بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آزادی معنوی, استاد شهید آیت الله مطهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AZADIM01 -
     AZADIM02 -
     AZADIM03 -
     AZADIM04 -
     AZADIM05 -
     AZADIM06 -
     AZADIM07 -
     AZADIM08 -
     AZADIM09 -
     AZADIM10 -
     AZADIM11 -
     AZADIM12 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فصل ششم : ايمان به غيب 
اين سخنرانى در سال 1347 شمسى در شب نيمه شعبان و در يكمنزل شخصى ايراد شده است
ايمان به غيب  
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلاة و السلام على عبدالله و رسوله وحبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله و سلم وعلى آله الطيبين الطاهرين المعصومين ، اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
الذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصلواة و مما رزقناهم ينفقون . (162)

در عرف ما اين طور معروف است كه به بعضى از افراد مى گوييم مؤ من . مى گوييمفلان كس مرد مؤ منى است . مقصود اين است كه مرد عابد و متعبدى است ؛ يعنى واجباتش راانجام مى دهد، مستحبات را هم زياد مى دهد، زيارت مى رود، نافله مى خواند، ذكر زياد مىگويد. اما درباره فرد ديگرى كه داراى اين مشخصات نيست ، مى گوييم فلان كس آدم مؤمنى يا آدم مآبى نيست . اين اصطلاح عرف است ولى يك اصطلاح هم قرآن دارد.
قرآن به بعضى از مرد مى گويد مؤ من به بعضى ديگر مى گويد كافر و غير مؤ من .مؤ من در اصلاح قرآن يعنى چه ؟ يعنى صاحب ايمان . غير مؤ من يعنى كسى كه فاقد ايماناست . ايمان يعنى چه ؟ از خود ايمان شروع كنيم ؟
ايمان مربوط به دل ، قلب و اعتقاد است و اين ، نص قرآن مجيد است . عده اى از اعرابباديه نشين آمدند خدمت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و گفتند: امنا يارسول الله ما ايمان آورديدم . آيه قرآننازل شد: قالت الاعراب امنا قل لم تؤ منوا و لكن قولوا اسلمنا و لمايدخل الايمان فى قلوبكم (163) يعنى گروهى از اعراب باديه نشين آمدندنزد تو (پيغمبر) و گفتند ما ايمان آورديم . به آنها بگو: شما نگوييد ما ايمان آورديم ،بگوييد ما اسلام آورديم ، (اسلام آوردن يعنى شهادتين را به زبان آوردن ولى ايمانمربوط به قلب است ، مربوط به اعتقاد باطن است ) هنوز ايمان دردل شما مردم نفوذ نكرده است .
از اين آيه مى فهميم كه ايمان واقعى و حقيقتى است مربوط به روح انسان نه مربوط بهبدن انسان ، نه مربوط به پيشانى انسان كه آثار سجده داشته باشد يا نداشته باشدو نه مربوط به زبان انسان كه متذكر خدا باشد يا نباشد، بلكه به ريشه اين امور -كه عبارت است از يك حالت قبلى و فكرى و اعتقادى - مربوط است . شما مى پرسيد: ايمانبه چه ؟ بگويم به خدا؟ بگويم ايمان به صفات خداوند؟ بگويم ايمان به رسالتپيغمبر و نزول وحى بر او؟ بگويم ايمان به اينكه معادى هست ؟ بله همه اينها درست استولى خود قرآن تمام اينها را در يك كلمه جمع كرده است كه من فقط مى خواهم آن را توضيحبدهم . آن كلمه كلمه اى است كه در اولين آيه سوره بقره به يك اعتبار و در سومين آيه آنبه اعتبار و در سومين آيه آن به اعتبار ديگر ذكر شده است . در سوره بقره اين طور مىخوانيم :
بسم الله الرحمن الرحيم . الم ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين . الذين يومنونبالغيب و يقيمون الصلواة و مما رزقنا هم ينفقون . (164)
در عبارت الذين يومنون بالغيب آنها كه به حقايق نهانى ايمان دارند، كلمهغيب يك كلمه است به جاى چندين كلمه ؛ ايمان به خدا هست ، ايمان به صفاتپروردگار يك كلمه است به جاى چندين كلمه ؛ ايمان به خدا هست ، ايمان به صفاتپروردگار هست ، ايمان به دستگيريهاى نهانى و غيبى در يك شرايط معين هست . حالا كلمهغيب را تا اندازه اى كه متناسب با اين جلسه باشد شرح مى دهم ، بعد دنبالهعرايضم را عرض ‍ مى كنم .
معنى غيب  
غيب يعنى چه كه فرق آدم مؤ من و غير مؤ من در ايمان به غيب است ؟ عرض كردم غيب يعنىنهان ، مخفى ، پنهان ، باز مطلب حل نشد. پنهان از چه ؟ الان كه ما در اين محوطه هستيم ،پشت اين ديوار از ما پنهان است . پس اگر ما ايمان داشته باشيم كه در پشت اين ديوار چهمى گذرد ايمان به غيب است ؟ اگر الان از ما بپرسند در فاصله پانصد مترى زير اينزمين كه ما روى آن نشسته ايم چيست ؟ (مى گوييم ) نهان است ، نمى دانيم . آيا اگر بدانيم، اين ايمان به غيب است ؟ نه . فردا از ما نهان است ؛ آيا اگر ما به قضايايى كه فرداواقع مى شوند ايمان داشته باشيم ، اگر از حالا پيشگويى كنيم و اعتقاد داشته باشيمكه فردا چه حوادثى اتفاق مى افتد، اين ايمان به غيب است ؟ نه . حتى گذشته از ماپنهان است . ايمان به گذشته غيب است ؟ نه . پس مقصود از ايمان به غيب چيست ؟ ايمانبه نهان چيست ؟ نهان از چه ؟ اينجا بايد توجه بفرماييد. يك چيزهايى در اين عالم هستكه با حواس ما (حس باصره ، حس سامعه ، حس لامسه ، حس ذائقه ، و حس ‍ شامه )قابل ادراكند. (به قول بعضى ، ما بيش از اينها حواس داريم ولى از همين نوع است .) پشتاين ديوار الان از ما مخفى است ولى براى ما اين امكان است كه با چشم خودمان آنچه را كهدر پشت اين ديوار مى
گذرد ببينيم ، يعنى از چشم ما نمى تواند پنهان باشد چشم ما قادر است آن را ببيندگوش ما قادر است بشنود، يا چيزهايى كه ذائقه ما قادر است آنها را بچشد لامسه ما قادراست ببويد. اينها را مى گويم شهادت يعنى چيزهايى كه انسان با ظاهر بدنشمى تواند آنها را درك كند ما يك ادراكات پوسته اى داريم كه ابزار ان در ظاهربدن ما تعبيه شده است و در اين حدود، حيوانات هم دارند يعنى حواسى كه ما داريمحيوانات هم دارند و احيانا در بعضى از اين حواس ، حيوانات از ما قوى تر و نيرومندترهستند. چشم بسيارى از حيوانات از چشم انسان تيزتر است . گوش بسيارى از حيوانات ازآن جمله سگ ، از گوش انسان بسيار حساس تر است . شامه بسيارى از حيوانات و از جملهمورچه ، همين مورچه ضعيف از انسان فوق العاده حساس تر است . شما اگر يك ظرفگوشت را روى طاقچه اتاق بگذاريد، اگر چشمتان نبيند به صرف اينكه وارد اتاقبشويد از روى شامه نمى توانيد بفهميد كه الان مقدارى از گوشت در اين اتاق موجود استولى مورچه با شامه خودش بسيار دقيقتر از اينها را مى فهمد و درك مى كند. اينها را مىگويند حواس چيزهايى را كه انسان به وسيله حواس خودش بتواند درك كند، مى گويندجزء غيب نيست ، آشكار است . حوادث را من با همين حواس خودم درك مى كنم يعنى شكلى را كهفردا مى خواهد پيدا شود فردا با چشم خودم يم توانم ببينم ، آوازى را كه فردا مى خواهدبلند شود با گوش ‍ خودم مى تواند بشنوم ، غذايى را كه فردا مى خواهد تهيه شود باذائقه خودم مى توانم بچشم . پس اين ، غيب نيست ، به اصطلاح قرآن شهادت است . پسغيب چيست ؟ غيب عبارت است از اينكه انسان اقرار و اعتراف داشته باشد كه در عالم هستى وواقعيتهاى هست كه من با پوسته بدن خودم با حواس خودم نمى توانم آنها را درك كنمولوا اينكه اينجا حضور داشته باشم چشم من ، گوش من ، ذائقه من ، لامسه و شامه من قادربه ادراك آنها نيستند يعنى من در باره خودم اينطور قضاوت كنم كه اين حواسى كه من دارموسايل بسيار بسيار محدودى است كه براى تماس پيدا كردن من با دنياى خارج به من دادهشده است ، اصلا چشم را براى چه به من داده اند؟ براى اينكه وقتى مى خواهم با اين دنيااز راه رنگها و شكلها ارتباط پيدا كنم ، بتوانم و راه خودم را به دست آورم ، همين گوش رابراى چه به من داده اند، براى اينكه امواج ديگرى است به نام اصوات كه به وسيلهگوش ادراك مى شوند. لذا وقتى مى خواهم در اين دنيا كارهاى زندگى ام را انجام دهم .بايد گوش داشته باشم ، همچينين ساير حواس . اما ايا اين حواسى كه من دارم ، ابزارىاست براى من كه هر چه در عالم هستى است با آنها درك كنم بطورى كه اگر چيزى را باحواس خودم درك نكنم ، قبول نداشته باشم ؟ نه اين اشتباه است . بلكه بزرگتريناشتباهى كه بشر در زندگى خودش مرتكب مى شود وشكل علمى هم به آن مى دهد، همين هست كه خيال كند كه حواسى كه به در دنيا و طبيعت دادهشده است براى اين است كه هر چه را در اين دنيا است با همين حواس كشف كند بطورى كهاگر چيزى را با حواس ‍ خودش درك نكرد، آنرا نفى كند و بگويد وجود ندارد، چرا كهاگر مى بود من با دست خودم آن را لمس مى كردم ، با چشم خودم آنرا مى ديدم يا با گوش‍ خودم آنرا مى شنيدم يا با ذائقه خودم آنرا مى چشيدم . تمام چيزهايى را كه انسان بايدبه آنها ايمان داشته باشد، قرآن با كلمه غيب بيان كرده است ايمان به اينكه حقايق وواقعيتهاى هست كه از حدود حواس من بيرون است . پس با چه چيزى من وجود آنها راقبول كنم ؟ راه ديگرى به انسان نشان داده شده است دلايلى به انسان داده شده است كه ازراه آنها مى تواند غيب را قبول كند. البته اين هم معلوم است كه معناى اينكه قرآن مىگويد مومنين كسانى هستند كه ايمان به غيب مى آورند اين نيست كه هر چيزى را كهبه شكل امرى نهانى به ما گفتند، بگوييم ما مومنيم و آنراقبول داريم . مثلا فلان جن گير مى آيد و مى گويد من لشكرى از جن دارم و چنين است وچنان ، چنين و چنان مى كند بگوييم : الذين يومنون بالغيب به ما گفته شده استكه به غيب ايمان داشته باشيم ، پس ما بايد به ادعاى اين جن گير هم ايمان داشتهباشيم اينكه آن غيب چيست در جاهاى ديگر قرآن و غير قرآن توضيح داده شده است . نگفتمبه هر ادعايى كه به صورت غيب باشد بايد ايمان باشد. بلكه نبايد منكر غيب بودمنكر حقايق نهانى نبايد بود.
راه ايمان آوردن به غيب  
حال اگر شما بگوييد كه انسان از چه راهى مى تواند به غيب ايمان بياورد من عرض مىكنم مراحلى دارد. اولين مرحله اش اين است كه هزاران نشانه در دنيا هست كهلااقل جلوى انكار غيب را مى گيرد، يعنى انسان را از مرحله نفى به مرحله شك وارد مى كند.امروز معلوم شده است كه در همين دنياى محسوس و ملموس ما هزاران چيز وجود دارد كه ما آنهارا حس نيم كنيم ، با اين حواس خودمان حس نمى كنيم . يكمثال خيلى روشن براى شما عرض ‍ كنم :
در قديم الايام در ميان امواجى كه در فضاست ، تنها موجى را كه مى شناختند موج صوتىبود. در باب صوت و صدا از قديم ميان علما بحث بوده است . انسان حرف مى زند وديگرى مى شنود. سنگى به سنگى مى خورد، صدايش به گوش انسان مى رسد. اينچگونه است ؟ مى گفتند اين هوايى كه شما در اينجا احساس مى كنيد و وجودش را احيانا درموقع حركت يا در وقت ديگر درك مى كنيد، مثل آب است . همين طور كه شما آب را با چشمخودتان مى بينيد كه موج بر مى دارد و وقتى سنگى را در حوض آب مى اندازيد، موجايجاد مى كند و موجش پخش مى شود و هر چه بيشتر پخش مى گردد ضعيفتر مى شود، همينطور وقتى شما حرف مى زنيد يا دو تا سنگ به هم مى خورد در هوا موجى پيدا مى شود واين موج وار گوش شما مى شود در آنجا دستگاهى است ، پرده اى است ، استخوان است ،اعصاب است كه به حركت در مى آيد. در نتيجه شما چيزى را ادراك مى كنيد به نام صوتديگر بيش از اين بشر نمى توانست در باب امواج دركى باشد.
امروز از راه همين علوم حسى يعنى از راه قرائنى كه علوم حسى با دست بشر داده ، معلومشده است كه غير از موج صوتى امواجى هست كه اساسا طرف نسبت با موج صوتى نيستندو حتى نه گوش ما و نه هيچ حسى از حواس ما قادر نيست آن امواج را درك كند ولى وجوددارند. مثل امواج الكترونيكى ، امواجى كه راديوها پخش مى كند، موج صوتى نيست . اگربه صورت موج صوتى مى بود بايد وقتى كه مثلا در تهران پخش مى شود، شايد يكساعت و نيم يا بيشتر طول بكشد تا برسد به خراسان مى گويند اگر بنا شود موجصوتى فاصله قم و تهران يعنى بيست و چهار فرسخ را طى كند، در حدود بيست دقيقهطول مى كشد. سرعت حركت آن نسبت به موج الكترونيكى بسيار كند است . اگر مثلا من كهاينجا حرف مى زنم يك بلندگويى هم در فاصله دويست مترى ايجاد باشد كه از آنجا همصدا بيايد و شما، هم صداى من بشنويد و هم صداى بلندگو را، در اين صورت كلمات رابا فاصله مى شنويد يعنى يك كلمه را از من مى شنويد و با فاصله لحظه اى
از بلندگو مى شنويد، يعنى طول مى كشد تا موج صوتى بلند گو به شما برسد،ولى شما مى بينيد راديو كه حرف مى زند، در همان لحظه شما مى شنويد يعنىطول مى كشد تا موج صوتى بلندگو به شما برسد ولى شما مى بينيد راديو كهحرف مى زند، در همان لحظه شما مى شنويد يا وقتى با تلفن مثلا با خراسان حرف مىزنيد، مانند اين است كه در همين جا صحبت مى كنيد، به اين سرعت ، صوت بهشكل موج الكترونيكى (حال با سيم يا بى سيم ) مى رود به خراسان و با همان سرعتبر مى گردد به اينجا.
مثل معروفى است ، مى گويند صداى ساعت معروف در انگلستان را مردمى كه در آن سر دنياهستند زودتر از مردمى كه در آن ميدان هستند، مى شنوند، يعنى اگر شما در اينجا راديوىانگلستان را بگيريد، صداى آن ساعت را قبل مردمى كه در انگلستان در آن ميدان اند، مىشنويد، چرا؟ زيرا براى مردمى كه مى خواهند از طريق هوا و با موج صوتى صداى اينساعت را بشنوند، ممكن است يك ثانيه يا دو ثانيهطول بكشد ولى براى مردمى كه صداى آنرا با موج الكترونيكى مثلا در ايران گوش مىكنند، يك ثانيه كه هيچ ، يك هزارم ثانيه شايد يك ميليونيم ثانيه همطول نمى كشد كه اين صدا با آنها مى رسد در نتيجه شما اين صدا را از يك انگليسى كهدر آنجاست ، زودتر مى شنويد. اين امواج در فضا وجود دارد، با چه حسى ما مى توانيمآنها را درك كنيم ؟ با هيچ حسى فقط با قرائن علمى ، حتى علما مى توانندطول اين امواج را بدست آورند بدون اينكه آنها را ببينند. پس اجمالا ما مى فهميم كه اينامواج وجود دارند، بسيار بسيار جاهلانه است كه انسان دايره ايمان و تصديق خودش رامحدود كند و بگويد من فقط به هر چيز كه آن را مستقيما با يكى از حواس خودم درك مى كنم. ايمان دارم .
معنى ايمان به غيب  
معنى الذين يومنون بالغيب چيست ؟ ايا فقط اين است كه ايمان داشته باشيم كهغيبى وجود دارد، خدايى وجود دارد وحى وجود دارد، ملائكه و فرشتگان وجود دارند، كتبآسمانى منشا غيبى دارند، معادى وجود دارد؟ يا ايمان داشته باشيم كه امام زمانى وجوددارد؟ آيا ايمان به غيب همين است و به همين جا خاتمه پيدا مى كند؟ نه ، بالاتر است ،ايمان به غيب آنوقت ايمان به غيب است كه انسان يك ايمانى هم به رابطه ميان خودش باغيب داشته باشد، ايمان داشته باشيم كه اين جور نيست كه غيبى هست جدا و ما هستيم جدا،بايد به مددهاى غيبى ايمان داشته باشيم ، شما در سوره حمد مى خوانيد اياك نعبد واياك نستعين اى خداى نهان و پنهان ما تنها تو را پرستش مى كنيم و از تو كمك مىگيريم ، از تو مدد مى گيريم ، از تو نيرو مى خواهيم ، (اين استمداد است ) بر راهى كهمى رويم اين نيروهايى كه تو به ما داده اى به كار مى اندازيم ولى مى دانيم كه سررشته تمام نيروها در دست توست از تو قوت مى خواهيم از تو مدد مى خواهيم از تو هدايتمى خواهيم .
شب جمعه است ؛ در دعاى كميل اينطور مى خوانيم : يا رب يا رب يا رب ، قو علىخدمتك جوارحى و اشدد على الغزيمة جوانحى و هب لى الحد فى خشيتك و الدوام فىالاتصال بخدمتك پروردگارا پروردگارا پروردگارا به اعضا و جوارح مننيرو بده ولى در راه خدمت خودت ، خودتان را بنده آماده به خدمت نشان مى دهيد، از خدااستمداد مى كنيد و نيرو مى خواهيد. نه تنها براى اعضا و جوارح خودم نيرو مى خواهم، براى دل خودم و براى عزم و تصميم خودم هم از تو نيرو مى خواهم ، خدايا بهدل من عزم و تصميم بده اراده مرا محكم كن
اصلا دعا يعنى چه بسيار خوب ، ايمان دارم به غيب براى خودش ، من براى خودم ؟ نه ،نكته اى مى گويند كه حرف خوبى است ، مى گويند يكى از تفاوتهايى كه ميان فلسفهالهى و دين و مذهب است كه اين است كه فلسفه الهى البته فلسفه هاى الهى اى كه ازمذهب مثل اسلام استمداد نكرده اند حداكثر به خدايى جداى از عالم ، به غيبى جداى ازشهادت اعتقاد دارند، مثل يك آدم ستاره شناس كه مثلا مى گويد در منظومه شمسى ستاره اىكشف شد كه به نام نپتون ، در كهكشان چنين كشف شد. خوب ، هست كه هست ، به من چهمربوط؟ ولى در دين ، عمده آن رابطه اى است كه ميان بنده و خدا، ميان ما و جهان غيببرقرار مى شود. دين از يك طرف ما را وادار مى كند بهعمل و كوشش و - به تعبير اميرالمومنين - به خدمت ، و از طرف ديگر مى گويد پيوندها ورابطه اى معنوى ميان غيب و اينجا هست ؛ تو دعا كن ، تو بخواه ، تو استمداد كن ، از يك راهنهانى كه خودت نمى دانى ، به هدف و نتيجه مى رسى . مى گويد صدقه ، يك راهنهانى كه تو نمى دانى رفع بلا مى كند. دعا كن كه البته شرايطى دارد؛ اگر دعابا آن شرايط صورت بگيرد شما از يك راه نهانى استجابتش را خواهيد گرفت .تصميم بگير، از خداوند در كارها الهام بخواه ، بعد مى بينى در موقع معين ، سر بزنگاه، خدا به قلب تو الهامى كرد، از غيب به تو مدد مى رسد.
امداد غيبى ، حسابى دارد
البته مدد غيبى شرايطى دارد؛ معنايش اين نيست كه ما در خانه مان بنشينيم و بگوييم ، اسغيب بيا به من مدد بده !نه ، مدد غيبى ، قانون و شرايط دارد. پس عمده اين است كه ما ايمانبه غيب و ايمان به مددهاى غيبى در يك شرايط معين داشته باشيم .
اصلا وحى ، خود مدد عيبى است ولى در مقياس اجتماع بشر. آنجا كه ديگر پاى علم بشر،پاى عقل بشر، پاى فعاليت بشر، آنجا كه ديگر پاى حس نمى رسد، پاىعقل و فكر نمى رسد، خداوند به وسيله يك عده به نام ((پيامبر)) بشر را هدايت وراهنمايى مى كند، از غيب مدد مى رساند. آنجا كه جاى عجز و ناتوانى بشر است ، ديگربشر فعاليت خودش را كرده است ، كار خورش را انجام داده است ، ناتوان است و در قدرتاو نيست ، جاى مدد غيبى است . قرآن درباره پيغمبر اكرم مى فرمايد: و اذكروا نعمهالله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكن فغاصيحتن تنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرهمن النار فانقذكم منها (165) اى مردم ! اين نعمت خدا را فراموش نكنيد كه شما(يعنى شما مردم ، شما بشرها، شما انسانها؛ نه تنها شما عربها، بلكه همه انسانها) بهيك پرتگاه بسيار خطرناكى رسيده بوديد و عن قريب سقوط قطعى مى كرديد. خداوندبه وسيله اين پيغمبر شما را نجات داد، به شما آزادى ؛ داد، شما را خلاص كرد. اين ، مددغيبى است . و چقدر براى زندگى فردى و اجتماعى انسان ، اين ايمان مفيد و نگهدارنده است!
من نمى دانم با چنين اشخاصى برخورد كرده ايد با نه ؛ من برخورد كرده ام و خودم درزندگى شخصى ام چنين تجربه هايى دارم كه انسان گاهى اين جور احساس مى كند كهاگر آن راهى را كه خدا براى او معين كرده است برود، يك تاييدهايى ، يك حمايتهاى غيبىو نهانى هست بالاتر از عقل و فهم و فكر او كه براى او كار مى كند، و چقدر يك چنينايمانى آدم را نگه مى دارد و براى زندگى انسان مفيد است !
داستان آيه الله بروجردى و رفتن به مشهد 
داستانى الان يادم افتاد، دريغ است كه آن را نگويم ، يكى دو باز ديگر هم يادم هست كهدر سخنرانيها گفته ام ؛ مربوط به مرحوم آيه الله بروجردى (اعلى الله مقامه ) است .قبل از اينكه ايشان به قم بيايند، من از نزديك خدمت ايشان ارادت داشتم . بروجرد رفتهبودم و در آنجا خدمتشان رسيده بودم . مردى بود در حقيقت با تقوا و به راستى موحد.نگوييد هو كس مرجع تقليد شد، البته موحد هست . توحيد هم مراتب دارد. بله ، اگر بهمقياس ما و شما حساب كنيم ، مراجع تقليد درجات خيلى بالاتر از توحيد من و شما را دارندولى وقتى كه من كى گويم موحد، يك ؛ درجه خيلى عالى را مى گويم او كسى بود كهاساسا توحيد را در زندگى خودش لمس مى كرد، يك اتكا و اعتماد عجيبى به دستگيرهاىخدا داشت . سال اولى بود كه ايشان به قم آمده بودند، تصميم گرفته بودند بروندبه مشهد. مثل اينكه نذر گونه اى داشته اند. در آن وقت كه بيمار شده بودند، آنبيمارى معروف كه احتياج به جراحى پيدا كرده بودند و ايشان را به بروجرد بهتهران آوردند و عمل كردند و بعد به درخواست علماى قم به قم رفتند در دلشاننذر كرده بودند كه اگر خداوند به ايشان شفا عنايت بفرمايد بروند زيارت حضرترضا عليه السلام بعد از شش ماه كه در قم ماندند و تابستان پيش آمد، تصميم گرفتندبروند به مشهد؛ يك روز در جلسه دوستان و به اصطلاح اصحابشان طرح مى كنند كهمن مى خواهم به مشهد بروم . هر كس همراه من مى آيد اعلام كند، اصحابشان عرض مى كنند:بسيار خوب به شما عرض ‍ مى كنيم يكى از اصحاب خاصشان كه هم اينكه يكى از مراجعتقليد است براى من نقل كرد كه ما دور هم نشستيم ، كنكاش كرديم ، فكر كرديم كه مصلحتنيست آقا بروند مشهد چرا؟ چون آقا را ما مى شناختيم ولى در آن زمان هنوز مردم تهرانايشان را نمى شناختند، مردم خراسان نمى شناختند و به طور كلى مردم ايران نمىشناختند. بنابراين تجليلى كه شايسته مقام اين مرد بزرگ است نمى شود بگذاريدايشان يكى دو سال ديگر بماند، براى نذرشان هم كسى صيغه نخوانده اند كه نذرشرعى باشد. در دلشان اين نيت را كرده اند، بعد كه معروف شدند و مردم ايران ايشان راشناختند با تجليلى كه شايسته شان هست بروند. تصميم گرفتيم كه اگر دوبارهفرمودند، ايشان را منصرف كنيم بعد از چند روز باز در جلسه گفته اند: از آقايان كىهمراه من يم آيند؟ هر كدام از دوستانشان حرفى زندند و بهانه اى تراشيدند. يكى گفت :اى آقا! شما تازه از بيمارى برخاسته ايد آنوقت فقطاتومبيل بود و هواپيما نبود ناراحت مى شويد، ممكن است بخيه ها باز شود، ديگرىچيز ديگرى گفت ، ولى از زبان يكى از رفقا درز كرد كه چرا شما نبايد به مشهدبرويد. جمله اى گفت كه آقا درك كرد اينها را مى گويند به مشهد نروند، به خاطر ايناست كه مى گوييم هنوز مردم ايران شما را نمى شناسند و تجليلى كه شايسته شماستبه عمل نمى آيد، آن آقا براى من نقل كرد: آقا تا اين جمله را شنيد تكانى خورد آن وقتايشان هفتاد سالشان بود گفت : هفتاد سال از خدا عمر گرفتم و خداوند در اين مدتتفضلاتى بر من كرده است و هيچ يك از اين تفضلات تدبير نبوده است همه تقدير بودهاست ، فكر من هميشه اين بوده كه ببينم وظيفه ام در راه خدا چيست . هيچ وقت فكر نكرده ام كهمن در راهى كه مى روم ترقى مى كنم يا تنزل ، شخصيت پيدا مى كنم يا پيدا نمى كنمفكرم هميشه اين بوده كه وظيفه خودم را انجام بدهم . هر چه پيش آيد، تقدير الهى استزشت است در هفتاد سالگى خودم براى خودم تدبير كنم ، وقتى كه خدايى دارم وقت كهعنايت حق را دارم وقتى كه خودم را به صورت يك بنده و يك فرد مى بينم خدا هم مرافراموش نمى كند. خير مى روم . و ديدم كه اين مرد از روزى كه فوت كرد روز به روزخداوند بر عزت او افزود آيا آيت الله بروجردى نعوذ بالله با خدا قوم و خويشى داشتكه مورد تفضل و يا عنايت حق باشد؟ ابدا امدادهاى الهى به افراد به اجتماعات و بهبشريت حسابى دارد.
پيغمبر اكرم در باره مهدى موعود فرمود: پبعث فى امتى على اختلاف من اللناس وزلازل يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الارض و يقسمالمال صحاحا قالوا: و ما صحاحا يارسول الله قال : يقسم بينهم بالسوية (166) خدا هرگز دنيا رابى صاحب نگذاشته است و بى صاحب نخواهد گذاشت ، آن وقتى كه كار دنيا مى كشد بهآنجا كه واقعا بشريت در خطر است ، خدا بشريت را بوسيله يك بشر نجات مى دهد.
بدبينى نسبت به آينده جهان در ميان روشنفكران 
هيچ نمى دانيد الان چگونه بدبينى اى در روشنفكران جهان نسبت به آينده بشريت پيداشده است و هيچ مى دانيد اين بدبينى با مقياسعلل و عوامل ظاهرى ، بجاست ؟ ما مسلمانها قدر اين نعمت را مى دانيم كه الانمثل مردم صد سال پيش مى گوييم زندگى بشر مثلا پانصدسال ديگر، هزار سال ديگر هم هست و شايد صد هزارسال ديگر هم باشد. پيش خودمان مى گوييم دليلى ندارد كه نباشد، دليلى ندارد كهبشريت منقرض بشود. اما امروز عده اى از به اصطلاح روشنفكران دنيا (از جملهراسل در كتاب اميدهاى نو) معتقدند كه بشريت ، دوران خودش را تمام كرده و وقت انقراضشفرا رسيده است . يكى از كسانى كه چنين بدبينى اى نسبت به آينده بشر دارد انيشتن است. او مى گويد: به احتمال قوى ، بشر با يك مهارت شگرفى خودش را نابود مى كند،چون از نظر توليد نيروهاى مخرب به جايى رسيده كه قدرت از ميان بردن بشريت راپيدا كرده است . در گذشته چنين چيزى نبود، درگذشته خطرناكترين مردم ، محبوبترينافراد اگر بزرگترين قدرتهاى وقت را هم داشت ، چكار مى توانست بكند؟ مثلا صد هزاريا پنجاه هزار نفر آدم را مى كشت . مى گفتند: سبحان الله ! ببينيد حجاج بن يوسف سىهزار آدم را كشت ! بيش از اين نمى توانست بكشد. تمدن آن عصر بيش از اين اجازه نمى داد.مگر با شمشير و با نيروى جلاد كه آى گردن اين را بزن ، آى شكم آن را سفره كن ، چقدرآدم را مى شود كشت ؟ آدم بيست سال هم كه حكومت كند، روزى سه چهار نفر را هم بكشد ازسى هزار نفر كه بيشتر نمى شود، يا آن سزار، امپراتور خونخوار روم حداكثرى كه مىتوانست جنايت كند چه بود؟ ابدا تازه شهرى كه آن وقت آتش مى زدند اصلا مگر مى شدبه اندازه تهران باشد؟ ابدا وسايل آن روز اجازه نمى داد، شهرى به اين وسعت و عظمتمثل تهران و شهرهاى بزرگتر، مولود تمدن جديد هستند. ولى امروز تمدن بشريت بهجايى رسيده است كه اگر يك سزار پيدا بشود، يك قدرت درجهاول دنيا پيدا بشود كه يك جنون آنى به كله اش ‍ بزند، تمام بشريت از بين رفته است .صدر اعظم آلمان گفت : اگر جنگ سوم جهانى رخ بدهد، ديگر غالب و مغلوبى نخواهدداشت ، تا حالا در جنگ يكى غالب بود و ديگرى مغلوب ، ولى اگر جنگ جهانى ديگرى رخميان قدرتهاى درجه اولى جهان صورت بگيرد غالب و مغلوبى وجود نخواهد داشت ، يعنىغالب و مغلوب هر دو از ميان مى رود، واقعا بر اساس شرايط ظاهرى ، حق با كيست ؟ حق بابدبين هاست اگر حساب كنيم كه دنيا به راستى روى انبار باروت است ، از انبار باروتهم خطرناك تر (ديگر باروت يعنى چه ؟ صدر درجه از باروت ) و از ميان رفتنش بافشار دادن چند دكمه ميسر است ، حق با آنهايى است كه به آينده دنيا بدبين اند، راستى همروى علل ظاهرى هيچ دليلى ندارد كه بدبين نباشيم ، بايد هم بدبين باشيم . نبايداميدوار باشيم كه بچه هاى ما يك عمر طبيعى و عادى بكنند و بچه هاى خودشان را ببينند.
امروز مى بينيم بشر به كره ماه مى رود با خود فكر مى كنيم كه كم كم آنجا سكونت مىكند و اگر جنونى به كله اش بزند، از آنجا زمين را منهدم مى كند، تنها يك چيز است و آنالهامى است كه ما از دين مى گيريم الذين يومنون بالغيب ، مى گوييم البتهدرگذشته براى بشريت به مقياسهاى كوچك (مقياسهاى قبيله اى ، كشورى ) مقياسهاى كمىبزرگتر (اقليمى ) از اين خطرات پيش آمده ولى جهان را صاحبى باشد خدا نام ، خداوندبه يك وسيله آن را حفظ كرده است . وقتى هم كه خطر به مقياس جهانى به وجود آيد، بازلطف الهى از عالم گرفته نمى شود، چه حرف خوبى نمى زند گاندى ، مى گويد:اروپا آكنده است از جنون دروغ و نبوغ با هم ؛ نوابغشان هم مجنونند، نبوغهاى توام باجنون دارند.
آينده روشن از نظر دين 
از نظر دين ، الذين يومنون بالغيب از نظر منطق خبرهايى كه از طريقدين گرفته ايم نه از روى اصول ظاهر، مى گوييم خيالمان از اين جهت كه بشريت بكلىنيست و نابود بشود راحت است . هر چه در گذشته بوده است مقدمه اى بوده براى آنچه كهدر آينده پيش مى آيد. ما آينده اى پيش رو داريم كه در آن به تعبير اسلام عقلهاكامل مى شود. حديث دارد كه خداوند نمى گويد امام زمان در آن دوره دست لطفخودش را بر سر بندگان مى گذارد حتى كملت عقولهم (167) وبشر عقل خودش را باز مى يابد و ديگر اين بى عقلى ها را خود به خود نمى كند. مىفرمايد: در آن دوره عمرها طولانى : و بهداشت مردم كاملتر مى شود، امنيت به طوركامل برقرار مى گردد، تصطلح فى ملكه السباع (168)درندگان بايكديگر صلح مى كنند كاسگين و جانسون (169) هم با هم صلح مى كنند و يخرجالارض ‍ افلاذكبدها (170)زمين آنقدر منابع نيرو و ذخيره دارد كه الى ما شاء الله .تازه شما به كجاى آن پى برده ايد؟! مى گوييد چهار پنج ميليارد جمعيت زياد است ؟ نه، بيش از اينها مى تواند در خود جا دهد. زمين حداكثر نيرويى را كه دارد، گنجهاى مدفونىرا كه دارد در اختيار بشر مى گذارد. آسمان بركاتش را مى بارد.
وقتى كه ما روى الهام مذهبى ، روى اين چيزها مطالعه مى كنيم و دنياى به اصطلاح روشنامروز را مى نگريم ، مى بينيم مثل ما در اين دنيا نسبت به دنيايى كه دين به ما نويد مىدهد كه در انتظار ماست خواه كه ما شخصا به آن دوره برسم يا نرسيم مثل مردمى است كه دارند از يك تونل عبور مى كنند.تونل در ذات خودش تاريك است ولى چراغ مصنوعى در آن نصب كرده اند. تازه بايد از اينتونل بيرون بيايند. وقتى كه بيرون آمدند، به يك فضاى بسيار باز و بسيار روشنكه روشنى آن طبيعى است مى رسند؛ عدالت به معنى واقعى برقرار است ، امنيت به معنىواقعى برقرار است ، آزادى به معنى واقعى برقرار است ، توحيد به حقيقت خودش طلوعمى كند و ظاهر مى شود و دنيا را روشن مى كند. اعلموا آن االله الارض بعدموتها(171) قرآن مى گويد: بدانيد كه خدا همين زمين مرده را در هنگام بهارزنده مى كند. اين آيه را در احاديث ما اين طور تفسير شده است كه اين مطلب اختصاص بهزمين خاكى ندارد، زمين اجتماع بشر هم چنين است . اگر شما ديدى كه روزى فساد جهانگيرشد ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس (172)اگر تمام عالم مثل فصل زمستان مرد، مايوس نشويد، نگوييد دنيا را زمستانگرفت ، ديگر دوره بهار منقضى شد. خير، بهارى خواهد آمد.
اين معنى الذين يومنون بالغيب ، ايمان به نهان و ايمان به مددهاى غيبى و نهانىاست ، منتها مددها براى شخص به مقياس شخصى ، براى اجتماع كوچك به مقياس اجتماعى وبراى جهان بشريت به مقياس جهانى است . حكومت واحد جهانى ، سراسر عدالت ، سراسرامنيت ، سراسر بركت ، سراسر رفاه ، سراسر آسايش ، سراسر خوبى و سراسرترقى خواهد بود. در خاتمه عرايضم اين جملات دهاى افتتاح را كه شايد اكثر شما حفظهستيد مى خوانم :
الهم انا نرغب اليك فى دوله كرنمه ، تعز بها الاسلام و اهله و بذب بها النفاق واهله و تجعلنا فيها من الدعاه الى طاعتك و القاده الى سبيلك و توزقنا بهتا كرامه الدنيا والاخره .
خدايا! تو را قسم مى دهيم به حق صاحب امشب كه ما رااهل ايمان و جزء منتظرين واقعى فرج او قرار بده . دست ما را از دامان ولاىاهل بيت و ايمان به حقانيت آنها كوتاه مفرما.
خدايا ما را به حقايق دين مقدس اسلام آشنا كن ، توفيقعمل و خلوص بيت به همه ما كرامت بفرما.
و صلى الله على محمد و آل محمد.
فصل هفتم : معيار انسانيت چيست ؟ 
اين سخنرانى در يكى از دانشگاههاى كشور ايراد شده و تاريخ آن مشخص ‍ نيست .
معيار انسانيت چيست ؟ 
گر چه وقت من خيلى گرفته است و بيش از اندازه ظرفيت و توانايى ام براى خودمكارهايى درست كرده ام يا شرايط بر من تحميل كرده است ، در عينحال وقتى دوستان از من تقاضاى بحثى در اينجا كردند چاره اى جز اين نديدم كه موافقتبراى اينكه نشستن و صحبت كردن و مسايل اسلامى را با شما دانشجويان عزيز در ميانگذاشتن براتى من از مهمترين مسايل است .
ترجيح مى دهم كه مسائلى را طرح كنم كه ذهن شما را برانگيزد تا درباره آن فكر كنيد وبا يكديگر به مذاكره بپردازيم . لذا بحث من بيشتر جنبه طرح و سؤال دارد. موضوع بحث معيار انسانيت است ، يعنى مى خواهيم بدانيم معيار و ميزانانسانيت چيست . اگر از نظر زيست شناسى فقط جسم انسان مطرح است . در آنجا بحث مىكنند كه انسان در ميان رده هاى مختلف حيوانات در چه رده اى است . مثلا پستاندار است و...بالاخره يك نوع از انواع جانداران را انسان مى نامند درمقابل انواع ديگر جانداران نظير پرندگان ، خزندگان ، چارپايان ، حشرات و غيره . بامقياس زيست شناسى ، همه افراد بشر كه بر روى زمين هستند، با دو پا راه مى روند، پهنناخن هستند و حرف مى زنند، انسانند، و با اين معيار هيچ تفاوتى ميان انسانها رد انسانيتزيست شناسى نيست و فى المثل با مقياس زيست شناسى ، همه افراد بشر كه به روىزمين هستند، با دو پا راه مى روند، پهن ناخن هستند و حرف مى زنند، انسانند و با اين معيار،انسانند، با اين معيار هيچ تفاوتى ميان انسانها در انسانيت زيست شناسى نيست ، فىالمثل با مقياس ‍ زيست شناسى و با مقياس پزشكى و حتى با مقياس روانشناسيت موسىچومبه همان مقدار انسان است كه لومومبا؛ يعنى از جنبه زيست شناسى ، از نظر يك پزشك وحتى از نظر يك روانشاس كه درباره جهازات بدنى يا جهازات روانى انسان گفتگو مىكند، بين اين دو نفر نمى توان فرقى گذاشت همچنان كه ميان امام حسين عليه السلام ويزيد نمى توان فرقى گذاشت ، هر دو از نظر زيست شناسى و پزشكى و حتىروانشناسى انسان هستند، ولى آيا انسانيت انسان ، آنچه كه شرافت وكمال انسانى ناميده مى شود، به همين است ؟
انسان كامل و انسان ناقص  
در علوم انسانى مى بينيم سخن از انسان كامل و انسان ناقص است ، سخن از انسان پايينافتاده و انسان مترقى و متعالى است . آن انسانى كه از نظر علوم انسانى ، از نظر علوماخلاقى ، از نظر علوم اجتماعى ممكن است كامل باشد و ممكن است ناقص ،قابل ستايش و تقدير و تكريم باشد و بيا به هيچ وجهقابل ستايش و تعظيم نباشد بلكه شايسته تحقير باشد، كدام انسان است ؟ معيار انسانيتچيست و در كجاست ؟ اين چگونه است كه ميان مثلا چومبه و لومومبا فرق مى گذاريم ؟ در چهچيز آنها فرق مى گذاريم ؟ چه چيز، يكى را از انسان منحطقابل نكوهش و حتى مستحق اعدام قرار داده است و ديگر را انسانىقابل ستايش ؛ با اينكه از جنبه هاى زيست شناسى اگر هر دو را كالبد شكافى كنندشبيه يكديگرند، حتى جهازات روانى شان همه شبيه يكديگر است ؛ هر دو داراى قلب وسلسله اعصاب ، كبد، كليه ، ماهيچه ها و معده و... هستند و چه بسا كه اعضاى بدن انسانقابل نكوهش از اعضاى بدن انسان متعالى بهتر كار كند. پس چه چيز در آن كه باعثتفاوت اين دو شده است ؟
اين همان مساله بسيار بسيار مهمى است كه از قديم در علوم انسانى و نيز در اديان و مذاهبمطرح بوده است . مثلا قرآن انسانهايى را برتر و بالاتر از فرشته و شايستهمسجوديت ملائك مى داند، چنانكه مى گويد: ما به فرشتگان گفتيم به آدم سجده كنيد،ولى در مورد انسانهايى نيز مى گويد چهارپايان بر اينها برترى دارند. چه مقياسها ومعيارهايى است كه اين مقدار تفاوت را به وجود آورده است ؟ اين حتى به دين و مذهب همارتباط ندارد و حتى مساله انسان در سطحى قرار گرفته است كه با موضوع خدا هم صددر صد بستگى ندارد؛ يعنى فيلسوفان مادى جهان هم كه به خدا و دين و مذهب اعتقادندارند، باز مساله انسان و انسانيت و مساله انسان برتر و انسان فروتر را مطرح كردهاند. در اينجا اين سوال مطرح مى شود كه از نظر مكاتب مادى ، انسان برتر و انسانفروتر چگونه انسانهايى هستند و ملاك برترى و ملاك فروترى چيست ؟ اينسوال بود، حال ببينيم جواب چيست .
نظريات مختلف درباره معيار انسانيت : 
1 - علم 
آيا ما مى توانيم علم را ملاك و معيار انسانيت قرار بدهيم و بگوييم كه انسانها از نظرزيست شناسى با يكديگر مساوى هستند ولى يك چيز هست كه اكتسابى يعنى به دستآوردنى است و با آن معيار، انسانيت با غير انسانيت تفاوت مى كند؛ مرزى است ميان انسانبرتر و انسان فروتر، و آن دانش ‍ است ؟ هر اندازه كه انسان آگاهى و دانش بيشترىپيدا كند، انسانتر است و هر اندازه كه از علم و دانش بى بهره تر باشد، از انسانيت بىبهره تر است . بنابراين دانش آموز كلاس اول از كسى كه هنوز به مدرسه نرفته استانسانتر است . دانش آموز كلاس دوم از دانش آموز كلاساول انسانتر است و همين طور... در دوره دانشگاه هم دانشجويى كهسال آخر را طى مى كند از دانشجويى كه سال ماقبل آخر را طى مى كند انسانتر است . در ميان علما و دانشمندان نيز هر كدام كه معلوماتشبيشتر است انسانتر است .
آيا اينكه علم و دانش معيار انسانيت است و تنها معيار هم هست ، مى تواند مردودقبول واقع شود؟ آيا شما انسانها را بر اساس دانششان ستايش و نكوهش مى كنيد؟ ابوذررا كه شما ستايش مى كنيد آيا به دليل اين است كه دانش ابوذر از دانش شما و از دانشانسانهاى زمان خودش بيشتر بوده است ؟ اينكه معاويه مورد نكوهش و درمقابل ، ابوذر مورد ستايش ‍ شماست آيا به ايندليل است كه شما حساب كرده ايد و ديده ايد معلومات ابوذر از معاويه بيشتر است ؟ درمورد چومبه و لومومبا چطور؟ من گمان نمى كنم كه تنها علم و دانش معيار انسانيت باشد وهر كه عالمتر است انسانتر باشد. با اين مقياس بايد بگوييم كه در زمان ما انيشتين - كهاز همه دانشمندان عالم شهرتش بيشتر است و واقعا هم شايد از همه دانشمندان عالم عالمتربود - انسانترين انسانهاى زمان بوده است .
2 - خلق و خوى 
نظريه ديگر اين است كه انسانيت به دانش نيست ، دانش البته شرطى است براى انسانيت .آگاهى و باخبر بودن ، روشن بودن به جهان ، به خود و به اجتماع را نمى شود نفىكرد اما اين مسلما كافى نيست . اگر هم دخالتى دارد، يكى از پايه هاى انسانيت است ، تازهدر اصل پايه بودنش هم حرف است كه بعد عرض مى كنم . اين نظريه مى گويد انسانيتبه خلق و خوى است نه به دانش . خلق و خوى يك مساله است آگاهى مساله ديگر. ممكن استانسان ، آگاه و دانا باشد و همه چيز را بداند ولى خلق و خوى او خلق و خوى انسانىنباشد، بلكه خلق و خوى حيوانى باشد، چطور؟ يك حيوان از نظر خلق و خوى تابعغرايزى است كه با آن غرايز آفريده شده است ، جبر غرايز بر او حكومت مى كند؛ يعنى درمقابل غريزه اش يك اراده حكم ندارد و حتى او همان غرايز خودش است و غير از غريزه چيزديگرى نيست . اگر مى گوييم سگ حيوان درنده و در عينحال باوفاست . درندگى و وفا براى اين حيوان غريزه است . اگر مى گوييم مورچه يكحيوان حريص يا مال انديش است ، حرص يا مال انديشى براى اين حيوان يك غريزه است .جبر غريزه بر او حكومت مى كند و بس . انسانهايى در جهان هستند كه همان خلق و خوىحيوان را دارند. يا به عبارت ديگر همان خلق و خوى اولى طبيعى را دارند، خودشان را براساس طرح انسانى نساخته اند، خودشان را تربيت نكرده اند، انسان طبيعى هستند، يكانسان صد درصد موافق طبيعت ، انسانى كه در درون خودش محكوم طبيعت خودش است .
علم او چطور؟ علم ، آگاهى و چراغ است . او در حالى كه محكوم طبيعتش ‍ است ، چراغ علم را دردست دارد. آن وقت تفاوتش با حيوان در اين جهت مى شود كه شعاع آگاهى حيوان براىتامين غرايزش ضعيف و محدود به زمان و مكان خودش است ولى آگاهى به انسان قدرت مىدهد به طورى كه بر زمان گذشته اطلاع پيدا مى كند، زمان آينده را پيش بينى مى كند ازمنطقه خودش خارج مى شود و به منطقه هايى ديگر مى رود تا آنجا كه از كره خودش همخارج مى شود و به كره ديگر مى رود.
ولى مساله خلق و خوى يك امرى ديگر است ، غير از مساله آگاهى است ، به عبارت ديگرآگاهى ، به آموزشهاى انسان ارتباط پيدا مى كند و خلق و خوى به پرورش هاى انسانى. اگر بخواهند به انسان آگاهى بدهند بايد او را تربيت كنند، عادت و پرورش دهند واين ، يك سلسله عوامل غير از عوامل آموزش مى خواهد، به اين معنى كهعامل آموزش ، شرط پرورش هست ولى شرط لازم است نه شرط كافى .
نظريه اول كه معيار انسانيت را تنها دانش مى دانست ،خيال نمى كنم كه چندان قابل قبول باشد. بعد عرض مى كنم كه چه اشخاصى هميننظريه را دنبال كرده اند. ولى نظريه دوم كه سراغ خلق و خوى مى رود، طرفدارانبيشترى دارد، اما تازه اين مساله مطرح است كه كدام خلق و خوى معيار انسانيت است ؟ دراينجا هم چند نظريه است :

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation