|
|
|
|
|
|
آيه و ترجمه
لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شى فإ ن الله به عليم(92)
|
ترجمه :
92 - هرگز به (حقيقت ) نيكوكارى نمى رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى داريد (در راهخدا) انفاق كنيد، و آنچه انفاق مى كنيد خداوند از آن با خبر است . تفسير : يك نشانه ايمان در آيات گذشته بحثهايى درباره ايمان و كفر و نشانه ها و آثار آن و بخشى ازسرگذشت انبياء آمده بود، و در اين آيه به يكى از طرقوصول به حقيقت ايمان و مقام بر و نيكوكارى اشاره مى كند؛ همان چيزى كه بهترين نشانهشخصيت و عواطف انسانى ، و تقوا به اسلام است . آيه مى گويد: (شما هرگز به حقيقت(بر) و (نيكى ) نمى رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى داريد در راه خدا انفاقكنيد) (لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ) واژه (بر) دراصل به معنى (وسعت ) است ، و لذا صحراهاى وسيع را (بر) (بفتح ب ) مىگويند، و به همين جهت به كارهاى نيك كه نتيجه آن گسترده است و به ديگران مى رسد(بر) (بكسر ب ) گفته مى شود، و تفاوت ميان (بر) و (خير) از نظر لغت عرباين است كه بر نيكوكارى تواءم با توجه و از روى قصد و اختيار است ، ولى (خير)به هر نوع نيكى كه به ديگرى بشود اگر چه بدون توجه باشد، اطلاق مى گردد. در اين كه مقصود در اينجا از كلمه (بر) چيست ؟ مفسران گفتگوى بسيار دارند، بعضىآن را به معنى بهشت ، و بعضى به معنى پرهيزكارى و تقوى ، و بعضى به معنىپاداش نيك گرفته اند، ولى آنچه از آيات قرآن استفاده مى شود اين است كه بر معنىوسيعى دارد و به تمام نيكيها اعم از ايمان و اعمال پاك گفته مى شود، چنانكه از آيه177 سوره بقره استفاده مى شود كه ايمان به خدا، و روز جزا، و پيامبران ، و كمك بهنيازمندان ، و نماز و روزه ، و وفاى به عهد، و استقامت در برابر مشكلات و حوادث همه ازشعب بر محسوب مى شوند. بنابراين رسيدن به مقام نيكوكاران واقعى ، شرايط زيادى دارد كه يكى از آنها انفاقكردن از اموالى است كه مورد علاقه انسان است ، زيرا عشق و علاقه واقعى به خدا، واحترام به اصول انسانيت و اخلاق ، آنگاه روشن مى شود كه انسان بر سر دو راهى قرارگيرد، در يك طرف مال و ثروت يا مقام و منصبى قرار داشته باشد كه مورد علاقه شديداو است ، و در طرف مقابل خدا و حقيقت و عواطف انسانيت و نيكوكارى ، اگر از اولى بخاطردومى صرف نظر كرد معلوم مى شود كه در عشق و علاقه خود صادق است ، و اگر تنها دراين راه از موضوعات جزئى حاضر بود صرف نظر كند، معلوم مى شود عشق و علاقهمعنوى او نيز به همان پايه است و اين مقياسى است براى سنجش ايمان و شخصيت . در پايان آيه براى جلب توجه انفاق كنندگان مى فرمايد: (آنچه در راه خدا انفاق مىكنيد (كم يا زياد از اموال مورد علاقه يا غير مورد علاقه ) از همه آنها آگاه است ) (و ماتنفقوا من شى فان الله به عليم ). و بنابراين هرگز گم نخواهد شد و نيز چگونگى آن بر او مخفى نخواهد ماند. نفوذ آيات قرآن در دلهاى مسلمانان نفوذ آيات قرآن در دلهاى مسلمانان بقدرى سريع و عميق بود كه بلافاصله بعد از نزول آيات اثر آن ظاهر مى گشت ، به عنوان نمونه در مورد آيه فوق در تواريخو تفاسير اسلامى چنين مى خوانيم : 1 - يكى از ياران پيامبر صلى اللّه عليه و آله بنام ابوطلحه انصارى در مدينه نخلستانو باغى داشت بسيار مصفا و زيبا، كه همه در مدينه از آن سخن مى گفتند، در آن چشمه آبصافى بود كه هر موقع پيامبر صلى اللّه عليه و آله به آن باغ مى رفت از آن آبميل مى كرد و وضو مى ساخت ، و علاوه بر همه اينها آن باغ درآمد خوبى براى ابو طلحهداشت ، پس از نزول آيه فوق به خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد: مى دانى كه محبوبترين اموال من همين باغ است ، و من مى خواهم آن را در راه خدا انفاق كنم تاذخيره ه اى براى رستاخيز من باشد، پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: (بخ بخ ذلكمال رابح لك ؛ آفرين بر تو، آفرين بر تو، اين ثروتى است كه براى تو سودمندخواهد بود) سپس فرمود: من صلاح مى دانم كه آن را به خويشاوندان نيازمند خود بدهى ،ابو طلحه دستور پيامبر صلى اللّه عليه و آله راعمل كرد و آن را در ميان بستگان خود تقسيم كرد. 2 - روزى ميهمانى بر ابوذر وارد شد، او كه زندگى ساده اى داشت از ميهمان معذرتخواست كه من بر اثر گرفتارى نمى توانم شخصا از تو پذيرايى كنم ، من چند شتردر فلان نقطه دارم ، قبول زحمت كن بهترين آنها را بياور (تا براى تو قربانى كنم )ميهمان رفت و شتر لاغرى با خود آورد، ابوذر به او گفت به من خيانت كردى ، چرا چنينشترى آوردى ؟ او در جواب گفت : من فكر كردم روزى به شترهاى ديگر نيازمند خواهىشد، ابوذر گفت : روز نياز من زمانى است كه از اين جهان چشم مى بندم (چه بهتر كهبراى آن روز ذخيره كنم ) خداوند مى فرمايد:(لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ). 3 - زبيده همسر هارون الرشيد قرآنى بسيار گرانقيمت داشت كه آن را با زر و زيور وجواهرات تزيين كرده بود و علاقه فراوانى به آن داشت ، يك روز هنگامى كه از همانقرآن تلاوت مى كرد به آيه (لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ) رسيد، باخواندن آيه در فكر فرو رفت و با خود گفت هيچ چيزمثل اين قرآن نزد من محبوب نيست و بايد آن را در راه خدا انفاق كنم ، كسى را بهدنبال جواهر فروشان فرستاد و تزيينات و جواهرات آن را بفروخت و بهاى آن را دربيابانهاى حجاز براى تهيه آب مورد نياز باديه نشينان مصرف كرد كه مى گويندامروز هم بقاياى آن چاهها وجود دارد و به نام او ناميده مى شود. آيه و ترجمه
كل الطعام كان حلا لبنى اءسرائيل الا ما حرماءسرءيل على نفسه من قبل اءن تنزل التورئةقل فاءتوا بالتورئة فاتلوها اءن كنتم صدقين(93)فمن افترى على الله الكذب من بعد ذلك فاءولئك هم الظلمون(94)قل صدق الله فاتبعوا ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين(95)
|
ترجمه :
93 - همه غذاها(ى پاك ) بر بنى اسرائيلحلال بود جز آنچه اسرائيل (يعقوب )، پيش ازنزول تورات بر خود تحريم كرده بود (مانند گوشت شتر كه براى او ضرر داشت )بگو اگر راست مى گوئيد تورات را بياوريد و بخوانيد (اين نسبتهائى كه به -پيامبران پيشين مى دهيد حتى در تورات تحريف شده شما نيست ). 94 - بنابراين آنها كه بعد از اين به خدا دروغ مى بندند ستمگرند (و از روى علم و عمدچنين مى كنند). 95 - بگو (خدا راست گفته (و اينها در آئين پاك ابراهيم نبوده ) بنابراين از آئينابراهيم پيروى كنيد كه به حق گرايش داشت و از مشركان نبود!) شان نزول : از روايات و نقل مفسران استفاده مى شود كه يهود، دو ايراد ديگر در گفتگوهاى خود بهپيامبر صلى اللّه عليه و آله كردند، نخست اين كه چگونه پيامبر اسلام گوشت و شيرشتر را حلال مى داند با اين كه در آئين ابراهيم (عليه السلام ) حرام بوده ، و به هميندليل يهود هم به پيروى از ابراهيم آنها را بر خود حرام مى دانند، نه تنها ابراهيم بلكه نوحهم اينها را تحريم كرده بود با اين حال چگونه كسى كه آنها را حرام نمى داند دم از آئينابراهيم مى زند؟! ديگر اين كه چگونه پيامبر اسلام خود را وفادار به آئين پيامبران بزرگ خدا مخصوصاابراهيم (عليه السلام ) مى داند در حالى كه تمام پيامبرانى كه از دودمان اسحاق فرزندابراهيم بودند بيت المقدس را محترم مى شمردند، و بسوى آن نماز مى خواندند، ولىپيامبر اسلام از آن قبله روى گردانده و كعبه را قبله گاه خود انتخاب كرده است ؟! آيات فوق به ايراد اول پاسخ گفته و دروغ آنها را روشن مى سازد، و آيات آينده برايراد دوم پاسخ مى گويد. تفسير : تهمت يهود بر پيغمبر خدا همانگونه كه در شاءن نزول آيات فوق خوانديم يهودحلال بودن گوشت و شير شتر را از طرف پيامبر اسلام منكر شده بودند. قرآن در نخستين آيه مورد بحث ، با صراحت تمام تهمتهاى يهود را در مورد تحريم پارهاى از غذاهاى پاك (مانند شير و گوشت شتر) رد مى كند و مى گويد: (در آغاز، تمام اينغذاها براى بنى اسرائيل حلال بود، مگر آنچهاسرائيل (يعقوب ) بر خود تحريم كرده بود)(كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الا ما حرماسرائيل على نفسه من قبل ان تنزل التوراة ) درباره اين كه اسرائيل (اسرائيل نام ديگر يعقوب است ) چه نوع غذائى را بر خودتحريم كرده بود؟ و علت آن تحريم چه بود؟ توضيحى در آيه ذكر نشده است ، ولى ازروايات اسلامى چنين بر مى آيد: هنگامى كه يعقوب گوشت شتر مى خورد بيمارى عرق النسا بر او شدت مى گرفت . ولذا تصميم گرفت كه از خوردن آن براى هميشه خوددارى كند، پيروان او هم در اين قسمتبه او اقتدا كردند، و تدريجا امر بر بعضى مشتبه شد، و تصور كردند اين يك تحريمالهى است ، و آن را بعنوان يك دستور دينى بخدا نسبت دادند. قرآن در آيه بالا علت اشتباهآنها را تشريح مى كند و روشن مى سازد كه نسبت دادن اين موضوع به خدا يك تهمت است . بنابراين قبل از نزولتورات هيچ يك از غذاهاى پاكيزه بر بنى اسرائيل حرام نبوده كه با جمله (منقبل ان تنزل التورية ) در آيه فوق به آن اشاره شده است ، اگر چه بعد ازنزول تورات و آمدن موسى بن عمران بر اثر ظلم و ستم يهود پاره اى از غذاهاى پاكيزهبه عنوان مجازات ، بر آنها تحريم شد. در جمله بعد خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه از يهود دعوت كند همان تورات موجودنزد آنها را بياورند و آن را بخوانند تا معلوم شود كه ادعاى آنها در مورد تحريم غذاهانادرست است . قرآن مى فرمايد: (بگو: اگر راست مى گوييد تورات را بياوريد وبخوانيد) اين نسبتهايى كه به پيامبران پيشين مى دهيد حتى در تورات تحريف شده شمانيست . (قل فاتوا بالتورية فاتلوها ان كنتم صادقين ). ولى آنها حاضر به انجام اين كار نشدند چون مى دانستند در تورات چنين چيزى وجودندارد. در آيه بعد مى گويد، اكنون كه آنها حاضر به آوردن تورات نشدند و افترا بستن آنهابر خدا مسلم شد، بايد بدانند: (آنها كه بعد از اين به خدا دروغ مى بندند ستمگرند و از روى علم و عهد چنين مى كنند). (فمن افترى على الله الكذب من بعد ذلكفاولئك هم الظالمون ). در حقيقت هم بر خود ستم مى كنند كه خويش را گرفتار مجازات و كيفر الهى مى سازند، وهم به ديگران كه آنها را با دروغ و نيرنگ از راه راست منحرف مى سازند. تورات كنونى و تحريم پاره اى از گوشتها : در تورات كنونى در سفر (لاويان ) فصل يازدهم ضمن بيان گوشتهاى حرام وحلال چنين مى خوانيم : (از نوشخوار كنندگان و سم چاكان اينها را نخوريد، شتر را باوجودى كه نوشخوار مى كند اما تمام سم چاك نيست آن براى شما ناپاك است ). از جمله هاى فوق استفاده مى شود كه يهود گوشت شتر و ساير سم چاكان را حرام مىدانستند، ولى هيچگونه دلالتى بر تحريم آنها در آئين ابراهيم و نوح ندارد ممكن است اينقسمت از آنها باشد كه بعنوان مجازات بر يهود تحريم شده بود. در آخرين آيه مورد بحث روى سخن را به پيامبر كرده ، مى گويد: (بگو: خدا راستگفته (و اينها در آئين پاك ابراهيم نبود) (قل صدق الله فاتبعوا ملة ابراهيم حنيفا و ماكان من المشركين ) اكنون كه مى بينيد من در دعوت خود صادق و راستگويم ، پس از آئين من كه همان آئين پاكو بى آلايش ابراهيم است پيروى نمائيد زيرا او (حنيف ) بود يعنى از اديانباطل متمايل به حق شده بود و در دستورات او حتى در مورد غذاهاى پاك يك حكم انحرافىو تحريم بى دليل وجود نداشت . او هرگز از مشركان نبود و اين كه مشركان عرب خود رابر آئين او مى دانند كاملا بى معنى است ، (بت پرست ) كجا و (بت شكن ) كجا؟ قابل توجه اين كه در قرآن كرارا روى اين جمله تكيه شده است كه ابراهيم از مشركاننبود. زيرا همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم بت پرستان جاهليت مدعى بودند كه بر آئينابراهيم هستند و آنقدر در اين ادعا پيش رفته بودند كه ديگران ، آنها را (حنفا) (پيروانابراهيم )! معرفى مى كردند، لذا قرآن مكرر اين موضوع را نفى مى كند. آيه و ترجمه
ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين(96)فيه اءيت بينات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و لله على الناس حج البيت من استطاعاءليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين(97)
|
ترجمه :
96 - نخستين خانه اى كه براى مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد در سرزمين مكه استكه پر بركت و مايه هدايت جهانيان است . 97 - در آن نشانه هاى روشن ، (از جمله ) مقام ابراهيم است ، و هركسداخل آن ( خانه خدا) شود در امان خواهد بود؛ و براى خدا بر مردم است كه آهنگخانه (او)كنند، آنها كه توانائى رفتن به سوى آن دارند، و هر كس كفر بورزد (وحج را ترك كندبه خود زيان رسانده )، خداوند از همه جهانيان ، بى نياز است. تفسير : نخستين خانه مردم همانطور كه در ذيل آيات سابق گفتيم يهود به پيامبر اسلام دو ايراد داشتند كه پاسخنخستين ايرادشان در آيات سابق آمد، و پاسخ دومين ايراد كه درباره فضيلت بيت المقدسو برترى آن بر كعبه بود در اين آيات آمده است . نخست مى گويد: (نخستين خانه اى كه براى مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد درسرزمين مكه است كه پر بركت و مايه هدايت جهانيان است ). (ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين ). به اين ترتيب اگر كعبه به عنوان قبله مسلمانان انتخاب شده است ، جاى تعجب نيست ، زيرا اين نخستين خانه توحيد است ، و با سابقه ترين معبدى است كه در روىزمين وجود دارد، هيچ مركزى پيش از آن مركز نيايش و پرستش پروردگار نبوده ، خانه اىاست كه براى مردم و به سود جامعه بشريت در نقطه اى كه مركز اجتماع و محلى پربركتاست ساخته شده است . تاريخ و منابع اسلامى هم به ما مى گويد كه خانه كعبه بدست آدم (عليه السلام )ساخته شد و سپس در طوفان نوح آسيب ديد و به وسيله ابراهيمخليل تجديد بنا شد. بنابراين انتخاب پرسابقه ترين خانه توحيد براى قبله از هر نقطه ديگرى شايستهتر است . جالب توجه اينكه در اين آيه خانه كعبه كه نام ديگرش (بيت الله ) هست به عنوانخانه مردم معرفى شده ، و اين تعبير بيان كننده اين حقيقت است كه آنچه بنام خدا و براىخدا است بايد در خدمت مردم و بندگان او باشد، و آنچه در خدمت مردم و بندگان خدا استبراى خدا محسوب مى شود. ضمنا از اين آيه اهميت سابقه داشتن در مسيرهاى الهى و سازنده ، روشن مى شود، و لذا درآيه فوق نخستين فضيلتى كه براى خانه كعبه ذكر شده همان سابقه ممتد و طولانى آناست و از اينجا پاسخ ايرادى كه در مورد احترام (حجرالاسود) مى شود نيز روشن مىگردد، زيرا عده اى مى گويند يك قطعه سنگ چه ارزش و اهميتى دارد كه همهسال ميليونها مردم براى استلام آن (دست گذاشتن بر آن ) بر يكديگر پيشى گيرند وبعنوان يك مستحب مؤ كد در برنامه زائران خانه خدا گنجانيده شود؟ ولى توجه به تاريخچه اين سنگ مخصوص نشان مى دهد كه امتيازى در آن است كه در هيچسنگ ديگرى در جهان نمى توان پيدا كرد و آن اين كه پرسابقه ترين چيزى است كه به عنوان مصالح ساختمان ، در يك مركز عبادت و پرستش خداوند، بكاررفته ، زيرا مى دانيم تمام معابد روى زمين و حتى كعبه كه نخستين پرستشگاه است بارهاتجديد بنا شده و مصالحى كه در ساختمان آنها بكار رفته ، تغيير يافته است تنها همينقطعه سنگ است كه با مرور هزاران سال هنوز بعنوان مصالح ثابت در اين معبد پر سابقهپا برجا مانده است ، بنابراين اهميت آن در واقع همان سابقه داشتن در مسير خدا و خدمت بهمردم است . به علاوه اين سنگ تاريخ خاموشى از نسلهاى فراوان مؤ منان در قرون و اعصار مختلفاست ، اين سنگ زنده كننده خاطره استلام انبياى بزرگ و بندگان خاص خدا است كه در كنارآن به نيايش پروردگار برخاستند. موضوع ديگرى كه توجه به آن در اينجا لازم است اين است كه آيه فوق مى گويد: ايننخستين خانه اى بوده است كه براى مردم ساخته شده است ، روشن است كه منظور نخستينخانه عبادت و پرستش است ، بنابراين هيچ مانعى ندارد كهقبل از آن خانه هاى مسكونى ديگر در روى زمين وجود داشته است ، و اين تعبير پاسخروشنى است به آنها (مانند نويسنده تفسير المنار) كه مى گويند خانه كعبه نخستين باربدست ابراهيم ساخته شد و ساخته شدن آن را بدست آدم در رديف افسانه ها قلمداد مىكنند. در حالى كه بطور مسلم قبل از ابراهيم معبد و پرستشگاه در جهان وجود داشته و انبياىپيشين همچون نوح از آن استفاده مى كردند بنابراين چگونه ممكن است خانه كعبه كهنخستين معبد جهان است به دست ابراهيم ساخته شده باشد. در حالى كه بطور مسلم قبل از ابراهيم معبد و پرستشگاه در جهان وجود داشته و انبياىپيشين همچون نوح از آن استفاده مى كردند بنابراين چگونه ممكن است خانه كعبه كهنخستين معبد جهان است به دست ابراهيم ساخته شده باشد. به هر حال در اين آيه براى كعبه علاوه بر امتياز (نخستين پرستشگاه بودن ) به دوامتياز (مبارك ) و (مايه هدايت جهانيان ) بودن آن نيز اشاره شده است . سپس در آيه بعد دو امتياز ديگر آن را ذكر مى كند، مى فرمايد: (در آن نشانه هاى روشناست (از جمله ) مقام ابراهيم ) (فيه ايات بينات مقام ابراهيم ). و نشانه ديگر آن آرامش و امنيت حاكم بر اين شهر است چنانكه قرآن مى گويد: (و هر كسكه داخل آن شود در امان خواهد بود).(و من دخله كان امنا). در جمله بعد دستور حج به همه مردم داده ، مى گويد: (و براى خدا بر مردم است كه آهنگخانه (او) كنند آنها كه توانائى رفتن به سوى آن دارند) (و لله على الناس حج البيتمن استطاع اليه سبيلا). از اين دستور تعبير به يك بدهى و دين الهى شده است كه بر ذمه عموم مردم مى باشدزيرا فرموده است (و لله على الناس ؛ براى خدا بر مردم است ). واژه (حج ) در اصل به معنى قصد است و به همين جهت به جاده و راه (محجة ) (بروزن مودة ) گفته مى شود، زيرا انسان را به مقصد مى رساند، و بهدليل و برهان (حجت ) مى گويند، زيرا مقصود را در بحث روشن مى سازد، و اما اين كهاين مراسم مخصوص را حج ناميده اند براى اين است كه به هنگام حركت براى شركت دراين مراسم (قصد زيارت خانه خدا) مى كنند و به هميندليل در آيه فوق اضافه به بيت (خانه كعبه ) شده است . همانطور كه سابقا اشاره كرده ايم مراسم زيارت خانه كعبه نخستين بار در زمان ابراهيمرسميت يافت ، و سپس بصورت يك سنت حتى در زمان عرب جاهلى ادامه يافت ، و در اسلامبه صورت كاملتر و خالى از هر گونه خرافه دوران جاهلى تشريع گرديد. البته از نهج البلاغه (خطبه قاصعه ) و بعضى از روايات بخوبى استفاده مى شود كهفريضه حج از زمان آدم (عليه السلام ) تشريع شده بود، ولى رسميت يافتن آن بيشترمربوط به زمان ابراهيم (عليه السلام ) است . حج بر هر انسانى كه توانايى داشته باشد در عمر فقط يك بار واجب مى شود و از آيهفوق نيز بيش از اين استفاده نمى گردد زيرا حكم مطلق است و با يك بار انجام دادنامتثال حاصل مى شود. تنها شرطى كه در آيه براى وجوب حج ذكر شده مساءله استطاعت است كه با تعبير (مناستطاع اليه سبيلا؛ كسى كه توانايى راه پيمايى به سوى خانه كعبه داشته باشد)بيان شده است . البته در روايات اسلامى و كتب فقهى ، استطاعت ، به معنى (داشتن زاد و توشه ، ومركب ، و توانايى جسمى ، و باز بودن راه ، و توانايى بر اداره زندگى به هنگامبازگشت از حج ) تفسير شده است ، ولى در حقيقت همه اينها در آيه فوق مندرج است ،زيرا استطاعت در اصل به معنى توانايى است كهشامل تمام اين امور مى شود. ضمنا از آيه فوق استفاده مى شود كه اين قانون مانند ساير قوانين اسلامى اختصاص بهمسلمانان ندارد بلكه همه موظفند آن را انجام بدهند و با قاعده معروف (الكفار مكلفونبالفروع كما انهم مكلفون بالاصول ؛ (كافران همانطور كه بهاصول دين موظفند به انجام فروع نيز مكلف مى باشند) با آيه فوق و مانند آن تاءييدمى شود، گرچه شرط صحيح بودن اين گونهاعمال و عبادات اين است كه نخست اسلام را بپذيرند و سپس آنها را انجام بدهند ولى بايدتوجه داشت كه عدم قبول اسلام ، مسؤ وليت آنها را در برابر اينگونه وظائف از بين نمىبرد. درباره اهميت اين مراسم بزرگ ، و فلسفه حج ، و آثار فردى و اجتماعى آن در ذيل آيه 196 تا 203 در سوره بقره مشروحا بحث شد. اهميت حج در پايان آيه ، براى تاءكيد و بيان اهميت مساءله حج ، مى فرمايد: (و هر كس كفربورزد (و حج را ترك كند به خود زيان رسانيده زيرا) خداوند از همه جهانيان بى نيازاست )(و من كفر فان الله غنى عن العالمين ). واژه (كفر) در اصل به معنى پوشانيدن است و از نظر اصطلاح دينى معنى وسيعى داردو هر گونه مخالفتى را با حق ، چه در مرحله عقايد، و چه در مرحله دستورات فرعىباشد، شامل مى شود، و اگر مشاهده مى كنيم كه (كفر) غالبا در مخالفت بااصول استعمال مى شود دليل بر اين نيست كه منحصرا به همان معنى بوده باشد، بههمين دليل در آيه بالا در مورد (ترك حج ) بكار رفته است ، و لذا در روايتى از امامصادق (عليه السلام ) نقل شده كه (كفر) را در آيه به معنى (ترك ) تفسيرفرموده است . و به عبارت ديگر كفر و فاصله گرفتن از حق - همانند ايمان و توجه به حق -مراحل و درجاتى دارد كه هر كدام براى خود داراى احكام مخصوصى است ، و با توجه بهاين حقيقت بسيارى از مشكلات كه در معنى آيات و روايات مربوط به كفر و ايمان پيش مىآيد، حل مى شود، بنابراين اگر در مورد رباخواران در (سوره بقره - 275) و همچنين درمورد ساحران (بقره - 102) تعبير به كفر شده است به همين منظور است . در هر حال از آيه فوق دو مطلب استفاده مى شود: نخست اهميت فوق العاده حج است كه از ترك آن تعبير به كفر شده است ، مرحوم صدوق دركتاب (من لا يحضر) از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آلهنقل مى كند كه : به على (عليه السلام ) فرمود: (يا على تارك الحج و هو مستطيع كافريقول الله تبارك و تعالى و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفرفان الله غنى عن العالمين ، يا على ! من سوف الحج حتى يموت بعثه الله يوم القيمةيهوديا او نصرانيا؛ اى على ! كسى كه حج را ترك كند با اين كه توانايى دارد كافرمحسوب مى شود، زيرا خداوند مى فرمايد: بر مردمى كه استطاعت دارند به سوى خانهخدا بروند لازم است حج به جا بياورند، و كسى كه كفر بورزد (آن را ترك كند) به خودزيان رسانيده است ، و خداوند از آنان بى نياز است ، اى على كسى كه حج را به تاءخيربيندازد تا اين كه از دنيا برود خداوند او را در قيامت يهودى يا نصرانى محشور مىكند.) ديگر اين كه : انجام اين فريضه مهم الهى مانند همه فرائض و برنامه هاى دينى بهسود مردم و براى تربيت آنها است و هيچ گونه تاءثيرى براى خداوند كه از همگان بىنياز است نخواهد داشت . نكته ها : 1 - منظور از بكه چيست ؟ (بكه ) در اصل از ماده (بك ) (بر وزن فك ) به معنى ازدحام و اجتماع است ، و اينكه به خانه كعبه ، يا زمينى كه خانه كعبه در آن ساخته شده است (بكه ) گفته اندبه خاطر ازدحام و اجتماع مردم در آنجا است و بعيد نيست كه اين اسم از آغاز روى آن نبوده وپس از رسميت يافتن براى عبادت روى آن گذاشته شده باشد. در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه (مكه ) نام مجموع شهر است و بكهنام محلى است كه خانه كعبه در آنجا بنا شده است . بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه بكه همان مكه بوده باشد كه (م ) در آنتبديل به (ب ) شده است نظير (لازم ) و (لازب ) كه هر دو در لغت عرب به يكمعنى است . براى نامگذارى خانه كعبه و محل آن به (بكه ) وجه ديگرى نيز گفته اند و آن اين كهماده مزبور به معنى از بين بردن نخوت و غرور آمده است ، و چون در اين مركز بزرگ ،همه تبعيضات برچيده مى شود و گردنكشان و مغروران همانند مردم عادى بايد به نيايش برخيزند و غرور آنها به اين وسيله درهم شكسته مى شود به آن بكه گفته شده است . 2 - توسعه مسجد الحرام از زمان پيامبر صلى اللّه عليه و آله به بعد هر قدر مسلمانان فزونى مى يافتند و طبعازائران خانه خدا بيشتر مى شدند، مسجد الحرام از طرف خلفاى وقت توسعه داده مى شد. در تفسير (عياشى ) نقل شده كه در زمان منصور، خليفه عباسى ، بر اثر كثرت حجاجمى خواستند مسجد الحرام را بار ديگر توسعه دهند، منصور مردمى را كه در اطراف مسجدخانه داشتند طلبيد، تا خانه آنها را خريدارى كند، ولى آنها به هيچ قيمتى حاضر بهفروش نشدند، منصور در بن بست سختى قرار گرفته بود (زيرا از يك طرف نمىخواست با اعمال زور خانه هاى آنها را خراب كند چون انعكاس خوبى نداشت و از طرفديگر آنها هم حاضر به واگذارى خانه خود نبودند) در اين باره از امام صادق (عليهالسلام ) سؤ ال كرد، امام فرمود: غمناك مباش در اين بارهدليل روشنى است كه مى توانى با آن استدلال كنى ، پرسيد كدامدليل ؟ فرمود: به كتاب خدا، پرسيد به كجاى كلام الهى ؟ فرمود: به اين آيه : اناول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا زيرا خداوند مى گويد: (نخستين خانه اى كهبراى مردمان ساخته شد، خانه كعبه بود بنابراين اگر آنها پيش از بناى كعبه خانهساخته بودند اطراف خانه كعبه مال آنها بود، ولى اگر خانه كعبه مقدم بوده ، اين حريم(تا آنجا كه مورد نياز زائران خانه خداست ) متعلق به كعبه است ! منصور دستور داد آنها را حاضر ساختند و به همين سخن در برابر آنهااستدلال كرد آنان در پاسخ فرو ماندند و گفتند: هر طورمايل باشى موافق خواهيم بود. باز در همان تفسير نقل شده ، كه نظير اين حادثه در زمان مهدى عباسى تكرار شد، مهدىاز فقهاى وقت سؤ ال كرد همه گفتند: اگر مالكان خانه ها راضى نباشند ملك غصبى رانمى توان داخل مسجدالحرام كرد، على بن يقطين اجازه خواست تا اين مساءله را از موسى بنجعفر (عليه السلام ) سؤ ال كند، مهدى به والى مدينه نوشت تاحل اين مشكل را از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) بخواهد حضرت فرمود: بنويس(بسم الله الرحمن الرحيم اگر خانه كعبه اول بنا شده و مردم سپس در كنار آن فرود آمدهاند فضاى اطراف آن متعلق به خانه كعبه است ، و اگر سكونت مردم در آنجا مقدم بر خانهكعبه بوده آنها سزاوارترند). چون پاسخ به (مهدى عباسى ) رسيد به قدرىخوشحال شد كه نامه را گرفت و بوسيد، سپس دستور داد خانه ها را خراب كردند،صاحبان خانه به خدمت امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) رفتند و تقاضا كردند نامه اىدر اين باب به مهدى بنويسد تا قيمت خانه هاى آنها را رد كند. حضرت در نامه نوشت :(چيزى به آنان عطا كن ). او هم آنها را راضى كرد. اين دو روايت (استدلال لطيفى ) در بردارد كه با موازينمتداول حقوقى نيز كاملا قابل تطبيق است ، و آن اينكه معبدى همچون خانه كعبه به هنگامىكه در زمين بكرى ساخته شود تا شعاع احتياجات خود نسبت به آن زمين اولويت دارد، البتهتا آن روز كه اين احتياج جنبه ضرورت پيدا نكرده ديگران هم مى توانند از حريم آناستفاده كنند، اما آن روز كه نياز مبرم پيدا شد از حق اولويت نخستين مى توان استفاده كرد. 3 - امتيازات خانه كعبه : در اين دو آيه براى كعبه علاوه بر امتياز (نخستين پرستشگاه بودن ) چهار امتياز ديگرذكر شده است : 1 - (مباركا) (مبارك ) به معنى پر بركت و پر فايده است ، و كعبه از اين جهت مبارك است كه هم ازنظر معنوى و هم از نظر مادى در يكى از پر بركت ترين سرزمينهاى جهان است ، بركاتمعنوى اين سرزمين و جذبه هاى الهى و تحرك و جنبش و وحدتى كه در پرتو آن مخصوصادر مراسم حج به وجود مى آيد بر هيچكس پوشيده نيست ، و اگر تنها به جنبه هاىصورى مراسم حج اكتفاء نشود و روح و فلسفه آن زنده گردد آنگاه بركت واقعى آنآشكارتر خواهد بود. از نظر مادى : با اينكه سرزمين خشك و بى آب و علفى است و به هيچ وجه از نظر طبيعىمناسب شرائط زندگى نيست اين شهر در طول تاريخ همواره يكى از شهرهاى آباد و پرتحرك و يك مركز آماده براى زندگى و حتى براى تجارت بوده است . 2 - (هدى للعالمين ) كعبه مايه هدايت جهانيان است و مردم از نقاط دور و نزديك ، صفحات خشكى و دريا را زيرپا مى گذارند و به اين عبادتگاه بزرگ جلب مى شوند و در مراسم با شكوه حج كه اززمان ابراهيم همچنان رايج بوده شركت مى كنند، حتى عرب جاهلى نيز كعبه را گرامى مىداشت ، و مراسم حج را به عنوان اينكه آئين ابراهيم است با اينكه با خرافات آميخته شدهبود انجام مى داد، و در پرتو همان مراسم ناقص خود تا حدود زيادى از كارهاى نادرستخود موقتا دست برمى داشت و به اين ترتيب همگان حتى بت پرستان از هدايت اين خانهبزرگ بهره مند مى شدند، جاذبه معنوى اين سرزمين و اين خانه مقدس چنان است كه همه را بى اختيار تحت تاءثير خود قرار مى دهد. 3 - (فيه آيات بينات مقام ابراهيم ) در اين خانه نشانه هاى روشنى از خداپرستى و توحيد و معنويت به چشم مى خورد، و دوامو بقاى آن در طول تاريخ در برابر دشمنان نيرومندى كه قصد نابود ساختن آن راداشتند يكى از اين نشانه ها است ، آثارى كه از پيامبر بزرگى همچون ابراهيم (عليهالسلام ) در كنار آن باقى مانده مانند زمزم ، صفا، مروه ، ركن حطيم حجر الاسود، حجراسماعيل كه هر كدام تاريخ مجسمى از قرون و اعصار گذشته است و روشنگر خاطره هاىعظيم و جاويدان مى باشد، از ديگر نشانه ها است . از ميان اين نشانه هاى روشن ، مقام ابراهيم به خصوص ذكر شده ، زيرا محلى است كه درآن ابراهيم ايستاد، به خاطر بناى كعبه ، و يا به خاطر انجام مراسم حج و يا براى دعوتعمومى مردم براى انجام اين مراسم بزرگ ، و در هرحال از مهمترين آيات مزبور است و خاطرات بى نظيرى از فداكاريها، اخلاصها، واجتماعها را زنده مى كند. در اين كه منظور از (مقام ابراهيم ) خصوص آن نقطه اى است كه هم اكنون سنگمخصوصى كه اثر پاى ابراهيم بر آن نمايان است در آنجا است ، يا منظور از آن تمام(حرم مكه ) و يا (تمام مواقف حج ) است ، در ميان مفسران گفتگو است ولى در روايتىكه از امام صادق (عليه السلام ) در كتاب كافىنقل شده اشاره به همان احتمال اول شده است . 4 - (و من دخله كان آمنا) ابراهيم (عليه السلام ) بعد از بناى خانه كعبه امنيت شهر مكه را از خداوند درخواست نمودو گفت : (رب اجعل هذا بلدا آمنا؛ خداوندا! اين سرزمين را سرزمين امن و امانى قرار بده )(ابراهيم - 35) خداوند دعاى ابراهيم را اجابت كرد و آن را يك مركز امن قرار داد كه هم مايهآرامش روح و امنيت اجتماع مردمى است كه به آن مى آيند و از آن الهام مى گيرند و هم از نظرقوانين مذهبى ، امنيت آن آنچنان محترم شمرده شده كه هر گونه جنگ و مبارزه در آن ممنوع است. مخصوصا در اسلام (كعبه ) بعنوان يك ماءمن و پناهگاه شناخته شده ، و حتى حيواناتاين سرزمين از هر نظر بايد در امنيت باشند و كسى مزاحم آنها نشود، افراد انسانى كهبه آن پناه مى برند نيز در امان هستند حتى اگرقاتل و جانى باشند نمى توان متعرض آنها شد، ولى براى اين كه اين احترام خاص خانهكعبه مورد سوء استفاده قرار نگيرد، و حق مظلومانپايمال نگردد اگر افراد جنايتكار و مجرمى به آن پناهنده شوند دستور داده شده آنها رااز نظر آب و غذا در مضيقه قرار دهند، تا مجبور گردند آنجا را ترك گويند، و آنها را بهكيفر برسانند. آيه و ترجمه
قل ياءهل الكتب لم تكفرون بايت الله و الله شهيد على ما تعملون(98)قل ياءهل الكتب لم تصدون عن سبيل الله من اءمن تبغونها عوجا و اءنتم شهداء و ما اللهبغفل عما تعملون(99)يا ايها الذين اءمنوا اءن تطيعوا فريقا من الذين اءوتوا الكتب يردوكم بعد اءيمنكمكافرين(100)و كيف تكفرون و اءنتم تتلى عليكم ايات الله و فيكم رسوله و من يعتصم بالله فقدهدى الى صراط مستقيم(101)
|
ترجمه :
98 - بگو: (اى اهل كتاب ! چرا به آيات خدا كفر مى ورزيد؟! و خدا گواه بر اعمالى كهانجام مى دهيد!). 99 - بگو: (اى اهل كتاب ! چرا افرادى را كه ايمان آورده اند، از راه خدا باز مى داريد، ومى خواهيد اين راه را كج سازيد؟! در حالى كه شما (به درستى اين راه ) گواه هستيد؛ وخداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست . 100 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از گروهى ازاهل كتاب (كه كارشان نفاق افكنى و شعله ور ساختن آتش كينه و عداوت است ) اطاعت كنيدشما را پس از ايمان به كفر باز مى گردانند. 101 - و چگونه ممكن است شما كافر شويد با اينكه (در دامان وحى قرار گرفته ايد و)آيات خدا بر شما خوانده مى شود، و پيامبر او در ميان شماست ؟! (بنابراين ، به خداتمسك جوييد!) و هر كس به خدا تمسك جويد، به راه راست ، هدايت شده است . شان نزول : از مجموع آنچه در كتب شيعه و اهل تسنن درباره شاءننزول اين آيات نقل شده چنين استفاده مى شود كه : يكى از يهوديان به نام (شاس بنقيس ) كه پيرمردى تاريك دل و در كفر و عناد كم نظير بود روزى از كنار مجمع مسلمانانمى گذشت ، ديد جمعى از طايفه (اوس ) و (خزرج ) كه سالها با هم جنگهاى خونينىداشتند، در نهايت صفا و صميميت گرد هم نشسته ، مجلس انسى به وجود آورده اند، و آتشاختلافات شديدى كه در جاهليت در ميان آنها شعله ور بود به كلى خاموش شده است . او از ديدن اين صحنه بسيار ناراحت شد و با خود گفت اگر اينها تحت رهبرى محمد صلىاللّه عليه و آله از همين راه پيش روند موجوديت يهود به كلى در خطر است ، در اينحال نقشه اى به نظر او رسيد، و يكى از جوانان يهودى را دستور داد كه به جمع آنهابپيوندد، و حوادث خونين (بغاث ) (محلى كه جنگ شديد اوس و خزرج در آن نقطه واقعشد) به ياد آنها بياورد، و آن حوادث را پيش چشم آنها مجسم سازد. اتفاقا اين نقشه كه با مهارت به وسيله آن جوان يهودى پياده شد، مؤ ثر واقع گرديد وجمعى از مسلمانان از شنيدن اين جريان به گفتگو پرداختند، و حتى بعضى از افرادطايفه (اوس ) و (خزرج ) يكديگر را به تجديد آن صحنه ها تهديد كردند، چيزىنمانده بود كه آتش خاموش شده ديرين بار ديگر شعله ور گردد. خبر به پيامبر صلى اللّه عليه و آله رسيد، فورا با جمعى از مهاجرين به سراغ آنهاآمد، و با اندرزهاى مؤ ثر و سخنان تكان دهنده خود آنها را بيدار ساخت . جمعيت چون سخنان آرام بخش پيامبر را شنيدند از تصميم خود برگشتند، و سلاحها را برزمين گذاشته ، دست در گردن هم افكنده ، به شدت گريه كردند، و دانستند اين از نقشههاى دشمنان اسلام بوده است ، و صلح و صفا و آشتى بار ديگر كينه هايى را كه مىخواست زنده شود شستشو داد. در اين هنگام چهار آيه فوق نازل شد كه در دو آيه نخست ، يهوديان اغوا كننده را نكوهشمى كنند، و در دو آيه بعد به مسلمانان هشدار مى دهد. تفسير : نفاق افكنان در نخستين آيه مورد بحث روى سخن به اهل كتاب كه منظور در اينجا يهود است مى باشد، وخداوند به پيغمبرش فرمان مى دهد كه با زبان ملامت و سرزنش از آنها بپرسد انگيزهآنها در كفر ورزيدن به آيات خدا چيست ؟ در حالى كه مى دانند خداوند ازاعمال آنان آگاه است . قرآن مى گويد: (بگو: اى اهل كتاب ! چرا به آيات خدا كفر مى ورزيد با آنكه خدا گواهبر اعمال شماست )(قل يا اهل الكتاب لم تكفرون بايات الله و الله شهيد على ما تعملون). منظور از (آيات خدا) در اينجا يا آياتى است كه در تورات درباره نشانه هاى پيامبراسلام وارد شده بود، و يا مجموعه آيات و معجزاتى است كه به پيامبر اسلامنازل گرديد و حكايت از حقانيت او مى كرد. سپس در آيه بعد آنها را ملامت مى كند كه اگر خود شما حاضر به پذيرفتن حق نيستيد چهاصرارى داريد كه ديگران را نيز از راه خدا منحرف سازيد و راه مستقيم الهى را در نظرآنها كج و نادرست جلوه دهيد؟ قرآن مى گويد: (بگو: اىاهل كتاب ! چرا افرادى را كه ايمان آورده اند از راه خدا باز مى داريد و مى خواهيد اين راه راكج سازيد در حالى كه شما (به درستى اين راه ) گواههستيد).(قل يا اهل الكتاب لم تصدون عن سبيل الله من آمن تبغونها عوجا و انتم شهداء). در حالى كه شما بايد نخستين دسته اى باشيد كه اين منادى الهى را (لبيك ) گوئيد، زيرا بشارات ظهور اين پيامبر قبلا در كتب شما داده شده و شما گواه بر آنيد. بنابراين چرا با سمپاشيها و وسوسه ها و القاى شبهات و روشن ساختن آتش كينه هاىفراموش شده ، مردم را از راه مستقيم الهى دور مى سازيد، و علاوه بر انحراف خود بارسنگين مسئوليت انحراف ديگران را نيز بر دوش مى كشيد؟! چرا؟ در پايان آيه آنها را تهديد مى كند كه : (خدا هرگز ازاعمال شما غافل نيست ) (و ما الله بغافل عما تعملون ). شايد تعبير به (عدم غفلت خداوند) در اينجا بخاطر اين باشد، كه : يهود براىپيشبرد مقاصد شوم خود غالبا دست به نقشه هاى مخفيانه و توطئه هاى پنهانى مى زدند،كه در افراد غافل و بى اطلاع زود مؤ ثر واقع مى شد، و لذا مى فرمايد: اگر بعضى ازمردم بخاطر غفلت تحت تاءثير توطئه هاى شوم شما قرار گيرند، خداوندى كه از اسرارنهان و آشكار آنها آگاه است ، غافل نخواهد بود، و مجازات او در انتظار شما است !. سپس در آيه بعد روى سخن را به مسلمانان اغفال شده كرده ، مى گويد: (اى كسانى كهايمان آورده ايد! اگر از جمعى از اهل كتاب (كه كارشان نفاق افكنى و شعله ور ساختن آتشكينه و عداوت در ميان شماست ) اطاعت كنيد شما را پس از ايمان به كفر باز مى گردانند)(يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا فريقا من الذين اوتوا الكتاب يردوكم بعد ايمانكم كافرين). به اين ترتيب به آنها هشدار مى دهد كه اگر تحت تاءثير سخنان مسموم دشمن واقعشوند، و به آنها اجازه دهند كه در ميان افرادشان نفوذ كنند، و به وسوسه هاى آنهاترتيب اثر دهند، چيزى نخواهد گذشت كه رشته ايمان را به كلى خواهند گسست و بهسوى كفر باز مى گردند، زيرا دشمن ، نخست مى كوشد آتش عداوت را در ميان آنها شعله ور سازد و آنها را به جان هم بيفكند و مسلما به اين مقدار قناعت نخواهدكرد، و به وسوسه هاى خود همچنان ادامه مى دهد تا به كلى آنها را از اسلام بيگانهسازد. از آنچه گفته شد، روشن مى شود كه منظور از بازگشت به كفر كه در آيه فوق به آناشاره شده ، (كفر حقيقى و بيگانگى مطلق ) از اسلام است و نيز ممكن است منظور از(كفر) همان عداوتها و دشمنيهاى دوران جاهليت باشد، كه آن خود يكى از شعبه ها ونشانه هاى كفر محسوب مى شود، چه اينكه ايمان سرچشمه محبت و برادرى است ، و كفرسرچشمه پراكندگى و عداوت است . در آخرين آيه مورد بحث به صورت تعجب از مؤ منان سؤال مى كند: (و چگونه ممكن است شما كافر شويد با اينكه (در دامان وحى قرار گرفتهايد) و آيات خدا بر شما خوانده مى شود و پيامبر او در ميان شماست ) (و كيف تكفرون وانتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم رسوله ) اين جمله در حقيقت اشاره به اين است كه اگرديگران گمراه شوند، زياد جاى تعجب نيست ، تعجب در اين است كه افرادى كه پيامبر رادر ميان خود مى بينند، و دائما با عالم وحى در تماس هستند چگونه ممكن است گمراهگردند، و مسلما اگر چنين اشخاصى گمراه شوند، مقصر اصلى خود آنها هستند ومجازاتشان بسيار دردناك خواهد بود. در پايان اين آيات به مسلمانان توصيه مى كند، كه براى نجات خود از وسوسه هاىدشمنان ، و براى هدايت يافتن به صراط مستقيم ، دست به دامن لطف پروردگار بزنند، وبه ذات پاك او و آيات قرآن مجيد متمسك شوند، و قرآن مى گويد: (و هر كس به خداتمسك جويد به راه مستقيم هدايت شده است ) (و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم ). از نكته هايى كه در اين آيات جلب توجه مى كند اين است كه در دو آيهاول كه روى سخن در آن به يهود است به صورت خطاب بالواسطه است ، زيرا بهپيامبر دستور مى دهد كه اين مطالب را به آنها بگويد، لذا با كلمهقل (بگو) شروع شده است ، اما در دو آيه اخير كه روى سخن به مؤ منان است ، خطاب بدونواسطه صورت گرفته ، و بدون كلمه (قل ) شروع شده است ، و اين نشانه نهايتلطف و توجه خاص خداوند به بندگان با ايمان است . آيه و ترجمه
ياءيها الذين اءمنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن اءلا و اءنتم مسلمون(102)و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا نعمت الله عليكم اءذ كنتم اءعداءفاءلف بين قلوبكم فاءصبحتم بنعمته اءخوانا و كنتم على شفا حفرة من النار فاءنقذكممنها كذلك يبين الله لكم اءيته لعلكم تهتدون(103)
|
ترجمه :
102 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آنچنان كه حق تقوى و پرهيزكارى است ، از خدابپرهيزيد! و از دنيا نرويد، مگر اينكه مسلمان باشيد! (بايد گوهر ايمان را تا پايانعمر حفظ كنيد!) 103 - و همگى به ريسمان خدا ( قرآن و اسلام و هر گونه وسيله ارتباط ديگر)چنگزنيد، و پراكنده نشويد! و نعمت (بزرگ ) خدا را بر خود، به ياد آريد كهچگونه دشمنيكديگر بوديد، و او ميان دلهاى شما، الفت ايجاد كرد، و بهبركت نعمت او، برادرشديد! و شما بر لب حفره اى از آتش بوديد، خدا شمارا از آن نجات داد؛ اين چنين ،خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد، شايدهدايت شويد. شاءن نزول : مى دانيم كه در دوران جاهليت دو قبيله بزرگ در مدينه به نام (اوس ) و (خزرج )وجود داشتند كه بيش از يكصد سال ! جنگ و خونريزى و اختلاف در ميان آن دو جريان داشت، و هر چند وقت ناگهان به جان يكديگر مى افتادند و خسارات جانى و مالى فراوانى بهيكديگر وارد مى كردند. يكى از موفقيتهاى بزرگ پيغمبر صلى اللّه عليه و آله پس از هجرت به مدينه ، اينبود كه به وسيله اسلام صلح و صفا در ميان آن دو ايجاد كرد، و با اتحاد آنها جبههنيرومندى در مدينه به وجود آمد. اما از آنجا كه ريشه هاى اختلاف فوق العاده زياد و نيرومند، و اتحاد تازه و جوان بودگاه بيگاه ، بر اثر عواملى ، اختلافات فراموش شده شعله ور مى شد، كه به زودى درپرتو تعليمات اسلام و تدبير پيامبر صلى اللّه عليه و آله خاموش مى گشت . در آيات پيش نمونه اى از بروز اختلافات را بر اثر تحريكات دشمنان دانا مشاهدهكرديم ، ولى اين آيات اشاره به نوع ديگرى از اين اختلافات است كه بر اثر دوستاننادان و تعصبهاى جاهلانه به وجود آمد. مى گويند روزى دو نفر از قبيله (اوس ) و (خزرج ) به نام (ثعلبة بن غنم ) و(اسعد بن زراره ) در برابر يكديگر قرار گرفتند، و هر كدام افتخاراتى را كه بعداز اسلام نصيب قبيله او شده بود بر مى شمرد، (ثعلبه ) گفت : خزيمة بن ثابت(ذوالشهادتين ) و حنظله (غسيل الملائكه ) كه هر كدام از افتخارات مسلمانانند، از ما هستند، وهمچنين عاصم بن ثابت ، و سعد بن معاذ از ما مى باشند. در برابر او (اسعد بن زراره ) كه از طايفه خزرج بود گفت : چهار نفر از قبيله ما درراه نشر و تعليم قرآن خدمت بزرگى انجام دادند: ابى بن كعب ، و معاذ بنجبل ، و زيد بن ثابت ، و ابو زيد، به علاوه (سعد بن عباده ) رئيس و خطيب مردم مدينهاز ما است . كم كم كار به جاى باريك كشيد، و قبيله دو طرف از جريان آگاه شدند، و دست به اسلحهكرده ، در برابر يكديگر قرار گرفتند، بيم آن مى رفت كه بار ديگر آتش جنگ بينآنها شعله ور گردد و زمين از خون آنها رنگين شود! خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، حضرت فورا بهمحل حادثه آمد، و با بيان و تدبير خاص خود به آن وضع خطرناك پايان داد، و صلح وصفا را در ميان آنها بر قرار نمود. آيات فوق در اينجانازل گرديد و به صورت يك حكم عمومى همه مسلمانان را با بيان مؤ ثر و مؤ كدىدعوت به اتحاد نمود. تفسير : دعوت به تقوى در اين آيه نخست دعوت به تقوى شده است تا مقدمه اى براى دعوت به سوى اتحادباشد، در حقيقت دعوت به اتحاد بدون استمداد از يك ريشه اخلاقى و عقيده اى بى اثر ويا بسيار كم اثر است ، به همين دليل در اين آيه كوشش شده است تاعوامل ايجاد كننده اختلاف و پراكندگى در پرتو ايمان و تقوى تضعيف گردند، لذا افرادبا ايمان را مخاطب ساخته و مى گويد (همگى از خدا بپرهيزيد، و حق تقوى وپرهيزگارى را انجام دهيد).(يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته ) در اينكه منظور از (حق تقوى ) چيست ؟ در ميان مفسران سخن بسيار است اما شك نيست كهحق تقوى آخرين و عاليترين درجه پرهيزگارى است ، كه پرهيز از هرگونه گناه وعصيان و تعدى و انحراف از حق را شامل مى گردد، و لذا در تفسير (الدر المنثور) ازپيامبر صلى اللّه عليه و آله و در تفسير (عياشى ) و (معانى الاخبار) از امام صادق(عليه السلام ) نقل شده كه در تفسير (حق تقوى ) فرمودند: (ان يطاع فلا يعصى ويذكر فلا ينسى و يشكر فلا يكفر) يعنى ؛ (حق تقوى ) و پرهيزگارى اين است كهپيوسته اطاعت فرمان او كنى ، و هيچگاه معصيت ننمايى ، همواره به ياد او باشى ، و او رافراموش نكنى ، و در برابر نعمتهاى او شكرگزار باشى و كفران نعمت او ننمايى ). بديهى است انجام اين دستور همانند همه دستورات الهى بستگى به ميزان توانايى انساندارد بنابراين آيه فوق با آيه 16 سوره تغابن كه مى گويد: (فاتقوا الله مااستطعتم ؛ (تا آنجا كه توانايى داريد پرهيزگارى پيشه كنيد) هيچگونه منافاتىندارد و گفتگو درباره تضاد اين دو آيه و نسخ يكى به وسيله ديگرى به كلى بىاساس است . البته آيه دوم در حقيقت بيان قيد و به اصطلاح تخصيص در آيهاول است و آن را مقيد به مقدار توانايى انسان مى كند و از آنجا كه ظاهرا در ميان قدماگاهى كلمه (نسخ ) بر (تخصيص ) اطلاق مى شده ممكن است منظور كسانى كه آيهدوم را ناسخ آيه اول دانسته اند همان (تخصيص ) بوده باشد. به هر حال در پايان آيه هشدار مى دهد به طايفه اوس و خزرج و همه مسلمانان جهان كهبه هوش باشند، تنها اسلام آوردن كافى نيست ، مهم آن است كه ايمان و اسلام خود را تاواپسين ساعات عمر حفظ كنند، و با روشن ساختن آتشهاى خاموش شده كينه هاى دوران جاهلىو پيروى از تعصبهاى نابخردانه ، ايمان و اعمال پاك خود را بر باد ندهند، تا عاقبت وپايان كار آنها به بدبختى نگرايد، لذا با تاءكيد مى فرمايد: (مراقب باشيد كه ازدنيا جز با ايمان و اسلام بيرون نرويد. (و لا تموتن الا و انتم مسلمون ). دعوت به سوى اتحاد در آيه بحث نهايى كه همان (مساءله اتحاد و مبارزه با هر گونه تفرقه ) باشدمطرح شده و مى فرمايد: (همگى به ريسمان الهى چنگ بزنيد، و از هم پراكندهنشويد) (و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا) درباره اينكه منظور از (حبل الله ) (ريسمان الهى ) چيست ؟ مفسران احتمالات مختلفى ذكركرده اند، بعضى مى گويند منظور از آن قرآن است ، و بعضى مى گويند اسلام ، وبعضى ديگر گفته اند منظور خاندان پيامبر و ائمه معصومين هستند. در رواياتى كه از پيامبر صلى اللّه عليه و آله و ائمهاهل بيت نقل شده نيز همين تعبيرات گوناگون ديده مى شود، مثلا در تفسير در (الدرالمنثور) از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و در كتاب (معانى الاخبار) از امام سجاد(عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند: (حبل الله قرآن است )، و در تفسير (عياشى )از امام باقر (عليه السلام ) كه فرمود: (ريسمان الهىآل محمد صلى اللّه عليه و آله مى باشند، كه مردم ماءمور به تمسك به آن هستند.)
|
|
|
|
|
|
|
|