|
|
|
|
|
|
پسحاصل كلام اين شد كه اجماع حجتى است ظنى و شرعى كهدليل اعتبارش نزد اهل سنت مثلا خبرى است كه نقل مى كنند كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : (امت من بر خطا و ضلالت اتفاق واجماع نمى كند) و نزد شيعه به اين است كه ياقول معصوم (عليه السلام ) در ميان اقوال مجمعين باشد و يا ازقول مجمعين به گونهاى كشف از قول معصوم شود. پس حجيت اجماع چه منقولش و چه محصلش ، موقوف برقول معصوم (پيغمبر و امام ) است ، كه آن نيز موقوف بر نبوت ، و صحت نبوت هم در اين عصر متوقف بر سلامت قرآن ومصونيتش از تحريف است . آن تحريفى كه گفتيم صفات قرآن ازقبيل هدايت و قول فصل و مخصوصا اعجاز را از بين ببرد، چون غير از قرآن كريم معجزهزنده و جاويدى براى نبوت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست ، و تنهاقرآن است كه معجزه آن جناب در اين عصر شمرده مى شود و بهاحتمال تحريف به زياده و يا نقيصه و يا هر دگرگونى ديگرى وثوقى به اين معجزهباقى نمى ماند، چون نمى دانيم كه آنچه در قرآن است كلام خالص خداست يا نه . پس درصورت تحريف ، قرآن از حجيت مى افتد، و با سقوط حجيت ، اجماع هم از حجيت مى افتد. اينبود معناى آنچه كه گفتيم اجماع حجتى است مدخوله كه حجت بودنش مستلزم دور است . خواهيد گفت : شما در اول بحث گفتيد كه وجود قرآنىنازل بر پيغمبر اسلام در ميان ما مسلمانان از ضروريات تاريخ است و با چنين اعترافىديگر حجيت اجماع موقوف بر اثبات حجيت قرآن و نبوت خاتم النبيين نيست . در جواب مىگوييم : صرف اينكه آنچه در دست ماست مشتمل بر قرآن واقعى است ، باعث نمى شود كهديگر احتمال زياده و نقصان و تغيير را ندهيم ، باز در هر آيه و يا جمله و يا سوره اى كهدر اثبات مطلبى مانند: نبوت خاتم الانبياء و پس از آن اجماع وامثال آن محتاج به آن باشيم احتمال تحريف را مى دهيم و قرآن به كلى از حجيت ساقط مىگردد. ضعف و قصور روايات دال بر وقوع تحريف در قرآن از نظر سند و دلالت و اما پاسخ از دليلاول اينكه اولا: تمسك به اخبار براى اثبات تحريف قرآن مستلزم حجت نبودن خود آن اخباراست ، نظير دورى كه در اجماع بيان كرديم ، ( زيرا با تحريف شدن قرآن دليلى برنبوت خاتم الانبياء باقى نميماند تا چه رسد به امامت امامان و حجيت اخبار ايشان ). پس كسى كه به اخبار مذكور استدلال مى كند تنها مى تواند به عنوان يكى از مصادرتاريخ به آن تمسك بجويد و در تاريخ هم هيچ مصدر متواترى و يا مصدرى همراه باقرائن قطعى كه مفيد علم و يقين شود وجود ندارد، وعقل در هيچ يك از آن مصادر مجبور به قبول نيست ، چون هر چه هست همه اخبارى آحاد است كهيا ضعيف در سند است و يا قاصر در دلالت ، و يا به فرض صحت سند و روشنى دلالتكه در نايابى چون كبريت احمر است تازه بيش از ظن افاده نمى كند. زيرا گو اينكه سندش صحيح و دلالتش روشن است ، ليكن ازجعل و دسيسه در امان نيست ، چون اخبارى كه بدست يهود در ميان اخبار ما دسيسه شد آنقدر ماهرانه دسيسه شده كه ازاخبار واقعى خود ما قابل تميز نيست ، و خبرى هم كه ايمن ازجعل و دسيسه نباشد قابل اعتماد نيست . از همه اينها كه بگذريم اخبار مذكور آيه ها وسوره هايى را نشان مى دهد كه از قرآن افتاده كه به هيچ وجه شبيه به نظم قرآنىنيست ، گذشته از اينكه بخاطر مخالفتش با قرآن مردود است . و اما اينكه گفتيم سند بيشتر آن اخبار ضعيف است ، مراجعه به سندهاى آنها مصدق گفتارماست ، زيرا اگر مراجعه كنيد خواهيد ديد يا مرسلند و اصلا سند ندارند، و يا مقطوع وبريده سندند، و يا رجال سند ضعيفند، آنهم كه سالم است آنقدر كم و ناچيز است كهقابل اعتماد نيست . و اين هم كه گفتيم پاره اى از آنها در دلالت قاصرند، دليلش اين است كه بسيارى از آنهااگر آيه قرآن را آورده اند، آورده اند كه تفسير كنند، نه اينكه بگويند آيه اينطورنازل نشده ، مانند روايتى كه در روضه كافى از ابى الحسناول (عليه السلام ) در ذيل آيه (اولئك الذين يعلم الله ما فى قلوبهم فاعرض عنهم (فقد سبقت عليهم كلمة الشقاء و سبق لهم العذاب ) وقل لهم فى انفسهم قولا بليغا) است كه جمله بين پرانتز به عنوان تفسير آورده شدهاست . و مانند روايتى كه در كافى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه (و ان تلووا اوتعرضوا) فرموده : (ان تلووا ( الامر) و تعرضوا ( عما امرتهم به ) فان الله كانبما تعملون خبيرا) كه جملات بين پرانتز به عنوان تفسير و توضيح است ، نه جزوآيه . و همچنين روايات تفسيرى ديگرى كه آقايان جزو روايات تحريف شمرده اند. و ملحق به اين باب است روايات بيشمارى كه سببنزول آيات را بيان مى كند، و آقايان آنها را جزو ادله تحريف قرآن شمرده اند، مانندرواياتى كه مى فرمايد: اين آيه اينطور است : (يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك ( فى على )) وحال آنكه روايت نمى خواهد بگويد كلمه (فى على ) جزو قرآن بوده ، بلكه مى خواهدبفرمايد آيه در حق آن جناب نازل و همچنين رواياتى كه داردفرستادگان بنى تميم وقتىخدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى رسيدند، پشت در منزلش مى ايستادند وصدا مى زدند كه به سر وقت ما بيرون بيا. آنگاه آيه اى را كه در اين موردنازل شده اين چنين نقل كرده : (ان الذين ينادونك من وراء الحجرات ( بنو تميم ) اكثرهم لايعقلون ) آنگاه آقايان پنداشتند كه كلمه بنو تميم جزء آيه بوده و ساقط شده است . باز ملحق به اين باب است روايات بى شمار ديگرى كه در جرى قرآن ( تطبيق كليات آنبر مصاديق ) وارد شده است ، مانند روايتى كه درذيل آيه (و سيعلم الذين ظلموا ( آل محمد حقهم )) آمده كه جمله (آل محمد حقهم ) به منظور بيان يكى از مصاديق ظلم آورده شده ، نه به عنوان متن آيه . وروايتى كه در خصوص آيه (و من يطع الله و رسوله ( فى ولايت على و الائمة من بعده )فقد فاز فوزا عظيما) و اين گونه روايات بسيار زياد است . باز ملحق به اين بابست رواياتى كه وقتى آيه اى را تفسير مى كند ذكرى و يا دعايىبه آن اضافه مى نمايد، تا مردم در هنگام خواندن آن آيه ادب را رعايت نموده ، آن ذكر ودعا را بخوانند، همچنانكه در كافى به سند خود از عبد العزيز بن مهتدى روايت كرده كهگفت از حضرت رضا (عليه السلام ) در باره سوره توحيد پرسيدم فرمود: ( هر كس بخواند قل هو الله احد را و به آن ايمان داشته باشد توحيد را شناخته است .آنگاه اضافه كرده است : عرض كردم چطور بخوانيم آن را؟ فرمود: همانطور كه مردم آنرا مى خوانند: (قل هو الله احد، الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد كذلكالله ربى كذلك الله ربى ). و نيز جزو ادله قاصر الدلاله آقايان بايد رواياتى را شمرد كه در باب الفاظ آيه اىوارد شده و آقايان آنها را از ادله تحريف شمرده اند مانند روايتى كه در پاره اى رواياتمربوط به آيه (و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة ) دارد آيه اينطور است : (ولقد نصركم الله ببدر و انتم ضعفاء) و در بعضى ديگر آمده (و لقد نصركم الله ببدر و انتمقليل ). و اين اختلافات چه بسا خود قرينه باشد بر اينكه ، منظور تفسير آيه به معنا است ،به شهادت اينكه در بعضى از آنها آمده كه صلاح نيست اصحاب بدر را كه يكى از ايشانرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) استذليل ناميد و به وصف ذلت توصيف نمودپس منظور از لفظ (اذلة ) در آيه شريفهجمعيت كم و ناتوان است نه خوار و ذليل . و چه بسا از اين روايات كه در ميان خود آنهاتعارض و تنافى است كه به حكم كلى ( تساقط روايات در هنگام تعارض ) از درجهاعتبار ساقطه اند، مانند روايات وارده از طرق خاصه و عامه در اينكه آيه اى در قرآنبراى حكم سنگسار بوده و افتاده آنگاه در بيان اينكه آيه مذكور چه بوده در يكى چنينآمده : (اذا زنى الشيخ و الشيخة فارجموهما البتة فانهما قضيا الشهوة : وقتى پيرمردو پيرزن زنا كردند بايد حتما سنگسار شوند زيرا اين طبقه شهوترانى خود را كردهاند). و در بعضى ديگر چنين آمده : (الشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة فانهماقضيا الشهوة : پيرمرد و پيرزن اگر زنا كنند بايد حتما سنگسار شوند چون آنهاشهوترانى خود را كرده اند). و در بعضى آمده : (و بما قضيا من اللذة ). و دربعضى ديگر در آخر آيه آمده : (نكالا من الله و الله عليم حكيم ). و در بعضى در آخرشآمده (نكالا من الله و الله عزيز حكيم ). و نيز مانند آية الكرسى على التنزيل كه رواياتى در باره اش رسيده و در بعضى ازآنها چنين آمده : (الله لا اله الا هو الحى القيوم لا تاخذه سنة و لا نوم له ما فى السمواتو ما فى الارض ( و ما بينهما و ما تحت الثرى عالم الغيب و الشهادة فلا يظهر على غيبهاحدا) من ذا الذى يشفع عنده ... و هو العلى العظيم ( و الحمد لله رب العالمين )). و دربعضى ديگر جمله (الحمد لله رب العالمين ) را در آخر آيه سوم بعد از جمله (هم فيهاخالدون ) آورده . در بعضى چنين آمده : (له ما فى السموات و ما فى الارض ( و ما بينهما و ما تحت الثرىعالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم ....) و در بعضى ديگر اينطور آمده : (عالم الغيب والشهادة الرحمن ) الرحيم بديع السموات و الارض ذوالجلال و الاكرام رب العرش العظيم ) و در بعضى ديگر آمده : (عالم الغيب و الشهادةالعزيز الحكيم ). و اينكه بعضى از محدثين گفته اند كه (اختلاف روايات در آياتى كهنقل شد ضرر به جائى نمى رساند چون اين روايات دراصل تحريف قرآن اتفاق دارند) مردود و غلط است . چون اتفاق روايات مذكور در تحريفشدن قرآن ضعف دلالت آنها را جبران نمى كند و هر يك از آنها ديگرى را دفع مى كند. دسيسه و جعل روايت دشمنان قرآن مخفى نماند و اما اينكه گفتيم دسيسه و جعل در روايات شايع شده ، مطلبى است كه اگر كسى بهروايات مربوط به خلقت و ايجاد و قصص انبياى سلف و امتهاى گذشته ، و همچنين بهاخبار وارده در تفاسير آيات ، و حوادث واقعه در صدر اسلام مراجعه نمايد هيچ ترديدى ،در آن برايش باقى نمى ماند، چون بزرگترين چيزى كه از اسلام خواب را بر چشمدشمنان حرام كرده و ايشان حتى يك لحظه از خاموش كردن نور آن و كم فروغ كردن شعلهفروزان آن و از بين بردن آثار آن از پاى نمى نشينند، قرآن كريم است . آرى قرآنكريم است كه كهفى منيع و ركنى شديد براى اسلام است . قلعه ايست كه جميع معارفدينى و سند زنده و جاويد نبوت و مواد دعوت در آن متحصن است . آرى ، دشمنان خوب فهميدهبودند كه اگر بتوانند به قرآن دستبردى زنند و حجيت آن رامختل سازند، امر نبوت خاتم الانبياء بدون كمترين درد سرىباطل مى شود و شيرازه دين اسلام از هم مى گسلد و ديگر بر بناى اسلام سنگى روىسنگى قرار نمى گيرد. و عجب از اين گونه علماى دينى است كه در مقاماستدلال بر تحريف شدن قرآن بر مى آيند و آنگاه به رواياتى كه به صحابه و يابه ائمه اهل بيت منسوب شده احتجاج مى كنند و هيچ فكر نمى كنند كه چه مى كنند. اگرحجيت قرآن باطل گردد، نبوت خاتم الاَنبياء باطل شده ، و معارف دينى لغو و بى اثر مىشود، و در چنين فرضى اين سخن به كجا ميرسد كه در فلان تاريخ مردى دعوى نبوتنموده و قرآنى به عنوان معجزه آورد، خودش از دنيا رفت ، و قرآنش هم دستخورده شد، و از او چيزى باقى نماند مگر اجماع مؤمنين به وى ، بر اينكه او به راستى پيغمبر بوده ، و قرآنش هم به راستى معجزه اى برنبوت او بوده است ، و چون اجماع حجت است - زيرا همان پيغمبر آن را حجت قرار داده ، و يااز اجماع مجمعين كشف مى كنيم كه قول يكى از جانشينانش در آن هست - پس بايد نبوت او وقرآنش را قبول كنيم ؟ !! و كوتاه سخن ، احتمال دسيسه و جعل حديث كه احتمال قوى هم هست و شواهد و قرائن آن راتاييد مى كند، وقعى و اعتبارى براى روايات مذكور باقى نمى گذارد، و با در نظرگرفتن آن ، ديگر نه حجيت شرعى بر آن اخبار باقى مى ماند، و نه حجيت عقلانى ، حتىصحيح السندترين آنها هم از اعتبار ساقط مى گردد. زيرا حجيت سند، معنايش اين است كه رجال حديث دروغ عمدى نمى گويند، و اما اينكه فريبنمى خورند، و در اصول روايتى آنان هم دست برده نمى شود، ربطى به صحت سندندارد. بررسي نمونه هايى از آيات جعلى و ساختگى و اما اينكه گفتيم روايات تحريف ، آيات و سوره هايى را سواى قرآن اسم مى برد كه ازنظر نظم و اسلوب هيچ شباهتى به نظم قرآن ندارد، دليلش مراجعه خود خواننده عزيزاست كه اگر مراجعه كند به موارد بسيارى - ازقبيل سوره خلع و سوره حفد كه به چند طريق از طرقاهل سنت روايت شده است - بر خواهد خورد، و به طور قطع گفتار ما را تصديق خواهدنمود، و ما اين دو سوره را در اينجا مى آوريم تا زحمت خواننده را كم كرده باشيم : سوره خلع چنين است : (بسم الله الرحمن الرحيم انا نستعينك و نستغفرك و نثنى عليك و لانكفرك و نخلع و نترك من يفجرك ) و سوره حفد چنين است : (بسم الله الرحمن الرحيماللهم اياك نعبد و لك نصلى و نسجد و اليك نسعى و نحفد نرجو رحمتك و نخشى نقمتك انعذابك بالكافرين ملحق ). و همچنين سوره ولايت و غير آن كه پاره اى روايات آن را آوردهاقاويل و هذيان هايى است كه سازنده اش از نظم قرآنى تقليد كرده و نتيجه اش اين شدهكه اسلوب عربى مانوس و معمولى را هم از دست داده است و مانند زاغ شده كه خواست چونكبك بخرامد راه رفتن خود را نيز فراموش كرد، اين دشمن قرآن نيز كه نتوانسته است به نظم آسمانى و معجز قرآن برسد، اسلوبمعمولى زبان عرب را هم فراموش كرده ، چيزى گفته است كه هر طبع و ذوقى از شنيدنشدچار تهوع مى شود، و لذا باز هم به شما خواننده عزيز سفارش ميكنم كه به اين ياوهگويى هايى كه دشمنان خواستند به قرآن نسبت دهند، مراجعه نمايد تا به درستى دعوىما پى ببرد، آنوقت است كه با اطمينان خاطر و به جراَت تمام حكم مى كند بر اينكهمحدثينى كه به چنين سوره هائى اعتناء مى كنند، بخاطر تعصب و تعبد شديدى است كهنسبت به روايات دارند و در تشخيص صحيح ازمجعول آن و در عرضه داشتن احاديث بر قرآن كوتاهى مى كنند و اگر اين تعصب و تعبدنبود، كافى بود در يك نظر حكم كنند به اينكه ترهات مذكور جزو قرآن كريم نيست . مجموع قرآن دلالت قطعى دارد بر اينكه در قرآن تحريفى رخ نداده است و اما اينكه گفتيم روايات تحريف ، به فرضى هم كه صحيح باشد مخالف با كتاب استو به همين جهت بايد طرح شودتوضيحش اين است كه مقصود ما مخالفت با ظاهر آيه (انانحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) و ظاهر آيه (و انه لكتاب عزيز لا ياتيهالباطل من بين يديه و لا من خلفه ) نيست ، تا بگوييد اين مخالفت ظنى است ، - چونظهور الفاظ آيه جزو ادله ظنى است - بلكه مراد مخالفت با دلالت قطعى كتاب است چونمجموع قرآنى كه فعلا در دست ما است به بيانى كه دردليل اول بر نفى تحريف گذشت ، دلالت قطعى دارد بر اينكه در قرآن تحريفى رخنداده است . و چطور ممكن است در اين دلالت خدشه كرد، وحال آنكه قرآنى كه در دست ما هست اجزايش در نظم بديع ، و معجزه بودن نظير يكديگرندو خودش در دفع اختلافاتى كه در بدو نظر به ذهن مى رسد كافى است . نه در دفع آناختلافات نقصى دارد، و نه در افاده معارف حقيقى و علوم الهى كلى و جزئيش قصورى ،معارفش همه به هم مربوط و فروعش بر اصولش مترتب ، و اطرافش بر اوساطش منعطفاست ، و اين خصوصيات كه در نظم قرآنى است و خداوند آن را به آن خصوصيات ، وصفنموده در همه جاى اين كتاب مشهود است . پاسخ به دو دليل ديگر قائلين به تحريف : استبعاد عقلى عدم تحريف وروايتىدرباره مصحف على عليه السلام و اما پاسخ از دليل دوم آنان كه گفتند (عقل بعيد مى داند قرآنى به دست غير معصومجمع آورى شود و هيچ اشتباه و غلطى در آن نباشد) اينست كه اين حرف ، حرفى خرافىبيش نيست ، بلكه مطلب به عكس است ، زيرا عقل مخالفت نوشته شده را با واقعش ممكنميداند، نه اينكه موافقت آن دو را بعيد و مخالفت آن را واجب شمارد پس هر جا كهدليل و قرينه اى باشد بر اينكه نوشته شده با واقعش موافق است آن را مى پذيرد و مابه جاى يك دليل و يك قرينه دليلهايى ارائه داديم كه همه موافقت اين قرآن را با واقعش اثبات مى كردند. و اما پاسخ از دليل سومشان اينكه صرف جمع آورى قرآن كريم توسط على ، امير المؤمنين (عليه السلام ) و عرضه داشتن بر اصحاب و نپذيرفتن آناندليل نمى شود بر اينكه قرآنى كه آن جناب جمع آورى كرده بود مخالف با قرآنديگران بوده ، و از حقايق اصولى دين و يا فرعى آن چيزى اضافه داشته است ، و بيشاز اين احتمال نمى رود كه قرآن آن جناب از نظر ترتيب سوره ها و يا آيه هاى يك سورهكه به تدريج نازل شده است با قرآن سايرين مخالفت داشته است ، آن هم مخالفتى كهبه هيچ يك از حقايق دينى برخورد نداشته . چون اگر غير اين بود و واقعا قرآن آن حضرت حكمى يا احكامى از دين خدا رامشتمل مى بود كه در قرآنهاى ديگر افتاده بوده است ، امير المؤ منين به آن سادگى دست ازقرآن خود بر نميداشت ، بلكه به طور قطع به وسيله آن به احتجاج مى پرداخت و بهمجرد اعراض آنان قانع نمى شد، همچنانكه مى بينيم كه در موارد مختلفى با آنان احتجاجنموده و روايات ، احتجاجات آن حضرت را ضبط نموده و در آن حتى يك مورد همنقل نشده كه آن جناب در باره امر ولايت و خلافتش و يا در امر ديگرى آيه و يا سوره اىخوانده باشد كه در قرآنهاى خود آنان نبوده باشد و آن جناب ايشان را به خيانت در قرآنمتهم كرده باشد. ممكن است كسى چنين خيال كند كه على (عليه السلام ) بخاطر حفظ وحدت مسلمين پافشارىنكرد. در جواب مى گوييم اگر مسلمانان ساليان درازى با قرآن انس گرفته بودند جاداشت على (عليه السلام ) از قرآن خود كه فرضا مخالف آن قرآنها بوده صرفنظرنمايد تا مبادا وحدت مسلمين را شكسته باشد. ولى گفتار ما در باره روز اولى است كهمسلمانان به جمع كردن قرآن پرداخته بودند و هنوز قرآن در دست مردم نبود و در شهرهاپخش نشده بود. و اى كاش مى فهميديم كه چگونه ممكن است ادعا كنيم اين همه آياتى كه شايد بهقول و ادعاى آنان بالغ بر هزارها آيه باشد همه راجع به امر ولايت بوده و مخالفين آنحضرت آنها را حذف كرده اند؟! و يا اصولا آيه هايى بوده كه عموم مسلمانان از آن خبرىنداشته اند و تنها على (عليه السلام ) از آن خبر دار بوده ؟ ! چطور چنين جراءتى به خودبدهيم ، با آنهمه دواعى قوى كه مسلمانان در حفظ قرآن و آن همه شوق و رغبتى كه درفراگرفتن آن از خود نشان مى دادند؟! و آن همه سعى و كوششى كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تبليغ آيات و رساندن آن به آفاق وتعليم و بيان آن مبذول داشته است ؟ ! با اينكه خود قرآن كريم در اين باره تصريحكرده كه : (يعلمهم الكتاب و الحكمة ) و نيز فرموده : (لتبين للناس مانزل اليهم ) آن آياتى كه احاديث مرسل مى گويند در سوره نساء در ميان جمله (و انخفتم الا تقسطوا فى اليتامى ) و جمله (فانكحوا ما طاب لكم من النساء) بوده و بهاندازه يك ثلث قرآن يعنى بيش از دو هزار آيه مى شده و افتاده . و نيز آن آياتى كهمحدثين سنى گفته اند از سوره برائت ساقط شده ، مانند (بسم الله ) آن و صدها آيهكه سوره مذكور را مساوى با سوره بقره ميكرده و اينكه سوره احزاب بزرگتر از سورهبقره بوده و دويست آيه از آن ساقط شده . و يا آن آياتى كه روايات مجعوله مذكورميگويد منسوخ التلاوه شده و جمعى از مفسريناهل سنت هم براى دفاع از يك حديث كه گفته (پاره اى از قرآن را خدا از يادها برد وتلاوتش را منسوخ كرد پذيرفته اند، كجا رفته اند؟ و چطور گم شده اند، كه حتى يكنفر هم سراغ يكى از آن هزارها را نگرفته است ؟!. خطاب به قائلين به تحريف : مقصود شما از نسخ تلاوت چيست ؟ و اگر شما هم همان حديث را سند قرار دهيد، و بگوييد خدا از يادها برده مى پرسيم از يادبردن خدا چه معنا دارد؟ و مقصود از نسخ تلاوت چه مى تواند باشد؟ آيا نسخ تلاوتبخاطر اين بوده كه عمل به آن آيات منسوخ شده ؟ پس چرا آيات منسوخه ديگرى كه هماكنون در قرآن كريم است منسوخ التلاوه نشد؟ و تاكنون در قرآن كريم باقى مانده ؟ ! مانند آيه صدقه و آيه نكاح زانيه و زانى ، وآيه عده و غير آن ؟ و جالب اينجاست كه آقايان آيات منسوخ التلاوه را دو قسم مى كنند،يكى آنها كه هم تلاوتش نسخ شده و هم عمل به آن ، و قسم ديگر آن آياتى كه تنهاتلاوتش نسخ شده است مانند آيه رجم . و يا بخاطر اين بوده كه واجد صفات كلام خدايى نبوده و بدين جهت خداوند خط بطلانبر آنها كشيده ، و از يادهايشان برده است . اگر چنين بود پس در حقيقت جزو كلام خدا وكتاب عزيز كه ( لاياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ) نبوده ، منزه از اختلافنبود، قول فصل و هادى به سوى حق و به سوى صراط مستقيم ، و معجزه اى كه بتوان باآن تحدى نمود و ... نبوده . و كوتاه سخن بگو قرآن نبوده ، زيرا خداى تعالى قرآن رابه صفاتى معرفى نموده است كه آن را نازل شده از لوح محفوظ، و نيز آن را كتابعزيزى خوانده كه در عصر نزولش و در اعصار بعد تا قيام قيامتباطل در آن راه ندارد، و آن را قول فصل ، هدايت ، نور، فرقان ميان حق وباطل ، معجزه و ... ناميده است . آيا با چنين معرفى باز هم مى توانيم بگوييم اين آياتىكه قرآن را معرفى مى كند مخصوص به پاره اى از قرآن بوده كه هم اكنون در دست مااست ، و تنها اين باقيمانده از يادها نمى رود، و منسوخ التلاوه و دستخوش بطلان نمىشود؟ آيا تنها اين باقيمانده است كه قول فصل ، هدايت ، نورفرقان ، و معجزه جاودانهاست ؟ و يا مى گوييد منسوخ التلاوه شدن و فراموش شدن بطلان نيست ؟ چطور بطلان نيست ؟مگر بطلان غير از اين است كه كلام ناقصى از اثر و خاصيت بيفتد و هيچ چيز نتواند آن رااصلاح نموده و براى ابد از كار بيفتد؟ و آيا با اينكه براى ابد از كار افتاده باز همذكر و ياد آورنده خداست . پس حق همين است كه به خود جرأ ت داده براى رهايى از اين همه غلط بگوييم رواياتى كهاز طرق شيعه و سنى در تحريف و يا نسخ تلاوت رسيده بخاطر مخالفتش با كتاب خدا،مردود است . پاسخ به دليل ديگر قائلين به تحريف : تكرار حوادث مربوط بهبنىاسرائيل در امت اسلام و اما پاسخ از دليل چهارم اينكه : اخبارى كه ميگويد (حوادث واقعه در امت اسلام مانندحوادثى است كه در بنى اسرائيل رخ داده )قبول داريم ، و حرفى در آنها نيست ، و اتفاقا اخبار بسيارى است كه شايد به حد تواتر هم برسد،ليكن به شهادت وجدان و ضرورت اين اخبار دلالت بر يكسان بودن در همه جهات ندارد. پس ناگزير بايد بپذيريد كه اين مشابهت در پاره اى امور آن هم از نظر نتيجه و اثراست ، نه از نظر عين حادثه . پس به فرضى هم كهقبول كنيم كه اين روايات تحريف كتاب را همشامل مى شود، مى گوييم ممكن است مشابهت امت اسلام با امت بنىاسرائيل در اين مساله از جهت نتيجه تحريف يعنى حدوث اختلاف و تفرقه و انشعاب بهمذاهب مختلف باشد، به نحوى كه اين مذهب آن مذهب را تكفير كند. همچنانكه در رواياتبسيارى كه بعضى ادعاى تواتر آنها را كرده اند آمده كه (به زودى امت اسلام به هفتادو سه فرقه منشعب مى شود همچنانكه امت نصارى به هفتاد و دو فرقه و امت يهود به هفتادو يك فرقه منشعب شد). و اين هم پر واضح است كه همه فرقه هاى مذكور از امتهاى سه گانه ، مذهب خود را مستندبه كتاب خدا مى دانند، و اين نيست مگر بخاطر اينكه كلمات را از جاى خود تحريف نمودهاند، و قرآن كريم را به رأ ى خود تفسير كرده ، و به اخبار وارده در تفسير آيات ( و لوهر چه باشد) اعتماد كرده اند بدون اينكه براى تشخيص صحيح از سقيم آن ، به خودقرآن عرضه كرده باشند. و كوتاه سخن ، اصل روايات داله بر اينكه ميان دو امت مشابهت و مماثلت است به هيچ وجهدلالت بر تحريف ، آنطور كه آنان ادعا مى كنند ندارد. بله ، در بعضى از آنها تصريحشده به اينكه قرآن تغيير و اسقاط و تحريف شود، و ليكن گفتيم كه اين دسته از اخبارعلاوه بر ضعفش بخاطر مخالفت كتاب مردود است . فصل چهارم : درباره جمع و تاءليف قرآن و جمع بين رواياتى كه برخى بر جمع قرآن درزمانپيامبر(ص ) و برخى بعد از آن حضرت دلالت دارند در تاريخ يعقوبى آمده كه : عمر بن خطاب به ابى بكر گفت : اى خليفهرسول خدا! حاملين قرآن بيشترشان در جنگ يمامه كشته شدند، چطور است كه قرآن را جمعآورى كنى زيرا مى ترسم با از بين رفتن حاملين ( حافظين ) آن تدريجا از بين برود؟ ابى بكر گفت : چرا اين كار را بكنم و حال آنكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين نكرده بود؟ از آن به بعد همواره عمر پشت اين پيشنهاد خود را گرفت تا آنكه قرآن جمع آورى و درصحفى نوشته شد، چون تا آن روز در تكه هايى از تخته و چوب نوشته مى شد، و درنتيجه متفرق بود. ابى بكر بيست و پنج نفر از قريش و پنجاه نفر از انصار را در جلسه اى دعوت كرد وگفت بايد قرآن را بنويسيد و آن را به نظر سعيد بن العاص كه مردى فصيح استبرسانيد. البته بعضى روايت كرده اند كه على بن ابى طالب آن را پس از رحلترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) جمع نمود و بر شترى بار كرد و به محضرصحابه آورد و فرمود: اين قرآن است كه من جمع آورى كرده ام . على (عليه السلام ) قرآنرا به هفت جزء تقسيم كرده بود. و روايت مذكور اسم آن اجزاء را هم برده . و در تاريخ ابى الفداء آمده كه : در جنگ با مسيلمه كذاب گروهى از قاريان قرآن ، ازمهاجر و انصار كشته شدند، و چون ابى بكر ديد عده حافظين قرآن كه در آن واقعه درگذشته اند بسيار است ، در مقام جمع آورى قرآن بر آمد و آن را از سينه هاى حافظين و ازجريده ها و تخته پاره ها، و پوست حيوانات جمع آورى نمود و آن را در نزد حفصه دخترعمر، همسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گذاشت . ريشه و مصدر اصلى اين دو تاريخ ، رواياتى است كه اينك از نظر خواننده مى گذرد. بخارى در صحيح خود از زيد بن ثابت نقل مى كند كه گفت : در روزهايى كه جنگ يمامهاتفاق افتاد ابى بكر به طلب من فرستاد وقتى به نزد او رفتم ديدم عمر بن خطاب همآنجاست . ابى بكر گفت : عمر نزد من آمده مى گويد كه واقعه يمامه حافظين قرآن را دروكرد و من مى ترسم كه جنگهاى آينده نيز ما بقى آنان را از بين ببرد، و در نتيجه بسيارىاز قرآن كريم با سينه حافظين آن در دل خاك دفن شود، و نيز مى گويد من بنظرم مىرسد دستور دهى قرآن جمع آورى شود. من به او گفتم : چگونه دست به كارى بزنم كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نكرده است ؟ عمر گفت : اين كار به خدا كارخوبى است . و از آن به بعد مرتب به من مراجعه ميكرد و تذكر ميداد تا آنكه خداوند سينهام را براى اين كار گشاده كرد و مرا جرأ ت آن داد، و نظريه ام برگشت و نظريه عمر راپذيرفتم . زيد بن ثابت مى گويد: كلام ابى بكر وقتى به اينجا رسيد به من گفت : تو جوانعاقل و مورد اعتمادى هستى و در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وحى الهى رابراى آن جناب مى نوشتى ، تو بايد جستجو و تتبع كنى و آيات قرآن را جمع آورىنمايى . زيد مى گويد: به خدا قسم اگر دستگاه ابى بكر به من تكليف مى كرد كهكوهى را به دوش خود بكشم سخت تر از اين تكليف نبود كه در خصوص جمع آورى قرآنبه من كرد، لذا گفتم چطور دست به كارى مى زنيد كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود نكرده است ؟ گفت : اين كار به خدا سوگندكار خيرى است . از آن به بعد دائما ابى بكر به من مراجعه مى كرد تا خداوند سينه مرا گشاده كرد، آنچنان كه قبلا سينه ابى بكر و عمر را گشاده كرده بود. با جرأ ت تمام به جستجوىآيات قرآنى برخاستم و آنها را كه در شاخه هاى درخت خرما و سنگهاى سفيد نازك و سينههاى مردم متفرق بود جمع آورى نمودم و آخر سوره توبه را از جمله (لقد جاءكمرسول ) تا آخر سوره برائت را نزد خزيمه انصارى يافتم و غير او كسى آن را ضبطنكرده بود و اين صحف نزد ابى بكر بماند تا آنكه از دنيا رفت ، از آن پس نزد عمر بودتا زنده بود و بعد از آن نزد حفصه دختر عمر نگهدارى مى شد. و از ابى داوود از طريق يحيى بن عبد الرحمن بن حاطب روايت شده كه گفت عمر آمد و گفت :هر كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيه و چيزى از قرآن شنيده و حفظكرده باشد آن را بياورد. و در آن روز داشتند قرآن را در صحيفه ها و لوحها و ... جمعآورى مى كردند و قرار بر اين داشتند كه از احدى چيزى از قرآن را نپذيرند تا آنكه دونفر بر طبق آن شهادت دهند. و باز از او از طريق هشام بن عروه از پدرش - البته در طريق سند اسم چند نفر بردهنشده - روايت كرده كه گفت : ابى بكر به عمر و به زيد گفت : بر در مسجد بنشينيد،هر كس دو شاهد آورد بر طبق آنچه از قرآن حفظ كرده پس آن را بگيريد و بنويسيد. و در الاتقان از ابن اشته - در كتاب المصاحف - از ليث بن سعد روايت كرده كه گفت :اولين كسى كه قرآن را جمع آورى كرد ابى بكر بود كه زيد بن ثابت آن را نوشت ، ومردم نزد زيد مى آمدند، و او محفوظات كسى را مى نوشت كه دو شاهد عادل مى آورد، و آخر سوره برائت را كسى جزابى خزيمة بن ثابت نداشت ابى بكر گفت : آن را هم بنويسيد، زيرارسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده بود شهادت ابى خزيمه به جاى دوشهادت پذيرفته مى شود، لذا زيد آن را هم نوشت . عمر آيه رجم را آوردقبول نكردند و ننوشت چون شاهد نداشت . و از ابن ابى داوود - در كتاب المصاحف - از طريق محمد بن اسحاق از يحيى بن عباد بنعبد الله بن زبير از پدرش روايت كرده كه گفت حارث بن خزيمه اين دو آيه را از آخرسوره برائت برايم آورد و گفت شهادت مى دهم كه اين دو آيه را ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيده و حفظ كرده ام عمر گفت : من نيز شهادتمى دهم كه آنها را شنيده ام . آنگاه گفت : اگر سه آيه بود من آن را يك سوره جداگانهقرار مى دادم ، و چون نيست در همان آخر برائت بنويسيد. و نيز از وى از طريق ابى العاليه از ابى بن كعب روايت كرده كه گفت : قرآن را جمعكردند تا رسيدند در سوره برائت به آيه (ثم انصرفوا صرف الله قلوبهم بانهمقوم لا يفقهون ) و خيال كردند كه اين آخرين آيه آنست . ابى گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بعد از اين آيه دو آيه ديگر براى من قرائتكرد، و آن آيه (لقد جاءكم رسول ) - تا آخر سوره - است . و در الاتقان از دير عاقولى در كتاب فوائدشنقل كرده كه گفت : ابراهيم بن يسار از سفيان بن عيينه از زهرى از عبيد از زيد بن ثابتبراى ما حديث كرد كه او گفته است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دار دنيارفت در حالى كه هنوز هيچ چيز از قرآن جمع آورى نشده بود. و حاكم در مستدرك به سندخود از زيد بن ثابت روايت كرده كه گفت : نزد مؤ لف : ممكن است اين روايت با روايتقبليش منافات نداشته باشد، و مقصود از اين روايت اين باشد كه آيه هايى كه از يكسوره به طور پراكنده نازل شده بود يكجا جمع مى كرديم و هر كدام را به سوره خودملحق كرديم . و يا پاره اى از سوره ها را كه از نظر كوتاهى ، بلندى ، متوسط بودننظير هم بودند مانند طوال و مئين و مفصلات را پهلوى هم قرار مى داديم همچنانكه در احاديثنبوى هم از آنها ياد شده . و گر نه بطور مسلم جمع آورى قرآن به صورت يك كتاب بعداز درگذشت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اتفاق افتاده و به همين وجهى كه ماگفتيم بايد حمل شود روايتى كه در ذيل مى خوانيد. و در صحيح نسائى از ابن عمر روايت كرده كه گفت : من قرآن را جمع آورى نمودم و همه شبمى خواندم تا به گوش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، فرمود: قرآنرا در عرض يك ماه بخوان . و در الاتقان از ابن ابى داوود به سند حسن از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت :قرآن در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به دست پنج نفر از انصار يعنىمعاذ بن جبل ، عبادة بن صامت ، ابى بن كعب ، ابو الدرداء و ابو ايوب انصارى جمع آورىشد. و نيز در همان كتاب از بيهقى - در كتابالمدخل - از ابن سيرين روايت كرده كه گفت : در عهدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرآن را چهار نفر جمع آورى كردند كه در آنهااختلافى نيست و آنان عبارت بودند از: معاذ بنجبل ، ابى بن كعب ، ابو زيد و به دو نفر ديگر كه در سه نفر مردد و مورد اختلاف است ،بعضى گفته اند ابو درداء و عثمان و بعضى ديگر گفته اند عثمان و تميم دارى . باز در همان كتاب از بيهقى و از ابن ابى داوود از شعبى روايت كرده كه گفت : قرآن را درعهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شش نفر جمع كردند: ابى ، زيدمعاذ، ابوالدرداء سعيد بن عبيد و ابو زيد. البته مجمع بن حارثه هم جمع كرده بود، مگر دو سورهو يا سه سوره را. و نيز در همان كتاب از ابن اشته - در كتاب المصاحف - از طريق كهمس از ابن بريدهروايت كرده كه گفت : اولين كسى كه قرآن را در مصحفى جمع كرد سالم غلام ابى حذيفه بود كه قسم خوردهبود تا قرآن را جمع نكرده رداء به دوش نگيرد، و بالا خره جمع كرد .... مؤ لف : نهايت چيزى كه اين روايات بر آن دلالت دارد اين است كه نامبردگان در عهدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سوره ها و آيه هاى قرآن را جمع كرده بودند. واما اينكه عنايت داشته بودند كه همه قرآن را به ترتيب سوره و آيه هايى كه امروز دردست ما است و يا به ترتيب ديگرى جمع كرده باشند دلالت ندارد . آرى ، اين طور جمعكردن تنها و براى اولين بار در زمان ابو بكر باب شده است . فصل پنجم : جمع و تدوين قرآن بر اساس يك قرائت در زمان عثمان بعد از آنكه تدوين و جمع آورى قرآن در زمان ابو بكر شروع شد، در نتيجه ادامه اين كارقرآنهاى مختلفى و قرائتهاى زيادى به وجود آمد و لذا عثمان براى بار دوم به جمع آورىآن پرداخت . يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد: عثمان قرآن را جمع آورى و تاليف كرد، سوره هاىطولانى را در يك رديف ، و سوره هاى كوتاه را در يك رديف ديگر قرار داد و آنگاه تمامىمصحف ها را كه در اقطار آن روز اسلام بود جمع نمود و با آب داغ و سركه بشست . و بهقول بعضى ديگر بسوزانيد و جز مصحف ابن مسعود هيچ مصحفى نماند مگر آنكه همين معاملهرا با آن نمود. ابن مسعود در آن موقع در كوفه بود، حاكم كوفه عبد الله بن عامر خواست قرآن او رابگيرد و او از دادن قرآن امتناع نمود. حاكم قضيه را به عثمان نوشت در جواب دستور آمدكه او را به مدينه بفرست تا اين دين رو به فساد ننهاده نقصانى در آن پديد نيايد. ابنمسعود وارد مدينه شد، وقتى به مسجد در آمد كه عثمان بر فراز منبرمشغول خطابه بود. وقتى ابن مسعود را ديد رو كرد به مردم و گفت : جانور بدى دارد برشما وارد مى شود. ابن مسعود هم جواب تندى به او داد. عثمان دستور داد با پايش او را بهزمين بكشند، و در نتيجه اين عمل دو تا از دنده هاى سينه اش شكست . عايشه وقتى جريان راشنيد زبان به اعتراض گشود و بگومگوى بسيار كرد. به امر عثمان مصحفهاى نوشته شده به همه شهرها ازقبيل كوفه بصره ، مدينه ، مكه ، مصر، شام ، بحرين ، يمن و جزيره فرستاده شد و بهمردم دستور داده به يك نسخه قرآن را قرائت كنند. و اين اقدام عثمان بدين جهت بود كه به گوشش رسيده بود كه مى گويند قرآن فلانقبيله ، و خواست تا اين اختلاف را از ميان بردارد. بعضى گفته اند: همين ابن مسعود اينحرف را براى عثمان نوشته بود، ولى وقتى شنيد كه نتيجه گزارشش اين شده كه عثمانقرآنها را مى سوزاند ناراحت شد و گفت من نمى خواستم اينطور بشود. بعضى ديگرگفته اند گزارش مذكور را حذيفة بن يمان داده بود. و در كتاب الاتقان آمده كه بخارى از انس روايت كرده كه گفت : حذيفة بن يمان درروزگارى كه با اهل شام به سرزمين ارمنيه و بااهل عراق به سرزمين آذربايجان مى رفت و سرگرم فتح آنجا بود به اين مطلب برخوردكه مردم هر كدام قرآن را يك جور قرائت مى كنند، خيلى وحشت زده شدوقتى به مدينه آمد ووارد بر عثمان شد، رو كرد به عثمان و گفت : عثمان بيا و امت اسلام را درياب و نگذارمانند امت يهود و نصارى دچار اختلاف شوند. عثمان نزد حفصه فرستاد كه قرآنى كه نزدتو است بده تا از روى آن نسخه برداريم و دوباره نسخه خودت را بتو برگردانيم .آنگاه زيد بن ثابت ، عبد الله بن زبير، سعيد بن عاص و عبد الرحمن بن حارث بن هشام رامامور كرد تا از آن نسخه بردارند. و به سه نفر قريشى گفت : اگر قرائت شما با قرائت زيد بن ثابت اختلاف داشت بهقرائت قريش بنويسيد، زيرا قرآن به زبان قريش نازل شده . اين چهار نفر اين كار را كردند و صحف را در مصحف وارد نمودند. آنگاه عثمانصحف حفصه را به او برگردانيد، و از مصاحف نوشته شده به هر ديارى يكى فرستاد ودستور داد تا بقيه قرآنها را چه در صحف و چه در مصاحف آتش زدند. زيد بن ثابت مى گويد: در آن موقع كه قرآنها را جمع آورى مى كرديم به اين مطلببرخورديم كه در سوره احزاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيه اى راقرائت مى كرد ولى در نسخه هايى كه در اختيار داشتيم نبود، بعد از تحقيق معلوم شد تنهاخزيمة بن ثابت انصارى آن را دارد. آن را كه عبارت بود از آيه (من المؤ منينرجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ) در جاى خودش قرار داديم . باز در همان كتاب است كه ابن اشته از طريق ايوب ، از ابى قلابه روايت كرده كه گفت :مردى از بنى عامر كه انس بن مالكش مى گفتند گفت در عهد عثمان اختلافى بر سر قرآنپديد آمد و آنچنان بالا گرفت كه آموزگاران و دانش آموزان بجان هم افتادند. اين مطلببه گوش عثمان رسيد و گفت در حكومت من قرآن را تكذيب مى كنيد و آن را به دلخواه خودقرائت مى نماييد؟ قهرا آنهايى كه بعد از من خواهند آمد اختلافشان بيشتر خواهد بود، اىاصحاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) جمع شويد و براى مردم امامى بنويسيد. اصحاب گرد هم آمدند و به نوشتن قرآن پرداختند، و چون در آيه اى اختلاف مى كردند ويكى مى گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين آيه را به فلانى ياد دادعثمان ميفرستاد تا با سه نفر شاهد از اهل مدينه بيايد آنگاه مى پرسيدندرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين آيه را چگونه به تو ياد داده ؟ آيا اينجوريا اينجور؟ مى گفت نه اينطور به من آموخته است ، آيه را آنطور كه گفته بود در جاىخالى كه قبلا برايش گذاشته بودند مى نوشتند. باز در همان كتاب از ابن ابى داوود ازطريق ابن سيرين از كثير بن افلح روايت كرده كه گفت : وقتى عثمان خواست مصاحف رابنويسد براى اين كار دوازده نفر از قريش و انصار را انتخاب نمود، ايشان فرستادند تاربعه را كه در خانه عمر بود آوردند. عثمان با ايشان قرار گذاشت كه در هر قرائتى كهاختلاف كردند تاخير بيندازند تا از او دستور بگيرند. محمد مى گويد: به نظر منمنظور از تاخير انداختن اين بود كه آخرين عرضه قرآن را پيدا نموده آيه را بر طبق آنبنويسند ( چون جبرئيل سالى يك بار همه قرآن را بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرضه ميكرد). و نيز در آن كتاب است كه ابن ابى داوود به سند صحيح از سويد بن غفله روايت كرده كهگفت على (عليه السلام ) فرمود: در باره عثمان جز خوبى نگوييد، زيرا به خدا قسم كه آنچه او در خصوص قرآن انجام داد همه با مشورت ما و زير نظر مابود، مرتب مى پرسيد: شما چه مى گوييد در باره اين قرائت ؟ ( و جريان چنين بود كهروزى گفت ) شنيدم : بعضى به بعضى مى گويند قرائت من از قرائت تو بهتر است ، واين كار سر از كفر در مى آورد ما گفتيم : نظر خودت چيست ؟ گفت من نظرم اين است كه همهمردم را بر يك قرائت وادار سازيم ، تا در قرائت قرآن فرقه فرقه نشوند، ما گفتيمبسيار نظر خوبى است . در الدر المنثور است كه ابن ضريس از علباء بن احمر روايت كرده كه عثمان بن عفان وقتىخواست مصاحف را به صورت يك كتاب در آورد، بعضى خواستند حرف (واو) را ازاول جمله (و الذين يكنزون الذهب و الفضة ) در سوره برائت بيندازند، ابى گفت يا واوآن را بنويسيد و يا شمشير خود را بدوش مى گيرم . پس ، از حذف آن منصرف شدند. و در كتاب الاتقان از احمد، ابى داوود، ترمذى ، نسائى ابن حيان و حاكمنقل كرده كه همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : من به عثمان گفتم چه چيزوادارتان كرد كه سوره انفال و سوره برائت را پهلوى هم بنويسيد با اينكه يكى ازسوره هاى طولانى است و ديگرى از سوره هاى صد آيه اى است و ميان آن دو (بسم اللهالرحمن الرحيم ) نگذاشتيد و ميان هفت سوره طولانى گذاشتيد؟ عثمان گفت : سوره اى داراى آيات بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )نازل مى شد و وقتى چيزى نازل مى شد به بعضى از نويسندگان وحى مى فرمود اينآيات را بگذاريد در آن سوره اى كه در آن چنين و چنان آمده ، و سورهانفال از سوره هايى است كه در اوائل هجرت در مدينهنازل شد، و سوره برائت از سوره هايى است كه در اواخرنازل شد ولى چون مطالب آن شبيه به مطالبانفال بود، من شخصا خيال كردم كه اين سوره جزو آن سوره است . و چونرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا رفت و تكليف ما را در باره اين مطلب معيننفرمود به همين جهت من از يك سو اين دو سوره را پهلوى هم قرار دادم ، و ميان آن دو (بسمالله الرحمن الرحيم ) قرار ندادم ، و از سوى ديگر آن را پهلوى هفت سوره طولانىگذاردم . موءلف : مقصود از هفت سوره طولانى بطورى كه از اين روايت و از روايت ابن جبير بر مىآيد سوره هاى بقره ، آل عمران ، نساء، مائده ، انعام ، اعراف ، و يونس است كه در جمعاول ترتيب آنها بدين قرار بوده و سپس عثمان آن را تغيير داده ،انفال را كه از مثانى است ، و برائت را كه از صد آيه ها است و بايد قبلا از مثانى باشد،ميان اعراف و يونس قرار داد و انفال را جلوتر از برائت جاى داد. فصل ششم : آنچه از روايات مربوط به جمع و تاءليف قرآن استفاده مى شود رواياتى كه در دو فصل گذشته نقل شد معروفترين روايات وارده در باب جمع آورىقرآن است كه بعضى از آنها صحيح و بعضى ديگر غير معتبر است ، و از مجموع آنها برمى آيد كه جمع آورى قرآن در نوبت اول عبارت بوده از جمع آورى سوره ها كه يا برشاخه هاى نخل و يا در سنگهاى سفيد و نازك و يا كتفهاى گوسفند و غير آن و يا در پوستو رقعه ها نوشته شده بود و پيوستن آيه هايى كهنازل شده و هر كدام در دست كسى بوده به سوره هايى كه مناسب آن بوده است . و اما جمع در نوبت دوم ، يعنى جمع در زمان عثمان ، عبارت بوده از اينكه جمعاول را كه آن روز دچار تعارض نسخه ها و اختلاف قرآنها شده بود به يك جمع منحصركردند و تنها آيه اى كه در اين جمع ملحق شد آيه (من المؤ منينرجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ...) بود كه آن را در سوره احزاب جاى دادند، چنانكه ازقول زيد بن ثابت نقل شد در حالى كه مدت پانزدهسال كه از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گذشت كسى اين آيه را درسوره احزاب نمى خواند و جزو آن محسوب نمى شد. همچنانكه بخارى از ابن زهير روايت كرده كه گفت : من به عثمان گفتم آيه (و الذينيتوفون منكم و يذرون ازواجا) را آيه ديگرى نسخ كرده و شما ناسخش را ننوشتيد و يانخواستيد بنويسيد؟ گفت برادر زاده ! من هيچ آيه اى را از قرآن از جاى خودش تغيير نمىدهم . و آنچه كه تفكر آزاد در پيرامون اين روايات - كه عمده و مهمترين روايات اين باب است- و همچنين در دلالت آنها به آدمى مى فهماند اين است كه هر چند روايات ، آحاد و غيرمتواتر است ، و ليكن قرائن قطعيه همراه دارد كه آدمى را ناگزير از پذيرفتن آنها مى كند، چونبطورى كه قرآن كريم تصريح فرموده رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرچه كه از قرآن برايش نازل مى شده بدون اينكه چيزى از آن را كتمان كند به مردم ابلاغمى كرده ، و حتى به مردم ياد مى داده و برايشان بيان مى كرده ، و همواره عده اى ازصحابه ايشان مشغول ياد دادن و ياد گرفتن بودند كه چطور قرائت كنند، و بيان هر كدامچيست ، آن عده كه به ديگران ياد مى دادند همان قراء بودند كه بيشترشان در جنگ يمامهكشته شدند. مردم آن زمان هم رغبت شديدى در گرفتن قرآن و حفظ كردنش داشتند، و اين گرمى بازارتعليم و تعلم قرآن همچنان ادامه داشت تا آنكه قرآن جمع آورى شد پس حتى يك روز وبلكه يك ساعت هم بر مسلمانان صدر اول پيش نيامد كه قرآن از ميانشان رخت بر بستهباشد، و آنچه كه بر سر تورات و انجيل و كتابهاى ساير انبياء آمد بر سر قرآنكريم نيامد. علاوه بر اينكه روايات بى شمارى از طريق شيعه و سنى داريم كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيشتر سوره هاى قرآنى را در نمازهاى يوميه وغير آن مى خواند، و اين قرآن خواندن در نماز در حضور انبوه جمعيت بود، و در بيشتر اينروايات اسامى سوره ها چه مكى و چه مدنى آن برده شده است . از اينهم كه بگذريم رواياتى در دست است كه مى رساند هر آيه اى كه مى آمدهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مامور مى شده آن را در چه سوره اى و بعد ازچه آيه اى جاى دهد، مانند روايت عثمان بن ابى العاص كه ما آن را در تفسير آيه (ان اللهيامر بالعدل و الاحسان ) نقل مى كنيم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )فرمود: جبرئيل اين آيه را برايم آورد و دستور داد آن را در فلان جاى از سورهنحل قرار دهم . و نظير اين روايت رواياتى است كه مى رساندرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سوره هايى را كه آياتش به تدريجنازل شده بود خودش خواند، مانند سوره آل عمران و نساء و غير آن . پس ، از اين رواياتآدمى يقين كند كه آن جناب بعد از نزول هر آيه به نويسندگان وحى دستور مى داد كه آنرا در چه سوره اى در چه جايى قرار دهند. از همه شواهد قطعى تر همان دليلى است كه در ابتداى اين مباحث آورديم ، كه قرآن موجوددر عصر ما داراى تمامى اوصافى است كه خداى تعالى قرآننازل بر پيغمبر را به آن توصيف مى كند. و كوتاه سخن مطالبى كه از روايات مذكور استفاده مى شود چند مطلب است : دلالت روايات مربوط به جمع قرآن بر عدم تحريف 1 - اينكه آنچه ما بين دو جلد قرآن كريم هست همه كلام خداى تعالى است ، چيزى بر آناضافه نشده و تغييرى نيافته . و اما اينكه چيزى از قرآن نيفتاده باشد اين ادله دلالتقطعى بر آن ندارد، همچنانكه به چند طريق روايت هم شده كه عمر بسيار به ياد آيه رجممى افتاد و نوشته نشد. و نمى توان اين گونه روايات را كه به گفته آلوسى از حدشماره بيرون است حمل بر منسوخ التلاوه كرد، زيرا گفتيم منسوخ التلاوه سخنى بيهودهبيش نيست و روشن ساختيم كه سخن از منسوخ التلاوه كردن از اثبات تحريف قرآن شنيعتر و رسواتر است . علاوه بر اين ، كسانى كه به غير آن قرآنى كه زيد به امر ابو بكر و در نوبت دوم بهامر عثمان نوشت قرآن ديگرى داشتند - مانند على بن ابى طالب (عليه السلام ) و ابى- بن كعب و عبد الله بن مسعود - چيزى را از آنچه كه در قرآن دائر در ميان مردم بودانكار نكردند و نگفتند فلان چيز غير قرآن وداخل قرآن شده . تنها چيزى كه از نامبردگان در مخالفت با آن قرآن رسيده اين است كه ازابن مسعود نقل شده كه او در قرآن خود، معوذتين را ننوشته بود، و مى گفت اينها دو حرزبودند كه جبرئيل براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آورد تا حسن و حسين رابا آن معوذ كند و از گزند حوادث بيمه سازد. ولى بقيه اصحاب اين سخن ابن مسعود رارد كرده اند و از امامان اهل بيت (عليهمالسلام ) بطور تواتر تصريح شده كه اين دوسوره از قرآن است . و كوتاه سخن ، روايات سابق همانطور كه مى بينيد روايات آحادى است محفوف به قرائنقطعى كه به طور قطع تحريف به زياده و تغيير را نفى كند، و نسبت به نفى تحريفبه نقيصه دليلى است ظنى . پس ، از اينكه بعضى ادعا كرده اند كه روايات نافيه هرسه قسم تحريف متواتر است ، ادعاى بدون دليل كرده اند.
|
|
|
|
|
|
|
|