بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دوره کامل قصه های قرآن از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبیاء(ع ), سید محمد صوفى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HGESEH01 -
     HGESEH02 -
     HGESEH03 -
     HGESEH04 -
     HGESEH05 -
     HGESEH06 -
     HGESEH07 -
     HGESEH08 -
     HGESEH09 -
     HGESEH10 -
     HGESEH11 -
     HGESEH12 -
     HGESEH13 -
     HGESEH14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مباهله
فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا ونسائكم ... (سوره آل عمران : 61)
بين مكه و مدينه شهرى بود كه (نجران ) ناميده مى شد. اهالى شهر در آغاز بت پرستبودند و سپس به كيش يهود در آمدند و پس از مدتى ، به ارشاد يكى از مسيحيان ، دينمسيح را پذيرفتند.
ذونواس (پادشاه حمير) كه يهودى بود و ميل داشت يهوديت را در همه جا آئين رسمى اعلامكند، به نجران حمله كرد و گروهى از مسيحيين آن را در شعله هاى سوزان آتشسوزانيد.(43)
با اينكه بسيارى از مسيحيان نابود شدند، ولى پس اززوال قدرت ذونواس ، مجددا مذهب مسيح رواج يافت و مردم به نصرانيت روآوردند. در نجرانمعبدى وجود داشت كه در مقابل كعبه معظمه ساخته شده بود و جمعى از بزرگان و راهبان ،در آن معبد به عبادت اشتغال داشتند.
مهمترين شخصيت هاى نجران سه نفر به نامهاى : عاقب (عبدالمسيح ) و ايهم (معروف بهسيد) و ابوحارثة بن علقمه كه اولى فرماندار و حاكم نجران و دومى از محترمين و خدمتگذاران جامعه و سومى رهبر روحانى و اسقف نجران بشمار مى آمد.
رسول محترم اسلام (ص ) به منظور دعوت نجرانيان به اسلام ، نامه اى به اسقف آن شهرنوشت و مضمون نامه اين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
نامه اى است از محمد فرستاده خدا بسوى اسقف نجران . اگر اسلام را بپذيريد و دربرابر سخن حق تسليم باشيد، من حمد خدا كه معبود ابراهيم و اسحق و يعقوب است ، بسوىشما مى فرستم و پس از آن ، شما را از ذلت پرستش مخلوق ، به عزت پرستش خداونددعوت مى كنم و از ولايت و حكومت بندگان بسوى ولايت پروردگار جهان مى خوانم . درصورتى كه از پذيرفتن اسلام امتناع داريد، بايد بر طبق مقررات ، جزيه بپردازيد واگر از آن هم خوددارى كنيد. به شما اعلان جنگ مى دهم . والسلام .
نامه توسط چهار نفر از اصحاب رسول خدا(ص ) به نجران فرستاده شد و وقتى اسقف ،نامه را دريافت كرد و از مضمون آن مطلع شد، سخت مضطرب و نگران گرديد و ترسىعظيم در دل او راه يافت . آنگاه براى بدست آوردن راهحل ، چند تن از رجال و بزرگان را احضار كرد و مطلب را به آنان اطلاع داد و نظرشان راجويا شد.
شرجيل كه از مردان نامى نجران و به همين منظور احضار شده بود، اظهار داشت : تو خودمى دانى كه خداوند به ابراهيم خليل وعده فرموده كه از ذريه فرزندشاسماعيل ، پيامبرى برانگيزد. ولى در اين مورد من صلاحيت اظهار نظر ندارم . اگر ازكارهاى اجتماعى و سياسى بود، مى توانستم نظر خود را بگويم .
نفر دوم از احضار شدگان ، مردى از بزرگان حمير، به نام عبدالله بنشرحبيل بود. او نيز خود را شايسته اظهار نظر در اين امر نبودت و رسالت نديد و گفت :من در مورد كارهاى دنيوى و امور اجتماعى مى توانم به شما كمك فكرى كنم . ولى در اينمسائل تخصصى ندارم .
جبار بن فيض ، سومين شخصيتى بود كه براى مشورت احضار شد. او هم جوابى ماندديگران داد و خود را لايق و صالح نديد كه در اين گونه امور دخالت كند.
بديهى است كه اسقف از نظر اطلاعات دينى ، نيازمند به مشورت ديگران نبود و نگرانيشفقط از اين نظر بود كه مبادا به واسطه مسلمان شدن نجرانيها رياست و حكومت او،دستخوش فنا و زوال شود.
چون اسقف از مشاورين خود نتيجه اى نگرفت ، صلاح در اين ديد كه به آراء عمومى مراجعهكند و از همه مردم نظر بخواهد. عقيده اكثريت مردم بر اين بود كه هيئتى به مدينه اعزامشوند و درباره محمد تحقيقاتى نموده ، گزارشى تهيه كنند. آنگاه تصميم قطعى اتخاذشود.
به دنبال اين جريان ، هيئتى مركب از شصت نفر بسوى مدينه رهسپار شدند و در راس آنهاحاكم نجران و اسقف نامبرده قرار داشتند. در بين راه مركب اسقف پايش لغزيد و او را برزمين زد. برادر او كه ملازم ركابش بود، سخنى جسارت آميز بهرسول محترم اسلام گفت .
اسقف با حال خشم بر برادرش لعنت فرستاد و گفت : چرا به محمد به مى گوئى ؟ اوهمان پيغمبر موعود است كه ما انتظار او را داريم . گفت : در صورتيكه چنين است ، چرا او راتصديق نمى كنى و مسلمان نمى شود؟! گفت : مسيحيان اين همهمال و ثروت و خدم حشم به ما داده اند و مايل به مسلمانى نيستند. اگر ما پيرو اسلامشويم ، تمام اين مزايا را از دست خواهيم داد. اين سخن دردل برادر اسقف اثر گذاشت و بالنتيجه پس از شرفيابى خدمترسول اكرم (ص ) مسلمان شد.
بارى ، هيئت نجران در حاليكه جامه هاى ابريشم گرانبها پوشيده بودند و انگشترهاىطلا در دست داشتند، به مدينه وارد شدند و در مسجد به حضور پيغمبر اسلام (ص ) آمدند.رسول خدا كه آنان را با چنان وضعى ديد، جواب سلامشان را نداد و اعتنائى به آنهانكرد.
نجرانيان ، با آن لباس ها و وضع شاهانه آمده بودند كه خود را در نظر مسلمانان بزرگجلوه دهند. ولى بى اعتنائى رسول اكرم (ص ) موجب شد كه عموم مسلمين به آنان بىاعتنائى كنند و عملا آنها را تاديب نموده ، بفهمانند كه شخصيت انسان ، به لباس زيبا وانگشتر طلا نيست .
سه روز، آن هيئت در مدينه سرگردان و بلاتكليف بودند و بالاخره به راهنمائىاميرالمومنين على (ع ) وضع خود را تغيير دادند و لباس معمولى پوشيدند و زر و زيورهارا از خود دور كردند و به حضور پيغمبر آمدند.رسول اكرم (ص ) آنان را پذيرفت و به مذاكره پرداخت .
نكته اى كه در اين مورد نبايد از نظر دور داشت آن است كه ، نجرانيان مراسم دينى خود رادر مسجد پيغمبر انجام مى دادند و با اينكه بر مسلمانان ناگوار بود،رسول اكرم (ص ) اجازه داد كه آنها با كمال آزادى در مسجد،اعمال دينى خود را اجرا كنند و با اين روش ثابت كرد كه اسلام دين حريت و آزادى است وبيگانگان نيز مى توانند به مجامع مسلمين بيايند و سخنان خدا را بشنوند و بسوى حقراهنمائى شوند.
در آغاز مذاكرات ، نجرانيان پرسيدند: ما را به چه دعوت مى كنى ؟ فرمود: شما را دعوتمى كنم بسوى خداى يگانه كه شريك و همتائى ندارد و اينكه من پيغمبر و فرستاده خدايمو اينكه عيسى بنده خدا و آفريده او است .
گفتند: اگر واقعا عيسى بنده خدا است و فرزند خدا نيست ، پس پدر او كيست ؟رسول خدا به دستور وحى به آنها فرمود: شما درباره آدم چه عقيده اى داريد؟ آيا آدم بندهو مخلوق خدا بوده يا نه ؟ گفتند: آرى . فرمود: پدر او كيست ؟ مسيحيان متحير ماندند كه چهبگويند. رسول اكرم (ص ) اين آيه را بر آنها خواند:
ان مثل عيسى عند الله كمثل ادم خلقه من تراب (آل عمران :59)
يعنى : همانا مثل خلقت عيسى (بدون پدر) مانند خلقت آدم است كه (بدون پدر و مادر) خداونداو را از خاك آفريد و به اراده خود او را انسانىكامل قرار داد.
مسيحيان نجران ، بناى مجادله را گذاشتند و حاضر نشدند كه بپذيرند عيسى ، پسر خدانيست و بنده خدا است و چون از بحث و استدلال نتيجه اى گرفته نشد،رسول اكرم (ص ) آنان را به مباهله دعوت كرد، كه طرفين در پيشگاه خداوند لب بهنفرين بگشايند و هر كدام كه بر حق نيستند و دروغ مى گويند، به عذاب الهى گرفتارشوند.
هيئت نجران ، اين پيشنهاد را عادى تلقى كردند وقبول نمودند كه با رسول خدا مباهله كنند. ولى پس از آن ، به اهميت مطلب پى بردند و ازاين كار سخت مضطرب و نگران شدند.
بامداد روز بعد، اجتماعى عظيم از مردم مدينه در بيرون شهر ديده مى شد و گروهى بىشمار براى تماشاى مباهله گرد آمده بودند. در آنحال مشاهده كردند كه پيغمبر اكرم (ص ) با اميرالمومنين (ع ) و دو فرزندش حسن و حسين درحاليكه دست آنها در دست پيغمبر بود و بانوى بزرگوار اسلام فاطمه زهرا(ع ) پشتسر ايشان بود، از راه رسيدند و محلى را براى مباهله در نظر گرفتند.
به اتفاق تمام نويسندگان و مفسرين شيعه و سنى ،رسول اكرم (ص ) غير از اميرالمومنين و فاطمه و حسن و حسين كه تنها مصداق آيه :
قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسناو انفسكم ... بودند،هيچ كس را همراه نبرد و در آن روز صريحا فرمود:
اللهم هولاء اهل بيتى .
پروردگارا اينان اهل بيت منند.
مسيحيان كه از دور ناظر ورود رسول اكرم (ص ) بودند، بر خلاف انتظار خود ديدند كهآن حضرت با جمعيت و ازدحام نيامده و فقط يك مرد و يك زن و دو پسر با خود آورده است .
پرسيدند كه همراهان پيغمبر با او چه نسبتى دارند؟ گفته شد: كه اينان محبوب ترينمردم نزد رسول محترم اسلام هستند. يكى فاطمه دختر او و ديگرى على داماد و پسر عمش وآن دو پسر، فرزندان دختر او، حسن و حسين مى باشند.
شرجيل كه از خردمندان و بزرگان هيئت نجران بود، به ياران خود گفت : بخداى جهانسوگند من صورت هائى مى بينم كه اگر از خداوند درخواست كنند كوه ها را متلاشى كند،در خواستشان را رد نمى كند. از اقدام به مباهله بر حذر باشيد. هيچ كس با پيغمبرى ازپيغمبران مباهله نكرد، مگر اينكه هلاك شد.
گروهى از دانشمندان آن قوم ، نزد عاقب (فرماندار و حاكم نجران ) گرد آمدند. بهتبادل نظر پرداختند. عاقب گفت : آقايان ! شما خودتان مى دانيد، محمد همان پيغمبرى استكه مسيح (ع ) بعثت او را بشارت داده . اگر به شما نفرين كند، همه هلاك مى شويد.
شرجيل اظهار داشت : به عقيده من مطلب خيلى مهم تر و خطرناك تر از آن است كه شما فكرمى كنيد. اگر محمد مرد دنيا طلب و رياست خواهى بود،اول كسى كه با او مى جنگيد، ما بوديم . ولى علائم و آثارى كه در دست داريم نشان مىدهند كه او فرستاده خدا است و مباهله با او نابود كننده ما خواهد بود. صلاح در اين است كهمباهله را موقوف سازيم و كار را به مصالحه خاتمه دهيم و چون محمد، مردى آراسته و منصفاست ، خودش ‍ را به حكميت انتخاب مى كنيم و هر طور نظر داد و حكم كرد، مى پذيريم .
حاضرين جلسه ، نظريه شرجيلرا تصويب كردند و به دنبال آن ، پيامى بهرسول اكرم (ص ) فرستادند كه از مباهله درگذر و تو خودت در ميان ما حكم باش و كار رابا مصالحه خاتمه بده .
رسول اكرم (ص ) با پيشنهاد آنها موافقت كرد و صلح نامه اى به خط اميرالمومنين على (ع) و تعيين جزيه سبك و آسانى كه ساليانه بپردازند، تنظيم گرديد و كار خاتمه يافت.
در پايان اين بحث شايسته است داستان كوتاهى كه مسلم ، در صحيح خودنقل كرده ، به نقل از كتاب (غاية المرام ) ذكر كنيم :
معاويه به سعدابن ابى وقاص گفت : چرا به ابوتراب (كنيه اميرالمومنين ) دشنام نمىدهى ؟! شعد گفت : سه چيز از رسول الله (ص ) شنيده ام كه اگر يكى از آنها درباره منبود، در نظرم بهتر از شتران نجيب و اصيل دنيا ارزش ‍ داشت .
اول - آنكه در يكى از جنگ ها (جنگ تبوك ) پيغمبر اكرم (ص )، على را به جانشينى خود درمدينه گذاشت . على گفت : يا رسول الله ! مرا نزد زنها و بچه ها مى گذارى ؟! فرمود:ايا راضى نيستى كه نسبت به من چون هارون نسبت به موسى باشى ؟! جز آنكه پيغمبرىپس از من نيست .
دوم - آنكه ، در روز خيبر، رسول اكرم (ص ) فرمود: فردا علم را به مردى مى دهم كه خداو رسولش را دوست ، و خدا و رسول هم او را دوست داشته باشند. سعد مى گويد هر كىاز ما انتظار داشتيم كه آن مرد باشيم . چون فردا شد، پيغمبر(ص ) فرمود: على را نزد منبخوانيد. على را با اينكه مبتلا به درد چشم بود حاضر نمودند. پيغمبر(ص ) آب دهان بهچشمش كشيد و درد چشمش زايل گرديد. سپس پرچم را بدست او داد و خداوند بدست او، فتحرا نصيب مسلمانان گردانيد.
سوم - آنكه ، چون آيه :
قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ... نازل شد، پيغمبر(ص ) على و فاطمه و حسن و حسين را طلبيد و گفت : خدايا ايناناهل بيت منند.
آيه مباهله و جريان مباهله رسول اكرم (ص ) با مسيحيان نجران ، سندى قرآنى بر عظمتاهلبيت عصمت عليهم السلام است كه شيعه و سنى اعتراف دارند كه در آن روز تاريخى ،رسول اكرم (ص ) جز على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام ، كسى را همراه نبرد.
علما و مفسرين شيعه در اين مورد اتفاق نظر دارند و در ميان علماءاهل سنت نيز، كسانيكه احاديث مربوط به مباهله را بهمين صورتنقل كرده اند فراوانند.
قاضى نور الله شوشترى در جلد سوم از كتاب نفيس (احقاق الحق ) طبع جديد، صفحه46 مى گويد:
مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه (ابنائنا) در آيه فوق اشاره به حسن و حسينو(نسائنا) اشاره به فاطمه و(انفسنا) اشاره به على عليهم السلام است . سپس (درپاورقى كتاب مزبور) از حدود شصت نفر از بزرگاناهل سنت نقل مى كند كه آنها تصريح كرده اند كه آيه مباهله دربارهاهل بيت نازل شده است و نام آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحه 46 تا صفحه 76مشروحا آورده است .
از جمله شخصيت هاى سرشناسى كه اين مطلب در كتب آنهانقل شده افراد زير هستند:
1. صحيح مسلم ، جلد 7 صفحه 120.
2. مسند احمد ابن حنبل ، جلد 1 صفحه 185.
3. تفسير طبرى ، جلد 3 صفحه 192.
4. مستدرك حاكم ، جلد 3 صفحه 150.
بقيه منابع و مدارك را علاقه مندان مى توانند در كتاب (تفسير نمونه ) جلد 2 صفحه240 و ساير تفاسير معتبر شيعه بررسى و مطالعه نمايند.
آخرين سفر پيامبر(ص )
و اذن فى الناس بالحج ياتونك رجالا و علىكل ضامر ياتين من كل فج عميق . (سوره حج :29)
از شبى كه رسول محترم اسلام (ص ) مخفيانه ، با دلى افسرده ، از مكه هجرت فرمود وبا آن سرزمين مقدس خداحافظى كرد، تا پايان عمرش ، بيش از سه بار بسوى مكهعزيمت ننمود.
در سفر اول ، مواجه با مخالفت سران قريش و منجر به قرار داد صلح گرديد كه شرحآن قبلا ذكر شد و رسول اكرم (ص ) در آن سال موفق به حج نشد.
سفر دوم موقعى بود كه فتح مكه واقع شد و آن بيت شريف از آلايش بتان پاك گرديدولى چون موسم حج نبود، نمى توان آن را به عنوان سفر حج ياد كرد.
در سال دهم هجرت ، رسول اكرم (ص ) ماموريت يافت كه مردم را از دور و نزديك با پيام ونامه و اعلام ، دعوت كند تا براى حج ، بسوى مكه معظمه رهسپار شوند. كسانى كهتوانائى داشتند، آماده شدند و در ركاب رسول اكرم (ص ) با دقت تمام ، ناظر و شاهداعمال آن حضرت بودند كه مناسك حج را فراگيرند و مطابققول و عمل او، عمل كنند.
چهار روز به پايان ماه ذى قعده مانده بود كه كاروان از مدينه خيمه بيرون زد. كاروانىكه مانند رسول اكرم (ص ) كاروان سالار و رهبرى داشته باشد، مسلم است كه پرشكوه وجلال خواهد بود.
گفته مى شود كه در اين سفر، يكصد و بيست چهار هزار مرد و زن ، در ركابرسول اكرم (ص ) به جانب مكه رو آورده بودند. در مسجد شجرعه كه ميقات مردم مدينهاست احرام پوشيدند و محرم شدند. فرياد:
لبيك اللهم لبيك لاشريك لك لبيك . ان الحمد و النعمة لك و الملك لاشريك لك.
در و دشت را بلرزه در آورده بود.
روز چهارم ذى حجه ، اين كاروان با عظمت وارد مكه شد. مكه اى كه تا چندسال پيش بت خانه عربها بود. ولى اينك نور توحيد و يكتا پرستى و نداى لا اله الاالله و محمد رسول الله سراسر مكه را فراگرفته بود.
رسول اكرم (ص ) بر در مسجد الحرام ايستاد و حمد و ثناى خداوند را بجا آورد و برابراهيم خليل ، بنيان گذار خانه كعبه درود فرستاد. سپس به درون مسجد قدم گذارد وبه طواف پرداخت . حجرالاسود را استلام كرد و بوسيد و در پشت مقام ابراهيم دو ركعتنماز خواند، حجرالاسود بازگشت و دست بر آن ماليد و متوجه صفا شد. سعى بين صفا ومرور را با توجه و دعا و خضوع كامل بجاى آورد.
تا روز هشتم ذى حجه رسول اكرم (ص ) در مكه توقف نمود و در ظهر روز هشتم ، بسوىمنى رو آورد .نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را با مسلمانان در منى بجا آوردند.بامداد روز نهم با همراهانش بسوى عرفات حركت كرد. هنگام ظهر،غسل نمود و داخل عرفات شد.
در صحراى عرفات خطابه اى در برابر آن اجتماع عظيم ايراد فرمود و در ضمنبياناتش مردم را به تقوى و پاكدامنى توصيه و به انجام كارهاى نيك وفضائل دعوت نمود. از رباخوارى نكوهش كرد و ان را خلاف قوانيت اسلام بشمار آورد. خطبطلان بر نظامات و مقررات بى اساس جاهليت كشيد و مردم را از شر شيطان و كيد او برحذر داشت . درباره وظايف زن و شوهر نسبت به يكديگر فرمود:
در دين من ، زنها بر مردها و مردها بر زنها حقوقى دارند كه بايد رعايت كنند. وظيفه زناناين است كه جز شوهر خود، كسى را به خويشتن راه ندهند.
دامن به گناه و فحشا نيالايند. مردها و ظيفه دارند كه خوراك و پوشاك همسر خويش راتامين سازند و زن را امانت خدا بدانند و اين امانت را گرامى بدارند.
خداوند متعال تمام افراد بشر را از خاك آفريده و بازگشت همه بسوى خدا است . تنهاآنكس در ميان افراد بشر گرامى تراست كه پارساتر و پرهيزكارتر باشد. آنان كهدر اين صحرا، سخنان مرا مى شنوند، به كسان ديگر كهع حضور ندارند، ابلاغ كنند.شايد پس از اين سال ديگر شما را ديدار نكنم .
پس از غروب آفتاب روز نهم از عرفات ، بسوى مشعر عزيمت فرمود، نماز مغرب و عشا رادر آنجا انجام داد و شب را در آنجا بسر برد. پس از اداء نماز صبح و طلوع خورشيد ازمشغر حركت كرد و در سرزمين منى نزول نمود.
رمى جمرات و مراسم قربانى را بجا آورد. همان روز سر تراشيد و متوجه خانه كعبهگرديد. خانه خدا را طواف كرد. سعى صفا مروه را انجام داد و ديگر باره به منىبازگشت . تا روز سيزدهم كه آخر روزهاى تشريق است در آنجا ماند ورد آن روز رمىجمرات نمود و بار ديگر به مكه معظمه مراجعت فرمود.
روز چهاردهم ذى حجة الحرام ، رسول اكرم (ص ) مكه را به قصد مدينه ترك گرفت واكثر كسانى كه با آن حضرت آمده بودند، در مراجعت نيز ملازم ركاب بودند و مطابقنقل مورخين شيعه و سنى متجاوز از يكصد و بيست هزار تن ، پيغمبر اسلام را همراهى مىكردند.
روزهاى و شبها يكى پس از ديگرى مى گذشت و اين كاروان بزرگ ،منازل بين راه را پشت سر مى گذاشت . روز پنجشنبه هيجدهم ذيحجه ، قافله به غدير خمرسيد.
در آن سرزمين خشك و آن هواى گرم و سوزان ،رسول اكرم (ص ) ماموريت يافت . بزرگترين و حساس ترينمسائل اسلامى را به اطلاع مردم برساند؛ يعنى جانشين و خليفه خود را تعيين و به مردممعرفى كند تا پس از وفات او، ملت اسلام بى سرپرست نباشند و به راهباطل نيفتند.
اينك شرح جريان غدير مطابق نقل نويسندگان بزرگاهل سنت ...
غدير: پر ماجراترين روزهاى اسلام
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لمتفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين . (سوره مائده : 67)
كاروان حج به غدير خم نزديك جحفه رسيده بود. كم كم به سه راهى انشعاب نزديك مىشد. در اين سه راه ، كاروان پرشكوه اسلام ، منشعب مى گرديد. مصريها از يك راه وعراقى ها از راهى ديگر و اهل مدينه به راه سوم قدم مى گذاشتند. در آخرين لحظاتى كهكاروان از هم نپاشيده و هنوز تمام مردم ملازمرسول اكرم (ص ) بودند، اين آيه نازل گرديد:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...
يعنى :(اى فرستاده ما و اى رسول اسلام ! فرمانى كه بر تو فرود آمده به مردمبازگوى و اگر اين فرمان را ابلاغ نكنى ، اساسا رسالت خدا را ابلاغ نكرده اى .پروردگار بزرگ تو را از گزند (دست و زبان ) مردم حفظ خواهد كرد و كفار را ازفروغ هدايت بى بهره خواهد گذاشت .)
چه مطلب مهمى است كه خداوند به رسولش فرمان ابلاغ مى دهد؟! و به او گوشزد مىكند كه اگر اين فرمان به مردم ابلاغ نشود،مثل اين است كه هيچ يك از دستورات خدا، ابلاغ نشده است . على القاعده و باتوجه بهسياق آيه ، بايستى اين فرمان از تمام آنچه تا كنونرسول اكرم (ص ) ابلاغ نموده ، مهم ترين باشد. زيرا خداوند به رسولش اطمينان مىدهد كه اگر به واسطه ابلاغ اين فرمان ، خطرى از طرف دشمنان ، متوجه تو و دين توشود، خداوند حافظ و نگهبان خواهد بود.
در آن حال ، روز به نيمه رسيده و آفتاب سوزان حجاز، بطور عمودى بر سر مردم مىتابيد. قسمتى از قافله نزديكى هاى جحفه رسيده بود.رسول اكرم (ص ) دستور داد كاروان توقف كند و كاروانيان فرود آيند. آنان كه پيشاپيشرفته اند، برگردند عقب مانده ها برسند.
روز بسيار گرمى بود. زير سايه بانها، اذان ظهر گفته شد. نماز را به جماعتخواندند. گرمى هوا به حدى بود كه مردم ، گوشه عباى خود را روى سر و گوشهديگرش را زير پاى خود قرار داده بودند كه از شدت حرارت كمى آسوده شوند.
نماز به پايان رسيد و سپس رسول اكرم (ص ) بر منبرى كه از جهاز شتران ترتيب دادهشده بود، بالا رفت و در برابر آن اجتماع عظيم كه همه ، براى استماع بيانات او،سراپاگوش شده بودند، اين خطيبه را به صداى بلند ايراد كرد.
الحمد لله و نستعينه و نومن به ، و نتوكل عليه ، و نعوذ بالله من شرور انفسنا، و منسيئات اعمالنا، الذى لاهادى لمن ضل و لامضل لمن هدى و اشهد ان لا اله الا الله ، و ان محمداعبده و رسوله . اما بعد. ايها الناس قد نبانى اللطيف الخبير انه ...
يعنى : حمد و سپاس مخصوص خداوند يكتا و بى همتا است . در تمام شؤ ون زندگى ازذات مقدسش مدد مى خواهيم و به آن قادر ناديده ايمان داريم و در كارها بر اوتوكل مى كنيم و از شرورى كه از جانب دشمن خانگى (نفس اماره ) متوجه ما است به او پناهمى بريم و از كارهاى نارواى خويش ، خود را در پناه لطف و عنايت او قرار مى دهيم .خداوندى كه هر كه را به حال خود واگذارد و لطفش را از او بردارد، ديگر هدايت كننده اىنخواهد داشت و هر كه را در پرتو نور هدايت خود قرار دهد، كسى قادر به گمراه ساختناو نخواهد بود.
گواهى مى دهم كه خدائى جز ذات لايزال او نيست و محمد بنده و پيامبر اوست . اما بعد. باقرائنى كه در دست است احتمال مى رود اجل من برسد و دعوت حق را اجابت كنم و از ميان شمابروم . نكته مهم آن است كه من و شما در پيشگاه خداوند مسؤول خواهيم بود. شما چه مى گوئيد؟
مردم را گوشه و كنار گفتند: شهادت مى دهيم كه تو اىرسول محترم ، دستورات خدا را ابلاغ نمودى ، مردم را پند و اندرز دادى و نهايت كوشش ‍را در راه ارشاد بندگان خدا بكار بردى . خدايت جزاى خير دهد.
فرمود: آيا شهادت نمى دهيد كه خدائى جز خداى قادرمتعال نيست و محمد بنده و رسول او است و بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت همه حق است و روزرستاخيز، خداوند مردگان را براى محاسبه برخواهد انگيخت ؟!
گفتند: به تمام اين مطالب شهادت مى دهيم . سپس فرمود: اى مردم ! در روز رستاخيز همهشما به حضور من خواهيد آمد. ايك بنگريد كه با دو امانت گرانمايه و نفيسى كه به شمامى سپارم چه خواهيد كرد!
يكى از ميلان جمعيت پرسيد: آن دو امانت چيستند؟
فرمود: امانت بزرگتر، قرآن كريم كتاب آسمانى خداوند است كه از يك سوى به ذاتمقدس حق و از سوى ديگر با شما مرتبط است . اين ارتباط و پيوند را حفظ كنيد و ازراهنمائى هاى آن استفاده نمائيد تا گمراه نشويد.
امانت دوم ، عترت و اهلبيت منند. خداوند به من خبر داده كه آن دو، از هم جداشدنى نيستند.بيدار باشيد و هماهنگى خود را با آن دو، حفظ كنيد تا به راهباطل نيفتند.
در اين هنگام كه بيانات خاتم انبياء(ص ) به انيجا رسيد، دست دراز كرد و دست على (ع )را گفت و آنرا بادست خود بالا برد كه از دور و نزديك ، همه مردم على را ببينند. سپسفرمود:
اينها الناس ! چه كسى به مومنين از خود آنها اولى است ؟
گفتند: خدا و رسول به اين مطلب داناترند.
فرمود: همانا خداوند مولاى من و من مولاى مؤ منينم و من بر مؤ منين اولى از خود آنها هستم !آنگاه سه مرتبه و مطابق نقل احمد حنبل (امام حنبلى ها) جهار مرتبه فرمود:
من كنت مولاه فعلى مولاه .
يعنى : هر كس من مولاى او بودم ، على مولاى اوست . پس از آن فرمود:
اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه ، و احب من احبه ، و ابغض من ابغضه ، و انصر مننصره ، و اخذل من خذله ، و ادر الحق معه حيث دار، الا فليبلغ الشاهد الغايب .
يعنى : خداوندا! دوست بدار هر كه على را دوست دارد. دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد.يارى كن كسى كه على را يارى كند. خوار كن آنكه را كه از يارى او دست بكشد. حق راهميشه و در همه حال ملازم او قرار ده . اى مردم ! شما كه اين سخنان را از من شنيديد، بهكسانى كه در اين نقطه حضور ندارند، ابلاغ كنيد.
اى گروه مردم ! همانا خداوند متعال ، على را به امامت و ولايت شما نصب فرمود. اطاعت او رابر هر مسلمانى واجب گردانيد. كسى كه بر خلاف او قدمى بردارد، مورد لعنت حق قرارخواهد گرفت . بشنويد و اطاعت كنيد! خداون مولاى شما و على امام شما است و پس از آن همامامت در ميان فرزندن من - از صلب على - تا روز قيامت برقرار خواهد بود. او از همه مردم -بعد از من - افضل است و اين سخن را من از جبرئيل امين و او از جانب رب العالمين آورده است .
محكمات قرآن را بفهميد و از متشابهات آن پيروى نكنيد و هيچ كس آيات قرآن را بر شماتفسير نمى كند، نگر اين مردى كه دستش در دست من است . همانا هر كس من مولاى او بودم ،اينك على مولاى او است . آگاه باشيد. من پيام خدا را رساندم . من اداء رسالت كردم . منمطلب را با كمال وضوح براى شما گفتم . هيچ كس جز او صلاحيت رهبرى مومنان را پس ازمن ندارد.
در آن حال جبرئيل امين ، اين آيه را به رسول اكرم (ص )نازل كرد:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.
يعنى : امروز دين شما را كامل نموده و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براىشما پسنديدم . اين ايه به اتفاق مفسرين شيعه و تصريح بسيارى از علماء سنى ، درروز غدير نازل گرديد. خداوند به واسطه تعيين جانشينرسول اكرم (ص ) دين را به سر حد كمال رسانيد و نقطه ابهامى در آن باقى نگذاشت .
حسان بن ثابت كه از شعراء و سرايندگان زبردست بود، از جا برخاست و گفت : يارسول الله ! اجازه مى دهيد درباره على و اين روز بزرگ تاريخى شعرى بگويم ؟رسول اكرم (ص ) اجازه داد و حسان بالبداهه اين اشعار را سرود و در آن اجتماع قرائتكرد:

يناديهم يوم الغدير نبيهم
بخم و اسمع بالرسول مناديا
فقال : فغمن مولاكم و نبيكم ؟
فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا
الهك مولانا و انت نبينا
و لم تلق منا فى الوالاية عاصيا
فقال له : قم يا على فاننى
رضيتك من بعدى اماما وهاديا
فمن كنت مولاه فهذا وليه
فكونوا له اتباع صدق مواليا
هناك دعا: اللهم وال وليه
و كن للذى عادا عليا معاديا
اين اشعار، نخستين اشعارى است كه بوسيله يكى از حاضرين (حسان بن ثابت ) در مراسمغدير سروده شده است . حسان در اين اشعار، تمام داستان غدير، و تصريحرسول اكرم (ص ) به امامت و خلافت على (ع ) و ساير جزئيات آن را شرح داده است .
غير از حسان بن ثابت ، ده ها نفر از بزرگان اصحاب پيغمبر(ص ) و تابعين و سايرطبقات مؤ منين حديث غدير را به شعر درآورده و اثرى جاويدان از خود به يادگارگذاشته اند.
سپس رسول اكرم (ص ) دستور فرمود حاضرين با على (ع ) بيعت كنند و او را اميرالمومنانخطاب نمايند. بيدرنگ مراسم بيعت آغاز شد و مطابقنقل مورخين ، نخستين كسى كه با على (ع ) بيعت كرد و به عنوان (امير المومنين ) به اوسلام نمود، عمر بود كه جلو آمد و گفت :
السلام عليك يا امير المومنين . بخ بخ لك . اصبحت مولاى و مولاكل مومن و مومنة .
يعنى :(درود بر تو اى اميرمونان . شاد باش كه ولى من و ولى هر مرد و زن با ايماشدى .) بعد از او، ابوبكر و ساير طبقات مسلمان دست بيعت به على دادند و او را بهجانشينى و خلافت رسول اكرم (ص ) تبريك و تهنيت گفتند.
روز غدير (هيجدهم ذى حجه ) به همين مناسبت يكى از اعياد رسمى است كه از دورانرسول اكرم (ص ) تا كنون مورد اعتنا و توجه بوده و حتى طبقات بسيارى از سنيان نيزبه عظمت اين روز معترفند.
بيرونى در كتاب (الاثارالباقية ) مى نويسد: روز غدير از اعيادى است كه عموم مسلمين، آن را روز سرور مى شمارند.
اين طلحه شافعى در كتاب (مطالب السوال ) مى نويسد: روز غدير خم ، عيد رسمىشد. زيرا در آن روز رسول اكرم (ص ) مقام رفيع و پايگاه ارجمندى براى على (ع ) مقررنمود و او را از ميان تمام مردم به اين مقام ، مشرف گردانيد.
آرى ، در حاليكه پادشاهان و سلاطين ، روز تاجگذارى خود را عيد قرار مى دهند و مجالسجشن و سرور برپا نموده ، سخنرانيها، شعرها و ضيافتها ترتيب مى دهند، آيا شايستهنيست كه در روز غدير، يعنى روز تاجگذارى مولى اميرالمؤ منين على (ع ) كه رهبرىاسلامى و ولايت دينى مسلمين به او سپرده شد، مراسمى باشكوه ، برپا شود؟!
طايفه اماميه - ايدهم الله - هميشه به اين روز بزرگ احترام گذاشته و مى گذارند و آن رااز اعياد رسمى خود بشمار مى آورند و عالى ترين مراسم را در شب و روز غدير برگزارمى كنند.
يكى از شعراى معاصر (صادق سرمد) در ضمن يك قصيده مى گويد:
غدير خم ، نه همين عيد مذهبى ، ما را است
كه عيد ملى ما نيز، در غدير آمد
در اينجا مناسب است فصلى از كتاب (الامام على ) تاليف دانشمند بزرگ مسيحى (جورججورداق ) را كه تحت عنوان (على بردار من است ) نگاشته ،نقل كنيم ، او مى نويسد:
(براى روشن ساختن اين حقيقت لازم است احاديثى چند در اين بارهنقل كنيم ، تا معلوم شود كه برادرى و اخوت معنوى ميان پيغمبر و پسر عم بزرگوارشتا چه اندازه بود و فضائل پيغمبر(ص ) تا چه حد به على (ع ) به ميراث رسيده و روحعلى ، چگونه رنگ نبوت گرفته و نزد پيغمبر چقدر عزيز و مجبوب بوده ، و قلبا ولسانا وى را تعظيم مى كرده است ، آنگاه مى توانيم نيتجه بگيريم كه پيغمبر بود، درعلى (ع ) جلوه گر آمد. چنانكه به تفصيل بيان خواهيم كرد.
طبرانى از ابن مسعود روايت كرده است كه پيغمبر گفت : نظر كردن بر چهره على (ع )عبادت است . و از سعد بن ابى وقاص روايت شده كهرسول اكرم (ص ) گفت : هر كه على را بيازارد، مرا آزرده است .
يعقوبى در جزء دوم تاريخ خود مى نويسد: پيغمبر اسلام (ص ) پس از حجة الوداع كهبه جانب مدينه باز مى گشت ، در جائى نزديك جحفه ، به نام (غدير خم ) در روزهيجدهم ذى الحجه ايستاد و خطبه خواند و دست على بن ابيطالب را گرفت و گفت :
من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه
يعنى :(هركس من مولاى اويم ، على مولاى او است . خدايا دوست بدار هر كه على را دوستدارد. و دشمن بدار هر كه على را دشمن دارد.)
در تفسير كبير فخر رازى آمده است كه : عمر بن خطاب پس از اين ، على را ملاقات كرد وبا او گفت : اى على گواراباد تو را. مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى !
اين حديث را بسيارى از موخين و علما، مانند: ترمذى ، نسائى و احمد بنحنبل از شانزده تن از اصحاب رسول اكرم (ص ) روايت كرده اند و بسيارى از شعراء بهنظم آورده اند. نخستين ، حسن ثابت انصارى است كه مى گويد:
يناد يهم يوم الغدير نبيهم
بخم و اسمع بالرسول مناديا
و از شعرائى كه نام اين روز را در اشعار خود ذكر كرده اند، ابوتمام طائى است . و نيزكميت اسدى در قصيده (عينيه ) خود مفصلا درباره آن سخن گفته و از آن جمله مى گويد:
و يوم الدوح ، دوح غدير خم
ابان له الولاية لو اطيعا
و لم ار مثل ذاك اليوم يوما
و لم ار مثله حقا اضيعا
و از كتاب آل ابن خالويه نقل شده از ابو سعيد خدرى كهرسول اكرم (ص ) به على بن ابيطالب ، فرمود: دوستى تو ايمان است و دشمنى توكفر است و نفاق . و نخستين كسى كه داخل بهشت شود، دوستدار تو واول كسى كه به دوزخ رود، دشمن تو است .
اهل حديث معتقدند كه پيغمبر اكرم (ص ) بارها به سوى على نظر كرد و گفت : اين برادرمن است . و حديث از ابوهريره بدست ما رسيده كهرسول اكرم (ص ) در يكى از مجامع ، به اصحاب خود فرمود:
اگر ميل داريد علم آدم و عزم نوح و خوى ابراهيم و مناجات موسى و زهد عيسى و هدايتمحمد(ص ) را در يك نفر جمع ببينيد، نگاه كنيد به كسى كه هم اكنون بسوى شما مى آيد.مردم گردن كشيدند و ديدند على بن ابيطالب است .
مردى نزد رسول اكرم (ص ) از على شكوه كرد. پيغمبر فرمود: از على چه مى خواهيد؟ ازعلى چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ على از من است و من از على ، و او بعد از من سرورهمه مردم با ايمان است .
پيغمبر اسلام (ص )، على را بسوى يمن فرستاد. گروهى از همراهان ، از او خواستند كهشتران بيت المال را به آنها تسليم كند تا سوار شوند و شتران خود را لختى آسودهگذارند. على (ع ) اجابت نكرد و تقاضاى آنها را رد نمود.
چون به مدينه بازگشتند، شكايت نزد رسول خدا(ص ) بردند و سعد بن مالك سخنگوىآن قوم بود. گفت : اى رسول خدا! از على درشتى ديدم و بدرفتارى ... و شرحى دربارهروش على ، به عرض رسانيد.
رسول اكرم (ص ) دست بر ران او زد و گفت : اى سعد بن مالك ! درباره على سخن راكوتاه كن . بخدا سوگند مى دانى كه وجود او وقف در راه خدا است .
از اين احاديث و غير آن كه ذكر نكرديم ، معلوم مى شود كهرسول اكرم (ص ) على را بردار خود مى شمرد. على (ع ) نيز از اين بردارى ، بى اندازهشاد بود و نيز پيغمبر اسلام نظر مردم را به مزاياى انسانكامل كه در شخصيت على مجسم بود، متوجه مى ساخت ، تا بدانند او بهترين كسى است كهمى تواند پس از وى ، شرايط رسالت را به انجام برساند.
در روايات صحيحه حكاياتى آمده كه ثابت مى كند اوضاع نيز با يگانگى محمد و علىعليهماالسلام مساعدت مى كرد و احوال و اوضاع را چنان آماده مى ساخت كه از على (ع )خصايصى ظاهر شود كه ديگرى با او شريك نباشد.
يكى آنكه على در كعبه متولد شد كه قبله مسلمين است و اين ولادت وقتى اتفاق افتاد كهدعوت اسلامى در روح محمد(ص ) مخمر شده و آن را ظاهر نكرده بود ومنزل او منزل ابيطالب ، پدر على (ع ) بود. على نخستين بار كه چشم باز كرد، محمد(ص) و خديجه را ديد، نماز مى گذاردند و نخستين كس بود كه ايمان آورد و هنوز به سنجوانى نرسيده بود. چون او را ملامت كردند كه بدون اجازه پدرت چرا اسلام را پذيرفتى؟ فورا جواب داد: خداوند بدون اجازه پدرم ابوطالب مرا آفريد. اينك چه لزومى دارد كهبراى بندگى خداوند، از پدر اجازه بخواهم ؟!
مدتها گذشت كه دين اسلام در خانه محمد محصور بود. فقط خود پيغمبر و همسرش خديجهو پسر عمش على و غلامش زيدحارثه مسلمان بودند.
روزى كه رسول اكرم (ص ) خويشان نزديك خود را براى صرف غذا، بهمنزل خود دعوت كرد و خواست با آنان سخن گويد و آنها را به اسلام بخواند، عمويشابولهب سخن او را قطع كرد و مجلس را برهم زد و حاضرين را تحريك كرد كه متفرقشدند.
بار ديگر محمد(ص ) آنان را دعوت كرد و پس از صرف غذا گفت : من كسى را از عرب نمىشناسم كه بهتر از من براى خويشان خود، تحفه اى آورده باشد. كداميك از شما مرا يارىمى كنيد؟ همه از قبول اين دعوت استنكاف كردند و چون خواستند پراكنده شوند، على (ع )برخاست و هنوز طفلى بود به بلوغ نرسيده و گفت : من يارسول الله يار تو هستم و با هر كس به جنگ تو آيد، جنگ مى كنم . حاضرين خنديدند ونگاهى به ابوطالب و على افكنده و استهزاكنان بيرون رفتند.
پرچم پيغمبر اسلام را در تمام جنگها على بدست داشت . مردانگى و شجاعت و جان ودل و زبان و هستى خود را وقف رسول اكرم و پيروزى اسلام كرد. دشمنان محمد را بستوهآورد و در عين حال از جوانمردى دريغ ننمود.
در جنگ خندق كه بيم دشمن ، ياران پيغمبر را بى قرار كرده بود، در برابرابطال قريش ايستاد و كارى كرد كه مسلمانان به پيروزى خويش اميدوار گشتند و هزيمتبر قريش و پهلوانان ايشان افتاد.
جهاد على (ع ) در جنگ خيبر، بسيار عظيم و شگفت آور است . قلعه هاى خيبر با آن استحكام ونيرومندى بدست او گشوده شد. در حاليكه جنگجويان دلير و آزموده فراوانى در آن قلعهها بودند و اصحاب پيغمبر هم دچار ترس و اضطراب شده بودند. خلاصه آنكه محاصرهقلعه ، به طول انجاميد و مردم قلعه در دفاع از آن ، تا پاى جان ايستاده بودند. چون مىدانستند اگر در برابر محمد(ص ) شكست بخورند، نفوذ آنها از جزيرة العرب قطع وتجارت و سيادت آنها از بين خواهد رفت .
رسول خدا(ص ) ابوبكر را به فتح قلعه فرستاد. او بى آنكه قلعه را بگشايد،بازگشت . فردارى آن روز، رسول اكرم (ص )، عمر بن خطاب را فرستاد. او نيز مانندابوبكر با دست تهى مراجعت كرده و در برابر آن قعله بلند و سلحشوران نيرومند كارىاز پيش نبرد.
آنگاه رسول اكرم (ص )، على بن ابيطالب را طلبيد و او را ماءمور گشودن قلعه فرمود.على با نهايت سرور براى فداكارى در راه عقيده خود، روان گشت .
چون به قلعه نزديك شد و خيبريان دانستند كه على (ع ) براى جنگ آمده و مى دانستند كهاو در هيچ جنگى شكست نخورده و هيچ پهلوانى تاب مقاومت با او نياورده ، چند دسته از قلعهبيرون آمدند و مردى از ايشان ضربتى بر على (ع ) زد كه سپر از دست او افتاد. على (ع) درى بزرگ از قلعه را بركند و مانند سپرى در دست خود گرفت و به جنگ ادامه داد تاقلعه را گشود.
در اينجا امرى بس شگفت انگيز است . در تاريخ گذشتگان نام بسيارى از پهلوانان را مىبينيم كه در راه عقيده خود جنگيده اند اما در دل صلح طلب بودند و آرزو داشتند كه كارشانطورى پيش مى رفت كه مجبور به جنگ نمى شدند. و نيز پهلونانى مى شناسيم ك در راهمقصود خويش به شهادت رسيدند. اما اين گونه محاربات و شهادت ، غالبا از روىتامل و فكر نيست ، و با مقدمه و آمادگى قبلى و مدتى در انتظار مرگ نشستن و انواع آن رادر انديشه مجسم ساختن ، صورت نمى گيرد. بلكه اتفاقات ناگهانى است كه هنگامهيچان غيرت و جوش حميت و گاهى در ضمن شورش و انقلاب و در حضور مشاهده كنندگانبسيار، اتفاق مى افتد.
اما كار على بن ابيطالب (ع ) شگفت انگيزتر از همه آنها است كه در راه عقيده خود و عقيدهمحمد بن عبدالله (ص ) و در راه حق ، خود را به خطر افكند كه در تاريخ عالى تر و عجيبتر از آن ، شناخته نشده و دليلى روشن تر از اين بر يگانگى آن دو بزرگوار نيست .
آن هنگام كه آزار قريش به نهايت شدت رسيد و كوشش مى كردند كه محمد را كشته واسلام را براندازند، محمد(ص )، ابى بكر را ملاقات و وى را آگاه ساخت كه هجرت خواهدكرد. چون قريش به اتفاق آرا تصميم به قتل او دارند. ابوبكر درخواست كرد كه همراهآن حضرت هجرت كند و پيغمبر(ص ) پذيرفت . هنگامى كه قصد هجرت كردند، يقينداشتند كه قريش در پى آنان خواهند رفت .
از اين جهت محمد(ص ) مصلحت چنان ديد كه از بيراهه برود كه قريشيان او را نيابند وهنگامى بيرون رود كه گمان بيرون رفتن او نباشد. در همان شب كه محمد خواست از مكههجرت كند، طايفه قريش گروهى از مردان زورمند را براى كشتن او آماده كرده بودند و آنانرا در اطراف خانه او گماشته تا در تاريكى از دست ايشان نگريزد.
اما محمد(ص ) در آن شب ، پنهان به پسر عم خود على ابيطالب گفته بود كه روپوشسبز او را بر خود افكنده در بستر او بخوابد و فرموده بود پس از وى در مكه بماند تاودايع مردم را كه نزد محمد(ص ) بود، به ايشان بازدهد.
على (ع ) فرمان پيغمبر خويش را با شادى و رغبت تمام اجابت كرد. چنانكه در همهفداكاريها در راه پيغمبر چنين بود و آن مردان قريش اطراف خانه محمد را گرفته بودندو چنان آن خانه را در محاصره داشتند كه باد هم نمى توانست ز از دم شمشيرهاى آنهابگذرد. از روزنه ها سوى بستر محمد(ص ) چشم دوخته بودند و مى ديدند مردى در بسترخفته و اطمينان داشتند كه او محمد است . در هماناحوال رسول اكرم (ص ) با ابى بكر بسوى غار ثور رفتند. در آنجا مردان قريش آنها رادريافتند. اما خداوند آنها را از چشم ايشان پنهان داشت .
نظير اين فداكارى و گذشت كمتر اتفاق مى افتد. انسان ميان مرگ و زندگى مردد باشدكه يا عيش تن را برگزيند و فضائل و مكارم را كه مايه اصلى حيات و پرارزش ترينتمتع از هستى است ، ناديده انگارد و به لذت پست حيات جسمانى كه در حقيقت عين فنا است، قانع گردد. يا هستى خويش را موقوف برتحصيل مكارم و مجد و شرف حقيقى نمايد و بوجود جسمانى كه ارتباطى با روح كلى عالموجود ندارد، توجه نكند و در راه وصول به مقصود خود، راهى خطرناك پويد. شهادت دراين هنگام دليل آن است كه حيات حقيقى به نظر او عيش فانى نيست ، بلكه حيات باقىاست .
آرى اين از خودگذشتگى كم نظير است .على بن ابيطالب (ع ) جان خود را فداى پيغمبرنمود به اختيار و رضاى خود. لكن به پاى خود پيش مرگ رفتن در ميدن كارزار، از كارعلى آسمان تر است . چه دشوار است خفتن در بستر كسى كه نابكاران او را مجرم شناخته وآهنگ كشتن او را كرده باشند. در حاليكه فرار از چنگ آنها ميسر نباشد. از چند قدم فاصلهاو را ببينند و او هم سخن آنها را بشنود. لحظه به لحظه حركات آنها را كه اشاره بهقتل او مى كنند، به چشم خود ببيند و شمشير مرگبار آنان را بالاى سرش مشاهده كند وشبى را در اين حالت بسر برد.
على (ع ) در اين مخاطره ، اقتدا به محمد(ص ) نمود و از پسر عم بزرگوار خود اين قوهمقاومت را آموخت .
خفتن او در بستر پيغمبر، نمونه اى از مجاهدات وى در راه دعوترسول اكرم و كوشش او بود. اين مخاطره ، طبع و خوى امام را براى ما آشكار مى كند كهاعمال او، بى تكلف از او صادر مى شد. مانند گوهر كه از معدن بيرون مى آيد و قوتانديشه و فكر قوى و عقل خرده بين او را مى شناسد. چون درمثل آن سن : فهم حقيقت دعوت اسلام چنانكه بايد براى كسى ميسر نيست (على در آن روز 23ساله بود) و هم از اين كار معلوم مى شود چقدر به زندگى دنيا بى اعتنا بود. صدق واخلاص بغايت داشت و جز به مكارم اخلاق به چيزى التفات نمى فرمود.
خود را بر ديگران ترجيح نمى داد و راضى شد در راه ستمديدگان و بيچارگان كشتهشود تا آنها نجات يابند و دعوت رسالت پيغمبر(ص ) به انجام رسد. كارها راسهل و آسان مى گرفت و در آن هيچ تكلف نمى نمود. وفا و مردانگى و پاكى و شجاعت وساير صفات مردى ، در على جمع بود و اين فداكارى نمونه اى است از مجاهدت هاى او درزمان آينده .
رابطه دوستى و برادرى ، بين محمد و على استوار بود و براى پيروزى دعوت اسلاميكديگر را يارى مى كردند. همكارى ميان ايشان از همان وقت آغاز شد كه محمد(ص )ابوطالب را شناخت و على (ع ) محمد را. از آن زمان كه اين سه نفر در يك خانه ساكنشدند و پايه آن خانه ، بر اساس فضيلت و تقوى نهاده شده بود، از مزاياى خانهابوطالب بود كه على (ع ) و خود ابوطالب در آنجا به مقام محمد(ص ) آگاه شدند و آنرا به خوبى درك كردند. چنانكه ابوطالب را به مهر و شفقت و گذشته در راه او، و علىرا به فكر رقيق و محبت عميق و فداكارى در حد اعجاز وادار كرد.)
اين فصل را با اينكه طولانى بود، براى روشن شدن اذهان ، از كتاب يك نويسنده مسيحىنقل كرديم تا شخصيت على (ع ) تا حدودى روشن و سوابق درخشان او در اسلام ، آشكارگردد و چقدر نيكو گفته است همين نويسنده (جورج جورداق ) در همين كتاب (الامام على )آنجا كه مى گويد:
(نزد حقيقت و تارخ يكسان است او را بشناسى يا نشناسى . تاريخ و حقيقت گواهى مىدهند كه او وجدان بيدار وقهار، شهيد نامى ، پدر و بزرگ شهيدان ، على بن ابيطالب ،صوت عدالت انسانى ، شخصيت جاويدان شرق است .
اى جهان ! چه مى شد اگر هر چه قدرت و قوه دارى بكار مى بردى و در هر زمان ، يك علىبا آن عقلش ، با آن قلبش ، با آن زبانش ، با آن ذوالفقارش به عالم مى بخشيدى ؟!)
اجازه بدهيد چند نمونه از اعترافات نويسندگان ديگر را به اينفصل بيفزايم :
جبران خليل جبران ، نويسنده پرشور مسيحى مى گويد:
(به عقيده من ، فرزند ابيطالب اولين عربى بود كه ملازمت و مجاورت روح كلى رابرگزيد و با آن دمساز و همراز شب گرديد. او نخستين عربى بود كه دو لبش آهنگترانه روح كلى را به گوش مردمى منعكس ساخت كه پيش ‍ از آن ، اين نغمه را نشنيدهبودند. به اين جهت در ميان راه هاى پرفروغ بلاغت او و تاريكيهاى گذشته خود حيرانماندند. پس هر كس شيفته و دلداده او گشت ، شيفتگى و دلدادگيش به او تار فطرت بستهاست . هر كس ‍ با او دشمنى نمود، از فرزندان جاهليت است .
على از دنيا درگذشت ، در حاليكه شهيد عظمت خود شد.
از دنيا چشم پوشيد در حاليكه نماز ميان دو لبش بود.
درگذشت در حاليكه دلش از شوق پروردگار پر بود. عرب ، حقيقت مقام و قدرش رانشناخت ، تا آنكه از همسايگان عرب ، مردمى از پاريس ، بپا خاستند و فرق ميان گوهر وسنگ ريزه را شناختند.
از دنيا چشم پوشيد، پيش از آنكه رسالت خود را تام وكامل به جهان رساند. ولى پيش از آنكه چشم از اين زمين بپوشد، در چهره اش لبخندى مىنگرم .
درگذشت ، مانند درگذشتن همه پيامبران بصير كه در شهرى وارد مى شوند كه شهر آنهانيست . بسوى مردمى مى آيند كه مردم آنها نيستند. در زمانى هويدا مى شوند كه زمانآنهانيست ولى پروردگار را در اين كار حكمتى است كه خود داناتر است ).
شبلى شميل كه از رهبران طريقه مادى است مى گويد:
(امام على بن ابيطالب ، بزرگ بزرگان جهان و يكتا نسخه زمان بود، كه جهان شرق وغرب ، در عالم قديم و جديد، صورتى بسان اين نسخه كه مطابقاصل باشد، به خود نديده است .)
كارلايل ، فيلسوف بزرگ انگليسى مى گويد:
(امام على ، ما را نمى رسد جز آنكه او را دوست بداريم و به او عشق بورزيم ، چه اوجوانمردى بس عاليقدر و بزرگ نفس بود. از سرچشمه وجدانش ، خير و نيكى مى جوشيد.از دلش شعه هاى جوش و حماسه زبانه مى زد. شجاع تر از شير ژيان بود. ولىشجاعتى ممزوج با لطف و رحمت و عواطف رقيق و رافت ...
در كوفه غافلگير و كشته شد. شدت عدلش موجب اين جنايت گرديد. چنانكه هر كس رامانند خود عادل مى ديد، پيش از مرگش درباره قاتلش ‍ گفت : اگر زنده ماندم خود مى دانمو اگر درگذشتم كار بدست شما است . اگر خواستيد قصاص نمائيد در برابر يكضربت تنها يك ضربت بزنيد. اگر در گذريد به تقوا نزديك تر است .)
ميخائيل نعيمه ، نويسنده مشهور لبنانى مى گويد:
(قدرت نمائى و قهرمانى امام ، تنها در حدود ميدان هاى جنگ نبود. قهرمانى در صفاءبصيرت و طهارت وجدان و سحر بيان و حرارت ايمان و عميق روح انسانيت و بلندى همت ونرمى طبيعت و يارى محروم و نجات مظلوم از دست متجاوز و ظالم ، و فروتنى براى حق بههر صورت و مظهرى كه حق برايش تجلى نمايد. اين قدرت قهرمانى هميشه محرك وانگيزنده است . گرچه روزگارها از آن بگذرد. امروز و هر روز كه شوق ما براى پىريزى بناء صالح و فاضلانه شديد شود، بسوى آن باز مى گرديم ...
راستى بر هر مورخى هرچه هوشمند و نابغه باشد،محال است كه بتواند يك تصوير كامل از بزرگى مانند على بدست تو دهد، گرچه درهزار صفحه باشد... زير آنچه اين قهرمان مرموز عرب تفكر وتاءمل نموده و گفته و عمل كرده ، در ميان خود و پروردگارش بوده ، نه گوشى شنيده ونه چشمى ديده و آن بسيار بسيار بيش از آن است ك بدستش نمودار يا به زبان و قلمشآشكار نموده ، پس هر تصويرى كه از او ترسيم نمائيم ، ناچار صورت ناقصى از آناصل كامل است .
على آن قهرمان بى مانند فكر و روح و بيان ، در هر زمان و هر مكان است .)
اين مرد بزرگ ، اين شخصيت ممتاز و اين رجل الهى را پيامبر اسلام (ص ) در برابراجتماعى عظيم كه بالغ بر يكصد و بيست هزار نفر بود، بالاى دست خود برد و بهفرمان خداوند متعال ، او را به جانشينى و خلافت خود تعيين فرمود.
چقدر بى خردانه است ، گفتار كسانى كه مى گويند: پيغمبر اسلام جانشينى براى خودتعيين نكرد. پيغمبرى كه در مسافرتهاى كوتاه خود، جانشين براى خود تعيين مى كند، آياباور كردنى است كه هنگام سفر آخرت ، ملت اسلام را بدون رهبر و راهنما بهحال خودشان بگذارد و آنان را در بيابان حيرت و سرگردانى رها كند؟ هيچعقل سليمى اين سخن بى اساس را نمى پذيرد.
در اينجا مناسب است به ماجراى وصيت رسول اكرم (ص )قبل از رحلتش ، اشاره مختصرى بنمائيم و سپس پرسشى را كه بايد پيروان مكتب خلفابآن پاسخ دهند بيان كنيم .
آخرين روز زندگانى رسول گرامى اسلام بود. از شدت بيمارى ، قدرت راه رفتن نداشت. على عليه السلام و فضل بن عباس زير بازوهاى آنحضرت را گرفته بودند و بازحمت بسيار، به مسجد آمد. به جمعى از مسلمانان كه در مسجد بودند و ابى بكر و عمر همدر ميان آنها ديده مى شدند، فرمود: مگر دستور ندادم سپاه اسامه بسوى ماموريت تعيين شدهحركت كند؟
گفتند: چرا يا رسول الله ، فرمود: چرا دستور مرا تاءخير انداختيد؟
ابى بكر گفت : من با سپاه حركت كردم و دو باره برگشتم تا با شما تجديد عهد كنم .
عمر گفت : يا رسولالله من با سپاه نرفتم چون نمى خواستم حال شما را از ديگران بپرسم .يعنى مىخواستم خودم حال شما را ببينم .
رسول اكرم فرمود: نفذوا جيش اسامة . نفذوا جيش اسامة . سپاه اسامه را اعزام كنيد.سپاه اسامه را اعزام كنيد.
سپس در حاليكه از شدت كسالت ، بى حال بود بخانه بازگشت و چون ديد كه ابىبكر و عمر و ديگران كه مامور بودند با سپاه اسامه بسوى جبهه تبوك بروند،بهيچوجه نمى روند، فرمود:
ائتونى بدواة و كتف لاكتب لكم كتابا لاتضلوا بعده ابدا
يعنى : قلم و كتفى بياوريد تا براى شما نامه اى بنويسيم كه بعد از آن هرگز گمراهنشويد.
بعضى از حاضران براى آوردن قلم و كاغذ برخواستند. عمر گفت : ارجع فانه يهجر،حسبنا كتاب الله .
يعنى : بيا قلم و كاغذ لازم نيست . پيغمبر حال عادى ندارد. (نعوذ بالله ) هذيان مى گويد.قرآن براى ما كافى است و ما احتياج به نوشته ديگرى نداريم .
بعضى از حاضران اصرار داشتند كه قلم و كاغذ بياورند و برخى گفته عمر را تاءييدمى كردند. رسول اكرم در حاليكه خشمگين بود، فرمود: برخيزيد برويد، بعد از اينحرفها كه گفتند ديگر قلم و كاغذ لازم نيست .
اين روايت را شيعه و سنى ، حتى معتبرترين كتباهل سنت ، مانند صحيح بخارى در (باب اخراج اليهود من جزيره العرب ) و صحيح مسلم در(كتاب الوصايا) و بسيارى ديگر از بزرگانشان با مختصرى اختلافنقل كرده اند.
سئوال كه پيروان مكتب خلفا بايد پاسخ دهند اين است كه :
1. چرا عمر چنين نسبت ناروائى به رسول اكرم داد در حاليكه قرآن مى فرمايد: و ماينطق عن الهوى . ان هو الا وحى يوحى . يعنى : پيامبر از روى هوا و هوس حرفىنميزند. آنچه مى گويد وحى الهى است .
2. عمر از كجا فهميد كه پيغمبر حال عادى ندارد و هذيان مى گويد. مگر او پزشكمتخصص بود؟
3. نوشتن وصيت نامه از دستورات اكيد اسلام است ، چرا عمر از نوشتن وصيت نامهرسول اكرم جلوگيرى كرد؟
مگر رسول گرامى اسلام مى خواست چه مطالبى بنويسد كه عمر آنقدر نگران شد وآنطور گستاخانه اسائه ادب كرد و نگذاشترسول خدا نامه اى بنويسد كه بعد از او امت به گمراهى نيافتند.
5. آيا گمراهيهائى كه تا امروز و تا قيام قيامت دامنگير بسيارى از مسلمانان شده و مىشود معلول كار عمر نيست وگناهش متوجه او نخواهد بود؟
براى اطلاع بيشتر بر اين جريان ، محققين مى توانند به (شرح نهج البلاغه ) ابن ابىالحديد معتزلى و ديگر منابع اهل سنت ، يا به كتاب (بحار الانوار) علامه مجلسى ، جلد30 صفحه 529 و ديگر منابع شيعه مراجعه نمايند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation