بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکمت عملی, سید محمدرضا غیاثى کرمانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HEK00001 -
     HEK00002 -
     HEK00003 -
     HEK00004 -
     HEK00005 -
     HEK00006 -
     HEK00007 -
     HEK00008 -
     HEK00009 -
     HEK00010 -
     HEK00011 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

راه حفظ دوستان 
حفظ دوستان مشروط به امورى است كه عبارتند از:
1 - شدّت علاقه به فضايل نبايد باعث پرداختن به عيبهاى كوچك دوستان و تجسّس درمورد آنها گردد؛ زيرا در غير اين صورت انسان هيچكس را سالم از عيب نخواهد يافت و درنتيجه تنها و از فضيلت دوستى محروم خواهد شد، بلكه لازم است كه از عيوب كوچكى كهغالب انسانها گرفتار آن هستند، چشم پوشى نموده و در عيب خويشتنتاءمل كند تا بتواند مانند آن را از ديگران تحمّل نمايد.
2 - از دشمنى باكسى كه با او سابقه دوستى يا رفت و آمدى داشته پرهيزنمايد.
3 - بعد از يافتن دوست ، لازم است كه حال او را مراعات و از او دلجوئى فراوان نموده وهيچ حقى از حقوق او را گرچه كوچك باشد ناديده نگيرد و در رفع امور مهمّى كه براى اورخ مى دهد، كوشش نموده و در حوادث روزگار با او يار باشد و در اوقات خوشى باروى گشاده و اخلاق نيكو با او برخورد كند.
4 - آثار شادمانى در حركات و سكنات وى هنگام ملاقات با او آشكار و ظاهر باشد و بهمحبّت قلبى اكتفا نكند؛ چون كسى غير از خداوند كه آگاه به اسرار است ، از قلبها اطلاعندارد.

اِنْ كانَ ودُّكَ فىِ الطَّوِيَّةِ كامِنا
فَاطْلُبْ صَديقا عالِما بِالْغَيْبِ(133)
تا به واسطه محبّت آشكار هرروز و هر لحظه بر اعتماد او به محبّت و آرامش خاطر او درحضور و غياب افزون گردد و چون انسان در هنگام ملاقات با فردى در چهره او شادى وسرور را ملاحظه كند، اعتماد و يقين به محبّت او پيدا مى كند؛ چرا كه مهر حقيقى هنگامملاقات با دوست هرگز مخفى و پوشيده نمى ماند و اگر فردى اظهار محبّت دروغين بكندبلادرنگ طرف مقابل متوجه مى شود.
و نيز انسان بايد با كسانى كه به كار آنها دلبستگى دارد مانند دوستان و اولاد وزيردستان همين روش را بكار گيرد و همواره از آنها تمجيد و ستايش خواه در حضور آنان وخواه در غياب بنمايد، ولى مواظب باشد كه به حدّ افراط و چاپلوسى و يا تكلّف نرسدو راه محفوظ ماندن از شائبه تملّق و تيرگى نفاق ، صداقت و يكرنگى در گفتار و كرداراست ؛ چراكه انحراف از جاده صدق و راستى به ظاهر چاپلوسى و در باطن نفاق ودورويى است كه هر دو مذموم و ناپسند مى باشند. و همواره بايد راه صدق را بپويد وهرگز در اظهار دوستى سستى به خرج ندهد تا محبّت خالصانه و اعتمادكامل افراد جلب شود.
و انسان مى تواند با صداقت خويش ، محبّت افراد غريب و كسانى را كه با آنها سابقهدوستى ندارد جلب كند و همانطور كه يك كبوتر درمنزل يك فرد لانه ساخته و با او انس مى گيرد و در حريممنزل او گردش مى كند و كبوتران ديگر را نزد صاحبمنزل جمع مى كند، انسان نيز چون بر اخلاق شايسته كسى آگاه شود و به آمد و رفت بااو مايل و به انس او شادمان گردد، ديگران را نيز به سمت او مى كشاند، بلكه مى توانگفت كه حيوان ناطق (انسان ) در مدح و ثنا و توصيف و تمجيد نسبت به حيوان غيرناطق(كبوتر) تواناتر است .
و مخفى نماند همانطور كه لازم است انسان دوستان را در نعمتها با خود شريك گردانده واز اختصاص نعمت به خود پرهيز نمايد، بايستى به طريق اولى در سختيها نيز با آنهاهمدرد گشته و مشكلى از مشكلات آنان را به دوش بكشد و اين حق را در حضور مردم با اهتمامبيشترى ادا كند؛ چنانكه گفته اند:
دَعْوَى اْلاِخاءِ عَلَى الرِّخاءِ كَثيرةٌ
بَلْ فىِالشَّدائِدِ تُعْرَفُ اْلاِخْوانُ(134)
و بايد در مصائب و گرفتاريها و حوادث روزگار كه براى دوستان پيش مى آيد، با جانو مال همدردى نموده و از آنها دلجويى به عمل آورده و بيش از حدّمعمول رعايت حال آنها را نمود و نبايد انتظار كشيد كه آنها از انسان طلب كمك كنند و او راصريحا و يا با كنايه به يارى بخوانند، بلكه خود بايستى با هوشمندى و فرزانگىبر خواسته هاى قلبى و ضماير آنها اطلاع پيدا كند و درتحصيل مقاصد آنان قبل از اينكه لب به طلب بگشايند نهايت كوشش را بنمايد و خود رادر غم واندوه آنان شريك كند تا شايد مقدارى از بار مشقت آنها را به دوش كشيده و با اينكار خود، موجب سبك شدن بار سنگين سختيها و آرامش آنها گردد.
و اگر به مقام و رياستى دست يافت ، ياران و دوستان را نيز از نعمت برخوردار كرده وخود را در آن مقام برتر و بالاتر نپنداشته و يا ارزش كار خود را به منّت ، آلوده نكند. واگر بفهمد كه برخى از دوستان از او رنجيده اند و با وى انس نمى گيرند، بايدبكوشد تا با آنها رفت و آمد برقرار كرده و از آنها دلجويى نمايد؛ زيرا اگر او همغرور به خرج بدهد و يا تكبّر نموده و نخواهد پيشقدم شده و خود را كوچك كند و يابخواهد سوء خلقى از خود نشان بدهد، رشته محبّت گسسته و پيمان رفاقت سست خواهدشد و حال آنكه اين حالات زودگذر است و چه بسا پس از خلع از مقام از اينكه همگان با اوقطع رابطه و آمد و رفت نموده اند، دچار خجالت و شرمسارى گردد. پس بهترين وشايسته ترين روش آن است كه طرفين هرچه زودتر در صدد جبران بر آمده و علّت كنارهگيرى و رنجش را بادلى پاك و بى غل و غش با وى در ميان بگذارند كه راستى ويكرنگى ، بركتهاى بى شمارى دارد و اگر احيانا دوست انسان در رابطه با قطع آمد ورفت تقصيرى داشته باشد، بايد او را با سرزنشى آميخته با لطف ، به تقصيرش آگاهكنند كه :
((وَ فِى الْعِتابِ حَياةٌ بَيْنَ اَقْوامٍ))(135)
و سپس به طور كلى آن را به دست فراموشى بسپارد.
لزوم مراقبت دائمى در همه موارد 
تنهامحبّت نيست كه براى استمرار و بقا، نياز به مراقبت دائمى دارد بلكه هر چيز ديگرنيز داراى همين حكم است ؛ يعنى اگر كسى فىالمثل از مركب يا لباس يا منزل يا چيز ديگرىغافل شود، نابود و تخريب خواهد شد، پس اگر تصوير روى در و ديوار در صورت عدممراقبت هميشگى به خرابى مى گرايد، بنگر كه جفاى در حق دوستان و يا روگردانى ازآنان كه اميد خير و انتظار هماهنگى در حال آسايش و سختى از آنها مى رود، چه اثربزرگى دارد، بويژه آنكه ضرر ناشى از عدم مراقبت از اشياء مذكور منحصر در از دسترفتن يك منفعت است در حالى كه ضرر ناشى از رنجش دوستان و قطع رابطه و دوستى باآنان فراوان است ؛ زيرا اگر دوستى آنها به دشمنى و منافع آنها به مضارّمبدّل گردد، بايد از عاقبت آن هراسان بود و به علاوه بايد از خيرات غيرقابل جبران چشم پوشيده در حالى كه با مراعات دوستى مى توان از چنين عواقبىجلوگيرى كرده و از فضيلت دوستى برخوردار گرديد.
نقش منفى مراء و جدال با دوستان 
مراء و جدال با هر كسى ناپسند و به خصوص با دوستان نكوهيده تر است ؛ چراكه بااين عمل ، محبّت ريشه كن خواهد شد و علّت آن است كه موجب اختلاف مى شود و اختلاف نيزموجب جدايى و جدايى نيز مشتمل بر همه آفات است . و چه بسا كه شخصى با دوستان خودجدال كرده و چنين توجيه كند كه مراء و جدال موجبصيقل زدن ذهن و تيزى آن است . پس در محافلى كه بزرگان واهل نظر نيز جمع هستند به منظور جدال با دوستان حاضر شده و از قاعده ادب خارج شده والفاظ جاهلانه و نابخردانه به كار مى برد تا حاضران بفهمند كه دوستان او شكستخورده و عاجز از جواب هستند. و اين فرد هرگز در خلوت و تنهايى چنين كارى را نمى كندبلكه در جايى كه دوستان او حاضر جوابى و حضور ذهن كمترى دارند اقدام به اينعمل مى كند و هدف او از اين كار سفيهانه در ملا عام اين است كه با خجلت و شرمسارىزندگى رابر دوستان تيره گرداند و در حقيقت اين فرد ستمكار است ؛ زيرا جباران وستمگران در هنگام تمكّن مالى و ثروت ، طاغى گشته و يكديگر را با ديدهتحقيرنگريسته و در عيبجويى از همديگر نهايت كوشش را مى نمايند، سرانجام دشمنِ همشده و به بدگويى پرداخته و خونريزى و فسادهاى مختلفى پديد مى آيد، و بى شكهمه اين مفاسد بر جدال و مراء نيز مترتب مى گردد.
نكوهش بخل از تعليم دوستان 
انسان بايد در تعليم علم و ادبى كه خود بدان آراسته و همچنين حرفه و صنعتى كه خودماهر است نسبت به دوستان بخل نورزيده و به گونه اى انحصار طلبانه رفتار نكند ومايل نباشد كه تنها وى يكّه تاز ميدان باشد؛ زيرا مضايقه نسبت به دوستان در اموردنيوى كه مستلزم تنگ شدن عرصه براى خود انسان مى گردد، قبيح و زشت است تا چهرسد به امورى كه بخشيدن آنها موجب ازدياد و برعكس ماديات عدم بخشش موجب نقصان وكمبود آنها مى شود. پس چگونه زيبا خواهد بودبخل ورزيدن از آموزش دادن چيزى كه شريك شدن ديگران نه تنها موجب كاستى آن نشده واستفاده فراوان از آن هرگز موجب ضرر و زيان نمى شود؟
و از اينجا روشن مى شود كه بخل ورزيدن در علم و دانش يا از قلّت بضاعت و بى مايگىاست و يا به واسطه طلب بازارگرمى نزد جاهلان و يا خوف از نقصان وتزلزل در معلومات و يا حسادت مى باشد و همه اينها ناپسند و مذموم است . و چه بسابرخى از افراد تنها به بخل ورزيدن در مورد علم خويش اكتفا نكرده بلكه حتى به علمديگران نيز بخل ورزيده و آنان را از نشر علم ، سرزنش و ملامت مى كنند. از اين دستهافراد فراوانى بوده اند كه كتاب دانشمندى را ديده اند ولى مانع از استفاده دانش پژوهاناز آن شده اند و با اين عمل ، آن كتاب را مندرس نموده اند. و اين گونهاعمال و رفتار، موجب گسستن رشته مودّت و محبّت مى شود.
و بايد انسان اصحاب و اتباع خود را برحذر دارد كه در كارهاى دوستان به شيوه اىناپسند تجاسر به عيبجويى نمايند تا چه برسد به خود دوستان ، و نبايد اجازه دهدكه عيب متعلقين و بستگان دوستان را بازگو كنند تا چه رسد به خود آنها، بلكه بههيچكس از اعوان و انصار خود اجازه ندهد كه چنينعمل ناپسندى را خواه به صورت جدّى و خواه شوخى و چه با صراحت و چه با كنايهانجام دهند. چگونه مى توان تحمّل بدگويى كسى را نمود كه انسان به منزله چشم وگوش او و در غياب وى جانشين و قائم مقام بلكه خود او مى باشد؟ و اگر وى اينبدگوييها و عيبجوييها را بشنود، بى شك گمان مى كند كه خود آن دوست موجب اين كاربوده و يا رضايت به آن داده ، پس از وى متنفّر گشته و دوستى به دشمنىمبدّل مى گردد.
و اگر انسان از دوست خود عيبى ببيند بايد با وى مدارا كند ولى به گونه اى لطف آميزو با ظرافت او را متوجه عيب خويش بنمايد، همانطور كه يك پزشك ماهر با يك دستورغذايى موجب معالجه يك عضو رنجور مى شود در حالى كه يك پزشك ناوارد فورا بهشكستن يا قطع كردن آن عضو اقدام مى كند، البته منظور از مدارا اين نيست كه از عيب اوچشم پوشى كند و آن را از او مخفى بدارد چراكه اين كار خيانت محض و مسامحه در چيزىاست كه ضرر آن به هر دو برگشت مى كند. و براى آگاه كردن دوستان بر عيوب آنهاسزاوارتر است كه ابتدا با يك ضرب المثل و يا تعريف كردن يك داستان باشد، پساگر مفيد و مؤ ثر نبود، به صورت كنايه اشاره اى رمزگونه در ميان الفاظ و عباراتقرار دهد. و اگر نياز به تصريح بود، در خلوت پس از بيان مقدماتى كه موجب اعتمادگشته و تعريف قضايايى كه موجب اطمينان قلب و ازدياد مهر و محبّت گردد، مطلب را بهاو بگويد. و البته نبايد اين تذكرات در حضور ديگر دوستان باشد تا چه رسد بهدشمنان و بيگانگان ؛ زيرا حق دوست زيادتر از آن است كه او را در معرض مذمت دشمنان واستخفاف مخالفان قرار دهد.
و در باب دوستى از دخالت سخن چينان به شدت احتراز بايد كرد و اجازه سخن چينى بهآنها نبايد داد؛ زيرا بدسيرتان به صورت ناصحان در جمع دوستان حاضر شده و درلابلاى سخنان شيرين و جذّاب خود، مطلبى به صورت تحريف شدهنقل و در زشت ترين صورت تعريف مى كنند تا آنجا كه اگر فرصت بيابند و جسارتيابند، با سخنان دروغ و افترا آميز، آن دوست را زشت جلوه داده و بين آنها ايجاد عداوت مىكنند.
سخن چين از نظر پيشينيان 
پيشينيان سخن چين را به شخصى تشبيه نموده اند كه با ناخن ، ديوارهاى محكم را مىخراشد تا به اندازه يك سر انگشت جايى باز كند و آنگاه كه با جستجوى زياد رخنه اىپيدا كرد، با كلنگ آن را بزرگتر نموده و پايه هاى آن ديوار محكم را خراب مى كند تاسرانجام به ويرانى كشيده شود. و در اين مورد حكايات و ضرب المثلهاى فراوانى گفتهاند كه يكى از آنها ((داستان شير و گاو)) در كليله و دمنه است و هدف از اين حكايتها آناست كه مردم بدانند حيوانى قوى پنجه با فريب روباهى ضعيف درمقابل حيوانات بزرگ درمانده و مستاءصل مى شود و يا پادشاه قدرتمندى به واسطهدخالت يك سخن چين كه به صورت ناصح و خيرخواه درآمده نسبت به وزيران و مشاورانخود كه قوام مملكت و گردش كارهاى آن مرهون آنهاست ، بدبين و ظنين گردد و همين وزيرانو مشاورانى كه بى نهايت فرمانبردار شاه بودند و حتى او را بر فرزندان خود مقدم مىداشتند، سرانجام نسبت به وى دشمنى و كينه اى پيدا نموده و اقدام به كشتن او بنمايند. وشايد به واسطه شنيدن و خواندن اين حكايات ، و ترتيب اثر دادن بر سخن چينيهايى كهبدگويان در مورد دوستان آنها كه امتحان داده و به دوستى برگزيده شده اند و بهمنزله گنج دوران گرفتارى و مانند جان آنهاست ، خوددارى نمايند و در اين مورد شعرنيكويى گفته شده است :
وَاَعِزَّةٍ قَدْ كُنْتُ دِنْتُ بِحُبّهمْ
وَكَذلِكَ كُلُّهُمْ بِحُبّى دانُوا
كُنْتُ الْمُغَدّى بَيْنَهُمْ وَلَدَيْهِمْ
بِحَياةِ رَاءْسى كانَتِ اْلاَيْمانُ
فَسَعَى اْلاَعادى بِالنَّمائِمِ بَيْنَنا
پحَتّى تَفَرَّقْنا وَبِنْتُ وَبانُوا(136)
و احتياط در حفظ محبّت كه نيازى به استدلال در مورد احتياج آن نيست از اهمّ واجبات است كهمبادا به آن نقصانى راه پيدا كرده و رشته اتحاد بگسلد؛ زيرا اكثرفضايل اخلاقى كه ذكر كرديم موجب محافظت نظام دوستى است كه نوع بشر نمى تواندبدون آن بسر ببرد؛ مثلاً بشر براى تصحيح معاملات و جلوگيرى از ستم به ((عدالت ))و براى كنترل شهوات جنسى و جلوگيرى از جنايات ناشى از آن ، به ((عفت )) و براىدفع امور سهمگين و حفظ سلامتى همه جانبه ،به ((شجاعت )) نيازمند است و براى ابرازبرخى از اين فضايل ، به ابزار و ادواتى خارج از ذات ،مثل ثروت براى سخاوت نيازمند است كه تهيّهمال و ثروت ، بدون داشتن دوستان و ياران مخلص و نيكوكار، بسيارمشكل است و اگر كسى در به دست آوردن فضيلت دوستى كوتاهى كند، در كسب سعادتكوتاهى كرده است و از اين جهت حكم كرده اند كه در دين و دنيا هيچ رذيله اى ناپسندتر ازتنبلى و بيكارى نيست ؛ زيرا موجب فاصله انداختن ميان انسان و همهفضايل و خيرات مى گردد و آدمى را از لباس انسانيت خارج مى كند.
و بيان كرديم كه دورترين مردم از فضيلت ، كسانى هستند كه از اجتماع و اجتماعى بودنفاصله گرفته و به تنهايى و انزوا خو بگيرند. پس فضيلت محبت و دوستى ،بزرگترين فضيلت و محافظت آن مهمترين كار است ودليل طولانى كردن اين بحث در باب دوستى همين بود چرا كه اين باب از بهترين ابواباين مقاله از جهت معانى است ، واللّه اعلم بالصواب .
فصل هفتم : كيفيّت معاشرت با اقشار مختلف مردم 
انسان بايد همواره وضعيّت خود را نسبت به ديگران ملاحظه كند؛ زيرا نسبت او با هرقشرى ، از سه حال خارج نيست :
1 - از نظر مقام و موقعيت از آنها بالاتر است .
2 - از نظر مقام و موقعيت با آنها مساوى است .
3 - ازنظر مقام و موقعيت از آنها پايين تر است .
اگر بالاتر است ، بايد بكوشد كه موقعيت خود را حفظ كند و به نقص نگرايد.
و اگر مساوى است ، بايد بكوشد كه به مدارجكمال بالاتر ترقى كند.
و اگر پايين تر است ، بايد بكوشد تا به موقعيّت ديگران دست يابد. و معاشرت باآنان نيز به جهت اختلاف مراتب ، متفاوت است .
امّا روش معاشرت با برتر از خود را در فصل پنجم بيان نموديم و معاشرت با افرادهمسان بر سه قسم است :
1 - معاشرت با دوستان .
2 - معاشرت با دشمنان .
3 - معاشرت با كسانى كه نه دوست هستند و نه دشمن .
و ((دوستان )) نيز يا حقيقى هستند و يا غير حقيقى و روش برخورد و معاشرت با دوستانحقيقى را در فصل ششم بيان كرديم . و اكنون روش برخورد با دوستان غير حقيقى وبرخورد با دشمنان و كسانى را كه نه دوست هستند و نه دشمن بيان مى كنيم .
روش برخورد با دوستان غير حقيقى 
معاشرت با ((دوستان غير حقيقى )) كه خود را شبيه به دوستان واقعى درآورده اند و ازرياكارى و چاپلوسى منزه نمى باشند، بايد با اخلاق نيكو و حتى الامكان با احسان ودلجويى و مدارا و صبر و برخوردهاى ظاهرى خوب باشد، ولى بايستى انسان اسرار وعيوب خود را از آنها مخفى بدارد و همچنين نبايد سخنان خصوصى ومسائل شخصى و راههاى درآمد و مقدار اموال خود را به آنها بگويد و در موردى كه آنانكوتاهى نموده و رعايت حقوق او را نمى نمايند، از مؤ اخذه و سرزنش ‍ خوددارى كرده ودرصدد مقابله به مثل برنيايد تا شايد حسن روابط و اصلاح آنها صورت بپذيرد و كمكم در رديف دوستان واقعى قرار گيرند و حتى الامكان بايد با آنها سازگار بود و ازخويشان و بستگان آنان نيز دلجويى نمود و در رفع نيازها و اظهار شادمانى خواه قلبىو خواه ظاهرى در برخوردها و هنگام ملاقات با آنها كوشيد و درحال نياز دست آنها را گرفت . و خلاصه تا حدّ ممكن با آنها كريمانه و با وفاى به عهدو پيمان رفتار كرد و زمانى هم كه به مقام و عزت بالاترى رسيدند، بر ميزان دوستى ورفت و آمد با آنها افزايش ندهد.
روش برخورد با دشمنان 
دشمنان انسان يا دور و يا نزديك هستند و هر كدام يا علنى و آشكار و يا مخفى و پنهان مىباشند؛ مثلا كينه توزان در رديف دشمنان آشكار، ولى حسودان در رديف دشمنان پنهان آدمىهستند. و از دشمن نزديك بايد بيشتر پرهيز نمود؛ زيرا وى بر اسرار و عيوب انسانآگاه است و بايستى از خوردن و آشاميدن با آنان اجتناب كرد.
و اصل كلى در برخورد با دشمنان آن است كه در صورت امكان بايستى باتحمل و سازش و محبت ، دشمنى را به دوستى مبدّل ساخته و ريشه عداوت را ازدل آنها بركنده ساخت كه بهترين تدبير است وگرنه با جوانمردى و سازش ظاهرىرفتار كرد و اين سيره را روز افزون نمود و از آشكار شدن دشمنى جلوگيرى نمود؛ زيرادفع شرّ به خير، نيكو و دفع شر به شر، ناپسند است . و نبايستى به كارهاىسفيهانه آنان اعتنا كرد و بايد به شدت از نزاع وجدال و درگيرى احتراز نمود؛ چراكه اظهار عداوت موجبزوال نعمت و نگونبختى و تشويش هميشگى و افسردگى دائمى و تضييعمال و مقام و دچار شدن به ستم و خونريزى و مفاسد فراوان ديگر است . و عمرى كه دراينگونه مفاسد صرف شود ضايع و تيره و تار و زيان در دين مى شود.
عوامل دشمنى و راه رهايى از دشمنان 
عداوت و دشمنى كه به اختيار آدمى صورت مى گيرد داراى پنجعامل است :
1 - نزاع در حكومت .
2 - نزاع در مقام .
3 - نزاع در اشياء گرانبها.
4 - هتك حرمت يا ناموس .
5 - اختلاف افكار و انديشه ها.
و مصونيت از هر يك از اين دشمنيها در گرو دورى گزيدن ازعامل آن مى باشد و براى حفظ از دشمنان بايد كارهايى را انجام دهد كه عبارتند از:
1 - بايد از احوال دشمنان تحقيق نموده و در بدست آوردن اخبار آنها بى نهايت كوششبكند تا بر مكر و فريب و نيرنگ آنها آگاه شده و همانند آن را به كار گرفته و نقشههاى آنها را خنثى كرد.
2 - بايد ماهيت آنها را نزد بزرگان و ديگر مردم روشن ساخت تا سخنان پر زرق و برقآنها را باور نكنند و توطئه هاى آنها عملى نشود و همگان گفتار و كردار آنها را با ديدهاتهام بنگرند.
3 - بايد عيوب بزرگ و كوچك دشمن را به دست آورد و آنها را پوشيده نگهداشت و در وقتخود، ظاهر و آشكار ساخت ؛ زيرا افشاى عيب دشمنقبل از وقت لازم ، موجب بى پروايى او مى گردد، ولى مخفى نگهداشتن و اظهار به موقعآنها، موجب شكست دشمن خواهد شد و اگر برخى از عيوب او راقبل از افشاء به وى گوشزد كنند خوب است ؛ چراكه شايد مضطرب گشته و در موضعانفعال قرار گيرد.
ولى بايستى در اين مورد نهايت صداقت را به خرج داد و از آلوده شدن به دروغ و تهمتخوددارى ورزيد؛ زيرا دروغ و تهمت ، خود از عوامل نيرو گرفتن و تسلط دشمن مى شود.
4 - بايد به عادات و اخلاق هر دسته اى از دشمنان آگاه بود تا درمقابل هر كارى ، عكس العمل مناسبى انجام داد.
5 - بايد از موجبات اضطراب و نگرانى آنها كسب اطلاع كرد كه مايه پيروزى برآنها مىگردد.
6 - بهترين تدبير آن است كه نسبت به دشمنان و رقيبان ، پيشرفت واقعى و حقيقى كسبنموده و در آنچه بين آنان مشترك است ، گوى سبقت را ربود تا هم قدرت خود و هم ضعفدشمن حاصل گردد.
7 - بايد با دشمنان آنها اظهار دوستى نموده و با دوستان آنها آمد و رفت داشته و روابطدوستانه برقرار كرد تا به اين وسيله از رموز و عيوب و لغزشگاههاو نقاط ضعف آنهابه سهولت آگاه شد.
آنچه در مورد دشمنان نبايد انجام داد 
1 - دشنام دادن و لعن كردن و فحاشى نسبت به دشمنان ، كارى بى نهايت ناپسند و دوراز عقل و خرد است ؛ زيرا اين گونه كارها اوّلا: نه تنها ضررى به جان و يامال آنها نمى زند، بلكه موجب ضرر به خود فرد مى شود و ثانيا: خود را سفيه و نادانمعرفى كرده و موجب زبان درازى و تسلط دشمن مى شود.
نقل مى كنند كه در حضور ابومسلم خراسانى (مروزى ) شخصى زبان خود را بهبدگويى از((نصربن سيّار)) آلوده نمود و خيال مى كرد كه ((ابومسلم )) خوشنود شده وعمل او را مورد ستايش قرار مى دهد، ولى وى از اين سخن روترش نموده و او را با خشونتاز اين كار نهى نموده و گفت : ما براى هدفى اقدام به كشتن آنها نموديم ولى براى آلودهكردن زبان خود به بدگويى و ريختن آبروى آنها هيچ فايده اى وجود ندارد.
2 - اگر بلايى دامنگير دشمن شد كه خودش نيز از آن در امان نيست و انتظار زيان مىبرد، نبايد شماتت و اظهار شادمانى كند؛ زيرا اين كاردليل بر خودبينى است و درحقيقت خود را نيز شماتت كرده است .
3 - اگر دشمن از او حمايت طلبيد و يا به وى پناهنده گرديده و يا به وى اعتماد كرد،به هيچوجه نبايد به او خيانت كرده و مكر و نيرنگ در حقّ او به كار برد، بلكه بابزرگوارى و مردانگى با وى رفتار كند و خلاصه كارى كند كه سرزنش متوجه دشمنشده و همگان او را به وفا و نيك سيرتى بشناسند.
مراتب دفع خطر دشمنان 
دفع خطر و ضرر دشمنان داراى سه مرتبه است :
1 - اصلاح و تحوّل درونى آنان در صورت امكان و گرنه رفع خصومت بين خود و دشمن .
2 - سفرهاى دورودراز و تعويض منزل و مانند اينها به منظور پرهيز از آمد و رفت با آنان.
3 - شكست دادن و ريشه كن كردن آنها كه آخرين مرحله است و داراى شش شرط است :
شرط اوّل : دشمن ذاتا بدسيرت باشد و اصلاح او به هيچوجه امكان نداشته باشد.
شرط دوّم : راه خلاصى جز با شكست دادن و نابود كردن آنها وجود نداشته باشد.
شرط سوّم : يقين به اينكه در صورت پيروز شدن به آنها ستم نمى كند و در حد مقابلهبه مثل اكتفا مى كند.
شرط چهارم : يقين كند كه دشمن قصد نابود كردن منافع او را دارد و اقدام عملى هم در اينمورد كرده است .
شرط پنجم : در شكست دادن او رذيله اى از قبيل خيانت و فريب و نيرنگ مرتكب نگردد.
شرط ششم : مطمئن باشد كه بر كار او نتيجه نامطلوب دنيوى و اخروى مترتب نيست .
ومعذلك اگر بتواند با دست دشمن ديگرى از او انتقام بگيرد و خود مستقيما به ميداننيايد، بهتر است و غنيمت شمردن فرصت نيز با وجود مهلت ، از شرايط و لوازم احتياطاست .
و امّا دشمنى را كه حسود است ، بايد با اظهار نعمت و نشان دادن فضيلت و ديگر چيزهايىكه باعث خشم و غضب اوست ، رنجور دل و گداخته تن نمود، ولى نبايد كارى كه تواءم بارذيله اخلاقى باشد انجام داد. و همچنين بايد از توطئه هاى او پرهيز كرد و كوشيد تامردم بر ضمير و نهان آن حسود آگاه گردند.
روش برخورد با كسانى كه نه دوست هستند و نه دشمن 
و امّا روش برخورد انسان با كسانى كه نه دوست هستند و نه دشمن ، بايد متفاوت باشد ومصلحت آن است كه برخوردها متناسب با استحقاق آنها باشد، مثلا به ناصحان ؛ يعنىكسانى كه به همه نصيحت مى كنند خدمت شايسته كند و با آنان رفت و آمد نموده و برسخنان آنها ترتيب اثر داده و هنگام ملاقات با آنها اظهار شادى و سرور كند، ولى درقبول و پذيرش سخن افراد شتاب به خرج ندهد و فريفته ظاهر نگردد، بلكهتاءمل كند كه بر هدف آنها آگاه گشته و حق را ازباطل جدا سازد و بهترين راه را بپيمايد.
و امّا ((صالحان ))؛ يعنى كسانى را كه بين افراد ايجاد صلح و صفا مى كنند، از روىخيرخواهى مدح و ثنا گفته و آنها را تعظيم نموده و خود را شبيه به آنها بسازد؛ زيراروشى دارند كه نزد همه پسنديده و شايسته است .
و امّابا ((سفيهان )) با حلم و بردبارى رفتار كرده و بهاعمال سفيهانه آنها اعتنا نكند تا به وى آزارى نرسانند و اگر به ناسزا و سفاهت آنانمبتلا گشت ، ناديده بگيرد و ناراحت نشود و در صدد انتقام برنيايد بلكه با سكوت ووقار به رفع مشكل پرداخته و يا از آنان مفارقت جويد. و ضابطه كلّى اين است كه انساناز مجادله و همنشينى با اين گروه احتراز نمايد.
و امّا با ((متكبران )) نبايد متواضعانه برخورد كند، بلكه بايستى مانند آنها با تكبّر وتبختر رفتار كند تا از تكبر ورزيدن دست بردارند كه :((اَلتَّكَبُّرُ عَلَى اْلمُتَكَبِّرِصَدَقَةٌ))؛(137) زيرا تواضع در مقابل اين گونه افراد، از يك سو موجب تحقير وكوچكى خود و از سوى ديگر يقين متكبّر به شايسته بودن تكبّر خويش مى گردد، ولىاگر با آنها رفتار متكبّرانه اى بشود پى به خطاى خود مى برند و چه بسا كه سرتواضع فرود آورند.
و امّا با ((دانشمندان )) بايد آمد و رفت و معاشرت داشته و از وجود آنها استفاده كرده و كمكو مساعدت به آنها را غنيمت بشمارد و بكوشد تا از زمره آنان باشد.
و امّا با ((همسايه بد و اقوام ناسازگار)) بايد مدارا كرده و صبر و سازش پيشه كند واز اين نكته غافل نباشد كه لئيمان به جسم صبورترند و كريمان به روح .
و بر همين روش در برخورد با افراد و اقشار مختلف جامعه آنچه را كه مقتضاىعقل و سياست و احتياط است ، انجام دهد و به مصلحت همگان و خويشتن در حدّ امكان بينديشد.
روش برخورد با زيردستان 
زير دستان بر چند نوع هستند كه عبارتند از:
1 - دانش آموزان كه بايد آنها را گرامى داشته و در حالات و طبيعتهاى آنها دقت نمود، اگراستعداد پذيرش علوم و دانشهاى مختلف را دارند و از فطرت سالمى برخوردارند، علم رااز آنها نبايد دريغ كرد و در آموختن علم نبايد بر آنها منّت گذارد وتقاضاى اجرت نبايدكرد و در رفع نواقص آنها بايد كوشيد.
و امّا افراد پست فطرتى را كه به منظور رسيدن بهمال ، تحصيل علم مى كنند، بايد وادار به تهذيب اخلاق نمود و آنها را نسبت به عيوبشانآگاه ساخت و به ميزان استعدادى كه دارند بهكمال رسانيد و علمى را كه موجب رسيدن به مقاصد نامشروع است نبايد به آنها آموخت .
و امّا افراد كندذهن را بايد ترغيب به آموختن چيزى كرد كه به فهم و درك آنها نزديك وبراى آنها مفيد باشد و بايد از تضييع عمر آنها اجتناب نمود.
2 - نيازمندان كه اگر بر درخواست خويش اصرار مى ورزند آنها را بايد از پافشارىمنع نمود و در صورتى كه حقيقتا نيازمند باشند به درخواست آنها پاسخ مثبت داد. و بايدطمعكاران را از طمع باز داشت و از كمك به آنها خوددارى كرد تا شايد دست از اينعمل بردارند، ولى به نيازمندان واقعى بايد كمك و با آنها همدردى نموده و در امورزندگى آنها را يارى رسانيد و تا وقتى كه موجباخلال در امور خود و خانواده خود نشود، به آنها ايثار كرد.
3 - ضعيفان كه بايد دست آنها را گرفته و برايشان ترحّم نمود.
4 - مظلومان كه بايد آنها را كمك و اعانت كرد.
و در همه اين ابواب ، بايد نيّت صادقانه و پاك داشته و به خير مطلق تعالى و تقدّس ‍كه منبع همه خيرات و مفيض همه كرامتهاست ، تشبّه بنمايد، ان شاءاللّه تعالى .
فصل هشتم : وصاياى افلاطون و پايان كتاب 
چون شرح مسائل حكمت عملى به گونه اى كه در آغاز كتاب ذكر گرديد پايان يافت و دراتمام ابواب آن و نقل گفتار متخصصين اين فن به اندازه توان كوشش نموديم ، بر آنشديم كه كتاب را به فصلى ختم كنيم كه براى همه مردم مفيد باشد و آن عبارت ازوصايايى است كه ((افلاطون )) به شاگرد خود((ارسطو)) نموده است ،
وصاياى او عبارتند از:
1 - معبود خود را بشناس و حق او را رعايت كن .
2 - همواره به آموزش و آموختن علم بپرداز و در كسب دانش كوشا باش .
3 - فراوانى دانش ، فردى را معيار عالم بودن او قرار مده ،
بلكه معيار شناخت عالمان راستين را دورى از شرّ و فساد بدان .
4 - از خداوند چيزى مخواه كه براى تو نافع نيست
و يقين بدان كه همه مواهب از ناحيه اوست
پس نعمتهاى جاودان و منافعى را كه هرگز از تو جدا نمى شوند، از او طلب نماى.
5 - آرزوى محال هرگز منماى .
6 - بدانكه خداوند تعالى از بنده خود با غضب و سرزنش انتقام نمى گيرد،
بلكه او را عملا تنبيه و تاءديب مى كند.
7 - چگونه زيستن را منهاى چگونه مردن از خدا مخواه ،
بلكه هر دو را از او درخواست كن .
8 - به استراحت و خواب اقدام مكن مگر بعد از آنكه محاسبه نفس را
در سه مورد انجام داده باشى :
اوّل : آيا در آن روز از تو كار خطايى سرزده است يا خير.
دوّم : آيا هيچ خيرى كسب كرده اى يا خير.
سوّم : در هيچ كارى كوتاهى كرده اى يا خير.
9 - زندگى و مرگ را زمانى شايسته بدان كه وسيله كسب خير باشند.
10 - به ياد آور كه در اصل چه بوده اى و پس از مرگ چه خواهى شد.
11 - به هيچكس آزار مرسان كه كار روزگار دائم در تغيير وتحوّل است
و بدبخت آن است كه از يادآورى عاقبت خودغافل باشد و از لغزش دست
برندارد.
12 - سرمايه خود را از چيزهايى كه خارج از ذات توست تهيه مكن .
13 - انتظار نداشته باش كه بيچارگان از تو تقاضاى كمك كنند
بلكه قبل از خواهش آنان خود به كمك اقدام كن .
14 - كسى را كه به لذتى از لذتهاى دنيا شادمان و يا از مصيبتى
از مصيبتهاى اين جهان غمناك است ، حكيم مپندار.
15 - هميشه به ياد مرگ باش و از مردگان عبرت بگير.
16 - از دو چيز، پستى يك نفر را درياب :
اوّل : سخن بيهوده فراوان مى گويد.
دوّم : سؤ الى را كه از او نپرسيده اند پاسخ مى دهد.
17 - كسى كه در فكر آسيب رساندن به ديگران باشد، به خودش آسيب رسانيده
و مرام او آميخته با شرّ است .
18 - بارها فكر و انديشه كن و آنگاه سخن بگو و سپسعمل كن
كه حالات به يك صورت نمى مانند.
19 - همه كس را دوست بدار.
20 - زود خشمگين مشو كه به غضب عادت پيدا مى كنى .
21 - تاءمين خواسته كسى را كه امروز به تو نياز دارد به فردامحوّل مكن ؛
زيرا نمى دانى كه فردا چه پيش خواهد آمد.
22 - در رفع گرفتارى ديگران بكوش مگر آنكه كسى به واسطهاعمال ناپسند
خويش گرفتار شده باشد.
23 - تا سخنان دو نفر كه با يكديگر نزاع دارند به خوبى روشن نشود،
درباره آنها قضاوت مكن .
24 - تنها گفتار حكيمانه نداشته باش بلكه در گفتار و كردار هر دو حكيم باش؛
زيرا حكمت قولى در اين جهان مى ماند ولى حكمت عملى ره توشه
جهان آخرت است و در آنجا مى ماند.
25 - اگر در انجام كار خيرى رنج بردى ، رنجزايل مى شود
ولى آن عمل نيك باقى مى ماند و اگر از يك گناه لذّتى بردى ، لذّت از بين مىرود
ولى آن كار زشت باقى مى ماند.
26 - آن زمان را يادآور كه تو را صدا مى زنند و از گوش و زبان محروم هستى ،نه
مى شنوى و نه سخن مى گويى و نه مى توانى چيزى را به خاطر بياورى .
27 - به خاطر داشته باش كه رهسپار مكانى هستى كه نه دوست را مى شناسى و
نه دشمن را، پس اينجا از كسى عيبجويى مكن .
28 - اين حقيقت را بدان كه جايى خواهى رفت كه ارباب و غلام يكسان هستند،
پس اينجا تكبّر مكن .
29 - هميشه توشه راه را آماده داشته باش ؛ زيرا نمى دانى كه مسافرت كى آغاز
خواهد شد.
30 - بدانكه از نعمتهاى الهى هيچ چيز بهتر از ((حكمت )) نيست و ((حكيم )) كسى
است كه فكر و قول و عمل او مانند هم باشند.
31 - اگر كسى به تو بدى كرد با خوبى آن را پاسخ بده و از بدى اودرگذر.
32 - همواره بكوش كه ياد بگيرى و حفظ كنى و نيكو بفهمى .
33 - كار خود را انجام بده و هميشه در حال خود تفكر و تدبر كن و در انجام
كارهاى بزرگ ، خستگى ناپذير باش .
34 - هيچگاه و در هيچ كارى سستى مكن .
35 - ناديده گرفتن خوبيها را هرگز جايز مشمار.
36 - هيچ گناهى را سرمايه كسب خير قرار مده .
37 - از كارهاى بزرگ ، بخاطر خوشى زودگذر، روگردان مباش كه از خوشى
جاودانه روگردان شده اى .
38 - دوستدار حكمت باش و سخنان حكيمان را بشنو.
39 - حبّ دنيا را از خود دوركن .
40 - از آداب پسنديده ، خوددارى و امتناع مكن .
41 - در هيچ كارى قبل از فرا رسيدن وقت به آنمشغول نشو و چون به كارى
مشغول شدى ، از روى فهم و بصيرت باشد.
42 - به ثروت مغرور و فريفته نشو.
43 - از مصيبتها، شكست و خوارى به خود راه مده .
44 - با دوست چنان رفتار كن كه به دادگاه و قاضى نياز نداشته باشى و بادشمن
چنان رفتار كن كه در هنگام قضاوت ، تو پيروز باشى .
45 - با هيچكس رفتار سفيهانه نداشته باش .
46 - با همه متواضع باش و هيچ فروتنى را كوچك مشمار.
47 - در آنچه كه خود را معذور مى دارى ، برادرت را در آن سرزنش مكن .
48 - از تنبلى شادمان مباش .
49 - بر شانس و بخت ، اعتماد مكن .
50 - از كار خير، پشيمان مباش .
51 - با هيچكس مراء و جدال مكن .
52 - هميشه بر صراط عدل و استقامت و خير باش .
اين بود وصاياى افلاطون حكيم كه خواستيم كتاب را به آن ختم نماييم .
خداى تعالى همگنان را توفيق اكتساب خيرات و به دست آوردن حسنات كرامت كناد و برطلب مرضات خود حريص گرداناد، انه اللطيف المجيب .
تمام شد اخلاق ناصرى بعون اللّه و حسن توفيقه در آخر ماه ربيعالاوّل سال 662 هجرى .

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation