بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 3, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

باز در تفسير الدرالمنثور است كه بيهقى در كتابدلائل از طريق سلمه بن عبد يشوع ، از پدرش ، از جدش ، روايت كرده كه گفته است :قبل از نزول سوره نمل (طس سليمان )، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نامه اى بهاهل نجران به اين مضمون نوشت : به نام اللّه كه معبود ابراهيم و اسحاق و يعقوب است ،اين نامه اى است از محمد (صلى اللّه عليه و آله ) فرستاده خدا به سوى اسقف نجران وتمام اهل نجران ، اگر اسلام بياوريد من هم اكنون ثنا و شكرگزاريم را به سويتان مىفرستيم ،
ثناى اللّه را كه معبود ابراهيم و اسحاق و يعقوب است ، اينك بعد از حمد خداى تعالى منشما را كه دچار بنده پرستى شده ايد، به سوى پرستش اللّه مى خوانم و شما را كهبه ولايت و حكومت بندگان تن در داده ايد به سوى ولايت اللّه دعوت مى كنم ،حال اگر زير بار نرفتيد، بايد جزيه بپردازيد و اگر اين را هم نپذيرفتيد اعلان جنگبه شما مى دهم و السلام .
وقتى اسقف اين نامه را خواند بى تاب شد و به شدت به خود لرزيد، آنگاه به نزدمردى از اهل نجران كه نامش شرحبيل بن وداعه بود فرستاد و نامه آن جناب را به وى دادتا بخواند، بعد از آنكه شرحبيل نامه را خواند اسقف از وى پرسيد: نظرت در اين بارهچيست ؟ شرحبيل گفت : تو خوب ميدانى كه خداى تعالى به ابراهيم وعده داده كه در ذريهاسماعيل هم پيغمبر برگزيند و چه اشكال دارد كه اين شخص همان پيغمبرى باشد كه خداوعده اش داده ؟ البته من در مساءله نبوت كارشناس نيستم و در اين باره رايى ندارم ، بلهاگر مشكل تو بر سر مسائل دنيا بود من كمك و ياريت مى كردم و نهايت درجه قدرتم رابكار مى گرفتم .
اسقف وقتى از اين مرد صاحب نظر چيزى فهميد به يك يكاهل نجران مراجعه نموده و با آنان مشورت كرد، آنها هم همان سخنشرحبيل را گفتند، در آخر رايشان بر اين معنا متفق شد كه همانشرحبيل بن وداعه و عبداللّه بن شرحبيل و جبار بن فيض را نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بفرستند تا اطلاعاتى در مورد آن حضرت به دستآورده ، براى ايشان خبر بياورند.
اين چند نفر به نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روانه شده و سؤ الهائى كردندو رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم از ايشان سوالاتى كرد و اينتبادل سؤ ال همچنان رد و بدل مى شد، تا اينجا كه عرضه داشتند: چه مى گوئى دربارهعيسى بن مريم ؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: امروز در اين باره چيزىگفتنى ندارم ، صبر كنيد و در مدينه بمانيد تا فردا صبح به شما خبر دهم كه دربارهعيسى (عليه السلام ) چه مى توان گفت : خداى تعالى اين آيه رانازل كرد: (ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ...فنجعل لعنه اللّه على الكاذبين )، واردين از نجران را بدانچهنازل شده خبر داده (و خاطرنشان ساخت كه تولد بدون پدر عيسى (عليه السلام ) مجوز آننيست كه ما قائل به خدائى او شويم ، براى اينكه اگر او بدون پدر متولد شد آدم بدونپدر و مادر تكون يافت ولى ) نجرانيان حاضر نشدند دست از خدائى عيسى بردارند،فرداى آن روز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به طرف آنان حركت كرد، در حالى كهسراندازى به روى خود و حسن و حسين كشيده بود و فاطمه هم به دنبالش بود، تا باايشان ملاعنه كند، در آن روز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) زنان متعدد داشت ،شرحبيل به دو رفيق همراهش گفت : من دارم
احساس خطر مى كنم و چنين مى فهمم كه اگر اين مرد پيغمبر باشد و ما با او ملاعنه كنيمدر روى زمين احدى از ما باقى نمى ماند و خرد و كلان ما نابود مى شوند.
پرسيدند: پس به نظر تو بايد چه كنيم ؟ گفت : من به نظرم مى رسد كه خود او را دركار خود حكم كنيم ، چون من او را مردى مى يابم كه هرگز بهباطل حكم نمى كند، گفتند: اختيار با تو است ، هر چه صلاح مى دانى بكن ،شرحبيل نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شد و عرضه داشت : من پيشنهادى دارمبهتر از ملاعنه كردن با تو، پرسيد چيست ؟ عرضه داشت : اينكه امروز تا به شب و امشبرا تا به صبح در صلاح كار ما بينديش ، فردا هر حكمى كه به صلاح ما بكنى نافذ واز ناحيه ما پذيرفته باشد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) (پسنديد و) برگشت وبا ايشان ملاعنه نكرد و با ايشان بر اين مبنا كه جزيه بپردازند مصالحه كرد.
و در همان كتاب است كه ابن جرير از علباء بن احمر يشكرى روايت كرده كه گفت : وقتىآيه شريفه : (قل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم ...)نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرستاد تا على و فاطمه و حسنين (عليهمالسلام ) بيايند و يهود را دعوت كرد براى اينكه با آنان ملاعنه كند، جوانى از يهوديانگفت : واى بر شما مگر ديروز نبود كه با برادرانتان كه بعدا به صورت ميمون و خوكمسخ شدند عهد بستيد كه هرگز ملاعنه نكنيد، يهود اين تذكر را كه شنيدند، از ملاعنهمنصرف گشتند.
مباهله ، مخصوص داستان نصاراى نجران نبودهورسول اللّه (ص ) در مقام مباهله با يزيد نيز آمده بود
مؤ لف قدس سره : اين روايت مويد اين احتمال است كه ضمير در جمله : (فمن حاجك فيه) به كلمه : (حق ) در جمله : (الحق من ربك ) برگردد، و معناى جمله چنين باشد(پس هركس كه بر سر حق با تو بگو مگو كرد به او بگو...) در نتيجه اين نظريهتاءييد مى شود كه حكم مباهله مخصوص داستان نصاراى نجران و مساءله عيسى بن مريمكه اخبار بسيار زيادى آن را حكايت نموده و بيشترش رانقل كرديم نبوده و معلوم مى شود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تنها با اين طايفهمباهله نكرده بلكه بعد از مباهله با آنان در مقام مباهله با يهود هم بوده است .
ابن طاووس در كتاب سعد السعود گفته : من در كتاب مانزل من القرآن فى النبى و اهل بيته نوشته محمد بن عباس بن مروان ديدم كه نوشتهبود: خبر مباهله از پنجاه و يك
طريق نقل شده و بعضى از افراد را كه طريق به او منتهى مى شود از صحابه دانستهاست و از جمله حسن بن على (عليهماالسلام ) و عثمان بن عفان و سعد بن ابى وقاص و بكربن سمال و طلحه و زبير و عبد الرحمان بن عوف و عبد اللّه بن عباس و ابا رافع غلامرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و جابر بن عبد اللّه و براء بن عازب و انس بن مالكرا شمرده .
و اين معنا در كتاب مناقب نيز از عده اى از راويان و مفسراننقل شده و همچنين در الدرالمنثور آمده است .
سخن عجيب يكى از مفسرين در مقام رد انطباق (انفس ) و (نساء) و (ابناء) درآيهمباهله با على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام )
و يكى از حرفهاى عجيبى كه مفسرى در تفسير خود زده ، سخنى است كه در تفسير آيهمورد بحث آورده و گفته است : روايات همه اتفاق دارند بر اينكهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) براى مباهله على و فاطمه و دو فرزندان فاطمه راانتخاب كرده و كلمه : (نسائنا) را حمل بر فاطمه (عليهاالسلام ) به تنهائى و كلمه(انفسنا) را بر على (عليه السلام ) به تنهائىحمل نموده ، آنگاه گفته : (مصادر اين روايات همه و همه علماى شيعه اند و همه مى دانيمكه منظور شيعه از اين عمل چه بوده است ، بعد ازجعل آن روايات تا آنجا كه توانستند كوشش كردند آن را در بين مسلمانان ترويج كنند وبه حدى در اين كار موفق شدند كه حتى توانستند در بيناهل سنت هم رواجش دهند، ولى جعل كنندگان اين احاديث نتوانستند قصه جعلى خود را كه همانمضمون روايات جعلى است با آيه مباهله تطبيق دهند، براى اينكه در آيه شريفه كلمه(نسائنا) آمده و اين كلمه جمع است و هيچ عربى اين كلمه را در مورد يك زن اطلاق نمىكند، آن هم زنى كه دختر خود گوينده باشد، آن هم گوينده اى كه خود زنان متعدد دارد،عرب از كلام چنين گوينده وقتى مى گويد: زنان (ما) دخترش به ذهنشان نمى رسد و ازاين بعيدتر اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از كلمه (انفسنا) كه آن نيز جمعاست على (عليه السلام ) را منظور داشته باشد.
از سوى ديگر واردين از نجران زنان و فرزندان خود را همراه نياورده بودند تارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به حكم آيه شريفه ماءمور باشد بايشان بفرمايدزنان و فرزندان خود را بياوريد، پس آيه شريفه در خصوص داستان خاصى به ناممباهله با اهل نجران نازل نشده و از آيه بيش از اين استفاده نمى شود كه : خداى تعالى بهرسول گرامى خود دستور داده است به اينكه اگر فرضا كسى ازاهل كتاب با تو بر سر مساءله عيسى مجادله كرد، او را دعوت كن به اينكه با زنان ومردان و فرزندان يك جا جمع شوند، مؤ منين هم با زن و فرزند يك جا جمع شوند و اين دودسته با هم مباهله كنند، به اين نحو كه به درگاه خدا تضرع نموده ، از او بخواهند هر يكاز دو طايفه را كه درباره عيسى (عليه السلام ) دروغ مى گويد، لعنت كند يعنى از رحمتخود دور فرمايد.
چون اينگونه درخواست ، خود دليل بر اين است كه درخواست كننده بدانچه درباره عيسى(عليه السلام ) معتقد است ايمان كامل و وثوق تمام دارد، هم چنانكه امتناع آن طرف ديگر ازچنين مباهله اى - چه نصارا و چه غير آنان - دليل بر اين است كه نسبت به معتقدات خودترديد دارند و حتى به محاجه و مباحثه اى كه مى كنند ايمان ندارند و عقائدشانمتزلزل است .
چون عقيده خود را بر اساس دليل روشن به دست نياورده اند و كسى كه به خدا ايمانآورده ، چگونه راضى مى شود كه همه اين جمعيت ها را از دو طرف يعنى هم جمعيتاهل حق و هم جمعيت اهل باطل را در يك نقطه جمع كند و همه به درگاه خدا توجه نموده ، لعنتو دورى از رحمت خدا را براى طرف مقابل خود طلب كند و اينعمل ، جراءت و جسارت و است هزاء به قدرت و عظمت خدا است و بالاتر از اين جراءت چيست؟.
آنگاه مى گويد: اما رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و مؤ منين در اينكه آنچه دربارهعيسى (عليه السلام ) معتقد بودند يقين داشتند حرفى نيست ، براى اينكه در يقين شاءنهمين بيان خداى تعالى كافى است كه مى فرمايد: (من بعد ما جاءك من العلم )، پس علمدر اين مسائل اعتقادى ، همان يقين است و نه چيز ديگر.
و اما اينكه خداى تعالى فرموده : (ندع ابنائنا و ابناءكم ...) دواحتمال دارد كه به هيچيك از آن دو، اشكالى كه به شيعه وارد است ، وارد نمى شود.
اول اينكه : بخواهد بفرمايد هر يك از دو طرف زنان و فرزندان طرفمقابل را نفرين كنند، مثلا ما مسلمانان زنان و فرزندان شما مسيحيان را نفرين كنيم و شمامسيحيان زنان و فرزندان ما را نفرين كنيد.
دوم اينكه : هر طايفه اى زنان و فرزندان خود را نفرين كند، ما مسلمانان زنان و فرزندانخود را و شما مسيحيان زنان و فرزندان خود را نفرين كنيد.
و همانطور كه گفتيم هيچ اشكالى به اين دو وجه وارد نيست ،اشكال هر چه هست به نظريه شيعه است كه شاءننزول آيه و مراد از (انفس ) و (نساء) و (ابناء) را عده اى خاص مى داند.
كلام مبتنى بر تعصب كلامى بى پايه و باطل است 
مؤ لف قدس سره : و اين گفتار - كه خيال مى كنم خواننده باور نكند كه كلام مردىدانشمند است و ما را متهم كند به اينكه نسبت ناروا به مفسر مزبور داده ايم - كلامى استبى پايه و ساقط و اگر آن را نقل كرديم براى آن بود كه خوانندگان متوجه شوند بهاينكه
تعصب ورزى ، كار يك دانشمند را در نفهمى به كجا مى كشاند و تا چه حد فهم او راساقط و نظريه اش را سطحى و عوامانه مى سازد، تا آنجا كه به دست خودش آنچه بناكرده خراب و آنچه خراب كرده بنا مى كند و باكى هم ندارد، براى اينكه خير و شر راتشخيص ‍ نمى دهد، تا كسى شر را نشناسد چگونه از آن اجتناب مى كند؟.
و ما پيرامون گفتاروى در دو مقام بحث مى كنيم :اول اينكه آيا آيه مباهله هيچ دلالتى بر فضيلت على (عليه السلام ) دارد يا نه ؟ كه اينبحثى است كلامى و خارج از غرضى كه اين كتاب درباره آن تاليف شده ، يعنى غرضتفسيرى كه عبارت است از دقت در معانى آيات قرآنى .
مقام دوم ، بحث پيرامون سخنان مفسر نامبرده ، البته از اين جهت كه بامدلول آيه مباهله و روايات داستان نصاراى نجران ارتباط دارد و گرنه ما آنقدر بيكارنيستيم كه پيرامون هر سخنى و درستى و نادرستى آن بحث كنيم ، ليكن چون با غرضكتاب ما ارتباط دارد، مورد بحثش قرار مى دهيم .
خواننده محترم توجه كرد كه آيه شريفه چه دلالتى دارد و روايات بسيارى هم كهنقل شد با دلالت آيه مطابقت دارد، دقت در اين دو فراز، فساد گفتار اين مفسر را كه اصلامعلوم نيست چه مى خواهد بگويد از وجوه متعددى روشن مى سازد، اينكتفصيل آن ، از نظر خوانندگان مى گذرد.
بررسى و رد گفته هاى تعصب آميز و مغرضانه آن مفسر 
1 - اينكه گفت : (مصادر رواياتى كه آيه مباهله را ناظر به اشخاص معين مى داند، كتبشيعه است - تا آنجا كه گفته - و تا توانستند در ترويج اين روايات كوشيدند بطورىكه در بسيارى از اهل سنت نيز رائج گرديد، با اينكه قبلا گفته بود روايات متفق است دراينكه آيه در شاءن على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام )نازل شده ) و ما نفهميديم منظورش از اين سخن كدام روايات است ؟ آيا مرادش ‍ همينرواياتى است كه محدثين اجماع دارند بر نقل و عدم طرح آن ؟ رواياتى كه يكى دو تا وسه تا نيست تا بگويد اهل حديث توطئه كرده اند برجعل آن ، رواياتى كه صاحبان جوامع حديث آن را در جوامع خود آورده اند و اگر به خودجراءت داده شيعه را متهم به جعل آنها كند، آيا مى تواند صحيح مسلم و ترمذى و كتبتاريخ را هم جعلى بداند؟.
رواياتى كه همه مفسرين بر نقل آن در تفاسير خود اتفاق دارند، بدون اينكه در آناعتراض كرده و يا در صحت سند آنها ترديدى نموده باشند و اگر بگويد مفسرينتخصصى در تشخيص حديث ندارند، بسيارى از مفسرين خوداهل حديث هم بوده اند، مانند: طبرى و ابى الفداء بن كثير و سيوطى وامثال ايشان سؤ ال ديگرى كه از او داريم اين است كه منظورش از
شيعيانى كه مصادر اين رواياتند چه كسانى هستند؟ آيا صحابه اى است كه سلسله سنداين روايات به آنان منتهى مى شود؟ از قبيل سعد بن ابى وقاص و جابر بن عبد اللّه وعبد اللّه بن عباس و ساير صحابه و يا تابعينى كه تمسكشان به اين روايات ثابتشده ، از قبيل ابى صالح و كلبى و سدى و شعبى وامثال آنان ؟ و اگر نامبردگان به جرم اينكه احاديثىنقل كرده اند كه مطابق هواى نفس اين آقا نيست ، شيعه شدند و بهخيال او هر چه نقل كنند جعلى است ، پس تمامى احاديث اسلامى كه به وسيله آناننقل شده بى اعتبار است ، پس ‍ اين آقا بايد همه نامبردگان را كنار بگذارد و احاديثشان راطرد كند و با طرح احاديث آنان ديگر سنتى و سيره اى باقى نمى ماند و چگونه يك فردمسلمان و يا يك عالم اسلامى و حتى يك مسلمان دروغى مى تواند بگويد سنت به كلىباطل است ؟ و در عين حال در صدد سلام شناسى برآيد؟ و بفهمد كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چه تعاليمى و چه شرايعى آورده ؟ با اينكه قرآنكريم صراحت دارد بر اينكه سنت و سخن و سيره آن جناب حجت است و تصريح دارد بهاينكه دين خدا همچنان زنده مى ماند، و اگر بنا باشد سنت را به كلىباطل بدانيم ، ديگر اثرى از قرآن باقى نمى ماند (چون قرآن كريم آيه آيه اش بهوسيله سنت اثبات شده ) و در اين فرض ثمره اى هم برنازل كردن قرآن مترتب نمى شود.
و يا مى خواهد بگويد خود صاحب جوامع از اين احاديث بى خبرند، بلكه شيعه بعد از مردنصاحبان جوامع و كتب تاريخ ، احاديث مذكور را در كتب آنانداخل كرده اند كه باز محذور بطلان سنت و شريعت در بين مى آيد، بلكه محذور در اينفرض عمومى تر و فساد بيشتر است ، براى اينكه ديگر به هيچ كتابى نمى تواناعتماد نمود.
مقصود ما بيان مصداق است نه معناى لفظ! 
2 - دومين نقطه نظر ما در گفتار وى آنجا است كه مى گويد: (شيعه كلمه (نسائنا) رابر فاطمه (عليهاالسلام ) و كلمه (انفسنا) را بر على (عليه السلام ) به تنهائىحمل كرده اند) و گويا اين معنا را از بعضى روايات گذشته فهميده ، مانند روايت جابركه گفته : (نسائنا) فاطمه (عليهاالسلام ) و (و انفسنا و انفسكم )رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و على (عليه السلام ) است ، (تا آخر خبر)، ولىكوتاهى از فهم خود اين مفسر است چون روايت نمى خواهد بگويد كلمه : (نسائنا) بهمعناى فاطمه (عليهاالسلام ) و لفظ (انفسنا) به معناى على (عليه السلام ) است و يامراد از اولى فاطمه سلام اللّه عليها و مراد از دومى على (عليه السلام ) است ، بلكهمنظورش اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در مقامامتثال اين فرمان از (انفسنا) به غير از على (عليه السلام ) و (از نسائنا) بجزفاطمه سلام اللّه عليها و از (ابنائنا) بجز حسنين (عليهماالسلام ) را نياورد، معلوم مىشود براى كلمه اول بجز على (عليه السلام ) و براى كلمه دوم بجز فاطمه سلام اللّهعليها
واز سوم بجز حسنين (عليهماالسلام ) مصداق نيافت و كانه منظور از ابناء و نساء و انفسهمان اهل بيت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوده ، همچنانكه در بعضى روايات بهاين معنا تصريح شده ، بعد از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نامبردگان را باخود آورد عرضه داشت : ((بار الها اينانند اهل بيت من )، چون اين عبارت مى فهماندپروردگارا من بجز اينان كسى را نيافتم تا براى مباهله دعوت كنم .
دليل گفتار ما بر اينكه منظور جابر اين بوده ، عبارت بعضى از روايات است كه مىگويد: (انفسنا و انفسكم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و على (عليه السلام ) است)، چون اين عبارت صريح است در اينكه مقصود بيان مصداق است نه معناى لفظ.
3 - مى گويد: (جعل كنندگان اين سرگذشت خوب نتوانستند آن را با آيه تطبيق دهند،چون عرب وقتى از گوينده اى كلمه : (نسائنا) را مى شنود، دختر خود گوينده به ذهنشنمى رسد، آن هم گوينده اى كه چند زن دارد، از لغت عرب چنين معنائى فهميده نمى شود واز اين بعيدتر اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از (انفسنا) على (عليهالسلام ) را اراده كرده باشد.)
اساتيد بلاغت و بيان به اين آيه استناد كرده اند 
و اين معناى عجيبى كه اين مفسر براى آيه كرده ، باعث شده روايات داستان مباهله را با همهكثرتش طرح كند و آن وقت به راويانش و به هركس كه آن روايات راقبول كرده ، بد و بيراه بگويد و آن تهمت ها را بزند با اينكهمشغول نوشتن تفسير براى كلام خدا بوده است (كلامى كه مرتب او را به پيروى از حق واجتناب از باطل و دورى از هواهاى نفسانى مى خواند) و جا داشت پاس حرمت جمع كثيرى ازعلماى اسلام را بدارد و كسانى را كه از ائمه بلاغت و اساتيد بيانند و روايات مذكور رابدون اينكه هيچ خدشه و اعتراضى به آن بكنند در مؤ لفات خود آورده اند، اينطور بهآسانى به باد تهمت (نفهمى )! نگيرد.
يكى از اساتيد، زمخشرى صاحب كشاف است ، كسى است كه ائمه قرائت را در قرائتشانتخطئه مى كند، مع ذلك در ذيل اين آيه مى گويد: (اين دليلى است كه هيچ دليلى قوىتر از آن بر فضيلت اصحاب كساء (عليهم السلام ) نيست و اين برهان روشنى است برصحت نبوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، براى اينكه احدى نه از موافق و نه ازمخالف روايتى نياورده كه گفته باشد نصاراى نجران بدون ترس از اصحاب كساء بهمساءله مباهله اقدام كرده اند، چون اگر احتمال مى دادند آن جناب به دروغ دعوت به نبوتمى كند، بدون درنگ با او مباهله مى كردند).
چطور ممكن است كه اين بزرگان و قهرمانان بلاغت و برجستگان ادب نفهميده باشند كهاين روايات ، نسبت غلط به قرآن مى دهند و مى گويند: (قرآن لفظ جمع را در مفرداستعمال كرده ، كلمه نساء را كه جمع است ، در مورد يك نفس بكار برده ؟!).
نه ، به جان خودم سوگند، امر بر آن همه بزرگان پوشيده نمانده ، تنها اين مفسر استكه نتوانسته است بين مفهوم و مصداق فرق بگذارد وخيال كرده كه اگر خداى عزوجل به پيامبر خود بفرمايد: پس بعد از اين ،با اينكه خدابه تو علم داده ، اگر كسى بگو مگو كرد به او بگو: (ما فرزندانمان وشمافرزندانتان را بخوانيد...) و از سوى ديگر از طريق روايات معلوم شد كه بگو مگوكنندگان واردين از نجران بودند و عددشان بطورى كه در بعضى از روايات آمده ، چهاردهمرد بود و هيچ زن و فرزندى همراهشان نداشتند.
و نيز معلوم شد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) براى مباهله با آنان به غير ازعلى و فاطمه و حسنين (عليهم السلام ) را نياورد، لازمه آن فرمان و اينامتثال آن است كه معناى جمله : (فمن حاجك ) واردين نجران و معناى (نسائنا)، يك زن ومعناى (انفسنا) يك مرد و معناى (ابنائنا) دو پسر باشد و دو كلمه (نساءكم ) و(انفسكم ) هم اصلا معنا نداشته باشد، چون نجرانيان زن و فرزند همراه خود نياوردهبودند.
توضيحى درباره استعمال جمع و اراده يك نفر (نساء)واستعمال جمع و اراده دو نفر (انفس و ابنا) در آيه مباهله
و تعجب اينجا است كه چرا چنين مفسرى كه فرق ميان مفهوم و مصداق را نمى فهمد ايناشكال را نكرده كه در آيه كلمه (ابنائنا) با اينكه جمع است در مورد حسنين(عليهماالسلام ) كه دو نفرند استعمال شده و اين رسواتر است ازاستعمال كلمه نساء كه جمع است در مفرد، يعنى فاطمه (عليهاالسلام )، براى اينكهاستعمال جمع در مفرد گاهى از خوش نشينان عرب شنيده مى شود، هر چند كه عرب اصلىهرگز جز در مورد گوينده چنين كارى را نمى كند، تنها در مورد گوينده و آن هم به عنوانتعظيم است كه مى گويد: (ما چنين دستور داديم و ما چنان كرديم و ما چنين خواهيم كرد)،و اما استعمال جمع در دو نفر اصلا جايز نيست و سابقه ندارد، نه از خوش نشينان عرب ونه از عرب اصلى .
آرى ، علت اينكه اين مفسر روايات مباهله را طرح كرده و نسبت مجعوليت به آنها داده ، هماناست كه گفتيم : (نتوانسته است بين مفهوم و مصداق فرق بگذارد) وحال آنكه مطلب اينطور كه او پنداشته نيست .
توضيح اينكه : كلام بليغ آن كلامى است كه مقتضاى مقام در آن كلام رعايت شده باشد،كلامى است كه بتواند آن چه را كه مورد اهتمام گوينده است كشف كند و بسيار مى شود كهمقام تخاطب و گفت و شنود، مقامى است كه تخاطب بين دو طايفه است كه
يكديگر را اصلا نمى شناسند و يا اگر هم مى شناسند مصلحت اقتضا مى كند منكرشناسائى شوند، در چنين مقامى اگر يكى از دو طرف بحث و خصومت بخواهد به ديگرىبفهماند كه خصومت و بگو مگو و دفاع و بالاخره طرفيت ما تنها با اين حاضران نيستبلكه ما با تمام افراد قبيله خود عليه شما قيام مى كنيم ، بازنان و مردان و خردسالان وبزرگسالان مى گويد: ما با شما مخاصمه داريم و با مردان و زنان و كودكان خود برسر شما مى تازيم .
آرى در چنين مقامى كلام خود را طورى ادا مى كند كه مقتضاى طبع و عادت باشد، چون عادتاقتضا مى كند كه يك قبيله و طايفه اى از مردم هم زنان و هم فرزندانى داشته باشند وغرض گوينده هم اين است كه به طايفه طرفمقابل خود بفهماند، ما و همه مردان و زنان و فرزندانمان در دشمنى با شمايكدل و يك زبانيم و همه دست واحدى هستيم ، حال اگر در چنين مقامى به مقتضاى طبع وعادت تكيه نموده ، يك كلمه بگويد ما قبيله فلان با شما دشمنيم ، منظور خود را رسانده ،چون شنونده مى داند كه در قبيله گوينده زنان و فرزندان و مردانى هستند، ولى اگر بهاين مقدار اكتفا نكند بلكه نام مردان و زنان و فرزندان را صريحا ببرد و بگويد: ما قبيلهفلان با مردان و زنان و كودكان خود عليه شما برمى خيزيم ، درحقيقت خواسته است چيزىزائد بر مقتضاى عادت و طبع را برساند.
اين در صورتى است كه گفتيم دو طرف متخاصم يكديگر را نشناسند و اما اگر اين سخندسته جمعى با مخاطبين دسته جمعى بين دو جمعيت كه يكديگر را مى شناسند اتفاق بيفتد،مثلا با يكديگر دوست باشند و اين دسته بخواهد دسته ديگر را به ميهمانى دعوت كند،يك بار گفتار خود را به مقتضاى طبع و عادت تكيه داده مى گويد: ما خودمان و زن و بچهمان از شما پذيرائى مى كنيم ، يك بار ديگر گفتار خود را به شناسائى شنونده تكيهمى دهد و مى گويد: ما همه مردها با فلان دخترم و دو كودكم خدمتگزار شما خواهيم بود كهدر اين صورت فائده زائدى را افاده كرده .
بدان جهت اين توضيح را دادم كه معلوم شود طبع و عادت و ظاهرحال ، يك حكم دارد، و واقع امر و عالم خارج حكمى ديگر، و گاهى اين دو حكم با هم مختلفمى شوند و اگر مختلف شدند شنونده نبايد گمان كند كه گوينده دروغ گفته ، چون ممكناست گوينده نخست پايه و تكيه گاه گفتار خود را طبع و عادت آنچه ظاهر حالش آن راحكايت ميكند قرار بدهد، ولى بعدا تصميم بگيرد حقيقتحال و واقع امرش را بر خلاف آنچه ظاهر حالش حكايت مى كرد بيان كند، نه اين بيانشغلط است و نه اين خبرى كه مى دهد دروغ است و نه مى توان گفت گوينده شوخيش گرفتهاست .
آيه شريفه مورد بحث چنين مجرائى دارد و منظور از اينكه فرمود:(فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ...) اين استكه اى پيامبر گراميم ايشان را دعوت كن و به ايشان پيشنهاد كن تو با نزديكانت آنهائىكه در دعوت و علم تو شريك هستند حاضر شوى ، ايشان هم بااهل و نزديكان خود حاضر شوند و آنگاه با يكديگر مباهله كنيد، ولى اين دعوت را بهمقتضاى ظاهر حال (كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم مانند همه مردم زن و فرزندىدارد و نصارا هم مانند همه مردم زنان و فرزندانى دارند) تكيه داده ، مى فرمايد: (بگوبيائيد تا ما زنان و مردان و فرزندان خود را و شما زنان و مردان و فرزندان خود رادعوت كنيم و آنگاه با يكديگر مباهله نمائيم )، اين ظاهرحال است ، پس اگر واقع امر بر خلاف اين باشد يعنى در طرفرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، به جاى زنان يك زن و به جاى انفس دو مرد و بهجاى فرزندان دو فرزند حاضر شدند و در طرف نصاراى نجران تنها مردانى حاضرشدند بدون زن و فرزند، كلام دروغ نيست ، شاهدش هم اين است كه وقتى نصاراى نجرانديدند كه پيامبر اسلام با يك مرد و يك زن و دو پسر مى آيد، نگفتندعمل تو با گفتارت مخالف است و تو دروغ گفتى ، و نيز به آن جناب نگفتند ما از اينكهدستور تو را مبنى بر آوردن زنان و فرزندانعمل نكرديم عذر مى خواهيم ، چون دسترسى به زنان و فرزندان خود نداشتيم و نيز هركساين قصه را بشنود هيچ به ذهنش نمى رسد كه آيه شريفه با آنچه واقع شده نمى سازدو رواياتى كه داستان را حكايت مى كند جعلى و دست خورده است .
اين را گفتيم تا پاسخ كلام ديگر مفسر مورد نظر را هم داده باشيم كه گفته است : وفدنجران (كه شيعه مى گويد آيه درباره آناننازل شده ) نه زنانى همراه داشتند و نه فرزندانى ...
4 - اينكه گفته : نهايت چيزى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه خداى تعالى بهرسول گرامى خود دستور داده كسانى را كه ازاهل كتاب در مورد عيسى (عليه السلام ) بگو مگو وجدال مى كنند دعوت كند به اينكه با زنان و مردان واطفال خود و مؤ منين هم مردان و زنان و اطفالشان يكجا جمع شوند و باابتهال و تضرع از درگاه خدا بخواهند كه از ميان دو طايفه آن طايفه اى را كه دربارهعيسى (عليه السلام ) دروغ مى گويد لعنت و از رحمت خود دور سازد - تا آنجا كه مىگويد - آن كيست كه ايمان به خدا داشته باشد و راضى شود چنين دو جمعيتى را ازاهل حق و اهل باطل يك جا جمع نموده ، هر يك براى طلب لعنت و دورى طرف ديگر از رحمت خدامتوجه درگاه خدا شوند، چه جسارتى و چه است هزائى به قدرت خدا و عظمت او بالاتر ازاين ؟!
و جان كلامش اين است كه آيه شريفه نظر به شخص خاصى ندارد بلكه دو فريقاهل حق و اهل باطل را دعوت مى كند به اينكه با زن و بچه در يك جا جمع شوند و سپس باتضرع و ابتهال يكديگر را نفرين كنند.
رد اين توهم كه آيه مباهله ناظر بر اجتماع و ملاعنه دوفريقاهل حق و اهل باطل مى باشد
حال بايد از ايشان پرسيد اين اجتماعى كه خداى تعالى به آن دعوت كرده چه جور جمعشدنى است ؟ آياجمع شدن تمامى مؤ منين با تمامى نصارا است ؟ يعنى تمام كسانى كه آنروز يعنى روز نزول اين آيه (كه به قول بعضى از مورخينسال نهم هجرت و به قول بعضى ديگر سال دهم هجرت بوده ، هر چند كه هيچيك از اين دوقول به بيانى كه در بحث روايتى آيات بعدى مى آيد خالى ازاشكال نيست ) مسلمان بودند، يعنى همه قبائل ربيعه و مضر (ساكنان يمن و حجاز) و عراق ومناطق ديگر و تمامى نصارا يعنى قبيله نجران (ساكن يمن ) و نصاراى شام وسواحل مديترانه و ساكنان روم و فرانسه و انگليس و اطريش و غير ايشان .
كه چنين گردآوردنى جزء محالات عادى است ، چون ميليونها جمعيتى كه در مشارق و مغاربآن روز، پراكنده بودند، با همه زنان و فرزندانشان امروز كه همه رقم رسانه هاىگروهى در اختيار بشر است امكان ندارد، آن روز چگونه امكان داشت ؟ و با اينكه اسبابعادى با تمامى اركانش اين امر را ممكن نمى ساخته ، اگر قرآن كريم چنين تكليفى كردهباشد، در حقيقت تكليف به محال كرده و ظهور حجيت خود و روشنى حق را مشروط و منوط بهامرى كرده كه هيچ وقت عملى نمى شود و همين عدم امكان عذرى براى نصارا خواهد بود دراينكه دعوت مباهله رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را اجابت نكنند و چه عذر موجه تر ازاين ، و همين عذر موجه باعث مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در دعويش مبنىبر اينكه عيسى (عليه السلام ) بنده و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است بيشترضرر كند تا نصاراى نجران در دعويشان مبنى بر اينكه آن جناب خدا است .
و يا اينكه منظور از اين فرمان اجتماع حاضر از مسلمين و نصاراى مدينه و اطراف آن ازقبيل نجرانيان و اطرافيان ايشان است ، اگر آيه شريفه دستور جمع آورى چنين جمعيتى راداده باشد، گو اينكه محذور اين تكليف كمتر از تكليف قبلى و شناعت و نامعقوليش سبك تراست ، ولى از نظر قابل امتثال نبودن دست كمى از آن ندارد، آن روز چه كسى مى توانستههمه اهل مدينه و همه اهل نجران و ساير نقاط مسيحى نشين در شبه جزيره را يك جا جمع كند وآيا چنين تكليفى تعليق به محال نيست و آيا معناى چنين تكليفى اعتراف به اين نيست كهاصولا ظهور حق متعذر و ناشدنى است ؟.
و يا منظور همان اجتماع كوچكى است كه در مدينه از دو طايفه كوچك يعنى از چهارده نفرنجرانى و چند نفر مسلمان كه در نزد پيامبر حاضر بودندتشكيل شده بود، اگر آيه شريفه چنين اجتماعى را در نظر دارد گو اينكهتشكيل آن امرى بود شدنى ، و ليكن اشكال خود اين مفسر به اين وجه وارد است كه گفتهبود در آيه شركت زنان و فرزندان را از دو طرف لازم دانسته وحال آنكه روايات اتفاق دارد بر اينكه نجرانيان زن و بچه همراه خود نداشتند بلكهاشكالى كه به اين وجه وارد شده از اشكال آن دو وجه ديگر از اين نظر شديدتر است كهآن دو وجه صرف فرض بود، ولى اين اشكال در خارج واقع شده .
رد اين توهم كه يقين پيامبر و مؤ منين نسبت به مساءله مسلم است 
5 - اينكه گفته : اما ايمان و يقين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و مؤ منين نسبت بهاعتقادى كه درباره عيسى (عليه السلام ) داشتند مسلم است و براى دلالت بر اين معنا جمله :(من بعد ما جاءك من العلم ) كافى است ، چون علم در اينگونهمسائل يعنى مسائل اعتقادى چيزى جز يقين نمى تواند باشد گو اينكه علم در اينمسائل به معناى يقين است و در آن حرفى نيست ، ليكن اين جمله دلالت كند بر اينكه مؤ منيندر امر عيسى (عليه السلام ) يقين داشته اند صرف ادعا است و ما نمى دانيم از كجا مىتواند آن را اثبات كند و لفظ آيه شريفه يعنى عبارت (فمن حاجك من بعد ما جاءك...)، تنها متعرض حال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و مقام مخاطبه هم دلالتىبر اينكه آيه شامل غير آن جناب نيز مى شود ندارد، براى اينكه واردين از نجران محاجه وبگومگوئى با مؤ منين نداشتند، اصلا آمدنشان به مدينه براى ديدن مؤ منين نبوده و حتىيك كلمه هم با مؤ منين حرف نزده اند، مؤ منين نيز با ايشان سخنى نگفتند.
بله اگر آيه دلالتى داشته باشد بر عالم بودن كسى ، به جزرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تنها دلالت دارد بر علم كسانى كه آن جناب ايشان رابراى مباهله آورده بود و ما اين دلالت را در سابق از جمله : (من الكاذبين ) استفاده كرديم.
بلكه قرآن كريم دلالت دارد بر علم نداشتن و يقين نداشتن جميع مؤ منين ، چون مى فرمايد:(و ما يومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون )، چون در اين آيه مردم را به شرك توصيفكرده و چگونه شرك با يقين جمع مى شود؟ و اگر همه مؤ منين صاحب يقين بودند، چگونهخداى تعالى مى فرمايد: (و اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا اللّهو رسوله الا غرورا)، و مى فرمايد: (و يقول الذين آمنوا لو لا نزلت سوره فاذا انزلتسورة
محكمة و ذكر فيها القتال رايت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليهمن الموت ، فاولى لهم طاعة و قول معروف فاذا عزم الامر فلو صدقوا اللّه لكان خيرا لهم... اولئك الذين لعنهم اللّه فاصمهم و اعمى ابصارهم ).
پس در ميان مؤ منين يقين حاصل نمى شود مگر براى صاحبان بصيرت ، همچنانكه فرمود:(فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن ) و نيز فرموده :(قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى ).
وجه متعين وجه دوم است 
6 - اينكه گفت : در جمله (ندع ابنائنا و ابناءكم ) دو وجه است از آنچه تاكنون از نظرخواننده گذشت معلوم شد كه وجه اول فاسد است و در آيه شريفه تنها يك وجه است و آناين است كه (هر يك اهل خود را بخواند و به جاناهل خود نفرين كند)، و اما وجه اول كه (هر يكاهل ديگرى را بخواند)، با ظاهر آيه منطبق نيست ، چون گفتيم غرض وقتى بطوركامل به دست مى آيد كه گفته شود بيائيد مباهله كنيم و لعنت خدا را براى دروغگويانمسئلت نمائيم ، غرض با همين جمله بطور كاملحاصل مى شود و اگر مى بينيم در آيه مورد بحث جمله : (ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائناو نساءكم و انفسنا و انفسكم ) براى افاده غرض زائدى بوده و آن اين بوده كه ايمان هرطرف به عقائد خود را بهتر برساند، چون اگر هر يك از دو طرف عزيزترين و محبوبترين محبوب خود را حاضر ساخته و دورى از رحمت خدا را براى خود و عزيزانش مسئلتنمايد بيشتر بر صدق دعوى و قوت ايمانش دلالت مى كند و اين غرض زائد وقتىحاصل مى شود كه معناى آيه چنين باشد: (ما فرزندان و زنان و انفس خود را نفرين كنيمو شما هم زنان و فرزندان و انفس ‍ خود را) و اما اگر معنا اين باشد كه : (ما فرزندانو زنان و انفس شما را نفرين كنيم و شما زنان و فرزندان و انفس ما را نفرين كنيد) اينغرض زائد حاصل نمى شود.
علاوه بر اينكه اين معنا فى نفسه معنائى است كه طبع سليم آن را نمى پسندد چون معناندارد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نصاراى نجران را بر زن و فرزند خود مسلطكند و بفرمايد: من خواهش مى كنم شما مرا و زن و فرزندان مرا نفرين كنيد تا غرض از مباهلهحاصل شود، با اينكه خود آن جناب مى توانست اين كار را بكند، يعنىرسول خدا اهلبيت خود را و نصاراى نجران هم اهل بيت خود را نفرين كنند.
از اين هم كه بگذريم استفاده اين معنا از آيه محتاج به فهميدن معناى تسليطى است كهگفتيم چنين چيزى معنا ندارد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نصارا را مسلط براهل بيت خود كند، تا چه رسد به اينكه آيه شريفه دلالت بر آن و يا چيزى شبيه آنداشته باشد و ما آن را از آيه بفهميم ، پس حق اين است كه اين وجه از درجه اعتبار ساقطاست ، و وجه متعين همان وجه دوم است .
رد آخرين بخش كلام اين مفسر كج انديش 
7 - اينكه گفت : هيچ اشكالى به اين دو وجه وارد نيست ، تنها اشكالى كه به آيه وارد مىشود بنابر قول شيعه و پيروان ايشان است كه آيه را مخصوصرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام ) دانسته اند.
و منظورش از اشكال همان ايرادى است كه كرد و گفت بنابهقول شيعه لازم مى آيد كه انسان خودش خود را دعوت كند وحال آنكه اين اشكال نه ارتباطى با وجه اول دارد و نه با وجه دوم ، بلكه ايناشكال مربوط به قولى است كه مى گويد مراد از كلمه (انفسنا)رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) است ، همچنانكه از بعضى مناظرات مذهبى حكايت شدهكه بعضى در برابر خصم شيعه خود گفته : اصلا منظور از كلمه (انفسنا) على (عليهالسلام ) نيست ، بلكه خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است و خصم شيعه اش‍ بر او همين ايراد را كرده كه لازمه اين قول اين است كه كسى خودش خود را دعوت كند واين باطل است و روايت دومى كه از عيون اخبار از موسى بن جعفر (عليه السلام ) در بحثروايتى گذشته نقل كرديم به اين معنا اشاره مى كرد.
و از اين جا سقوط و بى اعتبارى كلام ديگرش روشن مى شود كه گفته : تنهااشكال بنابر قول شيعه وارد است ، چون بنابر بيانى كه گذشت گفتيم : مراد از كلمه :(انفسنا) از نظر مفهوم رجال از اهل بيت رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) است كه ازنظر مصداق در صحنه مباهله از اين مفهوم تنها دو مصداق حضور داشت ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و على (عليه السلام ) و هيچ اشكالى نيست كهاهل بيت بعضى بعض ديگر را دعوت كند. پس هيچ اشكالى بر شيعه وارد نيست ، حتى بنابه آن توجيهى كه مفسر نامبرده به شيعه نسبت داده ، چون او گفته شيعه مى گويد:
منظور از (انفسنا) على (عليه السلام ) است و هيچ اشكالى نيست كهرسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) على (عليه السلام ) را دعوت كرده باشد.
شاگرد وى در تفسير المنار بعد از اشاره به روايات گفته است : ابن عساكر از جعفر بنمحمد (عليهماالسلام ) از پدرش روايت كرده كه درذيل آيه : (قل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم ...)، فرموده :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) براى مباهله ابى بكر و پسرش و عمر و پسرش وعثمان و پسرش را آورد، و ظاهرا كلام در جماعتى از مؤ منين مى باشد.
المنار بعد از نقل كلام استادش كه ما نيز نقلش كرديم مى گويد: در اين آيه بطورى كهملاحظه مى كنيد زنان را هم در امور اجتماعى شركت داده ، آن هم در امور دقيق ، چون هماوردىقومى و احتجاج دينى ، و اين مبنى بر آن است كه زن را هم مانند مرد اعتبار كرده باشد، حتىدر كارهاى عمومى ، مگر بعضى از امور عامه اى كه استثنا شده ، آنگاه كلام خود را در اينباره طول داده .
روايت شاذّ است و مفسرين همگى از آن اعراض كرده اند 
مؤ لف قدس سره : اما آن روايتى كه نقل كرده ، روايت شاذه و ناشناخته اى است كه مخالفبا تمامى روايات وارده در شاءن نزول آيه است و به همين جهت مفسرين از آن اعراض كردهاند، و صرفنظر از ناشناختگى و اعراض مفسرين از آن ،مشتمل بر مطلبى است كه مخالف با واقع است و آن اين است كه براى تمامى نامبردگانپسرى اثبات كرده ، با اينكه در آن روز همه آنان پسر نداشتند.
و كانّه منظورش از اينكه گفت : (و ظاهر كلام در جماعتى از مؤ منين باشد) اين بوده كهبگويد: من از ظاهر روايت چنين مى فهمم كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تمامى مؤمنين و اولاد ايشان را جمع كرده ، كه اگر مرادش از آن عبارت اين بوده باشد قهرا ذكراسامى ابوبكر و پسرش و آن ديگران كنايه خواهد بود از اينكهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تمامى مؤ منين را حاضر ساخته و به نظر چنين مىرسد كه خواسته است با اين حرف نظريه استاد و شيخ خود را در معناى آيه تاءييد كند،ولى تو خواننده عزيز خودت به خوبى مى توانى ارزش اين روايت را با در نظرگرفتن شذوذ و ناشناختگى سندش و اعراض مفسرين از آن و دلالت متن آن بر معنائى كهاين استاد و شاگرد كرده اند، به دست آورى .
و اما اينكه گفت : (آيه بطورى كه ملاحظه مى كنيد زنان را هم در امور اجتماعى شركت داده...) بايد به وى گفت : اگر آيه شريفه چنين دلالتى را در مورد زنان داشته باشد،
بايد عين اين دلالت را در مورد اطفال هم داشته باشد و همين يكاشكال در شهادت بر بطلان گفتار او كافى است .
و ما در آنجا كه پيرامون آيات طلاق بحث مى كرديم ، يعنى در جلد دوم عربى اين كتاب درمقدار اشتراك زنان با مردان بحث كرديم و به زودى در جاى مناسبى در اين باره مقدارديگرى بحث خواهيم كرد، بدون اينكه احتياجى بهمثل استفاده او از آيه مورد بحث پيدا كنيم .
سوره آل عمران ، آيات 78 - 64 


قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا اللّه و لا نشرك بهشيا و لا يتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون(64) يا اهل الكتاب لم تحاجون فى ابراهيم و ما انزلت التورية والانجيل الا من بعده افلا تعقلون (65)ها انتم هولاء حاججتم فيما لكم به علم فلم تحاجونفيما ليس لكم به علم و اللّه يعلم و انتم لا تعلمون (66) ما كان ابراهيم يهوديا و لانصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين (67) ان اولى الناس بابراهيم للّذيناتّبعوه و هذا النبىّ و الّذين ءامنوا و اللّه ولى المؤ منين (68) ودت طائفة مناهل الكتاب لو يضلّونكم و ما يضلّون الا انفسهم و ما يشعرون (69) يااهل الكتاب لم تكفرون بايات اللّه و انتم تشهدون (70) يااهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون (71) و قالت طائفةمن اهل الكتاب ءامنوا بالّذى انزل على الّذين ءامنوا وجه النهار و اكفروا ءاخرة لعلّهميرجعون (72) و لا تؤ منوا الا لمن تبع دينكمقل ان الهدى هدى اللّه ان يوتى احد مثل ما اوتيتم او يحاجوكم عند ربّكمقل انّ الفضل بيد اللّه يوتيه من يشاء و اللّه واسع عليم (73) يختص برحمتة من يشاء واللّه ذوالفضل العظيم (74) و من اهل الكتاب من ان تامنه بقنطار يودّه اليك و منهم من انتامنه بدينار لا يودّه اليك الا ما دمت عليه قائما ذلك بانّهم قالوا ليس علينا فى الاميينسبيل و يقولون على اللّه الكذب و هم يعلمون (75) بلى من اوفى بعهده و اتقى فان اللّهيحب المتقين (76) انّ الذين يشترون بعهد اللّه و ايمنهم ثمنا قليلا اولئك لا خلق لهم فىالاخرة و لا يكلمهم اللّه و لا ينظر اليهم يوم القيمة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم (77) وان منهم لفريقا يلون السنتهم بالكتاب لتحسبوه من الكتاب و ما هو من الكتاب و يقولونهو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه و يقولون الى اللّه الكذب و لهم يعلمون (78)


ترجمه آيات
بگو اى اهل كتاب بيائيد به سوى كلمه اى كه تمسك به آن بر ما و شما لازم است و آن ايناست كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگيريم و يكديگر را به جاى خداى خودبه ربوبيت نگيريم اگر نپذيرفتند بگوئيد شاهد باشيد كه ما مسلمانيم (64).
هان اى اهل كتاب : چرا درباره ابراهيم بگو مگو مى كنيد؟ اين مى گويد: يهودى بود و آنمى گويد: نصارا بود، با اينكه تورات و انجيلنازل نشد مگر بعد از ابراهيم ، آيا باز هم تعقل نمى كنيد؟(65).
اگر درباره نبوت عيسى و خدا نبودنش بگو مگو مى كنيد حق داريد چون بدان علم داريدولى بگو مگويتان درباره يهودى بودن يا نصرانى بودن ابراهيم چرا؟ با اينكه علمىبدان نداريد و خدا مى داند و شما نمى دانيد (66).
ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى بلكه بر طريق فطرت مسلم بود و از مشركين نبود(67). محققا نزديك ترين مردم به ابراهيم هر آينه كسانى هستند كه از او پيروى كردند واين پيامبر و كسانى كه از او پيروى كردند اهل ايمانند، و خداوند ولى و دوستدار مؤ منيناست (68).
طايفه اى از اهل كتاب خيلى دوست دارند شما را گمراه كنند ولى گمراه نمى كنند مگر خودرا و خود نمى فهمند (69).
هان اى اهل كتاب چرا به آيات خدا كفر مى ورزيد با اينكه شاهد بر نبوت محمد (صلىاللّه عليه و آله ) خود شمائيد. (70)
اى اهل كتاب چرا حق را به باطل مشتبه مى سازيد و حق را كتمان مى كنيد با اينكه شما از هرملتى ديگر بهتر مى دانيد؟ (71).
و طايفه اى از اهل كتاب به طايفه اى ديگر گفتند ايمان آوريد بدانچهاول روز نازل شده و بدانچه آخر روز نازل گشته كفر بورزيد تا به اين وسيلهمسلمانان از اسلام برگردند (72).
و جز به پيروان دين خود اعتماد مكنيد (بگو هدايت تنها و تنها هدايت خدا است ) و نيز گفتنداگر داستان كعبه سر بگيرد مسلمانان هم مثل شما صاحب قبله مى شوند و اگر بفهمند كهشما برگشتن قبله را در كتب خود خوانده بوديد فردا نزد پروردگارتان اجتماع خواهندكرد، بگو فضل به دست خدا است ، به هركس بخواهد مى دهد و خدا فضلى وسيع دارد وعليم است (73).
او هر كه را بخواهد مشمول رحمت خود مى كند و خدا داراى فضلى عظيم است (74).
و بعضى از اهل كتاب كسانيند كه اگر در قنطارى امينش كنى ، آن را به تو بر مىگردانند و بعضى از آنان كسانيند كه اگر دينارى به آنان امانت دهى به تو بر نمىگردانند مگر آنكه بالاى سرشان بايستى و اينها همان يهوديانند كه از در غرور معتقدشده اند به اينكه هيچ ملتى حق ندارد به آنان اعتراضى كند و بر خدا دروغها مى بندندبا اينكه دروغ بودن آنها را مى دانند (75).
آرى كسى كه به عهد خود وفا كند و از خدا پروا نمايد خداى تعالى پروا داران را دوستمى دارد (76).
محققا كسانى كه عهد خدا و سوگندهاى خود را مى دهند و درمقابل متاع قليل دنيا را مى خرند در آخرت بهره اى ندارند و خدا در قيامت با آنان سخن نمىگويد و به نظر رحمت نمى نگرد و پاكشان ننموده ، در عوض عذابى دردناك دارند.(77).
و محققا بعضى از اهل كتاب هستند كه تراشيده هاى خود را به لحن كتاب خدا مى خوانند تاشما خيال كنيد اين نيز جزء كتاب خدا است با اينكه جزء كتاب نيست بلكه خودشان آنها راجعل كرده و مى گويند از ناحيه خدا است و بر خدا دروغ مى بندند با اين كه خودشان مىدانند دروغ است (78).
بيان آيات
اين آيات بيان مرحله دوم از حالات اهل كتاب - عموما - و نصارا را - خصوصا - آغاز نموده ، وملحقاتى مربوط به اين غرض چون در سابق متعرض مرحلهاول يعنى بيان حال عموم اهل كتاب شده ، فرموده بود: (ان الدّين عند اللّه الاسلام ) ونيز فرموده بود: (الم تر الى الذّين اوتوا نصيبا من الكتاب )، آنگاه بيان را متوجهوضع خصوص نصارا نموده ، فرموده بود: (ان اللّه اصطفى آدم و نوحا...)، و درخلال اين بيانات متعرض ولايت مؤ منين نسبت به كفار شده ، فرموده بود: (لا يتّخذالمومنون الكافرين اولياء).
در اين آيات دوباره متعرض حال عموم اهل كتاب مى شود، اما با لسان و نظمى ديگر، غير ازآن نظمى كه در سابق داشت ، در اين آيات و آيات ملحق به آن كه بعدا مى آيد بر حسبمناسبتى كه با خصوصيات بيانات داشته ،مسائل متفرقه اى را ايراد مى كند، مانند آيه : (قل يااهل الكتاب لم تكفرون بايات اللّه ...) و آيه :(قل يا اهل الكتاب لم تصدون عن سبيل اللّه ) و متعرضحال نصارا و ادعاهائى كه درباره عيسى دارند شده و مى فرمايد: (ما كان لبشر انيوتيه اللّه الكتاب ...) و در آياتى بسيار و متفرق ، متعرض امورى شده كه مربوط بهمؤ منين است ، نظير دعوتشان به اسلام و اتحاد و پرهيز از ولايت كفار و گرفتن محرماسرارى از غير مؤ منين .


قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم


خطاب در اين آيه به عموم اهل كتاب است و دعوت : (اىاهل كتاب بيائيد به سوى كلمه اى كه ...) در حقيقت دعوت به اين است كه همه بر معناىيك كلمه متفق و مجتمع شويم ، به اين معنا كه بر مبناى آن كلمه واحدهعمل كنيم و اگر نسبت را به خود كلمه داده ، براى اين بوده كه بفهماند كلمه نامبرده چيزىاست كه همه از آن دم مى زنند و بر سر همه زبان ها است ، در بين خود ما مردم هممعمول است كه مى گوئيم : مردم در اين تصميميكدل و يك زبانند، و اين مى فهماند كه در اعتقاد و اعتراف و نشر و اشاعه آن همه متحدند،در نتيجه معناى آيه مورد بحث چنين مى شود: بيائيد همه به اين كلمه چنگ بزنيم و در نشرو عمل به لوازم آن دست به دست هم دهيم .
معناى (كلمه سواء) و مراد از دعوت اهل كتاب به كلمه سواء 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation