عقل بيدار
ياد كردى از:شيخ محمد خيابانى
اميدوارى نيست كه من آخرين مظلوم جنايت اشقيا باشم. سقراطبا روحى پر خروشروياروييم،و با خردى بيدار،و جانى مشتعل،و حماسهاى عظيم...
روحى كه مىخروشد تا خروش را روشن سازد.خردى كه بيدار است و بيدارگر تا بيدارى را بگستراند.جانى كه مشتعل است و اشتعال عنصر اصلى آن است.و حماسهاى كه اوج مىگيرد و اوج مىگيرد تا به قلهها مىرسد.اين خروش و بيدارى و اين حماسه و اشتعال،آميخته با تجربه و تعليمى والا،از او مصلحى ساخته است وسيع انديش و روحانيى آگاه از حريت اسلامى و شئون انسانى.نبوغ و آگاهى او زمان را به كنار رانده است،چنانكه گويى سخنان او براى صد سال بعد گفته شده است.اين فروغ جانى بود كه درخشيد،اگر چه براى مدتى كوتاه.اين مدت كوتاه مىتواند تامل بسيار برانگيزد و انديشههاى بسيار بيافريند.انديشههايى در راهپيشبردن انسان و مسائل انسانى،در سطح جامعه اسلامى ايران،و جامعههاى مشابه.
اين مصلح درگير اسلامى و شهيد مجاهد دينى و ملى،حضرت شيخ محمد خيابانى تبريزى است،كه من اكنون مىخواهم صفحاتى چند به ياد او بنويسم.خوب است پيش از مطرحساختن افكار او،شرح حالى مختصر،از وى،بياورم.
يكى از موثق ترين منابع،در اين باره،كتاب«شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى»است كه«به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او»نوشته شده است.اين كتاب را دانشمند مشهور، حسين كاظم زاده ايرانشهر،در برلين،به سال 1304 هجرى شمسى به چاپ رسانيده است، يعنى حدود پنجسال پس از شهادت خيابانى.ايرانشهر خود سرآغازى بر اين رساله نوشتهاست.در اين سرآغاز از جمله چنين مىگويد:
مبناى ترقيات بشر و مايه امتياز وى از حيوان،قوه فكر و اراده اوست.چنانكه نوع بشر به وسيله اين قوه فايق بر نوع حيوان شده است.در ميان افراد وى نيز آنهايى كه از اين دو قوهخالقه انسانى بيشتر بهره دارند از ديگران برترند...
اين دو كلمه،يعنى«فكر و اراده»،تاريخ بشريت را خلاصه و تفسير مىكند و نوع بشر در ارتقا به مدارج عالى كمال هرگز از اين دو قوه سبحانى بى نياز نخواهد شد.براى حاضر كردن يك ملتبه قبول و هضم تجدد و ترقى،بهتر از تقويت اين دو قوه در نهاد افراد آن،راهى متصور نيست.و نخستين قدم در اين راه عبارت از حقشناسى و قدر دانى درباره اشخاصى است كه از اين كيمياى سعادت يعنى قوه فكر و اراده بهره مند بوده و يا هستند.آرى يك مزرعه آب نديده و يك بوستان خشكيده هر قدر احتياج به ريزش قطرات باران داشته باشد،ملت ايران نيز به همان درجه تشنه و محتاج آبيارى از سرچشمه فيض قوه فكر و اراده مىباشد.چون من شيخ محمد خيابانى را از سيراب شدگان اين جام فيض بخش ربانى مىدانم،و چون اين نابغه درگذشته ايران را يكى از نوادر رجال عهد اخير مىشمارم و از اين نقطه نظر يك قيمت اجتماعى به مجاهدات او مىدهم،لذا تذكير و تخليد نام او را از فرايض خود شمردم،و طبعشرح حال آن رادمرد آزاد انديش و با فكر و اراده را براى راهنمايى جوانان ايران لازم دانستم.
چون اغلب ايرانيان و بخصوص اهالى ايالات دور دست ايران در موضوع شخص خيابانى و اقدامات و مقاصد سياسى او،كه در پر رنج ترين موقع خطرناك سياسى ايران،امور آذربايجان را به دست گرفته از ورطه پريشانى نجات داد،بكلى بيخبر هستند...و اين رساله هويت و شخصيت او را بخوبى معرفى كرده و بيخبران را از افكار و آمال و خدمات آن مرحوم آگاه خواهد ساخت.و مخصوصا به وجود يك آتش عشق تجدد و ترقى كه از قلب پاك و سرشار او شعله مىزد آشنا خواهد كرد،و نشان خواهد داد كه آن نادره زمان مردى با فضل و كمال و صاحب متانت و شور و حرارت و فكر و اراده بوده و در راه نجات ايران با سر خود بازى كرده وسرمشقى به آيندگان داده است...
امروز...ما راست كه از افكار اجتماعى و فلسفى شيخ در اصلاح اخلاق و نشر تجدد و تعمير خرابيها استفاده كنيم،چنانكه خود گفته است:«تخريب آسان بود،امروز بايد تعمير و ترميمكرد،بايد آباد نمود و در روى خرابههاى ديروزى بايد عمارت فردا را بلند كرد».
راجع به شرح حال و اعمال شهيد مرحوم،بر حسب تقاضايى كه بارها در«مجله ايرانشهر»درجشده بود،چند نفر از دوستان و شناسندگان شيخ،ارسال شرحى را وعده كرده بودند...
ايرانشهر،سپس اشاره مىكند به كسانى كه شرح حالى از خيابانى فرستاده و كسانى كه تاخير كرده بودند،آنگاه مىگويد:«به درج مشروحه جناب آقاى حاج محمد على آقا بادامچى، كه از آزاديخواهان و دوستان و همقطاران نزديك شيخ بودند،به ضميمه يك قطعه منثورادبى يكى از جوانان حساس تبريز اكتفا كرديم».
شرحى كه دوست نزديك خيابانى نوشته و در رساله ياد شده درج گشته است،نوشتهاى است جامع،درباره زندگانى و اقدامات اجتماعى و سياسى و اصلاحى شيخ محمد خيابانى.من خوانندگان اين كتاب را،براى ديدن آن نوشته مستند،به رساله ياد شده-اگر چه اكنون كمياب است (1) -رجوع مىدهم.قسمتهايى كه سپس نقل خواهم كرد نيز بر پايه استناد به همان نوشته است،كه محققان بعدى،با استفاده از آن و ضميمه كردن اطلاعات خويش،ثبتكردهاند.
آنچه در شناختخيابانى،در اين كتاب خواهم آورد،در زير 18 عنوان خواهد بود،و بر پايهاستناد به منابع (2) شرح زندگانى او:
1-زندگانى و تاريخ
از كسانى كه درباره زندگانى و اقدامها و افكار و آرمانهاى خيابانى،پژوهشى دامنهدار را به سامان رسانيده است،فاضل متتبع،آقاى سيد على آذرى است.ايشان نويسنده كتاب«قيام شيخ محمد خيابانى»است.كتاب ايشان،كه از جمله شامل نطقهاى خيابانى است،يكى از خدمات ارزنده فرهنگى و ملى و دينى است،كه در اين روزگار عرضه شده است.در اين كتاب، چهره يك مصلح درگير،يك روحانى واقعى،يك آزاديخواه روشنگر،و يك بيدارى آفرين فداكار ترسيم شده است.مؤلف در آغاز كتاب اشاره مىكند به اهميتشناختن و سپس شناساندنخيابانى:
نخستبايد شيخ محمد خيابانى را به نسل معاصر معرفى كنيم،تا كاملا معلوم شود كه او كهبود،و هدفش در راه مجاهدت و آزادى چه بود. (3)
سپس مىپردازد به ذكر شرح حالى كوتاه از خيابانى:
شيخ محمد خيابانى،فرزند حاجى عبد الحميد خامنهاى،در سال 1297 هجرى قمرى،در همان قصبه خامنه-كه يكى از قصبات مهم ارونق،توابع تبريز،به شمار مىرود-پا به عرصه وجود گذاشت.حاجى عبد الحميد پدر شيخ در روسيه تجارت مىكرده و در حدود سى سال در«پطروفسكى» (نام باستانى اين شهر«مخاچ كالا»است كه پايتخت داغستان بود) اقامت داشته و به كار تجارت مشغول بوده است.شيخ محمد خيابانى،در طفوليت،در همان خامنه به مكتب سپرده شد.مقدمات دروس معموله آن زمان را تمام و براى اولين بار به روسيه مسافرت كرد و مدتى در تجارتخانه پدرش به آموزش رموز اقتصاد زمان مشغول[بود]و پس ازچندى به تبريز بازگشت مىكند.
2-در حوزه روحانيت
مؤلف نامبرده ياد مىكند از پرداختن او به تحصيل علوم دينى و ورود به حوزه روحانيت:
براى بار دوم وارد تحصيل مىشود.و اين بار به تحصيل علوم دينيه مىپردازد.فقه و اصول را نزد مرحوم حجة الاسلام آقاى حاج ميرزا ابو الحسن آقا انگجى مجتهد فرا گرفته،و به طورى كه از نگارش مختصر شرح حال خيابانى،به قلم آقاى حاج محمد على آقا بادمچى-يكى از رفقاى بسيار صميمى او-هويداست،مرحوم شيخ،در اين دو رشته،يعنى:فقه و اصول،مبرزترين متعلمين حوزه درس انگجى بود.و در اندك مدتى از جودت فكر و حدت ذهن و كثرت ممارست قريب به اجتهاد بود.علم هيئت و نجوم و حساب را از مرحوم ميرزا عبد العلى منجم معروف تحصيل[كرد]و در آن فن نيز گوى سبقت را از همه ربود.مسائل غامضه هيئت را استخراج[مىكرد]و تقويمهاى رقومى مىنوشت.در علم حكمت و كلام و ادبيات نيز مهارتداشت.
3-زهد و خويشتن بانى
مؤلف ياد شده،پس از شرح مذكور در بالا،به مراتب اخلاقى و زهد و تقوى (خويشتن بانى) وى اشاره مىكند: مرحوم خيابانى،علاوه بر فضايل و كمالات علمى اخلاقا نيز مقام ارجمندى داشت.بيانش به زبان مادرى و به لسان پارسى بسيار رسا و شيرين و در عين حال بران،و درزهد و تقوى و پرهيزگارى نيز مشهور و معروف همگان بود.
4-امام جماعت
قبل از انقلاب مشروطيت كه در عنفوان جوانى بود،قريب يكى دو سال ظهرها در مسجد جامع و شبها در مسجد كريمخان،واقع در محله خيابان تبريز،امامت كرده،بيش از هزار نفر ماموم داشت.هنگامى امامت اين مساجد را به عهده گرفت كه پدر زنش حاج سيد حسين آقا پيشنماز خامنهاى فوت كرد...مىتوان گفت كه در زمان خود،مرحوم خيابانى اورع و ازهد ونسبة افقه همقطاران خود از ائمه جماعتبود.
بدين گونه مىنگريم كه اين مصلح پاكنهاد،در خانوادهاى مذهبى زاده مىشود.در طفوليتبه مكتب مىرود،قرآن و ديگر آموزشهاى اسلامى را فرا مىگيرد.و سپس به داغستان سفر مىكند و در حجره تجارتى پدر خويش مشغول به كار مىشود.داغستان يكى از مراكز مسلمان نشين بوده است كه در انقلاب اكتبر،به وسيله نيروى نظامى و قواى قهريه،از دستاسلام گرفته شده است.
5-داغستان
داغستان[سرزمين كوهها-داغ يا طاغ،لفظ تركى،به معناى كوه]،جمهورى خود مختارشوروى سوسياليستى،بر ساحل غربى درياى خزر،كرسى آن مخاچ قلعه...
سكنه داغستان از 30 مليت مختلف تشكيل يافته است،بيشتر سكنه آن مسلمانند.اقليت غير مسلمان مشتمل بر مهاجرين روسى،اوكرائينى و يهودى است...مقاومت امراى محلى با استيلاى روسيه ادامه يافت.در 1818 همه امراى محلى جز شمخال وقتبر ضد روسيه قيام كردند...بزرگان فرقه دستبه جهاد با كفار زدند...پس از انقلاب 1917 روسيه، داغستان خود را جمهورى مستقل اعلام كرد،و در 1917-20 ميدان جنگهاى خونين بسيار سختبود.و احتمالا بيش از هر قسمت ديگر روسيه آسيب ديد.سرانجام رژيم شوروى برقرار شد (پاييز 1920) و درنوامبر همان سال،جمهورى خود مختارى داغستان تشكيل گرديد. (4)
بدينگونه و با جنگها و خونريزيها و آسيبهاى فراوان،اين سرزمين اسلامى نيز،به دست مرام جديد شوروى افتاد،و پايدارى و خونها و شهادتهاى مسلمانان و مقاومت مردانه فرزندان اسلام، سرانجام،با روش وحشيانه و قتل و خونريزيهاى بسيار و جبر و تعدى و ستم در هم شكستهشد.
سالها پيش از اين حادثه،شيخ محمد خيابانى،در اين سرزمين اسلامى،در حجره پدر خويش، مدتى كار مىكرد.و سپس روانه تبريز شد،و چنانكه ياد كرديم به تحصيل علوم روحانى اسلامپرداخت.
در اين سرزمين هنوز مسلمانان وفادار به عقايد و احكام اسلامى بسيار پيدا مىشوند،كه با انواع گرفتاريها دين حق اسلام را براى خود حفظ كردهاند،و با پرداخت هزينههايى چند به نشر معارف و ادامه تحصيل علوم اسلامى كمك مىكنند.چنانكه از-جمله،دكتر محمد على اسلامى ندوشن-كه آنجاها را از نزديك ديده است-درباره بخارا (يكى از شهرهاى مشهور اسلامى قديم،و شهر مسلمان نشين رسمى،تا پيش از واقعه و جنگهاى ستمكارانه اكتبر 1917) ،مطالبى تكان دهنده نوشته است،كه سپس،نقل مىكنم.
6-بخارا شهر مدرسههاى اسلامى
در اينجا،بد نيست اشارهاى بشود،به مدرسههاى اسلامى شهر بخارا،مدرسههايى كه به ستحكومت جبار شوروى و ماموران خوانخوار آن سقوط كرد،و به تعطيل كشانيده شد.اينان به نام خلق و طرفدارى از محرومان،خون خلق را ريختند،و مقدسات خلق را پايمال كردند،وافكار انسان را زير پا گذاشتند.
همان روبرو (5) ،مدرسه«مير عرب»بود،كه به تماشايش رفتيم.هنوز تعدادى طلبه به سبك قديم در آنجا ساكن هستند.به جوانى برخورديم كه عربى حرف مىزد.چون ديد كه من از ايران هستم رفيق خود را كه تاجيك بود صدا كرد،تا با من به فارسى همسخن شود.جوان تاجيك جلو آمد،بلند قد و سفيد چهره و خوشرو.نامش حبيب الله بود و از«دوشنبه»براى تحصيل علوم دينى به آنجا آمده بود.معلوم بود كه از لحاظ روحى تكيهگاهى دارد و جهت فكرى خود را مىشناسد.لباس ساده و تميزى بر تن داشت،و تاجيكى او مثل همه درسخواندهها مفهوم و روشن بود.گفت كه در سال سوم است و چهار سال ديگر هم بايد بماند تا تمام كند.از مخارج مدرسه پرسيدم كه از كجا تامين مىشود؟گفت:هر سال مردم پولهايى روى هم مىگذارند و هزينه آن را مىپردازند.هر طلبه ماهى چهل روبل مقررى داشت...راجع به برنامه درسشان پرسيدم،گفت:هفت«تعليم» (ماده درسى) داريم و فقه حنفى اساس كار است.پس از خاتمه تحصيل مامور تبليغ مذهبى مىشدند.از حبيب الله پرسيدم كه رابطه ميان دين و حزب را چگونه مىبيند؟جواب داد كه رابطهاى ميان آنها نيست.مسلمانها به پارتى (يعنى«حزب») نمىروند.من اين شك در دلم خليد كه شايد خواسته بودند بين دين و ماديگرى پلى ببندند و تعدادى مبلغ فرمايشى به روستاها روانه كنند،ولى زود از سوء ظن خود پشيمان شدم.بقاياى فكر مذهبى در مردم،اين مدرسه را بر سر پا نگه مىداشت و با انعطافى كه از خروشچف به بعد در مقامات شوروى پيدا شده بود آن را تحمل مىكردند...از حبيب الله پرسيدم:هنوز عده زيادى در كشور شما هستند كه به دين معتقد باشند؟جواب داد:بله.پرسيدم:پيرها يا جوانها؟گفت:هر دو.گمان مىكنم كه خود او تا حدى به حرف خود اعتقاد داشت،چنين مىنمود كه در خانواده اصيل مذهبى تربيتشده است.خيلى دلم مىخواست صحبتم را با او ادامه دهم و رفقاى ديگرش را هم ببينم،ولى وقت كم بود.جوان با شخصيتى مىنمود.به هر حال،در اين بحبوحه ماديگرى،وقتى كسى باشد،آن هم جوان،كه سنگ دين به سينه بزند و بر خلاف جريان آب شنا كند،وجود جالب توجهى است.خواستم خداحافظى كنم،اسم و شغلم را پرسيد و مرا تا دم در بدرقه كرد...از آنجا به دو سه مدرسه و مسجد ديگر هم سر زديم.بخارا به عنوان كرسى مذهبى ماوراء النهر شهر مسجدها ومدرسهها بوده است،و معروف است كه 250 مدرسه در آن بوده... (6)
7-طرح كلى
مؤلف«از صبا تا نيما»نيز به قيام خيابانى اشاره مىكند و طرحى كلى از جريان كار خيابانى تاآغاز قيام به دست مىدهد.وى پيش از اين اشاره،قرار داد 1919 را مطرح مىكند:
بعد از آنكه حكومت استبدادى روس سرنگون گرديد،اميد مىرفت كه انگليسها نيز استقلال و تماميت ايران را محترم بشمارند،ولى اين اميد و انتظار بيجا بود.انگليس كه در جنگ پيروز شده و از حوادث تاريخى كه بر روسيه مىگذشت نگران و بيمناك بود،همينكه سپاهيان روس خاك ايران را ترك كردند،بى سر و صدا جاى آنها را گرفته به مرزهاى قفقاز و آسياى ميانه نزديك شد و براى حفظ امپراتورى خود با دولت وثوق الدوله كنار آمد و قرار داد 9 اوت 1919 م (ذيقعده 1337 ه.ق) را به ايران تحميل كرد.اين قرارداد شش مادهاى ضامن همه منافع انگليسيها در ايران بود.به موجب اين قرار داد دو ركن اعظم كشور،يعنى ارتش و دارايى،تحت نظر مستشاران انگليسى قرار مىگرفت و تسلط كامل و بلا مانع انگلستان بر ايران تامين مىشد...قرار داد موجى از ناخشنودى و اعتراض پديد آورد.پيشوايان سياسى و دينى ايران و افراد سرشناس و روشنفكر و بازرگانان،در محافل و مطبوعات،آن را با انزجار و نفرت تلقى كردند.در غالب شهرها ميتينگها و تظاهرات بر پا شد و اعلاميهها با شعار«مرگ بر انگليس،مرگ بر دولت انگليسى مآب وثوق الدوله»منتشر گرديد....
مؤلف نامبرده-چنانكه ياد شد-پس از ياد كرد قرار داد وثوق الدوله،به ذكر قيام تبريز و نهضتخيابانى مىپردازد: روز شانزدهم رجب 1338 ه.ق (17 فروردين 1299 ش) ،در تبريز قيام مسلحانه بر ضد دولت ارتجاعى وثوق الدوله و امپرياليستهاى انگليسى آغاز شد و به ديگر شهرستانهاى آذربايجان سرايت كرد.انقلابيون به رهبرى شيخ محمد خيابانى اداراتدولتى را به تصرف درآورده نام استان آذربايجان را«آزاديستان»نهادند.
شيخ محمد،فرزند حاجى عبد الحميد،تاجر خامنهاى،در سال 1297 ه.ق به دنيا آمد.مقدمات فقه و اصول و منطق را در تبريز فرا گرفت و علاوه بر[آن بخش ياد شده از]علوم دينى،از هيئت و نجوم و حكمت و تاريخ و طبيعيات و ادبيات بهره وافى برداشت،و با اين آمادگى علمى،در سلك روحانيت و ائمه جماعت درآمد.شيخ كه به علوم...عصر و مبادى اجتماعى واقف بود،درانقلاب بزرگ مشروطه عملا شركت كرد و عضو انجمن ايالتى آذربايجان شد.
خيابانى در دوره دوم قانونگذارى (1327 ه.ق) ،از تبريز به نمايندگى مجلس انتخاب گرديد.و هنگامى كه اولتيماتوم روس در مجلس مطرح بود،به حزب دموكرات ايران پيوست و ضمن خطابه بليغى با آن مخالف كرد.و چون حكومت ارتجاع دستبه آزار آزاديخواهان زد،به مشهدو از آنجا از راه عشق آباد به روسيه رفت.
شيخ چندى در پتروفسكى و ولادى قفقاز گذراند و بعد به تبريز آمد و در بقيه مدتى كه دولت اولتيماتوم روس را پذيرفته و مجلس در حال تعطيل بود،به كسب و تجارت اشتغال داشت،و در ضمن مسائل اجتماعى و سياسى را مطالعه مىكرد،و رفقاى خود را براى كوششهاى آينده آماده مىساخت.بعد از انقلاب فوريه و سقوط دولت استبدادى روس،آزاديخواهان آذربايجان دستبه كار زدند،و خيابانى حزب دموكرات آذربايجان را،كه پنجسال به حال تعطيل بود،از نو تشكيل داد و روزنامه«تجدد»،ارگان حزب،را داير كرد.در اواخر شعبان 1337 ه.ق،تركان عثمانى به بهانه تنبيه آشوريها و آزاد ساختن ارومى و سلماس وارد آذربايجان شده قسمتهاى غرب و شمال آن را گرفتند و با يك اردوى دو هزار نفرى وارد تبريز شدند. در اينجا مؤلف مزبور اشاره مىكند به درگيرى عثمانيها با اعضاى حزب دموكرات،و تبعيد شدن شيخ محمد خيابانى و دو تن از ياران او به ارومى و قارص،و سپس بازگشتن آنان به تبريز در دوره حكومتعين الدوله و اقدامهاى بعدى آنان:
خيابانى و حزب دموكرات كه در ميان مردم نفوذ فوق العاده داشتند،به زمامدارى چنان شخصى (عين الدوله) كه در گذشته با ستارخان و مجاهدان تبريز جنگيده و يك عنصر ارتجاعى شناخته شده بود،رضا نداده به فعاليتبرخاستند.و عين الدوله چندى در كوى باغميشه،در خانههاى كلانتر،ماند.و دموكراتها به آرايش داخلى حزب پرداختند.و در چنينوضعى دوره انتخابات مجلس چهارم فرا رسيد.
وثوق الدوله،نخست وزير ايران،براى اينكه نامزدهاى خود را به مجلس بفرستد به وسائل مختلف متشبثشد و كسانى را از خود آذربايجانيان با قدرت و اختيار به تبريز فرستاد،ولى با وجود همه اين تشبثات،حزب دموكرات آذربايجان توانستشش كرسى از نه كرسى نمايندگىتبريز را به دستبيآورد.
در اين هنگام وثوق الدوله،قرار داد معروف خود را با انگليسها بسته و بعضى از مواد آن را به موقع اجرا گذاشته بود.روزنامه«تجدد»،ارگان فرقه دموكرات آذربايجان،درباره آن نوشت:«مادامى كه قرار داد به تصويب مجلس نرسيده ورقپارهاى بيش نيست».
وثوق الدوله،كه از شكست در انتخابات تبريز و پيشرفت روز افزون حزب دموكرات آذربايجان به هراس افتاده و به درستى فهميده بود كه هرگاه پاى نمايندگان دموكرات به مجلس باز شود تصويب قرار داد جزو محلات خواهد بود،تصميم گرفت كه بنياد حزب را براندازد و اين مشعل فروزان را خاموش كند.وى دو تن از افسران سوئدى را با يك دسته كار آگاه مسلح به آذربايجان فرستاد و دستور داد كه به هر نحوى استحزب دموكرات را متلاشى كنند و سران آن را از ميان بردارند.حزب دموكرات آذربايجان ديگر سكوت را جايز نشمرده چنانكه گفتم دررجب 1338 ه ق به نام اعتراض به عمل دولت و قرار داد ايران و انگليس قيام كرد. (7)
پىنوشتها:
1.اين كتاب در اين ايام،دوباره،انتشار يافته و در دسترس قرار گرفته است.
2.اين منابع تا آنجا كه اكنون دردسترس دارم اينهاست: 1-روزنامه«تجدد»-چاپ تبريز. 2-شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى-چاپ برلين. 3-قيام شيخ محمد خيابانى-تاليف سيد على آذرى. 4-از صبا تا نيما-تاليف يحيى آرين پور. 5-نطقهاى شيخ محمد خيابانى-تاليف حسين فرزاد. 6-تاريخ هيجده ساله آذربايجان-تاليف سيد احمد كسروى. 7-لغت نامه-تاليف علامه دهخدا. 8-فرهنگ فارسى-تاليف دكتر محمد معين. 9-سردار جنگل-تاليف ابراهيم فخرايى.10-دايرة المعارف فارسى-زير نظر دكتر غلامحسين مصاحب.
3.«قيام شيخ محمد خيابانى»،ص 10،چاپ چهارم،تهران،مطبوعاتى صفيعليشاه (1354 ش) .
4.«دايرة المعارف فارسى».
5.يعنى روبروى مسجد جامع بخارا.«فكلى خدانشناس را ديدهام كه هيچ تازگى ندارد،اما دهقان بى خدايا چوپان بى خدا،براى من تجسمش مشكل بود.زيرا دهقان و چوپان با بيعتبرهنه سر و كار دارند،و طبيعتبرهنه زاينده خداست،ولى اينها فرض بر اين بود كهترك خدا بايست گفته باشند»-«در كشور شوراها»،ص 308.
6.«در كشور شوراها»،ص 310-312،چاپ انتشارات توس،تهران (1354 ش) .
7.«از صبا تا نيما»،ج 2،ص 207-211.