بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 8, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

پس راهى كه انسان در زندگى خود مى پيمايد همانا راه خدا و دين الهى است ، ليكن اگرآن را مطابق آنچه فطرت به سوى آن دعوت مى كند و سعادتش نيز در آن است سلوك كردهمان صراط مستقيم و اسلام است ، كه راه راست و دين پسنديده خدا مى باشد و اگر آن رامطابق فطرت سلوك نكرد خواه در خلال آن ايمانى به خدا و عبادت معبودى باشد، ماننددين هاى باطل و خواه خضوع و عبادتى در آن نباشد، مانند ماديت ، در هرحال همان راه خدا است كه كج گرفته شده و اسلامى است كه تحريف شده و نعمت خدا استكه كفران شده - دقت فرماييد -.
اشاره به نفوذ حكم و امر انسان در قيامت  
خداى تعالى در اين آيه تصريح نفرموده به اينكه اين مؤ ذن و منادى از جنس بشر است ويا از جن است و يا از ملائكه ، و ليكن از تدبر در كلام مجيدش چنين بر مى آيد كه اين مؤذن از جنس بشر باشد، نه جن و نه ملك . اما جن ، براى اينكه در سرتاسر كلام خداىتعالى هيچ كجا ديده نمى شود كه جن از طرف او متصدى امرى از امور آخرتى انسان شدهباشد، پس احتمال اينكه مؤ ذن مزبور از طايفه جن باشداحتمال بى وجهى است . و اما ملائكه ، اين طايفه گر چه واسطه هاى امر خدا و حاملين ارادهاو هستند، و انفاذ اوامر او به دست ايشان است ، و اجراى قضا و قدر او در مخلوقاتمحول به ايشان ، و قرآن كريم هم درباره نفوذ تصرفات آنان در مساءله مرگ و بهشت ودوزخ تصريحاتى دارد، از آن جمله مثلا به ستمكاران مى گويند: (اخرجوا انفسكم ...) وبه اهل بهشت مى گويند: (سلام عليكم ادخلوا الجنه ...) و مالك دوزخ به دوزخيان مىگويد: (انكم ماكثون ...) و امثال اينها، الا اينكه درباره محشر كه معركه بعث و سؤال و تطاير كتب و وزن و حساب و جاى حكم فصل است هيچ تصرف و امر و نهيى را براىملائكه و هيچ موجود ديگرى اثبات نكرده ، جز انسان كه درذيل آيات مورد بحث از او چنين حكايت مى كند: (و نادوا اصحاب الجنه ان سلام عليكم ). ونيز از اصحاب اعراف حكايت مى كند كه به يك دسته از مؤ منين مى گويند: (ادخلوا الجنهلا خوف عليكم و لا انتم تحزنون ) و اين خود نفوذ حكم و امر انسان را در قيامت مى رساند،و همچنين درباره اوصاف روز قيامت مى فرمايد:(قال الذين اوتوا العلم ان الخزى اليوم و السوء على الكافرين ) و نيز مى فرمايد:(و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يومالبعث و لكنكم كنتم لا تعلمون ).
اين آيات و همچنين آيات راجع به شفاعت و شهادت انسان قرائنى است كهاحتمال انسان بودن مؤ ذن مزبور را در ذهن تقويت مى كند، در بحث روايتى آينده نيزرواياتى خواهد آمد كه اين معنا را تاءييد مى كند.


و بينهما حجاب و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم


معناى (اعراف ) و مراد از آن در آيه شريفه  
معناى (حجاب ) روشن است ، و آن ساترى است كه بين دو چيزحائل شود، و (اعراف ) به معناى قسمت هاى بالاى حجاب وتل هاى شنى و (عرف ) به معنى يال اسب و تاج خروس و قسمت بالاى هر چيزى است .معلوم مى شود كه اين كلمه به هر معنا كه استعمال شود، معناى علو و بلندى در آن هست . واز اينكه حجاب را قبل از اعراف ذكر كرده و همچنين از اينكه فرموده :اهل اعراف مشرف بر جميع مردم از بهشتيان و دوزخيانند، معلوم مى شود كه منظور از اعرافقسمت هاى بالاى حجابى است كه حائل بين دوزخ و بهشت است ، بطورى كه اعرافيان درآنجا، هم دوزخيان را مى بينند و هم بهشتيان را.
(سيما) به معناى علامت است ، راغب در مفردات مى گويد: (سيما)و (سيميا) بهمعناى علامت است ، همچنانكه شاعر گفته (له سيمياء لا تشق على البصر) و در قرآن مىفرمايد: (سيماهم فى وجوههم ). بنابراين ، معناى (سومته ) (اعلمته ) و معناى(مسومين ) (معلمين ) است .
دقت در اين آيه و آيات بعديش اين معنا را بدست مى دهد كه حجاب مزبور بين دوزخيان واهل بهشت قرار دارد، و مرجع ضميرى كه در (بينهما) است هماناهل دوزخ و بهشت است . از آيه (يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين آمنوا انظرونانقتبس من نوركم قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا فضرب بينهم بسور له باب باطنهفيه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب ) هم كه درباره محاوره و گفتگوى مؤ منين با منافقيناست اين معنا استفاده مى شود، و اين حجاب از اين جهت حجاب خوانده شده كه حائلى است بيندو طايفه اهل دوزخ و بهشت ، نه از اين جهت كه مانند حجاب هاى دنيا پارچه اى باشد كه ازنخ بافته شده و در بين بهشت و جهنم آويزان شده باشد.
بنابراين معناى آيه اين مى شود كه : در قسمت هاى بالاى حجاب رجالى هستند كه بر هردو طرف مشرفند، چون در محل مرتفعى قرار دارند، مردانى هستند كهاهل جهنم و بهشت را به قيافه و علامت هايشان مى شناسند.
رجال اعراف از طايفه جن يا ملك نيستند 
و اين سياق بدون ترديد اين معنا را افاده ميكند كهرجال اعراف منحاز و متمايز از دو طايفه نامبرده هستند، و خلاصه اينكه نه ازاهل بهشتند و نه از اهل دوزخ . حال يا از اين جهت است كه اصلا انسان نيستند، و يا از اين جهتاست كه از حيث سؤ ال و جواب و ساير شؤ ون و خصوصيات قيامت از آن دو طايفه بيرونند.و در حقيقت اهل محشر سه طايفه هستند: دوزخيان ،اهل بهشت و اهل اعراف ، همچنانكه در دنيا هم به سه طايفه تقسيم مى شدند: مؤ منين ، كفار ومستضعفين ، يعنى كسانى كه از جهت ضعف عقل حجت بر ايشان تمام نيست مانند برخى اززنان و اطفال و پيران ناتوان و ديوانگان و سفهاء وامثال آنان . و يا از اين جهت است كه مقام و مرتبه آنان مافوق مقام اين دو طايفه است ، پس دراصحاب اعراف سه احتمال هست :
اما احتمال اول كه انسان نباشند، و از يكى از دو طايفه جن و ملك بوده باشند، احتمالى استكه نمى توان به آن اعتناء نمود، زيرا اطلاق لفظرجال شامل ملك نمى شود، چون اين دو طايفه متصف به رجوليت و انوثيت نمى گردند.اگر چه گاهى به شكل مردانى ظاهر شوند، و ليكن صرفتمثل به صورت انسان مصحح اطلاق نيست ، علاوه بر اينكهدليل معتبرى هم بر اين معنا نداريم .
ناگفته نگذاريم كه تعبير به (رجال ) آنهم بطور نكره و بدون الف و لام به حسبعرف لغت دلالت بر احترام و اعتنا به شان اشخاصى كه مقصود از آن هستند دارد، چونعادتا كلمه (رجل ) دلالت بر انسان قوى در اراده وتعقل دارد، همچنانكه در امثال آيات : (رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله ) و(فيه رجال يحبون ان يتطهروا) و (رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ) و (و ماارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم ) و حتى درمثل آيه (ما لنا لا نرى رجالا كنا نعدهم من الاشرار) و آيه (و انه كانرجال من الانس يعوذون برجال من الجن ) اين معنا بخوبى مشاهده مى شود. پس منظور از(رجال ) افرادى هستند كه در انسانيت خود در سر حدكمال مى باشند، و اگر در ميان آنان افرادى از زنان فرض شود از باب تغليب ، لفظرجال در مورد مجموع ايشان به كار مى رود.
مراد از رجال اعراف ، مستضعفين نيستند 
اما مستضعفين ، چون مزيت قابل اعتنايى ندارند، و غالبا از جنس زنان و يااطفال و يا مردان ديوانه و خرف هستند، لذا نمى توانيم مراد از(رجال يعرفون ) را چنين كسانى بدانيم زيرا اگر مراد چنين كسانى بود نمى فرمود:(رجال يعرفون ) بلكه مى فرمود: (قوم يعرفون ) يا (طائفه يعرفون ) و يا(اناس يعرفون ) و يا تعبيرات ديگرى كه از قرآن كريم معهود است ، مانند: (لمتعظون قوما الله مهلكهم او معذبهم ) و (انهم اناس يتطهرون ) و (فامنت طائفه منبنى اسرائيل و كفرت طائفه ).
علاوه بر اينكه اوصافى كه خداى تعالى در آيات بعد براىرجال مزبور ذكر مى كند و تذكراتى كه به آنان مى دهد امورى است كه جز بهاهل منزلت و مقربين درگاه خدا نمى تواند قائم باشد تا چه رسد به اينكه مردم متوسطو مستضعفين را هم شامل شود.
خلاصه كلام اينكه از چند جهت نمى توان گفت مراد ازرجال اعراف مردم مستضعفند:
يكى اينكه اين رجال در محلى قرار دارند به نام اعراف ، و در مقامى هستند كه ازخصوصياتى كه در سيماى فرد فرد اهل محشر است به جميع امتيازات نفسانى وتفاصيل اعمال آنان پى مى برند و حتى اهل دوزخ و بهشت را پس از رفتن به دوزخ و بهشتنيز مى بينند، و اين مقام بدون شك مقام و منزلت رفيعى است مخصوص آنان ، نه دوزخيانداراى چنان خصوصيتى هستند و نه اهل بهشت ، به شهادت اينكه قرآن كريم از زباناهل دوزخ مى فرمايد: (ما لنا لا نرى رجالا كنا نعدهم من الاشرار) و نيز مى فرمايد:(ربنا ارنا الذين اضلانا من الجن و الانس نجعلهما تحت اقدامنا ليكونا من الاسفلين ) ونيز مى فرمايد: (لكل امرء منهم يومئذ شان يغنيه ).
معناى (سيما) اين نيست كه در قيامت اهل بهشت را به علامتى واهل دوزخ را به علامتى ديگر از قبيل رو سفيدى و رو سياهى نشان كرده باشند تا هر كسبتواند از آن علامت پى به بهشتى بودن و يا دوزخى بودن اشخاص ببرد،
چون از آيه (و نادى اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم قالوا ما اغنى عنكم جمعكمو ما كنتم تستكبرون اهولاء الذين اقسمتم لا ينالهم الله برحمه ) استفاده مى شود كهاصحاب اعراف نه تنها از سيماى اشخاص كفر و ايمان و بهشتى بودن و دوزخى بودنآنان را درك مى كنند بلكه از قيافه ها به جميع خصوصياتاحوال و اعمال آنان پى مى برند، حتى از ديدن سيماى شخص مى فهمند كه اين شخص ازآنهايى است كه در دنيا همش همگى صرف جمع آورىمال دنيا مى شده ، و ناگفته پيدا است كه مردم مستضعف هرگز داراى چنين قدرتى نيستند.
دوم اينكه رجال اعراف هم با دوزخيان محاوره دارند و هم با بهشتيان ، محاوره آنان بااهل دوزخ به اين است كه آنان را كه همان پيشوايان كفر و ضلالت و طغيانند بهاحوال و اقوال شان بى پروا شماتت و سرزنش مى كنند. و محاوره آنان بااهل بهشت به اين است كه آنان را با تحيت هاى بهشتى درود مى گويند، با اينحال و با اينكه به مقتضاى آيه (لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن وقال صوابا) مى دانيم كه در روز قيامت هر كسى مجاز به حرف زدن نيست ، و تنهابندگان حق گوى خدا حق تكلم را دارند، چگونه مى توان گفت مراد ازرجال اعراف مردم مستضعفند؟
سوم اينكه از سياق آيه بعد استفاده مى شود كه اصحاب اعراف آنقدر مقامشان بلند استكه سلام شان به اهل بهشت باعث ايمنى آنان مى شود، و به فرمان آنها وارد بهشت مىشوند، چنين مقامى چطور ممكن است براى مستضعفين دست دهد؟
چهارم اينكه آيات كريمه اى كه جاى اين رجال و مقام و منزلت شان و محاوره آنها بااصحاب جنت و اصحاب جهنم را بيان مى كند هيچگونه قلق و اضطرابى درباره ايشاننشان نمى دهد و ايشان را اصلا داخل در محضرين (احضار شدگان ) و درهول و فزعى كه دارند نمى داند، بلكه مى فرمايد: (فانهم لمحضرون الا عباد اللهالمخلصين ) و بندگان مخلص خود را از حكم كلى احضار و هر گرفتارى وهول ديگرى استثنا مى كند و از اينكه در جمله (و اذا صرفت ابصارهم تلقاء اصحابالنار قالوا ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمين ) دعاى شان رانقل نموده و آن را رد نفرموده ، استفاده مى شود كهرجال اعراف در هر حرفى كه بخواهند بزنند مجاز هستند و دعاى شان هم مستجاب است ،
چون اگر اينطور نبود قطعا دعاى شان را رد مى كرد همچنانكه هر جا دعاىاهل جمع و خواسته هاى اهل دوزخ را حكايت مى كند، بلافاصله آن را جواب داده و رد مى نمايد.
اصحاب اعراف از جنس بشر هستند و خصوصياتى كه براى آنان ذكر شده با جمله :(والامر يومئذ للّه ) منافات ندارد
از دقت در اين آيات اين خصوصيات استفاده مى شود كه : اولارجال اعراف از جنس ملائكه نيستند و ثانيا جمعى از بندگان مخلصند كه مقام و منزلتشاناز ساير اهل جمع بالاتر است ، مردمى هستند كه هر دو طايفه بهشتى و دوزخى را مىشناسند، و در تكلم به حق مجازند مى توانند شهادت دهند، و شفاعت كنند، امر كنند و حكمنمايند. و اما اينكه اين رجال از جنس بشر هستند يا از جنس جن و يا مختلط از اين دو جنس ،الفاظ اين آيات از آن ساكت است ، و از خود آيات نمى توان اين معنا را استفاده كرد. جزاينكه در هيچ جاى از قرآن كلامى هم كه دلالت كند بر تصدى جن نسبت به شاءنى از شؤون بشر و وساطتش در كار آخرتى او از قبيل شهادت و شفاعت ، ديده نمى شود، پس وقتىاز جنس ملائكه و جن نبوده باشند، قهرا از جنس بشر خواهند بود.
خواهيد گفت : اثبات اينگونه خصوصيات براى بشر باامثال آيه (يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله ) منافات دارد. جواب اين استكه اين گونه آيات به آيات ديگرى تفسير شده كه دلالت دارند بر اينكه مقصود از آنهابيان اين جهت است كه در روز قيامت احاطه ملك خداى تعالى بر جميع موجودات براى مردمظاهر مى شود و در آن روز مردم به احاطه و اطلاق ملك خدا اعتراف مى كنند، نه اينكه تنهااين مالكيت در روز قيامت براى خدا پيدا مى شود، زيرا خداوند پيوسته مالك على الاطلاقاست و كسى هيچگاه به نفع كسى مالك چيزى نيست ، نه اينكه در آخرت چنين باشد. ملائكهدر آن روز در وساطت خود و شهداء بر شهادت خويش و شفعاء داراى شفاعت خويشتن مىباشند و قرآن كريم به اين معنا تصريح دارد، چنانكه فرموده : (و تتلقاهم الملائكههذا يومكم الذى كنتم توعدون )و نيز فرموده : (يوم يقوم الاشهاد) و نيز فرموده : (ولا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم يعلمون ).
پس در عين اينكه ملكيت و حكم براى خدا است ، ديگران هم به اذن او داراى حكم هستند - ماننددنيا - با اين تفاوت كه در دنيا حكم خداوند براى همه افراد ثابت و ظاهر و خلاصه موردقبول نبود، و در آخرت بطور عيان ظاهر گشته ديگر كسى درباره آن دچار شك و يا خطانخواهد شد.
اشاره به اقوال متعددى كه درباره معناى اعراف و مراد از اصحاب اعراف گفته شدهاست.
اين است آن معنايى كه ما از آيات كريمه قرآن درباره اصحاب اعراف مى فهميم ، البتهديگران در اين باره حرف هاى ديگرى زده اند كه بعضى از آن حرفها خالى از بيهودهگويى نيست ، و اينك ما به طور فهرست به آناقوال اشاره نموده ، مى گذريم :
1- اعراف چيزى است كه بر هر دو طايفه مشرف است .
2- ديوارى است كه مانند خروس داراى تاج است .
3- تلى است بين بهشت و جهنم كه عده اى از گنهكاران بر آنتل مى نشينند.
4- اين همان ديوار بين مؤ منين و منافقين است كه آيه فضرب (بينهم بسور له باب )اشاره به آن دارد.
5- اعراف به معنى تعرف و آشنايى است ، يعنى در قيامت رجالى آگهى ازحال مردم دارند.
6- اعراف همان صراط معروف است .
اينها حرفهايى است كه درباره معناى اعراف زده اند، درباره رجالى هم كه بر اعرافقرار دارند اختلافاتى است كه شايد به دوازدهقول بالغ شود:
1- اينكه آنها اشراف و بزرگانى هستند كه از بين خلائق به كرامت خداوندى مخصوصو ممتاز شده اند.
2- قومى هستند كه حسنات و سيئاتشان برابر است ، نه حسناتشان بر سيئاتشانترجيح دارد تا داخل بهشت شوند، و نه سيئاتشان بر حسناتشان فزونى گرفته تا بهدوزخ در آيند، ناچار خداوند تا مدتى بر اعراف كه درجه اى است بين بهشت و دوزخبازداشتشان نموده ، سپس به رحمت خود، آنها راداخل بهشت مى نمايد.
3- اهل فترتند.
4- مؤ منين از طايفه جن هستند.
5- كودكانى هستند از كفار كه قبل از رسيدن به حد تكليف از دنيا رفته اند.
6- زنا زادگانند.
7- كسانى هستند كه در دنيا به خوبى خود مى باليدند.
8- ملائكه اى هستند كه بر بالاى اعراف ناظر اشخاصند و هر كسى را از سيما و قيافهاش مى شناسند. و اگر كسى از صاحبان اين قول بپرسد با اينكه ملائكه متصف بهرجوليت و انوثيت نمى شوند، چطور آيه از آنها تعبير به(رجال ) كرده ؟ در جواب مى گويند درست است كه ملائكه مرد و زن ندارند و ليكن بهشكل مرد در مى آيند.
9- انبياء (عليهم السلام ) اند كه هم به خاطر احترامى كه دارند و هم براى اينكهگواهان بر خلايقند از مردم جدا شده ، و بر اعراف قرار مى گيرند.
10- مردمان عادل از هر امتى هستند كه براى شهادت دادن بر افراد امت خود بدانجا مىروند.
11- صلحا و فقها و علما هستند.
روايتى از آلوسى درباره مراد از رجالاعرافنقل كرده و صاحب المنار آن را بى اعتبار دانسته است .
12- رجال اعراف عبارتند از: عباس ، حمزه ، على (عليه السلام ) و جعفر طيار كه درنقطه اى از صراط مى ايستند تا دوستان خود را به سفيدى روى و دشمنان خود را بهسياهى روى بشناسند، اين قول را آلوسى در روح المعانى از ضحاك از ابن عباسنقل كرده است .
در المنار مى گويد: (من اين قول را در كتب تفسير نيافتم ، و ظاهرا آلوسى آنرا ازتفاسير شيعه نقل كرده . و اين قول صحيح نيست ، زيرارجال اعراف اهل بهشت و دوزخ را به قيافه هايشان مى شناسند و ديگر حاجتى نيست دراينكه اين بزرگواران سر راه صراط بايستند تا منافقين و ناصبيان را كه همان دشمنانعلى (عليه السلام ) و هواخواهان بنى اميه اند از ديگران بشناسند ؟ علاوه بر اينكه ازسياق آيه و نظم كلام خداوند خيلى دور است كه مرادش از اعراف ، صراط بوده باشد.
مؤ لف : اينكه صاحب المنار گفته است كه روايت مذكور از كتب شيعهنقل شده صحيح نيست ، زيرا هيچ يك از تفاسير شيعه اين روايت را به طريقى كه شيعهبه ضحاك دارد از ضحاك نقل نكرده ، بلكه اگر هم متعرضنقل آن شده از يكى از تفاسير عامه نقل كرده است ،
مثلا مجمع البيان روايت را از تفسير ثعلبى و او به سند خود از ضحاك از ابن عباسنقل كرده است ، و ما به زودى رواياتى را كه شيعه دربارهرجال اعراف دارد در بحث روايتى آينده ايراد خواهيم نمود - ان شاء الله تعالى -.
سخن ما با صاحب المنار كه با مقايسه مسائل قيامت با نظام جارى در دنيا روايت مذكوررامردود دانسته است .
در اينجا ما را با صاحب المنار گفتارى است ، و آن اين نيست كه چرا روايت مذكور را طرحكرده و قابل قبول ندانسته ، چون روايت مزبورقابل اعتماد نيست ، بلكه گفتار ما با او در آن علتى است كه براى طرح روايت ذكر كرده ،چه از آن بر مى آيد كه گويا وى در ابحاث راجع به معاد، نظامى را كه آيات و احاديثبراى روز قيامت بيان مى كند با نظام جارى در دنيا مقايسه نموده و آن را از نوع همين نظامپنداشته ، و در نتيجه هر جاى آن با نظام دنيا وفق داشتهقبول نموده ، و هر كجايش وفق نداشته طرح كرده ، و اين جمود در فهم ، و گزاف گويىعجيبى است - دقت بفرماييد -.
چون اگر صحيح باشد بگوييم با بودن اهل اعراف و تشخيص افراد نيك و بد از همديگر چه حاجت به اينكه آن بزرگواران در صراط بنشينند و آنگاه نتيجه بگيريم كهپس اين روايت باطل است ، چرا صحيح نباشد بگوييم : (با بودناهل صراط و تشخيص شان افراد نيك و بد را از يكديگر، ديگر چه حاجت بهاهل اعراف ؟) و نيز چرا صحيح نباشد بگوييم حالا كهاهل اعراف نيك و بد را از هم جدا مى كنند ديگر چه حاجت به سؤال و حساب و باز كردن نامه هاى اعمال و نصب ميزان ها و حضوراعمال و اقامه شهود و به زبان در آوردن اعضاى بدن ؟ و يا بگوييم اين همه راههاىگوناگون براى سنجيدن اعمال براى چه ؟ يكى از اين راهها كافى بود. و يا بگوييمبا بودن علم خدا به هيچ يك از اين راهها حاجت نبود همانطورى كه گفتيم .
گويا صاحب المنار صحنه قيامت را به يكى از صحنه هاى دنيا مقايسه كرده و با خودگفته است چطور ممكن است اعراف و ديوار بلندى كه كشيده شده با صراط، متحد باشد؟ ويك نفر در عين اينكه در بالاى ديوار اعراف است بر سر راه صراط هم ايستاده باشد؟ لذااز در تعجب گفته است : (اعراف كجا و صراط كجا؟) وحال آنكه جزئيات امور آخرت هيچ ربطى به امور دنيا نداشته وقابل قياس با آن نيست ، و اگر قابل قياس هم باشد تازه بازاشكال وى بر روايت وارد نيست ، زيرا ممكن است صراط و اعراف را طورى معنا كنيم كه باهم متحد شده و در نتيجه روايت مورد بحث از كار نيفتد، و آن معنا اين است كه بگوييم صراطبه همان معناى معروف است و اعراف حجابى است كه بر بالاى صراط وپل مزبور زده شده ، و عباس و حمزه و على (عليه السلام ) و جعفر در آن حجاب قرار مىگيرند،
علاوه بر اينكه صاحب المنار فراموش كرده كه اصلا يكى ازاقوال در مساءله اعراف اين است كه اعراف همان صراط است ، و اينقول را طبرى در تفسير خود از ابن مسعود، و سيوطى در الدرالمنثور از ابن ابى حاتم ازابن جريح نقل كرده اند.
و اما اينكه گفت : (علاوه بر اينكه از سياق آيه و نظم كلام خداوند بسيار دور است كهبگوييم مرادش از اعراف ، صراط است فسادش از حرفهاى قبلى او روشن تر است ، براىاينكه اين قبيل آيات از جزئيات معاد تنها كليات و صفات عامى را بيان مى كند كه معانيشمعلوم ولى حقايقش مبهم و مجهول است ، بنابراين ممكن است پاره اى از جزئيات با صفاتىكه در پاره اى اشخاص هست منطبق بوده و مراد از آن جزئيات و صفات آن اشخاص بودهباشد، همچنانكه ممكن است پاره اى از بيانات با بيان ديگرى منطبق شود، مثلا مقصود ازاعراف ، همان صراط باشد، همچنانكه مقصود از ميزان ،عدل است .
دو قول ديگر در معناى اعراف و بياناصولاقوال در مسئله اعراف
اين بود آن دوازده قولى كه در معناى اعراف بود، و ممكن است دوقول ديگر زير را نيز به آن اضافه كرد: يكى اينكه بگوييم مقصود ازرجال اعراف ، مستضعفينى هستند كه از جهت ضعفعقل ، حجت بر آنها تمام نشده و مكلف به تكليف نشدند، مانند مردان و زنان ضعيف واطفال غير بالغ ، البته ممكن هم هست اين قول را با دومينقول از دوازده قول متقدم يكى گرفته بگوييم اين دسته از مردم هم حسنات و سيئاتشانبرابر است چون اصلا حسنه و سيئه اى ندارند، و حجت بر آنان تمام نشده و مكلف بهتكاليف شرع نبوده اند.
دوم اينكه مراد از رجال اعراف كسانى هستند كه بدون اذن پدر به جهاد رفته و در جهادشهيد شده اند، از جهت خروج بدون اذن پدر اهل آتش ، و از جهت كشته شدن در راه خدااهل بهشت هستند، و بر طبق اين قول روايتى هم هست ، البته اينقول را نيز ممكن است به همان قول دوم ارجاع داد. همچنانكه تعدادى ازاقوال دوازده گانه را مى توان در عده ديگر آن گنجانيد، مثلا مى توانقول پنجم را كه مقصود از رجال اعراف را اولاد كفار مى دانست و همچنينقول سوم را كه مى گفت مراد اهل فترتند به قول دوم ارجاع داد، چوناهل فترت و اولاد كفار ترجيحى در حسنات و يا سيئاتشان نيست . و همچنين مى توانقول ششم را كه مى گفت منظور، اولاد زنا هستند از آن جهت كه نه مؤ من و نه كافر شمردهمى شوند، و نيز قول نهم ، دهم ، و يازدهم و دوازدهم را بهقول اول برگردانيد.
بنابراين ، اصول اقوالى كه در مساءله رجال اعراف هست ، سهقول خواهد بود:
اول اينكه مراد از رجال اعراف صاحبان مقام و منزلت است ، چيزى كه هست بعضى گفته انددارندگان اين مقام و منزلت ، انبيا (عليهم السلام ) هستند، و بعضى گفته اند گواهان براعمالند، و بعضى گفته اند علماء و فقهايند، و بعضى گفته اند اشخاص ديگرى هستند.
دوم اينكه آنها كسانى هستند كه نه حسناتشان بر سيئاتشان ترجيح دارد و نه سيئاتشانبر حسناتشان .
سوم اينكه آنها ملائكه هستند.
اغلب مفسرين قول دوم را اختيار كرده و عمده چيزى كه به آن استناد كرده اند رواياتى استكه آنها را به زودى در بحث روايتى آينده ، ايراد خواهيم كرد.
و اگر به خاطر داشته باشيد گفتيم سياق آيات اعراف باقول اول سازگار است ، حتى بعضى از مفسرين ازقبيل آلوسى با اينكه به قول دوم تمايل داشته مع ذلك از نظر سياق چاره اى نديده جزاينكه اعتراف كند به اينكه اين قول با سياق آيات نمى سازد.


و نادوا اصحاب الجنه ان سلام عليكم لم يدخلوها و هم يطمعون


از سياق آيات استفاده مى شود كه اين مناديان همانرجال اعراف هستند، و جمله (لم يدخلوها و هم يطمعون ) دو جمله است كه هر دوحال براى اصحاب جنت مى باشند، يكى جمله (لم يدخلوها) و ديگرى جمله (و هميطمعون )، و معنايش اين است كه : اصحاب جنت در حالى كه هنوز به بهشتداخل نشده اند و اشتياق دارند هر چه زودتر برسند، ندا مى شوند. و ممكن هم هست بگوييم -همچنانكه زمخشرى هم در كشاف گفته - كه اين دو جمله ،حال از ضمير جمع در (لم يدخلوها) است و همانفعل عامل در حال است و معنايش اين است كه : اصحاب جنت به اين مطلب ندا شدند در حالىكه در بهشت بودند و ليكن دخولشان در بهشت درحال ياءس و نوميدى بوده ، براى اينكه از مشاهده موقف هولناك قيامت و مساءله دقت حسابديگر اميدى برايشان نمانده بود.
و ليكن جمله (اهولاء الذين ...) احتمال اول را تاءييد مى كند، و از آن استفاده مى شود كهسلام رجال اعراف به اهل بهشت قبل از ورود ايشان به بهشت است . و امااحتمال اينكه دو جمله مزبور حال باشند از ضمير جمع در (نادوا)احتمال ضعيفى است ، براى اينكه باعث مى شود جمله از افاده معنا ساقط گردد، و برگشتمعنا به اين شود كه :
(رجال اعراف كه نه اهل بهشتند و نه اهل دوزخ و مكانشان در حجاب وحائل بين بهشت و دوزخ است ، اهل بهشت را ندا كردند در حالى كه خودداخل بهشت نشدند، و خيلى ميل دارند داخل شوند) علاوه بر اين ، كسى كه چنين احتمالى رامى دهد لابد بايد جمله (لم يدخلوها و هم يطمعون ) را استينافيه بگيرد، و بگويد: اينجمله ابتداى مطلب است و خبر مى دهد از حال رجال اعراف . و يا جمله وصفيه است كه بيانمى كند اوصاف آنان را، و تقدير كلام اين است كه : بر اعراف رجالى هستند كهداخل بهشت نشده و آرزوى آن را دارند.
و اين بسيار بعيد است كه جمله مزبور استينافيه باشد، چون اگر استينافيه بودقاعدتا مى بايستى براى رفع اشتباه فاعل را اظهار مى كرد، نه آنكه با ضمير به آناشاره كند، همچنانكه در (و نادى اصحاب الاعراف رجالا) كه جمله اى است استينافيه ،فاعل كه همان اصحاب است اظهار شده است .
وصفيه بودن آن نيز بعيد است ، زيرا جمله (و نادوا اصحاب الجنه ان سلام عليكم )بدون هيچ ضرورتى بين وصف و موصوف فاصله شده است ، و اين جائز نيست . و هميناحتمال يعنى احتمال برگشتن معناى (لم يدخلوها و هم يطمعون و اذا صرفت ابصارهم )به اينكه بگوييم : (رجال اعراف وقتى چشم شان بهاهل بهشت مى افتد آرزوى بهشت مى كنند، و وقتى چشم شان به دوزخيان مى افتد، از رفتنبه دوزخ به خدا پناه مى برند) باعث شده عده اى اصحاب اعراف را رجالى بدانند كهحسنات و سيئاتشان برابر است ، و ليكن ما به هيچ وجه ايناحتمال را قبول نمى كنيم ، نظر ما اين است كه جمله (لم يدخلوها)حال از اصحاب جنت است ، نه وصف اصحاب اعراف ، و اما جمله (و اذا صرفت ابصارهمتلقاء اصحاب النار قالوا ربنا). درباره حال بودن آن براى اصحاب اعراف نيزكلامى است كه به زودى خواهد آمد.


و اذا صرفت ابصارهم تلقاء اصحاب النار قالوا ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمين


(تلقاء) بر وزن تبيان و در اصل مصدر از (لقى يلقى ) است ، و ليكن در اينجا درمعناى جهت لقاء استعمال شده ، ضمير جمعى كه در (ابصارهم ) و در (قالوا) استبه رجال بر مى گردد. و اگر از نگاه كردن به اصحاب نار به جمله (صرفتابصارهم ) تعبير فرموده ، گويا براى اين بوده كه انسان به اختيار خودميل ندارد به چيزى كه نگاه به آن باعث ناراحتى است نگاه كند، آنهم درمثل آتش ‍ دوزخى كه تلخ ‌ترين و دشوارترين عذابها است ،
و ليكن معمولا در چنين مناظرى از جهت اضطراب نفس و سراسيمگى كه دردل آدمى پيدا مى شود، گاهى بدون اختيار گوشه چشمى به سوى آن منظره باز مى كند،و در اين باز كردن چشم ، آنقدر بى اختيار و بىميل است كه گويى شخص ديگرى چشم او را باز كرده ، از اين جهت است كه مى فرمايد:(و زمانيكه گردانيده مى شود چشمهايشان به طرف دوزخ ) و نفرموده (و اذا نظروا ووقتى كه نگاه كنند به آنان ).
بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: و زمانيكه اصحاب اعراف به ناگاه چشمشان بهاصحاب آتش مى افتد به خدا پناه مى برند از اينكه با آنان محشور شده در آتش شوند،و مى گويند: (ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمين ).
البته اين را هم بايد بگوييم كه اين گونه دعا كردنشاندليل بر اين نيست كه از منزلت و مقامشان ساقط شده از همين جهت مى ترسند مبادا به آتشروانه شوند، براى اينكه از اينگونه دعاها پيغمبران اولواالعزم و انبيا و بندگانصالح خدا و ملائكه مقربين نيز مى كردند و اين دلالت بلكه كوچكترين اشعار هم نداردبر اينكه صاحب اين دعا از مقام رفيعش ساقط گشته و فعلا دچار حيرت شده است .
اين در وقتى است كه ضمير جمع در (ابصارهم ) و در (قالوا) را بهرجال برگردانيم ، و اين صحيح نيست ، براى اينكه كلام در اين چهار آيه درباره اوصافاصحاب اعراف جريان دارد، و لازمه اين وحدت سياق اين است كه بفرمايد: (ونادوا - يعنىاصحاب اعراف - رجالا يعرفونهم ...) نه اينكه بدون هيچ ضرورتى و بدون اينكهبخواهد نكته اى را بفهماند از اين بيان عدول نموده و پس از اينكه همه جا با ضمير اشارهبه اصحاب اعراف مى شد ناگهان به اسم ظاهرشان تصريح نموده ، بفرمايد: (ونادى اصحاب الاعراف ).
پس معلوم مى شود كه ضمير جمع در (ابصارهم ) و در (قالوا) به اصحاب جنت برمى گردد و جمله مورد بحث از دعاى آنان حكايت مى كند، نه اصحاب اعراف ، همچنانكه جملهقبلى طمع و اميدوارى آنان را مى رسانيد.


و نادى اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم ...


اينكه رجال را توصيف كرد به اينكه اصحاب اعراف آنها را به سيمايشان مى شناسنددلالت دارد بر اينكه سيماى اصحاب دوزخ نه تنها اعرافيان را به دوزخى بودن آنانواقف مى كند، بلكه به خصوصيات ديگرى هم كه دارند راهنمايى مى نمايد.
جمله (قالوا ما اغنى عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون ) دوزخيان را شماتت مى كند بهاينكه شما در دنيا از قبول حق استكبار مى كرديد، و از جهت شيفتگى و مغرور بودن بهدنيا، حق را ذليل و خوار مى پنداشتيد.


اهولاء الذين اقسمتم لا ينالهم الله برحمه ...


اسم اشاره (هولاء) اشاره است به اصحاب جنت ، و استفهامى كه در اين جمله است ،استفهام تقرير، و معنايش اين است كه (اينها همان كسانى هستند كه شما درباره شان بهطور جزم مى گفتيد از اين راهى كه براى عبوديت اتخاذ كرده اند خيرى نمى بينند) و خيرديدن همان رسيدن به رحمت خدا است .
در اين جمله وقوع رحمت كه لفظى است نكره در سياق نفى ، استغراق و عموميت را مىرساند، و معلوم مى شود كه از مؤ منين به طور كلى خير و رحمت را نفى مى كرده اند.
جمله (ادخلوا الجنه لا خوف عليكم و لا انتم تحزنون ) - امرى است از طرف اصحاباعراف به مؤ منين كه پس از تقرير حال آنها به استفهام ، امر مى كنند ايشان را تاداخل جنت شوند، و اينكه بعضى گفته اند: (در اين جمله تقديرى هست ، و آن اين است كه :كسى از جانب پروردگار به آنها گفت داخل بهشت شويد، نه بيمى بر شما است و نهاندوهگين مى شويد شما نسبت به حال و آينده تان هيچ بيمى نخواهيد داشت ، و آنگاهاضافه كرده اند كه حذف قول در قرآن كريم و در كلام عرب در مواردى كه قرينه حكايتاز آن كند، بسيار است )، صحيح نيست ، زيرا نه سياق مساعد با آن است ، و نه قرينه اىهست كه دلالت بر آن محذوف كند، و اگر در جايى تقدير گرفتنقول جايز باشد چون معناى آن از تبادر كلام فهميده مى شود،دليل بر اين نيست كه هر جا كه ما بخواهيم اگر چه قرينه اى هم نباشد بتوانيم چنينتقديرى را مرتكب شويم .
معناى اعراف در قرآن  
در قرآن كريم در غير اين چهار آيه اى كه در سوره اعراف است لفظ اعراف در جاى ديگرنيامده است ، و ما از بحثى كه در اين آيات كرديم اين نتيجه را گرفتيم كه اعراف يكى ازمقامات عالى انسانيت است كه خداوند آن را به حجابى كهحائل بين بهشت و دوزخ است مثال زده ، و معلوم است كه هر حائلى ، در عين اينكه مرتبط بهدو طرف خود هست ، طبعا از حكم دو طرف خود خارج است ، و لذا فرمود: اين حجاب داراىاعراف و بلندى هايى است ، و بر آن اعراف رجالى هستند كه مشرف بر جميعاهل محشر از اولين و آخرينند، و هر كسى را در مقام مخصوص خودش مشاهده مى كنند
با اينكه مقامات و درجات مردم در بين دو حد (اعلا عليين ) و(اسفل السافلين ) مختلف است با اين حال ازحال يك يك اشخاص و اعمالى كه در دنيا كرده اند آگاهند، و با هر كس كه بخواهند مىتوانند حرف بزنند، هر كسى را كه بخواهند مى توانند ايمنى داده و به اذن خدا اجازهورود به بهشت دهند. از اينجا معلوم مى شود كه موقف و مقام اينرجال از دو موقف سعادت كه عبارت است از نجات به وسيلهعمل صالح و شقاوت كه عبارت است از هلاكت به خاطرعمل زشت ، بيرون است . و خلاصه مقامى است مافوق اين دو مقام ، و حاكم و مسلط بر آن دو.
براى تقريب ذهن و روشن شدن مطلب مى توانيم اين مقام را به مقام پادشاهان و حكامتشبيه كرده بگوييم : همچنانكه در زير سلطه حكام اقوامى سعيد و متنعم به نعمت آنان ومشمول رحمت آنانند، و هر چه را كه بخواهند برايشان فراهم است ، و اقوام ديگرى شقى ودر زندانهاى آنان معذب به انواع عذاب هاى دردناكند، و طايفه سومى مافوق اين دو طايفهماءمور تنظيم امور آنان و رساندن نعمت به آن طايفه و عذاب به اين طايفه و در عينحال خود نيز از متنعمين هستند، و نيز قوم ديگرى مافوق اين خدمه وعمال ، ماءمور به تدبير همه طبقات مادون خود هستند. همچنين ممكن است خداى تعالى كهحاكم در روز جزا است اقوامى را مشمول رحمت خود قرار داده و از آنجايى كه خدايى استآمرزگار و صاحب فضل بزرگ ، آنان را به پاداش حسنات شانداخل بهشت نموده ، از هر طرف بركات خود را بر آناننازل كند، و از آنجايى كه عزيز ذو انتقام است ، اقوام ديگرى را به كيفر گناهانشان درآتش خود انداخته و طايفه سومى را اذن دهد كه بين اين دو طايفه واسطه شوند، و احكام واوامرش را در بين آنان اجرا نمايند، همچنانكه خودش فرموده : (لمن الملك اليوم للهالواحد القهار براى كيست سلطنت امروز؟ براى خداى يگانه قهار) - دقت فرماييد -.


ونادى اصحاب النار اصحاب الجنه ان افيضوا...


(افاضه ) از ماده (فيض ) و به معناى لبريز شدن و ريختن آب است ، و معناى آيه(ترى اعينهم تفيض من الدمع ) اين است كه : مى بينى ديدگان شان را كه لبريز ازاشك شده .
در آيه مورد بحث ساير نعمت هايى را كه خداوند بهاهل بهشت روزى كرده عطف بر آب نموده ، و از اينجا معلوم مى شود كهاهل دوزخ از اهل بهشت تنها انتظار آب ندارند، بلكه تقاضاى همه انواع نعمت ها را مى كنند،چيزى كه هست به طور عموم مجاز از همه آنها به افاضه تعبير شده . ممكن هم هست كسىبگويد: (افاضه ) تنها به معناى فرو ريختن آب نيست تا اطلاقش در غير آب مجازباشد، بلكه به معناى دادن نعمت فراوان است . بنابراين ، اين اطلاق به طور حقيقت خواهدبود نه عموم مجاز.
به هر حال ، آيه شريفه اشعار دارد بر اينكه مكاناهل جنت بلندتر از مكان دوزخيان است . و اگر ابتدا از ميان همه نعمت ها آب را ذكر كرد وآنگاه بقيه نعمت ها را بر آن عطف نمود، از اين جهت است كه براى دوزخيان و مبتلايان بهحرارت دوزخ آب از هر چيز ديگرى ضرورى تر است .


الذين اتخذوا دينهم لهوا و لعبا...


(لهو) به معناى چيزى است كه انسان را از كار لازم و ضروريش باز بدارد. و (لعب) به معناى كارى است كه از روى خيال انجام شود، و هدف و نتيجه اش خيالى و خالى ازحقيقت بوده باشد. و (غرور) به معناى اظهار خيرخواهى كسى است كه دردل بناى فريب و خدعه وى را داشته باشد، و (نسيان ) به حسباصل لغت به معناى فراموشى و در مقابل (ذكر) است ، و ليكن در بسيارى از اوقات بهطور استعاره بر ترك چيزى و بى اعتنايى به آن نيز اطلاق مى شود، همچنانكه در آيهمورد بحث به همين معنا آمده . و (جحد) به معناى نفى و انكار است .
از اين آيه كه حال كفار را تفسير مى كند، سه قسم تفسير براى كفر استفاده مى شود:يكى اينكه كفر عبارت است از اينكه انسان دين را وسيله سرگرمى و بازيچه قرار داده ،مغرور حيات دنيا شود. دوم فراموش كردن روز لقاى خداوند. سوم انكار آيات خدا. و هرسه تفسير صحيح ، و براى هر يك وجهى است .
دلالت جمله : (الذين اتّخذوا دينهم لهوا و لعبا) بر اينكه انسان ناچار از تدين بهديناست .
جمله (الذين اتخذوا دينهم لهوا و لعبا) دلالت دارد بر اينكه انسان در هيچ حالى ازاحوال بى نياز از دين نيست ، حتى آن كسى هم كه سرگرم لهو و لعب است و زندگى خودرا مخصوص اينكار كرده به دين محتاج است ، زيرا همانطورى كه در تفسير آيه (الذينيصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا...) گفتيم : دين عبارت است از راهى كه انسان درزندگى دنيا چاره اى جز پيمودن آن راه ندارد، براى اينكه خداوند دين را بر طبق فطرتخود بشر تنظيم كرده ، پس دين با انسانيت انسان بستگى دارد و او را به سعادت حقيقىزندگيش مى رساند، و با اين حال اگر آدمى از آن اعراض نمايد و بغير آن يعنى بهچيزهايى كه انسان را جز به نتايج خيالى و لذايذ مادى و ناپايدار نمى رساند سرگرمشود، در حقيقت دين خود را بازيچه گرفته ، و زندگى مادى دنيا و سراب لذايذ آن ، او راگول زده است .


فاليوم ننسيهم كما نسوا لقاء يومهم هذا


همانطورى كه گفتيم (نسيان ) در اين آيه به معناى فراموشى نيست ،
چون خداوند چيزى را فراموش نكرده و از حال كسىغافل نمى شود، بلكه معنايش اين است كه همانطورى كه اينها در دنيا ما را فراموش كردندما نيز امروز به لوازم زندگيشان نمى پردازيم ، نظير اين آيه در اينكه تكذيب آيات خدارا سبب نسيان خدا در قيامت قرار داده آيه : (قال كذلك اتتك اياتنا فنسيتها و كذلك اليومتنسى است )، با اين تفاوت كه در اين آيه بجاى انكار آيات تنها نسيان را ذكر كردهاست .


و لقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم ...


در اين آيه به ابتداى كلام يعنى به آيه (فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذبباياته ) برگشت شده ، و رويهمرفته معناى آن دو چنين است : (چه كسى از اينهاستمكارتر است كه با اينكه ما حجت را بر ايشان تمام كرديم و اقامه بيان و برهاننموديم و كتابى بر ايشان نازل كرديم ، مع ذلك دين ما را بازيچه گرفته و آيات ما راتكذيب كردند)؟
جمله (على علم ) متعلق است به جمله (لقد جئناهم ) و متضمن احتجاج بر حقانيت كتاباست ، و تقديرش چنين است كه : ما كتاب حقى بر آناننازل كرديم ، و چطور حق نيست ؟ و حال آنكه نزولش به نظر ما بود و ما به مطالب آناطلاع داشتيم .
(هدى و رحمه لقوم يومنون ) - يعنى در حالى كه اين كتاب راهنماى جميع و رحمت براىخصوص مؤ منين است . و يا خصوص ‍ مؤ منين را هم رحمت است و هم به مطلوب شان مىرساند، البته معناى اول با مقام احتجاج مناسب تر است .


هل ينظرون الا تاويله ...


ضميرى كه در (تاويل ) است به (كتاب ) بر مى گردد، در تفسير آيه (هو الذىانزل عليك الكتاب منه ايات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات ...) گفتيم : كه درعرف قرآن تاءويل به معناى حقيقتى است كه حكم و يا خبر و يا امر ظاهر ديگرى بر آناعتماد داشته باشد، همان اعتمادى كه ظاهر بر باطن ومثال بر ممثل دارد.
بنابراين ، اينكه فرمود: (هل ينظرون الا تاويله ) معنايش اين است كه : آيا اينان كهبه خداوند افتراء مى بندند و در عين اينكه قرآن حجت را بر آنان تمام كرده ، آيات او راتكذيب مى كنند، انتظار اين را مى برند كه خداوند همان حقيقتى را كه موجبنزول بيانات قرآن و احكام آن و انذار و تبشير آن شده و در روز قيامت ظاهر خواهد شد،برايشان نمايان كند، لابد چنين انتظارى را دارند وگرنه هرگز از پيروى وعمل به دستورهاى او سرپيچى نمى كردند.
آنگاه از حالشان در روز قيامت كه روز بروزتاءويل است خبر داده ، مى فرمايد: (يوم ياتى تاويلهيقول الذين نسوه ...) يعنى وقتى در روز قيامت حقيقت امر برايشان معلوم شد آن وقت بهحقانيت شرايعى كه انبيا برايشان آورده بودند اعتراف خواهند كرد، و وقتى مى بينند دستشان از هر چيزى خالى است و با عمل هاى زشتى كه مرتكب شده اند خود را هلاك ساخته اند،ناچار يكى از دو چيز را مسئلت مى نمايند، باشد كه مفاسدشان اصلاح شود. يا مىگويند: آيا شفيعى هست كه ما را از هلاكتى كه بر سرمان سايه افكنده نجات دهد؟ و ياالتماس مى كنند: آيا ممكن است ما را به دنيا برگردانيد تا اين بارعمل صالح نموده و غير آنچه انجام داده ايم ، انجام دهيم .و اين همان چيزى است كه خداوند ازايشان حكايت مى كند كه مى گويند: (فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او نردفنعمل غير الذى كنا نعمل ).


قد خسروا انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون


در اينجا گويى كسى مى پرسد غرض اينان از اين دو خواهش چه بوده ؟ در جواب مىفرمايد: (قد خسروا انفسهم ) بخاطر اينكه به قيمت جان و گوهر ذات خود ضرركردند، چون دين خود را لهو و لعب گرفته انكار حق را بر تسليم در برابر حق ترجيحدادند، و حالا مى بينند بهانه ها و افتراهايى كه در دنيا بهم مى بافتند و روى رسوائىخود را مى پوشاندند، امروز اعتبارى ندارد، و نيز مى بينند نجاتشان در اين است كه ياكسى به دادشان برسد و اعمال فاسدشان را اصلاح كند و يا خودشان به دنيابرگشته ، جبران نمايند.
در جلد اول اين كتاب در بحث شفاعت در ذيل جمله(فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا) گفتيم كه اين جمله دلالت دارد بر اينكه در قيامتشفعايى كه براى مردم وساطت كنند بسيارند، چون اگر شفيع روز محشر يكى بود، مىفرمود: (هل لنا من شفيع ).
بحث روايتى  
(در ذيل آيات شريفه )  
در كافى به سند خود از محمد بن مسلم از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه (و ما اضلنا الا المجرمون ) فرمود: چون مجرمين مردم را دعوت به راه خود مىكنند. و اين همان مطلبى است كه خداوند از مجرميننقل كرده كه موقعى كه همه در دوزخ جمع مى شوند مى گويند:
(قالت اخريهم لاوليهم ربنا هولاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار) و نيز دربارهآنان مى فرمايد: هر امتى كه داخل دوزخ شود امت ديگر را لعنت مى كند تا آنكه با يكديگرروبرو شوند، آنوقت هر كسى از ديگرى تبرى جسته و هر كس ديگرى را لعنت مى كند بهاين معنا كه با يكديگر احتجاج مى كنند، اين به آن مى گويد تو مرا به اينجا كشانيدى ،او جواب مى گويد، و همچنين هر كسى مى خواهد كاسه را سر ديگرى بشكند، و ديگرى رابه اعتراف وادار سازد بلكه بدين وسيله خود را از عذاب عظيمى كه او را احاطه كردهبرهاند، غافل از اينكه امروز روز قبول عذر و روز نجات نيست ).
مؤ لف : اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: (هر امتى كهداخل دوزخ شود) معناى آيه را نقل فرموده .
و در الدر المنثور در تفسير آيه (لا تفتح لهم ابواب السماء) مى گويد: ابن مردويهاز براء بن عازب نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين جملهرا (لا يفتح لهم ) - باياء - قرائت فرمود.
روايتى از پيغمبر اكرم (ص ) درباره كيفيت مرگ مؤ من و كافر 
و نيز در الدر المنثور مى گويد طيالسى ، ابن ابى شيبه ، احمد، هناد بن سرى ، عبد بنحميد و ابو داوود در سنن خود و ابن جرير، ابن ابى حاتم ، حاكم - وى روايت را صحيحشمرده -، ابن مردويه و بيهقى در كتاب عذاب قبر همگى از براء بن عازبنقل كرده اند كه گفت : ما با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )بدنبال جنازه اى از انصار براى تشييع بيرون شديم ، وقتى به قبر رسيديم كه هنوزلحد را نچيده بودند، حضرت نشست ما نيز در اطراف آنجناب نشستيم ، ليكن چنان مرعوب ومجذوب بوديم كه تو گويى مرگ بر سر ما سايه افكنده ، نفس از كسى بيرون نمىآمد. حضرت چوبى در دست داشت و آن را به زمين مى زد، ناگاه سر بلند كرد و دو يا سهنوبت فرمود: (پناه ببريد به خداوند از عذاب قبر).
سپس فرمود: بنده مؤ من اگر در دنيا دل از دنيا كنده باشد و دلبستگيش همه به آخرتباشد در دم مرگ فرشتگانى نورانى و سفيد روى با كفن هاى بهشتى و حنوطى از حنوطبهشت نازل مى شوند و در چشم انداز مؤ من مى نشينند، بطورى كه مؤ من همه را مى بيند.آنگاه ملك الموت فرود آمده در بالين او مى نشيند و مى گويد: اى جان پاك بيرون شوبه سوى مغفرت پروردگارت و رضوان او، پس جانش ‍ مانند آبى كه از دهان مشك فرومى ريزد بيرون مى آيد.
آرى ، شما جان كندن را غير اين مى بينيد، و به چشم شما طور ديگرى مى آيد. به هرحال ، ملك الموت ، آن جان را گرفته ، همينكه گرفت نمى گذارند حتى يك چشم بر همزدن در دست او بماند، فورا از او مى گيرند و در لاى حنوط و كفنش مى گذارند، بويىخوشتر از هر مشكى از آن برخاسته ، و به اين ترتيب او را به آسمان بالا مى برند، ازهيچ جمعيتى از ملائكه عبور نمى كنند مگر اينكه از در تعجب مى گويند: اين چه روح پاكىاست ! و در جواب مى شنوند اين روح فلان ، پسر فلان است . البته در اينجا بهتريناسمهاى او را به زبان مى آورند، تا آنكه به اينمنوال به آسمان دنيايش برسانند، در آنجا اجازه ورود خواسته پس از كسب رخصت وارد مىشوند، در همين منزل مقربين هر آسمانى به پيشوازش مى آيند و هر كدام تا آسمانى كهماءمور آن آسمان است وى را بدرقه مى كند، و همچنين تا به آسمان هفتم برسد، در آنجا ازناحيه پروردگار خطاب مى رسد كه نامه بنده مرا در عليين بنويسيد، و او را به زمينبرگردانيد، چون من بندگان مؤ من را از زمين آفريده ام و دوباره به زمين بر مى گردانم، و در قيامت از زمين بيرون شان مى آورم ، و آن وقت روحشان را به جسدشان عودت مى دهم .
پس روحش را به جسدش برمى گردانند و آن دو ملك در قبرش فرود آمده او را مى نشانند،و از او مى پرسند(پروردگارت كيست ؟) در جواب مى گويد: (الله تعالىپروردگار من است ). مى گويند: (دينت چيست ؟) مى گويد: (دين من اسلام است ).مى پرسند: (اين مرد كه در بين شما مبعوث شده چه كاره است ؟). مى گويد:(رسول الله و فرستاده خداوند است ). مى پرسند: (از كجا مى گويى ؟). مىگويد: (كتاب خدا را خواندم ، و به او ايمان آورده و تصديقش نمودم ). در اينجا ازآسمان ندايى مى رسد كه بنده مرا تصديق كنيد، و از بهشت برايش فرش و لباس برده، از قبرش درى به سوى بهشت باز كنيد، در نتيجه نسيم و بوى بهشت تا قبرش مى وزدو قبرش تا آنجا كه چشمش كار كند فراخ شده آن وقت مردى خوش رو و خوش لباس وخوشبو به نزدش مى آيد و به او مى گويد: بشارت باد تو را به چيزى كه باعثمسرت تو است ، اين بود آن روزى كه در دنيا وعده داده شدى . مى پرسد تو كيستى كه ازسر و رويت خير مى بارد؟ آن مرد مى گويد: منعمل صالح توام . در اينجا از فرط خوشحالى عرض مى كند: پروردگارا! قيامت رازودتر بپادار تا زودتر به اهل و مال خود برسم .
سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بنده كافر وقتى به طرف آخرتو مرگ روى مى آورد و از دنيا نااميد مى شود، فرشتگانى سياه چهره با پلاسهايى خشنبه استقبالش آمده و تا آنجا كه چشمش كار كند در چشم اندازش مى نشينند، آنگاه ملك الموتبر بالينش حاضر شده مى گويد:
اى جان خبيث از بدن خود به سوى سخط و غضب پروردگار بيرون آى ، و آنگاه مانندشانه كه خس و خاشاك را از پشم تر مى گيرد جان او را از كالبدش بيرون مى كشد،آنگاه پس از آنكه روحش را گرفت فرشتگان بدون لحظه اى درنگ آن را از دست وىگرفته و در آن پلاسها نهاده بالا مى برند، در اينجا بويى گنديده تر از هر مردار ازآن خارج شده به هيچ جماعتى از فرشتگان عبور داده نمى شود، مگر اينكه از در تعجب مىپرسند اين روح پليد از كيست ؟ مى گويند اين روح فلان بن فلان است ، و در اين جوابزشت ترين اسماء او را به زبان مى آورند و همچنان او را مى برند تا به آسمان دنيابرسند، در آنجا اجازه ورود مى خواهند، و ليكن در را به روى شان باز نمى كنند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation