1- غير از آنچه تعلق به اصول دين دارد؛ مانند توحيد،عدل ، نبوت ، معاد، بهشت ، دوزخ ، ثواب و عقاب ؛ زيرا اينها امورى است كه حضرت آدم وساير پيامبران تا پيغمبر خاتم محمّد - صلّى اللّه عليه وآله - آورده اند.
2- ابن مردويه در تفسير آيه شريفه روايت نموده كه منظور از مخالفت با پيغمبر،مخالفت با على و مقصود از (( پس از آنكه حق بر او روشن شد )) حقّ على است . و (( راه مؤمنين )) نيز به استناد روايات متواتر عترت طاهره ، طريقه آن ذوات مقدس است . (سورهنساء، آيه 115).
3- ((ما اتاكُمُ الرّسُولُ فَخَذوُه وما نَهاكُمْ عَنْه فَانْتَهُوا (سوره حشر، آيه 7).
4- ((وَما كانَ لِمؤ مِنٍ ولامُؤ مِنَةٍ اِذا قَضى اللّهُ ورَسُولُهُ اَمْراً اَن يكونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْاَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً (سوره احزاب ، آيه 36).
5- ((فَلا وَ رَبّكَ لايُؤ مِنُونَ حَتّى يُحَكّموكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُم ثُمَّ لايَجِدُوا فىانفسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلّمُوا تَسليماً (سوره نساء، آيه 65).
6- ((اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ ذى قُوّةٍ عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكين ، مُطاعٍ ثَمَّ اَمينٍ وَما صاحِبُكُمبِمَجْنُونٍ)) (سوره تكوير، آيه 19 - 22).
7- ((اِنَّهُ لَقَولُ رَسولٍ كريمٍ وَ ما هُوَ بقَولِ شاعِرٍ قَليلاً ماتُؤ مِنُونَ ولابِقَوْلٍ كاهِنٍقَليلاً ما تَذَكَّرُونَ تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمين )) (سوره حاقّه ، آيه 40 - 43).
8- ((وَ ما يَنطِقُ عَنِ الهَوى اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى عَلّمهُ شَديدُ القُوى )) (سوره نجم ،آيه 3).
9- ((لا يَأ تيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيهِ ولامِنْ خَلْفِهِ تَنزيلٌ مِن حَكيمٍ حَميدٍ)) (سورهفصلت ، آيه 42).
10- سوره كهف ، آيه 104.
11- بايد متوجه بود كه مؤ لّف ، در محيط تسنّن و ميان طرفداران خلفا مى زيستهاست .
12- يعنى : ((پس مژده بده بندگانى را كه سخن را مى شنوند و از بهترين آنهاپيروى مى كنند، آنها كسانى هستند كه خداوند آنها را هدايت كرده ، و آنان همان خردمندانند!))(سوره زمر، آيه 17 - 18).
13- سوره بقره ، آيه 256.
14- قسمتى از اين مقاله كه مجله رسالة الاسلام منتشر ساخته ، پس از مقدمه مترجم درطبع نخست كتاب ترجمه شده است .
15- تلخيص و ترجمه از مقدمه مفصل مرحوم ((صدرالدين شرف الدين )) فرزند مؤلّف مرحوم صدرالدين شرف الدين فرزند ارشد مؤ لّف ، يكى از نويسندگان مشهورلبنان بود. پس از مرگ پدر سفرى به قم آمد و من او را در حضور مرحوم آيت اللّهبروجردى ديدم كه سخت مورد تفقّد آن مرد بزرگ علم و دين واقع شد . مرحوم آيت اللّهبروجردى در آن جلسه خصوصى ، مرحوم شرف الدين و فرزندش را به بهترين تعبير،ستود. و مؤ لّف عاليقدر اين كتاب را يكى از مفاخر بزرگ عالم اسلام و تشيّع دانست وفرمود: قدرت بيان و نثر شيواى مرحوم شرف الدين ومتانت و قوّهاستدلال آن مرحوم ، بى نظير بود. سپس از اين فرزندش كه مقدّمه اى بر يكى ازكتابهاى پدر نوشته بود، قدردانى و تمجيد زياد فرمود (مترجم ).
16- شرح حال مختصر مؤ لّف فقيد را آقاى صدر در 36 صفحه نوشته است ، كه مادر اينجا به اختصار مطالبى از آن را اقتباس نموده و مى نگاريم (مترجم ).
17- اين كتاب اكنون به چاپ رسيده است .
18- منظور اين است كه : همانطور كه سياست استعمارى و دسايس بيگانگان ، فرقاسلامى و از جمله شيعه وسنّى را از هم جدا كرده است ، بايد سياست اسلامى به منظورمقابله با دشمن مشترك نيز، آنها را به هم پيوند دهد، تا از همان راه كه ضربت خورده اند،به آنها ضربت زنند (مترجم ).
19- اين كتاب و كتب ديگر سيد بزرگوار، از آن زمان تاكنون بارها چاپ شده وتعداد چاپ آنها بويژه المراجعات ، النص والاجتهاد والفصول المهمة از ده ها بار گذشته است .
20- مستقلاً نيز به چاپ رسيده است .
21- اخيراً چاپ شده است .
22- اين مؤ سسات را ما از نزديك در شهر صور لبنان ديديم . امروز مؤ سساتمزبور به وسيله دانشمند محترم آقاى حاج سيد موسى صدر،تكميل و توسعه يافته و به صورتهاى گوناگون در آمده است كه جا دارد جداگانه وبه تفصيل نگاشته شود. آقاى سيد موسى صدر از دانشمندان حوزه علميه قم ، فرزندمرحوم آيت اللّه صدر و خاله زاده مرحوم شرف الدين ، گ گ پس از رحلت آن مرحوم بهشهر صور دعوت شد. و اينك در جاى مرحوم شرف الدين با موفقيتمشغول انجام وظيفه هستند. به يارى خدا در آينده نزديك ، اين مؤ سسات در كتابى به نام((امام موسى صدر)) منتشر خواهد شد. (مترجم ).
23- استاد اصول فقه در دانشكده منتدى النشر و دبيركل ((جمعيت منتدى النشر))
24- على بن محمد حنبلى شافعى آمدى ، (متوفاى 631 ه در دمشق ) از علماىاصول فقه و عامه ، مؤ لف كتاب ((الاحكام فىاصول الاحكام )) است (مترجم )
25- الاحكام آمدى ، ج 4، ص 218.
26- رساله ((الانصاف فى بيان سبب الاختلاف شاه ولى اللّه دهلوى )) كه فريدوجدى آن را در ماده ((جهد)) دائرة المعارف خود، ج 3، ص 236 آورده است .
27- اصول الفقه ، محمد خضرى ، ص 357.
28- رساله شافعى ، ص 477.
29- تمهيد لتاريخ الفلسفة الاسلامية ، ص 138.
30- مانند احكام القرآن محقق اردبيلى ، فقيه مشهور.
31- منظور از معصوم در نزد شيعه اماميه ، پيغمبر اكرم و ائمّه اطهار - عليهم السّلام -است كه با ادله منصوص ، به امامت رسيده اند.
32- علم اصول الفقه وخلاصة تاريخ التشريع الاسلامى ، ص 37.
33- سوره مائده ، آيه 6.
34- مصادر التشريع الاسلامى ، ص 8 - 9.
35- يعنى : ((آنان كه به آخرت ايمان ندارند) جز در پى گمان و پندار نمى روندوظنّ و گمان هم در فهم حق و حقيقت ، سودى ندارد)) (سوره نجم ، آيه 28).
36- يعنى : (( اى اهل ايمان ! از بسيارى پندارها (وظنّ بد) در حق يكديگر بپرهيزيدكه برخى از پندارها معصيت است )) (سوره حجرات ، آيه 12).
37- المدخل الى علم اصول الفقه ، ص 261.
38- اصول الفقه ، خضرى ، ص 302.
39- علم اصول الفقه وخلاصة التشريع الاسلامى ، ص 92.
40- ر . ك : مبحث : ((سهم مؤ لفة قلوبهم ))والمدخل الى اصول الفقه / دواليبى ، ص 216، طبع دوّم ).
41- تمهيد لتاريخ الفلسفة الاسلاميه ، ص 145.
42- همان مأ خذ (به نظر نويسنده اين سطور، اين حديث مربوط به اعزام على - عليهالسّلام - به يمن بوده است . و جاعلين حديث ، مسير آن را مانند موارد بسيارى ديگر عوضكرده اند! طبع قضيه هم اين را مى رساند).
43- الانصاف فى بيان سبب الاختلاف ،بنقل از دائرة المعارف فريد وجدى ،ج 3، ص 212
44- همان مأ خذ.
45- تمهيد لتاريخ الفلسفة الاسلامية ، ص 177.
46- محاضرات فى تاريخ الفقه الاسلامى ، ص 23.
47- همان مأ خذ، ص 24.
48- محاضرات ، ص 25.
49- يعنى : ((آنچه را پيغمبر براى شما آورده ، اخذ كنيد و از آنچه شما را بر حذرداشته است ، اجتناب نماييد)) (سوره حشر، آيه 7).
50- الاحكام فى اصول الاحكام ، ج 1، ص 114.
51- تمهيد لتاريخ الفلسفة الاسلامية ، ص 132.
52- ر . ك : همين كتاب ، فصل خوارج و داستان مالك بن نويره و غيره .
53- سال 1329 و 1330 هجرى پس از مراجعت از نجف اشرف .
54- اين كتاب چند بار ترجمه شده است ؛ نخست به وسيله علاّمه فقيد؛ مرحوم سرداركابلى ، به نام ((مناظرات )) و اخيراً نيز به نام ((دو رهبر مذهبى )) توسط آقاى مصطفىزمانى .
55- سوره تكوير، آيه 19 - 22.
56- سوره نجم ، آيه 5.
57- در آن روز پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به خداوند ((وَاَنْذرِ عَشيرتَكَالا قْرَبين )) فاميل و عشيره خود را دعوت نمود و آخرين سخنى كه به آنها گفت اين بود كهدست على - عليه السّلام - را گرفت و فرمود: ((هذا أ خى و وزيرى و وصيى و خليفتىفيكم فاسمعوا و اطيعوا))
يعنى : ((اين برادر، وزير، وصى و جانشين من در ميان شماست ، پس گوش به فرمان وىبدهيد و آنچه مى گويد اطاعت كنيد)) . (ر . ك : مراجعه بيست و بيست و يكم از كتاب((المراجعات )).
58- سوره ق ، آيه 37.
59- اشاره به نصوص صريح و روايات معتبر صحيحى است كه درباره عترتطاهره از رسول اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - رسيده است : (انّى تارك فيكم الثّقلينكتاب اللّه و عترتى اهل بيتى ) وخاندان پيغمبر را همتاى قرآن قرار داده تا هر دو پيشواىخردمندان باشند. اين احاديث را مسلم ، ترمذى و نسائى در صحيح خود و احمدبنحنبل در مسندو طبرانى در معجم كبير و حاكم نيشابورى در مستدرك و ذهبى در تلخيص مستدركو ابن ابى شيبه و ابو يعلى در سنن خود و محمد بن سعد در طبقات و ديگران ، به طرقمتعدد و اسناد بسيار، نقل كرده اند. تفصيل آن را در مراجعه هشتم از كتاب ((المراجعات )) مابخوانيد.
60- اشاره به حديث : ((اهل بيتى امان لامتى من الاختلاف ، فاذا خالفتهم قبيلة من العربگ گ اختلفوا فصارو حزب ابليس )):
يعنى : ((خاندان من امان امت من از اختلاف هستند، وقتى قبيله اى از عرب با آنها مخالفت نمود،خود دچار اختلاف مى شوند و به صورت حزب شيطان در مى آيند)).
اين حديث ، در مستدرك حاكم ، جزء 3، ص 149 آمده است . سپس حاكم مى گويد: حديثىصحيح الاسناد است ، ولى بخارى و مسلم آن رانقل نكرده اند!
61- ((مثل اهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلّف عنها غرق )). (مستدرك حاكم ،جزء3، ص 151 از ابوذر غفارى ).
62- ((انّما مثل اهل بيتى فيكم مثل باب حطّة بنىاسرائيل من دخله غفر له )) (طبرانى از ابو سعيد خدرى در ((اوسط)) آورده است ).
63- صبان در ((اسعاف الراغبين )) و شيخ يوسف نبهانى در ((الشرف المؤ بد))وساير اعلام ثقات به اسناد خود از ابوذر غفارى روايت كرده اند كه پيغمبر فرمود:((اجعلوا اهل بيتى منكم مكان الرأ س من الجسد ومكان العينين من الرأ س ، ولايهتدى الرأ س الاّبالعينين )) (ر. ك : مراجعه ششم تا سيزدهم از كتاب ((المراجعات )).
64- و يقضى الامر حين تغيب تيم
|
65- موضوع تهديد على - عليه السّلام - به سوزاندن خانه اش ، به تواترقطعى ثابت شده است (به اين معنا كه سنّى و شيعه آن رانقل كرده اند و موضوعى مسلم است ): ابوبكر احمدبن عبدالعزيز جوهرى در كتاب((السقيفه )) آن را روايت كرده است . ابن ابى الحديد در جلداول شرح نهج البلاغه ، صفحه 130 و 134 از وىنقل كرده است . طبرى نيز در دو مورد، ضمن حوادثسال يازدهم هجرت ، از تاريخ خود آورده است . ابن قتيبه دينورى هم دراوايل كتاب ((الامامة والسياسة )) و ابن عبدربّه مالكى در ((حديث السقيفه ))، جزء دوم ((عقدالفريد)) و مسعودى در ((مروج الذهب )) به نقل از عروة بن زبير در مقام اعتذار از برادرشعبداللّه زبير كه تصميم داشت بخاطر خوددارى بنى هاشم از بيعت با وى ، خانه هايشانرا طعمه حريق سازد. و ابن شحنه آنجا كه در كتاب ((روضة المناظر)) از بيعت سقيفه سخنمى گويد. و ابوالفداء در جايى كه از ماجراى بيعت ابوبكر در تاريخ خود موسوم بهالمختصر فى اخبار البشر)) و شهرستانى در((ملل و نحل )) آنجا كه از فرقه نظاميه سخن مى دارد، از ((نظام )) روايت نموده است .علاّمه حلّى نيز در ((نهج الصدق ))) آن را از كتاب ((المحاسن و انفاس الجواهر))نقل مى كند. ونيز ابن خنزابة در ((غرر)) آورده است . بعلاوه ، ابومخنف كتابىمستقل در باب بيعت سقيفه تأ ليف كرده و بهتفصيل ، در اين باره سخن گفته است .
66- و قوله لعلى قالها عمر
|
اكرم بسامعها و اعظم بملقيها
|
حرقت دارك لا ابقى عليك بها
|
ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها
|
ما كان غير أ بى حفص بقائلها
|
67- ((لَقَدْ جائَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ماعَنِتّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَرَؤُفٌ رَحيمٌ)) (سوره توبه ، آيه 129).
68- اشاره به حديث ((يحفظ المرء فى ولده )).
69- همين عدّه بودندكه با گروهى ديگر واردخانه فاطمه - عليهاالسّلام -دخترپيغمبر شدند. چنانكه در صفحه 19 جلد دوم شرح نهج البلاغه ابن أ بى الحديداست . ابوبكر جوهرى مى نويسد: وقتى با ابوبكر بيعت كردند،زبير ومقداد با گروهىاز مردم به خانه على آمد ورفت مى كردند. عمر هم وارد خانه فاطمه شد وگفت : اى دخترپيغمبر،هيچ كس نزد ما بهتر از پدرت وبعد از او از تو بهتر نيست ، ولى به خدا قسم!اين موضوع مانع از اين نيست كه اگر اين عده در خانه تو گِرد آيند، دستور مى دهم كهخانه ات رابا آنها طعمه حريق سازند!(شرح نهج البلاغه ، جلد1،صفحه 130).
70- اين جشن و شادمانى را زبير بن بكّار زبيرى در ((الموفقيات )) بهنقل از شرح نهج البلاغه ابن أ بى الحديد، جلد 2، صفحه 8 ، صريحاًنقل كرده است .
71- تفصيل اين موضوعات در كتاب ما ((فلسفه ميثاق وولايت )) آمده است . كافى استكه خواننده ، مراجعه 82 و84 كتاب ((المراجعات )) وهمچنين ((تنبيه ))فصل هشتم كتاب ديگر ما ((الفصول المهمه )) را مطالعه نمايد.
72- السقيفة به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى ، ج 2، ص 19.
73- ر . ك : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 19.
74- ج 2، ص 2.
75- شرح نهج البلاغه ، ج 2
76- ج 2 ص 8 .
77- ماكنت احسب ان الامر منصرف
|
عن هاشم ثم منها عن ابى حسن |
واعلم النّاس بالقرآن والسنن |
و اقرب النّاس عهداً بالنّبىّ و من
|
جبريل عون له بالغسل والكفن |
من فيه ما فيهم لا يمترون به
|
و ليس فى القوم مافيه من الحسن |
ما ذا الذى ردهم عنه فنعلمه
|
ها ان ذا غبن من اعظم الغبن |
78- زبير بن بكّار زبيرى ، نوه زبير بن عوام معروف ، قاضى مكه در عصر امامحسن عسكرى -عليه السّلام - بوده است ومؤ لف كتابهاى انساب قريش و ((الموفقيات ))است . وى از علماى متعصّب اهل تسنّن است .
79- بنى هاشم لاتطمعواالناس فيكم
|
و لا سيّما تيم بن مرة او عدى
|
فما الامر الا فيكم و اليكم
|
و ليس لها الا ابوالحسن على
|
ابا حسن فاشدد بها كف حازم
|
فانّك بالامر الذى يرتجى ملى
|
80- نهج البلاغه فيض الاسلام ، خطبه 3، ص 47.
81- اشاره به موضوعى است كه در دو مورد در قرآن كريم ذكر شده است ؛ الف :((وَادْخُلُوا البابَ سُجّداً وَقُولوُا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُم )): يعنى : ((واز آن در، سجدهكنان داخل گرديد. و بگوييد خدايا! از گناه ما در گذر تا از خطاى شما در گذريم ))(سوره بقره ، آيه 58).
ب : ((قُولُوا حِطَّةٌ وَادْخُلُوا البابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطيئاتِكُمْ)) يعنى : ((به بنىاسرائيل گفته شد: از باب حطّه به بيت المقدّسداخل شويد و خدا را سجده كنيد تا گناهان شما را بيامرزيم ، ولى آنها از آن در، واردنشدند)) (سوره اعراف ، آيه 161).
82- اين قسمت را در مراجعه هشتم تا مراجعه چهاردهم خواهيد يافت . گفتگوى ما در اينمراجعات با شيخ الاسلام البشرى - رحمة اللّه عليه - رئيس وقت ((جامع الا زهر)) به جاىحادى كشيده شد تا اينكه سرانجام ، وى در مكتوب خود در اين باره با صراحت نظر ما راپذيرفت و من خدا را بر اين نعمت سپاس گفتم .
83- شگفتا! پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به امر خداوند در غدير خم ، علىگ گ - عليه السّلام - را به جانشينى خود تعيين مى كند و صحابه حاضر كه كلّهمعدول هستند نمى پذيرند، ولى به يك اشاره ابوبكر و سفارش او ، عمر جانشين او مىشود و كسى هم حرفى ندارد!!
84- ابن ابى الحديد، مرثيه اين دو شاعر صحابى را در جلد سوم ، صفحه 607شرح نهج البلاغه خود، آورده است .
85- زيد بن حارثه ، پسر بچه اى از اهالى سوريه بود كه او را به سرقتبردند و در مكه فروختند. حكيم بن حزام او را براى عمّه خود، حضرت خديجه - عليهاالسّلام - همسر پيغمبر ابتياع كرد و بعدها توسط پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آزادشد و پسر خوانده پيغمبر گرديد. زيد بعدها، از افسران مشهور اسلام شد. (مترجم ).
86- عمر بعدها به اسامه مى گفت : ((پيغمبر در حالى رحلت كرد كه تو فرمانده مابودى )). اين را جمعى از بزرگان علماى عامهنقل كرده اند، همچون حلبى در سيره خود، و ساير محدّثين و مورخين .
87- ((اُبْنى )) (به ضمّ همزه و سكون باء و نون مفتوح و الف مقصور) ناحيه اى از((بلقا)) واقع در سرزمين سوريه ، بين عسقلان و رمله و نزديك ((موته )) بوده است كه درآنجا جعفر بن ابيطالب ، زيدبن حارثه و عبداللّه بن رواحه به شهادت رسيدند.
88- كليه محدّثين و سيره نويسان كه اعزام سپاه اسامة بن زيد توسط پيغمبر -صلّى اللّه عليه وآله - را نقل كرده اند، اعتراض و نكوهش اين دسته از صحابه را درخصوص فرماندهى اسامه ، نسبت به رسول اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - رانقل كرده و گفته اند كه حضرت ، از اعتراض آنها سخت غضباك شد، و با همان وضعى كهگفتيم از خانه بيرون آمد و به مسجد رفت و خطبه خواند (ر. ك : طبقات ابن سعد، سيرهحلبى ، سيره دحلانى و ساير تواريخ ).
89- پيداست كه ابوبكر پس از قبضه كردن قدرت ، قيافه ديگرى به خودگرفته است . و گرنه او مانند عمر و ديگران در زمان حيات پيامبر از پيوستن به سپاهاسامه سر باز زد و بر خلاف دستور حضرت رفتار كرد. ولى اكنون ديگر چرا اسامه راعزل كند و از اعزام سپاه وى امتناع ورزد؟ سياست و منفعت خلافت ايجاب مى كرد تا اكنون كههمه چيز تمام شده ، دست به تركيب سپاه اسامه نزد (مترجم ).
90- اين را حلبى و دحلانى در سيره خود و طبرى در حوادثسال يازدهم تاريخ خويش و ساير مورخان آورده اند.
91- محمدبن عبدالكريم شافعى اشعرى ، از اعاظم دانشمنداناهل تسنّن ، مؤ لّف كتاب مشهور ((ملل و نحل )) است . درسال 548 ه در گذشته است (مترجم ).
92- ((جهّزوا جيش اسامة ، لعن اللّه من تخلّف عنه )).
93- مشهور اين است .اما برخى از مورخان گفته اند كه : وى هجده ساله و بعضى نيزگفته اند نوزده يا بيست ساله بوده ، ولى هيچكس نگفته است كه او بيش از بيستسال داشته است .
94- سوره نساء، آيه 65.
95- سوره حشر، آيه 7.
96- سوره احزاب ، آيه 36.
97- ((ام ايمن )) نام مادر اسامه است .
98- سوره توبه ، آيه 60.
99- اين داستان بعينه در كتاب ((الجوهرة النيرة )) شرح مختصر قدورى در فقهحنفى ، جلد اول ، صفحه 164 آمده است . بسيارى از علماى ديگر عامّه آن را در مناقب خليفهاوّل و دوّم و امتيازات آنها ذكر كرده اند.
100- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 108.
101- الاصابة ، شرح حال عيينه .
102- وى ، علاّمه شيخ محمد معروف دواليبى ، استاد علماصول فقه و حقوق روم در دانشكده حقوق دانشگاه سوريه است .
103- دور نيست كه دولتهاى اين عصر نيز اين معنا را از آيه ((المؤ لفة قلوبهم ))اقتباس كرده باشند؛ مثلاً مى بينيد كه انگليس و امريكا و ديگران به رعاياى دولتهاىضعيف ، غذا مى دهند و لباس مى پوشانند و آنها رامشمول برنامه هاى اصلاحى خود قرار مى دهند، بدون اينكه نيازى به آنان و دولتهاىايشان داشته باشند، بلكه فقط همان منظورى را دارند كه هدف قرآن در اعطاى كمك به((مؤ لفة قلوبهم )) بوده و مى خواهند از اين راه ، قلوب آنان را به خود جلب كنند.
104- در اينجا علتى نيست كه - وجوداً و عدماً - بر مدار آن دور بزند تا اخذ به آن ازموجبات نصّ باشد؛ زيرا جلب قلوب كسانى كه خداوند اين سهم را در زكات براى آنهاقرار داده است ، علت حكم شرعى نيست ، بلكه از حكمتها و مصالحى است كه در تشريع آن ،ملحوظ گشته است . اصوليان مى دانند كه وجود علت در حكم چيزى است ، و حكمتى كهمصلحت در تشريع آن دخالت دارد چيز ديگر. چنانكه مصلحتى كه در وجوب عده طلاق زنانمدخوله هست ، بخاطر حفظ نسب جنينهايى است كه ممكن است در رحمهاى ايشان باشد. با اينوصف ، عده زنان مدخوله قطعى و اجماعى است ، ولو ثابت شود كه باردار نيستند.
105- به نصّ آيه شريفه : ((المؤ لفة قلوبهم )). بار ديگر آيه را ملاحظه كنيد وهدف بلند آن را بدقّت مطالعه نماييد.
106- تفصيل اين موضوع در كتب اصول فقه ما - كه به بركت چاپخانه ها در همه جاانتشار يافته - موجود است .
107- اين را دواليبى ، در صفحه 204 كتاباصول فقه نقل كرده است .
108- همان مدرك ، ص 206.
109- همان مدرك ، ص 207.
110- ر. ك : تفسير ابوالسعود، در آغاز صفحه 150 در حاشيه جزء 5 تفسير فخررازى كه اين اجماع را خواهيد يافت . و نيز رجوع كنيد به صفحه 502 كتاب ((الفقه علىالمذاهب الا ربعة )) كه وزارت اوقاف مصر بخاطر ملك فؤ اداوّل ، منتشر ساخته است . در آنجا خواهيد ديد كه موضوع محروم شدن ((مؤ لفة قلوبهم ))در زمان خلافت ابوبكر، مورد اتفاق همه اهل تسنّن است و به طورارسال مسلم نقل شده است .
111- اصول الفقه ، ص 207 و در ابتداى صفحه 209.
112- سوره انفال ، آيه 41.
113- صحيح بخارى ، ج 1، ص 21 (كتاب الايمان ). صحيح مسلم ، ج 1، ص 48(كتاب الايمان ) با اندك اختلاف بين دو صحيح .
114- صحيح بخارى ، ج 3، اواخر باب : ((غزوه خيبر)) ص 36. وصحيح مسلم ، ج 2،(باب لانورث ماتركناه صدقة )، ص 72. در صحيح مسلم و بخارى در موارد متعدد نيز ازآن سخن رفته است .
115- ر. ك : الجهاد والسير، ج 2، (باب النساء الغازيات يرضخ لهن )، ص 105.
116- مسند احمدبن حنبل ، ج 1، ص 294.
117- رأ ى ما طايفه شيعه درباره خمس و سايرمسائل اصول و فروع دين ، تابع رأ ى امامان دوازدهگانه از دودمان پيامبر؛ يعنى على -عليه السّلام - و جانشينان وى از فرزندانش است .
118- سوره نساء، آيه 7.
119- سوره نساء، آيه 11.
120- سوره بقره ، آيه 182.
121- سوره بقره ، آيه 183 و 184.
122- سوره بقره ، آيه 173.
123- سوره انفال ، آيه 75.
124- اگر مراجعه كنيد به كتب صحاح اهل سنت - كه احاديث وارده در تشريع ارث رانقل كرده اند - خواهيد ديد كه تمام آنها به طور عموم ،شامل پيغمبر و غير او مى شوند. همان طور كه خود پيغمبر در حديثى كه بخارى و مسلم دركتاب الفرائض از صحيح خود نقل كرده اند، فرموده است : ((ومن ترك مالاً فأ ورثته ))،يعنى : ((هر كس كه مالى را به جاى گذارد و آن را به ارث بردى ...)).
125- سوره مريم ، آيه 3 - 6.
126- ر. ك : شرح صحيح بخارى ، ابن حجر، ج 8، ص 157. و شرح كرمانى برصحيح بخارى (در ذيل حديث فوق ).
127- صحيح بخارى ، ج 3، ص 37 (در اثناى غزوه خيبر). صحيح مسلم ، ج 2، ص72 (باب : لانورث ماتركنا فهو صدقة ، از كتاب الجهاد والسير) مسند احمد، ج 1، ص 6.
128- ابو عبداللّه محمدبن عمران مرزبانى خراسانى (384ه) از دانشمندان نامى واستاد ادب و تاريخ است . نخستين كسى است كه علم بيان را تدوين كرد (مترجم ).
129- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 93.
130- همان مدرك ، ص 94.
131- سوره نمل ، آيه 16.
132- ((فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضيّاً))(سوره مريم ، آيه 5).
133- ((وَاُولُوا الا رْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ)) (سورهانفال ، آيه 75).
134- ((يُوصيكُمُ اللّهُ فى اَوْلادِكُمْ لِلذّكْرِ مِثْلُ حَظِّ الاْ نْثَيَيْنِ)) (سوره نساء، آيه11).
135- ((كُتِبَ عَلَيْكُمْ اِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ اِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَالاقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقينَ)) (سوره بقره ، آيه 180).
136- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 87.
137- همان مدرك ، ص 82.
138- ر. ك : مسند احمد، ج 1، ص 10.
139- شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 80، 82 و 87.
140- چنانچه يك بار، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - اين خطاب را به دخترنازنينش فرمود كه : ((فداؤ ها ابوها فداؤ ها ابوها))؛ يعنى : ((پدرش به قربانش ،پدرش به قربانش )) و سه بار آن را تكرار كرد. اين حديث را احمدبنحنبل روايت كرده است . ابن حجر هيثمى نيز از احمد و از ديگراننقل كرده است (در امر دوم از امورى كه در خاتمه آيه چهاردهم از آياتى كه درفصل اول باب يازدهم كتاب صواعق محرقه ، ص 159).
141- سوره شعرا، آيه 214.
142- ((فدك )) قريه اى نزديك خيبر و تقريباً در هجده فرسخى مدينه بوده است .عوايد آن را بيست و چهار هزار تا هفتاد هزار دينار دانسته اند. ابن شهر آشوب در مناقب مىنويسد: پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آن را به فاطمه - عليها السّلام - بخشيد وعوائدآن را بار كرد و براى دخترش فرستاد. سپس اصحاب را در خانه خود گِرد آورد و فرمود:اين اموال به فاطمه تعلّق دارد و فاطمه - عليها السّلام - به اندازه احتياج از آن برمىداشت .
فاطمه - عليها السّلام - فرمود: پدر! مادامى كه تو زنده هستى نمى خواهم آن را گ گتصرف كنم . ولى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ، اندكىقبل از وفات ، آن را رسماً تحويل فاطمه - عليها السّلام - داد و در تصرف او بود (مترجم).
143- و گفته اند كه تمام اراضى خود را به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -بخشيدند.
144- يعنى : ((حقّ خويشان خود را به آنها بده )) (سوره اسراء، آيه 26).
145- تفسير مفاتيح الغيب ، ج 8، ص 125 (سوره حشر،ذيل آيه شريفه ((فى ء)).
146- اى ابوبكر! تو را به جدّت قسم ! آيا واقعاً در صحّتقول دختر پيغمبر شك داشتى ؟! آن هم بعد از گواهى امّ ايمن واميرالمؤ منين ؟ آيا تو تمامآنها را افرادى مى دانستى كه به گ گ دروغ گواهى بدهند! يا همه اشتباه مى كردند؟ نهبه خدا چنين نيست : ((بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ اَنْفُسُكُمْ اَمْراً فصَبْرٌ جَميلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلىماتَصِفُونَ)) (سوره يوسف ، آيه 18).
147- شاهد ديگر حضرت فاطمه - عليهاالسّلام - - كه با امّ ايمن اقامه كرد - ((اميرالمؤ منين على بن ابيطالب بود)). اين مطلبىبود كه همه مى دانستند ولى چون فخر رازى نخواسته گواهى اميرالمؤ منين را رد كند، لذانام حضرت را به احترام او و ابوبكر، صريحاً ذكر نكرده است . از اين رو به طور كنايهگفته است : غلام پيغمبر!!!
148- ((بَلى كانَتْ فى اَيْدينا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مااَظَلَّتْهُ السَّماءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهانُفُوسُ قَوْمٍ وَسَخَتْ عَنْها نُفُوسُ قَوْمٍ آخرينَ وَنِعْمَ الْحَكَمُ اللّه ...)) (نهج البلاغه فيضالاسلام ، كتاب 45، ص 967).
149- سوره اسراء، آيه 26.
150- الصواعق المحرقة ، ص 37 (در پاسخ به شبهه هفتم از شبهات رافضه )
151- او دامادش و شوهر دخترش اسماء مادر عبداللّه زبير بود.
152- چنانكه دخترش عايشه نيز حجره مخصوص پيغمبر را به وى اختصاص داد. وپس از مرگ ، او را در كنار پيامبر دفن كرد. وقتى عمر جانشين ابوبكر نيز درگذشت ،باز با اجازه عايشه در كنار ابوبكر دفن شد. ولى وقتى امام حسن - عليه السّلام - نوهپيغمبر رحلت كرد، همينكه بنى هاشم خواستند او را كنار جدّش دفن كنند، عايشه و بنىاميه مانع شدند و وضعى پيش آمد كه نمى خواهم شرح دهم و شما نيز سؤال نكنيد.
فكان ما كان ممّا لست اذكره
|
فظن خيراً و لا تسئل عن الخبر
|
فانّا للّه و انّا اليه راجعون
153- مقاله ابوريّه را مجله الرساله مصرى ، در شماره 518سال 11 منتشر ساخت . مراجعه كنيد به صفحه 457 آن مجله .
154- در جلد چهارم ، صفحه 106 شرح نهج البلاغه ، آنجا كه سخن اميرالمؤ منين رادر نامه خود به عثمان بن حنيف فرماندار بصره شرح مى دهد ((بَلى كانَتْ فى اَيْدينافَدَكٌ)).
155- ((يا فاطمة الا ترضين ان تكونى سيّدة نساء العالمين ، او سيدة نساء هذه الامّة)).
156- مسند احمد، ج 1، ص 293.
157- صحيح بخارى ، ج 4 (در آخرين صفحه از كتاب استئذان ).
158- سوره آل عمران ، آيه 61 (در فصلاوّل رساله الكلمة الغراء درباره ((مباهله )) مباحث جامعى داريم كه جا دارد طالبان بر آنواقف گردند).
159- اين حديث را مفسرين ، محدثين ، مورخين ، سيره نويسان و كسانى كه حوادثسال دهم هجرى را نوشته اند - كه مباهله در آنسال انجام گرفت - ذكر كرده اند. فخر رازى بعد ازنقل آن در تفسير كبيرش ، مى گويد: ((اين حديث در مياناهل تفسير و حديث از لحاظ صحّت ، مورد اتفاق است )).
من مى گويم : چگونه ابوبكر صديق ! اعتنايى به اين قيافه ها نكرد و دعوى فاطمه -عليها السّلام - را در مطالبه فدك ، رد كرد و گواهى گواهان او را نپذيرفت .
160- سوره احزاب ، آيه 33 (مسلم است كهاهل بيت پيغمبر؛ شخص اميرالمؤ منين و گ گ امام حسن و امام حسين و مادرشان فاطمه دختروالاگهر پيغمبر بوده است . مؤ لّف بزرگوار در اين باره در رساله الكلمة الغراء، بهتفصيل سخن گفته و با مدارك اهل سنّت ، اين اشخاص را شناسانده است (مترجم ).
161- ((قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى )) (سوره شورى ، آيه23. فضل سوم رساله الكلمة الغراء را بخوانيد).
162- يا اهل بيت رسول حبكم
|
فرض من اللّه فى القرآن انزله |
163- رأ يت ولائى آل طه فريضة
|
على رغم اهل البعد يورثنى القربى
|
فما طلب الرحمن اجراً على الهدى
|
بتبليغه الاّ المودّه فى القربى
|
164- يا آل طه يا اهل خير نبى
|
اذهب اللّه عنكم الرحمن اهل البيت
|
ق ----دم --اً ف -ان --ت ---م الاط--ه --ار
|
لم يس -ل جدّك -م على ال -دين اجراً
|
غ -ى -ر ود ال -ق -رب -ى و ن -ع --م الا ج -ار
|
165- سوره الا نسان ، آيات 6 و 5 .
166- ((انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى ماان تمسكتم بهما لن تضلّواابداً)).
167- مستدرك حاكم ، ج 3، ص 124.
168- الصواعق المحرقة ، فصل دوّم ، باب نهم ، ص 75.
169- عن امّ السلمة قالت : ((سمعت رسول اللّهيقول : علىّ مع القرآن والقرآن مع علىّ لايفترقان حتّى يردا على الحوض )).
170- اشاره به آيه 156 سوره بقره است كه در پايان آن اين آيه شريفه آمده است.
171- با اين وصف - چنانكه ملاحظه شد - ابوبكر به منظور قبضه كردن امور وتحكيم پايه خلافت خويش ، اولاً دعوى تنها يادگار پيغمبر را ردّ كرد، و ثانياً شهادتاميرالمؤ منين و امّ ايمن را با اين امتيازات كه داشته اند، نپذيرفت ؛ زيرا بهقول استاد ابن ابى الحديد، خواست جلو آب را از سر آب بگيرد تا بعد دچار دردسرنشود و راه براى اعمال بعديش كاملاً هموار گردد! (مترجم ).
172- ((فاطمة بضعة منّى يؤ ذينى ما آذاها و يريبنى مارابها)).
173- ((فاطمه بضعة منّى يغضبنى مايغضبها (وفى رواية ) فمن اغضبها اغضبنى ،فاطمة بضعة منّى يغضبنى ما يغضبها ويبسطنى مايبسطها)).
174- ((قالت - عليها السّلام - نشدتكما اللّه تعالى الم تسمعارسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله - يقول : رضا فاطمة من رضاى و سخط فاطمة عنسخطى ، فمن أ حب ابنتى فاطمة فقد احبّنى و من ارضى فاطمة فقد ارضانى و من اسخطفاطمة فقد اسخطنى ؟ قالا نعم سمعناه من رسول اللّه - صلّى اللّه عليه وآله -.
175- ((انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم )) (مسند احمد، جزء2، ص 442).
176- شايد اين خيمه ، همان كسائى باشد كه پنج تن در زير آن آرميدند و آيه((انّما يريدُ اللّه ...)) نازل شد.
177- منظور اين ا ست كه حلال زاده باشند و از جانب پدر و مادر، سابقه سوئىنداشته باشند. بنابراين دوستان آنان حلال زاده و دشمنانشان حرامزاده اند (مترجم ).
178- مسند احمد، ج 1، ص 101.
179- ترديد از راوى است (مترجم ).
180- اين حديث را مؤ لف ((لسان العرب )) نيز در ماده ((بكأ ))نقل كرده است .
181- علت اصرار پيغمبر در قتل اين خارجى را در صفحه همين كتاب بخوانيد.
182- همين ذوالثديه يا حرقوص بن زهير - كه پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله - باهمه رأ فت و مهربانى كه داشت ، دستور قتل او را بدينگونه صادر فرمود. و شيخين برخلاف دستور حضرت ، از اجراى آن امتناع ورزيدند - بعدها رئيس خوارج شد. خوارج برخلاف عموم مسلمين ، رفتار نمودند. و پس از جنگ صفّين ، بر ضدّ اميرالمؤ منين على - عليهالسّلام - خروج كردند. على - عليه السّلام - نيز در ((نهروان )) - نزديك مرز ايران وعراق - آنها را شكست سختى داد.
پيغمبراكرم - صلّى اللّه عليه وآله - اطلاع داده بود كه ذوالثديه با همفكران وپيروانش ،گ گ در جنگ با على - عليه السّلام - كشته مى شوند. و همينطور هم شد.تفصيل انحراف اين مرد را در تواريخ اسلامى و ماجراى جنگ نهروان بخوانيد، مؤ لّفبزرگوار نيز در همين جا شرحى پيرامون طرفداران او، يعنى خوارج ، مى نگارد (مترجم).
183- يعنى : ((پس فرقه اى را كه (بر ضدّ خدا) دست به شورش مى زنند، آنها رابه قتل برسانيد تا به فرمان الهى بازگشت كنند)). (سوره حجرات ، آيه 9).
184- يعنى : ((پاداش كسانى كه با خدا و پيغمبر مى جنگند و در زمين تبهكارى مىكنند، اين است كه كشته شوند)) (سوره مائده ، آيه 33).
185- زناى محصنه اين است كه مرد زن دار و زن شوهردار، مرتكبعمل منافى عفّت شود. در اين صورت اگر در محكمه شرع ، ثابت شد، بايد هر دو راسنگسار كرد و در غير اين صورت ، بايد به هر كدام صد تازيانه زد (مترجم ).
186- صفحه 172 به بعد.
187- صحيح مسلم ، ج 1، از ابو سعيد خدرى ، ص 393، (باب : ذكر الخوارجوصفاتهم ).
188- صحيح مسلم ، ج 1، به دو طريق از ابو سعيد خدرى ، ص 394 (باب : ذكرالخوارج وصفاتهم ).
189- صحيح مسلم ، ج 1، از على - عليه السّلام - ، ص 396 (باب : التحريص على قتل الخوارج ).
190- صحيح مسلم ، ج 1، ص 398 (باب الخوارج شرّ الخلق والخليقه ).
191- صحيح مسلم ، ج 1، ص 395 (باب الخوارج شرّ الخلق والخليقه ).
192- ((لايبغضك يا على الاّ ابن زنا او ابن حيضة او منافق )).
193- همان حرقوص بن زهير ذوالثديه است .
194- كاش وقتى در بار اول پيغمير - صلّى اللّه عليه وآله - دستور داد او را بهقتل رسانند، عمر گردن او را مى زد!
195- در جنگ صفين كه دو فرقه طرفدار على - عليه السّلام - و معاويه پيدا شدندو به دنبال آن ، به واسطه سركشى اصحاب ذوالثديه خارجى ، خوارج بر ضدّ هر دودسته شوريدند، تا سرانجام اميرالمؤ منين - عليه السّلام - در نبرد نهروان با آنها جنگيدو همه را تار و مار كرد (مترجم ).
196- صحيح بخارى ، ج 2، ص 184 (كتاب : بدء الخلق )، صحيح مسلم ، ج 1، ص393 (باب : ذكر خوارج و صفاتهم ). مسند احمد، ج 3، ص 56 .
197- حديث متواتر اين است كه : راويان آن در هر طبقه ، بحدى برسند كه اطمينانحاصل شود كه آنها توطئه و سازشى براى دروغ گفتن نداشته اند. به همين جهت ، مىگويند خبر متواتر مفيد قطع و يقين است ، در مقابل آن ، خبر ((واحد)) است كه مفيد ظنّ وگمان مى باشد (مترجم ).
198- ((يقتلهم ادنى الطائفتين بالحقّ، أ و اولى الطائفتين بالحقّ)).
199- فصل پنجم ، ص 104.
200- ج 2، ص 324 (باب : فضائل على - عليه السّلام -).
201- حرقه (بر وزن غرفه ) ناحيه اى از عمان بوده است - مراصد (مترجم ).
202- مسند احمد، ج 3، ص 4.
203- ((مثله ))، يعنى قطع كردن اعضاى مرده يامقتول ؛ مانند دست ، پا، گوش و بينى . مثله از محرّمات مسلم است . پيغمبر اسلام - صلّىاللّه عليه وآله - حتى از مثله كردن سگ هار هم منع فرمود (مترجم ).
204- از شهرهاى سوريه است .
205- محمد حسنين هيكل در كتاب ((الصديق ابوبكر!)) صفحه 144 اين مطلب راصريحاً نوشته است . عبّاس محمود عقاد نيز در ((عبقرية خالد)) صفحه 131 آنجا كه ازخوددارى مالك ، سخن مى گويد، نوشته است كه خوددارى وى از روى دشمنى و جبههگرفتن براى جنگ نبود. ولى عقاد در معنا كردن اشعار مالك اشتباه نموده و آن را به غيرمعنايى كه به ذهن مى رسد، معنا كرده است .
206- الصديق ابوبكر محمد حسنين هيكل ، ص 144 و ساير منابع ديگر.
207- ص 143 به بعد.
208- ص 267.
209- محمدبن جرير طبرى ، سرآمد مورخاناهل تسنّن است . وى در فقه ، حديث ، تفسير و تاريخ ، استاد كم نظيرى بوده است و در همهاين علوم آثار مشهورى دارد. به سال 310ه در بغداد وفات يافت (مترجم ).
210- و به گفته ابن خلكان در ((وفيات الا عيان )) در شرححال وثيمة بن فرات ، سر بريده اش را در زير ديگى كه غذا مى پختند نهاد تا سهپايه را تكميل كند!
211- الاقل لحى اوطئوا بالسنابك
|
تطاول هذا الليل من بعد مالك
|
قضى خالد بغياً عليه لعرسه
|
و كان له فيها هوى قبل ذلك
|
عنان الهوى عنها ولا متمالك
|
و اصبح ذا اهل و اصبح مالك
|
على غير شى ء هالكاً فى الهوالك
|
فمن لليتامى والارامل بعده
|
و من للرجال المعدمين الصعالك
|
بفارسها المرجو سحب الحوالك
|
212- فى المثل : ابن اثير در كامل و ديگران ، مالك بن نويره بهشتى را طورىمعرفى كرده اند كه قتل او را موجّه جلوه دهند و از عظمت جرم خالد و صحنه سازى او وخليفه جلوگيرى به عمل آورند!! (مترجم ).
213- آيا ترسيم كرد؟ آيا واقعاً خالد خود چنين نبود وغالباً مرتكب آنفعل شنيع نمى شد؟! چه خوب فرمود اميرالمؤ منين - عليه السّلام -: ((حبّ الشّى ء يعمى ويصم ؛ يعنى : محبت به چيزى ، انسان را كور و كر مى كند)). (مترجم ).
214- خود اين هم اجتهاد ديگر وى در مقابل نص بود؛ زيرا خداوند مى فرمايد:((وَكَتَبْنا عَلَيْهِمْ اِنَّ النَّفْس بِالنَّفْسِ...)).
215- استبراء شرعى به اين است كه اگر عادت مى شود بايد صبر كند تا يك بارقاعده شود و پس از پاك شدن ، تملك و دخول او بلامانع خواهد بود. و چنانچه عادت نمىشود، ولى هنوز در سن قاعدگى هست ، بايد چهل و پنج روز بگذرد تاحلال شود (مترجم ).
216- ((مَنْ قَتَلَ نَفْساً... فَكَاءَ نَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعاً)) (سوره مائده ، آيه 32).
217- ((وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمَ خالِداً فيها)) (سوره نساء، آيه 93).
218- ((وَالَّذينَ لايَدْعُونَ مَعَ اللّهِ اِلهاً آخَرَ وَلايَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللّهُ اِلاّبِالحَقّ وَلايَزْنُونَ وَمَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ يَلْقَ اَثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْفيه مُهاناً)) (سوره فرقان ، آيه 68).
219- كتاب الصديق ابوبكر، دكتر محمد حسنينهيكل ، ص 152.
220- سوره فرقان ، آيه 70.
221- عبقرية خالد؛ ص 134.
222- فتى و لا كمالك .
223- چنانكه پيشتر گفتيم نام اين زن ((ليلى )) بوده و در اينجا ((امّ تميم )) كنيهاوست كه در عرب مرسوم است مرد و زن را بيشتر به نام فرزندانشان با ((كنيه )) ابوفلان يا امّ فلان مى گويند (مترجم ).
224- قبلاً يادآور شديم كه هنگام كشتن مالك بن نويره و شبى كه همراهان او راكشتند، هوا بسيار سرد بود، پيداست كه باد سختى مى وزيده است (مترجم ).
225- نعم القتيل اذا الرياح تناوحت
|
خلف البيوت قتلت يابن الازور
|
226- ولنعم حشوالدرع كان وحاسراً
|
و لنعم مأ وى الطارق المتنور
|
227- طبرى نيز از مالك نام برده و در شرححال ((متمم )) در ((الاستيعاب )) هم آمده است . طبرى مى نويسد: ((پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - مالك بن نويرة بن حمزه تميمى را مأ مور تصدّى زكات سالانه بنى يربوع كرد.مالك و برادرش متمم به دست پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مسلمان شدند...)).
228- فقلت خذوااموالكم غير خائف
|
و لا ناظر فيما يجى ء من الغد
|
فان قام بالدين المخوف قائم
|
اطعنا و قلنا الدين دين محمّد
|
229- علم الهدى سيّد مرتضى ، از مفاخر علماى شيعه اماميه (متوفّاىسال 436ه ق ) و اعاظم فقها، متكلمين و ادباى قرن پنجم هجرى است . شرححال تفصيلى او را در جلد سوم ((مفاخر اسلام )) آورده ام (مترجم ).
230- و قالرجال سدد اليوم مالك
|
فقلت دعونى لا اباً لابيكم
|
فلم اخط رأ ياً فى المقام ولاالندى
|
وقلت خذوا اموالكم غير خائف
|
و لا ناظر فيما يجى ء من الغد
|
سأ جعل نفسى دون ما تحذرونه
|
و ارهنكم حقّاً بما قلته يدى
|
فان قام بالا مر المجدد قائم
|
اطعنا و قلنا الدين دين محمّد
|
از همين اشعار، مقام مالك در شعر وقريحه شعرى او نيز به خوبى آشكار مى گردد(مترجم ).
231- اصل حديث با اختلاف روايات اين است : ((من حفظ على امّتى اربعين حديثاً بعثهاللّه يوم القيامة فى زمرة الفقهاء والعلماء - بعثه اللّه فقيهاً عالماً - كنت يوم القيامةشاهداً و شفيعاً - قيل له ادخل من أ ى أ بواب الجنّة شئت - كتب فى زمرة العلماء و حشر فىزمرة الشّهداء)).
232- يعنى :((ما بهترين حكايات را به وحى اين قرآن ،بر تو مى گوييم )) (سورهيوسف ،آيه 2).
233- ((العلم ضالّة المؤ من فخذوه ولو من المشركين ...)) الحديث .
234- ((الحكمة ضالّة المؤ من يطلبها ولو من أ يدى الشّرط)).
235- ر. ك : صفحه 51 مختصر آن كتاب .
236- مستدرك ، ج 3، ص 124.
237- پيداست كه مؤ لّف خواسته است خاطر نشان كند كه ياد على و توجه به امامانمعصوم از فرزندان آن حضرت و گفتار و رفتار وى ، ولو بعد از وفاتش ، مقرون باقرآن ، گفتار خدا و ياد خداست . و تا قرآن است ، نبايد على - عليه السّلام - فراموششود. و تا ياد على - عليه السّلام - است ، حقيقت قرآن فراموش نمى شود (مترجم ).
238- سوره حاقه ، آيه 40 - 42.
239- صحيح بخارى ، ج 1، كتاب العلم و كتاب : المرضى ، ج 4، باب :قول المريض (قوموا عنّى ).
240- شرح نهج البلاغه ، ابن أ بى الحديد، ج 2، ص 20.
241- احمد حنبل اين حديث را با همين الفاظ در جلداول از مسند خود، صفحه 355 و برخى ديگر از بزرگان محدثيناهل سنّت ، در كتب سنن خويش روايت كرده اند.
242- و در جلد سوم كنز العمّال ، صفحه 138 نيز آمده است .
243- ميزان نزاكت وادب مردى كه دنياى اسلام ، او را خليفه مسلمين مى داند از همين جابه خوبى پيداست . گستاخى به زنان پيامبر، در حضور پيامبر و در آن لحظه حسّاس !(مترجم ).
244- سوره حشر، آيه 7.
245- سوره تكوير، آيه 19 - 22.
246- سوره حاقّه ، آيه 42.
247- سوره نجم ، آيه 1 - 4.
248- ر.ك : شرح نهج البلاغه ابن أ بى الحديد، ج 3، ص 114 (ط مصر).
249- ما فرّطنا فى الكتاب من شى ءٍ (سوره انعام ، آيه 38).
250- اليوم اكملتُ لكم دينكم (سوره مائده ، آيه 5).