و ممكن است كه مراد پيشى بر جنس وصف كنندگان باشد كه آن جسماست و مراد ردّ بر جمعى باشد كه وصف حق تعالى كنند بجسميت و لواحق آن، باين كهايشان حق تعالى را نديدهاند كه خبر توانند داد از او باين أوصاف، يعنى اين خبرايشان از راه عقل و خرد نيست، زيرا كه دليل عقلى بر آن نيست، آنچه احتمال مىروداينست كه از راه حسّ باشد و آن هم باطلست، زيرا كه ايشان نديدهاند او را بلكه.
بوده تو پيش از جنس همه ايشان كه جسم است پس چگونه موصوف باشىبجسميت و لواحق آن، و ممكن است كه «قبل» بكسر قاف و فتح باء خوانده شود بمعنى نزد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 101
و «من خلقك» متعلق باشد به «كنت» نه «بواصفين» و مراد اين باشدكه بلكه بوده تو نزد وصف كنندگان از جمله خلق تو، يعنى هر چه را ايشان وصف ميكننددر واقع خلق تست نه تو چنانكه اين مضمون در خطب مأثوره ديگر نيز وارد شده پس هرگاهترا وصف كنند بوده تو نزد ايشان بنا بر وصف ايشان از جمله خلق خود.
و ابن ابى الحديد در شرح خود «قبل» را بفتح قاف خوانده و گفتهكه: مراد اينست كه چشمها ترا نديدهاند كه خبر دهند از تو بر سبيل مشاهده بلكهبوده تو پيش از آنها، يعنى قديم و ازلى پس جسم و اعراض آنها نيستى و آنچه از آنهانباشد مشاهده آن محال باشد و خبر از آن بعنوان مشاهده ممكن نباشد.
و محقق بحرانى نيز در شرح خود بفتح قاف خوانده و گفته كه: غرضتنزيه حق تعالى است از وصف مشبّهه و نحو ايشان و إخبار ايشان از او بصفاتى كه ازشأن آنها اينست كه إخبار كنند از آنها بينندگان از روى مشاهده با اعتراف ايشان بهآن كه اخبار ايشان از روى ديدن نيست، و چون اخبار از محسوسات و آنچه از شأن آنباشد كه احساس كرده شود صادق نيست مگر اين كه مستند بحسّ باشد لابدّ لازم دارد سلبرؤيت چشمها او را سلب اخبار از او، از جهت آنها و كذب اخبار از او به آن چه دانستهنشود از جهت آنها، و «بلكه بوده پيش از وصفكنندگان از خلق خود» تعليلى است ازبراى سلب رؤيت كه مستلزم سلب اخبار از آنست بقياس بر اين وجه «بوده تو پيش از وصفكنندگان، و هر كه بوده باشد پيش از وصف كنندگان او، نديدهاند وصف كنندگان او را،پس خبر نتوانند داد از او» و اين كبرى از مشهورات مظنونات است در بادى نظر، و اينكافيست از براى خطيب هر چند هرگاه از پى رفته شود كلى نباشد، زيرا كه نيست چنين كههر چه پيش از ما باشد باطل باشد اخبار ما از او، و ممكن است حمل آن بر وجه تحقيقباين كه حمل شود قبليّت بر قبليّت ذاتى، زيرا كه آن مستلزم تنزيه حق تعالى است ازجسميت و لواحق آن و آن مستلزم امتناع رؤيت است كه آن مستلزم كذب اخبار از اوست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 102
از وجه مشاهده حسيه».
تمام شد كلام او.
و پوشيده نيست تكلف و تعسف در آنچه هر دو گفتهاند و فساد وجهخطابى كه شارح دوّم گفته، و همچنين فساد دعويى كه قبل از اين كرده كه إخبار ازمحسوسات البته بايد كه مستند بحسّ باشد و اللّه تعالى يعلم.
7557 لم يتركاللّه سبحانه خلقه مغفلا و لا امرهم مهملا. وانگذاشته خداى سبحانه خلق خود رامغفل، و نه كار ايشان را مهمل، «مغفل» بصيغه مفعول چيزى را گويند كه غافل شدهباشند از آن و نپرداخته باشند بآن، و «مهمل» چيزيست مثل شتر و نحو آن كه رها كردهباشند و واگذاشته باشند آنرا بخود و كار نفرمايند و مراد اينست كه حق تعالى از خلقخود غافل نشده و نه كار ايشان را بايشان واگذاشته كه رها كرده باشد ايشان را سرخودكه هر چه خواهند كنند بلكه أوامر و نواهى فرموده كه بايد اطاعت و انقياد آنهاكنند.
7558 لم يخلاللّه سبحانه عباده من نبىّ مرسل او كتاب منزل. خالى نگذاشته خداى سبحانه بندگانخود را از پيغمبرى كه فرستاده شده باشد يا كتابى كه فرود آمده باشد بلكه پيغمبرانفرستاده و كتابها نازل فرموده تا اين كه عذرى از براى ايشان نماند و حجت بر ايشانتمام باشد.
7559 لم يتناهسبحانه فى العقول فيكون فى مهبّ فكرها مكيّفا، و لا فى رويّات خواطرها محدّدامصرّفا. بنهايت نرسيده خداى سبحانه در عقلها پس بوده باشد در جايگاه وزيدن فكرآنها چگونگى كرده شده، و نه در انديشههاى خاطرهاى آنها تحديد كرده شده و تبيين
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 103
كرده شده، يعنى عقلها بنهايت معرفت حق تعالى نرسيدهاند كه كنهذات اقدس او را دانسته باشند يا اين كه عقلها احاطه باو نكردهاند چه هر چه چيزىاحاطه كند بآن متناهى مىشود در آن، و مراد همانست كه كنه ذات اقدس او در نيامدهدر عقلها پس بوده باشد در آنچه فكر ايشان بآن وزيده چگونگى كرده شده، يعنى چگونگىآنرا دانسته باشند، بلكه بنهايت معرفت او نرسيدهاند يا احاطه باو نكردهاند پس نهدر جايگاه وزيدن فكر آنها چگونگى كرده شده است، و نه در انديشههاى خاطرهاى آنهااز فكر خود تمييز كرده شده و تبيين كرده شده، يعنى تمييز كنه ذات او نكردهاند وپى بآن نبردهاند، و «تبيين آن نكردهاند» يعنى آن را واضح نكردهاند و كشف پردهخفا از آن ننمودهاند، و ممكن است مراد به «محدّد» تحديد كرده شده باجزاء باشدچنانكه لازم تحديد اصطلاحى است و «مصرّف» بمعنى تغيير داده شده باشد و مراد اينباشد كه در عقلها درنيامده پس نه در جايگاه وزيدن فكر آنها چگونگى كرده شده است ونه در انديشههاى خاطرهاى آنها تحديد
كرده شده تغيير داده شده، و مراد تغير بتركيب از اجزاء و تحليلبه آنها باشد چنانكه محقق بحرانى گفته، يا بودن آن قابل حركت و تغير چنانكه ابنابى الحديد گفته، و بنا بر اين مراد ردّ بر مشبّهه مجسّمه باشد چه جسميت لازم داردقبول حركت و تغيّر را و اللّه تعالى يعلم.
7560 لم تظلّامرء من الدّنيا ديمة رخاء الّا هتنت عليه مزنة بلاء. سايه نينداخته مردى را ازدنيا ابر وسعت و فراخى مگر اين كه بريزد بر او أبر بلائى، و در بعضى نسخهها«تطلّ» بطاى بىنقطه است و بنا بر آن ترجمه اينست كه: مشرف نشده مردى را، و حاصلهر دو يكيست و مراد اينست كه هيچ نعمتى از دنيا نمىشود كه زحمتى در عقب نداشتهباشد.
7561 لم يخلقكماللّه سبحانه عبثا، و لم يترككم سدى، و لم يدعكم فى ضلالة و لا عمى.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 104
نيافريده شما را خداى سبحانه عبث، و ترك نكرده شما را رها كردهشده، و وانگذاشته شما را در گمراهيى و نه در كوريى، مراد گمراهى و كوريى است كه ازجانب حق تعالى باشد باين كه دليل و هادى از براى ايشان تعيين نكرده باشد پس ناچاردر گمراهى و كورى افتند و اين منافات ندارد باين كه بعضى در گمراهى و كورى باشندبسبب عدم اطاعت و پيروى آن دليل و هادى كه حق تعالى تعيين فرموده.
7562 لم يحللاللّه سبحانه فى الاشياء فيكون فيها كائنا، و لم ينأ عنها فيقال هو عنها بائن.فرود نيامده خداى سبحانه در چيزها پس بوده باشد در آنها كائن، و دور نيست از آنهاپس گفته شود كه او از آنهاست بائن، «كائن» بمعنى موجود و صاحب كون و هستى است، و«بائن» بمعنى بريده و جداست، و مراد اينست كه حق تعالى مجرّد است و جا و مكانىندارد پس فرود نيامده در چيزى و جانگرفته در آن امّا دور نيست از هيچ چيز و ظاهر وباطن هر چيز منكشف است نزد او چنانكه گويا از هيچ چيز جدا و بريده نشده و بهر چيزپيوسته است بلكه در باطن هر چيز در آمده.
7563 لم يوفّقمن استحسن القبيح، و اعرض عن قول النّصيح. توفيق داده نشده كسى كه نيكو شمارد زشترا، و اعراض كند از گفته نصيحتكننده، يعنى هر يك از اينها در كسى كه باشد ايننشان بىتوفيقى اوست، يعنى مهيا نكردن حق تعالى أسباب خير را از براى او وواگذاشتن او بخود.
7564 لم يأمر كماللّه سبحانه الّا بحسن، و لم ينهكم الّا عن قبيح. امر نكرده شما را خداى سبحانهمگر بچيز نيكوئى، و نهى نكرده شما را مگر از چيز زشتى، يعنى هر چه حق تعالى أمربآن كرده در واقع و نفس الامر قطع نظر از أمر حق تعالى بآن خوبى و حسنى داشته كهحق تعالى بآن سبب أمر بآن كرده،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 105
و هر چه نهى از آن كرده در واقع و نفس الامر زشتى و قبحى داشتهكه حق تعالى بآن اعتبار نهى از آن كرده، و چنين نيست كه هيچ تفاوتى ميانه آنها واينها نباشد و با وجود آن حق تعالى بىسببى و مرّجحى أمر به آنها كرده باشد و نهىاز اينها، و اگر عكس اين مىفرمود نيز جايز بود و اين صريح است در إثبات حسن و قبحعقلى چنانكه مذهب شيعه و معتزله است و ردّ انكار آنها چنانكه فرقه اشاعره از اهلسنت كردهاند و گفتهاند كه: هيچ حسن و قبحى قطع نظر از أمر شارع و نهى او تعالىشأنه نيست، و هيچ تفاوتى در واقع ميانه چيزها نيست، و حق تعالى بىسبب و مرجّحىأمر ببعضى كرده و نهى از بعضى، و بعد از آن كه أمر بچيزى كرد آن چيز حسن است باينمعنى كه خدا أمر بآن كرده و بعد از اين كه نهى از چيزى كرد آن چيز قبيح است باينمعنى كه خدا نهى از آن كرده، و اگر عكس ميكرد هيچ قصورى نداشت و آنها قبيح مىشد واينها حسن، و فقير در حواشى شرح مختصر تحقيق اين مسئله بر وجهى كه بايد نموده واينجا گنجايش زياده بر اين ندارد.
و فرموده است آن حضرت عليه السلام در وصف كسى كه ثنا كرده براو و مدح فرموده او را:
7565 لم تقتلهقاتلات الغرور، و لم تغمّ عليه مشتبهات الامور. نكشته او را كشندههاى غرور، و پوشيدهنشده بر او مشبهات أمور، يعنى هلاك نكرده او را هلاك كنندههاى قريب شيطان و نفس ودنيا و أمثال آنها، و پوشيده نشده بر او مشتبههاى أمرها، يعنى أمورى كه حق و باطلدر آنها بر أكثر مردم مشتبه باشد بلكه حقّ و صواب و باطل و خطا در هر باب بر اوواضح و لايح است و اشتباهى ندارد و اين بنا بر اينست كه «تغمّ» بغين نقطهدار باشدچنانكه در اكثر نسخههاست و بضمّ تا و فتح غين و تشديد ميم باشد و در بعضى نسخههابعين بىنقطه است و بنا بر اين بفتح تا و سكون عين و تخفيف ميم باشد و ترجمه اينباشد كه ملتبس و مشتبه نيست بر او مشتبهات أمور، و حاصل هر دو يكيست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 106
7566 لم يفكّرفى عواقب الامور من وثق بزور الغرور، و صبا الى زور السّرور. فكر نكرده درعاقبتهاى أمور كسى كه اعتماد كرده بر دروغ غرور و ميل كرده بسوى دروغ سرور. مرادبه «دروغ غرور» وعدههاى دروغست كه غرور و فريب دنيا باين كس مىدهد، و به «دروغسرور» شادمانيهاى دروغست كه باز آن غرور و فريب وعده بآن مىدهند و بعمل نمىآيد واين بمنزله ذكر خاصّ بعد از عامّ است و در بعضى نسخهها «وصبا (تا آخر)» نيست ومراد اينست كه كسى كه اعتماد كند بر وعدههاى دروغ فريب دنيا و سعى كند از براىآنها البته فكر نكرده در عاقبتهاى أمور خود، و اگر كسى فكر كند در آنها ميداند كهآنها بر تقديرى كه حاصل شود فانى و زايل است و بكار او نمىآيد بلكه باعث زيادتىوبال او مىشود سعى از براى چيزى بايد كه پاينده و باقى باشد كه آن سراى آخرت ونعمتهاى آنست.
7567 لم يصدقيقين من اسرف فى الطّلب، و اجهد نفسه فى المكتسب. راست نيست يقين كسى كه از حدّبگذرد در طلب، و بتعب اندازد نفس خود را در مكتسب، يعنى يقين او باحوال مبدأ ومعاد درست نيست و اگر نه بايست كه بداند كه زياده بر ميانه روى در طلب و كسب دركار نيست و باعث فوت مهمات أخروى مىشود پس اجتناب كند از آن.
7568 لم يعقل منو له باللّعب، و استهتر بالّلهو و الطّرب. دريافت نكرده كسى كه شيفته شده بلعب وحريص گردانيده شده بلهو و طرب.
«دريافت نكرده»،يعنى صاحب عقل و دريافت نيست، و «لهو و لعب» هر دو بمعنى بازيست، و «طرب» بمعنىشادى و اندوه هر دو آمده و مراد در اينجا شاديست و جمعى از اهل لغت «طرب» را بمعنىخفت و سبكى كه آدمى را عارض مىشود در وقت شدّت فرح يا حزن گفتهاند و آنهم مرادمىتواند بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 107
حرف لام بلفظ «لو»
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف لام بلفظ «لو» بلام ثابته يعنى لامى كه جزء كلمهاست و از حروف شرطست و از براى تعليق امريست بأمرى باين نحو كه اگر فلان مىبودفلان مىبود، و غرض بيان امتناع اوّل است بسبب امتناع دويم چنانكه مذهب جمعى ازمحقّقين أهل عربيّت است، يا بيان اين كه امتناع دويم و عدم وقوع آن بسبب امتناعاوّل و عدم وقوع آنست كه اگر اوّل واقع مىشد البته دويم نيز واقع مىشد چنانكهمذهب اكثر ايشانست و گاهى مستعمل مىشود باين معنى كه اگر فلان هم مىبود فلانمىبود در جائى كه مظنّه اين باشد كه بر تقدير وقوع اوّل دويم واقع نمىبود و غرضردّ آن گمانست، يا اين كه اگر فلان هم نمىبود فلان مىبود در جائى كه مظنّه اينباشد كه بر تقدير نبودن اوّل دويم مىبود، و غرض ردّ آن گمانست، و گاه هست كه مرادمجرّد اينست كه بر تقدير وقوع اوّل بايد كه دويم واقع باشد يا اين كه بر تقدير عدموقوع فلان بايد فلان واقع نباشد و چون
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 108
غالب در «لو» تعليق در ماضيست و استعمال آن در تعليق درمستقبل كمست بخلاف «ان» كه غالب در «ان» تعليق در مستقبل است هر چند بلفظ ماضىباشد بنا بر اين ما در ترجمه فقرات مباركه بر تعليق در ماضى حمل مىكنيم مگر درجائى كه بحسب معنى تعليق در مستقبل أنسب باشد چنانكه ظاهر خواهد شد. فرموده است آنحضرت عليه السّلام:
7569 لو كشفالغطاء ما ازددت يقينا. اگر برخيزد پرده زياد نشوم من بحسب يقين، يعنى يقين منزياد نشود، يعنى يقين من بأحوال مبدأ و معاد بمرتبه كاملست كه اگر پرده برخاستهشود و معانيه مشاهده كنم يقين من زياد نمىشود، زيرا كه زياده بر آن يقين كه دارمنمىباشد و «لو» در اينجا بمعنى سيم است كه در معانى آن مذكور شد و مراد اينست كهاگر پرده هم برخاسته شود كه مظنه اينست كه يقين در آن وقت زياد شود يقين من زيادنمىشود باعتبار اين كه در نهايت مرتبه كمالست و زياده بر آن متصوّر نيست.
7570 لو استوتقدماى من هذه المداحض لغيّرت اشياء. اگر راست مىشد پاهاى من از اين لغزشگاهها هرآينه تغيير داده بودم چيزى چند را، مراد اينست كه خلفاى سابق بدعتى چند در دينكرده بودند كه اگر من
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 109
مستقلّ مىبودم تغيير آنها مىبايست نهايت من مستقلّ نشدم وفتنهها و جنگها روداد كه هر يك از آنها جايگاه لغزش پاى خلافت من بود و با آنهااستقلال و استوارى نداشت آن، بنا بر آن تغيير ندادم آنها را.
و ممكن است مراد تعليق در مستقبل باشد و ترجمه اين باشد: اگرراست شود پاهاى من از اين لغزشگاهها هر آينه تغيير دهم چيزى چند را، يعنى بدعتهائىرا كه پيش از اين شده، و محقق بحرانى در شرح نهج البلاغه بجاى «من»: «فى» نقل كردهو «لغزشگاهها» را تفسير كرده به «مسائل مشكله اجتهاديّه» كه أقدام عقول در آنهامىلغزد و خلفاى سابق در آنها لغزيدهاند، و «راستشدن قدمها را در آنها» كنايهگرفته از تمكن از اجراى أحكام شرعيه بر نهج حقّ و دفع بدعتهاى خلفاى سابق، و بنابر اين مراد اينست كه من متمكن نشدم از آن و اگر متمكن مىشدم هر آينه تغييرمىدادم چيزى چند را از أحكام ايشان، و پوشيده نيست كه تفسير «لغزشگاهها» بفتنههاو جنگها چنانكه ما كرديم ظاهرتر مىنمايد، خصوصا بنا بر لفظ «من» چنانكه در اينكتاب و اكثر نسخ نهج البلاغه نيز نقل شده با آنكه بسيارى از أحكامى كه تغيير آنهامىبايست چنين نبود كه از راه اشكال آنها قدم ايشان لغزيده باشد در آنها، بلكهبدعتى چند بود كه كرده بودند از براى أغراض خود.
7571 لو ضربتخيشوم المؤمن على ان يبغضنى ما ابغضنى، و لو صببت الدّنيا بجملتها على المنافق علىان يحبّنى ما احبّنى. اگر بزنم خيشوم مؤمن را بر اين كه دشمن دارد مرا دشمننمىدارد مرا، و اگر بريزم دنيا را بتمام آن بر منافق بر اين كه دوست دارد مرادوست نمىدارد مرا.
«خيشوم» منتهاىبينى است و گاهى بر اصل بينى اطلاق مىشود، و بعضى گفتهاند كه: آن پرده ميانه دوسوراخ بينى است و مراد اينست كه دوستى مؤمنان با من بمرتبهايست كه اگر بالفرضبينى مؤمن را بشمشير زنم از براى اين كه دشمن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 110
دارد مرا هر آينه دشمن نمىدارد مرا، و دشمنى منافقان با منبمرتبهايست كه اگر تمام دنيا را بيكى از ايشان بدهم تا اين كه دوست دارد مرا دوستنمىدارد مرا، و در نهج البلاغه تتمه از براى اين كلام معجز نظام نقل شده كه در آنوجه هر دو حكم ذكر شده و آن اينست كه اين بسبب اينست كه تقدير شده پس گذشته برزبان نبى أمّى صلى اللّه عليه و آله اين كه گفته: دشمن نمىدارد ترا مؤمنى و دوستنمىدارد ترا بدبخت منافقى، و مراد اينست كه اين معنى تقدير شده، يعنى علم حقتعالى بآن تعلق گرفته و پيغمبر خبر از آن داده پس محالست كه خلاف آن واقع شود بهرسببى از أسباب كه كه فرض وقوع آن بشود.
و پوشيده نيست كه از اين لازم نمىآيد كه ايشان مجبور باشند درآنها، زيرا كه علم حق تعالى علت نيست بلكه تابع است پس چون هر يك از ايشان البتهچنان خواهند بود هر چند باختيار خود باشد حق تعالى چنان دانسته و اگر اختيار خلافآن مىكردند حق تعالى خلاف آن را مىدانست و بر هر تقدير بر ايشان جبرى نيست و با وجوداين خلاف آنچه علم حق تعالى بآن تعلق گرفته محالست كه واقع شود.
7572 لو انّالموت يشترى لاشتراه الاغنياء. اگر مرگ خريده مىشد هر آينه مىخريدند آنراتوانگران، ممكن است كه مراد اين باشد كه توانگر را چندان حرص خريدن چيزها و جمعآنها باشد كه اگر مرگ را مىتوانست خريد آنرا هم مىخريدند و بفكر خسران و زيان آننمىافتادند، يا اين كه مضايقه از زيان آن نمىداشتند چنانكه مىخرند چيزى چند راكه باعث هلاكت أخروى ايشان مىشود و باكى ندارند از آن، يا اين كه مىخريدند آنراتا در فرمان ايشان باشد و كارى بايشان نداشته باشد، يا مرگ دشمنان خود را يا جمعىكه ميراث آنها بايشان برسد مىخريدند، يا مراد بعضى از اغنيا باشد كه تعب و زحمتزياد مىكشند در حفظ توانگرى خود و اين كه ايشان بمرتبه از زندگانى خود تنگمىآيند كه اگر مرگ خريده مىشد ايشان مىخريدند، و فقرا اگر چه گاهى ايشان نيزتعب و زحمت زياد مىكشند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 111
و آرزوى مرگ ميكنند نهايت شايد بآن مرتبه نرسد كه اگر توانندخريد بخرند بلكه گاهى بزبان اظهار آرزوى آن كنند امّا بدل هرگز راضى بآن نشوند، يااين كه فقيرى كه بآن مرتبه رسد قادر بر خريدن مرگ كجا باشد پس كسى كه آنرا بخردتوانگرى خواهد بود كه از زندگانى خود تنگ آمده باشد و اللّه تعالى يعلم.
7573 لو رأيتمالبخل رجلا لرأيتموه شخصا مشوّها. اگر مىديديد بخيلى را بصورت مردى هر آينهمىديديد آنرا شخصى زشت گردانيده شده.
7574 لو عقل اهلالدّنيا لخربت الدّنيا. اگر عاقل مىبودند اهل دنيا هر آينه خراب مىشد دنيا، زيراكه اگر همه عاقل كامل بودند كسى از ايشان مشغول كار دنيا نمىشد و نظام آن بر هممىخورد و خراب مىشد.
7575 لو كانلربّك شريك لاتتك رسله. اگر مىبود از براى پروردگار تو شريكى هر آينه مىآمد تراپيغمبران او، اين دليلست اقناعى بر نفى شريك از براى حق تعالى، زيرا كه اگر شريكىمىبود از براى او نمىشد كه پيغمبران او نيايند و أوامر و نواهى نياورند پس چونهرگز خبرى از او بمردم نمىرسد اين دليلست بر اين كه شريكى از براى او نباشد و كسىكه اندك تأمّل كند او را در اين شبهه نمىماند.
7576 لو ارتفعالهوى لانف غير المخلص من عمله. اگر برميخاست هوا و هوس هر آينه ننگ مىداشت غيرمخلص از عمل خود، مراد به «مخلص» كسيست كه خالص كرده باشد أعمال خود را از براى حقتعالى و بهيچ وجه آميخته بغرض ديگر نكرده باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 112
7577 لو ظهرتالآجال لافتضحت الآمال. اگر آشكار مىشد اجلها هر آينه رسوا مىشدند اميدها، مرادبه «اجل» مدّت عمرست يا مرگ، و مراد اينست كه اگر مدّت عمرها يا مرگها آشكارمىشد، يعنى مردم مىدانستند كه مدّت عمر ايشان چه قدرست يا مرگ ايشان چه وقتسترسوا مىشد اميدها، يعنى باطل و زايل مىشد آنها، و نبود اين اميدهاى دور و درازكه از براى خود قرار مىدهند.
7578 لو خلصتالنّيّات لزكت الاعمال. اگر خالص شود نيتها هر آينه پاكيزه گردد عملها يا فزايشكند عملها.
7579 لو صحّالعقل لاغتنم كلّ امرء مهله. اگر صحيح باشد عقل هر آينه غنيمت شمارد هر مردى مهلتخود را، يعنى أيّام حيات خود را و آنرا بعبث صرف نكند بلكه صرف نكند مگر در چيزىكه بكار آخرت او آيد.
7580 لو عرف المنقوصنقصه لساءه ما يرى من عيبه. اگر مىدانست ناقص كرده شده نقصان خود را هر آينه بدمىآمد او را آنچه مىبيند از عيب خود، ظاهر اينست كه مراد به «ناقص كرده شده»كسيست كه حق تعالى مرتبه او را يا أجر و ثواب او را كم كرده بسبب عيبى كه در أخلاقيا أعمال او باشد، و مراد اين باشد كه اگر چنين كسى مىدانست قدر نقص را كه باورسيده و اين كه آن چه نقصان عظيميست هر آينه بد مىآمد او را آنچه مىبيند از عيبخود و زايل ميكرد آنرا از خود.
7581 لو انّ اهلالعلم حملوه بحقّه لاحبّهم اللّه و ملائكته و لكنّهم حملوه لطلب الدّنيا فمقتهماللّه تعالى و هانوا عليه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 113
اگر بودى اين كه اهل علم برداشته بودند آنرا بحقّ آن هر آينهدوست مىداشت ايشان را خدا و فرشتگان او، و ليكن ايشان برداشتهاند آنرا از براىطلب دنيا، پس دشمن داشته ايشان را خداى بلند مرتبه، و خوار شدهاند بر او. مرادمذمّت جمعيست از علما كه طلب علم را از براى دنيا كرده باشند.
7582 لو انّالعباد حين جهلوا وقفوا لم يكفروا و لم يضلّوا. اگر اين كه بندگان هنگامى كهندانند مىايستادند كافر نمىشدند و گمراه نمىشدند، يعنى اگر بندگان وقتى كه چيزىرا ندانند هرگاه بشنوند مىايستادند و انكار نمىكردند هرگز كافر و گمراه نمىشدندبلكه اگر چيزى باشد كه اعتقاد بآن ضرور باشد حق تعالى بر ايشان ظاهر كند تا كافر وگمراه نباشند امّا هرگاه انكار كنند و حكم ببطلان آن كنند بىدليل و برهانى، ايناز راه تعصب و عنادست، و با وجود آن گاه هست كه حق تعالى ايشان را بخود وامىگذاردو حقّ را بر ايشان ظاهر نمىكند پس هرگاه آن امرى باشد كه اعتقاد بآن ضرور باشدبسبب انكار آن كافر و گمراه ميشوند، و ممكن است كه مراد خصوص حكم إمامت باشد و اينكه هرگاه آنرا ندانند هرگاه بايستند و توقّف كنند كافر و گمراه نمىشوند، يعنىگمراهى زيادى مانند گمراهى كافر بلكه مستضعف خواهند بود امّا هرگاه توقّف نكنند وبامامت أئمه ضلال قائل شوند ايشان كافر شوند يا در حقيقت بنا بر قول بكفر ايشان، ويا بمنزله كافر بنا بر قول مشهور، و ممكن است كه «يضلّوا» از باب افعال خوانده شودو ترجمه اين باشد كه «كافر نمىشدند و گمراه نمىگردانيدند ديگران را» و بنا براين احتياج نيست بتخصيصى كه در توجيه «گمراه نمىشدند» شد و اللّه تعالى يعلم.
7583 لو انّالنّاس حين عصوا انابوا و استغفروا لم يعذّبوا و لم يهلكوا. اگر اين كه مردمهنگامى كه عصيان مىكردند بازگشت مىكردند و طلب آمرزش مىنمودند عذاب كردهنمىشدند و هلاك نمىشدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 114
7584 لو رأيتمالاجل و مسيره لابغضتم الامل و غروره. اگر مىديديد أجل و حركت آنرا هر آينه دشمنمىداشتيد امل و فريب آنرا، مراد به «أجل» مدّت عمرست، و به «حركت آن» رفتن آن، يامرگ، و به «حركت آن» آمدن آن، و مراد اينست كه: اگر مىديديد آنرا و اين كه بچهتندى مىرود يا بچه تندى مىآيد دشمن مىداشتيد اميد را و فريب آنرا، و اميدى ازبراى خود قرار نمىداديد و فريب آن نمىخورديد.
7585 لو فكّرتمفى قرب الاجل و حضوره لامرّ عندكم حلو العيش و سروره. اگر فكر مىكرديد در نزديكىاجل و حاضر شدن آن هر آينه تلخ مىشد نزد شما زندگانى شيرين و شادمانى آن، مراد به«اجل» در اينجا مرگست.
7586 لو احبّنىجبل لتهافت. اگر دوست مىداشت مرا كوهى هر آينه مىريخت پاره پاره، غرض اينست كهدوستان من نمىشود كه در دنيا ببلاها و مصيبتها گرفتار نگردند كه باعث زيادتىمراتب ايشان باشد در آخرت.
7587 لو زهدتمفى الشّهوات لسلمتم من الآفات. اگر بىرغبت مىشديد در خواهشها هر آينه سالممىبوديد از آفتها.
7588 لو صحّيقينك لما استبدلت الفانى بالباقى، و لا بعت السّنىّ بالدّنىّ. اگر صحيح شود يقينتو هر آينه بدل نكنى فانى را بباقى، و نه بفروشى بلند مرتبه را بپست مرتبه، و «بدلكردن چيزى بچيزى» اينست كه دويم را بدهند و اوّل را
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 115
بگيرند، و مراد به «فانى و پست مرتبه» دنياست، و به «باقى وبلند مرتبه» آخرت.
7589 لو اعتبرتبما اضعت من ماضى عمرك لحفظت ما بقى. اگر عبرت بگيرى به آن چه ضايع كردى از عمرخود هر آينه نگهدارى آنچه را باقى مانده، يعنى آن را ضايع نكنى و همين در چيزى صرفكنى كه بكار تو آيد.
7590 لو كنّانأتي ما تأتون لما قام للدّين عمود و لا اخضرّ للايمان عود. اگر بوديم ما چنانكهمىكرديم آنچه را مىكنيد شما هر آينه بر پا نمىايستاد از براى دين ستونى و نهسبز مىشد از براى ايمان چوبى، مراد بيان عصمت خود و ساير أئمه طاهرين است صلواتاللّه و سلامه عليهم أجمعين و اين كه اگر ايشان نيز مانند ديگران گناه مىكردند ازبراى بارگاه دين ستونى برپا نمىايستاد، و در رياض ايمان چوبى سبز نمىشد.
7591 لو حفظتمحدود اللّه سبحانه لعجّل لكم من فضله الموعود. اگر نگهدارى كنيد شما حدّهاى خداىسبحانه را هر آينه تعجيل فرمايد از براى شما از فضل خود وعده كرده شده را، مراد به«حدّهاى خداى سبحانه» همه حدود و آداب شرعيه است كه در عبادات و غير آنها قرارداده يا خصوص حدودى كه از براى بعضى محرّمات مقرّر فرموده و مراد اينست كه رعايت وحفظ آنها يا اينها باعث اين مىشود كه حق تعالى تعجيل كند از راه فضل خود دررسانيدن روزى بندگان كه وعده كرده و فرموده كه آن در آسمانست، يعنى تعجيل كردن درفرستادن بارانها كه سبب وسعت و فراخى روزى مىگردد و غير آنها از أسباب آن، و ممكناست كه مراد به «وعده كرده شده» استجابت دعا باشد كه حق تعالى وعده كرده از براىكسى كه بخواند او را، يا مراد نصرت و غلبه بر اعدا و دشمنان باشد چنانكه فرموده:«ان تنصروا اللّه ينصركم اگر يارى كنيد شما خدا را يارى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 116
كند خدا شما را» و بنا بر اين اشاره مىشود بتفسير آيه كريمه واين كه مراد «به يارى كردن ايشان خدا را» نگهدارى حدود اوست، و به «يارى كردن خداايشان» را نصرت و غلبه دادن بر اعدا و دشمنان.
و ممكن است نيز كه مراد به «موعود» ظهور حضرت قائم باشد صلواتاللّه و سلامه عليه و «نگهدارى جمعى از مردم حدود حق تعالى را چنانكه بايد» هرگاهبقدرى باشند كه آن كافى باشد در نصرت آن حضرت سبب تعجيل در ظهور آن حضرت گردد و اينمنافات ندارد با اين كه ظهور آن حضرت در زمانى شود كه ظلم و ستم در جهان بسيار شودچنانكه در أحاديث وارد شده زيرا كه ممكن است كه با وجود بسيارى ظلم در آن وقت جمعىخاصّ باشند كه نگهدارى حقوق خدا چنانكه بايد بكنند و ناصر آن حضرت توانند شد بخلافساير أوقات كه هر چند ظلم كمتر باشد آن نحو مخلصان و يارى كنندگان نباشد، و ممكناست نيز كه مراد اين باشد كه اگر شما اتّفاق كنيد بر نگهدارى حدود حق تعالى تعجيلفرمايد حق تعالى در ظهور آن حضرت، زيرا كه ديگر مانعى از آن نباشد، و اين منافاتندارد با اين كه اين معنى متحقق نشود و آخر ظهور آن حضرت در زمانى شود كه ظلم فروگيرد زمين را بسبب اين كه از حدّ در گذرانند ظلم را چنانكه حق تعالى مدارا ميكندبلطف خود با هر ظالمى تا اين كه چون از حدّ درگذراند رسوا كند او را .
7592 لو يعلمالمصلّى ما يغشاه من الرّحمة لما رفع رأسه من السّجود. اگر بداند نماز كننده آنچهرا فرو مىگيرد او را از زحمت هر آينه بر ندارد سر خود را از سجده، يعنى هموارهمشغول نماز باشد.
7593 لو لميتواعد اللّه سبحانه لوجب ان لا يعصى شكرا لنعمته.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 117
اگر وعده عذاب نكرده بود خداى سبحانه هر آينه واجب بود كهعصيان كرده نشود از براى شكر نعمت او، يعنى حق تعالى اگر وعيد عذاب و عقاب بابندگان هم نمىكرد واجب بود كه عصيان او نكنند از براى شكر نعمتهاى گوناگون او كهداده بايشان از وجود و غير آن، و چنين نيست كه نادانان گمان ميكنند كه وجوب عصياننكردن او بسبب وعيدهاى اوست و اگر آنها نمىبود عصيان او جايز بود.
7594 لو لميرغّب اللّه سبحانه فى طاعته لوجب ان يطاع رجاء رحمته. اگر ترغيب نمىكرد خداىسبحانه در فرمانبردارى او هر آينه واجب بود اين كه اطاعت كرده شود از براى اميدرحمت او، يعنى اگر ترغيب هم نمىكرد واجب بود پس چه جاى اين كه ترغيب هم كرده.
7595 لو لم ينهاللّه سبحانه عن محارمه لوجب ان يجتنبها العاقل. اگر نهى نمىكرد خداى سبحانه ازحرامهاى خود هر آينه واجب بود كه اجتناب كند از آنها عاقل، يعنى اگر نهى هم نمىكرداز آنها واجب بود اجتناب عاقل از آنها، پس چگونه نباشد با نهى نيز، و پوشيده نماندكه وجوب اجتناب از اينها بر تقديرى كه نهى نشده بود در چيزى چندست كه عقل يابد قبحو بدى آنها را مانند ظلم، يا همه آنها بر فرض اطلاع عقل بر قبح و بدى آنها در واقعو نفس الامر، و اگر نه بسيارى از آنهائيست كه عقل را راهى بدانستن بدى آنها نيست واگر بحسب شرع هم نهى نمىشد بدى آنها معلوم نبود و با وجود آن وجوب اجتناب از آنهاوجهى نداشت مگر اين كه مراد اين باشد كه اگر نهى هم نمىكرد امّا معلوم ما مىشدقبح و بدى آنها نزد حق تعالى هر آينه واجب بود بر عاقل اجتناب از آنها از براى شكرنعمت و اميد رحمت او چنانكه در فقرههاى سابق مذكور شد.
7596 لو لمتتخاذلوا عن نصرة الحقّ لم تهنوا عن توهين الباطل. اگر پشت نگردانيد از يارى كردنحق ضعيف نگرديد از خوار كردن باطل،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 118
يعنى قوى باشيد بر آن و آسان باشد آن بر شما.
7597 لو تميّزتالاشياء لكان الصّدق مع الشجاعة، و كان الجبن مع الكذب. اگر امتياز يابند چيزها هرآينه بوده باشد راستگوئى با شجاعت، و بوده باشد ترسناكى با دروغگوئى، يعنى صفاتىكه با يكديگر مخلوط شدهاند اگر كسى امتياز دهد آنها را و جدا كند از يكديگرميداند كه راستگوئى با شجاعت ميباشد و جبن با دروغگوئى.
7598 لو رأيتمالبخل رجلا لرأيتموه مشوّها يغضّ عنه كلّ بصر و ينصرف عنه كلّ قلب. اگر مىديديدشما بخيلى را مردى هر آينه مىديديد آن را زشت گردانيده شده كه پائين انداخته شدهباشد از آن هر ديده، و برگردد از آن هر دلى.
7599 لو انّالسّماوات و الارض كانتا على عبد رتقا ثمّ اتّقى اللّه لجعل اللّه له منهما مخرجاو رزقه من حيث لا يحتسب . اگر اين كه آسمانها و زمين بوده باشند بر بنده پيوسته بريكديگر پس پرهيزگارى كند خدا را بگرداند خدا از براى او بدرشدى از آنها، و روزىدهد او را از آنجا كه گمان نبرد.
7600 لو رأيتمالسّخاء رجلا لرأيتموه حسنا يسرّ النّاظرين.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 119
اگر ببينيد سخاوت را مردى هر آينه ببينيد آن را نيكو كه شادگرداند نظر كنندگان را.
7601 لو رأيتمالاحسان شخصا لرأيتموه شكلا جميلا يفوق العالمين. اگر ببينيد احسان را شخصى هرآينه ببينيد آنرا شكلى زيبا كه بلندى كند در شرف بر عالميان.
7602 لو رخّصاللّه سبحانه فى الكبر لاحد من الخلق لرخّص فيه لانبيائه لكنّه كرّه اليهمالتّكبّر و رضى لهم التّواضع. اگر رخصت مىداد خداى سبحانه در تكبر از براى أحدىاز خلق هر آينه رخصت مىداد در آن از براى پيغمبران خود ليكن ناخوش داشته بسوىايشان تكبر را و خشنود شده از براى ايشان فروتنى را.
7603 لو كانتالدّنيا عند اللّه محمودا لاختصّ بها اوليائه لكنّه صرف قلوبهم عنها و محا عنهممنها المطامع. اگر مىبود دنيا نزد خدا ستوده شده هر آينه مخصوص مىگردانيد بآندوستان خود را ليكن او بر گردانيده دلهاى ايشان را از آن و محو كرده از ايشان ازدنيا طمعها را، يعنى محو كرده طمعهاى ايشان را از دنيا، يعنى زائل كرده از ايشاناثر آنها را بالكليه.
و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف مالك اشتر نخعى كهاز أكابر أصحاب آن حضرت بود چون رسيده بود بآن حضرت خبر وفات او رحمت كناد خدا اورا:
7604 لو كانجبلا لكان فندا لا يرتقيه الحافر و لا يوفى عليه الطّائر.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 120
اگر مىبود كوهى هر آينه مىبود كوه عظيمى كه بالا نرود آنراحافر، و مشرف نشود بر آن طائر، «حافر» بمعنى سم است و مراد اينجا صاحب سم است، و«طائر» بمعنى پرنده است و مراد بيان عظمت و بلندى مرتبه اوست رحمة اللّه عليه كهاگر بالفرض كوه مىبود چنين كوه عظيم بلندى مىبود.
7605 لو انّالمروّة لم تشتدّ مؤنتها و يثقل محملها ما ترك اللئام الاغمار منها مبيت ليلة ولكنّها اشتدّت مؤنتها و ثقل محملها فحاد عنها اللّئام الأغمار و حملها الكرامالاخيار. اگر اين كه مروّت سخت نبود مؤنت آن و سنگين نبود برداشتن آنوانمىگذاشتند لئيمان أغمار از آن در شب كردن يك شب را، و ليكن سخت است مؤنت آن وسنگين است برداشتن آن، پس ميل كردهاند از آن لئيمان أغمار، و برداشتهاند آن راكريمان نيكوكار. مراد به «لئيمان» مردم دنى پست مرتبه است، و «أغمار» جمعى راگويند كه تجربه كارها نكرده باشند، و «كريمان» مقابل لئيمان است، يعنى مردم گرامىبلند مرتبه، و مراد اينست كه مروّت و آدميت چيزيست كه هر كس خوبى آنرا ميداند واگر مؤنات و إخراجات آن سخت نبود و برداشتن آن سنگين نمىبود لئيمان أغمار تركنمىكردند از آن در شب كردن يك شب را يعنى شبها نيز آنرا مىكردند و يك شب تركنمىكردند، نهايت چون مؤنات آن سخت است و برداشتن آن سنگين پس لئيمان أغمار ميلكردهاند از آن و ترك كردهاند آنرا، و برداشتهاند آنرا كريمان نيكوكار كه متحملسختيها و گرانيها ميشوند در كردن كارهاى نيك.
7606 لو شئت اناخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت لكنّى اخاف ان تكفروا فىّبرسول اللّه صلوات اللّه و سلامه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 121
عليه الّا انّى مفضيه الى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه، و الّذىبعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما انطق الّا صادقا، و لقد عهد الىّ بذلك كلّه وبمهلك من يهلك و بمنجا من ينجو، و ما ابقى شيئا يمرّ على رأسى الّا افرغه فى أذنىو افضى به الىّ. اگر مىخواستم كه خبر دهم هر مردى از شما را بمخرج او و مولج او وبجميع حال او هر آينه مىكردم، ليكن من مىترسم از اين كه كافر شويد بسبب من برسولخدا- رحمتهاى خدا بر او باد- امّا اين كه من رساننده آنم بسوى خواصّ از آنكهايمنى داشته شده است اين از او، و سوگند به آن كه فرستاده او را بحقّ و برگزيده اورا بر خلق كه گويا نمىشوم مگر راستگو، و هر آينه بتحقيق عهد كرده بسوى من بآن همهآن، و بهلاك شدن هر كه هلاك مىشود، و برستگارى هر كه رستگار مىگردد، و باقىنگذاشته چيزى را كه بگذرد بر سر من مگر اين كه ريخته آنرا در گوش من و رسانيدهآنرا بسوى من.