بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب رفتار علوی در کلام رهبر معظم انقلاب, ستاد کل نیروهاى مسلح ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     RAFTAR01 -
     RAFTAR02 -
     RAFTAR03 -
     RAFTAR04 -
     RAFTAR05 -
     RAFTAR06 -
     RAFTAR07 -
     RAFTAR08 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مهم ، نزديك شدن عملى به اميرالمومنين است  
امروز در خطبه ى اول راجع به امير مومنان كهامسال به نام آن بزرگوار مزين بود مطالبى را عرض مى كنم . اين روزهاسال اميرالمومنين به پايان مى رسد؛ البته همه ى سالها، همه ى روزها و همه ى تاريخ ،متعلق به امير مومنان و به خط و راه روشن اوست . در اينسال كه به نام اميرالمؤ منين موسوم و مزين شد، كارهاى فكرى خوبى در باب معرفتاميرالمومنين به وسيله ى علاقه مندان به آن بزرگوار انجام گرفت ؛ از اين جهت ، ايننامگذارى بجا بود و محصول قابل توجهى هم داشت :دلها متوجه اميرالمؤ منين است ؛ از اينامر استقبال كردند و ياد آن بزرگوار در سرتاسرسال ، در مجامع و مراكزى كه براى آگاهى بخشيدن است و نيز دردل مردم ، زنده ماند؛ اين خوب بود.اما آنچه كه مهم است و امروز براى ما از معرفت وآگاهيها مهمتر است ، عبارت است از نزديك شدن عملى به اميرالمومنين (عليه الصلاهوالسلام )؛ زيرا او اسوه است . شناختن على كافى نيست ؛ شناختن بايد مقدمه ى نزديكشدن به جايگاه باشد.اگر حكومتى خير و صلاح مردم را مى طلبد، بايد على بن ابىطالب (عليه السلام ) را اسوه و الگوى خود قرار دهد؛ اين جاست كه انسانها احساسخواهند كرد كه سعادت در زندگى آنها حضور دارد.هم امروز اين طور است ، هم در آينده ىتاريخ هميشه همين گونه خواهد بود.اگر جامعه يى در انتظار سعادت است ، راه عملى آناست كه حكومتها، زندگى و حكومت اميرالمؤ منين را اسوه قرار بدهند و به آن سمت حركتكنند.حرف و عمل رياكارانه ى حكومتهاى غربى كه امروز تبليغات دنيا در دست آنهاستنمى تواند انسانها را سعادتمند كند و جامعه را از طعم واقعى عدالت شيرين كام نمايد.
عدالت شخصى در حداعلى 
در اميرالمؤ منين عدالت شخصى در حد اعلى بود؛ همان چيزى كه از آن به تقوا تعبير مىكنيم .همين تقواست كه در عمل سياسى او، در عمل نظامى او، در تقسيم بيتالمال توسط او، در استفاده ى او از بهره هاى زندگى ، در هزينه كردن بيتالمال مسلمين ، در قضاوت او و در همه ى شؤ ون او خودش ‍ را نشان مى دهد.در واقع در هرانسانى ، عدالت شخصى و نفسانى او، پشتوانه ى عدالت جمعى ، و منطقه ى تاءثيرعدالت در زندگى اجتماعى است .نمى شود كسى در درون خود و درعمل شخصى خود تقوا نداشته باشد، دچار هواى نفس و اسير شيطان باشد، اما ادعا كند كهمى تواند در جامعه عدالت را اجرا كند؛ چنين چيزى ممكن نيست .هركس كه بخواهد در محيطزندگى مردم منشاء عدالت بشود، اول بايد در درون خود تقواى الهى را رعايت كند. تقوابه همان معنايى كه در ابتداى خطبه عرض كردم يعنى مراقبت براى خطا نكردن .البتهمعناى اين حرف آن نيست كه انسان خطا نخواهد كرد؛ خير، بالاخره هر انسان غير معصومىدچار خطا مى شود؛ اما اين مراقبت ، يك صراط مستقيم و يك راه نجات است و از غرق شدنانسان جلوگيرى مى كند و به انسان قدرت مى بخشد.انسانى كه مراقب خود نيست و درعمل و كلام و زندگى شخصى خود دچار بى عدالتى و بى تقوايى است ، نمى تواند درمحيط جامعه منشاء عدالت اجتماعى باشد.اين جاست كه (عليه الصلاه والسلام ) درسهميشگى خودش را به همه ى كسانى كه در امور سياسى جامعه ى خود نقشى دارند، بيانكرده است :((من نصب نفسه للناس اماما فليبداء بتعليم نفسهقبل تعليم غيره ))؛ هر كس كه خود را در معرض رياست ، امامت و پيشوايى جامعه مى گذارددر هر محدوده يى اول بايد شروع به تاءديب و تربيت خود كند؛ بعد شروع به تربيتمردم كند؛ يعنى اول خودش را اصلاح كند، بعد به سراغ ديگران برود.مى فرمايد:((وليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه ))؛ اگر مى خواهد ديگران را تربيت كند،بايد با سيره و روش و رفتار خود تربيت كند؛ نه فقط با زبان خود.به زبان خيلىچيزها مى شود گفت ؛ اما آن چيزى كه مى تواند انسانها را به راه خدا هدايت كند، سيره وعمل كسى است كه در محدوده يى چه در آفاق يك جامعه ، چه در محدوده هاى كوچكتر او را بهعنوان پيشوا و معلم و كسى كه مردم بناست از او پيروى كنند، منصوب كنند.بعد مىفرمايد:((و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم ))؛ آن كسى كه خودرا تعليم مى دهد و تاديب مى كند، بيشتر مستحقاجلال و تكريم است ، از آن كسى كه مى خواهد ديگران را تاديب كند، در حالى كه خودشرا تاديب نكرده است .اين ، منطق و درس اميرالمؤ منين است .حكومت ، فقط فرمانروايى نيست ؛حكومت ، نفوذ در دلها و مقبوليت در ذهنهاست ؛ كسى كه در چنين موقعيتى قرار مى گيرد ياخود را قرار مى دهد، اول بايد در درون خود به صورت دايمىمشغول تاديب باشد؛ خود را هدايت كند، به خود تذكر بدهد و خود را موعظه كند.

خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 26/12/1379

بيدارى و پايدارى 
او يك لحظه دچار غفلت و كج فهمى و انحراف فكرى و بد تشخيص دادن واقعيتها نشد. ازهمان وقتى كه از غار حرا و كوه نور، پرچم اسلام به دست پيامبر برافراشته شد وكلمه ى ((لااله الااللّه )) بر زبان آن بزرگوار جارى شد و حركت نبوت و رسالت آغازگرديد، اين واقعيت درخشان را على بن ابى طالب (عليه السلام ) تشخيص داد؛ پاى اينتشخيص هم ايستاد و با مشكلات آن هم ساخت ؛ اگر تلاش لازم داشت ، آن تلاش را هم انجامداد؛ اگر مبارزه لازم داشت ، آن مبارزه را كرد؛ اگر جانفشانى مى خواست ، جان خود را در طبقاخلاص گذاشت و به ميدان برد؛ اگر كار سياسى و فعاليت حكومت دارى و كشوردارى مىخواست ، آن را انجام داد. بصيرت و بيدارى او، يك لحظه از او جدا نشد. دوم ، صبر وپايدارى كرد و در اين راه استوار و صراطمستقيم ، استقامت ورزيد. اين استقامت ورزيدن ،خسته نشدن ، مغلوب خواسته ها و هواهاى نفس انسانى كه انسان را به تنبلى و رها كردنكار فرا مى خواند نشدن ، نكته ى مهمى است .
بله ، عصمت اميرالمؤ منين ، قابل تقليد نيست . شخصيت اميرالمؤ منين ،قابل مقايسه ى با هيچ كس نيست . ما هر كدام از انسانهاى بزرگى كه در محيط و يا درتاريخ خودمان هم مشاهده كرده ايم ، اگر بخواهند با اميرالمؤ منين مقايسه بشوند،مثل مقايسه ى ذره با آفتاب است قابل مقايسه نيستند اما اين دو خصوصيت در اميرالمؤ منين، قابل تقليد و قابل پيروى است . كسى نمى تواند بگويد كه اگر اميرالمؤ منين صبر وبصيرت يعنى بيدارى و پايدارى داشت به خاطر اين بود كه اميرالمؤ منين بود. همهدر اين خصوصيت بايد سعى كنند كه خودشان را به اميرالمؤ منين نزديك كنند؛ هر چه همت واستعدادشان باشد.
عدم بصيرت و عدم صبر؛ سرمنشاء تمام مشكلات  
عزيزان من ! تمام مشكلاتى كه براى افراد يا اجتماعات بشر پيش مى آيد، بر اثر يكىاز اين دوست ؛ يا عدم بصيرت ، يا عدم صبر؛ يا دچار غفلت مى شوند، واقعيتها را تشخيصنمى دهند، حقايقها را نمى فهمند، يا با وجود فهميدن واقعيات ، از ايستادگى خسته مىشوند. لذاست كه به خاطر يكى از اين دو، يا هر دو، تاريخ بشر پُر از محنتهاى بزرگملتهاست ؛ پُر از غلبه ى زورگويان عالم بر ملتهاى ضعيف النفس وغافل است . دهها سال ، گاهى صدها سال ، يك ملت مقهور سياست يك جهانخوار و يك قدرتبزرگ بوده است . چرا؟ مگر اينها انسان نبوده اند؟ بله ، انسان بوده اند، ليكن يابصيرت نداشته اند، يا اگر بصيرت داشته اند، در راه آن آگاهى خود، صبر لازم رانداشته اند؛ يعنى يا بيدارى نداشته اند، يا پايدارى نداشته اند.
در طول سالهاى قبل از انقلاب ، هرچه شما عقب برويد، محنت ، ذلت ، بدبختى ، فشارهاىگوناگون از طبقات حاكم و سلطه و زورگويى و تحقير از طرف قدرتهاى بيگانه رادر كشور ما مى بينيد. در اين كشور، سالهاى متمادى انگليسيها، سالهاى متمادى روسها،سالهاى متمادى هر دو، و در نهايت سالهاى متمادى امريكاييها، هرچه تصميم گرفتند، نسبتبه اين ملت انجام دادند. ملت ما همين ملت بود و همين استعدادها را داشت كه امروز بحمداللّهدر ميدانهاى گوناگون ، استعدادهاى شما جوانان داردمثل ستاره و خورشيد مى درخشد اما به خاطر حكومتهاى ناباب و به خاطر تربيتهاى غلط،بصيرت و صبر او كم بود. وقتى در برهه يى از زمان ، آگاهان جامعه ، بزرگان جامعه، دانايان جامعه و كسى مثل امام بزرگوار پيدا شدند، در مردم بصيرت دميدند، مردم را بهصبر وادار كردند، ((و تواصوا بالحق و تواصوبالصبر)) را در جامعه رايج كردند، ايندرياى خروشان به وجود آمد و توانست آن تاريخ سرتاپا ذلت و محنت را قطع كند وتسلط بيگانگان را بر اين كشور از ميان بردارد.
شما امروز وقتى در افق سياسى جهان نگاه مى كنيد، اگر يك ملت وجود داشته باشد كههيچ سلطه ى خارجى بر او نيست ، آن ملت ، ملت ايران است . اگر تعدادى ملتها و كشورهابا اين خصوصيت وجود داشته باشند، باز در راءس آن كشورها، ايران و ملت ايران است .چرا؟ چون به وسيله اين مردم ، به وسيله جوانان اين ملت ، به وسيله ى مسؤ ولان اين ملت ،به وسيله ى رهبران و هدايتگران اين ملت ، بصيرت و صبر از اميرالمؤ منين (عليه السلام) آموخته شد؛ اين دو خصوصيت اين قدر مهم است . امروز هم در دنيا كسانى كه در راءسقدرتهاى سياسى زور گو و مداخله گر، يا در راءس ‍ كمپانيهاى اقتصادى ، يا در راءسدستگاههاى سرطان گونه ى تبليغاتى و شبكه هاى عظيم سودجوى تبليغات قرارگرفته اند، از طريق يكى از اين دو خصوصيت بر ملتها حكم مى رانند و زورگويى مىكنند؛ يا سعى مى كنند ملتها را در غفلت نگه دارند و بصيرت آنها را از آنها بگيرند حالا اگر هم نتوانند به طور كلى از آنها بصيرت را سلب كنند، در يك مورد يك مساءله ىخاص كه برايشان مهم است ، سعى مى كنند بيدارى ملتها و بصيرت انسانها را در آنجامعه سلب كنند يا آنها را دچار بى صبرى كنند. گاهى يك ملت و يك مجموعه ى انسان ،در يك راه درست دچار بى صبرى مى شوند. اين بى صبرى هم يك چيز تلقينى است ؛ مىشود به ملتها تلقين كرد.

ديدار با گروه كثيرى از دانشجويان و دانش آموزان به مناسبت سيزدهم آبان ، سالروزميلاد امام على (ع )، 12/8/1377

استغفار علوى 
يكى ديگر از خصوصيات اميرالمؤ منين ، همين استغفار آن بزرگوار است كه در همينخصصوص ، من چند جمله يى در آخر اين خطبه عرض بكنم . دعا و توبه و انابه و استغفاراميرالمؤ منين خيلى مهم است . شخصيتى كه جنگ و مبارزه مى كند، ميدانهاى جنگ را مى آرايد،ميدانهاى سياست را مى آرايد، نزديك به پنجسال بر بزرگترين كشورهاى آن روز دنيا حكومت مى كند (اگر امروز قلمرو حكومت اميرالمؤمنين را نگاه كنيد، مثلا شايد ده كشور يا چيزى در اين حدود باشد) در چنين قلمرو وسيعى باآن همه كار و با آن همه تلاش ، اميرالمؤ منين يك سياستمداركامل و بزرگ است و دنيايى را در واقع اداره مى كند؛ آن ميدان سياستش ، آن ميدان جنگش ، آنميدان اداره ى امور اجتماعيش ، آن قضاوتش در بين مردم و حفظ حقوق انسان ها در اين جامعهاينها كارهاى خيلى بزرگى است ، خيلى اشتغال و اهتمام مى طلبد و همه ى وقت انسان را بهخودش مشغول مى كند. در اين طور جاها، آدمهاى يك بعدى مى گويند، دعا و عبادت ما همين استديگر. ما داريم در راه خدا كار مى كنيم و كارمان براى خداست . اما اميرالمؤ منين اين طورنمى فرمايد آن كارها را دارد، عبادت هم دارد. در بعضى از روايات دارد البته من خيلىدنبال اين قضيه تحقيق نكردم ، تا ببينم رواياتقابل اعتماد است يا نه كه اميرالمؤ منين (ع ) در شبانه روز، گاهى هزار ركعت نماز مىخواندند.
دعاى علوى 
اين دعاهايى كه مشاهده مى كنيد، دعاهاى معمول اميرالمؤ منين است . دعا و تضرع و انابه ىاميرالمؤ منين ، از دوران جوانيش بود. آن روزها هم اميرالمؤ منينمشغول بود. زمان پيامبر هم يك جوان انقلابى را در ميدان همه كاره ى اين طورى بود. اوهميشه مشغول بود و وقت خالى نداشت ؛ اما همان روز هم وقتى نشتند و گفتند در بين اصحابپيامبر، عبادت چه كسى از همه بيشتر است ؟ ((ابودرداء)) گفت : على . گفتند چطور؟ نمونهو مثال آورد و همه را قانع كرد كه على از همه بيشتر عبادت مى كند. زمان جوانى ، بيست وچند سالش بود؛ بعد از آن هم كه معلوم است . زمان خلافت هم همين طور بود.
عبادت على (ع )  
بعد راجع به عبادت حضرت صحبت مى كند. آن حضرت ، قله ى اسلام است ؛ اسوه ى مسلميناست . در همين روايت فرمود: ((ما اشبهه من ولده و لااهل بيته احد اقرب شبها به فى لباسه و فقهه من على بن الحسين )). امام صادق مىگويد: ما در تمام اهل بيتمان اهل بيت و اولاد پيامبر از لحاظ اين رفتارها و اين زهد وعبادت ، هيچ كس به اندازه ى على بن الحسين به اميرالمؤ منين شبيه تر نبود؛ امام سجاد، ازهمه شبيه تر بود. امام صادق فصلى در باب عبادت امام سجاد ذكر مى كنند؛ از جمله مىفرمايند: ((و لقد دخل ابوجعفر (عليه السّلام ) ابنه عليه ))؛ پدرم حضرت ابى جعفرباقر يك روز پيش پدرش رفت و وارد اتاق آن بزرگوار شد؛ ((فاذا هو قد بلغ منالعبادة ما لم يبلغه احد))؛ نگاه كرد، ديد پدرش از عبادت حالى پيدا كرده كه هيچ كس بهاين حال نرسيده است ؛ شرح مى دهند: رنگش از بى خوابى زرد شده ، چشمهايش از گريهدرهم شده ، پاهايش ورم كرده و...؛ امام باقر اينها را در پدر بزرگوارش مشاهده كرد ودلش سوخت : ((فلم املك حين راءيته بتلك الحال البكاء))؛ مى گويند وقتى وارد اتاقپدرم شدم و او را به اين حال ديدم ، نتوانستم خوددارى كنم ؛ بنا كردم زار زار گريهكردن ؛ ((فبكيت رحمة له )). امام سجاد در حال فكر بود تفكر هم عبادتى است بهفراست دانست كه پسرش امام باقر چرا گريه مى كند؛ خواست يك درس عملى به او بدهد؛سرش را بلند كرد، ((قال يا بنى اعطنى بعض تلك الصحف التى فيها عبادة على بنابى طالب ))؛ در ميان كاغذهاى ما بگرد و آن دفترى كه عبادت على بن ابى طالب راشرح داده ، بياور. ظاهرا از دوران امام على بن ابى طالب (عليه السّلام ) نوشته ها وكتابهايى در باب قضاوتهاى آن حضرت ، در باب زندگى آن حضرت ، در باب احاديثآن حضرت ، در اختيار ائمه بود. از مجموع روايات ديگر، آدم اين طور مى فهمد كه درموارد گوناگونى از آن استفاده مى كردند. اين جا هم حضرت به پسرش امام باقرفرمود، آن نوشته يى را كه مربوط به عبادت على بن ابى طالب است ، بردار بياور.امام باقر مى فرمايند ((فاعطيته ))؛ رفتم آوردم و به پدرم دادم . ((فقراء فيها شيئايسيرا ثم تركها من يده تضجرا))؛ مقدارى به اين نوشته نگاه كرد امام سجاد دارد هم بهامام باقر درس مى دهد، هم به امام صادق درس مى دهد، هم به من و شما درس مى دهد باحال ملامت آن را بر زمين گذاشت ؛ ((و قال من يقوى على عبادة على على بن ابى طالب (عليهالسّلام ))؛ فرمود چه كسى مى تواند مثل على بن ابى طالب عبادت كند؟ امام سجادى كهآن قدر عبادت مى كند كه امام باقر دلش بهحال او مى سوزد نه مثل من و شما؛ ماها كه كمتر از اينها هم به چشممان بزرگ مى آيد امامباقرى كه خودش هم امام است و داراى آن مقامات عالى است ، اما از عبادت على بن الحسيندلتنگ مى شود و دلش مى سوزد و نمى تواند خودش را نگه دارد و بى اختيار زار زارگريه مى كند، آن وقت على بن الحسينِ با اين طور عبادات مى گويد: (( من يقوى علىعبادت على بن ابى طالب ))؛ چه كسى مى تواندمثل على عبادت كند؟ يعنى بين خودش و على يك فاصله ى طولانى مى بيند.

خطبه هاى نماز جمعه تهران (بيست و دوم ماه مبارك رمضان و روز قدس )
10/10/1378

داستانهايى از عبادت علوى 
داستانهاى گوناگونى مثل داستان ((نوف بكالى )) از عبادت هاى اميرالمؤ منين هست . اينصحيفه علويه كه بزرگان جمع كرده اند، ادعيه ماءثوره از اميرالمؤ منين است كه يكنمونه اش همين دعاى كميلى است كه شما شب هاى جمعه مى خوانيد. من يك وقت از امامراحل بزرگوارمان پرسيدم كه در بين اين دعاهايى كه هست ، شما كدام دعا را بيشتر از همهمى پسنديد و بزرگ مى شماريد؟ ايشان تاءملى كردند و گفتند: دو دعا؛ يكى دعاىكميل ، يكى هم مناجات شعبانيه .
احتمالا مناجات شعبانيه هم از اميرالمؤ منين است ؛ چون در روايت دارد كه همه ائمه با اينمناجات ، مناجات مى كردند. من حدس قوى مى زنم كه آن هم از اميرالمؤ منين (ع ) باشد.كلمات و مضامينش هم شبيه به همين كلمات و مضامين دعاىكميل است . دعاى كميل هم دعاى عجيبى است . شروع دعا، با استغفار است و خدا را به ده چيزقسم مى دهد. ببينيد، اين استغفارى كه من هفته قبل عرض مى كردم ، اين است . ((اللهم انىاسئلك برحمتك التى وسعت كل شى ء)). خدا را به رحمتش ، خدا را به قدرتش ، خدا را بهجبروتش به ده چيز از صفات بزرگ پروردگار قسم مى دهد. بعد كه اين خدا را بهاين ده چيز قسم مى دهد، بعد مى فرمايد: ((اللهم اغفرلى الذنوب التى تهتك العصم ،اللهم اغفرلى الذنوب التى تنزل النقم ، اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء)).پنج نوع گناه را هم در آن اميرالمؤ منين به پروردگار عرض مى كند: گناهانى كه جلوىدعا را مى گيرند، گناهانى كه عذاب نازل مى كنند و... يعنى ازاول دعا، استغفار است ؛ تا آخر دعا هم باز همين استغفار است . عمده مضمون اين دعاىكميل ، طلب مغفرت و آمرزش است . مناجاتى سوزناك و آتشين در طلب آمرزش از پروردگاراست . اين ، اميرالمؤ منين است . استغفار، اين است .
عزيزان من ! انسان در عالى ترين شكل و متكاملترين نوع زندگى ، آن انسانى است كهبتواند در راه خدا حركت بكند و خدا را از خود راضى كند و شهوات ، او را اسير خودننمايد. انسان درست و كامل ، اين است . انسان مادى كه اسير شهوت و غضب و هواهاى نفسانىو خواسته ها و احساسات خود است ، انسان حقيرى است ؛ هرچند هم به ظاهر بزرگ باشد ومقام داشته باشد. رئيس جمهور بزرگ ترين كشورهاى دنيا و دارنده بزرگترينثروتهاى جهان كه نمى تواند با خواهشهاى نفسانى خود مقابله و مبارزه كند و اسيرخواهشهاى نفس خود است ، انسان كوچكى است . اما انسان فقيرى كه مى تواند بر خواستههاى خود فايق بيايد و راه درست را كه راه كمال انسان و راه خ داست بپيمايد، انسانبزرگى است .
... در يك جمله هم از روز بيست و يكم سال چهلم هجرت كه روز شهادت اميرالمؤ منين (ع )است ياد بكنم . مثل امروزى ، كوفه چه حال و وضعى داشته است . شما آن لحظه اى رابه ياد بياوريد كه همه در تهران فهميدند امام بزرگوار از دنيا رفته است . ديديد چهولوله اى شد، چه زلزله اى به وجود آمد و چه دلهايى از جا كنده شد. البته امام مدتىبيمارى داشتند، سابقه بود، بعضى انتظار داشتند، اين بيم و دغدغه در ذهنها بود؛ امااميرالمؤ منين تا ساعتى قبل از آن ، در ميان مسجد، خفتگان را بيدار مى كرد. صداى اذان آنبزرگوار، شايد در فضاى كوفه پيچيده بود. لحن ملكوتى آن بزرگوار را مردم تاهمين روزهاى آخر، تا ديرورز و ديشبش شنيده بود. ناگهان ديدند كه صدايى بلند شد وهاتفى با لحن غم انگيزى فرياد كرد: ((الا تهدمت اركان الهدىتقتل على المرتضى )). مردم كوفه بعد هم همه دنياى اسلام خبر شهادت اميرالمؤ منين رابه اين ترتيب شنيدند.
البته اميرالمؤ منين ، خودشان بارها و بارها خبر داده بودند و از نزديكان اميرالمؤ منينتقريبا همه آن را مى دانستند. در زمان پيامبر(ص ) به هنگام جنگ خندق ، اميرالمؤ منين (ع ) كه جوان نوخاسته بيست و چند ساله اى بود با عمرو بن عبدود مبارزه كرد و آن پهلوانمعروف عرب را كه قريش و غير قريش او را بزرگ مى شمردند و يقين داشتند كه اوديگر كار پيامبر و مسلمانان را يكسره خواهد كرد به دركواصل كرد و برگشت و در اين مبارزه ، پيشانى حضرت زخم برداشت و خون از پيشانىمبارك اميرالمؤ منين نازل شد. او خدمت پيامبر آمد. آن حضرت ، نگاهى كردند. خون چهرهاميرالمؤ منين ، دل پيامبر را سوزاند. اين جوان مبارز، اين جوان فداكار، اين جوان محبوب وعزيز، رفته اين كار بزرگ را هم كرده و برگشته پيشانيش خون آلود شده است .پيامبر(ص ) فرمودند: على جان ! بنشين . اميرالمؤ منين نشست . پيامبردستمال خواستند، خودشان شايد خونها را تميز كردند و بعد هم به دو نفر از آن خانمهايى كه ماءمور بستن زخمها بودند، فرمودند كه زخم على را خوب ببنديد و مرتب كنيد.وقتى اين سفارشها را كردند، ناگهان مثل اين كه چيزى به ياد پيامبر آمد و شايد چشمهاىآن حضرت پر از اشك شد. نگاهى به اميرالمؤ منين كردند و گفتند: على جان ! امروز زخمتو را بستيم ؛ اما آن روزى كه محاسن تو از خون سرت خضاب خواهد شد، من كجا هستم ؟((اين اءكون اذا خضبت هذه من هذه )). بنابراين ، همه چنين روزى را انتظار داشتند؛ خودحضرت هم بارها مى فرمودند.
((محمد بن شهاب زهرى )) در روايتى مى گويد: ((كان اميرالمؤ منين يستبع قاتله )). يعنىكاءنه بى تابانه منتظر اين بود كه اين قاتل و اين شقى بيايد، كار خود را انجام بدهد.حركت زمان را كند مى شمرد كه اين حادثه انجام بگيرد. دائما مى فرمود كه ((متى يكون اذاخضبت هذه من هذه )). حضرت منتظر بودند، نزديكان هم مى دانستند؛ اما حادثه اين قدربزرگ بود كه با اين كه از پيش خبر داده شده بود، همه را منقلب كرد. حضرت را بهمنزل آوردند. روايتى را در بحار ديدم كه نقل شده بود كه حضرت گاهى از هوش مىرفتند و گاهى به هوش مى آمدند. دخترشان ام كلثوم درمقابل حضرت نشسته بود و اشك مى ريخت و گريه مى كرد. يك بار كه حضرت چشمشانرا باز كردند، اين تعبير را دارد كه فرمودند: ((لاتعزينى يا ام كلثوم )) به زبان ما يعنى دخترم ! با گريه و اشكهاى خودت دل من را جريحه دار نكن و نسوزان . ((فانكلوترين ما اراى لم تبك )). اگر تو آن چيزى را كه من در مقابلم مى بينم ، مى ديدى ،گريه نمى كردى . ((ان الملائكة من السموات السبع بعضهم خلف بعض و النبيونيقولون انطلق يا على )). طبق اين روايت ، فرمود كه فرشتگان آسمانها از هفت آسمان پشتسر يكديگر جمع شده اند. در مقابل من ، پيامبران بزرگ الهى همه اجتماع كرده اند و همهخطاب به من مى گويند: على جان ! بيا به طرف ما. ((فما اءمامك خير لك مما انت فيه )).
... پروردگارا! كشور و جامعه و مردم و دلهاى ما را علوى بفرما. ما را به معناى واقعىكلمه تابع اميرالمؤ منين قرار بده .

خطبه هاى نماز جمعه ، 12/11/1375

رفتار علوى را پيشه كنيم 
((درسهايى از زندگانى حضرت على (ع ))
همه بايد از رفتار و كردار على (ع ) درس بگيرند 
حالا به تدريج وارد مناقب نوع دوم مى شويم كه براى من و شما بايد درس ‍ باشد. نمىشود ما ادعاى تشيع بكنيم و خود را متخصصين به على بن ابى طالب بدانيم اما درعمل از اعمال و رفتار على بن ابى طالب در ما چيزى نباشد! اين اعمالى كه طبق اينروايات از اميرالمؤ منين (ع ) نقل شده است اين براى همه ما حجت است . براى همه ما معيار است، همه مسئولين كشور، آحاد مردم ، افرادى فقير هستند، افرادى كه داراى علم هستند، افرادىكه در صحنه هاى رزمند، همه و همه بايد از اين رفتار و كردار اميرالمؤ منين (ع ) درسبگيرند يعنى يك وجود چندين جانبه است و در هر جانب حجت خداست بر مردم يعنى نمايشگرراه خداست براى كسانى كه مى خواهند راه خدا را بروند. حالا يك روايت اين هم باز ازمنابع اهل سنت نقل شده است كه از انس بن مالكنقل شده است كه اميرالمؤ منين (ع ) را آوردند با شصت و چند جراحت ظاهرا از جنگ احد بودهاست . اميرالمؤ منين در خانه افتاد، شصت و چند جراحت در جنگ شوخى نيست . پيغمبر، دو زنجراح يا پرستار را مامور كرد كه به آن بزرگوار برسند. آنها گفتند اين پيكر اينطور كه ما مى بينيم بر او خائف هستيم يعنى احتمال دارد كه اينقابل مداوا نباشد، خود نبى اكرم (ص ) و مومنين مى آمدند از اين بزرگوار عيادت مى كردندو مى رفتند و راوى همين انس بن مالك است ، مى گويد: از سر تا پا پر بود از جراحتبدن مبارك او، پيغمبر(ص ) با دستش ‍ روى اين جراحات را مسح مى كرد و از طريق معجزهاى اين بزرگورا را خوب كرد. پيغمبر مسح مى كرد و جراحت ها يكى يكى خوب مى شديعنى به طريق عادى ممكن نبود، اين قدر حال آن حضرت سخت بود.
حالا كسى در جبهه آن فداكارى را كرده ، چندين مرتبه با شمشير خود بلا را به ظاهر ازجان پيغمبر دور كرده است ، لشكر را كه فرارى شده بودند با مقاومت خود برگردانده ،يعنى يك تنه كار هزار نفر يا هزاران نفر را انجام داده بعدا اين همه جراحت ديده حالامسلمانها دسته دسته دارند مى آيند عيادتش و مى روند، پيغمبر مى آيد و اين قدر محبت مىكند. اينجا جاى غرور است ، لغزشگاه در اين جا براى ما آدمها آن غرورى است كه براى ماپيدا شود. اين لطف پيغمبر، اين محبت مومنين ، آن كار درخشانى كه كردند، اين شفاى مرض ،حالا ببينيد اين انسان در اين نقطه اى كه محل شديد لغزش و غرور است برخوردش چيست ،نگفت من ايستادگى كردم ، گفت خدا شكر مى كنم كه كارى كرد كه من فرار نكنم ، خدا راشكر مى كنم كه كارى كرد كه من پشت به دشمن نكنم ، ببينيد اين روحيه ، آن روحيهبرجسته اى است كه ما بايد بگيرم ، اگر كار برجسته اى در خودمان سراغ داريم خودمانرا شكر نگوييم ، ما كى هستيم ما چه كاره هستيم ؟ خدا شكر بگوييم . خداىمتعال در دو جاى قرآن از اين عمل اميرالمؤ منين (ع ) طبق روايت شكر گذارى كرد. اين درعمل ، ما بين خودش و خداست و كوبيدن پتك بر روى آنپيل مستى كه در وجود ماست و نامش نفس ماست كه سربلند مى كندمثل يك پيل بان زرنگ بايد دائم با چكش بر سر او بكوييم و الارم مى كند و ديگرقابل كنترل نيست .
انفاق علوى 
يك روايت ديگر كه از طرق ((عامه )) نقل شده است و ((تاريخ بلاذرى )) و كتاب((فضائل احمد)) آن نقل كرده اند در رابطه با انفاق اميرالمؤ منين (ع ) است : كانت قلة علىاربعين الف دينار)) ظاهرا مربوط به دوران بيست و پنچ ساله است كه آن بزرگوارفراغت بيشترى داشته اند و به آباد كردن ملك ، چاه و از اين كارها مى پرداختند و زمينزيادى را حضرت به دست خودش آباد كرده بود. حتى در يك روايت دارد كه ((بكده بده وعرق جبينه )) يعنى اين نبود كه كارگرى را در اختيار بگيرد و آنها اين كارها را انجامبدهند. نه ، بلكه خودش با بازوى خودش كلنگ را بر مى داشت و چاه مى كند و زمين راآباد مى كرد و خوب ، درآمد زيادى هم داشت . زمين هاى حاصلخيزى در اطراف مدينه وجودداشت ، در يك سال چهل هزار دينار درآمد ملكى او بود كه گندم و خرما و از اينقبيل چيزها كاشته بود و برداشته بود و مبلغچهل هزار دينار هم درآمد او در يك سال بود. اينچهل هزار دينار در آمد يك سال خود را همه را به صورت صدقه داد. درست خرج را درذهنتان مزه مزه بكنيد، تمام درآمد سال خودش را اميرالمؤ منين صدقه داد.پول ديگرى هم نداشت كه حالا خيال كنيم زندگى را از آن طريق گذراند و دنباله اش ايناست . همان روزى كه اين اموالش را صدقه داد، به بازار آمد و شمشيرش را در معرضبيع گذاشت كه تا آن را به معرض فروش قرار دهد، گفتند يا اميرالمؤ منين امروز شماچهل هزار دينار پول و يا جنس داشتى و صدقه داده اى و حالا مى خواهى شمشيرت را بهفروش برسانى ؟ طبق اين روايت فرمود: ((اگر شام شب را داشتم ، شمشيرم را نمىفروختم )). اينها افسانه نيست بلكه اينها واقعيت است و اين براى اين است كه من و شما ازاين درس بگيريم كه از پرداختن خمس مال خود، ربع و نصف و عشرمال خودمان و زكات واجب خودمان و انفاق به مستحقين اين قدر ابا مى كنيم ، اين نمى شود.
اميرالمؤ منين (ع ) به عنوان نمونه عالى است  
اميرالمؤ منين (ع ) به عنوان عالى است . البتهمثل او نه شما، نه ما، نه بزرگترهاى ما، نه انسانهاى عالى مقام به حد اميرالمؤ منين نمىرسند. اين امر واضحى است . من يك وقتى در خطبه چندسال قبل از اين گفتم كه ماها نمى توانيم مثل اميرالمؤ منين (ع ) باشيم . يك نفرى نامهنوشت كه شما خوب عذرى را پيدا كرديد كه مى گويد؛ ما نمى توانيممثل اميرالمؤ منين باشيم . نه ، اين چيزى را كه گفتم عذر نيست . امام باقر (عليه الصلاة والسلام ) طبق روايت ، كارهاى اميرالمؤ منين را نگاه كرد و گريه كرد و گفت : ((چه كسىطاقت دارد، كه مثل اين عمل كند؟)) و بعد فرمود: ((تنها كسى كه در مياناهل بيت مى توانست خودش را شبيه على (ع ) بكند امام سجاد و سيد الساجدين بود.)) تازهآن هم شبيه به اميرالمؤ منين بود و مگر كسى مى تواندمثل او باشد و خودش هم فرمودند: ((الا انكم لاتقدرون الى ذلك )) طبق آنچه كه در خطبهنهج البلاغه است .
اما اين نقل ها براى اين نيست كه ما مثل او باشيم كه من و شما هم بگوييم خوب ما هم كهنمى توانيم مثل او باشيم . بكله براى اين است كه در اين جهت حركت كنيم ، همه بايد دراين جهت حركت كنند. بعد از شهادت اميرالمؤ منين پيش ابن عباس نام آن بزرگوار آمد و گفت: او براى خودش ‍ هيچ چيزى جمع نكرد. او براى خودش هيچ كار مادى نكرد، هيچ چيزى راترجيح نداد مگر خدا را در همه كارها قصد او خدا بود، هدف او فقط و فقط كسب رضايت خدابود. كه اين آيه شريفه ((و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله )) كه دراول خطبه خواندم و آخرش هم ((والله رئوف بالعباد)) است (بقره /207) اميرالمؤ منين (ع )مصداق كامل اين آيه شريفه است . بعد ابن عباس گفت : ((به خدا، دنيا و اين زينتها وزخارف و ثروتها و خوشى هاى دنيا در چشم او كوچكتر و سبكتر از بند كفش او بود. درميدان جنگ همانند شير درنده بود، آن وقتى كه جاى گفتگو و افاده و علم و معرفت بودمثل دريا بود. اگر حكماى عالم جايى جمع مى شدند در ميان آنها آن كسى كه بايد حكمت رااز او بياموزند، او بود، هيهات قد مضى درجات الاولى )).
دل آن بزرگوار پر از خون بود  
... اين اجمالى از زندگى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بود. البته اگر ما بخواهيم رواياتمربوط به زندگى آن بزرگوار و اخلاقيات وفضائل و مناقب آن بزرگوار را خوب خلاصه كنيم ، خلاصه آن شايد حدود صد برابراين چيزى مى شود كه من در اينجا آمدم و خواندم و از طرق شيعه و سنىنقل شده است . بايد در اين راه حركت كنيم و برويم و اين بزرگوار يكى از معجزات خدادر تاريخ بود و حادثه شگفت آور، وجود اين بزرگوار بود و حادثه شگفت آور ديگر اينبود كه قدر اميرالمؤ منين را در زمان خودش ندانستند. اين هم واقعا از آن حادثه شگفت آور وتلخ است . كار را به جايى رساندند كه آنطورى كمه در نهج البلاغه واحوال آن بزرگوار است بطور مكرر ايشان در زمان حكومت خودشان از دست مردم به خداىمتعال شكوه مى كردند، دل آن بزرگوار پر از خون بود، با اين همه سعه صدر و با اينهمه گذشت در راه خدا و در راه احكام الهى ، اين بزرگوار در نهايت ضيق و عسرت در دورانزندگيش قرار گرفته بود. بالاخره مثل اين روزها آن بزرگوار به لقاء خداىمتعال پيوست و دو سه جمله اى از حالات اين روزها را خيلى كوتاه عرض ‍ مى كنم ، براينكه اين جلسه ما بياد آن بزرگوار آميخته بشود و مخ تصرى ذكر مصيبت اميرالمؤ منين(عليه الصلاة و السلام ) را عرض مى كنم . وقتى كه آن ضربت غدرآميز بر سر مباركاميرالمؤ منين وارد شد منادى در كوفه فرياد برآورد ((تهدمت والله اركان الهدى )) پايههاى هدايت ويران شد و مردم فهميدند كه چه اتفاقى افتاده است . اگر كسى بخواهد يكتصور از آن روز در ذهن داشته باشد كه آن محبوب دلها، اگر چه نافرمانى مى كردند امااو را دوست مى داشتند. كسى نمى توانست اميرالمؤ منين را دوست نداشته باشد و خبرشهادت آن بزرگوار چه به روز مردم آورد، بياد بياوريد آنچه را كه در زمان خودمان درايام بيمارى امام بزرگوارمان و بعد از رحلت آن بزرگوار پيش آمد، ديديد چه غوغايىدر دلهاى مردم بوجود آمد؟! اين يك مقدارى ممكن است وضع را براى ما تقريب بكند، در شهركوفه غوغايى بپا شد، با وجود اينكه اين غوغاى مردم هست ، خانواده اميرالمؤ منين بلاشكاحساس غربت مى كردند. براى اين كه مى دانستند آن بزرگوار با اين مردم چگونه بود واز دست اين مردم چه كشيد. حضرت را با آن حال كسالت سخت و مسموميت شديد و با آن چهرهخون آلود و محاسن خونين به منزل آوردند و دو روز تقريبا آن بزرگوار در آنحال بودند و اين خانواده در حال نهايت نگرانى و اضطراب كه آيا سرنوشت اينبزرگوار چه خواهد شد. طبيب آوردند و معاينه كردند و بعد فهميدند كه آن بزرگوارمسموم شده است آنوقت ديگر همه از حيات اميرالمؤ منين عليه الصلاة و السلام نااميد شدند.((اصبغ بن نباته )) نقل مى كند كه رفتم عيادت آن بزرگوار وقتى وارد شدم ديدم چهرهآن حضرت به قدرى زرد بود كه آن پارچه زردى كه به فرق سر مبارك بسته بودند،نمى شد فهميد صورت حضرت زردتر است يا آن پارچه ! اين اثر كسالت و جراحت زهرشديد بود. بعد هم مى گويد: از خانه كه به بيرون آمدم غوغاى مردم نشان مى داد كهاميرالمؤ منين عليه الصلاة و السلام از دنيا رفته است و به شهادت رسيده است .
اين رفتار اميرالمؤ منين با ايتام است  
... يادداشت مى كردم كه بياورم اين روايت اين بود كه از((ابوالطفيل )) نامى نقل مى كنند كه مى گويد اميرالمؤ منين در دروان حيات خود به يتيم هاخيلى اهميت مى داد و يتيم ها را نوازش مى كرد. مى گفت من پدر اين يتيمها هستم . آن قدراميرالمؤ منين با انگشت مبارك خود عسل از ظرف برداشته بود و اين يتيم را كه روى زانوىخود نشانده بود و عسل به دهان اين بچه هاى يتيم گذاشته بود كه فلانى يكى ازمسلمانان آن روز گفته بود آرزويم اين است كه من هم يتيم بودم . ايتام اين قدر مورد لطفو محبت اميرالمؤ منين قرار مى گرفتند. اين رفتار اميرالمؤ منين با ايتام است . لذا اين حرفىمعروف است بين جويندگان و شايد در برخى كتاب ها هم باشد مجروح شدنش و مسمومشدن ، احتياج به شير پيدا كرده بود، ديدند چندين بچه يتيم كاسه هاى شير را به دستگرفته و اطراف خانه اميرالمؤ منين جمع شدند.

جمهورى اسلامى ، 8/1/1371، شماره : 3709، ص : 14

رفتار علوى در كلام امام صادق (ع )  
من امروز روايتى را انتخاب كردم كه بخوانم ؛ اين روايت در ((ارشاد)) مفيد است . البته منمتن حديث را از كتاب ((چهل حديث )) امام بزرگوارمان كه كتاب بسيار خوبى است نقل مى كنم ؛ ليكن با ((ارشاد)) هم تطبيق كرده ام . روايت را شيخ مفيدنقل مى كند. راوى مى گويد كه ما در خدمت امام صادق (عليه الصّلاة والسّلام ) بوديم ،صحبت اميرالمؤ منين شد. ((و مدحه بما هو اهله ))؛ امام صادق زبان به ستايش اميرالمؤ منينگشود و آن چنان كه مناسب او بود، اميرالمؤ منين را مدح كرد؛ از جمله ى چيزهايى كه گفت كه اين راوى يادش مانده و مثلا در همان مجلس يا در بيرون آن مجلس نوشته است اينهاست .من نگاه كردم ، ديدم هر كدام از اين فقره هايى كه در اين حديث به آن تكيه شده است ،تقريبا به يك بُعد از زندگى اميرالمؤ منين اشاره مى كند؛ به زهد آن بزرگوار، عبادتآن بزرگوار، و خصوصياتى كه حالا اينها را مى خوانيم . ببينيد، طبق اين روايت ، امامصادق در مقام تعريف از اميرالمؤ منين دارد حرف مى زند. اولين جمله يى كه فرمود، اينبود: ((واللّه ما اءكل على بن ابى طالب (عليه السّلام ) من الدنيا حراما قطّ حتى مضىلسبيله ))؛ اميرالمؤ منين تا آخر عمر، يك لقمه ى حرام بر دهان نگذاشت ؛ يعنى اجتناب ازحرام ، اجتناب از مال حرام ، اجتناب از دستاورد حرام . البته مراد، حرام واقعى است ؛ نه آنحرامى كه براى آن بزرگوار حكمش هم منجز شده باشد؛ يعنى مشتبه را هم به خود نزديكنكرد. ببينيد، اينها را به عنوان دستورالعمل و سرمشق درعمل و بالاتر از آن در فكر براى ما بيان كرده اند.
همه بايد به سمت رفتار علوى حركت كنند 
امام صادق و امام باقر و امام سجاد هم اعتراف مى كنند كه ما نمى توانيم اين طورىزندگى بكنيم ؛ حالا نوبت به امثال بنده كه مى رسد، ديگر واويلاست ! بحث سر ايننيست كه من يا شما بخواهيم اين طور زندگى كنيم ؛ نه ، آن زندگى ، زندگى اين قلهاست ؛ اين قله را دارد نشان مى دهد. معناى نشان دادن قله اين است كه همه بايد به اين سمتحركت كنند. البته چه كسى هست كه به آن بالا برسد؟! در همين حديث هم مى خوانيم كه امامسجاد فرمود: من قادر نيستم اين طور زندگى كنم .

خطبه هاى نماز جمعه تهران (بيست و دوم ماه مبارك رمضان و روز قدس )
10/10/1378

ولايت علوى 
حقايق نهفته غدير 
در مسئله غدير، حقايق بسيارى نهفته است . صورت قضيه اين است كه براى جامعه نوپاىاسلامى آن روز كه در حدود ده سال از پيروزى اسلام وتشكيل جامعه اسلامى گذشته بود نبى مكرم اسلام (ص ) مسئله حكومت و امامت را با همانمعناى وسيعى كه دارد حل ، و در بازگشت از حج ، در غدير خم ، اميرالمؤ منين على (ع ) رابه جانشينى خود نصب مى كنند. ظاهر اين قضيه البته بسيار مهم است و براى كسانى كهدر مسائل يك جامعه انقلابى اهل تحقيق و تدبر باشند، يك تدبير الهى است ولى درماوراى اين ظاهر هم ، حقايق بزرگى وجود دارد كه اگر امت و جامعه اسلامى به آن حقايقبرجسته توجه بكنند، خط و راه زندگى آنها روشن خواهد شد و اساسا اگر امروز درقضيه غدير، عموم مسلمين ، چه شيعيان كه اين قضيه را امامت و ولايت مى دانند و چهغيرشيعيان كه اصل قضيه را قبول دارند، اما برداشت آنها از آن ، امامت و ولايت نيست و چيزديگرى است و همه فرق مسلمانان ، بيشتر توجه خود را متمركز كنند نكات مهمى را كه دراين مسئله است و شايد براى مصالح مسلمين دستاوردهاى زيادى را هم به همراه داشته باشددرمى يابند. بنده به يكى دو نكته از آن نكات به طور مختصر اشاره مى كنم يكى از ايننكات مهم ، عبارت از اين است كه با مطرح شدن اميرالمؤ منين (ع ) و نصب آن بزرگوار بهعنوان ولى و حاكم ، معيارها و ارزشهاى حاكميت معلوم شد. پيغمبر اكرم (ص ) در قضيهغدير و در مقابل چشم مسلمانان و ديدگان تاريخ ، كسى را به عنوان جانشين خود تعيينكرد كه به طور كامل از ارزشهاى اسلامى برخوردار بود. على (ع ) يك انسان مومن و داراىحد اعلاى تقوى و پرهيزكارى ، و فداكارى در راه دين ، و بى رغبت نسبت به مطامع دنيوى، و تجربه شده و امتحان داده در همه ميدان هاى اسلامى (اعم از ميدانهاى فداكارى ، علم ودانش ، قضاوت و...) بود.
با توجه به مطرح شدن اميرالمؤ منين (ع ) به عنوان حاكم اسلامى و امام مسلمين ، همهمسلمانان در طول تاريخ بايد بدانند كه حاكم اسلامى بايد انسانى در اين جهت ، با ايناندازه ها و نزديك به اين الگو و نمونه باشد. پس ‍ در جوامع اسلامى ، انسانهايى كهاز آن ارزشها، از فهم اسلامى ، عمل اسلامى ، جهاد اسلامى ، انفاق ، گذشت ، تواضع ،فروتنى در مقابل بندگان خدا و ديگر خصوصياتى كه اميرالمؤ منين (ع ) داشت ، بهره اىنداشته باشند، شايسته حكومت كردن نيستند. پيامبر(ص ) باعمل خود در غدير اين معيار را در مقابل مسلمانان گذاشت و اين يك درس فراموش نشدنى است. نكته ديگرى كه از ماجراى غدير مى توان فهميد اين است كه اميرالمؤ منين در همان چندسال خلافت و حكومت خود نشان دادند كه اولويتاول در نظر مباركشان ، استقرار عدل الهى و اسلامى است . عدالت به معنى تامين كردنهمان هدفى است كه قرآن براى ارسال رسل وانزال كتب الهى و شرايع آسمانى بيان فرموده است . هدف ، اقامه قسط وعدل الهى است . ((ليقوموا الناس بالقسط)).

عيد سعيد غدير، 31/3/1371

على (ع )؛ الگوى ممتاز ولايت  
منتهى در مسئله عيد غدير، اين نكته هم وجود دارد، كه در باب ولايت دو قلمرو اساسى است ؛يكى قلمرو نفس انسانى كه انسان بتواند اراده الهى را بر نفس خودش ولايت بدهد. انساننفس خود را در داخل ولايت الله كند، اين آن قدماول و اساسى است و تا اين گشوده نشود آن قدم هم تحقق پيدا نخواهد كرد.
مرحله دوم اين است كه محيط زندگى را داخل در ولايت الله كنند، يعنى جامعه و ولايت الهىحركت كند، هيچ ولايتى ، ولايت پول ، ولايت قوم و قبيله ، ولايت زور، ولايت سنت ها و آداب وعادات غلط، اينها نتواند مانع از ولايت الله شود و درمقابل ولايت الله عرض اندام كند اين همان قدم است .
آن نكته اى كه عرض كردم در اين روز به خصوص وجود دارد اين است كه آن كسى كه دراين روز مطرح شده است يعنى وجود مقدس اميرالمؤ منين مولاى متقيان (ع ) در هر دو نقطه ولايتيك الگوى ممتاز و يك شخصيت ممتاز است ، هم در ولايت بر نفس خود و به مهار كشيدن نفسخود كه عرض كرديم اين آن بخش اصلى است و هم در الگويى كه براى حكومت اسلامى وولايت الهى از خود نشان داد.
يك نمونه اى را تثبيت كرد در تاريخ كه هر كس مى خواهد ولايت الهى را بشناسد نمونهالگويش آنجاست . آنچه براى ما به عنوان درس بايد امروز مطرح شود، به خصوصاينكه جلسه ما متشكل از عمدتا از كسانى كه به نحوى در نظام ولايت اسلامى مسئوليت ،دخالت و شاءنى دارند، اين است كه ما اين دو منطقه ولايت را كه مولا و محبوب ما على بنابى طالب (ع ) در اين دو منطقه درخشيده است و كلمه ، حكم ، سخن او و قدم قدم حركات اومى تواند براى هركسى درس باشد. ما در اين دو منطقه حقيقتامشغول تلاش ‍ و مجاهدت شويم ، يك مسئله ، مسئله استقرار ولايت الله در جامعه است .
در دوران حكومت اميرالمؤ منين كه حاكميت حقيقى الهى است ، بلاشك اين طورى است كهارزشها روز به روز پررنگتر مى شود. آن وقت آن چيزى كه پشتوانه اين است ، همانمعنايى است كه گفتيم در اميرالمؤ منين از همه آشكارتر است و او استقرار ولايت الهى استدر نفس آن بزرگوار. آن عبوديت كامل اميرالمؤ منين درمقابل خدا، آن خلوص اميرالمؤ منين در تمام تلاش ها و كارهايش براى خدا و اين آن چيزى استكه ما بايد از اميرالمؤ منين درس بگيريم . اين به آن معنا نيست كه ما خودمان را به آنسطح برسانيم كه هيچ كس نمى تواند خود را به آن سطح برساند. بلكه به اينمعناست كه هر كسى در نظام جمهورى اسلامى است ، در هر جايى كهمشغول كار كردن است ، بايد اين تمرين را هرگز از دست ندهد و فراموش ‍ نكند و سعىكند هر كاى انجام مى دهد براى خدا انجام بدهد. هر مسئوليتى راقبول مى كند، براى خدا قبول كند، هر حركتى از او صادر مى شود، براى خدا صادر بشودو اين البته كار آسانى نيست . ما به اين آسانى نمى توانيم به اينجاها خود رابرسانيم .

ديدار با مسوولين نظام به مناسبت عيد سعيد غدير
جمهورى اسلامى ، 20/5/1372، شماره : 4058، ص : 3

next page

fehrest page

back page