بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب روز شمار تاریخ اسلام ، جلد دوّم : ماه صفر, سید تقى واردى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SAFAR001 -
     SAFAR002 -
     SAFAR003 -
     SAFAR004 -
     SAFAR005 -
     SAFAR006 -
     SAFAR007 -
     SAFAR008 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

ماه صفر سال 43 هجرى قمرى 
درگذشت محمدبن مسلمه در مدينه منوره 
وى از مسلمانان اءنصار و از اهالى مدينه منوره بود، كه پس از هجرترسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از مكه معظمه به مدينه منوره ، به يارى آن حضرتشتافت .
وى در بسيارى از غزوات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يا جنگ هايى كه بدون حضورپيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وقوع پيوست ، حضور داشت .
محمدبن مسلمه فرماندهى دو جنگ محدود، در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و به دستورآن حضرت را بر عهده گرفت كه يكى نبرد قرطاء و ديگرى نبرد ذوالقصه بود.
اصطلاحا به نبردهايى كه به دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بدون حضور آنحضرت در آن نبرد واقع گرديدند، ( سريه ) گفته مى شود. محمدبن مسلمه فرماندهىاين دو سريه را بر عهده داشت .(218)
هم چنين وى در غزوه خيبر حضور داشت و فداكارى هاى زيادى بهعمل آورد. در همين غزوه برادرش محمودبن مسلمه كشته گرديد.
مسلمانان مبارز، هنگامى كه دژ ( ناعم ) را در جنگ خيبر در محاصره خويش گرفته بودند،محمودبن مسلمه ، به ديوار دژ تكيه داده بود. در همان هنگام مرحب خيبرى از بالاى دژ، سنگبزرگى را در ميان آنان انداخت . اين سنگ به محمود اصابت كرد و وى را به شدت زخمىنمود. مسلمانان ، محمود را به ( رجيع ) بازگردانده و به مداواى وى پرداختند. ولىتلاش آنان تاءثيرى در حال محمود نداشت و پس ازتحمل سه روز درد و رنج ، شربت شهادت نوشيد.
مرحب خيبرى نيز در همان روز به دست امام على بن ابى طالب عليه السّلام به هلاكترسيد. به محمودبن مسلمه پيش از شهادتش ، خبر هلاكت مرحب خيبرى را دادند. او از اينواقعه بسيار خرسند شد و شهادتش در حال خرسندى بود.(219)
محمدبن مسلمه پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، هميشه جانب خلفا را نگه مىداشت و در قضيه سقيفه بنى ساعده و انتخاب ابوبكر به جانشينى پيامبر صلّى اللّهعليه و آله ، از آن به سختى پشتيبانى مى كرد.
وى در عصر سه خليفه وقت (ابوبكر، عمر و عثمان ) به خاطر پشتيبانى از آنان وبرخوردارى از الطافشان ، به موقعيت سياسى و اجتماعى درخور توجهى رسيد.
اما پس از قتل عثمان بن عفان و انتخاب حضرت على عليه السّلام به خلافت اسلامى ، ازخود واكنش منفى نشان داد و با آن حضرت بيعت نكرد و راه خلاف را در پيش گرفت .
ابن ايثر، درباره بيعت نكردن تعدادى انگشت شمار از انصار مدينه با حضرت على عليهالسّلام ، گفت : و بايعت الا نصار، إ لّا نُفيرا يسيرا، منهم : حسان بن ثابت ، و كعببن مالك ، و مسلمة بن مخلّد، و ابوسعيدالخدرى ، و محمد بن مسلمة ، و النعمان بن بشير، وزيدبن ثابت ، و رافع بن حذيج ، و فضالة بن عبيد، و كعب بن عجره ، و كانوا عثمانية.(220)
يعنى : تمامى انصار و اهالى مدينه با امام على عليه السّلام بيعت نمودند، جز نفراتىغير قابل توجه و اين ها، عثمانى بودند.
محمد بن مسلمه نيز از عثمانيان و مخالف قتل عثمان بن عفان و انتخاب حضرت على عليهالسّلام بود.
پيداست ، افرادى كه در عصر خلفاى پيشين به موقعيت هاى اقتصادى ، سياسى و اجتماعىمهمى دست يازيده بودند، توان تحمل حكومت عدالت جويانه حضرت على عليه السّلام رانداشتند. آنان براى سرپوش گذاشتن بر اميال باطنى خويش ، كشته شدن عثمان رابهانه مخالفت با حضرت على عليه السّلام قرار دادند.حال آن كه خود آن حضرت ، تلاش زيادى بهعمل آورده بود كه عثمان ، از كردار ناپسند خود دست برداشته و عاملان نالايق و ستم پيشهخود را عزل نمايد و مسلمانان را راضى نگهدارد، بدون اين كه هيچ خدشه اى بر خليفهوارد شود. چه رسد به اين كه راضى به قتل وى باشد، يا خود درقتل نارواى وى دخيل باشد!
به هر تقدير، اين صحابه معروف در عصر حكومت معاوية بن ابى سفيان ، در ماه صفرسال 43 قمرى ، در 77 سالگى در مدينه وفات يافت و مروان بن حكم ،عامل معاويه در مدينه ، بر وى نماز گذارد.(221)
ماه صفر سال 74 هجرى قمرى 
آغاز حكومت حجاج بن يوسف ثقفى بر مدينه منوره 
پس از آن كه عبدالملك بن مروان ، فتنه عبدالله بن زبير در حجاز و عراق را در هم شكست وحكومت زبيريان را نابود ساخت ، حاكمان تازه اى به جاى حاكمان و عاملان پيشين عبداللهبن زبير در شهرهاى عراق و حجاز منصوب كرد.
از جمله ، حجاج بن يوسف ثقفى را كه از ميان برنده اصلى فتنه زبيريان بود، بر حجازحكومت داد. پيش از حجاج ، طارق بن عمر كه در سابق غلام عثمان بن عفان بود بر مدينهحكومت داشت . ولى عبدالملك ، وى را عزل و حجاج را به جاى وى منصوب كرد.
عبدالملك ، در ايام خلافت خود به حجاج بهاى زيادى داد و او را بر بسيارى از مناطقاسلامى ، از جمله بر حرمين (مكه و مدينه ) و ساير سرزمين حجاز، عراق و ايران امارت داد.
وى در صفر سال74 قمرى وارد مدينه شد و حكومت اين شهر را به دست گرفت . مدت حكومتش در مدينهچندان زياد نبود، تنها سه ماه بر اهالى اين شهر مقدس حكمرانى نمود. در اين مدت بااهالى مدينه ، رفتار خشونت آميز داشت و آنان را به خاطر يارى نكردن عثمان بن عفان وكشته شدنش به دست انقلابيون ، سرزنش مى كرد.
حجاج ، نسبت به صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز بى احترامى و بى مهرىمى كرد و آنان را پس از بازجويى و هتك حرمت ، بر گردنشان مهر مى زد.
سهل بن سعد و اءنس بن مالك ، از جمله كسانى بودند كه به دستور حجاج بر گردنشانمهر زده شد. سرانجام پس از سه ماه خودسرى و حكومت جائرانه ، نامه اى از عبدالملك بهاو رسيد و او را به ولايت عراقين (كوفه و بصره ) و ايران و شرق عالم اسلام منصوبكرد.
اين نامه براى حجاج بسيار مسرت بخش بود. بدين جهت به خبرآورنده ، مبلغ سه هزاردينار جايزه داد و مدينه را به سوى كوفه ترك كرد.(222)
وى پس از آن كه به كوفه منتقل شد، نسبت به شيعيان و دوستداراناهل بيت عليهم السّلام و مخالفان رژيم اموى ، بسيار سخت گرفت و هر كسى را كه مظنونبه شيعه گرى بود، دستگير و در زندانى مخوف ، بازداشت مى كرد و شكنجه و آزار مىداد و يا سرش را از بدن جدا مى كرد. درباره قساوت قلب و جنايت هاى او، داستان هاىزيادى از تاريخ ‌نگاران بيان شده است كه ازنقل آن ها در اين جا صرف نظر مى كنيم .
حجاج پس از استقرار در كوفه ، لشكريانى به سوى مرزهاى هند و ماوراءالنهرگسيل داشت و مناطق مختلفى را فتح نمود.
ماه صفر سال 79 هجرى قمرى 
اعزام موسى بن نصير به مغرب درشمال غربى افريقا، از سوىعبدالعزيز(223)
مروان بن حكم (چهارمين خليفه اموى ) هنگامى كه درسال 64 قمرى به خلافت رسيد، فرزند خود عبدالعزيز را به حكومت مصر منصوب كرد.
عبدالعزيز در ايام خلافت پدرش مروان و خلافت برادرش عبدالملك ازسال 64 تا 85 هجرى به مدت 22 سال حاكميت مصر و بخشى ازشمال افريقا را بر عهده داشت .(224)
در آن هنگام ، حسان بن نعمان غسانى از سوى عبدالملك برشمال غربى افريقا، يعنى مغرب ، حكومت داشت . ميان عبدالعزيز و حسان بر سر حاكميتبرخى از مناطق شمالى افريقا، اختلاف افتاد.
عبدالعزيز در صفر سال 79 قمرى ، به يكى از فرماندهان سپاه خويش ، به نام موسىبن نصير، فرماندهى مغرب را سپرد و وى را براى تسخير مغرب ، اعزام نمود.
حسان بن نعمان كه از درگيرى با سپاهيان برادر خليفه ، ناتوان بود، چاره اى در خودنديد، جز اين كه راهى دمشق گردد و عبدالملك بن مروان ، خليفه وقت را از اين اوضاعباخبر گرداند.
خليفه به احترام برادرش عبدالعزيز، حسان را به خويشتن دارى و خانه نشينى ماءمورگردانيد.(225)
از آن زمان ، دست عبدالعزيز بر حاكميت تمامى مناطق شمالى افريقا باز شد و حكومت او درتمام بخش هاى افريقا نافذ آمد.
عبدالعزيز در سال 84 قمرى ، وفات يافت و عبدالملك ، فرزند خود به نام عبدالله رابه جاى وى حاكم مصر نمود.(226)
موسى بن نصير، هم چنان از سوى خليفه بنى اميه بر مغرب حكومت مى كرد، تا اين كه درسال 92 قمرى (در عصر خلافت وليد بن عبدالملك ) يكى از غلامان خود به نام طارق بنزياد را به فرماندهى سپاه مسلمانان منصوب كرد و او را ماءمور جنگ با روميان در جنوباروپا نمود. طارق بن زياد پس از عبور از تنگهجبل الطارق در منتهى اليه شمال غربى افريقا به اندلس (اسپانيا وپرتغال ) هجوم آورد و اين منطقه از اروپا را از دست روميان بيرون آورد و در سيطرهمسلمانان قرار داد.(227)
موسى بن نصير نيز بعد از فتح اندلس به آن جا رفت و جنگ هاى زيادى با فرانسويانو اروپائيان به عمل آورد و پيروزى هاى بزرگى نصيب مسلمانان كرد و تنها در دو نبرد،دويست هزار تن از اروپائيان و بربرهاى شمال افريقا را به اسارت درآورد.(228)
ماه صفر سال 132 هجرى قمرى 
كشته شدن ابراهيم بن محمد، معروف به امام ، در زندان مروان حمار 
ابراهيم بن محمد ،معروف به ( امام ) پس از در گذشت پدرش محمد بن على بن عبداللهبن عباس در شام ، بنا به سفارش پدرش به جانشينى وى و رهبرى جنبش عباسيانبرگزيده شد.
در آن هنگام جنبش عباسيان فراگير شده و سراسر جهان اسلام ، به ويژه شرق عالم اسلامرا گرفته بود.
داعيان و نمايندگان عباسيان ، مردم را براى سرنگونى حكومت نودساله امويان و ايجادحكومتى از آل پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله با عنوان ( الرضا منآل محمد صلّى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كردند.
مسلمانان كه از ستم كارى هاى بنى اميه و عاملان آن ها در مناطق مختلف اسلامى به ستوه آمدهبودند، دعوت آنان را پاسخ گفته و به تدريج به آنان پيوستند.
بزرگ داعى عباسيان در خراسان و شرق عالم اسلام ، ابومسلم خراسانى و در مناطق عربنشين ، ابوسلمه خلال بودند.
آن دو از دو سو (ابومسلم از خراسان و ابوسلمه از حجاز) بر ضد عاملان مروان بن محمد،معروف به مروان حمار (آخرين خليفه امويان ) قيام كردند و شهرها را يكى پس از ديگرىبه تصرف خود در آوردند و سرانجام در كوفه به يكديگر رسيدند. در اين زمان تنهاشام ، فلسطين و مصر در سيطره مروان حمار بود.
خاندان محمدبن على عباسى (رهبر عباسيان ) به طور پنهان و ناشناخته در حرّان (ازتوابع شام ) زندگى مى كردند و پس از در گذشت محمدبن على ،فرزندش ابراهيم بنمحمد، از همان جا، رهبريت قيام را بر عهده داشت .
مروان حمار از سوى جاسوسان خود، بر پناه گاه ابراهيم بن محمد باخبر گشت و بهوليدبن معاويه ، عامل خود در دمشق دستور داد كه ابراهيم را دستگير نمايد.
ابراهيم بن محمد كه از دستگيرى خود باخبر شده بود، مرگ خود را پيش بينى كرد و بهكسان و فاميلان خود فرمان داد كه از شام خارج شده و به كوفه مهاجرت كنند و پس ازاو، رهبرى قيام با برادرش ابوالعباس سفاح باشد.
ابوالعباس سفاح به همراه برادرش منصوردوانقى و ساير خاندان عباسى به سوىكوفه شتافتند و به مدت چهل روز ناشناخته در اين شهر سكونت گزيدند.
اما ابراهيم در حران دستگير و زندانى گرديد و به مدت يكسال (وبه روايت مسعودى در التّنبيه و الاشراف ، به مدت دو ماه ) در زندان مروان بهسر برد و سرانجام در صفر سال 132 قمرى پس ازتحمل شكنجه ها و آزار زندانبانان ، مسموم گرديد و به دست آنان كشته شد.
انقلابيون عباسى و هواداران آنان كه پس از گشودن اكثر شهرهاى اسلامى و كوتاه كردندست مروان حمار، در كوفه گردآمده و مدتى منتظر آزادى ابراهيم بن محمد بودند، از حياتو آزادى او قطع اميد كرده و به ناچار با برادرش ‍ ابوالعباس عبدالله بن محمد، معروفبه سفّاح ، به عنوان نخستين خليفه عباسى بيعت كردند.
گفتنى است كه ابوالعباس سفاح در محرم سال 132 قمرى به خلافت برگزيده شد وبرادرش ابراهيم يك ماه بعد، يعنى در صفر سال 132 در حران شام كشته شد.(229)
ماه صفر سال 171 هجرى قمرى 
عزل موسى بن عيسى از حكومت مكه و طائف از سوى هارون الرشيد 
موسى بن عيسى از افراد معروف عباسى بود كه از سوى هارون الرشيد، امارت مراسم حجو حكومت مكه ، مدينه ، يمن ، كوفه ، دمشق و مصر را، به طور متناوب بر عهده داشت .
در صفر سال 171 قمرى ، هارون وى را از حكومت مكه معظمهعزل و به جاى وى عبيدالله بن قثم ، فرد ديگرى از عباسيان را به اين مقام منصوبكرد.(230)
عيسى پدر موسى ، بنا به عهد و پيمان ابوالعباس سفّاح (نخستين خليفه عباسى )وليعهد او، پس از منصور دوانقى بود. به اين صورت كه پس از سفاح ، منصوردوانقى وپس از منصور، عيسى بن موسى بن محمّد بن على بن عبدالله بن عباس ، عهده دار خلافتعباسيان باشند.
ولى منصور پس از تصاحب خلافت ، به تدريج زمينه خلع او را از ولايت عهدى فراهم كردو به جاى وى ، فرزند خود، مهدى عباسى را به ولايت عهدى برگزيد. هر چه عيسى دراين مقام ، مقاومت كرد، فايده اى نبخشيد. سرانجام در برابر يازده هزارهزار درهم ، ولايتعهدى را از خود خلع و به مهدى عباسى واگذار كرد.(231)
مهدى عباسى نيز پس از تصاحب خلافت ، در اقدامى مشابه ، عيسى بن موسى را مجبور كردكه با فرزند وى ، هادى عباسى بيعت كند و خود را از ولايت عهدى خلع نمايد. عيسى ، چارهاى جز پذيرش نداشت .(232) ولى پس از درگذشت عيسى ، و منتفى شدن ولايت عهدىوى ، فرزندش موسى ، در عصر هارون به مقام هاى چندى دست يافت و به حكومت مناطقمختلفى منصوب گرديد.
سرانجام ، موسى بن عيسى در عصر هارون الرشيد، بهسال 183 و به روايتى 187 قمرى بدرود حيات گفت .(233)
ماه صفر سال 199 هجرى قمرى 
وفات مالك بن اءنس ، پيشواى مالكيان 
ابوعبدالله ، مالك بن اءنس بن مالك اصبحى حميرى ، پيشواى مذهب مالكيه ، از مذاهبچهارگانه اهل سنت ، در مدينه منوره ديده به جهان گشود و در همين شهر وفات يافت.(234)
درباره تاريخ ولادت ، وفات و مدت زندگى اش ، اتفاق نظرى در ميان تاريخ ‌نگاران وسيره نويسان نيست .
برخى ، ولادتش را سال 95 و وفاتش را چهارده ربيعالاول سال 179 قمرى و مدت زندگى اش را 84سال مى دانند؛(235) برخى ديگر وفاتش راسال 179 قمرى در 85 سالگى مى دانند.(236) در اين صورت ، بايدسال تولدش 96 قمرى باشد.
اما محمدبن سعد گفته است كه من تاريخ وفات مالك بن اءنس را با مصعب بن عبداللهزبيرى در ميان گذاشتم . او به من گفت : من درگذشت مالك را بهتر از ديگران در خاطردارم . وى در ماه صفر سال 199 قمرى وفات يافت .(237)
ولى تمامى نويسندگان زندگى نامه مالك ، اتفاق نظر دارند كه وى در مدينه منورهوفات يافت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
عبدالله بن محمدبن ابراهيم عباسى ، عامل هارون الرشيد در مدينه بر بدن مالك بن اءنسنماز گذارد.
يكى از ويژگى هاى منحصر به فرد مالك بن اءنس اين بود كه مدتحمل وى در شكم مادرش به مدت سه سال ادامه پيدا كرد.(238)
مالك ، مراحل رشد و تربيت خود را در مدينه پشت سر گذاشت . وى ، آموختن دانش را ازربيعة الراءى ، قرائت قرآن را از نافع بن اءبى نعيم و حديث را از زهرى و نافع (مولاىعبدالله بن عمر) آموخت و از اوزاعى نقل حديث كرد.(239) وى ، فقه را از ليث بن سعدآموخت .(240)
مالك ، نخستين كسى است كه عمل به راءى را در امت اسلام ، بدعت گذاشت . درباره وىگفته شد: هرگاه مى خواست حديثى را روايت كند، وضو مى گرفت و با وقار و هيبتخاصى در صدر مجلس مى نشست و آن گاه نقل حديث مى نمود.
علت اين گونه رفتار را از وى پرسيدند. در پاسخ گفت : دوست دارم گفتار و احاديثپيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با عظمت بيان كنم .
هم چنين درباره ادب وى نسبت به ساحت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفته شد: او با اينكه پير و ناتوان شده بود، هيچ گاه در مدينه منوره ، سوار بر مركب نمى شد و مى گفت: چون در اين شهر مقدس (مدينه ) بدن مقدسرسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله دفن است ، سوار شدن بر مركب ، روا نيست و من هرگزبر مركبى سوار نمى شوم .
روايت شده است كه وى به خاطر فتوايى كه برخلاف نظر خليفه وقت صادر شده كردهبود، در سال 147 قمرى محكوم به هفتاد ضربه تازيانه گرديد.(241)
وى از حاكمان و خلفاى وقت ، دورى مى جست ، ولى كتاب ( الموطاء ) را كه منبع اصلىفقه مالكيان است ، به درخواست منصور دوانقى (دومين خليفه عباسى ) تاءليف كرد.
تاءليفات ديگر وى عبارتند از: الوعظ، المسائل ، النّجوم ، و تفسير غريب القرآن.(242)
در توصيف وى گفته شد: وى ، فقيه مدينه بود.
عبدالرحمن بن مهدى ، روايت كرد: ما راءيت رجلا احسن عقلا من مالك بن اءنس.(243)
هم چنين در مورد ديگر گفت : و لم اءر احدااعقل من مالك بن اءنس .(244)
هم چنين وى گفت : سفيان ثورى ، در علم حديث پيشوا بود، ولى در سنت ، پيشوايى نداشت .اوزاعى ، در سنت ، پيشوا بود، ولى در حديث پيشوايى نداشت . امّا مالك بن اءنس ، هم درحديث بود و هم در سنّت ، مقام پيشوايى داشت .(245)
مالك بن اءنس ، رابطه خوبى با امام جعفرصادق عليه السّلام ، پيشواى شيعيان و محباناهل بيت عليهم السّلام داشت و از آن حضرت ، روايات فراوانىنقل كرد.
وى درباره امام جعفرصادق عليه السّلام گفت : ما راءت عَين ، و لا سمعت اُذن ، و لاخطر على قلب بشر، اءفضل من جعفرالصّادق فضلا و علما و عبادةً و ورعا.(246)
يعنى : هيچ چشمى نديد، گوشى نشنيد و بر قلب بشرى خطور نكرد كه از جهتفضل ، علم ، عبادت و وارستگى ، كسى به پايه جعفر صادق عليه السّلام برسد.
مالك بن اءنس درباره رابطه اش با امام جعفرصادق عليه السّلام گفت : من به ديدارجعفربن محمد عليه السّلام مى رفتم . آن حضرت هرگاه مرا مى ديد، بالشى برايم قرارمى داد و براى من ارزش و احترامى قائل مى شد و مى فرمود: اى مالك ! من تو را دوست دارم. من از اين گفته اش بسيار خوشحال مى شدم و خداى سبحان را سپاس مى گفتم .
آن حضرت ، شخصيتى است كه از يكى از سه حالت خالى نيست : يا روزه مى داشت ، يامشغول نماز بود و يا ذكر الهى را زمزمه مى كرد. او از بزرگ عبادت كنندگان و ازاءكابر زاهدانى است كه از خداى عزّوجل ، خشيت و خوف دارند. وى ، احاديث زيادى بيان مىفرمود، خوش مجالست و بسيار فائده رسان بود. هنگامى كه مى خواست روايتى از پيامبرصلّى اللّه عليه و آله نقل كند و نام جدش را بر زبان جارى كند، رنگش سبز و زرد مىشد، به طورى كه او را انسان نمى شناخت .
يك سال با آن حضرت به سفر حج رفتم . هنگامى كه در ميقات محرم شديم و همگان ،تلبيه مى گفتند، صداى آن حضرت در گلويش گير كرده بود و نمى توانست تلبيهگويد و حالت خاصى به وى دست داده بود. به وى گفتم : اى پسررسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ! تو نيز بايد تلبيه گويى . آن حضرت فرمود: اىابى عامر! چگونه بر خود جراءت كنم و بگويم : لبيك اللّهم لبيك ، در حالى كه مىترسم خداى سبحان به من بگويد: لا لبيك و لا سعديك .(247)
در جاى ديگر، مالك بن اءنس از امام جعفرصادق عليه السّلام و آن حضرت از پدر و جدش وآن ها از امام على عليه السّلام روايت كرده اند:قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : اذا كان يوم القيامة نصب الصراط علىشفير جهنم ، فلا يجاوز إ لّا من كان معه برائة بولاية على بن اءبى طالب عليه السّلام(248).
يعنى : هنگامى كه قيامت برپا شود، بر لبه جهنم پلى نصب مى شود و هيچ كس نمىتواند از آن عبور كند، مگر آن كسى كه برات ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام راداشته باشد.
جاى بسى شگفتى است كه افرادى مانند مالك بن اءنس ، داراى چنين اعتقادى مى باشند ورابطه آن چنانى با امام معصوم عليهم السّلام دارند، ولى درعمل ، راه ديگرى برمى گزينند و با پشتيبانى حاكمان و خلفاى وقت ، بساط مستقلىبراى خويش ‍ پهن مى كنند!
ماه صفر سال 251 هجرى قمرى 
قيام اسماعيل بن يوسف علوى در مكه معظمه ، در عصر مستعين عباسى 
اسماعيل بن يوسف بن ابراهيم بن موسى بن عبدالله بن حسن بن امام حسن مجتبى عليهالسّلام در 20 سالگى بر ضد مستعين بالله (دوازدهمين خليفه عباسى ) در مكه قيام نمود.
وى ، پس از آن كه علويان و مخالفان خلافت عباسى را ترغيب و تشويق به قيام عمومىنمود، در صفر سال 251 قمرى ، موفق گرديد در راءس انقلابيون مكه معظمه ، اين شهرمقدس را از دست عباسيان خارج سازد و جعفربنفضل ، حاكم عباسيان را از اين شهر اخراج نمايد.
اسماعيل پس از پيروزى ، خانه ها و دارايى هاى حاكم قبلى و عباسيان و هواداران خليفه درمكه معظمه را، مصادره كرد و تعدادى از سپاهيان عباسى و اهالى مكه را كه با قيام اومخالفت مى ورزيدند، به قتل آورد.
وى در مكه ، ثروت و دارايى هاى فراوانى به دست آورد و از اهالى اين شهر، در حدوددويست هزار درهم به عنوان ماليات اخذ نمود و پس از پنجاه روز اقامت پيروزمندانه در مكهو تجهيز سپاهى توانمند، به سوى مدينه رهسپار گرديد و با سربازان على بن حسينبن اسماعيل ، حاكم عباسيان در مدينه به نبرد پرداخت .
حاكم مدينه ، چون تاب رويارويى با اسماعيل بن يوسف را نداشت ، ناچار از مدينهگريخت و اين شهر مقدس را براى اسماعيل بن يوسف خالى كرد.
اسماعيل بن يوسف ، بدون اعتنا به تهديدهاى خليفه عباسى ، مدتى بر بخش بزرگىاز حجاز، از جمله مكه و مدينه حكومت كرد.
وليكن با تحريكات خليفه عباسى ، مردم مكه معظمه بر ضداسماعيل بن يوسف شوريدند و نماينده اش را از اين شهر بيرون كردند.
اسماعيل بن يوسف ، پس از چهار ماه اقامت در مدينه ، براى به دست آوردن مجدد مكه ، بهاين شهر لشكركشى كرد و آن را در محاصره خويش قرار داد. محاصره مكه ، مدتى ادامهيافت و در اين مدت بر اهالى اين شهر، بسيار سخت گذشت .
در همان هنگام با سپاهيان خليفه كه از شام به جنگ او آمده بودند، به نبردى سخت پرداختو پس از تصرف مجدد مكه ، به جدّه رفت و اين شهر را نيز به تصرف خويش در آورد.
سرانجام در 22 سالگى بر اثر اصابت طاعون در مدينه وفات يافت و برادرش حسينبن يوسف كه عامل وى در مكه بود، بر اثر اصابت تيرى بهقتل رسيد و حكومت دوساله آنان پايان يافت و عباسيان دوباره حجاز را در سيطره خويش ‍درآوردند.(249)
ماه صفر سال 314 هجرى قمرى 
هجوم سربازان روم شرقى به سرحدات مسلمينواشغال شهر ملطيه
دمستك ، امپراتور روم شرقى ، هميشه در اين انديشه بود كه از ضعف و پراكندگىمسلمانان سود جسته و مناطق از دست داده خويش را دوباره تصرف كند.
در آن ايام كه قرمطى ها (شيعيان اسماعيل مذهب ) با جنبش و شورش هاى خود، حكومتمقتدرباللّه (هيجدهمين خليفه عباسى ) را با مشكل جدى روبرو كرده و هر روز براى وىدردسر تازه اى پديد مى آوردند و سپاهيان خليفه را به خودمشغول كرده بودند، فرصتى براى امپراتور روم شرقى به وجود آمد تا آرزوهاى خويشرا جامه عمل پوشاند.
دمستك در سال 314 قمرى به اهالى مناطق ساحلى درياى مديترانه كه در تصرف مسلمانانبود، نامه اى نوشت و از آنان درخواست باج و خراج نمود. مسلمانان وساحل نشينان مديترانه از پرداخت باج به امپراتور روم شرقى امتناع ورزيدند.
امپراتور به سرحدات مسلمانان هجوم آورد. وى در صفرسال 314 قمرى وارد شهر ( ملطيه ) گرديد و شانزده روز در آن اقامت گزيد. در اينمدت ، عده زيادى را به قتل آورد و تعدادى را اسير گردانيد و شهر را به آتش كشيد.
تعدادى از اهالى اين شهر كه موفق به فرار شدند، از چنگ او گريخته و در جمادى الا خرهمين سال به بغداد رفتند و از خليفه وقت ، يارى خواستند.(250)
سپاهيان روم در سال 315 قمرى نيز شهر ( شميساط ) رااشغال كرده و آن را به طور كامل غارت نمودند. آنان در اين شهر، خيمه شاهى امپراتورىبرقرار كرده و صداى ناقوس مسيحيان را در مسجد جامع شميساط به صدا درآوردند.
مقتدرعباسى كه از درون و برون كشور، مورد تهاجم دشمنان قرار گرفته بود، ناچارگرديد در دو جبهه با دشمنانش به نبرد پردازد. در جبهه داخلى با فتنه قرمطيان و درسرحدات با تهاجم و لشكركشى هاى امپراتور روم شرقى .
وى ، مؤ نس خادم را كه از اميران نظامى و سرداران رزمى خليفه بود، به نبرد باامپراتورى روم ماءمور كرد.
مؤ نس ، چندان شتابى به تجهيز سپاه نمى داد و همين اءمر موجب نگرانى خليفه نسبت بهوى گرديد و وى را به شدت مورد اعتراض قرار داد.
اما هنگامى كه مؤ نس با خليفه روبرو گرديد و با او گفت وگو كرد، اختلافاتشانحل شد و مؤ نس با بدرقه رسمى درباريان و وزيران خلافت ، عازم سرحدات گرديد. اماپيش از رسيدن مؤ نس به جبهه هاى جنگ ، خبر آوردند كه مسلمانان سرحدات بر روميانشوريدند و تعداد زيادى از آنان را كشتند و مناطق اشغالى خويش را از دست آنان آزادكردند.(251)
مؤ نس نيز كه از ربيع الا خر سال 315 قمرى از بغداد خارج شده بود، به نبرد روميانرفت و آنان را به عقب نشينى وادار كرد و از آنان ، اسير زيادى گرفت .(252)
منابع 
1 - قرآن كريم
2 - ابن اثير، على بن اءبى الكرم ، اسد الغابة فى معرفة الصّحابة ، دار احياءالتّراث العربى ، بيروت ، 1377 ه‍.ق
3 - ابن اثير، على بن محمد، الكامل فى التاريخ ، دار صادر للطّباعة و النّشر،بيروت ، 1358 ه‍.ق
4 - ابن اءبى الحديد، عبدالحميدبن هبة الله ، شرح نهج البلاغة ، دارإ حياء الكتبالعربية ، قاهره ، 1378 ه‍.ق
5 - ابن اسفنديار، بهاءالدين محمد بن حسن ، تاريخ طبرستان ، پديده ، تهران ، 1366ه‍.ش
6 - ابن اعثم كوفى ، ابومحمد احمدبن اعثم ، الفتوح ، هند، 1393 ه‍ .ق
7 - ابن جوزى ، ابوالفرج عبدالرحمن بن على ، المنتظم فى تاريخ الا مم و الملوك ،دارالكتب العلمية ، بيروت ، 1412 ه‍.ق
8 - ابن حجر عسقلانى ، احمدبن على ، اءلاصابة فى تميز الصّحابة ، دارالكتب العلمية ،بيروت .
9 - ابن خلدون ، عبدالرحمن بن محمد، تاريخ ابن خلدون (ترجمه العبر)، مترجم : عبدالمحمدآيتى ، مؤ سسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى ، 1363 ه‍.ش
10 - ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية ، مكتبة المعارف ، بيروت ، 1966 م
11 - ابن عساكر، على بن حسن ، تاريخ مدينة دمشق ، دارالفكر، بيروت ، 1415 ه‍.ق
12 - ابن طاووس ، على بن موسى ، لهوف سيد بن طاووس ، همراه فرجام قاتلان امام حسينعليه السّلام ، ترجمه ، تعريب ، تصحيح : عقيقى بخشايشى ، دفتر نشر نويد اسلام ،قم ، 1377، ه‍.ش
13 - ابونعيم اصفهانى ، احمد بن عبدالله ، حلية الاولياء، دارالكتب العلمية ، بيروت ،1409 ه‍.ق
14 - اربلى ، على بن عيسى ، كشف الغمة فى معرفة الا ئمّة عليهم السّلام ، نشر ادبالحوزه ، قم ، 1364 ه‍.ش
15 - البكرى الاندلسى ، عبدالله بن عبدالعزيز، معجم ما استعجم من اءسماءِ البلاد والمواضع ، عالم الكتب ، بيروت ، 1403 ه‍.ق
16 - البلاذرى ، احمد بن يحيى ، اءنساب الا شراف : ترجمة اءميرالمؤ منين عليه السّلام ،الشيخ محمد باقر المحمودى ، مجمع احياء الثقافة الاسلامية ، قم ، 1416 ه‍.ق
17 - البلاذرى ، احمدبن على ، فتوح البلدان ، نقره ، تهران ، 1367 ه‍.ش
18 - پيشوايى ، مهدى ، شام سرزمين خاطره ها، سازمان چاپ و انتشار وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى ، 1369 ه‍.ش
19 - تفضّلى ، آذر، و مهين فضائلى جوان ، فرهنگ بزرگان ، آستان قدس رضوى ،مشهد، 1372 ه‍.ش
20 - جعفريان ، رسول ، تاريخ خلفا، نشر الهادى ، قم ، 1377 ه‍.ش
21 - حسنى ، هاشم معروف ، سيرة الا ئمّة الا ثنى عشر عليهم السّلام ، دارالقلم ، بيروت ،1981 م
22 - حسينى دشتى ، سيدمصطفى ، معارف و معاريف ، اسماعيليان ، قم ، 1369 ه‍.ش
23 - حسينى عاملى ، سيد محسن امين ، فى رحاب اءئمّةاهل البيت عليهم السّلام ، دارالتعارف للمطبوعات ، بيروت ، 1400 ه‍.ق
24 - الحنبلى ، عبدالحىّبن العماد، شذرات الذّهب فى اخبار من ذهب ، دارالفكر، بيروت ،1409 ه‍.ق
25 - خالدمحمدخالد، رجال حول الرّسول صلّى اللّه عليه و آله ، دارالكتاب العربى ،بيروت ، 1407 ه‍.ق
26 - الذّهبى ، شمس الدّين محمدبن احمد، سيراءعلام النبلاء، مؤ سسه الرّسالة ، بيروت ،1413 ه‍.ق
27 - زيد بن على بن الحسين عليه السّلام ، مسند زيد بن على عليه السّلام ، دارالحياة ،بيروت .
28 - سبحانى ، جعفر، فرازهايى از تاريخ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، نشر مشعر،تهران ، 1377 ه‍.ش
29 - سبحانى ، جعفر، فروغ ابديت ، نشر دانش اسلامى ، قم ، 1364 ه‍.ش
30 - السّبيتى ، عبدالله ، سلمان الفارسى ، دارالا نوار للمطبوعات ، و دارالتعارفللمطبوعات ، بيروت ، 1977 م .
31 - سيدرضى ، محمدبن حسين ، نهج البلاغه ، ترجمه و شرح : سيد على النّقى فيضالاسلام .
32 - سيوطى ، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر، تاريخ الخلفاء، دارالقلم ، بيروت ،1406 ه‍.ق
33 - الصّفدى ، صلاح الدين خليل بن ايبك ، الوافى بالوفيات ، دارالنّشر فرانزشتايز، اشتوتگارد (آلمان )، 1411 ه‍.ق
34 - طبرسى ، فضل بن حسن ، زندگانى چهارده معصوم عليهم السّلام (ترجمه إ علامالورى )، مترجم : عزيزالله عطاردى ، اسلاميه ، تهران ، 1398 ه‍.ق
35 - طبرسى ، فضل بن حسن ، مجمع البيان فى تفسير القرآن ، دارالمعرفة ، بيروت ،1408 ه‍.ق
36 - طبرى ، محمدبن جرير، تاريخ الطبرى ، بيروت ، 1378 ه‍.ق
37 - عارف اءحمدعبدالغنى ، تاريخ اُمراء المدينة المنورة ، نشر اقليم ، 1418 ه‍.ق
38 - قمى ، شيخ ‌عباس ، منتهى الا مال ، اسلاميه ، تهران ، 1338 ه‍.ش
39 - قمى ، شيخ ‌عباس ، وقايع الايّام ، مركز نشر كتاب ، قم ، 1375 ه‍.ش
40 - كلينى ، محمّد بن يعقوب ، الكافى ، دفتر نشر فرهنگاهل البيت عليهم السّلام ، تهران
41 - مجلسى ، محمدباقر، بحارالا نوار، دارإ حياء التّراث العربى ، بيروت ، 1403ه‍.ق
42 - اءلمِحب الطبرى ، ابوجعفراحمد، الريّاض النّظرة فى مناقب العشرة ، دارالكتب العلميه، بيروت .
43 - المسعودى ، على بن حسين ، اءلتّنبيه و الا شراف ، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران ، 1365ه‍.ش
44 - مفيد، محمدبن محمدبن نعمان ، اءلا رشاد، ترجمه باقر ساعدى خراسانى ، اسلاميه ،تهران ، 1376ه‍.ش
45 - المنقرى ، نصربن مزاحم ، وقعة صفّين ، مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى ،قم ، 1403 ه‍.ق
46 - موسوى خوانسارى اصفهانى ، محمدباقر، روضات الجنّات ، دارالمعرفة ، بيروت .
47 - النورى الطبرسى ، ميرزاحسين ، نفس الرّحمن فىفضائل سلمان (رض )، مؤ سسه كوكب ، تهران ، 1369 ه‍.ش
48 - الواقدى ، محمدبن عمر، المغازى للواقدى ، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى ،قم ، 1414 ه‍.ق
49 - يعقوبى ، احمدبن اءبى يعقوب ، تاريخ اليعقوبى ، مؤ سسه الا علمى ، بيروت ،1413 ه‍.ق
50 - يوسف بن عبداللّه ، الاستيعاب فى معرفة الا صحاب ، نهضة مصر، قاهره .

fehrest page

back page