بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 18, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

سوره شورى مكى است و پنجاه و سه آيه دارد
سوره شورى ، 6 - 1


بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحـيـم حـم (1) عسق (2) كذلك يوحى اليك و الى الذين من قبلك اللّهالعـزيـز الحـكـيـم (3) له مـا فـى السـموات و ما فى الارض و هو العلى العظيم (4) تكادالسـمـوات يـتفطرن من فوقهن و الملئكه يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارضالا ان اللّه هـو الغـفور الرّحيم (5) و الذين اتخذوا من دونه اولياء اللّه حفيظ عليهم و ما انتعليهم بوكيل (6).



ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان . حم (1) عسق (2) اين چنين خداى عزيز حكيم به سوى تو وبه سوى انبياى قبل از تو وحى مى فرستاد (3).
خدايى كه آنچه در آسمانها و در زمين است ملك او است و او على و عظيم است (4).
(اين وحى آن قدر عظيم است كه مبداء نزولش يعنى ) آسمانها، نزديك است از بالا شكافتهشـود و مـلائكـه هـم (كـه مـى بـيـنـنـد خـداونـد بـنـدگـان خـود رامهمل نگذاشته به منظور هدايتشان وحى مى فرستد) او را تسبيح و حمد مى گويند و براىسكنه زمين استغفار مى كنند، و اعلام مى دارند كه بدانيد خدا آمرزگار رحيم است (5).
و كـسـانـى كـه غـيـر از خـدا اوليـايى مى گيرند باز خدا نگهبان آنها است و تو بر آنانوكالت ندارى (6).
بيان آيات
اين سوره پيرامون مساءله وحى سخن مى گويد كه خود نوعى تكلم از ناحيه خداى سبحانبـا انـبـياء و رسل او است . همچنان كه مى بينيم در آغاز مى فرمايد (كذلك يوحى اليك والى الذيـن مـن قـبلك اللّه ...) و در آخر هم مى فرمايد (و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه الاوحيا) - تا آخر سوره . و نيز در بين سوره هم چند نوبت سخن از وحى مى آورد، يكجا مىفرمايد: (و كذلك اوحينا اليك قرآنا عربيا)... جايى ديگر مى فرمايد: (شرع لكم منالديـن مـا وصـى بـه نـوحـا...) و نـيـز مـى فـرمـايـد: (اللّه الذىانـزل الكـتـاب بـالحـق و المـيـزان ...) و همچنين چند نوبت در سوره سخن از رزق به ميانآورده چون وحى خود رزقى است براى انبياء.
بـنـابـرايـن مـسـاءله وحى موضوعى است كه در اين سوره محور كلام قرار گرفته . و امامطالب ديگر از قبيل آيات توحيد و صفات مؤ منين و كفار، و سرانجامى كه هر يك از اين دوفريق دارند، و بازگشتشان به خداى سبحان در روز قيامت ، از باب (الكلام يجر الكلامحرف ، حرف مى آورد) مى باشد، و منظور اولى سوره نيست .
ايـن سـوره در مكه نازل شده - مگر چند آيه آن كه استثناء شده است ، و آن آيه (و الذيناسـتـجـابـوا لربـهـم ) تـا آخـر سـه آيـه ، و يـكـى هـم آيـه(قـل لا اسـالكـم عليه اجرا الا الموده فى القربى ) تا آخر چهار آيه است كه در بارهاش - ان شاءاللّه - سخن خواهيم گفت .


حم عسق



اين پنج حرف از حروف مقطعه است كه در اوائل چند سوره از سوره هاى قرآنى آمده ، و ايناز مختصات قرآن كريم است و در هيچ كتاب آسمانى ديگر ديده نمى شود.
مـفـسـريـن - قدماء و متاءخرين - در تفسير آنها اختلاف كرده اند، و صاحب مجمع البيان ،مـرحـوم طـبـرسـى در تـفـسـيـر خـود يـازده قـول از آنـهـا در مـعـنـاى آننقل كرده .
يازده قول در معناى حروف مقطعه
1- ايـن حـروف از مـتـشابهات قرآن است كه خداى سبحان علم به آن را به خود اختصاصداده ، و در ذيـل آيـه هـفـتـم از سـوره آل عـمـران فـرمـوده :(تاءويل متشابهات را جز خدا كسى نمى داند.)
2- هر يك از اين حروف مقطعه نام سوره اى است كه در آغازش قرار دارد.
3- اين حروف اسمائى هستند براى مجموع قرآن .
4- مـراد از ايـن حـروف ايـن است كه بر اسماء خداى تعالى دلالت كنند. پس معناى (الم) (انـا اللّه اعـلم )، و مـعـناى (المر) (انا اللّه اعلم و ارى )، و معناى (المص )(انا اللّه اعلم و افضل ) مى باشد. و در حروف (كهيعص ) كاف از (كافى ) و هاءاز (هادى ) و ياء از (حكيم ) و عين از (عليم ) و صاد از (صادق ) گرفته شدهاين مطلب از ابن عباس روايت شده است .
و حـروفـى كـه از اسـمـاء خـدا گـرفته شده طرز گرفته شدنش مختلف است ، بعضى ازحـروف از اول نـام خـدا گرفته شده مانند كاف كه از (كافى ) است و بعضى از وسطگـرفـته شده مانند ياء كه از (حكيم ) است و بعضى از آخر گرفته شده مانند ميم كهاز (اعلم ) گرفته شده .
5- اين حروف اسمائى از خداست اما مقطعه و بريده كه اگر از مردم كسى بتواند آنها راآنـطـور كـه بـايـد تـركـيـب كـنـد بـه اسـم اعظم خدا دست يافته ، همانطور كه از تركيب(الر) و (حـم ) و (ن ) (الرحـمـان ) درسـت مـى شـود، و هـمـچنين ساير حروف .چيزى كه هست ما انسانها قادر بر تركيب آن نيستيم . اين معنا از سعيد بن جبير روايت شده .
6- ايـن حـروف سـوگـنـدهـايـى اسـت كـه خـداى تـعـالى خـورده ، ومـثـل ايـنـكـه خـداوند به اين حرف سوگند مى خورد بر اينكه قرآن كلام او است . و اصولاحـروف الفـبـاء داراى شـرافـتـى هـستند، چون با همين حروف است كه كتب آسمانى و اسماءحسناى خدا و صفات علياى او، و ريشه لغتهاى امتهاى مختلف درست مى شود.
7- ايـن حـروف اشاراتى است به نعمتهاى خدا و بلاهاى او و مدت زندگى اقوام و عمر واجلشان .
8- مـراد از ايـن حـروف ايـن اسـت كه اشاره كند به اينكه امت اسلام تا آخر دهر باقى مىماند و منقرض نمى شود، حساب جمل هم كه نوعى محاسبه است بر اين معنا دلالت دارد.
9- مـراد از اين حروف همان حروف الفباء است ، چيزى كه هست با ذكر نام بعضى از آنهااز ذكـر بـقـيـه بى نياز بوده ، در حقيقت خواسته است بفرمايد: اين قرآن از الفباء تركيبشده .
10- ايـن حـروف بـه مـنـظـور ساكت كردن كفار در ابتداى سوره هاى قرار گرفته چونمـشـركـين به يكديگر سفارش مى كردند (مبادا به قرآن گوش دهيد، و هر جا كسى قرآنمـى خـواند سر و صدا بلند كنيد تا صوت قرآن در بين صوتهاى نامربوط گم شود)قـرآن ايـن جـريان را در آيه (لاتسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه ...) حكايت فرموده . وگاهى مى شد كه در هنگام شنيدن صوت قرآن سوت مى زدند، و بسا مى شد كف مى زدند،و بـسـا مـى شـد صـداهـاى دسـتـه جـمـعـى در مـى آوردنـد تـارسـول خـدا را در خواندن آن دچار اشتباه سازند، لذا خداى تعالى در آغاز بعضى از سورههاى قرآن اين حروف را نازل كرد تا آن رجاله ها را ساكت كند، چون وقتى اين حروف را مىشـنـيـدنـد بـه نظرشان عجيب و غريب مى آمد و به آن گوش فرا داده در باره اش فكر مىكـردنـد، و هـمـيـن اشـتـغـالشـان بـه آن حـروف از جـار وجنجال بازشان مى داشت ، و در نتيجه صداى قرآن به گوششان مى رسيد.
11- ايـن حـروف از قـبيل شمردن حروف الفباء است مى خواهد بفهماند كه اين قرآنى كهتمامى شما مردم عرب را از آوردن مثلش ‍ عاجز كرده از جنس همين حروفى است كه مدام با آنمحاوره و گفتگو مى كنيد و در خطبه ها و كلمات خود به كار مى بنديد، بايد از اينكه نمىتـوانـيد مثل آن را بياوريد، بفهميد كه اين كلام از ناحيه خداى تعالى است ، و اگر در چندجا و چند سوره اين حروف تكرار شده ، براى اين بوده كه همه جا محكمى برهان را به رخكـفـار بـكشد. اين تفسير از قطرب روايت شده ، و ابو مسلم اصفهانى هم همين وجه را اختياركـرده ، و بـعـضـى از مـفـسـريـن قـرون اخـيـر نـيـز بـدانتمايل كرده اند.
ايـن بـود آن يـازده وجـهـى كـه مـرحـوم طـبـرسـى از مـفـسـريـننـقـل كـرده ، و در بـيـن ايـن اقـوال وجـوه ديـگـر هـم مـى تـوان قـرار داد، مـثـلا از ابـن عباسنـقـل شـده كـه در خصوص (الم ) گفته است (الف ) اشاره است به نام (اللّه ) و(لام ) بـه (جـبـرئيـل ) و (مـيـم ) بـه (مـحـمد) (صلوات اللّه عليه ). و نيز ازبـعـضـى ديـگـر نـقـل شـده كـه گـفـتـه انـد: حـروف مـقـطـعـه دراوائل هـر سـوره اى كه با آن آغاز شده اشاره است به آن غرضى كه در سوره بيان شده ،مـثل اينكه مى گويند حرف (نون ) در سوره (ن ) اشاره است به اينكه در اين سورهبيشتر راجع به نصرت موعود به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) صحبت شده .و حـرف (قـاف ) در سـوره (ق ) اشـاره اسـت بـه اينكه در اين سوره بيشتر دربارهقرآن ، و يا قهر الهى سخن رفته . و بعضى ديگر هم گفته اند اين حروف صرفا براىهشدار دادن است .
حق مطلب درباره حروف مقطعه
اما حق مطلب اين است كه هيچ يك از اين وجوه آدمى را قانع نمى سازد.
امـا قـولاول كـه مـا در بـحـث پـيـرامـون مـحـكـم و مـتـشـابـه قـرآن دراوائل جـلد سـوم ايـن كـتـاب گـفـتـيـم كـه يـكـى از اقـوال در مـعـنـاى مـتـشـابـه هـمـيـنقـول اول اسـت ، و در آنـجـا گـفـتـيـم محكم بودن و متشابه بودن از صفات آياتى است كهالفـاظـش بـر مـعـنـايـش دلالت دارد چيزى كه هست از آنجايى كه معانى آن الفاظ با عقايدمـسـلمـه سـازش نـدارد، مـى گـويـيـم ايـن آيـه مـتـشـابـه اسـت )، و بـاز در آنجا گفتيم كهتـاءويـل از قـبـيـل مـعـنـا كـردن لفـظ نـيـسـت ، بـلكـهتـاءويـل هـا عـبـارتـنـد از حـقـايـق واقـعـى كه مضامين بيانات قرآنى از آن حقايق سرچشمهگـرفـتـه چـه محكماتش و چه متشابهاتش و بنابراين نه حروف مقطعه قرآن از متشابهاتمى تواند باشد و نه معانى آنها از باب تاءويل .
و اما ده قول ديگر كه اصلا نمى توان تفسيرش ناميد، بلكه تصويرهايى است كه از حداحتمال تجاوز ننموده ، و هيچ دليلى كه بر يكى از آنها دلالت كند در دست نيست .
بـله در بـعـضـى از روايـات كـه بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسلّم ) و ائمهاهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) نـسـبـت داده شـده مـؤ يـداتـى بـراىقـول چـهـارم و هـفـتـم و هـشـتـم و دهـم ديـده مـى شـود كـه ان شـاءاللّه در بحث روايتى آيندهنقل آن و بحث در پيرامونش خواهد آمد.
نكته اى كه در اينجا نبايد از آن غافل بود اين است كه اين حروف در چند سوره تكرار شده، يـعنى در بيست و نه سوره حروف مقطعه آمده كه بعضى با يك حرف افتتاح شده ، مانندسـوره (ص ) و (ق ) و (ن ). و بعضى ديگر با دو حرف چون (طه ) و (طس)، و (يـس ) و (حـم ) و بـعـضـى ديـگـر با سه حرف چون (الم ) و (الر) و(طسم ) و بعضى ديگر با چهار حرف چون (المص ) و (المر) و بعضى با پنجحرف چون سوره (كهيعص ) و (حمعسق ).
از سـوى ديـگر اين حروف هم با يكديگر تفاوتى دارند، و آن اين است كه بعضى از آنهاتـنها در يك جا آمده ، مانند (ن ) و بعضى ديگر در آغاز چند سوره آمده ، مانند (الم )،و (الر) و (طس ) و (حم ).
نكته اى قابل توجه در سوره هايى كه حروف مقطعه اولشان يكى است
بـا در نـظـر گـرفتن اين دو نكته اگر كمى در سوره هايى كه حروف مقطعه سرآغاز آنهايكى است مانند (الم )، (المر)، (طس ) و (حم ) - دقت كنى ، خواهى ديد كه آنسوره ها از نظر مضمون نيز بهم شباهت دارند و سياقشان يكى است ، به طورى كه شباهتبين آنها در ساير سوره ها ديده نمى شود.
مـؤ كـد ايـن مـعـنـا شـبـاهتى است كه در آيات اول بيشتر اين سوره ها مشاهده مى شود، مثلا درسوره هاى (حم ) آيه اول آن يا عبارت (تلك آيات الكتاب ) است ، يا عبارتى ديگركه اين معنا را مى رساند، و نظير آن آيه هاى اول سوره هايى است كه با (الر) افتتاحشـده كـه فـرمـوده : (تـلك آيـات الكتاب ) و يا عبارتى در همين معنا و نيز نظير اين درسوره هايى كه با (طس ) شروع مى شود و يا سوره هايى كه با (الم ) آغاز گشته، كـه در بـيـشتر آنها نبودن ريب و شك در كتاب به ميان آمده ، و يا عبارتى كه همين معنا رامى رساند.
بـا در نـظـر گـرفـتـن ايـن شـباهتها ممكن است آدمى حدس بزند كه بين اين حروف و مضامينسوره اى كه با اين حروف آغاز شده ارتباط خاصى باشد، مؤ يد اين حدس آن است كه مىبينيم سوره اعراف كه با (المص ) آغاز شده ، مطالبى را كه در سوره هاى (الم ) وسـوره (صـاد) هـسـت در خـود جـمـع كـرده . و نـيـز مـى بـيـنـيـم سوره رعد كه با حروف(المر) افتتاح شده ، مطالب هر دو قسم سوره هاى (الم ) و (المر) را دارد.
حروف مقطعه رموزى هستند بين خدا و پيامبرش
از اينجا استفاده مى شود كه اين حروف رموزى هستند بين خداى تعالى و پيامبرش كه معناىآنـهـا از مـا پنهان است و فهم عادى ما راهى به درك آنها ندارد، مگر به همين مقدار كه حدسبزنيم بين اين حروف و مضامينى كه در سوره هاى هر يك آمده ارتباط خاصى هست .
و چـه بـسـا اگـر اهـل تـحـقيق در مشتركات اين حروف دقت كنند، و مضامين سوره هايى را كهبـعـضـى از اين حروف در ابتداى آنها آمده با يكديگر مقايسه كنند، رموز بيشتر برايشانكشف شود.
و اى بـسـا كـه مـعـنـاى آن روايـتـى هـم كـه اهـل سـنـت از عـلى (عـليـه السـلام )نـقـل كرده اند همين باشد، و آن روايت بطورى كه در مجمع البيان آمده اين است كه آن جنابفـرمـود: (بـراى هـر كتابى نقاط برجسته و چكيده اى است ، و چكيده قرآن حروف الفباءاست ).


كذلك يوحى اليك و الى الذين من قبلك اللّه العزيز الحكيم ... العلى العظيم



مقتضاى اينكه گفتيم محور اصلى غرض اين سوره بيان وحى و تعريف حقيقت آن و اشاره بههـدف آن و نـتـائجـى كه دارد مى باشد، اين است كه اشاره با كلمه (كذلك ) اشاره بهشـخـص وحـى بـاشـد يـعـنـى وحـى خـصـوص ايـن سـوره بـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه وآله و سـلم )، در نـتـيجه تعريف مطلق وحى نيز هست ، چونمـطـلق وحـى را تـشبيه كرده به وحيى كه به آن اشاره نموده ، و به مخاطب نشان داده ، درنـتـيـجـه مـضـمـون آيـه مـثـل ايـن مـى شـود كـه بـگـويـيـم انـسـانمـثـل زيـد اسـت ، در ايـنـجـا نـيـز مـى فـرمـايـد: وحـى بـطـور كـلىمثل وحى همين سوره است .
و بـنـابـرايـن ، جـمـله (اليك و الى الذين من قبلك ) در معناى اين است كه فرموده باشد(اليـكـم جميعا) يعنى نظير وحى اين سوره ، به همه شما امتهاى بشرى وحى مى شد. واگـر ايـنطور نفرمود، براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه وحى يك سنت الهى است كههمواره در نسلهاى بشر جريان
معناى اينكه فرمود: (كذلك يوحى اليك ...)
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : وحـيى كه ما به خصوص شما انبياء يكى پس از ديگرى مىفـرسـتيم ، يك سنت جارى و ديرينه است ، مثل همين وحيى كه در گرفتن اين سوره دارى مىبينى .
بيشتر مفسرين كلمه (كذلك ) را اشاره گرفته اند به وحى ، اما نه از آن جهت كه وحىاسـت ، بـلكـه از جـهـت مـفـادى كـه دارد، و در حقيقت گفته اند اشاره به معارفى است كه اينسـوره مـشـتـمـل بر آن است . آن وقت از اين گفتار خود نتيجه گرفته اند كه مضمون سورهچـيـزى اسـت كـه خـداى تعالى به همه انبياء وحى فرموده ، پس وحى اين سوره وحيى استمـشـتـرك . ولى خواننده عزيز متوجه شد كه غرض اين سوره و سياق آياتش با گفتار اينمفسرين سازگار نيست .
(العـزيـز الحـكـيـم له مـا فـى السـمـوات و مـا فى الارض و هو العلى العظيم ) در اينجملات از اسماء حسناى الهى پنج نام مقدس ذكر شده : 1- عزيز 2- حكيم 3- على 4-عـظـيـم 5- (له مـا فى السموات و ما فى الارض )؛ و اين جمله به معناى مالك است ، واگر نام مالك را اينطور مشروح ذكر كرده و نيز آن چهار نام ديگر را در اينجا آورد، براىايـن اسـت كـه اصـل وحـى را و هـمـچـنـيـن سـنـت جـارى بـودن آن راتـعـليـل كـرده باشد، چون وحى عبارت است از قانون خداوندى كه هدايت گر مردم است بهسـعـادت دنـيا و آخرتشان و هيچ كس و هيچ مانعى نيست كه خداى را از تشريع چنين قوانينىبـاز بـدارد، براى اينكه (عزيز) است ، يعنى در هر چه اراده كند مغلوب هيچ چيز و هيچعاملى واقع نمى شود.
و نـيـز خـداى تـعـالى امـر هـدايـت بـنـدگـان خـود رامـهـمـل نـمـى گـذارد، و در آن سـهـل انـگـارى نمى كند، براى اينكه (حكيم ) است ، يعنىافـعـالش هـمـه مـتـقـن اسـت ، و يـكـى از آثـار مـتـقـن بـودنعمل اين است كه عمل خود را طورى انجام دهد كه به نتيجه برسد.
و نـيـز حـق خـداى تـعـالى است كه در بندگان خود و امور ايشان به هر طورى كه بخواهدتـصـرف كـنـد، چـون او (مـالك ) ايـشـان است ، و نيز حق او است كه بندگان به وظيفهپـرسـتـش او قيام كنند و او ايشان را به بندگى خود وادار سازد و امر و نهى كند، چون هم(على ) است ، و هم (عظيم ).
پس هر يك از اين پنج اسم سهمى در تعليلاصل وحى دارند، و نتيجه مجموع آنها اين است كه خداى تعالى از هر جهت ولى بندگان است، و جز او ولى ديگرى نيست .


و تكاد السموات يتفطرن من فوقهن ...



كـلمـه (يـتـفـطـرن ) از مصدر (تفطر) است كه به معناى پاره پاره شدن است ، چونكـلمـه (تـفـطر) كه مصدر باب تفعل است ، از (فطر) گرفته شده ، كه به معناىپاره شدن و شكافتن است .
آنـچه كه از سياق آيه و نظم كلام كه درباره بيان حقيقت وحى و آثار و نتائج آن است بهدست مى آيد، اين است كه مراد از (پاره پاره شدن آسمانها از بالاى سر مردم ) شكافتنآنـهـا اسـت بـه وسـيـله وحـيـى كـه از نـاحـيـه خـداى عـلى عـظـيـمنـازل مـى شـود، و فـرشـتـگـان آن وحـى را از هـمـه آسـمـانـهـا عـبـور مـى دهـند تا به زميننازل كنند، چون مبدا وحى خداى سبحان است ، و آسمانها به حكم آيه و (لقد خلقنا فوقكمسبع طرائق و ما كنا عن الخلق غافلين ) راه هايى است به سوى زمين .
و اما اينكه چرا جمله (يتفطرن ) را مقيد كرد به جمله (من فوقهن )؟ وجهش روشن است ،بـراى ايـنـكـه وحـى از مـافـوق و بـالاى سـر نـازل مـى شـود، چـون از نـاحـيـه خـدايـىنـازل مـى شـود كـه مـا فـوق هـر چـيز است ، و علو و عظمتى مطلق دارد، قهرا اگر آسمانهاشكافته شوند از بالا شكافته مى شوند.
تـــوضـــيـــح ايـنـكـه آيه : (و تكاد السموات يتفظرن من فوقهن ...) و در مقام بيانعظمتوحى و كلام خدا است
و نـيـز مـى خـواهـد امر وحى را بزرگ بدارد، از اين جهت كه وحى كلام كسى است كه على وعـظـيـم اسـت ، پـس از ايـن جـهـت كـه كـلام خـدايـى است داراى عظمت مطلق و آسمانها در هنگامنـزول آن نـزديـك بـه پـاره پـاره شـدن مى شود، و از اين جهت كه كلام خدايى است على وداراى علو، اگر آسمانها پاره شوند از بالا پاره مى شوند.
پـس آيـه شـريـفه در مقام بزرگداشت كلام خدا از اين جهت كه در هنگام نزولش از آسمانهاعـبـور مـى كـنـد، نـظـيـر آيـه شـريـفـه (حـتـى اذا فـزع عـن قـلوبـهـم قـالوا مـا ذاقـال ربكم قالوا الحق و هو العلى الكبير) است كه در مقام بزرگداشت وحى است ، از حيثاينكه ملائكه حامل آن به سوى زمين هستند.
و نـيـز نـظـيـر آيـه شـريـفـه (لو انـزلنـا هـذا القـرآن عـلىجـبـل لرايـتـه خـاشـعـا مـتـصدعا من خشيه اللّه ) است كه در مقام بزرگداشت وحى است برفرضى كه بر كوهى نازل شود.
و نـيـز نظير آيه شريفه (انا سنلقى عليك قولا ثقيلا) است كه در مقام بزرگداشت آناز نـظـر سـنگينى و صعوبت عمل آن است . اين آن مطلبى است كه سياق ، آن را به دست مىدهد.
ولى ديـگـر مـفـسـريـن آيـه را بـر دو مـعـنـاى ديـگـرحمل كرده اند:
اول ايـنـكـه مـراد از (تـفـطـر) پـاره شـدن آسـمـانـهـا ازجلال و عظمت خداى جل جلاله است ، همچنان كه توصيف خدا به على عظيم در آيه قبلى هم مؤيد اين معنا است .
دوم ايـنـكـه مـراد شـكـافـتـن آسـمـانـهـا از شـرك مـشـركـيـناهـل زمـيـن اسـت ، و از ايـن حـرفـشـان كـه مـى گـفـتند: (اتخذ الرّحمن ولدا) خدا فرزندىگرفته ، چون عين اين كلام در سوره مريم نيز آمده ، و فرموده : (تكاد السموات يتفطرنمنه ).
صـاحـبـان ايـن دو تـوجـيـه دربـاره قـيـد (مـن فـوقـهـن ) دچـاراشـكـال شـده اند، و مخصوصا آن كه وجه دوم را اختيار كرده درباره توجيه قيد مذكور بهزحـمـت افتاده و همچنين در اينكه اتصال جمله (و الملئكه يسبحون بحمد ربهم و يستغفرونلمـن فـى الارض ...)، بـه مـا قبل را چطور توجيه كنند دست و پا زده اند، كه هر كس بهكتب تفسير آنان مراجعه كند بر اين مطلب واقف مى گردد.
مـــقـــصـــود از اســـتـــغـــفـار مـلائكـه بـراى زمـيـنيان (و يستغفرون لمن فى الارض ) درخواست تشريع دين براى آنها است
(و الملئكه يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض ) يعنى فرشتگان ، خداىرا از هر چه كه لايق به ساحت قدسش ‍ نيست منزه داشته ، و او را با شمردن كارهاى جميلشثـنـا مى گويند. و يكى از چيزهايى كه لايق ساحت قدس او نيست همين است كه امر بندگانخود را مهمل گذارد، و آنان را به سوى دينى كه خود تشريع مى كند، و از راه وحى ابلاغمـى فـرمـايـد هدايت نكند، با اينكه اين هدايت يكى از كارهايى است كه انجامش از ناحيه خداجـمـيـل و پـسـنـديـده اسـت . و از خـداى سـبـحـان درخـواسـت مـى كـنـنـد كـهاهـل زمـيـن را بـيـامـرزد. و مـعـلوم اسـت كـه حـصـول ايـن آمـرزش سـبـبـى دارد كـه قـبلا بايدحاصل شده باشد، و آن سبب عبارت است از پيمودن طريق بندگى ، و آنهم احتياج به هدايتخـود خـدا دارد. پـس بـرگـشـت درخـواسـت مـغـفـرت بـراىاهـل زمين به اين درخواست است كه خدا براى آنان دينى تشريع كند، و آنگاه كسانى را كهبـه آن دين مى گروند بيامرزد. پس معناى جمله مورد بحث اين مى شود: كه ملائكه از خداىسـبـحان درخواست مى كنند كه براى ساكنين زمين از طريق وحى دينى تشريع كند، و آنگاهبه وسيله آن دين ايشان را بيامرزد.
شـاهـد بـر ايـن مـعـنـا ايـن اسـت كـه جـمـله مـورد بـحـث درخـلال سـيـاقـى واقع شده كه در صدد بيان صفت وحى است . و نيز شاهد ديگرش ‍ اين استكـه بـراى اهـل زمـيـن طـلب مـغـفـرت مـى كـنـنـد، و مـعـنـا نـدارد مـلائكـه بـراى هـمـهاهـل زمـيـن طـلب مـغـفـرت كـنـند، و از خدا بخواهند حتى مشركين را كه مى گفتند (اتخذ اللّهولدا) بـيـامـرزد، با اينكه قبلا از خود ملائكه حكايت كرده بود كه (و يستغفرون للذينآمنوا) پس ناگزير بايد بگوييم منظور از طلب مغفرت ، طلب وسيله و سبب مغفرت است ،و آن هـمـيـن اسـت كـه نـخست براى اهل زمين دينى تشريع كند، تا سپس متدينين به آن دين رابيامرزد.
(الا ان اللّه هـو الغـفـور الرّحـيم ) يعنى آگاه باش كه خداى سبحان بدان جهت كه متصفبـه دو صـفـت مـغـفـرت و رحـمـت است ، و او را به نام غفور و رحيم مى خوانيد، ساحت قدسشاقـتـضاء مى كند كه براى اهل زمين كارى كند و زمينه اى فراهم سازد كه به مغفرت و رحمتاو برسند و آن كار همين است كه از راه وحى و رسالت دينى برايشان تشريع كند كه بهوسـيـله آن به سوى سعادت خود هدايت شوند. بعضى از مفسرين گفته اند در جمله (الا اناللّه ...) اشـاره اى اسـت بـه ايـنـكـه خـداى تـعـالى هـم اسـتـغـفـار مـلائكـه راقبول كرده ، و هم بيشتر از آن مقدارى را كه ملائكه خواسته اند مغفرت و رحمت مى دهد.


و الذيـن اتـخـذوا مـن دونـه اوليـاء اللّه حـفـيـظ عـليـهـم و مـا انـت عـليـهـمبوكيل



بـعـد از آنـكـه از آيات قبل استفاده شد كه خداى تعالى تنها ولى بندگان خويش است ، وجز او ولى ديگرى نيست ، و تنها او متولى امور سكنه زمين است كه برايشان دينى تشريعكـنـد، ديـنـى كـه خودش بپسندد، و آن را به مقتضاى اسماء حسنا و صفات عليائش از طريقوحـى بـه انـبـيـاء بـه ايـشان برساند، و لازمه اين ولايت آن بود كه سكنه زمين غير از اوكـسـى را ولى خـود نـگـيـرنـد، ايـنـك در آيـه مـورد بـحـث بـهحـال كـسـانى اشاره مى كند كه به غير از خدا اوليايى براى خود درست كردند، و آنها رادر ربـوبـيـت و الوهـيت شركاى خدا پنداشتند، آنگاه مى فرمايد: خدا از آنچه اين طايفه مىكـنـنـد غـافـل نـيـسـت ، و اعـمـالشـان عـليـه خـود آنـان مـحفوظ مى ماند، تا به زودى بر آناعـمـال مـؤ اخـذه شـونـد، و در ايـن بـيـن رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) هيچ مسؤوليـتـى نـدارد، چـون بـه جـز ابـلاغ رسـالت وظـيـفـه اى نـدارد، نـهوكيل مردم است نه از اعمال آنان بازخواست مى شود.
پـس ايـنكه فرمود (اللّه حفيظ عليهم ) معنايش اين است كه شرك آنان را عليه آنان حفظمى كند، و همچنين گناهان و اعمال فاسدى مترتب بر شرك ايشان است .
(و مـا انـت عليهم بوكيل ) يعنى اعمال مردم به تو واگذار نشده تا تو آن را برايشاناصلاح كنى ، و به اين منظور به سوى دين حق هدايتشان كنى . اين آيه شريفه لحنش لحنتسليت دادن به رسول خدا(صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است .
بحث روايت
(نقل و نقد رواياتى درباره حروف مقطعه قرآن )
در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن اسـحـاق و بخارى در تاريخ خود، و ابن جرير به سندىضـعـيف از ابن عباس ، از جابر بن عبداللّه ابن رباب روايت كرده اند كه گفت : روزى ابوياسر بن اخطب با جمعى از مردان يهود به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) عبورمـى كـردند، در حالى كه آن جناب اول سوره بقره را مى خواند كه مى فرمايد: (الم ذلكالكـتـاب لا ريـب فـيـه ). از بين آن جمع برادر ابو ياسر، حىّ بن اخطب به آن جمع ملحقشد، و گفت : هيچ مى دانيد؟ به خدا سوگند من از محمد شنيدم كه از جمله آنچه به وى وحىشـده ايـن را مـى خواند: (الم ذلك الكتاب ) پرسيدند راستى تو خودت شنيدى ؟ گفت :آرى .
پس يهوديان نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) شدند و گفتند: اى محمد يادتنـيـسـت كـه در ضـمـن آنچه به تو وحى شده مى خواندى : (الم ذلك الكتاب )؟ فرمود:بلى درست است . گفتند: آيا جبرئيل اين را از ناحيه خدا برايت آورده ؟ فرمود: آرى . گفتند:با اينكه خداوند قبل از تو هم انبيائى فرستاده ، و ما سراغ نداريم كه هيچ پيغمبرى مدتسرورى و مقدار عمر امتش را دانسته باشد غير از تو كه در اين كلام خود از آن خبر مى دهى؟ در هـمين بين حى بن اخطب به عده اى كه همراهش بودند گفت : (الف ) يك ، و (لام )سـى ، و (مـيـم ) چـهل ، جمعا مى شود هفتاد و يك ، و آيا شما مى خواهيد به دين پيغمبرىدرآيـيـد كـه مـدت سـرورى اش و عـمـر امـتـش مـجـمـوعـا هـفـتـاد و يـكسال است .
آنـگـاه رو كـرد بـه رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و گفت : اى محمد آيا غير از(الم ) حرف ديگرى هم هست ؟ فرمود: بله ، پرسيد: چيست ؟ فرمود: (المص ) حى بناخطب گفت : (عجب ) اين از اولى سنگين تر و طولانى تر است ، چون (الف ) يك و (لام) سـى و (ميم ) چهل (وصاد) نود است كه جمعا صد و شصت و يك مى شود. اى محمدآيـا غـيـر از ايـنـهـم هـست ؟ رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: بله ، پرسيدچـيـسـت ؟ فرمود: (الر) گفت اينكه از آن دو سنگين تر و طولانى تر است ، چون (الف) يك و (لام ) سى و (راء) دويست است كه جمعا دويست و سى و يك مى شود.
حال بگو ببينيم باز هم هست ؟ فرمود: بله (المر) حى گفت اين ديگر از آنها سنگين ترو بـلنـدتـر اسـت الف يـك و (لام ) سـى و (مـيـم )چهل و (راء) دويست كه جمعا دويست و هفتاد و يك .
سـپـس حـى بـن اخطب گفت : اى محمد امر تو بر ما مشتبه شد نمى دانيم دوران نبوتت كوتاهاست يا بلند؟ آنگاه برخاستند كه بروند برادر او ابو ياسر به او و همراهانش از علماىيـهـود گـفت نظر شما چيست ؟ آيا به راستى همه اين مدت ها يعنى (71) و (161) و(231) و (271) را بـه مـحـمـد داده انـد كـه جـمـعـا هـفـتـصـد و سـى و چـهـارسال باشد؟ آنها نيز گفتند: امر او براى ما مشتبه است .
راويـان نـامـبـرده مـعـتـقـدنـد كـه آيـات (هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنامالكـتـاب و اخـر مـتـشـابـهـات ...) در خـصـوص ‍ هـمـيـن يـهـوديـاننازل شده .
مـؤ لف : و نـيـز الدر المـنـثـور قـريـب بـه ايـن مـضـمـون از ابـن مـنـذر، از ابـن جـريـحنقل كرده . قمى هم نظير آن را در تفسير خود از پدرش از ابن رئاب ، از محمد بن قيس ، ازابـى جـعـفـر (عـليـه السـلام ) نـقـل كـرده . و در ايـن روايـت نـيـامـده كـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) هـم حـساب ابجد يهوديان و يا متشابه بودنحـروف مـقطعه را امضاء كرده باشد، خود يهوديان هم دليلى براى گفته خود نياورده اند،در سـابق هم گفتيم كه آيات متشابه قرآن غير از حروف مقطعه اى است كه در آغاز بعضىسوره ها آمده .
روايتى از امام صادق عليه السلام در معناى حروف مقطعه
و در مـعـانى الاخبار به سند خود از جويريه از سفيان ثورى روايت آورده كه گفت : من بهجعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام ) عرضه داشتم يابن رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) معناى اين كلمات از كتاب خداى عزّوجلّ كه مىفرمايد: (الم )، (المص )، (الر)، (المر)، (كهيعص )، (طه )، (طس )،(طسم )، (يس )، (ص )، (حم )، (حمعسق )، (ق ) و***

امـام صـادق (عـليـه السـلام ) فـرمـود: امـا (الم ) كـه دراول سـوره بـقـره است معنايش (انا اللّه الملك ) است ، يعنى (منم اللّه سلطان ). و اما(الم ) كه در اول سوره آل عمران است معنايش (انا اللّه المجيد) است ، يعنى منم خداىمجيد. و معناى (المص ) (انا اللّه المقتدر الصادق ) است يعنى منم خداى مقتدر صادق .و مـعناى (الر) اين است كه (انا اللّه الرؤ ف )، منم خداى رؤ وف . و معناى (المر)ايـن اسـت كـه مـنم خداى محيى و مميت و رزاق . و معناى (كهيعص ) اين است كه منم كافى وهـادى و ولى و عـالم و صـادق الوعـد. و (طـه ) خـود يـكـى از اسـمـاءرسـول خـدا است ، و معنايش (يا طالب الحق الهادى اليه ) است يعنى اى كه طالب حق وهـدايـت كـنـنـده خـلق بـه سـوى آنـى ، مـا قـرآن را بـه سـويـتنـازل نكرديم كه خود را از اندوه براى كفار به سختى و مشقت بيندازى بلكه فرستاديمتا به وسيله آن نيكبخت باشى .
و امـا (طس ) معنايش (انا الطالب السميع ) است ، يعنى منم طالب شنوا. و اما (طسم) مـعـنـايـش مـنـم طـالب شـنـواى مـبـدى و مـعـيـد، (يـس ) آن نـيـز يـكـى از اسـمـاءرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) اسـت ، و معنايش (يا ايها السامع للوحى والقـرآن الحـكـيـم انك لمن المرسلين على صراط مستقيم ) هان اى شنواى وحى و قرآن حكيمبـه درسـتـى كـه تـو قطعا از فرستادگان خدايى كه بر صراط مستقيم و مهيمن بر آنىاست .
و امـا (ص ) نـام چـشـمـه اى اسـت كـه از زيـر عـرش مـى جـوشـد، و هـمـيـن صاد بود كهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) در مـعـراج از آن وضـو گـرفـت ، وجـبـرئيـل روزى يـكـبـار داخـل آن مـى شـود و در آن فـرو مـى رود، و سـپـس بـيـرون آمـدهبـال خود را تكان مى دهد، و هيچ قطره اى از بالش نمى چكد و نمى پرد، مگر آنكه خدا ازآن فرشته اى خلق مى كند، تا او را تسبيح و تقديس و تكبير و حمد بگويد تا روز قيامت .
و امـا (حـم ) مـعـنـايش حميد مجيد است . و اما (حمعسق ) معنايش حليم ، مثيب (ثواب دهنده )عـالم ، سـمـيـع ، قـادر، قـوى ، اسـت . و اما (ق ) نام كوهى است كه محيط به زمين است وسـبـزى آسـمـان هـم از آن اسـت ، و بـه وسـيـله آن كـوه اسـت كه خدا زمين را از اينكه اهلش رابلرزاند حفظ كرده . و اما (ن ) نام نهرى است در بهشت كه خداى تعالى دستور داد منجمدشـو، مـنـجـمـد شـد، و مـداد گـشـت و بـه قـلم فـرمـود: بـنـويس قلم هم در كتاب لوح محفوظسطرگيرى كرد، و آنچه كه بود و تا قيامت خواهد بود همه را نوشت
سـفـيـان اضـافـه مـى كـنـد سـپـس عـرضـه داشـتـم : يـابـنرسـول اللّه ! امـر لوح و قـلم و مـداد را بـيـشتر برايم توضيح بده ، و آنچه خدا به توتـعـليـم داده تـعـليـمـم ده . فـرمود: يابن سعيد اگر تو اهليت براى پاسخ دادنم نداشتىجوابت را نمى دادم ، پس (بدانكه ) نون (ن ) نام فرشته اى است كه آن را به قلم كهآن نـيـز فـرشـتـه اى اسـت مى دهد، و قلم هم به لوح كه آن نيز فرشته اى است مى دهد، ولوح هـم بـه اسـرافـيـل و اسـرافـيـل بـه مـيـكـائيـل و او بـهجـبـرئيـل مـى دهـد، و جـبـرئيـل هم به انبياء و رسولان خدا (صلوات اللّه عليهم ). سفيان مىگويد: آنگاه امام فرمود: برخيز كه بيش از اين برايت خطرى است .
بـــررســـى روايـــاتـــى كـه حـروف مقطعه كه حروف مقطعه را به اسماى حسناى خدامعنىكرده اند
مؤ لف : ظاهر آنچه در اين روايات آمده كه غالب حروف مقطعه را به اسماء حسناى خدا معناكـرده ، ايـن اسـت كـه ايـن حـروف از اسـمـاء خـدا گـرفـتـه شـده ،حـال يـا از اول آنـها مانند (ميم ) كه فرمود از ملك و مجيد و مقتدر گرفته شده ، و يا ازوسـط مـانـنـد (لام ) از اللّه و (يـاء) از (ولى ) پـس ايـن حـروف مقطعه اشاراتىهـسـتـنـد بر اساس رمز، كه هر يك به يكى از اسماء خدا اشاره مى كنند، و اين معنا از طرقاهـل سنت از ابن عباس و ربيع بن انس و ديگران نيز روايت شده . ولى بر خواننده پوشيدهنيست كه رمز، اصولا وقتى به كار برده مى شود كه گوينده نمى خواهد ديگران از آنچهاو به مخاطب خود مى فهماند سر درآورند، و به اين منظور مطلب خود را با رمز به مخاطبمـى رساند تا هم مخاطبش بفهمد و هم ديگران نفهمند، و اين اسماء حسنايى كه در اين روايتحـروف مـقـطـعـه اوائل سـوره ها را رمز آن دانسته ، اسمايى است كه در بسيارى از موارد ازكـلام خـداى تـعـالى بـه آنـهـا يـا بـطـور اجـمـال و يـا بـطـورتـفـصـيـل ، تـصـريـح و اشاره شده با اين حال ديگر هيچ فايده اى براى اين رمز گويىتصور نمى شود.
پـس بـايـد بـراى ايـن روايـات بـه فـرضـى كه صحيح باشد، و به راستى از معصوم(عـليـه السـلام ) صـادر شـده بـاشـد فـكـر وجـه ديـگـرى كـرد، و آن ايـن اسـت كـه آن راحـمـل كـنـيم بر اينكه اين حروف دلالت بر آن اسماء دارد، ولى نه به دلالت وضعى . درنـتيجه رمزهايى خواهد بود كه منظور و مراد آن بر ما پوشيده است ، و به مرتبه هايى ازآن معانى دلالت دارد، كه براى ما مجهول است ، چون آن مراتب نامبرده دقيق تر و رقيق تر وبلند پايه تر از فهم ما است .
مـؤ يـد ايـن تـوجيه تا اندازه اى اين است كه يك حرف نظير (ميم ) را در چند جا به چندمعناى مختلف تفسير كرده . و همچنين رواياتى كه مى گويد اين حروف از حروف اسم اعظماست .
و اينكه داشت : (و اما قاف به معناى كوهى است محيط به زمين كه سبزى آسمان از رنگ آناسـت ...)، و نـيـز روايـت قـمـى كـه در تـفـسيرش وارد شده ، و نيز به چند طريق از طرقاهل سنت از ابن عباس و ديگران در اين باره آمده ، به نظر درست نمى رسد.
در بـعـضـى از رواياتى كه از ابن عباس نقل شده آمده : قاف كوهى است از زمرد، كه محيطاسـت بر دنيا، و دو طرف آسمان به آن كوه چسبيده ، و كوه نامبرده پايه آسمان است . و دربـعـضـى ديـگـر آمـده خـداى تـعـالى كـوهـى خـلق كـرده بـه نـام كـوه قـاف ، كه محيط براقـيـانوسها است ، و آسمان دنيا روى آن قرار دارد و در آنجا هفت زمين و هفت دريا و هفت آسماناسـت . و در بـعـضـى از روايات ابن عباس آمده : خدا كوهى خلق كرده به نام قاف كه محيطبر عالم است و رگ و ريشه هايش تا صخره اى كه زمين روى آن قرار دارد فرو رفته ، هروقـت خدا بخواهد يك شهر يا قريه را دستخوش زلزله سازد به آن كوه دستور مى دهد تاآن ريـشه از ريشه هاى خود را كه در زير آن قريه واقع شده حركت دهد، و در نتيجه در آنقـريـه زلزله ايـجـاد كـند، به همين جهت است كه مى بينيم در يك قريه زلزله مى شود، وقريه هاى مجاورش تكان نمى خورد.
عـلت درسـت نـبـودن ايـن حـرف ايـن اسـت كه خيلى شبيه به اسرائيليات است ، (كه در بينروايـات مـا رخـنـه كـرده ). و اگـر جـمـله (خـداونـد بـه وسـيله آن زمين را از اينكه اهلش رابـلرزانـد جـلوگـيـرى مـى كـنـد نـبـود، مـمـكـن بـود بـه نـوعـىتاءويل روايت را اينطور توجيه كنيم ، كه مراد از كوه محيط بر زمين كره هوا است .
و امـا ايـنـكـه داشـت (طـه ) و (يـس ) از اسـمـاءرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) است ، و تفسيرى كه براى اين دو كلمه كردهبـود، نـيـز بـايـد بـه هـمـان مـعـنـايـى كـه مـا دربـاره كـوه قـاف كـرديـمحـمـل شود، همچنان كه روايات بسيارى كه از طرق عامه و خاصه وارد شده كه (طه ) و(يـس ) از اسـمـاء رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) اسـت ، بـر هـمـيـن مـعـنـاحمل مى شود.
و امـا ايـنـكه داشت (ن ) نام نهرى است كه خدا آن را مداد كرد، و قلم به امر او با آن مدادبـر لوح بـنـوشـت ، آنـچـه را بوده و تا قيامت خواهد بود. و نيز اينكه داشت : مداد و قلم ولوح از نـورنـد. و ايـنكه داشت : مداد و قلم و لوح همه فرشتگانند، خود بهترين شاهد استبـر ايـنـكه آنچه از عرش و كرسى و لوح و قلم و نظائر آن در كلام خداى تعالى آمده ، وآنـچـه كـه در كـلام رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) و ائمـه (عليهم السلام )برايش تفسير كرده اند، همه از باب تمثيل است ، و منظور از اين تعبيرها و بيانات نزديككردن معارف حقيقى است از افقى دور به افقى نزديك تر به فهم مردم عامى ، و خواستهاند يك امر غير محسوس را به منزله محسوس ‍ فرض
(الم ) حروفى هستند از اسم اعظم خدا
و نـيـز در مـعـانـى الاخـبار به سند خود از ابو بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايتكـرده كه فرمود: (الم ) حروفى هستند از اسم اعظم خدا كه تكه تكه آن در قرآن آوردهشـده ، و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و امام مى توانند آنها را تركيب نموده ،اسم اعظم را درست كنند، آن وقت هر گاه با آن اسم اعظم دعا كنند مستجاب مى شود.
مـؤ لف : ايـن مـضمون به چند طريق از اهل سنت از ابن عباس و غيره نيز روايت شده ، و ما درتـفـسـيـر سـوره اعـراف آنـجـا كه راجع به اسماى حسنى بحث مى كرديم ، گفتيم كه اسماعظمى كه اثرى خاص به خود را دارد، از قبيل الفاظ نيست ، و آنچه روايت درباره آن واردشـده كـه ظـاهـرش ايـن اسـت كـه اسـمـى اسـت مـركـب از حـروف لفـظـى ، بـايد به نوعىتاءويل كه مناسب با آن روايت باشد تاءويل گردد.
و نـيـز در هـمـان كـتاب به سند خود از محمد بن زياد و محمد بن سيار از امام عسكرى (عليهالسـلام ) روايـت كـرده كـه فـرمود: قريش و يهود قرآن را تكذيب كردند و گفتند: سحرىاسـت آشـكـار كـه خـود مـحـمد درست كرده ، و خداى تعالى در پاسخشان فرمود: (الم ذلكالكـتـاب ) يـعـنـى اى مـحـمـد ايـن كـتـابـى كـه مـا بـر تـونـازل كـرديم ، از همين حروف الفباء است كه شما نيز لغات خود را از آن تركيب مى كنيد،(اگـر الفـبـاى شـما 28 حرف است قرآن نيز 28 حرف است نه بيشتر)، پس شما هم اگرراسـت مـى گوييد مثل آن را بياوريد، و ساير گواهان خود را هم با خود همدست كنيد - تاآخر حديث .
مؤ لف : اين حديث از تفسير امام عسكرى نقل شده كه سندش ضعيف است .
و در تـفـسـيـر قـمـى در روايـات ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه درتفسير جمله (يتفطرن من فوقهن ) فرمود: يعنى پاره پاره مى شوند.
و در كـتـاب جـوامـع الجـامـع در ذيـل جـمله (و يستغفرون لمن فى الارض ) مى گويد: امامصادق (عليه السلام ) فرمود: يعنى براى مؤ منين كه در زمين هستند.
مـؤ لف : در مـجـمـع البـيـان از آنـجـناب روايتى به همين معنا آورده . و قمى هم آن را بدونآوردن نام آن جناب نقل كرده .
آيات 11-7 سوره شورى


و كـذلك اوحـيـنـا اليـك قرآنا عربيا لتنذر ام القرى و من حولها و تنذر يوم الجمع لا ريبفـيـه فـريق فى الجنه و فريق فى السعير (7) و لو شاء اللّه لجعلهم امه واحده و لكنيـدخـل مـن يـشـاء فـى رحـمـتـه و الظـالمون ما لهم من ولى و لا نصير (8) ام اتخذوا من دونهاوليـاء فـاللّه هـو الولى و هـو يـحـى المـوتـى و هـو عـلىكـل شـى ء قـديـر (9) و مـا اختلفتم فيه من شى ء فحكمه الى اللّه ذلكم اللّه ربى عليهتـوكـلت و اليـه انـيـب (10) فـاطـر السـمـوات و الارضجـعـل لكـم مـن انـفـسكم ازوجا و من الانعام ازوجا يذروكم فيه ليس كمثله شى ء و هو السميعالبـصـيـر (11) له مـقـاليـد السـمـوات و الارض يـبـسـط الرزق لمـن يـشـاء و يـقـدر انـهبكل شى ء عليم (12)



ترجمه آيات
و اين چنين به سويت وحى كرديم قرآنى عربى را تا مردم مكه و پيرامون آن را انذار كنىو از روز جـمـع (قـيـامـت ) كـه شـكى در آن نيست بترسانى ، روزى كه دسته اى در بهشت ودسته اى در جهنم خواهند بود (7).
اگر خدا مى خواست مى توانست همه را امتى واحد قرار دهد، اما (سنتش بر اين قرار گرفتهكـه ) هـر كس را بخواهد در رحمتش داخل سازد، و ستمگران هيچ سرپرست و ياورى نداشتهباشند (8).
آيـا بـه راستى غير از خدا اوليائى گرفته اند؟ در حالى كه ولى (مردم ) تنها خداست وتنها او مردگان را زنده مى كند، و تنها او بر هر چيز قادر است (9).
و در هـر چـيز كه اختلاف كنيد داورى در آن به عهده خدا است ، متوجه باشيد كه اين خدا استكـه پـروردگـار مـن اسـت ، و مـن تـنها بر او توكل مى كنم ، و به سوى او باز مى گردم(10).
او كـه پـديـد آورنـده آسمانها و زمين است ، و از جنس خود شما برايتان همسرانى آفريد، ونـيـز بـراى چـارپـايـان جـفـت خـلق كـرد، و بـه ايـن وسـيـلهنسل شما و چارپايان را زياد كرد. هيچ چيزى مثل او نيست ، و او شنوا و بينا است (11).
كليدهاى رحمت آسمانها و زمين از آن او است ، روزى را براى هر كس بخواهد گشاده مى كند،و براى هر كه بخواهد تنگ مى گيرد، آرى او به هر چيزى داناست (12).
بيان آيات
ايـن آيـات فـصـل دوم از آيـات اين سوره است كه در آن نيز مساءله وحى را معرفى مى كند.چـيـزى كه هست در اين آيات وحى را از نظر نتائجى كه مترتب بر آن است معرفى مى كند،همچنان كه در فصل سابق خود آن را معرفى مى كرد و به آن اشاره مى نمود.
در ايـن فـصـل مـى فرمايد: غرض از وحى انذار مردم است ، و مخصوصا انذارى كه مربوطبه روز قيامت است ، روزى كه همه مردم در آن جمع مى شوند و گروهى به سوى بهشت ، وگروهى ديگر به سوى آتش مى روند.
چـون اگـر مـردم به چنين روزى تهديد و انذار نشوند، دعوت دينى به نتيجه نمى رسد وتـبـليـغ ديـنـى سـودى نمى بخشد. آنگاه اين نكته را بيان مى كند كه دو دسته شدن مردمچـيـزى اسـت كـه مـشـيت خداى سبحان به آن تعلق گرفته ، و به همين منظور دين را براىمردم تشريع كرده ، و از راه وحى مردم را از روز جمع انذار نموده ، چون او ولى مردم است ،و آنها را بعد از مردن زنده مى كند، و بين آنان در آنچه اختلاف مى كردند حكم مى فرمايد.
آنـگاه رشته كلام به مساءله توحيد ربوبيت كشيده مى شود، و اينكه به جز خداى تعالىربى نيست ، چون صفاتى كه رب بايد داشته باشد مختص به خداست ، و هيچ شريكى درهيچ يك از آن صفات شركت ندارد.


و كذلك اوحينا اليك قرانا عربيا لتنذر ام القرى و من حولها



كـلمـه (كـذلك ) اشـاره بـه وحـيـى اسـت كـه از سـيـاق آيـاتقـبـل فـهـمـيـده مـى شـود. و (ام ) القـرى مـكـه مـكـرمـه اسـت . و مراد از انذار مكه ، انذاراهل مكه است . و مراد از (من حولها) ساير نقاط جزيرة العرب است ، يعنى آنهايى كه درخـارج مـكه زندگى مى كنند. مؤ يد اين معنا كلمه (عربيا) است ، چون مى فرمايد: بدينجهت قرآن را عربى نازل كرديم كه عربى زبانها را انذار كنى .
دعوت پيامبر اسلام (ص ) جهانى ، ولى تدريجى و مرحله به مرحله بوده است
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه اگـر غـرض ازنازل كردن قرآن فقط انذار عرب زبانها باشد با جهانى بودن قرآن نمى سازد.
جوابش اين است كه دعوت پيامبر اسلام در جهانى شدنش تدريجى و مرحله به مرحله بوده، در مـرحـله اول بـه حـكـم آيـه شـريـفـه (و انـذر عشيرتك الاقربين ) ماءمور بود تنهافاميل خود را دعوت كند، و در مرحله دوم به حكم آيه شريفه (قرانا عربيا لقوم يعلمون) ماءمور شده آن را به عموم عرب ابلاغ كند، و در مرحله سوم به حكم آيه (و اوحى الىهذا القرآن لانذركم به و من بلغ ) ماءمور شده آن را به عموم مردم برساند.
يـكـى از ادله اى كـه مـى رسـانـد كـه چـنـيـن مـراتـبـى در دعـوت اسلام بوده ، آيه شريفه(قل ما اسئلكم عليه من اجر - تا جمله - ان هو الا ذكر للعالمين ) است ، چون آن طورىكـه از سـيـاق سـوره بـرمـى آيد خطاب در آن به كفار قريش است ، مى فرمايد: اين قرآنهـدايـت و تـذكـر بـراى تـمـام عـالميان است و اختصاص به يك قوم و دو قوم ندارد، و چونكتابى است همگانى ديگر معنا ندارد كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از عربمطالبه اجر و پاداش كند.
عـلاوه بـر ايـنـكـه در ايـن مـعـنـا هـيـچ حـرفـى نـيـسـت كـه دعـوت بـه اسـلامشـامـل اهـل كـتـاب و مـخـصـوصـا يـهـود و نـصـارى نـيـز مى شود، (چون در قرآن بارها بهاهـل كتاب خطابها كرده ، و ايشان را به پذيرفتن دين دعوت فرموده ). و نيز مسلم تاريخاسـت كـه مـردمـى از غـيـر عـرب اسـلام را پـذيـرفـتـه انـد، مـانـنـد سـلمـان ايـرانـى ، وبلال حبشى ، و صهيب رومى .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله (من حولها) سائر اقوام بشريت غير عرب است، و مـؤ يـد ايـن احـتـمـال آن اسـت كـه از مـكه تعبير فرموده به (ام القرى ) يعنى مركزتمامى شهرهاى دنيا و گر نه مى فرمود: مكه .
و اين آيه شريفه بطورى كه ملاحظه مى فرماييد وحى را از نظر نتيجه و هدفش معرفىمى كند، كه وحى عبارت است از انذار مردم از طريق القاء الهى ، و نبوت هم همين است ، پسوحى القائى است الهى به غرض نبوت و انذار.


و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه فريق فى الجنه و فريق فى السعير



ايـن جـمـله عـطـف اسـت بـر كـلمـه تـنـذر كـه در اول آيـه اسـت ، و ايـن عـطـف ازقـبـيـل عـطـف خـاص بـر عـام اسـت كـه مـعـمولا در مواردى اينطور عطف مى كنند كه خاص اهميتمـخـصـوص دارد، پـس در آيـه مـورد بـحـث مـى خـواهـد بـفـرمـايـد: مـا ايـن قـرآن را بـر تونازل كرديم تا مردم را از خدا بترسانى و انذار كنى ، و مخصوصا از غضبش در روز قيامتانذار نمايى .
و كـلمـه (يـوم الجـمـع ) مـفـعـول دوم بـراى جـمـله تنذر است ، نه اينكه ظرف آن باشد،(تـوضـيـح ايـنـكه : نمى خواهد بفرمايد در روز قيامت انذار كنى بلكه مى خواهد بفرمايد:مـردم را از روز قـيـامـت انذار كنى و بترسانى ). و منظور از (روز جمع ) روز قيامت استكه خداى تعالى در جاى ديگر درباره اش فرموده : (ذلك يوم مجموع له الناس ... فمنهمشقى و سعيد).
و جـمـله (فـريـق فـى الجـنـه و فـريـق فـى السـعـيـر) در مـقـامتـعـليـل و دفـع توهمى است كه ممكن است به ذهن كسى بيايد، گويا فرموده : چرا از روزجـمـع انـذارشان كند؟ آنگاه در پاسخ فرموده : براى اينكه در آن روز يك دسته بهشتى ودسـتـه ديـگـر جهنمى مى شوند، يعنى به دو دسته تقسيم مى گردند، يكى سعيد و داراىپـاداش و ديـگرى شقى و معذب . پس بايد انذار بشوند تا از راه شقاوت بپرهيزند، و ازپرتگاه هلاكت كنار آيند.


و لو شاء اللّه لجعلهم امه واحده


...
از آنجا كه آيات اين فصل در صدد بيان اين معنا است كه انذار مردم لازم است ، به همين جهتنـبـوت يـك حـاجـت ضـرورى بـشـر اسـت ، چـون مردم در روز قيامت دو طايفه مى شوند، و ازآنـجـايـى كـه در چـنـيـن مـقـامـى زودتـر از هـر چـيـز ايـن سـؤال به ذهن مى دود كه اگر بهانه براى فرستادن پيامبران اين است كه عده اى از بندگانخـدا دوزخـى نـشـونـد، چرا از همان اول مردم را يك جور خلق نكرد تا دو دسته نشوند و چرابـيـن آنـها امتياز قائل شد، تا بعضى بهشتى و بعضى دوزخى گردند، مى خواست همه رايـكـسـان و داراى يـك صـفـت خـلق كـنـد، تـا همه راه بهشت را طى كنند، و آن وقت احتياجى بهمـسـاءله نـبـوت و انـذار پـيـش نـيـايـد؟ لذا در پـاسـخ از ايـن سـؤال ذهـنـى فـرمود: (و اگر خدا مى خواست همه را يك جور خلق مى كرد...) (و ان شاءاللّهبه زودى روشن مى گردد كه چرا خدا نخواست ).
(و لكن يدخل من يشاء فى رحمته و الظالمون ما لهم من ولى و لا نصير) - كلمه (لكن) بـه اصـطـلاح اسـتـدراك اسـت ، مـى خـواهـد بـفـرمايد ممكن نيست تمامى بشر امتى واحدهبـاشـنـد، به اين بيان كه سنت خداى تعالى بر اين جارى شده كه مردم يكسان نباشند، ونـخـواسـته كه يكسان و يك جور باشند، و دليل بر اينكه مى خواهد بفرمايد سنت هميشگىخـدا چـنـيـن اسـت ، جـمـله (يدخل من يشاء) است كه چون با صيغه مضارع آمده بر استمراردلالت دارد، و مى فهماند كه خدا همواره چنين است ، نه براى يكبار و دو بار، و گر نه مىفرمود: (و لكن ادخل من يشاء) و يا عبارتى نظير آن .
در ايـن آيـه شـريـفـه (بـيـن مـن يـشـاء) و (الظـالمون ) مقابله افتاده ، و اين خود مىفـهـمـانـد كـه مـراد از (مـن يـشـاء) غير ظالمين است ، در نتيجه معنا چنين مى شود: خدا غيرظـالمـيـن را داخـل رحـمـت خـود مـى كـنـد، و امـا ظـالمـيـن يـار و مـددكـارى نـدارنـد.حـال بـبينيم منظور از (ظالمين ) چيست ؟ در سوره اعراف ظالمين را به معاندينى كه منكرمـعـادنـد تـفـسـيـر نموده مى فرمايد: (فاذن موذن بينهم ان لعنه اللّه على الظالمين الذينيصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخره كافرون ).
و از سـوى ديـگـر بـيـن (داخل كردن در رحمت خود) و بين (ولى و ياور نداشتن كفار)مـقـابـله انـداخـتـه ، و مى فهماند آنهايى كه داخل در رحمت خدا مى شوند، هم ولى دارند كهوليـشـان خـداسـت ، و هـم نـصـيـر. و در مـقـابـل آنـهـايـى كـه ولى و نـاصـر نـدارنـدداخـل در رحـمـت او نـمى شوند، و نيز مى فهماند مراد از رحمت ، بهشت است ، و لازمه نداشتنولى و ناصر، جهنم است .
شـــرح مـــفـــاد آيـه : (و لو شـاء الله لجـعـلهـم امـه واحـده ) و نـقـد و رد وجـوهى كهپيرامونآن گفته شده است
در نـتـيجه حاصل معناى آيه اين مى شود كه : خداى سبحان نبوت و انذار را كه نتيجه وحىاسـت بـديـن جـهـت مـقـدر و مقرر كرد كه مى دانست به زودى يعنى در قيامت مردم دو دسته مىشوند، لذا مقدر كرد تا مردم از داخل شدن در زمره دوزخيان بپرهيزند.

next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation