بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگانی حضرت ابوالفضل العباس (ع), علّامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ABBAS001 -
     ABBAS002 -
     ABBAS003 -
     ABBAS004 -
     ABBAS005 -
     ABBAS006 -
     ABBAS007 -
     ABBAS008 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

هجوم سپاهيان براى جنگ با امام حسين (ع ) 
عصر پنجشنبه ، نهم ماه محرم ، طلايگان سپاه شرك و كفر، براى جنگ با ريحانهرسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) پيش تاختند. دستورات شديدى از طرف پسر مرجانهبراى پايان دادن سريع به پيكار و حل معضل صادر شده بود؛ زيرا بيم آن مى رفت كهسپاهيان ، سر عقل بيايند و دو دستگى در ميان آنانحاصل شود. امام در آن لحظه مقابل خيمه اش ، سر بر شمشير خود نهاده بود كه خوابايشان را در ربود. بانوى بزرگ بنى هاشم خواهر امام ، ((حضرت زينب ( عليها السّلام) )) هياهوى سپاهيان و تاختن آنان را شنيد، هراسان نزد برادر رفت و او را از خواب بيدارنمود. امام سر برداشت ، به خواهر نگران خود نگاه كرد و با عزم و استوارى گفت :
((رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله )را در خواب ديدم كه مى گفت :تو به سوى ما مىآيى ...)).
بزرگ بانوى حرم از اندوه ، قلبش فشرده شد، فروشكست ، نتوانست خوددارى كند، برگونه اش نواخت و گفت :
((اى واى بر من !...)).(71)
حضرت ابوالفضل خود را به برادر رساند و عرض كرد:
((آنان به سوى تو مى آيند)).
امام از او خواست علت آمدن آنان را جويا شود و فرمود:
((برادرم ! جانم به فدايت ! سوار شو و نزد آنان برو و از آنان بپرس شما را چه شدهو چه مى خواهيد؟)).
امام اين چنين قربان برادر مى رود و همين نشان دهنده مكانت والا و منزلت بزرگ اوست وآشكار مى كند كه حضرت به قله ايمان و بالاترين مرتبه يقين ، دست يافته است .
ابوالفضل ، همراه بيست سوار از اصحاب از جمله : ((زهير بن قين و حبيب بن مظاهر))، بهطرف سپاهيان تاخت و خود را به آنان رساند، سپس از آنان انگيزه اين پيشروى راپرسيد، آنان گفتند:
((امير به ما فرمان داده است يا حكم او را بپذيريد و يا با شما پيكار مى كنيم )).(72)
حضرت عباس به طرف برادر، بازگشت و خواسته آنان را با ايشان در ميان گذاشت .حبيب بن مظاهر در همان جا مانده بود و سپاهيان پسر سعد را نصيحت مى كرد و آنان را ازعقاب و كيفر خدا بر حذر داشته و چنين مى گفت :
((آگاه باشيد! به خدا قسم ! بدترين گروه ، كسانى هستند كه فرداى قيامت بر خداىعزوجل و پيامبر بزرگوارش ( صلّى اللّه عليه و آله ) وارد مى شوند در حالى كهفرزندان و اهل بيت پيامبر كه شب زنده دارند و شبانه روز به ياد خدا مشغولند وشيعيان پرهيزگار و نيك آنان را به قتل رسانده اند...)).(73)
((عزرة بن قيس )) با بى شرمى پاسخ داد:
((اى پسر مظاهر! تو خودت را پاك و پرهيزكار مى انگارى ؟!)).
قهرمان بى همتا، ((زهير بن قين )) متوجه عزره شد و گفت :
((اى پسر قيس ! از خدا بترس و از كسانى مباش كه بر گمراهى كمك مى كنند و نفس زكيهپاك و عترت رسول خدا و برگزيده پيامبران را بهقتل مى رسانند)).
عزره پرسيد: ((تو كه نزد ما عثمانى بودى ،حال چه شده است ؟!)).
زهير، با منطق شرف و ايمان پاسخ داد:
((به خدا قسم ! من نه نامه به حسين نوشتم و نه پيكى نزد او فرستادم و تنها در راهبود كه به او برخوردم . هنگامى كه او را ديدم ، به يادرسول خدا افتادم و پيمان شكنى ، نيرنگ ، دنياپرستى و آنچه از ناجوانمردى براى حسيندر نظر گرفته بوديد را دانستم . پس بر آن شدم تا براى حفظ حق پيامبر كه آن راضايع كرده بوديد او را يارى كنم و به حزب او بپيوندم )).(74)
سخنان زهير، سرشار از راستى در تمام ابعاد بود و روشن كرد كه به امام براى آمدنبه كوفه نامه ننوشته است ؛ زيرا به عثمان گرايش داشت . ولى هنگامى كه در راه باحضرت ، مصادف شد و نيرنگ و پيمان شكنى و نامردمى كوفيان را در حق او دانست ،موضع خود را عوض كرد، از ياران امام شد و بيش از همه به ايشان محبت ورزيد و وفادارىنشان داد؛ زيرا امام نزديكترين كس به پيامبراكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) بود.
به هر حال ، ابوالفضل ( عليه السّلام ) گفته هاى سپاهيان را براى برادر بازگوكرد، حضرت به او گفتند:
((به سوى آنان بازگرد و اگر بتوانى تا فردا از آنان فرصت بگير. چه بسا امشبرا بتوانيم براى خدا نماز بخوانيم ، دعا كنيم و استغفار نماييم ، خداوند مى داند كه نمازرا دوست دارم و به تلاوت كتابش و دعا و استغفار بسيار، دلبسته ام ...)).
ريحانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) مى خواست با پربارترين توشه ؛ يعنىنماز، دعا، استغفار و تلاوت قرآن ، دنيا را وداع گويد و با دستيابى هرچه بيشتر از آنهابه ديدار خداوند بشتابد.
ابوالفضل ( عليه السّلام ) به سوى اردوگاه پسر مرجانه تاخت و خواسته برادرش رابراى آنان بازگو كرد. ابن سعد در اين مورد از شمر كه تنها رقيب او براى فرماندهىسپاه به شمار مى رفت و در عين حال تمام كارهايش را زير نظر داشت و بر او جاسوسبود نظر خواهى كرد. عمر از آن مى ترسيد كه در صورت پذيرفتن خواسته امام ، شمراز او نزد ابن زياد بدگويى كند و همچنين هدف عمر آن بود كه در پذيرفتن خواسته امام ،براى خود، شريكى پيدا كند و از بازخواست احتمالى ابن زياد، مبنى بر تاءخير جنگ درامان باشد، ليكن شمر از اظهار نظر خوددارى كرد و آن را به عهده عمر گذاشت تا خود اومسؤ ول عواقب آن باشد. ((عمرو بن حجاج زبيدى )) از اين ترديد و درنگ در پذيرش ‍خواسته امام به ستوه آمد و با ناراحتى گفت :
((پناه بر خدا! به خدا قسم ! اگر او از ديلمى ها بود و اين خواسته را از شما داشت ،شايسته بود بپذيريد)).(75)
عمروبن حجاج به همين مقدار اكتفا كرد و ديگر نگفت كه او فرزندرسول خداست و آنان بودند كه حضرت را با مكاتبات خود به آمدن به كوفه ، دعوتنمودند.
آرى ، اينها را نگفت ؛ زيرا از آن بيم داشت كه جاسوسان ابن زياد، گفته هايش را بهطاغوت كوفه برسانند و در نتيجه دچار حرمان و حتى كيفر گردد. ابن اشعث نيز گفتهعمرو را تاءييد كرد. پس عمر سعد با تاءخير جنگ موافقت كرد و به يكى از افراد خودگفت كه آن را اعلام كند. آن مرد نزديك اردوگاه امام رفت و با صداى بلند گفت :
((اى ياران حسين بن على ! تا فردا به شما فرصت مى دهيم ، پس اگر تسليم شديد وبه فرمان امير تن داديد، شما را نزد او خواهيم برد و اگر خوددارى كرديد، با شماخواهيم جنگيد)).(76)
نبرد به صبح روز دهم محرّم موكول شد و سپاهيان عمر سعد منتظر فردا ماندند تا ببينندآيا امام تن به خواستهاى آنان مى دهد، يا آنكه دعوت آنان را رد مى كند.
امام (ع ) اصحاب را آزاد مى گذارد 
امام حسين ، ريحانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) شب دهم محرم ،اهل بيت و اصحابش را جمع كرد، خبر شهادت خود را به آنان داد و از آنان خواست راه خود راپيش گرفته ، حضرت را با سرنوشت محتومش تنها گذارند. ايشان مى خواست آنان نسبتبه آينده و كار خود بينا و آگاه باشند.
امام در آن شب حساس ، چنين آغاز سخن كرد:
((خداوند را به بهترين وجه سپاس مى گويم و او را در خوشى و ناخوشى ، حمد مى كنم .پروردگارا! تو را سپاس مى گويم كه ما را كرامت نبوت بخشيدى ، قرآن را به ماآموختى ، بينش در دين عنايت كردى ، براى ما گوش و چشم ودل آگاه قرار دادى و ما را از مشركان قرار ندادى .
اما بعد: من اصحاب و خاندانى وفادارتر و بهتر ازاهل بيت و اصحاب خودم نمى شناسم . خداوند به همه شما پاداش نيك عنايت كند.
آگاه باشيد! كه من گمان ندارم امروز ما از دست اين دشمنان ، فردايى داشته باشد. منبه همه شما اجازه دادم و بيعتم را از شما برداشتم تا با آسودگى و بدون ملامت ، راه خودرا پيش بگيريد و برويد. اينك اين شب است كه شما را پوشانده ، پس از آن چون شترى يا چون سپرى (77) استفاده كنيد و هر يك از شما دست يكى از افراد خاندانم را بگيرد خداوند به همه شما جزاى خير دهد و سپس در شهرهاى خود پراكنده شويد تا آنكه خداوندگشايشى دهد. دشمنان تنها مرا مى خواهند و اگر به من دست پيدا كنند، از جستجوى ديگرانخوددارى مى كنند...)).(78)
ايمان ناب و عصاره امامت و شخصيت امام در اين خطابه بزرگ ، آشكار ومتجلّى مى گردد.حضرت در اين شرايط حساس و سرنوشت ساز، از هرگونه ابهام گويى و تعقيد،خوددارى مى كند و با صراحت ، آينده محتوم آنان را در صورت بودن با ايشان نشان مىدهد؛ اگر اصحاب و اهل بيت امام بمانند، هيچ سود دنيوى در كار نخواهد بود و يك مسير رابايد بپيمايند؛ كه آن جانبازى و شهادت است .
لذا حضرت از آنان مى خواهد از تيرگى شب ، استفاده كنند و با دلى خوش ‍ و بدون دغدغهبيعت زيرا امام همه را از وفاى به عهد و پيمان و بيعت خود معاف كرده است به هر جاكه مى خواهند بروند و اگر از كناره گيرى از حضرت در روز، شرم دارند، اينك بهترينفرصت است .
امام همچنين تاءكيد مى كند كه تنها هدف اين درندگان خونخوار، اوست و نه ديگرى . ودشمن ، تشنه ريختن خون حسين است و اگر به مقصود خود دست پيدا كند، ديگر با آنانكارى ندارد.
پاسخ اهل بيت (ع ) 
هنوز امام خطابه خود را به پايان نرسانده بود كه شور و جنبشى دراهل بيت به وجود آمد و آنان با چشمانى اشكبار، همبستگى خود را با امام و جانبازى خود رادر راه او اعلام كردند. حضرت ابوالفضل ( عليه السّلام ) به نمايندگى از آنان ، امام رامخاطب ساخت و عرض كرد:
((هرگز تو را ترك نخواهيم كرد. آيا پس از تو زنده بمانيم ؟! خداوند هرگز چنين روزىرا نياورد!)).
امام متوجه عموزادگان خود، فرزندان عقيل شد و گفت :
((از شما، مسلم به شهادت رسيد، همين كافى است ، برويد كه به شما اجازه رفتن مى دهم)).
رادمردان خاندان عقيل ، چونان شيرانى خشمگين بانگ زدند: ((در آن صورت مردم چه خواهندگفت و ما چه خواهيم گفت ؟! بگوييم : بزرگ و مراد و سرور خود را واگذاشتيم ! بهترينعموزادگان خود را ترك كرديم ! نه با آنان تيرى انداختيم ، نه نيزه اى زديم ، نهشمشيرى زديم و نه مى دانيم آنان چه كردند، نه به خدا قسم ! چنين نخواهيم كرد، بلكهبا جان و مال و خانواده ، فداى تو مى شويم و همراهت پيكار مى كنيم تا به همان راهى كهمى روى ما نيز برويم . خداوند زندگى پس از تو را زشت گرداند)).(79)
آنان ، با عزمى استوار، حمايت از امام و دفاع از اعتقادات و اهداف او را برگزيدند و مرگزير سرنيزه ها را بر زندگى بدون هدف ، ترجيح دادند.
پاسخ اصحاب  
اصحاب امام و آزادگان دنيا نيز يكايك همبستگى خود را با كلامى آتشين با امام اعلام كردندو گفتند كه آماده جانبازى و شهادت در راه اعتقادات مقدسى هستند كه امام براى آنها مىجنگد.
((مسلم بن عوسجه )) نخستين كسى بود كه سخن گفت :
((هرگز! آيا تو را ترك كنيم ؟! در آن صورت در برابر خداوند به سبب كوتاهى در حقت، چه عذرى خواهيم داشت ؟!
هان به خدا قسم ! تو را ترك نخواهم كرد مگر آنكه با نيزه ام سينه هاى آنان را بشكافمو با شمشيرم تا وقتى كه دسته آن به دستم است ضربت بزنم و اگر سلاحى براىپيكاربا من نماند با سنگ آنان را پس برانم و در اين راه ،جان دهم )).
اين كلمات ، ايمان عميق او را به ريحانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) و آمادگى اورا براى جنگ تا شهادت نشان مى دهد.
يكى ديگر از قهرمانان اصحاب امام به نام ((سعيد بن عبداللّه حنفى )) پيوند ناگسستنىخود را با حضرت چنين اعلام كرد:
((به خدا قسم ! تو را وانخواهيم گذاشت تا خداوند بداند در غيبت پيامبر، حق او را در بابتو رعايت كرده ايم . هان ! به خدا قسم ! اگر بدانم هفتاد مرتبه در راهت كشته شوم ، مرابسوزانند و خاكسترم را به باد دهند، باز تو را رها نخواهم كرد تا آنكه در راه توبميرم . حال چرا اين كار را نكنم كه يك شهادت بيشتر نيست و پس از آن كرامتى پايانناپذير و هميشگى است )).
در قاموس وفا، راست تر و نجيب تر از اين وفادارى يافت نمى شود. سعيد از صميم قلبآرزو مى كند، اى كاش ! او را هفتاد بار بكشند تا بدين گونه حقرسول خدا را در باب فرزندش رعايت كند. حال كه يك مرگ است و بهدنبال آن كرامتى جاودانه و هميشگى ، چرا نبايد با آغوش باز، پذيرايش گردد!
((زهير بن قين )) نيز با سخنانى همچون ديگر مجاهدان ، پيوند استوار خود را با حضرتچنين اعلام كرد:
((به خدا قسم ! آرزو داشتم هزار بار در راهت كشته و سوزانده و پراكنده شوم تا آنكهخداوندبدين وسيله ،مرگ را از تو و رادمرداناهل بيت ، دور كند)).(80)
آيا وفادارى اين قهرمانان را مى بينيد و آيا براى آن در تاريخ ، نمونه ديگرى داريد؟!
آنان به قلّه نجابت و شهامت دست يافتند و به بلندايى رسيدند كه ديگران را تصور آنهم نيست و بدين گونه درسهاى درخشانى براى دفاع از حق به همگان دادند.
ديگر اصحاب امام نيز خشنودى خود را از شهادت در راه امام اعلام كردند. حضرت براىآنان پاداشى نيك طلب كرد و تاءكيد نمود كه آنان در فردوس برين و كنار پيامبران وصديقين از نعمات جاويد، برخوردار خواهند بود. پس از آن ، اصحاب يكصدا فرياد زدند:
((ستايش خداى را كه ما را به يارى تو كرامت و به شهادت با تو شرافت بخشيد. يا بنرسول اللّه ! آيا نمى خواهى ما، هم درجه شما باشيم )).(81)
هستى اين قهرمانان با ايمان عميق ، عجين شده بود و آنان از تمام پايبنديهاى زودگذر،رهايى يافتند و به راه خدا قدم نهادند و پرچم اسلام را در تمام عرصه هاى هستى بهاهتزاز درآوردند.
شب زنده دارى 
امام ( عليه السّلام ) با برگزيدگان پاك و مؤ من ازاهل بيت و يارانش ، متوجه خدا شدند، به نيايش پرداختند، بادل و جان به مناجات پرداختند و از خداوند عفو و مغفرت درخواست كردند.
آن شب هيچ يك از آنان نخوابيد، گروهى در حال ركوع ، گروهى درحال سجود و گروهى به تلاوت قرآن مشغول بودند و همهمه اى چون زنبورعسل داشتند. با بى صبرى ، منتظر سرزدن خورشيد بودند تا به افتخار شهادت در راهريحانه رسول خدا دست پيدا كنند.
افراد اردوگاه ابن زياد نيز آن شب را با شوق منتظر بامداد بودند تا خوناهل بيت ( عليهم السّلام ) را بريزند و بدين ترتيب به اربابشان پسر مرجانه نزديكبشوند.
روز عاشورا 
روز دهم ماه محرم ، تلخ ‌ترين ، پرحادثه ترين و غم انگيزترين روز تاريخ است .فاجعه و محنتى نبود مگر آنكه در آن روز بر ريحانهرسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) نازل شد و عاشورا در جهان غم ، جاودانه گشت .
دعاى امام (ع ) 
پدر آزادگان از خيمه خود خارج شد، صحرا را ديد مملو از سواره نظام و پيادگان است كهشمشيرهاى خود را براى ريختن خون ريحانهرسول خدا بركشيده اند تا به نواله اى ناچيز از تروريست جنايتكار پسر مرجانه ، دستپيدا كنند.
حضرت ، قرآنى را كه با خود داشتند، بر سر گشودند و دستان به دعا برداشتند وگفتند: ((پروردگارا! در هر سختى پشتيبان من هستى ، در هر گرفتارى ، اميد من هستى ، درآنچه به سر من آمده است مايه اعتماد و توانايى من هستى ، چه بسيار اندوههايى كهدل ، تاب آنها را ندارد، راهها بسته مى شود، دوستمخذول مى گردد، موجب دشمنكامى مى شود كه آنها را بر تو عرضه داشته ام و به توشكايت آورده ام ؛ زيرا تنها به تو توجه دارم نه ديگرى و تو آنها را رفع كرده اى ،اندوهم را برطرف و مرا كفايت كرده اى ؛ پس صاحب هر نعمتى و داراى هر حسنه اى و نهايتهر خواسته اى ...)).(82)
امام با اخلاص و انابه متوجه ولى خود مى شود و به پناهگاه نهايى روى مى آورد و باخدايش نيايش مى كند.
خطبه امام (ع ) 
امام بر آن شد كه آن درندگان را قبل از انجام هر گونه جنايتى ، نصيحت كند و اتمام حجتنمايد. پس مركب خود را خواست ، بر آن سوار شد، به آنان نزديك گرديد و خطبه اىتاريخى ايراد كرد كه شامل موعظه ها و حجتهاى بسيار بود. امام با صداى بلندى كهاكثر آنان مى شنيدند فرمود:
((اى مردم ! سخنم را بشنويد و شتاب مكنيد تا حق شما را نسبت به خود با نصيحت ادا كنم وعذر آمدنم بر شما را بخواهم . پس اگر عذرم را پذيرفتيد، گفته ام را تصديق كرديد وانصاف روا داشتيد، سعادتمندتر خواهيد بود و من هم مسؤ وليتم را انجام داده ام و شما برمن راهى نداريد و اگر عذرم را نپذيرفتيد و انصاف روا نداشتيد، پس شما و يارانتانيكصدا شويد و بدون ابهام هر آنچه مى خواهيد انجام دهيد و فرصت هم به من ندهيد، بهدرستى خداوندى كه كتاب را فرود آورده ، سرپرست من است و او صالحان را سرپرستىمى كند...)).
باد، اين كلمات را به بانوان حرم نبوت رساند و آنان صدايشان به گريه بلند شد.امام ، برادرش عباس و فرزندش على را نزد آنان فرستاد و به آنان گفت :
((آنان را ساكت كنيد كه به جانم سوگند! گريه آنان زياد خواهد شد)).
هنگامى كه آنان خاموش گشتند، حضرت خطابه خود را آغاز كرد، خداوند را ستايش كرد وسپاس گفت ، بر جدش پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) ملائكه و انبيا درود فرستادو در آن خطبه سخنانى گفت كه : ((به شمار نيايد وقبل از آن و بعد از آن سخنانى بدان حدّ از شيوايى و رسايى شنيده نشده و نرسيده است)).(83)
حضرت در قسمتى از سخنان خود چنين فرمود:
((اى مردم ! خداوند متعال دنيا را آفريد و آن را سراى فنا و نابودى قرار داد كه بااهل خود هر آنچه خواهد مى كند. پس فريب خورده آن است كه دنيا او را فريب دهد و بدبختكسى است كه دنيا گمراهش سازد. مبادا اين دنيا فريبتان دهد و مغرورتان سازد. هر كه بهدنيا اميد بندد، اميدش را بر باد مى دهد و آنكه در آن طمع ورزد، سرخورده خواهد شد. شمارا مى بينم بر كارى عزم كرده ايد كه در اين كار خدا را به خشم آورده ايد، كرمش را ازشما برگرفته و انتقامش را متوجه شما كرده است . بهترين پروردگار، خداى ماست وبدترين بندگان ، شما هستيد. به طاعت اقرار و اعتراف كرديد، به پيامبر اكرم ( صلّىاللّه عليه و آله ) ايمان آورديد، اما به جنگ فرزندان و خاندان او آمده ايد و مى خواهيد آنانرا بكشيد. شيطان بر شما چيره گشته و ياد خداى بزرگ را از ضميرتان زدوده است . پسمرگ بر شما و خواسته هايتان باد! انا للّه وانا اليه راجعون ، اينان قومى هستند كه پساز ايمان آوردن ، كفر ورزيدند پس دور باد قوم ظالم از رحمت خدا)).
امام با سخنانى كه يادآور روش انبيا و دلسوزى آنان براى امتهايشان بود، ايشان رانصيحت كرد، از فريب و فتنه دنيا بر حذرشان داشت ، آنان را از ارتكاب جنايتقتل خاندان نبوت ، ترساند و روشن كرد كه در آن صورت سزاوار عذاب دردناك وجاودانه الهى خواهند گشت .
امام رنجديده ، سپس سخنان خود را چنين دنبال كرد:
((اى مردم ! به نسبم بنگريد كه من كيستم ، سپس به وجدان خود رجوع كنيد و آن راسرزنش كنيد و ببينيد آيا سزاوار است مرا بكشيد و حرمت مرا هتك كنيد؟! آيا من نوادهپيامبرتان و پسر وصى او و پسر عم او و اولين مؤ منان به خدا و تصديق كنندگانرسالت حضرت ختمى مرتبت ، نيستم ؟!
آيا حمزه سيدالشهداء عموى پدرم نيست ؟!
آيا جعفر طيّار، عمويم نيست ؟!
آيا سخن پيامبر در حق من و برادرم را نشنيده ايد كه فرمود: ((اين دو، سروران جوانانبهشتند)). اگر مرا در گفتارم تصديق مى كنيد كه حق هم همان است . به خدا سوگند! ازآنجا كه دانستم خداوند دروغگويان را مؤ اخذه مى كند و زيان دروغگويى به گوينده آن مىرسد، هرگز دروغ نگفته ام . و اگر مرا تكذيب مى كنيد در ميان شما هستند كسانى كه اگراز آنان بپرسيد، به شما خبر خواهند داد. از ((جابر بن عبداللّه انصارى و ابوسعيد خدرىو سهل بن سعد ساعدى و زيد بن ارقم و انس بن مالك )) بپرسيد، تا اين گفتار پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله ) درباره من و برادرم را براى شمانقل كنند. آيا همين (گفتار پيامبر) مانع شما از ريختن خون من نمى گردد؟!)).
شايسته بود با اين سخنان درخشان ، خِرَدهاى رميده آنان بازگردد و از طغيانگرى بازايستند. امام هرگونه ابهامى را برطرف كرد و آنان را بهتاءمل هر چند اندكى فرا خواند تا از ارتكاب جنايت خوددارى كنند.
آيا حسين نواده پيامبرشان و فرزند وصى پيامبر نبود؟!
مگر نه حسين همانگونه كه پيامبر گفته بود ((سرور جوانان بهشت است )) و همين ،مانعى از ريختن خون و هتك حرمت او مى گشت ؟!
ليكن سپاهيان اموى اين منطق را نپذيرفتند، آنان رهسپار جنايت بودند و قلبهايشان سياهشده بود و ميان آنان و ياد خدا، پرده افتاده بود.
شمربن ذى الجوشن كه از مسخ ‌شدگان بود،پاسخ ‌امام را به عهده گرفت و گفت :
او (شمر) خدا را به زبان پرستيده باشد اگر بداند كه (امام ) چه مى گويد!
طبيعى بود كه گفته امام را درك نكند؛ زيرا زنگارباطل ، قلب او را تيره كرده و او در گناه فرو رفته بود. ((حبيب بن مظاهر)) كه ازبزرگان و معروفين تقوا و صلاح بود، بدو چنين پاسخ داد:
((به خدا قسم ! مى بينم كه تو خدا را به هفتاد حرف (يعنى پرستشى تُهى از يقين ) مىپرستى و شهادت مى دهم كه نيك نمى دانى امام چه مى گويد. ولى خداوند بر قلبت مهرزده است )).
امام متوجه بخشهاى سپاه گشت و فرمود:
((اگر در اين گفته شك داريد، آيا در اينكه نواده پيامبرتان هستم نيز شك داريد؟!
به خدا سوگند! در مشرق و مغرب عالم جز من ، ديگر نواده پيامبرى ، نه در ميان شما و نهدر ميان ديگران ، يافت نمى شود.
واى بر شما! آيا به خونخواهى قتلى كه مرتكب شده ام آمده ايد؟!
يا مالى كه بر باد داده ام و يا به قصاص زخمى كه زده ام آمده ايد؟!)).
آنان حيران شدند و از پاسخ دادن درماندند. سپس حضرت به فرماندهان سپاه كه ازايشان خواستار آمدن به كوفه شده بودند، رو كرد و فرمود:
((اى شبث بن ربعى ! اى حجار بن ابجر! اى قيس بن اشعث ! و اى زيد بن حرث ! آيا شمابه من ننوشتيد كه درختان به بار نشسته و مرغزارها سبز شده اند و تو بر لشكرىمجهز كه در اختيارت قرار مى گيرد، وارد مى شوى ...)).
آن خائنان ، نامه و پيمان و وعده يارى به امام را انكار كردند و گفتند ((ما چنين نكرده ايم...)).
امام از اين بى شرمى ، حيرت زده گفت :
((پناه بر خدا! به خدا قسم چنين كرده ايد...)).
سپس حضرت از آنان روى گرداند و خطاب به همه سپاهيان گفت :
((اى مردم ! اگر از من كراهت داريد، مرا واگذاريد تا به جايگاهم بر بسيط خاك بروم )).
((قيس بن اشعث )) كه از سران منافقين بود و شرف و حيا رالگدمال كرده بود، در پاسخ امام گفت :
((چرا به حكم عموزادگان خودت تن نمى دهى ؟ آنان جز آنگونه كه دوست دارى با تورفتار نخواهند كرد و از آنان به تو گزندى نخواهد رسيد)).
امام خطاب به او فرمود:
((تو برادر برادرت محمد بن اشعث هستى ، آيا مى خواهى بنى هاشم بيش ‍ از خون مسلمبن عقيل ، از تو خونخواهى كنند؟!
به خدا قسم ! نه دست ذلت به آنان خواهم داد و نه چون بندگان فرار خواهم كرد.بندگان خدا! به پروردگارم و پروردگارتان از آنكه سنگسارم كنيد، پناه مى برم ،به پروردگارم و پروردگارتان از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان ندارد، پناه مىبرم ...)).(84)
اين كلمات ، گوياى عزت آزادگان و شرف خويشتنداران بود، ولى در قلوب آن سنگدلانفرو رفته در جهل و گناه ، اثرى نكرد.
اصحاب امام نيز با سپاهيان ابن زياد سخن گفتند، حجتها را بر آنان اقامه كردند وستمگريهاى امويان و خودكامگى آنان را به يادشان آوردند. اما اين پندها بى اثر بود وآنان از اينكه زير بيرق پسرمرجانه باشند و با ريحانهرسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) كارزار كنند، احساس سرافرازى مى كردند.
خطبه ديگرى از امام (ع ) 
امام آن نواده رسول خدا براى اتمام حجت و اينكه كسى ادعا نكند از حقيقت امر بى اطلاع بودهاست ، بار ديگر براى نصيحت گويى به طرف لشكريان ابن زياد رفت . حضرت درحالى كه زره بر تن كرده ، عمامه جدش را بر سر نهاده ، قرآن را گشوده و بر سرگذاشته بود و هاله اى از نور ايشان را فراگرفته بود، با هيبت انبيا و اوصيا درمقابل آنان قرار گرفت و فرمود:
((مرگ و اندوه بر شما! اى گروه ! آيا هنگامى كه با شيفتگى از ما يارى خواستيد و ماشتابان به يارى شما آمديم ، شمشيرى را كه سوگند خورده بوديد بدان ما را يارىكنيد، بر ضد ما بركشيديد و آتشى را كه براى دشمن ما و شما برافروخته بوديم ،بر عليه ما به كار گرفتيد و به دشمنانتان عليه دوستانتان پيوستيد بدون آنكهعدالتى ميان شما گسترده باشند و يا بدانها اميدوار شده باشيد.
پس مرگ بر شما باد! كه هنوز اتفاقى نيفتاده ، شمشير در نيام ، قلب آرام و انديشهاستوار بود، شما چون ملخان نوزاد و پروانه هاى خُرد به سوى آن آمديد و خيلى زودپيمان شكستيد، پس مرگ بر شما اى بندگان امت ! و اى پراكنده شدگان از احزاب ! و اىدوراندازان كتاب و تحريف كنندگان آيات ! و اى گروه گناهكار! و اى تفاله هاى شيطان !و اى خاموش كنندگان سنّتها!
واى بر شما! آيا به اينان كمك مى كنيد و ما را وامى گذاريد؟! آرى ، به خدا! درخت غدر ونيرنگ در ميان شما ريشه دار است و شما بر آن پا گرفته ايد و اين درخت در ميان شمابارور و نيرومند شده است . پس شما پست ترين درختى هستيد كه بيننده مى نگرد و لقمهاى براى غاصبان هستيد. هان ! حرامزاده فرزند حرامزاده ! دو راه بيش نگذاشته است ؛شمشير كشيدن يا تن به خوارى دادن ، كجا و ذلّت ! خداوند و رسولش و مؤ منان و دامنهاىپاك و غيرتمندان و نفوس ‍ بلند طبع ، آن را بر ما نمى پسندند كه اطاعت فرومايگان برشهادت كريمان مقدم داشته شود. آگاه باشيد! من با اين خاندان با وجود كمى تعداد وخوددارى ياوران ، پيش مى روم ...)).
سپس حضرت به ابيات ((فروة بن مسيك مرادى ))متمثل شد:
((اگر شكست دهيم ، شيوه ما چنين بوده است و اگر شكست بخوريم ننگى نيست ؛ و از جبن مانبوده است ، بلكه اجل ما به سر رسيده و دولت ديگران آغاز شده است ؛ به نكوهشگران مابگوييد، هشيار شويد كه آنان نيز به سرنوشت ما دچار خواهند شد؛ هنگامى كه مرگ ازگروهى فارغ شود، به گروه ديگرى خواهد پرداخت )).(85)
((هان ! به خدا قسم ! پس از اين جنايت ، فزون از سوار شدن بر اسب ، فرصت نخواهيديافت كه چون سنگ آسيا سرگردان و مانند محور آن به لرزش ‍ درخواهيد آمد. اين عهدىاست كه پدرم از جدّم رسول خدا( عليه السّلام ) بازگو نموده است پس كار خود را پيشگيريد، شريكانتان را بخوانيد و ابهام را از خودتان دور كنيد، سپس درباره هر آنچهخواهيد، انجام دهيد و فرصتى به من ندهيد. من به خداوند؛ پروردگارم و پروردگارتانتوكل كرده ام . جنبنده اى نيست مگر آنكه در يد قدرت اوست همانا پروردگارم بر صراطمستقيم است )).
سپس حضرت دستانش را به دعا برداشت و گفت :
((پروردگارا! بارش آسمان را بر آنان قطع كن و آنان را دچار ساليان قحطى ، چونسالهاى يوسف كن و غلام ثقفى را بر آنان مسلط ساز تا به آنان جامهاى شرنگ بنوشاندكه آنان به ما دروغ گفتند و دست از يارى ما شستند. تويى پروردگار ما، بر توتوكل مى كنيم و به سوى تو مى آييم ...)).(86)
و اين خطابه انقلابى ، صلابت ، عزم نيرومند، دلاورى و استوارى امام را نشان مى دهد. درحقيقت اوباشانى را كه از او يارى خواستند تا آنان را از ظلم و ستم امويّين نجات دهد،تحقير مى كند چرا كه پس از روى آوردن حضرت به سوى آنان بر او پشت نموده و باشمشيرها و نيزه هايشان در برابر او قرار گرفتند تا خود را به سركشان ، ستمگران وخودكامگان نزديك نموده و بدون اينكه از آنان عدالتى ديده باشند، در كنار آنان شمشيركشيدند و بيعت خود را با امام شكستند. درخواست پسرمرجانه را كه متضمّن خوارى و تسليماست آنچه در قاموس بزرگترين نماينده كرامت انسانى و نوادهرسول خدا، هرگز وجود ندارد باز پس مى زند، پسر مرجانه ذلّت و خوارى را براى امام( عليه السّلام ) خواسته بود و دور باد از اينكه امام ( عليه السّلام ) پذيراى ننگ شده درحالى كه او نواده پيامبر كه درود خدا بر او و خاندانش باد و بالاترين الگوى كرامتانسانى است ؛ از اين رو آمادگى خود و خاندانش را براى جنگ و بجا گذاشتن قهرمانيهاىجاودانه و حفظ كرامت خود و امت اسلامى اعلام مى دارد. و امام صلّى اللّه عليه و آله فرجامكار آنها را اين گونه بيان كرد: آنان زندگى خوشى نخواهند داشت و به زودى خداوندكسى را بر آنان مسلط خواهد ساخت كه جام شرنگ در كامشان خواهد ريخت و دچار رنج وعذابى اليم خواهد كرد.
مدت كمى از ارتكاب اين جنايت گذشته بود كه پيش بينى امام محقق شد. قهرمان بزرگ ،ياور اسلام و سردار انقلابى ، ((مختار بن يوسف ثقفى )) بر آنان شوريد، وجودشان رااز ترس و وحشت لبريز كرد و انتقامى سخت از آنان گرفت . ماءموران او آنان را تعقيبكردند و به هر كس دست يافتند به شكل هولناكى بهقتل رساندند و تنها افراد معدودى موفق به فرار شدند.
پس از اين خطابه تاريخى و جاويد، سپاه ابن سعد خاموش ماند و بسيارى از آنان آرزومى كردند اى كاش ! به زمين فرو مى رفتند.
لبيّك ((حرّ)) 
پس از شنيدن خطابه امام ، وجدان حر، بيدار شد و جانش به سوى حق روى آورد و در آنلحظات سرنوشت ساز زندگى اش ، در انديشه فرو رفت كه آيا به حسين ملحق شود وبدين ترتيب آخرت خود را حفظ كند و خود را از عذاب و خشم خدا دور نگهداردياآنكه همچناندر منصب خود به عنوان فرمانده بخشى از سپاه اموى باقى بماند و از صله ها وپاداشهاى پسر مرجانه برخوردار گردد!
حر، نداى وجدان را پذيرفت و بر هواى نفس غالب شد و بر آن شد تا به امام حسين (عليه السّلام ) بپيوندد. قبل از پيوستن به امام ، نزد عمر بن سعد فرماندهكل سپاهيان رفت و پرسيد:
((آيا با اين مرد پيكار خواهى كرد؟)).
ابن سعد بدون توجه به انقلاب روحى حر، به سرعت و با قاطعيت پاسخ داد:
((آرى ، به خدا پيكارى كه كمترين اثر آن افتادن سرها و قطع شدن دستها باشد)).
اين سخن را در برابر فرماندهان قسمتها به زبان آورد تا اخلاص خود را نسبت بهپسرمرجانه نشان دهد.
حرّ مجدداً پرسيد:
((آيا به هيچ يك از پيشنهادهاى او رضايت نمى دهيد؟)).
عمر پاسخ داد:
((اگر كارها به دست من بود قبول مى كردم ، ولى اميرت آنها را نمى پذيرد)).
هنگامى كه حرّ يقين پيدا كرد كه آنان تصميم دارند با امام بجنگند، عزم كرد به اردوگاهامام بپيوندد. در آن لحظات ، دچار تنش و لرزش سختى شده بود. دوستش ((مهاجر بن اوس)) شگفت زده از اين اضطراب گفت :
((به خدا قسم ! كار تو شك برانگيز است ، به خدا در هيچ موقفى تو را چون اينجا نديدهام و اگر از من درباره دليرترين اهل كوفه پرسش مى شد، جز تو را نام نمى بردم )).
حرّ تصميم خود را بر او آشكار كرد و گفت :
((به خدا سوگند! خودم را ميان بهشت و دوزخ مخير مى بينم ، ولى هرگز جز بهشت راترجيح نخواهم داد اگرچه مرا قطعه قطعه كنند و بسوزانند)).
سپس در حالى كه از شرم و آزرم آنچه درباره حضرت انجام داده بود سر را به زيرانداخته بود، عنان اسب را پيچيد و به سوى امام تاخت ،(87) همينكه به ايشان نزديكشد با چشمانى اشكبار، صداى خود را بلند كرد و گفت :
((پروردگارا! به سوى تو انابه و توبه مى كنم ، قلوب دوستان تو و فرزندانپيامبرت را لرزاندم . يا اباعبداللّه ! من از گذشته ام تائب هستم ، آيا توبه منپذيرفته است ؟...)).
سپس از اسب فرود آمد، فروتنانه و متضرعانه به امام روى آورد و براى پذيرفته شدنتوبه اش چنين گفت :
((يابن رسول اللّه ! خداوند مرا فدايتان گرداند. من همانم كه مانع بازگشت شما شدم وشما را در اين جاى سخت فرود آوردم . به خدايى كه جز او خدايى نيست ، هرگز نمىپنداشتم آنان پيشنهادهاى شما را رد كنند و كار را تا به اينجا برسانند. با خودم مىگفتم : در بعضى كارها از آنان پيروى كنم اشكالى ندارد. هم آنان مرا مطيع خود مى دانندو هم اين كه خواسته هاى شما را خواهند پذيرفت . به خدا قسم ! اگر گمان مى كردم آنانسخنان شما را نخواهند پذيرفت . هرگز در حق شما چنان نمى كردم . و اينك نزدت آمده ام واز آنچه كرده ام نزد خدايم توبه كرده ام و در راه شما مى خواهم جانبازى كنم تا اينكه درراهت كشته شوم ، آيا توبه ام پذيرفته مى شود؟)).
امام به او بشارت داد و او را عفو كرد و رضايت خود را اعلام داشت :
((آرى ، خداوند توبه ات را مى پذيرد و تو را مى بخشايد)).(88)
حرّ از اينكه حضرت توبه اش را پذيرفت ، سرشار از خشنودى گشت و از ايشان اجازهخواست تا اهل كوفه را نصيحت كند، چه بسا كسانى به راه صواب بازگردند و توبهكنند. امام به او اجازه داد و حرّ به طرف سپاهيان رفت و با صداى بلند گفت :
((اى اهل كوفه ! مادرانتان به عزايتان بنشينند و بگريند. آيااو را دعوت مى كنيد و هنگامىكه آمد، تسليم دشمنش مى كنيد؟! آيا پنداشتيد در راهش ‍ پيكار و جانبازى مى كنيد، اما برضدش مى جنگيد؟! او را خواستيد، محاصره كرديد و او را از رفتن به شهرهاى بزرگ خدابراى ايمنى خود و خاندانش ، بازداشتيد، تا آنجا كه چون اسيرى در دست شماست ، نهبراى خود سودى مى تواند فروآورد و نه زيانى از خود دور سازد. آب فرات را نيز كهيهوديان ، مسيحيان و مجوسان از آن بهره مندند و گرازها و سگان در آن غوطه مى زنند،بر او و خاندانش بستيد. اينك او و خاندانش هستند كه تشنگى ، آنان را از پا درآورده است .چه بد، حق پيامبرتان را در باب فرزندانش ادا مى كنيد. خداوند شما را روز تشنگى وهراس از آنچه درآنيد اگر توبه نكنيد آب ننوشاند...)).
بسيارى از سپاهيان آرزو مى كردند به زمين فرو روند. آنان به گمراهى خود و نادرستىجنگشان يقين داشتند، ليكن فريفته هواهاى نفسانى و حُبّ بقا شده بودند. بعضى از آنانوقاحت را بدانجا رساندند كه تير به طرف حرّ پرتاب كردند و اين تنها حجتى بود كهدر ميدان رزم داشتند.
جنگ  
خبر پيوستن حر به اردوگاه امام ، كه از فرماندهان بنام لشكر بود ابن سعد را دستپاچهكرد و از آن ترسيد كه مبادا ديگران نيز به امام بپيوندند. پس آن مزدور پست به طرفاردوگاه امام تاخت و تيرى را كه گويى در قلبش نشسته بود بركشيده در كمانگذاشت و به سمت امام پرتاب كرد در حالى كه فرياد مى كشيد:
((نزد امير، برايم شهادت دهيد كه من نخستين كسى بودم كه به سمت حسين تير انداختم )).
عمر از اين حركت به عنوان آغاز جنگ استفاده كرد و از سپاهيان خواست كه نزد اربابشپسرمرجانه گواهى دهند كه او نخستين كسى بود كه تير به طرف امام پرتاب كرد، تااميرش از اخلاص و وفادارى او نسبت به بنى اميّه مطمئن شود و شبهه سستى در جنگ باحسين را برطرف كند.
باران تير بر سر اصحاب امام ، باريدن گرفت و كسى از آنان نماند مگر آن كه تيرىبه او خورد. امام متوجه اصحاب شد و با اين جمله به آنان اجازه جنگ داده و فرمود:
((برخيزيداى بزرگواران ! اينها پيكهاى آنان به سوى شما هستند)).
طلايگان مجد و شرف از اصحاب امام به سوى ميدان نبرد روانه شدند تا از دين خداحمايت و از ريحانه رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) دفاع كنند؛ با يقينى مطلق وبدون هيچ شكّى به حقانيت خود و بطلان و گمراهى سپاهيان اموى كه خداوند به آنانغضب كرده و بر آنان خشم گرفته است .
سى و دو سوار و چهل تن پياده از اصحاب امام به جنگ دهها هزار تن از سپاهيان اموىرفتند. اين گروه اندك مؤ من شجاع در برابر آن گروه بى شمار مجهز به سلاح وابزارهاى سنگين ، رشادتهاى بى مانندى از خود نشان دادند و خردها را شگفت زده كردند.
نخستين حمله 
نيروهاى ابن سعد دست به حمله گسترده و همه جانبه اى زدند كه در آن تمام قسمتهاى سپاهشركت داشتند و با نيروهاى امام در جنگى خونين درگير شدند. اصحاب امام با عزم واخلاصى بى مانند در تمامى تاريخ جنگها و با قلوبى استوارتر از سنگ به صفوفدشمن زدند و خسارتهاى سنگين مالى و جانى به آنان وارد كردند. در اين حمله ، نيمى ازاصحاب امام به شهادت رسيدند.(89)
مبارزه ميان دو لشكر 
هنگامى كه برگزيدگان پاك از اصحاب امام بر زمين كرامت و شهادت جان باختند، آنانكه زنده مانده بودند، براى ادامه نبرد پيش تاختند و با خشنودى تمام بهاستقبال مرگ رفتند. تمامى سپاه دشمن از اين قهرمانيهاى كم نظير و از اينكه ياران امام باخوشحالى تمام به استقبال مرگ مى روند، حيرت زده بود و از خسارتهاى سنگين خودفغان مى كرد. ((عمرو بن حجاج زبيدى )) كه از اعضاى برجسته فرماندهى سپاه ابن سعدبود، با صداى بلند آنان را از ادامه نبرد بدينشكل منع كرده و گفت :
((اى احمقها! آيا مى دانيد با كه كارزار مى كنيد؟ با برگزيدگان اَسواران جامعه وگروهى شهادت طلب ، كارزار مى كنيد و كسى از شما به سوى آنان نمى رود مگر آنكهكشته مى شود. به خدا سوگند! اگر آنان را فقط با سنگ بزنيد، بى شكّ آنان را خواهيدكشت )).(90)
اين كلمات كه از زبان دشمن است به خوبى صفات درخشان اصحاب امام را بازگو مىكند. آنان با شجاعت ، اراده قوى و بينشى كه دارند، از اَسواران و جنگاوران جامعه هستند.آنان آگاهانه و با بصيرتى كه دارند به يارى امام برخاسته اند و كمترين اميدى بهزندگى ندارند، بلكه گروهى شهادت طلب هستند و بر عكس دشمنان كه در تيرگىباطل دست و پا مى زنند و هيچ اعتقادى ندارند، اعتقادات و ايمانى به صلابت كوه با خودحمل مى كنند. همه گرايشهاى نيك و صفات والا،ازقبيل ايمان ،آگاهى ،شجاعت و شرافتنفسانى ،در آنان موجود بود.
مورخان مى گويند: عمر سعد نظر عمرو بن حجاج را پسنديد و به نيروهايش دستور داد ازادامه مبارزه تن به تن خوددارى كنند.
عمرو بن حجاج با افرادش همگى به باقى مانده اصحاب امام حمله كردند و با آناندرآويختند و جنگى سخت درگرفت .(91)
((عروة بن قيس )) از پسر سعد نيروى تيرانداز و پياده نظام براى كمك درخواست كرد وگفت :
((آيا نمى بينى به لشكريانم از اين گروه اندك ، چه بلاها رسيده است ؟! به سوىآنان ، پيادگان و تيراندازان را بفرست )).
پسر سعد از ((شبث بن ربعى )) خواست كه به كمك عروه بشتابد، ليكن او خوددارى كردو گفت :
((پناه بر خدا! بزرگ مضر و عامه اهل شهر را با تيراندازان مى فرستى ؟! آيا براى اينكار جز من را نمى يابى ؟!)).
عمر سعد كه اين را شنيد، ((حصين بن نمير)) را فراخواند و پياده نظام و پانصدتيرانداز را با وى همراه كرد.
آنان اصحاب امام را به تير بستند و اسبان آنان را از پا درآوردند. پس از آن اصحاب امامبه پيادگانى بدل شدند ولى اين مساءله جز بر ايمان و شجاعتشان نيفزود و چونانكوههاى استوار به ادامه نبرد پرداختند و گامى واپس نگذاشتند. حر بن يزيد رياحىهمراه آنان ، پياده مى جنگيد. جنگ به شدت تا نيمروز ادامه يافت و مورخان اين جنگ را سختترين جنگى مى دانند كه خداوند آفريده است .(92)
نماز جماعت  
روز به نيمه و هنگام نماز ظهر فرارسيده بود. مجاهد مؤ من ((ابوثمامه صائدى )) بازايستاد و به آسمان نگريست ، گويى منتظر عزيزترين خواسته اش ؛ يعنى اداى نمازظهر بود. همينكه زوال آفتاب را مشاهده كرد، متوجه امام شد و عرض كرد:
((جانم به فدايت ! مى بينم كه دشمن به تو نزديك شده است . به خدا كشته نخواهىشد، مگر آنكه من در راه تو كشته شده باشم . دوست دارم خدايم را در حالى ملاقات كنم كهنماز ظهر امروز را اينك كه وقت آن است ، خوانده باشم )).
مرگ در يك قدمى يا كمتر او قرار داشت ولى در عينحال از ياد خدايش و اداى واجباتش غافل نبود و تمام اصحاب امام اين ويژگى را داشتند وچنين اخلاصى را در ايمان و عبادت خود نشان مى دادند.
امام به آسمان نگريست و در وقت ، تاءمّل كرد، ديد كه هنگام اداى فريضه ظهر فرارسيدهاست ، پس به او گفت :
((نماز را ياد كردى ، خداوند تو را از نمازگزاران ذاكر قرار دهد، آرى ، اينكاول وقت آن است )).
سپس امام به اصحاب خود دستور داد از سپاهيان ابن زياد درخواست نمايند جنگ را متوقفكنند تا آنان براى خدايشان نماز بخوانند. آنان (اصحاب امام ) چنان كردند.
((حصين بن نمير)) پليد به آنان گفت :
((نمازتان پذيرفته نمى شود)).(93)
حبيب بن مظاهر پاسخ داد:
((اى الاغ ! گمان دارى ، نماز خاندان پيامبر پذيرفته نيست ، اما نماز تومقبول است ؟!)).
حصين بر او حمله كرد. حبيب بن مظاهر نيز بدو تاخت و صورت اسبش را با شمشير شكافتكه بر اثر آن ، اسب دستهايش را بلند كرد و حصين بر زمين افتاد. پس يارانش به سرعتپيش دويدند و او را نجات دادند.(94)
دشمنان خدا، فريبكارانه خواسته امام را پذيرفتند و اجازه دادند حضرت نماز ظهر را بجاآورد. امام با ياران به نماز ايستاد و ((سعيد بن عبداللّه حنفى ))مقابل ايشان قرار گرفت تا با بدن خود در برابر تيرها و نيزه ها سپرى بسازد.دشمنان خدا مشغول بودنِ امام و اصحابش به نماز را غنيمت شمردند و شروع بهتيراندازى به سمت آنان كردند. سعيد حنفى سينه خود را در جهت تيرها، نيزه ها و سنگهاقرار مى داد و مانع از اصابت آنها به امام مى گشت . تيرهايى كه او را هدف گرفتهبودند اين كوه ايمان و صلابت را نتوانستند بلرزانند. هنوز امام از نماز كاملاً فارغ نشدهبود كه سعيد بر اثر خونريزى بسيار بر زمين افتاد و در حالى كه از خون خودگلگون شده بود، مى گفت :
((پروردگارا! آنان را همچون عاد و ثمود لعنت كن . به پيامبرت سلام مرا برسان ورنجى را كه از زخمها بردم برايش بازگو. من خواستم با اين كار پاداش ‍ تو را كسبكرده و فرزند پيامبرت را يارى كنم )).
سپس متوجّه امام گشت و با اخلاص و صداقت عرض كرد:
((يابن رسول اللّه ! آيا به عهد خود وفا كردم ؟)).
امام سپاسگزارانه پاسخ داد:
((آرى ، تو در بهشت مقابل من خواهى بود)).
اين سخن وجود او را سرشار از شادى كرد. سپس روان بزرگش به سوى خالقش عروجكرد. سعيد جز زخم شمشير و نيزه سيزده تير، نيز بر بدنش ‍ اصابت نمود(95) واين نهايت ايمان ، اخلاص و حق دوستى است .

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation