گربه در حال نماز گويند: عالمى گربه اى داشت ، در اثر تكرار عبادت و نماز، هر موقع كه او به نمازمى ايستاد، گربه هم ركوع و سجود مى كرد، بعد گفتند: كرامت اين عابد همين است.(51) ابن خلّكان در شرح حال شيخ رييس نقل كرده است كه : ((هرگاه مساءله اى بر وى دشوارمى شد، وضو مى گرفت و به مسجد جامع مى رفت و نماز مى گزارد و خداى عزّوجلّ را مىخواند كه آن را بر وى آسان گرداند و آن در بسته را به روى او بگشايد.))(52) ((عارف ربانى ، عبدالرزاق قاسانى در تاءيلاتش گفته است : امام صادق عليه السلامدر نماز بود كه ناگهان بى هوش بر زمين افتاد. علت آن را از حضرت پرسيدند. ((شخصى نزد امير مؤ منان عليه السلام آمد و گفت : اى اميرمؤ منان ! از نماز شب محرومشده ام . ((شخصى نزد سلمان فارسى آمد گفت : اى اباعبدالله ! من توان آن ندارم كه در شب نمازبه جاى آورم . سلمان گفت : در روز گناه مكن !))(56) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((هر كس خدا و عظمت او را بشناسد، دهانشرا از سخن ، و شكمش را از طعام ، باز دارد و خود را به نماز و روزهمشغول سازد)). انس بن مالك گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، روز يكشنبه ماه ذى القعده ،خطاب به مردم فرمود: در عنفوان جوانى و آغاز درس زندگانى كه در مسجد جامعآمل سرگرم به صرف ايام در اسم و فعل و حرف بودم و محو فراگرفتن صرف و نحو،در سحر خيزى و تهجد عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم . در رؤ ياى مبارك سحرى ، بهارض اقدس رضوى تشرف حاصل كرده ام و به زيارتجمال دل آراى ولى الله اعظم ثامن الحجج على بن موسى الرضا - عليه و على آبائه آلافالتحية والثناء - نايل شدم . در آن ليله مباركهقبل از آن كه به حضور باهرالنور امام عليه السلام مشرف شوم ، مرا به مسجدى بردندكه در آن مزار حبيبى از احباءالله بود و به من فرمودند: در كنار اين تربت دو ركعت نمازحاجت بخوان و حاجت بخواه كه برآورده است . من از روى عشق و علاقه مفرطى كه به علمداشتم ، نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم . روزى كه ابراهيم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وفات كرده بود سهسنّت جارى شده است ، يكى اين كه آفتاب منكسف شد، مردم گفتند: چون فرزندرسول خدا وفات كرده است آفتاب منكسف شده است .رسول خدا به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم آفتاب وماه دو آيت الهىاند كه به امر او سير مى كنند و مطيع فرمان اويند، به ممات و حيات كسى منكسف نمىشوند. پس هرگاه انكساف ماه يا آفتاب روى داد نماز بخوانيد، سپس از منبر فرود آمد وبا مردم صلاة كسوف به جاى آورد. كلينى به اسنادش از اسحاق بن عمّار نقل مى كند:(61) از امام صادق عليه السلام شنيدمكه فرمود: رسول خدا در مسجد، نماز صبح را با مردم خواند. جوانى را ديد كه كم خوابىاز چهره و حركاتش پديدار بود. رنگش به زردى گراييده و چشمش نحيف گشته وچشمانش در گودى فرو رفته بود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بدو فرمود: اىفلانى ! شبت را چگونه سپرى كرده اى ؟ على عليه السلام فرمود: اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم را ديده ام و يكى ازشما را نبينم كه مانند ايشان باشد؛ زيرا آنان ژوليده مو و غبار آلود بودند و شب رابيدار به سجده و قيام مى گذراندند، گاهى پيشانى و گاهى گونه هاى خود را به خاكمى نهادند و از ياد بازگشت و مرگ و قيامت ، مانند اخگر و آتش پاره سوزان مى ايستادند ومضطرب و نگران بودند؛ پيشانى هايشان بر اثرطول سجده مانند زانوهاى بز، پينه بسته بود. هرگاه ذكر خداوند سبحان به ميان مى آمد،از ترس عذاب و كيفر، و اميد به ثواب و پاداش ، اشك از چشمانشان جارى مى گشت ، بهطورى كه گريبانشان تر مى شد و مى لرزيدند؛ مانند درخت كه در روز وزيدن تندبادمى لرزد.(64) ابن وهب قرشى نقل مى كند، كه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: ((گروهى ازفلسطين نزد امام باقر عليه السلام آمدند و از آن حضرت درباره مسايلى پرسش نمودندو حضرت به آنها پاسخ فرمود. سپس درباره الصمد پرسش نمودند. آن حضرتفرمود: تفسير صمد در خود كلمه الصّمد است . اءلف ،دليل بر انيّت خداست كه فرموده شهد الله انه لا اله الا هو، و اين اشاره استبه اين كه او از آن كه حواس بتوانند به ادراكش آورند، غايب است . لام ،دليل بر الهيت اوست به اين كه او از آن كه حواس بتوانند به ادراكش آورند، غايب است .لام ، دليل بر الهيت اوست به اين كه او خداست ... چه ، تفسير اله اين است كه كسى كهمردم را از درك ماهيت و چگونه گى اش با حس وخيال باز مى دارد و آنان را حيران مى كند)). تا اين كه فرمود: ((هر وقت شخصى در ماهيتبارى تعالى و كيفيت او فكر كند، درمانده شده ، متحيّر مى گردد...)) كلينى در كافى به اسنادش از امام صادق عليه السلامنقل مى كند: حبرى (عالم يهودى ) خدمت امير مؤ منان رسيد و پرسيد: اى امير مؤ منان ! آياهنگام عبادت ، پروردگارت را ديدى ؟ شيخ صدوق در امالى ، از مفضل نقل مى كند كه گفت : ((از امام صادق عليه السلام شنيدمكه فرمود: از جمله سخنان خداوند با موسى عليه السلام اين بود كه خطاب به اوفرمود: اى پسر عمران ! دروغگوست كسى كه بگويد: مرا دوست دارد ولى چون شب فرارسد، در خواب باشد. آيا محبّ، مايل نيست كه با محبوبش خلوت كند؟! اى پسر عمران ! مندوستانم را مى شناسم وقتى كه شب فرا رسد، ديده آنان ، از قلبشانمتحوّل شود و عقوبتم برابر چشمانشان مجسّم گردد. از روى مشاهده مرا خطاب نمايند. و ازروى حضور با من تكلّم كنند. اى پسر عمران ! از قلبت مرا خشوع ده و از بدنت خضوع و ازچشمت ، در ظلمات شب ، اشك ! مرا بخوان كه قريب و محبيم خواهى يافت !)).(67) امير مؤ منان در مسجد كوفه ، بالاى منبر خطبه مى خواند. مردى برخاست كه به او ذعلبمى گفتند، داراى زبانى بليغ در خطبه و قلبى شجاع بود. گفت : اى امير مؤ منان ! آياپروردگارت را ديده اى ؟ در حديث است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درحال نماز بود كه مردى باديه نشين در نماز خود چنين مى گفت : ((خداوندا! من و محمد رامشمول رحمت خويش قرار ده و نه كسى ديگر را!)) از حكيم متاءله آقا ميرزا ابراهيم زنجانى در شرحاحوال ميرزاى جلوه نقل شده است : ديلمى در آخر باب بيست و يكم ارشاد القلوب از امام صادق عليه السلامنقل كرده است كه پيامبر بر جنازه سعد بن معاذ نماز خواند و فرمود: ((نود هزار فرشتهكه در ميانشان جبرئيل حاضر بود در نماز او شركت جستند. ازجبرئيل پرسيدم : به چه علت استحقاق يافته است كه شما بر او نماز گذاريد. يونس از پيامبران بود چون به آن كشتى پر از مردم گريخت قرعه زدند و او در قرعهمغلوب شد و ماهى بلعيدش و او در خور سرزنش بود، پس اگر نه از تسبيح گويان مىبود تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند، پس او را كه بيمار بود به خشكى افكنديم وبر فراز سرش بوته كدو رويانديم و او را بر رسالت صد هزار كس فرستاديم آنهاايمان آوردند و تا زنده بودند برخورداريشان داديم .(73) شخصى يهودى ، اميرالمؤ منين عليه السلام را راجع به زندانى كه زندانيش را بهاطراف زمين گردانيد، مورد سؤ ال قرار داد. پس آنگاه حضرت فرمود: اى يهودى ! زندانىكه زندانيش را به اطراف زمين سير داد عبارت است از ماهى معروفى كه يونس عليهالسلام در شكمش محبوس گشته بود تا اين كه يونس عليه السلام دردل تاريكى ها ندا در داد و گفت : لا اله الا انت سبحانك انّى كنت من الظالمين كه دراين هنگام خداوند دعايش را اجابت كرد و به ماهى فرمان داد تا او را از شكم خود بيرونافكند. سپس ماهى وى را بر ساحل دريا انداخت .(74) امير مؤ منان عليه السلام فرمود: حضرت خضر را شب پيش از جنگ بدر، در خواب ديدم وبه او گفتم : چيزى به من بياموز تا بر دشمنان خود فايق آيم ! او گفت : اين را برزبان جارى ساز: يا هو يا من لا هو الا هو! روزى امير مؤ منان قل هوالله احد را قرائت فرمود و چون از آن فارغ شد فرمود: يا هومن لا هو الا هو اغفرلى و انصرنى على القوم الكافرين . علاء بن كامل گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام (در حالى كه به فرموده خداونددر آخر سوره اعراف نظر داشت ) مى فرمود: شب هنگام ، باحال زارى و بيم ، بدون آنكه آوايت را آشكار كنى ، پروردگارت را در ضميرت ياد كن (وبگو): لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يحيى و هوعلى كل شى ء قدير علاء بن كامل گويد: من به حضور شريف امام عرضه داشتم كهجمله ((بيده الخير)) را در اين ذكر نياورديد. (چطور است اين را هم بر آن بيافزائيم ؟)آنگاه حضرت فرمودند: گرچه خير بدست خداست . ولى تو آنچه را كه گفتم ، همانطور(بدون آنكه چيزى بر آن بيافزايى ) ده بار بگو. و نيز هنگام برآمدن آفتاب و هنگامفرو شدن آن ده بار بگو: اعوذ بالله السميع العليم .(77) مرحوم استاد علامه طباطبايى فرمودند كه مرحوم قاضى (استاد آن جناب عارف عظيم وسالك مستقيم حضرت آيت الله حاج سيد على قاضى تبريزى )اول دستورى كه مى دادند ذكر يونسى بود ( لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين - انبياء 88) كه در مدت يك سال در وقت خاص به حالت سجده ت بار خواندهشود.(78) و نيز روايت فرموده است كه : قال الله عزّوجلّ لعيسى عليه السلام : يا عيسىاذكرنى فى نفسك اذكرك فى نفسى ، و اذكرنى فى ملاك اذكرك فى ملاء خير من ملا الادميّين . يا عيسى اءلن لى قلبك و اءكثر ذكرى فى الخوات . و اعلم اءن سرورى اءنتبصبص الى ، و كن فى ذلك حيا و لا تكن ميتا. ثقة الاسلام كلينى در كتاب دعاى اصول كافى از امام صادق عليه السلامنقل مى نمايد كه جبرئيل به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت : ((خوشا بهحال كسى از امت تو كه بگويد: لا اله الا الله وحده وحده وحده شيخ صدوق نيزاين روايت را در باب ثواب موحدان و عارفان ، در كتاب توحيد از امام باقر عليه السلامنقل كرده است . (80) (81) از مناظرات علامه حلى باسيد موصلى كه پرسيد چرا صلوات برآل محمد مى فرستيد؟ فرمود: الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله و انا اليهراجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة . سيد گفت : چه مصيبتى برآل محمد وارد شد؟ فرمود: وجود مانند تو فرزند، بدترين مصيبهاست .(82) در زبان و قلب و در همه حال به ياد خدا بودن . در تاءثير اين ذكر شريف يعنى لا اله الا انت سبحانك انّى كنت من الظالمين بهسه جمله فاستجبنا له ، و نجيناه من الغّم ، و كذلك ننجى المؤ منين دقت به سزااعمال گردد، به خصوص به جمله اخير كه مفاد آن عام است كه وعده فرموده استشامل همه مؤ منين مى باشد، و با جمع محلى به الف و لام وفعل مضارع كه دال بر تجدد زمان و حصول تدريجى آن براى ابد است تعبير فرمودهاست ، فتبصّر. در حكايت شانزدهم باب سوم گلستان سعدى آمده است : جناب استاد علامه حسن زاده آملى فرمودند: رساله اى در امامت نوشتم چون به پايان رسيدآن را به حضور شريف استاد علامه طباطبايى صاحب تفسير الميزان رضوان الله تعالىعليه ارايه دادم ، مدتى در نزد او بود و لطف فرمودند و يك دوره تمام آن را مطالعهفرمودند. در يك جاى آن رساله دعاى شخصى درباره خودم كرده بودم كه بار خدايا مرابه فهم خطاب محمدى صلى الله عليه و آله و سلم اعتلاء ده . در هنگام رد رساله به اينجانب فرمود: آقا! تا من خودم را شناختم دعاى شخصى در حق خودم نكردم بلكه دعايم عاماست .(87) برادر مهدى در محضر علامه حسن زاده شروع به صحبت كردند و گفتند: دوستان مابحمدالله چندين سال است جلسه دعاى ندبه اى دارند و صبحهاى جمعه دور هم جمع مىشوند و دعاى ندبه مى خوانند ولى آن چنان حالى كه بايد داشته باشيم ، نداريم ، چهكنيم كه يك حال و انقلاب درونى در ما ايجاد شود كه اقلا دعاها را با سوز و گدازبيشترى بخوانيم ؟ شما بفرماييد چه كنيم ؟ كميل مى گويد: با مولايم اميرالمؤ منين در مسجد بصره نشسته بودم و اصحابش با اوبودند، به بعضى از آنان گفت : معنى قول خداى عزّوجلّ فيها يفرقكل امر حكيم چيست ؟ مروى است صفيّه بنت عبدالمطلب كه عمه حضرترسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است ، روزى نزد حضرت آمد در حالى كه پيرشده بود، گفت : يا رسول الله دعا كن تا من به بهشت روم . چنان كه ابن بابويه - عليه الرحمة - از امام صادق عليه السلام به سند معتبر روايتكرده است كه روزى ابوذر - سلام الله عليه - بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلمگذشت ، جبرييل به صورت دحيه كلبى در خدمت آن حضرت به خلوت نشسته و سخنى درميان داشت ؛ ابوذر گمان كرد كه دحيه كلبى است و با حضرت حرف نهانى دارد، بگذشت. از امام باقر عليه السلام روايت شده كه حضرت فرمود: يونس عليه السلام سه روز درشكم ماهى درنگ كرد و در تاريكى هاى سه گانه - تاريكى شكم ماهى ، تاريكى شب ،تاريكى دريا - ندا در داد و گفت : لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ،آنگاه خداوند دعايش را اجابت كرد و سپس ماهى وى را برساحل افكند.(93) حديثى كه ثقة الاسلام آن را در باب اختلاف الحديث ازاصول كافى به سند خودش از سليم بن قيس هلالى در حديثى طولانى از اميرالمومنينعليه السلام نقل كرده كه آن حضرت در پاسخ او مفصلا مطالبى بيان نموده تا اينكهفرمود: و بر پيغمبر خدا عليه السلام هيچ آيه قرآنىنازل نمى شد جز آن كه برايم مى خواند و بر من ديكته مى نمود، و من به خطّ خود مىنوشتم و تاءويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاصّ و عام آن را به منآموخت و از خدا خواست كه به من نيروى به خاطر سپردن آن را عطا كند، از آن زمان كه آندعا را درباره من كرد هر آيه اى از كتاب خدا را كه به من آموخت ، و هر عملى را كه به منديكته نمود و من نوشتم فراموش نكردم ، و آنچه را خدا به او آموخت ازحلال و حرام و امر و نهى كه بوده يا خواهد بود، و هيچ كتابى كه بر پيغمبرىقبل از او نازل شده بود درباره طاعت و معصيت نماند الا آن كه به من ياد داد. و من حفظشكردم و يك حرف آن از خاطرم محو نشد، آنگاه دست خود را بر سينه من نهاد و از پروردگارخواست كه قلبم را از علم و فهم و حكمت و نور پر كند. على عليه السلام نخستين جمع آورى كننده قرآن است . سيد بن طاووس در ((فلاح السّائل )) مى گويد: ((امام صادق عليه السلام در نمازبود كه از هوش رفت . چون به هوش آمد پرسيدند كه سبب آنحال چه بود؟ يعقوب احمر گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه دين زيادى بر عهده دارم ،و اين سبب شد كه قرآن از من سلب شد و آن را از دست داده ام . امام فرمود: قرآن ، قرآن ؛همانا كه آيه و سوره اى از آن در قيامت مى آيد كه هزار درجه در بهشت صعود مى نمايد ومى گويد اگر مرا حفظ مى نمودى ترا بدينجا مى رساندم .(98) يعقوب احمر گفت به امام صادق عليه السلام عرض كردم : فدايت شوم ، اندوه ها وچيزهايى مرا رسيده است كه هيچ خيرى برايم نمانده است مگر اينكه طايفه اى از آن را ازدست داده ام ، حتى قرآن هم طايفه اى از آن را از دست داده ام . يعقوب گفت تا قرآن را آنچنانياد نمودم ، امام در آن هنگام بيتاب شد و فرمود: همانا كه مرد سوره اى از قرآن رافراموش مى كند، پس آن سوره روز قيامت در نزد آن مرد آيد تا از درجه اى از بعض درجاتبر او مشرف شود و بدو سلام گويد، و مرد جواب سلام دهد، پرسد تو كيستى ؟ گويد:من آن سوره اى هستم كه مرا تباه كردى و رها نمودى ؛ آگاه باش اگر به من تمسك مىنمودى ، تو را به اين درجه مى رسانم .(99) ابوالقاسم كوفى در كتاب ((تبديل )) گفته است ((اسحاق كندى در زمان خود فيلسوفعراق بود. در خانه خود نشست و عزلت اختيار كرد و شروع كرد به نوشتن تناقضاتقرآن . روزى يكى از شاگردان او خدمت امام ابومحمد صلى الله عليه و آله و سلم رسيد.حضرت به او فرمود: آيا در ميان شما مرد رشيدى نيست كه استادتان كندى را از اشتغالىكه درباره قرآن شروع كرده ، باز دارد؟
|