12-تشيع سيد جمال الدين (توضيح واضح)
چگونگى زندگى سيد در ايران،درگيرى او با قدرتهاى آن روز ايران،حضور او در نجف، نامههاى او به علماى شيعه،نامه او به مرجع شيعه در آن روز،ميرزا محمد حسن شيرازى (1) ، تعبيرات سيد نسبتبه«مرجع تقليد»در آن نامه:«پيشواى دين،پرتو درخشان انوار ائمه...» (2) ، تعبيرات سيد در نامهاى كه براى علماى ايران نوشته و به عنوان«حملة القرآن»معروف شده است (3) ،اينكه بآسانى مىتوانسته است علماى شيعه ايران را مورد عتاب و خطاب قرار دهد،و به آنان امر و نهى و انتقاد و پيشنهاد كند و...اينها همه معلوم مىدارد كه در شيعه بودن اوترديد كردن روا نيست.
آيا اين امر كه ناصر الدين شاه،دو بار او را براى اصلاح امور و ارشاد افكار،به تهران دعوت كرده است (صرف نظر از اينكه بعد به دليل نشر مسائل روشنفكرانه از ناحيه سيد جمال نتوانسته است او را تحمل كند) چه توجيهى مىتواند داشته باشد؟آيا ناصر الدين شاهى كه«تكيه دولت»مىساخته و به پاى روضه امام مىنشسته،مىتوانسته است،از يك عالم سنى-آن هم در دو نوبت مختلف-دعوت كند،تا بيايد و اوضاع كشور شيعى و مردم شيعه ايران را سر و سامان دهد؟بارى،اگر سيد جزو علماى شيعه نبود و مذهب او براى مردم ايران-چه عالم و چه جاهل، چه مقام رسمى و چه غير رسمى،چه طلاب و چه مردم بازار-جزو قطعيات نبود،نه تنها ناصر الدين شاه نمىتوانست او را به عنوان«مصلح دينى»به ايران دعوت كند،بلكه به هنگام خالفتبا او نيز دچار هيچ هراسى نمىشد-با اينكه شد-و مىتوانستبه استناد اختلافات مذهبى (و مثلا اينكه سيد مىخواهد ايران را به سوى مذهب سنى بكشاند و امثال اين سخنان) او را از نظرها بيندازد.چون مىنگريم كه درباره اين گونه مردان بزرگ و هدفهاى آنان،به منظور منحرف ساختن اذهان نسبتبه آنان و منصرف كردن افراد جامعه از پيروى آن اهداف پاك و عالى،از وارد كردن هر گونه اتهامى نيز مضايقه نمىشود،تا چه رسد به اينكه در مورد كسى واقعيتى وجود داشته باشد،واقعيتى كه مىتوان با آن،دست كم،عامه مردم را نسبتبه پيشوايى كم توجه كرد،مثل همان تكيه كردن بر سنى بودن در موردى كه مانندناصر الدين شاه كسى و عمالش بخواهند سيد جمال را بكوبند.
نمىخواهم بگويم تبادل نظر ميان علماى شيعه و سنى در طول تاريخ اسلام،يا در آن ايام وجود نداشته است،نه،ابدا اين را نمىگويم.چه اين رابطه بوده است و خوشبختانه اكنون نيز هست،و حتى در اجازات حديث و تحصيل علم،علماى مذاهب اسلام به يكديگر مراجعه مىكردهاند و مىكنند،و تاليفات يكديگر را مىخواندهاند و مىخوانند.بلكه مىخواهم بگويم اگر در آن روزگار،حتى شبهه غير ايرانى بودن و سنى بودن،درباره سيد-در ميان ايرانيان-وجود داشت،كارگردانان حكومت آنروز ايران مىتوانستند همين امر را براى ايجاد بلوايى عليه سيد،در ميان عوام،بزرگترين دستاويز قرار دهند،و ناصر الدين شاه مىتوانست،از جمله،با چنگ زدن به همين اختلاف مذهبى او را از خود دور كند و بدنام هم نشود،و از ستسيد و انقلابى را كه او پى مىنهاد بياسايد.اما مىبينيم كه چنين نيست،بلكه رفتار او در كار مخالفتبا سيد،رفتار كسى است رو با روى شده با مقامى كه جامعه ايران-از خرد و كلان و عالم و عامى-او را به عنوان يك عالم دينى و اجتماعى قابل اعتماد مىشناسد.همينگونه رفتار علما و طلاب ايران،در برابر سيد نيز حاكى است از نفوذ كامل وى در آنان،و اينكه او را به عنوان مصلحى برخاسته از ميان خود تلقى مىكردهاند. حتى بايد گفت،ديگر تهمتهايى نيز كه در باب مبادى دينى و جز آن به سيد زدهاند و تاكنون نيز مىزنند (4) ،همينگونه است،يعنى اتهام است و الصاق.و اين اتهامات از سوى مستشرقين است (5) ،يا كسانى همقصد و همغرض باآنان.و غرض از اين كار پوشيده نيست.
پس نگرشى گذرا،به كار و كارنامه زندگى سيد در ايران،بس است كه-با چشمپوشى از ديگر اسناد و مداركى كه بويژه در سالهاى اخير به دست آمده است-دليلى قاطع باشد بر مذهب او. و همين نگرش نزد كسى كه با اين مسائل آشنا باشد و اندكى بينديشد،براى از ميان رفتن اين غائله واهى بر سر مذهب سيد بسنده است.آيا در ميان ملتى مذهبى چون ايرانيان، مىشود كسى تا اين اندازه نفوذ راستين داشته باشد:بيدارى همگانى را سبب شود،عالمان را تهييج كند،طلاب را بشوراند،روشنفكران را بر انگيزد،به نويسندگان و اديبان و خطيبان و شاعران جهت دهد،با قدرتهاى مسلط در افتد،غرورهاى باطل را خرد سازد،با انبوهى از خدعهها و نيرنگهاى سياسى پنجه نرم كند،ناصر الدين شاه را به دست و پا بيندازد،مرجع تقليد را به اصدار فتوى (بلكه«حكم») وادارد و...و با اينهمه،با مردم هم نژاد و هم مذهب نباشد؟ آيا ممكن است كسى اينهمه كار را در كشورى چون ايران،آنهم به عنوان يك«عالم دينى»و سيد«سلاله على»انجام دهد،و با اين چگونگى،از نظر مذهب،جعفرى نباشد،و مثلا حنفى يا شافعى يا مالكى يا حنبلى باشد؟آنان كه در ميان طلاب زندگى كردهاند مىدانند كه اين قبيل چيزها بر آنان پوشيده نمىماند.بنابر اين امرى در حدود محال است كه سيد جمال الدين شيعه نباشد و-به گونهاى كه اتفاق افتاده است و با اختصار بدان اشاره شد-بتواند بى سر و صدا و بدون هيچ گونه مناقشه و گفتگويى درباره مذهب او،سالها با علما و طلاب در ايران،و علما و طلاب شيعه در خارج ايران مجالست و معاشرت كند و با آنان سر و سر و تبادل نظر و تعاون عملى،در راه مبارزه،با استعمار دامنه دار داشته باشد،و با آن چگونگى وگستردگى كه ياد شد در تماس و رابطه و كشمكش و صلاح انديشى و اشتراك در اقدام باشد.
بدينگونه روشن است كه عدم اصرار سيد درباره تعيين مذهب خويش،در سفرها و در گوشه و كنار ممالك اسلامى،و گاه ايجاد شبهه در اين باره،اينهمه مربوط استبه سياست آنروز او،در زمينه مقبول واقع شدنش در نظر همه ملتهاى اسلامى،تا بتواند مقاصد دينى و اجتماعى خود را در راه پديد آوردن«اتحاد اسلام»و نشر آزادى و كوبيدن استعمار به ثمر برساند،و از طرف ايادى و عوامل استعمار،از ناحيه مسائل مربوط به اختلافات مذهبى،حتى الامكان مصون بماند.در آن روزگار دشمن عمده اسلام انگليس بود.سيد از اين امر آگاه بود و بارها در سخنان و نوشتههاى خود آن را ياد كرده است.و هم مىدانست كه يكى از شگردهاى مهم اين دشمن،ايجاد تفرقه مذهبى است و بلواى«سنى-شيعه»بر پا كردن.اين بود كه در خارج ايران و عراق،از اينكه بدانند شيعه است،بسختى حذر مىكرد تا دشمن نتواند نفوذ او را در ميانملتهاى سنى از بين ببرد.
درباره تشيع سيد استناد نمىكنم به مطلبى كه برخى از عالمان بزرگ اظهار كردهاند،از جمله علامه سيد محسن امين عاملى (6) ،و آن مطلب،«اصالة التشيع»است در علويين،يعنى اينكه اصل درباره مذهب سادات و علويان،تشيع است،مگر خلاف آن به دليل ثابتشود.بارى با صرف نظر از اين مطلب،در اينجا به مناسبت،دو استناد را،از محقق متتبع،سيد محمد محيططباطبائى-كه درباره زندگى سيد تحقيقات بسيار دارند-نقل مىكنم.
استناد اول
شيخ عبد القادر مغربى،يكى از دو مريد باقيمانده دوره زندگانى سيد،كه فيض ملاقات او را دريافتهاند،براى ملامتسر محمد ظفر الله خان-پس از آنكه مسئله وزارت امور خارجه پاكستان را در راه حفظ عقيده مذهبى خود ترك كرد-توسط منير حصنى دمشقى به او چنين پيام مىفرستد:«تو كه عمر را در كار سياست گذراندهاى و سرشناس جهان شدهاى، چرا به اندازه سيد جمال الدين شيعه ايرانى،سياستمدار نشدى كه وقتى عقيده مذهبى و جنسيتسياسى خود را مانع از پيشرفت كار خود ديد،خود را افغانى خواند و با حنفيها كهطبقه حاكمه دستگاه خلافت عثمانى بودند بظاهر همعقيدگى اظهار كرد (7) ».
استناد دوم
مرحوم شيخ محمد حسين كاشف الغطا،از قول پدرش شيخ على كاشف الغطا-كه مدتها در اسلامبول با سيد معاشر بوده و در عراق نيز نسبتبه اصل و جنس او معرفت داشته است-نقل مىكرد كه موقع توقف مرحوم شيخ على (پدر كاشف الغطا) در اسلامبول و شركت در مجالس و محافل افادات سيد،همه خواص ياران او مىدانستند كه از جامعه شيعه ايرانبرخاسته،و براى چه اظهار تسنن و افغانى بودن مىكند. (8)
نظريه شيخ آقا بزرگ تهرانى
اصل ديگرى كه درباره مذهب سيد،قابل توجه است اين است كه علامه محقق،شيخ آقا بزرگ تهرانى،كه به شناخت احوال عالمان شيعه و معرفت تاليفات و آثار و زندگى آنان معروف است، و بيش از 70 سال در اين باره جستجو و تحقيق كرده است و در اين رشته متتبع و مرجعى است كه مانند،سيد جمال الدين را،در بخش مربوط به قرن چهاردهم،از كتاب«طبقات اعلام الشيعه»-كه چنانكه از نامش پيداست ويژه گزارش زندگى عالمان شيعه است-ذكر كرده و شرح حال او را زير عنوان«السيد جمال الدين الهمدانى الشهير بالافغانى» (سيد جمال الدين همدانى،شهرت يافته به افغانى) آورده است.و پس از ذكر نسب او تا امام زين العابدين،عليهالسلام،او را با اين تعبير معرفى كرده است:
من اعاظم الفلاسفة و كبار رجال الشيعة المصلحين.
-در شمار بزرگترين فيلسوفان و از مصلحان بزرگ شيعه (9) . مىدانيم كه شيخ آقا بزرگ تهرانى،با اواخر عمر سيد همزمان بوده و از سن دهسالگى (1303 ه.ق) وارد جامعه طلاب شده است،يعنى افزون از 10 سال پيش از رحلتسيد.قطعا در اين سنين،در حوزههاى روحانى، درباره سيد سخنان بسيار مىشنيده است و از چگونگى و واقعيتحال او-كه نمىشده استبر طلاب پوشيده بماند-اطلاع مىيافته است.نيز مىدانيم كه شيخ آقا بزرگ،به سال 1315 هجرى قمرى،به نجف رفته و به محضر علماى نجف رسيده است،از جمله عالم ربانى و رجالى معروف،حاج ميرزا حسين نورى-كه خود از استادان مسلم و متخصصان بزرگ رشته علم«رجال»بوده است و معاصر سيد جمال الدين.سال فوت نورى،1320 هجرى قمرى است-و به احتمال قوى،نظر نورى را درباره سيد شنيده بوده است.نيز در آن تاريخ،قطعا شيخ آقا بزرگ كسان چندى را ديدار مىكرده و مىديده است كه نه تنها از دور و نزديك از احوال سيد آگاه بودهاند،بلكه حضور او را در نجف (حدود سالهاى 1270 ه.ق) درك كرده بودهاند و مىتوانستهاند اطلاعاتى از طريق عيان و حس (نه نقل و حدس) در اختيار وى بگذارند. بنابراين هنگامى كه او سيد را-بى هيچ قيد احتياط-در شمار عالمان شيعه مىآورد،با اينهمه نزديكى و پيوستگى و زمينه اطلاع و امكان شناخت،و با تعيين صريح موضوع كتاب،جاىبحثى درباره مذهب سيد باقى نمىگذارد.
حاج سياح محلاتى نيز كه با سيد معاصر بوده و خدمت او را درك كرده است چنينمىنويسد:
در ظرف اين سال (1303 هجرى قمرى) ،آقا سيد جمال الدين كه مشهور به افغانى شده،و در عالم فضل و علوم و كمالات انگشت نما و اعجوبه دهر استبه ايران تشريف آوردند.اين آقا سيد جمال الدين از اهل اسد آباد همدان است كه از طفوليت هوش غريبى داشته و از عجايب بوده، بطورى كه اكثر مطالب را يكدفعه مطالعه يا استماع مىكرده براى حفظ او كافى بوده،در عالم سياست و غيرت اسلاميت و محبتبشريت از بزرگان عالم است اين شخص بزرگوار در نطق و قوه بيان و اقامه برهان چنان است كه يك مجلس ملاقات او و استماع بيانات او،براى انقلاب عقايد و امور يك مملكت كافى است.خداوند به او يك قيافه جذابى داده كه ممكن نيستشخص بيغرضى او را ملاقات كرده مجذوبش نگردد.به اعتقاد من مدح امثال من در حق او قدح است.اشتهار او به قدرى است كه كتابها در شرح حال او،براى ترجمه حال او، نوشته شود.اگر در چنين عصرى كه حكما و بزرگان عالم محل توجه شده و از حد معمولى اعصار زيادترند،ده نفر شمرده شود،اول يا دوم ايشان اين بزرگوار است.اما سبب اشتهار او به«افغانى»اين است كه مدتى در افغانستان مانده...آقا سيد جمال الدين براى اينكه در بلاد عثمانى و ممالك اسلامى كه اكثر مذهب اهل سنت دارند،به اسم تشيع منفور نشده،در«اتحاد اسلامى»كه«وجهه همت او»بود و در«نجات دادن ممالك اسلام»بتواند كار كند،از عمامه سفيد استفاده مىكنند،و در ممالك شيعه از عمامه سياه كه نشانه سيادت ايشان است.اين بزرگوار را در مصر و در اروپا ديدم و ارادت داشتم.در بيست و سوم شهر ذيعقده سنه 1303 قمرى (شهريور 1265 شمسى) ،تلگرافى از بوشهر از حاجى احمد معروف به كبابهاى،به من به اصفهان رسيد كه«جناب آقا سيد جمال الدين وارد بوشهر شده عازم نجد است».من اين نعمت را غنيمتشمرده جوابا تلگراف كردم:«حضرت آقا از ايران عبور فرمايد،علماى اصفهان شايق ملاقات هستند»...چند روز در شيراز توقف كرده با علما و سايرين ملاقات فرموده بود. مكتوبى از ميرزاى آسوده رسيد بدين مضمون:«اين بزرگوار...سبب انقراض جور و عدوان است»...از اول گير و دار (در حضرت عبد العظيم) تا آخر،يك كلمه تضرع و التماس نكرده،پس از اينكه..پاهايش را زير شكم اسب مىبندند،مىگويد:«يا عدل يا حكيم!»وبه فراشان مىگويد: «البته به شاه خواهيد گفت كه سيد را روانه كرديم».مىگويند:«بلى،عرضى هم داريد بگوييد». مىگويد:«پيغامى از من به او برسانيد بگوييد من و تو،هر دو،كارهاى گذشته اجدادمان را تجديد كرديم.به انتقام دچار خواهى شد»...به خانه وزير دفتر رفتم،ديدم جمعى در آنجا هم خبر اين فتح بزرگ (تبعيد سيد جمال الدين) را كه شاه و امين السلطان و كامران ميرزا كردهاند به يكديگر مىگويند.گويا قفقاز را برگردانده يا هرات را گرفتهاند،كه يك سيد فاضل عالم وحيد غريبى را دعوت كرده بعد به اين فضيحتبيرون كردهاند...من هم به معين نظام گفتم:«شما نوكر و خير خواه آقاى نايب السلطنه كامران ميرزا (سومين پسر ناصر الدين شاه) هستيد،او را ملتفت كنيد بر اينكه حالا كه پدر دارد،وزير جنگ و حاكم طهران است.اگر فكر آينده خود را نكند فردا چشمش را در مىآرند،يا اينكه اگر رحم كردند در گوشه اميريه هميشه در قفس خواهد ماند».معين نظام گفت:«براى آينده چه فكر بكند؟».گفتم:«الآن حضرت آقا سيد جمال الدين را بياورد،روى مردم را به او بكند،و شاه بشود».معين نظام گفت:«اگر اين حرفها را به خود آقاى نايب السلطنه بگويى او را گرم كرده به سر كار مىآورى» (10) ...
در كتاب«خاطرات و اسناد ظهير الدوله»نيز،در ضمن گفتگوهاى ميرزا رضاى كرمانى باكامران ميرزا نايب السلطنه،چنين آمده است كه ميرزا رضا به كامران ميرزا مىگويد:
اگر قصد سلطنت داريد،اسباب كار،سيد جمال الدين است،كه روى مردم را مىتواند به سوىشما كند. (11)
ملاحظه مىشود كه در بيان اين مطلب نزد كامران ميرزا،نفوذ روحانى و دينى و اجتماعى سيد جمال الدين در جامعه ايران،ملاك گرفته شده است.و اين مىرساند كه سيد به تمام معنى،ايرانى بوده است كه نايب السلطنهاى-به تصديق مردمان وارد به اوضاع-مىتوانسته است تنها با جلب خاطر او و بازگردانيدن او از تبعيد و رفع بىاحترامى از او و اتكا به شخصيت او و قبول پيشنهادهاى اصلاحى او،و روباروى كردن او با مردم،سلطنت را به دست آورد.اين چگونگى نفوذ و محبوبيت،در مورد عالمى ناشناخته و غير ايرانى و مجهول المذهب يا غيرشيعه چگونه تواند بود؟
نيز ميرزا محمد ناظم الاسلام كرمانى (1242 ه.ش-1297 ه.ش،1337 ه.ق) ،كه حدود 25 سال از عمر خويش را در معاصرت سيد گذرانيده،و با برخى از دوستان و معاشران سيد نزديك بوده است،و در جريانهاى زمان قرار داشته است،و سيد جمال الدين را نيك مىشناخته است،چنين مىنويسد: نخستين فروزنده آسمان شرف و جلال،و اولين مربى عالم تربيت و كمال،حامل لواى آزادى و حريت،و هواخواه استقلال حقوق بشريت،پيشرو آزادى طلبان مملكت عجم،و سر سلسله تربيتيافتگان طوايف و امم،العالم الربانى،و البحر الصمدانى،السيد محمد جمال الدين بن السيد صفدر،المعروف به«افغانى»،از اول اشخاص مشهور اين قرن است (قرن 13-14 اسلامى و 19 ميلادى) ،كه عالم تمدن را به انوار ساطعه علم و فضيلت منور فرمود،و سلسله هواخواهان ترقى مقام انسانيت را به پيشقدمى سر افراز و مفتخر نمود.اين شخصيت عجيب و غريب،وحيد زمان،نادره دوران را جمعى كثير،از مردم اسد آباد همدان ايران دانند.طايفه و فاميلش را نشان دهند.و جمى غفير،از سادات عالى درجات اسعد آباد كابل شمارند... (12) اما آنچه بنده نگارنده از جناب آقاى طباطبائى[حجت الاسلام سيد محمد طباطبائى،از عالمان مجاهد و معروف مشروطيت]و حاج سياح محلاتى و غيره،درباره سيد استعلام و استفسار نموده از اين قرار است:سيد جمال الدين ايرانى و از قريه اسد آباد همدان است.قصبه اسد آباد افشار،در هفت فرسخى همدان و پنج فرسخى كنگاور است...جمعيت اسد آباد تقريبا هشتصد خانوار و عمده نفوس آن تقريبا چهار هزار نفر مىباشد.خانواده سيد جمال الدين،از خانوادههاى صحيح و از سادات عالى درجات حسينى،و اتصال شجره اين سلسله نجيبه به خامس آل عبا حضرت امام حسين«ع»ثابت و معلوم است. سيد صفدر،پسرش سيد جمال الدين را در پنجسالگى به مكتب گذارده...در هشتسالگى از خواندن و نوشتن فارغ گرديد...در سن دهسالگى سيد جمال الدين از پدرش قهر كرده به شهر همدان رفت،و در مدرسه همدان مشغول تحصيل بود.مدتى هم در اصفهان و مشهد مشغول تحصيل بود...خانه مسكونى سيد امروز در«اسد آباد»معلوم است.طايفه و فاميلش را همه كس مىشناسند.جناب آقاى طباطبائي فرمود كه:پسر عموى سيد جمال الدين،آقا سيد هادى،در مدرسه چاله حصار تهران تحصيل مىنمود،و سيد از اهل اسد آباد است.طايفهصاحب اختيار مىگويند:سيد كمال،برادر زاده سيد جمال الدين اليوم در اسد آباد است.
بارى،بودن سيد جمال الدين از اهل اسد آباد به تواتر ثابت و مسموع گرديد.لكن سبب اينكه سيد خود را به افغان نسبت داد و جدى در اين امر داشت معلوم نبود،تا اينكه در اين ايام يكى از موثقين گفت:از خود سيد جمال الدين سبب را پرسيدم،جناب آخوند ملا آقاى طالقانى، معروف به«شيخ الرئيس»نقل كرد از جناب آقا سيد اسد الله خرقانى،كه اليوم در نجف در اداره آقاى خراسانى[آخوند ملا محمد كاظم خراسانى معروف]و از بزرگان استشنيدم كه گفت:از سيد جمال سبب را پرسيدم،جواب داد:«چون افغانى در جايى كنسول ندارد،من خود را به افغان نسبت دادم،كه از دست كنسولهاى ايرانى آسوده باشم و در هر شهرى كه مىرومگرفتار كنسول نباشم». (13)
در واقع اسناد و مدارك بسيارى درباره ايرانى بودن و تشيع سيد هست،به طورى كه براى آدمى كه مقدارى از آنها را ديده باشد نيازى به بحث نمىماند،و تشيع و ايرانى بودن سيد جمال الدين اسد آبادى،به مثابه تشيع و ايرانى بودن سيد محمد كاظم يزدى (مرجع اسبق شيعه و صاحب كتاب فقهى«العروة الوثقى») شناخته خواهد شد،يعنى بديهى و بىگفتگو.از اين رو من اين چند صفحه را هم براى جوانترها ياد داشت كردم،كه ممكن است در اين باره چيزى نخوانده باشند.بايد بيفزايم كه از جمله كتابهايى كه در سالهاى اخير درباره سيد جمال الدين منتشر شده است كتاب«اسناد و مدارك درباره سيد جمال الدين اسد آبادى»است، تاليف صفات الله جمالى اسد آبادى همدانى،نوه خواهرى سيد (14) .در اين كتاب،در همانچندين صفحه نخست،موضوع فيصله مىيابد: سلسله انساب سيد.
خانه پدرى سيد واقع در كوى سيدان اسدآباد همدان.
قبور اجداد و نياكان سيد،واقع در حوالى شرقى امامزاده احمد در محله سيدان اسد آبادهمدان.
وجود جماعتبسيارى از منسوبان سيد در مسقط الراس و زادگاه او،وعده قليلى از معاصرانسيد كه هنوز زندهاند.
خط دستى سيد،در پشت صفحه اول كتاب«تفسير صافى»،در سال 1304 هجرى قمرى.سيد اين تفسير شيعى را به وسيله حاج سيد هادى،عموزاده خود،براى پدر خويش سيد صفدرارسال مىدارد.
سه شماره از روزنامه«العورة الوثقى»كه سيد از پاريس براى سه نفر از منسوبان خود به اسدآباد همدان ارسال داشته است و...
با مراجعه به اين كتاب و امثال آن،تشيع او به صورت بديهى درمىآيد،چنانكه سيادت و ايرانىبودن او نيز.
در پايان ياد مىكنم كه بحث درباره مذهب سيد جمال الدين،از باب اشاره به واقعيت است درشرح حال يكى از بزرگترين رجال اسلام و مصلحان شرق و تاريخ.
نكته مهم ديگر اين است كه موضوعى كه درباره سيد جمال الدين اسد آبادى بايد-صرف نظر از هر مسئله ديگر-مورد توجه جدى و راستين قرار گيرد،طرز تفكر اوست،و بينش سياسى-دينى او،و جهان بينى اسلامى و برداشت اجتماعى او از دين اسلام،و به تعبير ديگر: فلسفه سياسى مبتنى بر مبانى اسلامى او،و تنبه و توجه او-به عنوان يك عالم دينى-به اجتماعيات اسلام،و اوضاع و احوال مسلمين،و چگونگى حكومتهاى اسلامى،و حيلهها و تزويرها و تشبثهاى استعمار-چه استعمار خارجى و چه استعمار داخلى-و احساس تكليف كردن نسبتبه اين مسائل،و وجهه همت قرار دادن آنها و...اين موضوع در واقع،امر مهمى است كه محققان تاريخ و جامعه شناسان آشنا به مذهب و آگاه از اصول و مبادى اسلام،بايد آن را مورد تحقيق و بررسى قرار دهند،و نتيجه پژوهش خود را در اختيار عموم بگذارند.و براى رهايى بخشيدن شرق و اسلام از چنگال استعمار بايد به هدف والاى او پيوسته بينديشند، يعنى اتحاد ممالك و اقوام اسلامى،و بازگشتبه تربيتهاى راستين قرآنى.در اين باره بايد كتاب«عروة الوثقى»را بارها خواند و بلكه-چنانكه ياد شد-در حوزههاى مربوط درسى كرد،و فلسفه سياسى اسلامى سيد را از آن درآورد و دسته بندى كرد،و در يك دستگاه فلسفى در دسترس قرار داد،و جهات عملى آن را روشن ساخت.دستگاهى كه هم از يك عمق و ابتناى فلسفى برخوردار باشد و هم ساده و موجز و همه كس فهم.متفكران اسلامى،اگر بخواهند بر پايه خود اسلام و ارزشهاى تربيتى آن،و بر اساس الهام گرفتن از تعاليم قرآن و مايههاى سازنده جهان بينى توحيدى اسلام و تاكيد بر روى شناخت و آگاهى،و نفى ترس و زبونى،به مسلمانان تربيت و شخصيت روحى بدهند،يكى از غنى ترين منابع،در اين مقصود،«عروةالوثقى»است.
پىنوشتها:
1.در گذشته 1312 هجرى قمرى.
2.با اين تعبير بسيار صريح و خاص شيعه،در همان نامه:«....لقد خصك الله بالنياية العظمى، عن الحجة الكبرى،و اختارك من العصابة الحقة....»يعنى:«خداوند مقام نيابت عظمى،از حجت كبراى خود (حضرت ولى عصر،عجل الله تعالى فرجه) را به تو اختصاص داد،و تو را از ميان فرقه بر حق،براى اين مقام برگزيد».در اين عبارت آشكارا،مرجع تقليد را نايب امام زمان دانسته و شيعه را فرقه بر حق (فرقه ناجيه،به اصطلاح متعارف،يعنى:فرقهاى كه عقايدشانبر حق است و طبق گفته خدا و رسول است،و اهل نجاتند) خوانده است.
3.رجوع كنيد به رساله«دو نامه از بزرگترين فيلسوف شرق،سيد جمال الدين اسد آبادى»، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى،چاپ تهران،كتابفروشى حافظ،نيز«نامهها و اسناد سياسىسيد جمال الدين اسد آبادى»،تحقيق و جمع آورى سيد هادى خسرو شاهى.
4.يا برخى سخنانى كه به او نسبت مىدهند،ليكن با توجه به كارنامه مجموعه آثار عملى و گفتارى سيد،جز اين نمىتواند باشد كه بيگانه به هنگام ترجمه سخنان او در كلام وى واردكرده باشد.
5.و گاه به صورتى خاص از سوى مستشرقين يهود.
6.در گذشته 1371 هجرى قمرى،صاحب اقدامات اصلاحى و اجتماعى ارجمند در سوريه،وتاليفات گرانقدر متعدد،از جمله كتاب«اعيان الشيعه».در 56 جلد،چاپ دمشق.
7.«نقش سيد جمال الدين...»،ص 136-137،چاپ دوم.
8.همان كتاب،ص 136-137.
9.«نقباء البشر فى القرن الرابع عشر»-از«طبقات اعلام الشيعه»،ج 1،ص 310 به بعد،چاپ نجف،المطبعة العلمية (1373 ه.ق) .
10.«خاطرات حاج سياح»،صفحات 286-287،290،329-330،340،چاپ تهران،ابن سينا(1346 ش) .
11.«خاطرات و اسناد ظهير الدولة»،ص 10،چاپ جيبى.
12.مقصود از اين«جمى غفير!»،برخى از مردم ديگر كشورهاى اسلامى و كشورهاى بيگانه است،كه سيد در ميان آنان،خود را به ملاحظات معلوم،حنفى و افغانى مىنمايانده است، چنانكه كسى را هم كه ناظم الاسلام،از جمله صاحبان اين عقيده ذكر مىكند،جرجى زيدانمصرى است.
13.«تاريخ بيدارى ايرانيان»،ج 1 (مقدمه) ،ص 70 و 78-80.
14.فرزند مرحوم ميرزا لطف الله اسد آبادى،خواهر زاده سيد جمال الدين.اين ميرزا لطف الله نيز كتابى درباره سيد،يعنى دايى خود،نوشته به نام«شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسد آبادى»كه با مقدمهاى از دانشمند فقيد،حسين كاظم زاده ايرانشهر،به چاپ رسيده است.در اين كتاب نيز،درباره موضوع مورد بحث مطالب و استنادات بسيار هست.