|
|
|
|
|
|
جواب اين سوال از بياناتى كه در فصل دوم گذشت روشن گرديد، چون در آنجا گفتيمرحمت به معناى رقت قلب واجب الاتباع نيست ، وعقل پيروى آن را لازم نمى داند، بلكه پيروى از آن را باعثابطال بسيارى از احكام حقوقى و جزائى مى داند، و خواننده عزيز توجه فرمود كه اسلامدر عين اينكه احكامش را تابع مصالح و مفاسد واقعى قرار داده ، نه تابع عواطف ، مع ذلكدر بكار بردن رحمت به آن مقدار كه ممكن و معقول بوده از هيچ كوششى فروگذار نكرده ،هم مصالح واقعى را احراز نموده ، و هم ملكه رحمت را در بين نوع بشر حفظ كرده 0 علاوه بر اينكه (همه مى دانيم بيشتر گاو و گوسفند و شترانى كه مى ميرند علتمرگشان بيمارى هائى است كه اگر گوشت آنها خورده شود انسانها هم به همان بيماريهامبتلا مى گردند)، و مزاج آنان تباه و بدنها متضرر مى شود، و اين خود خلاف رحمت است ، واگر بشر را محكوم مى كرد به اينكه تنها از گوشت حيوانى بخورد كه مثلا از كوه پرتشده ، آنوقت ميبايستى همه افراد بشر دور دنيا بچرخند ببينند كجا حيوانى از كوه پرتشده است ، و اين براى بشر حكمى حرجى و خلاف رحمت است 0 بحث روايتى رواياتى درباره شاءن نزول جمله : (و لا امين البيت الحرام ) در تفسير عياشى از عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : آيه شريفه : (يا ايهاالذين آمنوا) در هيچ جاى قرآن نازل نشده مگر آنكه امير آن و شريف آن على (عليه السلام) است ، خداى تعالى اصحاب محمد (صلى اللّه عليه و آله ) را در بسيارى از موارد قرآنمورد عتاب و ملامت قرار داده ، ولى على (عليه السلام ) را جز بخير ياد نفرموده 0 مولف : در تفسير برهان از موفق بن احمد از عكرمه روايت كرده كه او نظير اين حديث را تاجمله (امير آن و شريفش على است ) از ابن عباس روايت نموده است ، و درنقل او بقيه حديث نيامده 0 عياشى نيز آن را از عكرمه روايت كرده ، و ما در سابق آن را از درالمنثورنقل كرديم ، و در بعضى از روايات امام رضا (عليه السلام ) آمده كه فرمود: در قرآن درهيچ جائى جمله : (يا ايها الذين آمنوا) نيامده ، مگر آنكه در حق مانازل شده است ، و اين روايات از باب تطبيق كلى بر روشن ترين مصداق آن است ، و يا ازباب باطن قرآن است 0 و در همان كتاب است كه عبد اللّه بن سنان گفته : من از امام صادق (عليه السلام ) از آيهشريفه : (ياايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود) پرسيدم ، فرمود: منظور از عقود همهپيمانها است )0 مولف : قمى نيز اين مطلب را از آنجناب در تفسير خودنقل كرده است 0 و در تهذيب با ذكر سند از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : من از امام باقر و ياامامصادق (عليهما السلام ) از كلام خداى عزوجل كه مى فرمايد: (احلت لكم بهيمه الانعام) پرسيدم ، فرمود جنين حيوانات كه در شكم مادرند و هنوز متولد نشده اند، درصورتىكه كرك و مو در آورده باشند زكاتشان زكات مادرشان است ، (يعنى همينكه مادرش را ذبحكنند آن جنين نيز ذبح شده است ) و اين جمله از كلام خداى تعالى به هر معنا كه منظور خداىتعالى باشد شامل جنين حيوانات نيز مى شود0 مولف : اين حديث در كافى و فقيه نيز از آنجناب و از يكى از دو امام باقر و صادق(عليهما السلام ) روايت شده ، عياشى نيز اين معنا را در تفسير خود از محمد بن مسلم از يكىاز آن دو بزرگوار و به سندى ديگر از زراره از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده ، و قمى آن را در تفسير خود و صاحب مجمع از امام ابى جعفر (باقر) و امام صادق(عليهما السلام ) نقل كرده اند0 رواياتى درباره شاءن نزول جمله : (ولا امين البيت الحرام ) و در تفسير قمى در ذيل آيه : (يا ايها الذين آمنوا لا تحلوا شعائر اللّه ...) آمده كهمنظور از شعائر خدا احرام و طواف و نماز خواندن در مقام ابراهيم ، و سعى بين صفا و مروه، و بطور كلى همه مراسم حج است و يكى از آن مراسم اين است كه اگر كسى حيوانى بهنيت قربانى كردن همراه خود حركت دهد، آن را اشعار كند، يعنى كوهان شتر را خون آلودكند ويا پوست آن را كنده ، و يا لنگه كفشى به گردنش بياويزد، تا مردم همه بشناسندكه اين حيوان قربانى است ، و اگر فرار كرد و گم شد كسى متعرض آن نشود، اينمراسم را شعائر مى خوانند، به اين مناسبت كه با خونين كردن كوهان شتر و آن ديگرمراسم ، اشعار و اعلام مى دارند كه اين حيوان قربانى است تا آن را بشناسند0 و اينكه فرمود: (و لا الشهر الحرام ) منظور ماه ذى الحجه است ، كه يكى از ماههاى حراماست ، و منظور از هدى در جمله : (و لا الهدى ) آن قربانى است كه محرم بعد از احرامبستن با خود حركت مى دهد، و در معناى كلمه قلائد در جمله و (لا القلائد) فرمود: منظوراين است كه زائر بيت اللّه لنگه كفشى را كه در آن كفش نماز خوانده به گردن آن حيوانبياويزد، و در معناى جمله : (و لا آمين البيت الحرام ) فرمود يعنى كسانى كه به قصدحج خانه خدا حركت مى كند0 و در مجمع البيان گفته امام ابو جعفر باقر (عليه السلام ) فرموده اين آيه در بارهمردى از قبيله بنى ربيعه كه نامش حطم بودهنازل شده 0 و اضافه كرده كه سدى گفته است حطم بن هند بكرى به قصد ديداررسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) براه افتاد، و همراهان خود و مركب خود را خارج مدينهاطراق داد، و خود به تنهائى خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمد، و عرضه داشت: به چه چيز دعوت مى كنى ، از سوى ديگررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) قبلا به اصحاب خود پيشگوئى كرده بود كه امروزمردى از بنى ربيعه بر شما وارد مى شود كه با زبان شيطان سخن مى گويد، و چونرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پاسخ وى را داد كه من به چه چيز دعوت مى كنم ، آنمرد گفت : پس مرا مهلت بده تا با همراهانم مشورت كنم ، شايد بعد از مشورت به اسلام درآيم ، اين حرف را گفت و بيرون شد،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به اصحابش فرمود: با چهره كافرىداخل و با نقشه نيرنگى بيرون رفت ، حطم در سر راه خود به گله اى از گله هاى مدينهبر خورد، و آن را به پيش انداخت و با خود برد، و در راه اين رجز را مى خواند0 قدلفهاالليل بسواق حطم -----ليس براعى ابل ولاغنم ولابجزارعلى ظهروضم -----باتوانياماوابن هندلم ينم بات يقاسيهاغلام كالزلم ------ خدلج الساقين ممسوح القدم يعنى حطم بدست يك چوپان ، رمه اهل مدينه را سينه كرد، و گر نه خودش نه چوپانىشتر كرده و نه شبانى گوسفند و نه قصابى نموده ، و گوشت بر روى ساطور قطعهقطعه كرده ، صاحبان رمه شب را به خواب بسر بردند، ولى پسر هند نخوابيد، شب رابسر برد در حالى كه نوكرى تيز پاى چون تير، زحمت چراندن رمه را به عهده داشت ،غلامى با ساق باريك و پائى بدون گودى 0 آنگاه در سال بعد به قصد زيارت حج براه افتاد، در حالى كه قربانى خود را بالنگه كفش علامت گذارى كرده بود، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) خواست تا اورا به حضور خود بطلبد، اين آيه نازل شد: (و لا آمين البيت الحرام ) صاحب مجمع اضافه كرده كه ابن زيد گفته است اين آيه در روز فت ح در باره مردمى ازمشركين نازل شد، كه قصد خانه خدا داشتند، ولى بعد از عمره از احرام در آمدند، تابتوانند از راه شكار فضل خدا كه همان رزق اوست بدست آورند، مسلمانان اظهار كردند كهاى رسول خدا اين مردم نيز مانند مردم مكه مشركند، اجازه بده بر آنان حمله ببريم ، درپاسخشان اين آيه نازل شد0 مولف : طبرى داستان اول را از سدى و عكرمهنقل كرده ، و داستان دوم را از ابن زيد آورده ، و سيوطى در درالمنثور دومى را از ابن ابىحاتم از زيد بن اسلم نقل كرده ، و در نقل او آمده كه اين جريان در روز حديبيه اتفاق افتاده، و ليكن هيچيك از اين دو قصه با آنچه نزد اهلنقل و مفسرين مسلم است نمى سازد، چون اين دو طائفه مسلم دانسته اند كه سوره مائده درحجه الوداع نازل شده ، و اگر اين دو داستان درست باشد بايد آيه : (انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا) و آيه : (فاقتلواالمشركين حيث وجد تموهم )، قبل از آيه مورد بحث : (و لا آمين البيت الحرام )نازل شده باشد، و در صورت ديگر، معنا ندارد كه بعد از آن حكم بهقتل ، و دستور به اينكه نزديك مسجد الحرام نشوند، بفرمايد: متعرض مشرك ين كه قصدخانه خدا دارند مشويد)0 و شايد اشكالى كه در اين دو داستان و امثال آن بوده باعث شده كه ابن عباس و مجاهد وقتاده و ضحاك بطورى كه نقل شده بگويند: آيه : (و لا آمين البيت الحرام ) به وسيلهآيه پنجم و بيست و هشتم از سوره برائت نسخ شده است ، و داستان نسخ در تفسير قمىنيز آمده ، و از ظاهر آن بر مى آيد كه روايتى بوده باشد نه گفتار خود قمى 0 و با همه اين احوال و اقوال يك نكته همه آنها راباطل مى سازد، و آن اين است كه سوره مائده بعد از سوره برائتنازل شده ، ازطرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نيز رواياتى رسيده ، كه در سوره مائدهناسخ هست ولى منسوخ نيست ، از اين روايات هم كه بگذريم جمله : (اليوم اكملت لكمدينكم ...) صريح در اين است كه با نزول سوره مائده دين خداكامل شده ، و اين تصريح با اينكه بعضى از آيات آن نسخ شود نمى سازد0 و بنابراين مفاد جمله : (و لا آمين البيت الحرام ) به منزله اجمالى است كه جمله بعدى آنكه مى فرمايد: (و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا...)، آنرا تفسير و شرح مى كند، و مى فرمايد: اگر مشركين قبلا متعرض شما شدند و يا اززيارت شما جلوگيرى كردند شما ب خاطر كينه توزى و از در انتقام متعرض آنها كهقصد خانه خدا دارند مشويد، و با تعرض خود نسبت به آنها و كشتن و آزارشان حرمت خانهخدا را از بين نبريد، بلكه همواره بر بر و تقوا يكديگر را كمك كنيد0 رواياتى درباره معنى (نيكى ) و (اثم )درذيل جمله (تعاونوا على البر و التقوى ...) و در درالمنثور است كه احمد وعبد بن حميد در تفسير اين آيه يعنى جمله : (و تعاونوا علىالبر...)، و بخارى در تاريخ خود از وابصه روايت كرده اند كه گفت : من به حضوررسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) رسيدم ، و تصميم داشتم درسوال از خوبيها و بديها چيزى را فروگذار نكنم ، ولى خود آنجناب فرمود: اى وابصهآيا مى خواهى به تو خبر دهم كه به چه منظور آمده اى ، و آمده اى تا چه چيرهائىبپرسى ؟ خودت مى گوئى يا من خبرت دهم ، عرضه داشتم : يارسول اللّه شما بفرمائيد، فرمود: تو آمده اى از خوبيها و بديها بپرسى ، آنگاه ازانگشتان دستش سه انگشت را جمع كرد، و با آنها پى در پى به سينه من مى زد، و مىفرمود: اى وابصه از اين قلبت بپرس ، از اين قلبت بپرس ، بر و خوبى هر آن چيزىاست كه قلب تو نسبت به آن آرامش يابد، برآن چيزى است كه نفس تو بدان آرامش يابد،و گناه آن عملى است كه در دل اضطراب و نگرانى ايجاد كند، هر چند كه مردم يكى پس ازديگرى حكم به درستى آن عمل كنند0 و در همان كتاب است كه احمد، و عبد بن حميد، و ابن حبان ، و طبرانى ، و حاكم (وى حديث راصحيح دانسته )، و بيهقى از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت : مردى ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد اثم گناه چيست ؟ فرمود: خيالهاى باطلىكه به دل وارد مى شود، پرسيد: حال بفرما ايمان چيست ؟ فرمود: اين كه آدمى از كارزشتش بدش آيد، و كار نيكش خرسندش سازد، و كسى كه چنين است از مؤ منين است 0 و در همان كتابست كه ابن ابى شيبه و احمد و بخارى در كتاب (الادب ) و مسلم و ترمذىو حاكم و بيهقى در كتاب الشعب از نواس بن سمعان روايت آورده اند كه گفت : شخصى ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد: بر و اثم به چه معنا است ؟ فرمود: بر بهمعناى حسن خلق ، و اثم به معناى هر خيالى است كه در دلت وارد شود، خيالى كه اگرمرتكب شدى دوست دارى مردم آگاه نشوند، و اگر مردم خبردار شوند ناراحت شوى 0 مولف : اين روايات بطورى كه ملاحظه مى كنيد از آيه شريفه : (و نفس و ما سواهافالهمها فجورها و تقويها) خبر مى دهد، مويد اين روايات معنائى است كه ما در گذشتهبراى اثم كرديم 0 و در مجمع البيان گفته : مفسرين در معناى جمله : (و لا آمين البيت الحرام ) اختلاف كردهاند بعضى گفته اند: اين دستور به وسيله آيه : (اقتلوا المشركين حيث وجد تموهم )نسخ شده ، (نقل از اكثر مفسرين ) بعضى ديگر گفته اند از اين سوره يعنى سوره مائده و از اين آيه هيچ حكمى نسخ نشده ، براى اينكه مى دانيم كه بر مسلمانان جائز نبوده كهابتداء با مشركين قتال كنند، مگر آنكه قبلا خود مشركينقتال را آغاز كرده باشند، آنگاه گفته است : اينقول از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده 0 رواياتى در ذيل آيه مربوط به گوشت هاى حرام و استقسام به ازلام و در كتاب فقيه به سند خود از ابان بن تغلب از امام جعفر بن محمد بن على الباقر(صلوات اللّه عليهما) روايت كرده كه فرمود: ميته و خون و گوشت خوك معروف است ،احتياجى به بيان ندارد، اما (ما اهل لغير اللّه ) عبارت است از هر حيوانى كه در پاىبتى ذبح شود، و اما منخنقه يعنى حيوان خفه شده با اينكه يكى از افراد ميته است بدينجهت نام برده شده كه مجوس را رسم چنين بود كه حيوان سر بريده را نمى خوردند وبه جاى آن مردار را مى خوردند و براى مردار كردن حيوانات ازقبيل گاو و گوسفند آنها را خفه مى كردند، تا بميرد آن وقت گوشت آنها را مى خوردند0 و همچنين موقوذه را كه يكى ديگر از مصاديق ميته است ، از اين جهت نام برده كه مجوسدست و پاى حيوان را مى بستند، و آنقدر مى زدند تا بميرد، وقتى به كلى بى جان مىشد آن را مى خوردند و نيز مترديه كه آن نيز رسم مجوس بود، چشم حيوان را مى بستند، وآن را از بام پرت مى كردند، تا بميرد، وقتى مى مرد گوشتش را مى خوردند، و نطيحهكه آن نيز حيوانى بوده كه به مرسوم مجوس به وسيله شاخ حيوانى ديگر مى مرده ، مثلادو بز نر را به جنگ هم مى انداختند تا يكى در اثر ضربت شاخ ديگرى بميرد، آنگاه آنرا مى خوردند و نيز ما (اكل السبع الا ما ذكيتم ) كه مجوس نيم خورده درندگان چونگرگ و شير و خرس را مى خوردند، و خداى عزوجل همه اينها را حرام كرد0 و اما عنوان (و ما ذبح على النصب ) از رسوم مشركين قريش بوده ، آنها درخت و سنگ رامى پرستيدند، و در پاى آنها گوسفند قربانى مى كردند، و نيز عنوان (ان تستقسموابالازلام ذلكم فسق ) كه اسلام آن را فسق خوانده چنين بوده ، كه شترى را مورد تقسيمقرار داده ، آن را به ده سهم تقسيم مى كردند، كه هر سهمى اسم خاصى داشته ، بعضىاز سهم ها دو و يا بيشتر از دو جزء را مى برده ، و بعضى از سهم ها اصلا نمى برده ، وآن سهام چوبه هاى تير را بدست كسى مى دادند تا بنام ده نفر خارج كند، هفت چوبهتير نصيب داشته ، و سه چوبه آن نصيبى نداشته ، در نتيجه در چنين تقسيمى بعضىسهم بيشترى مى بردند و بعضى اصلا نمى بردند0 آن هفت چوبه تيرى كه نصيب داشته عبارت بوده از: 1 فذ 2 توام 3 مسبل 4 نافس 5 حلس 6 رقيب 7 معلى ، به اين ترتيب كه اولى يك سهم از ده جزءشتر را، و دومى دو سهم و سومى سه سهم ، وچهارمى چهار سهم ، و پنجمى پنج سهم ، وششمى شش سهم ، و هفتمى هفت سهم را مى برده 0 و آن سه چوبه اى كه سهم نمى برده 1 سفيح 2 منيح 3 وغد، بوده ، و سرمايهخريدن شتر به عهده همين سه نفرى مى افتاده كه سهم نبرده اند و اين خود نوعى قمار است ، و به همين جهت خداى تعالى آن را تحريم كرد0 مولف : تفسيرى كه در اين روايت براى منخنقه و موقوذه و مترديه شده جنبه بيان بهوسيله مثال را دارد، نه اينكه معناى اين كلمات تنها همين است كه در روايات آمده ، بهشهادت اينكه در روايت بعدى به معانى ديگر تفسير شده ، و همچنين آمدن جمله : (الا ماذكيتم ) با جمله و ما (اكل السبع ) و آمدن جمله : (ذلكم فسق ) با جمله : (و انتستقسموا بالازلام ) معنايش اين نيست كه تنها نيم خورده درندگان اگر تذكيه شودحلال است و تنها استقسام به وسيله ازلام فسق است و غير از آن هيچ عملى فسق نيست ، چنيندلالتى ندارد0 و در تفسير عياشى از عيوق بن قسوط از امام صادق (عليه السلام ) روايتى آمده كه درمعناى كلمه منخنقه فرموده : حيوانى كه با طناب بسته شده باشد، و طناب آن را خفه كند،و (موقوذه ) حيوانى است كه از شدت بيمارى ، ناراحتى ذبح را احساس نكند، و دست وپائى نزند، و خونى از گردنش بيرون نيايد، و (مترديه ) آن حيوانى است كه ازبالاى خانه و مثل آن پرت شود، و (نطيحه ) آن حيوانى است كه به هم جنس خود شاخبزند0 و در همان كتاب از حسن بن على و شاء از ابى الحسن رضا (عليه السلام ) روايت آمده كهگفت : از آنجناب شنيدم مى فرمود: مترديه و نطيحه و (مااكل السبع ) اگر هنوز جان داشته باشند، و تو بتوانى آنها را ذبح كنى گوشتش رابخور0 باز در همان كتاب از محمد بن عبد اللّه از بعضى اصحابش روايت كرده كه گفت : به امامصادق (عليه السلام ) عرضه داشتم : فدايت شوم ، چرا خداى تعالى مردار و خون وگوشت خوك را تحريم كرد؟ فرمود: خداى تبارك و تعالى اگر اينها را بربندگانشتحريم و غير اينها را حلال كرده ، از اين بابت نبوده كه خودش از محرمات بدش مى آمده ،و از آنچه حلال كرده خوشش مى آمده ، بلكه خداى تعالى كه خلائق را پديد آورده مى داندچه چيرهائى براى ساختمان بدن آنان سودمند، و مايه قوام بدن آنان است ، آنها راحلال و مباح كرده ، تا به فضل و كرم خود مصالح آنان را تامين كرده باشد، و نيز مىداند چه چيرهائى براى ساختمان بدن آنان مضر است ايشان را ازاستعمال آن نهى كرده ، و آن چيرها را بر آنان تحريم نموده ، مگر در صورتاضطرار،يعنى در مواردى كه ضرر استعمال نكردن محرمات بيش از ضرراستعمال آنها است ، آن را حلال كرده ، تا شخص مضطر به مقدار رفع اضطرارش و نهبيشتر از آن استفاده كند0 امام سپس فرمود: و اما ميته بدين جهت تحريم شده كه احدى از آن نخورد، و نزديكش نشود،مگر آنكه بدنش ضعيف و جسمش لاغر، و مغز استخوانش سست و نسلش قطع مى شود، وكسى كه مردار مى خورد جز به مرگ ناگهانى نمى ميرد0 و اما خوردن خون ، انسانها را چون سگ ، درنده و قسى القلب مى سازد و رافت و رحمت راكم مى كند، تا جائى كه كشتن فرزند و پدر و مادر از او احتمال مى رود، و دوست و همنشين او نيز از خطر او ايمن نيست 0 و اما حرمت گوشت خوك بدان جهت است كه خداى تعالى در ادوار گذشته مردمى را به جرمگناهانى به صورت حيواناتى چون خوك و ميمون و خرس و ساير مسوخات مسخ كرد، وآنگاه خوردن گوشت اينگونه حيوانات را تحريم نمود، تا مردم آن را جزء غذاها وخوردنيهاى خود نشمارند، و عقوبت گناهى را كه باعث مسخ انسانهائى به صورت آنحيوان شد كوچك نشمارند0 و اما حرمت شراب به خاطر اثرى است كه شراب دارد، و فسادى كه درعقل و در اعضاى بدن مى گذارد، آنگاه فرمود: دائم الخمر مانند كسى است كه بت مىپرستد، و شراب او را دچار ارتعاش ساخته نور ايمان را از او مى برد، و مروتش را منهدممى سازد، وادارش مى كند به اينكه هر گناهى چونقتل نفس ، و زنا را مرتكب شود، او حتى ايمن از اين نيست كه درحال مستى با محارم جمع شود، در حالى كه خودش متوجه نباشد، كه چه مى كند، و شراب ،كار نوشنده اش را به ارتكاب هر نوع شر و گناه مى كشاند0 بحث روايتى ديگر (پيرامون نزول آيه (اليوم اكملت لكم ...) در خصوصولايتعلى (ع ) در روز غدير خم ) در كتاب غاية المرام از كتاب فضائل على (عليه السلام ) و او از ابى المويد موفق بناحمد، و او از سيد الحفاظ شهردار بن شيرويه ، فرزند شهردار ديلمىنقل كرده ، كه وى از همدان نامه اى به من نوشت ، و در آن نوشته بود كه ابوالفتحعبدوس بن عبداللّه بن عبدوس همدانى در نامه اش به من نوشت ، كه عبداللّه بن اسحاقبغوى برايم حديث كرده ، كه حسين بن عليل غنوى برايم حديث كرد، كه محمد بنعبدالرحمان زراع برايم حديث كرد، كه قيس بن حفص برايم روايت كرد، كه على بنالحسين برايم نقل كرد، كه ابو هريره از ابى سعيد خدرى برايمنقل كرد: كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در آن روزى كه مردم را به جمع شدن درغدير خم دعوت فرمود دستور داد زير درختى را كه در آنجا بود از خار و خاشاك بروبند،و آن روز روز پنجشنبه بود، همان روز بود كه مردم را به سوى پيروى از على (عليهالسلام ) دعوت نموده ، بازوى او را گرفت و بلند كرد، بطورى كه مردم سفيدى زيربغل آنجناب را ديدند، و اين دو از يكديگر جدا نشدند، تا آنكه آيه شريفه : (اليوماكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)نازل گرديد، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به مژدگانى اينكه دين به حدكمال رسيد، و نعمت خدا تمام شد، و پروردگار از رسالتش و از ولايت على راضى شده ،اللّه اكبر گفت ، و سپس گفت : (اللّهم وال من والاه ، و عاد من عاداه ، و انصر من نصره ، واخذل من خذله )0 آنگاه حسان بن ثابت عرضه داشت : يا رسول اللّه آيا اجازه مى دهى چند شعر بسرايم ؟فرمود بگو كه همين ابيات را نيز خداى تعالىنازل مى كند، پس حسان بن ثابت اين چند بيت را بسرود:
فقالواو لم يبدوا هناك التعاميا
|
و لا تجدن فى الخلق للامر عاصيا
|
رضيتك من بعدى اماما و هاديا
|
در روز غدير پيامبرشان به بانگ بلند ندايشان در داد، غديرى كه در سرزمين خم قرارداشت ، و اى كاش مردم جهان بودند و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را درحال ندا مى ديدند، كه مى گفت : آيا من سرپرست و ولى شما هستم ؟ و مردم در پاسخشبدون هيچ پرده پوشى گفتند معبود تو مولاى ما و خود تو ولى ما هستى ، و تو خوانندهاين شعر اگر در آنجا بودى حتى يك نفر هم مخالف نمى يافتى ، در اين هنگام رو به علىبن ابى طالب كرد، و فرمود: يا على برخيز كه من تو را براى امامت و هدايت اين خلق بعداز خودم شايسته ديدم . و از كتاب (نزول القرآن فى اميرالمؤ منين على بن ابيطالب ) تاليف حافظ ابى نعيمآمده كه وى بعد از حذف سند از قيس بن ربيع از ابى هارون عبدى از ابى سعيد خدرىنظير اين حديث را نقل كرده ، با اين تفاوت وى بعد از آن چهار بيت اين دو بيت نيز آمده 0
فكونوا له انصار صدق مواليا
|
و كن للذى عادا عليا معاديا
|
پس هر كس كه من در زندگيم مولاى او بودم اين على بن ابيطالب سرپرست او است ، پسهان اى مردم ياران او و دوستداران درست او باشيد، و چون سخنرسول (صلى اللّه عليه وآله ) به اينجا رسيد دست به دعا برداشت : كه بارالها دوستبدار او را، و براى هر كس كه على را دشمن بدارد دشمنى آشتى ناپذير باش ، و دردشمنى با او كوتاهى مفرماى 0 و نيز از كتاب (نزول القرآن ) حديثى بدون ذكراوائل سند از على بن عامر از ابى الحجاف از اعمش از عضه روايت آورده كه گفت اين آيهشريفه يعنى آيه : (يا ايها الرسول بلغ ماانزل اليك ) در باره على بن ابى طالب بر پيامبرنازل شد، و درهمين خصوص است كه خداى تعالى مى فرمايد: (اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)0 و از ابراهيم بن محمد حموينى روايت آورده كه گفت : شيخ تاج الدين ابو طالب على بنالحسين بن عثمان بن عبد اللّه خازن برايم گف ت : كه مرا خبر داد امام برهان الدين ناصربن ابى المكارم مطرزى ، (و بمن اجازه نقل آن را نيز بداد)، كه خبر داد مرا امام اخطب خوارزمابوالمويد موفق بن احمد مكى خوارزمى ، و گفت : مرا خبر داد سيد حفاظ در نامه اى كه ازهمدان به من نوشت كه مرا خبر داد رئيس ابوالفتح به وسيله نامه كه ما را حديث كرداستادمان عبداللّه بن اسحاق نبوى ، كه ما را خبر داد استادمان حسن بنعقيل غنوى ، كه ما را خبر داد محمد بن عبداللّه زراع كه ما را خبر داد قيس بن حفص كه گفت :مرا حديث كرد على بن حسين عبدى از ابى هارون عبدى از ابى سعيد خدرى كه ... تا آخرحديثى كه قبلا نقل شد0 و نيز از حموينى از سيد الحفاظ و ابو منصور شهردار بن شيرويه پسر شهردار ديلمىروايت كرده كه گفت : استاد ما حسن بن احمدبن حسين حداد مقرى و حافظ از احمدبن عبداللّهبن احمد براى ما نقل كرد، كه محمد بن احمد بن على براى ما خبر داد، كه محمد بن عثمان بنابى شيبه به ما خبر داد كه يحيى حمانى به ما خبرداد و گفت : كه قيس بن ربيع از ابىهارون عبدى از ابى سعيد خدرى برايمان حديث كرد كه ...تا آخر حديثاول 0 آنگاه صاحب غاية المرام اضافه مى كند كه حموينىدنبال اين حديث گفته است : اين حديث طرق بسيارى به ابى سعيد سعد بن مالك خدرىانصارى دارد0 و همو از كتاب مناقب الفاخره ، تاليف سيد رضى رحمه اللّه از محمد بن اسحاق از ابىجعفر از پدرش از جدش روايت كرده كه گفت : بعد از آنكهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از كار حجه الودا ع فارغ شد در مراجعت در سرزمينىكه آن را ضوجان مى گفتند پياده شد، و در آنجا بود كه آيه شريفه : (يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه يعصمك منالناس ) نازل شد، همينكه مصونيتش از شر و دشمنى مردمنازل شد، ندا در داد كه : (الصلوة جامعه مردم براى نماز جمع شويد مردم همه،گردش جمع شدند، آنگاه فرمود: چه كسى نسبت به شما اختياردارتر از خود شما است ؟صداى گريه از همه جا برخاست ، و گفتند: خدا و رسولش ، پس آنگاه دست على بنابيطالب را گرفت و فرمود: هر كس كه من مولاى او بودم على مولاى او است ، بار الهادوست بدار كسى را كه با او دوستى كند، و دشمن بدار كسى را كه با او دشمنى كند، ويارى فرما كسى را كه وى را يارى كند، و بى ياور بگذار كسى را كه از يارى او دريغنمايد، براى اينكه او از من است ، و من از اويم ، و او نسبت به من به منزله هارون است نسبتبه موسى ، با اين تفاوت كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود، و اين يعنى ولايت على بنابيطالب (عليه السلام ) آخرين فريضه اى بود كه خداى تعالى بر امت محمد (صلىاللّه عليه و آله ) واجب كرد، و بعد از انجام اين جريان بود كه خداىعزوجل اين آيه را نازل كرد: (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكمالاسلام دينا) ابى جعفر مى گويد: مردم همگى از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) همه ازواجبات دستورشان داده بود واجبات در نماز و روزه و زكات و حجقبول كرده بودند، لا جرم آن جناب را در اين فريضه نيز تصديق كردند0 ابن اسحاق مى گويد: من به ابى جعفر گفتم : اين جريان در چه روزى واقع شد؟ گفت :شب نوزده از ماه ذى الحجه سال دهم هجرت ، و در نسخه برهان به جاى كلمه (تسع )كلمه (سبع ) آمده ، يعنى هفده شب گذشته بود و در راه برگشتن آن جناب از حجهالوداع بود ، و بين اين ماجرا و بين وفات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) صد روزفاصله شد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) (سمع و در نسخه برهان آمده : سمى )نام دوازده نفر را در غدير خم بر شمرد0 و از مناقب ابن المغازلى بعد از حذف اوائل سند از ابى هريره روايت كرده كه گفت : هر كسروز هيجدهم ذى الحجه را روزه بگيرد خداى تعالى براى او ثواب شصت ماه روزه مىنويسد و آن روز روز غدير خم است كه در آن روزرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از مردم براى على بن ابيطالب بيعت گرفت ،وفرمود: هر كس كه من مولاى اويم على مولاى او است ، بارالها دوست بدار هر كس را كه اورا دوست بدارد و دشمن بدار هر كسى را كه با او دشمنى كند و يارى كن هر كسى را كه اورا يارى كند، پس عمر بن خطاب گف ت ، بخ بخ لك يابن ابى طالب ، اصبحت مولاى ومولى كل مومن و مومنه ، مبارك باد مبارك باد بر تو اى پسر ابى طالب كه مولاى من ومولاى هر مرد و زن با ايمانى شدى ، در اين هنگام بود كه خداى تعالى آيه : (اليوماكملت لكم دينكم و اتممت ...) را نازل كرد0 و از مناقب ابن مردويه و از كتاب سرقات الشعر مرزبانى از ابى سعيد خدرى نظير آنروايتى كه از خطيب نقل كرده بود را نقل كرده 0 آيه (اليوم ...) شريفه جز مساءله ولايت ، مساءله ديگرىراتحمل نمى كند مولف : اين دو حديث را سيوطى هم در درالمنثور از ابى سعيد و ابى هريره روايت كرده وگفته است كه سند آنها ضعيف است ، چون رواياتى به طرقى بسيارنقل شده كه منتهى به صحابه مى شود و اگر در آنها دقت شود از آن صحابه نيز منتهىمى شود به عمر بن خطاب و على بن ابيطالب و معاويه و سمره ، به اين مضمون كه آيهشريفه در روز عرفه از حجه الوداع كه روز جمعه بودنازل شده و از آن ميان روايتى كه مورد اعتماد است آن روايتمنقول از عمر بن خطاب است كه درالمنثور آن را از حميدى و عبد بن حميد و احمد و بخارى ومسلم و ترمذى و نسائى و ابن جرير و ابن منذر و ابن حبان و بيهقى (در كتاب سنن خود)همگى از طارق بن شهاب از عمر و نيز از ابن راهويه (در مسندش ) و از عبد بن حميد از ابىالعاليه ، از عمر و نيز از ابن جرير، از قبيصه بن ابى ذويب ، از عمر و نيز از بزاز، ازابن عباس و ظاهرا ابن عباس از عمر روايت كرده اند0 حال كه اين معنا روشن شد كه آيه شريفه در باره مساله ولايتنازل شده نه ضعف سند مضر به مطلب است و نه اختلاف روايات در تاريخنزول آن ، اما مساله ضعف سند به فرضى كه مسلم باشد - ضررى به متن آن درصورتى كه موافق با كتاب خدا باشد نمى زند و ما در بيان سابق خود توضيح داديمكه مفاد آيه غير مساله ولايت نمى تواند باشد و اگر به خاطر داشته باشيد همهاحتمالاتى كه در مورد آيه داده اند ذكر كرديم و ديديد كه همه آنها مورداشكال بودند، تنها معناى صحيحى كه آيه شريفهتحمل آن را داشت همين معنائى است كه مفاد اين دو روايت وامثال آن بيانگر آن است و چون در بين روايات تنها اين دو روايت موافق كتاب است قهرا اخذبه آن دو متيقن است 0 علاوه بر اينكه اين احاديث كه دلالت مى كند برنزول آيه در خصوص مساله ولايت صرفنظر از اينكه منحصر به اين دو روايت نيست بلكهبيش از بيست حديث است كه از طرق شيعه و سنىنقل شده ، ارتباطى با روايات وارده در شاننزول آيه شريفه : (يا ايها الرسول بلغ ماانزل اليك من ربك ...) دارد كه آن روايات از پانزده حديث بيشتر است و آنها را هم شيعهنقل كرده و هم سنى و همه اين سى و پنج حديث مربوط به داستان غدير است كهرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) فرمود: (هر كس كه من مولاى او بودم على مولاىاوست ) و خود اين فرمايش حديثى است متواتر و قطعى كه جمع بسيارى از صحابه آنرا نقل كرده و جمع بسيارى از علماى شيعه و سنى به متواتر بودن آن اعتراف نموده اند0 بررسى روايات ديگرى كه آيه را به غير مساءله ولايت ربط مى دهند و اين مطلب مورد اتفاق است : كه جريان غدير در مراجعترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از مكه به سوى مدينه اتفاق افتاده و اين ولايت (اگربه خاطر فرار از قبول حق حمل بر شوخى و العياذ باللّه بيهوده گوئى ساحت مقدسرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نشود) خود فريضه اى است از فرائض دين مبين اسلام، مانند دو فريضه تولى (دوست داشتن خدا و دوستان او) و تبرى (بيزارى جستن از دشمنانخدا و دشمنى با او) كه قرآن كريم در آياتى بسيار تصريح به آن فرموده و وقتى چنينباشد جائز نيست كه اعلام و جعل واجب الهى متاخر ازنزول آيه مربوط به آن باشد، بنابراين آيه : (اليوم اكملت لكم دينكم ...) بايدبعد از واجب شدن ولايت نازل شده باشد و در نتيجه هر حديثى كه غير اين بگويد: اگرقابل توجيه نباشد قابل قبول نيست 0 و اما رواياتى كه سيوطى نقل كرده علاوه بر پاسخى كه به آن داديم و گفتيم : هرروايتى كه بر خلاف آن دو روايت باشد مخالف قرآن و غيرقابل قبول است پاسخ ديگرى دارد كه اينك آن را خاطرنشان مى سازيم توجه بفرمائيد: اگر آيه شريفه : (يا ايها الرسول بلغ ماانزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ...) را با بيانى كه ما در معناى آنداريم و به زودى مى آيد ان شاءاللّه و آيه شريفه : (اليوم اكملت لكم دينكم ...) را ونيز احاديث وارده از طرق شيعه و سنى در تفسير اين دو آيه و روايات متواتر غدير را،مورد دقت قرار دهيم و همچنين اگر اوضاع داخلى مجتمع اسلامى اواخر عمررسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) را بررسى كنيم و مورد بحث عميق قرار دهيم ، يقين پيدا مى كنيم كه امر ولايت قبل از روز غدير به ايامىنازل شده و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از اظهار اين حكمنازل شده ، بدين جهت خود دارى مى كرده كه مى ترسيده مردم آن راتحمل نكنند و نپذيرند و يا عليه آن سوء قصدى كنند و در نتيجه امر دعوتمختل شود (و مردم به خاطر اين آخرين دعوت همه دعوت هاى دينى را رد نموده ، از دين مرتدشوند) به اين منظور لايزال تبليغ آن را تاخير مى انداخته تا آنكه آيه شريفه : (ياايها الرسول بلغ ما انزل اليك ...) نازل شد و آن جناب را از خطرى كه احتمالش را مىداد تامين و مصونيت داد، آن وقت بدون درنگ در همان روز يعنى روز غدير حكم مزبور رااعلام نمود0 و بنابراين مى توان احتمال داد كه خداى تعالى قسمت عمده سوره مائده را كه آيه(اليوم اكملت لكم دينكم ) و توام با آن آيه ولايت را در روز عرفهنازل كرده باشد ولى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) بيان ولايت را تا روزغدير خم تاخير انداخته باشد و اما خودش آن آيه را در همان روز عرفه تلاوت كردهباشد و اما اينكه در بعضى از روايات آمده كه اين سوره و يا خصوص آيه ولايت در روزغدير خم نازل شده ، هيچ بعيد نيست از اين جهت باشد كه مسلمانان در آن روز براى اولينبار آن آيه را شنيده باشند، چون روز غدير خم روزى بود كه حكم آيه به مردم ابلاغشد، قهرا آيه اين حكم نيز در آن روز به گوش مردم خورده 0 و بنابراين پس بين روايات منافاتى نيست ، يعنى آنها كه دلالت مى كنند برنزول آيه در باره مساله ولايت و آنها كه دلالت دارند برنزول آيات در روز عرفه ، نظير روايت عمر و على و معاويه و سمره با همكمال سازش را دارند، زيرا تنافى در وقتى تحقق مى يابد كه يك دسته از رواياتبگويند: آيات در روز غدير خم نازل شده و دسته ديگر دلالت كنند بر اينكه در روزعرفه نازل شده است 0 و اما اينكه در روايات دسته دوم آمده بود كه آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه دين خدا باحكم حج به كمال رسيد و روايات ديگر نظير آن ، در حقيقت راوى خواسته است فهم خود راارائه بدهد نه اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چنين چيزى را فرموده باشد،چون چنين سخنى با نقل قابل اعتماد از آن جناب به ما نرسيده ، خود قرآن كريم هم كهچيزى در اين باب نفرموده 0 و اى بسا همين مطلب از روايتى كه عياشى آن رادر تفسير خود از جعفر بن محمد بن محمدخزاعى از پدرش نقل كرده استفاده بشود، چون در آن روايت آمده كه راوى گفت : من از امامصادق (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود : بعد از آنكهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روز عرفه كه روز جمعه بود وارد عرفات شد،جبرئيل به نزدش آمد و عرضه داشت : خداى عزوجل سلامت رسانده ، مى فرمايدت كه بهامتت بگو: (اليوم اكملت لكم دينكم ) امروز دين شما را با ولايت على بن ابيطالبكامل و نعمت خود را بر شما تمام و اسلام را برايتان دينى مرضى كردم و ديگر بعد ازاين چيزى بر شما نازل نخواهم كرد. آرى قبلا نماز و زكات و روزه و حج را نازل كرده بودم و اين فريضه پنجمى است كه برشما نازل نمودم و آن فرائض ديگر را از شماقبول نمى كنم مگر با داشتن اين پنجمى (يعنى نماز و روزه و حج و زكات را از شما نمىپذيرم مگر با داشتن ولايت على (عليه السلام )0 عمر اكمال دين را متوجه نشده است علاوه بر اينكه در آن رواياتى كه از عمر نقل شده كه گفته است : آيه مورد بحث روزعرفه نازل شده ، اشكال ديگرى وارد است و آن اين است كه گويا عمر معناىاكمال دين را متوجه نشده ، آن را عبارت دانسته از غلبه مسلمين بر كفار واينكه در روزعرفه آن سال زائران خانه خدا يكپارچه مسلمان بودند و كفر در آنجا راه نداشت ، چون درهمه آن روايات كه از وى نقل شده آمده كه بعضى ازاهل كتاب (و در بعضى از آن نقل ها آمده كه آن اهل كتاب كعب بوده ) به عمر گفت : در قرآنآيه اى است كه اگر مثل آن آيه بر ما يهودياننازل شده بود ما آن روز را جشن و روز عيد مى گرفتيم و آن آيه : (اليوم اكملت لكمدينكم و اتممت عليكم نعمتى ...) است عمر در پاسخ گفت : به خدا سوگند من مى دانم آنروز را آن روز روز عرفه از سال حجه الوداع بود0 و در اين روايت به عبارتى كه در نقل ابن راهويه و عبدالحميد از ابى العاليه آمده ، چنينبر مى خوريم ، اصحاب نزد عمر بودند كه سخن از اين آيه به ميان آمد، مردى ازاهل كتاب گفت : اگر ما مى دانستيم اين آيه در چه روزىنازل شده ، آن روز را عيد مى گرفتيم ، عمر گفت : سپاس و حمد خدائى را كه آن روز را وروز بعدش را براى ما عيد قرار داد، چون اين آيه در روز عرفهنازل شد كه فرداى آن عيد قربان است و خداى تعالى امر را براى ما بهكمال رساند و ما فهميديم كه امر بعد از اين رو به نقصان مى گذارد0 و اين جمله آخر روايت به شكل ديگر نيز نقل شده : كه درالمنثور از ابن ابى شيبه و ابنجرير از عنتره روايت مى كند كه گفت : وقتى آيه (اليوم اكملت لكم دينكم )نازل شد كه اتفاقا آن روز، روز حج اكبر نيز بود،عمر گريه كردرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد: سبب گريه تو چيست ؟ عرضه داشت :(گريه ام براى اين است كه دين ما رو به زيادت داشت و هر روز حكمى جديدنازل مى شد و جمعيتى جديد به اسلام در مى آمد) ولى امروز كه وحى آمد دينكامل شد، فهميديم كه امر از اين به بعد رو به نقصان مى گذارد چون هيچ چيزى بهكمال خود نمى رسد مگر آنكه از آن پس رو به نقصان مى رود،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: درست است 0 و نظير اين روايت ، روايت ديگرى است كه به وجهى شبيه به روايتقبل است و سيوطى در درالمنثور آن را از احمد از علقمه بن عبد اللّه مزنىنقل كرده ، علقمه گفته است : مردى برايم حديث كرد كه من در مجلس عمر بن خطاب بودم ،عمر رو كرد به مردى از حاضران و پرسيد: تو ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چگونه شنيدى كه اسلام را توصيف كرده باشد؟ آنمرد گفت : من از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شنيدم مى فرمود: اسلام در آغاز مانندشتر خردسال بود و سپس مانند شتر دوساله شد و آنگاه چهارساله و شش ساله و در آخربه كمال نيرومندى مى رسد، عمر گفت : بله ، ولى اين را هم بايد دانست كه بعد ازنيرومندى اول رو به نقصان نهادن است 0 مراد از كمال دين و تماميت نعمت با توجه به اين روايات خوب خواننده محترم توجه دارد كه اين روايات همه در صدد اين هستند كه به مردم بفهمانندمعناى نازل شدن آيه در روز عرفه سال حجه الوداع اين است كه مردم متوجه شوكت دينبشوند و آن جمعيت يكپارچه را كه در موسم حج مشاهده مى كنند كه حتى يك مشرك در بينآنان نيست ، سر سرى نپنداشته ، از كنار آن بى تفاوت نگذرند بلكه متوجه باشند كهاين همان اكمال دين و اتمام نعمت است كه آيه شريفه به آن اشاره مى كند، بله نعمت خدا درآن روز تمام شد، چون محيط مكه از شرك خالص گرديد و محض و حالص براى مسلمين شدو دين خدا به كمال رسيد، چون در آن روز غير از دين مسلمانان هيچ دين ديگرى در آن روز درمكه وجود نداشت و مسلمانان در آن روز هيچ ترسى از كفار نداشته اند0 و به عبارتى ديگر مراد از كمال دين و تماميت نعمت ،كمال و تماميت آن ظواهر دينى و مراسمى است كه مسلمانان در دست داشتند و بدون ترس وواهمه از دشمن ، آن مراسم را انجام داده و آن ظواهر را عملى كردند، بدون اينكه يك نفر ازكفار در بينشان باشد، اين است مراد از كمال و تماميت دين ، نهكمال شرايع و معارف احكامى كه به تدريج از ناحيه خداى تعالى تشريع مى شد وهمچنين مراد از اسلام ظاهر موجود از اسلام است كه مسلمانان آن روز به خاطر همان ظاهرمسلمان خوانده مى شدند و تو خواننده مى توانى اينطور بگوئى كه هدف اين روايات ايناست كه به مردم تفهيم كند كه مراد از دين ، صورت دين است صورتى كه دراعمال مسلمانان مشاهده مى شود و معلوم است كه دين به اين معنا بعد از زياد شدن رو بهنقصان مى گذارد0 و اما كليات معارف و احكام تشريع شده از ناحيه خدا نقصان پذير نيست وقتى خداىتعالى كار خود را كرد و آخرين حكم دين را نازل كرد، دين بهكمال خود رسيده و ديگر ناقص نمى شود، پس اينكه عمر در روايت عنتره گفت : (چون هيچچيزى به كمال خود نمى رسد مگر آنكه از آن پس رو به نقصان مى رود)، نمى تواندمنظورش از دين اين معارف باشد بلكه همانطور كه گفتيم : منظورش مراسم ظاهرى ديناست كه مانند هر چيز ديگرى به تبع تحولاتى كه در عالم رخ مى دهدمتحول مى شود، مانند تاريخ و اجتماع و اما دين ، محكوم بهامثال اين سنت ها و نواميس جارى در عالم نمى شود مگر به نظرآن كسى كه اصلا براىدين معنائى جز سنت اجتماعى قائل نيست 0 بله به نظر او، دين هم مانند ساير سنت هاى اجتماعى دستخوش حوادث مى گردد0 اشكالاتى كه بر قول به اينكه مراد ازاكمال دين و اتمام نعمت ،كمال و تمام ظاهرى مى باشد، وارد است حال كه اشكال اين روايات روشن شد، مى گوئيم : چنداشكال به اين نظريه وارد است : اول اينكه آن معنائى كه عمر براىاكمال دين كرد نمى تواند مصداق و منظور آيه : (اكملت لكم دينكم ...) باشد، زيرا درسابق (آنجا كه اقوال مفسرين را در اينكه منظور ازاكمال دين چيست ؟ نقل كرديم )، اشكالهائى را كه بر اينقول متوجه بود آورديم 0 دوم اينكه چگونه ممكن است خداى تعالى دين را به خاطر صرف ظاهرش و اينكه همه مردمآن سرزمين به دو كلمه : (اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدارسول اللّه ) اقرار كرده اند كامل بداند و صرف اين جهت را كه ديگر در مكه كسى نيستكه علنا بت بپرستد، كمال دين بخوانند و اين معنا را بر مردم منت بگذارد؟ با اينكه دربين همين گويندگان شهادتين كسانى بودند كه صد برابر خطرناك تر از مشركين وضرر و فسادشان بيشتر از آنان بود و آن جمعيت منافقين بودند كه در ظاهر خود را ازمسلمانان ، مسلمان تر وانمود مى كردند و در باطن جلسات سرى براى رخنه كردن درداخل مسلمانان و بر هم زدن اوضاع آنان و كارشكنى در كارشان وداخل كردن رواياتى دروغين در بين رواياتشان و القاى شبهه در بين ساده لوحانشانتشكيل مى دادند و خطر اين منافقين قابل قياس با خطر كفار نبود (دراوائل سوره بقره سه آيه در باره كفار نازل كرده و چون سخن از خطر منافقين گفته ،چهارده آيه در باره آنان نازل كرده ) و در سراسر قرآن خبرهاى عظيمى از آنان حكايت شدهكه شما مى توانيد پاره اى از آن خبرها و خطرها را در سوره هاى منافقين و بقره و نساء،مائده ، انفال ، برائت ، احزاب و سوره هائى ديگر مطالعه كنيد0 به راستى ما نفهميديم در روز عرفه اين خطر چطورناديده گرفته شد و چه كسى مىتواند كه با نزول آيه : (اليوم اكملت لكم دينكم ...) در روزى كه ديگر هيچ كافرىدر آن سرزمين نبود منافقين (كه در حقيقت همان كفار بودند) خفه شدند؟ و جمعيتشان خود بهخود متلاشى شد و كيدشان باطل گرديد، اگرباطل شد آخر چگونه و به چه طريق ؟ و اگر خفه نشدند و جمعيتشان همچنان باقى بود وهمچنان سرگرم توطئه عليه اسلام و مسلمين بودند، پس چگونه خداى تعالى بر مسلمانانمنت نهاده كه ظاهر دينشان را كامل كرد؟ و نعمت را بر آنان تمام نموده ؟ و آيا مى توان گفت: كه خداى تعالى به همين ظاهر تهى از محتوى راضى شده كه فرموده : و (رضيت لكمالاسلام دينا)، مگر اين خود خداى تعالى نيست كهرسول گرامى خود را مخاطب قرار داده مى فرمايد: (هم العدو فاحذرهم )0 آيا كسى مى تواند به خود جرات دهد و بگويد: خداى تعالى بهكمال ظاهرى دينى كه چنين باطنى دارد منت نهاده و يا نعمت خود را با اينكه آميخته با خوندلهائى است كه از ناحيه منافقين ايجاد مى شود، تمام بخواند؟ و بفرمايد: نعمتم را برشما تمام كردم ؟ و يا از رضايتش به صورت بى محتوائى از دين خبر دهد؟ با اينكه درآيات كريمه اش از اينگونه مسلمانان بى محتوى (يعنى از اين منافقين ) بيزارى جسته وفرموده : (و ما كنت متخذ المضلين عضدا)0 و در باره منافقين فرموده : (و مى دانم كه منظورش جز دين آنان نيست )، (فان ترضواعنهم فان اللّه لا يرضى عن القوم الفاسقين ) و بعد از همه ايناشكال ها و ناسازگارى ها، آيه شريفه از نظر عبارت مطلق است و مسالهاكمال و اتمام و رضايت به هيچ قيدى مقيد نشده و همچنين كلمات دين و اسلام و نعمت به هيچجهتى دون جهتى مقيد نشده ، پس به چه دليل گفته اند: منظور ازاكمال دين چنين و چنان است ؟ حال اگر بگوئى بين منافقين و كفار در اينجا فرق هست ، زيرا همانطور كه قبلا اشارهشد آيه مورد بحث خواسته است و عده اى را كه خداى تعالى قبلا داده بود به انجازبرساند كه فرموده است : (وعد اللّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهمفى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم أ منا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا)0 يعنى : خدا به كسانى كه از شما ايمان آوردند وعمل صالح كردند وعده داده كه به زودى زمين را از دشمنان و كفار گرفته به شماميسپارد ، همانطور كه مؤ منين قبل از شما را جانشين كفار كرد و به زودى دين آنان را مكنتميدهد ،آن دينى كه خدايش براى ايشان پسنديد و به زودى خوفى را كه داشتندمبدل به امنيت خواهد كرد و فرموده : (چنين ميكنم تا مرا بپرستند و چيزى را شريك من قرارندهند)0 پس اين آيه بطورى كه ملاحظه ميكنيد به مؤ منين وعده داده كه دينشان را از شر دشمنانآزاد خواهد كرد ، اما دين مرضى آنان را و قيد مرضى بودن در اين آيه محاذى جمله : (ورضيت لكم الاسلام دينا) قرار گرفته و از همين محاذات به خوبى ميفهميم كه مراد ازاكمال دين مرضى تمكين دادن آن ، يعنى نجات دادن آن از مزاحمت مشركين است و اما منافقينوضع ديگرى و خطر ديگرى غير مزاحمت داشتند، رواياتى هم كه ميگويد: اين آيه در روزعرفه نازل شده به اين معنا اشاره دارد ، مفسرين نيز همين را از آيه فهميده اند كه مراد ازاكمال دين نجات دادن مسلمانان و اعمال دينى آنان از مزاحمت مشركين است . پاسخ به اين توهم كه مراد از اكمال دين ، نجات دادن مسلمين از مزاحمت مشركين است در پاسخ ميگوئيم : ما نيز قبول داريم كه آيه مورد بحث در مقام تحقق دادن و وفا كردنخداى تعالى به وعدهاى است كه در (آيه 55) سوره نور به مؤ منين داده بود و همچنينقبول داريم كه جمله : (اكملت لكم دينكم ) در اين آيه محاذى جمله : (و ليمكنن لهمدينهم ...) قرار دارد و جمله : (و رضيت لكم ...) در برابر جمله : (الذى ارتضى لهم) واقع است ، همه اينها را قبول داريم و شكى در آن نيست . و ليكن آيه سوره نور با جمله : (وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ) با درنظر گرفتن اينكه خطاب در آن متوجه عموم مسلمانان است و با توجه به كلمه : (منكم )كه وعده الهى را خاص بعضى از آن عموم ميسازد، جاى هيچ شبهه نيست كه وعدهاى را كهداده به طائفه خاصى از مسلمانان داده و آن طائفه را چنين معرفى كرده : كه درستى وصلاح اعمال ظاهريشان از وجود ايمان باطنيشان خبر ميدهد و معلوم است آن مقدار از دين خداكه در اعمال آنان ظهور مييابد، همان دينى است كه از ناحيه خداى تعالى تشريع شده ،پس تمكين دين مرضى خدا همان اكمال دينى است كه نزد خدا است و خداى تعالى آن را ارادهكرده و مرضى خود دانسته و بعد از مرحله اراده ، آن را در قالب تشريع ريخته و باانزال تدريجى اجزاى آن دين را در نزد مردم جمع كرده تا مسلمين بعد از نوميدى كفار ازاسلام به وسيله آن ، مجموعه او را بپرستند.
|
|
|
|
|
|
|
|