زندگانى امام حسن عليه السلام ارتباطى تنگاتنگ با زندگانى برادرش سيدالشهدا،امام حسين عليه السلام دارد و حتى هر كدام عضوى از ديگرى به شمار مى رود؛خصوصا زندگانى سياسى آن دو، زيرا هر دو در وقوع حوادث و نيز تاءثير گذارى برآن ها چه در مرحله موضع گيرى و چه در مرحله نتايج و آثار باهم شريكند.
اين ارتباط منحصر نيست به دوره اى كه به عنوان امام ، مسؤ وليت رهبرى و هدايت امتاسلامى را بر عهده داشتند، بلكه سراسر زندگانى آن دو، حتى آن موقع را كه در دامانپر مهر و محبت جدّ بزرگوارشان پيامبر اكرمصل الله عليه و آله به سر مى بردند در بر مى گيرد، تا چه رسد به تحولاتى كهدر روزگار خلفاى ثلاثه و دوران امامت ظاهرى پدرشان اميرالمومنين على عليه السلام درجامعه اسلامى روى داد.
ما آثار مستقيم موضع گيرى امام حسن عليه السلام را حتى پس از شهادتش در تمامىموضع گيرى ها و حوادث دوران امام حسين عليه السلام مشاهده مى كنيم ، چه امام به طورمستقيم مسؤ وليت آن را بر عهده داشت و چه به طور غير مستقيم در آن نفوذ و تاءثيرگذاشت .
اين مساءله نه تنها به اين دليل است كه نقش هر كدام از آن دو به عنوان امام مى بايستتداوم بخش نقش ديگرى باشد، بلكه علاوه بر آن ، از سويىمعلول شرايطى است كه در آن مقطع زمانى با زندگانى آن همراه بود، و از سوى ديگربه دليل مسؤ وليت هاى خاصى بود كه در آن موقع مى بايست بر عهده بگيرند.
از اين رو بر كسى كه مى خواهد زندگانى سياسى يكى از آن دو را مورد مطالعه وبررسى قرار دهد، لازم است كه زندگانى سياسى يكى از آن دو را مورد مطالعه وبررسى قرار دهد، لازم است كه زندگانى ديگرى را ناديده نگيرد و مواضع وى را درنظر داشته باشد، و بلكه اگر مى خواهد ازمسائل مؤ ثر در فهم عميق تر چيزى كه در صدد مطالعه آن است و براى شناختعلل و اسباب و نتايج و آثار آن تلاش مى كند استفاده نمايد، بايد در ارتباط نزديك وتنگاتنگ با آن حركت كند.
ما در اين بحث مختصر، هر چند به دليل نداشتن فرصت كافى و كثرت گرفتارى هانتوانستيم ولو تا حدودى در اين مسير گام برداريم ، با اين وصف ، خيلى از آن فاصلهنگرفتيم و اگر بگوييم كه آثار و نشانه هاى اين حركت در بحث ما كاملا از بين نرفته وتا حدودى در آن نمايان است ، سخنى گزاف نگفته ايم .
در پايان متذكر مى شوم ، اين تحليل و بررسى كوتاه خواهد توانست تا حدودى سيماىروشنى از زندگانى سياسى حضرت مجتبى عليه السلام را در رسيدن به تصورى هرچند محدود از بعضى جريان هاى سياسى در آن برهه زمانى كمك نمايد.
20/1/1404 ه ق
5/8/1362ه ق .
جعفرمرتضى عاملى
سياست چيست ؟
گويند: كسى از حضرت امام حسن عليه السلام درباره سياست پرسيد، حضرت عليهالسلام فرمود:
(( ((هى ان تراعى حقوق الله وحقوق الاحياء و حقوق الاموات فاما حقوق اللّه فاءداء ماطلبوالاجتناب عمانهى و اءما حقوق الاحياء فهى اءن تقوم بواجبك نحو اخوانك و لاتتاءخر عنخدمة اءمتك و اءن تخلص لولى الامر ما اءخلص لامته . و اءن ترفع عقيرتك فى وجهه اذاحاد عن الطريق السوى واءما حقوق الاءموات ، فهى اءن تذكر خيراتهم ، وتتغاضى عنمساوئهم ، فان لهم ربايحاسبهم ؛))
آن ((سياست )) رعايت حقوق خداوند و زندگان و حقوق مردگان است : اما حقوق خدا عبارتاست از: انجام دادن آنچه امر فرموده و اجتناب از آنچه نهى نموده است ؛ حقوق زندگانعبارت است از: ايفاى وظيفه در قبال برادران دينى و درنگ نكردن در خدمت به همكيشان واخلاص نسبت به ولى امر، مادامى كه او نسبت به مردم اخلاص دارد و آن گاه كه از راهراست منحرف شود، فريادت را در برابرش بلند كنى ؛ اما حقوق مردگان عبارت است از:ذكر خوبى هاى ايشان و خوددارى از بيان گناه و لغزش هاى آنان ، زيرا آنان را خدايىاست كه به اعمال آنان رسيدگى خواهد كرد.))
فصل اول : زندگانى سياسى امام حسن (ع ) درعهدرسول خدا (ص )
پيامبر اكرم صلى الله عليه والله فرمود:
(( ((لو كان العقل رجلا لكان احسن ؛))
اگر قرار بود عقل به صورت انسانى مجسم شود، همانابه صورت حسن جلوه مى كند. ))
سرآغاز
بنا بر قولمشهور، امام حسن عليه السلام در پانزدهم ماه مبارك رمضان ،سال سوم هجرى در دوران زندگانى رسول اكرم صلى الله عليه والله متولد شد و هفتسال از عمر شريفش را در دامان پر مهر و محبت جدش سپرى كرد. اينسال ها اگر چه بسيار اندك بود، اما كافى بود تا سيماى كوچكى از شخصيت پيامبرعظيم الشاءن اسلام صلى الله عليه واله را در امام متبلور سازد آن حضرت را شايستهنشان افتخارى نمايد كه جدش بدو بخشيد، آن گاه كه برحسب روايت ،خطاب به امام حسنعليه السلام فرمود:
(( ((اءشبهت خلقى و خلقى ؛))
تو از لحاظ آفرينش و خلق و خوى (صورت و سيرت ) مانند من هستى .))
علامه پژوهشگر،على احمدى مى گويد:
اضافه مى كنم ، مصاحبت و همنشينى با بزرگان ، اثر روحى عظيمى بر انسان دارد؛كسىكه با بزرگى معاشرت كند و با شخصيت عظيمى مصاحبت داشته باشد، آن قدر از نورشبر او مى تابد و چنان عطر معنوى اش او را در بر مى گيرد كه موجب غناى نفس و تعالىذات است .
احاديث فراوانى كه درباره معاشرت و انتخاب وارد شده ، بر اين معنا اشاره دارد.اميرالمومنين عليه السلام در خطبه قاصعه در مورد همنشينى و مصاحبت خود با پيامبر اكرمصلى الله عليه واله مى فرمايد :
(( ولقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امّه ، يرفع لى فىكل يوم من اخلاقه علما وياءمرنى بالاقتداء... .))
اضافه مى كنم : رسول اكرم صلى الله عليه واله نحله ارزشمندى به حسنين عليهالسلام عطا كرد، آن گاه كه فرمود:(( ((اماالحسن فان له هيبتى و سؤ ددى و اءماالحسينفله جودى وشجاعتى ؛)) هيبت و سيادت من از براى حسن است ، و بخشش و شجاعتم از آنحسين .))
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و آينده امت اسلامى
رسول اكرم صلى الله عليه واله مسؤ وليت هدايت و سرپرستى امت را بر عهده دارد و مسؤول تبليغ و حمايت از آينده رسالت و نيز وضع ضمانت هاى لازم در اين زمينه است .
هموست كه از طريق وحى از آينده اين مولود جديد آگاهى دارد، و هموست كه از همين راه مىداند كه نقش رهبرى مهمى در انتظار امام حسن عليه السلام است و از سويى از جهت اين كهنماينده اراده الهى در پرورش و آماده سازى وى براى ايفاى اين نقش مهم و حساس است ،ماءموريت دارد تا خود شخصا در پرورش حضرت شركت كند و دست به كار تربيت وپرورش او شود، چه در جهت ساخت شخصيت اين نوزاد به عنوان يك انسانكامل كه ويژگى هاى انسانى خاص خود را داشته باشد، چه در جهت آماده كردن وى متناسببا مسؤ وليت هاى بزرگى كه در زمينه هدايت و رهبرى امت بر عهده خواهد گرفت .
از آن جايى كه اين مسؤ وليت هاى است كه پيامبر عظيم الشاءن اسلام صلى الله عليهواله بر عهده داشت ، طبيعى مى نمايد كه بايد آن كس كه جانشين وى مى گردد، همانصفات و صلاحيت هايى را داشته باشد كه در شخصيت مبارك آن حضرت متجلى بود.
بدين گونه بايد سخن رسول اكرم صلى الله عليه واله به امام حسن عليه السلام راكهفرمود: ((تو از لحاظ آفرينش و خلق و خوى (صورت سيرت ) مانند من هستى )) نشانلياقت و شايستگى براى احراز اين منصب الهى ، يعنى وراثت و خلافت پيامبر اكرم صلىالله عليه واله و جانشينى وصى او، على بن ابى طالب عليه السلام تلقى كرد.
آرى فرق نمى كند ،چه اين مساءله در ارتباط باشد با ساخت شخصيت اين نوزاد، متناسببا مسؤ وليت هاى سنگينى كه بايد در زمينه هدايت ، سرپرستى و رهبرى امت بر عهدهگيرد، و چه مربوط باشد به ايجاد فضاى روحى و روانى ، مناسب در ميان امت اسلامى ،كه مى بايست تسليم تلاش هاى بعضى از جناح ها در ربودن حق قانونى و مشروع امت درحفظ رهبرى الهى خويش نگردد، يا حداقل تحت تاءثير تحريف ها، هوچيگرى ها و شايعات وحتى فعاليتهايى قرار نگيرد كه براى از بردن مبانى واصول اساسى بينش اعتقادى و سياسى امت مسلمان صورت مى گيرد ،و از سويى اسلامسعى دارد آن را در انديشه و شعور امت اسلامى تعميق و ترسيخ كند.
از اين جاست كه در مى يابيم چه رازى در اين مطلب نهفته است و پيامبر صلى الله عليهواله چه هدفى را دنبال مى كند كه با تاءكيدات مكرر خويش ، گاهى به صراحت و گاهىبه اشارت ، بر نقشى كه امام حسن و برادرش امام حسين عليه السلام در آينده در رهبرىامت اسلامى ايفا خواهند كرد تاءكيد داشت و آن دو را براى مسؤ وليت هاى بزرگى آماده مىكرد،تا بدان جا كه آشكار فرمود:
(( احسن واحسين امامان قاما او قعدا.))
حسن و حسين امامند و پيشوا،چه شرايط براى رسيدن به خلافت و امامت ظاهرى آنان آمادهشود و چه چنين شرايطى حاصل نشود.
همچنين خطاب به آن دو فرمود:
(( (( اءنتما الامامان و الامكماالشفاعه ؛))
شما هر دو اماميد و پيشوا،مادرتان را حق شفاعت است .))
در كتاب مودة القربى آمده كه پيامبرصلى الله و عليه واله به امام حسين عليه السلامفرمود:
(( (( انت سيد، ابن سيد، اءخو سيد، واءنت امام ، ابن امام ، اءخو امام ، وانت حجه ، ابن حجه ،اخوحجه و اءنت ابو حجج تسعه ، تاسعهم قائمهم ؛))
تو بزرگوار، پسر بزرگوار و برادر بزرگوارى ، و تو امام ، پسر امام و برادرامامى ؛ تو حجت خدا، پسر حجت خدا و پدر حجت هاى خدايى كه نه نفرند و آخرينشانقائمشان است .))
همچنين در روايتى در باره امام حسن عليه السلام فرمود:
(( ((و هو سيد شباب اهل الجنه و حجه الله على الامه ، اءمره امرى و قوله قولى ،من تبعهفانه منى ومن عصاه فانه ليس منى ...؛))
و او سرو جوانان اهل بهشت است حجت خدا در ميان امت ، فرمان او فرمان من است و گفتارشگفتار من ، هر كس او را پيروى كند از من است و هر كس از او نافرمانى كند از من نيست ....))
روايات و احاديث زياد ديگرى نيز هست كه بيانگر امامت اين دو تن و نه تن از فرزندان امامحسين عليه السلام مى باشد، طالبان بدان جا مراجعه كنند.
آرى تمام آنچه گذشت بدين معناست كه رسول اكرم صلى الله عليه واله بدين منظورعلوم سودمند و حكمت هاى درخشان زيادى را در حسنين عليه السلام دميد و شايستگى هاىكافى را در آن دو پرورش داد كه آنان را براى تصدى منصب خلافت و هدايت امت ، پس ازخويش آماده كند.از طرفى ملاحظه مى كنيم كهرسول اكرم صلى الله عليه واله سعى دارد تا امور مربوط به آن دو را از لحاظ عقيدتىو تشريعى و حتى از نظر عاطفى و وجدانى به شخص خويش مربوط سازد از اين روفرمود:
(( انا سلم لن سالتم و حرب لن حاربتم .))
بدين معنا احاديث زيادى وارد شده كه فعلا مجال تتبع و استقصاى آن نيست .
در روايت ديگرى از انس ابن مالك است كه گفت : روزى حسن بر پيامبر صلى الله عليهواله وارد شد، خواستم او را از پيامبر دور سازم ، پيامبر صلى الله عليه واله فرمود:
(( ((ويحك يا اءنس ، دع ابنى ، و ثمره فوادى ، فان من آذى هذا فقد آذانى ، فقد آذىالله ؛ ))
واى بر تو اى انس ، فرزند و ميوه دلم را رهاكن ! هر كس اين كودك را اذيت كند، مرا اذيتكرده و هر كس مرا اذيت كند، خداوند را آزرده است .))
رسول اكرم صلى الله و آله مردم را از آنچه بر امام حسن عليه السلام خواهد گذشت خبرداد و آن طور كه روايت شده فرمود:
(( ((ان ابنى هذا سيد، و سيصلح الله على يديه بين فئتين عظيمتين ؛))
اين پسرم سيد است و اميد است خداوند به دست او ميان دو گروه بزرگ ، صلح بر قراركند.))
پيشگويى هاى حضرت صلى الله عليه واله در مورد سبط شهيد، امام حسين عليه السلامنيز بسيار است كه در اينجا نمى توانيم معترض آنها گرديم ، ان شاءالله در جاى خودخواهد آمد.
علاوه بر اين ، مى بينيم كه پيامبر اكرم صلى الله و آله دهان امام حسن عليه السلام وگلوى امام حسين عليه السلام را مى بوسد؛اين اشاره صريحى است به سبب شهادت آن دوبزرگوار و اعلام همدردى با آنها و نير تاءييدى است بر موضع گيريها ومسائل مربوط به آن دو.
اضافه بر اين احاديث زيادى هست كه از نقش ائمه و موقعيت آنها در ميان امت اسلامى بهطور عام بحث مى كند، مثل حديث ((باب حطه )) و حديثى كه مى فرمايد: ((اينان دانشمندانالهى امتند)) و نيز اين كه ((معدن علم )) مى باشند و يكى از((ثقلين )) ؛علاوه بر اين هانيز احاديثى آمده است كه به مصائبى كه از سوى امت متوجه آنان خواهد شد اشاره دارد وفعلا مجال تتبع و استقصاى آن نيست .
به هر حال ، شواهد زيادى موجود است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه واله اهتمام زيادىداشت تا مبانى و اصولى را كه براى تشكيل بينش اعتقادى و سياسى صحيح وكامل در قبال نقش آينده حسنين عليه السلام لازم و ضرورى است واز طرفى بيانگر ضمانتهاى كافى و دژ محكم و نفوذناپذيرى براى وجدان امت اسلامى درقبال هر گونه تحريف و تفسير باشد، كاملا بيان و روشن كند؛ شواهد آن قدر زياد استكه فعلا مجال استقصاى آن ها نيست .
علاوه بر مطالبى كه بيان شد، بر امور زير تاءكيد مى كنيم :
1.عاطفه پيامبر بيانگر موضع اوست
امام حسن عليه السلام محبوب ترين مردم نزدرسول اكرم صلى الله عليه واله بود؛ محبت حضرت نسبت به امام حسن و برادرش امام حسينعليه السلام به حدى بود كه خطبه خود را در مسجد قطع كرد و از منبر فرود آمد تا آن دورا در آغوش گرم خود بگيرد.
علاوه بر احاديث و اخبارى كه در اين باره گذشت ، روايات ديگرى نيز وارد شده كه درمباحث آتى خواهيم آورد؛ بايد بگوييم كه استقصاى تمام آنها در اين فرصت كوتاه ممكننيست .
همه مى دانند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در موضع گيرى ها و تمام كارهايى كهانجام مى داد و يا از انجام دادن آنها اجتناب مى ورزيد، بر اساس منافع شخصى وخواسته هاى نفسانى يا تحت تاءثير احساسات و عواطف گام بر نمى داشت ، بلكه باتمام وجود و عواطف و احساسات و جميع افكار و نيروها و امكانات خود، فانى در خدا بود؛از اين رو آن حضرت از خدا بود و به خاطر دين و رسالت الهى زندگى مى كرد و در راهمحبت خدا و در حال لقاى پروردگارش رحلت فرمود؛پس ((خداى سبحاناول بود و استمرار بود و پايان ))؛ بدين معنا كه هر موضعى ،از هر نوع و هر اندازه كهباشد، اگر قدمى در راه خدمت به دين خدا و اعتلاى كلمه الهى نباشد، ممكن نيست كه ازرسول اكرم صلى الله عليه واله صادر شود، نه بدين معنا كه آن حضرت از عواطف واحساسات انسانى نوع بشر بر خوردار نبود، يا اينكه به عواطف و احساسات خويش ميداننمى داد تا آن طور كه حق طبيعى آن هاست ، در زندگى تاءثير مثبت داشته باشد يا حتىاز آنها استفاده مباح نمى كرد، بلكه مى خواهيم بگوييم : هر گاه اين عواطف و احساسات بهصورت موضع گيرى هاى علنى و آشكار جلوه كند و حضرترسول اكرم صلى الله عليه واله در اظهار آن در ملاء عام و حتى گاهى اوقات بر روىمنبر اصرار داشته باشد، مى بايست در خدمت رسالت و براى رسيدن به اهداف عاليهرسول خدا صل الله و آله و سلم باشد، حتى آن جا كه حضرت از احساسات و عواطف خود درامور شخصى صرف استفاده مى كند، آن را عبادتى سرشار از بخشش و عطا و غنى از مواهبمى سازد كه بدو توان افزون داده و حضرتش را به قرب الهى نزديك سازد.
آرى آنچه ذكر نموديم ، روايات و اخبار فراوانى را تفسير و تبيين مى نمايد كه ازرسول اكرم صلى الله عليه واله در مورد علاقه و محبت آن حضرت نسبت به حسنين عليهالسلام وارد شده است ؛ مثلا، حضرت در مورد امام حسن عليه السلام فرمود:
(( ((اللهم ان هذاابنى و اءنا اءحبه ، واءحب من يحبه ؛))
خدايا اين كودك ، پسر من است و او را دوست مى دارم ، او را دوست بدار و نيز هر كس كه اورا دوست مى دارد، دوست بدار!))
همچنين فرمود:
(( ((اءحب اهل بيتى الى احسن و احسين ....))
محبوب ترين فرد از خاندانم من ، حسن است و حسين ....))
در اين باره روايات بسيارى وارد شده است .
اين موضع متمايز رسول اكرم صلى الله عليه و آله درقبال حسنين عليهما السلام وآن پرورش بى نظير، بدون شك از دلالت ها و اشارت هاى مهمو فراوانى سرشار است كه ما به گوشه اى از آن اشاره كرديم ،
سزاوار است در اين جا موضع گيرى و گفتار و رفتاررسول اكرم صلى الله عليه و آله رابه هنگام تولد آن دو بيان كنيم تا مطلب بهترروشن شود.
هنگامى كه مژده ولادت امام حسن عليه السلام به گوش پيامبر صلى الله عليه و آلهرسيد، به خانه دخترش زهراى بتول عليه السلام آمد و فرمود:
((يا اءسماء هاتى ابنى ؛ اى اسماء،فرزندم را بياور!))و يا فرمود: ((هاتى ابنى ؛فرزندم رابياور!))
همچنين پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در نامگذارى اين مولود مبارك بر پروردگارشپيشى نگرفت ، تا اين كه وحى الهى نازل شد و به پيامبر خبر داد:((خداوندمتعال اين نوزاد را حسن ناميد)). سپس حضرت گوسفندى را قربانى كرد و خود شخصا موىسرش را تراشيد و به اندازه وزن آن ،نقره صدقه داد و با دست مبارك بر سر او نوعىعطر مخلوط موسوم به ((خلوق )) ماليد و نافش را بريد، و كارهاى ديگرى كه در اينباره نقل شده است و ما در اين جا بدان نمى پردازيم .
اين كه حضرت فرمود:((اى اءسماء،فرزندم را بياور!))، آن هم در اولين روز ولادت آنحضرت ،بيانگر معنايى ژرف و هدفى والاست كه در داستان مباهله بدان اشاره خواهيم كرد.
2. داستان مباهله
از مسائل مربوط به زندگانى سياسى امام حسن عليه السلام در روزگار جدشرسول خدا صلى الله عليه و آله داستان مباهله است . به نظر مرحوم علامه طباطبايى ، اينمساءله در سال ششم هجرت يا قبل از آن بوده است .
خلاصه اين قضيه آن طور كه در تفسير قمى آمده چنين است :
گروهى از شخصيت ها و علماى عيسوى مذهب نجران به پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند ودرباره عيسى با وى مناظره كردند؛پيامبر صلى الله عليه و آله بر آنان اقامه حجت كرد،اما آنان نپذيرفتند. پس با هم قرار گذاشتند كه در پيشگاه خدا به مباهله بپردازند ونفرين هميشگى و خشم فورى خدا را براى دروغگويان بخواهند.
خداوند مى فرمايد:
(( ((ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثمقال له كن فيكون الحق من ربك فلاتكن من الممترين فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك منالعلم فقل تعالو ندع اءبناءناوابناء كم ونساءنا كم وانفسنا و انفسكم ثمنبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين ؛))
به طور محقق ، مثل عيسى نزد خدا نظير مثل آدم است كه خدا او را از خاك خلق كرد و سپسفرمان داد: باش ! و او وجود يافت . حق همه اش از ناحيه پروردگار توست ، پس مبادا ازدودلان مردد باشى ؛پس هر كس با تو درباره بندگى و رسالت عيسى مجادله كرد، بعداز اين كه از مطلب آگاه شدى ، به ايشان بگو: بياييد ما فرزندان خود و شما فرزندانخود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما نفس خود را شما نفس خود را بخوانيم و سپسمباهله كنيم و دورى از رحمت خدا را براى دروغگويان در خواست كنيم .))
وقتى برگشتند، رؤ ساى نجران (سيد و عاقب و اهتم ) گفتند: اگر قومش را براى مباهله مابياورد، مباهله مى كنيم ، چون مى فهميم كه او پيغمبر نيست ، و اگر با نزديكانش بيايد،مباهله نمى كنيم ، چون هيچ كس عليه زن و بچه خود اقدامى نمى كند، مگر اين كه در ادعايشصادق باشد.
در روز مقرر، پيغمبر صلى الله عليه و آله با على و فاطمه و حسنين عليهماالسلام براىمباهله بيرون آمد. نصارا از مردم پرسيدند: اينان چه كسانى هستند؟ گفتند:اين مرد، پسرعمو و وصى و داماد او، على بن ابى طالب است ، و اين زن ، دختر او فاطمه ، و اين دوكودك ، پسرانش حسن و حسين هستند. نصارا سخت دچار وحشت شدند و بهرسول خدا عرضه داشتند: ما حاضريم تو را راضى كنيم ، ما را از مباهله معاف دار!رسول خدا صلى الله عليه و آله با اينان به جزيه مصالحه كرد و به ديار خودبرگشتند.
اين خلاصه اى بود از آنچه در تفسير قمى آمده است .
در بعضى از متون آمده : نصارا به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: چرا با اصحاببزرگوار و ياران و پيروان گرانمايه و شايسته ات با ما مباهله نمى كنى ؟!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
(( ((اجل ! اءباهلكم بهؤ لاء خير اهل الاءرض واءفضل الخلق ؛))
شگفتا!من با بهترين مردم روى كره زمين و نيكوترين آفريده هاى خدا با شما مباهله مى كنم.))
اسقف مسيحى به همكيشان خود گفت :
من چهره هاى مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كه كوهى را جا بكند، خواهد كند...آيا خورشيدرا نمى بينيد كه رنگش دگرگون شده و افق را نگاه نمى كنيد كه ابرهاى سياه آن را دربر گرفته ، بادهاى سياه و سرخ وزيدن گرفته و از كوه ها دودى به هوا برخاستهاست ؟!عذاب به سوى ما روان شده است .به مرغان بنگريد كه آنچه را كه در سينه دارندقى مى كنند و به درختان نگاه كنيد كه چگونه برگ هايشان مى ريزد و به زمين بنگريدكه چگونه در زير پاى ما لرزان است .
طبرسى در مجمع البيان مى گويد: ((مفسران اجماع دارند كه مراد از ((ابناءنا)) حسن وحسين است .))
زمخشرى مى گويد: ((در اين مساءله دليلى است بر فضيلت اصحاب كساء كه هيچدليل ديگرى از آن قوى تر نيست .))
ما در اين فرصت كوتاه نمى توانيم تمامى جوانب را در داستان مباهله آن طور كه بايد وشايد مورد بحث قرار دهيم ، چه خود نيازمند تاءليف جداگانه اى است ؛ در اين جا تنها بهچند نكته اكتفا مى كنيم :
1. نمونه زنده
اين كه پيامبر(ص ) امام حسن و حسين عليهم السلام را براى مباهله به همراه خود بيرونبرد، يك مساءله عادى و اتفاقى نبود، بلكه كاملا در ارتباط بود با معانى و مضامين مهمىكه به شخصيت آن دو مربوط مى شد. حسنين عليهم السلام آن مصداق حقيقى ومثل اعلى و ميوه برترى بودندن كه اسلام اهتمام زيادى در حفظ و نگهدارى آن داشت و مىكوشيد تا آن را به عنوان يگانه نمونه عالى سازندگى خلاق معرفى كند كه بهبالاترين درجات رشد و كمال رسيده است ، و حتى اسلام مى توانست پس از ناتوانىتمامى ادله و براهين ، با تمام وضوح و روشنى و قاطعيت ، در كاستن از حقد و كينهدشمنان ، آن را به عنوان عزيزترين و گرانبهاترين چيزى معرفى كند كه مى توان پساز اين مرحله در اثبات حقانيت و صداقت خويش تقديم داشت ؛ اين مساءله ، يك نمونه زنده دراثبات حقانيت اسلام است .
امكان ندارد كه پيامبر خدا(ص ) در دعوى خويش دروغگو باشد، زيرا آمادگى دارد تا خود وكسانى را در راه اثبات اين مدعا قربانى سازد، كه علاوه بر اين كه نزديك ترين مردمبه اويند، در قله نضج و كمال دينى قرار دارند؛ همان طور كه ديديم ، رؤ ساى نصاراىنجران نيز بدين امر اعتراف داشتند، زيرا اگر چه محبت نزديكان ، خود يك امر طبيعى استو انسان را وادار مى كند تا هر آنچه را كه در كف دارد فدا كند، اما فكر از دست دادن آنها رابه خود راه ندهد، ليكن آن چيزى كه اين محبت را دو چندان مى كند و آن را تحكيم مى نمايد وبسيارى از احتمالات فدا ساختن خانواده و نزديكان را از بين مى برد، اين است كه علاوهبر عامل قرابت نسبى ، نزديكان از يك شخصيت متمايز با امتيازات ، كمالات و فضيلتهايى برخوردار باشد كه ديگران فاقد آن هستند.
اگر انسان آماده باشد تا چنين افرادى را از خانواده خويش فدا سازد، اين خود بهتريندليل در صدق مدعا و بارزترين گواه است كه اين فرد در دين ، به طوركامل فانى است ، و به خوبى بيان مى كند كه هدفش دنياى فانى ومال و منالى پست نيست .
آرى ، اين همان نتيجه اى است كه از داستان مباهله كه نزاع اصلى در آن ، پيرامون حضرتعيسى (ع ) دور مى زد به دست آمد.
2. برنامه ريزى در خدمت رسالت
از سوى ديگر، ممكن است بعضى تصور كنند، اين كه ما اين كودك و برادرش رامثل اعلى و يگانه نمونه خلاقيت و سازندگى اسلام شمرديم ، ناشى از پيروىكوركورانه و غير مسؤ ولانه از عواطف و احساسات متاءثر از تعصب مذهبى است كه خود براثر لجاجت دشمنان برانگيخته شده است ؛ اما حقيقت كاملا برعكس است ؛ آنچه ما ذكر كرديم، ناشى از شعور سليم اعتقادى كه ادله و براهين ، ما را بدان ملزم كرده است ؛ ايندلايل تاءكيد دارد كه پيشوايان و امامان ما، حتى در سنين طفوليت هم در سطح بالايى ازشايستگى و لياقت براى پذيرفتن امانت الهى و رهبرى حكيمانه و آگاهانه امت اسلامىقرار داشتند؛ همان طور كه مى دانيد، وضع در مورد امام جواد (ع ) و امام مهدى (عج ) كهاراده الهى تعلق گرفت تا مسؤ وليت رهبرى امت را درسال هاى اول زندگى عهده دار شوند چنين بود، درست مانند پيامبر خدا عيسى (ع ) كهكاملا وضع او نيز به همين حال بود؛ خداى متعال درباره اش مى گويد:
(( ((فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبياقال انى عبدالله آتينى الكتاب و جعلنى نبيا؛))
به فرزند اشاره كرد گفتند: ما چگونه با طفلى كه در گهواره است سخن گوييم ؟طفل گفت : همانا من بنده خدايم كه به من كتاب آسمانى عطا كرد و مرا پيامبر خود قرارداد.))
در مورد پيامبر خدا، يحيى (ع ) نيز وضع همين گونه بود؛ خداى سبحان درباره اش مىفرمايد:
(( ((يايحيى خذ الكتاب بقوه و آتيناه الحكم صبيا؛))
اى يحيى ، كتاب را به نيرومندى بگير! و در كودكى به او دانايى عطا كرديم .))
آرى ، حسنين عليهماالسلام در ايام طفوليت در سطح بالاى از رشد وكمال انسانى قرار داشتند و تمامى صلاحيت ها و شايستگى ها را دارا بودند؛ شايستگىهايى كه موجب مى شد مورد عنايت پروردگار و شايسته نشان هاى افتخار زيادى باشندكه اسلام بر زبان پيامبر عظيم الشاءن صلى الله عليه و آله به آن ها بخشيده است ؛ ازسويى اين ويژگى از سويى اين ويژگى ها بود كه آن دو را قادر مى ساخت تا بتوانندمسؤ وليت هاى سنگينى را در زمينه رهبرى حكيمانه امت به عهده گيرند. آرى مى بايست اينصفات و ويژگى ها را دارا باشند تا شركت دادن آنها در دعوى و مباهله براى اثبات آندرست باشد.
آن طور كه علامه طباطبايى و استاد مظفر-قدس الله سر هما- اشاره كرده اند، مراد از اينآيه كه مى فرمايد: (( فنجعل لعنه الله على الكاذبين )) اين است كه كاذبين كسانىهستند كه در يك طرف مباهله قرار دارند و اگر دعوى و مباهله بر سر آن ، بين شخصرسول خدا صلى الله عليه واله و سيد و عاقب و اهتم بود، لازم بود در آيه تعبيرىبياورد كه قابل انطباق بر مفرد و جمع هر دو باشد؛ مثلا بگويد: ((فنجعل لعنه الله على الكاذب )) يا (( على من كان كاذبا )) ،ولى از آنچه در آيهآمده است معلوم مى شود دروغگويى كه نفرينشامل حالش مى شود، جمعيتى است كه در يك طرف اين محاجه قرار گرفته ،حال يا در طرف رسول خدا يا در طرف نصارا. اين مطلب مى رساند كه هر كس براى مباهلهحضور يافت ، در دعوى شريك است ، زيرا كذب جز در آن نيست ؛بنابراين ، على ، فاطمهو حسنين عليماالسلام در دعوى و دعوت براى مباهله بر سر آن شريك بودند؛ اين ازبالاترين مناقبى است كه خداى تعالى اهل بيت پيامبرش را بدان اختصاص داده است .
همان طور كه گذشت ، زمخشرى مى گويد: ((در اين مساءله دليلى است بر فضيلتاصحاب كساء كه هيچ دليل ديگرى از آن قوى تر نيست .))
طبرسى و ديگران گفته اند:
((ابن ابى علان كه يكى از پيشوايان معتزلى است مى گويد: اين آيه مى رساند كهحسنين در آن حال مكلف بوده اند، زيرا مباهله جز با افراد بالغ جايز نيست . اصحاب ما(شيعه اماميه )مى گويند: كمى سن از حد بلوغ ، منافاتى باكمال عقل ندارد و احتلام كه در شرع مقدس حد بلوغ شناخته شده ، فقط براى احكام شرعىاست (واضح است كه عامه مردم مدنظرند).سن حسنين درحال مباهله به حدى بوده كه مانع از كمال عقل آنها نيست ؛علاوه بر اين ، ما معتقديم كه جايزاست در مورد ائمه جرق عادت شود و چيزهايى به اينان داده شود كه به ديگران داده نشدهاست ، و اگر سن كودكى ايشان در آن موقع طورى است كه معمولا موقعكمال عقل در انسان نيست ، ممكن است به خاطر امتيازهايى كه دارند، به طور استثنايى وخرق عادت ، به آنان كمال عقل داده شده باشد، چه اينان نزد پروردگار از جايگاه وموقعيت خاصى برخوردارند و امتيازهايى دارند كه ساير افراد بشر ندارند. مؤ يد اينمطلب فرموده رسول اكرم (ص ) است كه در اوان كودكى آن دو فرمود:اين دو پسرم ، حسن وحسين ، امامند و پيشوا، چه شرايط براى رسيدن به خلافت و امامت ظاهرى آنان آماده شود وچه چنين شرايطى حاصل نشود.))
اضافه مى كنم : از مطالبى كه مؤ يد نظر علامه طباطبايى و علامه مظفر و ديگران است ،((سوره هل اءتى ))است كه در شاءن اهل كساء نازل شده است و خدا در آن ، همه آنها را بهبهشت وعده مى دهد و از جمله اهل كساء، حسن و حسين (ع ) هستند.
همچنين شركت در بيعت رضوان ؛ گواهى گرفتن آن دو در قضيه فدك توسط حضرت زهراو ساير اقوام و موضع گيرى هاى پيامبر اكرم در مناسبت هاى مختلف ، مؤ يد اين مدعاست .
تمامى اين مسائلبدين خاطر بود كه رسول اكرم (ص ) مى خواست مردم را از نظر روحى و وجدانى براىپذيرش امامت ائمه (ع ) هر چند از سن كمى برخوردار باشند آماده ساز؛ مثلا در امام جواد وامام مهدى (ع ) وضع چنين بود.
3. سياست هاى شوم
در آن زمان ، سياست هاى منحرفى عرض اندام مى كرد كه لازم بود با آن مقابله نمود و دربرابر آن ايستاد و موضع گيرى كرد. ما در اين جا به چند مورد اشاره مى كنيم :
الف ) آوردن زن ، آن هم شخصيتى مثل حضرت زهرا(س ) كه نمونه عالى و منحصر بهفرد زن مسلمان است ، در يك چنين امر دينى خطير و سرنوشت سازى بدين منظور بود كهبرداشت تنفر آور جاهليت از زن را محو سازد، چه آنان براى زن هيچ گونه ارزش و منزلتحائز اهميتى قائل نبودند، بلكه برعكس ، زن را منبع شقاوت و بدبختى مى دانستند كهبراى قبيله خود ننگ و عار به همراه دارد و مظنه خيانت است ؛ از اين رو احدى تصور نمىكرد روز شاهد باشد كه زن زن در مسئله حساس و سرنوشت ساز و حتى مقدسىمثل مباهله شركت داشته باشد، تا چه رسد به اينكه شريك مدعا و شريك دعوت براىاثبات آن باشد
ب )آوردن حسنين (ع ) براى مباهله با انصارى نجران به عنوان پسرانرسول اكرم (ص ) با اينكه آن دو حضرت ، فرزندان صديقه طاهره ، دخت گرانقدر پيامبربودند، آن چنان كه مى خواهيم ديد، از دلالتى مهم و معنايى ژرف و عميق برخوردار است .
يك اشكال و پاسخ آن
قبل از پرداختن به اين مطلب و بيان مفاد آن ، لازم ديديم بهاشكال يكى از محققان (سيد مهدى روحانى ) پاسخ دهيم كه مى گويد:
((اين آيه ، تنها دلالتى كه دارد اين است كه آوردن فرزندان ((اصحاب )) اين دعوت جديدمطلوب است و بيشتر از اين چيزى نمى گويد، چنان كه فرمود: ((ابناءنا)) وفرمود((ابنائى ))، و در آيه چيزى كه بر لزوم آوردن فرزندان شخص صاحب دعوتدلالت كند وجود ندارد و همين كه فرزندان يكى از اصحاب دعوت باشند، در صدقامتثال كافى است ، پس آيه نمى رساند كه حسنين فرزندانرسول خدايند))
در پاسخ مى گوييم :
1)امام على (ع ) در روز عاشورا به اين آيه مباركهاستدلال كرد كه خداوند او را نفس پيامبر و فرزندانش را فرزندان او و زنش را زنان آنحضرت قرار داده است . امام كاظم (ع ) نيز با اين آيه بر هارون الرشيد احتجاج كرد ويحيى بن يعمر و نيز سعيد بن جبير چنان كه خواهد آمد بر حجاجاستدلال نمود. اين استدلال و احتجاج به واسطه يك امر تعبدى صرف نبود، بلكه بهظهور آيه مباركه بود كه دشمن راهى جز تسليم و خضوع در برابرش نيافت و مجبور بهپذيرش آن شد.
2)اگر مراد از ((انباءنا))مطلق فرزندان اصحاب دعوت بود، بايد مقصود از((اءنفسنا))تمامى مردانى باشد كه اين را پذيرفته بودند، نه فقط شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله بنابراين مناسبت تر اين بود كه به جاى((اءنفساء))مى فرمود:((ورجالنا ورجالكم .)) به علاوه مناسب نيست كه مقصود از ((انفس ))شخص رسول خدا صلى اله عليه و اله باشد و مراد از ((اءنباء)) و ((نساء))، فرزندان وزنان ديگران ، زيرا ظاهر اين است كه فرزندان و زنان همان كسانى مورد نظر است كهلفظ ((انفسنا))منظور است ، زيرا اگر منظور از ((انفسنا)) شخصرسول اكرم صلى اله عليه و اله باشد و مراد از ((ابناءنا)) فرزندان ديگران ،مثل اين بود كه بگوييم :((اگر ادعاى من نادرست باشد، فرزندان فلانى بميرند.))
3)گذشته از اين ، مى بينيم كلمات ((اءنفسنا))، ((اءبناءنا)) و((نساءنا))به صيغه جمعآمده است ، پس چرا بايد از ((انفس )) به دو تن و از ((اءبناء))نيز به دو تن و از((نساء))به يك تن اكتفا شود؟!اين خود دلالت مى كند كه افرادى كهرسول اكرم صلى الله عليه واله با خود آورد، خصوصيت ويژه اى داشتند.
اگر مقصود، مجرد آوردن افرادى به عنوان نمونه بود،پس چرا از هر كدام به يك تن اكتفانكرد؟! و اگر اختصاص يك گروه خاص به شرف معينى منظور است تا بيان شود كهتنها اينان هستند كه به قله فناى در اين دعوت كه مباهله بر سر آن است رسيده اند، پسصحيح خواهد بود اگر گفته شود:اين آيه بر وجود فضيلتى در اصحاب كساء دلالتمى كند كه هيچ فضيلتى بالاتر از آن نيست ، خصوصا با توجه به مطلبى كه از دوعلامه بزرگوار، طباطبايى و مظفر در اين باره گذشت ؛ آن جا كه گفتند: اينان در دعوى ودر دعوت براى مباهله براى اثبات آن با رسول اكرم صلى اله عليه واله شريكند.
بدين ترتيب روشن مى شود كه اين ادعا كه آيه بر چيزى بيشتر از امر به آوردن نمونهاى از فرزندان اصحاب اين دعوت دلالت نمى كند،قابل قبول نبوده و به هيچ عنوان نمى توان بدان اعتماد كرد.
بازگشت به آغاز
اشكالى بود كه مناسب ديدم بدان اشاره كنيم و بعضى از پاسخ هاى كه مى توان در ردآن داد.در اينجا مى خواهيم اشاره كنيم كه آوردن حسنين عليماالسلام براى مباهله به اينعنوان بود كه آن دو، فرزندان رسول اكرم صلى الله عليه و اله هستند - هر چند فرزنددخت گرانقدر آن حضرت بودند - تا ديگر مجالى براى انكار يا شك و ترديد براىاحدى باقى نماند.
اينان خود اقرار دارند كه ((اين آيه دلالت دارد كه هر چند حسنين فرزندان دخت پيامبربودند، با اين حال مى توان گفت : آن دو پسرانرسول اكرم صلى الله عليه و اله بودند، زيرا پيامبر صلى الله عليه واله وعده دادهبود كه فرزندان خود را بخواند و آن دو را خواند.))
اين اقدام رسول اكرم صلى الله عليه و اله معانى و مفاهيم مهمى در بر داشت ، زيرا علاوهبر آنچه در فوق بدان اشاره كرديم و همان طور كه قبلا متذكر شديم ، هدفرسول خدا صلى الله وعليه و اله اين بود كه برداشت تنفرآور جاهليت را در موردفرزندان زايل سازد نه فرزندان دختر)).اين عقيده موجب مشكلات فراوان روانى ، اجتماعى ،اقتصادى و غيره مى شد و منطقى جز منطق جاهليت و تعصبات كور نداشت .
آنچه باعث مى گردد كه انسان نسبت به وضع مسلمانان اندوهگين باشد، اين است كه مىبينيم پس از رسول اكرم صلى الله عليه و اله اصرار ورزيدند كه همان برداشت جاهلىاز فرزند باقى بماند، چنان كه در آرا و فتاواى فقهى آنان كاملا منعكس شد؛ از اين آيهقرآنى ذيل را مختص فرزندان پسر دانستند، بدون اين كه براى فرزندان دختر سهمىقائل باشند؛ اين آيه مى فرمايد:
(( ((يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين ؛))
حكم خدا در حق فرزندان شما اين است كه پسران ، دو برابر دختران ارث برند.))
ابن كثير گويد: ((گفته اند: اگر انسان چيزى را به فرزندان خويش هبه يا وقف كند،تنها فرزندان بلافصل و يا فرزندان پسرانش مى توانند از آن بهره مند شوند، و دراين باره به قول شاعر استدلال كرده اند كه گفت :
(( بنونا بنو آبنائنا و بناتنا
بنوهن ابناء الرجال الاباعد ))
(( فرزندان ما، فرزندان پسران مايند، اما فرزندان دختران ما، فرزندان مردان بيگانهاند.))
عينى گفته است : ((دانشمندان قواعد دستورى عرب ، اين فراز از شعر را گواه گرفتهاند بر جواز تقديم خبر بر مبتدا، و كارشناسانمسائل ارث ، آن را هم دليل بر اين گرفته اند كه تنها پسران پسر مى توانند ازمال ارث ببرند و هم اين كه پيوند مردمان به يكديگر، از طريق پدران است ؛ فقها نيز درباب وصيت از آن استفاده كرده و علماى معانى و بيان در بحث تشبيه آن را به كار بردهاند.))
قرطبى در تفسير خود نقل مى كند كه : ((مالك بن انس ، فرزندان دختر را در چيزى كه وقففرزند يا فرزند فرزند شده ، سهيم نمى دانست .))
مالك ، همان فردى است كه اهتمام عباسيان درباره اش به جايى رسيد كه مى خواستند مردمرا به زور وادار سازند كه به كتاب او (موطاء)عمل كنند.
آن گاه كه منصور اموال عبدالله بن حسن را گرفت و فروخت و در بيتالمال مدينه گذاشت ، مالك بن اءنس مخارج خود را از عين ايناموال برداشت . هرگاه منصور مى خواست كسى را والى مدينه كند، ابتدا با مالك مشورتمى كرد.
آرى اين مالك با اين خصوصيات است كه چنين نظرى دارد و از آن دفاع مى كند.
محمدبن حسن شيبانى مى گويد:
((اگر كسى براى فرزند فلان كس وصيت كرد و آن كس ، هم فرزند پسر داشت و همفرزند دختر، وصيت از آن فرزند پسر است نه فرزند دختر.))
آرى ، خداى بزرگ اين مفهوم منفور جاهلى را لغو كرد، اما اينان به پيروى از جو سياسى ودر جهت اجراى اهداف حاكمان عباسى و اموى ، كه در صدد تثبيت اين مفهوم بودند، گامبرداشتند و آن را همچنان حفظ كردند و تا جائى پيش رفتند كه آن را در نظرهاى فقهىخود نيز منعكس كردند.
از طرف ديگر، لازم بود تا فرصت از كينه توزان و منحرفان كه در آينده نزديك از اينمفهوم منفور براى رسيدن به مقاصد سياسى در ارتباط با موضوع امامت و خلافت و رهبرىپس از رسول اكرم (ص ) و درست در ارتباط با شخص كسانى كه پيامبر(ص ) آنان را كهدر قضيه مباهله با خود بيرون برد و در حديث كسا و آيه تطهير و ديگر مواردى كه فعلامجال ذكر آن نيست ، به اكرام و گراميداشت آنان پرداخت ، بهره بردارى و سوء استفادهخواهند كرد گرفته شود، زيرا كسانى كه پس ازرسول اكرم (ص ) خواهان خلافت بودند، در سقيفه چنين احتجاج كردند كه ما اوليا و عشيرهرسول خداييم و نيز ما عترت پيامبريم و با رسول خدا در پيوند خويشاوندى از ديگراننزديك تريم .
امويان كه روى كار آمدند، همين روش را پيمودند؛ طرح جهنمى آنان و هم ديگران در جهتتضعيف اهل بيت (ع ) و بركنارى آنان از صحنه سياسى و زعامت اسلامى و در نهايت ،نابودى تبليغاتى ، سياسى ، اجتماعى و روانى و حتى جسمانى آنان حركت مى كرد و نوكتيز حملات آنان اولا و بالذات متوجه كسانى بود كه خداى سبحان تطهير كرده ورسولش آنان را براى مباهله با اهل كفر و لجاج با خود بيرون برده است .
از بين بردن اهل بيت (ع ) به نحوى كه بيان كرديم ، بر ايشان كارىمشكل و سخت و از سويى از هر چيز مهم تر بود، زيرا امت اسلامى مطالب فراوانى ازپيامبر اكرم (ص ) درباره آنان شنيده بودند و كاملا آگاه بودند كه آيات قرآنىفراوانى در شاءن آنان نازل شده است كه بيانگرفضايل آنان است ، تا چه رسد به موضع گيرى هاى بسيار پيامبر(ص ) كه هيچ كسنمى توانست آن را ناديده گرفته يا لااقل تحريف و دگرگون جلوه دادن آن به سادگىامكان پذير نبود.
آرى ، براى همين بود كه امويان تلاش داشتند تا وانمود كنند كه تنها آنان نزديكانپيامبر(ص ) و اهل بيت اويند، تا جايى كه ده تن از بزرگاناهل شام در برابر سفاح سوگند خوردند كه تا زمانى كه مروان كشته شد، جز بنى اميهنزديكانى براى پيامبر يا اهل بيتى كه از او ارث ببرند، سراغ نداشتند.
اروى ، دختر عبدالمطلب ، اين مساءله را براى معاويه ، گوشزد كرد و گفت : ((و پيامبر مابود كه پيروز شد و نصرت و پيرزوى از آن او شد، اما پس از او شما و ما مسلط شديد واحتجاج كرديد كه با رسول خدا قرابت و خويشاوندى داريد...))
كميت ، شاعر اهل بيت ، چنين مى سرايد:
(( و قالوا ورثناها اءبانا و امّنا
ولا ورثتهم ذاك امّ و لااءب ))
((گفتند كه آن را پدر و مادرمان براى ما به ارث گذاشته اند، در حالى كه آن را نهمادرى برايشان به ارث گذارده بود و نه پدرى .))
ابراهيم بن مهاجر مى گويد:
(( اءيهاالناس اسمعوا اءخبركم
عجبا زاد على كل عجب ...
عجبا من عبد شمس انهم
فتحوا للناس اءبواب الكذب
ورثوااحمد فيما زعموا
دون عباس بن عبدالمطلب
كذبوا و الله ما نعلمه
يحرز الميراث الا من قرب ))
((اى مردم ! گوش فرا دهيد تا شگفتى را كه از همه شگفتى ها بالاتر است براى شمابيان كنم ؛ عجب از بنى عبد شمس كه در دروغگويى را بر روى مردم گشوده اند و مدعىاند كه آنان تنها وارث پيامبر بوده اند، نه عباس بن عبدالمطلب ؛ به خدا دروغ گفته اندو آنچه ما مى دانيم ، ارث به خويشاوند نزديك مى رسد نه خويشاوند دور.))
رسول اكرم (ص ) به هنگام تقسيم خمس بنى نضير يا خيبر، بنى عبد شمس را از جملهنزديكان خود خارج كرد، و چون عثمان و جبير بن مطعم اعتراض كردند و گفتند: نزديكىبنى عبد شمس و بنى هاشم به يك اندازه است ، حضرت از آنان نپذيرفت . اين داستان درتاريخ معروف است و به تواتر نقل شده است .
سپس عباسيان روى كار آمدند و همين را در پيش گرفتند و وانمود كردند كه آنان نزديكانمحمد(ص ) پيامبر خدايند، تا بدين ترتيب حكومت خويش را شرعى جلوه دهند؛ حتى هارونبر مزار پيامبر حاضر شد و عرض كرد: ((السلام عليك يارسول الله ، السلام عليك يا ابن عم )). در مقابل ، امام كاظم عليه السلام پيش رفت وفرمود:((السلام عليك يا رسول الله ، السلام عليك يا ابة )). چهره هارون درهم شد و خشمو غضب بر او مستولى گشت .
عباسيان در ابتداى روى كار آمدن ، رشته وصايت و دعوت خويش را به اميرالمومنين عليهالسلام پيوند دادند و در استفاده از عواطف و احساسات جريحه دار مردم ، از ظلم و ستم ودردهايى كه علويان و اهل بيت عليهماالسلام از سوى گذشتگان آنها(امويان )تحمل كرده بودند، سود جستند، اما ديدند اگر بخواهند حكومت خويش را تحكيم بخشند،ديگر نمى توانند به وجود كسانى كه با على عليه السلام پيوند خويشاوندىنزديكترى از آنان دارند، به پيوند دادن خود با اميرالمومنين عليه السلام ادامه دهند ؛ ازاين رو بعضى از اصول و پايه هاى فكرى و عقيدتى مردم را به بازى گرفتند. مهدىعباسى (آن طور كه به نظر مى رسد، مبتكر و صاحب اصلى اين فكر بايد پدرش منصورباشد) فرقه اى تاءسيس كرد كه ادعا نمود:
((امامت بعد از پيامبر خدا صلى الله عليه و اله به عباس بن عبدالمطلب ، سپس بهپسرش عبدالله و سپس به فرزندش على رسيد، و همچنين تا اين سلسله به عباسيانمنتهى شد. بيعت با على بن ابى طالب عليه السلام را صحيح و معتبر مى شمردند، زيراعباس ،خود،آن بيعت را صحيح و نافذ دانسته بود، نيز ادعا مى كردند كه ارثمال عموست ، نه دختر، و از اين رو حق خلافت از طريق فاطمه عليه السلام به حسن و حسيننمى رسد و در اظهار و تثبيت اين ادعا كوشش فراوانى كردند.))
تا جايى كه شاعر بنى عباس چنين سروده است :
(( اءنى يكون و ليس ذاك بكائن
لبنى البنات وراثه الاعمام ))
((چگونه مى شود كه ميراث عموها براى دختر زادگان باشد، در حالى كه چنين نيست ونخواهد شد.))
او با اين بيت به پول فراوانى دست يافت .
اين مطلب ، موضوع گسترده و پر شاخ و برگى است و تا حدودى درباره آن در كتابخود، زندگانى سياسى امام رضا عليه السلام به طور مشروح بحث كرده ايم ، طالبانبدان جا رجوع كنند.