بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دیدگاههای دو خلیفه, نجاح الطائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - ديدگاههاى دو خليفه
     02 - ديدگاههاى دو خليفه
     03 - ديدگاههاى دو خليفه
     04 - ديدگاههاى دو خليفه
     05 - ديدگاههاى دو خليفه
     06 - ديدگاههاى دو خليفه
     07 - ديدگاههاى دو خليفه
     08 - ديدگاههاى دو خليفه
     09 - ديدگاههاى دو خليفه
     10 - ديدگاههاى دو خليفه
     11 - ديدگاههاى دو خليفه
     12 - ديدگاههاى دو خليفه
     13 - ديدگاههاى دو خليفه
     14 - ديدگاههاى دو خليفه
     15 - ديدگاههاى دو خليفه
     16 - ديدگاههاى دو خليفه
     17 - ديدگاههاى دو خليفه
     18 - ديدگاههاى دو خليفه
     19 - ديدگاههاى دو خليفه
     fehrest - ديدگاههاى دو خليفه
 

 

 
 

اعتماد عمر بر حيله گران زيرك عرب

غالب افرادمجموعه ى سقيفه ازحيله گران زيرك بودند، زيرا مغيرة بن شعبه درباره ى ابوبكر وابوعبيده ى جراحمى گويد: گفته مى شد دو نفر داهيه ى قريش،ابوبكر و ابوعبيده ى جراح هستند.(642)

دارالندوه مَقرّى براىمنعقد كردن جلسات قريش در روز شنبه بود لذا روز شنبه را روز مكر و خدعه ناميدند.(643)و در همين روز تلاش براى قتل رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)را مطرحكردند اما ناكام شدند بنابراين قريش غالباً مانند يهوديان متوسّل به مكر وحيله گرى مى شدند.

حيله گرى قريشبحدى بود كه مسلم بن عقبه ى مزنى، به حصين بننمير كه متوجه جنگ با ابن زبير در مكه شده بود سفارش كرد و گفت از خدعه هاىقريش برحذر باش.(644)

معاويه از عمروعاصپرسيد كداميك از ما دو نفر زيرك تر و حيله گرتريم؟

(عمروعاص) گفت: من براى امور ناگهانى و تو براى فكر كردن.(645)

معاويه خيلى زيركحيله گر بود.(646)مروان، ضحاك بن قيس را در مرج راهط فريب داد زيرا تعهد كرد و او را به صلح دعوتنمود، و چون اطمينان كردند، بر آنان حمله كرد در حاليكه نه عُده اى داشتند ونه آمادگى و همين سبب هزيمت آنان گرديد.(647)

و مصعب با لشكر مختاركه شش هزار نفر بودند مصالحه كرد، سپس آنان را به قتل رساند.(648)

و بخاطر قضيه ى حَوأب،عايشه قسم ياد كرد كه ديگر با عبدالله بن زبير سخن نگويد زيرا به حيله رفتن بهبصره را برايش خوب جلوه داده بود.(649)

عادت قريش در زمانجاهليت بصورت اعتماد بر حيله گران زيرك و تشويق افراد در پيمودن همين مسيرظاهر مى شد. عمر هم بر حيله گران زيرك عرب اعتماد كرد و آنان را به خودنزديك نمود. آنان عبارت بودند از: معاوية بن ابى سفيان و مغيرة بن شعبه وعمروعاص و عبدالله بن ربيعه ى مخزومى وكعب الاحبار و تميم دارى. ابوبكر و عايشه داراى درجه اى عالى در زيركىبودند.

مغيرة بن شعبه سعى كردمقام ممتازى بين اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بدست آوردتا او را قادر بر بدست آوردن منصبى عالى در دولت نمايد. امام على (عليهالسلام)درباره ى اوفرمود: او در اسلام وارد نشد مگر براى پناه بردن به آن، بعد از آنكه جماعتى از قومخود را فريب داد و آنها را كشت و اموالشان را ربود.(650)

بنابراين مسلمان شدناو بخاطر عقيده اى دينى نبود بلكه بخاطر مصلحتى شخصى بود.

و بعد از ارتحالپيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم)، نقش او بهمراه رجال سقيفه بروز و ظهور پيدا كرد و با آنهادر كشيدن نقشه و اجراى ماجراى سقيفه و پيامدهاى بعد از آن شركت نمود.

در خلال حضور او درسقيفه، و همراهى او با شركت كنندگان در هجوم به خانه ى فاطمه (عليهاالسلام)،نقش او در ميان رجالى كه درصدد بدست آوردن مركزى سياسى در دولت بودند بيشتر ظاهرگرديد، و ملاحظه مى كنيم او بهمراه عمر و ديگران در هيئت اعزامى ابوبكر براىراضى كردن عباس بن عبدالمطلب به بيعت با ابوبكر در مقابل سهيم شدن در قدرت، شركتكرد... و اصل اين فكر از ذهن مغيره تراوش كرده بود و دولت زحمتهاى مغيره را درترغيب مردم به بيعت با ابوبكر محترم شمرد و او را به حكومت بحرين اعزام كرد.

و هنگامى كه عثمان بعداز بيعت به خانه فاطمه دختر قيس رفت، مغيرة بن شعبه به سخنرانى برخاست و گفت: اىابامحمد، الحمدالله كه خداوند تو را موفق نمود، بخدا سوگند، غير از عثمان كسىسزاوار آن (خلافت) نبود. و على (عليه السلام)نشسته بود، پسعبدالرحمن گفت: اى پسر دبّاغه، تو را چه به اين كارها، بخدا سوگند با احدى بيعتنكردم مگر آنكه همين سخن را درباره ى او گفتى.(651)

ابوبكر و عمرحيله گرى و زيركى مغيره و عمروعاص را تشخيص دادند و بر آنها اعتماد نمودند، واين دو نفر در ترسيم و اجراى نقشه ى بيعت ابوبكر و بيعتعمر و بيعت عثمان و بيعت معاويه سهيم شدند. و در پى وفات عمروعاص مغيره براى بيعتيزيد نقشه كشيد.

امام على (عليهالسلام)نقشه ىفريبكارانه اى را كه از ابتداى سقيفه تا بيعت معاويه كشيده بودند، بيان كرد وبه عمر بعد از آنكه با ابوبكر بيعت كرد، فرمود: اكنون از پستان خلافت بدوش تا درآينده قسمتى از آن نصيب تو گردد. امروز او را عهده دار حكومت مى كنى تافردا آنرا بتو بازگرداند.(652)

على (عليهالسلام)درباره ى بيعتگرفتن ابوبكر براى عمر فرمود: عجبا: ابوبكر كه در حيات خود از مردم مى خواستعذرش را بپذيرند چگونه در هنگام مرگ خلافت را به عقد ديگرى درآورد.(653)

و درباره ى بيعت ابنعوف با عثمان فرمود: فريب بود آنهم چه فريبى.(654)

و ملاحظه مى كنيمكه اين چنين ابن شعبه و عمروعاص با كسى كه دوست داشتند و كسى كه توافق كرد در قدرتبا آنان مشاركت كند بيعت كردند.

در حاليكه مغيره بادست خود فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را كتك زدو در به آتش كشيدن خانه ى او شركت كرد،عمروعاص نيز بعد از ماجراى سقيفه به انصار هجوم برد، چون از بيعت با ابوبكرخوددارى كردند.(655)

على (عليهالسلام)فرمود: بدترين وزراى تو كسى است كه براى اشرار قبل از تو وزير باشد.(656)

و در قضيه ى حكميّت،حضرت على (عليهالسلام)فرمود: براى قريشى، (عمروعاص) صلاحيت ندارد مگر مانند خودش (ابن عباس).(657)

و عمروعاص در اواخرعمرش درباره ى ماجراىحكميّت گفت: من معاويه را تثبيت كردم.(658)

بنابراين حاصل مطلبتوافق مكّاران و زيركان قريش و عرب مثل ابن شعبه و عمروعاص و ابن ابى ربيعه وكعب و معاويه بر دشمنى با اهل بيت (عليهم السلام) و يارى دادن دشمنانآنان بود.

و اين چنين ديدگاهاسلام درباره ى حكومت،بدست داهيان عرب و گرگهاى درنده آن نابود گرديد، داهيانى كه هيچكدام از اصول واديان را محترم نمى دانستند و براى ارزشها منزلتى نمى ديدند.

وجه اشتراك واليانابوبكر اين بود كه همگى آنان در مقابل خليفه ى رسول خدا(صلىالله عليه وآله وسلم)على بن ابى طالب (عليه السلام)ايستادند ودر جنگ جمل و صفين با وى به جنگ پرداختند، در حاليكه او به نصّ الهى و وصيّتپيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) و بيعت همگانى، خليفه ى مسلمانانبود. رسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم) فرمود: كسى كه از طاعت خارج شود و از جماعت جدا شود آنگاهبميرد، به مرگ جاهليت مرده است.(659)

و رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) فرمود: اى على تو را دوست ندارد مگر مؤمن و دشمننمى دارد مگر منافق.(660)

در نتيجه، اين داهيانمكّار ديدگاه حكومت در اسلام را كه بر مبناى نص و شورى استوار است زيرپا گذاشتند وبدست خود پاره پاره كردند. و عده اى از روى اشتباه قانع شدند كه نظريه ى حكومتاسلامى بر وصيّت شخصى يك نفر يا بر نظريه ى غلبهاستوار است.

و چنانچه زيرك اول،مغيره باشد، مسلماً زيرك دوم كه حكومت عمر و ابوبكر را نصرت داد عمروعاص است، وىدر زيركى بحدى رسيد كه رجال قريش او را بهمراه يك نفر ديگر اعزام كردند تا پادشاهحبشه را به برگرداندن مهاجرين به مكه راضى كنند.

و هنگامى كه عمروعاصدر قانع كردن پادشاه حبشه در روز اول ناكام شد، گفت: بخدا سوگند فردا براى او چيزىمى آورم كه جمعيتِ آنان را پراكنده نمايد. پس رفيقش گفت: اين كار را نكن زيراخويشاوندانى دارند. و چون روز ديگر شد به نجاشى گفت: اين گروه درباره ى عيسىسخنى سخت مى گويند.(661)

و چنانچه نصرت الهىبراى مهاجرين و دفاع جعفربن ابى طالب نبود تلاش عمروعاص در بازگرداندنمهاجرين به نتيجه مى رسيد.

نقش واقعى عمروعاص بعداز سقيفه نمايان گرديد، زيرا براى تهاجم به انصار و مذمت و تضعيف آنها حركت كرد،چون از بيعت با ابوبكر خوددارى كرده بودند. لذا با عكرمة بن ابى جهل در مذمتانصار و بيان معايب آنان در جاهليت شركت كرد. و بخاطر همين شركت فوق العاده ى او درحمايت از نظام، ابوبكر او را براى فرماندهى لشكرى در شام فرستاد و عمر او را براىحكومت مصر معين كرد و معلوم است كه حاكم بر مصر حاكم بر كل آفريقاست.

داهيه سوم، عبدالله بنابى ربيعه ى مخزومىرفيق عمروعاص در سفرش به حبشه بود.

عادت قريش بر اين بودكه داهيان (حيله گران زيرك) را به مأموريت هاى حساس و مهم بفرستد. و درپى تلاش براى بازگرداندن مسلمانان از حبشه، قريش دو نفر را كه در آنها توان راضىكردن پادشاه حبشه يافته بودند انتخاب كردند، آندو نفر عبدالله بن ابى ربيعه وعمروعاص بودند.

عمروعاص در سفر سابقخود به حبشه با عمارة بن وليد، داهيه ى بنى مخزوم همراهبود، لكن در پى توطئه اى كه برايش چيده شد شاه او را كشت،(662)و حوادث روزگار چنين پيش آورد كه عمر بن الخطّاب وادار شود اين دو شخصيّت مهمرا بر دو اقليم مهم يعنى مصر و يمن حاكم نمايد. و اين دو نفر كه تازه اسلام آوردهبودند حتى در خواب هم نمى ديدند كه مسؤليتى بمراتب كمتر از چنين مسؤليتى بدستآورند، چه رسد به آنكه مسؤليتى چنين حساس را بدست آوردند. در حاليكه خليفه عمر ازواگذار كردن شهر كوچك حمص به عبدالله بن عباس خوددارى مى كرد.

و داهيه چهارمى كه دردولت عمرى به موقعيت ممتازى دست يافت معاوية بن ابى سفيان بود، سيوطى درباره ى اومى گويد: معاويه از كسانى بود كه به زيركى و حيله گرى توصيف مى شد.(663)

او والى شام و مسؤولناوگان دريائى شد و بيش از صدهزار سرباز تحت امر او بودند. و عمر مايل نبودهيچ كدام از عمّال او نشانه اى از ابهت و جلال داشته باشند مگر معاويهكه درباره ى او نظرىديگر داشت، زيرا وى را به كسراى عرب توصيف نمود!(664) و براىخلافت آماده ساخت.

معاوية اى كهابوسفيان را به خاطر اسلام آوردن اجبارى مسخره مى كرد، اكنون والى بزرگترينولايت اسلامى و آماده براى جهيدن بر منصب خلافت گرديد. نظر عمر و معاويه در لزومهمكارى با مغيره و عمروعاص و كعب و ابوهريره و تميم دارى و ابنابى ربيعه و وليد و سعيد بن العاص موافق همديگر بود. زيرا معاويه مانندعمر، مغيره و عمروعاص را براى حكومت كوفه و مصر فرستاد. و ابوهريره را براى حكومتمدينه فرستاد و همين شخص را عمر به حكومت بحرين و بعد از آن به حكومت عمان فرستادهبود.

و داهيه پنجمكعب الاحبار بود كه به عمر نزديك شد و قدرت اين مرد در جعل و وارد كردن اخباريهودى در احاديث مسلمانان ظهور و بروز پيدا كرد و همانطورى كه در جاى خاص خودگفته ايم، قادر شد عمر را قانع كند به شام برود و از رفتن به عراق خوددارىنمايد.

او همان كسى بود كهعمر را در سفر به شام همراهى كرد و او را به مخاطره آميز بودن خلافت امام على(عليهالسلام)واقف ساخت و در همان حال به خلافت معاويه اشاره مى كرد و مقدماتش را فراهممى ساخت.(665)

كعب با آن قدرتفوق العاده ى خودتوانست بسيارى از حقايق را تحريف كند و بسيارى از جعليات را در شريعت و سيره ى مسلمانانوارد نمايد.

و كمترين چيزى كهدرباره ى كعب گفتهمى شود، اينست كه ابوهريره يكى از دست پرورده هاى او بود! و او يكىاز كسانى بود كه زمينه خلافت معاويه را فراهم كرد.

بنابراين چشم راست كعبمتوجه قبضه كردن قدرت مسلمانان و چشم چپ او متوجه تحريف ميراث و دين آنها! و قلباو مشغول بررسى راههاى تسلط بر فلسطين بود!

و در زمان آشوب خلافتعثمان، كعب به خلافت معاويه بعد از عثمان فرياد زد. زيرا وكيع از اعمش از ابوصالحنقل كرد كه مردى با عثمان دشمنى مى كرد و مى گفت:

اِنَّ الأميرَ بَعْدَهعَلِىٌّ *** وَ فِى الْزُبَيرِ خُلُقٌ رَضِىُّ

يعنى امير بعد ازعثمان على است و در زبير اخلاق پسنديده وجود دارد. پس كعب گفت: بلكه امير دارنده ى قاطرابلق (يعنى معاويه) است، چون خبر به معاويه رسيد نزدش آمد و گفت: اى ابااسحاق چراچنين مى گوئى در حالى كه اينجا على و زبير و اصحاب محمد (صلى اللهعليه وآله وسلم) هستند؟

گفت: تو صاحب آن هستى.و چه بسا تقدير شده باشد من همين را در كتاب اول يافته ام.(666)

يوسف بن الماجشوندرباره ى اهتمامعمر نسبت به مردان و زنان زيرك و حيله گر ذكر مى كند كه: چون كار معضل،او را خسته و ناتوان مى كرد نوجوانان را فرا مى خواند و بخاطرتيزهوشيشان با آنان مشورت مى كرد.

و از كسانى كه باابوبكر و عمر كار كردند تميم دارى داهيه ى مسيحىبود كه به اسلام تظاهر مى كرد. و اين چنين حكومت اسلامى زيرنظر تميم نماينده ى مسيحيانو كعب نماينده ى يهوديانو نمايندگان قريش و اعراب متظاهر به اسلام، يعنى معاويه و عمروعاص و ابنابى ربيعه و مغيره و ابوسفيان و ابن ابى سرح قرار گرفت. تميم دارىو كعب اهتمام زيادى در تحريف ميراث و دين اسلامى نمودند و به وضع اكاذيب لازم وضرورى براى انهدام و نابودى آن پرداختند تا از اين فرصت بدست آمده نهايت استفادهرا ببرند. و اين داهيان بجز كسانى كه وفات يافتند مانند ابن ابى ربيعه همگىدر زمان معاويه باز هم بر همان مناصب سابق خود دست يافتند. همانطورى كه ابوبكر وعمر خيلى زود قدرت ام المؤمنين عايشه را تشخيص دادند و بر او اعتماد نمودند ودر مدينه او را به عنوان يكى از صاحبان فتوى قرار دادند. و عمر او را يكى از سهزنى قرار داد كه بالاترين حقوق ساليانه را مى گرفتند كه حتى از مقدارموردنياز خليفه يا هر زن و مرد مسلمانى بيشتر بود.(667)

قدرت شخصيت عايشه درزمان وفات پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و خلافت ابوبكر وخلافت عمر و شورش وى بر عثمان و فتواى به قتل او و در حوادث جنگ جمل براى خونخواهىعثمان ... و در بيان احاديث مناسب با هر زمان و مكانى به وضوح آشكار گرديد.

قيس بن سعد بن عبادهدرباره ى فاسقانعرب مانند عمروعاص و مغيرة بن شعبه و كعب الاحبار و ابوهريره و عتبة بنابوسفيان و سعيد بن العاص و مروان و ابن ابى سرح كه با معاويه همكارى كردند واطراف او را گرفتند چنين نوشت: نزد تو گروه گمراه و گمراه كننده، طاغوتهائىاز طاغوت هاى ابليس وجود دارند.(668)

و تعدادى از افراد اينمجموعه در سقط جنين دو دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) زينب وفاطمه (عليهاالسلام)شركت كردند.(669)

عمر يكى از داهيان وسياستمداران عرب بود و كارهاى او در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)وزمان خلافت ابوبكر و زمان خلافت خويش روشنگر همين مطلب است.

او گفت: با بدگمانى وسوءظن، خود را از دست مردم محافظت كنيد.(670)

عمر در توصيف خودمى گويد: فريبكار نيست اما فريبكار او را فريب نمى دهد.(671)وهمين اعتراف به زيركى و داهيه بودن خويش است.

و از مطالبى كه داهيهبودن و ذكاوت عمر بن الخطاب را تأييد مى كند سخن مغيرة بن شعبه بهعمروعاص است كه گفت: آيا تا به حال كارى كرده يا درباره ى عمر فكرىاز ذهن گذرانده اى كه عمر آن را فهميده و به تو بازگو كرده باشد؟ بخدا سوگندنديدم عمر را كه با يك نفر خلوت كرده باشد مگر آنكه دلم براى او ـ هركه باشد ـسوخت.(672)

شعبى به نقل از ابناثير جزرى مى گويد: داهيان (زيركان حيله گر) عرب چهارنفرند: معاوية بنابى سفيان و عمروعاص و مغيرة بن شعبه و زياد.

ابوعمر در كتاب«الاصابة» مى گويد: او (زياد) از خطباى فصيح بود كه ابوموسى اشعرى او را كاتبخويش نمود و بر قسمتى از بصره بكار گرفت و عُمَر او را باقى گذاشت.(673)

ذكاوت ابن عباس

عبدالله بنعباس به ذكاوت شناخته شد و معاويه درباره ى او گفت:او را تحريك كنيد تا سخن بگويد، و به حقيقت وصف او برسيم و بركُنه معرفت و آگاهىاو واقف شويم و دم و نفس برَّنده ى او را كه از مابازگرفته و ذكاوت نظر او را كه بر ما پوشيده مانده بشناسيم.

پس از آن معاويه به اوگفت: اى ابن عباس چه چيزى على را بازداشت كه تو را به حكميّت بفرستد.

گفت: بخدا سوگند اگرچنين مى كرد عمروعاص با شترانى سركش روبرو مى شد كه ممارست با آنهاشانه هايش را به درد مى آورد، من عقل او را زايل مى كردم و نفسكشيدن او را سخت مى كردم و باطن قلب او را آتش مى زدم پس هيچ امرى رامحكم نمى كرد و هيچ خاكى را نمى تكاند مگر آنكه تحت نظر و سمع من بود.(674)

معاويه همچنين گفت:خدا خيرت دهد اى ابن عباس، روزها از تو بجز شمشير برّان و رأى اصيل چيزى را ظاهرنمى كند و بخدا قسم اگر هاشم متولد نمى كرد غير تو را از تعدادشان چيزىكم نمى شد.(675)

عمروعاص در روز حكميّتبه عتبة بن ابى سفيان گفت: «آيا نمى بينى ابن عباس هر دو چشم خود راگشوده و گوشهاى خود را پهن كرده و اگر مى توانست با آنها سخن بگويد، سخنمى گفت و غفلت اصحاب او با هوشيارى او جبران شده است و اين ساعت طولانى ماست،او را از سر من بازكن»(676)

و هنگامى كه معاويه بهابن عباس گفت: شما به چشم مبتلا مى شويد (و كور مى شويد)ابن عباس گفت: و شما به بصيرت مبتلا مى شويد (و بصيرت خود را از دستمى دهيد و كوردل مى شويد).(677)

ابن عباس كشف عورتعمروعاص در مقابل امام على (عليه السلام) را در جنگ صفين براىخود او توصيف كرد و گفت: به اميد نجات، عورت خود را به او ارزانى داشتى و از ترسِحمله ى او سوئه ى خود راظاهر كردى، تا مبادا كه با سطوت و سيطره خود تو را ريشه كن كند.(678)

و عمر به همنشينان خودگفت: افسوس بر ابن عباس! عجبا، هرگز نديدم با كسى نزاع كند مگر آنكه او را مغلوبكرد.(679)

و برغم ذكاوت ابن عباسعمر از تعيين او به عنوان والى بر حمص طبق نظريه ى خود،امتناع كرد! زيرا او هاشمى بود.

و هنگامى كه عامل حمصمُرد، عمر ابن عباس را فرا خواند و قصد والى نمودن او كرد، سپس از نظر خود برگشت وعلت را بيان كرد و گفت: اى ابن عباس مى ترسم بر سرم بيايد آنچهمى آيد (يعنى بميرم) و تو هنوز عامل باشى پس بگوئيد بطرف ما بيائيد و برخلافديگران نبايد بطرف شما بيايند.(680)

و اين چنين عمر، ابنعباس زيرك مؤمن را مهمل گذاشت و زيركان عرب را كه التزام به هيچ اصل و آيينىنداشته به خدمت گرفت. ابوبكر و عمر و عثمان، قيس بن سعد بن عباده را نيز مهملگذاشتند، در حاليكه او يكى از زيركان باايمان عرب بود و او را يكى از پنج داهيهعرب بشمار آوردند كه آنها معاويه و عمروعاص و قيس بن سعد و مغيرة بن شعبه وعبدالله بن بديل بودند.(681)

حلبى در سيره ى خودمى گويد: كسى كه بر ماجرائى كه بين او و بين معاويه اتفاق افتاد واقف شودمتوجه فزونى عجيب عقل او مى گردد.

ابن كثيرمى گويد: على (عليه السلام) او را متولى نيابت مصر نمود و با عقل وحيله و سياست خود در برابر معاويه و عمروعاص ايستادگى مى كرد.(682)

معاويه به مروان واسود بن ابى البخترى نوشت: على را با قيس بن سعد و رأى و تدبيرش مدد رسانديد،بخدا قسم اگر او را با صد هزار سرباز يارى مى كرديد كمتر خشمگين مى شدماز اينكه قيس بن سعد را به طرف على فرستاديد.(683)

قيس ابن سعد گفت: اگرنمى شنيدم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد: مكر و خدعه در آتش است، من از مكّارترين اين امّت بودم.(684)

و همچنين گفت: اگراسلام نبود حيله اى به كار مى بردم كه عربها طاقت آنرا نداشتند.(685)

رابطه قيس و پدرش باابوبكر و عمر خوب نبود، زيرا قيس در سريّه اى بود كه ابوبكر و عمر نيز در آنشركت داشتند. و او قرض مى گرفت و به مردم طعام مى داد، پس ابوبكر و عمرگفتند: اگر اين جوان را رها كنيم تمام اموال پدرش را فنا مى كند، و با مردمبه راه افتادند، چون اين خبر بگوش سعد رسيد پشت سر پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) قيام كرد و گفت: چه كسى مرا از پسر ابى قحافه و پسرخطاب نجات مى دهد، پسرم را به حساب من به بخل وا مى دارند.(686)

ابوبكر و عمر، سعد وقيس را برغم جهاد و عقلشان در وظيفه اى استخدام نكردند و سعد با آندو بيعتنكرد، لذا سعد به دستور عمر به قتل رسيد و قيس از سلطه و قدرتى كه داهيان فاسق(معاويه و عمروعاص و مغيره) به تن آسائى و تنعم در آن بسر مى بردند، دورماند.

گرفتن نصف اموال كارگزاران

ابن سعد ازابن عمر نقل مى كند كه: عمر به كارگزاران خود امر كرد و اموالشان را برايشنوشتند. و سعد بن ابىوقاص از جمله ى آنها بود. و عمر دراموال با آنان شريك شد و نصف اموالشان را گرفت و نصف ديگر را به آنان داد.

شعبى نقل مى كندكه چون عمر، عاملى را استخدام مى كرد اموال او را ثبت مى كرد.(687)

خزيمة بن ثابت گفت:عمر هرگاه عاملى را استخدام مى كرد برايش مى نوشت و بر او شرطمى كرد كه بر اسب تركى سوار نشود و غذاى نرم نخورد و لباس نازك نپوشد و درگاهخود را بر حاجت مندان نبندد، و اگر چنين كند عقوبت و مجازات بر او جارىمى شود.(688)

در كتاب كنزالعمال ازعبدالحكيم در فتوح مصر از يزيد بن ابى حبيب نقل شده است كه: او نصف اموالآنها را گرفت. و عده اى بر اين كار عمر اشكال كرده مى گويند: اگر خليفهاز خيانت عمّال خود يقين داشت چرا آنان را در مقام خود باقى گذاشت و اگر از خيانتآنان يقين نداشت چرا گرفتن نصف اموال آنان را جايز دانست؟!

ابن ابى الحديدمى گويد: عمر خائنينِ از كارگزاران خود را مورد مصادره قرار مى داد وابوموسى اشعرى را مورد مصادره قرار داد كه عامل او بر بصره بود و به او چنين گفت:خبردار شده ام كه دو كنيز دارى و به مردم از دو ديگ غذا مى دهى، و بعداز مصادره او را به عمل و مقام خود بازگرداند.(689)

عمر جوابى به نامه ى عمروعاصنوشته بود كه در آن چنين آمده است:

من اهميتى به چيدنجملات تو و تفصيل آنها نمى دهم، شما گروه اُمرا اموال را خورديد و به عذرهااطمينان پيدا كرديد، صرفاً آتش مى خوريد و ننگ را به ارث مى بريد و محمدبن مسلمه را براى تقسيم اموالى كه در اختيار دارى به سويت فرستادم والسلام.(690)

و ابن جوزى ذكر كردكه: عمر نصف اموال چند نفر از كسانى را كه عزل كرد گرفت و سعد بن ابى وقاص وابوهريره از آنان به شمار مى روند.(691)

ملاحظه مى كنيمكه خليفه عمر نصف اموال سلمان فارسى و حذيفة بن اليمان و عمار ياسر را نگرفت چونثروتى نداشتند. و گفته مى شود كه عمر، عمار ياسر را والى كوفه قرار نداد بلكهاو را در زمان سعد بن ابىوقاص به امامت نماز جماعت آنجا نصب نمود.(692)

عمر نصف اموال معاويةبن ابى سفيان را نگرفت و او را از مقاسمه اموال و از توبيخ بخاطر استخدامنگهبان و به راه انداختن هيئت هاى عظيم و محجوب ماندن از مردم استثنا نمود.

ما در نام تمامىواليانى كه عمر نصف اموالشان را گرفت دقت كرديم ولى از معاويه نامى نيافتيم! درحاليكه على (عليهالسلام)به زياد، امين بيت المال بصرة چنين نوشت: اگر خبردار شوم كه در غنائممسلمانان به كم يا زياد خيانت كرده اى چنان بر تو سخت مى گيرم كه فقير ومسكين و خوار و ناچيز گردى. والسلام.(693)

استخدام آزادشدگان

          ابوبكر وعمر آزادشدگان را بيش از مسلمانان باسابقه استخدام كردند.

خليفه عمر بن الخطابگفت: اگر به گذشته باز مى گشتم و از نو شروع مى كردم يك نفر از آزادشده ها را به كار نمى گرفتم.(694)

عمر بعد از مجروح شدنسخن مهمى به عثمان گفت: گويا مى بينم قريش بخاطر دوست داشتن تو، اين امر(خلافت) را به گردن تو انداخته است. و تو بنى اميّه و بنى ابى معيط را برگردن مردم سوار كرده و در غنائم، آنان را مقدّم داشته اى.(695)

و قبل از مردن، عثمانرا به كشته شدن در اثر هجوم مردم و ذبح شدن در بستر بخاطر بخشيدنِ بدونِ انصافِاموال به بنى اميّه، هشدار داد. و ظاهر خبر نشان مى دهد كه اين هشداربرگرفته از سخن رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) است.(696)و عده اى بر عمر بخاطر استخدام آزادشدگان احتجاج كردند كه در كتاب شرحنهج البلاغه گفتار آنان ذكر شده است:

ـ عجيب تر از آن،سخن عمر در پاسخ كسانى بود كه مى گفتند: تو يزيد بن ابى سفيان و سعيد بنالعاص و معاويه و فلان و فلان را كه از مؤلفه ى قلوبِ ازآزادشدگان و فرزندان آزادشدگان هستند به كار گرفتى و على و عباس و زبير و طلحه رارها كردى.

او گفت: اما على، اوهوشيارتر از آنست، و اما آن گروه از قريش، من مى ترسم در شهرها پراكنده شوندو فساد را در آنها زياد كنند.(697)

او عده اى راوالى نكرد چون مى ترسيد طمع نموده داعيه دار حكومت شوند. اما معلوم نيستچرا شش نفر را با شرايط مساوى در شورى نامزد خلافت نمود. آيا از اين كار، چيزىنزديكتر به فساد وجود دارد؟

انحطاط واليان و فسادو فسقشان بصورتى قابل توجه در زمان عثمان شروع شد; زمانى كه عبدالله بن عامر والىعثمان بر بصره و فارس، قسم ياد كرد اگر بر شهر استخر فارس دست يابد آنقدر بكشد تاخون از دروازه ى شهر جارىشود...

و يكى از امراى خود رادر يك لشكر بر استخر جانشين كرد تا شهر را حفظ كنند. پس مسلمانان شهر را نقب زدندو در غفلت كامل ناگهان مسلمانان را در شهر به همراه خود ديدند. آنگاه ابن عامر دركشتار آنها زياده روى كرد اما خون از دروازه جارى نمى شد، به او گفتندخلق را نابود ساختى، پس دستور داد آب آوردند و بر خون ريختند تا از دروازه جارىشد.(698)

وليد بن ابى معيط بهشيوه ى قُدّامةبن مظعون پيش رفت و شراب خورد و يك نفر جادوگر يهودى را آورد تا در مسجد كوفههنرنمائى كند...(699)

و عثمان، عبدالله بنابى سرح را (كه از طرف پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مورد لعنواقع شده بود) به عنوان والى آفريقا منصوب كرد...

اوج گرفتن حالت انحرافدر زمان عثمان منجر به رها شدن شراره ى انقلاب عليه خليفهدر كوفه و بصره و مصر گرديد.

و فرق بين دو حالت اينبود كه واليان از عمر بن الخطاب حساب مى بردند و از عثمان بن عفان هيچواهمه اى نداشتند، لذا عمر بر اداره ى دولتمسلط شد برخلاف عثمان كه اداره ى آنرا به مروانواگذار نمود.

و شايان ذكر است كهعمر بن الخطاب بر بعضى از اعمال خود پشيمان شد لكن هيچكدام را تغيير نداد...و نمونه ى آن،پشيمان شدن از بكار گرفتن آزادشدگان بود.

و ما معتقد هستيم كهصراحت باديه نشينى او باعث مى شد به خطاهاى خود اعتراف كند. لكن مبانىخاصى كه مطابق آنها حركت مى كرد، او را از تغيير روش خود باز مى داشت.

او به شايسته تربودن امام على (عليهالسلام)براى خلافت تصريح كرد و نص الهى درباره ى او و وصيّت پيامبرخدا محمد (صلىالله عليه وآله وسلم) به نفع او را، بيان كرد. لكن به نفع عثمان وصيّت نمود!

و تصريح كرد عثمانبنى اميه را بر گردن مردم حمل مى كند و مردم بر او قيام مى كنند واو را در بستر ذبح مى كنند ولى اين مطلب مانع از وصيت به نفع او نشد!

و به خطاى خود در بكارگرفتن آزادشدگان تصريح كرد، لكن آنرا تغيير نداد بلكه آنان را در كارشان باقىگذاشت!

عمر به عمروعاص خبرداد كه از استخدام او و رها كردن اصحاب بدر پشيمان است، اما گفته ى خود رااجرا نكرد، بلكه بر همان مبانى سابق خود در بكار گرفتن قريش و زيركان حيله گرعرب و ترجيح بنى اميّه بر ديگران ادامه داد، زيرا نقل شده است كه: عمر بهعمروعاص چنين نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم از بنده ى خدا عمر،امير مؤمنان به معصيتكار فرزند معصيتكار، بخاطر جرأت تو و مخالفت با پيمان من، ازتو بسيار تعجب كردم، من درباره ات با اصحاب بدر مخالفت كردم، اصحاب بدرى كهاز تو بهترند، و علت آنكه تو را انتخاب كردم، پاداش دادنم به تو و اجراى پيمانمبود ولى مى بينم كه به چيزهائى آلوده شده اى.(700)

و آزادشدگاه همانكسانى بودند كه فرار مسلمانان در جنگ حنين را طراحى كردند.(701)

واليان خليفه عمر

در اينجامى خواهيم نام و كار كارگزاران عمربن الخطاب را ذكر كنيم تاجهت گيرى سياسى و سطح روابط او با مهاجرين و انصار و ديگران دانسته شود. زيراهرگاه كسى بخواهد شخصى را بشناسد بايد اصحاب و همراهان او را بشناسد.

طبرى در تاريخ خود ذكرمى كند كه: عمر در سال اول خلافت، عبدالرحمن بن عوف را بر امور حج بكار گرفتو او با مردم حج بجا آورد و در تمام سالهاى بعد به تنهائى حج نمود و در اين سالكارگزاران عمر، بدين قرار بودند:

برمكّه: عتاب بن اُسيد(و ما در اين كتاب ثابت كرديم عتاب بن اسيد بهمراه ابوبكر با زهر كشته شد)

و بر طائف: عثمان بنابى العاص

و بر يمن: يعلى بنمنيه.

و بر بحرين: علاء بنالحضرمى.

و بر شام: ابوعبيده ى جراح(فهرى).

و بر ماليات كوفه وزمينهاى فتح شده آن: مثنى بن حارثة.(702)

و بر فلسطين: عمروعاص،و بعد از آنكه مصر را فتح نمود والى مصر گرديد.(703)

و در زمان قتل عمرواليان او از اين قرار بودند:

بر مكّه: نافع بنعبدالحارث خزاعى.

بر طائف: سفيان بنعبدالله ثقفى.

بر صنعاء: يعلى بناميّه.

بر كوفه: مغيرة بنشعبه.

بر بصره: ابوموسىاشعرى.

بر مصر: عمروعاص.

بر حمص: عمير بن سعد.

بر دمشق: معاويه بنابى سفيان.

بر بحرين: عثمان بنابى العاص ثقفى.(704)

بر اعراب جزيره: وليدبن عقبه بن ابى معيط.(705)

بلاذرى، جمعى از عمّالعمربن الخطاب را ذكر كرد كه عمر يك كفش آنها را گرفت و ديگرى را رها كرد، و آنهاعبارت بودند از:

نافع بن الحرث بن كلدهثقفى برادر ابوبكره.

حجاج بن عتيق ثقفى، اوعامل فرات بود.

جَزَء بن معاويه (عموىاحنف)، عامل سرّق بود.

بشر بن المحتفز، عاملجندى شاپور بود.

ابن غلاب بن الحرث ازبنى دهمان، عامل بيت المال اصفهان بود.

عاصم بن قيس بن الصلتسلَّمى، عامل مناذر بود.

سمرة بن جندب عاملبازار اهواز بود،(706)و مسلمانان بسيارى را در بصره به قتل رساند.(707) و او همانكسى بود كه چهارصد هزار درهم از معاويه گرفت تا روايت كند آيه اى در مذمت علىبن ابى طالب (عليه السلام) نازل شده است و آيه اى در مدح ابنملجم.(708)

نعمان بن عدى بن نضله ى كعبى كهعامل اطراف دجله بود.

مجاشع بن مسعود سلمى(داماد بنى غزوان) عامل زمين بصره و صدقات آن بود.

شبل بن معبد بجلى كهبعداً احمصى نام گرفت، عامل تحويل غنائم بود.

و ابومريم بن محرِّشحنفى، عامل رام هرمز بود.

اين گروه راابوالمختار، يزيد بن قيس در شعرى كه تقديم به عمر بن الخطاب كرد، ذكر نمود وگفت:

اُبَلِّغْأميرَالْمُؤمِنينَ رِسالةً *** فأَنْتَ اَمينُ اللّهِ فِى النَّهْىِ وَ الْأَمْرِ

وَ اَنْتَ اَمينُاللّهِ فينا وَ مَنْ يَكُنْ *** أَميناً لِرَبِّ الْعَرْشِ يَسْلِمْ لَهُ صَدْرى

فَلا تَدَعَنَّ أَهْلَالْرَساتيقِ وَ الْقُرى *** يُسيغُونَ مالَ اللّهِ فِى الْأَدْمِ وَ الْوَفْرِ

نامه اى را بهاميرمؤمنان مى فرستم. تو امين خدا در نهى و امر هستى. و تو امين خدا در ميانما هستى و هركس امين خداى عرش باشد سينه ام تسليم او مى شود. و اهلروستاها و دهات را رها نكن تا مال خدا را در نان خورشت بخورند و درثروت اندوزى...

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم)، مؤمنان را براى احراز مناصب، تعيين كرد و ابوبكر بسيارىاز بدكاران را تعيين نمود و به حساب آنها رسيدگى نمى كرد و عمر آنها را تعيينكرد و به حسابشان رسيدگى كرد و عثمان فقط بدكاران را تعيين كرد و از آنها حمايتكرد و دست آنها را باز گذاشت.

و بعضى از عمّال عمراين افراد هستند:

عثمان بن ابى العيصثقفى كه عامل بحرين بود و رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و ابوبكرو عمر او را بر بحرين بكار گرفتند.(709)

علاء حضرمى از حضرموتو هم پيمان بنى اميّه، پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)او را والى بحرين نمود و ابوبكر و عمر نيز او را بر آنجا بكار گرفتند. و در سالچهاردهم وفات يافت.

عمير بن سعد از بنىعمرو بن عوف و او عامل عمر بر حِمص بود.

نفيع بن الحرث بنكلده ثقفى (ابوبكره)، و او برادر مادرى زياد بن ابيه بود، او همان كسى بود كهشهادت به زناى مغيرة بن شعبه داد (و ابن اثير در اُسدالغابة و ابن حجر در الاصابةذكر نكرده اند عمر به او منصبى داده باشد) و در پى شهادت دادن ابى بكره، عمرمغيره را شلاق زد.

نافع بن عبدالحرثخزاعى، ابن اثير مى گويد: عمر او را بر مكه و طائف والى نمود.

او از مسلمانان فتحمكّه است و واقدى انكار كرد او صحبتى با پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم)داشته است.عمر او را امير مكّه نمود.(710)

و علت بركنارى او رااز طرف عمر ذكر كرده اند كه او نزد خليفه عمر آمد در حاليكه بر مكه برده ى خودعبدالرحمن بن أبزى را جانشين نموده بود.(711)

نافع بن الحارث بنكلده ثقفى، او برادر ابوبكرة و از شاهدانى بود كه بر زناى مغيره شهادت دادند.

در الاستيعاب واُسدالغابة و الاصابة ذكر نكرده اند عمر منصبى به او واگذار كرده باشد.

يعلى بن منية كه درروز فتح مكّه اسلام آورد و عمر او را بر قسمتى از يمن و عثمان او را بر صنعاء والىنمود.

او همان كسى است كهبراى يارى رساندن به عثمان آمد اما در راه رانش شكست.

سپس گفت: هركس براىخونخواهى عثمان خارج شود مخارجش به عهده من است. و زبير را به چهارصد هزار كمك كردو هفتاد نفر از مردان قريش را بهمراه برد و عايشه را بر شترى كه بر آن در جنگ حاضرشد حمل نمود.

سپس در جنگ جمل بهمراهعايشه حاضر شد، سپس از اصحاب على (عليه السلام)گرديد و در صفين بهقتل رسيد.(712)

حذيفه بن محصن علقائى.ابن شبّه مى گويد عمر او را والى يمامه كرد.

سفيان بن عبدالله بنربيعه ى ثقفى. اوعامل عمر بر طائف بود.

مجاشع بن مسعودسُلَّمى. و او در دوران عمر فرمانده ى لشكرى بود كه شهرتوَّج را محاصره كرده بود و آن شهر را فتح كرد و در روز جمل در بصره در سپاه عايشهكشته شد.(713)

و از واليان عمر، سمرةبن جندب و عاصم بن قيس و حجاج بن عتيك و نافع بن الحرث و سعيد بن العاصبودند.

سمرة بن جندب از غطفانبود و بهمراه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) جنگيد و معاون زيادبن ابيه بود كه او را در بصره و كوفه بكار مى گماشت. و گفته مى شود كهدر سال پنجاه و هشت و به قولى پنجاه و نه و به قولى اول سال شصت به هلاكت رسيد.ابن عبدالبر مى گويد: او در ديگى پر از آب داغ افتاد، و اين مطلب تصديقفرمايش رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) است كه به او و بهابوهريره و ابومحذوره فرمود: آخرين شما در مردن، در آتش است.(714)

سمره بخاطر سرمازدگىشديدى كه به او رسيده بود، خود را با نشستن بر روى ديگ پر از آب داغ معالجهمى كرد، پس در ديگ افتاد و به هلاكت رسيد.

طبرى از طريق محمد بنسليم نقل مى كند كه گفت: از انس بن سيرين سؤال كردم، آيا سمره، كسى را كشتهبود؟ گفت: آيا كسانى كه سمره آنان را كشته بود به شماره مى آيند؟(715)

سمره هنگامى كه معاويهاو را عزل كرد گفت: خدا لعنت كند معاويه را، بخدا سوگند اگر خدا را همانطورى كهمعاويه را اطاعت كردم، اطاعت مى كردم هرگز مرا عذاب نمى كرد.(716)

و جَزَء بن معاويه بنحصين (عموى احنف بن قيس)، او والى اهواز بود و گفته مى شود با پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) صحبتى داشت و گفته مى شود صحبت او صحت ندارد.(717)

از اتفاقات غريب آنستكه دو سفير و فرستاده ى قريش به پادشاه حبشه والى دو ولايت بسيار مهمشدند. آندو عمروعاص و عبدالله بن ربيعه ى مخزومى بودند ومهاجرين به حبشه سرباز آندو گرديدند.

عمر از بنى اميهو بنى ابى معيط عده اى از واليان را منصوب كرد، آنان عبارت بودند از:معاوية بن ابى سفيان، يزيد بن ابى سفيان، وليد بن عقبه و عتبة بنابى سفيان، و سعيد بن العاص، و عثمان را وزير خود قرار داد، بنابراين در زمانعمر و عثمان وزارت در اختيار آنها بود.

و از افرادى كه رسولخدا (صلىالله عليه وآله وسلم) آنان را لعن نمود و قرآن تفسيقشان كرد و جزئى از دستگاهدولت شدند، معاوية بن ابى سفيان و وليد بن عقبة بودند، سپس عثمان دو نفر ديگررا به آندو افزود (مروان و ابوسرح) پس يكى را وزير اول خود و دومى را والى برآفريقا نمود.

و از واليانى كه خليفهعمر او را مورد اتهام قرار داد، مغيرة بن شعبه بود كه او را متهم به فسق كرد وابوهريره بود كه او را متهم به سرقت نمود.

معظم واليان عمر ازآزادشدگان يا از تازه مسلمانى بودند كه اندكى قبل از فتح مكه اسلام آوردند و آنانعبارت بودند از:

نافع بن عبدالحرثخزاعى، او والى مكه بود.

و بخاطر طولانى بودنمدت حكومت عمر ولايت بر مكّه را چند نفر به عهده گرفتند.

قنفذ، او والى مكّهبود.

عتاب بن اسيد بنابى العيص بن اميّه ى اموى، او والى برمكّه و طائف بود.

يعلى بنى اميّه ى تميمى،او والى بر صنعاء بود.

حذيفه بن محصنالعلقاء، او والى يمامه بود.

سفيان بن عبدالله بنابى ربيعه ى ثقفى، واو والى بر طائف بود.

جَزَء بن معاوية بنحصين، او والى اهواز بود.

معاوية بنابى سفيان، او والى بر شام بود.

وليد بن عقبة بنابى معيط، او والى بر اعراب جزيره بود.(718)

او همان كسى است كهدرباره اش آيه ى (إنْ جائَكُمْ فاسِقٌبِنَبَأ فَتَبَيَّنُوا)(719) يعنى«هرگاه فاسقى برايتان خبرى آورد تحقيق كنيد»، نازل شد.

يزيد بنابى سفيان، او والى بر شام بود.

عتبة بنابى سفيان، او والى بر طائف بود. و سعيد بن العاص.(720)

و از كسانى كه در هجومآوردن به خانه ى حضرتفاطمه ى زهرا (عليهاالسلام)دختر رسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم) شركت كردند و به وزارت رسيدند و راويان نيز آنرا تأييدكرده اند، اين افراد هستند:

محمد بن مسلمة كهنماينده ى عمر برواليان بود،(721)و عبدالرحمن بن عوف و مغيرة بن شعبه كه او والى بحرين و پس از آن بصره و پس از آنكوفه بود.

قنفذ بن جدعان، اووالى مكّه بود.(722)

سلمة بن سلامه، اووالى يمامه بود.(723)

زياد بن لبيد، او والىحضرموت بود.(724)

و خالد بن وليد(725)و عثمان بن عفان.(726)

و معاوية بنابى سفيان و عمروعاص در هجوم بر خانه ى فاطمه (عليهاالسلام)شركتكردند.(727)

عمر از رجال جنگ بدر واحد كسى را بجز سلمان فارسى و حذيفة بن اليمان و عمار ياسر و سعد بن ابى وقاص و قدّامةبن مظعون، تعيين نكرد. و مدت زمان حكومت اين پنج نفر اندك بود.

عمر واليان خود رادوست مى داشت. لذا از عثمان خواست واليان خود را تا يك سال بعد از مردنش باقىبگذارد.(728)

خلاصه ى صفاتواليان عمر بن الخطاب بدين قرار است:

خداوند تعالى وليد بنعقبه را در قرآن فاسق شمرد و عمر او را بعنوان والى معيّن نمود.

در فتح مكّه پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) خواستار كشتن سگ فاسق عبدالله بن ابى سرح شد و عمر اورا والى خود نمود.(729)

خداوند تعالى و پيامبراو (صلىالله عليه وآله وسلم)، معاويه و يزيد و عتبه را لعنت نمودند.

عمر و ساير مسلمانانمغيره را فاسق شمردند و به كفر و الحاد نسبت دادند. خداوند تعالى عمروعاص را فاسقشمرد و أبْتَر ناميد و رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) او رالعنت كرد و عمر او را به معصيتكار توصيف نمود و مسلمانان او را به كفر و الحادمتهم نمودند، و با اين همه عمر او را به حكومت مصر منصوب كرد.

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) ابوموسى اشعرى را به نفاق متهم كرد و همچنين على (عليهالسلام)و ساير مسلمانان او را به نفاق متهم كردند.(730)

عمر و على (عليهالسلام)و مسلمانان ابوهريره را به دروغ گفتن و سرقت متهم كردند و عمر او را والى بحرين وبعد از آن والى عمان نمود.(731)

و بعضى از آنان مثلوليد بن عقبة بن ابى معيط و كعب الاحبار (مستشار عمر) و زيد بن ثابت(732)،اصل يهودى داشته و متهم بودند و در همان حال واعظ دولت، تميم دارى بود كهاصلا مسيحى بود و تمايلات مسيحى داشت.(733)

و معظم واليان عمر ازآزادشدگان تشكيل مى شدند يا از كسانى كه تا قبل از دو جنگ بدر و احد مسلماننشده بودند و يا از كسانى كه شركت فعّال در جنگ با اسلام و مسلمين داشتند مانندعمروعاص و ابى ربيعه و معاويه.


[642]-تهذيب الكمال، المزى 9/364

[643]- سيره ابندحلان 1/256

[644]-المستدرك، حاكم 3/634

[645]- امالىصدوق 132

[646]- التنبيهو الاشراف، مسعودى 261

[647]- التنبيهوالاشراف ص 267

[648]- التنبيهو الاشراف ص 270

[649]- الايضاح،فضل بن شاذان 38-41

[650]- شرحنهج البلاغه ابن ابى الحديد 4/80

[651]- تاريخطبرى 3/302

[652]- الامامةو السياسة ابن قتيبه 1/11

[653]- شرحنهج البلاغه، ابن ابى الحديد 3/409، خطبه ى شقشقيه

[654]- تاريخطبرى 3/302

[655]- شرحنهج البلاغه، ابن ابى الحديد 6/30

[656]-نهج البلاغه، كتاب 53

[657]- صفين ص500

[658]- تاريخطبرى 4/52 چاپ اعلمى

[659]- صحيحمسلم، باب «الامر بلزوم الجماعة» از كتاب «الامارة»، صحيح بخارى، مسند احمد بنحنبل 2/70، 83، 97

[660]- صحيحترمذى 2/301، صحيح نسائى 2/271، صحيح ابن ماجه ص 12، حلية ابى نعيم 4/185،مستدرك الصحيحين 3/129

[661]- الكاملفى التاريخ، ابن اثير 2/81

[662]- نسب قريشص 322

[663]-تاريخ الخلفاء، سيوطى 194

[664]-الاستيعاب، بن عبدالبر 3/472

[665]- شرحنهج البلاغه، ابن ابى الحديد 3/115، رسالة النزاع و التخاصم، مقريزى 51،اضواء على السنة المحمديه، ابوريّة ص 185

[666]- رسالةالنزاع و التخاصم، اضواء على السنة المحمديه، ابوريّه، 185

[667]- تاريخيعقوبى 2/153

[668]- شرحنهج البلاغه، ابن ابى الحديد 6/61

[669]- شرحنهج البلاغه ابن ابى الحديد 6/282

[670]- عبقريهعمر 61

[671]- عبقريةعمر 62، العقد الفريد 3/68

[672]- شرحنهج البلاغة ابن ابى الحديد 10/230

[673]- الاصابة،ابن حجر 1/580

[674]- كتابالمفاخرات، زبير بن بكار، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 2/105

[675]- همانمصدر 2/107، كتاب الماخرات، زبير بن بكار

[676]- الامالى،ابوالعباس احمد بن يحيى ثعلبى

[677]- المعارفص 586

[678]-كتاب المفاخرات، زبير بن بكار، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد2/105

[679]- شرحنهج البلاغه ابن ابى الحديد 3/107، تاريخ طبرى 5/30، قصص العرب2/363، الكامل، ابن اثير 3/63 ،  288

[680]-مروج الذهب مسعودى 2/353

[681]- تاريخطبرى 6/94، حوادث سال 41 هجرى كامل ابن اثير 3/143، حوادث سال 41 هجرى، اُسدالغابة4/215، الاستيعاب، قسم سوم / 1289 شماره 2134

[682]- البدايةو النهايه 8/107، حوادث سال 59 هجرى

[683]- تاريخطبرى 5/94، حوادث سال 38 هجرى

[684]-اُسدالغابة 4/215، تاريخ ابن كثير 8/101

[685]- الاصابة3/249، الدرجات الرفيعة 335

[686]-اُسدالغابة 4/425، الدرجات الرفيعة ص 335 به نقل از كتاب الغاراتِ ابراهيم بن سعيدثقفى ص 139

[687]-تاريخ الخلفاء، سيوطى 141

[688]- تاريخالخلفاء سيوطى 128

[689]- شرحنهج البلاغه 12/43

[690]- شرحنهج البلاغه، ابن ابى الحديد 12/43

[691]- شرحنهج البلاغة، ابن ابى الحديد 12/43

[692]- شذراتالذهب حوادث سال 21 هجرى

[693]- شرحنهج البلاغة 4/568

[694]-ربيع الابرار 4/219

[695]- شرحنهج البلاغه، ابن ابى الحديد 1/62 ، 1/185

[696]- همانمصدر

[697]- شرحنهج البلاغه ابن ابى الحديد 9/30

[698]- تاريخذهبى 3/326

[699]-الاستيعاب، ابن عبدالبر 4/1554، اُسدالغابة، ابن اثير 5/452، مسند احمد 1/144

[700]- تاريخالخلفاء سيوطى 142

[701]- السيرةالحلبية 3/108

[702]- اما مثنىدر جنگ قادسيه كشته شد و سعد بن ابىوقاص با همسر او ازدواج كرد، و او همان زنى بودكه در قادسيه مى گفت: واى بر مثنى، مسلمانان مثنى را امروز از دست دادند، پسسعد او را سيلى زد

[703]- او قبلاز مردن اين دعا را خواند: اللهم انك امرتنى فلم ءأتمر و زجرتنى فلم انزجر: اللهملاقوى فانتصر و لابرىء فاعتذر و لامستكبر بل مستغفر لا اله الا انت، اسدالغابة4/147

[704]- تاريخطبرى 3/304

[705]- تاريخطبرى 3/327

[706]- او همانكسى است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از او خواست تا درخت خرمايش را كه درخانه ى يكى ازمسلمانان بود و از وارد شدن بى اجازه سمرة ناراحت مى شد بفروشد و يا درجاى ديگر درخت ديگرى به او بدهد يا در بهشت درختى به او عطا كند و او تمامپيشنهادهاى پيامبر بشريت (صلى الله عليه وآله وسلم) را نپذيرفت.

[707]- تاريخطبرى 6/132، لسان العرب، ابن منظور 2/294

[708]- شرحنهج البلاغه، ابن ابى الحديد 1/361

[709]-اُسدالغابة ج 3

[710]- الاصابة،ابن حجر 3/545

[711]-اُسدالغابة، ابن اثير 5/300

[712]- مختصرتاريخ ابن عساكر، ابن منظور 28/58

[713]-اُسدالغابة 5/60

[714]- الاصابة،ابن حجر 2/79

[715]- تاريخطبرى 6/132

[716]- از طريقعمر بن شبة روايت شده است.

[717]-اُسدالغابة ابن كثير 1/337

[718]- تاريخطبرى 3/327 چاپ الاعلمى

[719]- سورهحجرات، آيه 8، و هيچ خلافى بين مفسرين قرآن وجود ندارد كه اين آيه درباره ى او نازلشده است، اُسدالغابة، ابن اثير 5/451، الاصابة، ابن حجر 3/637، و امام حسن (عليهالسلام) او را به يهود نسبت داد و فرمود: «تو را به قريش چه كار؟ تو كافرى از اهلصفوريه هستى و بخدا قسم تو در تولد از كسى كه ادعا مى كنى فرزند او هستىبزرگترى» كتاب المفاخرات، زبير بن بكار، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد2/104، چاپ سوم دارالفكر

[720]- شرحنهج البلاغه ابن ابى الحديد 2/29

[721]- شرحنهج البلاغة، ابن ابى الحديد، 6/48، السقيفه و فدك، الجوهرى ص 51

[722]- حاشيه ى الملل والنحل شهرستانى 1/53، الوافى بالوافيات 6/17، الامامة و السياسة، ابن قتيبة 1/12

[723]- السقيفة،ابوبكر جوهرى، الامامة و السياسة، ابن قتيبة 1/11

[724]- شرحنهج البلاغة ابن ابى الحديد 6/48

[725]- السقيفةو فدك، ابوبكر جوهرى ص 51

[726]-الاختصاص، شيخ مفيد 184-187 چاپ كتابخانه شيخ صدوق

[727]- صفين،منقرى ص 163

[728]- تاريخابى الفداء 1/333

[729]- البدايةو النهاية 4/340

[730]- به شرححال ابوموسى اشعرى در همين كتاب مراجعه كنيد.

[731]- به شرححال ابوهريره در همين كتاب مراجعه كنيد.

[732]- به شرححال اين افراد در همين كتاب مراجعه كنيد.

[733]- شرح حالاو را در همين كتاب مطالعه كنيد.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation