بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 7, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

گفتارى درباره شخصيت ابراهيم خليل (عليه السلام ) و سرگذشت او (درچندفصل ).
در ذيل اين عنوان بحثهايى است قرآنى ، علمى ، تاريخى و غيره كه بايد هر كدام راجداگانه متعرض شد.
1- داستان ابراهيم (ع ) از نظر قرآن .
آنچه از قرآن كريم در اين باره استفاده مى شود اين است كه :
ابراهيم (عليهالسلام ) از اوان طفوليت تا وقتى كه به حد تميز رسيده در نهانگاهى دوراز جامعه خود مى زيسته ، و پس از آنكه به حد تميز رسيده از نهانگاه خود به سوى قومو جامعهاش بيرون شده و به پدر خود پيوسته است ، و ديده كه پدرش و همه مردم بت مىپرستند، و چون داراى فطرتى پاك بود و خداوندمتعال هم با ارائه ملكوت تاييدش نموده و كارش را به جايى رسانده بود كه تمامىاقوال و افعالش موافق با حق شده بود اين عمل را از قوم خود نپسنديد و نتوانست ساكتبنشيند، لاجرم به احتجاج با پدر خود پرداخته او را از پرستش بتها منع و به توحيدخداى سبحان دعوت نمود، باشد كه خداوند او را به راه راست خود هدايت نموده از ولايتشيطان دورش سازد. پدرش وقتى ديد ابراهيم به هيچ وجه از پيشنهاد خود دست بر نمىدارد او را از خود طرد نمود و به سنگسار كردنش تهديد نمود.
ابراهيم (عليهالسلام ) در مقابل اين تهديد و تشديد از در شفقت و مهربانى با وى تلطفكرد و چون ابراهيم مردى خوش خلق و نرم زبان بود، در پاسخ پدر نخست بر او سلامكرد و سپس وعده استغفارش داد. و در آخر گفت : در صورتى كه به راه خدا نيايد او وقومش را ترك گفته ولى به هيچ وجه پرستش خدا را ترك نخواهد كرد.
از طرفى ديگر با قوم خود نيز به احتجاج پرداخته و در باره بتها با آنان گفتگو كردبا اقوام ديگرى هم كه ستاره و آفتاب و ماه را مى پرستيدند احتجاج نمود تا اينكه آنانرا نسبت به حق ملزم كرد و داستان انحرافش از كيش بت پرستى و ستاره پرستى در همهجا منتشر شد. روزى كه مردم براى انجام مراسم دينى خود همه به خارج شهر رفتهبودند ابراهيم (عليهالسلام ) به عذر كسالت ، از رفتن با آنان تخلف نمود و تنها درشهر ماند، وقتى شهر خلوت شد به بتخانه شهر درآمده و همه بتها را خرد نمود و تنهابت بزرگ را گذاشت شايد مردم به طرف او برگردند. وقتى مردم به شهر بازآمده واز داستان با خبر شدند در صدد جستجوى مرتكب آن برآمده سرانجام گفتند: اين كار همانجوانى است كه ابراهيم نام دارد.
ناچار ابراهيم را در برابر چشم همه احضار نموده و او را استنطاق كرده پرسيدند آيا توبا خدايان ما چنين كردى ؟ ابراهيم (عليهالسلام ) گفت : اين كار را بت بزرگ كرده است واگر قبول نداريد از خود آنها بپرسيد تا اگر قدرت بر حرف زدن دارند بگويند چهكسى به اين صورتشان درآورده . ابراهيم (عليهالسلام ) قبلا به همين منظور تبر را بهدوش بت بزرگ نهاده بود تا خود شاهد حال باشد.
ابراهيم (عليهالسلام ) ميدانست كه مردم در باره بتهاى خودقائل به حيات و نطق نيستند، و ليكن ميخواست با طرح اين نقشه ، زمينهاى بچيند كه مردمرا به اعتراف و اقرار بر بى شعورى و بى جانى بتها وادار سازد، و لذا مردم پس ازشنيدن جواب ابراهيم (عليهالسلام ) به فكر فرو رفتن به انحراف خود اقرار نمودند وبا سرافكندگى گفتند: تو كه ميدانى اين بتها قادر بر تكلم نيستند. ابراهيم(عليهالسلام ) كه غرضى جز شنيدن اين حرف از خود آنان نداشت بى درنگ گفت : آياخداى را گذاشته و اين بتها را كه جماداتى بى جان و بى سود و زيانند مى پرستيد؟اف بر شما و بر آنچه مى پرستيد، آيا راستى فكر نمى كنيد؟ و چيزهايى را كه خودبه دست خودتان مى تراشيد مى پرستيد، و حاضر نيستيد خدا را كه خالق شما و خالقهمه مصنوعات شما (يا اعمال شما) است بپرستيد؟.
مردم گفتند: بايد او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى و حمايت كنيد. به همين منظورآتشخانه بزرگى ساخته و دوزخى از آتش ‍ افروخته و در اين كار براى ارضاء خاطرخدايان همه تشريك مساعى نمودند، و وقتى آتش شعله ور شد ابراهيم (عليهالسلام ) را درآتش افكندند ، خداى متعال آتش را براى او خنك گردانيد و او را در شكم آتش سالم نگهداشت ، و كيد كفار را باطل نمود.
ابراهيم (عليهالسلام ) در خلال اين مدت با نمرود هم ملاقات نموده و او را نيز كه ادعاىربوبيت داشت مورد خطاب و احتجاج قرار داد و به وى گفت : پروردگار من آن كسى استكه بندگان را زنده مى كند و مى ميراند. نمرود از در مغالطه گفت : من نيز زنده مى كنم ومى ميرانم ، هر يك از اسيران و زندانيان را كه بخواهم رها مى كنم و هر كه را بخواهم بهقتل مى رسانم . ابراهيم به بيان صريحترين كه راه مغالطه را بر او مسدود كند احتجاجنمود و گفت : خداى متعالى آن كسى است كه آفتاب را از مشرق بيرون مى آورد، تو اگرراست مى گويى از اين پس كارى كن كه آفتاب از مغرب طلوع كند، در اينجا نمرود كافرمبهوت و سرگشته ماند.
پس از آنكه ابراهيم (عليهالسلام ) از آتش نجات يافت باز هدف خود را تعقيب نموده وشروع به دعوت به دين توحيد و دين حنيف نمود، و عده كمى به وى ايمان آوردند. قرآنكريم از آن جمله لوط و همسر ابراهيم (عليهالسلام ) را اسم مى برد: اين بانو همان زنىاست كه ابراهيم (عليهالسلام ) با او مهاجرت كرد و پيش از بيرون رفتن از سرزمين خودبه اراضى مقدسه با او ازدواج كرده بود.
ابراهيم (عليهالسلام ) و همراهانش در موقع بيرون شدن از وطن خود از قوم خود تبرىجسته و شخص او از آزر كه او را پدر ناميده بود و در واقع پدرش نبود بيزارى جسته وبه اتفاق همسرش و لوط به سوى ارض مقدس هجرت كردند، باشد كه در آنجا بدونمزاحمت كسى و دور از اذيت و جفاى قومش به عبادت خداوندمشغول باشند.
پس از اين دعا بود كه خداى تعالى او را با اينكه به حد شيخوخت و كهولت رسيده بودبه تولد اسحاق و اسماعيل و از صلب اسحاق به يعقوب بشارت داد، و پس از مدت كمىاسماعيل و بعد از او اسحاق به دنيا آمدند، و خداوند - همانطورى كه وعده داده بود -بركت را در خود او و دو فرزندش و اولاد ايشان قرار داد و مبارك شان ساخت .
ابراهيم (عليهالسلام ) به امر پروردگار خود به مكه ، كه درهاى عميق و بى آب و علفبود، رفت و فرزند عزيزش اسماعيل را در سن شيرخوارگى در آن مكان مخوفمنزل داده و خود به ارض مقدس مراجعت نمود. اسماعيل در اين سرزمين نشو و نما كرد، واعراب چادرنشين اطراف به دور او جمع شده و بدينوسيله خانه كعبه ساخته شد.
ابراهيم (عليهالسلام ) گاه گاهى پيش از بناى مكه و خانه كعبه و پس از آن به مكه مىآمد و از فرزندش اسماعيل ديدن مى كرد. تا آنكه در يك سفربه ساختن خانه كعبه شد، لذابه اتفاق اسماعيل اين خانه را بنا نهاد، و اين اولين خانهاى است كه از طرف پروردگارساخته شد، و اين خانه مباركى است كه در آن آيات بينات و در آن مقام ابراهيم است ، و هركس درون آن داخل شود از هر گزندى ايمن است .
ابراهيم (عليهالسلام ) پس از فراغت از بناى كعبه دستور حج را صادر نموده ، و آيين واعمال مربوط به آن را تشريع نمود.
آنگاه خداى تعالى او را ماءمور به ذبح فرزندشاسماعيل نمود، ابراهيم (عليهالسلام ) اسماعيل (عليهالسلام ) را در انجام فرايض حجشركت مى داد، موقعى كه به سعى رسيدند و مى خواستند كه بين صفا و مروه سعى كنند،اين ماموريت ابلاغ شد، و ابراهيم (عليهالسلام ) داستان را با فرزندش در ميان گذاشت وگفت : فرزند عزيزم ! در خواب چنين مى بينم كه ترا ذبح و قربانى مى كنم نيك بنگرتا راءيت چه خواهد بود. عرض كرد: پدرجان ! هر چه را كه ماءمور به انجامش شدهاىانجام ده ، و ان شاء اللّه به زودى خواهى ديد كه من مانند بندگان صابر خدا چگونهصبرى از خود نشان مى دهم . پس از اينكه هر دو به اين امر تن دردادند و ابراهيم(عليهالسلام ) صورت جوانش را بر زمين گذاشت وحى آمد كه اى ابراهيم ، خواب خود راتصديق كردى و ما به همين مقدار از تو قبول كرديم ، و ذبح عظيمى را فدا و عوض اوقرار داديم .
آخرين خاطرهاى كه قرآن كريم از داستان ابراهيم (عليهالسلام )نقل نموده دعاهايى است كه ابراهيم (عليهالسلام ) در بعضى از سفرها در مكه كرده وآخرين دعايش اين است : پروردگارا پدر و مادر من و كسانى را كه ايمان آورده اند در روزحساب بيامرز.
2- منزلت ابراهيم (ع ) نزد خداوند و موقف بندگى اش و مواهب خدا به او:
خداى تعالى در كلام مجيدش ابراهيم را به نيكوترين وجهى ثنا گفته و رنج و محنتى راكه در راه پروردگارش تحمل نموده بود، به بهترين بيانى ستوده و در شصت و چند جااز كتاب عزيزش اسم او را برده ، و موهبتها و نعمتهايى را كه به او ارزانى داشته درموارد بسيارى ذكر كرده است ، اينك چند مورد از آن مواهب را در اينجا ذكر مى كنيم :
1 - خداى تعالى رشد و هدايت او را قبلا ارزانيش داشته بود.
2 - او را در دنيا برگزيد. و او در آخرت نيز در زمره صالحين خواهد بود، زيرا او دردنيا وقتى خدايش فرمود: تسليم شو، گفت : تسليم امر پروردگار عالميانم .
3 - او كسى است كه روى دل را به پاكى و خلوص متوجه خدا كرده بود، و هرگز شركنورزيد.
4 - او كسى است كه دلش به ياد خدا قوى و مطمئن شده و به همين جهت به ملكوتى كهخدا از آسمانها و زمين نشانش داد ايمان آورد، و يقين كرد.
5 - خداوند او را خليل خود خواند.
6 - رحمت و بركات خود را بر او و اهلبيتش ارزانى داشت و او را به وفادارى ستود.
7 - او را به وصف حليم و اواه و منيب توصيف كرد.
8 - و نيز او را مدح كرده به اينكه امتى خداپرست و حنيف بوده ، و هرگز شرك نورزيده، و همواره شكرگزار نعمتهايش بوده ، و اينكه او را برگزيد و به راه راست هدايت نمودو به او اجر دنيوى داده و او در آخرت از صالحين است .
9 - ابراهيم (عليهالسلام ) پيغمبرى صديق بود. و قرآن او را از بندگان مؤ من و ازنيكوكاران شمرده و به او سلام كرده است . و او را از كسانى دانسته كه (صاحبان ايدىو ابصارند)، و خداوند با ياد قيامت خالصشان كرده است .
10 - خداوند او را امام قرار داد. و او را يكى از پنج پيغمبرى دانسته كه اولى العزم وصاحب شريعت و كتاب بودند.
11 - خداوند او را علم ، حكمت ، كتاب ، ملك و هدايت ارزانى داشته و هدايت او را درنسل و اعقاب او كلمه باقيه قرار داده . و نيز خداوند نبوت و كتاب را در ذريه او گذاشت .و براى او در ميان آيندگان لسان صدق (نام نيك ) قرار داد.
اين بود فهرست آن مناصب الهى و مقامات عبوديتى كه خداوند به ابراهيم ارزانى داشته ودر قرآن از آن اسم برده است ، و قرآن كريمفضايل و كرامات هيچيك از انبياء كرام را به اينتفصيل ذكر نفرموده . و خواننده عزيز مى تواند شرح وتفصيل هر يك از آن مقامات را در تفسير آيه مربوط به آن در مجلدات قبلى و يا بعدىمطالعه بفرمايد.
آرى ، قرآن كريم به منظور حفظ شخصيت و حيات ابراهيم (عليهالسلام )، دين استوار ما راهم (اسلام ) ناميده و آنرا به ابراهيم (عليهالسلام ) نسبت داده و فرموده : (ملة ابيكمابراهيم هو سميكم المسلمين من قبل ) و نيز فرموده :(قل اننى هدينى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين).
خداوند كعبهاى را كه آنجناب ساخت ، (بيت الحرام ) و قبله عالميان قرار داد و براىزيارت آن مناسك حج را تشريع نمود، تا بدين وسيله ياد مهاجرتش را به آن ديار واسكان همسر و فرزندش را در آنجا و خاطره ذبح فرزند و توجهاتش به خدا و آزار ومحنتهايى را كه در راه خدا ديده ، زنده نگاه بدارد.
3- آثار پربركتى كه آن حضرت از خود در جامعه بشرى به يادگار گذاشت :
از جمله آثارى كه ابراهيم (عليهالسلام ) از خود به يادگار گذاشت ، يكى دين توحيداست . زيرا از آنروز تاكنون هر فرد و جامعهاى كه از اين نعمت برخوردار شده ، از بركتوجود آنجناب بوده است .
امروز هم اديانى كه به ظاهر دين توحيد خوانده مى شوند از يادگارها و آثار وجودى اومى باشند، يكى از آن اديان ، دين يهود است كه منتهى و منتسب به موسى بن عمران(عليهماالسلام ) است ، و موسى بن عمران (عليهماالسلام ) يكى از فرزندان ابراهيم(عليهالسلام ) شمرده مى شود، براى اينكه نسب او بهاسرائيل يعنى يعقوب بن اسحاق (عليهماالسلام ) منتهى مى گردد، و اسحاق (عليهالسلام) فرزند ابراهيم (عليهالسلام ) است . يكى ديگر دين نصرانيت است كه منتهى به عيسىبن مريم (عليهماالسلام ) مى شود و نسب عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) نيز به ابراهيم(عليهالسلام ) مى رسد. و همچنين دين اسلام كه از جمله اديان توحيد است ، چون اين دين مبينمنسوب به رسول خدا محمد بن عبد اللّه (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) است ، و نسبتآنجناب نيز به اسماعيل ذبيح (عليهالسلام ) فرزند ابراهيمخليل (عليهالسلام ) منتهى مى شود.
پس ميتوان گفت دين توحيد در دنيا از آثار و بركات آنجناب است . علاوه براصل توحيد، برخى از فروعات دينى مانند: نماز، زكات ، حج ، مباح بودن گوشتچارپايان ، تبرى از دشمنان خدا، تحيت (سلام ) گفتن و احكام دهگانه مربوط به طهارت وتنظيف - كه پنج حكم آن مربوط به سر و پنج حكم ديگرش مربوط به ساير اعضاىبدن است ، - نيز از آن حضرت به يادگار مانده است . اما پنج حكم مربوط به سر:گرفتن آبخور (سبيل )، گذاشتن ريش ، بافتن گيسوان ، مسواك كردن وخلال نمودن دندانها، مى باشد. و اما پنج حكمى كه مربوط به ساير اعضاى بدن مىباشند، عبارتند از: تراشيدن و ازاله مو از بدن ، ختنه كردن ، ناخن گرفتن ،غسل جنابت و شستشوى با آب .
بلكه همانطورى كه در بحثهاى قبل مفصلا گذشت ، مى توان گفت آنچه سنت پسنديده -چه اعتقادى و چه عملى - كه در جوامع بشرى يافت مى شود همه از آثار نبوت انبيا(عليهم السلام ) است ، كه يكى از بزرگان اين سلسلهجليل ابراهيم خليل (عليهالسلام ) است . پس آن حضرت حق بزرگى به گردن جامعهبشريت دارد، حال چه اينكه بشر خودش بداند و ملتفت باشد يا نباشد.
4- تورات فعلى درباره ابراهيم (ع ) چه مى گويد؟
تورات مى گويد: تارح پدر ابراهيم هفتاد سال زندگى كرد، وى صاحب سه فرزندشد: ابرام ، ناحور و هاران .
اءبرام و ناحور و هاران فرزندان تارحند و لوط، فرزند هاران است . هاران در حياتپدرش از دنيا رفت ، و مرگش در همان محل تولدش يعنى (اور) كلدانيها اتفاق افتاد.
اءبرام و ناحور هر كدام همسرى براى خود گرفتند، اءبرام (ساراى ) و ناحور (ملكه) را.
پدر ملكه مردى بنام (هاران ) بوده كه دخترى ديگر به نام (بسكه ) داشته .ساراى زنى نازا بوده و فرزندى نداشته .
تارح ، اءبرام فرزند خود را با لوط بن هاران نوهاش و ساراى همسربرداشت و از اوركلدانيها بيرون شده و به سوى كنعان روان گرديد. در بين راه به شهر حاران رسيده وهمانجا رحل اقامت افكند. تارح همچنان در حاران بماند تا آنكه در سن دويست و پنجسالگى از دنيا رفت .
و نيز در تورات است كه : پروردگار به اءبرام گفت : از سرزمين پدرى و از ميان قوم وقبيله خود به سوى شهرى كه بعدا برايت تعيين مى كنم بيرون شو تا تو را در آنجاامتى عظيم و موجودى پر بركت گردانيده و اسمت را بزرگ كنم ، و هر كه را هم كه تو رامبارك بداند بركت دهم و هر كس كه تو را از رحمتم دور بداند از رحمت خود دور سازم ، وسرانجام كارت را به جايى رسانم كه جميعقبايل زمين به تو تبرك جويند. اءبرام همانطور كه پروردگار دستور داده بود به راهافتاد و لوط را هم همراه خود برد. لوط برادرزاده او بود. و در آن ايام ، اءبرام در سن نودو پنج سالگى بود. در موقع خروج ، اءبرام ، ساراى همسرش و لوط برادرزادهاش و همهاثاث و خدمه و بردگان خود را كه در آنجا جمع كرده بود، همراه خود برداشت و بهسرزمين كنعان رفت .
اءبرام در بين راه گذارش به محل (شكيم ) و از آنجا به (بلوطستان موره ) افتاد،در اين هنگام كنعانيها نيز در آن سرزمين بودند. ناگاه پروردگار، خود را براى اءبرامظاهر ساخت و به وى گفت : اين سرزمين را بهنسل تو مى دهم . اءبرام پس از شنيدن اين مژده قربانگاهى براى پروردگارى كهبرايش ظاهر شده بود در آنجا بنا نهاد. و به طرف كوهى در سمت مشرق (بيتايل ) به راه افتاد. در آنجا خيمه خود را برافراشت ، ومحل اين خيمه طورى قرار داشت كه (بيت ايل ) در طرف مغرب و (عاى ) در طرفمشرق آن قرار مى گرفت . آنجا نيز قربانگاهى براى پروردگار بنا نهاد و پس ازخواندن نام پروردگار، به سمت جنوب طى منازل كرد تا به كنعان رسيد، وقتى در كنعانقحط سالى شد و مردم از گرسنگى تلف مى شدند، ديدن اين وضع براى اءبرام سختدشوار بود، از آنجا بطرف مصر حركت كرد تا بدين وسيله خود را از ديدن آن وضع دوربسازد، در همين سفر بود كه براى اءبرام پيش آمدى رخ داد، و آن اين بود كه ساراىهمسرش ، مورد طمع پادشاه آن ديار واقع شد. ساراى زنى بسيار زيباروى بود و اءبرامبه همين جهت در نزديكى هاى مصر به همسرش گفت : تو زنى زيبا و نيكومنظرى و من ازاين مى ترسم كه مصريان با ديدن تو بگويند اين همسر اوست و براى اينكه به تودست يابند مرا به قتل رسانند، ناچار به تو توصيه مى كنم كه هر كس به تو گفت چهنسبتى با اءبرام دارى ، بگو من خواهر اويم تا بدين وسيله خيرى به من برسد و جانم راحفظ كرده باشى .
اتفاقا وضع همانطورى شد كه اءبرام پيشبينى كرده بود. چون سركردگان و صاحبمنصبان دربار فرعون ، ساراى را ديده و زيبايى او را نزد فرعون تعريف كردند و او رابه دربار فرعون بردند و فرعون بخاطر ساراى ، اءبرام را صاحب گوسفند، گاو،الاغ ، غلامان ، كنيزان ، خران ماده و شتران بسيار كرد.
پروردگار به سبب طمعى كه او به همسر اءبرام كرده بود لطمه هاى زيادى به خودشو خانه و زندگيش وارد كرد. فرعون اءبرام را خواسته و به او گفت : چرا به من نگفتىكه ساراى همسرت بوده و چرا گفتى او خواهر من است تا اينكه من او را براى همسرى خوداتخاذ كردم و به اين همه بلا و مصيبت دچارم كردى ؟ الان همسرت را بگير و برو. آنگاهبه رجال دربارش گفت تا او و همسرش و آنچه همراهش هست را مشايعت كنند.
تورات اضافه كرده است كه : اءبرام با اين كيفيت از مصر بيرون آمد و به همراهىساراى و لوط و با اغنام و احشام و خدمه و اموال فراوان وارد (بيتايل ) و آن خيمه اى كه بين (بيت ايل ) و (عاى ) زده بود گرديد، و پس از چندى دراثر كمى مرتع از لوط جدا شده و خود در كنعان و در ميان كنعانيها و فرزيها ماند، و لوطبا مقدارى از رمه خود در سرزمين سدوم فرود آمد.
تورات سپس اضافه مى كند كه : در همان ايام در سدوم جنگى بين(اءمرافل ) پادشاه شنعار كه سه پادشاه ديگر نيز با وى متفق بودند، و بين (بارع) پادشاه (سدوم ) كه چهار پادشاه نيز با او معاهده داشتند، درگرفت ، در اين جنگپادشاه سدوم و متفقينش شكست سختى خوردند و بارع و همراهانش از سدوم فرارى شدند وعده زيادى از لشكريانش كشته شدند، و اموالشان به غارت و كودكان و زنانشان بهاسيرى رفتند. از جمله كسانى كه در اين جنگ اسير شدند لوط واهل بيت او بودند و اموالشان هم به تاراج رفت .
تورات مى گويد: يكى از افرادى كه از اين جنگ جانش را نجات داده بود، نزد اءبرامعبرانى رفت و او را كه ساكن (بلوطستان ممرى ) بود از سرگذشت سدوم و اسيرىلوط و اهلبيتش خبردار نمود.
اءبرام در كنعان با رؤ ساى قبايل آن روز ازقبيل : (آمورى )، (اشكول ) و (عانر) كه هر سه برادر بودند معاهده داشت وقتىاز اين داستان خبردار شد غلامانى كارآزموده را كه خانه زاد وى بودند، و عده آنان بهسيصد و هيجده نفر مى رسيد جمع نموده و به همراهى آنان دشمن را تا (دان )دنبال كرد و در آنجا خود و بردگانش دسته دسته شده ، از همه طرف بر دشمن تاختند وآنان را شكست داده و تا قريه (حوبه ) كه از قراىشمال دمشق است فراريان را دنبال كردند، و برادرش لوط را با غلامان و زنان و ملازمين وكليه اموالى كه به غارت رفته بود برگردانيد. پادشاه سدوم كه از اين فتح (شكستكدر لعومر) خبردار شده بود به اتفاق ملوك همراه خود، اءبرام را تا وادى (شوى ) كههمان وادى الملك است استقبال نمود.
از جمله پادشاهانى كه به استقبال اءبرام آمده بود (ملكى صادق ) پادشاه (شاليم) بود كه در عين سلطنت مردى كاهن نيز بود. او وقتى به رسيد نان و شرابى بيرونآورد و مقدم او را مبارك شمرد و چنين گفت : (مبارك باد اءبرام از جانب خداى بزرگ ، مالكآسمانها و زمين ، و مبارك باد خداى متعال آن كسى كه دشمنان تو را تسليم تو ساخت )آنگاه او را از همه چيز ده يك عطا كرد.
و نيز پادشاه سدوم به اءبرام عرض كرد: از آنچه كه در اختيار گرفتهاى افراد رعيت رابه من واگذار و بردگان و اموال و حشم را براى خود نگاهدار.گفت : من به درگاهپروردگار، خداى بزرگ و پادشاه آسمان و زمين دست برافراشتهام كه حتى تار نخى وبند كفشى از آنچه متعلق به تو است برندارم (و آنچه را كه از آن شما است به شمابازگردانم ) تا نگويى كه من اءبرام را توانگر ساختم ، نه ، من از غنيمت اين جنگ چيزىجز همان خوراكى كه غلامان خورده اند تصرف نكرده ام ، و اما (عابر)،(اسلول ) و (ممرى ) كه مرا در اين جنگ همراهى نمودند البته بهره و نصيب خود رااز اين غنيمت خواهند گرفت .
تا آنجا كه مى گويد: و اما ساراى - او تا آنروز فرزندى به دنيا نياورده بود،ناگزير به همسر خود اءبرام گفت : به طورى كه ميبينى پروردگار مرا از آوردنفرزند بى بهره كرده ، تو مى توانى هاجر، كنيز مصرى مرا تصرف كنى باشد كه ازاو فرزندانى نصيب ما شود. اءبرام پيشنهاد ساراى را پذيرفت ، و ديرى نگذشت كههاجر باردار شد.
آنگاه مى گويد: هاجر وقتى خود را باردار ديد، از آن به بعد آن احترامى را كه قبلا درباره ساراى مراعات مى كرد، رعايت ننمود و نسبت به وى استكبار مى كرد. ساراى شكايتشرا به نزد اءبرام برد، اءبرام به پاس وفا و خدماتش زمام امر هاجر را بدو واگذارنمود، تا هر چه پيشنهاد كند اءبرام بى درنگ انجام دهد، و به هاجر دستور داد تا مانندسابق نسبت به وى كنيزى و فرمانبرى كند. اين امر باعث ناراحتى هاجر شد. او روزى ازدست ساراى به تنگ آمد و به عنوان فرار از خانه بيرون شد، در ميان راه فرشته اى بهاو گفت كه به زودى داراى فرزند ذكورى به نام(اسماعيل ) خواهد شد، و از اينجهت اسمش اسماعيل شده كه خدا (سمع لمذلتها شنيداظهار عجز هاجر را) و گفت كه اين فرزند انسانى خواهد بود گريزان از مردم و ضد باآنان ، و مردم نيز در مقام ضديت با او برخواهند آمد. فرشته ، پس از دادن اين بشارتدستور داد تا بخانه و نزد خانمش ساراى برگردد، پس از چندى هاجر فرزند ذكورىبراى اءبرام زائيد و اءبرام نامش را اسماعيل نهاد، در موقع ولادتاسماعيل اءبرام در سن هفتاد و شش سالگى بود.
و نيز در تورات است كه : وقتى اءبرام به سن نود و نه سالگى رسيد، پروردگاربراى او ظاهر شد و به وى گفت : من اللّه قدير هستم ، پيش روى من سير كن و مردىكامل باش تا عهدى بين خود و بين تو قرار دهم ، و تو را بسيار زياد گردانم . اءبرامدر مقابل اين جلوه و ظهور به خاك افتاد. پروردگار بار ديگر به وى گفت : عهدى كه مندر باره تو به عهده مى گيرم اين است كه تو را پدر تمامى امتها قرار داده ، ثمرهوجودى تو را بسيار زياد گردانم و به همين جهت از اين به بعد اسمت (ابراهيم ) خواهدبود كه به معناى (پدر امتها) است . آرى ، از ذريه تو امتهاى مختلفى و پادشاهانىمنشعب خواهم كرد، و اين عهد بين من و تو و نسل آينده تو عهدى ابدى است تا براى تو ونسلت معبودى باشم ، و نيز عهد من اين باشد كه بعد از سرزمين غربت تو، همه ارضكنعان را به تو و به نسل تو واگذار نموده و آنرا ملك ابدى شما قرار دهم ، تا براىآنان معبود باشم .
آنگاه گفته است : رب در اين باره عهدى بين خود و ابراهيم ونسل او بست ، و آن اين بود كه ابراهيم و نسلش ، خود و اولاد خود را در روز هشتم ولادتشانختنه كنند، لذا ابراهيم خود را در سن نود و نه سالگى و همچنين فرزند خوداسماعيل را در سن سيزده سالگى و ساير فرزندان ذكور و غلامان را ختنه نمود.
تورات مى گويد: خداوند به ابراهيم فرمود: از اين به بعد همسر خود ساراى را، بديننام مخوان ، بلكه اسم او را (ساره ) بگذار، من او را مبارك زنى قرار داده و به تونيز از او فرزند ذكورى مى دهم و مباركش مى كنم تا ازنسل او نيز امتها و سلاطين به جاى مانده و شاخه ها منشعب شود، ابراهيم از شنيدن اينبشارت خنديد و به سجده افتاد، و در دل با خود گفت : مگر ممكن است از مرد صد سالهاىچون من و زن نود سالهاى چون ساره فرزندى متولد شود؟
ابراهيم به خداى تعالى عرض كرد: دلم مى خواهداسماعيل پيش روى تو زندگى كند. خداى تعالى فرمود: نه ، همسرت ساره فرزندىبرايت مى زايد به نام (اسحاق ) من عهد خود را با او و تا ابد بانسل او مى بندم . و اما درخواست تو را در بارهاسماعيل نيز عملى مى كنم ، و او را مبارك مى گردانم ، ونسل او را بسيار زياد مى كنم ، تا دوازده فرزند از او به وجود آمده و هر يك رئيس و ريشهدودمان و امتى شوند. و ليكن عهدم را در اسحاق و دودمان او قرار مى دهم ، و او از ساره درسال آينده به دنيا خواهد آمد. هنگامى كه كلام خدا با ابراهيم بدينجا رسيد خداوند از نظرابراهيم غايب شد و به آسمان صعود كرد.
آنگاه تورات داستان نازل شدن پروردگار را به اتفاق دو فرشته ، براى هلاك كردنقوم لوط يعنى سدومى ها را ذكر نموده ، مى گويد: پروردگار و آن دو فرشته برابراهيم وارد شدند، ابراهيم در پذيرائى از آنان گوساله اى ذبح نمود و از گوشت آن ومقدارى كره و شير، مائدهاى آماده نمود و پيش آورد، ميهمانان ، او و همسرش ساره را بهتولد اسحاق بشارت داده و از داستان قوم لوط خبردارشان كردند. ابراهيم قدرى در بارههلاكت قوم لوط با آنان بحث و مجادله نمود ولى سرانجام قانع شد، و چيزى نگذشت كهقوم لوط هلاك شدند.
سپس داستان انتقال ابراهيم به سرزمين (حرار) را ذكر نموده و مى گويد: ابراهيم دراين شهر خود را معرفى نكرد، و به پادشاه آنجا (ابى مالك ) گفت كه ساره خواهر مناست ، پادشاه كه شيفته زيبايى ساره شده بود او را به دربار خواند، و در خواب ديدكه خداى تعالى او را در امر ساره و جسارتى كه به او كرده ملامت و عتاب مى كند. ازخواب برخاسته ابراهيم را احضار نمود، و او را ملامت كرد كه چرا نگفتى ساره همسر تواست ؟ ابراهيم گفت : ترسيدم مرا به طمع دست يافتن به ساره بهقتل رسانى و اينهم كه گفتم او خواهر من است ، راست گفتم ، زيرا ساره خواهر پدرى مناست ، و ما از مادر جدا هستيم ، پادشاه ساره را به او برگردانيد ومال فراوانى به او داد. تورات نظير اين داستان را در ملاقات ابراهيم با فرعون مصرقبلا ذكر كرده بود.
تورات مى گويد: پروردگار - همانطورى كه وعده داده بود - ساره را مورد عنايت خودقرار داد و از او و ابراهيم در سن پيرى فرزندى به وجود آورد. ابراهيم فرزندى را كهساره برايش آورد اسحاق نام گذارد، و او را همانطورى كه خداوند دستور داده بود در روزهشتم ولادتش ختنه نمود. ابراهيم در اين ايام مرد صد ساله اى بود، ساره به وى گفت :خداى تعالى با اين عطيه اى كه به من داد مرا مايه خنده مردم كرده ، چون هر كس مى شنودكه از من در سن پيرى فرزندى متولد شده ، مى خندد، و باز گفت : كيست به ابراهيم گفتهبنا شد كه ساره به اولاد شير خواهد داد زيرا در پيرى براى او پسرى زائيده ام وبالاخره اسحاق بزرگ شد، و ابراهيم در روز فطامش ‍ يعنى روزى كه از شيرش گرفتندوليمه و جشن با شكوهى بر پا نمود.
روزى ساره اسماعيل پسر هاجر مصرى را ديد كه مى خندد، به ابراهيم گفت : اين كنيز وفرزندش را از من دور كن تا شريك ارث اسحاق نشود. اين كلام در نظر ابراهيم بسيارزشت آمد، براى اينكه معنايش چشم پوشى ازاسماعيل بود. خداى تعالى به ابراهيم فرمود: به خاطراسماعيل و مادرش هاجر، ساره را از نظر نينداز، و هر چه مى خواهد انجام بده ، براى اينكهبقاء نسل تو، هم به اسحاق است و هم به اسماعيل .
ناچار يك روز صبح خيلى زود برخاست و مقدارى نان و يك مشك آب به دوش هاجر انداخت واو و فرزندش را از شهر بيرون نمود. هاجر تا آنجا كه توانائى داشت در بيابان پيشرفت ، ناگهان متوجه شد كه راه را گم كرده است . مدتى در اين بيابان كه نامش بيابان(بئرسبع ) بود حيران و سرگردان راه پيمود و با صرف نان و آبى كه همراه داشتتجديد قوائى نمود، و همچنان در بيابان قدم مى زد تا آنكه از شدت خستگى و تشنگىحالت مرگ بر آنها عارض شد، و براى اينكه مرگ يگانه فرزندش را به چشم نبيند،فرزند خود را زير درختى انداخت و خود به مقدار يك ميدان تير از او دور شد، بدان سببكه جان كندن او را به چشم خود نبيند، آنگاه صدا به گريه بلند كرد. خداوند صداىگريه او و ناله طفلش را شنيد، يكى از فرشتگانش هاجر را از آسمان ندا در داد: اى هاجرچيست ترا، و بدان كه خداوند ناله طفلت را شنيد و بهحال او آگاه شد، برخيز و طفلت را تنگ در آغوش گير و در محافظتش سخت بكوش كه من اورا به زودى امت عظيمى قرار مى دهم . در اين موقع خداوند دو چشم هاجر را باز كرد، هاجرچشمش به چاه آبى افتاد ، برخاست و مشك را برداشت و از آن آب پر كرد وطفل خود را سيراب نمود، خداوند همچنان با اسماعيل و ياور او بود، تا آنكه در همانبيابان كه نامش (فاران ) بود، بزرگ شد و به حد تير اندازى رسيد، و مادرش ازدختران مصر زنى برايش گرفت .
و نيز تورات در باره ابراهيم (عليهالسلام ) گفته است كه : خداوند پس از اين جرياناتابراهيم را امتحان كرد و به او چنين گفت : اى ابراهيم ! - ابراهيم عرض كرد اينك دراطاعتت حاضرم . خداوند فرمود : فرزند يگانه و محبوب اسحاق را برگير و او را براىقربانى سوختنى به سرزمين مريا بالاى كوهى كه بعدا به تو نشان مى دهم ببر.ابراهيم روز بعد صبح زود از جا برخاست و الاغ خود را آماده نمود و اسحاق و دو تن ازغلامان را همراه برداشت و با مقدارى هيزم بدان سرزمين رهسپار شد. پس از سه روز راهپيمودن يك وقت چشم را خيره نمود از دور، آن محلى را كه خداوند فرموده بود بديد، لاجرمبه غلامان خود گفت : شما اينجا نزد الاغ بمانيد تا من و اسحاق بدانجا رفته و پس ازانجام عبادت و سجده برگرديم ، پس ابراهيم هيزم قربانى سوختنى را گرفت و برپشت پسر خود اسحاق نهاد و خود آتش و كارد را به دست گرفت و هر دو با هم مى رفتند،اسحاق رو به پدر كرد و گفت : بابا آتش و هيزم آورديم و ليكن برهاى كه آنرا با آتشبسوزانيم كجاست . ابراهيم فرمود: خداوند فكر بره را نيز براى سوزانيدن مى كند.
وقتى بدان موضع كه خداوند دستور داده بود رسيدند، ابراهيم قربانگاهى به دست خودساخته و هيزمها را مرتب چيد و پاى اسحاق فرزند عزيزش را بست و بر لب قربانگاهبالاى هيزمها قرارش داد، آنگاه دست برد و كارد را برداشت تا سر از بدن فرزندش جداكند، ملكى از ملائك خداوند از آسمان ندايش داد كه اى ابراهيم ! - ابراهيم گفت لبيك !گفت دست به سوى فرزندت دراز مكن ، و كارى به او نداشته باش ، الان فهميدم كه ازخدايت مى ترسى و در راه او از يگانه فرزندت دريغ ندارى . ابراهيم نگاه كرد ديدقوچى پشت سر وى به دو شاخش به درختهاى بيشه بسته شده ، قوچ را گرفت و او رابه جاى فرزندش در آن بلندى قربانى نمود، و اسم آنمحل را (يهوه براءه ) نهاد و لذا امروزه هم كوه معروف بهجبل الرب را (برى ) مى نامند.
فرشته آسمان بار دوم ابراهيم را ندا درداد كه به ذات خودم سوگند پروردگار مىگويد: من به خاطر اين امتثالت تو را مبارك نموده و نسلت را به عدد ستارگان آسمان وريگهايى كه در كنار دريا است زياد مى كنم . اى ابراهيم ! بدان كهنسل تو به زودى بر دشمنان خدا مسلط مى شوند، و جميع امتهاى زمين ازنسل تو بركت مى جويند، براى اينكه تو امر مرا اطاعت كردى .
ابراهيم پس از اين جريان به سوى دو غلام خود بازگشت و به همراهى آنان به سوىبئرسبع رهسپار شد ، و ابراهيم در بئرسبع سكونت گزيد.
تورات سپس داستان تزويج اسحاق با يكى از دختران قبيله خود در كلدان را و بعد از آنداستان مرگ ساره را در سن صد و بيست و هفت سالگى در حبرون و سپس ازدواج ابراهيم رابا (بقطوره ) و آوردن چند پسر از او، و مرگ ابراهيم را در سن صد و هفتاد و پنجسالگى و دفن اسحاق و اسماعيل پدر خود را در غار (مكفيله ) كه همان مشهدخليل امروزى است ، شرح مى دهد.
اين خلاصه تاريخ زندگى ابراهيم (عليهالسلام ) است از نظر تورات ، و تطبيق اينتاريخ با تاريخى كه قرآن كريم در باره آن حضرت ذكر نموده با خود خواننده محترماست .
5- تناقضات تورات بهترين دليل بر دست خوردگى آن است .
تناقضاتى كه تورات موجود، تنها در ذكر داستان ابراهيم دارد،دليل قاطعى است بر صدق ادعاى قرآن مبنى بر اينكه تورات و آن كتاب مقدسى كه برموسى (عليهالسلام ) نازل شده ، دستخوش تحريف گشته و به كلى از سنديت ساقطشده است .
و از عمده مسايلى كه در كتاب مذكور اغماض شده ،اهمال در ذكر مجاهدات ابراهيم (عليهالسلام ) مى باشد، مثلا تورات درخشانترين خاطراتزندگى ابراهيم را كه همان مجاهدات و احتجاجات او با امت و آزار و اذيت ديدن از مردم است ،اصلا ذكر نكرده ، همچنانكه از ساختن كعبه و مامن قرار دادن آن و نيز از احكامى كه براىحج تشريع كرد هيچ ذكرى به ميان نياورده . وحال آنكه هيچ آشناى به معارف دينى و مباحث اجتماعى در اين معنا ترديد نكرده كه خانهكعبه - كه اولين خانه اى است كه به نام خانه خدا و خانه بركت و هدايت ساخته شده واز چهار هزار سال قبل تاكنون بر پايه هاى خود استوار مانده - از بزرگترين آياتالهى است كه پيوسته مردم دنيا را به ياد خدا انداخته و آيات خداوندى را در خاطره هازنده نگه داشته و در روزگارى دراز كلمه حق را در دنيا حفظ كرده است .
اين بى اعتنائى تورات به خاطر آن تعصبى بوده كه توراتنويسان نسبت به كيش خودداشته كه قربانگاههايى را كه ابراهيم (عليهالسلام ) در شكيم و در سمت شرقى (بيتايل ) و در (جبل الرب ) بنا كرده ، همه را اسم برده و از قربانگاه كعبه او اسمىنبرده اند.
وقتى هم كه به اسماعيل مى رسند طورى اين پيغمبر بزرگوار را وصف مى كنند و درباره آنجناب چيزهايى مى گويند كه قطعا نسبت به عادى ترين افراد مردم هم توهين وتحقير شمرده مى شود. مثلا او را مردى وحشى و ناسازگار با مردم و مطرود از پدر وخلاصه جوانى معرفى كرده اند كه از كمالات انسانى جز مهارت در تير اندازى چيزىكسب نكرده ، آرى : (يريدون ليطفؤ ا نور اللّه بافواههم و اللّه متم نوره ).
و همچنين به خود ابراهيم (عليهالسلام ) نسبتى داده كه به هيچ وجه لايق مقام ارجمند نبوتو روح تقوى و جوانمردى نيست . مثلا تورات مى گويد: ملكى صادق پادشاه (شاليم )كه خود كاهن خدا بود نان و شراب برايش برد و او را بركت داد.
و اما تناقض گوييهاى تورات - يكى اينكه يك جا مى گويد: ابراهيم به دروغ بهفرعون مصر گفت ساره خواهر من است ، و به خود ساره هم سفارش كرد كه اين دروغ راتاءييد نموده و بگويد من خواهر ابراهيم تا بدين وسيله مالى به دست آورده و از خطركشته شدن هم رهائى يابد. و در جاى ديگر نظير همين جريان را نسبت به ابراهيم(عليهالسلام ) در دربار ابى مالك پادشاه جرارنقل مى كند. دوم از تناقض گويى تورات اين است كه يكجا توريه ابراهيم (عليهالسلام) را اين طور ذكر كرده كه مقصود ابراهيم (عليهالسلام ) اين بود كه ساره خواهر دينى اواست ، و در جاى ديگر گفته مقصود ابراهيم اين بود كه ساره خواهر پدرى او و از مادر بااو جدا است . حال چگونه ابراهيم كه يكى از پيغمبران بزرگ و از برگزيدگان و اولىالعزم است با خواهر خود ازدواج كرده ، جوابش ‍ را از خود تورات بايد مطالبه كرد.
گفتگوى ما فعلا در اين است كه اولا ابراهيم اگر پيغمبر هم نبود و يك فرد عادى مىبود، چگونه حاضر شد كه ناموس خود را وسيله كسب روزى قرار داده و از او به عنوانيكى از مستغلات استفاده كند، و به خاطر تحصيلپول حاضر شود كه فرعون و يا ابى مالك او را به عنوان همسرى خود به خانهببرند؟! حاشا بر غيرت يك فرد عادى . تا چه رسد به يك پيغمبر اولى العزم .
علاوه بر اين ، مگر خود تورات قبل از ذكر اين مطلب نگفته بود كه ساره در آن ايام - ومخصوصا هنگامى كه ابى مالك او را به دربار خود برد - پير زنى بود كه هفتادسال يا بيشتر از عمرش گذشته بود. و حال عادت طبيعى اقتضا مى كند كه زن در هنگامپيرى ، شادابى جوانياش و حسن جمالش از بين برود، و فرعون و يا ابى مالك و يا هرپادشاهى ديگر كجا به چنين پيرزنى رغبت مى كنند تا چه رسد به اينكه شيفتهجمال و خوبى او شوند.
وجود نظير نسبت هاى نارواى تورات فعلى به ابراهيم (ع )، در بعضروايات اهل سنت .
نظير اين قبيل نسبتهايى كه تورات به ابراهيمخليل (عليهالسلام ) و ساره داده ، در روايات عامه نيز ديده مى شود. مثلا در صحيحبخارى و مسلم از ابى هريره روايت شده كه گفته است :رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) فرمود:
ابراهيم خليل هيچ دروغ نگفت مگر در سه مورد: دو مورد در باره ذات خدا و اثبات توحيد او،و يكى در باره ساره . اما آن دو دروغى كه در راه اثبات توحيد گفت يكى جمله (انى سقيم) بود و يكى اينكه گفت : (بل فعله كبيرهم هذا). و اما آن دروغى كه در باره سارهگفت اين بود كه وقتى به سرزمين آن مرد ديكتاتور و جبار رسيدند به ساره - كه زنىبسيار زيبا بود - گفت : اگر اين پادشاه بفهمد كه تو همسرم هستى تو را به هروسيله اى كه شده از من مى گيرد. بنابراين ، اگر از تو پرسيد با ابراهيم چه نسبتىدارى بگو من خواهر اويم ، و راست هم گفته اى ، براى اينكه تو خواهر دينى منى ، چون درروى زمين مسلمانى غير از من و تو نيست . پيشبينى ابراهيم درست درآمد، چون وقتى وارد آنشهر شدند، يكى از درباريان ، ساره را ديد و به نزد شاه رفت و گفت : زنى در كشورتو ديدم كه جز براى تو كسى را سزاوار نيست . شاه ساره را احضار كرد و ابراهيم پساز رفتن ساره به نماز ايستاد. شاه از ديدن ساره چنان شيفته او شد كه بى اختياربرخاست و دست به سوى او دراز كرد، در همان لحظه دستش به سختى جمع و خشك شد.شاه به ساره گفت از خدا بخواه كه دست مرا باز كند كه ضررى به تو نخواهم رسانيد.ساره نيز دعا كرد ولى شاه از كار پيشين خود دست برنداشت . بار ديگر كه دست درازكرد، دستش سختتر از دو بار اول و دوم ، جمع و خشك شد، آنگاه به ساره گفت : از خدابخواه كه دست مرا باز كند، خدا را ضامن مى گيرم كه ضررى به تو نرسانم . سارهباز دعا كرد و دستش باز شد. شاه آن مردى كه ساره را آورده بود خواست و به او گفت :تو شيطانى پيش من آوردى نه انسان ، او را از كشور من بيرون كن و هاجر كنيزم را هم بهاو بده .
پس ساره از پيش شاه برگشت و مى رفت ، همينكه ابراهيم او را ديد از نماز منصرف شد وگفت : چه شد. ساره گفت : خير بود. خدا دست اين فاجر بزهكار را كوتاه كرد و كنيزى همرسانيد. آنگاه ابو هريره - خطاب به حضار كه عرب بودند - گفت : او (هاجر كنيزساره ) مادر شما فرزندان (ماء السماء) است .
و در صحيح بخارى به طرق زيادى از انس و ابى هريره ، و در صحيح مسلم از ابوهريره و حذيفه ، و در مسند احمد از انس و ابن عباس ، و حاكم در كتاب خود از ابن مسعود ، وطبرانى از عبادة بن صامت و ابن ابى شيبه از سلمان و ترمذى از ابى هريره و ابو عوانهاز حذيفه از ابى بكر حديث شفاعت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) در قيامت را،روايت كرده اند.
در ضمن اين حديث - كه حديثى است طولانى -رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) فرموده :اهل موقف يكى پس از ديگرى به حضور انبيا آمده و از آن حضرات درخواست شفاعت مى كنند،هر پيغمبرى به لغزشى از لغزشهاى خود اعتذار جسته آنان را به پيغمبر بعد از خودحواله مى دهد، تا اينكه پايان كار همه مردم به خود ايشان ، يعنى خاتم النبيين (صلىعليه وآله و سلم ) مى رسد و از آن حضرت درخواست مى كنند و آنجناب آنان را شفاعت مىكند.
در اين حديث است كه : وقتى مردم نزد ابراهيم (عليهالسلام ) مى روند آنجناب مى فرمايد:از من كارى ساخته نيست ، براى اينكه من سه تا دروغ گفته ام ، و مقصودش از آن سه دروغيكى (انى سقيم ) و يكى (بل فعله كبيرهم ) و ديگرى اينكه به ساره گفت : بهشاه بگو من خواهر ابراهيمم .
عدم صحت نسبت دروغ گفتن ، به ابراهيم (ع ) كه در روايات عامه آمده است .
و ليكن مضمون اين دو حديث به اعتراف اهل بحث با اعتبار صحيح (و با قواعد دينى )سازگار نيست ، براى اينكه اگر مراد از اين دو حديث اين است كه اين سه دروغ در حقيقتدروغ نيست و ابراهيم توريه كرده - همچنانكه از بعضى از الفاظ حديث هم استفاده مىشود، مثل آنچه در روايات ديگر هم هست كه ابراهيم (عليهالسلام ) هيچ دروغ نگفت مگر درسه جا و در هر سه جا هم در راه خدا دروغ گفت . و يا فرموده اند: دروغهاى ابراهيم(عليهالسلام ) در حقيقت دروغ نبود بلكه مجادله و محاجه براى دين خدا بود - پس چراابراهيم (عليهالسلام ) در حديث قيامت و شفاعت خود را گناه كار خوانده ، و به همين جهت ازشفاعت گنهكاران اعتذار جسته است ؟ اين نوع حرف زدن ، آنهم براى خدا اگر براى انبياءجايز باشد در حقيقت از محنتهايى است كه به خاطر خدا كشيده و جزو حسنات شمرده مى شودنه جزو گناهان . البته در سابق در آنجايى كه راجع به نبوت بحثهايى داشتيم (درجزو چهارم ترجمه ) گفتيم كه اينگونه احتجاجات براى انبيا (عليهم السلام ) جايز نيست، زيرا باعث مى شود كه مردم به گفته هاى آنان اعتماد ننموده و وثوق نداشته باشند.
و اگر بنا شود بر اينكه اين قسم حرف زدن دروغ شمرده شود و ارتكاب به آن از شفاعتجلوگيرى كند، بايد گفتن (هذا ربى و هذا ربى ) - در هنگام ديدن ستاره ، ماه وخورشيد - بيشتر مانع شفاعت شود، براى اينكه آن دروغها دروغ بستن به بت بزرگ ودروغ گفتن به پادشاه و امثال آن بود، و اين دروغها دروغ بستن به خدا است ، و ستاره و ماهو خورشيد را به عنوان خدايى معرفى كردن است .
خواهيد گفت پس معناى (انى سقيم ) و همچنين معناى(بل فعله كبيرهم ) چيست ؟ و آيا به زعم شما دروغ هست يا نه ؟ جوابش ‍ اين است كه ازقرائنى كه در آيه (فنظر نظرة فى النجومفقال انى سقيم ) است ، به هيچ وجه دروغ بودن جمله (انى سقيم ) استفاده نمى شود،شايد راستى ابراهيم (عليهالسلام ) كسالتى داشته ، و ليكن نه آنقدر كه از شكستنبتها بازش بدارد. و اما جمله (بل فعله كبيرهم ) - جوابش اين است كه اين حرف را درمقابل كسانى زده كه خودشان مى دانسته اند كه بتها از سنگ و چوب درست شده اند وشعور و اراده اى ندارند. علاوه بر اين ، پس از گفتن اين حرف اضافه كرده است كه :(فاسالوهم ان كانوا ينطقون اگر اين بتها قادر بر تكلمند از خودشان بپرسيد) ومعلوم است كه اين سنخ حرف زدن دروغ بشمار نمى آيد، بلكه منظور از آن اسكات و الزامخصم و وادار ساختن او به اعتراف بر بطلان مذهب خويش است . و لذا مى بينيم كه قومابراهيم (عليهالسلام ) با شنيدن آن چارهاى جز اعتراف نديده و در جواب ابراهيم(عليهالسلام ) گفتند: (لقد علمت ما هؤ لاء ينطقونقال افتعبدون من دون اللّه ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم اف لكم و لما تعبدون من دون الله).
اين در صورتى بود كه اين دو حديث اين سه گفتار ابراهيم را واقعا دروغ ندانند و امااگر بگويند كه اين سه جمله از آنجناب دروغ حقيقى است جوابگويش صريح قرآن استكه ابراهيم (عليهالسلام ) را (صديق ) ناميده و با بهترين ستايشها ستوده - چنانكهدر فصل دوم گذشت . خواننده گرامى به همانفصل مراجعه كرده ، خودش قضاوت كند -.
با اين حال چطور انسان راضى مى شود كه چنين پيغمبر بزرگوارى كذاب و مردى دروغپرداز خوانده شود كه هر وقت دستش از همه جا بريده مى شود به دروغ تشبث مى كند؟ وچطور ممكن است خداوند كسى را كه در راستى و درستى خدا را مراقب خود نمى داند به آنبيان عجيب مدح نموده و به فضائل كريمه اى بستايد؟.
روايتى جامع از طريق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) درباره قضاياى ابراهيم(عليهالسلام ).
روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام )اصل داستان ابراهيم (عليهالسلام ) و ساره را تصديق كرده ، و ليكن مقام شامخ آن حضرترا از دروغ و هر چيز ديگرى كه منافى با قداست ساحت انبيا (عليهم السلام ) است منزهدانسته است ، جامعترين رواياتى كه در اين باب وارد شده ، روايتى است كه مرحوم كلينىآنرا در كافى از على از پدرش و از عده اى اصحاب اماميه ازسهل از ابن محبوب از ابراهيم بن ابى زياد كرخىنقل كرده كه گفت :
از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم كه فرمود: ابراهيم (عليهالسلام ) در (كوثار) كهدهى از توابع كوفه است به دنيا آمد، پدرش نيزاهل همان قريه بود. مادر ابراهيم (عليهالسلام ) و مادر لوط، ساره و ورقه - و درنسخهاى ديگر رقبه - خواهر يكديگر و دختران (لاحج ) بودند. و لاحج نبيى از انبيا وانذار كننده اى از منذرين بود، ولى رسول نبود. ابراهيم (عليهالسلام ) در ابتداى سن ، درباره معارف الهى بر همان فطرتى بود كه خداوند مردم را به آن آفريده است تا اينكهخداى تعالى او را به سوى دين خود هدايت نموده و برگزيد.
ابراهيم (عليهالسلام ) با ساره دختر لاحج كه دختر خاله اش بود ازدواج نمود. سارهصاحب گوسفندان بسيار و مالك زمينهاى زيادى بود، و تمامى مايملك خود را به ابراهيم(عليهالسلام ) بخشيد. ابراهيم (عليهالسلام ) هم در رسيدگى و سرپرستى آناموال كمال مراقبت را نمود و به آن سر و صورتى داد، و در نتيجه گوسفندان و همچنينزراعتها از سابق بيشتر شد، و كار به جايى رسيد كه در آن قريه كسى در ثروت دررديف ابراهيم (عليهالسلام ) نماند. ابراهيم (عليهالسلام ) بعد از آن كه بتها را شكست ،نمرود او را به بند كشيد و دستور داد تا چارديوارى بزرگى ساخته و از هيزم پركردند، آنگاه هيزمها را آتش زده ابراهيم (عليهالسلام ) را در آتش انداخته و خود به كنارىرفتند. ولى آتش خاموش شد. وقتى نزديك چار ديوارى آمدند تا سرانجام كار ابراهيم(عليهالسلام ) را ببينند، ابراهيم (عليهالسلام ) را از بند رها شده و صحيح و سالم درهمانجا كه افتاده بود نشسته ديدند، خبر به نمرود بردند، نمرود دستور داد تا ابراهيم(عليهالسلام ) را از بلاد خود بيرون كنند، و نگذارند از گوسفندان و چارپايان خودچيزى را همراه ببرد. ابراهيم (عليهالسلام ) گفت :حال كه نتيجه زحمات چندين ساله مرا از من مى گيريد بايد عمرى را كه من درسرپرستى و نگهدارى اين اموال در كشور شما صرف كرده ام به من بدهيد. نمروديان باابراهيم (عليهالسلام ) بر سر اين مساءله نزاع و مشاجره نموده عاقبت توافق كردند كهطرفين به نزد قاضى رفته و فصل خصومت را به او واگذارند. قاضى نمرود، پس ازشنيدن ادعاى طرفين حكم كرد كه بايد ابراهيم (عليهالسلام ) از گوسفندان خود چشمپوشيده و از كشور نمرود با دست تهى بيرون رود، و نمرود هم بايد آن مقدار عمرى راكه ابراهيم (عليهالسلام ) در تحصيل اين اموال صرف كرده به ابراهيم بازگرداند. حكمقاضى را به سمع نمرود رساندند، نمرود ناچار حرف خود را پس گرفت و گفت تامزاحم ابراهيم (عليهالسلام ) نشوند، و بگذارند تا ابراهيم (عليهالسلام ) با همهاموال خود بيرون رود چون ماندنش باعث مى شود كه دين مردم و خدايان آنها تباه گردند.لاجرم ابراهيم (عليهالسلام ) و لوط را از بلاد خود به سوى شام بيرون كردند.
لوط (عليهالسلام ) كه هيچ وقت حاضر نمى شد از ابراهيم (عليهالسلام ) جدا شود در اينسفر نيز به همراهى او بيرون آمد، ابراهيم (عليهالسلام ) براى ساره صندوقى ساخت واو را در آن قرار داد، و از شدت غيرتى كه داشت درهاى آن را از همه طرف بست ، و با اينوضع از وطن ماءلوفش چشم پوشيد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation