مقدمه انسان به طور فطرى از نيكى خشنود و از ديدار نيكوكاران خرسندتر مى شود. رهبران معصوم عليهم السلام تنها كسانى هستند كه جز نيكى و زيبايى از ايشان ، چيزىبه انجام نرسيده است ؛ از اينرو مطالعه و تحقيق در رفتار و كردار ايشان دلنواز مىباشد. قرآن كريم و معصومان عليهم السلام ما را بارها به نيكى ها و تبليغ و فتح جانها باغير زبان دعوت نموده اند؛ پس چه زيباست كه به رفتار و عملكرد رهبران معصوم عليهمالسلام به عنوان الگو براى خود و طريقى والا جهت دعوت غير، پرداخته شود. ما معتقديم كه عمل و تقرير معصوم عليه السلام چون سخنش حجت الهى بر بندگان است ؛پس همانطور كه به جمع آورى و تبويب سخنان ايشان اهتمام مى ورزيم ، ضرورى استعملكرد و تقرير ايشان را در صحنه هاى مختلف زندگى ، تنظيم و وارد صحنهاستدلال هاى مختلف علمى كنيم . ما در راستاى زندگى چهارده معصوم عليهم السلام ، با لطف و عنايت الهى اين كار راشروع و بعد از كتاب هماى رحمت و بدرقه يار، قصه هاى زندگى امام حسين عليه السلامرا به نام جلوه عشق در اختيار ره پويان عزيز قرار داديم . اميد است اين سعى و تلاش با بضاعت مزجاة موردقبول درگاه ايزد يكتا قرار گيرد. محمد حسين مهر آئين من احب ان ينظر الى احب اهل الاءرض الى اهل السماء فلينظر الحسين . (1) هر كه دوست دارد به محبوبترين شخص روى زمين نزد آسمانيان بنگرد، به حسين نگاهكند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
1. (ولايت عشق ) در سال چهارم هجرت (2)، جامعه نوپاى اسلامى با ولادت امام حسين عليه السلام بهوجود يكى از قدسيان الهى زينت يافت . فاطمه زهرا عليها السلام نوزاد فروزان را در قنداق زرد رنگى نزد سرور آفرينش(3)، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، آورد و حضرت ضمن رهنمون دختفروغمندش به استفاده از قنداق سفيد، در گوش راست نو رسيده قدسى اذان و گوش چپاقامه خواند و جبرييل عليه السلام فرود آمد و فرمود: خداوند متعال ترا سلام رسانده و مى فرمايد: از آن جا كه على براى تو چون هارونبه موسى است ، نوزاد را حسين كه معادل عربى نام شبير، فرزند هارون ، است نامگذارىكن . (4) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روز هفتم ولادت ، گوسفندى را عقيقه فرمود وبعد از تراشيدن موى سر معشوق الهى ، به وزن موى او نقره (5) صدقه داد. از آن جا كه شير فاطمه زهرا عليها السلام به جهت بيمارى خشك شده بود، حسين عليهالسلام را نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آورده و آن حضرت به مدتچهل روز با گذراندن انگشت مبارك ابهام و گاهى زبان مباركش در دهان فرزند دلبندش ومكيدن او، حسين را سير مى نمود و اين سبب شد كه گوشت و خون حسين عليه السلام ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برويد؛ از اينرو پيامبر خدا صلى الله عليه وآله و سلم فرمود كه حسين از من است و من از حسينم . (6) از بدو تولد، فرشتگان براى عرض تهنيت از يك سو و تسليت از سوى ديگر به محضررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرود مى آمدند. (7) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از سفرهاى خود، در بين راه ايستاد و آيهاسترجاع (انا لله و انا اليه راجعون ) را تلاوت فرمود و اشك ريخت و ياران حضرت ازسبب گريه پرسيدند و حضرت فرمود: جبرييل مرا از كربلا، كنار فرات كه فرزندم حسين را آنجا مى كشند، خبر داد؛ گوياجايى را كه به زمين مى افتد و دفن مى شود، مى بينم . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از برگشت از سفر، بالاى منبر رفت و بعد ازسخنرانى ، دست راست بر سر حسن عليه السلام و دست چپ بر سر حسين عليه السلامنهاد و سر به آسمان بلند كرد و فرمود: بارالها! بى گمان محمد، بنده و پيامبر تست ؛ اين دو پاك ترين و برترين خاندان وذريه من هستند؛ جبرييل براى من خبر كشته و خوار شدن فرزندم ، حسين ، را بيان كرد.پروردگارا! شهادت او را مبارك گردان و او را سرور و سالار شهيدان قرار ده ؛ بارالها!قاتل و خوار كننده او را عاقبت به خير مگردان . در اينجا مردم در مسجد ناله سر دادند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا براى او گريه كرده و ياريش نمى كنيد! (8) حديث ولادت عشق رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين راستا فرمود: هنگام ولادت حسين در شب جمعه ، جهت بزرگداشت او، خداوندمتعال دستور داد تا فرشتگان ماءمور جهنم آتش آنرا براهل جهنم خاموش كنند و فرشتگان بهشتى بهشت را بيارايند و حورالعين خود را زينت داده وبه ديدار هم روند و ديگر فرشتگان تسبيح و حمد و سپاس خداى را در صف هاى بهمپيوسته بپا دارند و جبرييل جهت تهنيت و شادباش گفتن به محضر پيامبر اكرم در هزارگروه كه هر گروهى يك ميليون فرشته است ، فرود آيد و به محمد صلى الله عليه وآله و سلم بگويد: من او را حسين نام نهادم . او را شرورترين شخص زمان او، كه سوار بر بدترينچهارپاست به قتل مى رساند؛ واى بر قاتل حسين و پيشواى او كه دستورقتل را صادر نمود؛ من از كشنده حسين بيزار و او نيز از من بيزار است ؛ زيرا در روز قيامتجرمى بالاتر از قتل حسين نيست كه با مشركان در آتش جهنم خواهد شد؛ آتش دوزخ بهقاتل حسين مشتاق تر از بهشت به بهشتيان است . جبرييل را هنگام هبوط، يكى از فرشتگان الهى (9) ديد و پرسيد: امشب چه شده ؟ آيا قيامت اهل دنيا به پا شده است ؟ جبرييل فرمود: براى محمد فرزندى به دنيا آمده كه خداوندمتعال مرا جهت اظهار تهنيت به محضرش ، فرستاد. آن فرشته گفت : اى جبرييل ! قسم به آفريننده مان ، وقتى به حضور محمد شرفياب شدى ، اسلام مرابه او برسان و از قول من به او بگو كه بحق كودك نو رسيده ات ، از پروردگارتبخواه تا از من خشنود شده و بالها و مقام و منزلت مرا در بين فرشتگان به من بازگرداند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه ضمن دريافت تهنيت و تحيت الهى ازجبرييل ، از شهادت حسين عليه السلام آگاهى يافته بود، فرمود: قاتل حسين از امت من نيست ؛ و من و خداوند متعال از ايشان بيزار هستيم . و به دنبال اين ، حضرت نزد فاطمه زهراء عليها السلام آمد و خبر شهادت ريحانه خود رابه دخت گرانقدرش داد و زهراء عليها السلام اشك ريخت و فرمود: اى كاش او را به دنيا نياورده بودم . (10) در اينحال رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: امامان بعد از حسين ، از وى آفريده خواهند شد. حضرت نام يك يك ايشان را تا امام زمان ، مهدى عج الله تالى فرجه الشريف ، اظهارفرمود و گفت : عيسى بن مريم پشت سر او نماز خواهد خواند. در اين لحظه ، فاطمه عليها السلام را آرامش فرا گرفت و سپسجبرييل تقاضا و درخواست آن فرشته را بيان فرمود ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حسين را به آغوش گرفت و به آسمان اشاره كردو فرمود: بارالها! به حق اين مولود بر تو بلكه به حق تو بر اين مولود و بر جدش ، محمد،و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب ، اگر حسين ، فرزند على و فاطمه ، را نزد توقدر و منزلتى است ، از درداييل خشنود شود وبال ها و مقام و منزلتش را براى او برگردان . (11) روايت گهواره : خداوند متعال ولايت امير المؤ منين على عليه السلام را براى فرشتگان اظهار نمود و همهملائكه جز فطرس آنرا پذيرفتند و از اينرو خداوندمتعال بال او را شكست . هنگام ولادت امام حسين عليه السلام ، وقتىجبرييل جهت عرض تهنيت و شادباش به محضررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى آمد، فطرس به او گفت : مرا نزد محمد ببر و حاجت مرا به او بگو تا برايم دعا كند. وقتى جبرييل براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حاجت فطرس را اظهار نمود،حضرت ، ولايت على عليه السلام را به او عرضه كرد و بعد از پذيرفتن او، پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شاءنك بالمهد فتمسح به و تمرغ فيه . بر تو ياد آن گهواره ؛ خود را به آن بچسبان و او را در بر گير. فطرس خود را در حاليكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى او دعا مى كرد،به گهواره چسباند و خداوند متعال توبه اش را پذيرفت و بعد از بهبوديش بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت : در قبال اين لطف و مرحمت ، زيارت و سلام و درود هر كسى را براى امام حسين عليهالسلام ، به وى ابلاغ مى كنم . (12) الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا . (13) حسن و حسين در همه احوال امام و پيشوايند؛ چه بايستند و چه بنشينند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
| 2. (مسابقه خوشنويسى ) روزى امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام درحال خوشنويسى بودند كه درصدد انتخاب خط برتر بر آمدند؛ از اينرو نزد مادربزرگوارشان آمدند و ليكن از آنجا كه فاطمه زهراء عليها السلام نخواست يكى ازايشان دل آزرده شود، هر دو را نزد پدر ارجمندشان فرستاد و وقتى نزد امام على عليهالسلام آمدند. حضرت على عليه السلام نيز به همان جهت ايشان را نزدرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: داورى با حضرت جبرئيل عليه السلام خواهد بود. حضرت جبرئيل عليه السلام آنرا به اسرافيل عليه السلام (14) واگذار كرد و او ازپروردگار متعال خواست تا بين آندو داورى فرمايد وليكن حضرت حقمتعال ، آنرا به عهده فاطمه زهراء عليها السلام نهاد و حضرت زهراء عليها السلام به دوريحانه اش فرمود: دانه هاى اين گردنبند را بين شما پخش مى كنم ؛ هر كدام از شما دانه هاى بيشترى راجمع آورى كند، خط او زيباتر است . در اينجا خداوند متعال جهت تكريم و تعظيم حسنين عليهما السلام بهجبرئيل دستور داد تا دانه ها را بطور مساوى بين آندو تقسيم كند. (15) من احب الحسن و الحسين احببته و من احببته احبه الله و ادخله جنات النعيم و من ابعضهما اوبغى عليهما ابغضته و من ابغضته ابغضه الله و ادخله جهنم و له عذاب مقيم . (16) من دوستدار حسن و حسين را دوست دارم و كسى را كه من دوست بدارم ، خداوند او را دوستداشته و به باغهاى نعمت در بهشت وارد كند و دشمن كينه توز و سركش بر آندو را دشمندارم و كسى را كه من دشمنش دارم ، خداوند او را به جهنمداخل كند و براى او عذابى پايدار خواهد بود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
3. (عيدى خداوند متعال ) نزديك عيد، امام حسين عليه السلام و امام حسن عليه السلام نزد مادر ارجمندشان ، فاطمهزهراء عليها السلام ، آمده و اظهار داشتند: مادر جان ! بچه هاى مدينه لباس نو پوشيدند؛ براى ما لباس نمى خريد؟ فاطمه زهراء عليها السلام فرمود: ان شاء الله لباستان آماده مى شود. سپس نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفته و خواسته خود را به حضرتگفتند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: الهى ! اجبر قلبهما و قلب امهما. بارالها! دل شكسته آندو و مادرشان را شاد فرما. روز عيد، حضرت جبرئيل دو جامه آراسته به زينت هاى بهشتى را بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تقديم كرد و فرمود: وقتى حسن و حسين از فاطمه لباس نو خواستند، پروردگارمتعال جهت اجابت فرموده زهراء عليها السلام اين دو لباس را اهداء فرمود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم لباس هر كدام را به درخواست خودشان به رنگسبز و سرخ ياقوتى آراست و به ايشان داد و هر دو با شادمانى نزد فاطمه زهراء عليهاالسلام رفتند و ليكن حضرت جبرئيل را اندوه و ناله فرا گرفت و فرمود: رسول خدا! رنگ سبز را كه حسن برگزيد، ناشى از سبز شدن تنش از خوردن سم وانتخاب رنگ سرخ حسين ، ناشى از آميخته شدن تن او با خونش كه از شهادت و بريدهشدن سرش پديد آيد، مى باشد. در اينجا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم محزون گشت و اشك ريخت . (17) مرحبا بك يا ابا عبدالله ! يا زين السموات و الارضين . (18) آفرين بر تو اى ابا عبدالله ! اى زينت آسمان ها و زمين ها! رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
| 4. (زينت آفرينش ) روزى ابى بن كعب نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود كه امام حسين عليهالسلام وارد شد و حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آفرين بر تو اى ابا عبدالله ! اى زينت آسمان ها و زمين ها! ابى بن كعب پرسيد: آيا غير از شما كسى زينت آسمان ها و زمين ها است ؟! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى ابى ! قسم به كسى كه مرا به پيامبرى مبعوث فرمود، بى گمان حسين در آسمانوالاتر از زمين است ؛ در سمت راست عرش الهى نوشته اند كه او چراغ هدايت ، كشتى نجات، پيشواى نيكى ، بركت ، عزت ، علم ، فخر و ذخيره الهى است . بدون شك خداوندمتعال در او نطفه اى پاك و مبارك قرار داده و دعاهايى به او آموخته كه خواننده آن دعا راخداوند متعال با حسين محشور كرده و حسين او را در قيامت شفاعت نموده و از مشكلاتش برهاندو دين اش را اداء و امورش را آسان راه صحيح را بر او آشكار و بر دشمنان پيروز نمايد وعيبش را پوشانده نگهدارد. بعد از درخواست ابى بن كعب ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن دعا را به اوآموخت و فرمود: بعد از نماز در حال نشسته بگو: بارالها! بطور يقين به كلمه ها و پيمان گاه هاى عرش و ساكنان آسمان ها و انبياء ورسولان تو مسئلت دارم كه دعاى مرا اجابت فرمايى ؛ كار مرا دشوارى فرا گرفته و ازاينرو از تو مى خواهم كه به محمد و دودمان او درود فرستى و مشكلم را آسان گردانى .(19) در اين صورت بى گمان خداوند متعال كار ترا آسان نموده و ترا شرح صدر عطا كرده ولا اله الا الله را هنگام مرگ براى تو تلقين كند. (20) حسين منى و اءنا من حسين احب الله من احب حسينا حسين سبط من الاسباط . (21) حسين از من و من از حسينم ؛ دوستدار حسين محبوب خداست ؛ حسين امتى از امت ها است . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
5. (غم و شادى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ) روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از خانه بيرون آمد و درحال گذر از كنار منزل فاطمه عليها السلام ، صداى گريه حسين عليه السلام را شنيد وداخل منزل رفت و به زهراء عليها السلام فرمود: آيا نمى دانى كه گريه او مرا آزار مى دهد. (22) و روزى ديگر، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به مجلس ميهمانى مى رفت كه دربين راه ، امام حسين عليه السلام را كه در اوان كودكى بود، ديد و پيش رفت و آغوش بازكرد و فرزند دلبندش را مى خنداند و در حاليكه حسين عليه السلام از اين سو به آن سومى گريخت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را گرفت و يك دست زير چانه ودست ديگر را پشت سر ريحانه خود، حسين عليه السلام گذارد و بوسيد و فرمود: حسين منى و اءنا من حسين احب الله من احب حسينا حسين سبط من الاسباط . (23) حسين از من و من از حسينم ؛ دوستدار حسين محبوب خداست ؛ حسين امتى از امت ها است . من اءحسن ، اءحسن الله اليه و الله يحب المحسنين . (24) كسى كه نيكى كند، خداوند به او نيكى مى نمايد و نيكوكاران محبوب خداوند هستند. امام حسين عليه السلام
| 6. (تعليم وضو) روزى امام حسين عليه السلام و امام حسن عليه السلام مردى را ديدند كه اشتباه وضوء مىگرفت ؛ از اينرو شروع به كشمكش ظاهرى نموده و هر يك به ديگرى گفت : تو وضورا به نيكى انجام نمى دهى . بدينگونه توجه پيرمرد را به خود جلب نموده و گفتند: اى پيرمرد! هر يك از ما وضو مى گيريم و تو داورى كن . پس از آنكه هر دو وضو گرفتند، پيرمرد كه متوجه اشتباه خود شده بود، گفت : وضوى شما درست است وليكن اين پيرمرد نادان تاكنون درست وضو نمى گرفت واكنون آنرا از شما آموخت و به بركت و دلسوزى شما بر امت جد بزرگوارتان ، از اشتباهخود توبه كردم . (25) ان الحسن و الحسين هما ريحانتاى من الدنيا من احبنى فليحبهما. (26) بى گمان حسن و حسين دو گل خوشبوى من از دنيا هستند؛ دوستدار من بايد به آندو مهرورزد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
7. وداع امام حسين عليه السلام از مادر بعد از اينكه امام على عليه السلام فاطمه زهراء عليها السلام راغسل و كفن نمود، فرزندان بزرگوارش را صدا زد و فرمود: فلموا تزودو امن امكم فهذا الفراق و اللقاء فى الجنه بياييد از مادرتان توشعه سعادت مهيا كنيد؛ اين لحظه جدايى و ديدار در بهشت خواهد بود. در اينحال امام حسين عليه السلام و امام حسن عليه السلام با شيون و زارى ، مادر را بهآغوش گرفته و اظهار داشتند: اى مادر! به جدمان ، محمد مصطفى ، سلام ما را برسان و بگو كه ما در دنيا يتيم شديم. در اينحال امام على عليه السلام فرمود: به يقين خداوند متعال را گواه مى گيرم كه زهراء عليها السلام با شوق ونال دستش را دراز كرد و ايشان را به آغوش گرفت و ناگهان هاتفى ندا زد: اى ابا الحسن! آندو را از آغوش زهراء عليها السلام بردار؛ سوگند به خداوند، ايشان فرشتگانآسمان ها را به گريه آوردند. (27) من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا لعهدالله مخالفا لسنةرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يعمل فى عبادالله بالاثم و العدوان فلم يعيرعليه بفعل و لا قول كان حقا على الله ان يدخله مدخله . (28) اى مردم ! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كسى كه حكمران وفرمانرواى ستمگرى را كه حرام خدا را حلال شمرد و عهد خدا را بشكند و خلاف سنترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتار و به گناه و ستم در ميان بندگان خداعمل كند، ببيند و او را با كردار و گفتار خويش سرزنش نكند، بر خداست كه او را بههمان جايگاه حاكم ستمگر داخل كند. امام حسين عليه السلام
| 8. (نهيب ) روزى عمر بر منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بين سخنانش خود را خليفهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواند و خويشتن را به مؤ منان اولى و برتر ازخودشان دانست ؛ در اينحال امام حسين عليه السلام نهيب زد: اى دروغگو! از منبر پدرم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، فرود آ. عمر گفت : درست است كه منبر پدر توست وليكن اين سخنان را پدرت ، على بن ابيطالب ، بهتو آموخته است ؟ امام حسين عليه السلام فرمود: به جانم قسم ، پدرم هدايتگر و من پيرو او هستم ؛ بيعت با او را كه خداوندمتعال توسط جبرييل دستورش را ابلاغ فرمود، از زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهو سلم بر عهده همه مردم است و جز بى باوران به كتاب الهى ، كسى آنرا انكار نمى كند؛مردم پدرم را به دل شناخته و با زبان انكار نمودند؛ و اى بر كسانى كه حق ما،اهل بيت ، را انكار كنند؛ محمد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آنها را در شدتعذاب ، با خشم و غضب خواهد ديد. عمر گفت : اى حسين !بر انكار كننده حق پدرت لعنت خدا باد؛ مردم به جاى ما اگر پدرت را بهاميرى بر مى گزيدند؛ اطاعتش مى كرديم . امام حسين عليه السلام فرمود: اى پسر خطاب ! قبل از اينكه ابوبكر را امير خود قرار دهى تا بدون هيچدليل و حجتى از پيامبر و رضايت خاندان او ترا بر مردم حكمران كند، چه كسى ترا برخودش فرمانروا قرار داد؛ آيا خشنودى شما خشنودى محمد صلى الله عليه و آله و سلم وخشنودى خاندانش موجب خشم اوست ؟! اگر زبانى استوار در تصديق و كردارى كه ايمانداران ياريش رسانند بود، بر آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم چيره نمى شدى كهبر منبرشان رفته و به كتابى كه در بين ايشاننازل شده و تو غير از شنيدن آن ، نه حروفش را شناخته و نه معنا و تاءويلش را مىدانى ، حاكم بر آنان شوى . همه افراد اعم از خوب و بد، نزد تو يكى است ؛ خداوند ترا جزا و پاداشى دهد كهسزايش هستى و از آنچه (بدعت ) پديد آوردى ، به سختى مؤ اخذه ات كند. عمر خشمگين از منبر فرود آمد و با عده اى از طرفدارانش به در خانه على عليه السلامرفت و بعد از كسب اجازه وارد شد و گفت : اى اباالحسن ! امروز از فرزندت ، حسين ، چه كه نديدم ؛ با صداى در مسجدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با ما سخن گفته و اوباش واهل مدينه را بر من مى شوراند. در اينحال نخست امام حسن عليه السلام در پاسخ او فرمود: آيا كسى كه اجازه حكم از خداوند متعال و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ندارد،بر شخصى چون حسين عليه السلام ، فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، خشمكرده و هم كيشانش را اوباش مى خواند؟! به خدا قسم جز به دست اوباش به حكومتنرسيدى ؛ پس خداوند تحريك كننده اوباش را لعنت كند. حضرت على عليه السلام ضمن دعوت امام حسن عليه السلام به آرامش فرمود: ابا محمد! آرام ؛ به يقين تو هرگز زود به خشم نيامده و از خاندان پست و فرومايهنبوده و عرق آشفته حالان در تو نيست ؛ سخنم را بشنو و در سخن گفتن شتاب مكن . عمر گفت : اباالحسن ! آندو به چيزى جز به خلافت ، نمى انديشند. امام على عليه السلام فرمود: ايشان به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نزديك تر از آنند كه در پى آنباشند وليكن تو آندو را به حق شان خشنود نما تا پس از ايندو همه از تو راضىشوند. عمر پرسيد: خشنودى شان در چيست ؟ امام على عليه السلام فرمود: باز گشت از خطا و توبه و خوددارى از گناه . عمر گفت : اباالحسن ! فرزندت را ادب نما تا با سلاطين كه فرمانروايان روى زمين اند، كارىنداشته باشند. حضرت على عليه السلام فرمود: من گنهكاران را بر گناهشان و كسانى را كه بيم لغزش و نابودى شان دارم ، ادب مىكنم و ليكن كسى كه پدرش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شيوه و منش او ادبپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است ، ادبى بهتر از آن نيست تا به آن رو كند. اىفرزند خطاب ! ايشان را خشنود نما. عمر بيرون آمد و در راه ، عثمان و عبدالرحمن بن عوف او را ديدند و عبدالرحمن از نتيجه كارپرسيد و عمر گفت : آيا قدرت استدلال و بحث با على و فرزندان چون شيرش براى كسى مى تواندباشد؟! عثمان گفت : فرزند خطاب ! ايشان فرزندان پرمايه عبد مناف اند و ديگران بى مايه . عمر را اين سخن ناخوش آمد و گفت : ديگر اين سخنان فخرآميز را از روى حماقت تكرار مكن . به دنبال اين جريان ، عثمان خشمگين شد و جامه او را گرفته و پرتابش كرد و گفت : گويا آنچه را گفتم ، قبولندارى ؟! پس عبدالرحمن آندو را از هم جدا كرد و مردم پراكنده شدند. (29) ان الحسين بن على فى السماء اكبر منه فى الارض . (30) بطور يقين حسين بن على در آسمان والاتر از زمين است . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
9. (باران به دعاى امام حسين عليه السلام ) مدتى كوفه از باران رحمت محروم بود؛ از اينرو كوفيان نزد على عليه السلام آمده و ازحضرت خواستند كه از خداوند متعال باران طلب كند. حضرت على عليه السلام اين كار مهم را بر عهده امام حسين عليه السلام گذارد؛ از اينروامام حسين عليه السلام به پا خاست و بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اللهم ! معطى الخيرات و منزل البركات !ارسل السماء علينا مدرارا واسقنا غيثا مغزارا واسعا غدقا مجلا سحا سفوحا فجاجا تنفس بهالضعف من عبادك و تحيى به الميت من بلادك . آمين رب العالمين ! بارالها! اى بخشنده خيرات و فرود آورنده بركات ! باران سرشار بر ما بباران و ما رابا بارانى فراگير، انبوه ، پردامنه ، پيوسته و مستمر، روان و فرو رونده در زمين عطافرما كه ناتوانى را از بندگانت برداشته و زمين هاى مرده خود را زنده سازى . آمين اىپروردگار هستى ! دعاى حضرت تمام نشده بود كه آسمان را ابر گرفت و بارندگى شروع شد. (31) من تعجل لاخيه خيرا، وجده اذا قدم عليه غدا . (32) كسى كه در رساندن خير و نيكى به برادرش شتاب ورزد، آن نيكى را فردا (قيامت ) كهبر آن وارد مى شود، خواهد يافت . امام حسين عليه السلام
| 10. (مشايعت ابوذر) بعد از حكم تبعيد ابوذر، عثمان دستور داد تا كسى او را مشايعت نكرده و با او سخن نگويدو ليكن امام على عليه السلام ، عقيل ، عمار ياسر، امام حسن و حسين عليه السلام ضمنمشايعت ، سخنانى را بدرقه راه ابوذر نمودند؛ در اين راستا امام حسين عليه السلامفرمود: عمو جان ! به يقين خداوند متعال قدرت تغيير آنچه را مى بينى دارد؛ باريتعالى هرروز در كارى است (33)؛ آنان دنيايشان را از تو و تو دينت را از ايشان بازداشتى ؛چقدر تو بى نياز از دنياى آنان و ايشان محتاج دين تو مى باشند! از خداوندمتعال صبر و يارى خواه و از آزمندى و بى تابى به او پناه ببر؛ بطور يقين صبرنشانه ديندارى و كرامت افراد است و آزمندى روزى را پيش نياورده و بى تابى اجلى رابه تاءخير نمى اندازد. (34) من عائده ، حرم الله عليه رايحة الجنة . (35) كسى كه با او (حسين ) عناد ورزد، خداوند رايحه بهشت را بر او حرام گرداند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
11. (اولين پيروزى ) در جنگ صفين ابو ايوب اعور، يكى از فرماندهان لشكر معاويه ، آب را به روى لشكرعلى عليه السلام بست ؛ از اينرو حضرت على عليه السلام عده اى از سواره نظام رابراى گشودن راه آب فرستاد و ليكن همه ايشان با نااميدى و شكست برگشتند؛ دراينحال امام حسين عليه السلام با كسب اجازه از امير المؤ منين ، على عليه السلام ، با چندسوار به سوى ميدان رفت و ابو ايوب و يارانش را شكست داد و خيمه اى آنجا زد و نزدپدر بزرگوارش ، امام على عليه السلام ، آمد و خبر پيروزى را به اطلاع حضرترساند؛ در اينحال حضرت على عليه السلام گريه كرد و فرمود: اين اولين فتح و پيروزى به بركت حسين نصيب ما شد. و اظهار داشت : كشته شدن او را در كربلا با لب تشنه به ياد آوردم ؛ بگونه اى كه اسب اوگريزان و شيهه زنان مى گويد: امان و امان ! از دست امتى كه فرزند دختر پيامبر خود را كشتند. (36) ان لقتل الحسين حرارة فى قلوب المؤ منين لاتبرد اءبدا . (37) بى گمان براى شهادت حسين عليه السلام سوز دلى جاودانه دردل مؤ منين وجود دارد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
| 12. (خاطره ايى يكتا) روزى امام حسين عليه السلام نزد امام حسن مجتبى عليه السلام آمد و وقتى نگاهش بهحضرت افتاد، گريه كرد و امام حسن عليه السلام پرسيد: اى ابا عبدالله ! براى چه گريه مى كنى ؟ امام حسين عليه السلام فرمود: گريه ام بخاطر آنچيزى است كه بر سر تو مى آيد. امام حسن عليه السلام فرمود: آنچه من گرفتارش خواهم شد، زهرى است كه با نيرنگ به من مى خورانند و با آنكشته مى شوم و ليكن هيچ روزى چون روز (شهادت ) تو نيست اى ابا عبدالله !؛ سى هزارنفر كه خود را از امت جدمان ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، دانسته و خود را مسلمان مىنامند، بر تو هجوم آورده و به كشتن و ريختن خون و هتك حرمت و اسيرى خاندان و غارتخيمه هاى تو اقدام مى كنند و آن هنگام نفرين و لعنت (خدا و فرشتگان ) بر بنى اميه فرودآيد و از آسمان خاكستر و خون ببارد و هر چيزى حتى حيوانات وحشى در بيابانها و ماهياندرياها براى تو بگريند. (38) من اءحبنا لم يحبنا لقرابة بيننا و بينه و لا لمعروف اسديناه اليه ؛ انما احبنا لله ورسوله ، جاء معنا يوم القيامة كهاتين . (39) كسى كه ما را نه به جهت خويشاوندى و نيكى و احسان ما به او بلكه فقط براى خدا ورسول خدا دوست بدارد، روز قيامت چون اين دو (دو انگشت سبابه در كنار هم ) با ما خواهدبود. امام حسين عليه السلام
13. (همنشين بهاران ) بعد از شهادت امام حسن مجتبى عليه السلام ، عده اى نزد امام حسين عليه السلام آمده و اظهارداشتند: اى فرزند رسول خدا! چند نفر از ياران ما به معاويه پيوسته و ليكن ما نزد شماآمديم . امام حسين عليه السلام فرمود: در اينصورت من به شما بيش از بخشش معاويه به آنها، هديه مى دهم . ايشان گفتند: جانمان فداى شما؛ ما براى دين خود اينجا آمديم . امام حسين عليه السلام پس از سكوتى پر معنا، فرمود: آنچه مى گويم ، قطره اى از درياست ؛ كسى كه ما را نه به جهت خويشاوندى و نيكىو احسان ما به او بلكه فقط براى خدا و رسول خدا دوست بدارد، روز قيامت چون اين دو(حضرت دو انگشت سبابه را كنار هم قرار داد. با ما خواهد بود. (40) ان الحسين باب من اءبواب الجنة . (41) بى گمان حسين درى از درهاى بهشت است . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
| 14. (احسان و بخشش ) روزى باديه نشينى نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت : روزى از جدت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: حاجات خودرا يا از عرب شريف و يا مولاى كريم و يا حامل قرآن و يا شخص گشاده رو بخواهيد. وشما عرب بوده و كرامت سيرت شما و قرآن بين شمانازل شده است و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه هرگاه بخواهيم بهاو نظر كنيم ، به حسن و حسين بنگريم . در اينحال وقتى امام حسين عليه السلام از حاجت و مشكلش پرسيد، او نيازش را روى زميننوشت و حضرت فرمود: از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: نيكى و بخشش بهافراد، به قدر معرفت و شناخت ايشان است . (42) و پدرم فرمود: ارزش هر شخصىاحسان و نيكوكارى اوست . (43) از اينرو از تو سه سؤال مى پرسم ؛ اگر پاسخ دهى ، سه هميان و اگر دو سؤال را پاسخ دهى ، دو هميان و اگر يكى را جواب دهى ، يك هميان نقره و زر به تو مى دهم. آن مرد قبول كرد و حضرت پرسيد: بهترين عمل كدام است ؟ او جواب داد: ايمان به خدا. حضرت پرسيد: نجات از هلاكت به چه چيز است ؟ او پاسخ داد: اطمينان به خدا. امام حسين عليه السلام پرسيد: زينت عبد و بنده خدا به چيست ؟ او اظهار داشت : علم و دانشى كه تواءم با حلم و بردبارى باشد. حضرت پرسيد: اگر آنرا نداشت . او پاسخ داد: فقر تواءم با صبر و شكيبايى . حضرت پرسيد: اگر آنرا نداشت . آن مرد گفت : صاعقه اى از آسمان فرود آيد و او را نابود كند. در اينحال امام حسين عليه السلام خنديد و سه هميان نقره و زر به او عطا فرمود. (44) من طلب رضى الناس بسخط الله و كله الله الى الناس . (45) كسى كه خشنودى مردم را با خشم و غضب الهى فراهم آورد، خداوند او را به مردم وا گذارد. امام حسين عليه السلام
15. (وقتى پيروان معاويه كشته شوند) بعد از اينكه معاويه حجر بن عدى را كه از شيعيان ناب امام على عليه السلام بود، بهشهادت رساند، به مكه رفت و امام حسين عليه السلام را آنجا ديد و گفت : اى ابا عبدالله ! آيا از آنچه بر سر حجر بن عدى و ياران و پيروانش و شيعيان پدرتآورديم ، با خبر شدى ؟ امام حسين عليه السلام وقتى از وقايع اتفاق افتاده پرسيد، معاويه گفت : ايشان را كشته و كفن كرده و نمازشان خوانديم . سيدالشهداء عليه السلام خنده اى نمود و فرمود: ايشان دشمن تواند اى معاويه ! اگر ما پيروان ترا بكشيم ، بدون كفن و دفن و نماز،رهايشان مى كنيم ؛ خبر بدگويى تو درباره على عليه السلام و تلاش تو در كينهتوزى ما و عيبجويى تو از بنى هاشم ، به من رسيد. از اينرو در خود فرو رو و از خويشحق را، گرچه به زيانت باشد، جويا شو؛ بنابراين اگر نفس خويش را معيوبترين نفسها نيافتى پس عيوب تو چه ناچيز و بى مقدار خواهد بود! و ما به تو ستم كرده ايم ! اى معاويه ! جز در كمان خويش زه مبند و جز به هدف هود تير ميانداز و سوى ما از نزديكتير ميفكن ؛ به خدا قسم بطور يقين تو درباره ما از كسى پيروى مى كنى كه در اسلامسابقه اى نداشته و نفاقش تازه نبوده و به فكر تو نيست ؛ پس به خود فكر كن يا ما رارها نما. (46) ان اجود الناس من اعطى من لا يرجوه . (47) بى گمان بخشنده ترين مردم ، كسى است كه به افرادى عطا كند كه اميد پاداش وتلافى از آنها ندارد. امام حسين عليه السلام
| 16. (شفاى مريض ) حبابه از شيعيان سيدالشهداء عليه السلام بود مى گويد: روزى نزد امام حسين (ع ) رفته و بعد از سلام و احوالپرسى به من فرمود: اى حبابه! چرا به ديدن ما نمى آيى ؟ گفتم : به خاطر ناراحتى و مرضى است كه مبتلا شده ام . وقتى حضرت از مريضى اش پرسيد، حبابه صورتش را كه به مرض برص مبتلا بود،نشان داد و در اينحال امام حسين عليه السلام اندكى از آب مبارك كامش را روى آن نهاد ودعايى فرمود و هماندم كه آثار برص از چهره او محو شد و حضرت فرمود: اى حبابه ! شكر خداى را به جاى آر؛ خداوند آن را از تو دور كرد. حبابه به سجده شكر رفت و پس از برداشتن سر از سجده ، امام حسين عليه السلامفرمود: اى حبابه ! ما و شيعيانمان بر فطرت الهى هستيم و ديگران از آن بدورند.(48) ايها الناس ! من جاد ساد و من بخل رذل . (49) اى مردم ! سيادت و بزرگى از آن اهل جود و بخشش و رذالت و پستى براى بخيلان است . امام حسين عليه السلام
17. (دو دعوت ) روزى امام حسين عليه السلام از كنار فقراء و مساكين كه درحال خوردن خوراك فقيرانه خود بودند، عبور كرد كه ايشان حضرت را به سفره غذاىدعوت كردند و امام حسين عليه السلام نشست و با ايشان هم غذا شد و آيه شريفه (ان اللهلا يحب المستكبرين ) (50) را تلاوت فرمود و سپس به ايشان فرمود: من دعوت شما را پذيرفتم ؛ پس شما نيز دعوت مرا بپذيريد. در اينحال فقرا، همگى ، به منزل حضرت رفته و امام عليه السلام از آنها پذيرايى بهعمل آورد. (51) حوايج الناس اليكم من نعم الله عليكم فلا تملوا النعم فتحور نقما . (52) نيازهاى مردم به شما از نعمت هاى الهى بر شماست ؛ پس اين نعمت را از دست ندهيدوگرنه موجب نقمت و بدبختى مى شوند. امام حسين عليه السلام
| 18. (وصيت مرده ) روزى جوانى گريه كنان نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت : مادرم بدون وصيت از دنيا رفت و با اينكه اموالى دارد، مرا دستور داد كهقبل از اطلاع شما دست به آن نزنيم . در اينحال حضرت بپا خاست و با جوان نزد مادرش رفت و دعايى نمود تا خداوندمتعال او را جهت تعيين وصيتش زنده كند؛ ناگهان مادر آن جوان نشست و شهادت خود را بهزبان آورد و به امام حسين عليه السلام نگاه كرد و گفت : اى مولاى من ! داخل شو و مرا به آنچه مربوط به خودت مى باشد، دستور ده . امام حسين عليه السلام وارد شد و از او خواست تا وصيتش را بيان كند و او گفت : يا بن رسول الله ! يك سوم اموالم را (اموالش را يك به يك شمرد.) به تو مى دهم تاهر جا بخواهى به مصرف رسانى و اگر مى دانى كه فرزندانم از دوستان تو مىباشند، دو سوم بقيه را به ايشان مى دهم و اگر مخالف شما باشند، همه اموالم رابردار؛ زيرا حقى براى مخالفين شما در اموال مؤ منين نيست . سپس حضرت خواست تا كفن و دفن و نمازش را به عهده گيرد و بعد مرد. (53) لو راءيتم المعروف رجلا، راءيتموه حسنا جميلا تسر الناظرين . (54) اگر خوبى و نيكى مجسم مى شد، به صورت شخصى زيبا كه بيننده را شادمان و مبهوتخود مى ساخت ، آشكار مى شد. امام حسين عليه السلام
19. (مناقب امام على عليه السلام از زبان امام حسين عليه السلام ) معاويه در صدد بود كه وليعهدى يزيد را بين مردم استحكام بخشد؛ از اينرو از هرفرصتى جهت گرفتن بيعت براى يزيد استفاده مى كرد. وقتى امام حسين عليه السلام به مكه رفت ، مردان و زنان بنى هاشم و انصار و حتى بافرستادن نمايندگى ، تمام افراد حاضر از صحابهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در مكه گرد آورد تامسائل سياسى جامعه اسلامى را به مسلمانان گوشزد نمايد؛ از اينرو حضرت به پاخاست و فرمود: آنچه را اين سركش عصيانگر نسبت به ما و شيعيانمان انجام داده ، مى دانيد؛ از شما مىخواهم كه اگر گرفتارم راست باشد، تصديق و گرنه ، تكذيبم كنيد؛ از شما مى خواهمكه بخاطر خداى متعال و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و قرابت من با پيامبرتان، سخنان مرا گوش داده و نوشته و در ديار خود به مسلمانان و افراد مورد وثوق ابلاغكنيد. ايشان را به حق ما كه مى دانيد دعوت كنيد؛ به يقين من از نابودى واضمحلال اين امر (خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ) و حق الهى ترسانم ؛خداوند تمام كننده نور خود است ؛ گر چه كفار را ناپسند آيد. شما را به خدا، آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بين خود و علىبن ابيطالب پيوند برادرى بست و فرمود: تو برادر من و من برادر تو در دنيا و آخرتهستيم . همگى تاءييد كردند و امام حسين عليه السلام ادامه داد: شما را به خدا، آيا مى دانيد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم زمينى را خريد ومسجد و ده منزل در آن بنا فرمود كه خانه على عليه السلام را بين آنها قرار داد و تمامدرهاى ورودى به مسجد، غير از در خانه على را بست و فرمود: من به اختيار خود اين كار رانكردم بلكه خداوند متعال مرا دستور داد كه درهاىمنازل را بسته و در خانه على به مسجد گشوده باشد. و همچنين جز على همه مسلمانان را ازخوابيدن در مسجد باز داشت و در مسجد فرزندانى براىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام متولد شدند؟ همه پذيرفته و امام حسين عليه السلام فرمود: شما را به خدا، آيا مى دانيد كه عمر بن خطاب رخنه اى در ديوار خانه اش كه رو بهمسجد بود، ايجاد كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را منع فرمود و سپس درخطبه ايى اظهار داشت : خداوند مرا دستور داد تا مسجد پاكى كه غير از خود و برادرم وفرزندانش ، كسى آنجا مسكن نگزيند، بنا كنم .؟ همگى قبول نموده و حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود: شما را به خدا، آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روز غدير خمولايت على بن ابيطالب را به آواى بلند ابلاغ فرمود و از مردم خواست كه حاضران بهغايبان اطلاع دهند؟. همگى تاءييد نموده و امام حسين عليه السلام فرمود: شما را به خدا، آيا مى دانيد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در جنگ تبوكفرمود: تو (على ) براى من به منزله هارون براى موسى مى باشى و تو ولى هر مؤمنى بعد از من هستى ؟. همگى قبول كرده و حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود: شما را به خدا، آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مباهله جزعلى و فاطمه و دو فرزندشان ، كسى را نياورد؟. همگى اعتراف كرده و امام حسين عليه السلام فرمود: شما را به خدا، آيا مى دانيد كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پرچم راروز خيبر به على داد و فرمود: پرچم مسلمانان را به شخصى كه محبوب خدا ورسول خدا بوده و او نيز خدا و رسولش را دوست مى دارد و از ميدان نبرد فرار نمى كند وخداوند به دست او فتح و پيروزى را نصيب ما مى كند، مى دهم .؟ همگى اقرار نموده و حضرت عليه السلام ادامه يابد: شما را به خدا، آيا مى دانيد با هر سختى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مواجه مى شد، به جهت اطمينانى كه به على داشت، او را براى حل مشكل روانه مى ساخت و هيچ وقت على را به نام صدا نزد؛ بلكه با عنوانبرادر خطاب مى نمود؟ همگى پذيرفته و امام حسين عليه السلام ادامه داد: آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على را براى ابلاغ سورهبرائت اعزام فرمود و گفت : دين مرا جز خودم و يا شخصى كه از من باشد، تبليغ نمىكند.؟ همگى قبول كرده و حضرت ادامه داد: آيا مى دانيد كه بين على و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هر روز و شبىديدار خصوصى برقرار بود و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مطالبى رابه او بيان مى فرمود؟ همگى پذيرفته و امام حسين عليه السلام فرمود: آيا مى دانيد كه وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به فاطمه عليهاالسلام فرمود: ترا به همسرى بهترين اهل بيتم ، پيشترين ايشان در اسلام و حليم ترينو عالم ترين ايشان در آوردم ، على را به جعفر و حمزه برترى داد؟ همگى اقرار كرده و حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود: آيا مى دانيد كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من برترين فرزندآدم و على ، برادرم ، سرور عرب و فاطمه ، سرور بانوان بهشتى و حسن و حسين ، دوفرزند من ، دو آقاى جوانان اهل بهشتند؟ همگى اعتراف كرده و امام عليه السلام ادامه داد: آيا مى دانيد كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم على را دستور داد تا او راغسل دهد و فرمود كه جبرئيل او را در اين كار يارى مى كند؟ همگى تاءييد كرده و امام حسين عليه السلام اظهار داشت : آيا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در آخرين خطبه خود نفرمود: بطور يقينبين شما دو چيز گرانبها، كتاب خدا و اهل بيتم ، را قرار دادم ؛ پس به اين دو تمسك كنيدتا هرگز گمراه نشويد؟ همگى تاءييد كرده و حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود: شما را به خدا، مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نفرمود: اظهار دوستى با منبدون حب على در دل دروغ است ؛ كسى كه على را دشمن دارد، دوست من نيست . شخصىپرسيد: چطور مى شود اى رسول خدا حضرت فرمود: زيرا على از من است و من از اويم ؛ هركه او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كه مرا دوست بدارد، خدا را دوست دارد. كسىكه با على دشمنى كند، مرا دشمن داشته و هر كه مرا دشمن دارد، با خدا دشمن است .؟ همه قبول كرده و گفتند: آرى ؛ به خدا، تمام اينها را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيديم . و سپس آرام آرام پراكنده شدند. (55) على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براعمثل يزيد . (56) نابودى اسلام وقتى است كه امت اسلام به فرمانروايى چون يزيد گرفتار شود. امام حسين عليه السلام
| 20. (جنگ سرد) بعد از به هلاكت رسيدن معاويه ، ضحاك بن قيس كفن او را برداشت و بر منبر او خواند ودفنش كرد و پيام تسليتى به يزيد كه در حوران خوشگذرانى مى كرد، فرستاد و از اوخواست تا هر چه سريع تر به شام آيد و از مردم بيعت دوباره گيرد. يزيد با دريافت نامه ، به راه افتاد و بعد از سه روز از دفن معاويه به دمشق رسيد وضحاك بن قيس به استقبالش رفت و با هم بر سر قبر معاويه رفته و نمازى آنجا خواندو سپس يزيد با ايراد خطبه اى به مردم گفت : ما ياران حق و دين هستيم ؛ بر شما مژده باد اىاهل شام ! هميشه خير و صلاح در بين شما بود. بزودى بين من واهل عراق جنگ بزرگى رخ خواهد داد؛ زيرا سه شبقبل خوابى ديدم كه بين من و اهل عراق نهر خونى به تندى جارى است و هر چه خواستم ازآن عبور كرد. (57) مردم شام ندا سر دادند: ما را هر جا خواستى ببر؛ شمشيرهايمان كهاهل عراق آنها را در صفين ديدند، با تست . يزيد به كارگزاران خود در مناطق مختلف ، طى نامه اى خبر مرگ معاويه را اعلام كرد وبه وليد بن عتيبه ، والى مدينه ، نوشت : معاويه طى عهد و پيمانى با من ، مرا از خاندان ابو تراب برحذر نمود؛ خداوند ياورعثمان مظلوم از خاندان ابوسفيان كه همه از ياران حق و خواهانعدل مى باشند، است . وقتى نامه اى به دستت رسيد، ازاهل مدينه بيعت بگير. سپس در كاغذ كوچكى نوشت : از حسين ، عبدالله بن عمر، عبدالرحمن بن ابى بكر و عبدالله بن زبير بيعت محكمىبگير و هر كسى از ايشان خوددارى كرد، سرش را بزن و به من بفرست . (58) پس از رسيدن نامه ، وليد با مروان مشورت كرد و عبدالله بن عمرو را سوى امام حسينعليه السلام و آن سه فرستاد تا به دارالاماره آيند. بعد از اينكه فرستاده وليد رفت و پيام را ابلاغ كرد، عبدالله بن زبير به امام حسينعليه السلام گفت : اكنون وقت ديدار با وليد نيست ، با اين وصف ، خير و صلاحى در اين كار نمى بينم ؛شما فكر مى كنيد در اين ساعت براى چه ما را خواسته است ؟ امام حسين عليه السلام فرمود: از آنجا كه ديشب در عالم رؤ يا، آتش سوزى در خانه معاويه و منبرش را واژگون ديدم، معاويه مرده است ؛ از اينرو قبل از پخش خبر بين مردم ، ما را جهت بيعت با يزيد احضاركرده اند. سپس حضرت به منزل رفت و بعد از دو ركعت نماز و دعا و نيايش به درگاه الهى ، عده اىاز ياران جوان خود را گرد آورد و فرمود: وليد مرا خواسته و مى خواهد تكليفى بر گردنم نهد كه اجابتش نمى كنم ؛ با من آمدهو پشت در بايستيد؛ اگر صدايم را بلند كرده و شما را خواستم ، شمشيركشانداخل شده و شتاب مكنيد؛ هر كسى را كه ديديد مى خواهد مرا بكشد، بهقتل رسانيد. امام حسين عليه السلام با يارانش به راه افتاد و خودداخل دارالاماره شد و بعد از مشاهده مروان در كنار وليد، فرمود: صله ارحام بهتر از قطع رابطه است ؛ خداوند بين شما دو نفر را اصلاح كند. آيا ازمعاويه خبرى رسيده است ؛ او مريض بود؛ حالش چطور است ؟ وليد آهى كشيد و خبر مرگ معاويه را داد و گفت : ترا جهت بيعت با يزيد اينجا خواندم ؛ مردم با او بيعت كرده اند. امام حسين عليه السلام فرمود: بطور يقين بيعت شخصى چون من نبايد در خفا و پنهانى انجام گيرد؛ گمان نمى كنمشما به بيعت نهانى من اكتفا كنيد؛ فردا ما را در كنار مردم به بيعت فرا خوان .(59) در اينحال مروان گفت : قسم به خدا، در اين لحظه اگر حسين بيعت نكرده از اينجا برود، ديگر توان دسترسىبه او را نخواهى داشت و بينمان كشتار رخ خواهد داد؛ او را به زندان افكن تا بيعت كند ويا سر از تنش جدا كن . امام حسين عليه السلام برآشفت و فرمود: اى پسر زرقاء! تو مرا مى كشى يا او؟! اگر كسى بخواهد چنين كارى كند، زمين را باخونش آبيارى مى كنم ؛ مى خواهى ، آزمايش كن . سپس حضرت عليه السلام رو به وليد فرمود: اى امير! ما خاندان نبوت ، معدن رسالت ، محل رفت و آمد فرشتگان و رحمت الهى هستيم ؛خداوند رحمتش را به واسطه ما آغاز و پايان مى دهد. يزيد مردى فاسق ، شرابخوار،قاتل افراد بى گناه و زير پا نهنده دستورات الهى است ؛ از اينرو شخصى چون من بااو بيعت نمى كند؛ منتظر مى شويم تا ببينيم كدام يك از ما سزاوار خلافت در بيعت است .به يقين از جدم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است . پس چگونه با خاندانى كه پيغمبر خدا صلىالله عليه و آله و سلم بر ايشان اينگونه فرمود، بيعت كنم ؟ (60) در اينحال كه صداى حضرت بلند شده بود، جوانان همراه امام عليه السلام خواستند باشمشيرهاى آخته داخل شوند كه ناگهان حضرت از مجلس خارج شد و همگى بهمنازل خود رفته (61) و مروان به وليد گفت : حرف مرا گوش نكردى ؛ ديگر چنين فرصتى به تو دست نخواهد داد. وليد گفت : : واى بر تو! از من مى خواهى از كشتن او دين و دنيايم را از دست بدهم ؛ قسم بخدا، دوستندارم دنيا را صاحب شوم و حسين بن على را بكشم ؛ به خدا سوگند، گمان نمى كنم كسىبا كشتن حسين جز به خفت و سبكى ميزان اعمالش خدا را ديدار كند؛ خداوند به او نظر رحمتننموده و او را از پليدى پاك نكرده و براى او عذاب دردناكى خواهد بود. مروان گفت : اگر عقيده ات اين است ، پس درست عمل كردى . (62) شب همانروز امام حسين عليه السلام بر مزاررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت و نورى از قبر درخشيد و حضرتسيدالشهداء فرمود: سلام بر تو اى رسول خدا! من حسين ، فرزند فاطمه ، در دانه تو و فرزند عزيزت ،نوه تو كه مرا بين امتت جانشين قرار دادى ؛ گواه باش اى پيامبر خدا! بطور يقين ايشانمرا خوار نمودند؛ اين شكوه من به شماست تا به ديدارتاننائل شوم . (63) امام حسين عليه السلام فرداى روزى كه به دار الاماره وليد رفت ، جهت شنيدن اخبار ازمنزل بيرون آمده بود كه مروان حضرت را ديد و گفت : نصيحتى مى كنمت ، گوش ده تا به صلاح آيى . با امير المؤ منين ، يزيد، بيعت كن ؛بطور يقين آن براى دين و دنياى تو بهتر است . امام حسين عليه السلام فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براعمثل يزيد . به يقين ما از آن خدائيم و به سوى او مى رويم ، اگر امت مبتلا به اميرى چون يزيدگردد، اسلام نابود مى شود. و سپس حضرت عليه السلام ادامه داد: واى بر تو! آيا مرا به بيعت با مردى فاسق چون يزيد دستور مى دهى ؛ سخنىبيهوده گفتى اى گمراه بزرگ ! تو را سرزنش نمى كنم ؛ زيرا تو ملعونى هستى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در صلب پدرت ، حكم بن ابى العاص ، ترا لعنو نفرين نمود. به يقين نفرين شده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نمى تواند جزبه بيعت با يزيد دعوت كند. اى دشمن خدا! از من دور شو؛ بطور يقين مااهل بيت روسل خداييم صلى الله عليه و آله و سلم ؛ حق در خاندان ماست و زبان ما جز بهحق سخن نگويد؛ از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: خلافتبر آل سفيان و بر كسانى كه به اكراه اسلام آورده و فرزندانشان ، حرام است ؛ هر گاهمعاويه را بر منبرم ديديد، دلش را بشكافيد. قسم بخدا،اهل مدينه او را بر منبر جدم ديدند و دستور را به انجام نرساندند و اكنون خداوند ايشانرا به فرزندش ، يزيد، كه خداوند در آتش جهنم عذابش را زياد كند، مبتلا نمود؛ اى مروان! واى بر تو! از من دور شو؛ به يقين تو رجس و پليدى و ما خاندان پاكى و طهارتيم كهخداوند متعال آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجساءهل البيت و يطهركم تطهيرا را در رابطه با ما به پيغمبرشنازل فرمود: اى پسر زرقاء! ترا به آنچه روز قيامت جدم ، درباره حق من و يزيد از تومى پرسد، مژده مى دهم . (64) ان الله فى الجنة درجات لن تنالها الا بالشهادة . (65) بطور يقين در بهشت براى تو (امام حسين عليه السلام ) درجاتى است كه جز به شهادتبه آن نائل نمى شوى . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
21. (بر مزار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ) وليد عصر فرداى آن واقعه در دارالاماره ، عده اى را سوى امام حسين عليه السلام جهت بيعتفرستاد و حضرت فرمود: تا فردا صبر كنيد تا ببينم چه مى شود. شب شد و امام حسين عليه السلام بر مزار رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رفت وپس از دو ركعت نماز با خداى خويش راز و نياز كرد و فرمود: بارالها! اين قبر پيغمبرت ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، است و من فرزند دخترمحمدم صلى الله عليه و آله و سلم و تو آنچه را بر من پيش آمده مى دانى ؛ خدايا! بهيقين من امور نيك و پسنديده را دوست داشته و امور ناپسند و زشت را ناروا مى شمارم ؛ اىصاحب جلال و كرامت ! به حق اين مزار و آنكس كه در آنست ، آنچه را براى من برگزينى ،خشنودم . سپس حضرت شروع به گريه كرد و نزديكى صبح لحظه اى به خواب رفت ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در ميان فرشتگان ديد كه او را به سينهمباركش چسباند و بين دو چشمش را بوسيد و فرمود: فرزندم ! اى حسين ! بزودى ترا در كربلا كشته و سر بريده با لب تشنه خواهمديد؛ خداوند شفاعت مرا شامل ايشان نكرده و راه گريزى از دست پروردگارمتعال نخواهند داشت ؛ اى محبوب من ! اى حسين ! پدر و مادرت و برادرت نزد من آمده و اكنونمشتاق ديدار تواند؛ بطور يقين در بهشت درجاتى براى تو است كه جز با شهادت به آننائل نمى شوى . (66) ايها الناس نافسوا فى المكارم و سارعوا فى المغانم . (67) اى مردم ! در فراگيرى صفات نيكو و پسنديده و ثمرات با ارزش معنوى و الهى ازيكديگر پيشى گيريد. امام حسين عليه السلام
| 22. (آخرين گفتگو) وقتى عدم سازش امام حسين عليه السلام با يزيد قطعى شد، محمد حنفيه خدمت حضرترسيد و گفت : برادرم ! تو محبوب ترين و عزيزترين مردم نزد من هستى و اطاعت از تو بر من واجباست ؛ زيرا خداوند ترا بر من برترى داد. و از بزرگان بهشت گرداند. به خدا سوگندآنچه را خير و صلاح كسى تشخيص دهم ، نهان نمى كنم ؛ از آنجا كه تو آميختهاصل و نفس و روح و هستى من مى باشى ، ترا سزاوارتر از همه در اين راستا مى دانم . ازاينرو تا آنجا كه ممكن است در شهرى اقامت مكن و با فرستادن نمايندگانى به سوى مردم، آنان را به بيعت با خود دعوت نما؛ اگر با تو بيعت كنند، خدا را سپاس نموده و گرنه، باز به تو آسيبى نمى رسد. با ورود به شهرى مى ترسم بين مردم اختلاف افتاده وگروهى از تو پشتيبانى كرده و گروه ديگر عليه تو بپا خيزند و كار به خونريزىكشيده و هدف تير و بلا قرار گيرى و خون بهترين فرد اين امت ضايع و خانواده اشذليل شود. امام حسين عليه السلام پرسيد: به عقيده تو به كجا روم ؟ محمد حنفيه گفت : فكر مى كنم بهتر است كه وارد شهر مكه شوى و اگر آنجا نيز براى شما امنيت نبود،به بيابان و كوهها و از ديارى به ديار ديگر روى تا ببينيم كار مردم به كجا مىانجامد؛ اميدوارم با درك صحيح و اراده آهنين خود، مشكلات پيش روى را با موفقيت تمام ،يكى پس از ديگرى ، برطرف كنى . (68) امام حسين عليه السلام فرمود: برادرم ! اگر در دنيا هيچ ماءوى و پناهى نباشد، با يزيد بيعت نخواهم كرد؛ بخداسوگند، اگر در صخره هاى كوهستان و يا لانه حيوانات بيابان روم ، مرا يافته وخواهند كشند. (گريه محمد حنفيه ) خداوند ترا پاداش خير دهد كه خير خواهى نمودى وليكن من تصميم گرفته ام كه برادران و فرزندان ايشان و شيعيانم كه بينش و منش شانبا من يكى است ، به سوى مكه حركت كنم و اما تو در مدينه بمان و اوضاع واحوال اينجا را دقيق زير نظر بگير و به من گزارش كن . (69) مرحبا بالقتل فى سبيل الله و لكنكم لا تقدرون على هدم مجدى و محو عزتى و شرفىفاذا لا ابالى من القتل . (70) چه زيباست كشته شدن در راه خدا و ليكن شما مجد و عظمت و عزت و شرف مرا نمى توانيدنابود كنيد؛ در اينصورت من از مرگ واهمه اى ندارم . امام حسين عليه السلام
23. (وصيت نامه امام حسين عليه السلام ) حضرت سيدالشهداء عليه السلام هنگام حركت از مدينه بسوى مكه وصيت نامهذيل را نوشت و با انگشترى خويش مهر كرد و به برادرش ، محمد حنفيه داد. به نام خداوند بخشنده مهربان بطور يقين حسين گواهى مى دهد كه خدايى جز الله نيست و شريكى براى او وجود ندارد ومحمد بنده و فرستاده اوست كه آيين حق را از نزد حق تعالى آورد. او گواهى مى دهد كه بهشت و جهنم حق است و روز قيامت بى گمان به وقوع مى پيوندد وخداوند متعال انسانها را از قبرها بر مى انگيزد. بى شك من برا تفريح و خوشگذرانى و اظهار كبر و فساد و ظلم از مدينه خارج نشدمبلكه جز اين نيست كه براى صلاح در امت جدم ، سفر را آغاز كرده و مى خواهم امر به نيكىو نهى از زشتى كرده و به سيرت جدم و پدرم ، على بن ابيطالب ، رفتار كنم ؛ هر كساين حقيقت را از من بپذيرد و از من پيروى كند، راه خدا را برگزيده و گرنه ، صبر مى كنمتا خداوند متعال بين من و اين قوم به حق داورى كند و او بهترين داوران است . برادرم ! اين وصيت من به تو است و توفيق من جز از خدا نيست و به خداتوكل كرده و بازگشتم به سوى اوست . (71) بالحسين تسعدون و به تشقون . (72) تنها ره سعادت و خوشبختى و يا شقاوت و بدبختى شما به واسطه حسين است . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
| 24. (نامه ها و...) كوفيان شنيدند كه حسين عليه السلام از بيعت با يزيد امتناع ورزيده و به مكه رهسپارشده است ؛ از اينرو شيعيان در خانه سليمان بن صرد خزاعى گرد آمدند و سليمان بهايشان گفت : اگر مى دانيد كه او را يارى كرده و عليه دشمنش جهاد مى كنيد، با فرستادن نامه او راآگاه سازيد و اگر در ياريش سستى مى كنيد، او را قريب ندهيد. همه اظهار يارى نموده و در نامه اى نوشتند: بسم الله الرحمن الرحيم از سليمان بن صرد و مسيب نجبه و رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر و شيعيان ازاهل كوفه . سلام عليك سپاس خداى را كه دشمن ستمگر ترا ميراند و نابود ساخت ؛ كسى كه غاصبانهاموال امت اسلامى را به دست گرفت و بدون رضايت ايشان ، بر آنها فرمانروايى كرد؛نيكان ايشان را بكشت و اشرار را باقى گذاشت ومال خدا را به دست ستمگران و مترفان خوشگذران روزگار داد؛ پس او چون قوم ثمود، ازرحمت خدا دور باد. ما را امام و پيشوايى نيست ؛ از اينرو سوى ما بيا؛ اميد الهى است كه ما را بر كنار حق گردآورد. اكنون نعمان بن بشير در قصر امارت است و ليكن ما در نماز جمعه و عيد او شركتنمى كنيم . اگر بفهميم كه سوى ما مى آيى ، او را بيرون رانده و سوى شام روانه اشمى كنيم . انشاءالله . اين نامه را با عبدالله بن مسمع همدانى و عبدالله بنوال تيمى براى امام حسين عليه السلام فرستادند كه دوم ماه مبارك رمضان به مكهرسيدند و پس از دو روز همراه قيس بن مسهر صيداوى و عبدالرحمن بن عبدالله بن شدادارحبى و عمارة بن عبدالله سلولى حدود 150 نامه ديگر به حضرت فرستادند و پس ازدو روز نامه اى چنين نگاشته : بسم الله الرحمن الرحيم به : حسين بن على عليهما السلام از: شيعيانش اما بعد؛ بشتاب كه مردم چشم به راه تو دارند و غير از تو كسى را نمى خواهند. عجله كن ؛عجله كن ؛ عجله كن ؛ عجله كن . والسلام و با هانى بن هانى سبيعى و سعيد بن عبدالله به حضرت فرستادند. و به دنبال اين ، شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و يزيد بن الحارث و عروة بن قيساحمسى و عمرو بن حجاج زبيدى و محمد بن عمير تميمى كه از اشراف كوفه بود،نوشتند: طراوت و سرسبزى ما را فرا گرفت و ميوه ها رسيده و هرگاه بخواهى ، بر لشكرى آمادهفرمان ، فرود آ. در اين حال امام حسين عليه السلام دو ركعت نماز بين ركن و مقام بپا داشت و از خداوندمتعال خير خواست و نامه اى چنين نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم از: حسين بن على به : مسلمانان و مؤ منان اما بعد، هانى و سعيد نامه هاى شما را كه آخرين مكاتبه شما بود، آوردند؛ خواسته همهشما اين بود كه امامى نداريد و من سوى شما بيايم تا شايد خداوند شما را هدايت كند. منمسلم بن عقيل ، برادر و پسر عم خود را كه مورد اطمينان من است ، سوى شما مى فرستم .اگر او راءى و همت خردمندان و افراد فاضل شما را آنطور كه در نامه هايتان نوشتهبوديد، تاءييد كرد، به زودى نزد شما خواهم آمد؛ انشاءالله . قسم به جانم ، امام نيستجز كسى كه به كتاب خدا حكم و عدل و داد را برپا كند و دين حق را مطيع باشد و خويشتنرا بدور از هواهاى نفسانى ، فقط در اختيار ذات الهى قرار دهد. والسلام و با مسلم بن عقيل (73) به كوفه فرستاد. لان يرضى عنى اءحب الى من اءن يكون لى حمر النعم . (74) خشنودى حسين از من براى من بهتر از اين است كه براى من شتران سرخ موى باشد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
25. (وفاداران بى وفا) مسلم بن عقيل جهت اجراى فرامين امام حسين عليه السلام در نيمه ماه مبارك رمضان از مكه سوىكوفه حركت كند و ليكن نخست به مدينه آمد و در مسجد النبى صلى الله عليه و آله و سلمنماز گزارد و با خانواده خود وداع كرد و با دو راهنما به راه افتاد و پس از پيمودنمسافت چند روزه ، فهميدند كه راه را گم كرده اند. گم كردن راه از يك سو و تشنگى شديد از سوى ديگر مانع بزرگى بر ادامه راه بودكه مسلم بن عقيل را واداشت تا به امام حسين عليه السلام نامه اى چنين نوشت : اما بعد؛ از مدينه با دو راهنما به راه افتاده و راه را گم كرديم و آن دو جان سپردند وليكن ما توانستيم خود را در مكانى به نام مضيق به آب برسانيم ؛ بدين جهت اين سفربدين جهت اين سفر را به فال بد گرفتم ؛ اگر نظر شما نيز اين چنين باشد، مرا معافداشته و ديگرى را بفرستيد. والسلام و با قيس بن مسهر به امام حسين عليه السلام فرستاد. امام حسين عليه السلام در پاسخ نامه ، نوشت : اما بعد؛ خوف آن دارم كه ترس تو موجب تغيير تصميمت شده باشد؛ به راهت ادامه بده . والسلام وقتى نامه به دست مسلم رسيد، به راه افتاد و پنجمشوال در كوفه به خانه مختار بن ابى عبيده وارد شد و شيعيان نزد وى آمده و مسلم نامهحضرت را به ايشان خواند و آنها بگريستند؛ دراينحال عابس بن شبيب شاكرى برخاست و بعد از حمد و سپاس الهى گفت : من از طرف مردم چيزى نمى گويم ؛ زيرا نمى دانم دردل ايشان چيست و تو را به آنها فريب نمى دهم . به خدا قسم ، دعوت شما را اجابت كرده وبا دشمن شما به جهاد برخاسته و در ركاب شما با اين شمشير بر آنها تاخته تا خدا راملاقات كنم و اين را جز براى ثواب الهى انجام نمى دهم . در اين ميان ، حبيب بن مظاهر بپا خاست و گفت : به خدايى كه جز او معبودى نيست ، من با او هم عقيده ام . سرانجام هيجده هزار نفر (75) با مسلم بن عقيل بيعت كرده و مسلم ، اينرا طى نامه اى بهحضرت نوشت و امام عليه السلام را براى آمدن به كوفه ترغيب نمود. در آن روى سكه ، نعمان بن بشير، فرماندار و والى كوفه ، بالاى منبر رفت و بعد ازحمد و سپاى الهى گفت : اما بعد؛ اى بندگان خدا! از خدا بترسيد و به سوى فتنه و تفرقه شتاب مكنيد كه درآن مردان هلاك شده و خونها ريخته و اموال به تاراج مى رود؛ كسى كه به جنگ من نيايد،به جنگ او نمى روم ؛ شما را از خواب بيدار نمى كنم (آرامش تان را به هم نمى زنم ) وشما را به جان يكديگر نمى اندازم و به تهمت و گمان بد كسى را دستگير نمى كنم ولكن اگر بيعت خود را شكسته و با پيشواى خود به مخالفت برخيزيد، شما را از دمشمشيرم خواهم گذراند؛ گرچه ياورى نداشته باشم . اميدوارم كه بين شما و حق شناسبيشتر از پيروان باطل كه هلاك مى شوند، باشد. عبدالله بن مسلم كه با بنى اميه هم پيمان بود، برخاست و نعمان را به شدتعمل فرا خواند و سپس به يزيد در نامه اى نوشت : مسلم بن عقيل به كوفه آمده و شيعيان به نام حسين بن على با او بيعت مى كنند؛ اگركوفه را مى خواهى ، مردى قاطع ، چون خودت ، را به كوفه بفرست ؛ زيرا نعمان بنبشير شخصى ضعيف و يا اينكه خود را به سستى زده است . عمارة بن عقبه و عمر بن سعد بن ابى وقاص نيز شبيه اين نامه را به يزيد نوشتند ويزيد وقتى اين نامه ها را ديد، سرجون (76)، را فرا خواند و از او نظر خواهى كرد وسرجون گفت : اگر معاويه زنده شود، راءى او را مى پذيرى ؟ وقتى يزيد جواب مثبت داد، او فرمان ولايت عبيدالله بن زياد را بر كوفه و بصره كهمعاويه هنگام مرگ دستور نوشتنش را داده بود، به يزيد نشان داد و با اينكه يزيد ميانهخوبى با عبيدالله بن زياد نداشت ، او را به همان منصب ، نصب كرد؛ وقتى حكم يزيد بهعبيدالله ابلاغ شد، او با حدود پانصد نفر، بى درنگ به سوى كوفه راه افتاد. مردم كوفه در انتظار ورود امام حسين عليه السلام آماده بودند؛ وقتى عبيدالله بن زياد باعمامه سياه و چهره پوشيده وارد كوفه شد، مردم گمان كردند كه حضرت است و از اينروهمه بر او سلام كرده و خوشآمد مى گفتند. وليكن پس از مدتى فهميدند كه او عبيدالله بنزياد است . عبيدالله با شگرد خاصى خود را به در قصر امارت رساند و ليكن از آنجا كه نعمان نيزگمان مى كرد او حسين بن على عليه السلام است ، از بالاى قصر ندا زد: امانتى را كه به من سپرده اند، به تو نمى دهم ؛ يا بنرسول الله ! در اينحال ابن زياد گفت : در را باز كن ؛ خير نبينى ؛ شبت دراز شد. مردى او را شناخت و فرياد زد كه اى مردم ! قسم به خدا، او ابن زياد است . مردم شروع به پرتاب سنگريزه و غيره بر ابن زياد نمودند و نعمان به سرعت درقصر را باز كرد و او وارد شد و پس از مدتى به ناچار مردم پراكنده شدند و صبحفردا، منادى ندا زد و مردم در مسجد جمع شدند و ابن زياد بر منبر رفت و در سخنرانى خودگفت : اميرالمؤ منين ، ولايت شما و شهرتان را به من عطا كرد و مرا دستور داد تا ستمديدهتان را داد دهم و به محرومان رسيدگى و به فرمانبر شما احسان كنم . شمشير وتازيانه من بر نافرمانتان به كار مى رود؛ بنابراين هر كسى بايد مراقب خود باشد؛تا به گفته ام عمل نكنم براى شما فايده اى ندارد. پس از اينكه از منبر فرود آمد، دستور داد تا نام بزرگان كوفه در محله هاى مختلف شهررا براى او نوشته و ايشان اسامى پيروان يزيد و خوارج و مخالفان دربار را مشخصكنند و گرنه هر فتنه جويى و عمل خلاف مصلحت در حوزه استحفاظى آنان ، بر عهده ايشانخواهد بود و هيچ تعهدى براى آنان بر گردن ابن زياد نبوده و خون ومال شان براى او حلال خواهد بود و هر محله اى كه ياغى و سركش در آن يافت شود كهاسمش را به او نداده باشند، رئيس و بزرگ آن محله را بر در خانه اش به دار آويخته واهالى آن محله از عطا و بخشش او به دور خواهند بود. وقتى مسلم بن عقيل سخنان عبيدالله را شنيد، شبانه از خانه مختار بيرون آمد و سوىمنزل هانى رفت و شيعيان بطور مخفيانه نزد او رفت و آمد مى نمودند. شريك بم اعور كه از شيعيان بود و همراه عبيدالله به كوفه آمد، در خانه هانى سكنىگزيده بود و از قضاى روزگار مريض شد و ابن زياد كسى را فرستاد تا اطلاع دهد كهشب جهت عيادت به منزل هانى خواهد آمد؛ از اينرو شريك به مسلم گفت : همه ما خواهان هلاكت ابن زياد هستيم ؛ پس در صندوق خانه و پستو بايست و وقتى ابنزياد نشست ، بيرون آى و او را بكش . در اينحال پس از چند لحظه ، ابن زياد آمد و نشست و ليكن شريك هر چه منتظر شد، ديدمسلم بيرون نيامد و از اينرو با خواندن برخى اشعار و اظهار سخنانى خاص ، مسلم را بهانجام مقصود فرا خواند (77) وليكن بدون هيچ اقدامى ، ابن زياد مجلس را ترك گفت وشريك از مسلم علت بيرون نيامدن را پرسيد و او گفت : به دو علت او را نكشتم ؛ يكى اينكه على عليه السلام ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت فرمود كه اسلام ، كشتن ناگهانى را منعمى كند و دوم اينكه زن هانى ضمن گريه و زارى مرا قسم داد كه در خانه شان اقدام بهاين كار نكنم . در اينحال هانى گفت : واى بر او! (زنش ) مرا و خودش را به قتلگاه برد و در آنچه از او مى گريخت ،افتاد. در آنسوى سكه ، ابن زياد براى يافتن مسلم مبلغ زيادى را به يكى از غلامانش ،معقل ، داد و گفت : اين پول را بگير و با آن مسلم بن عقيل و يارانش را شناسايى كن . معقل در خلال جستجوى خود فهميد كه مسلم بن عوسجه در مسجدى كه مسلم بنعقيل نماز بپا مى دارد، براى امام حسين عليه السلام بيعت مى گيرد؛ از اينرو نماز را درمسجد خواند و نزد مسلم بن عوسجه آمد و گفت : اى بنده خدا! من از اهل شام هستم ؛ خداوند به دوستىاهل بيت بر من منت نهاده و اين سه هزار درهم را مى خواهم به كسى دهم كه شنيده ام تازه بهكوفه آمده و براى فرزند دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيعت مى گيرد؛از چند نفر پرسيدم و ترا نشانم دادند كه آن خانواده را مى شناسى ؛ از اينرو نزد توآمدم تا اين پول را بگيرى و مرا جهت بيعت پيش او برى و اگر خواستى ،قبل از رفتن ، از من بيعت بگير. مسلم بن عوسجه گفت : از ديدار تو خوشحالم كه خداوند با تو اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلمرا يارى مى كند و ليكن صلاح نمى دانم كهقبل از تمام شدن كار، مردم از اين مسئله آگاه شوند. سرانجام مسلم بن عوسجه از او بيعت تواءم با پيمان هاى محكم گرفت و پس از چند روز،او را نزد مسلم بن عقيل برد و ضمن بيعت با مسلم بنعقيل پول را به او داد. به دنبال اين ، معقل اين اخبار و اطلاعات به دست آمده را به ابن زياد داد و از اينرو او بهراه افتاد و نزد هانى آمد و گفت : مسلم بن عقيل را به خانه ات آورده و سلاح براى او جمع آورى مى كنى ؟ وقتى هانى اين گفته ها را انكار كرد، ابن زيادمعقل را خواند و هانى راز مسئله را فهميد و گفت : اگر او (مسلم بن عقيل ) زير پايم باشد، پايم را بر نمى دارم . (تا به آن دستبيابى . در اينحال با چوبدستى به صورت هانى چند ضربه اى زد و با چهره اى خون آلود، اورا بازداشت نمود. وقتى مسلم بن عقيل از آنچه بر سر هانى آمد، با خبر شد، تصميم به قيام (78) گرفتو به عبدالله بن حازم گفت كه بين يارانش ندا سر دهد و ايشان را جمع كند؛ بهدنبال اين ، حدود چهار هزار نفر با شعار يا منصور امت آماده و سوى قصر ابن زياد روانهشده و قصر را به محاصره خود در آوردند و ابن زياد كه خود را در وضعيت بحرانى ديد،اطرافيان خود از جمله شهاب بن كثير را دستور داد تا بهقبايل مختلف رفته و مردم را با دادن وعده وعيد از يارى مسلم بنعقيل باز دارند و از طرف ديگر از اعيان و اشرافى كه معمولا در كنار افرادى چون ابنزيادها جمع مى شوند، خواست تا بالاى قصر رفته و مردم را با دادن وعده فريفته وسركشان را از عاقبت كارشان بترسانند؛ از اينرو همه ايشان به كارى كه ابن زياد برعهده شان گذارده بود، پرداخته و وقتى مردم سخنان آنان را شنيدند، كم كم پراكندهشدند؛ زن نزد پسر و برادر و شوهر خود مى آمد و با التماس و زارى مى گفت : برگرد؛ ديگران هستند و كفايت مى كنند. مردان نيز نزد برادر و پسر و ديگر منسوبان خود رفته و ايشان را به خانه مى بردند. سرانجام وقتى مسلم بن عقيل براى نماز مغرب و عشاء به مسجد آمد، سى تن با او بود وبعد از نماز چون به سوى محله كنده رفت ، ده نفر و وقتى از آن بيرون آمد، تنها وسرگردان ماند و آواره در كوچه هاى كوفه به راه افتاد تا اينكه به در سراى زنى بهنام غوطه كه كنار در خانه منتظر آمدن سرش بود، رسيد و سلام كرد و از او آب خواست واو آب آورد و مسلم بن عقيل آب را نوشيد و كنار ديوار نشست و زن از مسلم خواست كه نزدخانواده اش رود و ليكن مسلم خاموش و ساكت مانده بود كه زن براى سومين بار گفت : سبحان الله ، اى بنده خدا! برخيز و نزد خانواده ات برو؛ خدا ترا عافيت دهد؛ خوبنيست بر در خانه من نشينى . مسلم ايستاد و گفت : مرا در اين شهر منازل و خانواده اى نيست ؛ آيا مى توانى كار نيكى كنى و اجر وپاداشى ببرى ؟ وقتى زن از مقصود مسلم پرسيد، او گفت : من مسلم بن عقيل هستم ؛ اين مردم به من دروغ گفته و مرا فريب دادند. زن با شگفتى پرسيد: آيا تو مسلم هستى ؟! وقتى جواب مثبت شنيد، مسلم را به داخل خانه خويش برد و از او پذيرايى كرد؛ ولى مسلمشام نخورد. لحظات به سرعت مى گذشت و ناگهان پسر آمد و ديد مادرش به آن اتاق بيش از حد رفتو آمد مى كند و از اينرو بعد از اصرار فراوان پسر، مادرش ضمن سوگند دادن فرزندشبراى كتمان مسئله ، گفت : فرزندم ! اين راز را پوشيده دار؛ او مسلم بنعقيل است . پسر شب خوابيد و صبح رفت و محل اختفاء مسلم بنعقيل را به عبدالرحمن بن اشعث كه ماءمورى از ماءموران ابن زياد بود، گزارش داد و او نيزبه پدرش كه نزد ابن زياد بود، گفت و پس از آشكار شدن خبر، ابن زياد به او دستورداد تا رفته و مسلم بن عقيل را بياورد. محمد بن اشعث ، پدر عبدالرحمن ، با حدود هفتاد نفر براى دستگيرى مسلم روانهمنزل شدند و وقتى مسلم صداى شم و شيهه اسبان را بعد از نماز صبح شنيد، دعايى راكه مى خواند، تمام كرد و زره پوشيد و به طوعه گفت : آنچه از نيكى و احسان بر عهده تو بود، بجاى آوردى و از شفاعترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بهره مند شدى ؛ ديشب عمويم ، امير المؤ منين عليهالسلام ، را در خواب ديدم كه گفت : تو فردا با ما خواهى بود. مسلم با شمشير آخته بيرون آمد و نبرد آغاز شد و پس از مدتى نبرد حدودچهل تن از آنان را به هلاكت رساند و در اينحال محمد بن اشعث نيروى كمكى خواست و ابنزياد گفت : ما تو را براى يك نفر فرستاديم ؛ اگر با چندين نفر رو در رو مى شديد چه درانتظارمان بود؟! محمد بن اشعث جواب داد: اى امير! گمان مى كنى مرا به سوى بقالى در كوفه فرستادى ؛ آيا نمى دانى اوشيرى سهمگين و شمشيرى بران و دلاورى سترگ است . عبيدالله بن زياد گفت : او را امان ده ؛ جز از اينطريق نمى توان به او دست يافت . محمد بن اشعث او را فرمان داد و مسلم بن عقيل گفت : امان خيانت كاران را چه اعتبارى است ؟! و رجز خواند: قسم مى خورم كه جز به آزاد مردى و سرافرازى نميرم ؛ گرچه مرگ را امرى تلخ وناخوشايند بدانم . در اينحال دشمن ياغى بر بام منازل رفته و باران سنگ و شعله هاى آتش بر نى ، روىمسلم باريدن گرفت و از اينرو مسلم با پيكر خسته و مجروح بر ديوارى تكيه داد و گفت : شما را چه شده است كه مرا با اينكه از خاندان پيغمبران ابرار هستم ، چون كفار سنگمى زنيد؟ چرا حق رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را درباره خاندان او رعايت نمىكنيد؟! محمد بن اشعث گفت : خود را به كشتن مده ؛ تو در پناه من هستى . مسلم بن عقيل گفت : آيا با وجود توانايى در بدنم ، اسير شما گردم ؛ به خدا قسم ، اينچنين نخواهدشد. و بر او حمله كرد و محمد بن اشعث گريخت و مسلم گفت : بارالها! تشنگى مرا مى كشد. در اينحال از هر سو به او حمله كردند و بكر بن حمران لب بالاى مسلم را ضربتى زد ومسلم با فرود ضربتى او را زخمى كرد و ناگهان نيزه اى از پشت بر مسلم زدند و بهزمين افتاد و اسيرش كردند و به سوى قصر ابن زياد مى بردند كه مسلم فرمود: پس امان شما كجا رفت ؛ انا لله و انا اليه راجعون ؛ و گريه مى كرد كه عبيدالله بن عباس سلمى گفت : اگر كسى جوياى چيزى كه تو به دنبالش هستى باشد و اين مشكلات بر او فرودآيد، نبايد گريه كند. مسلم گفت : بخدا سوگند كه براى خود گريه نمى كنم ؛ گريه ام براى حسين و خاندان اوستكه به اين سو مى آيند. سپس مسلم به محمد اشعث گفت : فكر مى كنم كه از عهده امانى كه داده اى فرو خواهى ماند؛ آيا مى توانى كار خيرىانجام داده و شخصى را به سوى حسين روانه كنى تا از طرف من به حضرت بگويد كهمسلم در دست شما اسير است و اميد ديدن شب را ندارد و به شما مى گويد كه پدر و مادرمفدايتان ؛ فريب كوفيان را مخور و برگرد. اينها همان كسانى هستند كه پدرت براىرهايى از دست آنها آرزوى مرگ نمود. او گفت : بخدا قسم ، اينرو انجام مى دهم و به ابن زياد مى گويم كه ترا امان داده ام . محمد بن اشعث مسلم بن عقيل را به قصر آورد و بعد از كسب اجازه ، نزد ابن زياد وارد شد وامان خود به مسلم را ياد آور شد و ابن زياد گفت : ترا به امان دادن چكار! آيا ما ترا براى امان دادن فرستاده بوديم ؟ به تو گفتهبوديم كه او را اينجا بياورى . از آنجا كه مسلم به شدت تشنه بود، مقدارى آب خواست و ليكن مسلم بن عمرو باهلى به اوگفت : آن آب گوارا را مى بينى ؟ قسم به خدا، قطره اى از آن نخواهى چشيد تا اينكه از حميمدوزخ بنوشى . مسلم بن عقيل گفت : تو كيستى ؟ او گفت : من كسى هستم كه حق را شناخته و شما انكارش كرديد؛ خيرخواه امامم بودم و شما به اونيرنگ زديد؛ من اطاعتش كردم و شما عصيان ورزيدند؛ من مسلم بن عمرو باهلى هستم . مسلم بن عقيل گفت : مادرت به سوگ تو نشيند؛ چقدر سنگدل و بدخوى هستى ! تو به حميم و جاودانگى درجهنم سزاوارتر از من مى باشى . سرانجام عمرو بن حريث به غلامش گفت تا به مسلم آب دهد؛ مسلم تا قدح آب را بر دهاننهاد، قدح پر از خون شد و سه بار آب قدح را عوض كردند و بار سوم دندان ثناياىمسلم بن عقيل در قدح افتاد و گفت : اگر اين آب روزى من بود، قسمتم مى شد و مى نوشيدم . وقتى مسلم فهميد كه او را خواهند كشت از ابن زياد خواست تا اجازه وصيت اش به يكى ازخويشانش را دهد و ابن زياد رخصت داد و مسلم رو به عمرو بن سعد كرد و گفت : بين ما قرابت و خويشى است ؛ حاجتى دارم كه مى خواهم در پنهانى بگويم . عمر بن سعد نپذيرفت و ابن زياد گفت : از حاجت پسر عمويت روى بر مگردان . در اينحال او برخاست و با مسلم در جايى نشست كه ابن زياد آنها را مى ديد و مسلم گفت : اين مدتى كه در كوفه بودم ، هفتصد درهم قرض كردم ؛ آنرا از مالى كه در مدينه دارمادا كن و پيكر مرا از ابن زياد بخواه تا به تو دهد و آنرا به خاك سپار و كسى را سوىحسين عليه السلام فرست تا او را از واقعه خبر كند و باز گرداند. تمام اين مطلب را عمر بن سعد به ابن زياد گفت و ابن زياد اظهار كرد: هرگز شخص امين خيانت نمى كند و ليكن گاهىدغل و خيانتكار را امين پندارند. اما مالش را هر جا خواهد صرف كند و بعد از كشته شدن ،پيكرش را هر چه كنند براى ما اهميتى ندارد و اما حسين ، اگر او با ما كارى نداشتهباشد، ما با او كارى نداريم . سپس رو به مسلم بن عقيل كرد و گفت : اتحاد و يكدلى مردم را به اختلاف و تفرقهتبديل كردى . مسلم بن عقيل گفت : نه خير؛ اينگونه نيست ، اهل اين شهر گويند كه پدرت نيكانشان را كشته و چون كسرو قيصر با آنان رفتار مى كرد؛ ما آمديم تا ايشان را بهعدل و داد و حكم خداوند متعال فرا خوانيم . ابن زياد گفت : ترا به اين كارها چكار؟ اى فاسق ! مگر به كتاب و سنت در بين مردمعمل نمى شد وقتى تو در مدينه شراب مى خوردى ؟! مسلم بن عقيل گفت : آيا من شراب مى خوردم ؟! به خدا سوگند كه خداوند مى داند كه تو دانسته دروغ مىگويى ؛ كسى به خوردن شراب سزاوار است كه به خون مسلمانان سيراب شده و مردمىرا كه خداوند كشتنشان را حرام نموده ، كشته و از آن شادمان مى شود كه گويا كارى نكردهاست . ابن زياد گفت : به خدا قسم ترا بگونه اى بكشم كه تاكنون در اسلام كسى را آنطور نكشتهاند. مسلم بن عقيل گفت : ترا همان مناسب است كه در اسلام بدعتى آورى كه پيش از تو در آن نبوده است . كشتاربه طرز فجيع و مثله كردن و ناپاكى و پست فطرتى را به خود اختصاص دادى . در اينحال ابن زياد او و امام حسين عليه السلام و على عليه السلام وعقيل را دشنام داد و دستور داد مسلم را بالاى قصر ببرند و به بكر بن حمران احمرى كهمسلم بر او ضربتى زده بود، گفت كه بايد مسلم را درقبال ضربتى كه به تو زده بود، بكشى . مسلم بن عقيل در حال رفتن به بالاى قصر ضمن گفتن تكبير و استغفار از خداوندمتعال و درود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى گفت : بارالها! بين ما و گروهى كه ما را فريفته و دروغ گفتند، داورى فرما. مسلم را بر بالاى قصر كه به بازار كفاشان مشرف بود سر زدند و پس از افتادن سرمباركش روى زمين ، پيكر پاكش را نيز به زمين انداخته و به دار آويختند. پيكر پاك مسلماولين بدنى است از بنى هاشم كه به دار آويخته شد و اولين سر از ايشان بود كه بهدمشق فرستادند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره شهادت مسلم بنعقيل به على عليه السلام فرموده بود: فرزند عقيل در راه محبت فرزندت ، حسين ، شهيد شده و چشمان مؤ منان بر او اشك ريختهو فرشتگان مقرب درگاه الهى براى او درود مى فرستند. (79) پس از كشته شدن مسلم ، محمد بن اشعث نزد ابن زياد آمد تا درباره هانى تصميم بگيرندو سرانجام طبق دستور، او را نيز به بازار برده و سر زدند و سر او را نيز ابن زيادبراى يزيد فرستاد و يزيد با نامه اى از او سپاسگزارى كرد و گفت : طبق اخبار رسيده ، حسين به سوى عراق مى آيد؛ از اينرو با گماشتن نگهبانان بطوركامل اوضاع را زير نظر بگير و به هر كسى بد گمان شدى ، دستگيرش كن و هر كسىرا تهمتى وارد كنند، بكش و هر خبر تازه اى را به من گزارش ده . (80) من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله فليرحل معنا . (81) كسى كه جانش را در راه مابذل كرده و آماده ديدار خداوند متعال است ، بايد با ما سفر آغاز كند. امام حسين عليه السلام
|
|