|
|
|
|
|
|
البـتـه وقـتـى كـه حـضـرت ولى عـصـر عـليـه السـلام قـيـام كـنـد خـداونـدمـتعال هم او را به وسيله ملائكه اش يارى مى كند. در مجلد 13 بحار ص 179(125) ازامـام صـادق عـليـه السـلام نـقـل شـده كـه فـرمـود: گـويـا مـى بـيـنـم قـائمآل محمد صلى الله عليه و آله در بيرون نجف كه بر اسبى تيره رنگ ، سياه و سفيدى كهجـلوى پـيـشـانيش تا پائيين گلو سفيد است سوار است و چون اسب به جولان درآيد و حركتكـنـد در هـمه جا مشهود ميشود و اهل هر شهرى گمان كنند كه حضرت با آنها ودر سرزمين آنان است ، و چون پرچم رسول خدا را برافرازد سيزده هزار و سيصد و سيزدهفرشته به يارى او آيند واين فرشتگان همانهائى هستند كه با نوح پيغمبر در كشتى ، وبا ابراهيم خليل موقعى كه در آتش افكنده شد، و با موسى وقتى كه از دريا عبود كرد، وبا عيسى بن مريم هنگامى كه عروج كرد بودند، و چهار هزار فرشته كه براى يارى امامحسين عليه السلام آمده بودند ولى اجازه نيافتند و در اطراف قبر امام پريشان وغبار آلودههستند (و انتظار ظهور ولى عصر را دارند)) و وعدته ان تظهر دينه على الدين كله و لوكره المشركون تـرجـمه : و وعده دادى او را كه دينش را برتمام اديان غلبه دهى هرچند مشركان كراهت داشته باشند شـرح : وعـده غـلبـه ايـن دين بر اديان را خداوند در چند موضع قرآن صريحاً بيانفـرمـوده : 1 و 2 ـ آيـه 33 سـوره تـوبـه و آيـه 9 سـوره صـف : هـو الذىارسـل رسـوله بـالهـدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لوكره المشركون او كسىاست كه رسول خود را به هدايت و دين حق فرستاد تا بر غم مشركان بر همه اديان غالبسازد. 3ــآيـه 28 سـوره فـتح : هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدينكـله وكـفى بالله شهيدا او كسى است كه رسول خود را به راهنمائى و دين حق فرستادتا برهم هاديان پيروز و حاكم سازد و گواهى خدا كافى است . در مـجـلد 9 بـحـار ص 439(126) نـقـل شـده كـهجـبـرئيـل براى رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين پيامى آورد: و سيبلغ دينك ما يبلغالليل و النهار به هر جا كه شب و روز پديد آيد دين تو هم بدان جا خواهد رسيد. در تـفسير مجمع البيان ذيل آيه فوق سوره توبه از مقداد بن اءسود روايت شده كه گفتشنيدم از رسول خدا كه فرمود: باقى نمى ماند خانه اى روى زمين نه ساخته شده ازگـل و لاى يـعـنـى خـانـه شـهـرى ) و نـه سـاخـتـه شـده از پـشـم شـتـر (يـعنى خيمهعشايرى مگر اينكه خداوند كلمه اسلام و شهادتين را در آنجا يا بهطـور عـزت و شوكت و يا به ذلت و خوار نمودن مردم وارد كند كه اگر به عزت و شوكتباشد، مردم آن ديار را در زمره گروه مسلمانان در آورده و بدين وسيله آنان عزيز و ارجمندگـردنـد، و اگـر خـوار و ذليل شوند عاقبت هم با سلام گردن نهند و خود را بدان پايبندسازند. در مـجـلد 13 بـحـار ص 184(127) از اوبـصـيـرنـقـل شـده كـه گـويـد امـام جـعـفـر صـادق عـليـه السـلام در تفسير آيه مباركه هو الذىارسـل رسـوله ـفـرمود: تاكنون تاءويل اين آيه محقق نشده و محقق نخواهد شد مگروقـتـى كه حضرت قائم از پس پرده غيبت بيرون آيد و ظاهر شود، و چون ظاهر شود بخداقـسـم هـيـچ مـنـكـر بـخوا نخواهد بود مگر آنكه ظهور و خروج او را اكراه دارد و اگر كافربخدا در زير سنگى پنهان شده باشد آن سنگ به صدا درآيد و مؤ منى را صدا زند: اى مؤمن بيا و كافرى در اينجا پنهان است البته اين امر كنايه از توسعه اسلام و دينحق است . و در تـفـسـيـر آيـه مـبـاركـه هـو الذى ارسـل رسـوله سـوره صـف از ابـن عـبـاسنقل شده (128) كه گويد: غلبه دين اسلام محقق نگردد مگر آنكه همه مردم از يهودو تـرسـا و ساير ملل به اسلام بگروند ـ تا آنكه گويد ـ و اين غلبه دين هنگام ظهور وقيام قائم محقق شود(129). و ذلك بعد ان بواته مبوء صدق من اهله و ايـن وعـده پـيـروزى پـس از آن بـود كـه او را بـعـد از آنـكـه از مكه وطن خودناگريز هجرت كرد باز او را با فتح و پيروزى به جايگاه مكهصدق اهل بيت (و مسكن و ماءوى خاندان وى ) بازگردانيدى .(130) البـتـه وعـده خـداونـد مـتـعـال بـه پيروزى كامل اين دين بر ساير اديان به موجب رواياتسـابـق واخـبـار ديـگـر بـظـهـور و قـيـام حـضـرت ولى عـصـرعحل الله تعالى فرجه الشريف محقق خواهد شد، و اين وعده نصرت بدين پيغمبراسـلام به وسيله گروه صادقين از اءهلش واقع خواهد شد، همان صادقينى كه در آيه 119سـوره تـوبـه مـى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين اىكـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد از خـدا تـرسيد و باراستگويان باشيد. ومراد از معيت در ايـن آيـه مـعـيـت در جـسـم و يـا بـودن در يـك مـكان نيست بلكه مقصود متابعت باصدقين است در عقايد و اخلاق واعمال آنان . وچون خطابات جمعى قرآن عام است و اختصاصبـه زمـان خـاص نـزول وحـى ) نـدارد، و هـر زمـانـى راشامل مى شود و مؤ منان موظف هستند كه از آنان پيروى كنند تا رستگار شوند. و معلوم استكـه مـراد از صـادقـيـن همه مؤ منين امت اسلام نخواهد بود وگرنه خطاب و فرمان خدا به مؤمـنـان لغـو خـواهـد بـود سپس لازم است كه بعضى از امت باشند، و ناچار آن بعض هم بايدمـعـلوم بـاشـد و نـمى شود مجهول و مبهم باشد، و آن بعض معلوم هم كه بايد صادق علىالاطـلاق بـاشـنـد بـايد ازعيوب روحى و نقائص آن منزه باشند خلاصه آنكه بايد معصومباشند. و اگـر مـراد بـه صـادقـيـن ، صـادق فـي الجـمـله بـاشـد نـه در تـمـاممراحل و مواقع ، لازمه اش اجتماع امر و نهى ومتناقضين است زيرا از يك طرف امر به متابعتاز صادق شده و از طرفى همه نهى شده از ارتكاب حرام كه صادق فى الجمله آنرا انجامداده و بـا ايـن وصـف اگـر مـتـابعت او درافعالش واجب باشد تناقض لازم آيد(131) واينبـالبـداهـه بـاطـل اسـت . و از ايـن نـظـر بـه مـوجـب روايـاتمـنـقـول خـاصـه و عامه يگانه مصداق كامل و عالى آن پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و على بن اءبى طالب و اهل بيت آنها عليهم السلام مى باشند. مـجـلد 9 بـحـار ص 78(132) در تـفـسـيـر يـا ايـهـا اذيـن آمـنوا اتقوا الله و كونوا معالصـادقـيـن ـ تـوبـه : 119 ـ يـقـول : كـونـوا مـع عـلى بـن ابـى طـالب وآل مـحـمـد عـليـهـم السـلام ـ يعنى با على و فرزندانش عليهم السلام باشيد) ـ والدَّليلُّ على ذلك قول الله : من المومنين رجال صدقوا ما عاهدو الله عليه فمنهم من قضىنـحـنـبـه و هـو حـمـزه : و مـنـهـم مـن يـنـتـظـر و هـو عـلى بـن اءبـى طـالب ،يـقـول الله : و مـا بـدلوا تـبـديـلا ـ احـزاب : 21 ـ و در ص 77(133)قال صلى الله عليه و آله : معاشر الناس ان عليا صديق هذه الامة مردم ، علىصديق اين امت است ). و اءيـضـاً در روايـات عـامـه تـصـريـح شـده كـه مـرا بـه صـادقـيـن پـيـغـمـبـر اسـلام واهـل بـيـت او عـليـهـم السـلام اسـت ، چـنـانـچـه در مـجـلد دوم كـفـايـهـة المـُوحدين ص 206 همنـقـل شـده . و حـاصـل مـقـام آنـكـه ظـهـور ديـن اسـلام و غلبه آن بر ساير اديان به وسيلهاءوصياء پيغمبر است . و جعلت له و لهم اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين ترجمه : براى او و براى آنان نخستين خانه اى را كه جهت عبادتگاهمردم نهاده شد و خانه كعبه است كه در آن بركت و هدايت جهانيان است قرار شرح : چون ابتداى دعوت پيغمبر اسلام از مكه شروع شد، و در آخر الزَّمان هم از مكهشـروع خـواهـد شـد، پـس اعـلاى كـلمـه حق و دين به واسطه پيغمبر و وصى آخر الزَّمان اوحضرت ولى عصر عجل الله تعالى ) در مكه خواهد شد و لذا و جعلت له و لهم گفته شده ولى دعوت سائر انبياء و پيغمبران و ديگران از سرزمين هاى ديگر بوده است . مـجـلد 13 بـحار ص 176(134) از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:مـثل اينكه قائم آل محمد عليه السلام را مى بينم كه روز شنبه روز عاشورا بين ركنو مـقـام ايـسـتاده ، و در برابر او جبرئيل صدا ميزند اين بيعت بيعت ) با خداونداسـت و جـهـان را پـر از عـدل مـى كـنـد هـم چـنـانـكه ظلم و جور آن را فرا گرفتهبود. و البته اءول خانه اى كه جهت پرستشگاه مردم قرار گرفت تا عموم مردم موحد از آنمـنـتـفع شوند خانه بكَّة است (135) كه در شهر مكه واقع شده چنانكه مى فرمايد اناول بـيـت وضـع للنـاس للذى بـبـكـة مـبـاركـا و هـدى للعـالمـيـن ـآل عـمـران آيـه 96 ـ اول خـانـه ايـكـه جـهـت عبادگاه مردم نهاده شد خانه مكه است كه در آنبركت و راهنماى جهانيان است . از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: چون خدا خواست زمين رابيافريند به باد امر كرد كه آب را به موج آورد تا كفى بدست آيد و يك جا جمع شود وآن موضع كعبه بود، كه كوهى از كف شد آنگاه زمين را از زير آن پهن و گسترش داد، و ايناسـت مـعـنى قول خداوند كه مى فرمايد ان اول بيت و آن خانه مبارك و بابركتاست ،هـم چـنـانـكـه مـى فـرمايد ليشهدوا منافع لهم ـ حج آيه 38ـ تا شاهد منافع خويشتنباشند ـ .(136) در تـفـسير اين آيه شريفه : ليشهدوا منافع لهم روايتى ازامام صادق عليه السلاماسـت كـه در مـوقـع اعـمـال حـج در جـواب آن سـائل كـه گـفت : چرا خودتان را به زحمت مىانـدازيـد؟(137) فـرمـود مـيـل دارم كـه حاضر باشم و با حضور بطلبم منافعى را كهخداى عز و جل فرمود ليشهدوا ـ تا مردم منافع خود را به حضور بطلبند ـ و كسى درآن مـكـانـها مكه و عرفات و م شعرالحرام و منى حاضر نمى شود مگر اينكهنـفـعـى شـامـل حـال او گـردد، و شـمـا (شـيعيان ) مراجعت مى كنيد در حالى كه مورد مغفرت وآمـرزش قـرار گـرفـتـه ايـد، و اءمـا غـيـر شـمـا (كـه نـفـع آنـهـا دنـيـائى فـقـط اسـت )اموال و كسانشان محفوض مى مانند. مـضـمـون اخـبـار و روايـات اسـت كـسـى كـه بـه حـج و عـمـره مـشـرف شـود واعـمـال آنـهـا را انـجـام دهـد و طـواف كـنـد مـشـمـول خـيـر كـثـيـر و نـفـعجـزيـل از طـرف خدا خواهد شد، و بعلاوه رفع فقر و پريشانى از او مى شود. چنانكه دركـتاب وسائل از حضرت صادق عليه السلام ورايت شده كه فرمود: حضرت على بنالحـسـيـن عـليـمـهـا السـلام فـرمـود: حـج و عـمـره بجا آوريد كه موجب سلامتى بدن وزيادتى روزى شما گردد، و وسيله تاءمين مخارج خانواده هاى شما خواهد بود، و شخص حجكـنـنـده مـورد آمـرزش و آن سبب دخول بهشت او گردد، و معاصى گذشته او مورد مغفرت است(138) و اعـمـال نـاشـايـسـت او از آن وقـت بـه بعد به حساب آيد و در مدت مسافرت حجاموال و كسانش محفوض بمانند. و بالجمله انجام حج و عمره موجب فوائد دنيا و آخرت اس فيه آيات بينات مقام ابراهيم ترجمه : در آن نشانه هاى روشنى است ، كه از جمله مقام ابراهيم است) شـرح : از آيـات و نـشـانـه هـاى روشـنى كه در آنجا است 1ـ چاه زمزم است ، كه چونحـضـرت اسـمـاعـيـل و مـادرش هـاجـر در آن وادى مـسـكـن گزيدند نه آبى در آنجا بود و نهآبـادانـى چـنـانكه حضرت ابراهيم به پروردگارش عرض مى كند د ربنا انى اسكنت منذريـتـى بـواد غـيـر ذى زرع عـنـد بيتك المحرم ابراهيم : 37 ـ پروردگارا من بعضى ازدودمـان خـود را بـوادى و درَّه غـيـر قابل كشت در جوار خانه مُحرَّم (حرمت يافته ) تو سكونتدادم . كه در اثر دعا و درخواست اين پدر و مادر، آب زمزم از زير زمين نمايان شد. 2ـ حـجـرالاءسـود (سـنگ ) هم از جمله آيات است كه از زمان قديم تاكنون باقيست و تاريخبـس شـگـفـتـى دارد، و برحسب بعضى اخبار تجسم فرشته و ملكى است كه بصورت سنگدرخشان درآمده . 3ـ از جـمـله آيـات ديـگـر حـجـر اسـماعيل است كه در سمت غربى خانه كعبه نيم دائرههلالى شكل قرار دارد و گويند مدفن حضرت اسماعيل و مادرش هاجر مى باشد. 4ـ و ديـگـر از آيـات آن هـلاك هـر ظـالم و سـتـمكارى است كه قصد خراب كردن آنرا داشتهبـاشـد مـانـنـد اصـحـاب فـيـل كـه خـداونـدد مـتـعـال در سـورهفـيـل داستان آن را اجمالاً بيان مى كند. و ديگر انصراف پرندگان موقع پرواز از بالاىآن و يا فرود آمدن بر بام و ديوار آن است . 5ـ و مهم تر از همه اينها، مقام حضرت ابراهيم عليه السلام و آن سنگى است كه جاى پايشدر آن نقش است هنگامى كه پاى خود را موقع بناى كعبه بر آن مى نهاد، و اين جهت و سبب رامرحوم فيض در تفسير صافى از كتاب كافى و تفسير عياشى از امام صادق عليه السلامنقل مى كند. و مـى تـوان گـفـت كـه وجـود ايـن مـقام يك آيت نيست بلكه آيات چندى است 1ـتـاءثـر سنگ از قدم آن حضرت بر آن سنگ . 2ـ و نفوذ قدم پا بر آن سنگ . 3ـ بقاى اثرآن قـدم در ايـن مـدت مـتمادى . 4ـ محفوظ ماندن آن سنگ با وجود دشمنان زياد در اين مدت چندهزار سال است . و با لجمله آيت بودن آن بقدر واضح است كه نيازى به بيان ندارد. و من دخله كان آمنا ترجمه : و هر كس داخل آن شود در امن و امان است ) شـرح : هـم چـنـانـكـه حـضـرت ابـراهـيـم عـليـه السـلام از خـداى عـزوجـل درخـواسـت كـرد و گـفت : رب اجعل هذا البلد آمنا ـ ابراهيم : 35ـ پروردگارا اينسـرزمـيـن را مـحـل امـن قـرار ده ، خـداوند هم دعاى او را اجابت كرد. و فرمود: و من ذخله كانامـنـاً.. آل عـمران : 97ـ هر كس وارد آنجا شود در امان است و هيچ كس حق تعرض به او يااذيـثـت او را نـدارد. و در روايـت اسـت كـه راوى گويد از امام ششم عليه السلام درباره اينكـلام خـدا كـه مـى فـرمـايـد و مـن دخـله كـان امـنـاً سئوال كردم : آيا مقصود خانه كعبه است يا تمام حرم ؟ حـضـرت فـرمـود: كـسـى كـه بـه حـرم پـنـاه آورد وداخـل آن شـود از شـر مـردم در امـان است ، و هم چنين حيوانات وحشى و پرنگان هم ماءمون مىباشند از راندن از آنجا واذيت و آزارشان تا آنكه از حرم خارج شوند.(139) و در روايات ديگر است (140) كه هر كس در خارج حرم جنايتى مرتكب شود، و بهحرم پناهنده شود نبايد او را در آنجا گرفت ، ولى بايد او را از آمدن بيرون به بازار وخريد و معامله كردن منع كرد، و با او سخن نگويند، و خوردنى و آشاميدنى به او ندهند، وبر او تنگ گيرند تا او از حرم خارج شود. و اگر كسى در حرم مرتكب جنايتى شود جايزاست حد خداوند را در همانجا جارى نمود. و قلت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا تـرجـمـه : و دربـاره خـانـدانرسـول فـرمـودى البـتـه خـدوانـد مـيـخـواهـد از شـمـا اهـل بـيـترسول هر رجس و ناپاكى را از صفات ذميمه و اخلاق رذيله دور سازد و كاملاًشما را پاك و مبرا گرداند شـرح : بـدانـكـه الف و لام اهـل البـيـت بـراى عـهـد اسـت يـعـنـىاهـل بـيـت نـبـوت ، و گـفـتـه شـده : مـراد از بـيـت مـسـجـدرسـول اسـت ، و اهـل او كـسانى هستند كه در آنجا ساكن بودند و ايشان را بيرون نكردند ودرهـاى اطـاقـشـان را رو بـه مـسـجـد نـبـسـتـنـد، و اتـفـاق تـمـام اُمـت اسـت كـه مـراد از آناهـل پـيـغـمـبـرنـد. و روايـاتـى كـه دلالت دارد كـه ايـن آيـه در شـاءناهـل بـيـت پـيـغـمـبـر صـلى الله عـليـه و عـليـهـم يـعـنـى اصـحـاب كـسـانازل شده از عامه و خاصه زياد است . در كتاب كفاية الخصام ص 376 چهل و يك حديث از طريق عامه و سى و چهار حديث از طريقخاصه ذكر نموده كه اين آيه در شاءن پيغمبر وعلى و فاطمه و حسن و حسين و ائمه از اولاداو عليهم السلام نازل شده ، و ما در اينجا به ذكر يك حديث از عامه اكتفا مىكـنـيـم در ص 378 مى نويسد: بيست و دوم حميدى يكى از علماى عامه گويد:شصت و چهارمين حديث متفق عليه از احاديث صحيخين بخارى و مسلم ، از مسند عائشه ، از مصعببـن شـيـبـه ، از صـفيه دختر شيبه ، از عائشه دختر ابى بكر روايت كرده كه گفت : روزىصـبح رسول خدا از اطاق بيرون شد در حالى كه بر تن عبائى سياه رنگ از مو داشت ، درايـن هـنـگـام حـسـن بـن عـلى درآمـد رسـول خـدا او را بـه زيـر عـبـاداخـل كـرد بـعـد از او حـسـين آمد او را هم داخل كرد، پس از او فاطمه آمد او را هم به زير عبادرآورد: سپس على آمد، او را نيز داخل كرد، آنگاه گفت : انما يريد الله ليذهب عنكم الرجساهل البيت و يطهركم تطهيراً. ايـنـك يـك حـديـث هـم از طريق خاصه نقل مى كنيم در كتاب مذكور ص 382، حديث پنجم ابنبـابـويـه بـه سـنـد خـود از عـلى عـليـه السـلام روايـت كـرده اسـت كـه بـه خـدمـترسـول خـدا بـه خـانـه ام سـلمـه رفتم و آيه انما يريد الله ـ الايه بر آن حضرتنازل شده بود رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: يا على اين آيه در شاءن تو و دوفـرزنـدم حـسـن و حـسـيـن وائمـه از اولاد حـسـيـن نـازل شـده ، عـلى عـليـه السـلام گـفـت يـارسول الله امامان بعد از تو چندند فرمود: تو يا على ، و بعد از تو حسن و حسين ، و بعداز حسين على فرزندش ، و بعد از على ، پسرش محمد، و بعد از محمد پسر او جعفر، و بعداز جـعفر پسرش موسى ، و بعد از موسى فرزندش رضا، و بعد از رضا پسرش محمد، وبـعـد از مـحـمد پسرش على ، و بعد از على پسرش حسن ، و بعد از او حجت فرزند حسن ، وايـن اسـت نـامـهـاى ايـشـان كـه بـه سـاق عـرش نـوشـتـه شـده اسـت و مـن از خـداى تـعالىسـئوال كـردم از آنـها فرمود يا محمد اينانند امامان بعد از تو كه همه مطهر و معصوم اند ودشمنان ايشان همه مطرودند. تـنـبيه ـ بدانكه اراده الهيه دو قسم است ، اراده تكليفيه و اراده تكوينيه و از اين آيه ارادهتـكـليـفـى مـراد نيست ، زير اين قسم از اراده شامل تمام بندگانست كه مكلف مى باشند كهخـود را از لوث مـعـاصـى و شـك در ديـن واخـلاق رذيـله پـاك نـمايند، بلكه كفار هم در اينتـكـليف شركت دارند، پس اگر مراد از آن اين تكليف باشد اولا ذكر كلمه انما كه مفيدحـصر است لغو خواهد بود. و ثانياً اين آيه در مقام مدح است پس اگر اراده به معنى تكليفباشد مناسب با مدح نخواهد بود. و ثالثاً برحسب روايات وارده ام سلمه زوجه پيغمبر، ازاو خواهش كرد كه او هم داخل كسا شود پيغمبر صلى الله عليه و آله نپذيرفت ، و اگر مراداز اراده ، تـكـليـف بـاشـد اسـتـدعـاى ام سـلمـه بـىمحل بوده و مضايقه پيغمبر هم وجهى نداشته است . پـس بـا ايـن قـرائن قـطـعـيـه محقق است كه مراد از اراده همان اراده تكوينيه است كه اراده اوفـل اوسـت هـم چـنـانـكـه در سـوره يـس : 82 فـرمـايـد: انـمـا امـره اذا اراد شـيـئا انيـقـول له كـن فـيـكـون در تـفـسـيـر مـجـمـع البـيـانذيـل آيـه 73 سـوره هـود: كـه فـرمـوده رحـمـة الله و بـركـاتـه عـليـكـماهـل البـيـت مـى نـويـسـد: مـراد بـه اهـل البـيـت يـعـنـىاهـل بـيـت ابـراهـيـم . وامـا سـاره ـ هـمـسـر ابـراهـيـم ـ ازاهـل بـيـت او اسـت چـون كـه دخـتـر عـمـوى او بـوده ، و آيـه دلالتـى نـدارد كـه همسر مرد ازاهـل بيت او است ، پس معنى آيه انما يريد الله يعنى محققاً خدا مى خواهد پليدى را ازشما بخصوص دور كند، و آنطور كه خود مى داند پاك و پاكيزه تان نمايد. پس اهل بيت در اين آيه مباركه ) شاملحـال زنـان پـيغمبر نمى شود زيرا اولاً ظاهر آيه كه تعبير به عنكم ضميرجـمـع مـخـاطـب مـذكـر است و صحيح نيست كه ضمير مردان را به زنان ارجاع داد و به زنانگـفـته شود عنكم . ثانياً ـ رواياتى در اين زمينه آمده است كه صريحاً بيانشـده مـراد از اهـل بـيـت ، عـلى و فـاطـمـه و حـسـن و حـسـيـن مـيـبـاشـنـد. ثـالثـاً ـاهـل بـيـت شـخـص بـه كـسـانـى گـفـتـه مـى شـود كـهاتـصـال نـسـبـى بـه او داشـتـه بـاشـنـد، و اگـر هـمـسـر را هـماهـل بـيـت گـويـنـد اتـصـال مـوقـتـى و مـجـازى اسـت و در حـقـيـقـتاهل او نيست زيرا زنى كه مدتى با زوج اول بوده و پس از طلاق با مرد ديگرى ازدواج كندديـگـر او را اهـل بـيـت زوج اول نـمـى گـويـنـد، ولى تـا زمـانـى كـه بـا او بـوده او راهـل بـيـت آن زوج خـوانـنـد. و مـراد از كـلمه تطهيرا براى تاءكيد است كه اينتطهيرى است بدون زوال .(141) ثـــم جـــعـــلت اجـــر مـــحـــمـــد صـــلواتـــك عـــليــه و اله مـودتـهـم فـى كـتـابـك فـقـلت:قـل لا اسـالكـم عـليـه اجـرا الا المـودة فى القربى ، (142) و قلت : ما سالتكممن اجرفـهو لكم (143) ، وقلت ما اسالكم عليه من اجر الا من شاء يتخذ الىربه سبيلا(144) ترجمه : آنگاه تو اى پروردگار اجرا و مزد رسالت پيغمبرترا كـه ـ درود و رحـمـت هاى پاينده تو بر او و آل او باد ـ محبت و دوستى آنان را در كتابت :(قـرآن ) قـرار دادى آنـجا كه گفتى : بگو اى پيغمبر من از شما اجر رسالت جز دوستى ومـودت نـسـبـت بـه نـزديكانم نمى طلبم و باز فرمودى بگو همان اجر و مزدى كه خواستمبـاز بـه نـفـع شـمـا اسـت ـ و مـحـبـت اهـل بـيـتم موجب سعادت و رستگارى شما است ـ، و بازفرمودى : بگو من از شما اجر رساليت نمى خواهم جز اينكه راه خدا پيش گيريد. حـاصـل آنـكه بگو كه من درخواست مزد رسالت خود از شما نمى كنم و اگر مودت اقربا ونـزديـكـان خود را از شما مى خواهم آنهم به سود شما است كه از وجودشان استفاده كنيد، وتعظيم آنان را واجب دانيد، و آنان را آزار نكنيد و مراعات مودت و دوستى با آنان را از لوازمايمان خود شماريد. شـرح : فـخـر رازى در تـفـسـيـر خود در ذيل آيه تطهير گويد: در مصداق ايناهـل بـيـت اخـتـلاف اسـت و بـهـتـر ايـن اسـت گـفـتـه شـود مـراد ازاهـل بيت فرزندان آن حضرت و همسرانش و حسن و حسين است و على هم از آنانست براى اينكهاز اهـل بـيـت او محسوب است ، در كتاب كفايه الخصام ص 395، هفده روايت از علماىعـامـه نـقـل كـرده اسـت كـه ايـن آيـه شـريـفـه مـخـصـوصاءهـل بـيـت رسـالت اسـت ، در روايـت چـهـارم از ثـعـلبـى از ابـن عـبـاسنـقـل كـرده كـه چـون آيـه قـل لا اسـالكـم عـليـه اجـراًنـازل شـد، اصحاب عرض كردند: يا رسول الله اقر باى تو كه خداى تعالى مودتشانرا برما واجب گردانيده كيانند؟ فرمود على و فاطمه و فرزندان ايشان . و اين مودت را كهنـام بـردم مـزد مـن نـيـسـت بـلكـه بـراى آنستكه بوسيله اين مودت ، از آنان پيروى شود ومـوجـبـات سـعـادت دنـيـا و آخـرت خـود را فـراهـم سـازنـد. و لذا فـرمـود: قل ما سالتكم من اجر فهو لكم سبا ـ 47 بگو اى پيغمبر آنچه اجر من است همه ازآن شما و اين مودت اقرباى من براى انتفاع شماست ، بدانيد كه مزد رسالت من ازطـرف خـدا عـنـايـت مـيـشـود. كـمـا قـال الله تـعـالى : فـرقـان ـ 57 قـل مـا اسـالكـم عـليـه مـن اجـر الا مـن شـاء ان يـتخذ الى ربه سبيلاً بگو از شما اجرىنـمـيـخـواهم مگر آنكه بوسيله مودت با اقرباى من راهى به قرب پروردگار پيدا كنيد ونـيـز در سـوره ص خـدونـد مـى فـرمـايـد قـل مـا اسـالكـم عـليـه من اجر و ما انا من المتكلفين . بگو من از شما مزد و پاداشىنميخواهم و بار خود بر دوش ديگران نمى نهم . در كـتـاب كـفـايـة الخـصـام ص 30 بـيـسـت و يـك حـديـث از عـلمـاى عـامـهنقل كرده كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله امر فرمود به متابعت على بن ابى طالبو ائمـه از آل مـحـمـد صلوات الله عليه و عليهم . از جمله ابراهيم بن محمد جوينى به سندخـود از ابـن عـبـاس روايت نمود كه رسول خدا فرمود: هر كه بخواهد به زندگى منزنـده و بـه موت من بميرد، و با من در بهشت عدن كه خداى تعالى به يد قدرت خود غرسكرده با من ساكن باشد بايد به على واولياى او تولى جويد و به امامان پس از من اقتداكـنـد كـه ايـشـان عـتـرت مـنند واز طينت من آفريده شده اند و خداى تعالى هم علم و فهم بهايـشـان كـرامت فرموده ، واى بر آنهائى كه فضل ايشان را تكذيب و از امت من دريغ كنند، وواى بر كسانى كه قرابت ايشان را نسبت به من معتبر ندانند، و خدا شفاعت مرا نصيب ايشاننـگـردانـد. البـته روايات زيادى در اين باب آمده است ، و ما به جهت اختصار به ذكر همينحديث اكتفا كرديم . فكانوا هم السبيل اليك و المسلك الى رضوانك تـرجـمـه : پـس اهـل بـيـت رسول طريق و رهبرى بسوى تواند، و راهبهشت رضوان و راه بهشت رضوان و راه رسيدن به رضا و خوشنودى تواند شـرح : مرحوم مجلسى در مجلد 7 بحار الانوار بابى باز نموده است به اينكه مردمهدايت نمى شوند مگر به متابعت از ايشان . رجوع به آن باب نمائيد.(145) و در زيـارت عـاشـورا مـى گـوئى : و اتـقـرب الى الله ثـم اليكم بموالاتكم و موالاةوليـكـم و بـالبـراءة مـن اعـدائكم اول به درگاه خداوند سپس به وسيله دوستى شما ودوسـتـى اوليـا و دوسـتـان شـمـا و بيزارى از دشمنان شما سوى خداوند يكتايم تقرب مىجويم .
فواهاً لمن ابدى مودة عترة |
دوسـتـى فـرزنـدان رسول وسيله ايست براى رسيد به رضوان و ملك هميشگى ، پس چقدرنـيـكو است كسى كه مودت عترت پيغمبر را از روى صداقت و اخلاص و عزم موكدى ابراز وآشكار سازد. فلما انقضت ايامه اقام وليه على بن ابى طالب صلواتك عليهما و آلهما هاديا پـس چـون عـمرش سپرش گشت به وصيت و جانشينى خود على بن ابى طالب را كهصلوات تو برآن دو و آل دو باد ـ براى هدايت مردم گماشت . بـدانـكـه بـر حـسـب روايـات وارده از عـامـه و خـاصـه درسـال دهـم هـجـرت و نـزول سـوره اذا جـاء نـصـرالله و الفـتـح جبرئيل نازل شد و گفت كه اجل تو نزديك شده بايد خليفه و جانشين خود را كه علىبـن ابـى طـالب سـت و شـايستگى آن را دارد به مردم مسلمان معرفى نمائى ، تا مسلمانانپـس از تـو مـتـحـيـر و سـرگردان نشوند و گمراه نگردند، و آن حضرت به ملاحظه آنكهمـيـدانـسـت عـده اى از اصـحـاب به امير المومنين نظر مساعدى ندارند ابلاغ آن را به تاخيرانـداخـت ، تـا بـه حـجـه الواع در مـسـجـد خـيـف در مـنـىجبرئيل نازل شد و مجددا در انجام اين امر تاكيد نمود، پيغمبر فرصت مى جست تا در مراجعتاز حـج در بـيـابـانـى بـيـن مـكـه و مـديـنـه در مـوضـعـى مـعـروف بـه غـديـر خـم كـهمـحـل افتراق و جدا شدن بيشتر حجاج و همسفران حج كه از آن موضع متفرق مى شدند و بهوطـن خـود مـى رفـتـنـد رسـيـد، جـبـرئيـل نـازل شـد و ايـن آيـه را ابـلاغ كـرد يـا ايـهـاالرسـول بـلغ مـا انـزل اليـك مـن ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك منالنـاس ـ تـوبـه آهـى 67 ـ اى رسـول مـا، آنـچـه از طرف پروردگارت به تونـازل شـده به مردم ابلاغ كن واگر انجام ندهى پس رسالت او را نرساندى و خدا تو رااز شر مردم حفظ مى كند. آنگاه پيغمبر پس از نزول آيه مباركه در انجام آن سه روز مكث كرد تا رسيد به جحفه ، ودر محل غدير خم توقف كرد و پياده شد، و دستور داد كه مردم براى نماز اجتماع كنند، بانگاذان بـلنـد شـد و مـردم اجـتـمـاع كردند و با جمع كردن چند سنگ آنها را به صورت منبرىتـشكيل دادند، و حضرت بالاى آن رفت و خطبه اى بيان كرد، بعد دست على بن ابى طالبعـليـه السـلام را گـرفـت و بـلنـد كـرد، گـويـنـد تـابـه حـدى كـه سـفـيـدى زيـربـغـل پـيـغـمبر و على ظاهر شد و تمام مردم على عليه السلام را ديدند، و فرمود: من كنتمولاه فعلى مولاه ـالخ . تـنـبـيـه ـ البـتـه اسـتـدلال بـه واقـعـه غـديـر خـم بـر خـلافـت و جـانـشـيـنـىبـلافـصل امير المومنين متوقف بر دو امر است يكى اثبات وقوع اين واقعه است ، و به موجبكـتـابـهـاى مـتـعـددى كـه در ايـن بـاره تـاليـف شـده واخـبـار و روايـات مـتـعـددى كـهنـقـل شـده شخص منصف به وقوع آن يقين پيدا مى كند. و ديگر اثبات دلالت اين واقعه برخـلافـت آن حـضـرت مى باشد. و در اينجا هر چند براى لفظ مولى معانى متععدهاى در لغتذكـر شـده ولى بـه مـوجـب قـرائن كـثـيـره و مـوقـعـيـت زمـانـى و مـكـانـى و شـاننـزول آيـه ولفـظ مـولى كه در اين جمله من كنت مولاه فعلى مولاه ذكرشده به معنى اولى باشد به همان معنى اولى كه براى پيغمبر اكرم در سوره احزاب آيه6 ذكر شده ، كه فرمود: النبى اولى بالمومنين من انفسهم . قـريـنـه اول ـ قـول پـيـغـمـبـر صـلى الله عـليـه و آله اسـت كه اكثر مفسرين عامه هم آن رانـقـل كرده اند كه ابتدا پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: الست اولى بكم من انفسكم (و هـمـه بـلى گـفـتـنـد) بـعـد از آن فـرمـود: مـن كـنـت مـولاه فـعـلى مـولاه وحمل لفظ مولى در اين جمله بر غير معنى لفظ مولى در جمله قبلى بر حسب قواعد عربيه واستعمال اهل لسان لغو خواهد بود. قرينه دوم ـ آنكه بر هيچ عاقلى مخفى نيست كه خصوصيات واقعه غدير خم از نظر موقعيتزمـانى و مكانى و اينكه گويند عده نفرات جمعيت بيش از هفتاد هزار نفر بوده كه در سير وحـركـت مـتـفرق بودند و پيغمبر دستور داد همه را جمع نمايند بخصوص وقت ظهر در شدتگـرمـا و حـرارت هـوا بـطـورى كه فرمود: مردم رداى خود را بر سر افكنند و پارچه بهپـاهاى خود بپيچند، تا بتوانند تحمل توقف در آن مكان را از شدت گرما داشته باشند، ومـحـل مـرتـفـعـى هـمـانـنـد مـنـبـر از سـنـگ و يـا جـهـاز شـتـر تـهـيـه كـنـنـد، و ديـگـرنـزول آن قـافـله در مـكـانـى كـه هـيـچ وقـت مـعـهـود نـبـوده ، و بـلنـد كـردنرسـول خـدا دسـت آن حـضـرت را بـه قـسـمـى كـه زيـربـغـل مـبـارك آن هـر دو نـمـايـان شـود و روى بـه جمعيت كند و بگويد الست اولى بكم منانـفـسكم و تصديق نمودن آنان بلى يا رسول الله ((، بعد بگويد من كنت مولاهفـعـلى مـولاه و دعـا نـمـودن آن حـضـرت بـه قـوله : اللهـموال مـن والاه و عـاد مـن عـاداه ايـن قـريـنـه قـطـعـيـه ودليـل واضـحـى اسـت بر اينكه مقصود رسول خدا جز ثبت نمودن خلافت وامامت على بن ابىطالب عليه السلام چيز ديگرى نبوده . قـريـنـه سـوم ـ صـريـح آيـه مـبـاركـه يا ايها الرسول بلغ مى باشد كه بر حسبروايـات وارده از بـسـيـارى از عـلمـاى عـامـه در واقـع غـديـر خـمنازل شده و دستور موكدى با فشار و تهديد به پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله دادهشـده بـه ايـنـكـه پـيـغـام تـازه را بـه مـردم ابلاغ نمايد كه اگر آن را تبليغ نكنى اداىرسـالت نـنـمـودى ، و امـر به قدرى مهم است كه ممكن است خطراتى در اين ابلاغ متوجه اوشـود، خـدا هـم وعـده نـگـهـدارى و حـفـظ او را داده و بـا ايـن وضـعمـعـقـول نـيـسـت كه مراد جمله من كنت مولاه اين باشد كه هر كس را كه من يار و دوست اوهستم على هم يار و دوست اوست و بايد او را دوست بدارد. اكـنـون از خـوانـنـدگان انصاف مى خواهيم كه قطع نظر از روايات واتفاق آراء آيا غير ازبـيـان مـام خـلافـت و ولايـت امـيـر المـومـنـين عليه السلام چه امر مهمى بوده است كه خداوندمتعال با تهديد امر به تبليغ آن نمايد. قـريـنـه چـهـارم ـ قـصـائى كـه شاعران در آن روز گفته اند كه جمعى از علماى عامه آن رانقل كرده اند(146) و عمر در آن روز به عنوان خلافت به على عليه السلام تبريك گفتدر كـتـبـا كـفـايـه الخـصـام ص 147 روايـت بـيـسـت وهـسـتـمنـقـل مـى كـنـد از ابـوالحـسـن فـقـيـه ابن مغازلى شافهى به سند خود از هشربن حوشب ازابـوهـريـره كـه گـفـت هـر كـه روز هـيـجـدهـم مـاه ذى الحـجـه را روزه بـدارد در نـامـهعـمـل او ثـواب شـصـت مـاه روزه نـوشـتـه شـده ، و آن روز غـديـر خـم اسـت كـه در آن روزرسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله دست على را گرفت و به مردم فرمود: الست اولىبالمومنين يعنى آيا من اولى به تصرف نيستم در امور مؤ منان ؟ عرض كردن بلى يارسول الله آنگاه فرمود:من كنت مولاه فعلى مولاه يعنى هر كسى كه من مولاى اويمعلى مولاى اوست . آنگاه عمر بن خطاب گفت : بخ بخ لك يا ابن ابى طالب (147) مبارك باد تو رااى پـسـر ابـو طـالب ، امـروز تـو مـولاى مـن و مـولاى هـر مـومـن و مـومـنـه شدى ، آنگاه آيهنازل شد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناـ مـائه آيـه 3 ـ يـعـنـى امـروز ديـن شـمـا را بـرايـتـانكـامـل كـردم و نـعـمـتـم را بـر شـمـا تـمـام نـمـوده و از جـهـت ديـن ، دين اسلام را براى شماپسنديدم . اذ كان هوا المنذر و لكل قوم هاد ترجمه : چون او منذر است و براى هر قومى هادى و راهنمائى ا شرح : شاءن پيغمبر صلى الله عليه و آله مانند ديگر پيغمبران تبشير و انداز استچـنـانـكـه در سـوره احـزاب آيـه 45 فـرمـايد: يا ايها النبى انا ارسلناك شاهداً و مبشراًنذيراً وداعياً الى الله باذنه و سراجاً منيراً . يعنى اى پيغمبر ما تو را شاهد برتـصـديـق و تـكـذيـب و طـاعـت و مـعـصيت امت ، و مژده دهنده به رحمت و نعمت هاىخـداونـد در دنـيـا و آخـرت ، و بـيم دهنده از عداب و عقوبت ، و دعوتكـنـنـده بـنـدگـان بـسـوى خـدا بـا اجـازه و اذن او، و چـراغى نوربخش قرارداديم تا مردم را به نور ارشاد خود از ظلمت و تاريكى زندگى نجات دهى . بـدانـكـه بـراى هـر قـومـى راهنمائى است ، هم چنانكه قرآن مى فرمايد: انما انت منذر ولكل قوم هاد ـ رعد آيه 7ـ توبيم دهنده اى و براى هر گروهى راهنمائى است . درمـجـلد 7 بـحـار صـفـحه 2(148) از امام پنجم عليه السلام روايت شده كه فرمود:مـنـذر رسـول خـدا اسـت ، عـلى هـادى است ، و در هر زمانى امام و پيشوائى از ما، مردم را بهآنچه كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله آورده است هدايت مى كند مـجـلد 9 بـحـار از ابـن عـبـاس نـقـل شـده كـه گويد: موقعى كه اين آيه انما انت منذرنازل شد پيغمبر اكرم دست مباركش را به سينه خود نهاد و گفت انا المنذر من منذرم ، وبـا دسـتـش بـطـرف عـلى بـن ابـى طـالب اشـاره كـرد و گـفت : انت الهادى ، بك يهتدىالمهتدون و تو هم هادى هستى كه به وسيله تو طالبين هدايت ، هدايت شوند)) (149). و از ابن عباس نقل شده كه گويد قال رسول الله صلى الله عليه و آله : انا المنذر،و الهـادى رجـل مـن بـنـى هاشم (150) ، و فى الحساب انما انت منذر وزنه : خاتم الانبياءالحـحـج : محمد المصطفى ، عدد حروف كل واحد منهما الف و خمسمائة و ثلاث و ثلاثون . وبـاقـى الايـة و لكـل قـوم هـاد وزنـه عـلى و ولده بـعـده و عـددكل واحد منهما مائتان و اثنان و اربعون در كـتـاب كـفـايـة الخـصـام ص 333 هـفـت حديث از علماى عامه در تفسير اين آيه مباركه كهرسول خدا منذر است و على هادى است نقل مى كندد، و ما در اينجا به ذكر يك حديث آن اكتفا مىكـنـيـم . ابـراهـيـم بـن مـحـمـد جـويـنـى از عـلمـاى عـمـامـه در كـتاب فرائد السمطين فىفـضـائل المـرتـضـى و السـبـطـين عليهم السلام . به سند خود از امام ابوالحسن احمدواحـدى آورده اسـت كـه گـويـد از جـمـله آيـاتـى كـه عـلى عـليـه السـلام تـالىرسول خدا صلى الله عليه و آله است آيه انما انت منذر است يعنى البته اى محمد توبيم دهنده مردمى از عذاب الهى ، و على هدايت كننده است به ثواب لايتناهى . در تـفـسـيـر بـرهـان ذيـل ايـن آيـه مـبـاركـه انـمـا انـت مـنـذر ولكـل قـوم هـاد از امـام پـنـجـم عـليـه السـلام روايـت شـده كـه فـرمـود:رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله منذر است ، و على عليه السلام هادى است بخدا قسم كهاين صفت هدايت از ميان ما نمى رود و پيوسته با ما است تا روز قيامت . فائده ـ البته وظيفه عمده پيغمبران تبلغ دستورات الهى به مردم زمان است چنانكه در چندمـوضـع از قـرآن آمـده از جـمـله سـوره نـحـل آيـه 35فهل على الرسل الا البلاغ المبين آيا به عهده پيغمبران چيزى جز ابلاغ آشكار است . ودر سـوره رعـد آيـه 40 فـانما عليك البلاغ و علينا الحساب وظيفه تو فقط تبليغاست ، و رسيدگى به حساب به عهده ما ميباشد. و پيغمبران اولوالعزم به وسيله وحى والهام راه رستگارى و رسيدن به مقام قرب الهى وسـعـادت دنـيـا و آخرت را بيان مى كنند. و چون پيغمبر هم مانند ساير افراد بشر به مفادآيـه كـل نـفـس ذادقة الموت (151) شربت مرگ را خواهد چشيد، پس بايد بعد از اوهـدايت كننده اى باشد كه مردم را به احكام و دستورات پيغمبر راهنما، و حافظ و نگهبان آنديـن و آئيـن بـاشـد، كـه اگـر پـس از او حـافـظ و راهـنـمـائى نباشد، در اثر مرور زمان وتـدليـس دشـمنان و تسلط طاغوتيان دستورات آن دين از ميان مى رود، و ما سابقاً در شرحجـمله مستحفظا بعد مستحفظ ثابت كرديم كه تمام انبياء اوصيائى داشتند كه راهنماىمردم بودند، و چون دين پيغمبر اسلام كه خاتم پيغمبران است تا روز قيامت باقى است لذااو را نيز هاديان و راهنمايانى است در هر دوره و زمان تا روز قيامت . در كـتـاب كـفـايـه الخـصـام ص 334 از ابـن بـابـويـه حـديـثـى از امام حسن عليه السلامنـقـل كـرده كـه مـشـتـمـل اسـت بـر نـام تـمـام اوصـيـاء و هاديان تا روز قيامت ـ و اخبارى كهدليـل بـر تـعـيـيـن هـاديـان و اوصـيـا مـى باشد زياد است و ما در اين جا به ذكر يك روايتاخـتـصـار مـى كـنـيـم ـ و آن روايـت از عـلمـاى عـامـه اسـت كه در كتاب كفايه الخصام ص 86حـمـويـنـى از ابـن عـبـاس روايت كرده كه يهوديى بنام نعثل از پيغمبرصـلى الله عـليـه و آله سـئوالاتـى كـرد و جواب كافى شنيد، تا آنكه گفت خبر ده مرا ازوصـى خود كه كيست ؟ زيرا هر پيغمبرى را وصيى هست و هيچ پيمبرى بدون وصى نيست ،و پيغمبر ما موسى ، يوشع بن نون را وصى خود گردانيد. حضرت فرمود: بلى ، وصىمن و خليفه من بعد از من على بن ابى طالب است ، و پس از او دو فرزندم حسن و حسين و بعداز ايـشـان نـه نـفـر ديـگـر از صـلب حـسـيـن مـى بـاشـنـد وهـمـه نـيـكـو كـردارنـد.نعثل گفت نامهاى ايشان را به من برخوان ؟ حضرت فرمود: بلى ، چون حسين از دنيا برود پسرش على امام است ، و چون على در گذردپـسـرش مـحمد اماام است ، و چون محمد از دنيا رود پسرش جعفر امام خواهد بود، و چون جعفررحلت كند پسرش موسى و چون موسى دنيا را وداع كند پسرش على است ، و چون على پيكحـق را لبـيك گويد پسرش محمد است ، وچون محمد بسوى عالم باقى شتابد پسرش علىاسـت ، و چـون عـلى از دنـيـا رحـلت نـمـايـد پـسـرش حـسـن اسـت ، و چـون حـسـن رااجـل مـحـتـوم دريـابـد فرزندش حجة بن الحسن امام عصر است ، و اين دوازده نفر امامان بعددنقباء بنى اسرائيل مى باشند(152) ـ الى آخره ـ. و مـنـاسـب اسـت كه روايتى هم از خاصه نقل شود، در مجلد 7 بحار از جابر جعفى (153)نـقـل شـده كـه از امام محمد باقر عليه السلام سئوال كردم جهت چيست كه مردم به پيغمبر وامـام نـيـازمـنـدند؟ فرمود: براى اينكه صلاح و بقاى عالم بدان پايدار است و خداوند بهبركت وجود پيغمبر و امام عذاب را از مرده بر مى دارد هـم چـنـانـكـه مـى فـرمـايـد: و مـا كـان الله ليـعـذبـهـم و انـت فـيـهـم ـانفال : 33 ـ و خدا آنها را عذاب نمى كن در حالى كه تو در ميان آنها هستى ـ و همانطوريكهسـتـارگـان امـانـنـد بـراى اهـل آسـمـان ، اهـل بـيـت مـن هـم امـانـنـد بـراىاهـل زمـيـن ، كـه اگـر سـتـارگـان نـبـاشـنـد آنـچـه را كـهاهـل آسـمـان نـمـى پـسـنـدنـد واقـع مـى شود و آنچه نبايد بشود صورت مى گيرد. واگراهـل آسـمـان نـمـى پـسـنـدنـد واقـع مى شود و آنچه نبايد بشود صورت مى گيرد. و اگراهل بيت من هم در زمين نباشند آنچه را كه اهل زمين نمى پسندند بسرشان خواهد آمد، و مراد بهاهـل بيت پيغمبر امامانى هستند كه خداوند اطاعت آنان را با اطاعت خود مقرون ساخته و فرمودهيـا ايـهـا الذيـن امـنـوا اطـيعو الله واطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ـ نساء: 59 ـ اىكـسـانـى كـه ايـمـان آورديـد اطـاعـت كـنـيـد خـدا را و اطـاعـت كـنـيـدرسـول خـدا و صـاحبان امرتان را. كه آنان معصوم و پاكيزه اند و كسانى هسند كه گناه ونـافـرمانى خدارا نمى كنند، و ايشان مويد و موفق و محكم و استوارند، و به واسطه وجودآنـان خـداونـد بـنـدگـانش را روزى ميدهد و به واسطه وجود آنان قطرات باران از آسماننـازل مى شود، و بركات زمين بيرون مى آيد، و به وجود آنان به معصيت كاران مهلت دادهمـى شـود و در عذاب و عقوبت آنها تعجيل نمى گردد.نه روح القدس از آنان جدا مى شود ونـه آنـان از روح القـدس ، و آنـان پـيـوسـتـه بـا قـرآنـنـد و قـرآن هـم از آنـان جـدا نـمـىگردد. فقال و الملا امامه من كنت مولاه فعلى مولاه ترجمه : و در حاليكه گروه مردم پيش روى او بودند، پيغمبر اكرمصلى الله عليه و آله فرمود: هر كه را منم مولاى او پس على هم مولاى او خواه ب شـرح : ايـن كـلام پـيـغـمـبـر را بـسـيـارى از عـلمـاى عـامـه در اخـبـار غـديـر خـم ازرسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده اند هم چنانكه در كتاب كفايه الخصام ص 143آمـده اسـت (154). و در مـجـلد 9 بـحـار ص 108 روايـتـى از سـلمـان فـارسـىنقل مى كند كه گفت : قال رسول الله صلى الله عليه و آيه : يا على من برى من ولايتكفـقد برى من ولايتى ـ (155) اى على هر كه از تو سلب ولايت نمايد سلب ولايت مراكرده . اللهم وال من والاة ، و عاد من عاداه ، و انصر من نصره ، و اخذك من خذله تـرجـمـه : (بـارالهـا دوسـت بـدار هـر كه على را دوست دارد، و دشمنبدار هر كه على را دشمن دارد، و يارى كن هر كه على را يارى مى كند،و خوار و تنها گذارهر كه على را خوار و تنها گذارد. شـرح : در مجلد 9 بحار ص 202(156) از حضرت رضا عليه السلام روايت شدهكه او از پدران بزگوارش از رسول خدا نقل مى كند كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاهاللهـم و ال مـن والاه و عـاد مـن عـاداه و انـصـر مـن نـصـره واخـذل مـن خذله . و طبق نقل كفاية الخصام اين كلام را اءخطب خوارزم موفق بن ـ احمد كه ازبـزرگـان عـلمـاى عـامـه اسـت در كـتـاب فـضـائل امـيـر المـومـنـيـن از ابـوهـريـره نـيـزنقل كرده است .(157) بدانكه محبت و دوستى ميان دو تن وقتى محقق ميشود كه از طرف آن ديگرى نفع و سودى بهاو رسـد و يـا ضـرر و زيانى از او برداشته شود كه آن بصورت احسان جلوه گر ميشودخـواه مادى و يا معنوى وآن وقت مصداق ان الانسان عبيد الاحسان تحقق مى يابد. و چونانـسان نيازمند و سعادت خواه است و وقتى كه ادراك كند سعادت و آخرت او از طرف خالق وپـروردگـار جـهان تاءمين ميشود قهراً محبتى از او در دلش پيدا خواهد شد، و لازمه اين محبتفرمان بردن و پيروى كردن از او ست واين از آثار مطلوب آنست .(158) و عـلامـت ايـن نـوع مـحبت هم پيروى كردن و متابعت از دوستان مقرب و فرستادگان اوست همچـنـانكه در سوره آل عمران آيه 31 فرمايد: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكمالله كـسـى كـه ادعـاى دوسـتـى خـدا را مـى كـنـد بـايـد ازرسول خدا پيروى كند تا خداوند هم نسبت باو علاقمند گردد.
ان المحب لمن يحب مطيع (159) |
و دوسـتى با رسول خدا صلى الله عليه و آله با دشمنى با دوست او صادق نيايد، و اينكـلام پـيـغـمـبر خدا كه فرمود: اللهم وال من والاه ، و عادمن عاداه دعا و نفرين اوست ، واخـتـصـاص بـمـردم زمـان خود ندارد بلكه شامل همه مردم در هر دوره و عصرى تا روز قيامتخواهد بود.(160) در مجلد 9 بحار صفحه 203(161) از حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه پيغمبرخـدا صـلى الله عـليـه و آله دربـاره على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: خدايادوسـت بـدار هـر كه او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد، و يارى كن هركه او را يارى كند و خوار و پست گردان هر كه او را تنها گذارد. البـتـه دوسـتـى و يـارى كـردن آن حـضـرت در ايـن دوره و عـصـر پـيـروى از او وعـمـل كـردن بـدستورات وابلاغ مقاصد اوست از اخلاق و رفتار حسنه و عقايد حقه و صفاتپسنديده آن بزرگوار است . در كـتـاب كـافـى حـديـثـى از حـضـرت صـادق عـليـه السـلامنـقـل شـده كـه فـرمـود؛ هـر كـه بـخواهد بداند كه خدا او را دوست دارد بايد اطاعت اورانـمـايـد و از مـا پـيـروى كـنـد مـگـر نـشـنـيـدى قـول خـدا را كـه مـى فـرمـايـدقـل ان كـنـتـم تـحـبـون الله فـاتـبـعـونـى يـحـبـبـكـم اللهآل عمران آيه 31 ـ بعد آن حضرت فرمود: بخدا قسم كسى اطاعت خدا را نمى كند مگر آنكهبـواسـطـه اطاعتش از خدا او را پيرو ما گرداند، و بخدا قسم بنده اى پيرو ما نميشود مگرآنـكـه او را دوسـت مـيـدارد، و بـخـدا سـوگند بنده اى پيروى ما را رها نكند مگر آنكه با مادشمنى داشته باشد، و بخدا قسم كسى با ما دشمنى نمى كند مگر آنكه خدا را نافرمانىكـنـد، و كـسى كه با عصيان و نافرمنى خدا بميرد خدا او را رسوا گرداند واو را برو درآتش افكند)).(162) در كـتـاب بـحـار مـجـلد 9 ص 408(163) از ابـن عـمـرنقل شده كه پيغمبر اكرم فرمود: هر كه على را دوست دارد مرا دوست داشته ، و هر كهمـرا دوسـت دارد خدا از او راضى است و هر كه خدا از او راضى باشد پاداش او بهشت است ـتـا آنـكـه فـرمـود: كـسـى كـه بـدوسـتـى و عـلاقـمـنـدىآل مـحـمـد بـمـيـرد مـن كـفـيـل او بـه بهشتم ـ و آنرا سه مرتبه گفت ـ البته اين درصورتى است كه اين علاقه و محبت او را به پيروى از محبوب وا دارد.(164) در كـتـاب كـفـايـة الخـصـام ص 569 سـى و پـنـج حـديـث از عـامـهنقل كرده كه در غزوه خيبر پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: لاعطين الراية غدا رجلايحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله محققاً فردا پرچم جنگ را بمردى ميدهم كه اوخدا و پيغمبرش را دوست دارد، و خدا و پيغمبرش هم او را دوست دارند. و قال من كنت انا نبيه فعلى اميره هر كه را من پيغمبر او هستم پس على امير اوست . شر ح (امير بر وزن فعيل بمعنى فرمانده و فرمانروا است ، و اين از القاب خاص على بنابـى طـالب (ع )، در مـجـلد 9 بـحـار صـفـحـه 247(165) از ابـن عـبـاسنـقـل شده كه گويد شنيدم پيغمبرصلى الله عليه و آله بالاى منبر موقعى كه به او خبردادند كه اين لقب امير المؤ منين براى على عليه السلام را بعضى از قريشمـنـكـرنـد و قـبـول نـدارنـد ـ مـى فـرمـود مـردم بـدانـيـد كـه خـداى عـز وجـل مـرا بـر رسـالت شما برانگيخته و بمن دستور داده كه على را جانشين خود و امير شماگـردانـم ، و هـر كـه را كـه مـن پـيغمبر او هستم بداند كه على هم امير اوست كه خداى عز وجـل او را بر شما امير گردانيده ، و بمن دستور داده كه من آنرا بشما ابلاغ و اعلام كنم ، وايـنـك بـشـنـويد و فرمان بريد و امر و نهى او را بپذيريد، آگاه باشيد كسى از شما حقفـرمـانـروائى بـر او را ندارد چه در زمان حيات من و چه بعد از وفات من ، زيرا خدا او راامـيـر قـرار داده و بـنـام امـيـر المـؤ مـنـيـن مـلقـب سـاخـتـه ، وقـبل از او كسى باين نام ملقب نگشته ، و من ماءموريت خود را نسبت باين دستور بشما ابلاغكـردم ، و هر كه در اين امر مرا اطاعت كند خداى را اطاعت كرده و هر كه نافرمانى كند خدا رانـافـرمـانـى كرده ، و پيش خدا عذر و حجتى ندارد و سرانجامش آتش است ، چنان كه خداوندعـزو جـل دركـتـاب خـود فـرموده : و من يعص الله و رسوله و يتعد حدوده يدحله نارا خالدافـيـهـا و له عذاب مهين نساء آيه 14 ـ و هر كه فرمان نبرد از خدا و پيغمبرش واز حد ومـرز او تـجـاوز نـمـايـد خـدا او را در آتـش جـاويـدان سـازد و آنـان را عـذابـى اسـت خـواركنند. مـرحـوم حـاج ميرزا ابوالفضل نورى ثقفى در كتاب شرح زيارت عاشورا ده حديث از طرقعـامـه نـقـل كـرده كـه ايـن لقب (اميرالمؤ منين اختصاص بآن جناب دارد حتى امام زمانعجل الله تعالى فرجه را هم در زمان ظهورش بلقب بقية الله ميخوانند. در تفسير برهان ذيل آيه مباركه : ان يدعون من دونه الا اناثاً ـ نسا آيه 117 ـ روايتشـده كـه مـردى خـدمت امام ششم عليه السلام رسيد و گفت : السلام عليك يا امير المؤمـنـيـن حـضـرت با شنيدن اين سخن از جا برخاست و گفت ساكت شو (و اين سخن رامگو، اين اسم براى احدى غير از امير المؤ منين ـ على ـ عليه السلام صلاحيت ندارد،كـه خـدا او را بـايـن اسـم اخـتـصـاص داده ، و هـر كس باين اسم ناميده شود و بدان راضىبـاشـد مـنكوحه خواهد بود، و اگر هم نباشد بدان مبتلى گردد، و اين سخن خداوند است كهمـى فـرمايد: ان يدعون من دونه الا اناثاً و ان يدعون الا شيطاناً مريداً 4 آيه 117ـ(كه بجاى خدا نميخوانند مگر بتها و موجودات بى اثرى كه اراده و اختيارى از خود ندارندو مگر شيطان بى خبر و يرانگر را). آنـگـاه راوى سـئوال مـى كـنـد پـس قـائم شـما به چه اسمى خوانده مشود؟ فرمود: باو مىگـويـنـد السـلام عـليـك يـا بـقـيـة الله ، السـلام عـليـك يـا ابـنرسول الله . در مجلد 9 بحار صفحه 256(166) در تفسير ان يدعون من دونه الا اناثاً از تفسيرعـيـاشـى نـقل شده : كه هر كس خود را باين لقب ملقب و بدان راضى و خشنود باشدچـنـيـن كـسـى از نـظـر خـبـاثـت و دنـائت روحـى هـمـانـنـد مـخـنـث اسـت ومفعول و يا بدان مرض مبتلى گردد. تـنـبـيـه : شـايـد عـلت ايـنـكـه هـر كـس غير از على عليه السلام خود را بلقب امير المؤ منينمـعـرفـى كـند... آنستكه چون شاءن امير المؤ منين امارت و فرماندهى بر مؤ منان است و لازماسـت كـه ابتدا خود در صفت ايمانى از هر حيث و هر جهت شايسته و جامع بوده باشد تا اينصفت شايسته او گردد (و وضع الشيى فى موضعه باشد تا مؤ منان ازمتابعت وپـيـروى و دستوراتش در جامعه رو بصلا روند و سعادت دنيا و آخرت آنان فراهم شود، واز اين نظر كسانى كه شايستگى اين مقام را ندارند و باين لقب ملقب گردند در صورتىكـه نـه قابليت آن را دارند و نه شايستگى آن را و مردم اينها را باين نام خوانند، هر كدامهـمـانـند مرديست كه منكوحه و مفعول ديگران واقع شود و اين صفت زشت در او ظاهر گردد ويا بدان مبتلا شود.(167) در مجلد 9 بحار صفه 246(168) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در شبمـعـراج خـداونـد بـمـن فـرمـود: مـن بـراى تـو على را انتخاب كردم و تو او را برضايت وجـانـشـيـنـى خـود بپذير، و من از علم و حلم خود بر وى عطا كردم ، و او حقاً امير مؤ منان استكهاحدى از گذشتگان و آيندگان به اين مقام نرسند.... در مـجـلد 9 بـحـار صـفـحـه 247(169) از عـبـدالمـؤ مـننـقـل شـده گويد: از امام پنجم ابوجعفر عليه السلام ملقب شد، فرمود: لان ميرة المومنينمـنـه و هو يميرهم العلم چون غذاى (روحى و معنوى مؤ منان از اوست ، كه او آنانرا بـعـلم خـود اطـعـام مـى كـنـد، و اءيـضـادر هـمـان مـجـلد و هـمـان صـفـحـه از جـابـر جـعـفىنقل شده كه گويد: به امام محمد باقر عليه السلام گفتم : فدايت شوم براى چه حضرتعـلى عـليـه السـلام بـه امـيـرالمؤ منين ملقب شده ؟ فرمود: براى اينكه به آنان علم ودانشاطـعـام مـى كـرد آيـا نـشـنـيـدى نـمـونـه گـفـتـه كـتـاب خـداونـد عـز وجـل را ونـمـيـراءهلنا ـ يوسف آيه 65 ـ راجع به پسران يعقوب پيغمبر است كه گفتندبراى كسان خويش آذوقه مى آوريم .(170)
|
|
|
|
|
|
|
|