بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 3, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در پاسخ مى گوئيم : همه اينها بازيهايى است ، سياسى كه بدسترجال سياست راه مى افتد، تا آنها به اهداف و آرزوهاى خود برسند، چون امروزمثل قديم كشورگشائى با شمشير انجام نمى شود، امروز فن و دانشى روى كار آمده بنامسياست . پس يك سياستمدار حلقه هر درى را مى كوبد و به هر سوراخ و پناهگاهى دستمى اندازد.
گفتار دو تن از اساتيد علوم دينى درباره نهضت دينى در آمريكا 
دكتر (ژوزف شيتلر) استاد علوم دينى در دانشگاه (لوتران ) شيكاگو مى گويد:نهضت دينى كه اخيرا در آمريكا پيدا شده ، چيزى جز تطبيق دين بر مظاهر تمدن جديد نيست، اين سياستمداران هستند كه اين نهضت را از پشت پرده هدايت و اداره مى كنند، و مى خواهندبه مردم بفهمانند و بقبولانند كه تمدن جديد هيچ تضادى با دين ندارد.
چون احساس خطر كرده اند كه اگر اين معنا را با تلقين و بصورت يك نهضت دينى بهمردم بقبولانند. فرداست كه خود مردم متدين به دين واقعى (اگر فرضا روزى فرصتپيدا كنند) عليه اين تمدن قيام مى كنند. و اما اگر اين نهضت دروغى و قلابى درست انجامشود، و فرضا روزى در گوشه اى از كشور، زمزمه نهضتى براه بيفتد، ديگر مردم بهآن زمزمه اعتنائى نمى كنند، چون خودشان نهضت كرده اند، و دين خود را با تمدن روزتطبيق نموده اند.
دكتر (جرج فلوروفسكى ) بزرگترين مدافع روسى كليساى اورتودوكس هم درآمريكا گفته بود: تعليمات دينى در آمريكا، تعليمات جدى دينى نيست ، بلكه دلخوشىگنگى است (كه مردم را از ننگ بى دينى برهاند). دليلش هم اين است كه اگر براستىنهضت حقيقى دين بود، بايد متكى بر تعليمات عميق و واقعى مى بود.
پس خواننده عزيز، بايد متوجه باشد كه كاروان دين از كجا سر برآورد و در كجا پيادهشد. در آغاز بنام احياى دين (عقيده و اخلاق و اعمال ) و يا به تعبير ديگر (معارف واخلاقيات و شرايع ) سر برآورد و در بى دينى و لا مذهبى و لغو شدن تمامى احكام دين وروى آورى به ماديات و حيوانيت خاتمه يافت . و اين تطور وتحول نبود. مگر بخاطر اولين انحرافى كه از بولس سر زد، كسى كه مردم قديسش مىخوانند، يا بولس حواريش مى گويند آرى ، اگر مسيحيان اين تمدن عصر حاضر را كهبه اعتراف دنيا انسانيت را به نابودى تهديد مى كند، تمدن بولسى نام بگذارند،شايسته تر است . و بهتر مى توان تصديقش كرد، تا اينكه مسيح را قائد و رهبر اينتمدن بشمارند و آن جناب را پرچمدار چنين تمدنى بدانند.
بحث روايتى (رواياتى كه درباره شاءن نزول آيه كريمه : (ما كان لبشر...) ) 
در تفسير قمى در ذيل آيه : (ما كان لبشر ان يوتيه اللّه الكتاب ) آمده كه عيسىنگفته بود: كه من شما را خلق كرده ام ، پس به جاى خدا بر من بندگى كنيد. و ليكنفرموده بود: براى من ربانى شويد، يعنى علمائى ربانى .
مؤ لف قدس سره : در بيان قبلى ما قرائنى گذشت كه اين حديث را تاءييد مى كند، واينكه امام فرمود: (نگفته بود من شما را خلق كرده ام ...) بمنزله احتجاج است بر اينكهچنين چيزى را نگفته بوده . چون اگر گفته بود (مرا بپرستيد)! بايد قبلا خبر دادهباشد كه آفريدگار شما منم ، و چنين خبرى نداده است .
و نيز در همان كتاب در تفسير آيه : (و لا يامركم ان تتخذوا الملائكه و النبييناربابا...) آمده كه امام فرمود: در قديم قومى بودند كه ملائكه را مى پرستيدند وقومى از نصارا معتقد بودند كه عيسى رب و خدا است . و يهود معتقد بودند عزيز پسرخداست . لذا خداى تعالى فرمود: عيسى شما را دستور نمى دهد كه ملائكه و پيامبران راارباب خود بگيريد.
مؤ لف قدس سره : بيان اين نيز گذشت .
و در الدرالمنثور است كه ابن اسحاق ، و ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، وبيهقى در كتاب (دلايل )، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : ابو رافع قرظى (ازبنى قريظه كه قبل از ورود به اسلام از يهوديان آنجا بوده ). گفت : وقتى احبار يهود ونصاراى نجران نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) جمع شدند، و آن جناب ايشان رابه اسلام دعوت كرد، گفتند اى محمد آيا مى خواهى ترا بپرستيم آنطور كه نصارا عيسىبن مريم را مى پرستند؟، مردى از نصاراى نجران كه لقب رئيس به او داده بودند نيزهمين سؤ ال را كرد و گفت : آيا از ما اين را مى خواهى ؟
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: معاذ اللّه ، پناه مى برم بخدا از اينكه غير خدارا بپرستيم و يا مردم را به پرستش غير او دستور دهيم ، خداى تعالى مرا به چنين چيزىمبعوث نكرده ، و چنين دستورى به من نداده است .دنبال اين پاسخ بود كه اين آيه نازل شد: (ما كان لبشر ان يوتيه اللّه الكتاب والحكم و النبوه ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون اللّه و لكن كونوا ربانيين بماكنتم تعلمون الكتاب و بما كنتم تدرسون . و لا يامركم ان تتخذوا الملئكه و النبييناربابا ايامركم بالكفر بعد اذ انتم مسلمون ). و نيز در همان كتاب آمده : كه عبد بن حميداز حسن روايت كرده كه گفت : بمن خبر دادند كه مردى بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) گفته : يارسول اللّه ، اينكه درست نيست كه به شما سلام كنيم ، آنطور كه به يكديگر سلام مىكنيم .
آخر تو با ما فرق دارى ، اجازه بده در هنگام تحيت براى تو بخاك بيفتيم ، فرمود: نه ،و ليكن اگر مى خواهيد پيامبر خود را احترام كنيد، هر حقى را براى صاحبش بشناسيد، چونجز براى خدا، براى احدى نبايد سجده كرد. اينجا بود كه آيه : (ما كان لبشر انيوتيه اللّه الكتاب ... بعد اذ انتم مسلمون )نازل گرديد.
مؤ لف قدس سره : در سبب نزول اين آيه داستانهايى ديگر غير اين دو داستان آمده و ظاهراهمه اينها از باب استنباط فكرى راويان است ، و ما قبلا بطورمفصل در اين باره بحث كرديم ، ممكن هم هست ، چند قضيه سببنزول يك آيه باشد و خدا داناتر است .
سوره آل عمران ، آيات 85 - 81 


و اذ اخذ اللّه ميثق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاء كمرسول مصدق لما معكم لتومنن به و لتنصرنهقال ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررناقال فاشهدوا و انا معكم من الشهدين (81) فمن تولى بعد ذلك فاولئك هم الفسقون(82) افغير دين اللّه يبغون و له اسلم من فى السموت و الارض طوعا و كرها و اليهيرجعون (83) قل امنا باللّه و ما انزل علينا و ماانزل على ابرهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و النبيونمن ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون (84) و من يبتغ غير الاسلام دينا فلنيقبل منه و هو فى الاخرة من الخسرين (85)


ترجمه آيات
بياد آر زمانى را كه خداى تعالى از انبيا پيمان بگرفت كه هر زمان به شما كتاب و حكمتدادم و سپس رسولى آمد كه تصديق كننده دين شما بود، بايد به او ايمان آوريد و او رايارى كنيد. خداى تعالى فرمود: آيا اقرار كرديد و پيمان مرا بر اين معنا گرفتيد؟گفتند: آرى اقرار كرديم . فرمود: پس شاهد باشيد، من نيز با شما از شاهدانم (81).
پس بعد از اين هركس اعراض كند، بجز انحراف از طريقه فطرت ، يعنى بجز فسقانگيره اى ندارد و اصولا فاسقان همينهايند (82).
آيا اين فاسقان غير دين خدا را مى طلبند با اينكه تمامى ساكنان آسمانها و زمين چه كرهتسليم اويند و همه به سوى او باز مى گردند؟ (83).
بگو ما به خدا و آنچه بر ما نازل كرده و آنچه بر ابراهيم واسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل كرده و آنچه براى موسى و عيسى و انبياى بعداز وى از ناحيه پروردگارشان آمده ، يكجا ايمان داريم و بين احدى از آنان فرق نمىگذاريم و ما تسليم او هستيم (84).
و هركس بخواهد غير از اسلام را به عنوان دين بپذيرد، از اوقبول نمى شود و او در آخرت از زيانكاران است (85).
بيان آيات
اين آيات بى ارتباط با آيات قبل نيست ، سياق آن و سياق آياتقبل هم يكى است و سخن با همان وحدتش جريان دارد. و خلاصه اينكه اين آيات دنباله همانآيات است گوئى خداى تعالى بعد از آنكه بيان كرد كهاهل كتاب در علمى كه به كتاب داشتند و در دينى كه خدا به ايشان داده بود هموارهاخلال و سنگ اندازى مى كردند. و كلمات خدا را جابجا مى نمودند و مى خواست ند به اينوسيله حقايق را بر مردم مشتبه سازند و بين پيامبران تفرقه انداخته و بگويند: ما آنپيامبر را قبول داريم ولى اين (يعنى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) راقبول نداريم و نيز بعد از اينكه اين تهمت را نفى كرد، كه پيغمبرى از پيامبران چونموسى و عيسى (عليهماالسلام ) دستور داده باشد كه خود او و يا غير او را مثلا يكى ازپيامبران را و يا ملائكه را ارباب خود بگيرند، همانطور كه نصارا بصراحت و بىرودربايستى مى گويند، عيسى خداست و همانطور كه از ظاهر كلام يهود چنين چيزى استفادهمى شود اينك در اين آيات ، تخطئه يهود و نصارا را شدت بخشيده و مى فرمايد: نه تنهاآن دو بزرگوار چنين چيزى را نگفته بودند بلكه نمى توانستند بگويند، براى اينكهخداى تعالى از تمامى انبيا پيمان گرفته كه به همه پيامبران ايمان آورند - چهپيغمبران قبل از خودشان و چه بعد از ايشان - و او را يارى كنند، به اين معنا كه هرپيغمبرى ، پيغمبران قبل از خود را تصديق كند، و مردم را به آمدن پيغمبران بعد از خودشبشارت دهد. همانطور كه عيسى (عليه السلام )، پيامبرقبل از خود يعنى موسى را تصديق كرد و به آمدن پيامبر بعد از خودش يعنى محمد (صلىاللّه عليه و آله ) بشارت داد، و همچنين خداى تعالى از انبياء پيمان گرفت ، كه از مردم وامت خود پيمان بگيرند، و حداقل آنان را شاهد بر خودشان قرار دهند.
و در دو آيه بعد بيان مى كند كه اين همان اسلام است كه حكمش در همه آسمانها و زمينگسترش مى يابد.
و در چهار آيه بعد به رسول گرامى خود دستور مى دهد كه خود آن جناب نيز طبق اينپيمان عمل نموده و آنرا قبول كند و در نتيجه هم به خدا ايمان بياورد و هم به تمامىاحكامى كه خداى تعالى بر انبياى خود نازل كرده است .
و خلاصه اينكه ، هر پيغمبرى تمامى پيغمبرانقبل از خود و بعد از خود را تصديق كند و بين پيغمبران جدائى نيندازد، و نيز دستور مىدهد به اينكه تسليم خداى سبحان باشد، و اين تسليم شدن را، هم از ناحيه خودش انجامدهد و هم از ناحيه امتش تا در نتيجه همه خلائق تسليم او شوند، يا بى واسطهمثل انبياء و يا با واسطه مانند امتهاى انبياء كه ان شاء اللّه بيانش درذيل همين آيات مى آيد:
مراد از ميثاق در: (و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين ...) 


و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاء كمرسول مصدق لما معكم لتومنن به و لتنصرنه


اين آيه از ميثاقى خبر مى دهد كه گرفته شده .حال بايد ديد، آيا منظور ميثاقى است كه از ديگران براى انبياء گرفته شده و يا منظورميثاقى است كه از خود انبيا گرفته شده ؟ از اينكه دنبالش خطاب به مردم كرده و فرموده: (ثم جاءكم رسول ) مى تواند منظور از عبارت (ميثاق النبيين ) ميثاقى باشد كه ازمردم براى انبيا گرفته شده است . و از اينكه خطاب به انبيا فرموده : (ءاقررتم واخذتم على ذلكم اصرى ...) و همچنين فرموده :(قل آمنا باللّه ...) مى تواند منظور از عبارت (ميثاق النبيين ) ميثاقى باشد كه ازخود انبيا گرفته شده ، پس در حقيقت ميثاقى كه گرفته شده ، از خود انبياء گرفته شده، چون ميثاق مردم هم به وسيله انبيا گرفته شده است .
و بنابراين كلمه (النبيين ) هم مى تواند انبيائى باشد كه برايشان از مردم ميثاقگرفته شده و هم انبيائى باشد كه از خودشان ميثاق گرفته شده ، عبارت با هر دو مىسازد. ليكن سياق آيه : (ما كان لبشر ان يوتيه اللّه ...) تا آخر دو آيه و اتصالشبه آيه مورد بحث تاءييد مى كند كه مراد، ميثاقى است كه از خود انبياء گرفته شده ،چون وحدت سياق مى رساند كه انبيا بعد از آنكه خدا كتاب و حكم و نبوتشان داده ، ممكننيست مردم را به سوى شرك و شريك بخوانند. و چطور چنين چيزى ممكن است با اينكه ازآنان ميثاق گرفته شده به ايمان و به اينكه ساير پيغمبران را كه به سوى توحيدخداى سبحان دعوت مى كرده اند يارى كنند؟.
بنابراين مناسب همين بوده كه سخن از ميثاق بياورد، از اين جهت كه از خود انبيا گرفتهشده است .
و در جمله (لما آتيتكم من كتاب و حكمة ) در كلمه (لما) دو قرائت است : يكى قرائتمشهور كه لام را به فتحه مى خوانند، و يكى قرائت حمزه كه آن را به كسره خوانده و لامرا لام تعليل و (ما) را موصوله گرفته . و ليكن ترجيح با قرائت به فتحه است ،بنابر اين قرائت كه لام مفتوح و كلمه (ما) بدون تشديد باشد، قهرا (ما) موصولهخواهد بود، و كلمه (آتيتكم ) كه (آتيناكم ) هم قرائت شده صله آن است و ضميرىكه بايد از صله به موصول برگردد، حذف شده ، چون جمله (من كتاب و حكمة ) مىفهمانده كه در اينجا ضميرى حذف شده ، و موصول مذكور مبتداء و خبرش جمله (لتومننبه ...) است . و لام در كلمه (لما) ابتدائيه و در كلمه (لتومنن به ) لام قسم است .و مجموعه جمله (لما آتيتكم من كتاب ...) بيان ميثاقى است كه گرفته شده و معناى آيهاين است (بياد آر زمانى را كه خداى تعالى از پيامبران پيمانى گرفت ، و آن اين بود:هر آينه آنچه من از كتاب و حكمت بشما دادم (و در آن كتاب ، خبر دادم از پيغمبر بعدى ) وسپس رسولى به سويتان آمد كه تصديق كننده كتاب و حكمت شما بود. البته بايد(امروز) به او ايمان بياوريد و ياريش كنيد). (به اين معنا كه خبر آمدنش و حقانيتش را ازخلق پنهان نداريد).
وجه ديگر در آيه كه جواب شرط باشد 
ممكن هم هست كلمه (ما) شرطيه و جزايش جمله (لتومنن به ) باشد، آن وقت معنايش اينمى شود كه : (بياد آر زمانى را كه خداى تعالى از پيامبران پيمانى گرفت ، و آن اينبود كه : اگر من كتاب و حكمتى به شما دادم و سپس رسولى به سويتان آمد تصديقكننده كتاب و حكمت شما، سوگند مى خورم كه بايد به او ايمان بياوريد و ياريشكنيد).
و اين وجه هم بهتر است بخاطر اينكه دخول لام سوگندى كه خود سوگندش حذف شده ، درجواب آن سوگند كه جزاى شرط هم باشد مشهورتر است . و لام (لتومنن ) و(لتنصرن ) لام قسم است و هم معناى جمله سليس تر و روشن تر است و هم اينكه شرطدر موردى كه سخن از ميثاق و پيمان است ، معروف تر است .
و خطاب در جمله (آتيتكم ) و در (جاءكم ) هر چند كه بر حسب نظر ابتدائى به انبيااست ، ليكن اينكه دنبالش فرمود: (ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى )، خود قرينهاست بر اينكه خطاب مجموعا به انبيا و ملتهاى ايشان است ، به اين معنا كه خطاب مختصبه انبيا است ، ولى حكمش شامل انبياء و امت هاى ايشان است . پس بر امت ها نيز واجب است كهايمان بياورند و يارى كنند، همانطور كه بر انبياء است كه ايمان بياورند.
و ظاهر جمله (ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم ) بخاطر وجود كلمه (ثم ) (سپس )بعد زمانى است . و اين معنا را مى رساند كه : (بر پيغمبر سابق واجب است كه بهپيغمبر بعد از خودش (كه بشارت آمدن او به وى داده شده ) ايمان بياورد و او را (با اعلامآمدنش ‍ و علائم ظهورش به مردم ) يارى كند).
البته از جمله (قل آمنا باللّه ...) استفاده مى شود كه پيمان ماخوذ، تنها اختصاص بهپيامبر سابق نسبت به لاحق ندارد، بلكه شامل لاحق نسبت به سابق نيز مى شود، يعنى برلاحق هم لازم است كه به پيغمبر سابق ايمان آورده و او را، يارى كند. و ليكن اين استفاده ازفحواى خطاب است ، نه از لفظ آيه كه ان شاء اللّه العزيز به زودى بيانش مى آيد.
و در جمله (لتومنن به و لتنصرنه ) ضميراول (بِهِ) هر چند كه ممكن است به كلمه (رسول ) برگردد. همانطور كه ضمير دومبطور مسلم به رسول بر مى گردد. و مانعى ندارد كهرسول بعدى موظف باشد به رسول قبلى ايمان بياورد، همچنانكه در آيه (آمنالرسول ) فرموده : كه رسول اسلام و مؤ منين بخدا و ملائكه و رسولان سابق ايماندارند. و ليكن از ظاهر جمله : (قل آمنا باللّه و ماانزل علينا و ما انزل على ابراهيم ...) بر مى آيد كه ضميراول به (لما اتيتكم من كتاب و حكمة ) و ضمير دوم به(رسول ) بر مى گردد. و معناى آيه چنين است : بايد حتما بدانچه از كتاب و حكمتبسويتان آمده ايمان آوريد و رسول را يارى كنيد، رسولى كه به سويتانگسيل شده و شريعت فعلى شما را تصديق دارد.


قال ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا است فهام


در اين جمله تقريرى است و مى رساند كه مطلب از همين قرار است . و معناى كلمه(اقررتم ) معروف است ، و كلمه (اصر) كه به معناى عهد است ،مفعول فعل (اخذتم ) است ، و اخذ، اصر و عهد، غير از آخذ و گيرنده ، طرف ديگرى كهپيمان را از او بگيرد لازم دارد و در اينجا آن طرف ديگر غير از امتها كس ديگر نمى تواندباشد پس معناى جمله اين مى شود: (خداى تعالى پرسيد: آيا شما به اين پيمان اقراركرديد؟ و آيا از امتهاى خود اصر و عهد مرا گرفتيد؟ گفتند: بلى . اقرار داريم ).
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از گرفتن اصر، پيمان گرفتن انبيا براى خودشاناست . در نتيجه جمله : (و اخذتم على ذلكم اصرى ) عطف بيان مى شود براى جمله(اقررتم ). دليلش هم اين است كه مى بينيم انبيا در پاسخ ، تنها از سؤال اول پاسخ داده و گفتند: (اقررنا) و سخنى از اخذ پيمان به ميان نياورده اند وبنابراين مراد از ميثاق تنها ميثاق انبيا مى شود و نه همه مردم و امت ها.
ليكن اين احتمال را جمله (قال فاشهدوا...) از ذهن دور مى سازد. چون همه مى دانيم كهشهادت همواره عليه غير است . و همچنين جمله : (قل آمنا باللّه ...) چون اگر پاى غير درميان نبود بايد مى فرمود: (قل آمنت باللّه ). پس معلوم مى شود كه از طرف خودش وامتش گفته (آمنا). مگر اينكه كسى بگويد، اشتراك امت ها و پيامبرانشان از دو جمله :(فاشهدوا...) و جمله قل (امنا باللّه ) استفاده مى شود. و جمله (و اخذتم ) هيچچيزى در اين باره افاده نمى كند.


قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين


ظاهر شهادت همانطور كه قبلا گذشت اين است كه عليه غير باشد، پس اين شهادت هم ،شهادتى است از انبياء و هم شهادتى است از امتها، و شاهد آن همانطور كه قبلا گفته شدجمله : (قل آمنا باللّه ...) است . علاوه بر اين ، سياق نيز بر اين معنا شهادت مى دهد،براى اينكه مى دانيم آيات مورد بحث در اين زمينه است كه عليهاهل كتاب احتجاج كند كه دعوت رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) را اجابت نكردند.همچنانكه عليه ايشان احتجاج كرده كه چرا نسبتهاى ناروا به عيسى و موسى(عليهماالسلام ) و غير آنها دادند، و آيه بعد هم كه مى فرمايد: (افغير دين اللّه يبغون...) و آياتى ديگر بر اين معنا دلالت دارند.
و چه بسا مفسرين گفته باشند كه مراد از جمله (فاشهدوا) شهادت بعضى از انبياءبر بعض ديگر است . همچنانكه بسا ممكن است گفته باشند افراد مخاطب جمله(فاشهدوا) ملائكه اند، نه انبيا، و اين دو معنا هر چندمحتمل است ، و فى نفسه مى تواند مراد باشد و ليكن لفظ آيه در هيچيك از آن دو ظهورندارد. چون قرينه اى در كلام نيست و بلكه همانطور كه ملاحظه كرديد، قرينه بر خلافآن هست .
و يكى از لطايفى كه در اين آيه بكار رفته ، اين است كه با در نظر گرفتن جمله (و اذاخذنا من النبيين ) تا جمله (ثم جاءكم رسول ) و نيز با در نظر گرفتن مطالبى كهدر تفسير آيه (كان الناس امة واحدة ...) گذشت - كه فرق بين نبوت و رسالت چيست ،و مصداق رسول اخص از مصداق نبى است - چنين استفاده مى شود كه : ميثاقى كه گرفتهشده از شخص معينى نبوده ، بلكه از مقام نبوت بوده ، - براى مقام رسالت . پس مقامنبوت تعهدى نسبت به مقام رسالت دارد ولى مقام رسالت چنان تعهدى نسبت به مقام نبوتندارد. چون آيه دلالتى بر عكس اين قضيه ندارد.
مناقشه در سخن بعضى از مفسرين در معناى آيه 
و با استفاده اين لطيفه ، از آيه شريفه ، مى توان به سخنانى كه بعضى از مفسرين درمعناى آيه مورد بحث گفته اند مناقشه نمود. آنان گفته اند كه : ميثاق گرفته شده از همهانبيا، براى همه انبيا است و معنايش اين است كه همه آنان يكديگر را تصديق كنند و هر يكمردم را امر كنند به اينكه به ديگران نيز ايمان بياورند. و خلاصه آيه شريفه مىخواهد بفهماند دين خدا يكى است . و تمام انبياء مردم را به سوى آن دين مى خوانند. و وجهمناقشه روشن است و احتياج به تكرار ندارد.
و حاصل معناى آيه اين شد كه خداى تعالى از همه انبياء و امتهاى ايشان پيمان گرفت كهاگر كتابى و درسى از زندگى برايشان فرستاد، و يك رسولى كه تصديق كنندهكتاب آنها است آمد حتما به آن كتاب و حكمت ايمان بياورند و آنرسول را يارى كنند و اين كار از انبيا به معناى تصديق پيغمبر قبلى و معاصر است وبشارتى است از پيغمبر قبلى به آمدن پيغمبر بعدى . و سفارشى است به امت كه دعوتپيغمبر آينده را بپذيرند و از ناحيه امت ايمان و تصديق و يارى است ، و لازمه اين هماناوحدت دين الهى است .
و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند، مراد آيه شريفه اين است كه : خداى تعالى ازپيامبران ميثاق گرفته كه نبوت خاتم انبياء محمد (صلى اللّه عليه و آله ) را تصديق وامت خود را به مبعث او بشارت دهند، هر چند كه در جاى خود درست است ، ليكن مطلبى است كهسياق آيات بر آن دلالت مى كند نه الفاظ آن . همچنانكه در سابق هم به آن اشارهنموديم . چون الفاظ آيه عموميت دارد و همه انبيا راشامل مى شود. چيزى كه هست گفتيم ، از آنجا كه آيه مورد بحث ، در ضمن احتجاج عليهاهل كتاب و سرزنش و عتاب ايشان قرار گرفته كه : (چرا اينقدر اصرار دارند كتبآسمانى خود را تحريف و آيات نبوت را كتمان نمايند و با اينكه حق واضح و روشن استدرباره آن عناد ورزند؟) از آن استفاده مى كنيم كه منظور تصديق خصوص نبوت خاتمالانبيا است .


فمن تولى بعد ذلك ...


اين جمله تاكيد ميثاقى است كه در آيه قبل ، سخن از گرفتن آن داشت . و معناى آن روشن است.


افغير دين اللّه يبغون


اين جمله بخاطر اينكه حرف (فا) بر سر آن درآمده ، تفريع و نتيجه گيرى از آيهقبل است كه سخن از گرفتن پيمان از انبيا داشت و معنايش اين است كه :حال كه معلوم شد دين خدا واحد است و آن همان است كه از همه انبيا و امتهاى آنان بر آن ،پيمان گرفته شد كه هر
پيغمبر متقدم ، به آمدن پيغمبر بعد از خود بشارت دهد و به آنچه او مى آورد ايمان آورده ،تصديقش كنند. ديگر اين اهل كتاب را چه مى شود كه به تو اىرسول اسلام ايمان نمى آورند و از كفر به تو چه چيزى مى خواهند؟ از ظاهر حالشانبرمى آيد كه در جستجوى دينند، آيا در جستجوى دينى غير از اسلامند؟ با اينكه از قرنهاپيش بر آنان واجب شده بود كه به اسلام تمسك جويند. چون اسلام است آن دينى كهپايه و اساسش فطرت است و نيز بر آنان واجب بود، دينى را بپذيرند كهدليل بر حقانيت آن همان دليلى باشد كه خدا، تمامى ذوىالعقول موجود در آسمان ها و زمين و همه صاحبان شعور را محكوم بهقبول آن كرده و آن اين است كه همانطور كه در مقام تكوين تسليم اويند، در مقام تشريع همتسليم او باشند و جز قانون او را نپذيرند.
تسليم تكوينى تمامى اهل آسمانها و زمين در برابر اللّه تعالى 


و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرها


اين همان اسلامى است كه تمامى ساكنان زمين و آسمانها را - كهاهل كتاب هم طايفه اى از ايشانند اهل كتابى كه مى گويند ما تسليم خدا نمى شويم -شامل مى شود. لفظ (اسلم ) صيغه ماضى است ، كه ظهور دارد بر اينكه ساكنان زمينو آسمان در گذشته تسليم خدا بوده اند، و اين تسليمى كه در سابق محقق شده تسليمىاست تكوينى در برابر امر خدا، نه اسلام به معناى خضوع بندگى ، مويد و بلكهدليل بر اين معنا جمله (طوعا و كرها) در آخر آيه است .
بنابراين جمله و (له اسلم ) از قبيل مواردى است كه گوينده به ذكردليل و سبب اكتفا نموده و نامى از مدلول و مسبب نمى برد. و تقدير كلام چنين است :
(افغير الاسلام يبغون ؟ و هو دين اللّه ؟ لان من فى السموات و الارض مسلمون له منقادونلامره ، فان رضوا به كان انقيادهم طوعا من انفسهم ، و ان كرهوا ما شاءه و ارادوا غيره كانالامر امره و جرى عليهم كرها من غير طوع .)
يعنى : آيا غير اسلام را مى جويند؟ با اينكه اسلام دين خدا است ، چون هركس كه درآسمانها و زمين است ، تسليم او و منقاد امر اوست . پس اگر به امر او رضايت دهند،انقيادشان طوعى است از ناحيه خود آنان . و اگر آنچه را خدا مى خواهد كراهت داشته و غيرآن را بخواهند امر، امر اوست و امر خود را به كره جارى مى فرمايد.
از اينجا روشن مى شود كه واو در جمله (طوعا و كرها) واو تقسيم است ، و مراد از طوعرضايت ايشان به خواسته خدا در مورد خويش است . در صورتى كه خداى تعالى چيزىدرباره آنان خواسته باشد كه دوستش بدارند. و مراد از كره اين است كه آنچه خدا در موردايشان خواسته ، نخواهند و از آنان كراهت داشته باشند، نظير مرگ و مير، فقر و بيمارى ،و امثال آن .


و اليه يرجعون


اين سبب ديگرى است ، براى اينكه اسلام را به عنوان دين ابتغا كنند و بطلبند، براىاينكه بازگشتشان به اللّه ، مولاى حقيقيشان است ، نه به آن چيزى كه كفرشان وشركشان ايشان را به سوى آن هدايت مى كند.


قل امنا باللّه و ما انزل علينا


در اين جمله به رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) دستور مى دهد كه بر طبق ميثاقى كهاز او و غير او گرفته شده ، رفتار كند، و از جانب خود و همه مؤ منين از امتش بگويد: (آمناباللّه و ما انزل علينا...)
و اين از جمله شواهدى است كه شهادت مى دهد بر اينكه منظور از ميثاق ، ميثاقى است كه ازهمه انبيا و امتهاى ايشان گرفته شده ، كه به آن اشاره شد.


و ما انزل على ابراهيم و اسمعيل ...


نامبردگان در اين آيه ، انبياى آل ابراهيمند، و اين آيه خالى از اين اشعار نيست كه مراد ازاسباط همانا انبيا از ذريه يعقوب و يا از اسباط بنىاسرائيل هستند، مانند: داوود، سليمان ، يونس ، ايوب و ديگران .


و النبيون من ربهم ...


در اين جمله ، مساءله عموميت مى يابد، تا شامل آدم و نوح و سايرين نيز بشود و در جمله :(لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون ) همه را يكجا جمع فرموده است .


و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه ...


در اين آيه بيان مى كند: آن موردى كه نسبت به آن ميثاق گرفته نشده كجا است ، و آن غيراسلام است . و اين تعبير خود تاكيد وجوب عمل بر طبق ميثاق است .
بحث روايتى (در ذيل آيات گذشته ) 
در مجمع البيان از امام امير المؤ منين على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: (خداىتعالى از انبياى قبل از پيامبر ما، ميثاق گرفت كه به امت هاى خود خبر بعثت آن جناب وعلائم و صفاتش را بدهند، و به آمدنش بشارت داده ، دستور دهند كه آن جناب را تصديقكنند).
و در الدر المنثور است كه ابن جرير از على بن ابيطالب رضى اللّه عنه روايت كرده كهفرمود: (از آدم تاكنون خداى تعالى هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرد، مگر اينكه دربارهمحمد (صلى اللّه عليه و آله ) از او پيمان گرفت كه اگر در زمان زندگى او اين پيامبربزرگ مبعوث شد، بايد به او ايمان آورد و ياريش كند. و دستور داد كه او نيز اين پيمانرا از امت خود بگيرد، آنگاه امام (عليه السلام ) اين آيه را تلاوت فرمود: (و اذ اخذ اللّهميثاق النبيين لما اتيتكم من كتاب و حكمه ....)
مؤ لف قدس سره : اين دو روايت مى خواهد آيه را طورى معنا كند كه دلالت لفظ و سياق(هر دو) رعايت شده باشد، همان معنائى كه در نظر ما بود و بيانش گذشت .
و در مجمع البيان و جوامع از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه فرموده : معنايش اين است كه : (بياد آر زمانى را كه خداى تعالى ميثاق امت انبيارا گرفت ، به اينكه هر امتى پيغمبر خود را تصديق نموده ، به آنچه آن پيغمبر آوردهعمل كنند. و ليكن امتها به اين عهد وفا نكرده و بسيارى از شرايع آن را ترك نموده ،بسيارى از آنها را تحريف كردند).
مؤ لف : آنچه در اين روايت آمده ، از قبيل نشان دادن مصداق و نمونه اى بارز از ميانمصاديق آيه است . پس منافات دارد كه آيه شريفهشامل هم امتها و هم انبيا بشود.
و نيز در مجمع البيان از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت آورده كه درذيل جمله : (ءاقررتم و اخذتم ) فرمود: معنايش اين است كه آيا اقرار كرديد؟ و به ايناقرار خود بر امتهاى خود پيمان بستيد؟ (قالوا) يعنى انبيا و امتهايشان گفتند:(اقررنا) يعنى بدانچه دستورمان دادى كه اقرار كنيم ، اقرار كرديم ،(قال فاشهدوا) خداى تعالى به انبيا و امتها فرمود: پس شاهد باشيد و من هم با شماشاهد بر شما و بر امتهاى شمايم .
و در الدرالمنثور است كه : ابن جرير از على بن ابيطالب (عليه السلام ) روايت آورده كهدر معناى جمله (فاشهدوا) فرمود: يعنى شما بر امتهاى خود شاهد باشيد. (و انا معكممن الشاهدين ) يعنى ، (و من با شما از شاهدان بر شما و ايشانم ). (فمن تولى )يعنى : اى محمد بعد از اين عهد كه از همه امتها گرفته شد هركس روى بگرداند فاسقاست ، يعنى در كفر عصيان مى كند.
مؤ لف : توجيه معناى اين روايت گذشت .
و در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) آمده كه امام فرمود: خداى تعالى در عالم ذربه ايشان فرمود: (ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى ) و معناى (اصر) عهد است .(قالوا اقررنا) آنگاه خداى تعالى به ملائكه فرمود: (فاشهدوا) گواه باشيد.
مؤ لف قدس سره : لفظ آيه با اين عبارت مى سازد، و آن را دفع نمى كند. هر چند بهبيانى كه گذشت از ظاهر آن استفاده نشود.
روايتى از الدرالمنثور (و من يبتغ غير الاسلام دينا 
و در الدرالمنثور است كه احمد، و طبرانى ، در كتاب اوسط از ابى هريره روايت كرده كهدر تفسير آيه : (و من يبتغ غير الاسلام دينا...) گفت :رسول خدا فرمود: در روز قيامت ، اعمال مى آيند، از آن جمله نماز مى آيد و عرضه مى دارد:پروردگارا من نمازم . خطاب مى رسد: تو بر خير هستى . و صدقه مى آيد و مى گويد:پروردگارا من صدقه ام . خداى تعالى به او هم مى فرمايد تو بر خير هستى .دنبال صدقه روزه مى آيد و عرضه مى دارد: پروردگارا من روزه ام . خداى تعالى به اوهم مى فرمايد: تو بر خير هستى . آنگاه سايراعمال يكى يكى مى آيند و خود را معرفى مى كنند و خداى تعالى به يك يك آنها مىفرمايد: تو بر خير هستى تا آنكه اسلام مى آيد و عرضه مى دارد: پروردگارا توسلامى و من اسلام هستم . خداى تعالى مى فرمايد: تو بر خير هستى و من امروز تو رامعيار قرار مى دهم ، با تو مواخذه مى كنم ، و با تو پاداش مى دهم ، آنگاهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اين آيه را تلاوت فرمود: (و من يبتغ غير الاسلامدينا فلن يقبل منه و هو فى الاخره من الخاسرين ).
و در كتاب توحيد و كتاب تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه درذيل همين آيه فرمود: توحيد مردم نسبت به خداىعزوجل همين است .
مؤ لف قدس سره : توحيدى كه در اين روايت آمده ، ملازم با تسليم خدا شدن در همهچيزهائى است كه از بندگان خود مى خواهد، در نتيجه برگشت اين حديث هم به همانمعنائى است كه در بيان سابق گذشت .
و اگر منظور تنها نفى شريك بوده باشد، قهرا معناى طوع و كره هم دلالت اختيارى واضطرارى خواهد بود.
خواننده عزيز، اين را هم بداند كه در اين ميان عده اى روايات ديگر هست كه آنها را عياشىو قمى در تفسيرهاى خود و همچنين غير اين دو و در معناى آيه : (و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين...) نقل كرده اند. و در آنها آمده كه معناى (لتومنن به ) اين است كه بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ايمان بياوريد. (و لتنصرن ) يعنى امير المؤ منين(عليه السلام ) را يارى كنيد. و ظاهر اين روايت اين است كه مى خواهد اين آيه را اينطورتفسير كند كه ضمير در (لتومنن به ) را بهرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) و ضمير (و لتنصرنه ) را به امير المؤ منينبرگرداند، اما عبارت آيه دلالتى بر اين معنا ندارد. ليكن در بين رواياتى كه عياشىآورده روايتى است كه از سلام بن مستنير از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: نامى را بر خود نهادند كه خداى تعالى به جز على بن ابيطالب رابه آن نام نناميده و تاءويل آن هنوز نيامده ، عرضه داشتم فدايت شوم ، تاءويلش چه وقتمى آيد؟ فرمود: وقتى كه خداى تعالى جمع را يعنى انبيا و مؤ منين را پيش روى آن جنابجمع كند تا ياريش كنند. و اين است گفتار خداى تعالى كه مى فرمايد: (و اذ اخذ اللّهميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمه ... و انا معكم من الشاهدين ).
و با بيانى كه در اين روايت آمده امر اين اشكال آسان مى شود، چون وقتىاشكال وارد مى شود كه روايات در مورد تفسير وارد شده باشد، و اما در صورتى كهتاءويل باشد، و با در نظر گرفتن اينكه در تفسير آيه : (هو الذىانزل عليك الكتاب ...) گفتيم ، تاءويل از باب دلالت لفظ بر معنا نيست ، و اصلاارتباطى با لفظ ندارد، ديگر اشكال بر روايات مذكور وارد نيست .
سوره آل عمران ، آيات 91 - 86 


كيف يهدى اللّه قوما كفروا بعد ايمانهم و شهدوا انالرسول حق و جاءهم البينت و اللّه لا يهدى القوم الظالمين (86) اولئك جزاءهم ان عليهملعنة اللّه و الملائكه و الناس اجمعين (87) خلدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون(88 الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان اللّه غفور رحيم (89) ان الذين كفروا بعدايمنهم ثم ازدادوا كفرا لن تقبل توبتهم و اولئك هم الضالون (90) ان الذين كفروا وماتوا و هم كفار فلن يقبل من احدهم مل ء الارض ذهبا و لو افتدى به اولئك لهم عذاب اليم وما لهم من ناصرين (91)


ترجمه آيات
چگونه خداى تعالى قومى را كه بعد از ايمان آوردن و شهادت دادنشان به اينكهرسول حق است و بعد از ديدن معجزات و آيات روشن ، كافر شدند. هدايت مى كند؟. نه ،خداى تعالى مردم ستمگر را هدايت نمى كند (86).
اينان جزايشان اين است كه لعنت خدا و ملائكه و همه مردمشامل حالشان گردد (87).
و جاودانه در اين دورى از رحمت خدا بمانند و عذاب از آنها تخفيف نپذيرد و مهلت هم دادهنشوند (88).
مگر كسانيكه بعد از ارتكاب چنين كفرى توبه نموده و مافات را تعالى آفريدگار رحيماست (89).
محققا كسانى كه بعد از ايمان آوردن ، كافر شدند و سپس كفر مجدد خود را بيش از كفرنخستين كنند، توبه شان قبول نمى شود و اينان همانا گمراهانند (90).
محققا كسانى كه كافر شدند و با حال كفر از دنيا رفتند، از احدى از آنان رشوهقبول نمى شود، هر چند فرضا به فراخناى زمين طلا داشته باشند و آنرا به عوض كفرخود بدهند و ايشان عذابى دردناك دارند و از انواع ياوران هيچ نوعش را ندارند (91).
بيان آيات
اين آيات را مى توان مرتبط به آيات قبل دانست ، كه سخنى ازاهل كتاب داشت هر چند كه ممكن هم هست آنها را مستقل و جداى از ماقبل بدانيم ، و اين روشن است .


كيف يهدى اللّه قوما كفروا بعد ايمانهم ...


هدايت يافتن كافرانى كه كفرشان ناشى از عناد و دشمنى با حق است،محال مى باشد
اين استفهام انكارى است و منظور اين است
كه هدايت شدن قومى كه بعد از ايمان كافر شدند را بعيد جلوه دهد. و مراد از اين بعيدشمردن محال بودن است . همچنانكه در آخر آيه فرموده : (و اللّه لا يهدى القوم الظالمينو خدا مردم ستمگر را هدايت نمى كند). و ما در نظير اين جمله ها گفتيم كه وصف مشعر بهعليت است . در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه : خداى تعالى اين قوم را با اينكه چنينحالتى و چنين وضعى در آنها هست هدايت نمى كند. و اين منافات ندارد با اينكه اگر باتوبه اين حالت خود را كنار بگذارند، هدايتشان مى كند. و اما اينكه فرمود: (و شهدوا انالرسول حق ).
اگر مراد اهل كتاب باشند شهادتشان عبارت خواهد بود از مشاهده آيات نبوتى كه قبلا ازرسول اسلام در كتب خود داشتند و مطابقت آنها با آنچه كه ازرسول اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) مى بينند، همچنانكه جمله : (و جاءهم البينات )نيز اين معنا را افاده مى كند و اگر مراد از ايشان ،اهل رده از مسلمين باشد، شهادتشان عبارت خواهد بود از اينكه به حسب ظاهر اقرار كردند،به رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ). البته نه اقرارى كه اساس آن جهالت وحميت و امثال آن باشد، بلكه اقرارى كه مستند است به ظهور و روشنى امر، همچنانكه بازجمله : (و جاءهم البينات ) آنرا افاده مى كند.
به هر حال ، انضمام جمله : (و شهدوا...) بهاول كلام ، مى رساند كه مراد از كفر همانا كفر بعد از روشن شدن حق و تماميت حجت است .در نتيجه كفرى است ناشى از عناد، و دشمنى با حق ، و لجبازى بااهل حق ، كه همه اينها بغى به غير است و ظلمى است كه صاحبش به سوى نجات ورستگارى ، راه نمى يابد.
و بهمين جهت بعضى در تفسير جمله : (و شهدوا...) گفته اند: كه اين جمله عطف است بركلمه (ايمانهم ) چون هر چند اين كلمه (اسم ) است و بهفعل عطف نمى شود، ليكن اسمى است به معناىفعل و معنايش اين است كه : (ايمان آوردند) منتها بعد ان آمنوا، در نتيجه تقدير آيه چنينمى شود: (كفروا بعد ان آمنوا و شهدوا...) البته ممكن هم هست و او را حاليه بگيريم ، وبگوئيم حرف (قد)ى در تقدير جمله مذكور است و تقدير كلام (كفروا بعد ان آمنوا وقد شهدوا...) است يعنى (كفر ورزيدند، بعد از آنكه ايمان آورده بودند، در حالى كهشهادت هم داده بودند).


اولئك جزاوهم ان عليهم لعنه اللّه و الملائكه و الناس اجمعين (87) خالدين فيها لا يخففعنهم العذاب و لا هم ينظرون


در سابق در تفسير آيه : (اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون ) گفتيم كه معناىبرگشت همه لعنتها بر آنان چيست .


الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا


يعنى : مگر كسانى كه بعد از اين سوابق توبه كنند، و به اصلاح و صلاح درآيند ومراد از اين قيد اين است كه توبه شان صرف ادعا نباشد، بلكه توبه اى باشد كه مافات و گذشته را جبران نمايد، و لكه كفر را از دامن دلشان بشويد و باطنشان را پاكسازد. و اين همان توبه نصوح است نه اينكه مراد از آن ،اعمال صالحه باشد، چون هر چند كه به صلاح درآمدن ، خود بخوداعمال را هم صالح مى كند. (زيرا دل صالح و قلب پاك جز بهاعمال صالح فرمان نمى دهد). و ليكن خود عمل صالح نمى تواند مقوم و مايه ثباتتوبه باشد و حتى ركنى از اركان آنهم نيست . و آيه هم بر چنين معنائى دلالت ندارد. ودر جمله :


فان اللّه غفور رحيم


علت در جاى معلول قرار گرفته ، و تقدير كلام : (فيغفر اللّه له و يرحمه ، فان اللّهغفور رحيم ) است يعنى : (خداى تعالى او را مى آمرزد و رحم مى كند، براى اينكه خداىتعالى آمرزنده و رحيم است ).


ان الذين كفروا بعد ايمانهم ثم ازدادوا كفرا لنتقبل توبتهم و اولئك هم الضالون (90) ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار فلنيقبل من احدهم مل ء الارض ذهبا و لو اقتدى به اولئك لهم عذاب اليم و ما لهم من ناصرين


اين دو آيه مضمون آيه : (كيف يهدى اللّه قوما كفروا...) راتعليل مى كند، از قبيل تعليل كردن از راه تطبيق كلى و عام بر جزئى و فرد خاص است .(مثل اينكه بگوئيم : فلان شخص را احترام كن ، براى اينكه دانشمند است ).
توبه كافرانى كه بعد از ايمان كفر ورزيده و بر كفر خودافزودندقبول نمى شود
و معناى آيه اين است كه : آن كسى كه بعد از روشن شدن حق و تمام شدن حجت ، بر آن كفرمى ورزد، و توبه نمى كند توبه اى كه او را اصلاح كند، چنين كسى از دوحال بيرون نيست : يا كافرى است كه كفر مى ورزد و كفر خود را فزونى داده و طغيان مىكند، كه معلوم است صلاح راه و رخنه اى به دل او ندارد. و در نتيجه خدا هم او را هدايتننموده و توبه اش را قبول نمى كند، براى اينكه توبه و برگشت او توبه حقيقىنيست . بلكه او غرق در ضلالت است و اميدى نيست كه بار ديگر هدايت شود. و يا كافرىاست كه بدون اينكه توبه كرده باشد، در حال كفر و عناد مى ميرد و معلوم است كه چنينكسى كه در همه عمر دنيائيش توبه نكرده ، خداى تعالى در آخرت هم هدايتش نمى كند.يعنى داخل بهشتش نمى سازد، چون او به سوى پروردگار خود برنگشت و چيزى هم كهجا پر كن خلا توبه باشد وجود ندارد، نه شفاعت و نه يارى ياوران .
و از اينجا روشن مى شود كه جمله (و اولئك هم الضالون ) بهدليل اينكه مشتمل بر چند خصوصيت است ، ضلالت نامبردگان را آنچنان تاكيد كرده كهبكلى اميدى به هدايتشان نباشد.
خصوصيت اول اينكه : جمله را اسميه آورد. دوم اينكه : با كلمه : (اولئك ) كه مخصوصاشاره به دور است ، فهماند، نامبردگان از اينكه مورد گفتگو قرار گيرند بسياربدورند. سوم اينكه : ضمير فصل (هم ) را در آن بكار برد. چهارم اينكه : بر سر خبر(كلمه (الضالون )) الف و لام آورد.
و نيز روشن مى شود كه مراد از جمله (و ما لهم من ناصرين ) اين است كه ، بفهمانداينگونه اشخاص ، از شفاعت شفيعان كه ياوران روز قيامتند بهره مند نمى شوند، اين معنااز فحواى جمله استفاده مى شود. چون اگر فرموده بود: (و ما لهم ناصر) ايشان ياورندارند. نمى توانستيم استفاده كنيم كه در روز قيامت ياور هست ، ولى اينان ياور ندارند.ليكن فرمود: (ايشان از ياوران ، هيچ ياورى ندارند) و آوردن صيغه جمع مى فهماندكه يارى و يارانى در قيامت هستند، ولى اينان ياور ندارند. نظير اين معنا دراستدلال
/0/0 بر اينكه روز قيامت فى الجمله شفاعتى هست ، در جمله : (فما لنا من شافعين ...)،در مبحث شفاعت گذشت ، بدانجا مراجعه فرماييد.
مراجعه فرمائيد. البته آيه دوم ، علاوه بر نفى ياور (كه گفتيم همان شفيع است ) فداءرا هم نفى كرده براى اينكه هم ناصر و هم فداء جنبه عوض وبدل را دارد، و بدل هميشه در برابر چيزى قرار مى گيرد كه از آدمى فوت شده باشد،و منظور در اين آيه اين است كه در دنيا چيزى را از دست داده اند كه جا پركنى ندارد و آنتوبه است كه هيچ چيز جبرانش نمى كند.
از اينجا روشن مى شود كه جمله : (و ماتوا و هم كفار) در معناى اين است كه فرمودهباشد: (و ماتوا فاتتهم التوبة )
بنابراين حصرى كه از آيه استفاده مى شود با آيه زير نقض نمى شود كه فرمود: (وليست التوبه للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموتقال انى تبت الان و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما). يعنى :توبه براى كسانى كه گناه مى كنند، و مى كنند تا مرگشان برسد، آن وقت مى گويند:حالا ديگر توبه كرديم هيچ اثرى ندارد. و نيز براى كسانى كه كافر مى ميرند، فائدهاى نمى بخشد، آنان كسانى هستند كه ما برايشان عذابى اليم آماده كرديم .
چون منظور از حضور مرگ پديدار شدن آثار آمدن آخرت و رفتن دنيا است اينجا است كهديگر توبه اى نيست . در نتيجه مردن در حال كفر، با توبه درحال حضور موت يكسان است ، (و حصر مستفاد از آيه مورد بحث ، با آيه سوره نساء نقضنمى شود).
و كلمه (مل ء) در جمله : (مل ء الارض ذهبا) به معناى پرى ظرف است از چيزى كه درآن ريخته باشند. پس در اين جمله كره زمين ظرفى فرض شده كهمالامال از طلا باشد، پس اين جمله از قبيل استعاره تخييليه ، و استعاره به كنايه است . (اماتخييليه است براى اينكه چنين ظرفى پر از طلا در عالم نيست و وجودش در عالم تنهاخيال است . و اما استعاره به كنايه است براى اينكه به فرض ‍ هم كه چنين ظرفى يافتشود، دردى را دوا نمى كند، زيرا طلا در اين عالم ارزش دارد و در عالم قيامت كه عالمملكوت است ، براى ماديات ارزشى نيست ).
بحث روايتى (رواياتى راجع به شاءن نزول آيات گذشته ) 
در مجمع البيان در ذيل آيه : (كيف يهدى اللّه قوما...) مى گويد بعضى گفته اند:
اين آيات درباره مردى از انصار بنام حارث بن سويد بن صامتنازل شده كه مجدر بن زياد البلوى را با نيرنگ كشت و به مكه فرار كرد، از اسلامبرگشته و به مردم مكه (كه مكه در آن زمان كانون كفر بود) ملحق گرديد. سپس از كردهخود پشيمان شده به قبيله مدنى خود پيام فرستاد، ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بپرسند، آيا توبه اش پذيرفته مى شود يا نه ؟در پاسخ فرستاده وى اين آيه نازل گرديد: (... الا الذين تابوا...) در نتيجه مردىاز بستگانش به مكه آمد تا او را به سوى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بياورد.حارث به وى گفت : من مى دانم كه تو صادقى ، و مى دانم كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از تو صادق تر و خداى تعالى از همه صادق تراست و به اين معنا ايمان دارم . آنگاه به مدينه برگشت و توبه كرد و اسلامش نيكوگرديد. و از امام صادق (عليه السلام ) نيز همين معنا روايت شده است .
و در الدرالمنثور است كه ابن اسحاق و ابن منذر از ابن عباس روايت كرده كه گفت : حارثبن سويد در روز جنگ احد مجدر بن زياد و قيس بن زيد يكى از بنى ضبيعه را كشت و بهمشركين قريش پيوست و مدتى در مكه ماند، آنگاه برادرش جلاس را نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرستاد، تا از آن جناب برايش درخواست قبولىتوبه بخواهد. و در نتيجه او بتواند نزد خاندان و قومش ‍ برگردد. و خداى تعالىدرباره اش اين آيه را نازل فرمود: (كيف يهدى اللّه قوما...) تا آخر داستان .
نقل داستان به روايتى ديگر 
مؤ لف : اين داستان به طريق ديگر نيز نقل شده و در مضمون آن روايات اختلاف است . ازجمله روايتى كه الدرالمنثور آن را از عكرمه نقل كرده اين است كه : اين آيه درباره ابىعامر راهب ، و حارث بن سويد بن صامت ، و حوح بن اسلت و چند نفر ديگر كه مجموعادوازده نفر بودند از اسلام برگشته و به مشركين قريش ملحق شده بودندنازل شد، اين دوازده نفر به خانواده هاى خود نوشتند كه : آيا توبه ما پذيرفته مىشود يا نه ؟ ايشان هم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيدند و آيه شريفه :(الا الذين تابوا من بعد ذلك ...) نازل شد.
و از آن جمله روايات ، روايتى است كه در مجمع البيان در تفسير آيه : (ان الذين كفروابعد ايمانهم ثم ازدادوا...) نقل شده و در آن آمده است كه : اين آيه درباره يازده نفر ازرفقاى حارث بن سويد نازل شده يعنى بعد از آنكه حارث برگشت ، آنان گفتند ما در مكهبر حالت كفر مى مانيم ، هر زمان كه خواست يم برمى گرديم ، هر چه بر سر حارث آمد،بر سر ما نيز بيايد.
بعد از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مكه را فتح كرد، از اين عده چند نفرتوبه كردند، و چند نفر ديگر به حال كفر مردند، و آيه : (ان الذين كفروا و ماتوا و همكفار...) نازل گرديد. صاحب مجمع البيان اين روايت را به بعضى از راويان عامه نسبتداده و بعضى گفته اند: اين آيه درباره اهل كتابنازل شده است . بعضى ديگر گفته اند: جمله (ان الذين كفروا بعد ايمانهم ثم ازدادواكفرا...) درباره خصوص يهود نازل شده ، كهاول ايمان آورده و سپس به عيسى كفر ورزيدند و در آخر كفر خود را زيادتر نموده ، بهرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) نيز كفر ورزيدند، بعضى ديگر مطالبى ديگرگفته اند.
از دقت در اين اقوال و روايات ، اين معنا به دست مى آيد كه تماميش نظريه هاى اجتهادى ازسوى مفسرين سلف مى باشد بطورى كه بعضى از خود آنان به اين مطلب اقرار كردهاند.
و اما روايتى كه از امام صادق (عليه السلام )نقل شده مرسل است يعنى سندش ذكر نشده و بهمين جهت ضعيف است . علاوه بر اين كه ممكناست اسباب نزول يك يا چند آيه ، داستانهاى متعددى باشد و خدا داناتر است .
سوره آل عمران ، آيات 95 - 92 


لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شى ء فان اللّه به عليم (92)كل الطعام كان حلا لبنى اسرئيل الا ما حرم اسرئيل على نفسه منقبل ان تنزل التورئة قل فاتوا بالتورئة فاتلوها ان كنتم صادقين (93) فمن افترىعلى اللّه الكذب من بعد ذلك فاولئك هم الظالمون (94)قل صدق اللّه فاتبعوا ملة ابرهيم حنيفا و ما كان من المشركين (95)


ترجمه آيات

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation