بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ پیامبران علیهم السلام, علامه محمد باقر مجلسى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
     TARIKH16 -
     TARIKH17 -
     TARIKH18 -
     TARIKH19 -
     TARIKH20 -
     TARIKH21 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فصل دوم در بيان فضايل و كمالات و آداب و سير و سنن و معجزات و تبليغرسالات و مدت عمر و ساير مجملات حالات آن حضرت است
حق تعالى مى فرمايد و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس (518) يعنى : عطا كرديم عيسى پسر مريم را براهين واضحات و معجزات ظاهرات وتقويت كرديم او را به روح مقدس و مطهر، بعضى گفته اند كه مراد روحى است كهخدا آفريد و در او دميد؛ و بعضى گفته اند مرادجبرئيل است ؛ و بعضى گفته اند اسم اعظم است (519).
و در احاديث معتبره وارده شده است كه : روح القدس خلقى است بزرگتر ازجبرئيل و ميكائيل و جميع ملائكه ، و با پيغمبران اولوالعزم و ائمه معصومين عليهم السلاممى باشد از وقت ولادت تا آخر عمر و مربى و معلم و مسدد ايشان است (520)، و بعضىاز احاديث در اين باب گذشت در اول كتاب .
و در جاى ديگر فرموده است اذ قال الله عيسى بن مريم اذكر نعمتى عليك و على والدتك يادآور وقتى را كه گفت خدا: اى عيسى پسر مريم ! يادآور نعمت مرا بر توو بر مادر تو، اذ ايدتك بروح القدس ‍ تكلم الناس فى المهد و كهلا و اذ علمتكالكتاب و الحكمه و التوريه و الانجيل چون تقويت كردم تو را به روح القدسكه سخن گفتى با مردم در گهواره و در سن پيرى ، و چون تعليم كردم تو را كتاب وحكمت و تورات و انجيل ، و اذ تخلق من الطين كهئيه الطير باذنى فتفخ فيهافتكون طيرا باذنى و تبرى ء الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى (521) و چون خلق مى كنى از گل مانند هيئت مرغ پس مى دمى در آن پس مى گرددمرغى به اذن و امر من ، و شفا مى بخشى كور و پيس را به امر من ، و بيرون مى آورى وزنده مى گردانى مردگان را به اذن و امر من ؛ مشهور آن است كه مرغى كه آن حضرتزنده كرد شب پره بود (522).
و در حديث حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گذشت كه : شش جانورند كه از رحم مادربيرون نيامده اند، يكى از آنها شب پره اى است كه عيسى عليه السلام ازگل ساخت و به اذن خدا زنده شد و پرواز كرد (523).
از وهب بن منبه روايت كرده اند كه : گاه بود كه پنجاه هزار بيمار در يك روز نزد آنحضرت جمع مى شدند، از آنها كه مى توانستند به خدمت او آمد، و هر كه نمى توانست آمدعيسى عليه السلام به نزد او مى رفت ، و همه را دعا دوا مى فرمود به شرط آنكه ايمانبياورند.
و نقل كرده اند كه آن حضرت چهار مرده را زنده كرد:
اول : دوستى داشت كه او را عازر مى گفتند، بعد از سه روز از مردنش بهخواهرش گفت : ببر مرا بر سر قبر او، چون به نزد قبر او رفت گفت : اى خداوندى كهپروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه اى ! بدرستى كه مرا فرستاده اى بسوىبنى اسرائيل كه ايشان را بسوى دين تو بخوانم و خبر دهم ايشان را كه من مرده را زندهمى گردانم ، پس زنده كن عازر را. پس ‍ عازر زنده شد و از قبر بيرون آمد، و بعد از آنفرزندان از او بهم رسيدند.
دوم : فرزند پير زالى كه تابوت او را از پيش عيسى عليه السلام گذرانيدند و عيسىدعا كرد و او زنده شد و در ميان تابوت نشست و پا به گردن مردم گذاشت و پائين آمد وجامه هاى خود را پوشيده به خانه خود برگشت ، و بعد از آن فرزندان بهم رسانيد.
سوم آنكه : دختر عياشى (524) بود كه گفتند به عيسى عليه السلام ديروز مرده استتو او را زنده كن ، دعا كرد زنده شد و فرزندان از او بهم رسيدند.
چهارم : سام پسر نوح عليه السلام بود كه دعا كرد به اسم اعظم خدا، پس ‍ سام از قبربيرون آمد و نصف موى سرش سفيد شده بود، گفت : مگر قيامت برپا شده است ؟ عيسىعليه السلام گفت : نه وليكن من دعا كردم خدا را به اسم اعظم كه تو را زنده فرمود. وپانصد سال در دنيا زندگى كرده بود و مويش سفيد نشده بود و در اين وقت ازهول اينكه مبادا قيامت قائم شده باشد مويش سفيد شد! عيسى عليه السلام گفت : بمير.سام گفت : به شرط آنكه خدا مرا پناه بدهد از سكرات مرگ ! آن حضرت دعا كرد و او بهرحمت الهى واصل شد (525).
و اذ كففت بنى اسرائيل عنك اذ جئتهم بالبيناتفقال الذين كفروا منهم ان هذا الا سحر مبين (526) و يادآور آن وقتى را كهبازداشتم ضرر بنى اسرائيل را از تو در وقتى كه يهود خواستند تو را بكشند در وقتىكه آوردى براى ايشان معجزات را پس گفتند كافران ايشان : نيست اين مگر جادوئىهويدا.
به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : چون حضرت عيسى عليهالسلام با بنى اسرائيل گفت كه : من رسولم از جانب خدا بسوى شما و مرغ ازگل مى سازم و زنده مى كنم و كور مادرزاد و پيس را شفا مى بخشم ، بنىاسرائيل گفتند: اينها همه جادو است آيت ديگر به ما بنما تا تو را تصديق كنيم !
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: اگر شما را خبر دهم به آنچه مى خوريد و آنچه درخانه ها ذخيره مى كنيد خواهيد دانست كه من صادقم ؟ گفتند: بلى . پس هر روز ايشان را خبرمى داد كه امروز فلان چيز را خورديد و فلان چيز را آشاميديد و فلان چيز را ذخيرهكرديد، پس بعضى ايمان آوردند و بعضى بر كفر خود باقى ماندند (527).
و به سند موثق از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه : ميان حضرت داود و عيسى عليه السلام چهار صد و هشتادسال فاصله بود و شريعت عيسى عليه السلام آن بود كه مبعوث بود به يگانهپرستى خدا و اخلاص در بندگى او و ترك ريا، و به آنچه وصيت كرده بودند به آننوح و ابراهيم و موسى عليهم السلام ، و بر اونازل گردانيد انجيل را و بر او گرفت ميثاقى چند كه از پيغمبران ديگر گرفته بود، ومقرر فرمود در تورات از براى او برپاداشتن نماز و دادن زكات و امر به نيكيها و نهىاز بديها و حرام گردانيدن حرامها و حلال گردانيدن حلالها، و درانجيل مواعظ و مثلها بود و در آن قصاص و احكام حدود و فرض ميراثها نبود، ونازل ساخت بر او تخفيف بعضى از احكام شاقه را كه در توراتنازل ساخته بود چنانچه در قرآن فرموده است كه عيسى گفت : مبعوث شده ام براىآنكه حلال گردانم از براى شما بعضى از آنها را كه حرام گرديده بود بر شما(528)، و امر نمود عيسى آنها را كه به او ايمان آوردند كه ايمان بياورند به شريعتتورات و انجيل هر دو؛ و بعد از آنكه عيسى در گهواره سخن گفت ديگر با بنىاسرائيل سخن نگفت تا هفت سال يا هشت سال ، بعد از آن تبليغ رسالت نمود بسوى بنىاسرائيل و خبر مى داد ايشان را به آنچه مى خوردند و ذخيره مى كردند در خانه هاى خود، ومرده را زنده مى كرد و كور و پيس را شفا مى داد و تورات را به ايشان تعليم مى نمود، وچون خدا خواست حجت را بر بنى اسرائيل تمام گرداندانجيل را بر آن حضرت نازل گردانيد (529).
در حديث ديگر منقول است كه ابان بن تغلب از آن حضرت پرسيد: آيا عيسى عليه السلامكسى را زنده كرده كه بعد از زنده شدن مدتى بماند و فرزند از او بهم رسد؟
فرمود: بلى ، آن حضرت دوستى داشت كه با او برادر شده بود از براى خدا، و هر وقتعيسى عليه السلام به منزل او مى رسيد نزد او مى آمد، پس مدتى عيسى از او غائب شدروزى به در خانه او رفت كه بر او سلام كند پس مادر او بيرون آمد، چون حضرت از اواحوال دوست خود را پرسيد گفت : مرد يا رسول الله .
حضرت فرمود: مى خواهى كه او را ببينى ؟
گفت : بلى .
عيسى فرمود: فردا مى آيم و او را زنده مى كنم از براى تو به اذن خدا.
چون روز ديگر حضرت عيسى به در خانه آن زن آمد و فرمود: بيا با من و قبر پسرت رابه من بنما، چون به قبر او رسيدند عيسى عليه السلام ايستاد و دعا كرد تا قبر شكافتهشد و پسر آن زن زنده بيرون آمد، چون مادر خود را ديد مادرش او را ديد هر دو بسيارگريستند، عيسى عليه السلام بر ايشان ترحم نمود و به آن مرد گفت : مى خواهى بامادرت در دنيا باشى ؟
گفت : يا رسول الله ! با خوردنى و روزى مدتى از عمر يا بدون اينها؟
فرمود: بلكه يا اينها كه بيست سال در دنيا بمانى و زن بخواهى و فرزندان براى توبهم رسد!
آن جوان گفت : مى خواهم .
پس عيسى عليه السلام او را به مادرش داد و بيستسال با او زندگانى كرد و زنى خواست و فرزندان از او بهم رسانيد (530).
به روايت معتبر ديگر منقول است كه : اصحاب عيسى عليه السلام از او سؤال كردند كه مرده اى را براى ايشان زنده كند، حضرت ايشان را برد به سر قبر سام بننوح عليه السلام و فرمود: برخيز به اذن خدا اى سام بن نوح
پس قبر شكافته شد، چون بار ديگر اين سخن را فرمود سام به حركت آمد، چون بارسوم گفت سام از قبر بيرون آمد، پس عيسى عليه السلام به او فرمود: در دنيا بودن رابهتر مى خواهى يا آنكه به حال خود برگردى ؟
سام گفت : اى روح الله ! برگشتن را مى خواهم زيرا كه سوختن يا گزيدن مرگ هنوز دردل من هست تا امروز (531).
مؤلف گويد: قصه زنده كردن يحيى عليه السلام در باباحوال آن حضرت گذشت ، و از اين دو قصه معلوم مى شود كه تلخى و شدت مرگ بعد ازمدتى تعيش در دنيا و تشبث تعلقات آن به دل مى باشد، و اگر نه بر هر تقدير مردنىناچار بود و از اينجا معلوم مى شود كه مردن بعد از زنده شدن در قبر نيز براى مؤمنانشدتى ندارد، و ممكن است اظهار اين احوال از مقربان كه مرگ عين راحت ايشان است براىتنبيه ديگران باشد يا آنكه با وجود آن راحتها يك نحو شدت قليلى براى ايشان نيزبوده باشد، حق تعالى جميع مؤمنان را از سكرات و شدائد مرگ و بعد از آن امان بخشد.
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقولاست كه به عيسى عليه السلام گفتند: چرا زن نمى خواهى ؟
فرمود: به چه كار من مى آيد زن ؟
گفتند: براى آنكه اولاد براى تو بياورد.
فرمود: چه مى كنم فرزندان را كه اگر زنده باشند باعث فتنه من گردند و اگربميرند سبب اندوه من شوند (532).
و به سندهاى معتبر از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلاممنقول است كه : عيسى بن مريم عليه السلام سنگ در زير سر مى گذاشت در وقت خوابيدنو جامه هاى گنده مى پوشيد و نان خورش او گرسنگى بود، و چراغش در شب مهتاب بود،و سر سايه اش در زمستان مشرق و مغرب زمين بود هر جا كه آفتاب مى تابيد، و ميوه وريحانش گياهها بود كه از زمين براى حيوانات مى روئيد، و زنى نداشت كه مفتون اوگردد، و فرزندى نداشت كه اندوه او را بخورد، و مالى نداشت كه او را از ياد خداغافل گرداند، و طمعى از مردم نداشت كه او راذليل گرداند، چهارپايش دو پاى او بود و خدمتكارش ‍ دستهاى او بود (533).
و در روايت معتبر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه حضرت عيسى عليه السلام در بعضى از خطبه هاى خود كه در ميان بنىاسرائيل خواند فرمود: صبح كرده ام و خادم من دستهاى من است ، و دايه من پاهاى من است ، وفراش من زمين است ، و بالش من سنگ است ، و آتش من در زمستان جائى است كه آفتاب بر آنبتابد، و چراغ من در شب ماه است و نان و خورش من گرسنگى است ، و پيراهن من ترس خدااست ، و پوشش من پشم است ، و ميوه و گل و لاله من گياه زمين است كه حيوانات مى خورند، وشب مى گذرانم و هيچ ندارم و صبح مى كنم و هيچ ندارم ، و در روى زمين هيچكس از من غنىتر و بى نيازتر نيست (534).
و در روايت ديگر منقول است كه : زنى كنعانى پسرى داشت كه زمين گير شده بود پس اورا به خدمت حضرت عيسى عليه السلام آورد كه شفا بخشد.
حضرت عيسى فرمود: من ماءمور شده ام بيماران بنىاسرائيل را شفا بخشم !
آن زن گفت : يا روح الله ! سگها ته مانده خوان بزرگان را مى خوردند وقتى كه خوانرا برداشتند، پس تو هم از حكمت خود به ما بهره اى بده و ما را محروم مكن .
پس از حق تعالى رخصت طلبيد و دعا كرد تا فرزند او شفا يافت (535).
و در حديث صحيح منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند: آيا به عيسىعليه السلام مى رسيد دردها كه به ساير فرزندان آدم عليه السلام مى رسد؟
فرمود: بلى ، او را در طفوليت بيماريهاى مردم بزرگ عارض مى شد، و در بزرگىدردهاى اطفال عارض مى شد، چون در طفوليت او را درد تهيگاه كه امراض سالمندان استعارض مى شد به مادرش مى گفت : عسل و سياهدانه و روغن زبت از براى من بياور، چونحاضر مى كرد از خوردن آن اظهار كراهت مى نمود، پس مريم عليها السلام مى گفت : خودطلبيدى اين دوا را چرا كراهت دارى از خوردنش ؟ مى گفت : به علم پيغمبرى گفتم كه دوا رابساز و از براى بدمزگى دوا و جزعى كه لازم كودكان است كراهت دارم از خوردنش ، پسمى گرفت و مى خورد (536).
و در حديث معتبر ديگر فرمود: گاه بود عيسى عليه السلام گريه بسيار مى كرد كهحضرت مريم مانده مى شد، پس مى گفت : اى مادر! بگير پوست فلان درخت را و نرم بساىو در آب كن و به من بخوران تا وجع من ساكن شود و گريه نكنم . چون مريم دوا را درگلويش مى كرد بسيار مى گريست ، مريم عليها السلام مى گفت كه : تو خود نگفتى كهمن اين دوا را براى تو بسازم ؟ عيسى عليه السلام مى فرمود: اى مادر! علم پيغمبرى استو ضعف كودكى (537).
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلاممنقول است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بر شما باد به خوردن عدس كهمبارك و مقدس ‍ است و دل را نرم مى كند و گريه را بسيار مى كند، و هفتاد پيغمبر بر آنبركت فرستاده اند كه آخر ايشان حضرت عيسى عليه السلام است (538).
به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : نقش نگين حضرت عيسى دو كلمه بود كهاز انجيل بيرون آورده بود: طوبى لعبد ذكر الله من اجلهوويل لعيد نسى الله من اجله يعنى : خوشاحال بنده اى كه خدا را ياد كند به سبب او و بدا بهحال بنده اى كه خدا را فراموش كند به سبب او (539).
به سند معتبر از حضرت امام حسن مجتبى عليه السلاممنقول است كه : عمر حضرت عيسى عليه السلام در دنيا سى و سهسال بود، پس حق تعالى او را به آسمان برد و بر زمين فرود خواهد آمد در دمشق ودجال را او خواهد كشت (540).
به سندهاى صحيح و حسن از امام جعفر صادق عليه السلاممنقول است كه : عيسى عليه السلام به حج خانه كعبه رفت و به صفايح روحا گذشت ومى گفت : لبيك عبدك و اين امتك لبيك (541).
و به سند معتبر منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: در شب معراجعيسى عليه السلام را ديدم ، مردى سرخ رو و پيچيده مو و ميانه بالا (542).
و به سند موثق از امام محمد باقر عليه السلاممنقول است كه : حق تعالى حضرت عيسى عليه السلام را بر بنىاسرائيل و بس مبعوث گردانيده بود و پيغمبرى او در بيت المقدس بود و بعد از او دوازدهنفر از حواريان اوصياى او بودند (543).
و در حديث ابوذر از حضرت رسول صلى الله عليه و آلهمنقول است كه : اول پيغمبران بنى اسرائيل موسى عليه السلام بود و آخر ايشان عيسىعليه السلام ، و در ميان ايشان ششصد پيغمبر مبعوث شدند (544).
به سند صحيح منقول است كه شخصى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيد:حضرت عيسى عليه السلام كه در گهواره سخن گفت ، آيا حجت خدا بود براهل زمان خود؟
فرمود: در آن وقت پيغمبر خدا بود و حجت خدا بود امامرسل نبود، مگر نشنيده اى كه خدا مى فرمايد عيسى در گهواره گفت كه : من بنده خدايمو خدا به من كتاب داده است و مرا پيغمبر گردانيده است (545)؟
راوى پرسيد: پس حجت خدا بر زكريا نيز بود در آن وقت كه در گهواره بود؟
فرمود: در آن حال آيتى بود از براى مردم و رحمت خدا بود از براى مريم كه سخن گفت وپاكى مريم را از گمانهاى بد مردم ظاهر گردانيد، و پيغمبر خدا بود و حجت خدا بر هركه سخن او را شنيد در آن حال ، پس خاموش شد و سخن نگفت تا دوسال بر او گذشت و زكريا حجت خدا بود بر مردم در آن دوسال كه عيسى عليه السلام خاموش بود، پس زكريا عليه السلام به رحمت خداواصل شد و پسرش يحيى عليه السلام از او ميراث برد كتاب و حكمت را در وقتى كهكودك و كوچك بود، نشنيده اى خدا فرموده است : گفتيم : اى يحيى ! بگير كتاب را بهقوت و حكمت و نبوت را به او داديم در كودكى (546)؟ چون عيسى عليه السلامهفت ساله شد دعوى پيغمبرى و رسالت كرد و وحى الهى به او مى رسيد، پس عيسى عليهالسلام حجت الهى شد بر يحيى و بر همه مردم ديگر، و يك روز زمين باقى نمى ماندبدون حجت خدا بر مردم از روزى كه خدا آدم را آفريد تا انقراض عالم (547).
به سند صحيح منقول است كه صفوان به حضرت امام رضا عليه السلام عرض كرد: خدابه ما ننمايد روزى را كه تو نباشى ، و اگر چنين شود كى امام ما خواهد بود؟
آن حضرت اشاره فرمود بسوى امام محمد تقى عليه السلام كه نزد پدر خود ايستاده بود.
صفوان عرض كرد: او سه سال دارد.
فرمود: چه ضرر دارد؟ عيسى قيام به حجت پيغمبرى نمود در وقتى كه سه ساله بود(548).
در حديث صحيح ديگر فرمود: خدا حجت را تمام كرد به عيسى در وقتى كه دو ساله بود(549).
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلاممنقول است كه : چون حضرت عيسى عليه السلام متولد شد در يك روز آنقدر بزرگ مى شدكه اطفال ديگر در دو ماه بزرگ شوند، چون هفت ماه از ولادتش گذشت حضرت مريم او رابه مكتب خانه آورد و در پيش روى معلم نشانيد، پس ‍ معلم به او گفت : بگو بسم اللهالرحمن الرحيم و عيسى گفت .
معلم گفت : بگو ابجد.
عيسى عليه السلام سر بالا كرد و فرمود: مى دانى ابجد چه معنى دارد؟
معلم تازيانه بالا برد كه بر او بزند، عيسى فرمود: اى معلم ! مرا بزن ، اگر مىدانى بگو و اگر نمى دانى از من بپرس تا بگويم .
گفت : بگو.
فرمود: الف آلاء و نعمتهاى خداست ؛ با بهجت و صفات كماليه خداست ؛جيم جمال الهى است ؛ دال دين خداست ؛ هاهول جهنم است ؛ واو اشاره است به ويللاهل النار يعنى واى بر اهل جهنم ؛ زا زفير و فرياد جهنم است و خروشيدن آن برعاصيان ؛ حطى يعنى كم مى شود و برطرف مى شود گناهان از استغفاركنندگان ؛ كلمن كلام خداست و كلمات و وعده هاى خدا را كسىبدل نمى تواند كرد؛ سعفص يعنى در قيامت جزا خواهند داد صاعى را به صاعىو كيلى را كيلى ؛ قرشت يعنى همه را در قبرها از هم مى باشد و در قيامت زنده مىكند.
پس معلم گفت : اى زن ! دست پسرت را بگير و ببر كه او علم ربانى دارد و احتياج بهمعلم ندارد (550).
و به سند معتبر از امام جعفر صادق عليه السلاممنقول است كه : عيسى عليه السلام به كنار دريا رسيد و يك گرده نان از قوت خود بهآب انداخت ، پس بعضى از حواريان گفتند: يا روح الله ! چرا قوت خود را به آب انداختى؟
فرمود: براى اين انداختم كه جانورى از جانوران دريا بخورد و ثوابش نزد خدا عظيماست (551).
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه : نامهاى بزرگ خدا هفتاد و سه نام است ، دو نام از آنها را به عيسى عليهالسلام داده بود و آن معجزات از او به سبب آن دو نام ظاهر مى شد، و هفتاد و دو نام را به ماداده است ، و يك نام مخصوص خدا است كه به كسى تعليم نكرده است (552).
و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه فرمود: از خدا بترسيد و حسد بر يكديگرمبريد بدرستى كه عيسى عليه السلام از جمله شريعتهاى او سياحت و گرديدن در زمينبود، پس در بعضى سياحتهاى خود بيرون رفت و مرد كوتاهى از اصحابش با او همراهبود و از آن حضرت جدا نمى شد، چون به دريا رسيدند عيسى عليه السلام بسم اللهگفت به يقين درست و بر روى آب روان شد، پس آن مرد نيز بسم الله گفت به يقين درستو قدم بر آب گذاشت و از پى آن حضرت روان شد و به عيسى رسيد، پس عجبى در نفس اوبهم رسيد گفت : اينك با عيسى روح الله به روى آب راه مى روم پس او چه فضيلت وبرترى بر من دارد؟!
چون اين معنى در خاطرش خطور كرد، در همان ساعت به آب فرو رفت ! پس استغاثه نمودبه حضرت عيسى تا دستش را گرفت و از آب بيرون آورد، پس از او پرسيد كه : اىكوتاه ! چه در خاطر تو درآمد كه اين بليه بر سرت آمد!
آن مرد آنچه در خاطر گذرانده بود به عيسى عليه السلام عرض كرد.
عيسى عليه السلام فرمود: نفس خود را در جائى گذاشته كه خدا تو را در آنجا نگذاشتهاست و دعوى مرتبه اى كردى كه برتر از مرتبه توست و به اين سبب خدا تو را دشمنداشت ، پس توبه كن بسوى خدا از آنچه گفتى و در خاطر گذرانيدى .
آن مرد توبه كرد و برگشت به حالتى كه داشت ، پس از خدا بترسيد و حسد بريكديگر مبريد (553).
و در حديث ديگر فرمود: روزى حضرت عيسى عليه السلام گذشت بر جماعتى كه از روىشادى و طرب فريادها مى كردند، پرسيد: چيست اين جماعت را؟
گفتند: دختر فلان را با پسر فلان امشب زفاف مى كنند.
فرمود: امروز شادى مى كنند و فردا گريه و نوحه خواهند كرد!
شخصى پرسيد كه : چرا يا رسول الله ؟
فرمود: براى آنكه اين دختر امشب خواهد مرد!
پس آنها كه با حضرت ايمان آورده بودند گفتند: راست است فرموده خدا ورسول ، منافقان گفتند: چه بسيار نزديك است فردا و دروغ او معلوم خواهد شد، چون روزديگر شد منافقان رفتند به در خانه آن زن كهحال او را معلوم كنند، اهل خانه گفتند كه زنده است ! پس آمدند به خدمت آن حضرت گفتند: ياروح الله ! آن زن را كه ديروز خبر دادى كه خواهد مرد، نمرده است .
فرمود: خدا آنچه مى خواهد، مى كند، بيائيد تا برويم به خانه او.
پس به در خانه او رسيدند و در زدند، شوهرش بيرون آمد، عيسى عليه السلام فرمود:رخصت بطلب كه مى خواهيم بيائيم و از عيال تو سؤال بكنيم .
آن جوان رفت و زن خود را گفت كه : حضرت عيسى با جماعتى آمده اند و مى خواهند با توسخن بگويند.
پس آن دختر جامه اى بر سر خود كشيد، عيسى عليه السلامداخل شد و از او پرسيد: ديشب چكار كردى ؟
گفت : نكردم مگر كارى كه پيشتر مى كردم ، در هر شب جمعه سائلى مى آمد به نزد ما وآنقدر چيزى به او مى دادم كه قوت او بود تا هفته ديگر، چون در اين شب آمد منمشغول بودم و اهل من نيز مشغول زفاف من بودند، چندان كه صدا زد كسى جواب او نگفت ،پس من به نحوى برخاستم كه كسى مرا نشناخت رفتم و دادم به او آنچه هر شب جمعه بهاو مى دادم .
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: اى روى فرش خود دور شو.
چون دور شد و فرش را برچيدند، ناگاه در زير فرش او افعى ظاهر شد مانند ساق درختخرما و دم خود را به دهان گرفته بود! حضرت فرمود: به آن تصدقى كه ديشب كردىخدا اين بلا را از تو دفع كرد و اجل تو را به تاءخير انداخت (554).
و به روايت ديگر از ابن عباس منقول است كه : روزى حضرت عيسى عليه السلام در عقبهبيت المقدس بود، پس شياطين آمدند كه متعرض ضرر او شوند، پس حق تعالى امر كردجبرئيل را كه : بزن بال راستت را بر روى ايشان و ايشان را در آتش افكن ، پسجبرئيل چنين كرد و دفع ضرر آن شياطين از آن حضرت شد (555).
و ابن بابويه در روايت ديگر از ابن عباس روايت كرده است كه : چون سىسال از عمر حضرت عيسى عليه السلام گذشت روزى در عقبه بيت المقدس بود كه آن راعقبه افيق مى گويند، ابليس عليه اللعنه به نزد آن حضرت آمد و گفت : اىعيسى ! توئى آنكه بزرگى پروردگارى تو به مرتبه اى رسيده است كه بى پدربهم رسيده اى ؟
حضرت عيسى فرمود: بلكه عظمت آن كسى را است كه مرا آفريد بى پدر و آدم و حوا راآفريد بى پدر و مادر.
ابليس گفت : اى عيسى ! توئى آنكه بزرگى و پروردگارى تو به آن مرتبه رسيدهاست كه در گهواره سخن گفتى ؟
فرمود: اى ابليس ! بلكه آن خداوندى عظيم است كه مرا در طفوليت به سخن آورد و اگرمى خواست مرا لال مى توانست كرد.
باز آن ملعون گفت : توئى آن كسى كه بزرگى پروردگارى تو به مرتبه اى است كهاز گل مرغ مى سازى و در آن مى دمى مرغى مى شود؟
حضرت عيسى فرمود: بلكه عظمت مخصوص خداوندى است كه مرا خلق كرده است و آن مرغرا در دست من خلق مى كند.
ابليس گفت : توئى آنكه پروردگارى عظيم تو به مرتبه اى است كه بيماران شفا مىدهى ؟
حضرت عيسى گفت : بلكه عظمت و بزرگى مخصوص خداوندى است كه به اذن او و امر منبيماران را شفا مى دهم ، و اگر خواهد مرا بيمار مى كند.
ابليس گفت : پس تو آنى كه از عظمت خداوندى خود مرده ها را زنده مى كنى ؟
حضرت گفت : كلمه عظمت مخصوص خداوندى است كه به اذن او مرده را زنده مى كنم ، وآنچه من زنده كرده ام و مرا مى ميراند و خود باقى است .
ابليس گفت : پس توئى آنكه بزرگى پروردگارى تو به آن مرتبه اى رسيده است كهبر روى آب راه مى روى و قدمت تر نمى شود و به آب فرو نمى رود؟
عيسى عليه السلام گفت : بلكه بزرگى مخصوص خداوندى است كه آب را براى منذليل كرده است و اگر خواهد مرا غرق مى كند.
ابليس گفت : اى عيسى ! پس توئى آنكه روزى خواهد بود كه آسمانها و زمين و هر چه درآنها است در زير پاى تو باشند و تو بر بالاى همه باشى و تدبير امور خلايق كنى وروزيهاى مردم را قسمت كنى ؟
پس اين سخن آن لعين بسيار بر حضرت عيسى عظيم نمود، فرمود: سبحان اللهمل ء سمواته و ارضه و مداد كلماته وزنه عرشه و رضا نفسه يعنى : تنزيهمى كنم خدا را از آنچه تو مى گوئى آنقدر كه آسمانهاى خدا و زمين او پر شوند و بهعدد مدادهائى كه به آنها نويسند علوم نامتناهى او را به سنگينى عرش او و آنقدر كه اوراضى شود.
چون ابليس ملعون اين سخن را شنيد بى اختيار به رو دويد تا به درياى اخضر افتاد،پس زنى از جن بيرون آمد و بر كنار دريا راه مى رفت ناگاه نظرش ‍ بر شيطان افتادكه به سجده افتاده است بر روى سنگ سختى و آب ديده نجسش جارى است ، پس آن جنيهايستاد و از روى تعجب بر او نظر مى كرد، پس گفت به او كه : واى بر تو اى ابليس !به اين طول دادن سجده چه اميد دارى ؟
گفت : اى زن صالحه دختر مرد صالح ! اميد دارم كه چون خدا مرا براى قسمى كه خوردهاست به جهنم برد، به رحمت خود بعد از آن مرا از جهنم بدر آورد (556).
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه : عيسى عليه السلام بالا رفت بر كوهى در شام كه آن را اريحا مىگفتند، پس ‍ ابليس لعين به صورت پادشاه فلسطين به نزد او آمد گفت : اى روح الله !مرده ها را زنده كردى و كور و پيس را شفا دادى ، پس خود را از اين كوه به زير انداز.
حضرت عيسى فرمود كه : آنها را به رخصت و فرموده پروردگار خود كردم ، و اين رارخصت نفرموده است كه بكنم (557).
در حديث صحيح از آن حضرت منقول است كه : ابليس بر تلبيس پر تلبيس ‍ به نزدعيسى عليه السلام آمد گفت : توئى كه دعوى مى كنى كه مرده را زنده مى كنى ؟
حضرت عيسى فرمود كه : بلى .
ابليس گفت : اگر راست مى گوئى خود را از بالاى ديوار به زير انداز.
عيسى عليه السلام فرمود: واى بر تو! بنده ، پروردگار خود را تجربه نمى بايدبكند.
پس ابليس گفت : اى عيسى ! آيا قادر است پروردگار تو كه جميع دنيا را در ميان تخممرغى جا دهد بى آنكه دنيا كوچك شود و تخم مرغ بزرگ شود؟
حضرت عيسى فرمود كه : خداوند عالميان به عجز و ناتوانى موصوف نمى شود، وآنچه تو مى گوئى محال است و نمى تواند شد، و نشدن اين منافات باكمال قدرت قادر ازلى ندارد (558).
و در حديث معتبر ديگر منقول است از امام محمد باقر عليه السلام كه : روزى حضرت عيسىعليه السلام ابليس عليه اللعنه را ديد و از او پرسيد كه : آيا از دامهاى مكر تو چيزىبه من رسيده است ؟
گفت : چه توانم كرد با تو و حال آنكه جده تو در وقتى كه مادر تو را زائيد گفت :پروردگارا! پناه مى دهم او را و ذريت او را از شر شيطان رجيم ، و تو از ذريت اوئى(559).
و در بعضى از كتب مذكور است كه : چون حضرت مريم به مصر وارد شد حضرت عيسىطفل بود به خانه دهقانى فرود آمد، و فقرا و مساكين را آن دهقان بسيار به خانه مى آورد،روزى مالى از او گم شد مساكين را در اين باب متهم گردانيد، حضرت مريم عليها السلامبسيار از اين آزرده شد، چون حضرت عيسى عليه السلام در آن خردسالى اندوه مادر خود رامشاهده نمود فرمود كه : اى مادر! مى خواهى بگويممال دهقان را كى برده است ؟ گفت : بلى ؛ فرمود كه : آن كور و زمين گير با هم شريكشدند و اين مال را دزديدند، و كور زمين گير را برداشت و زمين گيرمال را برداشت .
چون تكليف كردند كور را كه زمين گير را بردارد گفت : نمى توانم . عيسى عليه السلامفرمود كه : چگونه ديشب مى توانستى او را برداشت در وقت دزديدنمال ، امروز نمى توانى او را برداشت ؟ پس هر دو اعتراف كردند و ديگران از تهمت نجاتيافتند.
روز ديگر جمعى از مهمانان به خانه دهقان وارد شدند و آب در خانه دهقان نمانده بودبراى ايشان و دهقان به اين سبب اندوهناك شد، چون عيسى عليه السلام آنحال را مشاهده نمود رفت به حجره اى كه در آنجا سبوهاى خالى گذاشته بود، پس دست بابركت خود را بر دهان آن سبوها ماليد، همه سبوها پر از آب شدند؛ و در آن وقت دوازدهسال داشت (560).
ايضا منقول است كه : روزى در طفوليت ميان جمعى ازاطفال ايستاده بود، ناگاه يكى از آن اطفال طفلى را كشت و آورد آن را در پيش پاى حضرتعيسى عليه السلام انداخت ، چون اهل طفل آمدند او را نزد حضرت عيسى كشته يافتند، عيسىعليه السلام را به خانه حاكم بردند و گفتند: اينطفل كودك ما را كشته است . چون حاكم از او سؤال كرد گفت : من او را نكشته ام .
چون حاكم خواست كه او را آزار كند گفت : طفل كشته شده را بياوريد تا من از او بپرسمكه كى او را كشته است . چون طفل را آوردند حضرت عيسى دعا كرد تا خدا او را زنده كرد وعيسى از او پرسيد: كى تو را كشت ؟
گفت : فلان طفل .
پس بنى اسرائيل از او پرسيدند: اين كه نزد تو ايستاده است كيست ؟
گفت : عيسى پسر مريم . باز افتاد و مرد (561).
و ايضا روايت كرده اند كه : مريم عليها السلام آن حضرت را به صباغى داد كه رنگرزىبياموزد، پس جامه بسيارى نزد صباغ جمع شد و او را كارى پيش ‍ آمد، به عيسى گفت :اينها جامه ها است كه هر يك مى بايد به رنگى شود، و هر يك را رشته اى به آن رنگ درميانش گذاشته ام ، تا من مى آيم اينها را رنگ كن .
پس حضرت عيسى همه جامه ها را در يك خم انداخت ، چون صباغ برگشت پرسيد كه : چهكردى ؟
فرمود كه : رنگ كردم .
پرسيد كه : كجا گذاشتى ؟
گفت : همه در ميان اين خم است .
صباغ گفت : همه را ضايع كردى ؛ در خشم شد.
عيسى عليه السلام فرمود كه : تعجيل مكن ؛ برخاست جامه ها را از خم بيرون آورد هر يكرا به رنگى كه صباغ مى خواست تا همه را بيرون آورد.
پس صباغ متعجب شد دانست كه پيغمبر خداست و به آن حضرت ايمان آورد.
چون مريم عليها السلام عيسى را باز به شام برگردانيد در قريه ناصره قرار گرفت، و نصارى منسوب به آن قريه اند، حضرت عيسى شروع كرد به هدايت خلق و تبليغرسالت الهى (562).

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation