بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب بیدارگر اقالیم قبله, ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

3-فلسفه سياسى

بدين سان،مقام اجتماعى و اصلاحى و پايگاه علمى و فلسفى سيد روشن است.و تعبير«فيلسوف الاسلام فى عصره‏»،درباره او،درست و بجاست.با صرف نظر از ديگر جنبه‏هاى شخصيت او،آنچه بسيار مهم است فلسفه سياسى و اجتماعى سيد جمال الدين است.لازم است اين فلسفه از آثار مكتوب و منقول از وى، (1) بويژه‏«العروة الوثقى‏»استنباط شود،و ضمن يك دستگاه عرضه گردد.هنگامى كه ابن باجه، (2) با كتاب‏«تدبير المتوحد»،در شمار فلاسفه اسلام باشد-كه البته هست-چگونه سيد جمال الدين با«عروة الوثقى‏»د اين شمار نباشد؟اينجز غفلت و كوتاهى چيزى نتواند بود.

برخى از محققان تاريخ و افكار فلسفى،از ديگر جنبه‏هاى فلسفى نيز،سيد و آراء او را مطرح كرده‏اند.چنانكه پيشتر ذكر شد. بدين گونه اميد است كه پس ا اين،مطلعانى كه درباره تاريخ فلسفه اسلامى يا ايران اسلامى چيزى مى‏نويسند-بجز دهها كتاب كه درباره سيد نوشته شده است-اينان نيز فصلى از تاريخهاى فلسفه اسلامى خويش را به اداى حق تضييع شده اينفرزند رشيد«بعثت-غدير-عاشورا»اختصاص دهند.

4-وحدت اسلامى

شكى نيست كه هدف نهضت‏سيد جمال الدين حسينى-پيشواى بزرگ آزاديخواهى در شرق و فيلسوف سياسى و اجتماعى شيعه و مصلح دنياى اسلام و بيدارگر اقاليم قبله-ايجاد پايگاه ضد استعمارى بود در شرق،و ايجاد اتحاد ميان مسلمانان و تشكل امت قرآن در برابر استعمار،و نجات ايران و ايرانى بخصوص،چنانكه خود،در اين باره،مى‏گويد:

اگر چشم من،در او،خير عباد الله نباشد كور باد بهتر است.و اگر دستم براى سعادت مخلوق نكوشد از حركت‏باز ماند.و اگر پايم در راه نجات امت محمديه قدم نزد شكسته شود.اين است مذهب من و اين است مشرب من.و اميد آن دارم كه جناب جلالت مآب اجل،به قدر اقتدارخود،در خير ايرانيان مسكين فلك زده بكوشند... (3)

...مرا در اين جهان،چه در غرب باشم و چه در شرق،مقصدى نيست جز آنكه در اصلاح دنيا و آخرت مسلمانان بكوشم.و آخر آرزويم آن است كه چون شهداى صالحين خونم در اين راه ريخته شود...اينهمه را نوشتم[درباره چگونگى تبعيد او و شكنجه‏هايى كه بر او رفته بود]،تا اينكه بدانيد اين مصائب همه بر بدن من وارد آمد،ولى در همه اين حالات،روح من مسرور بوده و هست و خواهد بود.و بلا شك بعضى ايرانيان خواهند دانست كه من براى اصلاح احوال صورى و معنوى ايشان تا هر درجه ايستادگى دارم... سيد جمال الدين خود،درباره اهميتهدف خويش و موضع دشمنان و پايدارى خود،چنين مى‏گويد:

...بلى بايد وقايع زمان گذشته و حال،در هر چيز،مشابه باشد.چون اشرار همگى-اگر چه در ازمنه مختلفه به عالم وجود قدم نهند-از يك شجره خبيثه مى‏باشند و اعمال و اقوالشان هميشه مشاكل و مماثل بوده است.و سنت الهيه هم در عالم خلق،على الدوام،بر نهج واحد بوده و خواهد بود.اكنون بايد منتظر عجايب قدرت الهى شد.من حق نصيحت دينيه را به جا آوردم و در سلوك طريق حق،خوف و جزع كه لازمه غالب نفوس است‏به خود راه ندادم،و بهسبب اوهام باطله،از انذارات دم نبستم.

ما در كوچه‏ها سرمان را از خجلت نمى‏توانيم بلند كنيم.رجال و زعماى قوم ما،دستانگليسى‏ها را مى‏بوسند.

اى خواننده!اگر از وضع سپاه و لشكر ما بپرسى،همين كافى است كه بگويم ژنرال وود انگليسى،رئيس كل قواى مملكت مصر مى‏باشد.و او را براى اضمحلال و محو كردن ما فرستاده‏اند.دست فرزندان مصرى را در قاهره و اسكندريه از كارها كوتاه و به جاى آنان افراد انگليسى گمارده‏اند...چون مسلمانان هند،با كثرت عددشان،غالبا اصحاب مكنت و ارباب غنا و ثروت مى‏باشند،و در اسلاميت‏بغايت ثابت و پايدار و در حمايت دين و ملت،با ضعف اجسادشان جان نثار...در جميع جوامع بلدان مشهوره آنها،با وعظهاى دلنشين و احاديث‏خير المرسلين،در كانون درون آنها آتش افروزم...و صداى‏«يا لثارات الاسلام‏»بلند كنم...و علم اتحاداسلاميه را بر دوش و به محاربه دينيه در آن بلاد نيز خروش برآورم... (4)

اين بود كه استعمار و استعمارگران،در برابر اين نهضت وسيع و همه گير،كه به سراسر سرزمينهاى اسلام كشيده شد،سخت مقاومت كردند و در صدد برآمدند تا آثار اين جنبش فكرى عظيم و تحرك اجتماعى و اصلاحى و مقاوم را از ميان ببرند.در زمان خود سيد تا توانستند او را تبعيد و شكنجه و آزار كردند، (5) و به تهمتهايى كه هيچ كم خردى نيز،آنها را در حق شخصيتى و عالمى و مصلحى قرآنى و فيلسوفى مسلمان و علوى و حسينى چونان سيد جمال الدين نمى‏پذيرد متهمش ساختند،و ياران و همفكرانش را سر بريدند، (6) و خود او را معلوم نيست‏به چه صورت تلف كردند. (7) همين اندازه معلوم است كه نگذاشتند احدى مجلس ترحيمى براى درگذشت‏يكى از بزرگترين مردان تاريخ و مجاهدان اسلام بگيرد،و جزوه قرآنى براى يكى از سرسخترين حاميان قرآن بخواند،و يادى از شهادت‏يا در گذشت-يكى از رشيدترين فرزندان حسين‏«ع‏»بكند.با اينكه در خور بود كه از شخصيتى چون سيد جمال الدين اسد آبادى،به عنوان يكى از مفاخر بزرگ شرق و اسلام و يكى از اركان استوار عدالت و فضيلت انسانى،بزرگداشتى به جاى آورند چونان خود سيد عظيم و بزرگ و طنين افكن...ليكن چه كسى اين كار را مى‏كرد؟و از چه كسى چنين‏انتظارى مى‏رفت؟همان قدرتهاى سفيهانه و ددمنش كه همواره چون ابرى شوم و دير گذر،در برابر آفتابهاى حقيقت و فضيلت ايستاده‏اند،و حتى از بردن نام اينگونه رادمردان بزرگ جلوگيرى كرده‏اند.اينان از سيد تجليل مى‏كردند و مصيبت درگذشت او را بزرگ مى‏داشتند؟يا روشنفكران كه جز اظهار نظر و تظاهر كارى نمى‏كنند،و ترس جان و نان،عقايد و افكارشان را نيز تحت الشعاع قرار مى‏دهد؟يا توده‏ها كه سررشته‏داران نگذاشته‏اند سر از چيزى در آورند،و مطلبى را درست‏بفهمند و مردى را درست‏بشناسند،توده‏هايى كه همينگونه قدرتها روزى توانستند به خورد آنان بدهند كه على بن ابيطالب نماز نمى‏خواند،و سر حسين بن على سر مردى خارجاز دين است!و...

بارى،به گفته استاد سيد محمد محيط طباطبائى:

وقتى اين خورشيد فروزان عالم اسلام،در افق تاريك اسلامبول غروب كرد و در گورستان‏«مشايخ‏»آن شهر،بى سر و صدا و بى نشان،به خاك سپرده شد،گويى روزگار مى‏خواست انتقام كوششهاى او را بر ضد مصالح و منافع فرزندان كامكار شرق و غرب خود،از او بگيرد و پرده‏اى از خاموشى وفراموشى بر نام او فرو افكند.چنانكه در قاهره مصر،مانند در سعادت آستانه،كسى از ارادتمندان و دست پروردگان مكتب افاده او جرئت نكرد كه مجلس ختم و ترحيمى،به ياد سيد جمال الدين بر پا كند،همانگونه در تشييع جنازه او،جز چند تن مامور ضبطيه و يكى دو تن از خواص اصحاب عبد الحميد كه آشناى سيد هم بودند ديگرى شركت نداشت.اما در همدان و تبريز و تهران،صرف انتساب به او كافى بود كه شخص را، حداقل،در سياهچال زندان بيفكند،آن هم به فرض اينكه از تيغ دژخيمان استبدادى بتواندجانى به در برد... (8)

اينگونه بود.و پس از مرگ او نيز اقداماتى صورت گرفت.اين اقدامات به طور وسيع در چند جهت ادامه يافت.تاكنون نيز مى‏نگريم كه زبان و خامه استعمار عليه او مى‏گويد و مى‏نويسد.و غرض اصلى و عمده اين است كه مسئله اتحاد مسلمانان و بيدارى ملل شرق،كه هسته مركزى آرمانها و تعليمات سيد جمال الدين و سر لوحه مقاصد او بود،پا نگيرد و اين خطر عظيم استعمار را تهديد نكند.من در اينجا-به مناسبت‏بحثى كه دارم-تنها به يك جهت،از آنچند جهت،اشاره مى‏كنم.

سيد جمال الدين،در راه هدف بزرگ (اتحاد مسلمين) سفرها كرد،خطابه‏ها خواند،مقالات بسيار انتشار داد.و در اين مقصد،با عزم راسخ و قدرت منطق و شور ايمان و حماسه عظيمى كه داشت تا آنجا موفق گشت كه در شخصيتهاى بزرگ و متفكران آن روز جهان اسلام تاثير بگذارد و هدف خويش را تجسم دهد.به عنوان نمونه بايد ياد كرد كه مفتى بزرگ مصر،شيخ محمد عبده،در سلك شاگردان سيد در آمد و همكار و همگام او شد.و روزى بر«نهج البلاغه‏»شرح نوشت. (9) و چاپ كرد،و حتى‏«خطبه شقشقيه‏»را جزء خطب امام دانست.و با چنين ديدى،نهج البلاغه را به سراسر سرزمينهاى عرب و اسلام سرازير كرد،به طورى كه تاكنون بارها نهج البلاغه،در كشورهاى اهل تسنن چاپ شده است و استادان و محققان اهل سنت،آن را،به صور گوناگون،با حاشيه و شرح-با حفظ همان متن و عين انتقادات و اعتراضاتى كه از ناحيه امام بر دستگاه خلافت‏شده است-چاپ كرده‏اند.و اينهمه،دنباله همانكار شيخ محمد عبده است.

بارى اين ايجاد رابطه اسلامى و مقدمات تفاهم،كه به دست‏سيد جمال الدين نقشى راستين پذيرفت،استعمار را واداشت تا از راه قلم و تاليف نيز به كار افتد و بكوشد تا رشته‏هاى سيد را پنبه كند،و آثار خوب افكار او را محو سازد،و آن وحدتى را كه سيد تا مراحل چندى به پيريزيش توفيق يافته بود،دوباره،به دو گانگى و اختلاف مبدل نمايد.البته در اين مقصود، توفيق كامل نصيب آنان نگشت.زيرا ملل اسلام روز به روز درباره وحدت اسلامى و ديگر مسائل جهان خود حساسيت‏بيشتر يافته‏اند.اما بيگانگان-چنانكه گفتيم-به كوشش برخاستند،و در اين منظور از پاى ننشستند.از اين رو دو گروه را برانگيختند:گروهى خريده شده و مزدور،و گروهى معاند،يا سفيه،يا بى اطلاع از مبانى مذهب و تاثير فرهنگ مذهبى در جوهر اجتماع و عنصر مقاومت.و اين دو دسته را مامور كردند تا كتابها و مقالاتى بنويسند در توهين به شيعه و مقدسات شيعه و گاه تكفير شيعه،آن هم يكى پس از ديگرى،و در نواحى مختلف كشورهاى اسلامى،و با موضعگيريهاى متفاوت،كه در صفحات پيش نيز به اين مسائل اشاره كرديم.در همين ايام نيز مى‏نگريم كه دنباله اين خيانت رها نشده است،و پس از آنهمه تحقيق و تفاهم از سوى علماى بزرگ اسلام،سنى و شيعه،باز گاه در ايام حج،مزدوران استعمار، با نوشتن و پخش رسالاتى در حمله به شيعه،به دشمنان حج و قبله و قرآن مدد مى‏رسانند... هر كس اين كتابها را خوانده باشد و جو انتشار و وقت انتشار آنها را بداند مى‏فهمد كه ما چهمى‏گوييم،و مى‏فهمد كه كسان و كتابهايى را كه ما مورد تجليل قرار مى‏دهيم چه كرده‏اند.

يادآورى

در اينجا لازم است‏ياد شود كه برخى از كسانى كه در صد سال اخير،در جهان اسلام،خود را جزو مصلحان به شمار آورده‏اند،چه بسا از مهمترين مبادى فرهنگى يك مصلح اسلامى عارى بوده‏اند.از اين گروه است‏سيد محمد رشيد رضا (1282-1354 ق) ،كه زركلى نيز او را به عنوان‏«احد رجال الاصلاح الاسلامى‏» (10) نام برده است.اين‏«مصلح‏»،هنگامى كه به مسائل مهم مربوط به امامت و فلسفه سياسى در اسلام و جريانات شيعه و تاريخ شيعه مى‏رسد،به صورت انسانى جلوه مى‏كند بى اطلاع،يا مغرض،يا غير مصلح.شخصى كه در دنياى اسلام،در صدد اقدامات روشنفكرانه و ضد استعمارى بر مى‏آيد،بايد اطلاعات وسيعى در مورد تاريخ و جغرافياى انسانى و اقتصادى اقوام مسلمان داشته باشد،فرهنگهاى اقليمى اسلام را بشناسد، از مذاهب و اعتقادات و ارزشها و فداها و جهادهاى فرقه‏هاى اسلامى با خبر باشد،ارج آنها را بداند،پاكدل و گشاده سينه و وسيع انديش باشد،به ارزشهاى فرهنگى و غناى انسانى اقوام مختلف مسلمان به چشم احترام بنگرد،در تعبير از حد ادب نگذرد،در مناقشات جانب يگانگى را رها نكند،و برادران اهل قبله را يكسان بيند.از اينجاست كه سيد جمال الدين اسد آبادى مى‏كوشد تا وطن و مذهبش درست معلوم نباشد،و از اينجاست كه شيخ محمد عبده-چنانكه گذشت-بر«نهج البلاغه‏»شرح مى‏نويسد و آن را منتشر مى‏كند،تا از راههاى گوناگون ميان فرق اسلام تفاهم پديد آيد.اما كردار رشيد رضا به عكس اين است.او اولا،از تاريخ و فقه و حديث و موقعيت اسلامى رجال شيعه بى‏اطلاع است.ثانيا،در هر مناسبتى اختلافات مذهبى را دامن مى‏زند و در مورد شيعه اظهاراتى مى‏كندحاكى از بى‏اطلاعى او از فرهنگ اسلامى شيعى،و بى مبالاتى او در باب ايجاد تفرقه و دامن زدن به آتش اختلافات،صرف نظر از بى ادبيها و تعبيرهاى نامناسب او نسبت‏به رجال اسلام.

و اين چگونگى،براى كسى كه خود را در شمار مصلحان دينى مى‏بيند و پيرو مكتب سيد جمال الدين و شيخ محمد عبده مى‏داند،هيچگاه شايسته نيست.نمونه آنچه گفتيم،سخنان و نسبتهاى نادرست و بى‏ماخذ اوست در حق شيعه،در كتاب‏«السنة و الشيعة‏».از اينجا مى‏توان حدس زد كه آنچه از اينگونه مطالب در تفسير«المنار»نيز آمده است،كار رشيد رضاست نه شيخ محمد عبده.بنابراين رشيد رضا،بيشتر،در شمار يك داعى قوميت عربى جاى دارد تا يكمصلح اسلامى.

پى‏نوشتها:

1.در استخراج سيستم فلسفى اجتماعى و سياسى سيد،نامه‏هاى او نيز از مآخذ عمده تواند بود.نامه‏هايى كه هم سرشار است از افكار و آزمونهاى اجتماعى و سياسى و تعاليم دينى-اجتماعى سيد و هم متعدد و بسيار است و در زمانها و شرايط گوناگون و براى افراد و سرزمينهاى گوناگون نوشته شده است.آقاى ابوالفضل قاسمى نوشته است:«سيد بالغ بر پانصد مراسله و مكتوب،به السنه مختلفه فارسى،عربى،هندى،تركى به رشته تحرير در آورده، به عتبات عرش درجات،كليه بلاد ايران،هندوستان،مصر،الجزاير،طرابلس،شامات و حجاز وساير قلمرو اسلامى ارسال مى‏دارد».«قصه‏هاى استاد»،مقدمه.

2.ابن باجه (ابن الصائغ نيز ناميده مى‏شود) فيلسوف و دانشمند مسلمان اسپانيايى (م 533ه.ق) .

3.«نقش سيد جمال الدين...»،ص 187.

4.«نقش سيد جمال الدين...»،ص 187 و 189 و 194 و 195 و 246 و 274 و 277.سفارش مى‏كنم به همه كه اين كتاب را بخوانند.سراسر آن سودمند و آموزنده است.در ملحقات كتابچند تا از نامه‏هاى سيد آمده است:

نامه‏اى به ناصر الدين شاه.

نامه‏اى به حاجى امين الضرب (هدف من) .

نامه‏اى ديگر به امين الضرب (علم در بين مردم جاهل) .

نامه‏اى ديگر به وى (چگونه مرا تبعيد كردند.)

نامه‏اى ديگر به وى (تهمتهاى ناروا) . !نامه‏اى به رهبر شيعيان،ميرزاى شيرازى.

نامه‏اى به علماى ايران (حملة القرآن) .

نامه‏اى به جوانان مصر.

نامه‏اى به رئيس دولت عثمانى.

آخرين نامه از زندان بابعالى-اسلامبول-به هم مسلكهاى ايرانى و چند نامه ديگر.

5.همان كتاب،ص 192:«چگونه مرا تبعيد كردند؟».

6.همان كتاب،ص 166-176:«شهداى راه آزادى‏».

7.همان كتاب،ص 281،نيز كتاب‏«قصه‏هاى استاد»،ص 20:«شهيد راه اسلام و آزادى‏».دربارهشهادت سيد،مؤلف‏«تاريخ بيدارى ايرانيان‏»چنين مى‏نويسد:

«مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادى را...از زاويه مقدسه حضرت عبد العظيم،با آن حالفظيع و بى احترامى،اخراج و تبعيد و بالاخره مسمومش نمودند».ج 1،ص 41.

8.همان كتاب،ص بيست و پنجم.

9.بجز تاليف كتاب‏«كلمات الامام‏»،با مقدمه‏اى شامل تعريفى عظيم از«نهج البلاغه‏»،و تاليف كتاب‏«مقتبس السياسة‏»،در شرح عهد نامه مالك اشتر و سياست‏حكومتى امام على بنابيطالب‏«ع‏».

10.«الاعلام‏»،ج 6،ص 361.

back indexnext