بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 6, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     002 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     007 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     018 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     019 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     020 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     021 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     022 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     023 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     024 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد ششم
 

 

 
 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  468

كه كسى كه با آن آشتى باشد بزودى محروب خواهد شد يا در حقيقتمحروبست، و «مالك آن مملوكست» يعنى بايد مملوك هوا و هوس خود باشد تا مالك آن شود،يا اين كه هر كه مالك آن شود مملوك آنها گردد، و «ميراث آن متروكست» يعنى آنچه ازآن بكسى برسد كه آن بمنزله ميراثيست كه از آن باو رسيده باشد بزودى واگذاشتهمى‏شود و ترك آن مى‏شود.

11004 يا أيّهاالنَّاس إنّه لم يكن للَّه سبحانه حجّة فى أرضه أوكد من نبيّنا محمّد صلّى اللَّهعليه و آله، و لا حكمة أبلغ من كتابه القرآن العظيم، و لا مدح اللَّه تعالى منكمإلّا من اعتصم بحبله، و اقتدى بنبيّه، و إنّما هلك من هلك عند ما عصاه و خالفه واتّبع هواه، فلذلك يقول عزّ من قائل: فليحذر الّذين يخالفون عن أمره أن تصيبهمفتنة أو يصيبهم عذاب أليم. اى مردمان بدرستى كه نبوده از براى خداى سبحانه حجّتىدر زمين او محكمتر از پيغمبر ما محمّد-  رحمت كناد خدا بر او و آل او-  و نه حكمتىرساتر از كتاب او قرآن عظيم، و نه مدح كرده خداى بلند مرتبه از شما مگر كسى را كهچنگ در زده باشد بريسمان او، و اقتدا كرده باشد بپيغمبر او، و بدرستى كه هلاك نشدههر كه هلاك شده مگر نزد نافرمانى او و مخالفت با او و متابعت هواى خود پس از براىاين مى‏گويد «عزّ من قائل»: پس بايد كه حذر كنند آنانكه مخالفت ميكنند از فرمان خدااين را كه برسد بايشان فتنه يا برسد بايشان عذابى دردناك، «حجّت» بمعنى برهانست، وپيغمبران را حجّت مى‏گويند، باعتبار اين كه برهانهايند از جانب خداى تعالى بر آنچهمى‏خوانند مردم را بآن و بر حقّيّت آن، باعتبار اظهار معجزاتى كه دلالت بر صدقايشان ميكنند، و اين كه حق تعالى را در زمين حجّتى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  469

محكمتر از پيغمبر ما صلّى اللّه عليه و آله نبوده، باعتباركثرت معجزات آن حضرت است، يا اخبار پيغمبران سابق نيز از او، و نسخ دين او همهاديان را و بقاى آن تا قيامت، و «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى علم راست درستاست، و اين كه هيچ حكمتى رساتر از قرآن مجيد نبوده، باعتبار اينست كه آن همه علومو معارف و احكام كه از آن مستفاد مى‏شود از هيچ يك از كتب آسمانى مستفاد نمى‏شودچنانكه بتتبّع آنها ظاهر مى‏شود، و «چنگ در زدن بريسمان خدا» كنايه است از متوّسلشدن باطاعت و فرمانبردارى او كه بسبب آن برسد آدمى بمراتب بلند و درجات عاليه،مانند كسى كه چنگ در زند بريسمانى و بالا رود بجائى كه خواهد، «پس از براى اينمى‏گويد» يعنى خدا و بنا بر معلوميّت قائل ذكر نشده و اكتفا شده بتعظيمى كه شده كهآن «عزّ من قائل» است يعنى عزيزست بحسب گويندگى يعنى عزيز گوينده است و اينجمله‏ايست كه از براى تعظيم حقّ تعالى بعد از نقل قول او مى‏گويند مانند «عزّ وجلّ» كه بعد از ذكر او تعالى شأنه مى‏گويند و «فليحذر، تا آخر» قول حق تعالى استكه فرموده در قرآن مجيد  و غرض از نقل آن استشهادست از براى بدى مخالفت حق تعالى وبودن آن سبب هلاكت، زيرا كه در آن تصريح شده باين كه آنان كه مخالفت فرمان اوميكنند بايد كه حذر و انديشه كنند از اين كه برسد بايشان فتنه يعنى در دنيا، ياعذابى دردناك يعنى در آخرت.

11005 يا أيّهاالنَّاس اقبلوا النّصيحة ممّن نصحكم، و تلقّوها بالطّاعة ممّن حملها اليكم، واعلموا أنّ اللَّه سبحانه لم يمدح من القلوب الّا أوعاها للحكمة، و من النَّاسالّا أسرعهم إلى الحقّ إجابة، و اعلموا أنّ الجهاد الأكبر جهاد النّفس، فاشتغلوابجهاد أنفسكم تسعدوا،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  470

و ارفضوا القال و القيل تسلّموا، و أكثروا ذكر اللَّه تغنموا،و كونوا عباد اللَّه  إخوانا تسعدوا لديه بالنّعيم المقيم. اى مردمان قبول كنيدنصيحت را از هر كه نصيحت كند شما را، و بر خوريد آن را بطاعت از هر كه بار كند آنرا بسوى شما، و بدانيد اين را كه خداى سبحانه مدح نكرده از دلها مگرنگاهدارنده‏ترين آنها را براى حكمت، و از مردم مگر شتابنده‏ترين ايشان را بسوى حقّاز راه اجابت، و بدانيد كه جهاد بزرگتر جهاد با نفس است، پس مشغول شويد بجهاد بانفسهاى خود تا اين كه نيكبخت گرديد، و ترك كنيد قال و قيل را تا اين كه سالممانيد، و بسيار كنيد ذكر خدا را تا اين كه غنيمت يابيد، و بوده باشيد بندگان خدابرادران يكديگر تا اين كه فيروزى ياييد نزد او بنعمت پاى بر جاى، «از هر كه باركند آن را بسوى شما» يعنى بار كند آن را بر خود و بياورد بسوى شما، و «بر خوريدآنرا بطاعت» مراد اينست كه نصيحت را از او بعنوان طاعت و قبول آن باطاعت وفرمانبردارى صاحب آن بپذيريد، و «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى علم راست درستاست، و «از راه اجابت» يعنى شتابنده‏ترين ايشان بسوى حق بحسب اجابت كردن و قبولكردن آن، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه از براى اجابت كردن، و «قال و قيل» هردو بمعنى سخن گفتنست و مراد در اينجا منازعه و مجادله كردن با مردمست بزبان يامطلق سخن گفتن بسيار، و مراد به «ذكر خدا» ياد اوست خواه بزبان باشد و خواه در دل،و «بوده باشيد بندگان خدا برادران» يعنى بندگان فروتنى كننده از براى خدا برادرانبا يكديگر و ممكن است كه ترجمه اين باشد: و بوده باشيد اى بندگان خدا برادران بايكديگر.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  471

حرف ياء بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف ياء بلفظ مطلق يعنى بالفاظ مختلفه. فرموده است آنحضرت عليه السّلام:

11006 يبلغالصّادق بصدقه ما لا يبلغه الكاذب باحتياله. مى‏رسد راستگو بسبب راستى خود به آنچه نمى‏رسد بآن دروغگو بحيله كردن خود، و غرض اينست كه در هر باب راستگوئى بهترستاز دروغگوئى و حيله كردن، زيرا هر چند كسى دروغ گويد و حيله كند از براى دفع ضررىيا جلب نفعى نمى‏رسد به آن چه مى‏رسد بآن راستگو از دفع ضرر يا جلب نفع.

11007 يكرمالعالم لعلمه، و الكبير لسنّه، و ذو المعروف لمعروفه، و السّلطان لسلطانه. گرامىداشته مى‏شود عالم از براى علم او، و پير از براى سنّ او، و صاحب احسان از براىاحسان او، و سلطان از براى سلطنت او، مراد اينست كه هر يك از ايشان را بايد گرامىداشت باعتبار آن مزيّتى كه دارد.

11008 ينبى عنعقل كلّ امرى‏ء ما ينطق به لسانه. خبر مى‏دهد از عقل هر مردى آنچه گويا مى‏شود بآنزبان او، يعنى قدر عقل‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  472

و زيركى هر مردى را از سخنان او استنباط مى‏توان كرد.

11009 يتفاضلالنَّاس بالعلوم و العقول، لا بالأموال و الاصول. افزونى مى‏دارند مردم بر يكديگربعلمها و عقلها، نه بمالها و اصلها و نژادها.

11010 يحتاجالامام الى قلب عقول، و لسان قؤول، و جنان على اقامة الحقّ صؤول. محتاج ميباشدامام بدلى بسيار دريابنده، و زبانى بسيار كامل در گفتار، و دلى بر اقامت حق و برپاى داشتن آن بسيار بر جهنده، يعنى دلير، و پوشيده نيست كه: احتياج در اوّل و سيّمهر دو بدل است نهايت در اوّل باين كه دل او بسيار دريابنده باشد و در كمال فطنت، ودر سيّم باين كه دلير باشد بر اقامت حقّ و فتور و سستى نداشته باشد در آن، و قبل ازينمذكور شد كه  نسبت دريافت بدل يا بر سبيل حقيقت است چنانكه مذهب متكلّمين است و يابر سبيل اجراء كلام بر نحو جارى ميانه مردم هر چند بر خلاف تحقيق باشد، و يا اينكه مراد به «دل» نفس ناطقه است و نسبت دليرى نيز مبنى بر يكى از اين وجوه است.

11011 يفسداليقين الشّكّ و غلبة الهوى. فاسد مى‏سازد يقين را شكّ و غلبه هوى، مراد يقينبأحوال مبدأ و معادست و اين كه فساد آن يا بشكّ است و اين ظاهرست چه با عروض شكّيقين باقى نمى‏ماند و يا بغلبه هوى و خواهش است كه باعث اين مى‏شود كه عمل بر وفقآن يقين نشود اين نيز فساديست از براى آن و يا اين كه بتدريج باعث فساد و زوال آنبشود.

11012 يفسدالطّمع الورع، و الفجور التّقوى. فاسد ميكند طمع پرهيزگارى را و فجور تقوى را،«فجور» بمعنى مطلق فسق‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  473

و خصوص دروغ هر دو آمده و «تقوى» نيز بمعنى ورع و پرهيزگاريستيا ترس از خدا، پس اگر مراد بفجور معنى اوّل باشد ظاهر اينست كه «تقوى» بر معنىدويم حمل شود و اين كه فسوق بتدريج فاسد و زايل ميكند ترس از خدا را، زيرا كه بنابر معنى اوّل فاسد كردن فسق آن را امر ظاهريست و محتاج ببيان نيست، و اگر مرادخصوص دروغ باشد باز تقوى بر همان معنى محمول مى‏تواند شد و بر معنى پرهيزگارى نيزحمل مى‏توان كرد كه غرض بيان فسق بودن كذب باشد و منافات آن با پرهيزگارى.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف كسى كه مذمّت فرمودهاو را:

11013 يحبّ أنيطاع و يعصى، و يستوفى و لا يوفى، يحبّ أن يوصف بالسّخاء و لا يعطى، و يقتضى و لايقتضى . دوست مى‏دارد كه اطاعت كرده شود و عصيان ميكند، و استيفا ميكند و ايفانمى‏كند، دوست مى‏دارد كه وصف كرده شود بسخاوت و عطا نمى‏كند، و اقتضا ميكند واقتضا كرده نمى‏شود يعنى مى‏خواهد كه مردم اطاعت و فرمانبردارى او كنند و با وجوداين خود عصيان حق تعالى و نافرمانى او ميكند و اين موافق است با مذهب حقّ‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  474

اماميّه كه امام كه بر مردم واجب باشد اطاعت او بايد كه معصومباشد و بهيچ وجه عصيان نكند، و «استيفا ميكند» يعنى حقّ خود را كه بر كسى داشتهباشد استيفا ميكند و تمام مى‏گيرد و حقّى كه ديگرى بر او داشته باشد چنان تمام پسنمى‏دهد بلكه نمى‏دهد يا ناقص مى‏دهد، و «اقتضا ميكند» يعنى طلب پس دادن حقّ خودميكند از ديگران و كسى طلب پس دادن حقّ خود نمى‏كند از او از ترس از او، يا از راهاين كه نوميدند از پس دادن او، و اين بمنزله تأكيد «يستوفى و لا يوفى» است.

11014 يستثمرالعفو بالإقرار أكثر ممّا يستثمر بالاعتذار. ميوه داده مى‏شود عفو باقرار زياده ازآنچه ميوه داده مى‏شود باعتذار، مراد اينست كه هر گاه كسى گناهى نسبت بكسى كردهباشد بهتر اينست كه اقرار كند نزد او بگنهكارى خود، زيرا كه اين بيشتر باعث عفو ودرگذشتن او مى‏شود از اين كه عذرى بگويد از براى آن.

11015 يغتنممؤاخاة الأخيار، و يجتنب مصاحبة الأشرار و الفجّار. غنيمت شمرده مى‏شود برادرىنيكان، و كناره كرده مى‏شود مصاحبت بدان و فاسقان، يعنى بايد غنيمت شمرده آن را، وكناره كرد از اين.

11016 يسّروا ولا تعسّروا، و خفّفوا و لا تثقّلوا. آسان كنيد و دشوار مكنيد، و سبك گردانيد وسنگين مگردانيد، يعنى آسان گردانيد كار خود را، و سبك گردانيد بار خود را در أمورو اشتغال دنيوى بتخفيف در آنها بقدر مقدور، و دشوار و گران مگردانيد بطلب زيادتيهاو ارتكاب اشغال غير ضروريّه.

11017 يبتلىمخالط النّاس بقرين السّوء و مداجاة العدوّ. گرفتار مى‏شود آميزش كننده با مردمبهمنشين بد و مدارا كردن با دشمن،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  475

مراد ترغيب در ترك آميزش با مردم است و اين كه آميزش با ايشاننمى‏شود كه گرفتار نسازد باينها.

11018 يحتاجالاسلام الى الايمان. محتاجست اسلام بسوى ايمان، يعنى در مسلمانى مجرّد اقراربزبان كافى نيست بلكه ايمان نيز يعنى تصديق بدل مى‏بايد، يا اين كه اسلام يعنىاقرار بشهادتين كافى نيست در دين بلكه ايمان نيز مى‏بايد يعنى اقرار بائمّه اطهارنيز.

11019 يحتاجالايمان الى الايقان. محتاجست ايمان بسوى يقين كردن، يعنى باين كه بمرتبه يقينبرسد يعنى جزمى كه از روى دليل و برهان باشد.

11020 يحتاجالعلم الى العمل. محتاجست علم بسوى عمل، زيرا كه علمى كه با عمل نباشد سودى نداردبلكه باعث زيادتى وزر و وبال مى‏شود بلكه باقى نيز نمى‏ماند و بتدريج مبدّل مى‏شودبجهل چنانكه مكرّر مذكور شد.

11021 يحتاج ذوالنَّائل الى السّائل. محتاجست صاحب عطا بسوى سائل تا اين كه عطا كند باو و باعثبقاى نعمت او و زيادت آن و مزيد عمر و تحصيل اجر و ثواب بشود.

11022 يحتاجالايمان الى الاخلاص. محتاجست ايمان بسوى اخلاص، يعنى خالص و صاف گردانيدن آن ازبراى خدا، و آميخته نساختن آن بأغراض دنيوى.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  476

11023 يمتحنالمؤمن بالبلاء كما يمتحن بالنَّار الخلاص . آزمايش كرده مى‏شود مؤمن ببلا چنانكهآزمايش كرده مى‏شود بآتش خلاص، مراد بخلاص بكسر خاء  طلا و نقره است كه در بوتهخالص كنند آن را از غشّ.

11024 يحتاجالعلم الى الحلم . محتاجست علم بسوى حلم، زيرا كه زينت آن مى‏شود و علمى كه با حلمنباشد فضيلتى ندارد.

11025 يحتاجالعلم الى الكظم. محتاجست علم بسوى فرو خوردن خشم، يعنى بصبر كردن بر تعب و زحمتآن.

11026 يمتحنالرّجل بفعله لا بقوله. آزمايش كرده مى‏شود مرد بكردار او نه بگفتار او.

11027 ينبى‏ء عنقيمة كلّ امرى‏ء علمه و عقله. خبر مى‏دهد از بهاى هر مردى علم او و زيركى او، يعنىقيمت هر مردى باندازه علم او و زيركى اوست.

11028 ينامالرّجل على الثّكل، و لا ينام على الظّلم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  477

مى‏خوابد مرد بر مرگ فرزند و نمى‏خوابد بر ظلم، غرض اينست كهألم و درد ظلم زياده از مرگ فرزندست پس آن را سهل نبايد شمرد و از مظلوم بر حذربايد بود.

11029 يومالمظلوم على الظّالم أشدّ من يوم الظّالم على المظلوم. روز مظلوم بر ظالم سخت‏ترستاز روز ظالم بر مظلوم، مراد به «روز مظلوم» روزيست كه حق تعالى بازخواست ظلم او رااز ظالم بكند.

11030 يشفيك منحاسدك أنّه يغتاط عند سرورك. شفا مى‏دهد ترا از رشك برنده تو اين كه او خشمناكبگردد نزد شادمانى تو، مراد اينست كه همين كافيست در شفاى تو از درد كدورتى كه ازرشك برنده بر تو داشته باشى اين كه او بمجرّد شادمانى تو خشمناك مى‏گردد بى اين كهتو بدى نسبت باو بكنى پس در انتقام از او بهمين بايد اكتفا كرد و تلافى ديگر نبايدبلكه همواره خود را باو شادمان بايد نمود تا او در آتش خشم بسوزد و بگدازد.

11031 ينبى‏ء عنفضلك علمك، و عن افاضلك بذلك. خبر مى‏دهد از افزونى مرتبه تو علم تو، و از احسانتو عطاى تو، يعنى افزونى مرتبه تو بقدر علم تست، و احسان تو بقدر عطا و دهش تو.

11032 يغلبالمقدار على التّقدير حتّى يكون الحتف فى التّدبير. غلبه ميكند مقدار بر تقدير تااين كه مى‏گردد يا ميباشد مرگ در تدبير، مراد به «مقدار» مقدار و اندازه حتمى استكه حق تعالى از براى عمر كسى قرار داده باشد و مراد به «تقدير» تقدير اينست كهآدمى خود كند از براى شفاى خود يا افزونى عمر خود، و مراد اينست كه آن مقدار حتمىتخلّف نمى‏كند و غلبه ميكند بر همه تقديرات آدمى تا اين كه گاه مى‏شود كه مرگ درتدبيرى مى‏شود كه او ميكند از براى شفا يا بقاى خود، و همان علّت مرگ او مى‏شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  478

و در نهج البلاغه چنين نقل شده: تذلّ الامور للمقادير حتّىيكون الحتف فى التّدبير.

رام مى‏شود كارها از براى اندازه‏ها تا اين كه ميباشد هلاك درتدبير، يعنى كارها رام و نرم ميشوند از براى تقديراتى كه حق تعالى حتما فرمودهباشد و مطيع و منقاد آنها مى‏گردند تا اين كه گاه مى‏شود كه هلاك كسى كه حق تعالىحتما تقدير آن كرده باشد در تدبيرى مى‏شود كه او خود از براى حفظ خود بكند.

11033 يجرىالقضاء بالمقادير على خلاف الاختيار و التّدبير. روان مى‏شود حكم خدا باندازه‏ها وبر خلاف اختيار و تدبير، اين نيز نزديك بمضمون فقره سابقست و اين كه مقدار واندازه كه حتما حق تعالى از براى هر چيز از عمرها و روزيها و دولتها و امثال آنهاقرار داده باشد تخلّف آن ممكن نيست و حكم خدا بآن روان مى‏شود بر خلاف اختيار وتدبير بنده.

11034 يعجبني أنيكون الرّجل حسن الورع، متنزّها عن الطّمع، كثير الاحسان، قليل الامتنان. خوشمى‏آيد مرا اين كه بوده باشد مرد نيكو پرهيزگارى، پاكيزگى جوينده از طمع، بسياراحسان، كم امتنان.

11035 يعجبني منالرّجل أن يعفو عمّن ظلمه، و يصل من قطعه، و يعطى من حرمه، و يقابل الاساءةبالاحسان. خوش مى‏آيد مرا از مرد اين كه در گذرد از كسى كه ستم كرده باشد او را، وبپيوندد كسى را كه بريده باشد از او، و عطا كند كسى را كه محروم كرده باشد او را،و در برابر اندازد بدى را بنيكوئى.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  479

11036 يكثر حلفالرّجل لأربع، مهانة يعرفها من نفسه، أو ضراعة يجعلها سبيلا الى تصديقه، أوعىّلمنطقه فيتّخذ الأيمان حشوا و صلة لكلامه، أو لتهمة قد عرف بها. بسيار مى‏شودسوگند مرد از براى چهار چيز، خواريى كه ميداند آنرا از نفس خود، يا فروتنيى كهمى‏گرداند آنرا راهى بسوى تصديق خود، يا عجزى در كلام خود پس فرا مى‏گريد سوگندهارا پركننده و پيوندى از براى كلام خود، يا از براى تهمتى كه بتحقيق شناخته شدهباشد بآن، غرض منع از سوگند خوردن بسيارست در كلام، و اين كه آن ناشى مى‏شود ازيكى از چهار چيز كه هر يكى نقصى است: يكى-  خواريى كه در خود بداند يعنى داند كهمردم او را خوار دارند و اعتبارى بسخن او نمى‏كنند تا سوگند نخورد، يا اين كهخوارى خود را ميداند باعتبار اين كه ميداند كه دروغ مى‏گويد پس سوگند بر آنمى‏خورد كه شايد مردم باور كنند.

دويم-  خوارى و فروتنيى كه مى‏خواهد اظهار كند نسبت بكسى پسمى‏گرداند آن سوگند را راهى بسوى اين كه تصديق او كند در آن باب، مثل اين كهشايعست كه قسم مى‏خورند نزد بزرگان كه مخلص و بنده شمايم، و ممكن است كه مراد اينباشد كه قسم مى‏خورند بر فروتنيها كه ميكند چنانكه گفتيم تا اين كه آن فروتنى رادليل گرداند از براى تصديق او در سخنى كه بعد از آن گويد مثل اين كه سوگند مى‏خوردكه بنده و مخلص شمايم و مصلحت شما را در فلان كار يا در ترك آن مى‏دانم.

سيم-  اين كه عجزى دارد در سخن و كلام خود، و فصاحت و بلاغتىندارد كه كلام را بر وجهى كه بايد طولى دهد پس فرا مى‏گيريد سوگندها را پر كننده وپيوندى از براى كلام خود كه به آنها كلام او طولى بهم رساند مانند الفاظ بيكار كهگاهى در اشعار ميباشد و مى‏گويند كه مصرع  پر كن است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  480

چهارم-  اين كه تهمت دروغگوئى در او باشد و معروف باشد بآن، پسهر خبرى كه مى‏دهد سوگند مى‏خورد بر آن از براى رفع آن تهمت.

11037 يقبح  علىالرّجل أن ينكر على النَّاس منكرات، و ينهاهم عن رذائل و سيّئات، و اذا خلا بنفسهارتكبها و لا يستنكف من فعلها. زشتست بر مرد اين كه انكار كند و بد شمارد بر مردممنكرى چند را، و منع كند ايشان را از صفات ذميمه و گناهانى، و هر گاه خلوت كند بانفس خود ارتكاب كند آنها را و امتناع نكند از آنها و ننگ نشمارد آنرا.

11038 يكتسبالصّادق بصدقه ثلاثا، حسن  الثّقة به، و المحبّة  له، و المهابة  عنه. كسب ميكندراستگو بسبب راستگوئى خود سه چيز را، نيكوئى اعتماد باو را، و دوستى مر او را، وترس داشتن از او را، يعنى اين را كه مردم اعتماد نيكو داشته باشند باو و دوستدارند او را و ترس داشته باشند از او يعنى از اين كه در حضور او بدى بكنند باعتبارجلالت و مهابت او، يا از ترس شهادت و گواهى او بآن.

11039 يكتسبالكاذب بكذبه ثلاثا، سخط  اللَّه عليه، و استهانة  النّاس به، و مقت  الملائكة له.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  481

كسب ميكند دروغگو بدروغگوئى خود سه چيز را، غضب خدا را بر او،و خوار شمردن مردم او را، و دشمنى ملائكة مر او را.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف كسى كه مذمّت فرمودهاو را:

11040 يقول فىالدّنيا بقول الزّاهدين، و يعمل فيها بعمل الرّاغبين. مى‏گويد در باره دنيا بگفتارزاهدان و بى رغبتان در آن، و عمل ميكند در آن بعمل رغبت كنندگان.

11041 يظهر شيمةالمحسنين، و يبطن عمل المسيئين. اظهار ميكند خوى نيكوكاران را، و در نهان ميكندعمل گنهكاران را.

يكره الموت لكثرة ذنوبه، و لا يتركها فى حياته. ناخوش مى‏داردمرگ را از براى بسيارى گناهان خود، و ترك نمى‏كند آنها را در زندگى خود.

يسلف الذّنب و يسوّف بالتّوبة. پيش مى‏فرستد گناه را و پسمى‏اندازد توبه را.

يحبّ الصّالحين و لا يعمل أعمالهم، و يبغض المسيئين و هو منهم.دوست مى‏دارد صالحان را و نمى‏كند عملهاى ايشان را، و دشمن مى‏دارد گنهكاران را واو از ايشانست.

يقول: لم أعمل فأتعنّى، بل أجلس فأتمنّى. مى‏گويد: چرا عمل كنمپس تعب كشم، بلكه مى‏نشينم پس آرزو ميكنم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  482

يبادر دائبا ما يفنى، و يدع أبدا ما يبقى. پيشى مى‏گيرد تعبكشنده آنچه را فانى مى‏شود، و وامى‏گذارد هميشه آنچه را باقى مى‏ماند.

يعجز  عن شكر ما أوتى، و يبتغى الزّيادة فيما بقى. عاجز مى‏شوداز شكر آنچه داده شده، و طلب ميكند زيادتى را در آنچه باقى مانده، پس شكر نمى‏كندآنچه را داده شده و عاجزست از آن از راه كاهلى و تن پرورى، و با وجود اين طلبزيادتى ميكند از آنچه باقى مانده و داده نشده و مى‏خواهد كه باز از آنها زياد شوداز براى او يا در آنچه باقى مانده از عمر او و مى‏خواهد كه بعد از اين نعمت اوزياد شود.

يرشد غيره و يغوى نفسه، و ينهى النَّاس بما لا ينتهى، و يأمرهمبما لا يأتي. راه درست مى‏نمايد غير خود را و گمراه ميكند نفس خود را، و منع ميكندمردم را به آن چه يعنى از آنچه  خود باز نمى‏ايستد، و أمر ميكند ايشان را به آن چهخود نمى‏آيد يعنى نمى‏آيد بآن، يعنى نمى‏آورد آنرا و نمى‏كند آنرا.

يتكلّف من النّاس ما لم يؤمر، و يضيّع من نفسه ما هو أكثر.بكلفت و زحمت ميكند از جانب مردم آنچه را امر نشده بآن، و ضايع ميكند از نفس خودآنچه را بيشترست يعنى مى‏دارد مردم را بكلفت و زحمت كشيدن بر آنچه أمر نشده بآن ازسنّتيها و آداب، و خود ضايع ميكند و وامى‏گذارد آنچه را بيشتر و عمده‏ترست ازواجبيها كه أمر شده به آنها.

يأمر النّاس و لا يأتمر، و يحذّرهم و لا يحذر.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  483

أمر مى‏فرمايد مردم را و خود أمر پذير نمى‏شود، و حذرمى‏فرمايد ايشان را و خود حذر نمى‏كند.

يرجو ثواب ما لم يعمل، و يأمن عقاب جرم متيقّن. اميد مى‏داردثواب آنچه را نكرده، و ايمنى دارد از عقاب گناه يقين داشته شده.

يستميل وجوه النّاس بتديّنه، و يبطن ضدّ ما يعلن. ميلمى‏فرمايد رويهاى مردم را بسوى خود بديندارى خود كه وامى‏ماند، و در نهان ميكندضدّ آنچه را آشكار ميكند.

يعرف لنفسه على غيره، و لا يعرف عليها لغيره. ميداند از براىنفس خود بر غير خود، و نمى‏داند بر نفس خود از براى غير خود يعنى حقوقى كه خود برديگران داشته باشد ميداند و طلب و بازيافت ميكند، و حقوقى كه ديگران بر او داشتهباشند نمى‏دهد و بجا نمى‏آورد.

يخاف على غيره بأكثر من ذنبه، و يرجو لنفسه أكثر من عمله.مى‏ترسد بر غير خود بيشتر از گناه او، و اميد دارد از براى نفس خود بيشتر از عملخود، مراد به «ترسيدن بر غير خود ببيشتر از گناه او» اينست كه عقاب گناه او راعظيم مى‏شمارد و بيشتر از گناه او وامى‏ماند، و از براى خود ثواب را بر عكس ايناميد دارد.

يرجو اللَّه فى الكبير و يرجو العباد فى الصّغير، فيعطى العبدما لا يعطى الرّبّ. اميد مى‏دارد خدا را در بزرگ و اميد مى‏دارد بندگان را دركوچك، پس عطا ميكند بنده را آنچه عطا نمى‏كند پروردگار را.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  484

اين كلام شريف چنانكه در نهج‏البلاغه نقل شده در ميان كلامىواقع شده و چون از سابق و لاحق آن مراد ظاهر مى‏شود و آنها هم خالى از اشكالى نيستبهتر اينست كه تمام آن نقل و شرح شود و آن اينست: يدّعى بزعمه أنّه يرجو اللَّه،كذب و العظيم ما باله لا يتبيّن رجاؤه فى عمله و كلّ من رجا عرف رجاؤه فى عملهالّا رجاء اللَّه فانّه مدخول، و كلّ خوف محقّق إلّا خوف اللَّه فانّه معلول، يرجواللَّه فى الكبير و يرجو العباد فى الصّغير فيعطى العبد ما لا يعطى الرّبّ، فمابال اللَّه عزّ و جلّ يقصّر به عمّا يصنع بعباده، أ تخاف أن تكون فى رجائك لهكاذبا أو تكون لا تراه للرّجاء موضعا. دعوى ميكند يعنى آدمى بگمان خود اين كه اميدمى‏دارد خدا را و دروغ گفته سوگند بخداى بزرگ، چيست حال او ظاهر نمى‏شود اميد اودر عمل او، و هر كه اميد داشته باشد شناخته مى‏شود اميد او در عمل او مگر اميد ازخدا پس بدرستى كه آن عيبناك است، و هر ترس محقّق است مگر ترس از خدا پس بدرستى كه آنمعلول است، اميد مى‏دارد خدا را در بزرگ و اميد مى‏دارد بندگان را در كوچك، پس عطاميكند بنده را آنچه عطا نمى‏كند پروردگار را، پس چيست شأن خداى عزّ و جلّ كهكوتاهى كرده مى‏شود باو از آنچه كرده مى‏شود ببندگان او، آيا مى‏ترسى كه بوده باشىدر اميد تو مر او را دروغگو، يا مى‏باشى چنين كه نبينى او را از براى اميدجايگاهى.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 485

مراد مذمّت آدميست و اين كه دعوى ميكند بگمان خود اين كه اميدمى‏دارد از خدا، و سوگند بخداى بزرگ كه دروغ مى‏گويد اين را يعنى اميدى چنانكهبايد و حقيقت اميدست ندارد، زيرا كه ظاهر نمى‏شود اميد او در عمل او، و هر كه اميدداشته باشد معلوم مى‏شود اميد او در عمل او از كمال سعى او از براى آن و اهتمام اوبآن مگر اميد از خدا كه آن عيبناك است زيرا كه لازم آن كه سعى و اهتمام در عملباشد با آن نيست، و اگر عيبى نمى‏داشت لازم آن از آن جدا نمى‏شد، و همچنين هر ترسىمحقّق است مگر ترس از خدا كه آن معلول و سقيم است بهمان علّت كه در اميد مذكور شد.و بعد از اين از براى تأكيد اين معنى فرموده‏اند كه: اميد مى‏دارد آدمى از خدا دربزرگ يعنى در چيزهاى عظيم كه آن رحمت و بخشايش حق تعالى باشد و بهشت و نعمتهاى آنو خلاصى از جهنّم و نقمات آن، و اميد مى‏دارد از بندگان در كوچك خرد كه آن منفعتىباشد از منافع دنيوى كه همه كوچك و حقيرست و با وجود اين پس عطا ميكند بنده راآنچه عطا نمى‏كند پروردگار را كه آن كمال سعى و اهتمام باشد در اطاعت و انقيادشخصى كه اميد از او دارد و عدم آن سعى و اهتمام در اطاعت و انقياد حق تعالى، پسچيست شأن خداى عزّ و جلّ كه كوتاهى كرده مى‏شود نسبت باو از آنچه كرده مى‏شود بابندگان او، پس معلوم مى‏شود كه اميد او بخدا اميدى نيست كه در حقيقت اميد باشدمانند اميد بديگران.

بعد از آن التفات فرموده‏اند از غيبت بخطاب و خطاب فرموده‏اندبآدمى باين كه: اين سلوك تو با خدا آيا از براى اينست كه مى‏ترسى كه در اميد توباو دروغگو باشى يعنى اين كه در حقيقت اميدى ندارى بخدا و سعيى نمى‏كنى آيا ازبراى اينست كه اگر اميد داشته باشى مى‏ترسى كه خدا اميد ترا بر نياورد و تو دروغگوبرآئى،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  486

يا اين كه خدا را جايگاه اميد نمى‏دانى يعنى آيا از براى اينستكه مى‏ترسى كه اگر اميد داشته باشى اميد تو دروغ بر آيد و بعمل نيايد باعتبار اينكه خود را سزاوار اين نمى‏دانى كه حق تعالى اميد ترا برآورد، يا اين كه حق تعالىرا اهل اين نمى‏دانى كه اميد كسى را برآورد و مراد اينست كه پس از براى اين سلوكتو ظاهر نيست بغير از يكى از اين دو وجه، و ظاهرست كه دويم كفر محض است و اوّل خطاىمحض، زيرا كه حق تعالى غنى و جواد مطلق است هر گاه كسى اميد باو داشته باشد ولوازم آن را بجاى آورد چرا اميد او را بر نياورد و ديگران با همه بخيلى و احتياجبر آورند، و ممكن است كه «أو تكون» تأكيد سابق باشد و تعبير از آن بعبارت ديگر وحاصل هر دو اين باشد كه: آيا مى‏ترسى كه اميد بخدا از اميدهاى دروغ باشد و خداجايگاه اميد نباشد باعتبار يكى از آن دو وجه كه مذكور شد يا هر وجهى كه توهّم كردهشود بلكه ممكن است كه «او» بفتح واو خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: آيا ومى‏باشى چنين كه نمى‏بينى او را جايگاه اميد و غرض همان تأكيد سابق باشد. و ممكناست بنا بر سكون واو كه مراد باوّل اين باشد كه: آيا مى‏ترسى كه اميد تو دروغبرآيد يعنى اين كه خدا اميد ترا بر نياورد بهر وجهى كه توهّم شود از براى آن ومراد بدويم اين باشد كه نعوذ باللّه خدا را اهل اين نداند كه او اميد از او داشتهباشد هر چند اميد او را بر آورد، باعتبار برترى مرتبه او از اين كه اميد از خداداشته باشد و شناعت و كفر اين نيز ظاهرست و اللّه تعالى يعلم.

پوشيده نماند كه عبارت نهج البلاغه در نسخه‏ها كه بنظر رسيد برنهجيست كه نقل شد اما ابن ابى الحديد عبارت «كلّ من رجا» را چنين نقل كرده: «كلّمن رجا عرف رجاؤه فى عمله و كلّ رجاء الّا رجاء اللَّه فانّه معلول، (تا آخر)»بزيادتى «و كلّ رجاء» و محقق بحرانى در شرح خود اين را ببعضى روايات نسبت داده وبنا بر اين ترجمه اينست كه: و هر كه اميد داشته باشد شناخته‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  487

مى‏شود اميد او در عمل او يعنى و در باره بنده نسبت بخدا ظاهرنمى‏شود آن در عمل او پس ظاهر مى‏شود كه او را در حقيقت اميدى نباشد باو بعد از آنتوبيخ و سرزنش ديگر فرموده‏اند كه: و هر اميدى بغير اميد بخدا عيبناك است يعنى اصلآن عيب و ننگ است و با وجود اين آن اهتمام مى‏شود در آن، و اميد بخدا كه ننگ وعيبى نيست اهتمام نمى‏شود در آن و بنا بر اين ظاهر اينست كه «محقّق» در فقره بعداز اين مجرور خوانده شود نه مرفوع و ترجمه اين باشد كه: «و هر ترس محقّق ثابتىبغير ترس از خدا بدرستى كه آن معلول است» يعنى صحيح و خوب نيست كه در كسى باشد وبا وجود اين آدمى آنها را بمرتبه كمال مى‏دارد و ترس از خدا را چنانكه بايدنمى‏دارد و ظاهر كلام محقّق بحرانى اينست كه بر اين تقدير نيز «محقّق» را مرفوعخوانده و در فقره «رجا» نيز تقدير «محقّق» كرده بقرينه فقره خوف و ترجمه اينمى‏شود كه: و هر اميد محقّق و ثابتست بغير اميد بخدا، پس بدرستى كه آن عيبناك استو كامل نيست، و همچنين هر ترس محقّق است مگر ترس از خدا كه آن معلول است و صحيحنيست، و پوشيده نيست كه آنچه در نسخه‏ها بنظر رسيد ظاهرترست و بر تقدير صحّت اينزيادتى ظاهرتر ترجمه اوّل است، و اللّه تعالى يعلم.

يخاف العبيد  فى الرّبّ، ولا يخاف فى العبيد  الرّبّ. مى‏ترسد از بندگان در پروردگار، و نمى‏ترسد در بندگاناز پروردگار يعنى در اطاعت پروردگار هر گاه مخالف رضاى بندگان باشد مى‏ترسد ازايشان و ترك ميكند آن را، و در باره بندگان و ظلم و ستم بر ايشان نمى‏ترسد از خداو ستم ميكند بر هر كه تواند.

اينجا تمام شد كلامى كه در وصف آن كس و مذمّت او فرموده‏اند.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف منافقان يعنى آنانكه باطن ايشان با ظاهر موافق نبوده:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  488

11042 يمشونالخفاء، و يدبّون الضّرّاء، قولهم الدّواء و فعلهم الدّاء العلياء، يتقارضونالثّناء و يتقاربون الجزاء، يتوصّلون الى الطّمع باليأس، و يقولون فيشبّهون،ينافقون فى المقال و يقولون فيوهمون. راه مى‏روند در نهانى، و حركت ميكنند پنهاندر ميان درختان پوشاننده، سخن ايشان دواست و كار ايشان درد سختيست كه دوا ندارد،قرض مى‏دهند بيكديگر ستايش را و نزديك ميشوند جزا را، مى‏پيوندند بسوى طمعبنوميدى، و مى‏گويند پس مشتبه مى‏سازند، نفاق ميكنند در گفتار و مى‏گويند پس بوهممى‏اندازند.

«راه رفتن درنهان» مثل است از براى كسى كه در مقام مكر و حيله باشد، و همچنين «حركت كردن درميان درختان كه درهم رفته باشند و بپوشانند كسى را كه در ميان آنها برود» و مراداينست كه كار ايشان مكر و حيله است با مردم، و «سخن ايشان دواست» باعتبار اين كهآنچه از راه حيله مى‏گويند همه موعظه و امر بمعروف و نهى از منكرست از براى اين كهمردم را فريب دهند به آنها، و «كردار ايشان بر خلاف آن درد سختيست كه دارند كه دواندارد باعتبار اين كه أعمال ايشان اعمال فاسقان و گمراهانست، و «قرض مى‏دهند بيكديگرستايش را» يعنى مدح و ستايش يكديگر ميكنند تا اين كه هر يك مدح كند ديگرى را اونيز مدح كند او را تا اين كه مردم بآن مدحها فريب خورند و گمان خوبى ايشان كنند، و«نزديك ميشوند جزا را» يعنى بوسيله آن مدح و ستايش نزديك ميشوند جزا و پاداش را كههمان مدح و ستايش آن ديگر باشد يا پاداش ديگر نيز كه هر يك بديگرى بجزاى مدح آنمى‏دهد، و در نهج البلاغه «يتراقبون» بجاى «يتقاربون» است و بنا بر اين ترجمهاينست كه: توقّع مى‏دارند جزا را، و اين ظاهرترست، و مراد به «جزاء» يا همان مدح وستايش آن ديگريست يا جزا و پاداش ديگر كه بيكديگر مى‏دهند چنانكه مذكور شد، يامراد اينست كه هر يك توقّع جزا و پاداش از حق تعالى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص  489

مى‏دارند بجزاى خوبيها كه هر يك بدروغ نسبت بيكديگر مى‏دهند وهر يك باور ميكنند آنها را، «مى‏پيوندند بسوى طمع بنوميدى» يعنى بمردم اظهارنوميدى از دنيا ميكنند و اين را وسيله طمع از ايشان ميكنند باعتبار اين كه هر كهباور كند آنرا از ايشان مريد و معتقد ايشان مى‏شود و عطا و احسان ميكند، و«مى‏گويند پس مشتبه مى‏سازند» يعنى سخنان خوب مى‏گويند كه مردم را در شبههمى‏اندازند و گمان خوبى ايشان ميكنند، يا اين كه در امور حقّه شبهه‏ها بمردم القاميكنند تا اين كه ايشان را از آنها برگردانند، و «نفاق ميكنند در گفتار» يعنى درظاهر سخنى چند خوب مى‏گويند امّا در باطن اعتقاد به آنها ندارند و عمل به آنهانمى‏كنند، و «مى‏گويند پس بوهم مى‏اندازند» يعنى مردم را بگمان مى‏اندازند كهايشان مردم خوبند و آنچه مى‏گويند اعتقاد دارند و عمل ميكنند بآن. و در نهجالبلاغه «فيموّهون» بجاى «فيوهمون» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: مى‏گويند پسروپوشى ميكنند يعنى سخنانى چند مى‏گويند كه ظاهر آنها بسيار خوبست و معانى فاسدهبه آنها قصد ميكنند مانند مس يا آهنى كه بطلا يا نقره روپوشى كرده باشند و اينظاهرترست.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف كسى كه ثنا فرمودهاو را:

11043 يعطفالهوى على الهدى اذا عطفو الهدى على الهوى، و يعطف الرّأى على القرآن اذا عطفواالقرآن على الرّأى. برميگرداند هوى را بر هدى هر گاه برگردانند مردم هدى را برهوى، و برميگرداند رأى را بر قرآن هر گاه برگردانند مردم قرآن را بر رأى، يعنى هوىو خواهش خود را تابع هدى يعنى راه راست ميكند و هر چه در واقع راه راست باشد خواهشآن ميكند در وقتى كه مردم راه راست را تابع خواهش خود ميكنند و هر چه را خواهش آندارند آنرا راه راست مى‏دانند، و همچنين رأى را تابع قرآن مجيد ميكند

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation