بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 5, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     003 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     004 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     006 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
 

 

 
 

نيست چنين كه هر فرصتى رسيده شود، مراد اينست كه فرصت كارضرورى يا خيرى كه رودهد بايد غنيمت شمرد و آن را كرد و تأخير نكرد زيرا كه چنيننيست كه آدمى هر وقت كه خواهد فرصت چيزى را دريابد پس تأخير كند باميد آن.

7469 ليس كلّدعاء يجاب. نيست چنين كه هر دعائى مستجاب شود بلكه از براى لزوم استجابت آن شرايطىباشد كه بى يكى از آنها استجابت آن لازم نباشد مثل اين كه با كمال حضور قلب و خضوعو خشوع باشد، و اين كه حق تعالى خير او را در آن داند پس هرگاه خير او در آن نباشدحق تعالى از راه لطف باو آن دعا را مستجاب نكند پس امر بدعا و وعده استجابت كه دركتاب عزيز و احاديث شريفه شده مطلق نيست بلكه مشروطست بآن شرايط .

7470 ليس كلّ غائبيئوب. نيست هر غائبى چنين كه برگردد، غرض ترغيب در اينست كه كسى كه خواهد كه بسفرىبرود معاملات خود را با مردم و وصايا كه خواهد و امثال آنها را منقح كند و حوالهبوقت برگشتن نكند بسا باشد كه برنگردد، و همچنين هرگاه كسى بسفرى برود و حقى نزدكسى داشته باشد كه احقاق حقّ او بكند و پس نيندازد كه بعد از مراجعت خواهد شد گاهباشد كه مراجعت نكند.

7471 ليس كلّ منرمى يصيب. نيست هر كه تير اندازد چنين كه بزند، غرض اينست كه چنانكه تيراندازانچنين نيست كه هر كه بيندازد نشانه را بزند، مردم در رأيها و تدبيرها نيز چنين‏اند،و چنين نيست كه رأى و تدبير هر كس صواب باشد پس تا عقل و وقوف كسى كامل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    78

نباشد اعتماد بر رأى و تدبير او نبايد كرد، و ممكن است كه مراداين باشد كه تدبيرات هر چند از صاحب وقوف باشد چنين نيست كه البته درست نشيند بلكهبمنزله تيرانداختن است چنانكه آن گاهى بنشانه مى‏خورد و گاهى خطا مى‏شود هر چند ازصاحب وقوف باشد پس تدبيرات همچنين است گاهى صواب مى‏باشند و گاهى خطا، و همچنيننظاير آنها از اجتهادات و دعاها نيز.

7472 ليس لقاطعرحم قريب . نيست از براى هيچ قطع كننده رحمى نزديكى، غرض منع از قطع رحم است و اينكه باعث دورى كردن همه نزديكان و خويشان مى‏شود از او.

7473 ليس لبخيلحبيب. نيست از براى هيچ بخيلى دوستى، غرض منع از بخيلى است و اين كه سبب اينمى‏شود كه هيچ دوستى از براى اين كس نباشد.

7474 ليس معالصّبر مصيبة. نيست با صبر مصيبتى، يعنى مصيبت با آن سهل و آسان مى‏گذرد چنانكهگويا مصيبتى نيست چنانكه مكرّر شرح شد.

7475 ليس معالجزع مثوبة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    79

نيست با جزع و بى‏تابى در مصيبتها ثوابى.

7476 ليس السّفهكالحلم. نيست بى‏حلمى مانند حلم، غرض ترغيب در حلم و بردباريست و منع از خلاف آن.

7477 ليس الوهمكالفهم. نيست و هم مانند فهم، مراد به «وهم» غلط دانستن چيزيست و به «فهم» دانستنآن بر وجه صواب، و غرض ترغيب در تحصيل فهم است در هر باب و اكتفا نكردن به آن چهافاده آن نكند از دلايل و امارات ظنيه كه احتمال غلط در آنها برود.

7478 ليس للجوجتدبير. نيست از براى هيچ لجوجى تدبيرى، غرض منع از لجاجت است و اين كه باعث اينمى‏شود كه آدمى در مهلكه‏ها افتد كه چاره و تدبير آنها نتواند كرد، يا اين كه صاحبآن تدبير و انديشه عاقبت خود نمى‏كند بلكه هر چه را پيش گيرد يا خواهد لجاجت ميكنددر تمام كردن آن و انديشه مفاسد آن نمى‏كند.

7479 ليس لمنطلبه اللّه مجير. نيست از براى كسى كه طلب كند خدا او را پناه دهنده، غرض منع ازعصيان حق تعالى است و اين كه هرگاه او كسى را طلب كند از براى عقوبت پناه دهندهنباشد مر او را پس حذر بايد كرد از آن.

7480 ليس لمعجبرأى. نيست از براى هيچ خودبينى رايى، يعنى راى صوابى، زيرا كه باعتبار خودبينى وعجبى كه دارد مشورت با كسى نكند بلكه فكر و تأمّل هم نكند و خود را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    80

محتاج بآن نداند و هر چه بخاطر او رسيد راى او بر آن قرار گيردو در اكثر خطا كند.

7481 ليس لملولاخاء. نيست از براى هيچ ملولى برادريى، غرض منع از ملول كردن برادران و دوستانست واين كه باعث اين مى‏شود كه ديگر برادرى و دوستى با او نكنند.

7482 ليس لملولمروّة. نيست از براى هيچ ملولى مروّتى، يعنى كسى كه از كسى ملول شد ديگر رعايتمروّت و آدميت با او نمى‏كند.

7483 ليس لحقوداخوّة. نيست از براى هيچ كينه ورى برادريى، غرض منع از اعتماد بر برادرى و دوستىاوست.

7484 ليس لحسودخلّة. نيست از براى هيچ حسودى دوستى، پس اعتماد بر دوستى ايشان نبايد كرد.

7485 ليس منالكرم قطيعة الرّحم. نيست از كرم بريدن از خويشى، يعنى آن منافى كرمست، يعنى گرامىبودن و بلندى مرتبه يا جود و سخاوت.

7486 ليس منالتّوفيق كفران النّعم. نيست از توفيق كفران نعمتها، يعنى آن نشان بى‏توفيقى است.

7487 ليس بخيرمن الخير الّا ثوابه. نيست بهتر از خير و نيكى كردن مگر ثواب آن، يعنى اصل نيكىكردن امر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    81

خيريست از براى فاعل آن كه هيچ چيز بهتر از آن نيست از براى اومگر ثواب آن كه حق تعالى عطا ميكند باو، و اين از جمله شواهديست بر حسن و قبحعقليين كه در آثار و أخبار وارد شده.

7488 ليس بشرّمن الشّرّ الّا عقابه. نيست بدتر از شرّ و بدى كردن مگر عقاب آن، مراد بر قياسفقره سابق اينست كه اصل بدى كردن شرّيست از براى فاعل آن كه شرّى بدتر از آن نباشدمگر عقاب آن.

7489 ليس منعادة الكرام تأخير الانعام. نيست از عادت كريمان پس انداختن انعام، مراد به«كريمان» مردم گرامى بلند مرتبه است يا صاحبان جود و سخاوت.

7490 ليس من شيمالكرام تعجيل الانتقام. نيست از خصلتهاى كريمان تعجيل كردن انتقام و مكافات ببدى،مراد به «كريمان» يكى از آن دو معنى است و معنى اوّل در اينجا ظاهرترست.

7491 ليسللاحرار جزاء الّا الاكرام. نيست از براى مردم آزاده بى‏تعلق بدنيا جزائى مگراكرام، يعنى جزاى نيكى ايشان نيست مگر اعزاز و احترام ايشان نه عطا و دهش كه جزاىشايع نيكيهاست، زيرا كه آنها را در نظر ايشان وقعى نيست بلكه قبول نمى‏كنند، يااين كه نيست جزاى ايشان در آخرت مگر اكرام، يعنى البته حق تعالى ايشان را اكرامخواهد كند بجزاى آزادگى و بى‏تعلقى ايشان بدنيا.

7492 ليس لانفسكمثمن الّا الجنّة فلا تبيعوها الّا بها. نيست از براى نفسهاى شما بهائى مگر بهشت پسمفروشيد آنها را مگر بآن، يعنى دنيا و متاعهاى آن قابل اين نيست كه بهاى نفسهاىشما تواند شد و بفروشيد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    82

آنها را به آنها و كار فرمائيد از براى آنها، آنچه قابليت ايندارد كه بهاى نفسهاى شما شود بهشت است پس مفروشيد آنها را مگر بآن، و كار نفرمائيدمگر از براى آن.

7493 ليسالرّؤية مع الابصار، قد تكذب الابصار اهلها. نيست بينائى با چشمها، گاهى دروغمى‏گويند چشمها اهل آنها را. مراد اينست كه علم و بينائى كامل آنست كه از راه دليلو برهان حاصل شود يا منتهى بوحى شود نه آنچه بديدن چشمها حاصل شود، زيرا كه درآنها غلط مى‏رود و گاهى دروغ مى‏گويند صاحب خود را، مثل اين كه گاهى بسيار در نظركسى كم مى‏نمايد، و گاهى كم بسيار مى‏نمايد، و گاهى زشت زيبا مى‏نمايد، و گاهىزيبا زشت مى‏نمايد، و روى برف و كف آب سفيد كافيند شاهد بر اين مدّعا، چه هموارهدر نظرها سفيد مى‏نمايند با آنكه رنگ ندارند، زيرا كه اجزاى ريزه ريزه شفّافند كهرنگ ندارند و معلومست كه ميانه آنها تفاعلى كه سبب مزاج و حدوث رنگى بسبب آن درمجموع شود نمى‏شود پس سفيدى كه در آن مشاهده مى‏شود مجرّد تخيليست كه مى‏شود بسببمداخله هواء و أشعه فايضه از اجرام علويّه در آن اجزاء و منعكس شدن آن أشعه ازبعضى بر بعضى، زيرا كه شعاع منعكس شبيه مى‏شود بسفيدى چنانكه هرگاه آفتاب بتابد برآبى و منعكس شود شعاع آن بر ديوارى كه نورى بر آن نتابيده باشد ديده مى‏شود آنچنانكه گويا سفيديست، و همچنين است حال در شيشه نرم و كوفته شده كه سفيد مى‏نمايد،بلكه آن اولى است بعدم تحقق سفيدى در آن، زيرا كه احتمال تحقق مزاج و حدوث سفيدىبسبب آن ميانه أجزاء آن بعيدترست از أجزاى كف و برف بسبب صلابت و يبوست آنها و عدمالتصاق آنها بيكديگر بخلاف أجزاء كف و برف، و همچنين است موضع شكاف از شيشه ثخينكه سفيد مى‏نمايد بسبب انعكاس أشعه بلكه آن دورترست از احتمال حصول مزاج در آنبسبب عدم تصغر أجزاى آن و عدم تماسّ آنها و عدم حصول مزاج بدون آنها بخلاف أجزاىكف و برف و شيشه كوفته شده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    83

7494 ليس لابليسوهق اعظم من الغضب و النّساء. نيست از براى شيطان كمندى عظيم‏تر از خشم و زنان،يعنى از براى گرفتن مردم و اسير كردن ايشان كمندى ندارد عظيمتر از اين كه خشم برايشان مستولى سازد تا بسبب آن در معاصى افتند، يا اين كه ايشان را بزنان مفتونسازد و فريب دهد و در محرّمات اندازد.

7495 ليس لاحدبعد القرآن من فاقة، و لا لاحد قبل القرآن غنى. نيست از براى احدى بعد از قرآنحاجتى، و نه از براى احدى پيش از قرآن توانگرئى، يعنى هيچ كس را بعد از توسّلبقرآن مجيد و انقطاع بآن حاجتى نمى‏ماند از حاجات آخرت يا دنيا و آخرت هر دو بلكهحق تعالى ببركت آن همه حاجات او را برآورد، و هيچ كس را پيش از توسّل بآن توانگريىدر آخرت يا در هر دو سرا حاصل نمى‏شود، چه ظاهرست كه توانگريى بحسب آخرت بى‏توسّلبآن نمى‏شود.

7496 ليس بلدأحق البلاد بك من بلد، خير البلاد ما حملك. نيست شهرى سزاوارترين شهرها بتو ازشهرى، بهترين شهرها آنست كه بردارد ترا، غرض اينست كه كسى كه در شهرى تعب و آزاركشد و تواند كه برود بشهرى ديگر كه در رفاهيت باشد بهتر اينست كه برود و رعايت ايننكند كه اين وطن منست يا جهتى ديگر مثل آن .

7497 ليس الخيران يكثر مالك و ولدك، انّما الخير ان يكثر علمك و يعظم حلمك. نيست خير اين كهبسيار باشد مال تو و فرزند تو، نيست خير مگر اين كه بسيار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    84

باشد دانش تو و عظيم باشد بردبارى تو.

7498 ليس بحكيممن ابتذل بانبساطه الى غير حميم. نيست حكيم كسى كه نگهدارى نكند شكفته روئى خود رابسوى غير خويش، مراد به «حكيم» چنانكه مكرّر مذكور شد صاحب علم راست و كردار درستاست و غرض اينست كه حكيم نسبت بغير خويشان اندازه شكفته‏رويى خود را نگاه مى‏داردو چندان زياد نمى‏كند كه باعث عدم وقع و وقار او شود در نظر ايشان .

7499 ليس بحكيممن قصد بحاجته غير حكيم. نيست حكيم كسى كه قصد كند بحاجت خود غير حكيمى را، يعنىطلب كند حاجت خود را از غير حكيمى، و در بعضى نسخه‏ها «كريم» بجاى «حكيم» است وبنا بر آن در ترجمه بجاى «غير حكيمى»: «غير كريمى» بايد، و مراد به «كريم» چنانكهمكرّر مذكور شد شخص گرامى بلند مرتبه است يا صاحب جود و سخاوت.

7500 ليس من العدلالقضاء على الثّقة بالظّنّ. نيست از عدل حكم كردن بنا بر اعتماد بر گمان، مراد منعمردمست از عمل كردن ببدگمانى و حكم كردن ببدى كسى كه بدگمان شوند باو و بدكردن بااو بسبب آن و اين كه اين منافى عدلست.

7501 ليس منالكرم تنكيد المنن بالمنّ. نيست از كرم تيره كردن نعمتها بمنت گذاشتن، يعنى اينمنافى كرمست،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    85

يعنى جود و سخاوت يا گرامى و بلند مرتبه بودن.

7502 ليس عنالآخرة عوض و ليست الدّنيا للنفس بثمن. نيست از آخرت عوضى و نيست دنيا از براى نفسبهائى، يعنى بهاى آن نمى‏شود و او را بآن نمى‏توان فروخت.

7503 ليس لك باخمن احتجت الى مداراته. نيست از براى تو برادر كسى كه محتاج باشى بسوى مدارا كردنبا او، مراد اينست كه برادر كسيست كه هرگاه كسى از او بدى يا ناخوشى ببيند مدارائىدر آن با او نبايد كرد.

7504 ليس برفيقمحمود الطريقة من احوج صاحبه الى مماراته. نيست رفيق ستوده شده طريقه كسى كه محتاجسازد مصاحب خود را بسوى جدال كردن با او.

7505 ليس لك باخمن احوجك الى حاكم بينك و بينه. نيست از براى تو برادر كسى كه محتاج سازد ترا بسوىحكم كننده ميانه تو و ميانه او، يعنى برادر تو بايد كه خود بخود احقاق حقوق توبكند و نبايد كه نزد حاكمى بروى كه حكم كند ميانه تو و او، هر كه چنين نباشد او رابرادر خود مدان.

7506 ليس لكذوبامانة، و لا لفجور صيانة. نيست از براى هيچ بسيار دروغگويى امانتى و نه از براىبسيار فاسقى صيانتى، يعنى نگهدارى عهد و پيمان و رعايت آشنايى و دوستى.

7507 ليس شي‏ءافسد للامور و لا ابلغ فى هلاك الجمهور من الشّرّ. نيست چيزى فاسدتر از براى كارهاو نه رساتر در هلاك شدن اكثر مردم از شرّ، يعنى بدى كردن با مردم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    86

7508 ليس شي‏ءاحمد عاقبة و لا الذّ مغبّة و لا ادفع لسوء ادب و لا اعون على درك مطلب من الصّبر.نيست چيزى ستوده شده‏تر بحسب عاقبت، و نه لذيذتر بحسب مغبت، و نه دفع كننده‏ترمربدى ادب را، و نه يارى كننده‏تر بر دريافتن مطلبى از صبر، «مغبه» نيز بمعنىعاقبت است، و «مربدى ادب را» يعنى بى‏ادبى كردن مردم را نسبت باو.

7509 ليس معالخلاف ايتلاف. نيست با مخالفت التيامى، غرض اينست كه اگر دو كس خواهند كه ميانهايشان اجتماع و التيامى باشد بايد كه موافقت كنند با يكديگر و مخالفت نكنند و اگرنه التيام حاصل نشود و اگر بوده باشد زايل شود.

7510 ليس معالشّره عفاف. نيست با غلبه حرص پرهيزگاريى.

7511 ليس فى سرفشرف. نيست در هيچ سرفى شرفى، «سرف» بسين بى‏نقطه بمعنى اسراف است و بشين با نقطهبمعنى بلندى مرتبه، و مراد اينست كه اسراف شرفى نيست چنانكه مسرفان گمان ميكنند،يا اين كه شرفى با آن باقى نمى‏ماند بلكه بزودى باعث خوارى و پستى مرتبه مى‏گردد.

7512 ليس فىاقتصاد تلف. نيست در ميانه رويى تلفى، يعنى ميانه‏روى باعث تلفى نمى‏شود بخلافاسراف كه توانگرى و مال را تلف كند و باعث تلف دين نيز مى‏شود باعتبار حرمت آن فىنفسه، و بسبب اين نيز كه مى‏دارد آدمى را بر كسبهاى حرام يا شبهه‏ناك.

7513 ليس منخالط الاشرار بذى معقول.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    87

نيست كسى كه آميزش كند با بدان بصاحب معقولى، يعنى صاحب سلوكمعقولى.

7514 ليس مناساء الى نفسه بذى مأمول. نيست كسى كه بدى كند بسوى نفس خود بصاحب مأمولى، يعنىصاحب اميد داشته شده، يعنى اين كه كسى از او اميد خيرى داشته باشد يا اين كه آنچهاو اميد داشته باشد از خير آخرت بعمل آيد.

7515 ليس فىالبرق الّلامع مستمتع لمن يخوض الظلمة. نيست در برق درخشنده بهره يافتنى از براىكسى كه فرو مى‏رود در تاريكى، اين تتمه كلاميست كه بعد از اين تمام آن در فصل «لا»نقل و شرح خواهد شد ان شاء اللّه تعالى.

7516 ليس لاحدمن دنياه الّا ما انفقه على اخراه. نيست مر احدى را از دنياى او مگر آنچه انفاقكرده باشد آنرا بر آخرت خود، يعنى چيزى كه بكار او مى‏آيد از دنياى او همانست.

7517 ليس فىالغربة عار، انّما العار فى الوطن الافتقار. نيست در غريبى عارى، بدرستى كه نيستعار مگر در وطن پريشانى، يعنى ننگ و عار عمده ميانه مردم پريشانيست و آن در وطن استو در غريبى آن عار نيست پس گويا در غريبى هيچ عارى نيست.

7518 ليس شي‏ءادعى لخير و انجى من شرّ من صحبة الاخيار. نيست چيزى خواننده‏تر مر خير را، ورستگارى دهنده‏تر از شرّ از صحبت نيكان.

7519 ليس فىالجوارح اقلّ شكرا من العين فلا تعطوها سؤلها

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    88

فتشغلكم عن ذكر اللّه. نيست در ميانه أعضا كمترين بحسب شكر ازچشم، پس عطا مكنيد بآن خواسته‏هاى آن را پس مشغول سازد شما را از ذكر خدا، يعنىچون چشم كم شكرست أهليت اين ندارد كه آنچه خواهد و طلب كند از نگاهها و نظاره‏هابآن عطا شود با وجود مفسده كه در آن باشد و آن اينست كه اگر عطا شود آنها بآنمشغول سازد شما را از ذكر و ياد خدا و مانع شود از آن، و پوشيده نيست كه شكر ظاهرىهر عضوى چنانكه علما گفته‏اند صرف آنست در آنچه حق تعالى آنرا از براى آن خلق كردهمثل صرف چشم در مطالعه مصنوعات حق تعالى از براى استدلال به آنها بر حقايق و معارفيا مطالعه كتب علوم دينيه، و صرف گوش در آنچه باعث رضاى حق تعالى شود از مسائلعلميه و عمليه و مانند آنها، و «بودن چشم ميانه أعضاء كم شكر» باين معنى پر ظاهرنيست و ممكن است كه هر يك از اعضا را شكرى باشد باطنى كه ما ندانيم چنانكه حقتعالى فرموده كه «نيست هيچ چيز مگر اين كه تسبيح ميكند بستايش حق تعالى و ليكن شمانمى‏فهميد تسبيح آنها را» و بنا بر اين ممكن است كه آن حضرت صلوات اللّه و سلامهعليه داند كه كم شكرتر از چشم نيست در ميانه أعضاء، و شايد كه وجه آن اين باشد كهآن شكر آنها در وقت فراغ آنها باشد از شغل خود، و چون چشم اكثر اوقات مشغول بشغلخودست و كم فارغ ميباشد بآن اعتبار كم شكرتر از آنى ميانه آنها نباشد و اللّهتعالى يعلم.

7520 ليس فىالمعاصى اشدّ من اتبّاع الشّهوة فلا تطيعوها فيشغلكم عن اللّه. نيست در گناهانسخت‏تر از پيروى شهوت پس فرمانبردارى مكنيد شهوت را پس مشغول سازد شما را از خدا،يعنى اگر فرمانبردارى كنيد آنرا مشغول سازد شما را از خدا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    89

7521 ليس كلّمغرور بناج، و لا كلّ طالب بمحتاج . نيست هر مغرورى رستگار، و نه هر طلب‏كنندهمحتاج. ممكن است كه مراد اين باشد كه چنين نيست كه هر كه فريب خورده باشد در كاربدى و از آن راه آنرا كرده باشد رستگار و معذور باشد باعتبار اين كه فريب خوردهبلكه بسيار باشد كه معذور نباشد و معاقب گردد باعتبار تقصير در تأمّل و تدبّرى كهاگر ميكرد آن فريب نمى‏خورد، و «نه هر طلب كننده محتاج» يعنى و چنين نيست كه هرطلب كننده محتاج باشد بآن و معذور باشد در آن بلكه بسيار باشد كه با عدم احتياجطلب كنند از راه حرص و خواهش زيادتى كه در كار نباشد.

طلب‏كننده محتاج. ممكن است كه مراد اين باشد كه چنين نيست كههر كه فريب خورده باشد در كار بدى و از آن راه آنرا كرده باشد رستگار و معذور باشدباعتبار اين كه فريب خورده بلكه بسيار باشد كه معذور نباشد و معاقب گردد باعتبارتقصير در تأمّل و تدبّرى كه اگر ميكرد آن فريب نمى‏خورد، و «نه هر طلب كنندهمحتاج» يعنى و چنين نيست كه هر طلب كننده محتاج باشد بآن و معذور باشد در آن بلكهبسيار باشد كه با عدم احتياج طلب كنند از راه حرص و خواهش زيادتى كه در كار نباشد.

و فرموده است آن حضرت عليه السلام در جمله كلامى كه فرموده درتوحيد خداى سبحانه و نعت او تعالى شأنه:

7522 ليس فىالأشياء بوالج، و لا عنها بخارج. نيست در چيزها والج، و نه از آنها خارج، «والج»بمعنى داخل است و مراد اينست كه حق تعالى داخل نيست در چيزها مانند دخول جسمى درجسمى ديگر، يا دخول عرضى در جسمى، و خارج هم نيست از آنها بلكه علم او ظاهر و باطنهر چيز را فرو گرفته بعنوانى كه گويا در ميان همه آنهاست.

7523 ليس شي‏ءادعى الى زوال نعمة و تعجيل نقمة من اقامة على ظلم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    90

نيست چيزى خواننده‏تر بسوى زايل‏شدن نعمتى و شتاب كردن عقوبتىاز ايستادگى كردن برستمى.

7524 ليس للعاقلان يكون شاخصا الّا فى ثلاث، حظوة فى معاد، او مرمّة لمعاش، او لذّة فى غير محرم.نيست مر عاقل را اين كه بوده باشد رونده مگر در سه چيز، حظوه در روز بازگشت، يامرمّتى از براى معاش، يا لذّتى در غير آنچه حرام شده باشد. «حظوه» ظاهر اينست كهبحاى بى‏نقطه و ظاى نقطه دار باشد بمعنى نصيب و بهره، يعنى يكى از آن سه اينست كهحركت كند از براى تحصيل نصيب و بهره در روز بازگشت امّا در نسخه‏ها كه بنظر رسيدبخاى با نقطه و طاى بى‏نقطه است بمعنى گام برداشتن ، و بنا بر اين مراد اينست كهيكى گام برداشتنى است كه بكار آيد در روز بازگشت.

7525 ليس شي‏ءاعزّ من الكبريت الاحمر الّا ما بقى من عمر المؤمن. نيست چيزى عزيزتر از كبريتاحمر مگر آنچه باقى مانده باشد از عمر مؤمن، يعنى آنرا عزيزتر از كبريت احمر بايدداشت و صرف نكرد مگر در آنچه ضرور باشد از أمور دنيا و آخرت، و مراد به «كبريتأحمر» ياقوت سرخ است يا طلاى خالص، و ممكن است كه كبريت معروف قسم سرخى داشته باشدكه بسيار كمياب باشد و كثير النفع، و بآن اعتبار شهرت كرده باشد بعزيزى.

7526 ليس ثوابعند اللّه سبحانه اعظم من ثواب السلطان العادل و الرّجل المحسن. نيست ثوابى نزدخداى سبحانه عظيمتر از ثواب پادشاه عادل و مرد احسان كننده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    91

7527 ليس كلّ منطلب وجد. نيست چنين كه هر كه طلب كند بيابد، غرض منع مردمست از حرص در طلب و اينكه چنين نيست كه هر كه چيزى را طلب كند آنرا بيابد تا بآن اميد تعب و زحمت هر طلبىرا بر خود توان گذاشت، بلكه بسيار مى‏شود كه كسى در نهايت جدّ طلب ميكند و بمطلوبنمى‏رسد پس تا ضرور نشود تعب و زحمت طلب را بمجرّد احتمالى بر خود نبايد گذاشت.

7528 ليس كلّ منأضلّ فقد. نيست چنين كه هر كه ضايع كند نيابد، ظاهر اينست كه مراد بضايع كردنواگذاشتن و طلب نكردن باشد و غرض باز موافق فقره سابق منع از اهتمام در طلب باشدبگمان اين كه كسى تا مطلبى را طلب نكند نمى‏رسد بآن باين كه چنين نيست بلكه بسيارمى‏شود كه كسى بى‏طلب به آن چه مى‏خواهد و زياده بر آن مى‏رسد و دور نيست كه«أضلّ» تصحيفى باشد از بعضى ناسخين و «أخلّ» بخاء نقطه‏دار باشد و ترجمه اين باشدكه: چنين نيست كه كسى كه اخلال كند نيابد، يعنى اخلال كند بطلب و بنا بر اين صريحدر معنى مذكور مى‏شود.

7529 ليس الحليممن عجز فهجم  و اذا قدر انتقم، انّما الحليم من اذا قدر عفا، و كان الحلم غالباعلى كلّ امره. نيست بردبار كسى كه عاجز باشد پس خاموش شود و نگاه بزمين كند، وهرگاه توانا گردد انتقام كشد، بدرستى كه نيست بردبار مگر كسى كه هرگاه توانا باشددر گذرد و بوده باشد بردبارى غالب بر هر كار او.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 92

7530 ليس علىوجه الأرض أكرم على اللّه سبحانه من النفس المطيعة لأمره. نيست بر روى زمينگرامى‏تر بر خداى سبحانه از نفس اطاعت كننده مر فرمان او را.

7531 ليس بمؤمنمن لم يهتمّ باصلاح معاده. نيست مؤمن كسى كه اهتمام نداشته باشد باصلاح معاد خود،يعنى بازگشت خود يا روز بازگشت خود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    93

حرف لام بلفظ «لم»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف لام بلفظ «لم» كه از براى نفى چيزيست در ماضى.فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

7532 لم يدركالمجد من عداه الحمد. در نيافته بزرگى را كسى كه در گذشته از او ستايش، يعنى احسانبمردم نكرده كه بسبب آن ستايش كنند او را پس ستايش ايشان در گذشته از او و در اوفرود نيامده و رفته بجانب جمعى كه از اهل احسان باشند.

7533 لم يهنأالعيش من قارن الضدّ. گوارا نكرده زندگانى را كسى كه همراه شده با دشمن، مراد منعاز آميزش و مصاحبت و همراه بودن با دشمنست و اين كه با آن عيش و زندگانى آدمىگوارا نباشد.

7534 لم يسد منافتقر اخوانه الى غيره. مهتر نشده كسى كه محتاج باشند برادران او بسوى غير او،يعنى كفايت اخراجات و مؤنات برادران خود نكرده باشد پس محتاج باشند ايشان بغير او.

7535 لم يوفّقمن بخل على نفسه بخيره و خلّف ماله لغيره.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    94

توفيق داده نشده كسى كه بخيلى كند بر نفس خود بمال خود، و پساندازد مال خود را از براى غير خود.

7536 لم ينل احدمن الدّنيا حبرة الّا اعقبته عبرة. نرسيده احدى از دنيا بحبره مگر اين كه در پسآورده دنيا او را عبره. «حبره» بفتح حاء بى‏نقطه و سكون باء يك نقطه زير بمعنىسرور و شاديست، و «عبره» بفتح عين بى‏نقطه و سكون باء يك نقطه زير بمعنى اندوه استيا اشك پيش از اين كه روان شود يا تردّد گريه در سينه، و مراد مذمّت دنياست و اينكه هيچ شادى او نيست كه در عقب اندوهى نداشته باشد.

7537 لم يتعرّمن الشرّ من لم يتجلبب الخير. برهنه نشده از شرّ كسى كه پيراهن نكرده خير را، مراداينست كه آدمى كردن كار خير را بايد كه لازم خود سازد مانند پيراهن تن خود كه تاچنين نكند بالكليه عارى از شرّ و بدى نباشد، يا باعتبار اين كه همين جداشدن از خيرگاهى بدى و شرّيست هر چند هيچ بدى و شرّى ديگر از او صادر نشود، و يا باعتبار اينكه تا كسى چنان نباشد در واقع نشود كه بالكليه شرّ از او صادر نشود.

7538 لم يعدمالنّصر من انتصر بالصّبر. ناياب نكرده يارى را كسى كه يارى جسته بصبر، يعنى كسى كهيارى جويد بصبر نمى‏شود كه صبر يارى او نكند و او را بمطلب نرساند.

7539 لم يصفاللّه سبحانه الدّنيا لاوليائه، و لم يضنّ بها على اعدائه. صاف نگردانيده خداىسبحانه دنيا را از براى دوستان خود، و بخيلى نكرده بآن بر دشمنان خود، غرض بيانخوارى و بى‏اعتبارى دنياست نزد حق تعالى، و اين كه از براى آن صاف نگردانيده آنرااز براى دوستان خود و آميخته بكدورات و آلام‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    95

گردانيده، زيرا كه آنرا لايق جزاى ايشان ندانسته تا اين كه صافگرداند از براى ايشان، و هر چند ناصاف باشد از براى آخرت كه آماده كرده از براىايشان سودمندترست، و همچنين بسبب اين بخيلى نفرموده بآن بر دشمنان خود، زيرا كهايشان أهليت نعمت و احسانى كه وقعى داشته باشد در نظر حق تعالى ندارد، پس اگر دنيارا وقعى مى‏بود نزد او بهره نمى‏داد ايشان را از آن مانند آخرت، چنانكه در بعضىاحاديث وارد شده كه: اگر دنيا را اعتبار پر پشه بود نزد حق تعالى هر آينهنمى‏چشانيد بكافران شربت آبى از آن.

7540 لم يتّصفبالمروّة من لم يرع ذمّة اوليائه، و ينصف اعدائه. و صف پذير نشده بمروّت كسى كهرعايت نكرده پيمان دوستان خود را، و انصاف و عدل نكرده با دشمنان خود.

7541 لم يلق احدمن سرّاء الدّنيا بطنا الّا منحته من ضرّائها ظهرا. برنخورده احدى از شادمانى دنيابطنى را مگر اين كه عطا كرده دنيا او را از سختى خود ظهرى، ظاهر اينست كه مراد به«بطن» چيزيست كه ظاهر و نمايان نباشد و به «ظهر» آنچه ظاهر و نمايان باشد و مراداينست كه: نمى‏شود كه هرگاه كسى از دنيا باندك شادمانى برخورد كه ظاهر و نماياننباشد در عقب آن عطا نكند دنيا باو از شدّت و سختى خود قدرى ظاهر نمايان، و شارحاننهج البلاغة گفته‏اند كه: تخصيص شادمانى ببطن و سختى بظهر، يا باعتبار بطن و ظهرسپر است زيرا كه شكم آن بسوى اين كس است و پشت آن بسوى دشمن، و يا باعتبار اين كهدر حال جنگ سپر را بر رو مى‏كشند پس مردم برميخورند بپشت آن و چون آشتى كنندبرميدارند آنرا پس برميگردد و بطن آن ظاهر مى‏شود و برميخورند مردم بآن، يا اين كهدر حال آشتى مطلقا مى‏اندازند آنرا و بطن آن نمايان مى‏شود پس بآن اعتبار برخوردنببطن چيزى تخصيص داده شده بحال دوستى و آشتى، و بظهر آن تخصيص داده شده بحال دشمنىو جنگ، و يا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    96

باعتبار اينست كه آدمى در حالى كه رو مى‏آورد بسوى كسى بطن اوبجانب اوست و در وقتى كه پشت مى‏گرداند ظهر او بسوى اوست، پس برخوردن ببطن چيزىمطلقا كنايه شده از اقبال و بظهر از ادبار پس مراد در اين فقره مباركه اينست كه برنمى‏خورد أحدى از شادمانى آن اقبالى را مگر اين كه عطا ميكند او را از سختى خودادبارى، و مراد اقبال و ادبار آن أحدست نه اقبال و ادبار شادمانى و سختى، و ياباعتبار اينست كه مشى در بطون واديها آسانترست از سير بر پشته‏ها و تلها، و اللّهتعالى يعلم.

7542 لم يفد منكانت همته الدّنيا عوضا و لم يقض مفترضا. كسب نكرده كسى كه بوده باشد همت او دنياعوضى، و بجا نياورده مفترضى، يعنى كسى كه عزم او دنيا باشد و از براى آن سعى كنداو عوضى از براى سعى خود بتعب و زحمت آن كسب نكند، زيرا كه آنچه كسب كند از دنياهر قدر كه باشد پوچ و باطلست و عوض آن نمى‏تواند شد، و «بجا نياورده مفترضى را»يعنى امر واجبى را يا امر ضرور لازمى را، زيرا كه دنيا بهر نحو كه باشد مى‏گذرد وچندان محتاج بسعى و همت و عزم آن نيست پس وجوب و لزومى ندارد، و ممكن است «يفد»بصيغه مجهول خوانده شود و بنا بر اين ترجمه اينست كه: «عطا كرده نشده كسى، تا آخر»و حاصل هر دو يكيست.

7543 لم يكتسبمالا من لم يصلحه. كسب نكرده مالى كسى كه اصلاح نكرده آنرا، يعنى در مصارف ضرورى وخير صرف نكرده، يعنى مالى كه در آنها صرف نشود در حقيقت مال نيست بلكه وبالست.

7544 لم يرزقالمال من لم ينفقه. روزى كرده نشده مال كسى كه انفاق و خرج نكرده آنرا، يعنى آن درحقيقت مال نيست بلكه وبالست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    97

7545 لم يضقشي‏ء مع حسن الخلق. تنگ نشده چيزى با نيكوئى خوى، يعنى صاحب خوى نيكو چيزى بر اوتنگ نمى‏شود.

7546 لم يفتنفسا ما قدّر لها من الرّزق. فوت نشده نفسى را آنچه تقدير شده براى او از روزى،يعنى نمى‏شود كه تمام آن باو نرسد.

7547 لم يذهب منمالك ما وقى عرضك. نرفته از مال تو آنچه نگه داشته عرض ترا، يعنى از براى نگهدارىعرض خود صرف كرده.

7548 لم يضع منمالك ما قضى فرضك. ضايع نشده از مال تو آنچه بجا آورده فرض ترا، يعنى در مصرفىداده شده كه واجب بوده بر تو مانند زكاة و خمس.

7549 لم يعقلمواعظ الزّمان من سكن الى حسن الظنّ بالأيّام. درنيافته پندهاى زمانه را كسى كهآرام گرفته بسوى نيكوئى گمان بروزگار، يعنى مصائب و نوائب كه در زمانه واقع مى‏شودنسبت بهر كس هر يك موعظه و پنديست از او باين كه گمان نيكو بروزگار نبايد داشت، پسكسى كه نيكو كند گمان خود را بآن و آرام گيرد بآن نفهميده موعظه‏ها و پندهاى آنرا.

7550 لم يضعامرء ماله فى غير حقّه او معروفه فى غير اهله الّا حرمه اللّه شكرهم و كان لغيرهودّهم. نگذاشته مردى مال خود را در غير حقّ آن، يا احسان خود را در غير أهل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    98

آن مگر اين كه محروم گردانيده او را خدا از شكر ايشان، و بودهاز براى غير او دوستى ايشان.

7551 لم يتحلّبالقناعة من لم يكتف بيسير ما وجد. زيور نيافته بقناعت كسى كه اكتفا نكرده باندكآنچه يافته، يعنى اكتفا نكرده به آن چه يافته هرگاه اندك بوده و طلب زياده بر آنكرده.

7552 لم يتحلّبالعفّة من اشتهى ما لا يجد. زيور نيافته بعفت كسى كه خواهشى داشته چيزى را كهنمى‏يابد «عفت» بمعنى باز ايستادن از چيزهاست كه حرام باشد يا نيكو نباشد، و مراداينست كه عفيف كامل كسيست كه خواهش غير آنچه بيابد و داشته باشد نداشته باشد.

7553 لم يطلعاللّه سبحانه العقول على تحديد صفته، و لم يحجبها عن واجب معرفته. آگاه نگردانيدهخداى سبحانه عقلها را بر تحديد صفت او، و منع نكرده آنها را از واجب معرفت او،«تحديد» در اصل بمعنى قرار دادن حدّ و نهايت است از براى چيزى كه بآن ممتاز شود ازغير آن، و در اصطلاح بمعنى بيان حقيقت و كنه چيزيست و تمييز آن، و مراد در اينجااين معنى است، يعنى حق تعالى آگاه نگردانيده عقلها را بر تمييز حقيقت و كنه صفتخود امّا منع نكرده آنها را از قدرى كه واجبست از شناخت او بلكه قادر گردانيدهآنها را بر آن و راه نموده بآن و آن معرفت اوست بوجوهى چند كه بعقل ثابت شده.

7554 لم يخلقاللّه سبحانه الخلق لوحشة و لم يستعملهم لمنفعة. نيافريده خداى سبحانه خلق را ازبراى وحشتى، و كار نفرموده ايشان را از براى منفعتى، يعنى خلق نكرده از براى اينكه تنها بوده و وحشت داشته از آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    99

پس خلق كرده ايشان را از براى انس گرفتن بايشان و دفع آن وحشت،و كار نفرموده ايشان را باوامر و نواهى كه فرموده از براى منفعتى كه برسد باو ازآنها، بلكه خلق نكرده ايشان را مگر از براى اين كه عبادت كنند و أمر نفرموده ايشانرا بعبادت مگر از براى منفعت ايشان و رسيدن بسبب آن بمراتب عاليه، پس آنچه مقتضاىكرم وجود است از آن جانب بعمل آمده و هرگاه بعضى اطاعت نكنند و مستحقّ عذاب و عقابگردند بسبب تقصير ايشانست و قدحى در حسن ايجاد ايشان نمى‏كند چنانكه در موضع خودتوضيح و تفصيل كلام در آن شده .

7555 لم يخلاللّه سبحانه عباده من حجّة لازمة او محجّة قائمة. خالى نگذاشته خدا بندگان خود رااز حجتى لازم يا محجتى قائم، يعنى برپا ايستاده، و «حجت» بمعنى برهانست، و «محجه»بمعنى جادّه راه و وسط آنست، و مراد اينست كه حق تعالى هرگز خالى نگذاشته بندگانخود را از حجتى لازم، يعنى از پيغمبر يا امامى كه تمام كند حجت خدا را بر ايشان ولازم شود بر ايشان اطاعت و انقياد، و همچنين از راه واضحى از براى نجات و رستگارىكه ثابت باشد و تغيير و تبديلى در آن نرود تا اين كه هر كه اطاعت و فرمانبردارىكند بمراتب عاليه رسد، و هر كه نكند عذرى نباشد از براى او كه دليل و راهنمايىنداشتم يا اين كه راه را نمى‏دانستم.

7556 لم ترهسبحانه العقول فتخبر عنه بل كان تعالى قبل الواصفين به له. نديده‏اند خداى سبحانهرا عقلها پس خبر دهند از او بلكه بود حق تعالى اوّل وصف‏كنندگان او، يعنى عقلهانديده‏اند او را و نرسيده‏اند بكنه او تا اين كه توانند خبر داد از او، يعنى ازوصف و چگونگى او بلكه حق تعالى اوّل خود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    100

وصف خود كرده بزبان وحى و الهام و بعد از آن عقلها بآن نحو وصفاو كنند و تصديق كنند بآن و اين بنا بر اينست كه «قبل» بضمّ قاف و باء خوانده شودبمعنى اوّل، و ممكن است كه بفتح قاف و سكون باء خوانده شود و مراد همين معنى باشد،يعنى بلكه بود حق تعالى قبل از وصف كنندگان او، يعنى پيش از ايشان در وصف‏كردن خودو وصف‏كنندگان از آن رو وصف او كنند.

و در نهج البلاغه عبارت بر اين نحو است: «لم ترك العيون فتخبرعنك بل كنت قبل الواصفين من خلقك» يعنى نديده‏اند ترا چشمها پس خبر دهند از توبلكه بوده تو قبل از وصف كنندگان از خلق تو» و پوشيده نيست كه بنا بر اين «قبل»البته بايد كه بفتح خوانده شود بمعنى «پيش» و بضمّ بمعنى اوّل نمى‏تواند بود، زيراكه حق تعالى اوّل وصف كنندگان از خلق خود نيست و بر تقدير فتح باين معنى كه دراينجا مذكور شد در عبارت آنجا نيز مراد مى‏تواند بود، يعنى بلكه بودى پيش ازوصف‏كنندگان از خلق تو در وصف كردن خود و ايشان همه از آن رو وصف تو ميكنند نهايتبنا بر اين معنى «عقول» چنانكه در اينجاست انسب است از «عيون» بمعنى چشمها كه درآن جاست چنانكه بر صاحبان عقول پوشيده نيست.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation