بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 3, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و در كلام خود روز قيامت را به اين صفت توصيف كردند كه روزى است كه در وقوع آنشكى نيست ، تا به اين وسيله ، كمال اهتمام خود و اصرار در سؤال را موجه سازند، و همين توصيف شاءن راهم با جمله : (ان اللّه لا يخلف الميعاد)تعليل كردند، براى اين كه گفتيم كه : اين گفتار سخن راسخين در علم است ، و علم بهچيزى در دلى رسوخ نمى كند و ريشه دار نمى شود، مگر اين كه علم به علت آن نيزرسوخ كند، و علت شك نداشتن آنان در وقوع روز قيامت اين است كه خدا به وقوع آن وعدهداده ، و به همين جهت وقتى گفتند: (ليوم لا ريب فيه ) دنبالش گفتند: (براى اين كهخدا خلف وعده نمى كند).
نظير اين وجه در كلام ديگرشان هم آمده است ، و آن اين است كه وقتى گفتند: (وهب لنا منلدنك رحمة ) دنبالش علت آن را ذكر كردند كه (انك انت الوهاب ) پس وهاب بودن خداموجب مى شود كه آنان درخواست رحمت كنند و اگر علاوه بر كاف خطاب (انك ) كلمه(انت ) را هم آوردند، براى اين بود كه خبر (ان ) را منحصر كنند، و در نتيجه جمله :(من لدنك ) را تعليل كنند و بگويند اگر از توكه از ناحيه خودت رحمتى به ماارزانى بدارى ، براى اين بود كه ما به جز تو وهاب و بخشنده اى سراغ نداريم .
و باز نظير اين وجه در گفتار ديگرشان جريان مى يابد كه بعد از آن كه گفتند:(ربنا لا تزغ قلوبنا) چيزى گفتند كه به منزله علت آن درخواست است ، و آن اين بودكه گفتند: (بعد اذ هديتنا) كه معناى مجموع اين دو جمله چنين مى شود: (پروردگاراقلوب ما را مبتلا به زيغ و انحراف مفرما، آخر تو ما را هدايت كرده اى ).
و همچنين در جمله : (آمنا به ) كه دنبالش گفتند:(كل من عند ربنا) و اين دو جمله نيز از همين قبيل است ، و معناى مجموعش ‍ اين است كه(راسخين در علم مى گويند ما به آن ايمان داريم براى اين كه همه قرآن از ناحيهپروردگار ما است ).
پس اين طايفه مردمى هستند كه به پروردگار خود ايمان آورده ، و بر ايمان خود استوارىبه خرج دادند، در نتيجه خداى سبحان هم هدايتشان كرد، و عقولشان راتكميل فرمود، ونتيجه كمال عقلشان ، اين شد كه سخنى جز با داشتن علم ، نگويند، و عملىجز با علم به صحت آن ، انجام ندهند، و به همين جهت خداىعزوجل ايشان را راسخين در علم ناميد و به كنيه (اولوا الالباب ) ياد كرد.
خواننده گرامى اگر در تعريفهائى كه خداى تعالى از اولوا الالباب نموده دقت فرمايد،خواهد ديد كه درست همان كسانى هستند كه نشانيهاى آنان در آيات زير آمده : (و الذيناجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه ، لهم البشرى ، فبشر عبادى الذينيستمعون القول فيتبعون احسنه ، اولئك الذين هديهم اللّه و اولئك هم اولوا الالباب ).كه در اين آيات ايشان را بداشتن چند نشانى تعريف كرده :اول داشتن ايمان ، دوم پيروى از بهترين سخن ، سوم انابه و رجوع به خداى سبحان ، واگر به آيه مورد بحث مراجعه كنى خواهى ديد كه در آن راسخين در علم را هم به هميناوصاف توصيف فرموده است .
حال ببينيم التفات از ضمير خطاب به غايب در آيه ، چه نكته اى را مى رساند؟ و چراراسخين در علم كه خدا را مخاطب قرار داده و مى گفتند: (پروردگارا تو مردم را در روزىكه شكى در آن نيست جمع خواهى كرد)در آخر آيه خداى تعالى را غايب فرض نموده وگفتند: (خدا خلف وعده نمى كند)؟.
جهتش اين است كه وعده نامبرده اختصاص به راسخين در علم ندارد، بلكه هم براى آنان وعدهاست و هم براى ديگران ، و بدين جهت مناسب بود كه به جاى (ربنا) (و نسبت دادن رببخصوص خود) كلمه (اللّه ) را بياورند، چون الوهيت حكمى عام دارد، كهشامل همه چيز مى شود.
بحثى تفصيلى پيرامون محكم و متشابه و تاءويل
مقدّمه 
آنچه تاكنون درباره معناى (محكم ) و (متشابه ) و نيز در معناى كلمه(تاءويل ) گفتيم مطالبى بود كه دقت در كلام خداى سبحان آن را مى فهماند و نيزروايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) كه بزودى ((ان شاء اللّه ) از نظرخواننده خواهد گذشت آن را مى رساند. حال ببينيم مفسرين در معناى اين سه عنوان چه گفتهاند سخنان مفسرين در اين باره بسيار مختلف است ، و شيوع و گسترش اين اختلاف بهانحرافشان كشانيده است .
اگر سر نخ اين اختلافات را جستجو كنيم سر از صدر اسلام و مفسرين از صحابه وتابعين در مى آوريم ، و تا آنجا كه ما اطلاع داريم كم تر تفسيرى پيدا مى شود كه حتىبا بيانى كه ما ذكر كرديم نزديك باشد، تا چه رسد به اين كه كاملا مطابق با آنباشد.
و علت عمده اين انحراف آن است كه بحث در (محكم و متشابه ) را با بحث در پيرامونمعناى (تاءويل ) خلط كرده اند، و اين باعث شده است كه اختلاف عجيبى در انعقاداصل مساءله و كيفيت بحث و نتيجه گيرى از آن راه بيفتد.
اينك ما در طى چند فصل درباره هر يك از اين دو مساءله بطورمفصل بحث مى كنيم ، و اقوال را بعد از آن كه بقدر امكان مشخص ‍ كنيم كه مربوط به كداميك از دو مساءله است نقل نموده و آنچه حق مطلب است اختيار مى كنيم .
1 محكم و متشابه (گفتار) 
1 - گفتار در مساءله محكم و متشابه
كلمه (محكم ) اسم مفعول از باب افعال (احكام ) است . و كلمه (متشابه ) اسمفاعل از باب تفاعل (تشابه ) است ، و (احكام و تشابه )از الفاظى است كه معنايش درلغت روشن است ، خداى تعالى يكجا همه قرآن را محكم خوانده و فرموده : (كتاب احكمتآياته ) و جاى ديگر همه اش را متشابه خوانده ، و فرموده : (كتابا متشابها مثانى ).
منظور از احكام آن اين است كه تمامى آن داراى نظمى متقن و بيانى قاطع و محكم است ، ومنظور از تشابه آن اين است كه همه آياتش از نظر نظم و بيان و داشتن نهايت درجه اتقانو نداشتن هيچ نقطه ضعف شبيه به هم هستند.
و چون به حكم آن دو آيه همه قرآن محكم و همه اش متشابه است لذا در آيه مورد بحث ما كهآيات را بدو قسم محكم و متشابه تقسيم كرده ، و فرموده بعضى از آياتش محكم و بعضىمتشابه است ، مى فهميم منظور از اين محكم و متشابه غير آن محكم و متشابه است .
نقلاقوال مختلفى كه درباره مراد از محكم و متشابه گفته شده و نقد و ردّ آنها
پس جا دارد در معناى محكم و متشابه ، در اين آيه بحث شود تا ببينيم منظور از آن چيست ؟ وكدام دسته از آيات به اين معنا محكم و كدام به اين معنا متشابه است ، و در معناى آن مفسرينمتجاوز از ده قول دارند.
اول اينكه : منظور از آيات محكم همان چند آيه سوره انعام است ، كه مى فرمايد:(قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ان لا تشركوا به شيئا... لعلكم تتقون ) و در آنعده اى از واجبات و محرمات الهى را نام مى برد و منظور از آيات متشابه آياتى است كهامر آن بر يهود مشتبه شده ، و آن عبارت است از رمزهايى كه در آغاز بعضى از سوره هاىقرآن قرار گرفته مانند (الف - لام - ميم ) (الف - لام - را) (حا - ميم ) وامثال آن ، كه يهود آنها را با حساب جمل محاسبه كردند تا از اين راه مدت عمر و بقاى امتاسلام را در آورند، و حسابشان درست از آب در نيامد، در نتيجه دچار اشتباه شدند.
اين معنايى است كه در ميان صحابه به ابن عباس نسبت داده شده و نادرستى آنهم روشناست ، براى اين كه گفتارى است بدون دليل و به فرض هم كهدليل داشته باشد آيات محكم منحصر در سه آيه سوره انعام نيست ، بلكه بغير از حروفمقطعه اول سوره ها شامل همه قرآن مى گردد.
و ليكن حق مطلب اين است كه نسبت دادن چنين معنائى به ابن عباس صحيح نيست ، آنچه ازابن عباس نقل شده اين است كه گفته اين آيات سه گانه از محكمات است ، نه اين كه آياتمحكم قرآن همين سه آيه است ، اينكه آن روايت :
در الدرالمنثور آمده كه سعيد بن منصور، و ابن ابى حاتم ، و حاكم (وى حديث را صحيحدانسته ) و ابن مردويه ، از عبداللّه بن قيس ‍ روايت كرده اند كه گفته : من از ابن عباسشنيدم كه در تفسير آيه : (منه آيات محكمات ) گفت : سه آيه ازآخر سوره انعام كه باجمله : (قل تعالوا) آغاز مى شود از آيات محكم قرآن است .
مويد اين حديث روايت ديگرى است كه باز از اونقل شده ، كه در تفسير آيه مورد بحث گفته : آيه :(قل تعالوا... لعلكم تتقون ) و نيز آيه : (و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه ... كانللاوابين غفورا) از اين قبيل آيات است .
پس اين دو روايت شاهدند بر اينكه منظور ابن عباس اين بوده كه سه آيه آخرانعام رامثل بياورد براى آيات محكم ، نه اينكه آيات محكم را منحصر در آن سه آيه كند:
دوم عكس تفسير اول است ، و آن اين است كه آيات محكم عبارت است از حروف مقطعه دراوايل بعضى از سوره ها، و آيات متشابه بقيه قرآن است .
اين تفسير را به ابى فاخته نسبت داده اند، كه در تفسير آيه : (هن ام الكتاب ) گفته :ام الكتاب ، عبارت است از فواتح سور، كه قرآن از آنها استخراج شده ، يعنى سورهبقره از (الف ، لام ، ميم ) استخراج شده ، و در سورهآل عمران از (الف ، لام ، ميم اللّه لا اله الا هو الحى القيوم ) استخراج شده .
از سعيد بن جبير نقل شده كه نظير اين معنا را براى (ام الكتاب ) كرده ، و گفته :اصل كتاب اين حروف هستند، چون در همه كتابها وجود دارند.
اين بود گفتار سعيد بن جبير، و از اينجا مى فهميم كه ابن عباس و سعيد بن جبيرنظرشان درباره رموز اول سوره ها اين بوده كه خداى تعالى خواسته است بفرمايد:(قرآن از همين حروفى تشكيل شده كه خود شما با آن سخن مى گوييد، و اگرنمىپذيريد كه كلام خدا است آيه اى مثل آن بياوريد.
اين يكى از وجوهى است كه در معناى حروف مقطعه ذكر كرده اند و ليكن علاوه بر اين كههيچ دليلى بر اين وجه نيست ، اين اشكال هم بر آن وارد است ، كه با خود آيه شريفهمنطبق نيست ، چون بنا براين وجه ، غير از فواتح سور بايد تمامى قرآن متشابه باشد،و خداى تعالى هم در آيه مورد بحث كسانى را كه از متشابهات قرآن پيروى مى كنند مذمتنموده ، و آن را از انحراف قلب دانسته ، نتيجه اين مى شود كه مردم موظف باشند هيچيك ازآيات قرآن را پيروى نكنند، با اين كه در تعداد زيادى از آيات ، مردم را به پيروى ازقرآن واداشته و ستوده ، و بلكه آن را از واجب ترين واجبات شمرده ، مانند آيه (واتبعواالنور الذى انزل معه ) و آيات ديگر.
سوم ، اينكه گفته اند: (متشابه ) آن آياتى است كه نسبت به معناى خود ابهام داشتهباشد، كه اصطلاحا آن را مجمل نيز مى خوانند، و محكم درمقابل آن همان مبين است .
اين وجه نيز درست نيست براى اين كه خصوصياتى كه در آيه شريفه براى محكم ومتشابه ذكر شده با مجمل و مبين تطبيق نمى كند.
توضيح اين كه اجمال عبارت است از اين كه لفظ كه معنايش چند جهت دارد، طورى ادا شودكه شنونده نفهمد مقصود گوينده كدام جهت معنا است ، و همين باعث سرگردانى مخاطب و ياشنونده شود، و نتواند مراد گوينده را تشخيص دهد، و بناىاهل زبان در ظرف تفهيم و تفهم بر اين قرار گرفته كه از اينگونه الفاظ پيروىنكنند، و هر لفظى كه چنين وضعى را دارد جزء الفاظ بى معنا بحساب آورند، و بنا رابر اين گذاشته اند كه گوينده ، شنونده و مخاطب را مواخذه نكند كه چرا گفته مرا هيچگرفتى ؟ و به فرض هم كه مواخذه كند، بگويند لفظ تومجمل بود، و ما هر چه در ساير كلمات تو جستجو كرديم تا شايد قرينه اى پيدا كنيم كهلفظ نامبرده را براى ما روشن كند نيافتيم .
اين وضعى است كه لفظ مجمل با مبين دارد، و اگر منظور از محكم و متشابه عينا همينمجمل و مبين مى بود: بايد آيات متشابه - البته بعد از رد به آيات محكم - پيروى شود،نه خود آيات محكم ، همانطور كه در مجمل و مبين سرانجام و بعد از رفعاجمال به لفظ (مجمل ) عمل مى شود نه (مبين )، و پيروى متشابه امرى است كه ذوقو قريحه تكلم و تفاهم به آن اجازه نمى دهد، و هيچاهل زبانى اقدام به آن نمى كند، حال چه اهل زيغ باشد و چه راسخ در علم ، و باز در چنينفرضى نبايد قرآن كريم ، پيرو متشابه را بيماردل بخواند، و مذمت كند.
چهارم : اينكه گفته اند: متشابه عبارت است از آياتى كه نسخ شده (منسوخ ) كه بايد بهآن ايمان داشت ، ولى عمل نكرد. و محكمات آياتى است كه ناسخند يعنى هم بايد به آنهاايمان داشت و هم عمل كرد.
اين تفسير را به ابن عباس و ابن مسعود و گروهى از صحابه نسبت داده اند، و به همينجهت بوده كه ابن عباس خود را از عالمان بهتاءويل مى پنداشته است .
و اين تفسير درست نيست ، زيرا در صورتى كه درست باشد هيچ دلالتى ندارد بر اينكه متشابهات قرآن ، منحصرا آيات نسخ شده است ، چون خصوصياتى كه خداى تعالى دراين آيه براى پيروى متشابه آورده كه يكى از آنها فتنه جويى و يكى ديگرتاءويل يابى است ، در بسيارى از آيات غير منسوخه نيز هست ، مانند آياتى كه از صفاتو افعال خدا سخن مى گويد، علاوه بر اين كه اگر اين تفسير درست باشد لازمه اش اينمى شود كه آيات قرآن دو قسم محكم و متشابه نباشد، بلكه ب ين آن دو واسطه اى همباشد، كه نه محكم است و نه متشابه ، مانند همان آيات صفات وافعال كه نه ناسخند و نه منسوخ .
از اين هم كه بگذريم در كلامى كه از ابن عباسنقل شده قرائنى هست كه دلالت مى كند بر اينكه نظريه او درباره محكم و متشابه اعم ازناسخ و منسوخ است ، و بر غير آن دو نيز تطبيق مى كند، و ابن عباس ، ناسخ و منسوخ رابه عنوان مثال ذكر كرده است ، اينك روايت ابن عباس .
در كتاب الدرالمنثور آمده است كه ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، از طريق على ،از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : محكمات عبارت هستند از ناسخ قرآن ، وحلال و حرامش ، و حدود و فرائضش ، و آنچه كه بايد بدان ايمان داشت . و متشابه قرآنعبارت است از آيات منسوخ قرآن ، و مقدم و موخر وامثال و اقسامش ، و آنچه كه بايد بدان ايمان آورد، ولى نبايد بدانعمل نمود. - يعنى آيات منسوخ قرآن اين بود نظريه ابن عباس .
پنجم اينكه محكمات قرآن ، آن معارفى است كه دليلى واضح دارد، مانند آيات مربوط بهتوحيد و قدرت و حكمت خدا، و آيات متشابه عبارت است از آياتى كهقبول و فهم معارف آن نيازمند به تاءمل و تدبر است .
اين وجه نيز درست نيست ، براى اين كه اگر مراد از واضح بودندليل اين است كه مضمون آيه دليل عقلى واضحى داشته باشد يا بديهى باشد و يانزديك به بديهى ، و منظور از احتياج داشتندليل به تدبر و تاءمل ، اين است كه مضمون آيهدليل عقلى بديهى و يا نزديك به بديهى نداشته باشد، لازمه اش اين مى شود كه آياتاحكام و واجبات و امثال آن نيز از آيات متشابه باشد، براى اين كه هيچ يك از احكام قرآندليل عقلى واضحى ندارد.
در نتيجه بايد اين گونه آيات پيروى نشود، و پيروى آنها مذموم باشد، با اين كهپيروى همه آيات و مخصوصا آيات احكام واجب است ، و اگر مراد از وضوحدليل ، اين باشد كه دليلى واضح از خود كتاب داشته باشد، و مراد از احتياجش بهتدبر، اين باشد كه دليلى واضح از خود كتاب نداشته باشد. همه آيات قرآن كريم ازاين جهت يكسانند، و چگونه نباشد با اينكه كتابى است متشابه مثانى ، و نورى است مبين ،و لازمه آن ، اين است كه تمامى آيات قرآن محكم باشد، و به كلى متشابهى در آن نباشد،و اين خلاف فرض و بر خلاف نص قرآن است . ششم اينكه : محكم ، عبارت است از آياتىكه به خاطر وجود دليل روشن و حتى دليل غير روشن بتوان به مضمون آن علم پيدا كرد،و متشابه ، آن آياتى است كه راه علم به آن نباشد، مانند آيات مربوط به زمان قيام قيامتو امثال آن .
اين وجه نيز درست نيست ، براى اينكه محكم و متشابه بودن ، دو صفت براى آيات قرآناست ، بدان جهت كه آيه است ، و يا بدان جهت كهدليل بر يكى از معارف الهيه است ، و آنچه آيه اى از آيات كتاب بر آن دلالت دارد چيزىنيست كه مردم از خود آيه و يا بضميمه آيات ديگر نتوانند و يا نبايد بفهمند و چگونهممكن است خداى تعالى از آن آيه معنايى در نظر داشته باشد، ولى لفظ آيه بر آن معنادلالت نداشته باشد؟.
با اينكه خداى تعالى كتابش را هدايت و نور و مبين خوانده و در آيه :(تنزيل من الرحمن الرحيم ، كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون ، بشيرا ونذيرا فاعرض اكثرهم فهم لا يسمعون ) فرموده : اين كتاب در معرض فهم كفار نيز هست، تا چه رسد به فهم مؤ منين ، و نيز فرموده : (افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عندغير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا).
پس هر مطلبى كه آيه اى از آيات قرآن متعرض آن است درخور فهم مردم است ، نه اينكهفهميدنش ممتنع و اطلاع به مفهومش محال باشد، و اما آن معارفى كه دركش خارج از فهمبشر است از قبيل زمان وقوع قيامت و ساير حقايقى كه در پس پرده غيب است ، هيچ آيه اىاز قرآن متعرض آن نشده ، تا آن آيه را متشابه بخوانيم ، علاوه بر اين كه صاحب اينقول ما بين معناى (متشابه ) و معناى (تاءويل ) خلط كرده است ، همچنان كه قبلا همگفتيم كه بعضى از اين اقوال ميان اين دو معنا خلط كرده اند.
قول هفتم گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: منظور از آيات محكمات آيات احكام ، ومنظور از متشابهات آيات ديگر است ، كه با يكديگر سازش ندارند اينقول را به مجاهد و غير او نسبت داده اند.
اين قول نيز درست نيست ، براى اين كه اگر منظور از ناسازگارى آيات متشابه ، معنايىاست كه حتى شامل مواردى چون : تخصيص به وسيله مخصص ، و تقييد به وسيله مقيد(بكسره ياء) و ساير قراين مقالى و مقامى مى شود پس آيات احكام نيز همين تشابه وناسازگارى را دارد زيرا در آن آيات نيز عام و خاص ، مطلق و مقيد هست ، و اگر منظور ازآن ، ابهام آيه است بطورى كه مراد و مدلول آن به خاطر كثرت محتملاتش معلوم نباشد،نه خود آيه ناطق به معنايش باشد، و نه بوسيله آيات ديگر بشود معنايش را معين كرد،بايد بگوييم غير از آيات احكام هر چه هست متشابه است .
و نتيجه آن سخن اين مى شود كه : مسلمانان به هيچ يك از آيات مربوط به معارف قرآنىعلم نيابند، چون فرض كرديم در اين دسته از آيات ، كه بيانگر معارف قرآنند - نهبيانگر احكام شرع - هيچ آيه محكمى وجود ندارد، تا آيات متشابه آن را به محكمش ارجاعدهيم ، و معناى متشابهش را روشن سازيم .
قول هشتم اين است كه آيات محكم آيه هايى است كه تنها يكتاءويل داشته باشد، و آيات متشابه آياتى است كه چند وجه ازتاءويل را تحمل بكند. اين وجه را به شافعى نسبت داده اند، و گويا منظور گوينده آن ،اين باشد كه آيات محكم ، آياتى است كه هر يك از آنها تنها در يك معنا ظهور داشتهباشند، مانند آياتى كه يا صريح و نص در معناى خود هستند، و يا ظهور قوى اى در آندارند، و متشابه ، آيه اى است كه نه نص درمدلول و مراد خود باشد، و نه ظهور قوى اى در آن داشته باشد.
و اين وجه نيز درست نيست ، براى اين كه در اين وجه ، كارى صورت نگرفته ، تنها كلمه(محكم ) را با كلمه (لفظ داراى يك معنا)، و كلمه ((متشابه ) را با كلمه (لفظداراى چند پهلو) تبديل كرده ، علاوه بر اين كه در اين وجه ،تاءويل را به معناى تفسير گرفته ، كه عبارت است از معناى مراد به لفظ، و خوانندهتوجه فرمود كه اين خطا است ، چرا كه اگرتاءويل و تفسير به يك معنا مى بود، ديگر جهت نداشت كه علم بهتاءويل را مختص به خدا و يا به خدا و راسخين در علم كند، براى اين كه آيات قرآنيكديگر را تفسير مى كنند، و مؤ من و كافر و راسخين در علم واهل زيغ همه در فهم آيات قرآن به كمك و تفسير آيات ديگر يكسان هستند. نهم اينكهگفته اند: محكم عبارت از آياتى در قصص انبيا و امت هاى ايشان است كه محكم ومفصل باشد، و متشابه از همين دسته آيات آن آياتى است كه الفاظى مشتبه دارند، چون يكداستان را در چند سوره تكرار كرده ، و لازمه اين وجه آنست كه بگوييم تقسيم آيات قرآنبه محكم و متشابه مخصوص آيات قصص است .
و اين درست نيست ، براى اين كه هيچ دليلى بر اين اختصاص نيست ، علاوه بر اين كهيكى از خاصيت هايى كه قرآن براى محكم و متشابه ذكر كرده اين بود كه در پيروى محكمهدايت ، و در پيروى متشابه فتنه جويى و تاءويل خواهى است ، و اين خاصيت با آياتقصص تطبيق ندارد، چون مخصوص آنها نيست ، بلكه در غير قصص نيز هست ، و نيزمخصوص قصه هايى نيست كه در قرآن تكرار شده ، بلكه در آياتى هم كه يك بار قصهاى را نقل مى كند، مانند آيات مربوط به جعل و قرار دادن خليفه در زمين نيز جريان دارد.
دهم اينكه گفته اند: متشابه آن آياتى است كه محتاج به بيان باشد، و محكم آن است كهمحتاج به بيان نباشد. اين وجه را به امام احمد بنحنبل نسبت داده اند.
اين نيز اشكال دارد، براى اينكه تمامى آيات احكام احتياج به بيانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دارد، با اينكه قطعا متشابه نيست ، كه بيانش مكررگذشت ، و همچنين آيات نسخ شده بطور مسلم از متشابهات است ، كه بيانش گذشت ، بااين كه احتياجى به بيان ندارد، چون چيزى نظير ساير آيات احكام است .
يازدهم اين است كه گفته اند: محكم آن آياتى است كه هم بايد بدان ايمان داشته باشند،و هم به آن عمل كنند، و متشابه آن آياتى است كه تنها بايد به آن ايمان داشته باشندولى عمل نكنند.
اين وجه را به ابن تيميه نسبت داده اند، و شايد منظور او از دستهاول انشاآت قرآن ، و از دومى اخبار قرآن باشد، همچنان كه بعضى ديگر هميناحتمال را از گفتار ابن تيميه داده اند، و گرنه اين صورت ، وجه يازدهم نمى شود، چونبا چند وجه از وجوه گذشته منطبق است .
و اگر منظور همان باشد كه احتمال داديم ايناشكال متوجه آن است كه لازمه متشابه بودن غير آيات احكام اين است كه مردم نتوانند بههيچيك از معارف الهى در غير احكام ، علم بهم رسانند، چون در معارفعمل نيست ، و نيز در اين آيات آيه اى محكم نباشد تا آيات متشابه را به آن برگردانند،و به وسيله آن رفع تشابه كنند، اين از يك سو، و از سوى ديگر آيات نسخ شده همهانشاآتند، با اينكه قطعا از محكمات نيستند.
ولى مثل اين كه منظور صاحب اين قول از ايمان وعمل به محكم ، و ايمان بدون عمل به متشابه ، همان معنايى باشد كه لفظ آيه مورد بحثبر آن دلالت دارد، چنانكه درباره متشابهات مى فرمايد: (فاما الذين فى قلوبهم زيغفيتبعون ما تشابه منه ).
و نيز مى فرمايد: (و الراسخون فى العلم يقولون آمنا بهكل من عند ربنا)، چيزى كه هست از آنجايى كه ايمان وعمل داشتن نسبت به محكمات ، و تنها ايمان داشتن نسبت به متشابهات فرع اين است كه ماقبلا تشخيص داده باشيم كدام آيه محكم و كدام متشابه است ، پس وجه نامبرده و معرفىمحكم به آن آياتى كه بايد مسلمانان هم به آن ايمان داشته باشند، و همعمل كنند، و معرفى متشابه به آن آياتى كه تنها بايد به آن ايمان بياورند، هيچ دردىرا دوا نمى كند.
دوازدهم اين است كه گفته اند: متشابهات قرآن خصوص آياتى است كه صفات خاصه اىرا بيان مى كند، چه صفات خاصه خدا مانند (عليم )، (قدير)،(حكيم ) و(خبير)، و چه صفات خاصه انبيا مانند آيه : (و كلمته القيها الى مريم و روح منه )كه درباره اوصاف عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) است ، و آيات ديگر كه شبيه اينباشد.
اين قول را نيز به ابن تيميه نسبت داده اند.
اشكال ى كه متوجه اين وجه است ، اين است كه : اولاقبول نداريم كه همه آيات مربوط به صفات خاصه خدا و انبيا، از متشابهات هستند، و درثانى به فرض هم كه آن را قبول كنيم دليلى بر چنين انحصار نداريم .
و بطورى كه از سخنان طولانى ابن تيميه برمى آيد وى دو كلمه محكم و متشابه را بهمعناى لغويش معنا كرده ، يعنى محكم را به كلمه اى كه دلالتى محكم دارد، و متشابه را بهكلمه اى كه چند معنا در آن محتمل است تعبير و تعريف كرده و گفته است ، اين دو معنا امرىنسبى است ، چه بسا مى شود كه يك آيه از نظر جمعيتى متشابه است ، چون مردمى عامىهستند، و نمى توانند با بحث و گفتگو معناى واقعى آنرا بدست آوردند. در نتيجه دربارهآن آيه احتمالها مى ده ند، ولى همين آيه براى جمعى ديگر محكم است ، چون قدرت بحث وفحص را دارند، و اين معنا در آيات صفات روشن تر به چشم مى خورد، چون غالب مردمدرباره اين گونه صفات و اين گونه آيات دچار اشتباه مى شوند، چون فهمشان قاصراز اين است كه تا بام عالم حس بپرواز درآمده و در ماوراى عالم حس جولان كند، بناچار آنچهاز صفات كه خداى تعالى براى خود اثبات كرده با صفات مشابه آن كه در خودشانسراغ دارند قياس مى كنند، و دچار گمراهى مى شوند.
مثلا خدا براى خود علم و قدرت و سمع و بصر و رضا و غضب و يد و عين وامثال اينها اثبات نموده ، گمان مى كنند كه اين صفات در خداى تعالى هم از مقوله صفاتخودشان امورى مادى ، و يا مستلزم جسمانيت است ، و يا آنها را شوخى و غير حقيقى فرض مىكنند، و از همين راه فتنه ها بپا مى شود، و بدعت ها ظهور مى كند، و مذاهب درست مى شود!.
پس محكم و متشابه همانطور كه گفتيم دو معناى نسبى است ، محكم كه براى بعضى محكماست براى بعضى ديگر مت شابه است ، و متشابه كه براى بعضى متشابه است ، براىبعضى ديگر محكم است ، آنچه كه علم بدان براى هيچ كس ممكن نيستتاءويل متشابهات ، يعنى علم بحقيقت معانى آنهاست ، كهامثال آيات صفات بر آنها دلالت دارد، درست است كه ما از عبارت : (ان اللّه علىكل شى ء قدير) و يا عبارت (ان اللّه بكل شى ء عليم ) وامثال آن معناهائى مى فهميم ، و ليكن حقيقت علم و قدرت و ساير صفات خدا و كيفيتافعال خاصه به خدا را نمى فهميم ، و تاءويل متشابهات هم همين است كه جز خدا كسى آنرا نمى داند.
اين بود خلاصه گفتار ابن تيميه و ما ان شاء اللّه بزودى در بحثى كه پيرامونتاءويل خواهيم داشت متعرض اشكالات گفته وى خواهيم شد.
سيزدهم اين است كه بعضى گفته اند: محكم آن آياتى است كهعقل در درك آن راه دارد، و متشابه آن است كه چنين نباشد.
اين وجه نيز درست نيست ، براى اين كه سخنى است بدوندليل ، و آيات قرآنى هر چند به اين دو قسم تقسيم مى شوند، ولى صرف اين كهبعضى از آيات قرآن آنطور، و بعضى ديگر اين طور هستنددليل نمى شود بر اين كه محكم ، آيات قسم اول ، و متشابه آيات قسم دوم باشد، چونخصوصياتى كه در آيه مورد بحث براى محكم و متشابه ذكر شده ، با اين وجه آنطور كهبايد تطبيق نمى شود، علاوه بر اين ، وجه نامبرده بوسيله آيات احكام نقض مى شود،براى اين كه اين آيات بطور قطع جزء آيات محكم قرآن است ، در حالى كهعقل هيچ راهى به حقيقت مفاد آن ندارد، و بنابر وجه نامبرده بايد جزء متشابهات شمردهشود.
چهاردهم اين است كه بعضى گفته اند: محكم عبارت است از آياتى كه ظاهرش منظورباشد، و متشابه آن است كه ظاهرش منظور نباشد.
اين وجهى است كه در بين دانشمندان اخير اسلامى شيوع يافته ، و اصطلاحى هم كه هميندانشمندان در معناى (تاءويل ) دارند مبتنى بر همين معنايى است كه براى (محكم ومتشابه ) كرده اند، چون در معناى (تاءويل ) گفته اند: عب ارت است از معنايى كهمخالف با ظاهر كلام باشد، و گويا مراد آن كسى هم كه گفته : محكم آيه اى است كهتاءويلش تنزيلش باشد، و متشابه آيه اى است كه به جزتاءويل معنايى از آن فهميده نشود، همين وجه چهاردهم است .
و اين وجه هم درست نيست ، زيرا صرف اصطلاحى است ، و اوصافى كه در آيه
براى محكم و متشابه نام برده شده بهيچ وجه با آن تطبيق نمى كند، براى اين كهمتشابه بدين جهت متشابه است كه مراد و مدلول آن مشخص نيست ، و منظور ازتاءويل آن معناى مراد از متشابه نيست ، تا متشابه به اين نشانى متميز از محكم شود، كهتاءويل دارد، و محكم تاءويل ندارد. بلكه همانطور كه قبلا بيان كرديم مراد ازتاءويل در آيه شريفه ، امرى است كه شامل تمامى آيات قرآنى مى شود، چه محكمش و چهمتشابهش .
علاوه بر اينكه در قرآن هيچ آيه اى نداريم كه معناى ظاهرى آن منظور نباشد، و خلافظاهر آن مراد باشد، و اگر هم آيه اى باشد كه معناى غير ظاهرى آن مراد باشد به خاطرآيات محكم ديگرى است كه آنرا برخلاف ظاهرش برگردانده است .
چون آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، و معلوم است كه معنايى كه قرائنمتصل و يا منفصل ك لام ، به لفظ مى دهند، معناى خلاف ظاهر نيست ، آنهم در كلامى كه خودصاحب كلام تصريح كرده باشد به اين كه رسم من در كلام آن است كه اجزاى كلامم رابه هم مربوط و متصل كنم ، به طورى كه يكى مفسر ديگرى ، و شاهد بر آن باشد، وخواننده با كمى تدبرو دقت بتواند هر اختلاف و منافاتى را كه به ظاهر به چشم مىخورد از بين ببرد، و فرموده باشد: (افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير اللّهلوجدوا فيه اختلافا كثيرا).
پانزدهم وجهى است كه از (اصم ) حكايت شده ، و آن اين است كه : (محكم ) آن آياتىاست كه همه در تاءويلش اجماع و اتفاق داشته باشند، و (متشابه ) آن است كهتاءويلش مورد اختلاف باشد.
گويا منظور (اصم ) از اتفاق و اختلاف اين است كهمدلول آيه طورى باشد كه در اولى (محكم ) نظرها مختلف نباشد، و در دومى (متشابه )مختلف باشد.
اين وجه نيز درست نيست ، براى اينكه لازمه اش متشابه بودن تمامى قرآن است ، چون هيچآيه اى در قرآن نيست كه از هر جهت مورد اتفاق مفسرين بوده و از هيچ جهتى در آن اختلافنباشد، بلكه يا در لفظ آن اختلاف هست ، و يا در معنايش ، و يا اين كه ظهور دارد يا نه ،و يا در جهات ديگر حتى بعضى از مفسرين به استناد آيه (كتابا متشابها) گفته اند:همه قرآن متشابه است ، و غفلت كرده اند از اين كه وقتى مى تواند بگويد همه قرآنمتشابه است كه آيه (كتابا متشابها) محكم باشد، و جمعى ديگر معتقدند كه ظاهر كتابحجت نيست ، يعنى ظهور ندارد.
شانزدهم اين است كه گفته اند: متشابه از قرآن ، آن آياتى است كه تف سيرش بهتفسير آيه اى ديگر مشتبه شده باشد، و فهم آن به خاطر همين اشتباهمشكل شده باشد، حال چه اين كه اشكال از جهت لفظ باشد، يا از جهت معنا اين وجه را راغبذكر كرده است .
كلام راغب اصفهانى در بيان مراد از محكم و متشابه و اقسامى كه براى محكم ومتشابهقائل است
راغب اصفهانى در مفردات خود گفته : آيات متشابه از قرآن كريم ، آن آياتى است كهتفسيرش به خاطر شباهت به تفسير آيه اى ديگر،مشكل شده باشد، حال يا از جهت لفظ، و يا از حيث معنا، و بدين جهت است كه فقها گفته اند:آيه متشابه آن آيه اى است كه ظاهرش ‍ از مراد و معنايش حكايت نكند.
و حقيقت اين سخن اين است كه آيات قرآن از نظر اعتبار بعضى از آنها بوسيله بعضىديگر سه قسم هستند: يكى محكم على الاطلاق است ، و دوم متشابه على الاطلاق ، و سومآياتى است كه از جهتى محكم و از جهتى ديگر متشابه است .
پس متشابه فى الجمله سه قسم است : اول متشابه از جهت لفظ فقط، دوم متشابه از جهتمعنا فقط، و سوم متشابه از هر دو جهت ، و آن كه تنها از جهت لفظ، متشابه است ، دو قسماست 1 - آنكه مفردات آن متشابه است ، يا به خاطر اين كه لفظى است ناآشنا و غيرماءنوس مانند كلمه (اب ) و كلمه (يزفون )، و يا به خاطر اين كه لفظى استداراى چند معنا، مانند لفظ (يد) و لفظ (عين )، 2 - آن متشابهى است كه جملات وتركيبات آن تشابه دارد.
قسم دوم نيز سه نوع است .
1 - آنكه تشابهش از اين جهت ناشى شده باشد كه كلامى است مختصر و بدون توضيح ،مانند آيه : (و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء).
2 - آنكه تشابهش به خاطر بسط و گستردگى كلام باشد، مانند آيه (ليس كمثله شىء)، كه اگر فرموده بود: (ليس مثله شى ء)، معنا براى شنونده روشن تر مى شد،چون يك حرف اضافه شده ، جمله براى شنونده متشابه شده .
3 - آنكه تشابهش از ناحيه نظم كلام باشد، مانند آيه :(انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا قيما) كه تقدير آن(انزل على عبده الكتاب قيما، و لم يجعل له عوجا) است .
و نيز آيه : (و لو لا رجال مومنون ... لو تزيلوا) كه نظم آن طورى است كه مايهتشابه آن شده .
و متشابه از جهت معنا، آياتى است كه متعرض صفات خدا و صفات روز قيامت است ، زيراتصور اينگونه صفات براى ما ميسور و ممكن نيست ، چون در نفوس ما تنها صورتچيزهايى نقش مى بندد كه به وسيله يكى از حواس ظاهرى براى ما محسوس باشد، و ياحداقل از جنس محسوسات باشد، و صفات خدا و خصوصيات قيامت هيچيك از اين دو قسم نيست .
و متشابه از جهت لفظ و معنا، پنج قسم است :
1 - آنكه تشابهش از جهت مقدار و كميت باشد. مانند جملاتى كه عموم و خصوصش معلومنباشد، مثلا فرموده : (اقتلوا المشركين )، و نمى دانيم منظور عموم مشركين است ، و يامشركين مخصوص ؟.
2 - آنكه تشابه آن به خاطر نا معلوم بودن كيفيتش باشد، مثلا فرموده : (فانكحوا ماطاب لكم ) و ما نمى دانيم اين نكاح واجب است يا مستحب .
3 - آنكه تشابهش از جهت زمان باشد به اين معنا كهاحتمال دهيم آيه نسخ شده باشد، و عمر حكمى كه در آن است سرآمده باشد، واحتمال دهيم كه نسخ نشده باشد، مانند آيه : (اتقوا اللّه حق تقاته ) كه تقواىكامل را واجب مى كند با اينكه آيه (واتقوا اللّه ما استطعتم ) تقوا را بقدر توانايىواجب كرده است .
4 - آنكه تشابهش از جهت مكان و يا امورى باشد كه آيه در شاءن آن امورنازل شده باشد، مانند آيه : (و ليس البربان تاتوا البيوت من ظهورها)، كه در آيهمعين نشده مقصود از پشت خانه كجا است ، و مانند آيه (انما النسى ء زياده فى الكفر)كه تشخيص معناى (نسى ء)، براى كسى كه عادت عرب جاهليت را نمى داند،مشكل است .
5 - آنكه تشابهش از جهت شروطى باشد كه در صحت و فسادعمل دخالت دارند، مانند شروط نماز و نكاح .
با در نظر گرفتن اين مطالب معلوم مى شود هيچ يك از وجوهى كه مفسرين در معناىمتشابه ذكر كرده اند خالى از اين وجوه و تقسيم ها نيست ، حتى آنكه گفته (متشابه )عبارت است از حروف مقطعه ، و يا قتاده كه گفته است متشابه عبارت است از منسوخ ، و(محكم ) عبارت است ، از ناسخ ، و يا اصم كه گفته : (محكم ) آياتى است كه درتفسيرش اتفاق نظر باشد، و (متشابه ) آيات مورد اختلاف است .
و از سوى ديگر مى توان تمامى انحا و اقسام متشابه را در سه قسمت خلاصه كرد:اول ، متشابهى است كه اطلاع بر تاءويلش براى كسى جز خدا ممكن نيست ، مانند وقت قيامت، و روزى كه ظهور مى كند، و كيفيت آن و امثال اينها...
دوم ، متشابهى است كه پى بردن به تاءويل و معرفت آن براى انسانها ممكن است ، مانندالفاظ غريب و نامانوس ، و احكام مغلق و دقيق .
سوم ، متشابهى است مردد بين دو قسم قبلى ، هماحتمال دهيم همه انسانها مى توانند به حقيقت معناى آن آگاه شوند، و هماحتمال دهيم مختص به راسخين در علم است ، و ديگران دسترسى به آن ندارند.
و اين قسم سوم همان است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در دعاى خود درباره على(عليه السلام ) به آن اشاره نموده و عرضه مى دارد: (اللّهم فقهه فى الدين و علمهالتاءويل ) (بار الها او را در دين فقيه ساز و تاءويلش بياموز)، و نظير آنرا دربارهابن عباس فرموده است ، اين بود گفتار راغب در معناى محكم و متشابه ، و گفتار وى عمومىترين گفتار در اين بحث است ، كه در آن بين عده اى ازاقوال گذشته را جمع كرده است .
دو اشكال بر قول راغب 
ولى دو اشكال بگفته وى وارد است :
اول اينكه : وسعت و عموميتى كه وى به دامنه معناى متشابه داده تاشامل شبهات لفظى از قبيل غرابت لفظ و اغلاق تركيب و عموم و خصوص وامثال آن بشود با ظاهر آيه شريفه نمى سازد، براى اينكه آيه شريفه آيات محكمه رامرجعى دانسته براى بيانگرى آيات متشابه ، و معلوم است كه غرابت لفظ وامثال آن با مراجعه به آيات محكمه از بين نمى رود و روشنى دلالت محكمات ربطى بهغرابت الفاظ متشابه ندارد، بلكه براى گره گشايى اينگونه الفاظ مرجع ديگرى هست، كه بايد به آنجا مراجعه بشود و آن عبارت است از علم لغت .
و نيز آيه مورد بحث يكى از نشانه هاى متشابهات را اين دانسته كه اگر كسى آنراپيروى كند فقط به منظور فتنه انگيزى پيروى كرده ، و جز اين هيچ انگيره ديگرى نمىتواند داشته باشد، و ما مى دانيم كه پيروى عام بدون مراجعه به خاص ، و پيروى مطلقبدون مراجعه به مقيد، و همچنين پيروى لفظ غريب بدون مراجعه به كتابهاى لغت ، عملىاست مخالف با طريقه اهل هر زبان ، و قريحه هيچاهل زبانى اجازه چنين كارى را نمى دهد، و اگر كسى چنين كند همهاهل زبان او را تخطئه مى كنند، پس او نمى تواند منشا فتنه در بين آنان بشود زيرااهل لسان با او همكارى نخواهند كرد.
پس از همينجا مى فهميم كه منظور از متشابه ، الفاظ غريب ، و آن مثالهايى كه وى آورده ،نيست .
اشكال دوم اين است كه وى متشابه را سه قسم كرد،اول آنكه فهمش براى عموم ممكن است ، و دوم آنكه فهم آن براى احدى ممكن نيست ، و سومآنكه فهمش براى بعضى ممكن و براى بعضى غير ممكن است ، و از اين تقسيم چنين برمىآيد كه وى تاءويل را مختص ‍ به متشابه مى داند، در حالى كه خواننده بياد دارد كهگفتيم همه قرآن تاءويل دارد.
اين بود اقوال مفسرين و نظريه هايى كه از ايشان در معناى محكم و متشابه و تشخيصموارد آن دو از نظر خواننده گذشت و خواننده به اشكالاتى كه بر ايناقوال وارد بود توجه فرمود و نيز متوجه شد كه آنچه از آيه شريفه به روشنى ظاهرمى شود. خلاف همه اين اقوال است ، چون آيه در معناى متشابه اين ظهور را دارد كه متشابه، آن آيه اى است كه اولا دلالت بر معنا داشته باشد، و ثانيا معنايى را كه مى رساندمحل شك و ترديد باشد، نه لفظ آيه ، تا از راه قواعد و طرقمعمول در نزد اهل زبان ترديدى كه از ناحيه لفظ ايجاد شده برطرف شود، مثلا اگرلفظ عام است به مخصصش ارجاع دهد، يا اگر مطلق است به مقيدش برگرداند، و يا بهنحوى ديگر لفظ را روشن و بدون ترديد سازد بلكه همانطور كه گفتيم آيه شريفهموردبحث آن را متشابه مى داند كه معنايش مردد و ناسازگار با آيات ديگر باشد. وآياتى كه محكم و بدون ترديد است ، معناى آيات متشابه را بيان مى كند.
و معلوم است كه هيچ آيه اى چنين وضعى ندارد، مگر وقتى كه براى فهم مردم عامى و سادهمعنايى مالوف و ماءنوس داشته باشد، معنايى كه اينگونه ذهن هاى ساده فورا تصديقشكند، و يا تاءويلى كه برايش مى كنند در نظر مردم كم اطلاع و ضعيف الادراك نزديك تربه ذهن باشد.
پيروى آيات متشابه منشاء بدعتها و انحرافهاى بعدازرسول خدا(ص ) و مبداء فتنه ها و محنت ها بوده است
و شما خواننده محترم اگر از بدعت ها و مذاهب و اهواىباطل و فاسدى كه فرقه هايى از مسلمانان را منحرف نموده آمارگيرى كنى ، و مذاهبى راكه بعد از رحلت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در اسلام - چه درباره معارفاصولى اسلام باشد و چه درباره فروع احكام آن - پديد آمده ، مورد دقت قرار دهى خواهىديد كه اكثر اين انحرافها به خاطر پيروى آيات متشابه قرآن و تاءويلهايى بوده كهاز پيش خود و بدون مدرك براى اينگونه آيات كرده اند، تاءويلهايى كه خدا از آن بيزاراست .
يك فرقه به خاطر تمسك به آيات متشابه قائل شدند كه خداى تعالى جسم دارد، دستهديگر قائل به جبر شدند، گروهى به تفويض ‍ گراييدند، جمعىقائل شدند كه انبيا معصوم نيستند، و از آنان نيز گناه سر مى زند، طايفه اى بمنظورمنزه داشتن خدا گفتند او اصلا صفت ندارد، و دسته ششمى معتقد شدند صفاتى كه در قرآنبراى خدا آمده عين صفاتى است كه در انسان است ، حتى در زايد بر ذات بودن ، وگروههايى ديگر به انحرافهايى ديگر مبتلا گشتند، كه همه اينها بخاطر آن بود كهآيات متشابه را به آيات محكم برنگرداندند، تا اين محكمات بر آيات مت شابه حاكمباشد.
و همچنين درباره احكام دين طايفه اى گفتند: اين احكام تشريع شده تا طريقه اى باشدبراى اينكه بندگان به خدا واصل شوند پس اگر براىوصول به خدا راهى نزديك تر پيدا شد بايد آن راه را پيمود، براى اينكه مقصود تنها وتنها وصول به حق است ، حال از هر راهى كه باشد، دسته اى ديگر گفتند: اصلا تكليفبه واجبات و ترك محرمات ، براى رسيدن بهكمال است ، و معنا ندارد با رسيدن انسان به حق وكمال باز هم تكليف باقى بماند.
با اينكه ما مى دانيم در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) احكام و فرائض و حدود وساير سياستهاى اسلامى به اعتبار خود باقى بود، و كسى از مسلمانان به اين بهانهكه به حق واصل شده و يا به كمال رسيده از آن مستثنا نبوده است ، و اين شانه خالىكردنها كه بعد از رحلت آن حضرت آغاز شده ، دوره به دوره احكام اسلام را از درجه اعتبارساقط و روز بروز به دست حكومتهاى باصطلاح اسلامى ناقص گردانيده ، و هيچ حكمىباطل و هيچ حدى ساقط نشد مگر آنكه باطل كنندگان و ساقط كنندگان آن ، همين را بهانهكردند كه : دين تشريع نشده مگر براى صلاح دنيا و اصلاححال بشر، و اين حكمى كه ما درمقابل حكم شرع ، تشريع كرده ايم براى اصلاح بشرامروز بيشتر مؤ ثر است .
در آخر، كار اين دست اندازى ها به جايى رسيد كه بعضى گفتند: تنها غرض از شرايعدين ، اصلاح دنيا به وسيله اجراى آن است ، و چون دنياى امروز سياست دينى را نمىپذيرد و نمى تواند هضم كند، نيازمند وضع قوانين ديگرى است ، كه تمدن امروز آنرابپسندد، و اجرايش كند.
از اين بالاتر كار به جايى رسيد كه بگويند اصولا منظور از برنامه هاى دينى وعمل به آن ، اين است كه دلها پاك شود، و بسوى فكر و اراده صالح هدايت گردد، و امروزكه دلها به وسيله تربيت اجتماعى بسوى خدمت به خلق هدايت شده ديگر احتياجى به پاكشدن بوسيله امثال وضو و غسل و نماز و روزه ندارد.
حال اگر خواننده عزيز در اين سخنان و امثال آن - كه از حد شمارش بيرون است - دقتنموده ، آنگاه در جمله (فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاءالفتنه وابتغاء تاءويله ...) تاءمل كند، هيچ شكى در درستى گفتار ما برايش باقىنمى ماند، و بطور قطع حكم مى كند به اينكه تمامى فتنه ها و محنت ها كه گريبان اسلامو مسلمين را گرفته ، منشاى بجز پيروى متشابه وتاءويل كردن قرآن ندارد.
و همين (البته خدا داناتر است ) سبب شده است كه خداى تعالى اين چنين در اين باب سختگيرى را تشديد نموده در نهى از پيروى متشابه بمنظور فتنه جويى وتاءويل و الحاد در آيات خدا وبدون علم در آيات خدا سخن گفتن و راه شيطان را پيروىنمودن ، مبالغه نمايد، چون رسم قرآن چنين است . كه در مورد گناهانى مبالغه كند كهارتكاب آن گناهان اثر فورى در هدم و از بين بردن اركان دين دارد، و بنيه دين و نيروىآن را تحليل مى برد، همچنان كه مى بينيم در مورد دوستى با كفار و نيز امر به دوستىاهل بيت پيامبر، و در خانه نشستن زنان پيامبر، و نهى از معامله ربا، و امر به اتحاد كلمهدر دين ، و امثال اين تشديد فرموده است .
حال بايد ديد علاج دلهائى كه منحرف هستند و همواره دوست مى دارند فتنه جويى كنندچيست ؟.
بايد دانست منشا اين بيمارى ميل به دنيا و اعتماد كردن به آن و دلدادگى به زندگى آناست و اين آلودگى را از دلها نمى شويد مگر ياد روز حساب ، همچنان كه خداى تعالى اينمعنا را در جاى ديگر تذكر داده و مى فرمايد: (ولا تتبع الهوى فيضلك عنسبيل اللّه ان الذين يضلون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ).
و باز به همين جهت است كه مى بينم راسخين در علم ازتاءويل كردن آيات خدا به صورتى كه مخالف رضاى او باشد خوددارى مى كنند و درخاتمه گفتار خود به اين معنا اشاره نموده و عرضه مى دارند: (ربنا انك جامع الناسليوم لا ريب فيه ان اللّه لا يخلف الميعاد).
2- ام الكتاب بودن آيات محكم چه معنا دارد؟ 
جمعى از مفسرين گفته اند (ام الكتاب ) بودن (محكمات ) به اين معنا است كه(محكمات ) اصل در كتاب است ، و قواعد دين و اركان آن مبتنى بر آناصل است ، كه بايد به آن ايمان آورد، و عمل كرد، ودين هم عبارت است از همين دواصل اعتقاد و عمل ، بخلاف آيات متشابه كه چون مقصود از آنها معلوم نيست ، ومدلول آنها متشابه و متزلزل است ، نمى شود به آنهاعمل كرد، بلكه تنها بايد نسبت به آنها ايمان آورد.
و خواننده عزيز توجه نمود كه اين توجيه ، لازمه بعضى ازاقوال گذشته است ، يكى از آنها قولى بود كه متشابه رااز اين جهت متشابه مى دانست كهمشتمل بر تاءويلى است كه دسترسى به فهم آن نيست .
يكى ديگر، آن قولى بود كه متشابه را از اين جهت متشابه مى دانست كه در ابتدا مشتبهاست ، و الفاظش چند پهلو است ، ولى چنان نيست كه معنايش تا حدودى و يا كاملا فهميدهنشود، بلكه با رجوع به عقل يا لغت يا طريقه عقلايى به فهم آن دسترسى هست ، وموقعى كه بررسى نشده بايد بدان ايمان داشت ، و عجولانه انكارش نكرد.
بعضى ديگر گفته اند: (ام الكتاب ) بودن محكمات اين است كه متشابهات را بايد بهآنها ارجاع داد، آنگاه در معناى اين ارجاع اختلاف كرده اند.
ظاهر كلام بعضى از آنان اين است كه مرادش از اين رجوع اين است كه در مورد متشابهاتتنها بايد به محكمات عمل نموده ، و نسبت به متشابهات اكتفا به ايمان كرد، همانطور كهنسبت به آياتى كه نسخ شده تنها ايمان داريم كه كلام خدا است ، و حكم موقتش ‍ حكم خدااست ، ولى در مرحله عمل به آيات ناسخ عمل مى كنيم .
اين قول هم چندان با قول قبلى مغايرت ندارد، و ظاهر كلام بعضى از صاحبان اينقول اين است كه خواسته اند بگويند: (آيات محكم بيانگر آيات متشابه و برطرفكننده تشابه آنها است ).
و حق هم همين است چون در معناى جمله (هن ام الكتاب - آنها مادر كتابند) عنايتى زائد برمعناى اصل هست ، و اگر بنا به قول اول معناى كلمه (ام ) همان معناى كلمه(اصل ) بود ممكن بود بفرمايد: (هن اصول الكتاب )، آرى كلمه (ام ) كه درفارسى به معناى مادر است هم ، اين معنا را مى فهماند، كه مادراصل فرزند است ، و هم اين كه فرزند به مادر رجوع مى كند، چون نشو و نما و اشتقاقفرزند از مادرش بوده و در حقيقت فرزند بعضى از مادر است . پس كلمه (ام الكتاب )خالى از اين دلالت نيست . كه آيات متشابه هم براى خودمدلول و معنا دارند. اما مدلول آنها زائيده و فرعمدلول آيات محكمات است ، و لازمه اين ، آنست كه محكمات بيانگر مت شابهات باشد.
علاوه بر اينكه متشابه بدين جهت متشابه است كه مراد و مدلولى نامعين و متشابه دارد،براى اينكه داراى تاءويل است ، چون تاءويل همانطور كه گفتيم در آيات محكم نيز هست ،اختصاصى به متشابه ندارد، و قرآن كريم بعضى آياتش مفسربعضى ديگر است ، پس ‍متشابه هم قطعا مفسر دارد، و مفسر آن جز آيات محكم نمى تواند باشد.
مثال اين تفسير، آيه شريفه : (الى ربها ناظرة ) است ، كه آيه اى است متشابه ، زيرامعلوم نيست منظور از نظر كردن مردم به پروردگار خود چيست ، ولى وقتى ارجاع داده شودبه آيه : (ليس كمثله شى ء) كه مى فرمايد: خداى را از هيچ جهت نمى توان به چيزىمقايسه كرد، و آيه : (لا تدركه الابصار) معلوم مى شود كه مراد از (نظر كردن ) و(ديدن خدا) از سنخ ديدن محسوسات به وسيله چشم نيست .
چون خداى تعالى در سوره نجم براى دل هم اثبات ديدن كرده و فرموده : (ما كذبالفواد ما راءى افتمارونه على ما يرى ... لقد راءى من آيات ربه الكبرى )، كه در آيهاول
از اين آيات فرموده قلب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در آنچه كه ديد دروغ نگفت ،معلوم مى شود قلب هم ديدنى خاص به خود دارد، نه اينكه منظور فكر باشد، چون فكرمربوط به تصديق و تركيبات ذهنى است ، و رويت مربوط به تك تك اشياى خارجى وعينى است ، معنا ندارد كلمه : رويت را در مورد فكراستعمال كنند.
پس با اين بيان روشن شد كه اين رويت عبارت است از يك نحوه توجه خاص قلبى ،توجهى غير حسى و مادى ، و غير عقلى و ذهنى .
اين يك مثال بود براى متشابه ، و ارجاع آن به محكم ، و بر همين قياس است ، سايرمتشابهات .
3- تاءويل چه معنا دارد؟ 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation