بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 18, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و جـمله (لتجرى الفلك فيه بامره ) غايت و نتيجه تسخير بحر است ، و جريان كشتىدر دريـا بـه امـر خـدا، عبارت است از ايجاد جريان با كلمه (كن )، چون آثار اشياء نيزمـانـنـد خود اشياء منسوب به خداى تعالى است . و معناى جمله (و لتبتغوا من فضله ) ايناسـت كـه خـداى تـعالى درياها را اين چنين رام كرد، تا شما عطيه او را طلب كنيد، يعنى باسفرهاى دريايى ، رزق خود را به دست آوريد.
و معناى جمله (و لعلكم تشكرون ) اين است كه خداى تعالى چنين كرد، به اميد اينكه شمادر مقابل آن ، او را شكر گزاريد.


و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا منه ...



ايـن سخن از باب ترقى دادن كلام ، و عطف عام بر خاص است . قبلا داستان تسخير درياهارا فـرموده بود كه جزئى از اجزاء آسمان و زمين است ، و در اينجا تسخير همه موجودات درآسـمـانـهـا و زمـين را براى انسان ها به رخ مى كشد. و سخن در باره كلمه (لكم ) همانسخنى است كه در نظير آن در آيه قبل گذشت . و كلمه (جميعا) تاءكيد است براى آنچهدر آسمانها و زمين است . ممكن هم هست حال از آن باشد.
(و سخر لكم ما فى السموات و الارض جميعا) - معناى تسخير آنچه در آسمانها و زميناسـت بـراى انـسـان ، ايـن اسـت كـه اجـزاء عـالم مـشهود همه بر طبق يك نظام جريان دارد، ونـظـامـى واحـد بـر هـمه آنها حاكم است و بعضى را به بعضى ديگر مرتبط، و همه را باانـسـان مـربـوط و مـتـصـل مى سازد، و در نتيجه انسان در زندگى خود از موجودات علوى وسـفـلى منتفع مى شود، و روز به روز دامنه انتفاع و بهره گيرى جوامع بشرى از موجوداتزمـيـنـى و آسـمـانـى گـسترش مى يابد، و آنها را از جهات گوناگون واسطه رسيدن بهاغـراض ‍ خـود يعنى مزاياى حياتى خود قرار مى دهد، پس به همين جهت تمامى اين موجوداتمسخر انسانند.
مـــفـــاد كـــلمـه (منه ) در جمله (و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جمعيامنه)
و كـلمـه (مـن ) در (مـنـه ) ابـتـداء را مى رساند، و ضمير آن به خداى تعالى برمىگـردد، و ايـن جـار و مـجرور حال است براى آنچه در آسمانها و زمين است . و معنايش اين مىشـود كه خداى تعالى تمامى آنچه را كه در آسمانها و زمين است مسخر شما كرد، در حالىكه هستى همه آنها از ناحيه خدا آغاز شده است .
پـس ذوات هـمـه مـوجودات از ناحيه خدا آغاز شده ، چون او آنها را ايجاد كرده ، در حالى كهقـبـل از ايـجـاد الگـويـش را از جـايى نگرفته . و همچنين آثار و خواص آنها نيز مخلوقاتاويـند كه يكى از آثار و خواص آنها همين ارتباط آنها به يك ديگر است كه نظام جارى درآنـهـا بوجود آورده ، نظامى كه با زندگى انسانها مرتبط است ، همچنان كه در جاى ديگرفرموده : (اللّه يبدو الخلق ثم يعيده ) و نيز فرموده : (انه هو يبدى و يعيد).
مفسرين براى كلمه (منه ) معانى ديگرى ذكر مى كنند كه هيچ يك از آنها خالى از تكلفنيست ، و به همين جهت متعرض آنها نشديم .
(ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون ) - وجه ارتباط آيات نامبرده با تفكر روشن است .
آيات 19 - 14 سوره جاثيه


قل للذين امنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام اللّه ليجزى قوما بما كانوا يكسبون (14) منعـمـل صـالحـا فـلنـفسه و من اساء فعليها ثم الى ربكم ترجعون (15) و لقد اتينا بنىاسـرئيـل الكـتـاب و الحكم و النبوه و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على العالمين (16) واتـيـنـاهـم بـيـنـات من الامر فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم ان ربك يقضىبـيـنـهـم يـوم القـيـمـه فـيـمـا كـانـوا فيه يختلفون (17) ثم جعلنك على شريعه من الامرفـاتـبـعـهـا و لا تـتـبـع اهـواء الذيـن لا يـعـلمـون (18) انهم لن يغنوا عنك من اللّه شيئا و انالظالمين بعضهم اولياء بعض و اللّه ولى المتقين (19)



ترجمه آيات
به كسانى كه ايمان آورده اند بگو، بر كفارى كه به ايام خدا اميد ندارند ببخشايند تاخدا هر قومى را به آنچه عمل كرده اند كيفر دهد (14).
هـر كـس عـمل صالح كند به نفع خود كرده و هر كس بدى كند عليه خود كرده و سپس همگىبه سوى پروردگارتان برمى گرديد (15).
و بـه تحقيق ما به بنى اسرائيل كتاب و حكمت و نبوت داديم و ارزاق طيب روزيشان كرديمو بر عالميان عصر خود برتريشان داديم (16).
و از امر دين آياتى روشن داديم پس اگر اختلاف كردند اختلافشان پس از آن بود كه بهحـقـانـيـت دين يقين پيدا كردند و انگيزه اختلاف آنها تنها حسادتى بود كه به يكديگر مىورزيـدنـد، بـه درسـتى پروردگار تو روز قيامت بين آنان در آن چيزهايى كه اختلاف مىكردند داورى خواهد كرد (17).
سـپـس نـوبـت بـه تـو رسيد و ما ترا هم بر شريعتى از امر دين واقف ساختيم پس همان راپيروى كن نه هواهاى كسانى را كه علم ندارند (18).
چون آنان هيچ تو را از اراده خدا بى نياز نكنند و ستمكاران در ظلم و ستم دوستدار و مددكاريكديگرند و خدا دوستدار متقيان است (19).
بيان آيات
بـعـد از آنـكـه آيات و دلايل وحدانيت خداى تعالى را ذكر نمود و در ضمن آنها تا اندازه اىبـه مـسـاءله مـعـاد اشـاره نـمـود، و نـيـز مـسـاءله نـبـوت را درخـلال ذكر تنزيل كتاب و تهديد استهزاء كنندگان ذكر فرمود، اينك در اين آيات تشريعشـريـعـت بـراى رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را ذكر مى كند، و براى اينكهمـطـلب مـربـوط بـه مـا قـبـل شـود، دو مـقـدمـه مـى آورد: يـكـى ايـنـكـه مؤ منين بايد متعرضحـال كـفـار منكر معاد نشوند، زيرا خداى تعالى خودش ايشان را مجازات خواهد فرمود، چوناعـمـال چه خوب و چه بدش مورد بازپرسى قرار خواهد گرفت ، و علت تشريع شريعتهم همين است .
دوم ايـنـكـه انـزال كـتـاب و حـكـم و نبوت امرى نوظهور نيست ، چون خداى تعالى به بنىاسـرائيـل نـيـز كـتاب و حكم و نبوت داد، و معجزات روشنى برايشان اظهار كرد، كه با آنمـعـجـزات ديـگـر جـاى شـكـى در ديـن خـدا بـاقـى نـمـانـد، چـيـزى كـه هـسـت عـلمـاى بـنـىاسرائيل از راه ستم و ياغى گرى در آن دين اختلاف راه انداختند كه به زودى خداى تعالىبين آنان داورى خواهد كرد.
آنـگـاه بـعـد از ذكـر ايـن دو مـقـدمـه مـسـاءله تـشـريـع شـريـعـت بـراىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را بيان نموده و آن جناب را دستور مى دهد تا ازشـريـعـت خـود پـيـروى كـنـد، و از پـيـروى هـوى و هـوسـهـاى مـردمجاهل دورى نمايد.


قل للذين امنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام اللّه ...




در اين آيه شريفه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دستور مى دهد كه به مؤمنين امر كند كه از بدى هاى كفار چشم پوشى كند. در نتيجه تقدير آيه اين طور مى شود:(قـل للذيـن امنوا اغفروا يغفروا)، يعنى به مؤ منين بگو ببخشيد تا ببخشند. همچنان كهدر آيه (قل لعبادى الذين امنوا يقيموا الصلوه ) نيز كلمه (اقيموا) در تقدير است .
بـيـان آيه : (نقلللذين آمنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام الله ) كه اغماض ازرفتار مشركين را توصيهمى كند
ايـن آيـه شـريـفـه در مـكـه نـازل شـده ، و در سـيـاق آيـاتقـبل قرار گرفته كه حال مستكبرين و مستهزئين به آيات خدا را بيان مى كرد، و ايشان رابه شديدترين عذاب تهديد مى نمود. گويا مؤ منين وقتى به اينگونه افراد مى رسيدندكه در طعنه زدن و توهينشان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مبالغه و زيادهروى مى كردند، و نيز وقتى مى ديدند به آيات خدا استهزاء مى كنند، ديگر عنان اختيار ازكف داده ، در مقام دفاع از كتاب خدا و فرستاده او بر مى آمدند، و از ايشان مى خواستند دستاز ايـن كـارهـا بـردارنـد، و بـه خـدا و رسـولش ايـمـان آورنـد،غافل از اينكه كلمه عذاب عليه آنان حتمى شده است ، همچنان كه ظاهر آيات سابق اين حتميترا افاده مى كند، در نتيجه رسول گرامى خود را دستور مى دهد تا به اين گونه افراد ازمـؤ مـنـيـن اعـلام بـدارد كـه بـايـد از مـشـركـيـن نـامـبـرده عـفـو و اغـمـاض كـنـنـد، و مـتـعرضحـال ايـشـان نـشـونـد، بـراى ايـنـكـه بـه زودى بـه كـيـفـراعمال خود خواهند رسيد.
و بنابراين ، مراد از (مغفرت ) در جمله (قل للذين آمنوا يغفروا) عفو و ناديده گرفتنرفتار و گفتار دشمن ، و اعراض از ايشان است . و خلاصه مراد اين است كه به آنان بگومـخاصمه و بگو مگو نكنند. و مراد از (آنانى كه اميدوار و منتظر ايام خدا نيستند) كفارىاسـت كه در آيات سابق از ايشان سخنى رفت ؛ چون مشركين معتقد به آمدن روزهايى براىخـدا نـبـودند، كه در آن روزها غير از حكم خدا حكمى ، و غير از ملك او ملكى نباشد، در حالىكـه خـدا داراى چـنـيـن روزهايى هست ، مانند: روز مرگ و روز برزخ و روز قيامت و روز عذابانقراض و استيصال .
بيان علت امر به مغفرت در (ليجزى قوما بما كانوا يكسبون )
و جـمله (ليجزى قوما بما كانوا يكسبون ) امر به مغفرت و يا امر به دستور مغفرت راتعليل مى كند، و حاصلش اين است : اين كه به تو گفتيم بايد به مؤ منين دستور دهى تااز رفـتـار مـشـركـيـن چشم پوشى و اغماض كنند، براى اين بود كه هيچ حاجتى به مؤ اخذهكـردن ايـشان نيست ، چون خداى تعالى به زودى ايشان را بر طبق آنچه كرده اند كيفر مىدهد.
و در نـتـيـجـه آيـه شريفه نظير آيه (و ذرنى و المكذبين اولى النعمه و مهلهم قليلا انلديـنا انكالا و جحيما)، و نظير آيه (ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون )، و آيه (فذرهميـخـوضـوا و يـلعـبـوا حـتـى يـلاقـوا يـومـهـم الذى يـوعـدون )، و آيـه (فاصفح عنهم وقل سلام فسوف يعلمون ) مى باشد.
و مـعـنـايـش ايـن است كه : اى رسول گرامى من ، به مؤ منين دستور بده از اين مستكبرين كهبه آيات خدا استهزاء نموده و انتظار ايام خدا را ندارند، اغماض كنند تا آنكه خداى تعالىبر طبق آنچه كرده اند جزايشان دهد، چه ، روز جزاء يكى از ايام خدا است . و خلاصه از اينمـنـكـريـن قـيـامـت درگـذرنـد تـا خـدا در روزى از روزهاى خود ايشان را به كيفر اعمالشانبرساند.
و در جـمـله (ليـجـزى قـومـا)، اسم ظاهر (قوما) به جاى ضمير به كار رفته . بهتـعـبـيـر ديگر: مقتضاى سياق اين بود كه بفرمايد (ليجزيهم )، ولى به جاى ضميرمـرجـع ضـمـير را آورد، و آن را نكره هم آورد، نكره اى كه هيچ وصفى برايش ذكر نكرد، وايـن بـدان جهت است كه امر ايشان را تحقير كرده باشد، و بفهماند كه خدا هيچ عنايتى بهشـاءن و كار آنان ندارد، تو گويى قومى ناشناخته اند، و كسى آنان را به عنوان اينكهقوم معينى هستند نمى شناسد، و اعتنايى به هيچ يك از شؤ ون آنان ندارد.
و بـا بـيـانـى كـه در مـعـنـاى آيـه گـذشـت اتـصـال و ارتـبـاط آيـه شـريـفـه بـه مـاقـبـل و مـا بـعـدش روشـن مـى گـردد. و نـيز روشن مى شود كه معناهاى مختلفى كه مفسرينبراى آيه كرده اند صحيح نيست ، و اگر خواننده عزيز بخواهد به آن معانى واقف گردد،بايد به تفاسير مفصل مراجعه كند.


من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها ثم الى ربكم ترجعون



ايـن آيـه به منزله تعليلى است براى جمله (ليجزى قوما...) و به همين جهت واو عاطفهبر سرش در نيامده ، و استينافى - يعنى جمله اى و - نيز نيست .
در نـتـيـجـه اگـر به منزله تعليل باشد، معنايش اين مى شود: خداى تعالى ايشان را بهآنـچه كردند جزاء مى دهد، براى اينكه اعمال هرگز بى اثر رها نمى شود، بلكه هر كسعملى صالح كند از آن بهره مند مى شود، و هر كس عملى زشت كند از آن متضرر مى گردد. وبعد همگى شما بسوى پروردگارتان مراجعه خواهيد نمود، و او بر حسب اعمالى كه كردهايد جزايتان مى دهد؛ اگر اعمالتان خير باشد جزاى خير، و اگر شر باشد جزاى شر مىدهد.


و لقد آياتنا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوه ...



بـعـد از آنكه بيان كرد كه براى هر عملى چه نيك و چه شر آثارى نيك و بد است كه بهصـاحـب عـمـل مـى رسـد، در ايـنـجـا خـواسـتـه ايـن هـشـدار را بـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـدهـد كـه به زودى براى او نيز شريعتىتـشريع مى كند، چون بر عهده خدا است كه بندگان خود را به سوى آنچه خير و سعادتآنـان اسـت هـدايـت كـنـد، هـمـانـطـور كـه خـودش در جاى ديگر فرموده : (و على اللّه قصدالسبيل و منها جائر).
و بـه هـمـيـن جـهـت دنـباله جمله مورد بحث فرمود: (ثم جعلناك على شريعه من الامر...) وقبل از گفتن اين جمله اشاره كرد به شريعت ، يعنى به كتاب و حكم و نبوتى كه به بنىاسرائيل داد، و از طيبات روزيشان نمود، و بر ديگران برتريشان بخشيد، و معجزات بينو روشـن ارزانـيـشـان داشـت ، تـا فـهـمانده باشد كه افاضه الهيه به شريعت و نبوت وكتاب ، يك امر نو ظهور و بى سابقه نيست ، بلكه نظائرى دارد كه يكى از آنها در بنىاسرائيل بود. و اينك شريعت اسرائيليان پيش چشم و بيخ گوش مشركين عرب است .
مـــقـــصـــود از (كـــتـــاب )، (حـــكــم ) و (بـيـنـات مـن الامـر) كـه خـداونـد بـهبـنـىاسرائيل داد
پـس ايـنـكـه فرمود: (و لقد اتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوه ) منظورش ازكـتـابـى كـه بـه بـنـى اسـرائيـل داده ، تـورات اسـت كـهمـشـتـمـل اسـت بـر شـريـعـت مـوسـى (عـليـه السـلام ) وشـامـل انـجـيـل نـمـى شـود، بـراى ايـنـكـه انـجـيـل مـتـضـمـن شـريـعـت نـيـسـت ، و شـريـعـتانـجـيـل هـم هـمـان شـريـعـت تـورات اسـت . و هـمـچـنـيـن زبـور داوود (عـليـه السـلام ) راشامل نمى شود، براى اينكه زبور تنها ادعيه و اذكار است .
البـتـه مـمـكـن اسـت مـنـظـور از كـلمـه (الكـتـاب ) جـنـس كـتاب باشد كه در اين صورتشامل انجيل و زبور هم مى شود. و اين احتمال را هر چند بعضى از مفسرين داده اند، اما از ايننـظـر بـعـيـد اسـت كـه در قـرآن كـريـم هـيـچـگـاه كـلمـه كـتـاب جـز بـر كـتـابـى كـهمشتمل بر شريعت باشد اطلاق نشده است .
و مـراد از (حـكـم ) بـه قـريـنـه ايـنـكـه آن را بـا كتاب ذكر فرموده ، عبارت است از آنوظـائفـى كـه كـتـاب بـر آن حـكـم مـى كـنـد، هـمـچـنـان كـه مـى بـيـنـيم در آيه شريفه (وانـزل مـعـهـم الكـتـاب بـالحـق ليـحـكـم بـيـن النـاس فـيـمـا اخـتـلفـوا فـيـه )، ايـناجمال ، تفصيل داده شده . و نيز در باره تورات فرموده (يحكم بها النبيون الذين اسلمواللذين هادوا و الربانيون و الاحبار بما استحفظوا من كتاب اللّه )، پس حكم يكى از لوازمكتاب است ، همچنان كه نبوت نيز از لوازم آن است .
و مـراد از (نـبـوت ) مـعـلوم اسـت . و خـداى تـعـالى از بـنـىاسرائيل جمع كثيرى را مبعوث به نبوت كرد، همچنان كه در روايات آمده ، و در قرآن كريمداستان جمعى از آن رسولان ذكر شده است .
(و رزقناهم من الطيبات ) - طيبات يعنى رزق طيب كه از آن جمله است (من ) و (سلوى).
(و فـضـلنـاهـم عـلى العـالمـيـن ) - اگر مراد از كلمه (عالمين ) تمام عالميان باشدمـعـنـاى برترى بنى اسرائيل بر تمامى عالميان اين خواهد بود كه ما آنان را در پاره اىجهات بر همه عالميان برترى داديم ، مانند كثرت پيغمبرانى كه در آنان مبعوث شدند، وكثرت معجزاتى كه به دست انبياء آنها جارى شد. و اگر مراد از اين كلمه عالميان آن عصربـاشـد، در ايـن صـورت مـراد از بـرتـرى ، بـرترى از همه جهات خواهد بود، چون بنىاسـرائيـل در عـصـر خـود از هـر جـهـت بـر سـايـر اقـوام وملل برترى داشتند.


و اتيناهم بينات من الامر...



مـراد از (بـيـنـات ) آيـات بـيـنـاتـى اسـت كـه هـر شـك و ريـبـى را از چـهـره حـقزايـل مـى سـازد. شـاهـد بـر ايـن مـعنا تفريع و نتيجه گيريى است كه از اين جمله نموده ودنـبالش فرموده : (در نتيجه اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه به حقانيت دعوت يقين پيداكردند).
و مـراد از كـلمه (امر) به قول بعضى از مفسرين امر دين است ، و حرف (من ) كه برسـر آن درآمـده به معناى (فى ) است . و معناى جمله اين است : ما به ايشان دلائلى روشندر امـر ديـن داديـم . و بـنـابـرايـن معنا، معجزات موسى (عليه السلام ) هم مصاديقى از ايندلائل است .
بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـراد از كـلمـه (امـر) كـار نـبـوت و دعـوترسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) اسـت ، و مـعـنـاى جـمـله ايـن است كه : ما از امررسول خدا علامتهايى روشن به اهل كتاب داديم ، كه همه دلالت داشتند بر صدق ادعاى او،و يـكـى از آن عـلامـتـهـا ايـن بود كه پيغمبر آخر الزمان در مكه ظهور مى كند، و يكى ديگرايـنـكـه بـه يـثـرب هـجـرت مـى كـنـد، و نـيـز اهـل يـثـرب او را يـارى مـى كـنـنـد، وامثال اين علامتها كه در كتب اهل كتاب پيشگويى شده بود.
(فما اختلفوا الا من بعد ما جاهم العلم بغيا بينهم ) - اين جمله به اختلافهاى دينى كهبه در هم شدن حق و باطل در بين مردم جاهليت انجاميد اشاره نموده ، مى فرمايد: آن اختلافهاو ايـن اخـتـلاط حـق و بـاطـل از جهت شبهه و جهل نبود، بلكه علماى ايشان آن را ايجاد كردند،چون در بين خود حسادت و دشمنى داشتند.
(ان ربـك يقضى بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون ) - اين جمله اشاره استبـه ايـنـكـه اختلاف اهل كتاب ، و اختلاط حق و باطل در بين آنان بى اثر نيست ، و به زودىاثـرش را خـواهـد كـرد، و خداى تعالى در روز قيامت بين آنان داورى نموده ، بر حسب آنچهكه اعمالشان اقتضاء دارد جزايشان مى دهد.


ثم جعلناك على شريعه من الامر فاتبعها و لا تتبع اهواء الذين لا يعلمون



خطاب در اين جمله به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است كه امتش نيز با او درآن خـطـاب شريكند. و كلمه (شريعه ) به معناى طريق و راهى است كه آدمى را به لبآب مـى رساند. و كلمه (امر) در اينجا به معناى امر دين است . و معناى جمله اين است كه :بـعـد از آنكه به بنى اسرائيل داديم آنچه را كه داديم ، تو را بر طريقه خاصى از امرديـن الهـى قـرار داديـم ، و آن عـبـارت اسـت از شـريـعـت اسـلام كـهرسول اسلام و امتش بدان اختصاص يافتند.
(فاتبعها...) - در اين جمله رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را ماءمور مى كندكـه تـنـهـا پـيـرو ديـن و فـرامينى باشد كه به وى وحى مى شود، و از هواهاى جاهلان كهمخالف دين الهى هستند پيروى نكند.
از ايـن آيـه دو نـكـتـه استفاده مى شود: اول اينكه پيامبر اسلام هم مانند ساير امت مكلف بهدستورات دينى بوده است .
دوم ايـنـكـه هـر حـكـم و عـملى كه مستند به وحى الهى نباشد، و يا بالاخره منتهى به وحىالهى نباشد، هوائى نفسانى از هواهاى جاهلان است ، و نمى توان آن را علم ناميد.


انهم لن يغنوا عنك من اللّه شيئا...



ايـن جـمـله نـهـى از پـيـروى از اهـواء مـردم نـادان راتعليل مى كند. كلمه (يغنوا) از مصدر (اغناء) است كه به معناى بردن حاجت به نزدديـگـرى اسـت . و حـاصـل مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـه : تـو به درگاه خداى سبحان حوائجضـرورى دارى كـه غـير او هيچ كس نمى تواند آن را بر آورد، و وسيله برآورده شدن آنهاهـمـيـن اسـت كـه ديـن او را پـيـروى كـنـى ، پـس اين كفار كه انتظار دارند تو هواهايشان راپـيـروى كـنـى هـيـچ حـاجـتى از حاجات تو را برنمى آورند. و يا تو را به هيچ مرتبه ازمراتب ، اغناء و بى نياز از خدا نمى كنند.
(و ان الظـالمـيـن بـعـضـهم اولياء بعض و اللّه ولى المتقين ) - آنچه كه از سياق بهدست مى آيد اين است كه اين جمله تعليل ديگرى است براى نهى از پيروى از اهواء جاهلان .و نـيـز بـرمـى آيـد كـه مـراد از (ظـالمـيـن ) پـيـشـوايـانـى هـسـتـنـد كـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) ماءمور شده از اهواء مبتدعه آنها پيروى نكند. ومراد از (متقين ) كسانى هستند كه دين خدا را پيروى مى كنند.
و مـعـنـاى جمله اين است كه : خدا ولى و سرپرست كسانى است كه پيروى از دين او كنند، وبـراى ايـن سـرپـرست ايشان است كه متقى هستند، و خدا ولى مردم متقى است . و كسانى كههـواهـاى جـاهلان را پيروى مى كنند، خداى تعالى ولى آنها نيست ، بلكه آنها خودشان ولىيـكـديـگـرنـد، چـون سـتـمـكـارنـد، و سـتـمـكـاران ولى يـكـديـگـرنـد. پـس تـو اىرسـول گـرامى ، دين مرا پيروى كن تا من ولى تو باشم ، و از اهواء آنان پيروى مكن تاآنـان ولى تـو نـشـونـد، چـون ولايت آنان هيچ دردى از تو دوا نمى كند، و جاى ولايت خدا رانمى گيرد.
در ايـن جمله پيروان اهواء را كه غير از دين خدا را پيروى مى كنند، (ظالمين ) خوانده ، وايـن بـا مـطـلبـى كـه از آيـه (ان لعـنـه اللّه عـلى الظـالمـيـن الذيـن يـصـدون عـنسـبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخره كافرون ) استفاده مى شود؛ موافق است ، چون دراين آيه نيز ستمگران را عبارت دانسته از كسانى كه جلو راه حق را مى گيرند، و آن را كجو معوج مى خواهند.
آيات 37 - 20 سوره جاثيه


هـذا بـصـائر للناس و هدى و رحمه لقوم يوقنون (20) ام حسب الذين اجترحوا السيئات اننجعلهم كالذين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون (21) و خلقاللّه السـمـوات و الارض بالحق و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون (22) افرايتمـن اتـخـذ الهـه هـوئه و اضـله اللّه عـلى عـلم و خـتـم عـلى سـمـعـه و قـلبـه وجعل على بصره غشوه فمن يهديه من بعد اللّه افلا تذكرون (23) و قالوا ما هى الا حياتناالدنـيـا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون (24) و اذاتـتـلى عـليهم اياتنا بينات ما كان حجتهم الا ان قالوا ائتوا بابائنا ان كنتم صادقين (25)قـل اللّه يـحـييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم الى يوم القيمه لا ريب فيه و لكن اكثر الناس لايـعـلمـون (26) و لله مـلك السـمـوات و الارض و يـوم تقوم الساعه يومئذ يخسر المبطلون(27) و تـرى كـل امه جاثيه كل امه تدعى الى كتابها اليوم تجزون ما كنتم تعملون (28)هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون (29) فاما الذين امنوا و عملواالصـالحـات فـيدخلهم ربهم فى رحمته ذلك هو الفوز المبين (30) و اما الذين كفروا افلمتـكـن ايـتـى تـتـلى عـليـكـم فـاسـتـكـبـرتـم و كـنـتـم قـومـا مـجـرمـيـن (31) و اذاقـيل ان وعد اللّه حق و الساعه لا ريب فيها قلتم ما ندرى ما الساعه ان نظن الا ظنا و ما نحنبـمـسـتـيـقـنـيـن (32) و بـدا لهـم سـيئات ما عملوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن (33) وقيل اليوم ننسيكم كما نسيتم لقاء يؤ مكم هذا و ماويكم النار و ما لكم من نصرين (34) ذلكمبـانـكـم اتـخـذتـم ايات اللّه هزوا و غرتكم الحيوه الدنيا فاليوم لا يخرجون منها و لا هميـسـتـعـتبون (35) فلله الحمد رب السموات و رب الارض رب العلمين (36) و له الكبرياءفى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم (37).



ترجمه آيات
اين قرآن بصيرتهايى است براى مردم و هدايت و رحمتى است براى گروهى كه يقين آورند(20).
بـلكه پنداشته اند كه ما با آنان همان گونه رفتار مى كنيم كه با اشخاص با ايمان وداراى اعمال صالح مى كنيم و خيال كرده اند زندگى و مرگشان با آن افراد يكسان است وچه بد پندارى است كه كرده اند (21).
و خدا آسمانها و زمين را (به خيال و پندار خلق نكرد) بلكه به حق آفريد. آرى آفريد تاهر كسى را به آنچه مى كند جزاء دهد و در اين جزا به كسى ظلم نمى شود (22).
هيچ ديدى آن كسى را كه هواى نفس خود را خداى خود گرفت و خدا او را با داشتن علم گمراهكرد و بر گوش و قلبش مهر نهاد و بر چشمش پرده انداخت ، ديگر بعد از خدا چه كسى اورا هدايت مى كند آيا باز هم متذكر نمى شويد؟ (23).
و گـفتند: زندگى جز همين زندگى دنيا نيست دسته اى مى ميرند و دسته اى ديگر زنده مىشوند و ما را جز روزگار هلاك نمى كند اينان هيچ علمى به سخنان خود ندارند و جز مظنهو پندار دليلى ندارند (24).
و چون آيات بينات ما بر آنان تلاوت مى شود هيچ حرف حسابى و حجتى ندارند جز اينكهبگويند اگر راست مى گوييد پدران ما را زنده كنيد (25).
بـگـو خـدا اسـت كـه شما را زنده مى كند و مى ميراند و سپس روز قيامت يكجا جمعتان مى كندروزى كه در آن هيچ شكى نيست ليكن بيشتر مردم نمى دانند (26).
و مـلك آسـمـانـهـا و زمـيـن تـنـهـا از آن خـدا اسـت . در روزى كـه قـيـامـت بـپـا شـوداهل باطل زيانكارند (27).
و هر امتى را مى بينى كه از شدت ترس به زانو در آمده اند. هر امتى را صدا مى زنند تانامه عمل خود را ببينند و آنگاه مى گويند: امروز جزايتان خود آن اعمالى است كه مى كرديد(28).
اين كتاب ما است كه به حق بر شما سخن مى گويد ما همواره آنچه شما مى كرديد استنساخمى كرديم (29).
پـس آنـهـايـى كـه ايـمـان آورده اعـمـال صـالح كـردنـد پـروردگـارشـان آنـهـا راداخل در رحمت خود مى كند اين همان رستگارى آشكار است (30).
و امـا كـسـانـى كـه كـافـر شدند (به ايشان گفته مى شود) آيا نبود كه آيات من بر شماتلاوت مى شد و شما استكبار مى كرديد و مردمى مجرم بوديد؟ (31).
و چـون گـفـتـه مى شد وعده خدا حق است و در قيامت شكى نيست مى گفتيد ما نمى فهميم قيامتچيست در باره آن احتمالى مى دهيم و ما هرگز نمى توانيم يقين به آن پيدا كنيم (32).
(و چـون قـيـامـت شـد) حـقـيـقـت اعـمـالزشتشان برايشان هويدا گشت و همان كه استهزائش مى كردند بر سرشان بيامد (33).
و گـفـتـه شـد امـروز مـا شـمـا را فـرامـوش مـى كـنـيم همانطور كه شما ديدار امروزتان رافراموش كرديد و منزلگاهتان آتش است و از ياوران احدى را نداريد (34).
اين سرنوشتتان بخاطر آن بود كه آيات خدا را وسيله مسخره مى گرفتيد و زندگى دنيامـغـرورتـان كـرد. در نـتيجه امروز از آتش بيرون نخواهند شد، و عذرشان پذيرفته نمىشود (35).
پس حمد خداى را كه رب آسمانها و رب زمين و رب عالميان است (36).
و كبرياء در آسمانها و زمين خاص او است و او عزيز حكيم است (37).
بيان آيات
بـعـد از آنـكـه بـه مـسـاءله تـشـريـع شـريـعـت بـراىرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) اشـاره كـرد، و فـرمـود كـه آن جـنـاب را برشـريـعـتى از امر يعنى شريعت اسلام قرار داديم ، اينك در اين آيات به اين معنا اشاره مىكـنـد كـه شـريعت اسلام بصيرتهايى براى مردم است ، كه با آن تشخيص مى دهند كه چهراهـى از راه هـاى زنـدگـى را طـى كـنـند تا به حيات طيب در دنيا و سعادت زندگى آخرتبرسند، و نيز شريعت اسلام هدايت و رحمتى است براى مردمى كه به آيات خدا يقين دارند.
و نـيـز به اين نكته اشاره مى كند كه آنچه مرتكبين گناهان را وادار مى كند كه از پيروىشـريعت سرباز زنند، انكار معاد است ، آنها خيال مى كنند كه با افراد متشرعى كه پابندبـه ديـن خـدا هـسـتند، در زندگى و مرگ يكسانند، و براى پابندى به شريعت هيچ اثرىقائل نيستند، لذا فكر مى كنند چرا به خاطر پيروى از شريعت خود را به زحمت اندازيم ،و بدون جهت مقيد نموده ، بار سنگين اعمال صالح را به دوش بكشيم ؟
به همين جهت خداى تعالى بر بطلان پندار آنان و اثبات معاد اقامه برهان مى كند، و سپسبه شرح جزئيات پرداخته شمه اى از پاداشهاى صالحان و عقابهاى طالحان و منكرين ومجرمين را بيان نموده ، و سوره را با حمد و تسبيح خدا ختم مى كند.


هذا بصائر للناس و هدى و رحمه لقوم يوقنون



اشـاره بـا كـلمـه (هـذا) يـا بـه شريعت است كه قبلا از آن گفتگو كرد، و يا اشاره بهقـرآنـى اسـت كـه مـشـتـمـل بـر شـريـعـت است . و كلمه (بصائر) جمع بصيرت است ، وبـصـيـرت عـبارت است از درك اشخاصى كه به واقع اصابت مى كنند، و مراد از بصيرتوسـيـله بـصـيـرت اسـت ، و اگـر شريعت را بصيرتها خوانده ، بدين جهت است كه شريعتمـتـضـمن احكام و قوانينى است كه يك يك آنها راهنماى سعادت آدمى است ، پس شريعت عبارتاست از بصيرتهايى چند، نه يك بصيرت .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : ايـن شـريـعـتـى كـه تـشـريـع شـده ، و يـا ايـن قـرآنى كهمـشـتـمـل بـر شـريـعـت اسـت ، وظـائف عـمـليـه اى اسـت كـه اگـر مـردم بـه آنعمل كنند يك يك آنها مردم را بينا مى سازد، و مردم به وسيله آن به راه حق هدايت مى شوند،راه حقى كه همان راه خدا و راه سعادت است . پس اينكه بعد از ذكر تشريع شريعت فرمود(هـذا بـصـائر للنـاس ) در حـقـيـقت نظير جمله (هذا هدى و الذين كفروا...) است كه دراول سوره بعد از ذكر آيات توحيد قرار گرفته است .
(و هـدى و رحـمـه لقـوم يوقنون ) - يعنى دلالتى است واضح ، و افاضه خيرى استبـراى قـومـى كـه يـقين دارند. و مراد از قومى كه يقين دارند، مردمى است كه به آيات خدايـقـيـن دارنـد، آيـاتـى كه بر اصول معارف دين دلالت دارد، چون معهود در قرآن كريم ايناست كه همواره كلمه يقين را در مورد اصول عقائد بكار مى برد.
مراد از رحمت خداوند و اختصاص آن به گروه خاصى در اين آيه
در ايـن جـمـله هدايت و رحمت را مختص به قومى كرده كه يقين دارند، با اينكه قبلا تصريحكـرد كـه قـرآن بـصائر براى همه مردم است ، و اين خالى از اشعار و اشاره به اين نكتهنيست كه مراد از (هدايت ) هدايت به معناى رساندن به مقصد است ، نه صرف نشان دادنراه آن ، كـه هـمـان تـبصر است . و نيز مراد از (رحمت ) رحمت خاصه به كسانى است كهبعد از ايمان به خدا و پرهيز از او به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم ايمانآوردنـد، هـمـانـهـايـى كـه در آيه (يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه و آمنوا برسوله يوتكمكفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم ) و آيه (ذلك الكتاب لا ريبفيه هدى للمتقين الذين يومنون بالغيب ... و بالاخره هم يوقنون ) مورد نظرند.
و رحمت خدا درجاتى بسيار دارد كه از نظر سعه و ضيق مختلفند، و همچنين رحمت خاصه بهاهـل ايـمـان نـيـز مراتب مختلفى دارد كه اختلاف آن ناشى از اختلاف مراتب ايمان است ، پسصاحب هر مرتبه از ايمان رحمتى مناسب با آن مرتبه دارد.
و اما رحمت به معناى مطلق خيرى كه از ناحيه خداى تعالى به سوى بندگانش افاضه مىشـود، آن نـيـز مـى تـوانـد قـرآن بـاشـد، چـون قـرآن كـريـم بـدان جـهـت كـهمـشـتـمـل بـر شـريـعـت اسـت ، رحـمـتـى اسـت بـراى عـمـوم مـردم ، هـمـچـنـان كـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) نيز به حكم آيه شريفه و (ما ارسلناك الارحـمـه للعـالمـيـن ) رحـمتى است مبعوث براى همه مردم . و ما در بعضى از مباحث گذشتهسخنى در باره اختلاف مراتب رحمت ايراد كرديم .


ام حـسـب الذيـن اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم ومماتهم ...



در مـجمع البيان مى گويد: كلمه (اجتراح ) به معناى اكتساب است . مى گويند (جرح) يـعـنـى كـسـب كـرد، و (اجـتـرح ) يـعـنـى اكـتـسـاب كـرد. واصـل ايـن لغـت (جـراح ) اسـت زيرا جراح و اجتراح اثر مشابه دارند آنگاه مى گويد: وكلمه (سيئه ) به معناى عمل زشتى است كه صاحبش را به خاطر استحقاق مذمت ناراحت مىكند.
و كلمه (جعل ) به معناى قرار دادن چيزى است به صورتى معين . و جمله (كالذين آمنواو عـمـلوا الصـالحـات ) در مـحـل مـفـعـول دوم اسـت بـراىجعل ، و تقدير كلام (كائنين كالذين آمنوا...) است .
زمـخـشـرى در كـشـاف بـطـور جـزم گفته : كاف در كلمه (كالذين ) اسم است ، و معنايش(مثل الذين ) است ، و همين كاف مفعول دوم است براى جمله (نجعلهم ) و كلمه (سواء)بدل است از مثل .
كـلمـه (سـواء) بـنـا بـر قـرائتـى كـه مـعـمول و رائج است مصدرى است به معناى اسمفاعل ، و معنايش (مستويا) و يا (متساويا) است . و كلمه (محياهم ) مصدر ميمى است ،و خود فاعل (سواء) است ، و ضمير (هم ) در آن به مجموع اجتراح كنندگان و مؤ منانبـر مـى گـردد. و هـمـچـنـيـن كـلمـه (مـمـاتـهـم ) كـه عـطـف بـدان شـده ،حال (محياهم ) را دارد.
و سياق آيه شريفه سياق انكار است ، و كلمه (ام ) در آن منقطعه است ، و معنايش اين است: (بـلكه آيا كسانى كه گناه مرتكب مى شوند، و جرم اكتساب مى كنند، پنداشته اند كهمـا آنان را مانند كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آورده و عملهاى صالح مى كنند؟ در حاليكهزنـدگـى و مـرگـشان متساويست ) يعنى در حالى كه حيات اينان مانند حيات آنان ، و موتاينان مانند موت آنان است ؟ و در نتيجه ايمان آنان و متشرع بودنشان لغو و بى اثر است ؟نه در حيات اثر دارد و نه در ممات ؟ و بود و نبودشان يكسان است ؟
(سـاء مـا يـحـكـمـون ) - اين جمله پندار مذكور آنان را رد مى كند، و مى فرمايد: اينكهپـنـداشتند و حكم كردند كه حيات و ممات مرتكبين گناهان و مؤ منان صالح يكسان است حكمبدى است كه كرده اند. و بدى حكم كنايه است از بطلان آن .
تـــوضـــيـــح ايـــنـــكـــه بـــد كـــاران نـــه در حـــيـــات و نــه در مـمـات بـا مـؤ مـنـانصـالحالعمل برابر نيستند
پس اين دو طائفه نه در حيات مثل همند، و نه در ممات .
امـا ايـنـكـه در حـيـات بـرابـر نـيـسـتـنـد، بـراى ايـنـكـه اشـخـاصـى كـه داراى ايـمـان وعـمـل صـالح هـسـتـنـد، طـريقه زندگيشان را با بصيرت سلوك مى كنند، و در راه زندگىداراى هدايت و رحمتى از ناحيه پروردگار خويشند - همچنان كه در آيه قبلى فرموده بود- ولى آدم بـد كـار دسـتـش از ايـن بصيرت و هدايت و رحمت تهى است ، همچنان كه در جاىديـگر فرموده : (فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى و من اعرض عن ذكرى فان له معيشهضنكا) و نيز در جاى ديگر فرموده : (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى بهفى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها).
و امـا ايـنـكـه ايـن دو طـايـفـه در مـرگ مـساوى نيستند، براى اين است كه مرگ همان طور كهبـرهـانـهاى روشن شهادت مى دهد، انعدام و بطلان نفس انسانيت نيست ، و آن طور كه مبطلينمى پندارند كه آدمى بعد از مردن به كلى نابود مى شود نمى باشد، بلكه مردن عبارتاسـت از بـرگـشـتـن بـه سوى خداى سبحان ، و انتقال از سراى دنيا به سرائى ديگر. ازسـرائى نـاپـايـدار بـه سـرائى پايدار و جاودان . سرائى كه مؤ من صالح در آن قرينسعادت و نعمت ، و ديگران در شقاوت و عذاب زندگى مى كنند.
و خـداى سـبـحـان در كـلمـات سابقش به اين معنا اشاره نموده ، مى فرمايد: (كذلك يحيىاللّه المـوتـى ) و نـيـز فـرمـوده (ثـم الى ربـكـم ترجعون ) و كلماتى ديگر از اينقـبـيـل . و نـيـز در كـلمـات آيـنده اش متعرض آن شده مى فرمايد: (و خلق اللّه السموات والارض ‍ بالحق ....)
و آيه مورد بحث از نظر تركيب الفاظش ، و از نظر معنايى كه از آن فهميده مى شود، مورداختلاف مفسرين واقع شده و هر يك براى آن وجهى درست كرده اند ولى آنچه ما از سياق آنمـى فـهـمـيـم هـمـان بـود كـه در بـيـان قـبـلى مـان گـذشـت ، و چـون فـائده اى درنـقـل وجوه ديگران نديديم از نقل آن صرفنظر كرديم ، و اگر خواننده عزيز بخواهد بهآنها اطلاع يابد بايد به تفاسير مفصل مراجعه كند.


و خـلق اللّه السـمـوات و الارض بـالحـق و لتـجـزىكل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون



ظاهرا مراد از (سماوات و ارض ) مجموعه عالم محسوس است ، و حرف باء در كلمه بالحقمـلابـسـت را مـى رساند، و مى فهماند كه خلقت عالم در جامه حق صورت گرفت و خلاصهبـاطـل و بـازيچه نبوده ، و حق بودن اين عالم كون و فساد به اين است كه براى خلقت آنغايت و هدفى ثابت و باقى در ماوراى آن باشد.
و جمله (و لتجزى ...) عطف است بر كلمه (بالحق ). و (باء) در جمله (بما كسبت) براى متعدى كردن فعل ، و يا براى مقابله است و معنايش اين است كه : خداوند آسمان وزمـيـن را بـه حق خلق كرد و تا هر نفسى در مقابل آنچه كسب و ارتكاب كرده جزاء داده شود،اگـر طـاعـت بـوده ثـواب ، و اگر معصيت بوده عقاب داده شود. و جمله (و هم لا يظلمون )حـال از جـمـله (كـل نـفـس ) اسـت و مـعـنايش اين است كه : تا هر نفسى به آنچه كرده بهعدالت جزاء داده شود.
احتجاج براى اثبات معاد با استناد به حق و عدالت
در نتيجه برگشت معناى آيه به اين مى شود كه بگوييم : (و خدا آسمانها و زمين را بهحـق و عـدالت بـيـافـريـد) در نتيجه به حق بودن خلقت اقتضاء مى كند كه در ماوراى اينعالم ، و بيرون از آن ، عالمى ديگر باشد كه در آن عالم ، موجودات جاودانه شوند. و بهعـدل بـودن خـلقـت هـم ايـن اقتضاء را دارد كه به هر نفسى آن جزايى كه استحقاق دارد دادهشـود؛ بـه نـيـكـوكـار جـزايـى نـيـكـو، و به بدكار جزايى بد داده شود، و چون اين عالمگنجايش آن جزاء را ندارد، قهرا بايد جزاى مذكور در نشاءه اى ديگر باشد.
و بـا ايـن بـيان مى توان گفت : آيه شريفه دو حجت بر معاد اقامه نموده : يكى حجتى استكه جمله (و خلق اللّه السموات و الارض ‍ بالحق ) بدان اشاره مى كند كه حجتى است ازطريق حق . و دومى حجتى است كه جمله (و لتجزى ) از آن خبر مى دهد. حجتى كه از طريقعدالت اقامه شده است .
پـس بـرگـشـت ايـن دو حـجت به همان دو حجتى است كه آيه شريفه (و ما خلقنا السماء والارض و مـا بـيـنـهـمـا بـاطـلا ذلك ظـن الذيـن كـفـروافويل للذين كفروا من النار ام نجعل الذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارضام نجعل المتقين كالفجار) متضمن آن است .
ابطال پندار كفار در يكسان دانستن مرگ نيكوكار و بدكار
و آيـه شـريـفـه مـورد بـحـث بـا حجتى كه در بردارد، پندار كفار را كه مى پندارند مرگنـيـكـوكار و بدكار يك جور است باطل مى كند، چون داستان مجازات در قيامت ، و ثواب دادندر مـقـابـل اطـاعت ، و عقاب در برابر معصيت ، اين يكسان بودن مرگ مطيع و عاصى را نفىمـى كـنـد. و لازمـه يـكـسـان نـبـودن آن ايـن اسـت كـه پـس پـنـدار ديـگـرشـان كـهخـيـال مـى كـردنـد زنـدگـى ايـن دو طـايـفـه مـثـل هـم اسـت نـيـزباطل باشد، براى اينكه وقتى ثابت شد كه در قيامت جزايى در كار است ، قهرا بايد دردنيا خدا را اطاعت كنند، و اين محسن و نيكوكار است كه به خاطر داشتن بصيرت در زندگىمـى تـواند آنچه را كه وظيفه است انجام دهد، و در نتيجه توشه آخرت خود را برگيرد. واما موسى ء و بدكار بخاطر كورى و ضلالتش نمى تواند اين راه را پيدا نموده ، و آنچهفـردا بـه دردش مـى خـورد انـجـام دهـد، پـس مـحـسـن و مـسـى ء در دنـيـا هـممثل هم نيستند.


افرايت من اتخذ الهه هويه و اضله اللّه على علم ...



از ظاهر سياق چنين بنظر مى رسد كه جمله (افرايت ) در مقام شگفت انگيزى شنونده است، مى خواهد بفرمايد: آيا تعجب نمى كنى از كسى كه حالش چنين حالى است ؟
و مراد از جمله (اتخذ الهه هويه ) از آنجا كه كلمه (الهه ) مقدم بر كلمه (هويه )آمـده ، (بـا ايـنكه مى توانست بفرمايد كسى كه هواى خود را خداى خود گرفته )، اين استكـه بـفهماند چنين كسى مى داند كه اله و خدايى دارد كه بايد او را بپرستد - و او خداىسـبـحان است - و ليكن به جاى خداى سبحان هواى خود را مى پرستد، و در جاى خدا قرارداده اطـاعـتـش مـى كـند. پس چنين كسى آگاهانه به خداى سبحان كافر است ، و به همين جهتدنـبـال جـمـله مـورد بـحـث فـرمـود: (و اضله اللّه على علم ) - خدا او را در عين داشتن علمگمراه كرد).
حقيقت عبادت اطاعت كردن است
و معناى گرفتن اله ، پرستيدن آن است . و مراد از پرستش هم اطاعت كردن است ، چون خداىسـبـحـان اطـاعـت را عـبـادت خـوانـده ، و فـرموده : (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدواالشـيـطـان انـه لكم عدو مبين و ان اعبدونى ) و نيز فرموده : (اتخذوا احبارهم و رهبانهماربابا من دون اللّه ) و نيز فرموده : (و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه ).
و اعـتـبـار عـقـلى هـم مـوافق با اين معنا است ، چون عبادت چيزى به جز اظهار خضوع و مجسمنـمودن بندگى بنده نيست . عابد در عبادتش ‍ مى خواهد اين معنا را مجسم سازد، كه من بجزآنـچـه مـعـبـودم اراده كـرده اراده نـمـى كـنـم ، و بـه جـز آنـچـه او راضـى اسـتعمل نمى كنم . و بنابراين ، هر كس هر چيزى را اطاعت كند در حقيقت او را عبادت كرده و او رامـعـبـود خـود گـرفـته است ، پس اگر هواى نفس خود را اطاعت كند، آن را اله خود گرفته وپرستيده ، با اينكه غير خدا و غير هر كسى كه خدا دستور دهد نبايد اطاعت شود.
معناى (اله ) گرفتن (هوى )
پـس مـعـنـاى اينكه فرمود: (افرايت من اتخذ الهه هويه ) اين مى شود: آيا عجب نيست كهكـسى هواى نفس خود را بپرستد، و آن را اطاعت و پيروى كند با اينكه مى داند غير از هواىنـفـس مـعـبـودى دارد كـه بـايـد او را بـپـرسـتـد و اطـاعـت كـنـد، و ليـكـن در عـيـنحال معبود و مطاع خود را هواى نفس خود مى گيرد؟
مفاد جمله : (و اضله الله على علم ) و بيان عدم منافات بين ضلالت و علم
و مـعـنـاى اينكه فرمود: (و اضله اللّه على علم ) اين است كه : چنين كسى با اضلالى ازخـداى تـعـالى گـمـراه شـده ، و اگـر خـداى تعالى گمراهش كرده از باب مجازات بوده ،براى اينكه او هواى نفس خود را پيروى كرده ، و خدا او را گمراه كرد، در عين اينكه او عالمبود، و مى دانست كه بيراهه مى رود.
خـواهـى گـفـت : چـطـور مـمـكـن اسـت كـسـى بـا بـلد بـودن راه در عـيـنحـال بـيراهه برود؟ و يا چگونه تصور مى شود كه انسان با داشتن يقين به چيزى آن راانـكـار كند، كه آيه شريفه (و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ) آن را از پاره اى انسانهاحكايت مى كند؟
در جـواب مـى گـويـيـم : مـنـافـات نـدارد كـه آدمـى راه را بـدانـد، و در عـيـنحـال بـيـراهـه بـرود، و يـا بـه چـيـزى يـقـيـن داشـتـه بـاشـد در عـيـنحـال آن را انـكـار كـنـد، بـراى ايـنـكـه عـلم ملازم هدايت نيست ، همچنان كه ضلالت ملازم باجـهـل نيست ، بلكه آن علمى ملازم با هدايت است كه تواءم با التزام عالم به مقتضاى علمشبـاشـد؛ يـعـنـى عـالم مـلتـزم بـه لوازم عـلم خـود نـيـز بـاشـد و بـه آنعـمـل كند تا دنبالش هدايت بيايد. و اما اگر عالم باشد، ولى به خاطر اينكه نمى توانداز هواى نفس صرفنظر كند ملتزم به مقتضا و لوازم علم خود نباشد، چنين علمى باعث اهتداءاو نـمـى شود، بلكه چنين علمى در عين اينكه علم است ضلالت هم هست . و همچنين يقين ، اگرتواءم با التزام به لوازم آن نباشد، با انكار منافات ندارد.
و امـا ايـنـكـه بـعضى از مفسرين گفته اند مراد (از علم در اين آيه علم خداى تعالى است ،يعنى خدا با علم خودش به حال اين بنده او را گمراه كرده ) معنايى است كه از سياق آيهدور است .
(و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه ) - اين قسمت از آيه به منزله عطفتفسيرى است براى جمله (و اضله اللّه على علم ). و (ختم بر سمع و قلب ) مهر برگـوش و دل زدن اسـت ، بـه طـورى كـه ديـگـر حـق را نـشـنـود وتـعـقل نكند. و (غشاوه قرار دادن بر بصر) اين است كه ديگر حق را؛ يعنى آيات خدا را،نـبـيـند. و حاصل همه اينها اين است كه گوش و قلب و چشم اثر خود را - كه همان التزامبه حقى است كه درك مى كند - نداشته باشد، و استكبار و پيروى هواى نفس او را نگذاردكـه زيـر بـار حـق بـرود. قـبلا هم خواننده محترم توجه فرمود كه گفتيم ضلالت از راه ،مـنـافـاتـى بـا عـلم بـه راه نـدارد، چون ممكن است آدمى راه را بشناسد ولى به آن التزامنداشته باشد.
(فـمن يهديه من بعد اللّه ) - ضمير در (يهديه ) به همان كسى برمى گردد كههـواى نـفـس خـود را مـعـبـود خود گرفته . و حرف (فاء) كه بر سر جمله است ، جمله رانـتـيـجـه حـال و وضـع او مـى كـنـد، و چـنـيـن مـعـنـا مـى دهـد: وقـتـىحـال او چـنـين حالى بود كه خدا او را با اينكه دانا است گمراه كرده ، ديگر بعد از خدا چهكسى مى تواند او را هدايت كند؛ مسلما هيچ كس ، براى اينكه خداى تعالى خودش ‍ فرموده :(قـل ان هـدى اللّه هـو الهـدى ) و نـيـز فـرمـوده : (و مـنيضلل اللّه فما له من هاد).
(افـلا تـذكـرون ) - يـعنى آيا باز هم در حال و وضع چنين كسى تفكر نمى كنيد، تامـتـذكـر شـويـد كـه او و هـر كه مثل او است مادام كه پيرو هواى نفسند راهى به سوى هدايتندارند، و در نتيجه شما از حال آنان عبرت و پند بگيريد؟


و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر...



راغـب گـفـتـه : كـلمـه (دهـر) در اصـل بـه مـعـنـاىطـول مـدت عـالم از اول پـيـدايـش تـا آخـر انـقـراض آن بـوده ، و در آيـه شـريـفـه(هل اتى على الانسان حين من الدهر) به همين معنا است ، ولى بعد از آن هر مدت طولانى راهـم دهر گفته اند. و معناى اين كلمه با معناى كلمه (زمان ) فرق دارد، براى اينكه كلمهزمان هم به مدت بسيار اطلاق مى شود و هم به مدت اندك .
و آيه شريفه به طورى كه از سياقش استفاده مى شود - چون سياقش سياق احتجاج عليهوثـنـى مـذهـبان است كه صانع را قبول دارند ولى منكر معادند - بايد حكايت كلام مشركينبـاشـد كـه گـفـتـيـم مـنكر معادند، نه كلام دهرى مذهبان كه هم مبداء را منكرند و هم معاد را وتـمـامـى بـود و نـبـود حـوادث را كـار دهـر مـى دانـنـد، بـخـاطـر ايـنـكـه در آيـاتقبل هيچ سخنى از دهريها به ميان نيامده بود تا بگوييم اين آيه هم مربوط به ايشان است.
پس ضمير (هى ) در جمله (ما هى الا حياتنا الدنيا) به (حيات ) برمى گردد،
مـــعـناى سخن منكران معاد: (ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر)واشاره به چند قول در معناى اين آيه
معنايش اين است كه : ما هيچ حياتى نداريم ، مگر همين حيات دنيا، و ديگر ماوراى آن ، حياتىنـيـسـت ، پـس آن حياتى كه دين الهى ادعا دارد كه بعد از مردن روزى زنده - مى شويم وحـيات ديگرى را از سر مى گيريم به نام حيات آخرت ، وجود ندارد. و اين خود قرينه اىاسـت كـه ايـن احـتـمـال را تـاءيـيد مى كند كه مراد از جمله (نموت و نحيا) جمله (يموتبـعـضـنا و يحيا بعضنا الاخر) باشد، يعنى همواره بعضى مى ميريم و بعض ديگر زندهمـى مـانـيـم ؛ بـزرگسالان مى ميرند و نوباوگان جاى آنها را مى گيرند و به اين وسيلهبـقـاء نـسل انسانى استمرار مى يابد. اين احتمال را جمله (و ما يهلكنا الا الدهر) نيز تااندازه اى تاءييد مى كند، براى اينكه اشعار به استمرار دارد.
بـنـابـر اين ، معناى آيه چنين مى شود: مشركين گفتند حياتى نيست مگر همين حيات دنيايى ماكـه بـا آن در دنـيـا زنـدگـى مـى كـنيم ، پس لايزال بعضى از ما يعنى سالخوردگان مىمـيـرنـد، و بـعـضـى ديـگـر يـعـنـى اخـلاف و نـسلهاى جديد زنده مى مانند، و ما را جز دهر وروزگـار كـسـى هلاك نمى كند، اين گذشت زمان است كه هر نوى را كهنه ، و هر سالمى رافـاسـد، و هـر زنـده اى را آمـاده مـرگ مـى سـازد، پـس مـسـاءله مـرگ عـبـارت ازانتقال از خانه اى به خانه ديگر كه منتهى به بعث و بازگشت به سوى خدا باشد نيست.
و چـه بـسـا كـه اين كلام ، گفتار بعضى از جاهلان و عوام از وثنيت عرب باشد، و گر نه- بـا عـقـيـده وثـنـيـت سـازگـار نـيـسـت ، چون عقيده اى كه در بين وثنى ها دائر است عقيدهتـنـاسـخ اسـت ، و آن ايـن اسـت كـه وقـتـى انـسـان (البـتـه انـسـانتـكـامـل نـيـافـتـه ) مـى مـيـرد، جـانـش بـه كـالبـدى مـنـتـقـل مـى شـود كـه درحـال خـلقـت اسـت ، حال اگر جانى كه از بدن قبلى جدا شده در آن بدن سعادتى كسب كردهبوده ، منتقل به بدنى جديد مى شود، و در آن بدن متنعم و سعادتمند مى گردد، و اگر دربـدن اول شـقـاوت كـسـب كرده باشد، به بدنى متعلق مى شود كه در آن معذب باشد، تاكـيـفـر عـمـل خود را ببيند، و همچنين از اين بدن به بدنى ديگر. و اين وثنى ها منكر استنادمـرگ بـه وسـاطـت مـلائكـه نـيستند، آنها نيز قائلند كه مرگ هم مانند زندگى به وساطتملائكه انجام مى شود.
گـفـتـار بـرخـى مـفـسرين كه مراد آيه را نتاسخ و ثنى ها دانسته اند و نقد گفتار آنان
و بـه هـمـيـن جـهـت كه گفتيم اعتقاد به تناسخ در بين وثنى ها دائر بوده است . بعضى ازمـفـسـرين گفته اند: مراد آيه ، همان تناسخ وثنى ها است ، و معنايش اين است كه : وثنى هامى گويند زندگى همين زندگى دنيايى ما است ، و ما تا ابد از دنيا بيرون نمى شويم ،و اگـر در دنـيا مى ميريم بعد از مردن به بدنى ديگر متعلق مى شويم ، و همچنين بعد ازمردن آن بدن باز به بدنى ديگر مى رويم ، و ما را نابود نمى كند مگر دهر.
و ايـن تـفـسـيـر بـد نـيـسـت ، و ليـكـن بـا گـفـتـارى كـه درذيـل از ايـشان نقل مى كند كه گفته اند (و ما يهلكنا الا الدهر) نمى سازد؛ چون بنا برقول به تناسخ ديگر هلاكتى در كار نيست ، مگر اينكه آن را چنين توجيه كنيم كه مرادشاناز هـلاك كـردن دهـر ايـن اسـت كـه دهـر وسـيـله اى اسـت كـه فـرشـتـهموكل بر مرگ از آن استفاده نموده ، هر كسى را بخواهد به آن وسيله مى ميراند.
و نـيـز اشـكـال ديـگـرى كـه در ايـن تـوجـيـه است اين است كه با حجتى كه بعدا از ايشاننقل كرده كه گفته اند (ائتوا بابائنا ان كنتم صادقين ) نمى سازد، چون ظاهر اين كلامايـن اسـت كـه گـويـنـدگـان آن مـعـتـقـد بـوده انـد كه پدرانشان به كلى معدوم شده اند، وذواتشان باطل گشته .
البـتـه در مـعـنـاى آيـه وجـوه ديـگـرى نـيـز آورده انـد كـهقـابـل اعـتـنـاء نـيـسـت ، مـثـل ايـنـكـه بـعضى از ايشان گفته اند: معناى آيه اين است كه : ماقـبـل از ايـنـكـه روح در كالبدمان دميده شود مردگانى بوديم ، و سپس هنگامى كه روح دركـالبـد مـا دمـيـده شـد زنـده شـديـم . و اين آيه همان را مى گويد كه آيه (و كنتم امواتافاحياكم ) آن را خاطرنشان مى سازد.
و بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از - (حـيـات بـقـاء)نـسـل اسـت كـه مـجـازا آن را حـيـات خـوانـده ، و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه مـا مـى مـيـريـم ونـسـل مـا بـاقـى مـى مـانـد - و وجـوهـى ديـگـر از ايـنقبيل .
(و مـا لهـم بـذلك من علم ان هم الا يظنون ) - يعنى اينكه گفته اند (ان هى الا حياتناالدنـيـا نـمـوت و نـحـيى ) كه منظورشان از آن انكار معاد بود، سخنى است بدون علم ، وتـنـهـا پـنـدارى است كه پنداشته اند، به دليل اينكه هيچ دليلى بر نفى معاد ندارند بااينكه ادله بسيارى بر ثبوت آن هست .


و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات ما كان حجتهم الا ان قالوا ائتوا بابائنا ان كنتم صادقين



ايـن آيـه شـريـفـه مـى خـواهـد همان مضمون جمله قبلى را كه مى گفت (انكار معاد و منحصركـردن زنـدگـى بـه زنـدگـى دنـيـا سـخـنـى اسـت بـدوندليل از مشركين ) تاءكيد كند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation