بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کودک از نظر وراثت و تربیت, علامه محمدتقى فلسفى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     footnt02 -
     KODA0001 -
     KODA0002 -
     KODA0003 -
     KODA0004 -
     KODA0005 -
     KODA0006 -
     KODA0007 -
     KODA0008 -
     KODA0009 -
     KODA0010 -
     KODA0011 -
     KODA0012 -
     KODA0013 -
     KODA0014 -
     KODA0015 -
     KODA0016 -
     KODA0017 -
     KODA0018 -
     KODA0019 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

پرستارى از كودك بيمار
1. از مواردى كه پدران و مادران نادان به فرزندان محبت بيش از اندازه و گاهى محبت بىمورد مى كنند و در نتيجه طفل و لوس و از خود راضى بار مى آيد و وقتى است كه كودكمريض و بسترى مى شود. پدر و مادر عاقل در اين موقع مانند دو پرستار جدى خود رابراى درمان او مجهز مى نمايند، طبيب مى آورند، دستور او را در برنامه هاى غذا و دوا بهكار مى بندند، حرارت بدن طفل را در ساعات مختلف شبانه روز ثبت مى كنند. پدر و مادردر برابر چشم هاى كنجكاو كودك مانند دو پرستار وظيفه شناسند. به كودك مى فهماندكه وضع ما و شما عادى است ، فقط پيشامدى شده كه شما مريض هستيد و علت كسالت و ازدويدن ، بازى كردن ، غذاى عادى خوردن ، محروم شده ايد. ما دستور طبيب را درباره شمابه كار مى بنديم . شما هم بايد در خوردن دوا و زدن سوزن از دستور پزشك اطاعت كنيد.البته پس از چند روز حال شما خوب خواهد شد. اگر فرضا پدر و مادر در باطن ازبيمارى فرزند ناراحت هستند، در مقابل كودك خود را عادى نشان مى دهند و كارى نمى كنندكه طفل پريشانى و اضطراب آنان را احساس ‍ نمايد.
نگرانى هاى نابجا
بعضى از پدران و مادران در اين موقع وضع غير عادى به خود مى گيرند. درمقابل كودك اظهار نگرانى و اضطراب شديد مى كنند. كنار بسترطفل مى نشينند، با قيافه غصه دار او را نگاه مى كنند، اشك مى ريزند، گاهى دست محبتبه سرش مى كشند، با كلمات تملق آميز با او حرف مى زنند، گاهى صورت تب دار او رابا ديده گريان مى بوسند، هر چه مى توانند نوازش ‍ مى كنند، مرض او را يك حادثه مهموانمود مى نمايند، عملا به وى مى فهماند كه همه در كسالت او خود را باخته اند، راحت وآرام را از دست داده اند، پدر كسب و را ترك كرده و مادر زندگى را فراموش نموده است وتمام اوضاع خانواده به علت بيمارى او مختل شده است .
اين كارهاى خام و جاهلانه كوچك ترين اثرى در علاج بيمار ندارد، ولى اخلاقطفل را فاسد مى كند. او را لوس و از خود راضى مى نمايد. كودك معتقد مى شود كه ارزشبزرگى دارد. با خود مى گويد: ((اين منم كه اين قدر مهم و مورد احترامم ، اين منم كهبيمارى ام وضع خانواده را به هم زده و همه را متوجه من نموده است .))
بيمارى طفل درمان مى شود، ولى اين عقيده غلط در اعماق فكر او بافى مى ماند. همواره ازپدر و مادر و از ساير مردم توقع چنين احترامى دارد، منتظر است اگر موقعى به سر دردمبتلا شود نه تنها اوضاع منزل به ههم بريزد، بلكه ساير مردم نيز در بيمارى اوناراحت شوند.
تمارض كودك
گاهى به دروغ خود را به ناخوشى مى زند براى اين كه از نوازش پدر و مادر لذتىببرد و به محبوبيت خود مطموت گردد. وقتى چنين طفلى با اين عقيده غلط بزرگ مى شودو مى بيند كسى به وى اعتتا نمى كند و در بيمارى او هيچ كس اظهار ناراحتى نمى نمايد،واضح است چه اندازه خود را كوچك مى بيند و در ضمير باطن احساس حقارت مى نمايد.
ديل كارنگى مى گويد:
((مارى روبر تس راين هارت ، رمان نويس معروف ، قصه يك خانم سالم و جوانى رابراى من نقل كرد كه خود را رنجور ساخت تا توجه خانواده با به سوى خود جلب كرده ،اهميت خود را اثبات نمايد. كم كم فهميده بود با پيش رفتن سناحتمال شوهر كردن براى او كمتر شده است . پس در برابر چشمانش منظره تاريكىگسترده بود و هيچ اميد و دلخوشى به زندگى نداشت .
بانوى رمان نويس مى گفت : اين خانم بسترى شد و مدت دهسال مادر پيرش از او پرستارى مى كرد و روزى چند بار ظروف غذاى او را از پله ها بالامى برد. عاقبت مادرش به جان آمد و به درود حيات گفت . رنجور چند هفته به ناله و زارىمشغول بود. چون كسى به دادش نمى رسيد بر خاست و لباس ‍ پوشيد و زندگى سابقرا دنبال كرد.))(277)
محبت هاى بى مورد
از خود رضايى و لوس بار آمدن يكى از عوامل مهم بدبختى و احساس ‍ حقارت در تمامدروان زندگى است . محبت هاى بى مورد اولياىاطفال ، كه اين خود ستم بزرگى به فرزندان است ، منشا پيدايش اين خوى ناپسنديدهاست .
به همه شما شنوندگان گرامى خاطرناشن مى كنم كه ازاعمال محبت هاى نابجا درباره فرزندان خويش جدا خوددارى كنيد و باعث تيره روزىاطفال خود نشويد. گفتار امام على قدر، حضرت باقر (ع ) را همواره به خاطر داشتهباشيد:
(( شر الاباء من دعاه البر الى الافراط.))
بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى و محبت نسبت به فرزندان از حد تجاوز كنند وبه زياده روى و افراط بگرايند.
2. كودك تازه به راه افتاد است . در حضور پدر و مادر در اطاق بارى مى كند. توپكوچكى در دست دارد. به طرفى مى اندازد، دنبالش مى رود، بر مى دارد، دوباره مىاندازد، و اين كار را تكرار مى كند. يك بار توپ پاى ديوار مى رود.طفل نزديك مى آيد. خم مى شود كه آن را بر دارد، پيشانى اش به ديوار مى خورد. اينپيش آمد براى كودك حاثه تازه اى است . طفل نمى داند درمقابل اين حادثه چه عكس العملى از خود نشان دهد، گريه كند، بخندد، هيچ نگويد، خلاصهمتحير است . به پدر و مادر نگاه مى كند تا وضع آن ها را در اين پيشامد ببيند و عكسالعمل مناسبى نشان بدهد. بچه در اين حال از خو نظرى ندارد، تنهاعمل پدر و مادر را منعكس مى كند. بخندند، مى خندند. اظهار ناراحتى كنند، گريه مى كند.هيچ نگويند، هيچ نمى كند و به بازى خود ادامه مى دهد.
لحظات حساس
اين لحظه و لحظاتى نظير اين از نظر تربيتى براىطفل بسيار حساس است . عمل نادرست پدر و مادر در اينقبيل مواقع اثر بدى در روان كودك مى گذارد.
پدران و مادران عاقل در چنين مواردى اصلا كودك را نگاه نمى كنند، به انتظارطفل اعتنا ندارند، و اين پيشامد را به چيزى نمى گيرند. با بى اعتنايى خود عملا بهكودك مى فهماند كه پيشانى به ديوار خوردن ، زمين افتادن ، و حوادثى نظير اين ها درزندگى اطفال عادى است .
بعضى از پدران و مادران عاقل روى واقعه هيچ عكس العملى نشان نمى دهند، ولى از آنفرصت استفاده مى كنند، با قيافه جدى و به زبان آموزش بهطفل مى گويند: نزديك ديوار يا ستون قدرى عقب بايست تا وقتى خم مى شوى پيشانى اتبه ديوار نخورد.
توقع نوازش
پدران و مادران غير متوجه ، در اين قبيل موانع بهطفل محبت هاى نابجا مى كنند، كودك را در آغوش مى گيرند، مى بوسند، پيشانى يا ديگرعضو حادثه ديده را با دست نوازش مى كنند، از پيشامدى كه براىطفل شده است اظهار ناراحتى و تاثر مى نمايند، به او تملق مى گويند، گاهى براىراضى كردن كودك ، زمين يا ديوار را كتك مى زنند.طفل در مقابل آن همه محبت و نوازش عكس العمل نشان مى دهد، آه و زارى مى كند، اشك مىريزد، خود را در مقابل آن پيشامد طلبكار و مستحق نوازش مى پندارد. محبت هاى بى موردپدر و مادر در موارد ديگرى مشابه اين پيشامد تكرار مى شود. رفته رفته خوى ناپسنداز خود رضايى در نهاد كودك ريشه مى كند.طفل لوس بار مى آيد و در هر پيشامد كوچكى توقع ناز كشيدن و نوازش ‍ كردن دارد.
كودك با اين توقع غلط بزرگ مى شود، دوران طفوليت را پشت سر مى گذارد، در جامعهصدمات بزرگى مى بيند. و بر خلاف انتظارش هيچ كس ‍ به وى محبت نمى كند، ناراحتمى شود، در خود احساس پستى مى كند، دچار عقده حقارت مى گردد و زندگى را به تلخىو رنج هاى درونى مى گذارند.
محبت هاى بى جاى پدر و مادر او را به اين تيره روزى و بدبختى دچار نموده است .
(( شر الاباء من دعاه البر الى الافراط.))
بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى و محبت نسبت به فرزندان از حد تجاور كنند وبه زياده روى و افراط بگرايند.
خواهش هاى مضر
3. تضاد آشكارى بين خواهش هاى نفسانى هر انسان از طرفى ، و مصلحت هاى فردىاجتماعى از طرف ديگر وجود دارد. آدمى از نظر تمايلات فردى و هواى نفس خويشمايل است از هر قيد و بندى آزاد باشد و هيچ مانعى سد راه خواسته هاى او نشود. هر چه مىخواهد بگويد، هر چه ميل دارد بخورد، به هر نحوىمتمايل است شهوات خويش را ارضا نمايد. ولى مصلحت خود او و مصلحت اجتماعى كه بايد درآن زندگى كند، ايجاب ، مى نمايد كه هر انسان از خواهش هاى مضر و غير مشروع خويشصرف نظر كند و از ارضاى آن چشم بپوشد و اين امر براى تمامملل و اقوام جهان اولين و اساسى ترين شرط زندگى اجتماعى است .
جامعه بشر در پرتو بزرگ مى تواند به اين مقصد مقدّسنايل گردد و زندگى سعادت بخشى به وجود آورد:
اول آن كه تمام مردم نيكى ها و بدى هاى زندگى را بشناسند ؛ ديگر آن كه هر انسانىبر نفس خويش آن چنان حاكم و مسلط شود كه بتواند به آسانى خود را از بدى ها وناروايى ها بر كنار نگاه دارد و اين مطلب هدف اساسى رهبران آسمانى و همچنين منظورعالى مربيان ارجمند بشر است . به هر نسبتى كه در اجتماع تربيت صحيح پيشرفت كند وادب بر مردم حاكم باشد ناروايى و گناه كمتر است . بر عكس هر قدر مردم به تربيتبى اعتنا باشند حجم بدى ها بيشتر خواهد بود.
(( عن على عليه السلام : من كلف بالادب قلت مساويه .)) (278)
على عليه السلام مى فرمود: آن كس كه ادب بر وىتحميل شود، و تربيت نفس سر كش او را مهار نمايد گناهان او كم مى شود.
(( من قل ادبه كثرت مساويه .)) (279)
پذيرش تربيت
بر عكس ، آن كس كه ادب و تربيت را كمتر بپذيرد گناهانش بسيار خواهد بود. گرچهبشر در تمام دروان زندگى تربيت پذير است ، ولى در ايام طفوليت آمادگى بيشترىدارد. جسم و جان كودك براى پذيرش هر تربيت خوب و بد مهياست و آن چه را كه دركودكى مى آموزد، در اعماق جانش ‍ نفوذ مى كند و تا پايان عمر مى تواند به آسانى آن رابه كار بندد.
((كودك را مى توان خيلى آسان تر از باهوش ترين سگ هاى گله تربيت كرد و چنان بارآورد كه بدون احاس خستگى بدود، به چالاكى يك گربه به زمين بيفتد، از درخت بالابرود، شنا كند، تناسب خود را در نشست و بر خاست خفط نمايد، به آن چه در اطرافش مىگذرد دقيق شود، وبه سرعت از خواب بر خيزد، به چند زبان سخن بگويد، مطيع باشد،راه حمله و دفاع را بداند، دست هايش را براى كارهاى مفيد به كار برد و غيره ... عاداتاخلاقى نيز به طريقى نظير اين ايجاد مى شود. سگ ها به خودى خو دزدى نكردن را يادمى گيرند، ولى شرافتمندى و صدافت و شجاعت بايد در كودك چون رفلكس ها ايجادشود، يعنى بدون دليل و بدون بحث و تفسير آن ها را به كار بندد.))(280)
اولين مدرسه تربيت و ادب كودك ، دامن پدر و آغوش مادر است . پدران و مادران موظفند دردوران طفوليت قدم به قدم به تناسب فهم و استعداد كودك خوبى ها را به وى بياموزندو در انجام آن ها تشويق كنند، بدى ها را به او بفهمانند و از ارتكاب آن ها بر حذرشدارند و نيل به چنين هدفى با محبت هاى نابجا و بى حساب هرگز ميسر نيست . طفلى كهخود را از هر جهت آزاد بداند، هر نيك و بدى را مرتكب شود و درمقابل تمام كارها از پدر و مادر تنها مهر و محبت ببيند، لوس و از خود راضى بار مى آيد.او نه تنها از بدى اجتناب نمى كند، بلكه متوقع است در كارهاى بدش مورد تشويق و قدردانى مردم واقع شود، زيرا پدرو مادر با او چنين رفتار كرده اند.
اميد و ترس
طفل در محيط خانواده بايد همواه بين اميدوارى و ترس باشد. به محبت هاى پدر و مادراميدوار بوده و از تندى و تعرض آنان بترسد.طفل باى اين مطلب را باور كند كه در كارهاى بد آزاد نيست و از وى مواخذه مى شود. درمحيط خانواده ، محبت ، خشونت ، اغماض ، توبيخ ، تشويق ،تغافل ، بى اعتنايى ، هر يك در جاى خود لازم است . پدران و مادران بايد تمام اين صفاترا در موارد مناسب به منظور تربيت صحيح فرزنداعمال نمايند. در چنين شرايطى طفل در خود احساس مسووليت مى كند و هرگز لوس و از خودراضى بار نمى آيد.
احساس مسووليت
((هر چه براى تندرستى و حفظ سلامت كودك ضرورت دارد بايدعمل شود. وقتى طفل از وزش بد متالم مى شود، بايد او را در كنار برد، همچنين بايد او راخشك و گرم نگاه داشت . اما اگر بى جهت و بدون علت محسوس ‍ گريه مى كند، بايد او رابه حال خود گذاشت كه هر قدر مى خواهد فرياد كند، و اگر غير از اين رفتار شود بهزودى به صورت حاكم مستبدى در مى آيد. در مواقعى هم كه مقتضى است بدو توجه شودنبايد افراط كرد، بلكه بايد دايره عمل به اندازه احتياج و ضرورت باشد و در اظهارعواطف زياده روى نشود. هرگز نبايد طفل را در هيچ يك ازمراحل زندگى به صورت يك اسباب بازى در آورد، بكله بايد از همان آغاز امر او را بانظر بسيار جدى و با نظرى كه اين طفل فردا بالغ خواهد شد بنگريم . البته ممكن نيستطفل داراى عادت هاى اشخاص بالغ باشد، لكن ما بايد از هر چيزى كه سد راه اكتساب اينعادات مى شود دورى بجوييم . گذشته اى اين ما نبايد حس ‍ مهم شمردن وجود خود را كهتجارب بعدى آن را آزرده مى سازد و به هر حال مطابق با واقع هم نيست درطفل بر قرار كنيم .
اگر مراقبت به عمل نيايد طفل اين را احساس مى كند و حكمتيش درباره اهميت وجود خويش بههمان درجه اى است كه پدر و مارش احساس ‍ مى كنند. در زندگى آينده محيط اجتماعى آنقدرها مشتاقانه به او نظر نخواهد كرد و عاداتى كه او را اين طور خود بين ساخته استكه خويش را مركز مردم ديگر جهان بداند وى را ياس و نااميدى هدايت مى كند.))(281)
اغماض بى موقع
محبت هاى نابجا و اغماض هاى بى موقع پدران و مادران نادان بعضى ازاطفال را به قدرى بى حياو بدكار، لوس و از خود راضى بار آورده است كهنقل حركات آنان باعث كمال تاثر و شرمندگى است .اطفال چند ساله اى را مى بينيم كه به علت از خود رضايى و سوء تربيت ، فحش مىدهند، نوكر و كلفت منزل را كتك مى زنند، لباس هاى آن ها را پاره مى كنند، به طرف آنانچوب و سنگ پرت مى نمايند كه گاهى منجر به شكستن سر و آسيب هاى بدنى مى شود.پدران و مادران بى خرد از كارهاى ناپسند فرزندان خود لذت مى برند و به جاىتوبيخ و ماخذه ، به روى آنان مى خندند و با خنده هاى احمقانه خوداطفال را به زشتكارى تشويق مى كنند و آن ها را به سيه روزى بدبختى سوق مى دهند.
امام باقر عليه السلام درباره اين مربيان نادان فرموده است :
(( شر الاباء من دعاه البر الى الافراط.))
بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى و محبت نسبت به فرزندان از حد تجاوز كنند وبه زياده روى و افراط بگرايند.
توقعات احمقانه
كودكانى كه در اثر محبت بيش از اندازه لوس و از خود راضى بار آمده اند، از پدران ومادران و همچنين از تمام مردم توقعات بيجايى دارند. منتظرند كه در محيط خانواده و اجتماع، رفتار و گفتار شان مانند دوران كودكى همواره مورد تشويق و احترام باشد و مردم ازنيكى هاى نكرده و يا از كرده هاى ناپسند آن ها قدردانى و تمجيد كنند. جامعه به اينخواهش هاى نابجا اعتنا نمى كند و چنين توقعات احمقانه را هرگزقابل عمل نمى داند.
(( قال على عليه السلام : طلب الثناء لغير اسحقاق خرق .)) (282)
على عيله السلام فرموده است : تمناى تمجيد نابجا از مردم داشتن ابلهى و حماقت است .
بيمارى حقارت
شكستى كه از بى اعتنايى و سوء نظر مردم دامنگير خود پسندان مى شود بسيار سنگين وطاقت فرسا است ، آنان را به احساس پستى و بيمارى حقارت دچار مى كند و در باطن ازتحقير مردم به سختى رنج مى برند. سرانجام با بيمارى روانى و ديوانگى گرفتارمى شوند يا به گناه و كارهاى ناشايسته اى دست مى زنند.
قرآن شريف به اين افراد پر توقع و از خود راضى صريحا وعده عذاب داده است .
(( لا تحسبن الذين يفرحون بما اتوا و يحبون ان يحمدوا يما لم يفعلوا فلا تحسبنهمبمفارة من العذاب و لهم عذاب اليم .))
آنان كه به زشت كارى هاى خود مسرور و شادمانند و دوست دارند مردم آن ها را به كارهاىنيكى كه انجام نداده اند تمجيد و ستايش كنند گمان مبر كه آنها را از عذاب الهى رهايىاست ، براى آنان عذاب دردناك مقرر است .
(( عن على عليه السلام : رضاء العبد عن نفسه مقرون بسخط ربه )).(283)
على عليه السلام مى فرمود: خوى ناپسند از خود رضايى ، آدمى به غضب خداوند بزرگنزديك مى كند.
اجتناب از خود پسندى
اولياى گرامى اسلام از هر عملى كه كمترين اثر خود پسندى از آن استشمام مى شد جدااجتناب مى كردند و از كسانى كه به چنين رفتارى دست مى زدند اظهار تنفر مى فرمودند.براى نمونه دو حديث از روش حضرت سجاد عليه السلام به عرض شما مى رسانم :
(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : لما حضر محمد بن اسامة الموت دخلت عليهبنوهاسم فقال لهم قد عرفتم قرابتى و منزلتى منكم و على دين فاحب ان تضمنوه عنى .فقال على بن الحسين (ع ): اما و الله ثلث دينك على ثم سكت و سكتوا.فقال على بن السحين (ع ): على دينك كله . ثمقال على بن الحسين . اما انه لم يمنعنى ان اضمنه اولا الا كراهية ان يقولوا سبقنا.))(284)
محمد بن اسامه در مرض موت بود. حضرت سجاد عيله السلام و جمعى اى بنى هاشم گردبسترش جمع شدند. بيمار متوجه حضار مجلس شد و گفت : شما پيوستگى و موقع مرا باخودتان مى دانيد. اينك كه مرگم نزديك شده مبلغى مقروضم .ميل دارم خاطر مرا آسوده كنيد و قرضم را تعهد نماييد. حضرت سجاد عليه السلامبلافاصله فرمود: يك سوم دينت به عهده من ، و ساكت شد. حضار نيز همه سكوت كردند وكسى داوطلب تعهد بقيه قرض نشد. پس از چند لحظه سكوت ، دوباره حضرت سجادفرمود: تمام دينت به عهده من . سپس گفت : مانعى نداست كه من ازاول تمام بدهى تو را عهده مى گرفتم ، ولىميل نداشتم كه حضار بگويند على نب الحسين پيشدستى كرد و در انجام اينعمل خير محلى براى شركت ما باقى نگذاشت .
(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : نظر الى الىرجل و معه ابنه يمشى و الابن متكى ء على ذراع الاب .قال فما كلمه الى مقتا له حتى فارق الدنيا.)) (285)
فرزند بى ادب
امام باقر عليه السلام فرمود: پدر در رهگذر، پدر و پسرى را ديد با هم راه مى رفتند،ولى پسر بى ادب ، پسر لوس و از خود راضى درحال حركت به بازوى پدر تكيه كرده بود.امام باقر عليه السلام فرمود: پدرم زينالعابدين از اين عمل ناپسند پسر آن چنان خشمگين شد كه تا پايان زندگى با آن پسرحرف نزد.
كودكان لوس بار آمده
روشن ناپسند كودكان لوس بار آمده در مواقع مختلق به صورت هاى گوناگونى آشكارمى گردد. اين قبيل اطفال در ايام كودكى پدران و مادرا خود را بااعمال نادرست خويش به زحمت مى اندازند و آنان را با مشكلاتى مواجه مى كنند.
((هنگامى كه در خانواده طفل لوس بار آمده ، كودك دومى پا به عرصه وجود نهد، بزرگترين ضربه روحى بر اين كودك ، كه اولينطفل خانواده بوده ، وارد مى آيد، زيرا طرز تربيت او غلط بوده است . تا ديروز او راطورى بار آورده بودند كه خود را فعال مايشاء خانه وگل سر سبد والدينش ‍ مى دانست . او امرش مجرى بود و هر نازشى كه مى آمد، پدر ومادرش آن را با كمال رضايت مى كشيدند، ولى با تولدطفل دوم رقيب خطرناكى در مقابل خود مى بيند كه نه تنها در همه چيز رقيب اوست ، بلكهمى خواهد او را از اريكه فرمانروايى هم سرنگون كند و آخرالامر اين كار را مى كند.طفل اولين نمى داند و نمى تواند در قبال چنين موضعى هيچ گونه عكسالعمل نشان بدهد، ناچار احساسات مخافت آميز خود را فرو مى خورد و بعضى اوقات براىجلب توجه والدين رختخواب خود را شب ها مرطوب مى كند، بى جهت جيغ مى كشد، يا موقعحرف زدن با لكنت زبان صحبت مى كند.))(286)
((در بعضى از خانواده ها اولاد ارشد به شكل يك كودك لوس در مى آيد. همه حركات ،لبخندها، و كلمات وى در نظر پدر و مادر جوانش مانند يك واقعه غير مترقبه و شيرين ودلكش جلوه مى كند و او به صورت ايده آل بزرگ و مهم خانواده در مى آيد. كودك كه بهخوبى متوجه اين جريان است كم كم گمان مى برد كه اين همه توجه و دقت فقط بايدخاص و ويژه او باشد. اگر كودك ديگرى در اين خانواده به دنيا بيايد يك ماجراىبزرگ آغاز مى شود. اين فزند ارشد نه تنها بايد راضى شود كه مهر پدر و مادر رابا رقيب نو آمده اى قسمت كند، بكله بايد تحمل كند كه به خاطر آن يكى درباره اواهمال و غفلت هم روا دارند و البته از اين جريان رنج مى برد. اگر احيانا بيمارى بهسراغ اين كودكان دل شكسته بيايد آن وقت سعى مى كنند ترحم ، توجه ، و محبت پدر ومادر را به سوى خود بكشانند و حتى براى اين منظور باعقل كودكانه خود نقش ها بازى مى كنند، و بدين ترتيب كودكى كه تاكنونعاقل و طبيعى بوده ، به محض تولد فرزند دوم خيره و غيرقابل تحمل مى شود و هزاران كار به ظاهر ابلهانه و غير منتظره ار او سر مى زند، تا آنجا كه پدر و مادر را به بهت و حيرت مى اندازد.))(287)
انحطاط اخلاقى
بدبختى هاى زندگى و محروميت هاى اجتماعى اطفال از خود راضى و لوس بار آمده وقتىبه اوج خود مى رسد كه ايام كودكى را پشت سر بگذراند و عملا وارد اجتماع شوند. اينانبا كارهاى نادرست و اعمال نامطبوع خويش خوى ناپسند خود را آشكار مى كنند و درخلال معاشرت هاى اجتماعى ، مراتب انحطاط اخلاقى و عدم لياقت خود را ظاهر مى سازند.
شكست هاى درونى
شخص لوس بار آمده به دو مصيبت بزرگ گرفتار است : از طرفى متوقع است زن و مرداجتماع مانند پدر و مادر نادانش او را نوازش كنند و بى حساب احترام نمايند و اوامر او رابى چون و چرا به كار بندند. وقتى مشاهده مى كند كه مردم نه تنها احترامش نمى كنند،بلكه در مقابل اين توقع بيجا مسخره اش مى نمايند سخت ناراحت مى شود در خود احساس ‍حقارت و پستى مى نمايد. و از طرف ديگر شكست هاى درونى و ناكامى هاى روانى كه منشاعقده حقارت شده است او را تندخو و عصبى ، بى حوصله و بد اخلاق ، زبون و فرومايهمى كند. به مردم بدبين مى شود، با كلمات زشت و رفتار ناپسند خويش آنان را خشمگين وناراضى مى نمايد و پيوسته به اين دو مصيبت گرفتار است !
((زندگى قرن بيستم بيش از هر چيز با شجاعت و پايمردى ملازمه دارد و بدون اينخصوصيات نمى توان با مشكلات آن روبه رو گرديد. اتفاقا كودكى كه بد تربيتشده باشد همين دو صفت بزرگ را فاقد است ، بدين معنى كه در زندگى كودكى وى راآزاد گذارده اند، هر چه خواسته است برايش فراهم ساخته اند و به طور كلى در عالمكودكى خود و در محيط زندگى خانوادگى ، ديكتاتور به تمام معنى بوده است .بالنتيجه در نظر چنين طفلى مشكل ، مانع ، سختى ، فلاكت و بى كسى ، معنى و مفهومىندارد.
طفلى كه بد تربيت شده موقعى كه بزرگ شد اگر وارث ثروت كلانى باشد، خواهىنخواهى مجبور به معاشرت و تماس با مردم است و چون اطرافيان خويش رامثل اطرافيان دوره كودكى ، بى بند و بار، مهربان وسهل انگار نمى بيند، ناچار همه را پست و فاسد و غيرقابل معاشرت دانسته و زندگى را بر خود تلخ مى كند. و اگر وارث ثروتى از پدر ومادر نبود و مجبور شد براى ادامه زندگى دنبال كسب و كارى برود، آن وقت است كه دراثر فقدان حس شجاعت و اعتماد به نفس فاجعه زندگى او شروع مى شود و ميان نااميدى وبدبختى محصور مى گردد. به زودى در مى يابد كه وى براى زندگى در دناى تنازعبقا تربيت نشده است و نمى تواند با تنهايى روى پاى خود بايستد. ناچار در صفكسانى در مى آيد كه نه تنها سربار جامعه اند، بلكه پارازيت مردمند،مثل جيب برها، فالگيرها، قماربازها، ميخوارگان ، و غيره .))(288)
ناپسند از خودرضايى منشا عيوب و زشتى هاى بسيارى است . كسانى كه به اين بيمارىاخلاقى گرفتارند بيشتر گفتار و رفتارشان آلوده است ، ازحلال دوستى و دشمنى ، تصديق و تكذيب ، موافقت و مخالفت آن ها خود خواهى و انحرافعقلى آن ها به خوبى مشهود است . اينان با كارهاى نادرست و سخنان نابجاى خود خويشتنرا رسوا مى كنند و خودپسندى خويش را آشكار مى نمايند.
(( قال على عليه السلام : بالرضاء عن النفس تظهر السوءات و العيوب .))(289)
على عيله السلام مى فرمود: صفت ناپسند از خود رضايى وسيله آشكار شدن زشتى هاى وعيوب آدمى است .
و همچنين فرموده است :
(( من رضى عن نفسه ظهرت عليه المعايب .)) (290)
آن كس كه گرفتار بيمارى از خود رضايى است ، زشتى ها در وى آشكار مى گردد.
كودكان زود رنج
ضعف نفس يكى از آثار شوم از خود رضاى است . كودكانى كه لوس بار آمده اند، اطفالىكه پدر و مادر مطيع بى قيد و شرط آن ها بوده اند و ازاول بدون زحمت به تمام تمايلات خويش نايل شده اند، روانى ضعيف و زود رنج دارند،خود را مى بازند و در كمال بدبختى و زبونى عقب نشينى مى كنند. تن به ذلت دادن ،تملق گفتن ، منزوى شدن ، خودكشى كردن ، و كارهايى نظاير اين ها، طرف مختلف عقبنشينى از ميدان جنگ زندگى است .
((محرك خودكشى ؟ و چه عواملى آدمى را به خودكشى وا مى دارد؟ اگر از ديوانگان واشخاص مختل المشاعر يا معتاد به الكل بگذريم ، اشخاص ‍ عادى بر اثر ياس و حرمان ،يا براى راحت شدن از رنج ها يا فرار از تنگ محكومتى دست به اين كار مى زنند. درخودكشى هيچ عمل شجاعت آميز و قهرمانانه ديده نمى شود و آن را مى توان عملى ناشى ازبى همتى دانست ، زيرا به وسيله اين كار شخص نشان مى دهد كه نمى تواند با مصائبروبه رو شود و با محبت ها فريب هاى زندگى مواجه گردد، و نمى خواهد سنگينى بارمسووليت را روى شانه هاى خود احساس كند. خودكشى مانند جنايت از تظاهرات حس خودپرستى است .))(291)
درس بردبارى
كودك را بايد از اول نيرومند و با اراده تربيت كرد. بايد قولا و عملا بردبارى و مقاومت ،ثبات قدم و استقامت در مشكلات زندگى را به او درس داد.

مرد بايد كه در كشاكش دهر
سنگ زيرين آسيا باشد
لوس بار آمدن و از خود راضى بودن با نيرومندى اراده و قدرت مقاومت در نبرد زندگىناسازگار است .
غريزه حب اولاد كه خود يكى اى حجاب هاى تيرهعقل است ، به ضميمه نادانى و بى اطلاعى از وظايف ، بعضى از پدران و مادران را در راهتربيت كودكان از صراط مستقيم منحرف مى كند، به برنامه هاى دينى و علمى توجه نمىكنند، و فرزندان را با محبت هاى بيجا و زياده از حد كه سم مهلك سعادت كودك استپرورش مى دهند و بزرگ ترين دشمنى را در لباس ‍ دوستى و محبت درباره آن هااعمال مى كنند و تا پايان عمر آنان را به دست تيره روزى و بدبختى مى سپارند.
چنين تربيتى نه مرضى دين است و نه مرضى علم . پدران و مادران كه با محبت هاى بيشاز حد به فرزندان خود ستم مى كنند و باعث از خودرضايى آنان مى شوند، در پيشگاهخداوند بزرگ مسوولند، و بدون ترديد با اين روش ناپسند، كودكان بى گناه خود راتسليم انواع بدبختى و مصائب نموده اند.
فرزند خرد را به مشقت بزرگ كن
كز زحمت است هر كه به راحت رسيده است
ورنه ز چشم بيفتد چه طفل اشك
آن بى هنر پسر كه ترا نورديده است
پيوسته در نياز و نقم پايد آن پسر
كورا پدر به ناز و نعم پرورديده است
آسان كشد به ساحل مقصود رخت بخت
آن ناخدا كه سختى دريا كشيده است .
حديث امام باقر عليه السلام را همواره به خاطر داشته باشيد و به وظيفه خود را اندازهگيرى محبت توجه كنيد:
(( شر الاباء من دعاه البر الى الافراط.))
بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى و محبت نسبت به فرزندان ، از حد تجاوز كنند وبه زياده روى و افراط بگرايند.
پرورش اعتماد به نفس
(( قال الله العظيم فى كتابه :
((والدين امنوا و اتبعتهم ذريتتهم بايمان الحقنابهم ذريتهم و ما التناهم هم من عملهم من شىء كل امرى ءبما كسب رهين )))) (292)
طفيلى بار آمدن
محبت هاى بى حساب ونابجاى پدران و مادران نادان نتايج شوم وناراحت كننده اى براىفرزندان در بر دارد و در تمام دروان زندگى مايه تيره روزى و بدبختى آنان مى شود.يكى از آثار نامطلوب زياه روى در محبت ، از خود رضايى و لوس بار آمدن كودك است كهروز گذشته به قدر كافى درباره آن توضيح داده شد. يكى ديگر از نتايج شوم زيادهروى در محبت كه موضوع بحث امروز است طفيلى بار آمدن كودك و در هم شكستن اعتماد بهنفس و حس استقلال اوست . خطر اين خوى ناپسند براىاطفال اگر بيشتر از لوس ‍ بار آمدن نباشد قطعا كمتر نيست .
حس مسووليت
حس مسووليت شخصى و اعتماد به نفس ، يكى از بزرگ ترين اركان سعادت فرد و اجتماعاست . پيروزى هاى درخشانى كه مردان بزرگ جهان به دست آورده اند و پيشرفت هايىكه در شوون مختلف علمى و اجتماعى و اقتصادى ، نصيب آنان شده است همه و همه ، مرهوندرك مسووليت فردى و به اتكاى فعاليت هاى پى گير و مداوم آنان بوده است .
موفقيت هاى علمى براى كسانى است كه به پشتكار دارى و كوشش خود، به مطالعه وممارست خود اميدوارند. محصلى كه به درستى نخوانده و به قدر كافى زحمت نكشيده و بهاميد كمك دگران و ارفاق اين و آن در جلسه امتحان شركت مى كند، هرگز به مدارج عاليهعلمى نايل نخواهد شد.
پيشرفت اقتصادى براى كسانى كه در زندگى تنها به فعاليت خود تكيه كرده و بهاحدى چشم اميد ندوخته اند. آن كس كه اعتماد به نفس ندارد و در زندگى طفيلى مردم است واز دسترنج دگران به گدايى ارتزاق مى كند، هرگز از پيروزى هاى اقتصادى نصيبىنخواهد داشت .
((اعتماد به نفس اساس هر رستگارى و هر پيشرفتى است . اگر اكثر افراد ملتى به آنفضيلت آرايش يافتند، آن ملت بزرگ و توانا مى شود و سر ارتقا و توانايى او فقطداشتن همان خصلت است ، زيرا در اين صورت عزم انسان قوى و در صورت اتكاى بهديگرى ضعيف مى شود. مساعدت هايى كه از خارج به شخص مى رسيد غالبا پشتكار دارىو مجاهدت او را ضعيف مى كند، زيرا در اين حالت ، انسان موجبى براى سعى و كوشش نمىيابد، مخصوصا در صورتى كه مساعدت هاى خارجى از حد لزوم تجاوز كند، در اين وقتبه كلى اعصاب سست و روح عزم و قوه سعى در انسان مى ميرد. بهترين شرايع و قوانين ،انسان را در زندگانى خود مختار دانسته و به او آزادى مى دهد كه به خويشتن تكيه كردهو زندگانى خود را اراده نمايد.))(293)
اعتماد به نفس
مقصود از اعتماد به نفس كه چندى است زبانزد مردم شده و مكرر در كتاب هاكى روانى وتربيتى به چشم مى خورد اين است كه هر فردى در تاءمين سعادت مادى و معنوى خود متكىباشد، از همسايه ، از رفيق ، و خلاصه از مردم منطق باشد و هرگز آنان را تكيه گاه اميدو سعادت خود قرار ندهد.
مقصود از اعتماد به نفس اين است كه هر انسانى شخصا خود رامسوول كارهاى خويش بشناسد و در انجام وظايف خود قيام كند و بداند پشتكار دارى و جديتاو، اميدوارى و صحت عمل او، مايه پيشرفت و موفقيت اوست ، و بر عكس ، تنبلى و مسامحهكارى او، نااميدى و نادرستى او، منشاء بدبختى و سقوط اوست .
اين مطلب يك اصل تازه اى نيست كه بعضى تصور كنند دنياى غرب آن را فهميده و بهمردم جهان عرضه كرده است . آيين مقدّس اسلام در چهارده قرنقبل اين حقيقت درخشان را كه راز سعادت و كاميابى فرد و اجتماع است و پيشرفت هاى خيرهكننده اى كه در آن روزگار تاريك نصيب مسلمين گرديد، مرهون اين سرمايه بزرگ يعنىاعتماد به نفس و حس مسووليت شخصى بود.
مسووليت فردى
اساس تعليم و تربيت اسلامى بر مسووليت فردى ، تكاليف شخصى ، انجام وظيفه ، واعتماد به نفس استوار است . هر فرد مسلمانى در شوون دينى و دنيوى خود تكاليفمخصوصى دارد، و در راه تاءمين سعادت بايد به شخص خود به نيت خود و بهعمل خود تكيه كند و آن وظايف را قدم به قدم انجام دهد.
در اسلام سعادت هر انسانى به عقايد و اعمال خود او بستگى دارد، و بدبختى هاى هر كسناشى از نيات بد و رفتار ناپسند خود اوست . پاداش ها و كيفرهاى دنيوى و اخروى مردمتابع نيك و بدهاى فردى آنان و بر اساس ‍ اعمال شخصى هر انسان استوار است . اينمطلب از بديهى ترين مسائل مذهبى است و درباره آن آيات و اخبار بسيارى رسيده است .براى نمونه بعضى از آن ها را به عرض شما مى رسانم :
(( لا يكلف الله نفسا الا وسعها ما كسبت و عليها ما اكتسبت .)) (294)
خداوند هيچ كس را به وظيفه مكلف نمى كند مگر به قدر توانايى اش .اعمال نيك هر انسانى به نفع خود اوست و كارهاى ناپسندش نيز به ضرر خود او خواهدبود.
(( كل نفس بما كسبت رهينة .)) (295)
هر انسانى در گروه اعمال خويشتن است .
(( و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى .)) (296)
براى آدمى جز حاصل كوشش او پاداشى نيست و نتيجه سعى و كوشش هر كس به زودىمشاهده مى شود.
از اين سه آيه مسووليت شخصى و ارزش اعمال هر كس براى خود او به خوبى واضحاست . خداوند در اين آيات نيك و بد عمل هر كس را عايد خود او دانسته و سعادت و بدبختىهر فردى را در گرو كارهاى او شناخته ، و پاداش هر انسانى را درحاصل كوشش و سعى او منحصر نموده و اين معنى جامع وكامل اعتماد به نفس و حس مسووليت شخصى است .
ارزش همت
(( عن على عليه السلام : قدر الرجل على قدر همته .)) (297)
على عليه السلام مى فرمود: ارزش هر انسانى به مقدار همت اوست .
يعنى قيمت شخصيت افراد بشر را بايد در مقدار اعتماد به نفس و درجه علو همت آنان جست وجو كرد. اين فضيلت روانى در هر انسانى بيشتر باشد ارزش انسانى او قطعا بيشترخواهد بود.
به خود متكى همچو خورشيد باش كه خورشيد از خويش تابنده است
در مكتب اسلام پايگاه اساسى سعادت و خوشبختى و همچنين تكيه گاه شقاوت و بدبختىهر انسانى ، خود اوست . اوست كه مى تواند در پرتو سعى و كوشش به انجام وظايفخويش قيام نمايد و خود را خوشبخت كند. اوست كه قادر است با سوء نيت بهاعمال ناپسند آلوده شود و خويشتن را تسليم بدبختى و عذاب الهى نمايد.
اعتماد به خلق
اسلام در راه ايجاد اعتماد به نفس تنها به بيان مسووليت فردى و احياى شخصيت مسلمينقناعت نكرده است ، بلكه اعتماد به خلق را كه نقطهمقابل اعتماد به نفس مذموم شناخته و پيروان را از آن بر حذر داشته است .
(( عن على بن الحسين عليه السلام قال : رايت الخير كله قد اجتمع فى قطع الطمع عمافى ايدى الناس .)) (298)
حضرت سجاد عليه السلام مى فرمود: به نظر من جميع سعادات و نيكى ها در اين است كهآدمى از آنچه در دست مردم است قطع طمع و اميد نمايد.
منشا محروميت
به خود تكيه كردن ، روى پاى خود ايستادن ، اعتماد به نفس داشتن ، با تمام نيروىشخصى در راه سعادت مادى و معنوى خويش كوشش نمودن ، مايهاستقلال شخصيت و موجب عزت نزد خدا و خلق است . و بر عكس ، به مردم تكيه كردن طفيلىبودن ، چشم طمع به دگران دوختن ، به اين و آن اميد داشتن ، منشا محروميت مادى و معنوى وباعث ذلت نزد خدا و خلق است .
(( عن ابى عبدالله عليه السلام : الناس مما فى ايدى الناس عز للمومن .)) (299)
امام صادق عليه السلام مى فرمود: عزت و شرف مومن در اين است كه از دگران مايوسباشد و از آنچه در دست مردم است قطع اميد نمايد.
نيروى مقاومت
افرادى زبون و بى همت در كشاكش زندگى و نبردهاى حياتى قدرت مقاومت ندارند، خيلىزود شكست مى خودند و در كمال ذلت عقب نشينى مى كنند. مردان با همت ، افرادى كه بهخويشتن متكى هستند، اعتماد به نفس دارند، در سختى هاى زندگى ، در مبارزات حياتى ،نيرومندانه مقاومت مى كنند، با مصائب و آلام مى سازند سرانجام پيروز مى شوند.
(( عن على عليه السبام الحلم و الاناة توامان ينتجهما علو الهمة .)) (300)
على عليه السلام مى فرمود: بردبارى و تانى مانند دو كودك يك شكمند و زاييده همتعالى هستند.
يعنى در اثر همت بلند دو خوى پسنديده در آدمى آشكار مى شود: يكى بردبارى و آنديگر، خوددارى از شتابزدگى .
اطمينان خاطر
(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : ينبغى للمومن ان يكون فيه ثمانىخصال و فورا عند الهزاهز صبورا عند البلاء.)) (301)
امام صادق عليه السلام مى فرمود: هشت خصلت پسنديده شايسته مردان با ايمان است :اول آرامش نفس و اطمينان خاطر در فتنه ها و حوادث . دوم بردبارى و صبر در مصائب وبلاياى سنگين .
(( قال رسول الله عليه و آله : المومن الذى يخالط الناس و يصبر على اداهم اعظم اجرامن المومن الذى لا يخالطهم و لا يصبر على اذاهم .)) (302)
رسول اكرم (ص ) مى فرمود: مومنى كه با مردم مى آميزد و آزار آنان راتحمل مى كند، در پيشگاه الهى اجرش بزرگتر است از آن مومنى كه با مردم آميزش ‍ نداردو بر اذيت آن ها صبر نمى كند.
قبول مسووليت
مردم ضعيف النفس و بى اعتماد به خويشتن ، افرادى كه دچار زبونى و احساس حقارتهستند، با انزوا و كناره گيرى از قبول مسووليت شانه خالى مى كنند عمرى را به محروميتمى گذارنند. ولى افراد با شخصيت ونيرومند، مردان متكى به نفس و مبارز، باقبول مسووليت و بردبارى در مصائب زندگى ، از طرفى به كاميابى و موفقيت هاىدنيوى نايل مى شوند واز طرف ديگر به فرمودهرسول اكرم (ص )، در پيشگاه خداوند بزرگ اجر بيشترى خواهند داشت .
اساس استقلال و اعتماد به نفس از دوران طفوليت در روان كودك پى ريزى مى شود وهمچنين زبونى و عدم اعتماد و به نفس نيز از تربيت غلط دوران كودكى سرچشمه مىگيرد. پدران و مادرانى كه به سعادت واقعى فرزندان خويش علاقه دارند لازم است بهتمام دقايق اعمال خود در راه پرورش ‍ كودك متوجه باشند و از هر عملى كه آنان را بىشخصيت و طفيلى بار مى آورد جدا اجتناب نمايند.
فرزند شايسته
در لسان قرآن شريف و احاديث اسلامى ، فرزند خوب به ولد صالح تعبير شده است .پدران و مادران مسلمان مكلفند فرزند صالح تربيت كنند. صالح به معنى شايسته است واين كلمه جامع يك لفظ است ، ولى تمام صفات پسنديده جسم و جان را در بردارد. پدرانو مادرانى كه علما و عملا شايسته هستند و مى توانند فرزندان صالح تربيت كنند، زيرامجموعه رفتار و گفتار آنان است كه سر مشق صالح مى شود صفات و عادات او را مىسازد. اگر خوب و شايسته على القاعده فرزند صالح بار مى آيد، و اگر بد و ناپسندباشد كودك بد وناشايست تربيت مى شود.
مصونيت اطفال
(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : يحفظ الاطفال بصلاح آبائهم .)) (303)
امام باقر عليه السلام مى فرمود: مصونيت اطفال از خطرات و انحراف ها در پرتوصلاحيت و شايستگى پدران آن هاست .
(( اسحق بن عمار قال سمعت ابا عبدالله عليه السلاميقول : ان الله ليفلح بفلاح الرجل المومن ولده و ولد ولده .)) (304)
اسحق بن عمار ار امام صادق شنيده است كه فرموده : با فلاح و رستگارى مردان با ايمان، خداوند، فرزندان و فرزند زادگان آن ها را خوشبخت و رستگار مى كند.
كودكان مستقل
يكى از صفات فرزندان صالح حس مسووليت و اعتماد به نفس است . پدران و مادرانى كهخود داراى شخصيت و استقلال اراده هستند و مى توانند اين خوى پسنديده را با برنامهصحيح در كودكان خويش پرورش ‍ دهند و آنان رامستقل و با اعتماد به نفس بار آورند. اميد است همه شما پدران مسلمان واجد اين سجيهاخلاقى باشيد و به پيروى از تعاليم عاليه اسلام به تربيت صحيح فرزندان خودموفق شويد.
ناتوانى كودك
طفل در خانه رحم يك موجود طفيلى و قائم به وجود مادر است ، از خوداستقلال و اراده اى ندارد، حياتش به حيات مادر بسته است ، از غذائى كه مادر مى خوردتغذيه مى كند و در قوت و ضعف تابع مادر است . پس از ولادت گرچه از مادر جدا شده واستقلالى به دست آورده است ، ولى باز هم به عات ناتوانى تا مدتى طفيلى است . خير وشر خود را نمى داند، نه مى تواند از خويشتن دفع ضررى كند و نه قادر است جلبمنفعتى نمايد. در غذا خوردن ، نظافت ، حفظ از دشمن ، و خلاصه در كليه شرايط زندگىهمواره به كمك مادر نيازمند است ، ولى در باطن كودك استعدادتكامل و نيل به استقلال نهفته است . قدم به قدم پيشروى مى كند و تدريجا بهاستقلال و قدرت نايل مى شود.
در وجود طفل تضاد اجتناب ناپذيرى موجود است . از طرفى به علت ضعف و حقارتى كهدر خود احساس مى كند به خويشتن اطمينان ندارد، خود رامستقل نمى بيند، به صاحب قدرتى احتياج دارد كه به او تكيه كند و در حمايت وى باشد وناچار در مقابل اوامر او تسليم شود، و از طرف ديگر فطرتا عاشق قدرت و تفوق است ،ميل دارد مستقل شود، روى پاى خود بايستد، به خويشتن تكيه كند و از ذلت و حقارت خلاصشود و اين تمايل ،
تنها در پرتو نيرومندى و قدرت به دست مى آيد.
تكامل تدريجى
رشد و تكامل طبيعى تدريجا به طفل قدرت مى دهد، او را نيرومند مى كند. عشق بهاستقلال ، طفل را به بهره بردارى از قدرت هاى به دست آمده وا مى دارد. رفته رفتهخواهش فطرى استقلال و تفوق جامه عمل مى پوشد و كودك از ذلت طفيلى بودن و حقارتخلاص مى شود. به هر نسبتى كه به نيروىطفل افزوده مى شود، يك قدم در راه استقلال پيش مى رود و يك حلقه از زنجير اتكاى بهغير را مى كشند.
لذت نيرومندى
براى كودك هيچ لذتى بالاتر از لذت احساس نيرومندى ونيل به استقلال نيست . هر روزى كه قدرتى به دست مى آورد و شخصا عملى را انجام مىدهد بى اندازه خوشحال است . موقعى كه انگشتان ناتوانش به حركت مى آيد و مى تواندچيزى را بگيرد فوق العاده مسرور مى شود. وقتى كه با دست هاى كوچك خود جغجغه راصدا مى آورد و چنين فتح درخشانى نصيبش مى شود و از خوشحالى در پوست نمى گنجد.موقعى كه براى اولين بار از جا حركت مى كند و روى پاى خود مى ايستد، بى اختيار بهشدت مى خندد و مراتب مسرت او از چشم ها و قيافه بشاشش به خوبى خوانده مى شود.
برتداند راسل مى گويد:
((همين كه طفل بتواند چشم خود را ميزان كند، از تماشاى اشياء متحرك ، چيزهايى كه درموقع باد تموج پيدا مى كند، لذت مى يابد. همچنين در همين مرحله است كهطفل از صداى تق تق خوشحال مى شود. ابتدا حركت انگشتان صرفا انعكاسى است . بعدبچه كشف مى كند كه مى تواند هر وقت بخواهد آن ها را حركت دهد. اين به همان اندازه كهيك امپراتور مستعمره جو از فتح يك كشور بيگانهخوشحال مى شود بچه را خوشحال مى سازد. انگشتان ، ديگر حالت بيگانگى را كنار مىگذارند و جزء وجود مى شوند.
اين حال در پسر من اول دفعه به طور قاطع در پنج سالگى ظاهر شد و آن وقتى كه پساز چند دفعه كوشش ، توانست زنگ را كه تا اندازه اى سنگين بود از روى ميز بردارد و آنرا طورى قرار دهد كه به صدا در آيد، در اين وقت به هر كس كه در اطرافش بود باتبسمى ناشى از فخر و مباهات نطر مى انداخت .))(305)
دندان در آوردن و قدرت جويدن غذا، حرف زدن ، به راه افتادن ، نيروى دويدن و بازىكردن ، هر كدام استقلال و پيروزى تازه اى است كه تدريجا نصيب كودك مى شود و هر يكمستقلا لذت بخش و مايه مسرت است .
پدران و مادرانى كه علاقه دارند فرزند را مستقل و متكى به نفس تربيت كنند لازم است ازاين قانون كه به امر الهى در كودك نهفته است استفاده نمايند و برنامه تربيتى خود رابر اساس تمايل فطرى كودك استوار كنند و به موازات رشداستقلال هاى طبيعى ، او را به استقلال تربيتى پرورش دهند و دركمال دقت از هر گونه بى نظمى جلوگيرى كنند.

next page

fehrest page

back page