3-فلسفه سياسى
بدين سان،مقام اجتماعى و اصلاحى و پايگاه علمى و فلسفى سيد روشن است.و تعبير«فيلسوف الاسلام فى عصره»،درباره او،درست و بجاست.با صرف نظر از ديگر جنبههاى شخصيت او،آنچه بسيار مهم است فلسفه سياسى و اجتماعى سيد جمال الدين است.لازم است اين فلسفه از آثار مكتوب و منقول از وى، (1) بويژه«العروة الوثقى»استنباط شود،و ضمن يك دستگاه عرضه گردد.هنگامى كه ابن باجه، (2) با كتاب«تدبير المتوحد»،در شمار فلاسفه اسلام باشد-كه البته هست-چگونه سيد جمال الدين با«عروة الوثقى»د اين شمار نباشد؟اينجز غفلت و كوتاهى چيزى نتواند بود.
برخى از محققان تاريخ و افكار فلسفى،از ديگر جنبههاى فلسفى نيز،سيد و آراء او را مطرح كردهاند.چنانكه پيشتر ذكر شد. بدين گونه اميد است كه پس ا اين،مطلعانى كه درباره تاريخ فلسفه اسلامى يا ايران اسلامى چيزى مىنويسند-بجز دهها كتاب كه درباره سيد نوشته شده است-اينان نيز فصلى از تاريخهاى فلسفه اسلامى خويش را به اداى حق تضييع شده اينفرزند رشيد«بعثت-غدير-عاشورا»اختصاص دهند.
4-وحدت اسلامى
شكى نيست كه هدف نهضتسيد جمال الدين حسينى-پيشواى بزرگ آزاديخواهى در شرق و فيلسوف سياسى و اجتماعى شيعه و مصلح دنياى اسلام و بيدارگر اقاليم قبله-ايجاد پايگاه ضد استعمارى بود در شرق،و ايجاد اتحاد ميان مسلمانان و تشكل امت قرآن در برابر استعمار،و نجات ايران و ايرانى بخصوص،چنانكه خود،در اين باره،مىگويد:
اگر چشم من،در او،خير عباد الله نباشد كور باد بهتر است.و اگر دستم براى سعادت مخلوق نكوشد از حركتباز ماند.و اگر پايم در راه نجات امت محمديه قدم نزد شكسته شود.اين است مذهب من و اين است مشرب من.و اميد آن دارم كه جناب جلالت مآب اجل،به قدر اقتدارخود،در خير ايرانيان مسكين فلك زده بكوشند... (3)
...مرا در اين جهان،چه در غرب باشم و چه در شرق،مقصدى نيست جز آنكه در اصلاح دنيا و آخرت مسلمانان بكوشم.و آخر آرزويم آن است كه چون شهداى صالحين خونم در اين راه ريخته شود...اينهمه را نوشتم[درباره چگونگى تبعيد او و شكنجههايى كه بر او رفته بود]،تا اينكه بدانيد اين مصائب همه بر بدن من وارد آمد،ولى در همه اين حالات،روح من مسرور بوده و هست و خواهد بود.و بلا شك بعضى ايرانيان خواهند دانست كه من براى اصلاح احوال صورى و معنوى ايشان تا هر درجه ايستادگى دارم... سيد جمال الدين خود،درباره اهميتهدف خويش و موضع دشمنان و پايدارى خود،چنين مىگويد:
...بلى بايد وقايع زمان گذشته و حال،در هر چيز،مشابه باشد.چون اشرار همگى-اگر چه در ازمنه مختلفه به عالم وجود قدم نهند-از يك شجره خبيثه مىباشند و اعمال و اقوالشان هميشه مشاكل و مماثل بوده است.و سنت الهيه هم در عالم خلق،على الدوام،بر نهج واحد بوده و خواهد بود.اكنون بايد منتظر عجايب قدرت الهى شد.من حق نصيحت دينيه را به جا آوردم و در سلوك طريق حق،خوف و جزع كه لازمه غالب نفوس استبه خود راه ندادم،و بهسبب اوهام باطله،از انذارات دم نبستم.
ما در كوچهها سرمان را از خجلت نمىتوانيم بلند كنيم.رجال و زعماى قوم ما،دستانگليسىها را مىبوسند.
اى خواننده!اگر از وضع سپاه و لشكر ما بپرسى،همين كافى است كه بگويم ژنرال وود انگليسى،رئيس كل قواى مملكت مصر مىباشد.و او را براى اضمحلال و محو كردن ما فرستادهاند.دست فرزندان مصرى را در قاهره و اسكندريه از كارها كوتاه و به جاى آنان افراد انگليسى گماردهاند...چون مسلمانان هند،با كثرت عددشان،غالبا اصحاب مكنت و ارباب غنا و ثروت مىباشند،و در اسلاميتبغايت ثابت و پايدار و در حمايت دين و ملت،با ضعف اجسادشان جان نثار...در جميع جوامع بلدان مشهوره آنها،با وعظهاى دلنشين و احاديثخير المرسلين،در كانون درون آنها آتش افروزم...و صداى«يا لثارات الاسلام»بلند كنم...و علم اتحاداسلاميه را بر دوش و به محاربه دينيه در آن بلاد نيز خروش برآورم... (4)
اين بود كه استعمار و استعمارگران،در برابر اين نهضت وسيع و همه گير،كه به سراسر سرزمينهاى اسلام كشيده شد،سخت مقاومت كردند و در صدد برآمدند تا آثار اين جنبش فكرى عظيم و تحرك اجتماعى و اصلاحى و مقاوم را از ميان ببرند.در زمان خود سيد تا توانستند او را تبعيد و شكنجه و آزار كردند، (5) و به تهمتهايى كه هيچ كم خردى نيز،آنها را در حق شخصيتى و عالمى و مصلحى قرآنى و فيلسوفى مسلمان و علوى و حسينى چونان سيد جمال الدين نمىپذيرد متهمش ساختند،و ياران و همفكرانش را سر بريدند، (6) و خود او را معلوم نيستبه چه صورت تلف كردند. (7) همين اندازه معلوم است كه نگذاشتند احدى مجلس ترحيمى براى درگذشتيكى از بزرگترين مردان تاريخ و مجاهدان اسلام بگيرد،و جزوه قرآنى براى يكى از سرسخترين حاميان قرآن بخواند،و يادى از شهادتيا در گذشت-يكى از رشيدترين فرزندان حسين«ع»بكند.با اينكه در خور بود كه از شخصيتى چون سيد جمال الدين اسد آبادى،به عنوان يكى از مفاخر بزرگ شرق و اسلام و يكى از اركان استوار عدالت و فضيلت انسانى،بزرگداشتى به جاى آورند چونان خود سيد عظيم و بزرگ و طنين افكن...ليكن چه كسى اين كار را مىكرد؟و از چه كسى چنينانتظارى مىرفت؟همان قدرتهاى سفيهانه و ددمنش كه همواره چون ابرى شوم و دير گذر،در برابر آفتابهاى حقيقت و فضيلت ايستادهاند،و حتى از بردن نام اينگونه رادمردان بزرگ جلوگيرى كردهاند.اينان از سيد تجليل مىكردند و مصيبت درگذشت او را بزرگ مىداشتند؟يا روشنفكران كه جز اظهار نظر و تظاهر كارى نمىكنند،و ترس جان و نان،عقايد و افكارشان را نيز تحت الشعاع قرار مىدهد؟يا تودهها كه سررشتهداران نگذاشتهاند سر از چيزى در آورند،و مطلبى را درستبفهمند و مردى را درستبشناسند،تودههايى كه همينگونه قدرتها روزى توانستند به خورد آنان بدهند كه على بن ابيطالب نماز نمىخواند،و سر حسين بن على سر مردى خارجاز دين است!و...
بارى،به گفته استاد سيد محمد محيط طباطبائى:
وقتى اين خورشيد فروزان عالم اسلام،در افق تاريك اسلامبول غروب كرد و در گورستان«مشايخ»آن شهر،بى سر و صدا و بى نشان،به خاك سپرده شد،گويى روزگار مىخواست انتقام كوششهاى او را بر ضد مصالح و منافع فرزندان كامكار شرق و غرب خود،از او بگيرد و پردهاى از خاموشى وفراموشى بر نام او فرو افكند.چنانكه در قاهره مصر،مانند در سعادت آستانه،كسى از ارادتمندان و دست پروردگان مكتب افاده او جرئت نكرد كه مجلس ختم و ترحيمى،به ياد سيد جمال الدين بر پا كند،همانگونه در تشييع جنازه او،جز چند تن مامور ضبطيه و يكى دو تن از خواص اصحاب عبد الحميد كه آشناى سيد هم بودند ديگرى شركت نداشت.اما در همدان و تبريز و تهران،صرف انتساب به او كافى بود كه شخص را، حداقل،در سياهچال زندان بيفكند،آن هم به فرض اينكه از تيغ دژخيمان استبدادى بتواندجانى به در برد... (8)
اينگونه بود.و پس از مرگ او نيز اقداماتى صورت گرفت.اين اقدامات به طور وسيع در چند جهت ادامه يافت.تاكنون نيز مىنگريم كه زبان و خامه استعمار عليه او مىگويد و مىنويسد.و غرض اصلى و عمده اين است كه مسئله اتحاد مسلمانان و بيدارى ملل شرق،كه هسته مركزى آرمانها و تعليمات سيد جمال الدين و سر لوحه مقاصد او بود،پا نگيرد و اين خطر عظيم استعمار را تهديد نكند.من در اينجا-به مناسبتبحثى كه دارم-تنها به يك جهت،از آنچند جهت،اشاره مىكنم.
سيد جمال الدين،در راه هدف بزرگ (اتحاد مسلمين) سفرها كرد،خطابهها خواند،مقالات بسيار انتشار داد.و در اين مقصد،با عزم راسخ و قدرت منطق و شور ايمان و حماسه عظيمى كه داشت تا آنجا موفق گشت كه در شخصيتهاى بزرگ و متفكران آن روز جهان اسلام تاثير بگذارد و هدف خويش را تجسم دهد.به عنوان نمونه بايد ياد كرد كه مفتى بزرگ مصر،شيخ محمد عبده،در سلك شاگردان سيد در آمد و همكار و همگام او شد.و روزى بر«نهج البلاغه»شرح نوشت. (9) و چاپ كرد،و حتى«خطبه شقشقيه»را جزء خطب امام دانست.و با چنين ديدى،نهج البلاغه را به سراسر سرزمينهاى عرب و اسلام سرازير كرد،به طورى كه تاكنون بارها نهج البلاغه،در كشورهاى اهل تسنن چاپ شده است و استادان و محققان اهل سنت،آن را،به صور گوناگون،با حاشيه و شرح-با حفظ همان متن و عين انتقادات و اعتراضاتى كه از ناحيه امام بر دستگاه خلافتشده است-چاپ كردهاند.و اينهمه،دنباله همانكار شيخ محمد عبده است.
بارى اين ايجاد رابطه اسلامى و مقدمات تفاهم،كه به دستسيد جمال الدين نقشى راستين پذيرفت،استعمار را واداشت تا از راه قلم و تاليف نيز به كار افتد و بكوشد تا رشتههاى سيد را پنبه كند،و آثار خوب افكار او را محو سازد،و آن وحدتى را كه سيد تا مراحل چندى به پيريزيش توفيق يافته بود،دوباره،به دو گانگى و اختلاف مبدل نمايد.البته در اين مقصود، توفيق كامل نصيب آنان نگشت.زيرا ملل اسلام روز به روز درباره وحدت اسلامى و ديگر مسائل جهان خود حساسيتبيشتر يافتهاند.اما بيگانگان-چنانكه گفتيم-به كوشش برخاستند،و در اين منظور از پاى ننشستند.از اين رو دو گروه را برانگيختند:گروهى خريده شده و مزدور،و گروهى معاند،يا سفيه،يا بى اطلاع از مبانى مذهب و تاثير فرهنگ مذهبى در جوهر اجتماع و عنصر مقاومت.و اين دو دسته را مامور كردند تا كتابها و مقالاتى بنويسند در توهين به شيعه و مقدسات شيعه و گاه تكفير شيعه،آن هم يكى پس از ديگرى،و در نواحى مختلف كشورهاى اسلامى،و با موضعگيريهاى متفاوت،كه در صفحات پيش نيز به اين مسائل اشاره كرديم.در همين ايام نيز مىنگريم كه دنباله اين خيانت رها نشده است،و پس از آنهمه تحقيق و تفاهم از سوى علماى بزرگ اسلام،سنى و شيعه،باز گاه در ايام حج،مزدوران استعمار، با نوشتن و پخش رسالاتى در حمله به شيعه،به دشمنان حج و قبله و قرآن مدد مىرسانند... هر كس اين كتابها را خوانده باشد و جو انتشار و وقت انتشار آنها را بداند مىفهمد كه ما چهمىگوييم،و مىفهمد كه كسان و كتابهايى را كه ما مورد تجليل قرار مىدهيم چه كردهاند.
يادآورى
در اينجا لازم استياد شود كه برخى از كسانى كه در صد سال اخير،در جهان اسلام،خود را جزو مصلحان به شمار آوردهاند،چه بسا از مهمترين مبادى فرهنگى يك مصلح اسلامى عارى بودهاند.از اين گروه استسيد محمد رشيد رضا (1282-1354 ق) ،كه زركلى نيز او را به عنوان«احد رجال الاصلاح الاسلامى» (10) نام برده است.اين«مصلح»،هنگامى كه به مسائل مهم مربوط به امامت و فلسفه سياسى در اسلام و جريانات شيعه و تاريخ شيعه مىرسد،به صورت انسانى جلوه مىكند بى اطلاع،يا مغرض،يا غير مصلح.شخصى كه در دنياى اسلام،در صدد اقدامات روشنفكرانه و ضد استعمارى بر مىآيد،بايد اطلاعات وسيعى در مورد تاريخ و جغرافياى انسانى و اقتصادى اقوام مسلمان داشته باشد،فرهنگهاى اقليمى اسلام را بشناسد، از مذاهب و اعتقادات و ارزشها و فداها و جهادهاى فرقههاى اسلامى با خبر باشد،ارج آنها را بداند،پاكدل و گشاده سينه و وسيع انديش باشد،به ارزشهاى فرهنگى و غناى انسانى اقوام مختلف مسلمان به چشم احترام بنگرد،در تعبير از حد ادب نگذرد،در مناقشات جانب يگانگى را رها نكند،و برادران اهل قبله را يكسان بيند.از اينجاست كه سيد جمال الدين اسد آبادى مىكوشد تا وطن و مذهبش درست معلوم نباشد،و از اينجاست كه شيخ محمد عبده-چنانكه گذشت-بر«نهج البلاغه»شرح مىنويسد و آن را منتشر مىكند،تا از راههاى گوناگون ميان فرق اسلام تفاهم پديد آيد.اما كردار رشيد رضا به عكس اين است.او اولا،از تاريخ و فقه و حديث و موقعيت اسلامى رجال شيعه بىاطلاع است.ثانيا،در هر مناسبتى اختلافات مذهبى را دامن مىزند و در مورد شيعه اظهاراتى مىكندحاكى از بىاطلاعى او از فرهنگ اسلامى شيعى،و بى مبالاتى او در باب ايجاد تفرقه و دامن زدن به آتش اختلافات،صرف نظر از بى ادبيها و تعبيرهاى نامناسب او نسبتبه رجال اسلام.
و اين چگونگى،براى كسى كه خود را در شمار مصلحان دينى مىبيند و پيرو مكتب سيد جمال الدين و شيخ محمد عبده مىداند،هيچگاه شايسته نيست.نمونه آنچه گفتيم،سخنان و نسبتهاى نادرست و بىماخذ اوست در حق شيعه،در كتاب«السنة و الشيعة».از اينجا مىتوان حدس زد كه آنچه از اينگونه مطالب در تفسير«المنار»نيز آمده است،كار رشيد رضاست نه شيخ محمد عبده.بنابراين رشيد رضا،بيشتر،در شمار يك داعى قوميت عربى جاى دارد تا يكمصلح اسلامى.
پىنوشتها:
1.در استخراج سيستم فلسفى اجتماعى و سياسى سيد،نامههاى او نيز از مآخذ عمده تواند بود.نامههايى كه هم سرشار است از افكار و آزمونهاى اجتماعى و سياسى و تعاليم دينى-اجتماعى سيد و هم متعدد و بسيار است و در زمانها و شرايط گوناگون و براى افراد و سرزمينهاى گوناگون نوشته شده است.آقاى ابوالفضل قاسمى نوشته است:«سيد بالغ بر پانصد مراسله و مكتوب،به السنه مختلفه فارسى،عربى،هندى،تركى به رشته تحرير در آورده، به عتبات عرش درجات،كليه بلاد ايران،هندوستان،مصر،الجزاير،طرابلس،شامات و حجاز وساير قلمرو اسلامى ارسال مىدارد».«قصههاى استاد»،مقدمه.
2.ابن باجه (ابن الصائغ نيز ناميده مىشود) فيلسوف و دانشمند مسلمان اسپانيايى (م 533ه.ق) .
3.«نقش سيد جمال الدين...»،ص 187.
4.«نقش سيد جمال الدين...»،ص 187 و 189 و 194 و 195 و 246 و 274 و 277.سفارش مىكنم به همه كه اين كتاب را بخوانند.سراسر آن سودمند و آموزنده است.در ملحقات كتابچند تا از نامههاى سيد آمده است:
نامهاى به ناصر الدين شاه.
نامهاى به حاجى امين الضرب (هدف من) .
نامهاى ديگر به امين الضرب (علم در بين مردم جاهل) .
نامهاى ديگر به وى (چگونه مرا تبعيد كردند.)
نامهاى ديگر به وى (تهمتهاى ناروا) . !نامهاى به رهبر شيعيان،ميرزاى شيرازى.
نامهاى به علماى ايران (حملة القرآن) .
نامهاى به جوانان مصر.
نامهاى به رئيس دولت عثمانى.
آخرين نامه از زندان بابعالى-اسلامبول-به هم مسلكهاى ايرانى و چند نامه ديگر.
5.همان كتاب،ص 192:«چگونه مرا تبعيد كردند؟».
6.همان كتاب،ص 166-176:«شهداى راه آزادى».
7.همان كتاب،ص 281،نيز كتاب«قصههاى استاد»،ص 20:«شهيد راه اسلام و آزادى».دربارهشهادت سيد،مؤلف«تاريخ بيدارى ايرانيان»چنين مىنويسد:
«مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادى را...از زاويه مقدسه حضرت عبد العظيم،با آن حالفظيع و بى احترامى،اخراج و تبعيد و بالاخره مسمومش نمودند».ج 1،ص 41.
8.همان كتاب،ص بيست و پنجم.
9.بجز تاليف كتاب«كلمات الامام»،با مقدمهاى شامل تعريفى عظيم از«نهج البلاغه»،و تاليف كتاب«مقتبس السياسة»،در شرح عهد نامه مالك اشتر و سياستحكومتى امام على بنابيطالب«ع».
10.«الاعلام»،ج 6،ص 361.