4-شناخت
شخصيت ممتاز عالم ربانى،شيخ محمد جواد بلاغى نجفى،را مىتوان از چند جهت مورد توجه قرار داد.اين جهتها همه مىتوانند سرمشقى باشند براى ديگران،بويژه طلاب جوان.دراينجا به برخى از اين جهات اشاره مىشود.
الف-ادبيات
در كتاب«ادبيات و تعهد در اسلام»،در بخش اول،درباره اهميت ادبيات سخن گفتهام،و اشاره كردهام كه تا چه اندازه براى عالمان دينى و طلاب فاضل،اطلاع از ادبيات اهميت دارد.ياد كردهام كه حاملان فرهنگ اسلامى-كه مىخواهند آن را هم پاس دارند و هم نقل دهند-بايداز ادبيات،شعر،نقد ادبى و تفكر ادبى،مايههاى بسيار داشته باشند و آگاهيهاى كافى.
اكنون،ياد مىكنم كه يكى از ابعاد شخصيت اين عالم دينى-مانند ديگر عالمان راستين و نام آور دين-بعد ادبى كار او است.كسانى كه شرح زندگانى او را نوشتهاند،همه به اين امر تصريح كردهاند.توفيق الفكيكى نيز شرحى درباره مقام ادبى شامخ بلاغى مىآورد و پارهاى چند ازآثار شعرى او را ذكر مىكند،از جمله قصيده معروف او،در 109 بيتبدين مطلع:
اطعت الهوى فيهم فعاصانى الصبرفها انا مالى فيه نهى و لا امر
اين قصيده،پاسخ استبه قصيده انكاريه يكى از مردم بغداد،درباره حضرت ولى عصر«ع»،وشامل اثبات وجود امام است.قصيده ياد شده،با اين دو بيت پايان مىگيرد:
و قد جاء فى الآثار عن كل واحد احاديثيعيى عن تواترها الحصر تعرفنا ابن العسكرى و انههو القائم المهدى و الواتر الوتر
گفتهاند،بلاغى،مدتى دراز در بغداد ماند و ادبيات عرب را[علاوه بر آنچه در حوزه علميهمتداول است]فرا گرفت. (1)
ب-زبانهاى ديگر
شرح حال نگاران بلاغى گفتهاند كه او زبان انگليسى و عبرى را خوب مىدانست-چنانكه در پيش ياد كرديم-و از جمله آثار او رسالهاى استبه انگليسى درباره وضو و نماز و روزه به مذهب شيعه.اين رساله به چاپ رسيده است.در آن روزگار كسى كه انگليسى و عبرى را در حد آموختن و تدريس بداند در آن سامان پيدا نمىشده است.با اين حال،بلاغى اين دو زبان را چگونه آموخته است،تا به آن اندازه كه بتواند خوب بفهمد و به انگليسى كتاب بنويسد؟انگليسى را نمىدانيم چگونه ياد گرفته است،اما زبان عبرى را از يهود دوره گرد آموخته است.
در آن روزگار گروهى يهودى در شهرهاى عراق بودند كه مقدارى جنس،پارچه و امثال آن،بر دوش داشتند و در كوچه و بازار مىگشتند و مىفروختند.بلاغى از اين فرصت استفاده مىكرد و درباره مفردات و جملهبندى زبان عبرى از آنان چيزهايى مىپرسيد.گاه مجبور مىشد همه اجناس[و به اصطلاح خرت و پرت]يك يهودى دوره گرد را بخرد تا از او درباره يك واژه يا تركيب،سخنى بشنود.چون يهوديان در آموختن لغتخود به ديگران بسيار بخل مىورزند.بلاغى گاه شيرينى و شكلات مىخريد تا اگر بچهاى يهودى ببيند به او بدهد وچيزى از او بپرسد.
ج-انسانگرايى
ديديم كه اين عالم اسلامى،پس از جهادهاى بسيار در راه تحصيل علم و عمل،همه تاب و توان خويش را در راه هدايت اذهان نهاد،و در راه نابود ساختن قيدها و بندهاى فكرى استعمار وجبران زيانهايى كه عوامل خائن،به فرهنگ انسانى اسلام وارد آوردهاند.
بلاغى،به عنوان يك عالم متعهد قرآنى،كوشيد تا فروغ دامنگستر قرآن را به درون جانها و روانهاى مردمان بتاباند،و اذهان و انديشهها را با حقايق جاودان وحى الاهى آشنا سازد،و سمپاشيهاى منابع سوء بيگانه و مستشرقين مغرض و ديگر عوامل تبليغى مسيحى و ايادى خيانتبه اسلام را بشناساند،و جانها و روانهاى صدها تن از انسانها را،از چنگال اهريمن شك و ترديد و بيدينى رها سازد،و همه را از نور ايمان و اشعه تابناك حق و هويت معنوى اعقتاد برخوردار گرداند.
آرى،او انسان بزرگى بود كه مىسوخت تا به ديگران فروغ بخشد،و مىتابيد تا جانها را روشن سازد،و مىگداخت تا با آثار قلمى روشنگر خويش به هر سوى گرمى بپاشد.انساندوست و انسانگرايى بود بزرگ،خادم دين و فضيلت و نگهبان مرزهاى والاى حق و حقيقت،و مرشدتودههاى انبوه انسانيت.
د-آگاهى از عقايد و اديان
يكى از مسائل مهم زندگى علمى بلاغى،آگاهى وسيع اوست از علم اديان.او با صبر و پشتكاربسيار از كتب و عقايد اديان باطله آگاه گشت و سپس به رد آنها و اثبات حقايق پرداخت.
آگاهى دقيق از كتب و عقايد ديگران و رسيدگى به آنها و نشان دادن باطلها و نادرستيها از وظايف عمده عالمان اسلام است.نخستبايد اين عالمان-هر كدام بنا به علاقه و تخصص خود-از آراء و عقايد و فلسفهها و مكاتب گوناگون آگاه باشند،كتابهاى اديان و مرامها را بخوانند،سپس به روشن كردن اذهان خلق بپردازند.نوع مرامهاى باطل و اديان منسوخ، درگرو اطلاعند،يعنى همينكه انسان به صورتى درست از آنها آگاه شد،و به صورتى درست از حقايق اسلام آگاه بود،نادرستى و بى اهميتى آن مطالب و مكاتب را درك مىكند،و زرق و برق پوشالى آنها را تشخيص مىدهد.آنگاه مىتواند آن گروه را كه تحت تاثير قرار گرفتهاندبياگاهاند و به راه راستحقيقتهاى راستين باز آورد.
وسعت معلومات بلاغى،و تفكر ادبى او،و دانستن چند زبان،اينها همه در اين كار بزرگ يار اوبودهاند.
5-اخلاق
عالمان راستين اسلام،نمونههاى مجسم عمل به احكام و آداب اسلامند-يعنى بايد اينگونه باشند-بنابراين،اين عالمان،نمايانگر تجسم اخلاق محمدى خواهند بود.طلاب جوان نيز،با توجه به اينگونه عالمان (2) چه افرادى از آنان كه اكنون هستند و چه در-گذشتگان) ،بايد خويشتن را چنان بسازند كه نمونه و تجسم اخلاق محمدى باشند.يكى از اين رده عالمان دين و اخلاقيان راستين،شيخ محمد جواد بلاغى است.در اينجا به نمونهاى از خلقيات والا وخويهاى فرشته گون او اشاره مىكنم.
الف-پاكى نيت
او-مانند حكيمان زاهد گوشه گير-نمىخواست نامش را بر روى كتابهايش بنويسند...شعار او خدمتبه حق بود و دفاع از حق،بى هيچ نظر ديگرى.در اين كلمه حكيمانه سرشار از صدق و اخلاص،شعار نمونه او بخوبى متجلى است:«تنها قصد من خدمتبه حق است و دفاع ازحقيقت،براى رضاى خدا.چه به نام من باشد يا به نام ديگرى».
آرى،اين استشعار مصلحانى كه به ارزشهاى والا ايمان دارند.و اين است آن فضيلتبرترى كه بلاغى را در صف آزادگان و جاودانان در مىآورد. (3) و اين است نمونهاى از آنچه تفسير مادىحركات انسان را ابطال مىكند.
ب-سلامت نفس و انتقاد پذيرى
يكى ديگر از نشانههاى اخلاق پاك و روحيه علمى علامه بلاغى اين بود كه به انتقاد گردن مىنهاد و آن را مورد نظر قرار مىداد،اگر درستبود مىپذيرفت و اگر نادرستبود،با ادب و مهربانى پاسخ مىداد.از گوش دادن به سخن ناقدان و مخالفان ابا نداشت،مانند همه كسانى كه علم و دانايى را دوست دارند و معرفت و شناخت را جستجو مىكنند،به منظور تزكيه نفسخويش و ارشاد ديگر مردم. (4)
ج-فروتنى
درباره فروتنى بلاغى سخنان بسيار گفتهاند.نوشتهاند كه خود به بازار مىرفت و آنچه نياز داشت مىخريد و آن را در كوچه و بازار،مانند ديگران،حمل مىكرد و به خانه مىآورد.هرگز نمىپذيرفت كه كسى به او در كارهايش كمك كند.وقتى درخواست مىكردند كه اجازه دهد تا به او در انجام دادن كارى يا حمل چيزى كمك كنند،مىگفت:«هر كس بايد بار خود و بارخانه خود را خود به دوش كشد».
در روايات دينى،لعن كردهاند كسى را كه بار خود را بر دوش ديگران نهد،و اشخاص را به خاطر خود در زحمت اندازد،و كل بر ديگرى باشد.اين عالم ربانى به اين دستور الاهى اسلامآن گونه كه ياد شد،عمل مىكرد و بدان پايبند بود.
د-زهد
بلاغى اطاقى كوچك داشت و محقر.در آن جز بوريايى و روفرشيى كه بر آن مىنشست هيچ چيز نبود.در زمستان وسايل گرم كردن و در تابستان وسايل سرد كردن نداشت،با اينكه مزاجى ضعيف داشت و بيمار بود.و با اين احوال،هيچگاه از اين اطاق بيرون نمىرفت مگربراى نيازهاى ضرورى. (5)
ه-كوشش
در كتاب خواندن و ياد داشت كردن و نوشتن كوشا بود.هميشه كتابها در برابرش باز بود و قلم در ميان انگشتانش و كاغذ در كنارش:يا مىخواند،يا مىنوشت.من هرگاه بر او وارد شدمديدم يا مىنويسد و به نگارش سرگرم است،يا در كتابها دنبال مطلبى مىگردد و مىپژوهد. (6)
در گذشته نيز،نمونهاى از كوشش و فداكارى آموزنده وى،در فرا گرفتن زبان عبرى،ياد شد.
6-خوى پاكيزگان
در اينجا كه گفتگو بر سر فضايل اخلاقى و طهارت نفسى عالمان بزرگ دين است و كوششها و اخلاصها و مجاهدتهاى آنان،خوب است چند نمونه نقل شود،چند نمونه از چگونگيهاى خلقى و روحى عالمان راستين دين،عالمانى كه همانان وارثان پيامبرانند براستى.من اين نمونهها را نقل مىكنم از كتاب«فوائد الرضوية»،تاليف حاج شيخ عباس قمى،و كتاب«قصص العلماء»،تاليف ميرزا محمد بن سليمان تنكابنى،با تصرف در عبارت و تحرير.
اميد است آنچه آورده مىشود سرمشقى گردد براى طلاب جوان و ديگر جوانان و دانشجويان و كسانى كه مىخواهند خويشتن را پرورش دهند و نفس خود را بسازند و قلب خود را تربيت كنند.خوب است جوانان و دانشجويان و طلاب جوان،كتابهاى معتبرى كه در شرح حال عالمان راستين نوشته شده استبخوانند،زيرا نمونههاى عملى و واقعى،كه در خلال شرح زندگانى و احوال بزرگان آمده است،بهترين وسيله استبراى باور و تصميم و تربيت و تاثير.اينك آن چند نمونه:
1-مواظبتبر اخلاص
روزى آخوند ملا عبد الله شوشترى،به ديدار شيخ بهائى رفت.ساعتى نزد شيخ بود تا آنكه بانگ اذان فراز آمد.شيخ بهائى به مولانا (ملا عبد الله) گفت:«همين جا نماز بخوانيد تا نماز هم به شما اقتدا كنيم و به فيض جماعتبرسيم».مولانا تاملى كرد،و نپذيرفت كه نماز را در خانه شيخ بخواند،بلكه برخاست و به خانه خويش رفت.از او پرسيدند:«چگونه خواهش شيخ را اجابت نكرديد،و نماز را در خانه شيخ نخوانديد،با اينكه درباره خواندن نماز در اول وقت اهتمام داريد؟».در پاسخ فرمود:«قدرى در حال خود تامل كردم،ديدم چنان نيستم كه اگر شيخ پشتسر من نماز بخواند،فرقى نكند،بلكه در حالم تغيير پيدا مىشود،لاجرم اجابتنكردم».
2-تقوى در مصرف اموال عمومى
در احوالات شيخ ابراهيم كلباسى خراسانى اصفهانى،نوشتهاند كه مىفرمود:
نمىخواستم رساله بنويسم،ليكن ميرزاى قمى حكم كرد كه بايد رساله بنويسى و فتواى خود را بازگويى.من در پاسخ گفتم:«بدنم طاقت جهنم ندارد».و سرانجام به اصرار وى رسالهنوشتم.
آوردهاند كه،هرگاه مستمندى از او چيزى مىخواست،شاهد مىطلبيد.آن شاهد را قسم مىداد كه راستبگويد.مستمند را نيز سوگند مىداد كه«در اين مال كه به تو مىدهم اسرافنكنى و جز با صرفه جويى به مصرف نرسانى!»
دقت كنيد و ژرف بنگريد!كار اموال عمومى ساده نيست.در اينجا روايتى نقل مىكنم ومىگذرم:
روزى عقيل بن ابيطالب (-از رجال صدر اسلام و برادر حضرت على«ع») ،نزد على آمد و گفت:«مبلغى به من بده،وامى دارم مىخواهم بپردازم».
امام فرمود:«وام تو چقدر است؟»عقيل پاسخ داد.امام فرمود:«من اين مبلغ را ندارم،صبر كن تا جيرهام از بيت المال پرداختشود،در اختيار تو خواهم گذاشت».عقيل گفت:«بيت المال در دست توست،باز مىگويى،صبر كن تا جيرهام پرداختشود!تازه،جيره تو چقدر هست،و اگر همه آن مبلغ را به من بدهى چه خواهد شد؟»امام فرمود:«من و تو،هر كدام،مانند يك تن از عموم مسلمانانيم،و امتيازى بر ديگران نداريم...اگر مايلى شمشيرت را بردار،من هم شمشيرم را برمىدارم و با هم مىرويم به حيره،در آنجا بازرگانانى ثروتمند زندگى مىكنند،به يكى از آنان شبيخون مىزنيم و اموالش را مىگيريم و مىآييم».عقيل گفت:«ا،يعنى برويم دزدىكنيم؟!»امام فرمود:«اگر مال يك تن را بدزدى بهتر نيست از اينكه مال همه را بدزدى...» (7)
3-نگرانيهاى انسانى
آوردهاند كه فقيه و عالم بزرگ،سيد محمد جواد حسينى عاملى،مؤلف كتاب«مفتاح الكرامة» (8) ، شبى از شبها در خانه خويش-در نجف-مشغول شام خوردن بوده است.كسى در خانه را مىكوبد.سيد مىشناسد كه كوبنده در،خادم استادش«علامه بحر العلوم»است.بشتاب مىرود و در را باز مىكند.خادم مىگويد:«شام بحر العلوم را نزد او گذاشتهاند،او نمىخورد و منتظر شماست».سيد جواد عاملى بتعجيل به خانه بحر العلوم مىرود.همينكه وارد مىشود و چشمبحر العلوم به او مىافتد فرياد مىزند:
-آيا از خدا نمىترسى؟آيا خدا را مراقب خود و اعمال خود نمىدانى،از خدا شرم نمىكنى؟
-آقا!چه روى داده است؟
-مىخواستى چه روى بدهد؟مردى در همسايگى تو زندگى مىكند بىبضاعت،او تا كنون هر شبانروز مقدارى خرماى زاهدى از بقال محل نسيه مىگرفت و با عيال خود،با آن خرما، گذران مىكرد.و جز اين تمكنى نداشت.حالا يك هفته است كه خانواده او جز خرما چيزى نخوردهاند.امروز مرد به بقال رجوع مىكند تا از همان خرما براى خوراك شب خود و خانوادهاش بگيرد،بقال مىگويد:«قرض تو زياد شده است».مرد خجالت كشيده چيزى نمىگيرد و به خانه باز مىگردد.اكنون او و خانوادهاش گرسنهاند و بى شام،با اين وضع،تو سرگرم شام خوردن بودى؟!در حالى كه اين مرد همسايه تو است و تو او را مىشناسى،فلانىاست.
-آقا!والله از حال او اطلاع نداشتم.
بحر العلوم مىگويد:
-اطلاع نداشتى؟چرا اطلاع نداشتى؟همه خشم من از همينجاست.چرا از حال برادران و همسايگانتبيخبر بمانى و از حال و روزگار آنان جويا نشوى و آگاه نگردى؟سيد جواد!اگر از حال اين مرد بينوا مطلع بودى و اينگونه با خيال راحت،خود به خوردن شام مشغول شدهبودى،يهودى بودى،بلكه كافر بودى،ديگر تو را مسلمان به حساب نمىآوردم.
در اينجا آوردن مطلب زير بىمناسبت نيست.تنكابنى،در«قصص العلماء»از قول حاج ملا محمد صالح برغانى (برادر حاج ملا محمد تقى برغانى قزوينى،معروف به«شهيد ثالث») آوردهاست كه مىفرمود،پدرم گفت:
در خواب ديدم پيغمبر اكرم نشسته است و علما در خدمت پيامبر نشستهاند.و مقدم بر همه ابن فهد حلى جاى دارد.تعجب كردم كه اينهمه علما با آن مقامات و شهرت چگونه است كه همه در مقامى پايين تر از ابن فهد جاى دارند،با اينكه ابن فهد را در ميان علما چندان شهرتى نيست؟از اين رو راز موضوع را از پيامبر خدا پرسيدم.رسول خدا فرمود:«علت اين است كه ديگر علما هنگامى كه فقير به آنان مراجعه مىكرد اگر از مال فقرا نزد ايشان بود به او مىدادند،و گرنه جواب مىكردند،اما ابن فهد هرگز فقيران و نيازمندان را از نزد خود محرومباز نمىگردانيد،و اگر از مال فقرا نزد او بود از مال خود مىداد.اين مرتبه را از اين كار يافت».
4-فرشته خويى و مردمى
ملا احمد مقدس اردبيلى در سفر بود،يكى از زوار كه آن جناب را نمىشناختبه او گفت: جامههاى مرا ببر نزديك آب و بشوى و چرك آنها را بگير.ملا احمد قبول كرد و جامههاى آن مرد را برد و شست و آورد تا به او بدهد.در اين هنگام آن مرد،ملا احمد را شناخت و خجالتكشيد.مردم نيز او را توبيخ كردند.مقدس اردبيلى فرمود:
چرا او را ملامت مىكنيد؟مطلبى نشده است،حقوق برادران مؤمن بر يكديگر بيشتر ازاينهاست. حاج شيخ عباس قمى،پس از نقل اين واقعه،مىگويد:
مولانا در اين كار به امام هشتم اقتدا كرده است،زيرا در روايات آمده است كه روزى امام هشتم وارد حمام شد،شخصى در حمام بود كه آن حضرت را نمىشناخت.گفت:«بيا مرا كيسه بكش».امام رفت و به كيسه كشيدن او مشغول شد.سپس مردم در آمدند و امام را شناختند و از امام-براى كردار آن مرد-معذرت خواهى كردند.امام با مردم سخن مىگفت تا نگراننباشند،و همينگونه ادامه داد تا كيسه كشيدن آن مرد را تمام كرد.
5-موضعبانى
عالم جليل شيخ حسن بن زين الدين عاملى-پسر شهيد ثانى-با خواهر زاده خود،عالم عامل سيد محمد بن على موسوى عاملى،مؤلف كتاب«مدارك الاحكام»همدوره بودهاند.در احوالات اين دو عالم ربانى آوردهاند كه هرگاه يكى از ايشان زودتر به مسجد مىآمد،ديگرى كه مىرسيد به وى اقتدا مىكرد.و هرگاه كتابى مىنوشتند به يكديگر عرضه مىكردند.اين دو عالم در ايام حيات خود،به ايران،براى زيارت حضرت امام رضا«ع»نيامدند،از ترس آنكه مباداشاه عباس بخواهد با آنان ملاقات كند.
6-عظمت نفس
در احوال خواجه نصير الدين طوسى آوردهاند:
وقتى شخصى به خدمتخواجه آمد و نوشتهاى از ديگرى تقديم وى كرد كه در آن نوشته،به خواجه بسيار ناسزا گفته و دشنام داده شده بود،و نويسنده نامه خواجه را كلب بن كلب خوانده بود.خواجه در برابر ناسزاهاى وى،با زبان ملاطفت آميزى،اينگونه پاسخ گفت:«اينكه او مرا سگ خوانده است درست نيست،زيرا كه سگ از جمله چهارپايان است و عوعو كننده است و پوستش پوشيده از پشم است و ناخنهاى دراز دارد.اين خصوصيات در من نيست.و بر خلاف،قامت من راست است و تنم بىپشم،و ناخنم پهن است و ناطق و خندانم،و فصول و خواصى كه مراست غير از فصول و خواص سگ است.و آنچه در من است مناقض استبا آنچه صاحب نامه در باره من گفته است».و بدينگونه او را پاسخ گفت،با اين زبان نرم،بى آنكه كلمهدرتى بر زبان راند،يا فرستاده او را برنجاند. (9)
7-آگاهى رفتارى
در شرح زندگانى عالم بزرگ مشهور،فقيه جامع،روحانى عابد زاهد،مربى بزرگان استاد اكبر،آقا محمد باقر بهبهانى،معروف به«وحيد بهبهانى»،آوردهاند:
قرآنى نفيس،كه به خط يكى از خطاطان مشهور كتابتشده بود،و جلد آن را با دانههاى ياقوت و الماس و زبر جد و ديگر سنگهاى گرانبها مرصع (جواهر نشان) كرده بودند،از سوى سلطان زمان،به رسم هديه،براى ايشان آورده شد.يكى از آن كسان كه مامور بودند تا قرآن يادشده را نزد مرجع بزرگ ببرند چنين مىگويد:
چون با آن قرآن به در خانه آقا آمديم و در زديم،ايشان خود دم در آمد و در را باز كرد،در حالى كه آستينش بالا بود و قلم در دست.پرسيد:«چكار داريد؟»گفتيم:«حضرت سلطان قرآنى براى شما فرستادهاند»نگاهى به قرآن انداخت و فرمود:«اين زيورها و دانهها چيست كه بر جلد قرآن نصب شده است؟».گفتيم:«دانههايى گرانبهاست كه جلد قرآن را با آنها مرصع كردهاند».فرمود:«چه جهت دارد كه كلام الله را چنين كنند تا باعثحبس و تعطيل آن شود. اين دانهها را جدا كنيد و بفروشيد و بهاى آنها را به مستمندان بدهيد».عرض كرديم:«اين قرآن به خط ميرزاى نيريزى است و بهاى زيادى دارد،قبول فرماييد».فرمود:«هر كس قرآن را آورده است نزد خود نگاه دارد و پيوسته از روى آن تلاوت كند».اين سخن را فرمود و در خانه رابست و رفت و ما برگشتيم.
8-توجه و عبادت
در شرح احوال عالم ربانى،مرجع شجاع آگاه،در هم كوبنده دستگاه بيگانگان،و خرد كننده ايادى آنان،و نجات دهنده ملت ايران و باز گرداننده شخصيت و سربلندى به ايرانيان،يعنى:ميرزا محمد حسن شيرازى،صاحب فتواى مشهور در«تحريم تنباكو»،چنين آوردهاند:
او بيشتر آيات قرآن را از بر بود،همچنين دعاهاى ماه رمضان را،و دعاهايى را كه در ديگر اوقات قرائت مىكرد،و زيارتهايى را كه در حرم امامان مىخواند.در حرمها كتاب دعا با خود نمىبرد،با اينكه مدتى دراز دعا و زيارت مىخواند.در نفوس همگان،حتى فرزندان خود،حشمتى عظيم داشت.و اين همان شكوه ربانى بود.
9-رعايت مسئوليت و ادب و انضباط
نيز در احوال مرجع بزرگ ياد شده،ميرزاى شيرازى اول،آوردهاند:
او با عالمان حوزه و شاگردان و طلاب علوم اسلامى،چونان پدرى مهربان رفتار مىكرد.از رسيدگى به كوچكترين امر غفلت نمىورزيد.و با همه آنان،اگر چه طلاب مبتدى و خردسال، با كمال ادب و احترام رفتار مىكرد.مقام هر كس و فضل و دانش و ارزشهاى هر يك را مىشناخت و پاس مىداشت.به هنگام پرداختحقوق طالبان علم،چنان روشى احترام آميز داشت كه نمىتوان وصف كرد.همينطور با ديگر مردمان،در موارد گوناگون،با نهايت ادب روبرو مىشد و به سخنان آنان گوش مىداد،و به رفع نيازمنديهايشان مىپرداخت.اين ادب و احترام را حتى با اعضاى خانواده خود و كودكان خردسال رعايت مىكرد.همه به هنگام ورود به نزد او از وى اذن مىگرفتند.هر يك نزد او وارد مىشدند،به احترام آنان به پا مىخاست وچون از نزد او مىرفتند نيز چنين مىكرد.
10-بلند طبعى و آزادگى
عالم دينى و مرد روحانى بايد طبعى منيع داشته باشد و به پستى نگرايد و همچون قله ساران بلند،سربلند باشد و بىنياز.طلبه و عالم بايد مقام روحى و متاع معنوى خود را در برابر آنچه در دست مردم دنيا دار است پست نكند و چشم به دست مردم و دل نگران خوشيها و امور مادى مردم نباشد،سرفراز باشد و آزاده،و در عين فروتنى و تواضع،طبعى بلند داشته باشد و بىنياز.در پايان اين كتاب،براى حسن ختام،داستانى نقل مىكنم از عالم بزرگ و آزاده، شرف دين و عز اسلام،علوى شريف بزرگوار،سيد رضى،ابو الحسن محمد بن الحسين الموسوى،گرد آورنده كتاب«نهج البلاغه»،تا نمونهاى باشد براى تربيت نفس و دميدن روحآزادگى و بلند طبعى در جانها و روانها.
آوردهاند كه از هيچ كس صله و جايزه قبول نمىكرد،تا آنجا كه هديههاى پدر خود را نيز ردمىكرد.
پادشاهان آل بويه هر چه كردند تا از ايشان عطا و صله بپذيرد نپذيرفت.دوست داشت كه خود و شاگردانش مورد عزت و احترام باشند و همه مردم حرمت آنان را نگاه دارند و با بىنيازى وآقايى زندگى كنند.
نيز آوردهاند كه خداوند به وى فرزند داد.ابو غالب فخر الملك،وزير بهاء الدوله،هديهاى براى او فرستاد و پيغام داد كه چون در اينگونه اوقات دوستان براى يكديگر هديه مىفرستند،من اين هديه را براى قابله فرستادهام،اميد استبپذيريد.سيد رضى رد كرد و بدو نامهاى نوشت،و از جمله در آن نامه چنين نگاشت:«بر احوال خانواده ما زن بيگانهاى آگاه نمىگردد،هميشه پيره زنان خود ما قابلگى مىكنند نه زنان بيگانه.و اين پيره زنان نيز نه اجرتى مىگيرند و نهصلهاى».
اين واقعه را،مؤلف«قصص العلماء»،با تفصيل بيشترى،آورده است.در اينجا با تصرف در عبارت نقل مىكنم.واقعه از قول وزير آورده شده است: خداى تعالى،پسرى به سيد رضى كرامت فرمود.من هزار دينار در طبقى گذاشتم و به رسم هديه و چشم روشنى براى او فرستادم. رضى آن وجه را رد كرد و گفت:«وزير مىداند كه من از هيچ كس چيزى قبول نمىكنم».بار ديگر آن طبق را فرستادم و گفتم:«اين وجه براى آن مولود است،دخلى به شما ندارد».باز پس فرستاد و گفت:«كودكان ما نيز چيزى از كسى قبول نمىكنند».بار سوم فرستادم و گفتم:«اين مبلغ را به قابله بدهيد».اين بار نيز باز گردانيد و گفت:«وزير مىداند كه زنان ما را زنان بيگانه قابلگى نمىكنند،بلكه قابله ايشان از زنان خود ما هستند.و اينان نيز چيزى از كسى نمىپذيرند».براى بار چهارم آن مبلغ را فرستادم و گفتم:«اين مبلغ از آن طلابى باشد كه در خدمتشما درس مىخوانند».سيد رضى فرمود:«طلاب همه حاضرند،هر كس هر قدر مىخواهد بردارد».آنگاه يكى از طلاب برخاست و يك دينار برداشت و قدرى از آن بريد و آن بريده را نزد خود نگاه داشت و باقيمانده را در همان طبق گذاشت.سيد رضى پرسيد:«چرا چنين كردى؟».گفت:«ديشب براى روغن چراغ احتياج پيدا كردم و كليد در خزانه شما كه وقف بر طلاب است نبود،از اين رو از بقال،نسيه،روغن چراغ گرفتم،اكنون قدرى از اين دينار را برداشتم تا قرض خود را ادا كنم».چنين كردند و سرانجام آن طبق دينار را رد كردند ونپذيرفتند.
آرى،اينگونه بودند عالمان ربانى و طلاب روحانى،با اين عزت نفس،و بلند همتى،و آزادگى،وآزاده طبعى،و سرافرازى،و قله سانى...
آرى،اينگوه بودند آن بزرگان و بلندان و قله ساران...
پىنوشتها:
1.«المدرسة السيارة»-مقدمه،ص 8.
2.گفتيم،اينگونه عالمان،نه آن كسان كه خود را در مقام آنان جا زدهاند و همواره جا مىزنند. اين غلط اندازان،سن و سال و هيئت و ظاهر و تحصيلات حوزهاى دارند و حتى برخى در عداد مدرسان نيز هستند و رساله نويسان،اما عالم دينى نيستند.اسلام در وجود آنان تبلور وتجسمى كه مىگوييم ندارد،تعهد اسلامى كه هيچ،حماسه دينى كه ابدا...
3.«الهدى»،مقدمه،ص 27-28.
4.«الرحلة المدرسية»،مقدمه،ص 13.
5.«الرحلة المدرسية»،مقدمه،ص 6،به نقل از يكى از شاگردان بلاغى.
6.همان كتاب.
7.«بحار الانوار»،ج 41،ص 114.
8.«مفتاح الكرامة فى شرح قواعد العلامة»،در هشت مجلد،چاپ دمشق و مصر،سالهاى 1324ه.ق تا حدود 1331 ه.ق.اين كتاب فقهى عظيم در جامعيت اقوال فقيهان كم مانند است.
9.«احوال و آثار خواجه نصير الدين»،تاليف استاد سيد محمد تقى مدرس رضوى،ص 79،چاپ دوم.