2-آفاق وجود و شخصيت
در اينجا مىخواهم سخنان چند تن از مردم صاحبنظر و آگاه را،درباره سيد و چگونگىوجودى او بياورم.در نقل اين سخنان ترتيب ويژهاى رعايت نشده است.
شيخ محمد عبده
شيخ محمد عبده،عالم بزرگ مصر،او را،پس از پيغامبران،فرزانهترين اولاد آدم دانسته است:
فانى لو قلت ان ما آتاه الله،من قوة الذهن و سعة العقل و نفوذ البصيرة،هو اقصى ما قدر لغير الانبياء،لكنت غير مبالغ (1) .-من اگر بگويم،ذهن نيرومند و عقل بزرگ و ديد نافذى كه خدا بهسيد جمال الدين داده است،پس از پيامبران در بالاترين مرتبه جاى دارد مبالغه نكردهام.
نيز شيخ محمد عبده مىگويد:
و بينما الناس على هذا،لا كاتب ينبهم،و لا واعظ يعظهم،اذ عرض امر قلما يلتفت اليه،و ان كان مما جرت به السنة الالهية فى كل زمان:جاء الى هذه الديار فى سنة 1288 ه،رجل غريب، بصير فى الدين،عارف باحوال الامم،واسع الاطلاع،جم المعارف،جرىء القلب،و هو المعروف بالسيد جمال الدين الافغانى.اشتغل بالتدريس لبعض العلوم العقلية...و كان طلبة العلم ينتقلون بما يكتبونه من تلك المعارف الى بلادهم ايام البطالة،و الزائرون يذهبون بما ينالونهالى احيائهم،فاستيقظت مشاعر،و انتبهت عقول،و خف حجاب الغفلة... (2)
-در همان حال كه مردم در غفلت و محروميت و بدبختى به سر مىبردند،يعنى نه نويسندهاى بود كه آنان را بيدار كند،و نه واعظى به هم مىرسيد كه حرف حسابى به مردم بگويد،در اين چگونگى حال،امرى اتفاق افتاد كه در ابتدا كمتر مورد توجه قرار مىگيرد،اگر چه سنت الاهى،در همه زمانها و ادوار،بر ظهور اينگونه امرى در چنان احوالى جريان داشته است.آن امر اين بود كه مردى غريب وارد مصر شد،مردى آگاه و با خبر از دين،آشنا به احوال ملتها،مردى پر اطلاع و داراى فرهنگى وسيع،و شجاع و پر دل،كه معروف شده بود به سيد جمال الدين افغانى.او شروع كرد به تدريس برخى از علوم عقلى و فلسفه..طلاب درس او را مىنوشتند و معارف و علومى را كه از او مىآموختند،در ايام تعطيل،به شهرها و آباديهاى خويش مىبردند و مىپراكندند.كسانى كه به ديدار او مىآمدند نيز،مطالب و آگاهيهايى را كه از او فرا مىگرفتند به ميان اقوام و قبايل خويش مىرساندند و نقل مىدادند.بدين گونه بود كه شعور خفته اجتماع بيدار شد،و عقول مردم از خواب در آمد،و پرده غفلت و بيخبرى رو بهپاره شدن گذاشت...
ذكاء الملك فروغى
محمد على فروغى،كه خود نويسنده كتاب«سير حكمت در اروپا»ست و آثار ديگر،و آگاه ازاحوال عالمان و حكيمان و مردان بزرگ،درباره سيد و ديدار خود با او چنين مىگويد:
او را دريايى از علم و فضل ديدم...عالمى مانند سيد،قبل آن (ديدار) و بعد از آن نديدم. (3)
ملك الشعرا بهار
ملك الشعرا بهار او را«ژنى»،«فيلسوف بزرگ»و«فيلسوف شرق»خوانده است،چنانكه گويد:
مردم سيد مرحوم را از بزرگترين فلاسفه و از نوابغ و بزرگان شمردهاند.و شك نيست كه سيد در مسائل سياسى و اجتماعى،داراى غريزه كامل و افكار عالى و اطلاعات رسايى بوده...ما سيد را مردى بسيار عاليمقام و عالم و خدمتگزار بشر (به اعتبار امروز) مىشماريم...چه عيبدارد كه سيد جمال الدين،فيلسوف شرق... (4)
حميد عنايت
دكتر حميد عنايت،محقق صاحبنظر،اينگونه گفته است:
گسترش نهضت ضد استعمارى و حس وطن دوستى در مصر قرن سيزدهم به رهبرى او و مريدانش روى داد.و در قرن حاضر نيز سعد زغلول،مؤسس حزب«وفد»كه زمانى ابتكار مبارزات ضد استعمارى مردم مصر را بر عهده داشت،از شاگردان او بود.در تركيه ظهور فكر مشروطه خواهى و ترقى خواهى،خاصه در مبانى آموزش و تربيتبا ذكر مكرر نام او همراه است.در ايران،مورخان انقلاب مشروطيت در شناخت قدر و مقام او در بروز انقلاب همداستانند...سيد انگلستان را نه تنها قدرتى استعمارى،بلكه«دشمن صلبى»مسلمانان مىدانست و معتقد بود كه هدف انگلستان نابودى اسلام است،چنانكه يكبار نوشت كه انگلستان از آن رو دشمن مسلمانان است كه اينان از دين اسلام پيروى مىكنند.انگلستان هميشه به نيرنگهاى گوناگون مىكوشد تا بخشى از سرزمينهاى اسلامى را بگيرد و به قومى ديگر بدهد،گويى شكست و دشمنكامى اهل دين را خوش دارد،و سعادت خويش را در زبونىآنان و نابودى دار و ندارشان مىجويد... (5)
محمد طاهر الجبلاوى
استاد محمد طاهر الجبلاوى اينسان نوشته است:
همينكه خبر ورود سيد جمال الدين به مصر پراكنده گشت،جويندگان علم و طلب كنندگان حريت و آزادى به سوى او شتافتند،تا از چشمه سار دانش او بهره گيرند،و تا در وجود او بهيك«رهبر شايسته»دستيابند.
سيد جمال الدين هم به كوشش برخاست.به آنان در مورد امور دينيشان بينايى داد و آن مردم را براى مطالبه حقوق آزادى و استقلال بر شوراند.گروهى از علما و نويسندگان و سخنرانان و وعاظ را گرد آورد و آنان را واداشت تا از راه نوشتن و سخنرانى و تدريس،آرمان والاى مبارزه با استعمار را تحقق بخشند...خود نيز به نوشتن مقاله براى روزنامهها دست زد و در مجامع بزرگ سخنرانيها كرد و به تدريس معارف دينى و مبانى ملى پرداخت.فرياد سيد در دلها اثرى عظيم كرد،تا جايى كه استعمارگران يقين كردند كه مصلح بزرگ،راههاى حيلهگرى آنان را روشن كرده است،و اطمينان جاهلانهاى را كه برخى مردم نادان به آنان يافته بودند بر باد داده است.زمامداران آن روز مصر نيز دانستند كه سيد جمال الدين افكار را متوجه نكبتها و بدبختيها مىكند،نكبتها و بدبختيهايى كه به علت اسرافكارى و فساد حكومت آنان همه جا را فرا گرفته است.از اين رو اين زمامداران به برخى از عالم نمايان جيره خوار دستور دادند تا در باب عقيده دينى او القاى شبهه كنند و او را به بيدينى متهم سازند. چون سيد جمال الدين از طريق فكر دينى به اصلاحات خويش اقدام كرده بود و با اين سلاح بران بود كه مبارزه مىكرد،دشمنان او نيز خواستند خود همين سلاح را عليه او به كار برند، اما نتوانستند،چون نهضتسيد دامن گسترده بود و افكار او انتشارى وسيع يافته بود،وشاگردان او ديگر،در شمار مردان بزرگ بودند.
اين بود كه دشمنان در كاربرد سلاح دينى،به زيان اين«مصلح دينى»پيروز نگشتند.سيد جمال الدين از نشر دعوت خويش دستبرنداشت،با اينكه همه قدرتهاى انگليسى و مصرى آنروز عليه او بسيجشده بود.كار به جايى رسيد كه خديو توفيق (6) نسبتبه او خيانت و حيله روا داشت و دستور داد او را از مصر تبعيد كنند.شباهنگام،هنگامى كه سيد به خانه مىرفت، قواى پليس ريخت و او را به ايستگاه راه آهن قاهره برد و با قطار به سويس روانه كرد.سيد در آن حال هيچ چيز با خود نداشت!نه هزينهاى،نه زاد و توشهاى.قنسول ايران،در آن چگونگى او را ديد و خواست مبلغى به او تقديم دارد.سيد نگرفت و گفت:«براى خود نگاه داريد،شما به آننيازمندتريد.شير هر جا برود شكار خويش بيابد...»
سيد جمال الدين معتقد بود كه روحيه صليبى همواره در وجود رجال غرب كمين كرده است. و استعمار پيوسته مىكوشد تا روح دينى و اجتماعى و اقتصادى را در سرزمينهاى اسلامى ناتوان كند،تا خود بتواند پيروز گردد و حكم راند.سيد به خاطر همين خطر،مسلمانان را به«اتحاد»دعوت مىكرد و به فرا گرفتن راه و رسم ترقى-همان راه و رسمى كه غرب به وسيله آن پيش افتاده بود.سيد مىخواست مسلمانان از عوامل پيروزى غرب و امكانات غربيها آگاه شوند و خود،آنها را به چنگ آورند.او دايم مىكوشيد و مبارزه مىكرد تا كشورهاى اسلامى را از چنگال بهره كشان و بيگانگان رها سازد،و سطح اين كشورها را-از نظر اوضاع داخلى و سياستخارجى-بالا آورد.سيد مسلمانان را مىخواند تا نظريات و مسائل خرافيى را كه در روزگاران ضعف به دين اسلام بسته شده بود دور بريزند.سيد نگران بود از اينكه مىديد وضع كشورهاى اسلامى روز بروز بدتر مىشود و دولتهاى استعمارى همواره سر راه مسلمانان و كشورهايشان كمين كردهاند.مىديد كه كارها همه به دستحكام بى كفايت،و ايادى مرموز و مامور استعمار است،و حتى يك كار عمده به دستخود مردم نيست،و كسى اعتنايى به مردمندارد.
اختلافهاى دولتهاى اسلامى و احزاب سياسى گوناگون،با عناصر و مقاصد مختلف،نيز سيد را سخت آشفته مىساخت.از اين رو مىكوشيد تا اينهمه را متحد كند و يكى سازد،و دولتهاى اسلامى را با هم پيوند دهد و در يك صف آرد،تا امتى بزرگ و يگانه به وجود آيد،كه دلاستعمارگران را آب كند.
سيد ياران و مريدان خويش را جمع كرد و با صراحت درباره وضع اسفبار و فساد همه گير كشورهايشان با آنان گفتگو كرد.گفت:پدران و نياكان ما مسلمانان كه به بلندترين قله شكوه و عظمت رسيدند،تنها و تنها به اين علتبود كه به حقيقتهاى دين چنگ درزدند و چونان بنايى يكپارچه و استوار،يگانه شدند و همه پشت هم بودند.همينكه مسلمانان از راه يگانگى دورگشتند،لقمه استعمار شدند.چرا،چون:
ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (7)
-خداوند حال و روز هيچ ملتى را تغيير نمىدهد،تا اينكه خود آن ملتحال و روز خود راتغيير دهد.
اين فرياد در دلها اثر كرد و همه برخاستند تا آن اصول و مبادى مترقى را كه مصلح بزرگ پيشنهاد مىكرد به عمل آورند.انگليس نيز خطر اين فرياد را براى مقاصد استعمارى خويش دريافت،و براى كوبيدن آن به وسايل گوناگون دست زد.در مبارزه با سيد برخى از امرا و مزدوران استعمار نيز شركت داشتند.سلاح سيد،مقاله نويسى،سخنرانى و«تاثير شخصى»بود. او به هر جا پا مىنهاد آنجا را مشتعل مىكرد.در مناسبتهاى مختلف،كلمات و اشاراتى داشت نفوذ گر و باز هم نفوذگر.سيد رسالهاى نوشت در رد طبيعى-مسلكان.آن را شيخ محمد عبده به عربى ترجمه كرد. (8) رساله با كوچكيى كه دارد شامل مطالبى است كه در كتابهاى بزرگ نيست.نويسنده دراين رساله همه تكيهاش بر برهانهاى عقلى و دليلهاى بديهى است.سيد چون ديد مسلكى به نام«نيچريه»يا طبيعى گرى (الحاد و ماديگرى) پديد آمده است،به نوشتن اين رساله پرداخت،تا تباهى آن مسلك را روشن سازد و اهميت دين را در نشر تمدن و بالا بردن سطح شخصيت انسانى نشان دهد.او در اين رساله،نظريه داروين كه بذر بيدينى مىافشاند-با اينكه خود داروين بيدين نبود-و نظريه ديگر غربيها را رد كرد.مىديد كه نيچريها،كه خود را بدين نام خواندهاند،زير تاثير برخى از فلاسفه مادى غرب قرار گرفتهاند، اصل عالم را ماده مىدانند،و هر شيئى را در برابر ماده خاضع مىپندارند،و منكر دين و روح وآغاز آفرينشند.
سيد اين مسلك را با روش خود،كه بر دلايل روشن و براهين عقلى و نظريات مبتنى بر روح دين استوار بود،رد كرد و ثابت كرد كه فلاسفه مادى-مسلك غرب چيز تازهاى نياوردهاند،بلكه مسلكى از مسلكهاى يونان قديم را از نو مطرح كردهاند،مسلكى كه سابقه دراز داشته است ودر دوران اسلامى نيز شناخته بوده است و زنادقه داراى همين مسلك بودهاند.
سيد فلاسفه را تقسيم مىكند به فلاسفه مؤمن و فلاسفه ملحد،و فلاسفه قديم و فلاسفه جديد،و مسلكهاى همه را شرح مىدهد،و دلايل ماديون را با منطق عقلانى و بداهت منطقى رد مىكند.او اهميت و تاثير دين را نيز در ترقى امتها و ملتها و پديد آمدن تمدن انسانى شرح مىدهد،و اثر الحاد و بيدينى را در سقوط انسانيتياد مىكند،و بخصوص مزاياى دين اسلام را، در برانگيختن عقلها و خردها و تطهير و پاكيزه ساختن جانها و روانها بر مىشمارد... (9) سيد محمد محيط طباطبائىاين استاد محقق پر اطلاع كه درباره شناخت و زندگى و افكار سيد جمال الدين آگاهيهاى سودمند بسيار دارد-چنانكه درباره بسيارى از موضوعات ديگر-چنينمىگويد:
سيد جمال الدين،كه در فاصله 1296 و 1306 هجرى،مانند ستاره فروزانى،در افق تاريك و خاموش خاورميانه درخشيد-چنانكه در مورد خود به طور مشروح خاطر نشان گرديده-عامل مهمى در ايجاد نهضتهاى آزاديخواهى مسلمانان جهان بوده است.اثر فعاليت روحى او،در بر انگيختن عناصر پيشاهنگ مبارزه با استبداد و استعمار و دست پروردگان هر دو،و[رهايى طلبى]از جهل و تفرقه و تسليم به قدرت،از«مسكو»تا«حيدر آباد»و از«كلكته»تا«اسكندريه»و از«كابل»تا«اسلامبول»چيزى نيست كه به اثبات و استدلال جداگانه محتاج باشد.مراجعهاى به سر مقالههاى«عروة الوثقى»كه به زبان عربى در پاريس نوشته،و سر مقالههاى«معلم شفيق»اردو كه در حيدر آباد به زبان فارسى نگاشته،و تحليل و تجزيه عناصر اصلى مطلب-كه سلسله جنبان قلم تحرير او بوده است-ما را به وسعت نواحى تفكر و تدبر وعظمت مقام گفتار و كردار او آگاه مىسازد.
سيد كه در كابل او را«اسلامبولى»،و در قاهره«كنرى»،و در اروپا«افغانى»،و در حيدر آباد دكن«مصرى»مىپنداشتند،همان ايامى كه شيخ محمد عبده،در مقدمه ترجمه عربى«نيچريه»، او را از سادات كنر افغانى مرزنشين هندوستان مىشمرد،و ميرزا تقى خان فرهنگ كاشانى و محمد حسنخان اعتماد السلطنه،در روزنامههاى«فرهنگ»اصفهان و«اطلاع»طهران،او را سيد جمال الدين حسينى همدانى مىخواندند و مقدم او را در بازگشتبه ايران نيكو ياد مىكردند، و مخبر روزنامه«اختر»اسلامبول،در شهر شيراز،خبر ورود او را از بوشهر به شيراز با توصيف به«سيد همدانى»براى«اختر»مىنوشت،خود در افقى گستردهتر و خارج از مرز بوم و نژاد و آزاد از تعلق خانواده و تبار و منقطع از اينگونه تعلقات محدود و محصور،به دور نماى وسيعى مىنگريست كه در آن،جامعه مسلمانان جهان بدون قيد نژاد و بوم و بر،بايستى برادر وار براى تغيير ماهيت اوضاع نامناسب روزگار خود،كوشش مشترك داشته باشند.بدين سان شخصيت مؤثر و بلند نظر او در فراز افق امتيازات عنصرى و مولدى،مانند آفتاب بر همه جا يكسان مىتافت و هندى و افغانى و ترك و تاتار و عرب را،مانند ايرانى،از پرتو حياتبخش وجود خود،به طرز متساوى،بر خوردار مىساخت.... (10)
اقبال لاهورى
شاعر و فيلسوف پاكستانى،محمد اقبال لاهورى (م-1317 ش) ،خود از متفكران بزرگ و از مصلحان مجاهد مسلمان است در اين سده اسلامى.درباره او كتابها،رسالهها و مقالههاى بسيار نوشتهاند،به زبانهاى مختلف.اقبال بجز افكار عميق جهان شناختى،در شناخت استعمار و مبارزه با آن و آگاهى از مشكلات گوناگون ملل اسلام،از پيشروان بود.و همو بود كه سرانجام،حزب مسلم ليك،با الهام از انديشههاى او،به فكر تشكيل كشور مستقل افتاد،تا بدين گونه مسلمانان هند را از سلطه استعمار رهايى بخشد.و همين فكر منتهى به تشكيل كشور«پاكستان»شد.اقبال در مثنوى«جاويد نامه»،پارهاى از افكار سيد جمال الدين را بيان كرده است.او به راهنمايى پير رومى،به سير مىپردازد،و در فلك«عطارد»به زيارت ارواح جمالالدين و سعيد حليم پاشا نايل مىگردد:
من به رومى گفتم اين صحرا خوش است در كهستان شورش دريا خوش است من نيابم از حيات اينجا نشان از كجا مىآيد آواز اذان؟ گفت رومى اين مقام اولياست آشنا اين خاكدان با خاك ماست بو البشر چون رخت از فردوس بست يك دو روزى اندرين عالم نشست اين فضاها سوز آهش ديده است نالههاى صبحگاهش ديده است خيز تا ما را نماز آيد به دست يك دو دم سوز و گداز آيد به دست رفتم و ديدم دو مرد اندر قيام مقتدا تاتار و افغانى امام سيد السادات مولانا جمالزنده از گفتار او سنگ و سفال
سپس-چنانكه ياد شد-به بيان افكار سيد جمال الدين مىپردازد،كه همه خواندنى است و درخور دقت و ژرفنگرى بسيار.رجوع كنيد به«جاويد نامه».
مهدى اخوان ثالث
شاعر معاصر،مهدى اخوان ثالث (م.اميد) ،ضمن نامهاى،به نگارنده اين سطور،درباره سيدجمال الدين،چنين مىگويد:
...كتاب استاد محيط طباطبائى،به لطف شما رسيد،كتابى كه درباره سيد جمال الدين نوشتهاند. (11) آنكه به نظر من شير مردى بزرگوار بوده است از اسد آباد اسلام،اسدستان و خانه شيرى بزرگ،كه در هر قرنى چندين و چند شير مرد و سالار بزرگوار اسلامى و جهانى داشته است و دارد،يعنى امروز هم اين«فيض»منقطع نشده است. (12) بله او را نگوييم ايرانى،يا افغانى، يا هر كجايى ديگر.او را اسدى از اسدستان اسلام آباد بشماريم،مردى كه خود را والاتر از اين قدر مىنهاده است كه منسوب به شهرى و كشورى باشد،و زندگى پر تلاش و پر ارزش خود را، بتمامى،وقف همه قلمرو اسلام و حتى تمامتشرق خفته و غدر و ناسپاسى ديده از جهان،كرده بوده است...
محمد مهدى الجواهرى
شاعر بزرگ و بلند آوازه عراقى،محمد مهدى الجواهرى،در قصيدهاى بلند (74 بيت) و با صلابت،كه از نظر وزن و روى،به استقبال يكى از قصايد معروف ابو العلاى معرى (13) سروده است،عظمتهاى سيد جمال الدين را ياد كرده است.من در اينجا چند بيت از اين قصيده را،باگردانيده پارسى آن ابيات،از نظر خوانندگان مىگذرانم:
هويت لنصرة الحق السهادا فلولا الموت لم تطق الرقادا و لو لا الموت لم تترك جهادا فللتبه الطغاة و لا جلادا و ان كان الحداد يرد ميتا و تبلغ منه ثاكلة مرادا فان الشرق بين غد و امس عليك بذله لبس الحدادا ترفع ايها النجم المسجى! و زد فى دارة الشرف اتقادا! و در بالفكر فى خلد الليالى و جل فى الكون رايا مستعادا فان الموت اقصر قيد باع بان يغتال فكرا و اعتقادا جمال الدين،يا روحا عليا! تنزل بالرسالة ثم عادا تجشمت المهالك فى عسوف تجشمه سواك فما استقادا طريق الخالدين،فمن تحامى مصائرهم تحاماه و حادا كثير الرعب بالاشلاء،غطت مغاوره الجماجم و الوهادا جماجم رائدى شرف و حق تهاووا فى مجاهله ارتيادا و اشباح الضحايا فى طواه على السارين تحتشد احتشادا و فوق طروسه خطتسطور دم الاحرار كان له مدادا شققت فجاجه لم تخش تيها و مذابة،و ليلا،و انفرادا لانك حامل ما لا يوازى بقوته:العقيدة و الفؤادا و انت ازددت من سم زعافتذوقه سواك فما استزادا نضال المستبد يرى انكشافا عمايته،و عثرته سدادا اذا استحلى غوايته و اصغى الى المتزلفين له تمادى خشيت الله عن علم،و حق، اذا لم تخش فى الحق العبادا! و لم تنزل على اهواء طاغ و لا عما تريد لما ارادا و لم تجد الامانى و المنايا مبررة عن الحق ارتدادا و لم ار فى الرجال كمستمد من الحق اعتزازا و اعتدادا و كان معسكران:الظلم يطغى و مظلوم،فلم تقف الحيادا و لم تحتج ان البغى جيش و ان الزاحفين له فرادى و ان الامر مرهون بوقت ينادى حين يازف لا ينادى معاذير بها ادرعت نفوس ضعاف ترهب الكرب الشدادا جمال الدين!كنت و كان شرق و كانتشرعة تهب الجهادا و كانت جنة فى ظل سيف حمى الفرد الذمار به و ذادا و ايمان يقود الناس طوعا الى الغمرات فتوى و اجتهادا و ناس لا الحضارة دنستهم و لا طالوا مع الطمع امتدادا و كانت«عروة وثقى»تزجىلمنقسمين حبا و اتحادا (14)
-تو عاشقانه،در راه يارى حق،خواب و آرامش خويش به يكسوى افكندى،اگر خواب مرگنرسيده بود،تو يك لحظه غنودن نمىيارستى!
-اگر خواب مرگ تو را نر بوده بود،يك دم از جهان نمىآسودى،و از آن پيكار كه تجاوزكاران رابا آن هزيمت مىدادى نمىگسستى.
-اگر جامه سياه سوك،مردهاى را زنده كند،و اگر با سياه پوشيدن،فرزند مادر فرزند مردهاىبه او باز گردد،
-سرتاسر شرق،ميان ديروز و فردا،جامه سياه زبونى و خوارى بر تن كرده است تا تو،اى فرزندبزرگ شرق،باز گردى!
-اى ستاره پر فروغ روى در نقاب خاك نهفته،يكى برآى!و در ميان هالههاى شرف و بزرگىهمواره بدرخش!
-يكى بر آى و بدرخش،و در ذهن و ضمير روزگار فكر بيافرين،و در پهنه جهان،انديشههاى نوبپراكن!
-براستى،دست مرگ كوتاهتر و ناتوانتر از آن است كه بتواند افكار پاك و عقايد راستينمردان حق را نابود سازد.
-اى جمال الدين!اى روح بلند و بلند جاى،كه از جهان برين،براى اداى رسالتخويش،فرودآمدى،و سپس بر فراز افلاك شدى و به جهان مينويان پيوستى!
-تو-براى نجات شرق-راههاى هلاكت آفرين دشوار گذر را با رنجبسيار پيمودى،راهى كه جزتو كسى ديگر نتوانست پيمود.
-راه تو،راه جاودانان بود،همانان كه هر كس از سرانجام ايشان (و آن عزت و عظمت) ، خويشتن دور داشت،آن سرانجامها نيز او را از خود دور داشتند،تا (هر كوتاه همت و حقيرجانى) به آستان آن جاودانگيها راه نيابد.
-راهى پر هراس،كه در گام تا گام آن،پيكر آزادگان افتاده است،و نشيب و فرازهاى آن راجمجمهها فرو پوشيدهاند،
-جمجمههاى خواهندگان شرف و آزادگى و حق،همانان كه براى طلب حق،خويشتنپيوسته بدين راههاى پر مخاطره بى نشان در افكندند.
-در پيچ و خم اين راه مرد طلب،اشباح قربانيان صف كشيدهاند،و شب هنگام،انبوهان اشباح،در برابر ديدگان عابران،به حركت در مىآيند.
-راهى كه بر همه صفحهها و تابلوهاى آن،علائم و خطوط راهنمايى،با خون آزادگان نوشتهشده است.
-تو اين راهها و سنگلاخها را بشكافتى و پيش رفتى،بىآنكه بيمى به دل آرى،از سرگردانى درهامونهاى بىنشان،از گرگ زارها،از شبها و سياهيها و از تنهاييها.
-چرا؟چون وجود تو بار چيزى را حمل مىكرد كه هيچ نيرويى تاب برابرى با آن ندارد:بارايمان استوار و دل پاك روشن.
-تو آن زهر كشندهاى را كه ديگران تا چشيدند به دور افكندند،بسيار نوش جان كردى.
-آن زهر جانگير،درگيرى با مستبدان و خود كامگان بود،همانان كه كوردليها و غلط رويهاى خود را اصلاحات و روشن بينى مىپندارند،و خيانتهاى خود را خدمت وانمود مىكنند،ودروغها و لغزشهاى خويش را كردار و گفتار راست و درست مىشناسانند.
-آنان هنگامى كه تباهكاريها و گمراهيهايشان در دهانشان مزه مىكند،و هنگامى كه به سخنان چاپلوسان و متملقان اطراف خويش گوش فرا مىدهند،جرى مىگردند و در تباهى وگمراهى پيش تر مىرانند.
-اما تو!با علم و ايمان از خداى مىترسيدى.پس سزاوار همين بود كه تو در راه خدا،از بندگان ضعيف خدا نترسى-تو به هواها و هوسهاى آن طاغى متجاوز،روى موافق نشان ندادى و بهملاحظه او،روى از اهداف پاك خويش بر نتافتى!
-تو رسيدن به آرزوها (شهرت،مقام،رياست،آسايش) را،همچنين ترس از مرگ و قتل را،براىرها كردن مبارزه و حق طلبى،بهانه قرار ندادى.
-من در ميان مردان،كسى نديدهام كه از نظر شخصيت و شكوه و اعتماد به نفس،چونمردانى باشد كه متكى به حقند و شخصيتشان از حق مايه مىگيرد.
-در برابر تو،دو جبهه مشخص پديدار بود:جبهه ظالم متجاوز و جبهه مظلوم بىپناه،تو درچنين روزگارى،سكوت و بيطرفى اختيار نكردى.
-تو اينگونه عذر نتراشيدى كه ستمگر سپاهى نيرومند دارد،ما در برابر او قدرتى نداريم وتنها خواهيم ماند.
-تو نگفتى هر كارى وقتى دارد،بايد وقت آن برسد،نمىتوان وقت را آفريد.
-آرى،اينها عذرها و بهانههايى است كه مردم ضعيف النفس بى شخصيت زبون،كه از كارزارمردانه مىهراسند،مىتراشند تا خود را در پناه آن،توجيه كنند.
-اى جمال الدين!تو بودى و سرتاسر شرق،و دين اسلام كه امر به جهاد مىداد،
-و بهشتى كه در زير سايه شمشيرها بود،شمشيرى كه هر كس،با آن،پيمان و ناموس و حقوقو شرف خويش را نگاهبانى مىكرد و از پذيرفتن ستم و خوارى سرباز مىزد،
-و ايمانى بود كه مردم را راهبرى مىكرد و فتوى مىداد تا در راه حق و شرف،خويشتن بهدرون پهنههاى مرگبار مبارزات درافكنند،
-و مردمى بودند كه تمدن غرب آنان را پليد و ملوث نساخته بود،و همه چيز خويش را،در كامطمعهاى دور و دراز نيفكنده بودند.
-و درفش راستين روشنگر،مجله«عروة الوثقى»بود،كه مىتوانست،بآسانى،بهدست دو همگامانتشار يابد،كه در دوستى و يگانگى هم پيمان بودند...
ارنست رنان
هنگامى كه با سيد جمال الدين روبرو مىشدم و گفتگو مىكردم،آزاد انديشى، بزرگمنشى و اخلاصى كه از قلب او مىتراويد،اينگونه در نظرم مىآورد كه گويى با يكى از مشاهير پيشينيان روبرو شدهام،گويى به چهره ابن سينا يا ابن رشد مىنگرم،يا يكى از آن آزادگانبزرگ،كه در خلال پنج قرن،نماينده همه افكار و آداب انسانى بودند. (15)
على الهامى الجزائرى
نام سيد جمال الدين در همه شهرهاى اسلامى به جاودانگى خواهد پيوست،همچنانكه نامهومر در شهرهاى قديم يونان به جاودانگى پيوست. (16)
احمد امين
سيد جمال الدين به رسالتخويش آگاهى يافت و دانست كه اداى اين وظيفه چه مايه مجاهدت مىطلبد و چه سختيها در پيش دارد.از اين رو تشكيل خانواده نداد،و دل به مال و منال نباخت.او تنها و تنها براى افكار و آرمانهاى خويش زندگى مىكرد.در سراسر روز به يك وعده غذامىساخت،اگر چه چاى بسيار مىخورد و سيگار بسيار مىكشيد.هر آن براى تبعيد و گرفتاريهاى احتمالى ديگر آماده بود.قدرتمندانى كه او را از اين سوى به آن سوى تبعيد مىكردند،در واقع خودشان را به زحمت مىافكندند نه او را.جامههاى سيد بر تنش بود وكتابهايش در سينهاش،افكارش در مغزش و دردهاى بزرگش در دلش.
سيد در درسها (سخنرانيها) ى عمومى خود مىخواست تا ملتهاى مسلمان،خود را از بند حكمروايان آزاد سازند،و حدود وظايف خويش را در برابر صاحبان قدرت و حدود وظايف صاحبان قدرت را در برابر خويش درك كنند،تا هر كس از حق خود آگاه گردد و چون حكمران نسبتبه او تجاوز كرد در روى او بايستد و با تمام وجود بگويد:«نه». سيد ىخواستيك تفكر عمومى نيرومند و قاطع و شالودهدار پديد آورد تا مردم با اين تفكر،امور داخلى و خارجى سرزمين خود را درك كنند،و در برابر رويدادهاى مهم،خود تصميم بگيرند و اين تصميم را،به عنوان دستور،به صاحبان قدرت ابلاغ كنند.تا بدينگونه ملتها ملعبه دستقدرتمندان نباشند.
سيد مىخواست همه مردم درك كنند كه حق دارند خوب زندگى كنند و از درآمد خود خود بهرهمند گردند،و نتيجه تلاش خود را خود تصاحب كنند،و اگر دولت ماليات مىگيرد،اين ماليات به اندازهاى باشد كه براى تامين مصالح عمومى لازم است،نه تا آنجا كه اميال و شهوات شخصى حكام طلب مىكند.چون بايد چنين باشد،پس ملتحق-بلكه وظيفه-دارددر دخل و خرج دولت نظارت كند.
در مسائل سياسى،سيد مىخواست ملتها درك كنند كه حق حكومت از آن آنهاست.هنگامى كه چنين دركى پديد آمد-و اين درك را سيد و يارانش پديد آوردند-مردم به طلب حكومت قانون برمىخيزند،و اينگونه حكومت را با كفايت و فهم و تلاش خويش به دستخواهند آورد... سراسر زندگانى سيد سرشار بود از دعوت پرشور به ديندارى و خداپرستى...در درسهاى او گروهى از علما و طلاب الازهر حاضر مىشدند،مانند شيخ محمد عبده،شيخ عبد الكريم سلمان،شيخ ابراهيم لقانى،شيخ سعد زغلول،شيخ ابراهيم هلباوى...بيشتر كتابهايى كه براى ايشان مىخواند كتابهاى منطق و فلسفه و عرفان و هيئتبود،مانند...شرح قطب رازى بر شمسيه در منطق،هدايهاثيريه،اشارات،حكمة العين،حكمة الاشراق،و تذكره خواجه نصير طوسى در علم هيئت قديم،و كتابى در علم هيئت جديد...در واقع ارزش نهايى از آن كتابهاى ياد شده نيست،زيرا شيخ حسن الطويل هم برخى از اين كتابها را در الازهر تدريس مىكرده است و كمترين تاثيرى در طلاب از نوع تاثير سيد جمال الدين نداشته است.بلكه ارزش اصلى تدريس اين متون،در اين بود كه هر فصلى و هر جملهاى از آنها گريز گاهى بود براى سيد تا آراء و افكار خويش را شرح دهد،و انديشه و ذهن طلاب را باز كند،و علوم كتابى را با حيات واقعى و زندگى خارج از مدرسه تطبيق دهد،و جهان را همچون يك واحد بنگرد.اين استآنچه شيخ محمد عبده را قانع كرد و جان او را سيراب ساخت.
عبده چنانكه خود مىگويد:«پس از دو سال كه در الازهر درس مىخواند از برنامههاى معمول آنجا خسته مىشود و همواره مطلب تازه و انديشه نو مىطلبد،تا سيد جمال الدينمىآيد،و او در نزد سيد آرزوى خويش را مىيابد».
پس اين كتابهايى كه سيد درس مىداد،ارزش آنها در دم گرم مدرس بود،آرى زندگى و جهان با عينكهاى گوناگون،ديده مىشود.كتاب زندگى و كتاب طبيعت و كتاب جامعه در پيشچشم همه مردم باز است،اما آنان كه سطور آن را مىخوانند و مىفهمند اندكند...
سيد جمال الدين دشمن انگليس بود و تا مىتوانستبه انگليس بد و بيراه مىگفت.چون انگليس را خوب مىشناخت و از دست آنها در افغانستان و هند و مصر[و ايران]و پاريس سختيها كشيده بود.دشمنى و بدگويى او نسبتبه انگلستان به جايى رسيد كه يكى از يارانش او را مورد عتاب قرار داده گفت:«ما عقيده داريم كه شما هم درباره اشخاص و هم درباره ملتها با عدالت نظر مىدهيد،خوبيها را به خوبى ياد مىكنيد و بديها را به بدى.ليكن رفتار شما درباره انگليس و انگليسيها اينگونه نيست؟!»سيد گفت:«كسى منكر اين نيست كه انگليس به عنوان يك ملت،يكى از مترقى ترين ملتهاست.هم معناى عدالت را مىفهمد و هم آن را به كار مىبندد،اما در داخله خود و انگليسى با انگليسى،نه با ديگر اقوام».آنگاه سيد كارهاى انگليس را در هند و مصر براى آن دوستخود شرح داد.يك بار ديگر نظرش را در اين باره اينگونه خلاصه كرد:«مردم شرق،در املاك و معادن و آباديهاى خود مانند آدم سفيه مبذر تصرف كردند و همه را هدر دادند،تا كار به آنجا رسيد كه غرب آقا بالا سر آنان شد.و غرب هيچگاه مصلحتخود نمىداند كه روش و فرهنگ شرق اصلاح شود و اين سفاهتكارى پايان پذيرد. بلكه غرب آرزويش اين است كه شرق در همين گمراهى و اسرافكارى غرق باشد،تا بتواند قرنها او را در همين محجوريت و ممنوعيت از تصرف در اموال خود نگاه دارد و خود مالكسرنوشتشرقيان باشد». (17)
سليم بك العنحورى
سيد جمال الدين عادت داشت كه همه روز را در خانه بماند،اما چون شب فرا مىرسيد از خانه بيرون مىآمد،عصا در دست،و به قهوهخانهاى مىرفت نزديك ازبكيه.در آنجا در صدر گروهى مىنشست كه به شكل نيم دايره گرد او جمع مىشدند،گروهى مركب از اديب،شاعر، فلسفهدان،پزشك،شيميدان،مورخ،جغرافيدان،مهندس،طبيعيدان...جماعت مشكلترين سؤالات و پيچيده ترين مطالب را مىپرسيدند.سيد به همه آن پرسشها پاسخ مىداد و آن مشكلات را مىگشود،با زبان عربى فصيح،بى لكنت و بىتامل،بلكه چونان سيلى درنگ ناشناس.بدينگونه شنوندگان را به دهشت مىافكند،و پرسندگان را اقناع مىكرد،و معترضان را خاموش مىساخت.شب بر او و آنان همينگونه مىگذشت تا سپيده دمان.آنگاه برمىخاست و حساب همه را خود به قهوه چى مىپرداخت و به خانه باز مىگشت... (18)
جرجى زيدان
پيشواى اين جنبش اجتماعى در شرق،سيد جمال الدين بود.او كار خود را از افغانستان و ايران آغاز كرد،سپس،در زمان خديو اسماعيل،به دره نيل (مصر) آمد.اديبان و نويسندگان گرد او فراهم آمدند.نزد او تعليم مىيافتند و از او پيروى مىكردند.بدين گونه نام او بلند شد و از ميان شاگردان او،طبقهاى پرورش يافتند آزاده و با جرئت،در سياست و فرهنگ و اصلاحات. اينجا بود كه افكار بر شوريد و اين واقعه باعثشد تا انقلاب عرابى پاشا شعله ور گردد.به اين جهتسيد به كلكته تبعيد شد...سيد جمال تاليفات چندان مشهورى از خويش بر جاى نگذاشت،ليكن روحى تازه در مردم مشرق زمين دميد.هدف اصلى او اتحاد مسلمانان جهان بود و تشكيل حكومت واحد اسلامى.او بدين كار موفق نگشت،ليكن موفق شد تا همتها رابرانگيزد و جانها را بشوراند تا در راه تحقق اين هدف بكوشند... (19)
جواهر لعل نهرو
انگليسىها بر مصر حكومت مىكردند و مصر مورد بهره كشى و استثمار ايشان بود.ماموران و نمايندگان ايشان با جلال و شكوه يك سلطان مستبد و مطلق العنان در كاخهاى سلطنتى زندگى مىكردند.طبيعى است كه در برابر چنين وضعى،ناسيوناليسم و نهضتهاى اصلاحطلبانه ملى رشد مىيافت و شكل مىگرفت.
بزرگترين اصلاح طلب قرن نوزدهم در مصر،جمال الدين افغانى بود كه يك پيشواى مذهبىبود.
در اين تعبير نهرو:«بزرگترين اصلاح طلب قرن نوزدهم در مصر...يك پيشواى مذهبى بود. »بايد دقت كرد.نهرو يكى از آگاهترين رجال سياسى سده اخير است در شرق.بنابراين،نظر او در اين باره اهميت دارد.و اين ارزيابى و شناخت،اهميت انقلابهاى اسلامى و مصلحين مذهبى را روشنتر مىكند.روشنفكران بايد ارج و تاثير عالمان انقلابى و مصلحان دينى و مرجع درگيررا بسزا بشناسند و در رده آنان قرار گيرند.
نفوذ جمال الدين بسيار زياد بود،و نه فقط در مصر،بلكه در تمام كشورهاى عربى و اسلام اثرمىگذاشت. (20)
خير الدين زركلى
خير الدين زركلى دمشقى،اديب و شرح حالنويس معروف،مؤلف كتاب بسيار سودمند و باارزش«الاعلام» (21) ،سيد جمال الدين را،چنين معرفى مىكند:
فيلسوف الاسلام فى عصره...و احد الرجال الافذاذ الذين قامت على سواعدهم نهضة الشرقالحاضرة...فقصد مصر و نفخ فيها روح النهضة الاصلاحية فى الدين و السياسة.
-فيلسوف اسلامى عصر خويش،و يك تن از مردان يگانهاى كه جنبش نوين شرق به دست آنان پا گرفت.او به مصر آمد و روح نهضت اصلاح طلبانه در دين و سياست را در آن كشوردميد. (22)
پىنوشتها:
1.رجوع شود به مآخذ مربوط،از جمله«از صبا تا نيما»-تاليف يحيى آرين پور،ج 1،ص 383.
2.«العروة الوثقى»-مقدمه،ص 24.
3.«از صبا تا نيما»،ج 1،ص 383.
4.«بهار و ادب فارسى»،ج 2،ص 321 به بعد (مقاله«سيد جمال الدين») .
5.«سيرى در انديشه سياسى عرب»-تاليف دكتر حميد عنايت،ص 79،و ص 100-101،چاپتهران،انتشارات جيبى،«العروة الوثقى»،ص 334 و 355-357.
6.توفيق پاشا،محمد توفيق بن اسماعيل،پسر ارشد و جانشين اسماعيل پاشا.از سال 1879 تا 1892 خديو مصر بود،و همو بود كه نظارت مشترك فرانسه و بريتانيا را بر ماليه ملت پذيرفت. اين عمل باعثشورش مليون شد و در اين نهضت عرابى پاشا برجستهترين شخصيتبود...-«دايرة المعارف فارسى».
7.سوره 13 (رعد) ،آيه 11.
8.اين رساله به فرانسه نيز گردانيده شده است.
9.«تراث الانسانية»،ج 1،ص 829-830 و 832-833،چاپ مصر،وزارة الثقافة و الارشاد القومى.
10.«نقش سيد جمال الدين اسد آبادى»،ص بيست و سوم-بيست و پنجم.
11.مقصود كتاب ياد شده«نقش سيد جمال الدين اسد آبادى در بيدارى مشرق زمين»است.
12.اشاره استبه امام.....
13.مقصود اين قصيده معرى است:
ارى العنقاء تكبر ان تصادافعاند من تطيق له عنادا
14.«ديوان الجواهرى»،ج 1،ص 95-106،چاپ چهارم،دمشق،مطبعة الجمهورية.
15.«العروة الوثقى»،مقدمه،ص 36.
16.همان كتاب.
17.«زعماء الاصلاح فى العصر الحديث»،ص 62 و 75 و 112 و 65 و 123-به تلخيص.
18.همان كتاب،ص 71.
19.«تاريخ آداب اللغة»،ج 4،ص 312-313.
20.«نگاهى به تاريخ جهان»،ج 2،ص 1132-1133.
21.در 13 مجلد.
22.«الاعلام»،ج 7،ص 37.