بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 8, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

پس جميع احكام عقليى كه ما داريم چه احكام نظريى كهعقل در آن به ضرورت و امكان حكم مى كند و چه احكام عملى و حسن و قبحى كهعقل از نظر مصالح و مفاسد حكم به آن مى كند همه ازفعل خداى تعالى اتخاذ شده است . و با اين حال آيا اين از معتزله لغزش و جرم نيست كهعقل خود را حاكم بر خداى تعالى نموده و اطلاق ذات غير متناهى او را محدود و محكوم بهاحكام آن كه از محدودات و مقيدات اتخاذ شده بنمايند؟ و آيا اين گناه بزرگى نيست كه باعقل خود قوانينى وضع نمايند و خداى تعالى را محكوم به آن نموده بگويند: بر خداوندواجب است كه چنين كند، و حرام است كه چنان كند؟ و يا آنكه بگويند: فلانعمل از خداوند پسنديده و يا ناپسند است ؟ عقل نظرى را حاكم بر خدا كردن خدا را محدودكردن است ، و محدوديت مساوق با معلوليت است ، زيرا حد غير از محدود است ، و ممكن نيستكسى خودش نقشه ريزى و تحديد حدود ذات خود كند. پس لازمه حرف معتزله اين است كهمافوق خداى تعالى كسى باشد كه او را محدود به حدودى كرده باشد وعقل عملى را هم حاكم بر خداى تعالى كردن خداى را ناقص ‍ دانستن است زيرا ناقص استكه به خاطر استكمال و جبران نواقص خود مجبور است به قوانين و سنن اعتبارى تن در دهد- دقت فرماييد -.
اشكالاتى كه بر راءى اشاعره در احكامنظرىعقل وارد است
لغزش بزرگ ديگر، گفتار اشاعره است كه عقل را در تشخيصافعال خداى تعالى از كار انداخته و احكام نظرى و عملى آن را بى اعتبار دانسته اند. آرى ،اشاعره در مرحله نظريات ، قوانين كليى از مشاهدهافعال خداى تعالى استخراج نموده از آن قوانين پى به وجود پروردگار برده و وجودشرا بدليل آن قوانين اثبات كرده اند، و ليكن پس از فراغت از اثبات خداى تعالىبرگشته احكام ضرورى عقل را ابطال نموده اند، و چنيناستدلال كرده اند كه عقل كوچكتر از آن است كه به ساحت قدس ربوبى راه يافته و بهكنه ذات و خصوصيات صفاتش احاطه پيدا كند، در اثر اين اشتباه بوده كه گفته اند:خداى تعالى به ذات خود فاعل نيست ، بلكه به اراده فعليه اشفاعل است و فعل و ترك نسبت به او يكسان است ، و در كارهاى او غرض و نتيجه اى نيست ،و خير و شر همه مستند به او است . غافل از اينكه اگر بنا باشد احكام عقلى را درخصوصيات افعال خدا و سنن و نواميسى كه در نظام خلقت جارى ساختهابطال كنيم در كشف اصل وجود او نيز ابطال كرده ايم ، زيرا اگر احكام عقلى در اينجامعتبر نباشد بايد در آنجا نيز معتبر نباشد و اگر در آنجا معتبر است در اينجا چرا معتبرنباشد؟ چطور شد كه عقل در استخراج قوانين كلى عالم و پى بردن از آن قوانين به وجودخداى تعالى حجت است ، و ليكن در تشخيص خصوصياتافعال خدا حجت نيست ؟.
از اين اشكال مهم تر اينكه اگر عقل از تشخيص خصوصياتافعال خدا عاجز باشد پس احكام و قوانينى هم كه از خارج انتزاع مى كند با خارج مطابقتندارد، و اين همان سفسطه اى است كه مستلزم بطلان علم و خروج از فطرت انسانيت است ،زيرا معناى اينكه يكى از افعال و يا صفات خداى تعالى مخالف با احكام عقلى باشد ايناست كه اين احكام با خارج (فعل خدا) مطابقت نداشته باشد، و وقتى ممكن باشد يكى ازاحكام ضرورى عقلى با خارج مطابقت نكند احتمال عدم مطابقت در ساير احكام عقلى نيز وجوددارد، و با چنين احتمالى ديگر براى بشر علمى باقى نمى ماند، زيرا در بديهى تريناحكام عقلى احتمال خلاف راه دارد، و اين همان سفسطه است .
اين بود اشكالاتى كه بر راءى اشاعره در احكام نظرىعقل وارد است .
جريان احكام عقلى عملى در افعال خداى تعالى  
و اما در احكام عملى عقل - بايد دانست كه اين احكام همانطورى كه مكرر گفته ايم مخترعاتىهستند ذهنى كه انسان آنها را به منظور رسيدن به مقاصد كمالى و سعادت زندگى خودوضع كرده است ، در نتيجه هر عملى را كه با سعادت زندگى او مطابقت و سازگارى داردبه وصف (خوب و پسنديده ) توصيف نموده اجتماع را هم به انجام آن امر تشويق مىكند. و هر كدام را كه مخالف با سعادت زندگى او بوده به وصف (زشت و ناپسند)توصيف كرده جامعه را از ارتكاب آن نهى و تحذير مى نمايد. پس آن نتيجه اى كه بشررا مجبور به وضع اين اوامر و نواهى و تشويق و تحذيرها و تقنين اين احكام و اعتبار خوبو بد كارها ساخته همان مصالحى است كه چشم پوشى از آن برايش ممكن نبوده است .
با اين حال فرض اينكه عقل احكامى تشريعى داشته باشد كه در متعلق آن هيچ حسن ومصلحتى وجود نداشته باشد فرضى است متناقض الاطراف و غيرقابل تصور، و وقتى فرض وجود چنين حكم عقلى غلط باشد فرض اين گونه احكامشرعى نيز غلط خواهد بود، براى اينكه احكامى هم كه خداى تعالى تشريع مى كند بااحكامى كه ما در بين خود تشريع مى كنيم سنخا متحدند، وجوب و حرمت ، امر و نهى وعد ووعيد خداى تعالى نيز مانند وجوب و حرمت ، امر و نهى و وعد و وعيد ما اعتبارى و عناوينىاست ادعايى ، با اين تفاوت كه چون (ادعا عبارت است از خطاى در ذهن ) و ساحت مقدسخداى تعالى از آن منزه است از اين جهت اين عناوين از خداى تعالى قائم است به ظرفاجتماع ، همچنانكه تمنا و اميد از آنجايى كه به معناى واقعيش از خداى تعالى سر نمىزند قائم به مورد مخاطب و در حقيقت از قبيل حرف زدن با كودك به زبان كودكانه است .
و ليكن در اين كه صدور اين عناوين از خداى تعالى بخاطر اغراض و نتايجى است هيچفرقى با صدور آن از خود ما ندارد و عينا مانند احكام خود ما متعلق به انسان اجتماعى واجتماع مترقى به سوى كمال و خلاصه به انسانى است كه با تطبيقعمل با آن احكام سعادت زندگى خود را احراز مى نمايد.
پس معلوم شد كه براى كارهاى تشريعى خداى تعالى مصلحت و غرضى ، و براى اوامر ونواهيش حسن و قبحى هست ، و چنان نيست كه اشاعره مى گويند. و به خوبى ثابت گرديدكه گفتار اشاعره به منزله گفتار كسى است كه بگويد: راه خدا به جايى نمى رسد، وحال آنكه ضرورت و بداهت حكم مى كند به اينكه هر راهى وقتى راه است كه به جايىمنتهى گردد، و راه بدون غايت نظير وسط بدون اطراف است . همچنين گفتار ديگرشان كهگفته اند: (عمل نيك آن عملى است كه خداوند به آن امر كرده باشد. وعمل زشت آن كارى است كه خدا از آن نهى كرده باشد، حتى اگر به ظلم كه زشتيش ازبديهيات عقلى است امر كند نيك مى شود و اگر از عدالت كه نيكو بودنش بديهى استنهى كند زشت مى گردد) شبيه اين است كه كسى بگويد اگر خداوند آدمى را به سوىهلاكت و نابودى ببرد سعادت زندگيش تاءمين مى شود، و اگر انسان را از سعادت جاودانهزندگى باز بدارد آن وقت است كه سعادت شقاوت مى شود.
عقل نظرى در تشخيصهاى خود درباره معارف مربوط به خدا مصيب است . 
پس حق مطلب در اين دو مرحله اين است كه عقل نظرى در تشخيصات خود و قضاوتهايى كهدرباره معارف مربوط به خداى تعالى دارد مصيب است ، زيرا اگرعقل ما چيزهايى از قبيل علم ، قدرت و حيات و غير آن را براى خداى تعالى اثبات مى كند، ويا موجودات را مستند به وى مى داند، و يا صفات فعلى ازقبيل رحمت ، مغفرت ، رزق ، انعام و هدايت و غير آن را برايشقائل مى شود همه از اين جهت است كه در خود نمونه اى از خروار آن كمالات را سراغ دارد، ولذا در عين اينكه على رغم اشاعره مى گوييم عقل در تشخيصات خود مصيب و براهين او معتبرو حجت است ادعا هم نمى كنيم كه عقل به كنه ذات و صفات خدا احاطه دارد، بلكه اعتراف مىكنيم به اينكه آنچه را كه ما به عقل خود براى او اثبات مى كنيم غير آن چيزى است كه درخداى تعالى است . مثلا علمى را كه ما براى خدا اثبات مى كنيم از آنجايى كه ما خود محدودهستيم آن نيز محدود است ، و خداى تعالى بزرگتر از آن است كه حدى او را در خود محدودسازد.
و مفاهيم صفاتى كه ما براى او اثبات مى كنيم هر كدام قالب معناى خودش است و غير خودرا شامل نمى شود، مفهوم علم غير از مفهوم قدرت است و همچنين هر مفهومى غير از مفاهيم ديگراست ، و چنين مفاهيمى نمى تواند آيينه وجود بيكران پروردگار باشد. و ليكن اين معناباعث نمى شود كه ما مانند اشاعره قضاوت و تشخيصعقل را در اين باره معتبر ندانيم ، بلكه با توسل به صفات سلبيه اين نقيصه را جبراننموده و در عين اينكه مى گوييم خدا عالم است ، قادر است ، حى است اين را نيز اضافه مىكنيم كه خداوند در وصف نمى گنجد و بزرگتر از آن است كه در چارديوارى اوصاف وتحديدات ما محصور گردد و در آن محدود شود، و اين خود ما را به حقيقت امر نزديك مىسازد.
در تفسير آيه (لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه ) پاره اى از خطب غراىامير المؤ منين على (عليه السلام ) را كه با بهترين بيان اين معنا را مبرهن و روشن ساختهنقل كرده ، توضيح داديم - به آنجا مراجعه شود-.
عقل عملى : جستجوى مصالح و مفاسد و حسن وقبحافعال در احكام تشريعى
و اما در مرحله عقل عملى - در اين مرحله نيز احكامعقل در افعال تشريعى خداى تعالى جارى مى شود، الا اينكه خداى تعالى هر چه را كهتشريع مى كند از روى احتياج نيست ، بلكه تفضل بر بندگان است تا بدين وسيلهحوائج آنان را بر طرف سازد. پس خداى تعالى نيز كارهايشمثل ما معلل به اغراض هست ، وقتى مطلب از اين قرار باشد جاى آن هست كهعقل در اطراف احكام تشريعى خدا بحث نموده در پى جستجوى مصالح و مفاسد و حسن و قبحافعال برآيد، ليكن نه براى اينكه خداى تعالى را محكوم به حكم خود نموده بهچيزهايى امر و از امورى نهيش كند، زيرا كه خداى تعالى نيازمند به هيچ كمالى نيست تابه حكمى كه او را به آن كمال برساند محكوم گردد. بلكه همانطورى كه گفته شدبراى اين است كه به مصالح و مفاسد كارهاى خود واقف شود، چون مى بيند پروردگارششرايع و سننى برايش تشريع كرده و مانند سلطانى عزيز و مقتدر از او خواسته تا دربرابر عظمتش به مراسم عبوديت قيام كند. پروردگارى است منعم كه حيات بنده و مرگ ورزق و تدبير امورش و حساب افعال و پاداش بر حسنات و جزاى بر گناهانش همه دردست او است ، لذا فكر مى كند - و جاى آنهم هست كه فكر كند - آيامعقول است چنين پروردگارى حكمى را بدوندليل متوجه او سازد و يا عذرى را بدون دليل از او بپذيرد و يا بى جهت جزا و پاداششدهد؟
علاوه بر اينكه خودش به هدايت ارتكازيش جواب خود را مى دهد، از آيات قرآنى ازقبيل آيه (لئلا يكون للناس على الله حجه بعدالرسل ) و آيه (ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه ) و آيات راجع بهاحتجاج او در قيامت نيز آن را استفاده مى كند.
با اين حال چطور مى توان گفت احكامى كه عقل درافعال ما دارد در افعال خداى تعالى جارى نيست ؟
آياتى كه جريان عقل نظرى و عقل عملى را در ناحيه پروردگار تاءييد مى كند 
اگر احكام عقلى در اين مرحله جريان نداشت خداى تعالى درامثال آيه (ان الله لا يظلم الناس شيئا) و آيه (ان الله لا يخلف الميعاد) و آيه (وما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لا عبين ) و آيات بسيار ديگرى ( ظلم )، (خلفوعده )، (لهو) و (لعب ) و ساير رذائل اجتماعى را كهعقل آن را قبيح مى داند از خود نفى نمى كرد.
تنها اين سنخ آيات نيستند كه ادعاى ما را در جريان احكام عقلى درافعال خداى تعالى تاييد مى كنند بلكه آيات زياد ديگرى نيز هست كه اين ادعا را در هردو مرحله يعنى مرحله جريان احكام عقل نظرى و مرحله جريان احكامعقل عملى در ناحيه پروردگار تاءييد مى نمايند.
اما آيات راجع به مرحله اولى - از آن جمله يكى آيه (الحق من ربك فلا تكن من الممترين) است . توضيح اينكه در اين آيه فرموده : (حق از ناحيه پروردگار تو است ) ونفرموده : (حق با پروردگار تو است ) و اين خوددليل بر اين است كه هر قضيه حقى و هر حكم واقعى ازفعل خدا اخذ مى شود نه اينكه حقى هست و خداوند محكوم است به اينكه كارهاى خود را برطبق آن انجام دهد و مانند ما آدميان با اين مطابقتاستدلال بر صحت عمل خود كند.
يكى ديگر آيه (و الله يحكم لا معقب لحكمه ) است كه از آن بر مى آيد حكم كردن ، حقمطلق او است و هيچ مانعى چه عقلى و چه غير عقلى مانع از حكم او نيست ، براى اينكه هرمانعى كه فرض شود فعل خدا و مخلوق او و متاءخر از او است نه حاكم و مسلط بر او و نهمؤ ثر در او.
يكى ديگر جمله (و هو الواحد القهار) و جمله (و الله غالب على امره ) و جمله (انالله بالغ امره ) است ، چون از اين جملات بر مى آيد كه خداوند قاهر و غالب است ، وكسى است كه هيچ چيزى بر او غلبه و تسلط ندارد و او را از رسيدن به كار خويش بازنمى دارد و بين او و كارش حائل نمى شود.
و نيز از آن جمله ، آيه (الا له الخلق و الامر) و همچنين آيات ديگرى كه همه در افاده اينمعنا مطلقند و آيه ديگرى هم نيست كه اين آيات را تقييد كرده بگويد: خداوند در فلان امرمحكوم و مغلوب است .
و اگر ما عليه اشاعره مى گوييم حكم عقل نظرى درافعال خداى تعالى جارى مى شود معنايش اين نيست كه خداوند محكوم به احكامعقل مى باشد، زيرا همانطورى كه مكرر گفته شدعقل ما با همه آثارش در افعالش كه همان نفس الامر و خارج است تابع خدا و ماءخوذ از سنتجارى او است ، بلكه معنايش اين است كه عقل مى تواند خصوصياتفعل خدا را درك نموده و در اين باره مجهولاتى را كشف نمايد، و اگرعقل چنين قدرتى نمى داشت اين همه در قرآن كريم امر بهتعقل ، تذكر، تفكر، تدبر و امثال آن نمى كرد.
و اما آيات راجع به مرحله دوم - از آن جمله يكى آيه (استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم ) است كه دلالت دارد بر اينكه درعمل به احكام خداى تعالى مصالحى است كه حيات مقرون به سعادت آدمى را تاءمين مى كند.
و يكى ديگر آيه (قل ان الله لا يامر بالفحشاء) است كه از آن به خوبى بر مى آيدعملى كه فى نفسه و با قطع نظر از امر و نهى خدا فحشاء و زشت است خداوند به انجامآن امر نمى كند، نه آنكه اشاعره مى گفته اند كه : اگر خدا امر به چيزى كند ما مىفهميم كه آن عمل فحشاء و زشت نيست .
و نيز از آن جمله ، آيه (لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم ) و همچنين آيات بسيارديگرى است كه احكام مجعول را به مصالحى كه در آنها موجود استتعليل مى كند، مانند آيات راجع به نماز، روزه ، صدقات ، جهاد و غير آنها كه چونحاجتى به نقل آن نيست از نقلش خوددارى نموده مى گذريم .
بحث روايتى  
(رواياتى در مورد شيطان و تمرد تو از سجده بر آدم و وساوس و تصرفات او...)
در تفسير عياشى از داود بن فرقد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:ملائكه قبل از داستان آدم ابليس را از جنس خود مى پنداشتند، و ليكن خداى تعالى او را مىشناخت و با تحريك حميت و عصبيت او آنچه را كه در نفس او پنهان بود آشكار ساخت ، و درنتيجه صراحتا گفت : (خلقتنى من نار و خلقته من طين )
و در الدر المنثور است كه ابونعيم در كتاب حليه و ديلمى از جعفر بن محمد از پدرش و اواز جدش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل كرده اند كه فرمود: اولين كسى كه دين را به راى خود قياس كرد ابليس بود. خداىتعالى فرمود تا بر آدم سجده كند، او در جواب گفت : (من از او بهترم مرا از آتش و او رااز گل آفريدى ). امام جعفر بن محمد (عليهماالسلام ) پس ازنقل اين روايت اضافه كرد كه : هر كس امر دين را به راءى خود قياس كند خداوند او را درقيامت با ابليس قرين مى سازد، براى اينكه در دنيا همان كارى را كرده كه ابليس كرد.
و در كافى به سند خود از عيسى بن عبدالله قرشىنقل مى كند كه گفت : روزى ابوحنيفه بر امام صادق وارد شد، حضرت به وى فرمود: اىابا حنيفه به من خبر رسانده اند كه تو به قياسعمل مى كنى ؟ گفت آرى عمل به قياس مى كنم . حضرت فرمود: زنهار! قياس ‍ مكن كه اولينكسى كه قياس كرد ابليس بود، آن موقعى كه گفت : (مرا از آتش و او را ازگل آفريدى ).
در كتاب عيون اخبار الرضا از اميرالمؤ منين (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: ابليس اولين كسى بود كه كفر ورزيد و منشا پيدايش و انتشار كفرشد.
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده .
در كافى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه در ضمن حديثى فرمود: اولين معصيتىكه حكايت از نخوت درونى مى كرد و از روى كبر سر زد از ابليس بود.
مؤ لف : بيان اين روايت در سابق گذشت .
در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: (استكبار) اولينمعصيتى بود كه خداوند بدان نافرمانى شد.
مؤ لف : در بيان سابق ما گذشت كه ريشه استكبار انانيت و خود رامستقل از خداى تعالى دانستن است ، همچنانكه روايت قبلى هم اين معنا را داشت .
در نهج البلاغه در ضمن خطبه اى كه امام (عليه السلام ) خلقت آدم را وصف مى كند چنينآمده است : (و استادى الله سبحانه الملائكه وديعته لديهم و عهد وصيته اليهم فىالاذعان بالسجود له و الخشوع لتكرمته فقال سبحانه : اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ‍اعترته الحميه و غلبت عليه الشقوه ...).
مؤ لف : در اين خطبه نكته اى است كه ادعاى قبلى ما را مبنى بر اينكه (آدم در اين قصهبه عنوان مثالى كه انسانيت را مجسم مى سازد ذكر شده و خصوصيتى در شخص او نبوده) تاءييد مى نمايد و آن نكته اين است كه امام (عليه السلام ) امر به سجده را متوجه بهابليس ‍ و جنود او دانسته و خصوصيتى براى شخص ابليسقائل نشده ، و نيز معلوم مى شود كه اين داستان در عين اينكه داستان است يك جريانتكوينى را حكايت مى كند.
در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام )نقل كرده كه در معناى جمله (ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عنشمائلهم ...) فرمود: منظور از اينكه (از جلو آنان در مى آيم ) اين است كه آخرت را درنظرشان موهون مى سازم . و مراد از اينكه گفت از (پشت سرشان در مى آيم ) اين استكه آنان را امر مى كنم به اينكه اموال را جمع نموده و از دادن حقوق خدا خوددارى كنند و آنرا براى ورثه بگذارند. و مراد از اينكه گفت : (از طرف راست آنان در مى آيم ) ايناست كه دين آنان را به وسيله جلوه دادن گمراهى ها و آرايش شبهات تباه مى سازم . ومقصود از اينكه گفت (از طرف چپ آنان در مى آيم ) اين است كه لذات را آنقدر موردعلاقه شان قرار مى دهم كه محبت شان به آن از هر چيز ديگرى بيشتر شود.
در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: به آن خدايى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مبعوث كردعفريت ها و شيطان ها در اطراف مؤ من بيشتر است از زنبورهايى كه در پيرامون گوشت آمدو شد دارند.
در معانى الاخبار از حضرت رضا (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: شيطان از اين جهت (ابليس ) ناميده شد كه از رحمت خدا بى نصيبشد، چون اين كلمه به معناى محروم و ماءيوس از رحمت خدا است .
بهشت آدم از باغهاى دنيا بوده است  
قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم براى من حديث كرد از امام صادق (عليه السلام ) كهشخصى از آنجناب پرسيد: آيا بهشت آدم از باغهاى دنيا بوده و يا از باغهاى آخرت ؟حضرت در جواب فرمود: از باغهاى دنيا بوده و همين ماه و خورشيدى كه بر ما مى تابدبه آن بهشت مى تابيده . و اگر از باغهاى آخرت مى بود هرگز از آن اخراج نمى شد،چون آخرت خانه خلود است ، و پس از آنكه خداوند آدم را در آن بهشت جاى داد همه خوردنيهارا به جز يك درخت برايش مباح كرد. چون خلقت آدم طورى بود كه بدون امر و نهى و غذا ولباس و مسكن و نكاح نمى توانست بسر ببرد، و سود و زيان خود را جز به راهنمايىخداوند تشخيص نمى داد.
پس ابليس بر او در آمد و گفت اگر تو و همسرت از اين درخت بخوريد فرشته خواهيد شدو براى هميشه در بهشت خواهيد زيست ، و اگر نخوريد خداوند بيرون تان خواهد كرد،آنگاه قسم خورد كه خيرخواه آنان است ، همچنانكه خداى تعالى از وى چنيننقل مى كند: (ما نهيكما ربكما عن هذه الشجره الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين وقاسمهما انى لكما لمن الناصحين ).
آدم گفته او را پذيرفت و به اتفاق همسرش از آن درخت خورد و كارشان به آنجايى رسيدكه خداى تعالى فرمود: (فبدت لهما سواتهما)، لباسهاى بهشتى شان از تن آنانفرو ريخت ، ناگزير از برگ درختان بهشتى خود را پوشانيدند، و خداوند خطابشانكرد كه : (الم انهكما عن تلكما الشجره و اقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين - آيا بهشما نگفتم كه از اين درخت نخوريد؟...) در جواب چنين عرض كردند: (ربنا ظلمنا انفسنا وان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين ). خداوند در جواب شان چنين فرمود:(اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ) يعنى تا روزقيامت .
در كافى از على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: پس ازآنكه آدم از بهشت بيرون شد جبرئيل بر او نازل شد و گفت : مگر اين نبود كه خداوند تورا به دست خود آفريد و از روح خود در تو دميد و ملائكه را به سجده بر تو واداشت وكنيز خود حوا را همسرت كرد و در بهشت جاى داده همه آنها را بر تو مباح نمود؟ و مگر ايننبود كه تو را رو به رو خطاب نمود و از خوردن آن درخت نهى كرد؟ با اينحال چرا از آن خوردى و خداى تعالى را نافرمانى كردى ؟ آدم گفت چه كنم ، ابليسفريبم داد و قسم خورد كه من خيرخواه تو هستم ، و من كجاخيال مى كردم كه يكى از مخلوقات خدا به اسم خدا به دروغ سوگند ياد كند؟
مؤ لف : در سوره بقره در ذيل آيات همين داستان تعداد ديگرى از روايات راجع به آننقل شد، و به زودى در جاى مناسب باز هم تعدادى از آن رواياتنقل خواهد شد - ان شاء الله تعالى -.
در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) حديثى روايت شده كه آنجناب در ضمن آنحديث اين داستان را چنين نقل كرده اند: سپس ابليس گفت : پروردگارا آيا با اينكه توخداوند عادلى و هرگز ستم روا نمى دارى ثواباعمال گذشته مرا نمى دهى ؟ فرمود: از مثوبات آخرت نمى دهم و ليكن از لذايذ دنيا هرآنچه بخواهى بگو تا در پاداش عبادتهايت بتو بدهم ، ابليس اولين چيزى را كه از خدادرخواست كرد اين بود كه خدايا مرا تا روز قيامت زنده بدار.
خداى تعالى نيز درخواستش را پذيرفت . آنگاه درخواست كرد مرا بر فرزندان آدم مسلطكن ، اين را نيز پذيرفت . باز هم درخواست كرد كه مرا مانند خون در سراسر وجود آنانراه ده . فرمود: راهت دادم . سپس درخواست كرد براى بشر هيچ فرزندى به وجود نيايدمگر اينكه براى من دو فرزند به وجود آيد، و من آدميان را ببينم و آنان مرا نبينند، و من بههر صورتى كه بخواهم بتوانم در برابر آنان به آن صورت در آيم . خداى تعالىاينها را نيز پذيرفت . ابليس قانع نشد، و گفت خدايا بيشتر از اين به من بده . فرمود:من براى تو و ذريه تو در سينه هاى بشر جايى و قرارگاهى دادم . اينجا ابليس قانعشد و گفت : مرا بس است ، (فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ).
رد اينكه ملائكه و شياطين به تغيير ذات خود قدرت داشته باشند و به صورمختلفه درآيند.
مؤ لف : بحث گذشته ما معناى اين حديث را به خوبى روشن مى سازد، و حاجت بهتوضيح ديگرى نيست ، و آنچه گفته : (و من به هر صورتى كه بخواهم بتوانم دربرابر آنان به آن صورت در آيم ) معنايش اين نيست كه من ذات خود را به هر طورى كهبخواهم تغيير دهم ، و بيش از اين دلالت ندارد كه من به هر نحوى كه بخواهم در حواسانسان تصرف كنم .
بنابراين ، اينكه بعضى از علما گفته اند (اجماع علما بر اين است كه ابليس و ذريه اواز طايفه جن و مانند ساير اجنه اجسامى هوايى و لطيفند و به هر شكلى كه بخواهند در مىآيند حتى شكل سگ و خوك ولى ملائكه اجسام لطيفى هستند كه به هر شكلى در مى آيند جزبه شكل سگ و خوك ) سخنى نادرست است ، زيرا ظاهر اين كلام اين است كه ملائكه وشيطانها قدرت بر تغيير ذات خود دارند و اين حرفى است كه نه ازعقل دليلى بر آن هست و نه از نقل ، اجماعى هم كه ادعا كرده اند در حقيقت اتفاق در فهم است، و چنين اجماعى را اگر خود ما بدست بياوريم حجت نيست تا چه رسد به اينكه ديگران آنرا نقل كنند، وقتى اجماعى در كار نبود باقى مى ماند كتاب و سنت ، و ماءخذ قرآنى وروايتى اين داستان همان بود كه ما ذكر كرديم ، و ديديد كه از آن چنين چيزى استفاده نمىشد.
همچنين مساءله ذريه ابليس و كثرت آنها چيزى جز اين در دست نيست كه ذريه ابليسبسيارند و همه از خود او منشعب شده اند، اما اين انشعاب از راه تناسلى است كه ما داريم ويا راه تخم گذارى و جوجه كشى است و يا به نحوى ديگر است براى ما معلوم نيست ، ومانند بسيارى از چيزها راهى براى فهم آن نداريم .
بله ، در بين روايات چند روايت ديده مى شود كه دلالت دارند بر اينكه (ابليس باخودش ازدواج مى كند و يا تخم مى گذارد و جوجه در مى آورد، و يا براى ابليس دو ران ويك عضو تناسلى نر و ماده است ، كه خودش با خود جفت شده و در هر روز ده بچه مى زايد،و بچه هايش همه نرند و در بين آنان ازدواج و توالد وتناسل نيست ). و ليكن هيچيك از اين روايات قابل اعتماد نيست ، زيرا يامرسل است و يا مقطوع است و يا موقوف ، آنهم درمثل اين مطالبى كه در آن جز به آيه محكمه و يا حديث متواتر و يا حديث همراه با قرينهقطعى نمى توان اعتماد نمود. حتى اگر اين روايات با ظاهر قرآن هم منطبق مى شد ممكنبود به اين وسيله تصحيح شود، و ليكن مفاد هيچيك از آنها با قرآن منطبق نيست .
در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از حماد از ابى عبدالله (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود: هيچ دلى نيست مگر اينكه داراى دو گوش است ، بر دريكى از آن دو گوش ملكى است كه آدمى را ارشاد مى نمايد، و بر در ديگرى شيطانى استكه او را گمراه مى سازد، اين يكى مى گويد: بكن آن ديگرى مى گويد: زنهار! مكن .شيطان مى گويد معصيت كن و ملك مى گويد مكن . و اين گفته خداى تعالى است كه مىفرمايد: (عن اليمين و عن الشمال قعيد مايلفظ منقول الا لديه رقيب عتيد).
در بحار از كتاب شهاب نقل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:شيطان در بنى نوع آدم مانند خون است كه در همه جاى بدن جريان دارد.
در صحيح مسلم از ابن مسعود از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده كهفرمود: هيچ كسى نيست مگر اينكه خداوند قرين جنيش را بر اوموكل نموده . حضار عرض كردند: يا رسول الله ! آيا تو هم قرين جنى دارى ؟ فرمود:آرى ، بر من هم موكل فرموده ، الا اينكه خداوند مرا كمك كرده و او را تسليم من ساخته بهطورى كه ديگر مرا جز به خير دعوت نمى كند.
مؤ لف : بعضى ها كلمه (اسلم ) را كه در روايت است به ضم ميم خوانده و بعضىديگر به فتح ميم .
در تفسير عياشى از جميل بن دراج نقل شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدمآيا ابليس از ملائكه بود و يا ماءمور بعضى از امور آسمان بوده ؟ فرمود: از ملائكهنبود، و ليكن ملائكه او را از جنس خود مى پنداشتند، و خدا مى دانست كه او از آنها نيست و درآسمان ماءموريتى نداشت و شخصيت و احترامى هم نداشت .
جميل بن دراج مى گويد: از خدمت امام مرخص شده نزد طيار آمدم و آنچه را شنيده بودمبرايش بازگو كردم . وى گفت چطور از ملائكه نبود وحال آنكه خداى تعالى به ملائكه امر كرد كه بر آدم سجده كنند؟ ناگزير برخاسته خدمتامام آمديم ، طيار همين سؤ ال را از آنجناب كرد. حضرت در جواب فرمود: آيا خطابى كهخداى تعالى مكرر به مؤ منين كرده و فرموده : (يا ايها الذين آمنوا)شامل منافقين هم مى شود يا نه ؟ طيار در جواب اعتراف كرد به اينكهشامل منافقين بلكه شامل اهل ضلالت و هر كسى كه اقرار ظاهرى به دعوت اسلام داشتهباشد مى شود.
مؤ لف : اين حديث رد بر رواياتى است كه مى گويد ابليس از ملائكه بوده و يا خازنآسمان پنجم يا خازن بهشت بوده است .
دو دسته روايات مربوط به تصرفات ابليس و كيفيت تصرف او در شعور آدمى  
بايد دانست كه روايات مربوط به تصرفات ابليس و اينكه چگونه در شعور آدمىتصرف مى كند از طرق شيعه و سنى بسيار است ، و اين روايات دو قسمند: يكى رواياتىكه تصرفى از تصرفات ابليس را بدون تفسير ذكر مى كند. و ديگر رواياتى كهتصرفى از تصرفات وى را ذكر نموده و تا اندازه اى آن را تفسير مى كند.
از جمله روايات دسته اول يكى روايتى است كه مرحوم كلينى در كافى از اميرالمؤ منين(عليه السلام ) نقل كرده كه آن حضرت فرمود:دستمال گوشت را در خانه نگذاريد كه جاى شيطان است ، و خاك در پشت در نريزيد كهشيطان آنجا منزل مى كند.
و نيز در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بر بالاى هر پلىشيطانى است ، پس هر وقت به آنجا عبورت افتاد (بسم الله ) بگو تا شيطان از تودور شود.
و نيز از امير المؤ منين (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: خانه شيطان در خانه هاى شما،تار عنكبوت است .
و از امام صادق و يا امام باقر (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: در حال ايستاده آب مياشام و در آب راكدبول مكن ، و دور قبر مگرد، و به تنهايى در خانه اى به سر مبر، و با يك لنگه كفش راهمرو، زيرا در اين احوالى كه گفته شد شيطان از هرحال ديگرى به سوى بندگان خدا شتابان تر است .
و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: هر وقت و هر جا اسم خدا بردهشود شيطان دور مى گردد، و اگر در موقع جماع اسم خدا برده نشود شيطان نيز آلتتناسلى خود را داخل مى كند، و در عين اينكه نطفه از يكى استعمل از هر دو خواهد بود.
و در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام )نقل شده كه فرمود: هر چيزى كه از مال حرام بدست آيد شيطان در آن شريك است .
و در حديثى آمده كه : هر كس در حال مستى بخوابد عروس شيطان است .
مؤ لف : آيه شريفه (انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس منعمل الشيطان ) را هم بايد از اين باب شمرد.
و از جمله روايات قسم دوم روايتى است كه در كافى از امام باقر (عليه السلام )نقل شده كه فرمود: غضب آتشى است كه شيطان دردل آدمى روشن مى كند.
و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده كه فرمود: شيطان در درون آدمى مانندخون جريان دارد، پس مجارى او را با گرسنگى تنگ كنيد.
در كتاب محاسن از حضرت رضا (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش از على (عليهالسلام ) نقل شده كه در ضمن حديثى فرمودند: اما سرمه شيطان خواب و شربتش غضب ومكيدنيش دروغ است .
و نيز در حديثى آمده كه موسى (عليه السلام ) شيطان را ديد كه كلاه بلندى بر سردارد، علت آن را سؤ ال كرد گفت با اين كلاه دلهاى بنى آدم را صيد مى كنم .
ماجراى شگفت انگيز گفتگوى حضرت يحيى با ابليس  
در كتاب مجالس ابن الشيخ از حضرت رضا (عليه السلام ) از پدران بزرگوارشنقل شده كه فرموده اند: ابليس از زمان آدم تا زمان حضرت مسيح (عليه السلام ) بهسراغ انبيا (عليهم السلام ) مى آمد و با آنان به گفتگو مى پرداخت ، و از ايشان پرسشمى نمود، و با هيچكدام به قدر حضرت يحيى ماءنوس نبود. روزى يحيى بن زكريا بهوى گفت اى ابامره مرا به تو حاجتى است ، گفت تو بزرگتر از آنى كه از من چيزىبخواهى و تو را رد كنم ، مطمئن باش كه هر چه بخواهى دست رد به سينه ات نمى زنم .يحيى گفت دلم مى خواهد دام هايى را كه با آن بنى نوع بشر را صيد مى كنى به مننشان دهى . ابليس گفت : با كمال افتخار اطاعت مى كنم ، و فردا آنها را به نظرت مىرسانم . صبح فرداى آن روز يحيى (عليه السلام ) در خانه خود نشست و در انتظار وعدهابليس بود، و در خانه را محكم به روى خود بسته بود كه ناگاه ابليس از سوراخى كهدر خانه او بود در آمد و در برابرش قرار گرفت . يحيى ديد كه ابليس از صورت ،ميمون و از بدن ، خوك است ، شكاف چشمها و لبهايش بر خلافمعمول از بالا به پايين و فواصل دندانهايش زياد و استخوان فك بالا و پايين او به همچسبيده است ، و ديد كه چهار دست دارد، دو دست در سينه و دو دست در شانه ، غوزك پاهايشدر جلو و انگشتان آن در عقب است ، قبايى بر تن و كمربندى بر كمر دارد كه تارهاى آنرنگارنگ است ، و در دست او زنگى بزرگ و بر سرش كلاهخودى است كه آهنى شبيه بهقلاب از آن آويزان است .
يحيى (عليه السلام ) پس از تماشاى اين منظره پرسيد: اين كمربند چيست كه بر كمردارى ؟ گف ت اين كيش مجوسيت است كه من خود آن را درست كرده و در نظر مجوسيان زينتشدادم . پرسيد چرا تارهاى آن رنگارنگ است ؟ گفت اين رنگها انواع آرايش زنان است ، زنانخود را به انواع مختلفى مى آرايند تا يكى از آن انواع با رنگ و جلوه طبيعى شان جورآيد، آن وقت است كه فريبندگى خاصى به خود مى گيرند و من مردم را با آن جلوه فريبمى دهم .
پرسيد اين زنگ چيست كه به دست گرفته اى ؟ گفت اين مجمع تمامى لذات ازقبيل طنبور، چنگ ، ساز، طبل ، نى و سرنا است ، مردم در مجلس شراب حاضر مى شوند وشراب هم مى خورند ولى آنطور كه بايد لذت نمى برند، من اين زنگ را در بين آنان بهحركت در مى آورم ، به محض اينكه صدايش بگوش شان خورد شرم از آنانزايل گشته يكى به رقص در مى آيد و يكى چغانه مى زند و يكى جامه مى درد.
پرسيد چه چيز بيشتر خشنودى تو را فراهم مى كند؟ گفت زنان بهترين تله و دام من هستند،وقتى ببينم پارسايان زياد مرا لعنت مى كنند دست بدامن زنان مى شوم و از راه غريزهجنسى كارشان را ساخته به همين وسيله خاطر خود را آسوده مى سازم . پرسيد اين كلاهخودچيست كه بر سر نهاده اى ؟ گفت با اين كلاه ، خود را از شر نفرين مؤ منين حفظ مى كنم .پرسيد اين آهن چيست كه در كلاهخود تو مى بينم ؟ گفت با اين دلهاى صالحين را زير و رومى كنم .
در اينجا يحيى به ياد خود افتاد و پرسيد آيا تاكنون هيچ به من دست يافته اى ؟ گفتنه و ليكن در تو خصلتى است كه من آن را دوست دارم ، پرسيد آن كدام است ؟ گفت تو مردپر خورى هستى و وقتى كه افطار مى كنى سنگين مى شوى ، و همين سنگينى تو را مقدارىاز نماز و شب زنده دارى باز مى دارد، و من به همينخوشحال مى شوم . يحيى گفت حال كه چنين است من هم با خدا عهد مى بندم تا چندى كهزنده ام هيچ وقت خود را از طعام سير نكنم . ابليس گف ت : من نيز با خدا عهد مى بندم تاچندى كه زنده ام نسبت به احدى خير خواهى نكنم . اين بگفت و از نزد يحيى بيرون رفت ، وديگر به سراغ او نيامد.
بررسى گفتگوى ابليس با پيامبران الهى  
مؤ لف : اين حديث از طرق اهل سنت بطور مبسوطترى روايت شده است . و در روايات ديگرىمجالس و گفتگوها و محاورات ديگرى براى ابليسنقل شده كه با آدم و نوح ، موسى ، عيسى ورسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) داشته است . روايات بسيار زياد ديگرى ازطريق شيعه و سنى نيز هست كه انواع نيرنگ ها و خدعه هاى او را در انواع گناهان بيان مىكند. همه اين روايات شاهد بر اين است كه تسويلات شيطان ازقبيل تشكلاتى است كه موجودات مثالى دارند، همانطورى كه حوادث اين عالم در عالم رويابه شكل مناسب خود مجسم مى شود شيطان نيز در هر گناهى به شكلى در مى آيد كه مناسببا نوع آن گناه است .
اگر در اين روايات دقت كنيم خواهيم ديد خصوصياتى هم كه در روايات قسماول ذكر شده نسبت هاى مختلفى است كه ابليس با اشياء داشته و مردم را به وسوسههايى دعوت مى كند كه مناسب با آن است . و بنابراين مى توان گفت تمامى تسويلاتىكه در اين دو دسته روايات از شيطان ذكر شده همه از تجسم هاى مثالى است نه تجسممادى كه حشويه و بعضى از محدثين قائل شده و پنداشته اند كه كيش مجوسيت در بينبشر امرى اعتقادى است ، عينا همين امر اعتقادى در نزد شيطان كمربندى است از چرم كه باآن كمر خود را مى بندد.
و يا پنداشته اند كه ابليس گاهى انسان واقعى و داراى حقيقت انسانيت و قوا واعمال او است ، و گاهى حيوانى از حيوانات بى زبان و داراى حقيقت نوعى آن حيوان است وگاهى جماد و موجودى بدون حيات و شعور است . و يا پنداشته اند كه اين صورتهااشكالى است كه عارض بر ماده ابليس مى شود، زيرا اين مطالب احتمالاتى است كهروايات بكلى از دلالت بر آن اجنبى و بيگانه است .
البته اين روايات طورى نيست كه بتوان به يك يك آنها اعتماد نمود، زيرا اولا سند همهآنها صحيح نيست و ثانيا آن رواياتى هم كه سندشان صحيح است رواياتى آحادند كهنمى توان در مثل اين مساءله كه يك مساءله اعتقادى و اصولى است به آن تمسك جست .
بله ، فقيه مى تواند در استفاده حكمى از احكام فرعى مانند استحباب و كراهت به آنهااستدلال كند، و ليكن اين را هم بايد بگوييم كه اين روايات در عين اينكه متواتر لفظىنيستند چنين هم نيست كه بكلى بكار مساءله مورد بحث نخورند، زيرا انسان از مجموع آنهامخصوصا به ضميمه آياتى كه مؤ يد آنها است اطمينان به صدور بعضى از آنها پيدامى كند.
آيات 36 - 26 سوره اعراف  



يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سوآتكم و ريشا و لباس التقوى ذلك خيرذلك من آيات الله لعلهم يذكرون (26)
يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم منالجنه ينزع عنهما لباسهما ليريهما سوآتهما انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم اناجعلنا الشياطين اولياء للذين لا يومنون (27)
و اذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا عليهاآباءنا والله امرنا بها قل ان الله لا يامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون(28)
قل امر ربى بالقسط و اقيموا وجوهكم عندكل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين كما بداكم تعودون (29)
فريقا هدى و فريقا حق عليهمالضلاله انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله و يحسبون انهم مهتدون (30)
يابنى آدمخذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين (31)
قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزققل هى للذين آمنوا فى الحيوه الدنيا خالصه يوم القيمه كذلكنفصل الايات لقوم يعلمون (32)
قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم والبغى بغير الحق و ان تشركوا بالله ما لمينزل به سلطانا و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون (33)
ولكل امه اجل فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون (34)
يابنى آدم اما ياتينكمرسل منكم يقصون عليكم آياتى فمن اتقى و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (35)
و الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها اولئك اصحاب النارهم فيها خالدون (36)



ترجمه آيات  
اى فرزندان آدم ! ما بر شما لباسى فرو فرستاديم كه عورت هاى شما را مى پوشاندو نيز پوششى زيبا نازل كرديم ، و لباس تقوا بهتر است كه آن از آيات خدا است ،شايد ايشان متذكر شوند (26)
اى فرزندان آدم ! شيطان شما را نفريبد چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد،لباس ايشان را از تن شان مى كند تا عورت هاشان را به ايشان بنماياند، شيطان ودسته وى شما را از آنجايى مى بينند كه شما نمى بينيد، ما شيطانها را سرپرستكسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند (27)
و چون كارى زشت كنند گويند پدران خود را چنين يافتيم و خدايمان به آن فرمان داده ،بگو خدا به زشتى دستور نمى دهد آيا به خدا چيزى نسبت مى دهيد كه نمى دانيد؟ (28)
بگو خدايم به دادگرى فرمان داده ، و روى خود را نزد هر مسجدى متوجه (خدا) سازيد، واو را با اخلاص در دين بخوانيد، چنانكه شما را آغاز كرد بر مى گرديد (29)
گروهى را هدايت كرد و گروهى گمراهى بر ايشان محقق شد، زيرا آنان شياطين را بهجاى خدا سرپرست گرفتند و مى پندارند كه هدايت شده اند (30)
اى فرزندان آدم ! زينت و آراستگى خويش را نزد هر مسجدى اتخاذ كنيد و بخوريد وبياشاميد و اسراف مكنيد زيرا او اسراف كنندگان را دوست ندارد (31)
بگو: چه كسى زينت خدا را كه براى بندگان خود بيرون آورده و روزى هاى پاكيزه را،حرام كرده ؟ بگو آن در قيامت مخصوص كسانى است كه در دنيا ايمان آوردند، اين چنين آياترا براى مردمى كه بدانند تفصيل مى دهيم (32)
بگو اى پيغمبر كه خداى من هر گونه اعمال زشت را چه در آشكار و چه در نهان وگناهكارى و ظلم بناحق و شرك به خدا را كه بر آن شرك هيچدليل نداريد و اينكه چيزى را كه نمى دانيد از روى جهالت به خدا نسبت دهيد، همه را حرامكرده است (33)
و براى هر گروهى اجل و سر رسيدى است پس هرگاه مدت ايشان به سر رسد ساعتىپس و پيش نمى شود (34)
اى فرزندان آدم ! پيامبرانى از جنس شما براى شما فرستاده مى شوند كه آيات مرا برشما مى خوانند هر كس تقوا پيشه كند و به صلاح گرايد بيمى بر ايشان نيست واندوهگين نمى شوند (35)
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و از پذيرش آنها تكبر ورزند آنان اصحاب آتشند كهدر آن جاويدان خواهند ماند (36)
بيان آيات  
در اين آيات و همچنين آيات قبل از آن كه راجع به داستان سجده و بهشت بود خطاب هايىاست كه اگر مورد دقت قرار گيرد و آنگاه درمقابل خطاباتى قرار داده شود كه در آيات راجع به همين قصه در ساير سوره هامخصوصا در سوره (طه ) است ، و اين معنا هم ملاحظه شود كه سوره (طه ) در مكهنازل شده و داستان سجده و بهشت آن اجمالى است از آنچه كه در اين سوره و در سوره(بقره ) است كه در مدينه نازل شده ، بدست خواهد آمد كه اين خطابات يعنى خطاب(يا بنى آدم ) تعميم خطاب هاى خصوصى است كه در آن آيات به خود آدم شده است .بلكه به بيانى كه قبلا گفته شد، اصل داستان مربوط به آدم است و در اين آيات بهعموم فرزندان او تعميم يافته است .
و اين چهار خطاب كه با قول (يا بنى آدم ) شروع شده ، سه موردش راجع به تحذيراز فتنه شيطان و خوردن ، نوشيدن و لباس ‍ مى باشد، و تعميم مطلبى است كه خداوندآن را در سوره (طه ) بدينگونه ذكر فرموده است : (يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجكفلا يخرجنكما من الجنه فتشقى ان لك ان لا تجوع فيها و لا تعرى و انك لا تظما فيها و لاتضحى ) و خطاب چهارم نيز تعميم اين قول خدا: (فاما ياتينكم منى هدى ) مى باشد.
اگر اين خطاب ها را از قصه مورد بحث انتزاع نموده ، تعميم بعد از تخصيص آن را وهمچنين تفريع احكام ديگرى را كه بر آن شده در نظر بگيريم خواهيم ديد احكامى كه دراينجا به طور اجمال ذكر شده شرايع الهى ايست كه بدون استثنا در جميع اديان الهىوجود داشته . ونيز خواهيم ديد كليه مقدراتى كه انسان نسبت به سعادت و شقاوت وامثال آن دارد همه منتهى به اين داستان مى شود، و در حقيقت آنچه از اينگونه مقدرات براىبشر پيش مى آيد حاصلى است كه از كشت آن روز درو مى شود، و آن داستان ريشه اين شاخو برگ ها و فهرست اين تفاضيل است .


يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سواتكم و ريشا


كلمه (لباس ) در اصل مصدر است و در اينجا به معناى چيزى است كه براى پوشيدن وپوشانيدن بدن صلاحيت داشته باشد.
(ريش ) به معناى هر پوششى است كه مايه زينت وجمال باشد، اين كلمه در اصل لغت به معناى پر پرندگان است ، و به اعتبار اينكه پرپرنده مايه زينت آن است در غير پرنده نيز استعمال مى شود، و چه بسا به اثاث خانه ومتاع آن نيز اطلاق شود.
و گويا مراد از اينكه فرمود: (ما بر شما لباس و ريشنازل كرديم ) اين باشد كه ما آن را براى شما آفريديم ، همچنانكه در آيه (و انزلناالحديد فيه باس شديد و منافع ) و آيه (وانزل لكم من الانعام ثمانيه ازواج ) نازل كردن به اين معنا آمده است . علاوه بر اينكه درآيه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) از نظر اينكه هرموجودى از عالم غيب به عالم شهادت فرود آمده خلقت هر چيزى بهانزال آن تعبير شده است .
جميع موجودات و آثار و اعمال طبيعى و اختيارى آنها منتهى به ذات پروردگارند. 
البته همه مى دانيم كه (لباس ) به معناى چيزى است كه انسان آن را براى پوشيدنتهيه مى كند، نه مواد اصلى آن از قبيل پنبه ، پشم ، ابريشم و غيره كه پس از انجامعملياتى از قبيل رشتن ، بافتن ، بريدن و دوختن به صورت لباس در مى آيد. بنابراين، آيه مورد بحث كه لباس را با اينكه عمل خود انسان است مخلوق خدا شمرده نظير آيه (والله خلقكم و ما تعملون ) است ، كه عمل انسان را هم مخلوق خدا شمرده است . و جهتش ايناست كه از نظر تكوين فرقى ميان نسبتى كهعمل انسان به خدا دارد، و نسبتى كه عمل طبايع ازقبيل زردى طلا و شيرينى عسل و روئيدن گياهان به وى دارد، نيست ، زيرا جميععلل و اسباب و قدرت آنها همه منتهى به خداى سبحان است ، و خداوند به همه آنها وآثارشان احاطه دارد.
البته اينكه گفتيم جميع موجودات و آثار و اعمال طبيعى و اختيارى آنها منتهى به ذاتپروردگارند، معنايش اين نيست كه نسبت خلقت به همه اشيا يكنواخت است ، به طورى كهنواقص و قبائحى كه در آنها ديده مى شود مخلوق خدا باشد، نه ، چنين نيست ، زيرا هرچيزى كه معناى نقص و قبح را دارا باشد چه مانند گناهان از مقولهعمل اختيارى بوده باشد و چه مانند گزيدن عقربعمل غريزى باشد برگشت حقيقيش به فقدانكمال و نداشتن تماميت و زيبايى در خلقت است ، و همه اينها امورى است عدمى كه خلقت بهآن تعلق نمى گيرد.
جمله (يوارى سواتكم ) كه وصف براى (لباس ) است دلالت دارد بر اينكه لباسپوشش واجب و لازمى است كه كسى از آن بى نياز نيست ، و آن پوشش عضوى است كهبرهنه بودنش زشت و مايه رسوايى آدمى است ، به خلاف ريش كه به معناى پوشش زايدبر مقدار حاجت و باعث زينت و جمال است .
خداى تعالى در اين جمله بر آدميان منت مى گذارد كه به پوشيدن لباس و آرايش خودهدايت شان كرده است . و به طورى كه بعضى گفته اند اين آيه دلالت بر اباحه لباسزينت دارد.
مراد از (لباس تقوى ) و بهتر بودن لباس تقوى از لباس ظاهر. 


ولباس التقوى ذلك خير...


در اينجا از ذكر لباس ظاهر و پوشاندن عورت ظاهرى به ذكر لباس باطن و چيزى كهسيئات باطنى را مى پوشاند، و آدمى را از شرك و گناه كه باعث رسوايى او است بازمى دارد منتقل شده است . آرى ، آن تاءثر و انفعالى كه از كشف عورت به آدمى دست مى دهددر عورت ظاهرى و باطنيش از يك سنخ است ، با اين تفاوت كه تاءثر از بروز معايبباطنى بيشتر و ناگوارتر و دوامش زيادتر است ، زيرا حسابگر آن مردم نيستند، بلكهخداى تعالى است و نتيجه اش هم اعراض مردم نيست ، بلكه شقاوت و بدبختى دائمى وآتشى است كه به دلها سرايت مى كند، و به هميندليل لباس تقوى نيز از لباس ظاهر بهتر است .
براى تتميم اين نكته بدنبال جمله مزبور فرمود: (ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون ).در اين جمله لباسى را كه انسان به استفاده از آن هدايت شده آيتى الهى شمرده كه اگرانسان به دقت در آن بنگرد خواهد فهميد كه در باطن او معايب و نواقصى است كه آشكارشدنش باعث رسوايى او است . و آن معايب عبارت است ازرذايل نفس كه اهميتش به مراتب بيشتر از معايب ظاهرى و پوشاندنش ‍ واجب تر ازپوشاندن عيب و عورت ظاهرى است ، و نيز خواهد فهميد كه همانطورى كه براىپوشاندن معايب ظاهرى لباسى است ، براى پوشاندن معايب درونى نيز لباسى است ، وآن همان لباس تقوا است كه خداوند به آن امر فرموده و به زبان انبياى بزرگواربراى بشر آن را بيان كرده است .
البته در تفسير (لباس تقوى ) مفسرين رااقوال و نظريات ديگرى است بعضى آن را به ايمان به خدا وعمل صالح ، و بعضى ديگر به حسن ظاهر، و برخى هم آن را به حيا تفسير كرده اند. عدهاى ديگر گفته اند مقصود از آن ، لباس هاى پشمينه و خشنى است كه پارسايان از درتواضع و افتادگى به تن مى كنند، بعضى هم آن را به اسلام ، و بعضى به لباسجنگ ، و بعضى به ساتر عورت و بعضى به ترس از خدا معنا كرده اند. عده اى هم آن رابه لباسى كه پرهيزكاران در قيامت مى پوشند تفسير كرده و گفته اند: معناى اينكهفرمود: (لباس تقوا بهتر است ) اين است كه لباس تقواى قيامت بهتر از لباس هاىدنيا است . و خواننده عزيز به خوبى مى داند كه هيچ يك از ايناقوال آنطور كه بايد منطبق با سياق آيه نيست .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation