|
|
|
|
|
|
تغيير نام هاى زشت (( عن جعفر بن محمد عن ابيه عليهماالسلام : انرسول الله كان يغير الاسماء القبيحة فى الرجال و البلدان .)) (247) امام صادق عليه السلام فرمود كه رسول اكرم اسماء قبيح مردم و بلاد را تغيير مى داد. (( عن ابن عمر ان ابنة لعمر كانت يقال لها عاصية فسماهارسول الله صلى الله عليه و آله جميلة .)) (248) عمر دخترى داشت كه نامش عاصيه بود، يعنى گناهكار ورسول اكرم (ص ) آن اسم را تغيير داد و او را جميله ، يعنى زيبا نام گذارى كرد. (( عن ابى رافع ان زينب بنت ام سلمة كان اسمها برةفقيل تزكى نفسها فسماها رسول الله صلى الله عليه و آله زينب .)) (249) زينب دختر ام سلمش است بره بود يعنى نيكوكار. از اين كلمه استشمام خود ستايى و خودپسندى مى شد و كسانى درباره آن زن مى گفتند با اين اسم مى خواهد ادعاى پايكىنمايد. براى اين كه مورد تحقير و بى احترامى مردم واقع نشودرسول اكرم (ص ) اسم او را به زينب تغيير داد. در خانواده هاى عرب قبل از اسلام بسيار معمول بود كه فرزندان خود را به اسامىدرندگان و گزندگان نام گذارى مى كردند و اين روش نامطبوع بعد از اسلام نيز دربعضى از خانواده ها كم و بيش مشاهده مى شد. (( عن احمد بن هيثم عن الرضا عليه السلام قال قلت له لم يسمى العرب اولادهم بكلب وفهد و نمر و اشباه ذلك ؟ قال كانت العرب اصحاب حرب و كانتتهول على العدو باسماء اولادهم .)) احمد بن هيثم از على بن موسى الرضا عليهماالسلامسوال كرد: چرا اعراب ، فرزندان خود را به نام هاى سگ ، يوز، پلنگ و نظاير آن ها نام گذارى مىكردند؟ حضرت در جواب فرمود: عرب ها مردان جنگ و نبرد بودند، اين اسم ها را روىفرزندان خود مى گذارند تا وقت صدا زدن دردل دشمن ايجاد هول و هراس نمايند. تحقير و ملامت با اين كه اين قبيل اسامى ناپسند بين مردم بسيار عادى ومعمول بود، ولى در مواقع تحقير و توهين ، مانند حربه برنده اى به كار مى رفت و هركى ديگرى را به وسيله نام زشتش توبيخ و ملامت مى نمود. نام يكى از روساى عشاير عرب جاريه بود. به طورى كه لغت اقرب الموارد مى گويد،يكى از معانى جاريه الحية من جنس الافعى ، جاريه يك نوع مارى است از جنس افعى .جاريه مردى قوى و صريح اللهجه و با شخصيت بود. او و كسانش از حكومت ظالمانهمعاويه ناراضى بودند و در دل نسبت به وى كينه و دشمنى داشتند. معاويه كه بدبينىجاريه و كسانش را احساس كرده بود، تصميم گرفت روزى در محضر مردم به وى توهينكند و نامش را وسيله تمسخر و تحقير او قرار دهد. فرصتى پيش آمد و جاريه با معاويهروبه رو شد. معاويه گفت : (( ما كان اهونك على قومك ان سموك جارية . معاويه و جاريه چه مقدار تو نزد قوم و قبله ات پست و ناچيزى كه اسم تو را مار گذارده اند؟ جاريهفورا و بدون تامل گفت : (( ما كان اهونك على قومك اذ سموك معاوية و هى الانثى من الكلاب .)) چه مقدار تو نزد قوم و قبيله ات پست و ناچيزى كه اسم تو را معاويه گذارده اند، يعنىسگ ماده . معاويه از اين جواب سخت ناراحت شد و گفت : ((بى مادر، ساكت باش !)) جاريه جواب داد:((من مادرم دارم كه مرا زاييده است . به خدا قسمدل هايى كه بغض تو را در خود مى پرورد در سينه هاى ماست و شمشيرهايى كه با آن هابا تو نبرد خواهيم كرد در دست ها ماشت . تو قادر نيستى به ستم ما را هلاك كنى و نمىتوانى به روز بر ما حكومت نمايى . تو در زمامدارى به ما عهد و پيمانى سپرده اى ، مانيز طبق آن پيمان عهد اطاعت و شنوايى داده ايم . اگر تو به پيمانت وفا كنى ما هم بهاطاعت وفاد داريم ، و اگر تخلف نمايى بدان كه پشت سر ما گروه مردان نيرومند و نيزههاى برنده است .)) (( فقال معاوية : لا اكثر الله فى الناس مثلك يا جارية .)) (250) معاويه كه از صراحت گفتار و روح آزاد جاريه سخت شكست خورده بود گفت : خداوند مانندتو را در جامعه زياد نكند! زشتى اسم و قيافه مردى به نام شريك بن اعور، سيد و بزرگ قوم خود بود و در زمان معاويه زندگى مىكرد. شكل بدى داشت . اسمش شريك بود و كلمه شريك اسم خوبى براى انسان نيست .پدرش را اعور مى گفتند و اعور كسى است كه يك چشمش معيوب باشد. در يكى از روزهايىكه معاويه در اوج قدرت بود شريك بن اعور به مجلس او آمد. معاويه از اسم نامطبوع وىو پدرش و همچين از شكل بدش استفاده كرده و او را به باد تحقير و اهانت گرفت . (( فقل له معاوية : والله انك لشريك و ليس لله من شريك . و انك انب الاعور و الصحيحخير من الاعور، و انك لدميم و الوسيم خير من الدميم فبم سودك قومك ؟)) معاويه گفت : نام تو شريك است و براى خدا شريكى نيست . تو پسر اعورى و سالم ازاعور بهتر است . صورت بدگلى دارى و خوشگل بهتر از بدگل است . شريك در جواب گفت : ((به خدا قسم تو معاويه هستى و معاويه سگى است كه عو عو مىكند. تو عو عو كردى نامت را معاويه گذاردند. تو فرزند حربى و سلم و صلح از حرببهتر است . تو فرزند صخرى و زمين هموار از سنگلاخ بهتر است .)) (( فكيف صرت اميرالمومين ؟)) با اين همه چگونه به مقام زمامدارى مسلمين نايل آمدى ؟ سخنان شريك بن اعور معاويه را شكست داد. (( فقل له معاوية : اقسمت عليك الا ما خرجت عنى .)) (251) شريك را قسم داد كه از مجلس خارج شو! نظير اين دو قضيه در گذشته و حال بسيار بوده و هست . همان طور كه اندام ناموزون ،اعضاى ناقص و شكل نامطبوع ، منشا احساس حقارت است و اغلب منجر به عقده حقارت مىگردد، همچنين اسم بد، نام خانوادگى بد و لقب بد نيز باعث احساس حقارت است . اگرفرضا نود و نه درصد افراد يك اجتماع مردم وزين و خليق و بى آزارى باشند و به اينقبيل اشخاص تحقير و توهين ننمايند، كافى است يك درصد باقيمانده كه تربيت صحيحندارند آنان را مورد استهزا و اهانت خود قرار دهند. در مواردى كه كودكان بر اساس قواين قطعى خلقت با عيوب و نقايص غيرقابل علاجى از مادر متولد مى شوند، مصيبت حقارت ، قطعى و اجتناب ناپذير است . كودكانمجبورند تا پايان عمر رنج هاى درونى خود راتحمل كنند و با آن مصائب بسازند. پدران و مادران نيز در چنين مواردى جز بردبارى و صبر چاره اى ندارند، زيرا بر طرفكردن عيوب و نقايص طبيعى در اختيار آنان نيست ، ولى انتخاب اسم خوب در اختيار پدرانو مادران و از حقوق مسلم فرزندان است . آنان مى توانند در نام گذارى كودكان وظيفه خودرا به خوبى انجام دهند و براى اطفال اسمى انتخاب كنند كه درطول ايام زندگى باعث احساس حقارت و سرافكندگى آن ها نشود. شرمسارى كودك كودكانى كه به واسطه اسم نامناسب يا نام خانوادگى بد مورد استهزا و تمسخر سايراطفال واقع مى شوند، روحيه خود را مى بازند، همواره افسرده خاطر و ملولند، از بازىهاى دسته جمعى كودكان هراس دارند و از معاشرت با آن ها خائفند، در محيط مدرسه حتىالمقدور خود را پنهان مى كنند، در صف شاگردان طورى مى ايستند كه مورد توجه مدير ياناظم مدرسه واقع نشوند، مبادا در حضور اطفال اسم آن ها را به صداى بلند بگويندمصبيت آن ها تازه شود. ((عقده حقارت شامل تمام مشخصاتى مى شود كه مظهر عدم اعتماد به نفس ، حس شكستهنفسى ، عدم شايستگى و فقدان اراده هستند. كودكى كه دچار احساس حقارت است وقتى كهبزرگ شود يك رفتار انزواطلبانه اى پيش خواهد گرفت ، يا اقلا نسبت به همنوعانشحس دورى و غربتى ايجاد خواهد كرد، زيرا وقايع و تجارب دوران كودكى به او فهماندهاست كه نزديكى و جوشش يا ديگران بوده است كه تمسخر و انتقاد را متوجه او ساخته است. كسى كه از نزديكان و همنوعانش كناره جويى مى كند معنى اش اين است كه از يك حسحقارتى كه مولود تجارب كودكى است در عذاب است . از اين رو، بنا به موازين روانشناسى ، هر واقعه و خاطره اى كه عزت نفس و غرور ذاتى شخص را ضعيف و معدوم مى كندعاملى است براى توسعه و تقويت عقده حقارت و وسيله اى است كه وى را در رديق اعضاىپريشان حال و ضعيف النفس جامعه در مى آورد.))(252) از نام هاى پسنديده و مطبوع در سراسر شرق ، اسامى و القابرسول اكرم (ص ) و ائمه عليهم السلام است . اذهان ميليون ها مردم مسلمان به خوبى وپاكى اسم هاى محمد، احمد، محمود، مصطفى ، على ، مرتضى ، حسن ، مجتبى ، حسين ، كاظم ،رضا، و نظاير آن ها متوجه است و كسى كه نامش يكى از آن اسماء باشد، در خود احساسحقارت و ناراحتى نمى كند و از اين كه خود را به آن نام معرفى نمايد ابا و مضايقهندارد. اولياى اسلام به پيروان خود توصيه كرده اند كه فرزندان خود به به اسامىپيشوايان بزرگ الهى نام گذارى كنند. (( عن ابى عبدالله عليه السلام ان النبى صلى الله عليه و آلهقال : من ولد له اربعه اولاد لم يسم احدهم باسمى فقد جفانى .)) (253) رسول اكرم (ص ) مى فرمود: كسى كه چهار فرزند بياورد و هيچ يك را به اسم من نامگذارى نكند به من جفا كرده است . بزرگان دين و دانش زنده نگاهداشتن نام مردان بزرگ جهان مورد توجه مخصوص تمام دنياى شرق و غرب استو براى اين منظور از تمام وسايل استفاده مى كنند. بسيارى از اكتشافات واختراعات علمى وفنى را به اسم مكتشف و مخترعش نام گذارى كرده اند و تا بدين وسيله اسم آنان در زبانمردم جهان محفوظ بماند. اساتيد و دانشجويان ، مهندسين و كارگزان فنى ، روزى هزارانبار نام هاى آنان را در تمام دانشگاه ها و لابراتوارها و موسسات فنى جهان به زبان مىآورند. در بعضى از كشورها، شهرهاى بزرگ را به اسم مردان نامى خود نام گذارى نموده اند ودر بعضى از شهرها، ميدان ها و خيابان ها را به اسم اشخص بزرگ مملكت ناميده اند. دركشور ايران نام چندين خيابان و ميدان به اسم حافظ و سعدى ، خيام و فردوسى ، بوعلىو ابوريحان ، و ديگر مردان بزرك ناميده شده و بدين وسيله اسامى آنان زنده مانده است . اسامى مردان الهى يكى از وسايل زنده نگاهداشتن نام نبى اكرم و ائمه عليهم السلام اين است كه مسلمين ،اسامى اولياى اسلام را روى فرزندان خود بگذارند. پدران و مادرانى كه به اين وظيفهتوجه دارند و كودكان خويش را به اسماى مردان الهى نام گذارى مى كنند، از طرفى ،حق فرزندان را در انتخاب اسم خوب ادا كرده و آنان را از ابتلاى به احساس حقارت مصونداشته اند، و از طرف ديگر با اين عمل ، مراتب علاقه خود را به راهبران دينى خويشآشكار نموده اند و بدون ترديد در پيشگاه الهى ماءجورند. (( قيل لابى عبدالله عليه السلام : انن نسمى باسمائكم و اسماء ابائكم فينفعنا ذلك ؟فقال اى و الله .)) (254) حضور امام صادق عليه السلام فرض شد كه ما فرزندان خود را به اسماى شما وپدرانتان نام گذارى مى كنيم ، آيا اين عمل براى ما پشيگاه الهى اجر و فايده اى دارد؟حضرت فرمود: لى به خدا قسم اين عمل نفع معنوى دارد. ارزش كنيه خوب در گذشته و نام خانوادگى خوب در عصر دارند ولى نام خانوادگىنامطبوعى انتخاب كرده اند و از اين جهت همواره آزرده خاطرند. بعضى از اشخاص باشتابزدگى و بى اعتنايى نام خانوادگى بدى گرفته و در نتيجه ساليان درازفرزندان آن ها از سوء انتخاب دچار و ناراحتى هستند و از اداى آن كلمه احساس حقارت وپستى مى كنند! بعضى از روايات اسلامى اسم و كنيه طفل را در رديف ههم قرار داده و خوبى هر دو را يكجا توصيه كرده اند. (( فقه الرضا - سمه باحسن الاسماء و كنه باحسن الكنى .)) (255) فرزند خود را بهترين اسم و كنيه نامگذارى كن . پيشوايان اسلام از شنيدن كنيه هاى بدى كه اشخاص براى خود انتخاب كرده بودندملول مى شدند و در مواقعى تذكرات لازم را به منظور حفظ حيثيت و آبروى آنان مى دادند. (( عن زرارة قال سمعت ابا جعفر عليه السلاميقول : ان رجلا كان يغشى على بن الحسين عليه السلام و كان يكنى ابا مرة . فكان اذااستادن عليه يقول ابومرة بالباب . فقال به على بن الحسين عليه السلام : بالله اذاجئت الى بابنا فلاتقولن ابا مرة .)) (256) زراره از امام باقر عليه السلام نقل كرده است فرمود: مردى به ملاقات حضرت سجادعليه السلام مى آممد و كنيه اش ابومره بود. موقع استجازه مى گفت : به حضرت سجادعرض كنيد ابومره بر در خانه است و در خواست شرفيابى دارد. روزى حضرت سجادعليه السلام به او فرمود: تو را به خدا بر در خانه من كه مى آيى خود را ابومرهمعرفى نكن . (ابومره كنيه شيطان است . كسى كه اين كنيه را براى خود انتخاب مى كند خويشتن راشيطان صفت و آلوده نيت معرفى مى نمايد و با اين سوء انتخاب ، خود را معرض تحقير واهانت دگران قرار مى دهد.) اثر روانى اسم و لقب لقب نيز مانند اسم يا نام خانوادگى معرف صاحب لقب است و داراى اثر روانى است . لقباگر بر و نامطبوع باشد منشاء احساس حقارت مى شود و ماند اسم يا نام خانوادگى بد،صاحبش را همواره رنج مى دهد و باعث عذاب روحى وى مى گردد. مردم كشور ما در گذشته به لقب توجه بسيارى داشتند و القاب معرف شخصيت و ارزشاجتماعى افراد بود. مردان برزگ عملى ، و سياسى ،رجال عالى مقام لشكرى و كشورى ، هر كى به موجب فرمانى مخصوص لقبى داشتند. گرچه وضع اجتماعى امروز ما در موضوع القاب با گذشته تفاوت بسيارى كرده و بقبارزش سابق خود ار از دست داده است ، ولى كم و بيش القابى در اجتماع ما وجود دارد كهبعضى موجب افتخار و سربلندى صاحب لقب است و بعضى مايه رنج روحى و احساسحقارت است . پاره اى از القاب جنبه عمومى دارد و تابع نوعشغل يا درجه يا مقام است و هر كس كه واجد شرايط مربوطه باشد به آن لقب خوانده مىشود. بعضى از القاب را اشخاص براى خود يا فرزندان خويش مانند اسم انتخاب مىكنند و رفته رفته در جامعه به آن لقب معرفى و مشهور مى شوند. گاهى وقايع و قضاياى خوب يا بدى در طول زندگى اشخاص اتفاق مى افتد و دراجتماع اثر مطلوب يا نامطلوبى مى گذارد و مردم آن اثر را در كيك كلمه يا كى جملهخلاصه مى كنند و آن را لقب صاحب اثر قرار مى دهند. لغزش در سخن عبيدالله بن زبير از طرف برادرش عبدالله زبير فرماندار مدينه بود و حوزه ماموريتخويش ار در كمال قدرت اداره مى كرد. روزى بر منبر با حضور جمعيت زيادى دچار لغزشسخن شد. او در ضمن اندرز و موعظه از شتر صالح نام برد و ستم قوم صالح را به آنحيوان بيان نمود. (( فقال لهم قد ترون ما صنع الله بقوم فى ناقة قيمتها خمسة دراهم .(( سپس گفت : ديديد خداوند با آن امت كه به شتر پنج درهمى ظلم نمودند چه معامله كرد وچگونه آنان را گرفتار عذاب خود نمود. (( فسمى مقوم الناقة .)) (257) اصل موعظه صحيح ، ولى قيمت كردن شتر لغزش بزرگى بود. مردم به او لقب مقومالناقة دادند، يعنى فرماندار شتر قيمت كن . اين لقب زبانزد همه شد و به شخصيت وىضربه عظيمى زد. عبدالله زبير ناگزير او را از كار بر كنار نمود و مصعب بن زبير رابه جاى وى گمارد. در اثر يك پيش آمد، يك لغزش در سخن ، فرماندار نيرومند مدينه عبيدالله زبير ساقطشد. مردم به وى لقب شتر قيمت كن دادند و او را به باد مسخره و استهزا گرفتند و درباطنش طوفانى از حقارت و پستى ايجاد كردند. فرماندارى كه مورد تحقير و توهين مردمواقع شود و در ضمير خود احساس حقارت نمايد هركز نمى تواند با قدرت بر آنانحكومت كند. در جوامع بشرى مردم بسيارى هستند كه خود با سوء انتخاب براى خويشتن لقب بدىبرگزيده اند، يا رفتار زشت آنان در طول زندگى باعث شده است كه جامعه آن هارا بهكلمه بدى ملقب نمايد و در نتيجه ايام عمر را با ناراحتى هاى روانى و احساس حقارتبگذرانند.(258) در اجتماع كنونى ما، بين طبقات مختلف از اين گونه القاب بسيار است . اكنون كه با شماصحبت مى كنم موارد متعددى را به خاطر دارم . به طورى كه با گفتن يك كلمه اذهان مردمبه شخص معينى متوجه مى شود، ولى مقررات اخلاقى اسلام اجازه نمى دهد يكى از آن مواردرا بر سبيل مثال زنده به عرض شما برسانم . اسامى موهن در اسلام خواندن مردم به اسم لقبى كه موجب اهانت و تحقير آنان است ناروا شناخته شده وتعاليم اسلام مردم را از اين عمل ناپسند، كه باعث بغض و كينه اجتماعى است ، بر حذرداشته است . خداوند در قرآن شريف فرموده است : (( و لا تنابزوا بالالقاب .)) شما مردم با ايمان مواظب باشيد كه به اسم هاى و لقب هاى زشت يكديگر را مخوانيد. در محضر حضرت على بن موسى الرضا (ع ) اسم شاعرى به ميان آمد. يكى از حضار او رابه كنيه اش نام برد. (( فقال له هات اسمه ودع عنك هذا ان الله عزوجليقول : ولاتتزبزوا بالالقاب و لعل الرجل يكره هذا.)) (259) حضرت فرمود: اسم شاعر را بگو و از ذكر كنيه اش خوددارى كن . خداوند فرموده استمردم را به لقب بد نام نبريد، شايد مرد شاعر از اين كنيه ناراضى باشد. (( و فى الحديث : حق المومن على احيه ان يسميه باحب اسمائه .)) (260) در حديث است كه حق مومن بر برادرش اين است كه او را به بهترين اسمش بنامد. اجتناب از تحقير مردم عموم مسلمين موظفند از ذكر اسامى و القابى كه باعث تحقير و هتك حرم صاحبانش مى شودخوددارى نمانيد و آنان را به آن اسم ها لقب ها نخوانند و موجب ملامت خاطر و شرمندگىآنان نشوند. ولى همه مردم عملا مراعات اين دستور را نمى كنند. بعضى بر اثربداخلاقى و بى اعتنايى به وظايف خويش و بعضى به علت نفهمى و نارسايى فكرمردم با به اسما و القاب بد و نام مى برند و موجبات تحقير و توهين آنان را باعمل زشت و نادرست خود فراهم مى آورند. در اوايل قرن سوم هجرى شخصى به نام ابوحفص در عراق زندگى مى كرد كه در اثرپاره اى از اعمال ، مردم به او لقب لوطى دادند و در غياب وى با اين لقب او را تحقير مىنمودند. اين شهرت او را سخت ناراحت داشت و به شخصيت وى ضربه غيرقابل جبرانى وارد كرد. زمانى يكى از همسايگان او مريض شد. ابوحفض به عيادت او رفت. بيمار در كمال ضعف و ناتوانى در بستر افتاده بود. ابوحفض ار وى احوالپرسى كردو به او گفت : ((مرا مى شناسى ؟)) بيمار با صدايى بسيار ضعيف جواب داد: ((چرا نشناسم ، تو ابوحفض لوطى هستى .)) ابوحفص از اين لقب سخت بر آشفت و گفت : ((از حد شناسايى گذشتى . اميدوارم از اينبستر هرگز برنخيزى .)) اين سخن را گفت و از كنار بيمار برخاست و رفت .(261) سوء شهرت و محروميت چه بسيار مردان عالم و تحصيل كرده اى كه لايقمشاغل بزرگ مملكتى و شايسته مقامات عالى اجتماعى بودند و در اثر لقب بد و سوءشهرت ، تمام ارزش خويش را در افكار عمومى از دست دادند و مردم آنان را با چشم پستىو حقارت نگريستند! سرانجام نه تنها از مراتب لياقت خود بهره نبردند، بلكه نتوانستندمانند يك فرد عادى زندگى خود ادامه دهند. اينان پيوسته دچار رنج روانى بوده و تمامعمر را با محروميت تواءم با احساس حقارت و پستى گذارنده اند! اسحق بن ابراهيم معروف بن ابن النديم از مردانتحصيل كرده و از افراد كم نظير زمان خود بود. او در چند رشته از علوم مانند كلام ، فقه، نحو، تاريخ ، لغت ، شعر، زحمت بسيار كشيده بود و به همه آن ها تسلطكامل داشت . در مجالس بحث علمى پهلوان توانايى بود و همواره بر فضلاى عصر خودپيروز مى شد. او در فنون مختلف قريب چهل مجلد كتاب نوشته و آثار مهمى از وى باقىمانده است . ابن نديم آهنگ گرم و جذابى داشت و به آواز خواندن نيز بسيار علاقه مند بود. مكرر درمجالس بزم و خلفا و رجال كشور شركت مى كرد و با آواز طرب انگيز خوبش مجلس راگرم و حضار را مجذوب مى نمود. در اثر تكرار اينعمل رفته رفته معلوماتش تحت الشعاع آوازش قرار گرفت و در جامعه به اين صفتمعروف شد و مردم به او لقب مغنى و مطرب دادند. اين شهرت به او ضربه غيرقابل جبرانى زد و ديگر نتوانست به عنوان يك مرد علم و دانش در جامعه قد علم كند و مراتبشايستگى و لياقت خود را آشكار نمايد. با آن كمه خلفاى و رجال وقت به او احترام بسيار مى كردند، ولى از ترس افكار عمومىنمى توانستند به وى شغل شايسته اى بدهند و او را به يكى از كارهاى مهم مملكتىبگمارند. مامون خليفه عباسى مى گفت : ((اگر شهرت غنا و آوازه خوانى ابن النديم مانع نبود من او را به مقام رفيع قضاوتمنصوب مى كردم ، زيرا از نظر فضل و دانش از تمام قضاوت امروز كشور شايستگى ولياقت بيشترى دارد.))(262) نتيجه آن كه اسم بد، نام خانوادگى بد، لقب و شهرت شد، باعث احساس حقارت و منشاعقده حقارت است و مى تواند تمام ايام زندگى را بر آدمى ناگوار و تلخ نمايد. احساسحقارتى كه ناشى از اسم بد است و از دوران كودكى شروع مى شود. يكى از حقوق دينىفرزندان به اولياى خود انتخاب اسم و لقب خوب است . پدران و مادران مسلمان لازم استبه اين وظيفه متوجه باشند، حقوق فرزندان را به خوبى ادا كنند و براى كودكان خويش اسامى و القاب شايسته اى انتخاب نمايند و بى جهت باعث احساس حقارت و سر شكستگىآنان در تمام ايام زندگى نشوند. زياده روى در محبت (( قال الله العظيم فى كتابه : ((...لا تحسبن الذين يفرحون بما اتوا و يحبون ان يحمدوا بما لم يفعلوا فلا تحسبنهمبمفارة من العذاب و لهم عذاب اليم )))) (263) يكى از علل پيدايش عقده حقارت ، زياده روى دراعمال محبت نسبت به كودك است . اطفالى كه بيش از اندازه مورد مهر و نوازش واقع مىشوند و در نتيجه لوس و از خود راضى بار مى آيند، درطول ايام حيات ، به خصوص در مواقع بر خورد با مشكلات زندگى به سختى دچاراحساس حقارت و پستى مى شوند، به اعمال ناشايستى دست مى زنند و در بعضى ازمواقع ناراحتى هاى روانى و فشارهاى روحى كار آن ها را به ديوانگى يا خودكشى مىكشاند. محبت به اندازه به طورى كه قبلا به عرض شما رساندم محبت در پرورش اهميت و ارزش اندازه گيرىصحيح در كم و كيف محبت و طرز اعمال آن ، كمتر ازاصل محبت نيست . همان طور كه خوددارى از غذا، زياده روى در غذا، مسموم بودن غذا، هر يكعوارضى روى بدن مى گذارند، همچنين خوددارى از محبت ، زياده روى محبت ، محبت نابه جا ومنحرف كننده ، هر يك آثار شومى در روان كودك دارند و بدبختى هايى به بار مى آورند. هدف تربيت صحيح آن است كه كودك براى زندگى توام با سعادت و خوشبختى ساختهشود. زندگى ، سراسر مبارزه و مشكلات است . در راه زندگى پستى ها و بلندها، محروميتها و ناكامى ها، شكستها و مصيبت ها، بسيار است . مربى لايق كسى است كه جسم و جان كودكرا به خوبى پرورش دهد و او را براى مبارزه و مقاومت در صحنه پر فشار زندگى مجهزنمايد. همان طور كه بدن كودك بر اثر مراقبت هاى بهداشتى اندازه گيرى در غذا و خواب ، حركتو ورزش ، نيرومند مى شود و در مقابل سرما و گرما، گرسنگى و تشنگى و بيمارى بهخوبى مقاومت مى كند، روان طفل نيز در پرتو بهداشت روحى و تعاليم اخلاقى و اندازهگيرى در اعمال مهر و محبت ، تندى و خشونت ، نيرومند بار مى آيد و در برابر مصائب ومحروميت ها، ناكامى و شكست هاى روحى در كمال قدرت مقاومت مى كند. كودكان از خود راضى بر عكس اطفالى كه بيش از اندازه مهر و محبت مى بينند، پدر و مادر بى قيد و شرط تسليمآن ها مى شوند، و به تمام خواسته هاى خوب و بد آنان جامهعمل مى پوشند و در نتيجه ديكتاتور و از خود راضى بار مى آيند، روحى ضعيف و روانىزود رنج دارند. از دوران كودكى تا پايان عمر درمقابل كوچك ترين ناملايم و خفيف ترين ناكامى آزرده خاطر و ناراحت مى شوند و درنبردهاى زندگى خيلى زود شكست مى خورند. گروه ناز پرورده ها در تمام دروان حياتناكام و متاثرند و در مشكلات عادى زندگى با زبونى و ذلت و عقب نشينى مى كنند و درلحظات سخت دست به خودكشى مى زنند. خطاى تربيتى گرچه هر روش ناپسندى كه پدران و مادران در راه تربيت فرزندان خوداعمال مى كنند نتيجه شومى دارد و منشاء يك قسم بدبختى و تيره روزى است ، ولى زيادهروى در محبت و لوس بار آوردن كودك از بزرگ ترين خطاهاى تربيتى است . بدبختىهايى كه از اين راه دامنگير فرزندان مى شود بسيار مهم و خطرناك است . كليه دانشمندانروان اين موضوع را در مباحث تربيت كودك با اهميت تلقى كرده و هر يك در آن باره مبسوطاسخن گفته اند. براى نمونه عين عبارت چند تن از دانشمندان غرب را براى شما مى خوانم . ژيلبرت روبن مى گويد: ((لوس بار آوردن كودك منتج به عصانيت هاى شديد و استبداد راى او مى گردد و اغلبباعث سلطه طلبى وى مى شود و بالنتيجه طفل ، قدرت را در دست مى گيرد و با سرعتشديدى مى رود و با آنكه اعصابى بسيار حساس دارد، به وسيله حيله و خشونت فائق مىشود. لوس كردن اطفال آن ها را موجوداتى بدبخت و ضعيف و بى اراده و اتكالى بار مىآورد. آن هاييكه در قديم با لحنى تمسخرآميز به مادر بى قيد مى گفتند:((طفل شما لوس نيست ، بلكه خراب شده است .)) نه فقط اغراق نمى گفتند بلكهپيشگوئى صحيحى مى كردند. بعضى اوقات از ملاحظه پاره اى بى مبالاتى هخايى تربيتى لرزه بر اندام مى افتد،زيرا به راستى كشتارهاى بى گناهانى را مى بينيم كه ممكن بود نجاتيابند.))(264) عزيزان بى جهت مك برايد مى گويد: ((عزيز در دردانگى هم نشانه ديگرى از عقده حقارت است . ريشه آن را در طرز تربيتغلط دوران كودكى بايد جست و جو كرد. كودكى كه خود را چشم و چراغ والدين خود مىدانسته است وقتى هم كه بزرگ مى شود و بصورت زن يا مردكامل در مى آيد، در تمام جهات زندگى دلش مى خواهد عزيز بى جهت و شمعمحفل همگان باشد. وقتى چنين آدمى مى بيند كه مورد توجه قرار نگرفته است وضع روحىاش آشفته شده و آرامش فكرش مختل مى گردد، يا دست به انتحار مى زند يا ديگران رابد نام مى كند. عقده حقارتى كه بدين صورت در مردم ظهور مى كند از مصائب بزرگاجتماع است .))(265) ريموند بيچ مى گويد: ((بايد درباره برخى از خطاكارى هايى كه از اوليه ترين سنين كودك روى مى دهدتذكراتى دهيم . رايج ترين اين اشتباهات همان روشى است كه منحر به لوس شدن كودكمى گردد. محبت بى جا از همان روزهاى نخست اطفال را لوس مى كند. پدر و مادر طبعا جوياىبهروزى و نيكبختى فرزند خود هستند و از همين نظر توجه فراوانى به او دارند، تملقشرا مى گويند، هر زحمت و رنج حتى رنج هاى خيلى كوچك را از وى دور مى سازند و بهتدريج كه طفل بزرگ مى شود كوشا هستند وسايل همه تفريحات مناسب سنش را براى او آماده سازند. البته اين احساسات به ظاهر درخور تمجيد هستند، اما در باطن به وضع وحشت آورى خطرناك مى باشند.))(266) ((انسان ناز پرورده در كشاكش زندگى تاب مقاومت و قدرت مبارزه ندارد، وى از كوچكترين امرى كه خلاف ميل او اتفاق افتد چنان دچار زحمت مى شود كه حتى گاهى بهخودكشى پناه مى برد. الفرد آدلر روان شناس نامى و پدر روان شناسى مكتب فردى زنى را شاهد مى آورد كهباعث به علت آنكه همسايه وى راديو را بلند مى گرفته ، به تذكرات مكرر او وقعىنمى نهاده و جواب رد به او مى داده ، خودكشى مى كند. تحقيقات آدلر نشان مى دهد كه اينزن از كودكى ناز پرورده و عزيز دردانه بار آمده بوده است . وى هر چه مى خواسته درمنزل بى چون و چرا فراهم مى شده ، از اين رو در دنيايى كه به او جواب منفى بدهندديگر تاب زندگى نداشته است .))(267) افراط در محبت آيين مقدّس اسلام در برنامه تربيت كودك اولياىاطفال را از زياده ورى در اعمال محبت بر حذر داشته است . آنان كه در مهر و نوازشفرزندان افراط مى كنند و با روش ناپسند خويش آنان را به بيمارى خود پسندى و ازخود رضايى مبتلا مى نمايند مورد بدبينى پيشوايان اسلام هستند. (( عن ابى جعفر عليه السلام قال : شر الاباء من دعاه البر الى الافراط و شر الابناة مندعاه التقصير الى العقوق .)) (268) امام باقر عليه السلام مى فرمود: بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى و محبت نسبتبه فرزندان از حد تجاوز كنند و به زياده روى و افراط بگرايند، و بدترين فرزندانكسسانى هستند كه در اثر تقصير و كوتاهى در انجام وظايف ، پدر را از خود ناراضىنمايند. بدبختهايى كه به علت زياده روى در محبت دامنگير فرزندان مى شود بسيار مهم وخطرناك است ، به همين جهت امام عليه السلام آن پدرانى را كه با اين روش ناپسندفرزندان خود را تربيت مى كنند، بدترين پدران معرفى نموده است . مربيان شايسته طفل فطرتا ميل دارد آزاد باشد، هر چه مى خواهد بكند، به هر چيز دست بزند و هيچ كس سدراه خواهش هاى او نشود، ولى اين كار به صلاح كودك نيست ، زيرا او نيك و بد را نمىشناسد و خير و شر خود را نمى فهمد. مربى خوب كسى است كه عاقلانه خواهش هاىطفل را تعديل نمايد، هر جا خواسته كودك به مصلحت اوست با مهربانى و عطوفتعمل كند. آنجا كه خواهش كودك به صلاح وى نيست دركمال اقتدار با يك نگاه تند يا بى اعتنايى او را از خواسته ناروايش منع نمايد. بعضى از پدران و مادران نادان كمترين توجهى به خير كودك و مصلحت تربتى اوندارند. اينان عاشق دلباخته و دوست نادان طفل خود هستند. هدفشان تنها راضى كردنطفل و بر آوردن خواهش هاى اوست . بى حساب به بچه ميدان مى دهند و عملا خود را مطيع وفرمانبردار و او را مطاع و فرمانروا مى سازند. هر روز كه بر عمر كودك مى گذرد خودخواه تر مى شود و ريشه هاى خانمان بر انداز استبداد و خود سرى در فكرش محكمتر مىگردد. عواطف نابجا اين قبيل پدران و مادران بى خرد، بصورت دوستى و مودت تيشه به ريشه سعادتفرزندان خود مى زنند و با عواطف نابجا و محبت هاى ناپسند خويش ، آنان را به راهبدبختى و سيه روزى سوق مى دهند! كودكانى كه با اين روش مذموم تربيت مى شوند، لوس و از خود راضى بار مى آيند واين خلق ناپسند از بيمارى هاى خطرناك روانى است ، عوارض بسيارى روى جسم و جانمى گذارد و نتايج شومش از خلال گفتار و رفتار بيمار به خوبى مشهود است . (( عن على عليه السلام : شر الامور الرضا عن النفس .)) (269) على عليه السلام مى فرمود: خود پسندى و از خود رضايى بدترين حالت روانى است . اطفالمستبد طفلى كه ساليان دراز در محيط خانواده مستبدانه حكومت كرده و پدر و مادر مطيع بى قيد وشرط او بوده اند، طبعا لوس و از خود راضى است . او متوقع است تمام مردان مانند پدر وهمه زنان مانند مادر از وى اطاعت كنند و اوامر او را بى چون و چرا به كار بندند. بديهىاست كس كه از جامعه چنين توقع بى جايى دارد مورد نفرت و انزجار مردم است و او را باچشم سخط و غضب نگاه مى كنند و اين خود يكى از آثار شوم خود پسندى است . (( عن ابى الحسن الثالث عليه السلام قال : من رضى عن نفسه كثر الساخطون عليه.)) (270) حضرت امام هادى عليه السلام مى فرمود: آن كس كه خود پسند و از خود راضى است غضبكنندگان به وى زياد خواهند بود. (( عن على عليه السلام : اياك ان ترضى عن نفسك فيكثر الساخط عليك .)) (271) على عليه السلام مى فرمود: از صفت مذموم خود پسندى پرهيز كن كه دچار غضب كنندگانبسيار خواهى شد. (( قال على عليه السلام : من رضى عن نفسه كثر الساخط عليه .)) (272) على عيله السلام مى فرمود: كسى كه از خود راضى است خشم كنندگان به وى زياد خواهندبود. خودشناسى آن كس كه عقلش نيرومند و سالم است حد خود را مى شناسد و از اندازه واقعى خويش تجاوزنمى كند. خود پسندى مردان از خود راضى دليل نارسايىعقل آن هاست . آنان اگر عقل آزاد و نيرومندى مى داشتند هرگز به اين بيمارى دچار نمىشدند و خود را بيش از آنچه هستند به حساب نمى آورند. (( قال على عليه السلام : رضاء العبد عن نفسه برهان سخاقة عقله .)) (273) على عيله السلام مى فرمود: خود پسندى واز خود رضايى هر كسدليل نقص و كوتاهى عقل اوست . يعنى كسى كه عقل كامل دارد هرگز به ناخوشى خود پسندى دچار نمى شود. خودپسندى كودكانى كه در اثر محبت زيادى لوس باز آمده و گرفتار خوى پليد خود پسندى هستندنمى توانند خويشتن را قوانين اجتناب ناپذير زندگى مطبق كنند و بر مشكلات فائق آيند.اينان تا پايان عمر به اين بيمارى دچارند و از عوارض آن رنج مى برند. ((البته كودك نياز فراوانى به محبت دارد، اما نه از آن محبت هاى افراطى و مبالغه آميزىكه اشتها و تمايلات وى را تحريك كند. قوانين تغيير ناپذيرى يافت مى شوند كههمواره در هر عصرى در اداره زندگى ها و اجتماعات تاثير دارند. يكى از آن قوانين ايناست كه هر فردى در سايه شكيبايى و حوصله و پايدارى درمقابل وظيفه با دست خويش سر نوشتش را به وجود آورد. كودك لوس و فاسد ناتوان تراز آن است كه بتواند در زندگى به چنين تلاشى بر خيزد. او پيوسته در يك جهانخيالى و نامتعادل به سر مى برد و تا دم مرگ مى پندارد كه يك لبخند يا يك اخم ، رحمو شفقت همه كس را تحريك خواهد كرد. به گفته دكتر آدلر در كتاب تربيت كودكان ، اطفالى كه چنين پرورش يافته اند مىخواهند كه همه ، طبيعتاآنهارا دوست بدارند. اگر گفتيم كه اين بچه ها تا دم مرگ با اين طرز تفكر باقى مى مانند سخنى بهگزاف نرانده ايم . راستى كيست كه از اين بچه هاى پير كه هنوز لوس و ننز هستندنديده باشد؟... اين ها مردانى هستند كه گاه در سايه استعدادهاىقابل توجه تا پاى پيروزى و موفقيت هم پيش مى آيند، اما ناگهان در چنين موقعى باكردار و رفتار بچگانه خود همه چيز را از دست مى دهند. آياقبول نداريد كه انسان بارها با زنانى روبه رو مى شود كه هنوز در شصت سالگىتصور مى كنند با قهر و اخم مى توانند هر چه مى خواهند به دست آورند.))(274) والدين ستمكار شايد بسيارى از پدران و مادران ، خطر زياده روى در مهر و محبت را نسبت به كودك درستدرك نمى كنند و نمى دانند چگونه با اعمال به ظاهر مطبوع و دلنشين خود كه مايه راضىكردن كودك است ، مرتكب ظيم بزرگى شده اند. از طرفى فرزند را لوس و از خودراضى بار آورده و براى تمام دروان زندگى ، او را بدبخت و سيه روز كرده اند، و ازطرف ديگر به فرموده امام باقر عليه السلام خويشتن را در رديف بدترين پدران آوردهاند. براى آن كه اين فصل مهم تربيتى تا اندازه بر شنوندگان گرامى واضخ شود واولياى اطفال به وظايف شرعى و علمى خود آگاه گردند، بحث امروز را به توضيح اينموضوع و نتايج شوم لوس بار آمدن اختصاص مى دهم . اميد است آقايان محترم عرايضم رابا دقت توجه فرمايند و عملا به كار بندند و فرزندان را از سوء تربيت مصون دارند. اولين مطلبى كه لازم است در بحث امروز روشن شود پاسخ اين پرسش است كه پدر ومادر از چه زمان بايد در اعمال محبت نسبت به كودك اندازه گيرى كنند تا بچه لوس و ازخود راضى بار نيايد. همه مى دانند كه تغذيه كودك و تقويت بنيه جسمانى او از روزاول ولادت شروع مى شود. طفل ، يك انسان زنده است و هر موجود زنده اى براى حفظ حياتمادى خود غذا لازم دارد، ولى بسيارى از پدران و مادران نمى دانند پرورش عادات خوب وبد كه منشا پيدايش صفات پسنديده و ناپسند است و همچنين زياده روى در محبت كه باعثلوس بار آمدن كودك است از چه زمان شروع مى شود. فراگرفتن عادات كسانى تصور مى كنند نوزاد يك پاره گوشت زنده اى است كه تنها به غذا و خواب احتياجدارد، حداقل بايد يك سال بر وى بگذرد تا تدريجا دستگاه درك روانى او بيدار شود، ازآن موقع است كه پدر و مادر مى توانند پرورش عادات پسنديده را در كودك شروع كنند وبه عبارت ديگر، اينان گمان دارند تغذيه جسم كودك از روزاول ولادت شروع مى شود، ولى شروع تغذيه جانلااقل يك سال بعد از ولادت است . چنين تصورى خطاى محض و اشتباهى آشكار است . كودكدر هفته هاى اول زندگى با سرمايه غرايز و استعدادهاى انعكاسى خود عاداتى را فرا مىگيرد كه اگر آن عادات ناپسند باشد مانع فرا گرفتن عادات خوب مى شود. ((طفل نوزاد داراى انعكاسات و غرايز است ، اما فاقد عدات مى باشد و هر گونه عاداتىهم كه در رحم پيدا كرده باشد در اوضاع و احوال پس از ولادت او بى فايده است ، حتىبعضى اوقات تنفس را هم بايد به نوزاد ياد داد. تنها غريزه اى كه در آن جا وجود دارد وخوب رشد كرده است غريزه مكيدن پستان و شير خوردن است . در اوقاتى كه به مكيدنمشغول مى شود با محيط تازه خود ماءنوس مى گردد، ليكن بقيه اوقات بيدارى او در يكحال گيجى مبهم مى گذرد. فقط هنگام خواب ، كه قسمت بيشتر بيست و چهار ساعت را فرامى گيرد، از اين حال رها مى گردد. پس از دو هفته ، تمام اين اوضاع واحوال تغيير مى كند. طفل از تجاربى كه به طور منظم در ظرف دو هفته مكرر واقع شدهاست توقعاتى پيدا مى كند و در اين وقت محافظ مى شود. شايد محافظ بودن او از هرزمان بعدى ديگرى كامل تر و زيادتر باشد، از هر تغييرى در آن چه كه به آن انسگرفته است نفرت دارد. عادات نخستين سرعتى كه طفل شيرخوار در كسب عادات به كار مى برد شگفت آور است . كسب هر گونهعادت بد، سدى در برابركسب عادات خوب دراوايل كودكى خواهد بود. به همين جهت است كه تكوين عادات دراوايل كودكى اين قدر مهم به شمار مى رود. چه ، اگر عادت هاى اولى نيك باشد در آيندهاز تشويق هاى بى پايان نجات خواهيم يافت . به علاوه عاداتى كه در آغاز عمر كسب شوددر دوره هاى بعدى زندگى كاملا بسان غرايز خواهند بود و به همان اندازه موثر و مسلطمى باشند و عادات منافى آن كه بعدها كسب شود ممكن نيست به آن درجه از تاثير و تسلطبرسند. بنا به اين دليل ، موضوع عادات نخستين بايد مورد توجهكامل واقع شود. كودكان شيرخوار خيلى بيش از آن چه كه اشخاص بالغ و بزرگ تصورمى كنند محيل و مكار هستند. اين كودكان وقتى كه ببينند گريه كردن نتايج خيلى مطلوبترى به بار مى آورد البته همان روش را به كار مى بندند، و بعدا همين كه ببينند عادتشكوه و زارى به جاى اين كه آنان را مشمول نوازش كند منفور مى سازد، تعجب و تكدر راپيشه مى كنند و دنيا به چشم آنان سرد و خشك و بى روم مى آيد. موقع صحيح و مناسبكه لازم مى آيد به ترتيب اخلاقى شروع مى شود درست همان لحظه تولد است ، زيرا دراين وقت است كه مى توان بدون انتظار ياس به كار شروع كرد. اما اگر تربيت پس ازاين زمان شروع گردد آن وقت محبور مى شويم كه با عادات مخالق مبارزه كنيم . در نتيجههر كس كه در اين موقع به امر تربيت مشغول مى شود مورد نفرت و عدم رضايت قرارخواهد گرفت .))(275) پى ريزى صفات عادات پسنديده يا ناپسند در هفته هاى اول زندگى در دوران كودك پى ريزى مى شود.صفاتى كه طفل از كودكى به آن ها عادت مى كند در اعماق جان او نفوذ مى نمايد و تغييرآن ها بسيار مشكل است . همان طور كه پدران و مادران دانا از روز اول ولادت غذاى جسم نوازد را مراقبت مى نمايند وبا اندازه گيرى صحيح و فواصل معين طبق برنامه علمى به كودك غذا مى دهند، لازم استاز همان موقع به تغذيه جان او نيز متوجه باشند و كودك را با برنامه صحيح تربيتىبه عادات پسنديده پرورش دهند. با آن چه عرض رسيد، مطلب اول بحث امروز و پاسخ به پرسش واضح گرديد. معلومشد كه اندازه گيرى در اعمال مهر و محبت و جلوگيرى از لوس بار آمدن كودك از هفته هاىاول زندگى نوازد بايد شروع شود. كودكى كه يكسال از عمرش گذشته چندين منزل از منازل تربيتى را پشت سر گذارده است . اگر محبتهاى نابجا پدر و مادر در سال اول زندگى او را لوس و از خود راضى بار آورده باشداصلاح كودك بسى دشوار و مشكل است . ((بر روى هم از همان ماه هاى نخست زندگى پايه هاى اخلاقى كودك پى ريزى مى شودو در پايان يك سالگى ، پدر و مادر بر حسب روش تربيتى خود يا انسانى به وجودآوره اند كه قابليت و استعداد هر نوع نظم و انضباط را دارد و يا آن كه به هيچ وجه داراىاين حس نيست . البته زمانى مى رسد كه ديگر از ما كارى ساخته نيست تا برخو و خصلت آن ها چيرهشويم ، زيرا ما وظيفه خويش را درباره تربيت اوليه كودك از ياد برده ايم ، همانتربيتى كه ما كمتر از هر كار ديگرى به آن مى انديشيم .))(276) تعديل محبت دومين مطلبى كه لازم است در بحث امروز واضح شود چگونگى اندازه گيرى وتعديل در اعمال مهر و محبت است . بدون ترديد فرزندان بشر علاوه برتمايل به غذا و هوا و ساير نيازمندى هاى طبيعى ، به مهر و محبت همتمايل فطرى دارند. لازم است اين خواهش طبيعى نيز به نوبه خود با وضع صحيح درمزاج كودك ارضا گردد و طفل بر طبق سنت خلقت و فطرت تربيت شود. وظيفه دقيق و سنگين پدر و مادر در حسن تربيت كود اين است كه بدانند مهر و محبت را در چهمواردى بايد به كار برند و در مواقع لازم چه مقدار بايد آن رااعمال نمايند، زيرا از خود رضايى و لوس بار آمدن كودكمعلول يكى از اين دو امر است . يا بى جا محبت كردن ، يا در جاى صحيح بيش از اندازه مهرورزيدن . براى نشان دادن خطاهاى تربيتى مى توان از محبت هاى نابه جاى بعضى از پدران ومادران نادان ده ها مثال آورد، ولى براى نمونه سه مورد را بيان مى كنم . اميد استشنوندگان با هوش فطرى خود به ساير موارد متوجه شوند.
|
|
|
|
|
|
|
|