بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 11, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page


ترجمه آيات
و هنگامى كه آنها بسوى پدرشان بازگشتند گفتند: اى پدر! دستور داده شده كه به ماپيمانه اى (از غله ) ندهند، لذا برادرمان را با ما بفرست تا سهمى دريافت داريم و ما اورا محافظت خواهيم كرد(63).
گفت آيا من نسبت به او به شما اطمينان كنم همانگونه كه نسبت به برادرش (يوسف )اطمينان كردم ؟! خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است (64).
و هنگامى كه متاع خود را گشودند ديدند سرمايه آنها بازگردانده شده گفتند: پدر! ماديگر چه مى خواهيم اين سرمايه ما است كه به ما پس گردانده شده (پس چه بهتر كهبرادر را با ما بفرستى ) و ما براى خانواده خويش مواد غذايى مى آوريم و برادرمان راحفظ خواهيم كرد و پيمانه بزرگترى غير از اين پيمانه كوچك دريافت خواهيم داشت (65).
گفت : هرگز او را با شما نخواهم فرستاد جز اينكه پيمان موكد الهى بدهيد كه او را حتمانزد من خواهيد آورد، مگر اينكه (بر اثر مرگ يا علّت ديگرى ) قدرت از شما سلب گردد،و هنگامى كه آنها پيمان موثق خود را در اختيار او گذاردند گفت : خداوند نسبت به آنچه مىگوييم ناظر و حافظ است (66).
(هنگامى كه خواستند حركت كنند يعقوب ) گفت : فرزندان من ! از يك در وارد نشويد، بلكهاز درهاى متفرق وارد گرديد و (من با اين دستور) نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خداحتمى است از شما دفع كنم ، حكم و فرمان تنها از آن خدا است ، من بر اوتوكل مى كنم و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند(67).
و چونكه از همان طريق كه پدر به آنها دستور داده بود وارد شدند، اين كار هيچ حادثهحتمى الهى را نمى توانست از آنها دور سازد جز حاجتى دردل يعقوب (كه از اين راه ) انجام شد (و خاطرش تسكين يافت ) و او از بركت تعليمى كهما به او داده ايم علم فراوانى دارد در حالى كه اكثر مردم نمى دانند (68).
هنگامى كه بر يوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جاى داد و گفت من برادر تو هستم ،از آنچه آنها مى كنند غمگين و ناراحت نباش (69).
و چون بارهاى آنها را بست ، ظرف آبخورى ملك را دربار برادرش قرار داد سپس كسىصدا زد اى اهل قافله ! شما سارق هستيد(.7).
آنها روبسوى او كردند و گفتند چه چيز گم كرده ايد؟(71).
گفتند جام ملك را، و هر كس آنرا بياورد يك بار شتر (غله ) به او داده مى شود و من ضامن(اين پاداش ) هستم (72).
گفتند به خدا سوگند شما مى دانيد كه ما نيامده ايم در اين سرزمين فساد كنيم و ما(هرگز) دزد نبوده ايم (73).
آنها گفتند: اگر دروغگو باشيد كيفر شما چيست ؟(74).
گفتند هر كس كه (آن جام ) در بار او پيدا شود خودش كيفر آن خواهد بود (و بخاطر اينكار برده خواهد شد) ما اينگونه ستمگران را كيفر مى دهيم (75).
در اين هنگام (يوسف ) قبل از بار برادرش به كاوش بارهاى آنها پرداخت ، و سپس آن را ازبار برادرش بيرون آورد، ما اينگونه راه چاره به يوسف ياد داديم او هرگز نمى توانستبرادرش را مطابق آئين ملك (مصر) بگيرد مگر آنكه خدا بخواهد، ما درجات هر كس ‍ را كهبخواهيم بالا مى بريم و برتر از هر صاحب علمى ، عالمى است (76).
(برادران ) گفتند اگر او (بنيامين ) دزدى كرده (تعجب نيست ) برادرش (يوسف ) نيزقبل از او دزدى كرده ، يوسف (سخت ناراحت شد و) اين (ناراحتى ) را در درون خود پنهانداشت و براى آنها اظهار نداشت ، (همين اندازه ) گفت وضع شما بدتر است و خدا از آنچهحكايت مى كنيد آگاه تر است (77).
گفتند اى عزيز! او پدر پيرى دارد، يكى از ما را بجاى او بگير، ما تو را از نيكوكارانمى بينيم (78).
گفت پناه بر خدا كه ما غير از آن كس كه متاع خود را نزد او يافته ايم بگيريم كه در آنصورت از ظالمان خواهيم بود(79).
و همينكه از او نااميد شدند رازگويان به كنارى رفتند، بزرگشان گفت : آيا نمى دانيدپدرتان از شما پيمان الهى گرفته و پيش از اين درباره يوسف كوتاهى كرديد لذا مناز اين سرزمين حركت نمى كنم تا پدرم به من اجازه دهد، يا خدا فرمانش را درباره من صادركند كه او بهترين حكم كنندگان است (.8).
شما بسوى پدرتان بازگرديد و بگوييد پدر! پسرت دزدى كرد و ما جز به آنچه مىدانستيم گواهى نداديم و ما از غيب آگاه نيستيم (81).
(براى اطمينان بيشتر) از آن شهرى كه در آن بوديم سؤال كن و از قافله و كاروانيانى كه با آنان آمديم بپرس كه ما راست مى گوييم (82).
بيان آيات
بازگشت برادران يوسف به سوى پدر و راضى كردن او به بردن بنيامينو...
اين آيات داستان برگشتن برادران يوسف را بسوى پدرشان و راضى كردن پدر بهاينكه برادر يوسف را براى گرفتن طعام بفرستد، و نيز بازگشتن ايشان را بسوىيوسف و بازداشت كردن يوسف برادر خود را با حيله اى كه طرح كرده بود بيان مىفرمايد.


فلما رجعوا الى ابيهم قالوا يا ابانا منع منا الكيلفارسل معنا اخانا نكتل و انا له لحافظون


(اكتيال ) به معناى گرفتن طعام است با كيل ، در صورتى كه باكيل معامله شود، راغب گفته : كيل به معناى پيمان كردن طعام است ، وقتى گفته مى شود:(كلت له الطعام ) با تعبير (كلته الطعام ) فرق دارد، اولى به معناى اين است كهمباشر پيمانه كردن طعام براى او من بودم ، ولى دومى به اين معنى است كه من طعام را باكيل و پيمانه به او دادم ، و معناى (اكتلت عليه ) اين است كه باكيل از او گرفتم ، و لذا خداى تعالى فرموده :(ويل للمطففين الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون و اذا كالوهم ...) زيرا در گرفتنتعبير كرده به (اكتالوا على الناس ) و در دادن تعبير كرده به (كالوا الناس )
و اينكه فرموده : (قالوا يا ابانا منع منا الكيل ) معنايش اين است كه اگر ما برادر خودرا همراه نبريم و او با ما به مصر نيايد ما راكيل نمى دهند، به دليل اينكه دنبالش فرموده :(فارسل معنا اخانا) زيرا اين جمله اجمال آن جريانيست كه ميان آنان و عزيز مصرگذشته ، كه به مامورين دستور داده ديگر به اين چند نفر كنعانى طعام ندهند مگر وقتىكه برادر پدرى خود را همراه بياورند، اين معنا را با جمله كوتاه (منع مناالكيل ) براى پدر بيان كرده و از او مى خواهند كه برادرشان را با ايشان روانه كندتا جيره ايشان را بدهند و محرومشان نكنند.
و اينكه تعبير كردند به (اخانا - برادرمانرا) به اين منظور بوده كه شفقت خود رادرباره او به پدر بفهمانند و وى را دل خوش و از ناحيه خود مطمئن سازند. همچنانكه جمله(انا له لحافظون ) هم با آنهمه تاءكيد كه در آن بكاررفته در مقام افاده همين غرض ‍است .


قال هل آمنكم عليه الا كما امنتكم على اخيه من قبل فاللّه خير حافظا و هو ارحم الراحمين


در مجمع البيان گفته : كلمه (امن ) به معناى اطمينان قلب نسبت به سلامت است ، گفتهمى شود: (امنه يامنه امنا). و بنا بگفته وى معناى جمله :(هل آمنكم عليه ...)، اين مى شود كه آيا درباره اين فرزندم به شما اطمينان كنمهمانطور كه درباره برادرش اطمينان كردم و در نتيجه ، شد آنچه كه نبايد مى شد؟
و حاصلش اينست كه شما از من توقع داريد كه به گفتارتان اعتماد كنم و دلم را دربارهشما گرم و مطمئن كنم ، همچنانكه قبل از اين در خصوص برادرش يوسف به شما اعتمادكردم ، و به وعده اى كه امروز مى دهيد ما او را حفظ مى كنيمدل ببندم ، همانطور كه به عين اين وعده كه درباره يوسف داديددل بستم ، و حال آنكه من آنروز عينا مانند امروز شما را بر آن فرزندم امين شمردم ولىشما در حفظ او كارى برايم صورت نداديد، كهسهل است ، بلكه پيراهن او را كه آغشته به خون بود برايم آورديد، و گفتيد كه گرگاو را دريد.
امروز هم اگر درباره برادرش به شما اعتماد كنم به كسانى اعتماد كرده ام كه اعتماد واطمينان به آنان سودى نمى بخشد، و نمى توانند نسبت به امانتى كه به ايشان سپردهمى شود رعايت امانت را نموده آنرا حفظ كنند.
مراد يعقوب (عليه السلام ) از جمله : (فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين)
و اينكه فرمود: (فاللّه خير حافظا و هو ارحم الراحمين ) تفريع است بر كلام سابقشكه گفته بود: (هل آمنكم عليه ...)، كه استنتاج را آماده مى كند و مى فهماند كه وقتىاطمينان به شما در خصوص اين پسر، لغو و بيهوده است و هيچ اثر و خاصيتى ندارد، پسبهترين اطمينان و اتكال ، تنها آن اطمينان و توكلى است كه به خداى سبحان و به حفظ اوباشد، و خلاصه وقتى امر مردد باشد ميان توكل به خدا و تفويض به او، و ميان اطمينانو اعتماد به غير او، وثوق به خداى تعالى بهتر و بلكه متعين است .
و جمله (و هو ارحم الراحمين ) به منزله تعليل براى جمله (فاللّه خير حافظا) است ،و معنايش اين است كه غير خداى تعالى چه بسا در امرى مورد اطمينان قرار بگيرد، و يا درامانتى امين پنداشته شود، ولى او كمترين رحمى به صاحب پندار نكرده امانتش را ضايعمى كند، بخلاف خداى سبحان كه او ارحم الراحمين است ، و در جايى كه بايد رحم كند ازرحمتش دريغ نمى دارد، او بر عاجز و ضعيفى كه امر خود را به او واگذار نموده و بر اوتوكل جسته ترحم مى كند، و كسى كه بر خداتوكل كند خدا او را بس است .
از اينجا بخوبى روشن مى گردد كه مراد حضرت يعقوب (عليه السّلام ) اين نبوده كهلزوم اعتماد به خدا را از اين جهت بيان كند كه چون خداى تعالى سببى استمستقل در سببيت ، و سببى است كه به هيچ وجه مغلوب سبب ديگرى نمى شود، به خلافساير اسباب كه استقلال نداشته مغلوب خداوندند، زيرا گو اينكه اين در جاى خودصحيح و مسلم است همچنانكه خود فرموده : (و منيتوكل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره ) و چگونه چنين نباشد وحال آنكه چنين اطمينانى به غير خدا شرك است و انبياء (عليهم السلام ) به نص قرآن ازآن منزهند، اين قرآن است كه تصريح دارد بر اينكه يعقوب از مخلصين و برگزيدگان واز ائمه (هداة مهديين ) است ، و او خود در آنجا كه فرموده بود: (الا كما امنتكم على اخيهمن قبل ) اعتراف كرده بر اينكه فرزندان را درباره يوسف امين پنداشته و اگر اينگونهاعتماد كردن شرك بود به نص قرآن ، يعقوب مرتكب آن نمى شد، علاوه بر اينكه نسبتبه برادر يوسف هم اين اعتماد را كرد و به طورى كه از آيات بعدى برمى آيد بعد ازگرفتن پيمانى خدايى او را به ايشان سپرد.
پس معلوم مى شود مقصود يعقوب (عليه السّلام ) از اعتماد به خدا اعتماد به اين معنا نبودهبلكه مقصودش بيان اين معنا بوده كه لزوم اختيار اطمينان و اعتماد به خدا، بر اعتماد بهغير او از اين جهت است كه خداى تعالى متصف به صفات كريمه اى است كه بخاطر وجودآنها يقين و اطمينان حاصل مى شود كه چنين خدايى بندگانمتوكل را فريب نمى دهد، و به كسانى كه امور خود را تفويض به او كرده اند خدعه نمىكند، چونكه او نسبت به بندگان خويش رؤ وف و غفور ودود و كريم و حكيم و عليم ، و بهعبارت جامع تر ارحم الراحمين است .
علاوه بر اين او در امورش مغلوب و در مشيتش مقهور كسى نمى شود، بخلاف مردم كه اگردر امرى مورد اعتماد قرار گيرند از آنجا كه اسير هوى و بازيچه هوسهاى نفسانيند چهبسا كرامت نفس و فضيلت و وفا و صفت رحمت ، ايشان را به حفظ آنچه كه حفظش در اختيارآنان است وادار كند، و چه بسا هوى و هوسها وادارشان كند كه نسبت به آن خيانت ورزيده ازحفظش دريغ نمايند، بعلاوه ، همان كسانى هم كه خيانت نمى ورزند در قدرت و اراده برحفظ آن ، استقلال و استغنايى در خود ندارند.
و كوتاه سخن آنكه مراد يعقوب (عليه السّلام ) اين است كه اطمينان به حفظ خداى سبحانبهتر است از اطمينان به حفظ غير او، براى اينكه او ارحم الراحمين است ، و به بنده خود،در آنچه كه او را امين در آن دانسته خيانت نمى كند، بخلاف مردم كه چه بسا رعايت عهد وامانت را ننموده به موتمنى كه متوسل به ايشان شده ترحم نكنند و به وى خيانت بورزند.
بهمين جهت مى بينيم يعقوب (عليه السّلام ) بعد از آنكه براى بار دوم فرزندان را مكلفبه آوردن وثيقه مى كند چنين مى فرمايد: (حتى توتون موثقا من اللّه لتاتننى به الاان يحاط بكم ) و آن اختيارى را كه فرزندان در حفظ برادر خود ندارند استثناء نموده مىفرمايد: مگر آنكه شما را احاطه كنند و قدرت حفظ او از شما سلب گردد، زيرا دراينصورت حفظ برادر از قدرت و استطاعت ايشان بيرون است ، و ديگر نسبت به آن موردسؤ ال پدر واقع نمى شوند، و اما اينكه حضرت يعقوب (عليه السّلام ) از آنان خواستتا وثيقه اى الهى بياورند تا آنجا بود كه اختيار و قدرت دارند برادر را حفظ نمودهدوباره به پدر برگردانند، مثلا او را نكشند، و آواره و تبعيدش نكنند، و بلايى نظير آنبر سرش نياورند (دقّت فرمائيد)
از آنچه گذشت اين معنا روشن شد كه در جمله (و هو ارحم الراحمين ) يك نوع تعريضبه فرزندان و طعنه به اين است كه ايشان آنطور كه بايد و يا اصلا نسبت به برادرخود يوسف رحم نكردند، و با اينكه پدر نسبت به وى امينشان دانست امانت را رعايت ننمودند،و آيه بهر حال در معناى رد درخواست فرزندان است .


و لما فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ردت اليهم ...


كلمه (بغى ) به معناى طلب كردن است ، و بيشتر در طلب شراستعمال مى شود، و بغى به معناى ظلم و زنا نيز از همين باب است . در مجمع البيان مىگويد: كلمه (ميره ) به معناى طعامهايى است كه از شهرى به شهر ديگرحمل و نقل مى شود، (مرتهم ) معنايش اين است كه : من جهت ايشان از شهر ديگرى طعاموارد كردم ، و همچنين مضارعش (اميرهم ) و مصدرش (ميرا) و نيز (امترتهم امتيارا)كه باب افتعال آنست .
و اينكه گفتند: (يا ابانا ما نبغى ) استفهامى است كه از پدر كردند و به آيه چنين معنامى دهد كه وقتى بار و بنه خود را باز كرده و كالاى خود را در ميان طعام خود يافتند، وفهميدند كه عمدا به ايشان برگردانيده اند به پدر گفتند: ما ديگر بيش از اين چه مىخواهيم ما وقتى به مصر مى رفتيم منظورمان خريدن طعام بود، نه تنها طعام را به سنگتمام به ما دادند بلكه كالاى ما را هم به ما برگردانيدند، و اين خود بهتريندليل است بر اينكه منظور عزيز احترام ما است ، نه اينكه قصد سويى به ما داشتهباشد.
پس اينكه گفتند: (يا ابانا ما نبغى هذه بضاعتنا ردت الينا) منظورشان دلخوش ساختنپدر بود، تا شايد بدين وسيله به فرستادن برادرشان رضايت دهد، و از ناحيه عزيزمطمئن باشد كه قصد سويى ندارد، و از ناحيه خود ايشان هم مطمئن باشد كه همانطور كهوعده دادند حفظش خواهند كرد، و بهمين جهت دنبال جمله مزبور گفتند: (و نمير اهلنا و نحفظاخانا و نزداد كيل بعير ذلك كيل يسير) و معناى (ذلككيل يسير) اين است كه اين كيلى است آسان .
بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (ما) در جمله (ما نبغى ) ماى نفى است ، و معناى جملهاين است كه : منظور ما از آنچه كه درباره عزيز و پذيرايى و احترامش گفتيم دروغ بافىنبود، به شهادت اينكه اين سرمايه ما است كه به ما برگشته . و همچنين ، بعضى گفتهاند: كلمه (يسير) به معناى اندك است و معناى جمله اين است كه اينكيل طعامى كه ما با خود آورده ايم كيل اندكى است ، و ما را كافى نيست ، ناگزير بايدبرادر را هم همراه ببريم تا سهم او را هم بگيريم .


قال لن ارسله معكم حتى توتون موثقا من اللّه لتاتننى به الا ان يحاط بكم فلما آتوهموثقهم قال اللّه على ما نقول وكيل


كلمه (موثق ) (به كسرثاء) به معناى چيزى است كه مورد وثوق و اعتماد قرار گيرد،و (موثقا من اللّه ) امرى است كه هم مورد اعتماد باشد و هم مرتبط و وابسته بهخدايتعالى ، و آوردن وثيقه الهى و يا دادن آن ، به اين است كه انسان را بر امرى الهى ومورد اطمينان از قبيل عهد و قسم مسلط كند به نحوى كه (احترام خدا در آن ) به منزلهگروگانى باشد.
آرى معاهدى كه عهد مى بندد و قسم خورنده اى كه سوگند مى خورد و مى گويد: (عاهدتالله ان افعل كذا - با خدا عهد بستم كه فلان كار را بكنم ) و يا مى گويد: (باللّهلا فعلن كذا - به خدا سوگند كه اين كار را مى كنم ) احترام خدا را نزد طرف مقابلشگروگان مى گذارد، بطورى كه اگر به گفته خود وفا نكند نسبت به گروگانشزيانكار شده و در نتيجه احترام خداى را از بين برده و در نزد او مسؤول هست .
كلمه (احاطه ) از ماده (حاط) به معناى حفظ است ، و ديوار را هم از جهت اينكه مكانى رامحصور و محفوظ مى كند حايط مى گويند،
و خدا را از اين جهت محيط به كل شى ء مى گويند كه بر هر چيز مسلط و آنرا از هر جهتحافظ است ، و هيچ موجودى و هيچ جزئى از موجودات از تحت قدرت او بيرون نيست ، ووقتى گفته مى شود: فلانى را بلا و مصيبت احاطه كرده و معنايش اين است كه بطورى بهوى روى آورده كه تمامى درهاى نجات را برويش بسته است ، و ديگر گريزگاهى ندارد،و نيز از همين باب است كه مى گويند: (فلان احيط به ) يعنى فلانى هلاك و يافاسد شد و يا درهاى نجات و خلاصى به رويش بسته گرديد، خداى تعالى هم فرموده: (و احيط بثمره فاصبح يقلب كفيه على ما انفق فيها) و نيز فرموده : (و ظنوا انهماحيط بهم دعوا اللّه مخلصين له الدين ) و بهمين معنا است جمله مورد بحث : (الا ان يحاطبكم ) يعنى مگر آنكه دچار آنچنان گرفتارى شويد كه به كلى قدرت و استطاعت را ازشما سلب كند، و ديگر نتوانيد فرزندم را برگردانيد.
معناى توسل به خدا، لغو و بى اثر دانستن اسباب و وسائط نيست
كلمه (وكيل ) از وكالت است كه به معناى تسلط بر امرى است كه بازگشت آن به غيرشخص وكيل است ، ولى وكيل قائم به آن امر و مباشر در آن است ،توكيل كردن ديگرى هم بهمين معنا است كه او را در كارى تسلط دهد تا او بجاى خودش آنكار را انجام دهد، و توكل بر خدا به معناى اعتماد بر او و اطمينان به او در امرى از اموراست ، و توكيل خدايتعالى و توكل بر او در امور به اين عنايت نيست كه او خالق و مالك ومدبّر هر چيز است بلكه به اين عنايت است كه خداوند اجازه داده است تا هر امرى را بهمصدرش و هر فعلى را به فاعلش نسبت دهند، و چنين نسبتى را بنحوى از تمليك ، ملكايشان كرده ، و اين مصادر در اثر و فعل ، اصالت واستقلال ندارند و سبب مستقل تنها خداى سبحان است كه بر هر سببى غالب و قاهراست .
بنابراين رشد فكرى آن است كه وقتى انسان امرى را اراده مى كند و به منظور رسيدنبه آن ، متوسل به اسباب عادى اى كه در دسترس اوست مى شود در عينحال چنين معتقد باشد كه تنها سببى كه مستقل به تدبير امور است خداى سبحان است ، واستقلال و اصالت را از خودش و از اسبابى كه در طريق رسيدن به آن امر بكار بستهنفى نموده بر خدا توكل و اعتماد كند.
پس معلوم شد كه معناى توكل اين نيست كه انسان نسبت امور را به خودش و يا به اسباب ،قطع و يا انكار كند، بلكه معنايش اين است كه خود و اسباب رامستقل در تاءثير ندانسته و معتقد باشد كه استقلال و اصالت منحصرا از آن خداى سبحاناست ، و در عين حال سببيت غير مستقله را براى خود و براى اسبابقائل باشد.
و لذا مى بينيم يعقوب (عليه السّلام ) بطورى كه آيات مورد بحث حكايت مى كند در عينتوكلش بر خدا اسباب را لغو و مهمل ندانسته و به اسباب عادى تمسك مى جويد، نخست بافرزندان درباره برادرشان گفتگو نموده سپس از ايشان پيمانى خدايى مى گيرد، آنگاهبر خدا توكل مى كند، و همچنين در وصيتى كه در آيه بعدى آمده نخست سفارش مى كند ازيك دروازه وارد مصر نشوند، بلكه از درهاى متعدد وارد شوند، و آنگاه بر پروردگارشخداى متعال توكل مى كند.
پس خداى سبحان بر هر چيز وكيل است از جهت امورى كه نسبتى با آن چيز دارند، همچنانكهاو ولى هر چيز است از جهت استقلالش به قيام بر امور منسوب به آن چيز، و خود آن امورعاجزند از قيام به امور خود، با حول و قوه خود، و نيز او رب هر چيز است از جهت اينكهمالك و مدبّر آن است .
معناى آيه اين است كه : يعقوب (عليه السّلام ) به فرزندان خود گفت (لن ارسله معكم) هرگز برادرتان را با شما روانه نمى كنم (حتى توتون موثقا من اللّه - تا آنكهميثاقى را از خدا كه من به آن وثوق و اعتماد كنم بياوريد و به من بدهيد)،حال يا عهدى ببنديد و يا سوگند بخوريد كه (لتاتننى به - او را برايم مىآوريد)، و از آنجايى كه اين پيمان منوط به قدرت فرزندان بوده بناچار صورتاضطرارشان را استثناء نموده گفت : (الا ان يحاط بكم - مگر آنكه از شما سلب قدرتشود) (فلما آتوه موثقهم - بعد از آنكه ميثاق خود را برايش آوردند) يعقوب (عليهالسّلام ) گفت : (اللّه على ما نقول وكيل - خدا بر آنچه ما مى گوييموكيل باشد) يعنى ما همگى قول و قرارى بستيم ، چيزى من گفتم و چيزى شما گفتيد، وهر دو طرف در رسيدن به غرض بر اسباب عادى و معمولى متمسك شديم ، اينك بايد هرطرفى به آنچه كه ملزم شده عمل كند، (من برادر يوسف را به دهم و شما هم او را به منبرگردانيد) حال اگر كسى تخلف كرد خدا او را جزا دهد و داد طرف مقابلش را از اوبستاند.
سبب اينكه يعقوب (عليه السلام ) به پسران خود سفارش كرد از يك دروازهواردنشوند


و قال يا بنى لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه ...


اين كلامى است كه يعقوب به فرزندان خود گفته است وقتى كه فرزندانش آن موثق راكه پدر از ايشان خواسته بود آورده و آماده كوچ كردن به سوى مصر بودند. و از سياقداستان چنين استفاده مى شود كه يعقوب از جان فرزندان خود كه يازده نفر بودند مىترسيده نه اينكه از اين ترسيده باشد كه عزيز مصر ايشان را درحال اجتماع ، وصف بسته ببيند، زيرا يعقوب (عليه السّلام ) مى دانست كه عزيز مصر همهآنها را نزد خود مى طلبد، و ايشان در يك صف يازده نفرى در برابرش قرار مى گيرند،
و عزيز هم مى داند كه ايشان همه برادران يكديگر و فرزندان يك پدرند، اين جاى ترسنيست ، بلكه ترس يعقوب بطورى كه ديگران هم گفته اند، از اين بوده كه مردم ايشانرا كه برادران از يك پدرند در حال اجتماع ببينند و چشم بزنند، و يا بر آنان حسد برده(و براى خاموش ساختن آتش جسد خود، وسيله از بين بردن آنان را فراهم سازند) و يا ازايشان حساب ببرند و براى شكستن اتفاقشان توطئه بچينند، يا بقتلشان برسانند و يابلاى ديگرى بر سرشان بياورند.
و جمله (و ما اغنى عنكم من اللّه من شى ء ان الحكم الا للّه ) خالى از دلالت و ياحداقل اشعار بر اين معنا نيست كه يعقوب (عليه السّلام ) از اين حوادثى كهاحتمال مى داده جدا مى ترسيده ، گويا (و خدا داناتر است ) در آن موقع كه فرزندان ،مجهز و آماده سفر شدند، و براى خداحافظى در برابرش صف كشيدند، اين بطور الهامدرك كرد كه اين پيوستگى ، آنهم با اين وضع و هيات جالبى كه دارند بزودى از بينمى رود و از عدد ايشان كم مى شود، و چون چنين معنايى را احساس كرد لذا سفارش كرد كههرگز تظاهر به اجتماع نكنند، و زنهارشان داد كه از يك دروازه وارد شوند، و دستور دادتا از درهاى متفرق وارد شوند، تا شايد بلاى تفرقه و كم شدن عدد، از ايشان دفعشود.
سپس به اطلاق كلام خود رجوع نموده از آنجايى كه ظهور در اين داشت كه وارد شدن ازدرهاى متعدد سبب اصيل و مستقلى است براى دفع بلا، - و هيچ موثرى در وجود بجز خداىسبحان در حقيقت نيست - لذا كلام خود را به قيدى كه صلاحيت آنرا دارد مقيد نموده چنينخطاب كرد: (و ما اغنى عنكم من اللّه من شى ء - من با اين سفارشم بهيچ وجه نمى توانمشما را از دستگيرى خدا بى نياز كنم )، آنگاه همين معنا راتعليل نموده به اينكه (ان الحكم الا للّه ) يعنى من با اين سفارشم حاجتى را كه شمابه خداوند سبحان داريد برنمى آورم ، و نمى گويم كه اين سفارش سبب مستقلى است كهشما را از نزول بلا نگاهداشته و توسل به آن موجب سلامت و عافيت شما مى شود، زيرااينگونه اسباب ، كسى را از خدا بى نياز نمى سازد، و بدون حكم و اراده خدا اثر و حكمىندارد، پس بطور مطلق حكم جز براى خداى سبحان نيست ، و اين اسباب ، اسباب ظاهرىهستند كه اگر خدا اراده كند صاحب اثر مى شوند.
يعقوب (عليه السّلام ) بهمين جهت دنبال گفتار خود اضافه كرد كه : (عليه توكلت وعليه فليتوكل المتوكلون ) يعنى در عين اينكه دستورتان دادم كه به منظور دفعبلايى كه از آن بر شما مى ترسم متوسل به آن شويد، در عينحال توكلم به خداست ، چه در اين سبب و چه در ساير اسبابى كه من در امورم اتخاذ مىكنم .
و اين مسيرى است كه هر عاقل رشيدى بايد سيره خود قرار دهد، زيرا اگر انسان دچارگمراهى نباشد مى بيند و احساس مى كند كه نه خودش مستقلا مى تواند امور خود را ادارهكند، و نه اسباب عادى كه در اختيار اوست مى توانند مستقلا او را به مقصدش برسانند،بلكه بايد در همه امورش به وكيلى ملتجى شود كه اصلاح امورش به دست اوست ، و اواست كه به بهترين وجهى امورش را تدبير مى كند، و آنوكيل همان خداى قاهرى است كه هيچ چيز بر او قاهر نيست ، و خداى غالبى است كه هيچ چيزبر او غالب نيست ، هر چه بخواهد مى كند و هر حكمى كه اراده كند انفاذ مى نمايد.
سه نكته درباره توكل از آيه شريفه :(وقال يا نبىّ...) استفاده مى شود
پس اين آيه چند نكته را روشن ساخت :
اول اينكه معناى توكل بر غير، عبارت است از اينكه آدمى غير خود را بر امرى از امورتسلط دهد كه آن امر، هم با شخص متوكل ارتباط و نسبت دارد، و هم باموكل .
دوم اينكه اسباب عادى بخاطر اينكه در تاءثير خودمستقل نبوده و در ذات خود بى نياز و بى احتياج بغير خود نيستند بناچار مى بايد كسى كهدر مقاصد و اغراض زندگيش متوسل به آنها مى شود در عين توسلش به آنها،متوكل بر غير آنها و سببى كه فوق آنها است بشود، تا آن سبب ، سببيت اين اسباب عادى راسبب شود، و در نتيجه سببيت اينها تمام گردد، كه اگر چنين توكلى بكند بر طبق روش ‍صحيح و طريق رشد و صواب رفتار كرده ، نه اينكه اسباب عادى را كه خداوند، نظاموجود را بر اساس آنها بنا نهاده مهمل دانسته هدفهاى زندگى خود را بدون طريق طلبكند، كه چنين طلبى ضلالت و جهل است .
سوم اينكه آن سببى كه مى بايد بدان توكل جست (و خلاصه آن سببى ك ه تمامى اسبابدر سببيت خود نيازمند به آنند) همانا خداى سبحان و يگانه ايست كه شريكى ندارد، آرى اوخداونديست كه معبودى جز او نبوده و او رب و پرورش دهنده هر چيز است ، و اين نكته ازحصرى استفاده مى شود كه جمله (و على اللّهفليتوكل المتوكلون ) بر آن دلالت مى كند.


و لما دخلوا من حيث امرهم ابوهم ما كان يغنى عنهم من اللّه من شى ء الا حاجة فى نفس يعقوبقضيها...


آنچه از دقّت و تدبّر در سياق آيات گذشته و آينده بدست مى دهد (و خدا داناتر است )اين است كه مراد از (وارد شدنشان از آن جايى كه پدر دستورشان داده بود) اين باشدكه ايشان از درهاى مختلفى به مصر و يا به دربار عزيز وارد شده باشند، چونپدرشان در موقع خداحافظى همين معنا را سفارش كرده بود، و منظورش ازتوسل به اين وسيله اين بود كه از آن مصيبتى كه به فراست ، احتمالش را داده بودجلوگيرى كند، تا جمعشان مبدل به تفرقه نگشته از عددشان كاسته نشود،
معناى جمله : (ما كان يغنى عنهم من الله من شى ء...)
و ليكن اين وسيله آن بلا را دفع نكرد، و قضاء و قدر خدا برايشان گذرا گشته عزيزمصر برادر پدريشان را به جرم دزديدن پيمانه توقيف نموده ، و برادر بزرگترشانهم در مصر از ايشان جدا شد و در مصر ماند، در نتيجه ، هم جمعشان پراكنده شد و همعددشان كم شد، و يعقوب و دستورش ايشان را از خدايى بى نياز نساخت .
و اگر خداوند نقشه يعقوب (عليه السلام ) را بى اثر، و قضاى خود را گذرا ساختبراى اين بود كه مى خواست حاجتى را كه يعقوب دردل و در نهاد خود داشت برآورد، و سببى را كه به نظر او باعث محفوظ ماندن فرزندان اوبود و سرانجام هيچ كارى برايش صورت نداد بلكه مايه تفرقه جمع فرزندان و نقصعدد ايشان شد، همان سبب را وسيله يعقوب به يوسف قرار دهد، زيرا بخاطر همين بازداشتيكى از برادران بود كه بقيه به كنعان برگشته و دوباره نزد يوسف آمدند، و دربرابر سلطنت و عزّتش اظهار ذلّت نموده و التماس كردند، و او خود را معرفى نموده پدرو ساير بستگان خود را به مصر آورد، و پس از مدتها فراق ، پدر و برادران به وىرسيدند.
پس اينكه فرمود: (ما كان يغنى عنهم من اللّه من شى ء) - معنايش اين است كه يعقوب ويا آن وسيله اى كه اتخاذ كرد به هيچ وجه نمى تواند فرزندان را بى نياز از خدابسازد، و آنچه را كه خداوند قضايش را رانده كه دو تن از ايشان از جمعشان جدا شونددفع نمى كند، و سرانجام همان كه خدا مقدر كرده بود تحقق يافت ، يكى از ايشانبازداشت شد و يكى ديگر كه برادر بزرگتر ايشان بود ماندگار مصر شد.
بعضى گفته اند: كلمه (الا) در جمله (الا حاجه فى نفس يعقوب قضيها) به معنىليكن است ، و معناى جمله اين است كه : ليكن حاجتى كه در نفس يعقوب بود برآورد، وفرزندش را كه مدتها گمش كرده بود به وى برگردانيد.
بعيد هم نيست بگوئيم : كلمه (الا) همان الاى استثنائيه است ، زيرا جمله (ما كان يغنىعنهم من اللّه من شى ء) در معنا مثل اين است كه بگوييم اين سبب هيچ سودى براى يعقوب(عليه السلام ) نداشت ، و يا هيچ سودى براى همگى آنان نداشت ، و خداوند به وسيله آنسبب هيچ حاجتى را از ايشان برنياورد، مگر تنها آن حاجتى را كه در نفس يعقوب (عليهالسلام ) بود، و جمله (قضيها) استيناف و جواب از سؤال مقدر است ، گويا سائلى پرسيده : خداوند با حاجت يعقوب چه كرد؟ جواب مى دهد كهآنرا برآورد.
علم موهبتى به يعقوب (عليه السلام ) اكتسابى نبوده و نتيجه اخلاص در توحيداست
(و انه لذو علم لما علمناه ) - ضمير در اين جمله به يعقوب (عليه السلام ) برمىگردد، و معنايش اين است كه يعقوب (عليه السّلام ) به سبب علم و يا تعليمى كه ما بهاو داديم صاحب علم بود، و ظاهر اينكه تعليم را به خدا نسبت داده اين است كه مراد از علميعقوب علم اكتسابى و مدرسه اى نيست ، بلكه علم موهبتى است ، قبلا هم گذشت كه اخلاصدر توحيد، آدمى را به چنين علومى مى رساند، جمله بعد هم كه مى فرمايد: (و لكن اكثرالناس لا يعلمون ) اين معنا را تاييد مى كند، زيرا اگر مقصود از علمى كه خداوند بهيعقوب (عليه السّلام ) تعليم داده بود همين علوم اكتسابى و مدرسه اى بوده كه هم خودشاز طرق عادى بدست مى آيد و هم اسباب ظاهرى را معتبر مى شمارد ديگر صحيح نبودبفرمايد: و ليكن بيشتر مردم نمى دانند، زيرا بيشتر مردم راه بسوى چنين علمى دارند.
با در نظر داشتن اينكه جمله (و انه لذو علم لما علمناه ...)، در مقام مدح و ثناى يعقوب(عليه السّلام ) است ، و با اينكه علم موهبتى هرگز به خطا نمى رود، و در راهنماييشگمراه نمى گردد، و نيز با اينكه از سياق برمى آيد كه يعقوب بلا و گرفتارىفرزندان را پيش ‍ بينى كرده ، و بدين جهت به آن وسيلهتوسل جسته ، و نيز با در نظر داشتن اينكه رسيدنش به يوسف مهم ترين حاجت او بودهكه هرگز فراموشش نمى كرده ، بطور يقين مى فهميم كه جمله (و انه لذو علم لما علمناه...) مى خواهد حق را به يعقوب (عليه السّلام ) دهد، و او را آنچه كه با فرزندانشسفارش كرد و در آخر به خدا توكل نمود تصديق نمايد، و وسيله اى را كه بدانتوسل جست تصويب ، و توكلش را بستايد، و بفهماند كه بخاطر همين جهات ، خداوند حاجتدرونيش را برآورد.
توجيه ديگر مفسرين در معناى آيات مورد بحث
اين آن معنايى است كه با رعايت تدبّر، از سياق آيات استفاده مى شود، ولى مفسرين درتوجيه آن حرفهاى عجيبى زده اند مثلا بعضى گفته اند: مقصود از جمله (ما كان يغنىعنهم ... قضيها) اين است كه فرزندان ، از آن راهى كه پدر به منظور دفع بلا سفارشكرده بود داخل مصر نشدند، و به همين جهت از آن بلا كه يا حسد مردم و يا چشم زخم ايشانبوده ايمن نماندند، خود يعقوب (عليه السّلام ) هم مى دانست كه حذر از قدر جلوگيرىنمى كند، و تنها حاجتى كه در دل داشت او را وادار به اين گفتار كرد، و با گفتن آن ، حاجتدرونى خود را كه همان اضطراب قلبيش بود برآورده و خود را تسكين داد.
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه اگر خداوند مقدر كرده باشد كه چشم زخمىبه ايشان برسد قطعا مى رسد، چه از يك در وارد شوند و چه از درهاى متفرق .
بعضى ديگر گفته اند معناى جمله (و انه لذو علم لما علمناه ...) اين است كه يعقوب(عليه السّلام ) داراى يقين و معرفت به خدا بود، چون ما اين معرفت را به او تعليم دادهبوديم ، و ليكن بيشتر مردم به مقام يعقوب پى نبرده اند.
بعضى ديگر گفته اند: (لام ) در جمله (لما علمناه ) براى تقويت است ، و به جملهچنين معنا مى دهد كه : يعقوب (عليه السّلام ) به آنچه كه ما تعليمش داده بوديم عالم بودو به آن عمل هم مى كرد، آرى كسى كه علمى دارد و به آنعمل نمى كند مانند كسى است كه اصلا علم ندارد. و همچنيناقوال ديگر و تفاسير عجيب ترى كه براى آيه مورد بحث كرده اند.


و لما دخلوا على يوسف آوى اليه اخاه قال انى انا اخوك فلا تبتئس بما كانوا يعملون


كلمه : (اوى ) از ماده (ايواء) به معناى نزديك به خود كردن و كسى را در كنار خودنشاندن است ، و (ابتئاس ) ناراحتى و غم و اندوه به خود راه دادن است ، و ضمير(يعملون ) به برادران برمى گردد.
و معناى آيه اين است كه : (و لما دخلوا على يوسف ) و چون بعد از وارد شدن به مصربه برادر خود يوسف وارد شدند (اوى اليه اخاه ) برادر خود - همان برادرى كهيوسف (عليه السلام ) دستور داده بود بار دوم همراه خود بياورند يعنى برادر پدر ومادريش - را نزد خود برد و گفت : (انى انا اخوك ) من برادر تو هستم يعنى يوسفىكه از دير زمانى ناپديد شده بود - اين جمله يا خبر بعد از خبر است و يا جواب از سؤال مقدر (كه ممكن است بنيامين كرده و از يوسف پرسيده باشد تو كيستى ؟) - (فلاتبتئس ) پس اندوه به خود راه مده (بما كانوا يعملون ) از آن كارها كه برادران مىكردند، و آن آزارها و ستم هايى كه از در حسد به من و تو روا مى داشتند بخاطر اينكهمادرمان از مادر ايشان جدا بود.
ممكن هم هست معنايش اين باشد كه : از آنچه كارمندان من مى كنند غمگين مباش ، زيرا همه ،نقشه هايى است كه خود من قبلا طرح كرده ام ، تا تو را بر حسب ظاهر بازداشت و در واقعنزد خودم نگهدارم .
و از ظاهر سياق برمى آيد كه يوسف در خلوت و پنهانى خود را به برادر معرفى كرد، واو را از عمل برادران تسليت داده بنابراين نبايد به گفتار بعضى از مفسران اعتنا كرد كهدر معنى (انى انا اخوك ) گفته اند: معنى اش آنست كه من بجاى برادر كشته شده تو، واستدلال كرده اند به اينكه بنيامين قبلا به يوسف گفته بود كه من برادرى داشتم ازمادرم كه او را از دست دادم ، بنابراين ، يوسف نخواسته است با اين كلام خود را معرفىكند، بلكه خواسته است بمنظور تسلى خاطر وى بگويد من بجاى برادر از دست رفتهتو هستم .
اين وجه صحيح نيست ، زيرا با وجوه تاكيدى كه در جمله (انى انا اخوك ) بكار رفتهمنافات دارد، چون غرض از بكار بردن اين تاكيدات اين بوده كه بنيامين يقين كند كهعزيز مصر همان برادر او يوسف است ، علاوه بر اين با جمله بعدى (انا يوسف و هذا اخىقد من اللّه علينا) نيز منافات دارد، زيرا مخفى نيست كه اين بيان وقتى مناسب است كهبنيامين ، يوسف را مى شناخته كه برادر اوست ، و به وجود او افتخار مى كرده است .


فلما جهزهم بجهازهم جعلالسقايه فى رحل اخيه ثم اذن موذن ايتها العير انكم لسارقون


كلمه (سقايه ) به معنى ظرفى است كه با آن آب مى آشامند، و كلمه(رحل ) چيزى است كه براى سوارشدن به روى شتر مى افكنند، و كلمه (عير) بهمعنى قومى است كه با ايشان بار و بنه كاروانيان باشد، و اين كلمه مانند (كاروان درفارسى ) شامل مردان كاروانى و شتران باردار مى شود، هر چند كه در پاره اى ازاوقات در يك يك آنها نيز استعمال مى شود.
معنى آيه روشن است ، و خلاصه اش بيان حيله ايست كه يوسف (عليه السّلام ) بكار برد،و بدان وسيله برادر مادرى خود را نزد خود نگهداشت ، و اين بازداشتن برادر را مقدمهمعرفى خود قرار داد، تا در روزى كه مى خواهد خود را معرفى كند برادرش نيز مانندخودش متنعم به نعمت پروردگار و مكرم به كرامت او بوده باشد.
گفتار يوسف جز افتراهاى مذموم عقلى و حرام شرعى نيست
(ثم اذن موذن ايتها العير انكم لسارقون ) - خطابى كه در اين جمله است متوجهبرادران يوسف است كه برادر مادريش هم در ميان آنان است ، و هيچ مانعى ندارد كه گويندهخطابى را كه در حقيقت متوجه به بعضى از افراد يك جماعت است به همه آن جماعت متوجهسازد، البته اين در صورتى است كه افراد آن جماعت در امر مورد خطاب از يكديگر متمايزنباشند، و در قرآن كريم از اين قبيل خطابها بسيار است .
و اين عملى كه در آيه ، سرقت ناميده شده كه همان وجود (سقايت ) در بار و بنه برادرپدرى و مادرى يوسف باشد امرى بود كه تنها قائم به او بود، نه به همه جماعت ، وليكن چون هنوز او از ديگران متمايز نشده بود لذا جايز بود خطاب را متوجه جماعت كند، وبگويد كه اى گروه ! شما دزديد، و در حقيقت معناى اين خطاب درمثل چنين مقامى اين مى شود كه سقايت و جام سلطنتى گم شده و يكى از شما آنرا دزديده كهتا تفتيش نشود معلوم نمى شود كداميك از شما است .
و بطورى كه از سياق برمى آيد برادر مادرى يوسف ازاول از اين نقشه با خبر بوده ، و بهمين جهت ازاول تا به آخر هيچ حرفى نزد، و اين دزدى را انكار نكرد، و حتى اضطراب و ناراحتى همبخود راه نداد، چون ديگر جاى انكار و يا اضطراب نبود، زيرا برادرش ‍ يوسف خود رابه او معرفى نموده و او را تسليت داده و دلخوش ساخته بود، و قطعا در ضمن معرفى وتسليت به او گفته كه من براى نگهدارى تو چنين كيد و نقشه اى را بكار مى برم ، وغرضم از آن اين است كه تو را نزد خود نگهدارم ، پس اگر او را دزد خواند در نظربرادران به او تهمت زده نه در نظر خود او، و خلاصه اين نامگذارى نامگذارى جدى وتهمت حقيقى نبوده ، بلكه توصيفى صورى بوده كه مصلحت لازم و جازمى آن را اقتضا مىكرده .
با در نظر داشتن اين جهات ، گفتار يوسف جزء افتراهاى مذموم عقلى و حرام شرعى نبوده(تا با عصمت انبياء منافات داشته باشد) بعلاوه ، اينكه گوينده اين كلام خود او نبوده ،بلكه اعلام كننده اى بوده كه آنرا اعلام كرده است .
توجيه ديگر مفسرين در مراد از آيه شريفه
بعضى از مفسرين در توجيه اين گفتار گفته اند كه : گوينده آن يكى از كارمندان يوسفبوده كه پيمانه را گم كرده و (چون مسؤ ول حفظ اثاث ) بوده بدون اطلاع يوسف فريادزده كه شما كاروانيان دزديد، و خود يوسف چنين دستورى نداده ، و مسؤول حفظ اثاث هم اطلاع نداشته كه يوسف دستور داده پيمانه را در بار و بنه يكى از آنكاروانيان بگذارند.
بعضى ديگر گفته اند كه : يوسف دستور داد آن جارچى جار بزند كه شما كاروانياندزديد، و ليكن مقصودش اين نبود كه پيمانه ما را دزديده ايد، بلكه مقصودش اين بوده كهشما برادرتان يوسف را از پدرش دزديديد و به چاه انداختيد. اين توجيه را به ابىمسلم مفسر نسبت داده اند.
بعضى ديگر گفته اند كه : جمله ، جمله استفهاميه است نه خبريه ، و تقديرش اين است كه(اانكم لسارقون - آيا شما دزديد؟) و همره استفهام از اولش حذف شده . و ليكن هيچيك از اين وجوه صحيح به نظر نمى رسد و وجوه بعيدى است .


قالوا و اقبلوا عليهم ما ذا تفقدون


كلمه (فقد) - بطورى كه گفته اند - به معناى غايب شدن چيزى از حس آدمى است ،بطورى كه معلوم نشود در كجا است ، ضمير در (قالوا) به برادران برمى گردد، كههمان (عير) و كاروانيان باشند، و جمله (ما ذا تفقدون گفتار ايشان است ، و ضمير در(عليهم ) بطورى كه از سياق برمى آيد به يوسف و كارمندانش برمى گردد، و معناىآن اين است كه برادران يوسف بسوى او و كارمندانش روى آورده گفتند: چه چيز گم كردهايد؟ و از سياق كلام استفاده مى شود كه جارچى اى كه جار زد: (اى كاروانيان شمادزديد) از پشت سر ايشان كه به راه افتاده بودند جار زد، و ايشان بعد از شنيدن آنبطرف صاحب صدا برگشته اند.
پيمانه ملك گم شده است


قالوا نفقد صواع الملك و لمن جاء به حمل بعير و انا به زعيم


كلمه (صواع ) به ضمه صاد - به معناى سقايه و ظرف آبخورى است ، بعضى همگفته اند: صواع همان صاع است ، كه به معناى پيمانه ايست كه با آن اجناس راكيل مى كردند، و صواع پادشاه مصر در آن روز ظرفى بوده كه هم در آن آب مى خوردند،و هم به آن اجناس را پيمانه مى كردند، و بهمين جهت است كه در قرآن كريم يكجا از آنتعبير (به سقايت ) مى كند، و در جاى ديگر بنام (صواع ) مى خواند، و اين كلمه ازكلماتى است كه هم معامله مذكر با آن مى كنند و هم مونث ، و لذا يكجا ضمير مذكر به آنبرگردانيده و فرموده : (و لمن جاء به )، و در جاى ديگر ضمير مونث برگردانيده وفرموده : (ثم استخرجها).
كلمه (حمل ) به معناى هر بارى است كه حامل ، آنراحمل كند، و راغب گفته : اثقالى كه در ظاهر حمل مى شود مانند بارهايى كه بدوشگرفته مى شود بنام (حمل ) - به كسره حاء - خوانده مى شود، و بارهايى كه درباطن حمل مى شود مانند جنين در باطن مادر و آب در شكم ابر، و ميوه كه در درون درخت است ،(حمل ) - به فتح حاء - ناميده مى شود.
و در مجمع البيان گفته : زعيم و كفيل و ضمين ، هر سه به يك معنا است ، ولى گاهى زعيمرا در رئيس قوم كه متكفل امور قوم است استعمال مى كنند.
در اين آيه احتمالى است كه خيلى هم بعيد نيست ، و آن اينكه گوينده (نفقد صواع الملك) كارمندان يوسف ، و گوينده (و لمن جاء بهحمل بعير و انا به زعيم ) خود يوسف باشد، چون رئيس و سرپرست مردم خود او بوده ،و او بوده كه اعطاء و منع و ضمانت و كفالت و حكم ، شاءن او بوده .
بنابراين برگشت معناى كلام به اين مى شود كه : مثلا بگوييم يوسف و كارمندانش ازايشان جواب دادند، كارمندان گفته اند: (ما پيمانه پادشاه را گم كرده ايم )، و يوسفگفت : هر كه آنرا بياورد يك بار شتر (طعام ) به او مى دهيم و من خود ضامن اين قراردادمى شوم .
از ظاهر كلام بعضى از مفسرين برمى آيد كه در تفسير (و لمن جاء بهحمل بعير و انا به زعيم ) خواسته است بگويد: اين جمله تتمه كلام موذن است كه گفت :(ايتها العير انكم لسارقون ). و بنا به گفته اين مفسر جمله (قالوا و اقبلوا عليهمصواع الملك ) معترضه خواهد بود.


قالوا تاللّه لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سارقين


مراد از (ارض ) همان سرزمين مصر است كهداخل آن شده اند، و بقيه الفاظ آيه نيز واضح و معناى آنها روشن است .
و اينكه گفتند: (لقد علمتم ما جئنا لنفسدفى الارض ) دلالت دارد بر اينكه قبلا يعنىدر همان اولين بارى كه به مصر آمدند دستگاه عزيز درباره ايشان تفتيش و تحقيق كردهبود و يوسف دستور داده بوده است كه تمامى كاروانيانى را كه وارد مى شوند موردبازجويى و تحقيق قرار بدهند، تا مبادا جاسوسهاى اجنبى و يا اشخاصى باشند كهدرآمدنشان به مصر غرضهاى فاسدى داشته باشند.
و بهمين جهت از اينكه به چه مقصود آمده اند، واهل كجا هستند و از چه دودمانى مى باشند، پرسش مى شدند، و در اين معنا رواياتى هم هستكه يوسف اظهار داشت كه نسبت به ايشان سوء ظن دارد، و بهمين جهت از كار،محل سكونت و دودمانشان پرسش نمود، و ايشان هم جواب دادند كه پدرى پير و برادرى ازمادر جدا دارند، و او هم گفت بار ديگر بايد برادر از مادر جدايتان را همراه بياوريد، وبزودى روايت را در بحث روايتى آينده ان شاء اللّه ايراد خواهيم نمود.
و اينكه گفتند: (و ما كنا سارقين ) مقصودشان اين بود كه چنين صفتى نكوهيده در مانيست ، و از ما و خاندان ما چنين اعمالى سابقه ندارد.


قالوا فما جزاؤ ه ان كنتم كاذبين


يعنى مامورين يوسف (عليه السّلام )، و يا خود او و مامورينش پرسيدند:
در صورتى كه واقع امر چنين نبود، و شما دروغگو از آب درآمديد كيفر آن كس كه از شماپيمانه را دزديده چيست ؟ و يا بطور كلى كيفر دزدى چيست ؟
و توجيه نسبت دروغ به برادران دادن قريب همان توجيهى است كه در نسبت دزدى بهايشان گذشت .
كيفر سارق معين مى شود


قالوا جزاؤ ه من وجد فى رحله فهو جزاؤ ه كذلك نجزى الظالمين


مقصودشان از اين پاسخ اين است كه كيفر سارق و يا كيفر دزدى ، خود سارق است ، بهاين معنا كه اگر كسى مالى را بدزدد خود دزد برده صاحبمال مى شود، و از جمله (ما ستمگران را اينچنين كيفر مى دهيم ) برمى آيد كه حكم اينمساءله در سنت يعقوب (عليه السّلام ) چنين بوده .
و اگر از صيغه جمع به مفرد عدول نموده و فرمود: (كيفرش خود اوست ) براى اينبوده كه بفهماند در سرقت تنها خود سارق را بايد كيفر داد، نه او و رفقايش را، پس درميان يازده نفر اگر فردى سارق تشخيص داده شد تنها همو را بايد كيفر داد، بدون اينكهديگران مورد مؤ اخذه قرار گيرند، و يا بار و بنه شان توقيف شود، آنگاه در چنينصورتى صاحب مال حق دارد كه سارق را ملك خود قرار داده و هر عملى بخواهد با او انجامدهد.
پيمانه از باروبنه بنيامين برادر ابوينى يوسف (عليه السلام ) يافته مى شود


فبدا باوعيتهم قبل وعاء اخيه ثم استخرجها من وعاء اخيه


حرف (فاء) كه بر سر جمله آمده مى فهماند كه جمله فرع بر مطالبقبل است ، و معنايش اين است كه : پس آنگاه شروع كرد به تفتيش و بازجويى تا درصورت يافتن پيمانه بر اساس همان حكم ، عمل كند، لذااول بار و بنه و ظرفهاى ساير برادران را جستجو نمود، زيرا اگر در همان باراول مستقيما بار و خرجينهاى بنيامين را جستجو مى كرد. برادران مى فهميدند كه نقشه اى دركار بوده ، در نتيجه براى اينكه رد گم كنداول بخرجينهاى ساير برادران پرداخت ، و در آخر پيمانه را از خرجين بنيامين بيرونآورد، و كيفر بر او مستقر گرديد.


كذلك كدنا ليوسف ما كان لياخذ اخاه فى دين الملك الا ان يشاء اللّه ...


كلمه (كذلك ) اشاره است به نقشه اى كه يوسف براى گرفتن و نگهداشتن برادر خودبكار برد، و اگر آنرا كيد ناميد براى اين بود كه برادران از آن نقشه سر در نياورند واگر مى فهميدند بهيچ وجه به دادن برادر خود بنيامين رضايت نمى دادند، و اين خود كيداست ، چيزى كه هست اين كيد به الهام خداى سبحان و يا وحى او بوده كه از چه راه برادرخود را باز داشت نمايد و نگهدارد و بهمين جهت خداى تعالى اين نقشه را، هم كيد ناميده و همبه خود نسبت داده و فرمود: (كذلك كدنا ليوسف ).
و چنين نيست كه هر كيدى را نتوان به خداوند نسبت داد، آرى او از كيدى منزه است كه ظلمباشد، و همچنين مكر و اضلال و استدراج و امثال آن را نيز در صورتى كه ظلم شمردهنشوند مى توان به خداوند نسبت داد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation