|
|
|
|
|
|
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه چه ارتباطى ميان مساءله(قتل نفس ) و (تصرف باطل و ناحق در اموال مردم ) وجود دارد؟! پاسخ اين سؤ ال روشن است و در حقيقت قرآن با ذكر اين دو حكم پشت سر هم اشاره به يكنكته مهم اجتماعى كرده است و آن اينكه اگر روابط مالى مردم بر اساس صحيح استوار نباشد و اقتصاد جامعه به صورت سالم پيش نرود و دراموال يكديگر به ناحق تصرف كنند، جامعه گرفتار يك نوع خودكشى و انتحار خواهدشد، و علاوه بر اينكه انتحارهاى شخصى افزايش خواهد يافت ، انتحار اجتماعى هم از آثارضمنى آن است . حوادث و انقلاب هايى كه در جوامع مختلف دنياى معاصر روى داده ، شاهد گوياى اين حقيقتمى باشد، و از آنجا كه خداوند نسبت به بندگان خود، مهربان است به آنها هشدار مى دهدو اعلام خطر مى كند كه مراقب باشند مبادا مبادلات مالى نادرست و اقتصاد ناسالم ، اجتماعآنها را به نابودى و سقوط بكشاند. در آيه بعد به مجازات كسانى كه از قوانين الهى سرپيچى كنند اشاره كرده و مىفرمايد: (و هر كس از اين فرمان سرپيچى كند، و خود را آلوده خوردناموال ديگران به ناحق سازد و يا دست به انتحار و خودكشى زند، نه تنها به آتش اينجهان مى سوزد بلكه در آتش قهر و غضب پروردگار نيز خواهد سوخت ) (و منيفعل ذلك عدوانا و ظلما فسوف نصليه نارا) و در پايان مى فرمايد: (اين كار براى خدا آسان است ) ( و كان ذلك على الله يسيرا). آيه و ترجمه
ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سياتكم و ندخلكم مدخلا كريما(31)
|
ترجمه :
31 - اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى شده ايد اجتناب كنيد گناهان كوچك شما رامى پوشانيم و در جايگاه خوبى شما را وارد مى سازيم . تفسير : گناهان كبيره و صغيره اين آيه به كسانى كه از گناهان كبيره پرهيز مى كنند، بشارت مى دهد كه خداوند گناهانصغيره آنان را مى بخشد و اين پاداشى است كه به اين گونه افراد داده شده است ، مىفرمايد: (اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى شويد پرهيز كنيد، گناهان كوچكشما را مى پوشانيم ، و شما را در جايگاه خوبى وارد مى سازيم ) (ان تجتنبوا كبائر ماتنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما). از تعبير (كبائر) و (سيئات ) استفاده مى شود كه گناهان بر دو دسته اند، دستهاىكه قرآن نام آنها را (كبيره ) و دسته اى كه نام آنها را (سيئة ) گذاشته است ، و درآيه 32 سوره نجم به جاى (سيئة ) تعبير به (لمم ) نموده است ، و در آيه 49سوره كهف در برابر كبيره (صغيره ) را ذكر فرموده است آنجا كه مى گويد: (لايغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها؛ اين نامه عمل هيچ گناه كوچك و بزرگى را فروگذارنكرده مگر اينكه به شماره در آورده است ). از تعبيرات فوق به روشنى ثابت مى شود كه گناهان بر دو دسته مشخص تقسيم مىشوند كه گاهى از آن دو به (كبيره ) و (صغيره ) و گاهى (كبيره ) و (سيئه) و گاهى (كبيره ) و (لمم ) تعبير مى شود. سؤ ال : اكنون بايد ديد كه ضابطه و ميزان در تعيين صغيره و كبيره چيست ؟ بعضى مى گويند: اين دو از امور نسبى هستند، يعنى به هنگام مقايسه كردن دو گناه بهيكديگر آن يك كه اهميتش بيشتر است كبيره و آنكه كمتر است صغيره مى باشد، و بنابراين هر گناهى نسبت به گناه بزرگتر، صغيره ، و نسبت به گناه كوچكتر، كبيره است . ولى روشن است كه اين معنى به هيچ وجه با آيه فوق نمى سازد زيرا آيه فوق اين دودسته را از يكديگر جدا كرده و در برابر هم قرار داده است و پرهيز از يكى را موجببخشودگى ديگرى مى شمارد (دقت كنيد). ولى اگر به معنى لغوى (كبيره ) بازگرديم ، كبيره هر گناهى است كه از نظراسلام بزرگ و پر اهميت است ، و نشانه اهميت آن مى تواند اين باشد كه در قرآن مجيد،تنها به نهى از آن قناعت نشده ، بلكه به دنبال آن تهديد به عذاب دوزخ گرديده است ،مانند قتل نفس و زنا و رباخوارى و امثال آنها، و لذا در رواياتاهل بيت (عليهم السلام ) مى خوانيم : (الكبائر اللتى اوجب اللهعزوجل عليها النار؛ گناهان كبيره گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آنها مقررداشته است ) مضمون اين حديث از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام )و امام على بن موسى الرضا (عليه السلام )نقل شده است . و بنابر اين به دست آوردن گناهان كبيره و شناخت آنها با توجه به ضابطه فوق كارآسانى است ، و اگر ملاحظه مى كنيم ، در پاره اى از روايات تعداد كبائر، هفت و دربعضى بيست و در بعضى هفتاد، ذكر شده منافات با آنچه در بالا گفته شد ندارد، زيرا در حقيقت بعضى از اين روايات اشاره به گناهان كبيره درجهاول و بعضى به گناهان كبيره درجه دو و بعضى به همه گناهان كبيره اشاره مى كند. اشكال : ممكن است گفته شود كه اين آيه مردم را به گناهان صغيره تشويق مى نمايد و مى گويد:با ترك گناهان كبيره ، ارتكاب گناهان كوچك مانعى ندارد! پاسخ : از تعبيرى كه در آيه ذكر شده پاسخ اين ايراد روشن مى شود زيرا قرآن مى گويد:(نكفر عنكم سيئاتكم )؛ گناهان كوچك شما را مى پوشانيم يعنى پرهيز از گناهانبزرگ خصوصا با فراهم بودن زمينه هاى آنها، يك نوع حالت تقواى روحانى در انسانايجاد مى كند كه مى تواند آثار گناهان كوچك را از وجود او بشويد و در حقيقت آيه فوقهمانند آيه (ان الحسنات يذهبن السيئات ؛ حسنات ، سيئات را از بين مى برند) مىباشد، و در واقع اشاره به يكى از آثار واقعىاعمال نيك است و اين درست به اين مى ماند كه مى گوييم اگر انسان از مواد سمى خطرناكپرهيز كند و مزاج سالمى داشته باشد مى تواند آثار نامطلوب بعضى از غذاهاى نامناسبرا بواسطه سلامت مزاج از بين ببرد. و يا به تعبير ديگر: بخشش گناهان صغيره يك نوع پاداش معنوى براى تاركان گناهانكبيره است ، و اين خود اثر تشويق كننده اى براى ترك كبائر دارد. كجا صغيره تبديل به كبيره مى شود؟ ولى نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه گناهان صغيره ، درصورتى صغيره هستند كه تكرار نشوند و علاوه بر آن به عنوان بى اعتنايى و يا غرور و طغيان انجام نگيرند زيرا صغاير طبق آنچه از قرآن و رواياتاسلامى استفاده مى شود در چند مورد تبديل به كبيره مى گردد: 1 - در صورتى كه تكرار گردد، همانطور كه از امام صادق (عليه السلام )نقل شده كه فرمود: (لا صغيرة مع الاصرار؛ هيچ گناهى با تكرار صغيره نيست ). 2 - (در صورتى كه گناه را كوچك بشمرد و تحقير كند) در نهج البلاغه مى خوانيم :(اشد الذنوب ما استهان به صاحبه ؛ شديدترين گناهان آن است كه مرتكبش آن را كوچكبشمرد). 3 - (در صورتى كه از روى طغيان و تكبر و گردنكشى در برابر فرمان پروردگارانجام شود) اين موضوع را از آيات مختلفى اجمالا مى توان استفاده كرد از جمله آيه 37نازعات : (اما آنها كه طغيان كنند و زندگى دنيا را مقدم بشمرند جايگاهشان دوزخ است.) 4 - در صورتى كه از افرادى سر بزند كه موقعيت خاصى در اجتماع دارند و لغزشهاىآنها با ديگران برابر محسوب نمى شود، چنانكه قرآن درباره همسران پيامبر (صلىالله عليه وآله ) در سوره احزاب آيه 30 مى گويد: (اگر شما كار زشتى انجام دهيدمجازات آن را دو برابر خواهيد ديد). و از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نقل شده كه فرمود: (من سن سنة سيئة فعليهوزرها و وزر من عمل بها لا ينقص من اوزارهم شيئا؛ هر كس سنت بدى بگذارد گناه آن بر اواست و همچنين گناه تمام كسانى كه به آن عمل كنند، بدون اينكه از گناه آنها چيزى كاستهشود).! 5 - در صورتى كه از انجام گناه خوشحال و مسرور باشد و به آن افتخار كند كند چنانكه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله )نقل شده كه فرمود: (من اذنب ذنبا و هو ضاحكدخل النار و هو باك ؛ هر كس گناهى كند درحالى كه خندان باشد در آتش وارد مى شود درحالى كه گريان است ). 6 - در صورتى كه عدم مجازات سريع خداوند را در برابر گناه خوددليل بر رضايت خدا بشمرد و خود را مصون از مجازات و يا محبوب در نزد خدا بداند،چنانكه قرآن در آيه 8 سوره (مجادله ) از زبان بعضى از گناهكاران مغرورنقل مى كند كه آنها در پيش خود مى گويند: (چرا خداوند ما را مجازات نمى كند) و سپسقرآن اضافه مى كند كه : (آتش دوزخ براى آنها كافى است ). آيه و ترجمه
و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضكم على بعضللرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن و سلوا الله من فضله إ ن الله كانبكل شى ء عليما(32)
|
ترجمه :
32 - برتريهايى را كه خداوند نسبت به بعضى از شما بر بعضى ديگر قرار دادهآرزو نكنيد (اين تفاوتهاى طبيعى و حقوقى براى حفظ نظام اجتماع شما و طبقاصل عدالت است ولى با اين حال ) مردان نصيبى از آنچه به دست مى آورند دارند و زناننصيبى ؛ (و نبايد حقوق هيچيك پايمال گردد) و ازفضل (و رحمت و بركت ) خدا بخواهيد و خداوند به هر چيز دانا است . شان نزول : مفسر معروف (طبرسى ) در مجمع البيان نقل مى كند كه : ام سلمه (يكى از همسرانپيامبر) به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد: چرا مردان به جهاد مى روند وزنان جهاد نمى كنند؟ و چرا براى ما نصف ميراث آنها مقرر شده ؟ اى كاش ما هم مرد بوديمو همانند آنها به جهاد مى رفتيم ، و موقعيت اجتماعى آنها را داشتيم . آيه فوق نازل گرديد و به اين سؤ الات و مانند آن پاسخ گفت . و در تفسير (المنار) مى خوانيم : جمعى از مردان مسلمان هنگامى كه آيه ارثنازل شد و سهم مردان را دو برابر زنان ذكر كرد، گفتند: اى كاش اجر و پاداش معنوى مانسبت به آنها نيز چنين بود و جمعى از زنان نيز گفتند: اى كاش مجازات و كيفرهاى ما نصفمجازات مردان بود همانطور كه سهم ارث ما نيمى از ارث آنها است ! آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . همين شاءن نزول در تفسير (فى ظلال ) و (روح المعانى ) با تفاوت مختصرى ذكرشده است . تفسير : همانطور كه در شاءن نزول آمده است تفاوت سهم ارث مردان و زنان براى جمعى ازمسلمانان به صورت يك سؤ ال در آمده بود، آنها گويا توجه نداشتند كه اين تفاوت بهخاطر آن است كه هزينه زندگى ، عموما بر دوش مردان مى باشد، و زنان از آن معافند،به علاوه هزينه خود آنها نيز بر دوش مردان است ، و همانطور كه سابقا اشاره شدسهميه زنان عملا دو برابر مردان خواهد بود، لذا آيه فوق مى گويد: (تفاوتهايى راكه خداوند براى بعضى از شما نسبت به بعض ديگرقايل شده هرگز آرزو نكنيد) (و لا تتمنوا مافضل الله به بعضكم على بعض ). زيرا اين تفاوتها هر كدام اسرارى دارد كه از شما پوشيده و پنهان است چه تفاوتهايىكه از نظر آفرينش و جنسيت و صفات جسمى و روحى داريد و پايه نظام اجتماعى شما است، و چه تفاوتهايى كه از نظر حقوقى به خاطر موقعيت هاى مختلف همانند ارث قرار دادهشده است ، تمام اين تفاوتها بر طبق عدالت و قانون الهى مى باشد و اگر غير از آنمصلحت بود براى شما قايل مى شد، بنابر اين آرزوى تغيير آنها يك نوع مخالفت با مشيتپروردگار كه عين حق و عدالت است مى باشد. البته نبايد اشتباه كرد كه آيه اشاره به تفاوتهاى واقعى و طبيعى مى كند نهتفاوتهاى ساختگى كه بر اثر (استعمار) و (استثمار) طبقاتى به وجود مى آيد،چه اينكه آنها نه خواست خدا است ، و نه چيزى است كه آرزوى دگرگون كردن آن نادرستباشد، بلكه تفاوتهايى است ظالمانه و غير منطقى كه بايد در رفع آن كوشيد، فىالمثل زنان نمى توانند آرزو كنند كه اى كاش مرد بودند، و مردان نيز نبايد آرزو كنند كهاى كاش زن مى شدند، زيرا اين دو جنس اساس نظام اجتماع انسانى است ، اما در عينحال نبايد اين تفاوت جنسيت سبب شود كه يكى از اين دو جنس حقوق ديگرى راپايمال كند، و آنها كه آيه را دستاويز براى ادامه تبعيضات نارواى اجتماعى پنداشتهاند سخت در اشتباهند. لذا بلافاصله مى فرمايد: (مردان و زنان هر كدام بهره اى از كوششها و تلاشها وموقعيت خود دارند) (للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن ) خواه موقعيت طبيعى باشد (مانند تفاوت دو جنس مرد و زن با يكديگر) و يا تفاوت بهخاطر تلاشها و كوششهاى اختيارى . قابل توجه اينكه كلمه (اكتساب ) كه به معنىتحصيل كردن و به دست آوردن است ، مفهوم وسيعى دارد، هم كوششهاى اختيارى راشامل مى شود و هم آنچه را كه انسان به وسيله ساختمان طبيعى خود مى تواند به دستبياورد. سپس مى فرمايد: (به جاى آرزو كردن اين گونه تفاوتها، ازفضل خدا و لطف و كرم او تمنا كنيد كه به شما از نعمتهاى مختلف و موفقيت ها و پاداشهاىنيك ارزانى دارد) (و اسئلوا الله من فضله ). و در نتيجه افرادى خوشبخت و سعادتمند باشيد خواه مرد باشيد يا زن ، و خواه از اين نژادباشيد يا نژاد ديگر، و در هر حال آنچه را خير واقعى و سعادت شما در آن است بخواهيدنه آنچه شما خيال مى كنيد - و تعبير به (من فضله ) اشاره به همين معنى مى باشد. البته روشن است كه تقاضاى فضل و عنايت پروردگار به اين نيست كه انسان بهدنبال اسباب و عوامل هر چيز نرود بلكه بايدفضل و رحمت او را در لابلاى اسبابى كه او مقرر داشته است جستجو كرد. (چون خداوند به همه چيز دانا است ) (ان الله كانبكل شى ء عليما). و مى داند براى نظام اجتماع چه تفاوتهايى از نظر طبيعى و يا حقوقى لازم است ، وبنابر اين در كار او هيچ گونه تبعيض ناروا، و بى عدالتى نيست ، و نيز از اسراردرون مردم با خبر است و مى داند چه افرادى آرزوهاى نادرست دردل مى پرورانند و چه افرادى به آنچه مثبت و سازنده است مى انديشند. اين تفاوتها براى چيست ؟ بسيارى از خود مى پرسند چرا بعضى از افراد استعدادشان بيشتر و بعضى كمتر،بعضى زيبا و بعضى ديگر از زيبايى ، كم بهره اند، بعضى از نظر جسمى فوق العادهنيرومند و بعضى معمولى هستند، آيا اين (تفاوتهاى طبيعى ) بااصل عدالت پروردگار سازگار است ؟ در پاسخ بايد به چند نكته توجه داشت : 1 - قسمتى از تفاوتهاى جسمى و روحى و مردم با يكديگرمعلول اختلافات طبقاتى و مظالم اجتماعى و ياسهل انگاريهاى مردم است كه هيچ گونه ارتباطى به دستگاه آفرينش ندارد، مثلا بسيارىاز فرزندان ثروتمندان از فرزندان مردم فقير هم از نظر جسمى قويتر و زيباتر و هم ازنظر استعداد پيشرفته ترند، به دليل اينكه آنها از تغذيه و بهداشت كافى بهرهمندند در حالى كه اينها در محروميت قرار دارند، و يا افرادى هستند كه بر اثر تنبلى وسهل انگارى نيروهاى جسمى و روحى خود را از دست مى دهند. اين گونه اختلافها را بايد(اختلافهاى ساختگى و بى دليل ) دانست كه با از بين رفتن نظام طبقاتى و تعميمعدالت اجتماعى از ميان خواهد رفت ، و هيچ گاه اسلام و قرآن بر اين گونه تفاوتهاصحه نگذاشته است . 2 - قسمتى ديگر از اين تفاوتها، طبيعى و لازمه آفرينش انسان است يعنى يك جامعه اگرهم از عدالت اجتماعى كامل برخوردار باشد تمام افرادش همانند مصنوعات يك كارخانه يكشكل و يك جور نخواهند بود و طبعا با هم تفاوتهايى خواهند داشت ، ولى بايد دانست كهمعمولا مواهب الهى و استعدادهاى جسمى و روحى انسانها آنچنان تقسيم شده كه هر كسىقسمتى از آن را دارد، يعنى كمتر كسى پيدا مى شود كه اين مواهب را يكجا داشته باشد،يكى از نيروى بدنى كافى برخوردار است ، و ديگرى استعداد رياضى خوبى دارد،يكى ذوق شعر، و ديگرى عشق به تجارت ، و بعضى هوش سرشارى براى كشاورزى ، وبعضى از استعدادهاى ويژه ديگرى برخوردارند، مهم اين است كه جامعه يا خود اشخاص ، استعدادها را كشف كنند،و آنها را در محيط سالمى پرورش دهند، تا هر انسانى بتواند نقطه قوت خويش را آشكارسازد و از آن بهره بردارى كند. 3 - اين موضوع را نيز بايد يادآورى كرد كه يك جامعه همانند يك پيكر انسان ، نياز بهبافتها و عضلات و سلولهاى گوناگون دارد، يعنى همانطور كه اگر يك بدن ، تمام ازسلولهاى ظريف همانند سلولهاى چشم و مغز ساخته شده باشد دوام ندارد، و يا اگر تمامسلولهاى آن خشن و غير قابل انعطاف همانند سلولهاى استخوانى باشند كارايى كافىبراى وظايف مختلف نخواهد داشت ، بلكه بايد از سلولهاى گوناگونى كه يكى وظيفهتفكر و ديگرى مشاهده و ديگرى شنيدن و ديگرى سخن گفتن را عهده دار شوندتشكيل شده باشد، همچنين براى به وجود آمدن يك (جامعهكامل ) نياز به استعدادها و ذوقها و ساختمانهاى مختلف بدنى و فكرى است ، اما نه بهاين معنى كه بعضى از اعضاء پيكر اجتماع در محروميت به سر برند و يا خدمات آنهاكوچك شمرده شود و يا تحقير گردند، همانطور كه سلولهاى بدن با تمام تفاوتى كهدارند همگى از غذا و هوا و ساير نيازمنديها به مقدار لازم بهره مى گيرند. و به عبارت ديگر تفاوت ساختمان روحى و جسمى در آن قسمتهايى كه طبيعى است (نهظالمانه و تحميلى ) مقتضاى (حكمت ) پروردگار است و عدالت هيچ گاه نمى تواند ازحكمت جدا باشد، فى المثل اگر تمام سلولهاى بدن انسان يكنواخت آفريده مى شد، دور ازحكمت بود، و عدالت به معنى قرار دادن هر چيز درمحل مناسب خود نيز در آن وجود نداشت ، همچنين اگر يك روز تمام مردم جامعهمثل هم فكر كنند و استعداد همانندى داشته باشند در همان يك روز وضع جامعه به كلى درهممى ريزد. بنابر اين آنچه در آيه فوق درباره اختلاف ساختمان زن و مرد آمده در واقع اشاره اى به همين موضوع است زيرا بديهى است كه اگر تمام افراد بشر، مرد و يا همهزن باشند، نسل بشر به زودى منقرض مى شود و علاوه بر اينكه قسمت مهمى از لذاتمشروع بشر از ميان مى رود، حال اگر جمعى ايراد كنند كه چرا بعضى زن و بعضى مردآفريده شده اند و اين چگونه با عدالت پروردگار مى سازد، مسلم است كه اين ايرادمنطقى نخواهد بود، زيرا آنها به حكمت آن نينديشيده اند. آيه و ترجمه
و لكل جعلنا مولى مما ترك الولدان و الا قربون و الذين عقدت أ يمنكم فاتوهمنصيبهم إ ن الله كان على كل شى ء شهيدا(33)
|
ترجمه :
33 - براى هر كس وارثانى قرار داديم ، كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرندو (نيز) كسانى كه با آنها پيمان بسته ايد نصيبشان را بپردازيد! خداوند بر هر چيزشاهد و ناظر است . تفسير : بار ديگر قرآن به مسايل ارث بازگشته و خلاصه اى از احكام آن را كه در آيات سابقدر مورد خويشاوندان و نزديكان بيان شد ذكر كرده و مى گويد: (براى هر كس اعم اززن و مرد، وارثانى قرار داديم كه از او ارث مى برند و آنچه پدران و مادران و نزديكاناز خود به يادگار مى گذارند طبق برنامه خاصى در ميان آنها تقسيم مى گردد) (ولكل جعلنا موالى مما ترك الوالدان و الاقربون ). اين جمله در حقيقت مقدمه اى است براى حكمى كه بهدنبال آن بيان گرديده است . قرآن مى گويد: (كسانى كه با آنها پيمان بسته ايد،نصيب و سهم آنها را از ارث بپردازيد) (والذين عقدت ايمانكم فآتوهم نصيبهم ). اينكه در آيه از پيمان ، تعبير به عقد يمين (گره زدن با دست راست ) شده به خاطر آناست كه انسان معمولا براى هر كار بيشتر از دست راست استفاده مى كند و پيمان نيز شبيهبه يكنوع گره زدن است . اكنون ببينيم (هم پيمانها)يى كه بايد سهم ارث آنها را پرداخت چه اشخاصى هستند؟ بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور (زن و شوهر) است ، زيرا آنها با يكديگرپيمان زناشويى بسته اند، ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد چون تعبير ازدواجبه (عقد يمين ) و مانند آن در قرآن بسيار كم است ، به علاوه تكرار مطالب گذشتهمحسوب مى شود. آنچه به مفهوم آيه نزديكتر است همان پيمان (ضمان جريره ) مى باشد كهقبل از اسلام وجود داشت ، و اسلام آن را اصلاح كرد، و چون جنبه سازنده داشت بر آنصحه گذاشت ، و آن چنين بود كه : (دو نفر با هم قرار مى گذاشتند كه در كارها(برادروار) به يكديگر كمك كنند، و در برابر مشكلات يكديگر را يارى نمايند، وبه هنگامى كه يكى از آنها از دنيا برود، شخصى كه بازمانده است از وى ارث ببرداسلام اين پيمان دوستى و برادرى را به رسميت شناخت ، ولى تاءكيد كرد كه ارث بردنچنين هم پيمانى منحصرا در زمينه عدم وجود طبقات خويشاوندان خواهد بود، يعنى اگرخويشاوندى باقى نماند شخصى كه با او (ولاء ضمان جريره ) پيدا كرده و چنانمعاهده اى را بسته است از وى ارث مى برد، شرح بيشتر اين موضوع در كتب فقهى دركتاب ارث آمده است . سپس در پايان آيه مى فرمايد: اگر در دادن سهام ، صاحبان ارث كوتاهى كنيد و يا حقآنها را كاملا ادا نماييد در هر حال خدا آگاه است (زيرا او شاهد و ناظر هر كار و هر چيزىمى باشد) (ان الله كان على كل شى ء شهيدا). آيه و ترجمه
الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما أ نفقوا من أ موالهمفالصالحات قانتات حفظت للغيب بما حفظ الله و الاتى تخافون نشوزهن فعظوهن واهجروهن فى (34)
|
ترجمه :
34 - مردان ، سرپرست و خدمتگزار زنانند، بخاطر برتريهايى كه (از نظر نظام اجتماع) خداوند براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است و به خاطر انفاقهايى كه ازاموالشان (در مورد زنان ) مى كنند، و زنان صالح آنها هستند كه متواضعند، و در غياب(همسر خود) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده ، مى كنند. و(اما) آن دسته از زنان را كه از طغيان و مخالفتشان بيم داريد، پند و اندرز دهيد! و (اگرمؤ ثر واقع نشد،) در بستر از آنها دورى نماييد! و (اگر آنهم مؤ ثر نشد و هيچ راهىبراى وادار كردن آنها به انجام وظايفشان جز شدتعمل ، براى وادار كردن آنها به انجام وظايفشان نبود،) آنها را تنبيه كنيد! و اگر از شماپيروى كردند به آنها تعدى نكنيد و (بدانيد) خداوند بلند مرتبه و بزرگ است (و قدرتاو بالاترين قدرتهاست .) تفسير : سرپرستى در نظام خانواده خانواده يك واحد كوچك اجتماعى است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد رهبر و سرپرستواحدى داشته باشد، زيرا رهبرى و سرپرستى دسته جمعى كه زن و مرد مشتركا آن را بهعهده بگيرند مفهومى ندارد و در نتيجه مرد يا زن ، يكى بايد (رئيس ) خانواده وديگرى (معاون ) و تحت نظارت او باشد، قرآن در اينجا تصريح مى كند كه مقامسرپرستى بايد به مرد داده شود. (مردان سرپرست و نگهبان زنان هستند) (الرجال قوامون على النساء). البته مقصود از اين تعبير استبداد و اجحاف و تعدى نيست بلكه منظور رهبرى واحد منظم باتوجه به مسؤ وليتها و مشورتهاى لازم است . اين مساءله در دنياى امروز بيش از هر زمان روشن است كه اگر هياءتى (حتى يك هيئت دونفرى ) ماءمور انجام كارى شود حتما بايد يكى از آن دو (رئيس ) و ديگرى (معاون ياعضو) باشد وگرنه هرج و مرج در كار آنها پيدا مى شود - سرپرستى مرد در خانوادهنيز از همين قبيل است . و اين موقعيت به خاطر وجود خصوصياتى در مرد است مانند ترجيح قدرت تفكر او برنيروى عاطفه و احساسات (به عكس زن كه از نيروى سرشار عواطف بيشترى بهره مند است) و ديگرى داشتن بنيه و نيروى جسمى بيشتر كه با اولى بتواند بينديشد و نقشه طرحكند و با دومى بتواند از حريم خانواده خود دفاع نمايد. به علاوه تعهد او در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداختن هزينه هاى زندگى ، وپرداخت مهر و تاءمين زندگى آبرومندانه همسر و فرزند، اين حق را به او مى دهد كهوظيفه سرپرستى به عهده او باشد. البته ممكن است زنانى در جهات فوق بر شوهران خود امتياز داشته باشند ولى شايدكرارا گفته ايم كه قوانين به تك تك افراد و نفرات نظر ندارد بلكه نوع و كلى را درنظر مى گيرد، و شكى نيست كه از نظر كلى ، مردان نسبت به زنان براى اين كار آمادگىبيشترى دارند، اگر چه زنان نيز وظايفى مى توانند به عهده بگيرند كه اهميت آن موردترديد نيست . جمله بعد اشاره به همين حقيقت است زيرا در قسمتاول مى فرمايد: (اين سرپرستى به خاطر تفاوتهايى است كه خداوند از نظر آفرينش، روى مصلحت نوع بشر ميان آنها قرار داده ) (بمافضل الله بعضهم على بعض ). در قسمت ديگر مى فرمايد: (و نيز اين سرپرستى به خاطر تعهداتى است كه مردان در مورد انفاق كردن و پرداختهاى مالى در برابر زنان و خانواده به عهده دارند)(و بما انفقوا من اموالهم ). ولى ناگفته پيدا است كه سپردن اين وظيفه به مردان نهدليل بالاتر بودن شخصيت انسانى آنها است و نه سبب امتياز آنها در جهان ديگر، زيرا آنصرفا بستگى به تقوى و پرهيزگارى دارد، همانطور كه شخصيت انسانى يك معاون ازيك رئيس ممكن است در جنبه هاى مختلفى بيشتر باشد اما رئيس براى سرپرستى كارى كهبه او محول شده از معاون خود شايسته تر است . سپس اضافه مى كند كه زنان در برابر وظايفى كه در خانواده بر عهده دارند به دودسته اند: دسته اول : (صالحان و درستكاران ، و آنها كسانى هستند كه خاضع و متعهد در برابرنظام خانواده مى باشند و نه تنها در حضور شوهر بلكه در غياب او، حفظ الغيب مىكنند) (فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ الله ). يعنى مرتكب خيانت چه از نظر مال و چه از نظر ناموس و چه از نظر حفظ شخصيت شوهر واسرار خانواده در غياب او نمى شوند، و در برابر حقوقى كه خداوند براى آنهاقايل شده و با جمله (بما حفظ الله ) به آن اشاره گرديده وظايف و مسؤ وليتهاى خودرا به خوبى انجام مى دهند. بديهى است مردان موظفند در برابر اين گونه زنان نهايت احترام و حق شناسى را انجامدهند. زنان متخلف دسته دوم : زنانى هستند كه از وظايف خود سرپيچى مى كنند و نشانه هاى ناسازگارى درآنها ديده مى شود، مردان در برابر اين گونه زنان وظايف و مسؤ وليتهايى دارند كهبايد مرحله به مرحله انجام گردد. و در هر صورت مراقب باشند كه از حريم عدالت ، تجاوز نكنند، اين وظايف به ترتيب زير در آيه بيان شدهاست : مرحله اول در مورد زنانى است كه نشانه هاى سركشى و عداوت و دشمنى در آنها آشكار مىگردد كه قرآن در جمله فوق از آنها چنين تعبير مى كند: (زنانى را كه از طغيان وسركشى آنها مى ترسيد موعظه كنيد و پند و اندرز دهيد) (و اللاتى تخافون نشوزهنفعظوهن ). و به اين ترتيب آنها كه پا از حريم نظام خانوادگى فراتر مى گذارندقبل از هر چيز بايد به وسيله اندرزهاى دوستانه و بيان نتايج سوء اين گونه كارهاآنان را به راه آورد و متوجه مسؤ وليت خود نمود. سپس مى فرمايد: (در صورتى كه اندرزهاى شما سودى نداد، در بستر از آنها دورىكنيد) (و اهجروهن فى المضاجع ). و با اين عكس العمل و بى اعتنايى و به اصطلاح قهر كردن ، عدم رضايت خود را ازرفتار آنها آشكار سازيد شايد همين (واكنش خفيف ) در روح آنان مؤ ثر گردد. در صورتى كه سركشى و پشت پا زدن به وظايف و مسؤ وليتها از حد بگذرد و همچناندر راه قانون شكنى با لجاجت و سرسختى گام بردارند، نه اندرزها تاءثير كند، و نهجدا شدن در بستر و كم اعتنايى نفعى ببخشد و راهى جز (شدتعمل ) باقى نماند (آنها را تنبيه كنيد) (و اضربوهن ). در اينجا اجازه داده شده كه از طريق (تنبيه بدنى ) آنها را به انجام وظايف خويش واداركنند. اشكال : ممكن است ايراد كنند كه چگونه اسلام به مردان اجازه داده كه در مورد زنانمتوسل به تنبيه بدنى شوند؟! پاسخ : جواب اين ايراد با توجه به معنى آيه و رواياتى كه در بيان آن وارد شده و توضيح آندر كتب فقهى آمده است و همچنين با توضيحاتى كه روانشناسان امروز مى دهند چندانپيچيده نيست زيرا: اولا: آيه ، مساءله تنبيه بدنى را در مورد افراد وظيفه نشناسى مجاز شمرده كه هيچ وسيلهديگرى درباره آنان مفيد واقع نشود، و اتفاقا اين موضوع تازه اى نيست كه منحصر بهاسلام باشد، در تمام قوانين دنيا هنگامى كه طرق مسالمت آميز براى وادار كردن افراد بهانجام وظيفه ، مؤ ثر واقع نشود، متوسل به خشونت مى شوند، نه تنها از طريق ضرببلكه گاهى در موارد خاصى مجازاتهايى شديدتر از آن نيزقايل مى شوند كه تا سرحد اعدام پيش مى رود. ثانيا: (تنبيه بدنى ) در اينجا - همانطور كه در كتب فقهى نيز آمده است - بايد ملايمو خفيف باشد بطورى كه نه موجب شكستگى و نه مجروح شدن گردد و نه باعث كبودىبدن . ثالثا: روانكاوان امروز معتقدند كه جمعى از زنان داراى حالتى بنام تفسير (مازوشيسم) (آزارطلبى ) هستند و گاه كه اين حالت در آنها تشديد مى شود تنها راه آرامش آنانتنبيه مختصر بدنى است ، بنابر اين ممكن است ناظر به چنين افرادى باشد كه تنبيهخفيف بدنى در موارد آنان جنبه آرام بخشى دارد و يك نوع درمان روانى است . مسلم است كه اگر يكى از اين مراحل مؤ ثر واقع شود و زن به انجام وظيفه خود اقدام كندمرد حق ندارد بهانه گيرى كرده ، در صدد آزار زن برآيد، لذا بهدنبال اين جمله مى فرمايد: (اگر آنها اطاعت كنند به آنها تعدى نكنيد) (فان اطعنكم فلاتبغوا عليهن سبيلا). و اگر گفته شود كه نظير اين طغيان و سركشى و تجاوز در مردان نيز ممكن است پديدآيد، آيا مردان نيز مشمول چنين مجازاتهايى خواهند شد؟ در پاسخ مى گوييم آرى مردان هم درست همانند زنان در صورت تخلف از وظايف مجازاتمى گردند حتى مجازات بدنى ، منتها چون اين كار غالبا از عهده زنان خارج است حاكمشرع موظف است كه مردان متخلف را از طرق مختلف و حتى از طريق تعزير (مجازات بدنى )به وظايف خود آشنا سازد. داستان مردى كه به همسر خود اجحاف كرده بود و به هيچ قيمت حاضر به تسليم دربرابر حق نبود و على (عليه السلام ) او را با شدتعمل و حتى با تهديد به شمشير وادار به تسليم كرد معروف است . و در پايان مجددا به مردان هشدار مى دهد كه از موقعيت سرپرستى خود در خانوادهسوءاستفاده نكنند و به قدرت خدا كه بالاتر از همه قدرتها است بينديشند (زيراخداوند بلند مرتبه و بزرگ است ) (ان الله كان عليا كبيرا). آيه و ترجمه
و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلحا يوفق اللهبينهما ان الله كان عليما خبيرا(35)
|
ترجمه :
35 - و اگر از جدايى و شكاف ميان آنها بيم داشته باشيد، داورى از خانواده شوهر، وداورى از خانواده زن انتخاب كنيد (تا به كار آنان رسيدگى كنند) اگر اين دو داورتصميم به اصلاح داشته باشند خداوند كمك به توافق آنها مى كند، زيرا خداوند دانا وآگاه است (و از نيات همه با خبر است .) تفسير : محكمه صلح خانوادگى در اين آيه اشاره به مساءله بروز اختلاف و نزاع ميان دو همسر كرده ، مى گويد: (اگرنشانه هاى شكاف و جدائى در ميان دو همسر پيدا شد براى بررسىعلل و جهات ناسازگارى و فراهم نمودن مقدمات صلح و سازش يك نفر داور و حكم ازفاميل مرد و يك داور و حكم از فاميل زن انتخاب كنيد) (و ان خفتم شقاق بينهما فابعثواحكما من اهله ). و از آنجا كه قضاوت نبايد يك طرفه باشد مى افزايد: (و يك داور و حكم از خانواده زنانتخاب كنيد) (و حكما من اهلها). سپس مى فرمايد: (اگر اين دو حكم با حسن نيت و دلسوزى وارد كار شوند و هدفشاناصلاح ميان دو همسر بوده باشد، خداوند كمك مى كند و به وسيله آنان ميان دو همسر الفتمى دهد) (ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما). و براى اينكه به (حكمين ) هشدار دهد كه حسن نيت به خرج دهند در پايان آيه مىفرمايد: (خداوند از نيت آنها با خبر و آگاه است ) (ان الله كان عليما خبيرا). محكمه صلح خانوادگى كه در آيه فوق به آن اشاره شد يكى از شاهكارهاى اسلام است .اين محكمه امتيازاتى دارد كه ساير محاكم فاقد آن هستند، از جمله : 1 - محيط خانواده كانون احساسات و عواطف است و طبعا مقياسى كه در اين محيط بايد بهكار رود با مقياس ساير محيطها متفاوت است ، يعنى همانگونه كه در (دادگاههاى جنايى) نمى توان با مقياس محبت و عاطفه كاركرد، در محيط خانواده نيز نمى توان تنها بامقياس خشك قانون و مقررات بى روح گام برداشت ، در اينجا بايد حتى الامكان اختلافاترا از طرق عاطفى حل كرد، لذا دستور مى دهد كه داوران اين محكمه كسانى باشند كهپيوند خويشاوندى به دو همسر دارند و مى توانند عواطف آنها را در مسير اصلاح تحريككنند، بديهى است اين امتياز تنها در اين محكمه است و ساير محاكم فاقد آن هستند. 2 - در محاكم عادى قضايى طرفين دعوا مجبورند براى دفاع از خود، هرگونه اسرارىكه دارند فاش سازند. مسلم است كه اگر زن و مرد در برابر افراد بيگانه و اجنبىاسرار زناشويى خود را فاش سازند احساسات يكديگر را آن چنان جريحه دار مى كنندكه اگر به اجبار دادگاه به منزل و خانه بازگردند، ديگر از آن صميميت و محبت سابقخبرى نخواهد بود، و همانند دو فرد بيگانه مى شوند كه به حكم اجبار بايد وظايفى راانجام دهند، اصولا تجربه نشان داده است كه زن و شوهرى كه راهى آن گونه محاكم مىشوند ديگر زن و شوهر سابق نيستند. ولى در محكمه صلح فاميلى يا اين گونه مطالب به خاطر شرم حضور مطرح نمى شودو يا اگر بشود چون در برابر آشنايان و محرمان است ، آن اثر سوء را نخواهد داشت . 3 - داوران در محاكم معمولى ، در جريان اختلافات غالبا بى تفاوتند، و قضيه به هرشكل خاتمه يابد براى آنها تاءثيرى ندارد، دو همسر به خانه بازگردند، يا براىهميشه از يكديگر جدا شوند، براى آنها فرق نمى كند. در حالى كه در محكمه صلح فاميلى مطلب كاملا به عكس است زيرا داوران اين محكمه از بستگان نزديك مرد و زن هستند، و جدايى يا صلح آن دو، در زندگى اين عده هم ازنظر عاطفى و هم از نظر مسؤ وليتهاى ناشى از آن تاءثير دارد، و لذا آنها نهايت كوششرا به خرج مى دهند كه صلح و صميميت در ميان اين دو برقرار شود و به اصطلاح آبرفته به جوى بازگردد! 4 - از همه اينها گذشته چنين محكمه اى هيچ يك از مشكلات و هزينه هاى سرسام آور وسرگردانى هاى محاكم معمولى را ندارد و بدون هيچ گونه تشريفاتى طرفين مىتوانند در كمترين مدت به مقصود خود نائل شوند. ناگفته روشن است كه حكمين بايد از ميان افراد پخته و با تدبير و آگاه دوفاميل انتخاب شوند. با اين امتيازات كه شمرديم معلوم مى شود كه شانس موفقيت اين محكمه در اصلاح ميان دوهمسر به مراتب بيشتر از محاكم ديگر است . مساءله حكمين و شرايط آنها و دايره نفوذ حكم و داورى آنها درباره دو همسر در فقه اسلامىمشروحا بيان شده است از جمله اينكه : دو حكم بايد بالغ وعاقل و عادل و نسبت به كار خود بصير و بينا باشند. اما در مورد نفوذ حكم و داورى آنها در مورد دو همسر بعضى از فقها حكم آن دو را هر چهباشد لازم الاجرا دانسته اند و ظاهر تعبير به (حكم ) در آيه فوق نيز همين معنى را مىرساند، زيرا مفهوم حكميت و داورى ، نفوذ حكم است ، ولى بيشتر فقها نظر حكمين را تنها درمورد سازش و رفع اختلاف ميان دو همسر، لازم الاجرا دانسته اند و حتى معتقدند اگر حكمينشرايطى بر زن يا شوهر بكنند، لازم الاجرا است اما در مورد جدايى ، حكم آنها بهتنهايى نافذ نيست ، و ذيل آيه كه اشاره به مساءله اصلاح مى كند با اين نظرسازگارتر است . توضيح بيشتر را در اين زمينه در كتب فقهى بخوانيد. آيه و ترجمه
و اعبدوا الله و لاتشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و بذى القربى و اليتامى والمساكين و الجار ذى القربى و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابنالسبيل و ما ملكت ايمانكم ان الله لا يحب من كان مختالا فخورا(36)
|
ترجمه :
36 - و خدا را بپرستيد! و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد! و به پدر و مادر، نيكى كنيد؛و همچنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان ، و همسايه نزديك ، و همسايه دور، و دوست وهمنشين و واماندگان در سفر و بردگانى كه مالك آنها هستيد، زيرا خداوند، كسى را كهمتكبر و فخرفروش است ، (و از اداى حقوق ديگران سرباز مى زند،) دوست نمى دارد. تفسير : آيه فوق يك سلسله از حقوق اسلامى را اعم از حق خدا و حقوق بندگان و آداب معاشرت بامردم را بيان داشته است ، و روى هم رفته ، ده دستور از آن استفاده مى شود: 1 - نخست مردم را دعوت به عبادت و بندگى پروردگار و ترك شرك و بت پرستى كهريشه اصلى تمام برنامه هاى اسلامى است مى كند، دعوت به توحيد و يگانه پرستىروح را پاك ، و نيت را خالص ، و اراده را قوى ، و تصميم را براى انجام هر برنامه مفيدىمحكم مى سازد، و از آنجا كه آيه بيان يك رشته از حقوق اسلامى است ،قبل از هر چيز اشاره به حق خداوند بر مردم كرده است و مى گويد: (خدا را بپرستيد وهيچ چيز را شريك او قرار ندهيد) (و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا). 2 - سپس اشاره به حق پدر و مادر كرده و توصيه مى كند كه نسبت به آنها نيكى كنيد)(و بالوالدين احسانا). حق پدر و مادر از مسايلى است كه در قرآن مجيد زياد روى آن تكيه شده و كمتر موضوعىاست كه اين قدر مورد تاءكيد واقع شده باشد، و در چهار مورد از قرآن ، بعد از توحيدقرار گرفته است . از اين تعبيرهاى مكرر استفاده مى شود كه ميان اين دو ارتباط و پيوندى است و در حقيقت چنيناست چون بزرگترين نعمت ، نعمت هستى و حيات است كه در درجهاول از ناحيه خدا است ، و در مراحل بعد به پدر و مادر ارتباط دارد، زيرا كه فرزند،بخشى از وجود پدر و مادر است ، بنابر اين ترك حقوق پدر و مادر، هم دوش شرك به خدااست . درباره حقوق پدر و مادر بحثهاى مشروحى داريم كه درذيل آيات مناسب در سوره اسراء و لقمان به خواست خدا خواهد آمد. 3 - سپس دستور به نيكى كردن (نسبت به همه خويشاوندان مى دهد) (و بذى القربى). اين موضوع نيز از مسايلى است كه در قرآن تاءكيد فراوان درباره آن شده است ، گاهىبه عنوان (صله رحم ) و گاهى به عنوان (احسان و نيكى ) به آنها، در واقع اسلاممى خواهد به اين وسيله علاوه بر پيوند وسيعى كه در ميان تمام افراد بشر به وجودآورده ، پيوندهاى محكمترى در ميان واحدهاى كوچكتر و متشكلتر، بنام(فاميل ) و (خانواده ) به وجود آورد تا در برابر مشكلات و حوادث يكديگر رايارى دهند و از حقوق هم دفاع كنند. 4 - سپس اشاره به حقوق (ايتام ) كرده ، و افراد با ايمان را توصيه به نيكى در حقآنها مى كند (و اليتامى ). زيرا در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون هميشه كودكان يتيمى وجود دارند كه فراموش كردن آنها نه فقط وضع آنها را به خطر مى افكند، بلكه وضعاجتماع را نيز به خطر مى اندازد، چون كودكان يتيم اگر بى سرپرست بمانند و يا بهاندازه كافى از محبت اشباع نشوند، افرادى هرزه ، خطرناك و جنايتكار بار مى آيند،بنابر اين نيكى در حق يتيمان هم نيكى به فرد است هم نيكى به اجتماع ! 5 - بعد از آن حقوق مستمندان را يادآورى مى كند (و المساكين ). زيرا در يك اجتماع سالم كه عدالت در آن برقرار است نيز افرادىمعلول و از كار افتاده و مانند آن وجود خواهند داشت كه فراموش كردن آنها بر خلاف تماماصول انسانى است ، و اگر فقر و محروميت به خاطر انحراف ازاصول عدالت اجتماعى دامنگير افراد سالم گردد نيز بايد با آن به مبارزه برخاست . 6 - سپس توصيه به (نيكى در حق همسايگان نزديك مى كند) (و الجار ذى القربى ). در اينكه منظور از همسايه نزديك چيست مفسران احتمالات مختلفى داده اند بعضى معنى آن راهمسايگانى كه جنبه خويشاوندى دارند دانسته اند ولى اين تفسير با توجه به اينكه درجمله هاى سابق از همين آيه اشاره به حقوق خويشاوندان شده بعيد به نظر مى رسد،بلكه منظور همان نزديكى مكانى است زيرا همسايگان نزديكتر حقوق و احترام بيشترىدارند، و يا اينكه منظور همسايگانى است كه از نظر مذهبى و دينى با انسان نزديكباشند. 7 - سپس درباره (همسايگان دور سفارش مى نمايد) (و الجار الجنب ). و منظور از آن دورى مكانى است - زيرا طبق پاره اى از روايات تاچهل خانه از چهار طرف همسايه محسوب مى شوند كه در شهرهاى كوچك تقريبا تمام شهررا در بر مى گيرد. (چون اگر خانه هر انسانى را مركز دايره اى فرض كنيم كه شعاعآن از هر طرف چهل خانه باشد، با يك محاسبه ساده در باره مساحت چنين دايره اى روشن مى شودكه مجموع خانه هاى اطراف آن را تقريبا پنج هزار خانهتشكيل مى دهد كه مسلما شهرهاى كوچك بيش از آن خانه ندارند). جالب توجه اينكه قرآن در آيه فوق علاوه بر ذكر (همسايگان نزديك )، تصريحبه حق (همسايگان دور) كرده است زيرا كلمه همسايه معمولا مفهوم محدودى دارد، و تنهاهمسايگان نزديك را در برمى گيرد لذا براى توجه دادن به وسعت مفهوم آن از نظر اسلامراهى جز اين نبوده كه نامى از همسايگان دور نيز صريحا برده شود. و نيز ممكن است منظور از همسايگان دور، همسايگان غير مسلمان باشد، زيرا حق جوار(همسايگى ) در اسلام منحصر به همسايگان مسلمان نيست و غير مسلمانان را نيزشامل مى شود. (مگر آنهايى كه با مسلمانان سر جنگ داشته باشند). (حق جوار) در اسلام به قدرى اهميت دارد كه در وصاياى معروف امير مؤ منان (عليهالسلام ) مى خوانيم : (ما زال (رسول الله ) يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم ؛ آنقدرپيامبر (صلى الله عليه و آله ) درباره آنها سفارش كرد، كه ما فكر كرديم شايد دستوردهد همسايگان از يكديگر ارث ببرند). اين حديث در منابع معروف اهل تسنن نيز آمده است ، در تفسير المنار و تفسير قرطبى ازبخارى نيز همين مضمون از پيامبر (صلى الله عليه وآله )نقل شده است . در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه وآله )نقل شده كه در يكى از روزها سه بار فرمود: (و الله لا يؤ من ؛ به خدا سوگند چنينكسى ايمان ندارد...) يكى پرسيد: چه كسى ؟! پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود:(الذى لا ياءمن جاره بوائقه ؛ كسى كه همسايه او از مزاحمت او در امان نيست )! و باز در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: (من كان يؤمن بالله و اليوم الاخر فليحسن الى جاره ؛ كسى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز داردبايد به همسايگان خود نيكى كند). و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (حسن الجوار يعمر الديار و يزيدفى الاعمار؛ نيكى كردن همسايگان به يكديگر، خانه ها را آباد و عمرها را طولانى مىكند). در جهان ماشينى كه همسايگان كوچكترين خبرى از هم ندارند و گاه مى شود دو همسايه حتىپس از گذشتن بيست سال نام يكديگر را نمى دانند اين دستور بزرگ اسلامى درخشندگىخاصى دارد، اسلام اهميت فوق العاده اى براىمسايل عاطفى و تعاون انسانى قايل شده در حالى كه در زندگى ماشينى عواطف روز بهروز تحليل مى روند و جاى خود را به سنگدلى مى دهند. 8 - سپس در باره (كسانى كه با انسان دوستى و مصاحبت دارند، توصيه مى كند) (والصاحب بالجنب ). ولى بايد توجه داشت كه (صاحب بالجنب ) معناى وسيعتر از دوست و رفيق دارد و درواقع هر كسى را كه به نوعى با انسان نشست و برخاست داشته باشد، در بر مى گيردخواه دوست دايمى باشد يا يك دوست موقت (همانند كسى كه در اثناء سفر با انسان همنشينمى گردد، و اگر مى بينيم در پاره اى از روايات (صاحب بالجنب ) به رفيق سفر(رفيقك فى السفر) و يا كسى كه به اميد نفعى سراغ انسان مى آيد (المنقطع اليك يرجونفعك ) تفسير شده ، منظور اختصاص به آنها نيست ، بلكه بيان توسعه مفهوم اين تعبيراست كه همه اين موارد را نيز در برمى گيرد، و به اين ترتيب آيه يك دستور جامع و كلىبراى حسن معاشرت نسبت به تمام كسانى كه با انسان ارتباط دارند مى باشد، اعم از دوستان واقعى ، و همكاران ،و همسفران ، و مراجعان ، و شاگردان ، و مشاوران ، و خدمتگزاران . و در پاره اى از روايات (صاحب بالجنب ) به (همسر) تفسير شده است ، چنانكهنويسندگان المنار و تفسير روح المعانى و قرطبى درذيل آيه از على (عليه السلام ) همين معنى را نقل كرده اند، ولى بعيد نيست كه آن نيز بيانيكى از مصاديق آيه باشد. 9 - دسته ديگرى كه در اينجا درباره آنها سفارش شده ، كسانى هستند كه در سفر و بلادغربت احتياج پيدا مى كنند (و ابن السبيل ). با اينكه ممكن است در شهر خود افراد متمكنى باشند، در سفر به علتى وا مى مانند وتعبير جالب (ابن السبيل ) (فرزند راه ) نيز از اين نظر است كه ما نسبت به آنها هيچگونه آشنايى نداريم تا بتوانيم آنها را به قبيله يافاميل يا شخصى نسبت دهيم ، تنها به حكم اينكه مسافرانى هستند نيازمند، بايد موردحمايت قرار گيرند. 10 - در آخرين مرحله توصيه به نيكى كردن نسبت به بردگان شده است (و ما ملكتايمانكم ). در حقيقت آيه با حق خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم مى گردد، زيرا اين حقوق ازيكديگر جدا نيستند، و تنها اين آيه نيست كه در آن درباره بردگان توصيه شده ، بلكهدر آيات مختلف ديگر نيز در اين زمينه بحث شده است . ضمنا اسلام برنامه دقيقى براى آزادى تدريجى بردگان تنظيم كرده كه به (آزادىمطلق ) آنها مى انجامد، و به خواست خدا در ذيل آيات مناسب ، مشروحا از آن سخن خواهيمگفت . در پايان آيه هشدار مى دهد و مى گويد: (خداوند افراد متكبر و فخرفروش را دوست نمى دارد) (ان الله لا يحب من كان مختالا فخورا). به اين ترتيب هر كس از فرمان خدا سرپيچى كند و به خاطر تكبر از رعايت حقوقخويشاوندان و پدر و مادر، يتيمان ، مسكينان ، ابنالسبيل و دوستان سرباز زند محبوب خدا و مورد لطف او نيست و آن كس كهمشمول لطف او نباشد، از هر خير و سعادتى محروم است . گواه بر اين معنى روايتى است كه در ذيل اين آيه وارد شده : يكى از ياران پيامبر (صلىالله عليه وآله ) مى گويد: (در محضرش اين آيه را خواندم ، پيامبر (صلى الله عليهوآله ) زشتى تكبر و نتايج سوء آن را برشمرد به حدى كه من گريه كردم ، فرمود:چرا گريه مى كنى ؟ گفتم : من دوست دارم لباسم ، جالب و زيبا باشد و مى ترسم باهمين عمل جزء متكبران باشم فرمود: نه تو اهل بهشتى ، و اينها علامت تكبر نيست ، تكبر آناست كه انسان در مقابل حق ، خاضع نباشد و خود را بالاتر از مردم بداند و آنها را تحقيركند (و از اداى حقوق آنها سرباز زند)). خلاصه اينكه از جمله اخير آيه برمى آيد كه سرچشمه اصلى شرك وپايمال كردن حقوق مردم غالبا خودخواهى و تكبر است و اداى حقوق فوق مخصوصا درمورد بردگان و يتيمان و مستمندان و مانند آنها نياز به روح تواضع و فروتنى دارد. آيه و ترجمه
الذين يبخلون و ياءمرون الناس بالبخل و يكتمون ما آتيهم الله من فضله و اعتدناللكافرين عذابا مهينا(37)و الذين ينفقون اموالهم رئاء الناس و لا يؤ منون بالله و لا باليوم الاخر و من يكنالشيطان له قرينا فساء قرينا(38)و ماذا عليهم لو امنوا بالله و اليوم الاخر و انفقوا مما رزقهم الله و كان الله بهمعليما(39)
|
ترجمه :
37 - آنها كسانى هستند كه بخل مى ورزند، و مردم را نيز بهبخل دعوت مى كنند و آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت ) خود به آنها داده كتمان مىنمايند (اين عمل آنها در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته ؛) و ما براى كافران ، عذابخوار كننده اى آماده كرده ايم . 38 - و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند و ايمانبه خداوند و روز بازپسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است ) و كسى كهشيطان قرين او است بدقرينى انتخاب كرده است . 39 - چه مى شد اگر به خدا و روز بازپسين ايمان مى آوردند و از آنچه خدا به آنهاروزى داده ، (در راه او) انفاق مى نمودند!؟ و خداوند از(اعمال و نيات ) آنها آگاه است . تفسير : انفاقهاى ريايى و الهى
|
|
|
|
|
|
|
|