بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای صاحبدلان, محمدمحمدى اشتهاردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAHEB001 -
     SAHEB002 -
     SAHEB003 -
     SAHEB004 -
     SAHEB005 -
     SAHEB006 -
     SAHEB007 -
     SAHEB008 -
     SAHEB009 -
     SAHEB010 -
     SAHEB011 -
     SAHEB012 -
     SAHEB013 -
     SAHEB014 -
     SAHEB015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

156 - روحيه ابوذر در سوگ فرزندان

نام ابوذر، جندب (بر وزن گنبد) بود خداوند پسرى به او داد، نام او ذرگذاشت ، از اين رو به او ابوذر گفتند.
از قضاى روزگار اين پسر از دنيا رفت ، ابوذر، جسد او را دفن كرد و كنار قبر او، دستشرا روى خاك قبر نهاد و گفت :
سوگند به خدا، فقدان تو به من ، زيان نرساند، و موجب خوارى من نشد و مرا نيازىبه غير خدا نيست ، و بر همين اساس ، اندوهى در اين مورد ندارم .
و الله لا ابكى لك ، بل ابكى عليك ما يرد عليك : سوگند به خدا،براى فراق تو گريه نمى كنم ، بلكه گريه مى كنم براين جهت كه چه بر تو واردمى شود.
سپس افزود: كاش مى دانستم : (در جواب بازخواست كنندگان ) چه گفتى ؟وچه مقدار ازتو قبول شد؟.
ابوذر، چندين فرزند داشت ، همه از دنيا رفتند، شخصى (ظاهرا از روى تاسف ) به اوگفت : تو هيچ فرزند ندارى !!
ابوذر قاطعانه در پاسخ گفت :
الحمدلله الذى ياخذهم من دارالفناء و يدخرهم فى دارالبقاء : حمد وسپاس خداوندى را كه فرزندانم را از خانه فانى گرفت ، و در خانه هميشگى ، جاىداد.(461)


157 - هديه به مرثيه خوان امام حسين (عليه السلام )

روز عيد نوروز بود، منصور دوانيقى ناگزير و به اجبار، امام كاظم حضرت موسى بنجعفر را به مجلس خود آورد، مردم دسته دسته مى آمدند و هدايائى مى آوردند و خادم منصورآن ها راتعيين كرده و ثبت مى كرد.
در اين ميان پيرمرد عربى آمد و وقتى امام كاظم (عليه السلام ) را ديد، عرض ‍ كرد: منفقيرم و مالى نداشتم به عنوان هديه بياورم ، تنها هديه من سه شعر است كه جدم درسوگ جد شما امام حسين (عليه السلام ) سروده است ، سپس آن سه شعر را به اين ترتيبخواند.

عجبت لمصقول علاك فرنده
يوم الهياج و قد علاك غبار
و لاسهم نفذتك دون حرائر
يدعون جدك و الدموغ غزار
الا تقضقضت السهام وعاقها
عن جسمك الاجلال و الاكرام
يعنى : درشگفتم از شمشير برانى كه با جوهرش ، پيكرت را فرا گرفت در روزپرهيجاج (عاشورا) كه غبار بر آن پيكر مقدس نشسته بود. و در شگفتم از آن تيرهائىكه به بدنت اصابت كردند در برابر بانوان حرم كه با چشم اشكبار جدت را مىطلبيدند و به راستى چگونه آن تيرها، درهم شكسته نشدند. و بزرگوارى و مقام ارجمندتو، آنها را از پيكر مقسدت جلوگيرى ننمود.
امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) اموال بسيار به او بخشيد و اهداء نمود.(462)
اين داستان حاكى است كه امامان (عليهم السلام ) اهميت بسيار به ياد حسين و ذكر مصائب اومى دادند، و حتى روز جشن عيد نوروز، به مرثيه خوان ، هديه فراوان عنايت مى فرمودند،آيا انگيزه آنها جز اين بود كه با نام و يادآورى حماسه حسين (عليه السلام ) انگيزه هاىضد طاغوت را در دلها زنده كنند، و در خانه طاغوت ، مردم را درس ضد طاغوتبياموزند؟!.

158 - دعاى غلط

پيامبر مهربان (صلى الله عليه وآله ) كه همواره جوياىحال ياران خود مى شد، دريافت كه يكى از يارانش بيمار و بسترى شده است ، به عيادتاو رفت و در بالينش نشست و پس از احوالپرسى ، بيمار گفت : نماز مغرب را با شما بهجماعت خواندم ، شما سوره قارعه را خواندى ، آن چنان تحت تاثير قرار گرفتمكه به خدا عرض كردم : اگر در نزد تو گنهكارم ، طاقت عذاب آخرت را ندارم ، در هميندنيا مرا عذاب كن ، اكنون مى بينى كه بيمار شده ام .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: دعاى درستى نكرده اى ، مى بايست در دعا (بهپيروى از قرآن آيه 201 بقره ) بگوئى :
ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا عذاب النار :پروردگارا هم در دنيا و هم در آخرت به ما پاداش نيك بده و ما را از عذاب دوزخنگهدار آن گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى او دعا كرد و او از بيمارىنجات يافت .(463)


159 - آدم دو چهره

زمخشرى در ربيع الابرار گويد: ابوهريره به غذاى مضيره (بر وزن جريمه ) (يك نوعغذائى است كه از شير ترش درست مى شود) علاقمند بود، براى خوردن اين غذا كنارسفره معاويه مى رفت ، ولى هنگام نماز، به حضور على (عليه السلام ) مى رفت و نماز رابا على (عليه السلام ) (به جماعت مى خواند).
وقتى به اين دو چهرگى او اعتراض كردند، در پاسخ گفت :
مضيرة معاوية ادسم و اطيب ، و الصلوة خلف علىافضل : غذاى مضيره معاويه چربتر و خوشبوتر است ، ولى نماز پشت سرعلى (عليه السلام ) بهتر مى باشد.(464)


160 - پوچ شدن شش هزار سال عبادت

ابليس شش هزار سال عبادت خدا كرد كه براى ما معلوم نيست كه از سالهاى آخرت است (كههر روز آن معادل پنجاه هزار سال است )(465) يا از سالهاى دنيا؟، و روشن است كهزحمتهاى طاقت فرسا در اين راه نمود، اما يك ساعت نافرمانى براثر تكبر، عبادتشش هزار ساله او را حبط (پوچ ) ساخت ، خداوند به او فرمود: آدم را سجده كن ، اوتكبر كرد و سجده نكرد و در نتيجه رانده درگاه خدا گرديد.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پس از ذكر اين حادثه عجيب ، مى فرمايد: آيا خداوند،انسان متكبر را از عذابش ايمن مى كند؟يا اينكه همين صفت ، فرشته اى (شيطانى ) را با آنهمه سابقه عبادت ، از بهشت بيرون كرد.
با توجه به اين كه حكم خدا در آسمان و زمين ، يكى است ، و چنين نيست كهاهل زمين از حكم اهل آسمان جدا باشند.(466)


161 - اقرار دشمن به راستگوئى پيامبر (صلى الله عليه و آله )

در ماجراى جنگ بدر (كه در سال دوم هجرت ، واقع شد) اخنس بن شريق كه ازمشركان معروف بود با ابوجهل خلوت كرد و به او گفت : كسى در اينجا غيراز من و تو نيست تا سخن ما را بشنود، راستش بگو بدانم ، محمد (صلى الله عليه و آله )راستگو است يا دروغگو؟
ابوجهل گفت : سوگند به خدا، محمد (صلى الله عليه و آله ) راستگو است ، و هرگزدروغ نگفته است .
هرقل ، زمامدار روم به ابوسفيان گفت :قبل از آن كه محمد (صلى الله عليه و آله ) ادعاى پيامبرى كند، آيا او را به دروغگوئىمتهم مى كرديد؟.
ابوسفيان گفت : نه .(467)


162 - نمونه اى از وفاى به عهد پيامبر (صلى الله عليه و آله )

عمار ياسر گويد: قبل از بعثت ، گوسفندهاى قبيله ام را در بيابان مى چراندم ، و محمد(صلى الله عليه و آله ) نيز گوسفندهاى مردم مكه را مى چراند، روزى به آن حضرتعرض كردم فردا من گوسفندهايم را به مكان سرسبز روضه مى آورم و با همبه چراگاه مى رويم ، پيشنهادم را پذيرفت .
فرداى آن روز (ديرتر) گوسفندهايم را به حركت درآوردم ، فهميدم كه محمد (صلى اللهعليه و آله ) گوسفندهايش را جلوتر برده است ، وقتى كه به سرزمين خرم روضه رسيدم ، ديدم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گوسفندانش را از آن دور مى كند.
وقتى كه ازجريان سوال كردم ، فرمود: من با تو وعده كردم كه با هم گوسفندها رابه چراگاه روضه ببريم ، از اين رونپسنديدم كهقبل از تو به آن چراگاه بروم .(468)


163 - همهمه شير

مردى به نام سفينه ، نامه اى از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گرفت تا به يمنرفته به معاذ برساند، در راه ، ناگهان شيرى ديد، ترسيد كه راه را ادامه دهد،در حال ترس گفت : اى شير، من نامه رسانرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هستم ، و اين نامه آن حضرت است كه به سوى يمنبراى معاذ مى برم .
شير درپيشاپيش او همهمه كرد و سپس از آن ناحيه دور شد، او به يمن رفت و نامه پيامبر(صلى الله عليه و آله ) را به معاذ داد و جواب نامه را گرفت و به سوى مدينهبازگشت ، باز در راه شيرى ديد، كه مثل قبل ، همهمه كرد و دور شد.
سفينه به مدينه رسيد و جريان را براى پيامبر (صلى الله عليه و آله )نقل كرد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: آن شير (در همهمه خود) در مورداول گفت : حال رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) چطور است و در مورد دوم (درهمهمه ) گفت : سلام مرا به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برسان .(469)


164 - پناهندگى شتر

پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مسافرت بود، شترى به حضورش آمد و جلو گردنشرا به زمين كوبيد و گريه كرد، بگونه اى كه اشك چشمانش ، دو طرف صورتش راتركرد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به حاضران فرمود: آيا مى دانيد اين شتر چه مىگويد؟ اين شتر گمان كرده كه صاحبش مى خواهد او را فردا قربان كند.
آن گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به صاحب آن شتر فرمود: آيا حاضرى اينشتر را بفروشى ؟.
او گفت : من مالى ندارم كه به آن مانند اين شتر، علاقمند باشم (نمى فروشم ) پيامبر(صلى الله عليه و آله ) به او سفارش كرد كه با اين شتر به نيكى رفتار كن.(470)


165 - حاتم و يك نمونه از سخاوت او

حاتم فرزند عبدالله بن سعد، از سخاوتمندان تاريخ است ، كه نام او در سخاوت ،ضرب المثل تاريخ شده است ، او علاوه بر سخاوت ، صفات انسانى ديگر مانند، شجاعت ،و شاعرى و جوانمردى و... نيز داشته است .
يكى از نمونه هاى سخاوت او اينكه : همسرش (ماويه )نقل مى كند، سالى قحطى شد، حاتم آن چه داشت همه را به قحطى زدگان داد و تنها يكاسب براى خود نگه داشت .
شبى ، سخت گرسنه بوديم ، من و حاتم ، پسر و دخترمان (عدى و سفانه ) را سرگرمگفتگو كرديم تا با گرسنگى خوابشان برد.
سپس حاتم مرا سرگرم گفتگو كرد تا بخوابم ، من جريان را فهميدم ، خود را به خوابزدم ، چند بار مرا صدا كرد، جواب ندادم ، فكر كرد كه من نيز خوابيده ام .
در اين ميان ديدم زنى آمد و هيجان زده به حاتم گفت : اى اباسفانه !بچه هايم همهگرسنه اند و همچون سگهاى گرسنه ناله مى كنند.
حاتم گفت : آنها را زود به اينجا بياور، سوگند به خدا حتما آنها را از غذا، سير مىكنم .
من از بستر برخاستم و گفتم : اى حاتم با چه چيز آنها را سير مى كنى ؟ سوگند بهخدا كودكان تو از گرسنگى ، خوابشان نمى برد، با سرگرم كردن ، آنها راخوابانديم .
گفت : سوگند به خدا هم كودكان آن زن ، و هم كودكان تو را سير خواهم كرد وقتى آن زنكودكان گرسنه اش را آورد، حاتم فورا اسب خود را ذبح كرد و گوشت آن را قطعه قطعهنمود، و آشتى روشن كرد و آن قطعه ها را با آتش ‍ پخت و بريان كرد و به آن بچه هاىگرسنه داد و گفت : بخوريد. سپس به من گفت : كودكانت را بيدار كن ، آنها را بيداركردم آن گاه گفت : اينها غذا مى خورند ولى اهلمحل گرسنه اند، سپس رفت به يك يك خانه آنها و آنان را به كنار آتش غذاپزى دعوتكرد.
مردم از هر طرف با شتاب آمدند، حاتم همه گوشت اسب را بين آنها تقسيم نمود، و ديگرچيزى از آن نماند و خودش ذره اى از آن را نچشيد.(471)
از اين رو در روايات آمده ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: حاتم چون كافر ازدنيا رفت به بهشت نمى رود، ولى در دوزخ ، سراپرده هائى اطراف او را فرا مى گيرندتا از آتش دوزخ ايمن گردد.


166 - آزادى دختر حاتم

سال نهم هجرى بود، مسلمانان به رهبرى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پس ‍ از فتحمكه و فتح در جنگ طائف ، غنائم بسيار و اسيرانى از دشمن گرفتند و به مدينه آورندسفانه جزء اسيران بود، ولى عدى با خانواده خود به سوى شام فراركرد و چون مسيحى بود، به مسيحيان روم شرقى پيوست .
سفانه گويد در مدينه در ميان ، اسيران بودم ، روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله )براى نماز از كنار خانه اسيران عبور كرد، به آن حضرت گفتم :
يا رسول الله هلك الوالد وغاب الواقد فامنن ، من الله عليك : اىرسول خدا! پدرم (حاتم ) درگذشت و نگهدارنده ام (عدى ) ناپديد شده ، بر من منت بگذار،خدا بر تو منت بگذارد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از من پرسيد: سرپرست تو چه كسى بود؟ گفتم: برادرم عدى فرمود: همان كسى كه از خدا و پيامبر به سوى شام گريخت.
اين جمله را پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود به سوى مسجد رفت .
فرداى آن روز نيز همين سخن تكرار شد، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به مسجد رفت.
روز سوم كه از مذاكره با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نااميد شده بودم ، جوانى را(كه على (عليه السلام بود) پشت سر ديدم به من اشاره مى كند كه آن جملهقبل را تكرار كن ، گفتم هلك الوالد وغاب الواقد....
پيامبر(صلى الله عليه وآله ) به من فرمود: براى رفتن شتاب مكن ، تصميم گرفته امتو را همراه شخصى امينى به زادگاهت باز گردانم .
روزى كاروانى به شام مى رفت ، سفانه از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تقاضا كردكه همراه آن ها به شام برود و به برادرش عدى بپيوندد، پيامبر (صلى اللهعليه و آله ) درخواست او را پذيرفت ، و مبلغى به عنوان هزينه راه ، ومركبى راهوار ومقدارى لباس به او داد و او با كاروان به شام رفت و به برادرش پيوست .(472)


167 - اسلام عدى پسر حاتم

عدى گويد: وقتى خواهرم درمدينه آزاد شد و به شام آمد و مرا ديد، از من شكايت و گلهكرد، كه چرا او را تنها گذاشته و گريخته است .
درباره اسلام با او سخن گفتم خواهرم گفت : دروجود پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) فضائل و صفات بسيار عالى ديدم ، صلاح مى دانم كه هر چه زودتر به مدينهبروى و با او پيمان دوستى ببندى (با توجه به اينكه عدى ، رئيس قومش بود) و اگراو به راستى پيامبر است ، در اين صورت تو از ديگران ، در ايمان به او پيشىگرفته اى و اگر حاكم است ، هرگز ضررى از او به تو نمى رسد.
عدى گويد: گفتار خواهرم در من اثر كرد، به مدينه به حضور پيامبر (صلى الله عليهو آله ) شتافتم ، من كارهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را ازنزديك به دقت بررسىكردم ديدم شباهتى به كار سلاطين و حكمرانان ندارد، باكمال تواضع روى زمين نشست ، و از خصوصيات زندگى من پرسيد و از پيروزيهاى آيندهاسلام سخن گفت ، مجذوب او شدم و قبول اسلام كردم ، و همه سخنان او در مورد آينده ،درست بود. (473)
عدى از آن پس ، از ياران دلاور اسلام بود، و در سخاوت وفضائل انسانى ، شخصيتى برازنده داشت ، و وجودش مايه افتخار براى اسلام بود.


168 - پاسخ دندانشكن عدى ، به معاويه

عدى بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) باآل محمد (صلى الله عليه و آله ) بود، و حقانيت آن ها را دريافته بود، و درعمل نيز نشان داد كه در راه آنها است .
به خصوص درزمان خلافت على (عليه السلام ) ازياران برجسته آن حضرت بود و سهپسرش در جنگ صفين به شهادت رسيدند.
پس از على (عليه السلام ) از ياران امام حسن (عليه السلام ) بود، و وقتى كه امام حسن(عليه السلام ) مردم را براى پيكار با معاويه دعوت كرد و آن ها سستى مى كردند، عدىبرخاست و با گفتار آتشين آنها را به جنگ ترغيب نمود و حركت داد.
پس از شهادت امام حسن (عليه السلام ) و دوران اقتدار معاويه ، روزى در مجلس ، معاويه(براى اين كه عدى را بر ضد على (عليه السلام ) تحريك كند) به عدى رو كرد و گفت :اين الطرفات : كجايند طريف و طارف و طرفه ، سه پسر تو؟.
عدى گفت : آنها در جنگ صفين در ركاب على (عليه السلام ) كشته شدند.
معاويه گفت : على بن ابيطالب با تو به انصاف رفتار نكرد، چرا كه پسرانت را بهميدان فرستاد و آنها كشته شدند، اما فرزندان خود را نگهداشت .
عدى گفت : نه چنين است ، بلكه من با آن حضرت به انصاف رفتار نكردم ، زيرا او كشتهشد و من باقى ماندم .
معاويه گفت : على را برايم تعريف كن .
عدى گفت : سوگند به خدا على (عليه السلام ) مردى دور انديش و پرتوان بود،گفتارش بر اساس عدل ، و قضاوتش هماهنگ حقيقت بود حكمت و دانش در اطراف وجودش مىجوشيد، از دنياى مادى و تجملات آن ، وحشت داشت ، ولى با تاريكيهاى شب ، انس مىورزيد، سوگند به خدا، او بسيار مى انديشيد و در تنهائى ، نفس خود را بازخواست مىكرد، لباس كوتاه نسبت به لباسهائى كه به زمين كشيده مى شد و زبر و خشن را دوستداشت ، و در اجتماع با ساير افراد، در ظاهر فرقى نداشت ، از هر چه سؤال مى شد، پاسخ مى داد، با اينكه بسيار ما را به خود نزديك مى ساخت ، باز هيبت و شكوهاو مانع آن بود كه سخن بگوئيم و به صورتش بنگريم ، هرگاه لبخند مى زد، گويااز رشته مرواريد پرده برداشته است ، دينداران را بزرگ مى داشت ، و با مستضعفاندوست بود، و در حكومتش به قدرتمند ستم نمى شد و ناتوانان از عدالتش ، نااميدنبودند، سوگند به خدا در تاريكى شب كه پرده ظلمت همه جا را فراگرفته بود، على(عليه السلام ) را در محراب عبادت مى ديدم كه مانند مارگزيده به خود مى پيچد و اشكاز چشمانش مثل دانه هاى مرواريد سرازير است و همانند شخص داغديده گريه مى كرد،گويا صدايش در اطراف گوشهايم هنوز طنين افكن است كه مى فرمود: اى دنيا! از چهمتوجه من شده اى ، از من دور شو و غير مرا فريب ده ، من تو را سه طلاقه كرده ام كه در آن، رجوع نيست ، زيرا زندگى با تو بى ارزش و همراه خطر بزرگ است .(474)
و مى فرمود: آه از كمى توشه و دورى راه و تنهائى !
گفتار عدى آن چنان معاويه (دشمن شماره يك ) على (عليه السلام ) را تحت تاثيرقرار داد كه اشك از چشمانش سرازير شد، و با آستين ، اشكش را پاك نمود، و گفت :خدا ابوالحسن را رحمت كند كه اين چنين بود، سپس ‍ از عدى پرسيد: چگونه فراقعلى (عليه السلام ) را تحمل ميكنى ؟
عدى گفت : در فراق او مانند زنى هستم كه فرزندش را در دامنش سر بريده اند وهرگز اشكش خشك نمى شود و يادش فراموش نمى گردد. معاويه پرسيد: چه وقت به يادعلى (عليه السلام ) مى افتى ؟، او در پاسخ گفت : روزگار كجا مى گذارد كه او رافراموش كنم .(475)


169 - به من سفينه بگوئيد:

مهران (يا رومان ) غلامى بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) (يا ام سلمههمسر پيامبر) او را آزاد ساخت .
در يكى از مسافرتها، هر كه از همراهانش خسته مى شد، بار و اثاث سفر او را به دوشمى گرفت ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به او فرمود: انت سفينه : توكشتى هستى (و همچون كشتى ، بار مى كشى ).
از آن پس هر كه او را با نامش صدامى زد، پاسخ نمى داد، و مى گفت : به من سفينه بگوئيد، زيرا پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مرا به اين اسم ، ناميد.(476)


170 - پاداش سرشار، براى صابران

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روز قيامت جمعى از مردم به پا مى خيزند و به سوىدربهشت روانه مى گردند، به آن ها گفته مى شود: شما كيستيد؟آنها در پاسخ گويند:ما در دنيا صبرو استقامت كرديم .
از آنها مى پرسند، در چه مورد استقامت كرديد؟
در پاسخ گويند: در مورد (سختيهاى ) عبادت ، صبر نموديم ، و در برابر كششهاىشيطان و گناه ايستادگى نموديم .
خداوند ميفرمايد: اينها راست مى گويند، آنها را وارد بهشت نمائيد، اين است مفهوم آيه (10سوره زمر) كه خداوند مى فرمايد: انما يوفى الصابرون بغير حساب : قطعاپاداش فوق العاده و كامل به صابران مى دهيم .(477)


171 - گنهكار شايسته ، و عابد ناشايست

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: دو نفر، يكى عابد و ديگرى گنهكار وارد مسجد شدند،ولى هنگام خارج شدن از مسجد، گنهكار شخصى شايسته بود، و عابد شخصى گنهكاربود.
زيرا عابد هنگام ورود به مسجد به عبادت خود، مغرور گرديد، و فكرش ‍مشغول همين بود، و فخر مى فروخت ، ولى فكر گنهكار در پشيمانى از گناه بود و ازدرگاه خداوند طلب آمرزش گناهانش مى كرد.(478)


172 - نجات از پرتگاه

سال نهم هجرت بود، پيامبر (صلى الله عليه و آله )، مسلمانان را براى يك جنگ بسيارسخت يعنى جنگ تبوك (جنگ با روميان ) آماده مى ساخت ، هوا گرم بود، آذوقه كمبود، راه مدينه تا شام دور بود، دشمن ، قوى بود، در چنين شرائطى فرمان حركت بهسوى روم صادر گرديد.
مسلمانان به حركت درآمدند، چند نفر منافق ، در اين جنگ ، شركت نكردند.
ولى يك نفر از مسلمانان بنام ابوخثيمه ، در پرتگاه بود، هنوز تصميم براىشركت در جنگ نگرفته بود، نزد همسران زيبايش كنار سايبانهاى خنك آمد، از يكسو غذاآماده ، و از يكسو همسران در خدمت و...
ناگهان برقى درقلبش تابيد، و گفت : از انصاف دور است كه من در اين جا زيرسايبان خنك كنار همسران زيبا باشم ، ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در گرماىسوزان در بيابان در حركت باشد. بى درنگ برخاست به همسران خود گفت : به خداسوگند ديگر يك كلمه با شما سخن نمى گويم ، اين سخن را گفت و زاد و توشه سفر رابرداشت و بر شتر سوار شده و به سوى جبهه حركت كرد، همسرانش هرچه خواستند با اوسخن بگويند، يك كلمه نگفت ، و حركت كرد تا خود را در بيابان به لشكر اسلام رساند.
مسلمانان ديدند سوارى كنار جاده مى آيد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اىسوار، ابوخثيمه باشى بهتر است .
وقتى سوار، نزديك شد، ديدند: ابوخثيمه است ، شتر را بر زمين خواباند و به حضورپيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد و سلام كرد و جريان خود را بازگو نمود، پيامبر(صلى الله عليه و آله ) به او خوش آمد گفت و برايش دعا كرد آيه 117 سوره توبه درشان او نازل شد، كه خود را در پرتگاه نجات داده و با تصميم آهنين ، حق را برگزيده وكششهاى شيطان را قطع كرده است (479) و در حقيقت اين آيه يك تقديرنامه اى بودبراى يك فرد مسلمان قاطع كه درپرتگاهها، خود را نجات مى دهد، و قلبش را كهمتزلزل شده بود، استوار نمود.


173 - مژده به گنهكار و هشدار به درستكار

رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: خداوند به حضرت داوود (عليه السلام ) وحىكرد: گنهكاران را بشارت بده ، و درستكاران را بترسان .
داوود (عليه السلام ) عرض كرد: چرا(با اينكه بايد به عكس باشد).
از طرف خداوند وحى شد: به گنهكاران بشارت بده كه توبه آن ها را مى پذيرم ودر صورت توبه ، گناهشان را ناديده مى گيرم ، و درستكاران را بترسان كه بهاعمال خود مغرور نگردند، زيرا هر بنده اى كه به كار نيك خود، مغرور شود حتما به هلاكتمى رسد.(480)


174 - صبر انقلابى پيامبر (صلى الله عليه و آله )

مردى باديه نشين از طايفه بنى سليم ، در بيابان قدم بر مى داشت ، سوسمارى را ديد،به دنبالش دويد و تلاش كرد تا آن را گرفت در ميان آستين خود گذارد، و با هيجان بهحضور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمد و در برابرش ايستاد و گستاخانه گفت : اىمحمد! اى محمد! تو ساحر و دروغگو هستى ، آسمان كبود بر كسى سايه نيفكنده و زمينكسى رابه پشت نگرفته كه دروغگوتر از تو باشد، تو گمان مى كنى كه در اينآسمان ، خدائى وجود دارد كه تو را به عنوان پيامبر بر همه مخلوقات فرستاده است ،اگر قوم من مرا آدم عجول (شتاب زده ) نمى خواندند، با اين شمشيرم ضربتى به تو مىزدم كه كشته گردى و در نتيجه همه مردم از گزند تو آسوده گردند عمر بن خطاببرجهيد، تا به او آسيب برساند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به عمر فرمود: اى اباحفص ! بنشين ، سپس ‍ پيامبر(صلى الله عليه و آله ) متوجه مرد گستاخ باديه نشين شد فرمود: اى برادر طايفهبنى سليم ، اين چنين عرب ها در مجالس ما به ما حمله مى كنند و بدگوئى مى نمايند. اىمرد باديه نشين سوگند به خداوندى كه مرا به حق مبعوث فرمود، كسى كه در دنيا بهمن زيان برساند، فرداى قيامت ، در آتش ‍ شعله ور دوزخ خواهد افتاد.(481)
اين بود نمونه اى از حلم و صبر انقلابى ، وسعه صدر وتحمل پيامبر (صلى الله عليه و آله )، كه به علت همين شيوه ، عده زيادى از جمله باديهنشين مذكور، به اسلام گرويد.
چنان كه در دنبال اين داستان مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پس ‍ از گفتارى، به مرد باديه نشين فرمود: ايمان بياور، او گفت : ايمان نمى آورم مگر اين كه اينسوسمار ايمان بياورد، و سپس سوسمار را رها كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله )فرمود: اى سوسمار!
سوسمار با زبان رسا گفت : لبيك .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: چه كسى را مى پرستى ؟ گفت : آنكسى را كه عرش او در آسمان ، و حكومت (خاص ) او در زمين ، و راه او در دريا، و رحمت او دربهشت ، و عقاب او در دوزخ است .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من كيستم ؟ گفت : تورسول پروردگار جهانيان ، و خاتم پيامبران هستى ، رستگار شد آن كس كه تو راتصديق كرد، و بدبخت شد كسى كه تو را تكذيب نمود.
مرد باديه نشين به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد: وقتى كه به حضور شماآمدم تو مبغوض ترين فرد درنظرم بودى ، و اكنون تو از همه انسانها و از خودم و پدر ومادرم ، محبوبتر و عزيزتر مى باشى ، گواهى به يكتائى خدا و رسالت تو از ناحيهخدا، مى دهم .
سپس به سوى قبيله خود (بنى سليم ) بازگشت ، و داستان خود را براى آنان بيان كرد،و به وسيله او هزار نفر از مردم بنى سليم به اسلام گرويدند.(482)


175 - ورود حضرت رضا (عليه السلام ) به قم

مردم قم از همان آغاز از علاقمندان استوار آل محمد (صلى الله عليه و آله ) وآل على (عليه السلام ) بودند، و به اين خاطر، ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) نيز توجهخاصى به قم داشتند، از جمله : امام هشتم حضرت رضا (عليه السلام ) هنگامى كه بهدعوتهاى مكرر مامون عباسى ، ناگزير از مدينه به سوى خراسان حركت نمود، از مدينهبه بصره آمد، و از آن جا به سوى قم رهسپار گرديد.
در قم آن چنان مردم از آن بزرگوار استقبال گرم و پرشورى كردند كه با هم در موردمهمان كردن امام ، نزاع و كشمكش مى كردند.
تا اينكه امام هشتم فرمود شترم مامور است ، در كنار خانه هر كسى كه نشست ، مهمان همانخواهم شد.
شتر در كنار خانه شخصى نشست ، و آن شخص گفت : شب گذشته در خواب ديدم كهامام رضا (عليه السلام ) مهمان من است .
چيزى نگذشت كه مردم منزل آن شخص را به عنوان مكان بسيار مقدس ‍ گرامى داشتند وبعدا مدرسه شد و هم اكنون هنوز به عنوان مدرسه (رضويه ) باقى است .(483)
و ورود حضرت معصومه (عليهاالسلام ) به قم نيزحاكى از تقدس اين مكان شريف است ،آرى علاوه بر شرافت سرزمين قم ورود اين بزرگواران نيز بر تقدس و شرافت اينسرزمين افزوده است .


176 - عدالت و لطف خدا

زنى به حضور حضرت داوود (عليه السلام ) آمد و گفت : اى پيامبر خدا پروردگارتو ظالم است يا عادل ؟!.
داوود (عليه السلام ) فرمود: خداوند عادلى است كه هرگز ظلم نمى كند.
سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است كه اين سؤال را مى كنى ؟.
زن گفت : من بيوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم ، ريسندگى مى كنم ، ديروزشال بافته خود را در ميان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم ، تابفروشم ، و با پول آن غذاى كودكانم را تهيه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچهرا از دستم ربود و برد، و تهيدست و محزون ماندم و چيزى ندارم كه معاش كودكانم راتامين نمايم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود، در خانه داوود را زدند، حضرت اجازه وارد شدن به خانه راداد، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (عليه السلام ) آمدند، و هر كدام صد دينار(جمعا هزار دينار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض كردند: اين پولها را به مستحقشبدهيد.
حضرت داوود (عليه السلام ) از آن ها پرسيد: علت اين كه شما دستجمعى اين مبلغ را بهاينجا آورده ايد چيست ؟
عرض كردند: ما سوار كشتى بوديم ، طوفانى برخاست ، كشتى آسيب ديد، و نزديكبود غرق گردد و همه ما به هلاكت برسيم ، ناگهان پرنده اى ديديم ، پارچه سرخبسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشوديم ، در آنشال بافته ديديم ، به وسيله آن ، مورد آسيب ديده كشتى را محكم بستيم و كشتى بىخطر گرديد و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسيديم ، و ما هنگام خطر نذر كرديم كهاگر نجات يابيم هر كدام صد دينار، بپردازيم ، و اكنون اين مبلغ را كه هزار دينار از دهنفر ما است به حضورت آورده ايم ، تا هر كه را بخواهى ، به او صدقه بدهى .
حضرت داوود (عليه السلام ) به زن متوجه شد و به او فرمود: پروردگار تو دردريا براى تو هديه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟، سپس ‍ هزار ديناررا به آن زن داد، و فرمود: اين پول را در تامين معاش كودكانت مصرف كن ، خداوند بهحال و روزگار تو، آگاهتر از ديگران است .(484)


177 - مكافات عمل

اسماعيل فرزند امام صادق (عليه السلام ) از مردان بسيار نيك و وارسته بود به گونهاى كه مردم گمان مى كردند، امام بعد از امام صادق (عليه السلام )اسماعيل است و هم اكنون نيز فرقه اسماعيليه همين عقيده را دارند.
بهر حالاسماعيل در زمان حضرت صادق (عليه السلام ) از دنيا رفت ، او با آن همه پاكى پسرىداشت بنام محمد كه موجب شهادت عمويش امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) گرديد بهاين ترتيب كه :
مى خواست از مدينه به سوى عراق برود، از عمويش امام موسى كاظم (عليه السلام ) اجازهسفر گرفت و هنگام حركت از عمويش تقاضاى وصيت و موعظه كرد.
امام كاظم (عليه السلام ) به او فرمود: اوصيك ان تتقى الله فى دمى : بهتو سفارش مى كنم كه در مورد حفظ خون من تقواى الهى را رعايت كنى .
محمد بن اسماعيل عرض كرد: خدا لعنت كند كسى كه در مورد خون تو سعايت (از خليفه )كند و او را بر ريختن خون تو وادارد.
باز عرض كرد: اى عمو! مرا توصيه و موعظه كن ، امام فرمود: اوصيك ان تتقى اللهفى دمى : به تو سفارش مى كنم كه مورد حفظ خون من ، تقواى الهى را پيشه كنى.
سپس امام (عليه السلام ) كيسه اى كه در آن 150 دينارپول بود به او داد، محمد آن را گرفت ، بار ديگر امام كيسه ديگرى كه محتوى 150دينار بود به او داد و او پذيرفت ، براى بار سوم نيز اين مقدار به او داد، سپس دستورداد هميانى كه 1500 درهم پول در آن بود به او دادند....
روايت كنند گويد: به امام عرض كردم : بسيار به محمد بناسماعيل ، پول دادى ؟ فرمود: تا اين بخششها تاكيدى باشد بر اتمام حجت من بر او كهمن صله رحم مى كنم و او قطع رحم .
محمد بن اسماعيل به سوى عراق مسافرت كرد و در بغداد نزد هارون الرشيد (پنجمينخليفه عباسى ) رسيد، و در مورد عمويش امام كاظم (عليه السلام ) سعايت كرد و گفت :عمويم ادعاى خلافت مى كند و براى او ماليات مى آورند (و به اين ترتيب هارونرا بر قتل امام كاظم (عليه السلام ) تحريك نمود).
هارون دستور داد صد هزار درهم به او دادند، اما او بر اثر اين نمك نشناسى و قطع رحم ،مهلت نيافت آن پولها را خرج زندگى كند و همان شبى كه چند ساعت قبلش از هارونپول گرفته بود، اجلش فرارسيد و مرد(485) و اين گونه فرزنداسماعيل ، و نوه امام و برادرزاده امام گول دنيا را خورد و آن گونه شرافت خانوادگى خودرا از دست داد، و رسواى دو جهان شد، اين مرگ ذلت بار، مكافاتعمل او در دنيا بود، و واى به حال او در آخرت .
به قول نظامى :

به چشم خوى ديدم درگذرگاه
كه زد بر جان مورى مرغكى راه
هنوز از صيد، منقارش نپرداخت
كه مرغ ديگر آمد، كار او ساخت
چو بد كردى مباش ايمن ز آفات
كه واجب شد، طبيعت را مكافات

178 - جوانمردى !

عامر بن عبدالله بن قيس ، از مردان وارسته و انسانهاى چند بعدى است ، در ميدانهاى عبادت، جهاد، سياست ، اخلاق و....پيشتاز بود، از جوانمردى او اين كه :
در يكى ازجنگها دختر يكى از سران دشمن ، اسير گرديد، او دختر بسيار با جمالى بود،عامر گفت : او را به من ببخشيد، زيرا من هم يكى ازمردان مى باشم كه نياز به همسر دارم .
سپاهيان كه سابقه درخشان عامر و وارستگى او را مى شناختند، تقاضاى او را رد نكردند وآن دختر را دراختيار او گذاشتند، عامر او را گرفت و آزاد كرد.
سپاهيان از اين حادثه ناراحت شدند، و به عامر اعتراض شديد كردند، و گفتند: اگر مىخواستى آزادش كنى ، مى توانستى در عوض ازبستگان اوپول زيادى بگيرى .
عامر گفت : اين آزادى را به حساب خدا مى آورم .
باز از جوانمردى او اين كه در محلى از محله هاى كوفه ديد عده اى مسلمان ناآگاه يك نفريهودى (در پناه اسلام ) را شكنجه مى دهند، به آنها اعتراض ‍ شديد كرد، آنها به اعتراضاو، اعتنا نكردند، عبا را از شانه اش گرفت و گفت : من زنده باشم ويك نفر يهودى راكه تحت شرائط ذمه در پناه اسلام است ، آزاد دهيد با كشمكش سخت ، آن يهودى را ازچنگال آن ناآگاهان بيرون آورد.(486)


179 - يادآورى آخرت

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: شخصى از پيامبر(صلى الله عليه و آله ) پرسيد منامروز براى دو كار دعوت شده ام 1 - دعوت براى وليمه (طعام و سور) 2 - دعوت براىتشييع جنازه ، كداميك را انتخاب كنم ؟ (با توجه به اين كه هر دو را نمى توانم با همانجام دهم ).
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در پاسخ فرمود: دومى را انتخاب كن ، زيرا ديدنجنازه ، موجب يادآورى آخرت مى شود، اما وليمه (سور) را رها كن كه موجب يادآورى دنيا مىشود.(487)


180 - فال خوب

بريده (بر وزن سميه ) فرزند حصيب (بر وزن حبيب ) كه به بريده اسلمى معروف بوداز افراد برجسته اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است كه به وسيله او افرادقبيله اش به اسلام گرويدند و پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) همواره باآل محمد (صلى الله عليه و آله ) و آل على (عليه السلام ) بود و تا آخرعمر، وفاى بهعهد كرد، حتى جزء افرادى بود، كه جنازه حضرت زهرا (عليهاالسلام ) را تشييع كردند.
از داستانهاى مربوط به او اينكه : پسرش عبدالله گويد: پدرم (بريده ) مى گفت :پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تطير(فال بد) نمى زد، ولى تفال (فال نيك ) مى زد، هنگام هجرت پيامبر (صلى اللهعليه و آله ) از مكه به مدينه ، قريش صد شتر جايزه تعيين كردند كه هركس پيامبر(صلى الله عليه و آله ) را دستگير كند، صد شتر جايزه دارد.
پدرم بريده در مدينه بود با هفتاد سوار از قبيله اش بهاستقبال پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شتافت ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به اوفرمود: تو كيستى ؟گفت : من بريده هستم .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) متوجه ابوبكر شدفال نيك زد و فرمود: برد امرنا و صلح : كار ما گوارا شد و سامان يافت.
سپس فرمود: از چه تيره اى هستى ؟گفت : از تيره اسلم ، فرمود: ازگزندحوادث سالم مى مانيم .
سپس فرمود: از كدام قبيله ؟ گفت : ازقبيله بنى سهم ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به ابوبكر فرمود: اين هم سهم تو (كه خواهد رسيد).
بريده به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد: تو كيستى ؟ فرمود: من محمد بنعبدالله ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بريده گفت : گواهى مى دهم به يكتائىخدا و اينكه محمد (صلى الله عليه و آله ) بنده ورسول خدا است .
به اين ترتيب او و همه همراهانش قبول اسلام كردند.
بريده به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد: شما (اگر صلاح بدانيد) باپرچم ، وارد مدينه شويد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اين پيشنهاد را پذيرفت ،بريده عمامه خود را بر سر نيزه اى بست و پيشاپيش پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بهسوى مدينه حركت نمودند (به اين ترتيب نخستين كسى كه براى اسلام ، پرچمبرافراشت بريده اسلمى بود.
سپس بريده عرض كرد: اى پيامبر خدا!شما بهمنزل من وارد گرديد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اين شتر من مامور است ، در خانه هركس نشست ،مهمان او خواهم شد (كه بعد معلوم شد شتر در خانه ابوايوب انصارى نشست )، پيامبر(صلى الله عليه و آله ) مدتى مهمان او گرديد).
بريده گفت : حمد و سپاس خداوندى را كه قبيله بنى سهم باكمال ميل بدون هيچ گونه اكراه ، قبول اسلام كردند.(488)


181 - نگهبانى سگ !

از نكات تاريخى اينكه : حضرت نوح (عليه السلام ) از طرف خداوند مامور شد كشتىبزرگ بسازد، تا هنگام عذاب فراگيرى آب بر همه جا او و مومنان سواركشتى شده ونجات يابند.
روزها مشغول ساختن آن مى شد، مخالفان شبانه مى آمدند و آن چه از كشتى خراب شدهبود، خراب مى كردند.
حضرت نوح ، از خداوند خواست كه او را در اين مورد يارى كند، خداوند به او فرمود:سگى را نگهبان كشتى كند.
حضرت نوح (عليه السلام ) همين دستور را انجام داد، وقتى كه مى خواست شب بخوابد،سگ از كشتى ، حراست مى نمود، همين كه مخالفان سراغ كشتى مى آمدند تا آن را خرابكنند، صداى سگ بلند مى شد، و حضرت نوح (عليه السلام ) از خواب بيدار مى شد، وسگ دنبال مخالفان مى دويد و همه فرار مى كردند به اين ترتيب ، كار ساختن كشتى بهپايان رسيد.
و گويند: حضرت نوح (عليه السلام ) نخستين كسى بود كه سگ را به عنوان نگهبانىگرفت .(489)
و در طول تاريخ معمول است و بسيار شده به خصوص دامداران و يا روستائيان براىحفظ از دزد، از اين حيوان ، در اين جهت استفاده كرده اند و مى كنند.


182 - شهادت ، مالك اشتر توسط مامور نفوذى

مالك اشتر را همه مى شناسيم كه سردار قهرمان ارتش على (عليه السلام ) بود، و دشمنروى او خيلى حساب مى كرد، در بعضى از نقلها آمده :
وقتى كه مالك اشتر از طرف على (عليه السلام ) به طرف مصر روانه شد، تا زمام امورديار مصر را به دست بگيرد، و استاندار مصر گردد، معاويه شخصى به نام نافع را به صورت فقير فرستاد تا در فرصت مناسبى ، مالك اشتر را مسموم نمايد.
نافع به صورت فقير، بر مالك اشتر وارد شد، و به خدمتگزارى اومشغول گرديد، همواره از فضائل على (عليه السلام ) مى گفت و خود را چاكر پيشگاه على(عليه السلام ) و مالك اشتر، جا زد، و به گونه اى رفتار نمود كه مالك اشتر به اواطمينان پيدا كرد.
وقتى كه نافع همراه مالك به روستاى قلزم (بر وزن هدهد) رسيدند، مالك تشنه شد،نافع فرصت را به دست آورده ، آبى را به زهر كشنده مسموم كرد (و يا عسلى رامسموم كرد) وبه مالك داد، كه طولى نكشيد، حال مالك منقلب شده و به شهادترسيد.(490)
به اين ترتيب مى بينيم معاويه با ناجوانمردانه تريناعمال ، با على (عليه السلام ) و دوستان على (عليه السلام ) رفتار مى كرد و اين گونهبرخورد نفاق آميز داشت ! (كه امروز نيز پيروان او از اين گونه كارهاى ننگين دارند).


183 - كودك سياه پوست از پدر و مادر سفيد پوست

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: درزمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مردى بهحضور آن حضرت آمد و در مورد همسرش ، چنين شكايت كرد:
همسرم دختر عمويم مى باشد، و پدران و مادران ما، پشت در پشت ، همه سفيد پوستبودند، ولى فرزندى ازهمسرم متولد شد كه همچون سياهان حبشى ، سياه پوست است.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) همسر او را خواست و با او به گفتگو پرداخت ، و اوسوگند ياد كرد كه با شخصى غير ازشوهرش ، آميزش نكرده است ، و از اين جهت اطمينانحاصل شد كه آن زن پاكدامن است .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) سرش را به پائين انداخت و ساعتى در فكر فرو رفت وسپس سر بلند نمود و فرمود: بين هر انسانى تا حضرت آدم (عليه السلام ) 99 عرق(بر وزن عشق كه در اصطلاح علم روز، ژن و كروموزم نام دارد ومنتقل كننده خصوصيات پدر و مادر به فرزند است ) وجود دارد، كه درساختمان فرزند،فعاليت مى كنند، و اين فرزند شبيه يكى از آنها است .
سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به مرد فرمود: اين كودكمال تو است .(491)


184 - گنهكاران توجه كنند!

حضرت موسى (عليه السلام ) در مناجات خود در كوه طور عرض كرد: يا الهالعالمين (اى معبود جهانيان ).
جواب شنيد: لبيك (يعنى نداى تورا پذيرفتم ).
سپس عرض كرد: يا اله المحسنين (اى خداى نيكوكاران ) همان جواب را شنيد سپسعرض كرد: يا اله المطيعين : (اى خداى اطاعت كنندگان ) باز همان پاسخ را شنيد.
سپس عرض كرد: يا اله العاصين (اى خداى گنهكاران ).
سه بار در پاسخ شنيد: لبيك ، لبيك لبيك .
موسى (عليه السلام ) عرض كرد: خدايا چرا، در دفعه چهارم ، سه بار پاسخم دادى ؟!
خداوند به او خطاب كرد: عارفان به معرفت خود، و نيكوكاران و اطاعت كنندگان به نيكىو اطاعت خود، اعتماد دارند، ولى گنهكاران جز بهفضل من ، پناهى ندارند، اگر از درگاه من نااميد گردند، به درگاه چه كسى پناهندهشوند؟!.(492)


185 - پيامبر يا دوست صميمى

پيامبر (صلى الله عليه و آله ) همچون دوست صميمى با اصحاب و مسلمانان برخوردميكرد روزى با يكى ازاصحاب بنام حذيفه كنار چاهى آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله )خواست غسل كند، حذيفه پارچه اى به دست گرفت تا كسى پيامبر (صلى الله عليه و آله) را نبيند.
بعدا حذيفه خواست ، غسل كند، اين بار پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پارچه را به دستگرفت و نگهداشت تا كسى حذيفه را نبيند.
حذيفه عرض كرد: اى رسول خدا (جسارت مى شود) شما اين كار را نكنيد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: وقتى انسان با كسى ، رفيق شد، محبوب ترين رفيق ، آن استكه رفاقت خود را به طول كامل انجام دهد (و دوستيش به حد صميمت برسد). (493)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation