(حنين ) سرزمينى است بين مكه و طائف ، كه در نزديك طائف واقع شده ، طائف در جنوبشرقى مكه به فاصله 12 فرسخى مكه است ، و چون اين جنگ در اين سرزمين واقع شدهبه نام (جنگ حنين ) خوانده مى شود. سال هشتم هجرت بود، پيامبر روز دوم ماه رمضان با ده هزار نفر از مسلمانان از مدينه بهقصد فتح مكه حركت كردند، اين لشكر مجهز، به فرماندهى پيامبر صلى اللّه عليه وآلهپس از چند روز در ماه رمضان وارد مكه شدند؛ و با دادن 28 شهيد، مكه را فتح كردند، وپس از برافراشتن پرچم اسلام بر فراز مكه ، كم كم اسلام در آن سرزمين گسترشيافت ، به طورى كه دو هزار نفر از مشركان مكه ، مسلمان شدند؛ رفته رفته تمام قبيله هادر برابر قدرت بزرگ اسلام ، سر تسليم فرو آوردند و ديگر كسى نمى توانست بامسلمانان جنگ كند. دو قبيله (ثقيف ) و (هوازن ) داراى تشكيلات و جمعيت بسيار بودند و به شجاعت و دلاورىشهرت داشتند، هرگز حاضر نبودند كه در سرزمينشان حكومت اسلامى برقرار شود، زيرابت پرست بودند و به برنامه هاى زمان جاهليت خود گرفته بودند. وقتى كه خبر فتح مكه به اطراف پيچيد، رييس طايفه (هوازن ) به نام (مالك بن عوف) طايفه خود را جمع كرد و به آنها گفت : ممكن است محمد صلى اللّه عليه وآله بعد ازفتح مكه ، به جنگ با ما بيايد، بايد چاره اى انديشيد، آنها گفتند صلاح در اين استقبل از آنكه آنها بيايند، ما در جنگ پيش دستى كنيم . مالك بن عوف كه جوان پرجراءت و شجاع و زيرك بود، با طائفه ثقيف تماس گرفت ،و سرانجام اين طائفه را نيز با طايفه خود هم پيمان كرد، كه باهم به جنگ با مسلمينبروند و مسلمانان را از مكه و اطراف بيرون كنند. كسب اطلاعات و نيروى ايمان پيامبر اسلام صلى اللّه عليه وآله كه حكومت منظم اسلامىتشكيل داده بود؛ و مسلمانان از هر جهت هشيار و متوجه به سياست نظامى بودند، افرادى نيزبه عنوان گزارشگر داشتند، تا در مركز و اطراف ، هر واقعه مهمى رخ داد گزارش دهند،تا مسلمانان آگاهانه به كار خود ادامه دهند. پيامبر صلى اللّه عليه وآله و مسلمانان هنوز در مكه بودند. كه گزارشگران چنين اطلاعدادند: جنب و جوش مهمى بين قبيله هوازن و قبيله ثقيف ، در سرزمين هاى خود ديده مى شود، جوانىبى پروا و سلحشور بنام (مالك بن عوف ) بين اين دو طايفه بزرگ رفت و آمد مى كند؛و بين اين دو طايفه پيمان برقرار كرده به اضافه طايفه هاى كوچك ديگر مانند طايفهبنى هلال و نصر و جشم متحد شده اند تا همه به صورت يك سپاه مجهز ضربتى ،مسلمانان را غافلگير كرده و شكست دهند. فرمانده كل قواى آنها (مالك ) اين جوان بى پروا حتى فرمان داده كه همه سربازانش ،زنان و حيوانات خود را پشت سر خود قرار دهند، وقتى از او سؤال شد كه اين چه فرمانى است ، در جواب گفته است : (اين فرمان بر آن است كهسربازان اگر خواستند فرار كنند مجبورند براى حفظ زنان واموال خود پايدارى نمايند، بنابراين ، اين دستور براى اين است كه فرار كردن را بهمغز خود راه ندهند.) اين اطلاعات هرچند مهم بود، ولى كفايت نمى كرد؛ لذا پيامبر صلى اللّه عليه وآلهشخصى به نام عبداللّه اسلمى را براى كسب اطلاعات بيشتر؛ به صورت ناشناس بهسوى دشمن فرستاد، ضمنا دشمن هم سه نفر جاسوس را به صورت ناشناس به سوىمسلمانان فرستاده بود. عبداللّه در تمام لشكر دشمن گردش كرد، حرفهاى آنها را شنيد، تصميم فرمانده آنها رافهميد و به روشى كه آنها براى حمله انتخاب كرده بودند آگاه شد و همه را به پيامبرصلى اللّه عليه وآله گزارش داد. نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت ، اين است كه بزرگترين اسلحه مسلمانانبايد اسلحه ايمان باشد، چه بسا پنجاه نفر افراد با ايمان كه روحيه عالى ايمانىدارند بر صدها نفر پيروز گردند. به همين جهت براى مسلمانان تجربه شده بود كهبسيارى نفرات آنقدر نقش در پيروزى ندارد كه ايمان دارد. به همين علت مسلمانان درجنگهاى بسيارى مثل جنگ بدر، خندق ، و...با اينكه نسبت به دشمن چند برابر كمتر بودند.پيروز شدند. ولى گهگاهى تكيه بر جمعيت بسيار و يا طمع به غنائم جنگى ومال دنيا كه نوعى دورى از ايمان خالص و توكل به خدا است . باعث شكستهاى آنها شدهاست . در همين جنگ حنين ، كه تعداد لشكر اسلام دوازده هزار نفر بود، بعضى از مسلمانان بهزيادى جمعيت خود تكيه كردند، مغرورانه فرياد زندند: (لن نغلب اليوم ؛ ما هرگز بااين همه جمعيت ، امروز شكست نمى خوريم ). ولى چنانكه بيان مى شود؛ انبوه جمعيت نتوانست كارى بكند، ابتدا بر اثر همين غرور، ونيز بر اثر بودن افراد تازه مسلمان و افراد منافق در ميانشان ، شكست خوردند و كشتهزياد دادند، ولى سرانجام بيانات پرشور پيامبر صلى اللّه عليه وآله و مسلمانان راستين، آنها را سرشار از ايمان كرد؛ لطف خدا شامل حالشان شد، در نتيجه پيروزشدند(129). اعلام بسيج براى جنگ روزهاى اول ماه شوال سال هشتم هجرت بود، پيامبر صلى اللّه عليه وآله پرچم بزرگلشگر را بست و به دست على عليه السلام داد و همه مسلمانانى كه در فتح مكه پرچمداربخشى از لكشر بودند، به دستور پيامبر صلى اللّه عليه وآله با پرچم خود به سوىميدان (حنين ) حركت كردند؛ پيامبر علاوه بر آنچه از اسلحه و زره و لوازم جنگى كهداشتند، صد زره نيز از صفوان بن اميه عاريه كردند، و با دوازده هزار نفر سرباز اسلامده هزار نفر آنها همراه پيامبر صلى اللّه عليه وآله از مدينه براى فتح مكه آمده بودند ودو هزار نفر از مردم مكه كه هنگام فتح مكه مسلمان شده بودند حركت كردند. مالك بن عوف فرمانده لشكر دشمن ، جوان پر جراءت و بى پروايى بود، به لشكرخود فرمان داد تا غلافهاى شمشير خود را بشكنند و اين شعار را با فرياد خود سر دادكه : (محمد صلى اللّه عليه وآله هنوز با مردان جنگى روبرو نشده تا مزه شكست رابچشد.) او از نظر نظامى دستور عجيبى داد. و آن اين بود كه سربازانش در شكاف كوهها و دره هاىاطراف ، و لابلاى درختان ، بر سر راه مسلمانان كمين كرده تا هنگامى كه در تاريكىاول صبح مسلمانان به آنجا رسيدند، ناگهان مسلمانان را غافلگير نموده و به آنها حملهكنند؛ تا با به كار بردن اين نيرنگ مخصوص نظامى ، ارتش انبوه اسلام را دچار هرج ومرج سازند، در نتيجه نظم ارتش اسلام به هم بخورد، و شكست مهمى بر آنها وارد گردد. علاوه بر اين ، دستور داده بود كه عده اى ناگهان مسلمانان را هدف رگبار تير قرار دهند،و عده اى نيز در همين حال ، در پناه تيراندازان حمله كنند. ارتش اسلام از مكه بيرون آمد، كوهها را پشت سر نهاد و همچنان به جلو حركت مى كرد تابه دهانه آن دره كه دشمن در شكافهايش كمين كرده بود، رسيد، شب در آنجا استراحت كرد،صبح هنوز هوا تاريك بود، پس از نماز بخشى از لشكر اسلام وارد گذرگاه دره شد، وقسمت زياد لشكر اسلام در داخل دره بودند، در اين هنگام ناگهان جنگجويان دشمن ازشكافها بيرون آمدند، فريادشان به حمله بلند شد، و از هر طرف تير همچون باران برمسلمانان مى باريد، و گروهى در پناه تيراندازان به مسلمانان حمله كردند. مسلمانان به طور عجيبى ، غافلگير شدند، و در اين لحظه ، شكست سختى به مسلمانانوارد شد، به طورى كه با به جاى گذاردن تلفاتى همه آنها جز اندكى پا به فرارگذاشتند. تازه مسلمانان و منافقان در ميان مسلمانان بودن ؛ هركدام ياوه اى مى گفتند، ابوسفيان كهجزء تازه مسلمانان بود، به طور مسخره آميزى گفت : (مسلمانان طورى فرار مى كنند كهتا لب دريا خواهند رسيد.) پايدارى و استقامت حضرت على عليه السلام على عليه السلام كه مرد پايدارى و استقامت در تمام جنگها بود، در اين جنگ نيز با چندنفر همچنان با دشمن مى جنگيد، به طورى كهچهل نفر از دليران لشكر دشمن را با ضربات شكننده خود دو نيم كرد، و جلو نفوذ دشمنرا چون سدى محكم گرفته بود. يكى از دلاوران دشمن به نام (ابو جرول ) كه پرچم سياهى به سر نيزه خود بستهبود، پيشاپيش هنگ كفار به قصد جنگ با على عليه السلام به جلو مى آمد، و رجز مىخواند و فرياد مى زد: (من ابوجرول هستم ، از ميدان بيرون نمى روم تا پيروز شوم ياكشته شوم .) على عليه السلام با سرعت به جلوى او رفت ، در حالى كه مى فرمود: (از بامداد تاحال دشمن مرا شناخته است ؛ كه من در معركه جنگ دشمن را رها نمى كنم .) آچنان برابوجرول ضربه زد، كه او دو شد. در اين هنگام پيامبر صلى اللّه عليه وآله در قلب سپاه قرار داشت ، و عباس عموى پيامبرو چند نفر از بنى هاشم و شخصى بنام ايمن ، كه مجموعا ده نفر بودند، اطراف پيامبرصلى اللّه عليه وآله را گرفته بودند و مقاومت مى كردند. پيامبر سوار بر استر سفيد خود فرياد زد: (اى ياران خدا و يارانرسول خدا، من بنده خدا و فرستاده خدا هستم .) پس از آن پيامبر صلى اللّه عليه وآله به طرف ميدان كه سربازان دشمن آن را جولانگاهخود قرار داده بودند، تاخت ؛ گروه جانباز كه همچنان پايدارى مى كردند مانند اميرالمؤمنين عليه السلام و عباس و فضل و اسامه همراه پيامبر صلى اللّه عليه وآله حركت كردند. به راستى عجيب است كه يك گروه ده نفرى ، به قلب دشمن انبوهى بروند؛ لشكرى كهبا فرار مسلمانان مغرور شده و عربده كنان در ميدان تاخت و تاز مى كند و همآورد مىطلبد. فرياد عباس ، و حمله عمومى مسلمانان همانگونه كه در آغاز گفتيم ، تنها ايمان و روحيه عالى پايدارى است كه موجب پيروزىخواهد شد، نه بسيارى جمعيت ، چنانكه شاعر گويد:
يكى مرد جنگى به از صد هزار
| پايدارى و ايمان پيامبر صلى اللّه عليه وآله و على عليه السلام و چند نفر فداكار، يكچنين شكست بزرگ را دوباره آنچنان جبران كرد، كه چند ساعتى نگذشت كه با حمله عمومىمسلمانان ، دشمن با تلفات سنگين و با شكست مفتضحانه پا به فرار گذاشت ؛ به اينترتيب كه : پيامبر صلى اللّه عليه وآله به عمويش عباس كه صداى بلند و رسايىداشت فرمود: مسلمانان را چنين صدا بزند كه : (هان اى گروه مهاجر و انصار! اى ياران سوره بقره و اى كسانى كه در زير درخترضوان بيعت كرديد، به كجا فرار مى كنيد، پيامبر صلى اللّه عليه وآله اينجاست .) عباس با صداى رسا اين پيام را به مسلمانان رساند. وقتى كه مسلمانان اين نداى اميد بخش را شنيدند، فرياد زدند لبيك لبيك ، آنگاهسراسيمه به سوى پيامبر صلى اللّه عليه وآله بازگشتند بى درنگ صفهاى خود را دربرابر دشمن منظم و فشرده كردند، آنگاه پيامبر صلى اللّه عليه وآله براى جبران ننگفرار فرمان حمله عمومى داد،، مسلمانان وارد كارزار شدند آنچنان از هر سو حمله مى كردندكه سپاه طائفه هوازن ، به طرز وحشتناكى مى گريختند، و مسلمانان آنها را تعقيب مىكردند. پيامبر صلى اللّه عليه وآله كه هر لحظه براى تقويت روحيه افراد سخنى مى گفت ، دراين هنگام فرمود: (من پيامبر خدا هستم و هرگز دروغ نمى گويم ، و خدا به من وعدهپيروزى داده است .) طولى نكشيد كه دشمن با بجاى گذاردن زنان و حيوانات خود و تلفات سنگين ، بهمنطقه هاى اطراف و به سنگرهاى طائف فرار كردند. پيامبر صلى اللّه عليه وآله دستور داد دشمن را تعقيب كنند، لشكر اسلام چند بخش شد، هربخشى ، براى تعقيب دشمن به سويى حركت كردند؛ و بخش بزرگ لشكر اسلام ، بهسوى طائف حركت نمودند، و شهر طائف را محاصره كردند. دشمن در ميان دژها و قلعه هاى طائف ، سنگر گرفت ، و همچنان در كمين بود تا فرصتىبراى حمله به لشكر اسلام به دست آورد، و لشكر اسلام مدت بيست ياچهل روز طائف را در محاصره قرار داد، كم كم ماهشوال پايان يافت ، و ماه ذيقعده كه جنگ در آن از نظر ملت عرب حرام بود و اسلام آن راامضا كرده بود، پيش آمد، در اين شرايط پيامبر صلى اللّه عليه وآله دستور داد كهمسلمانان محاصره را ترك كردند و به سوى (جعرانه ) حركت نمودند، پيامبر بامسلمانان سيزده روز در جعرانه ماندند و در اين مدت غنائم جنگى را به گونه خاصىتقسيم نموده و عده اى از اسيران را آزاد كرده و به كسان خود سپرد. منجنيق يا توپ جنگى جالب اينكه : تاريخ نويسان مى نويسند: وقتى كه لشكر اسلام دور تا دور ديوار (دژ)طائف را محاصره كردند، و پس از مدتى تلاش نتوانستند، دژ را بشكافند و جلو روند،براى اينكه از تيررس دشمن ، كه در ميان برجهاى طائف تيراندازى مى كردند، دورترباشند. به دستور پيامبر صلى اللّه عليه وآله به نقطه اى دور از تيررس رفتند، درآنجا سلمان به پيامبر صلى اللّه عليه وآله پيشنهاد كرد تا با نصب منجنيق ؛ كه درجنگهاى آن زمان در ايران به جاى توپ اين زمان بود، استفاده كنند، پيامبر صلى اللّهعليه وآله پيشنهاد سلمان را پذيرفت . سلمان با دست تواناى خود؛ منجنيق را ساخت ، يا منجنيقى كه در جنگ خيبر از دشمن بدست آمدهبود، سلمان همان را دستكارى كرد و چگونگى نصب و استفاده از آن را به افسران مسلمانآموخت . افسران با راهنماييهاى سلمان آن را به كار انداختند و حدود بيست روز، با همانمنجنيق ، برجها و داخل دژ دشمنان را سنگباران كردند، و آسيبهاى فراوانى به سپاه دشمنوارد ساخت . آرى مسلمانان در تداركات جنگى و سركوبى دشمنان اين چنين ازوسايل استفاده مى كردند و برترى خويش را بر دشمن حفظ مى نمودند و به دستور قرآن، آنچه امكان داشتند از وسايل استفاده مى كردند و دشمن را ترسان و لرزان به سر جاىخود مى نشاندند. بزرگترين غنيمت جنگى مسلمانان به فرماندهى پيامبر صلى اللّه عليه وآله سرانجام با دادن چند شهيد، بردشمن پيروز شدند و لشكر دشمن را تار و مار كردند. غنيمتى كه مسلمانان در اين جنگ به دست آوردند، بزرگترين غنيمتى است كه آنها در هيچيكاز جنگهاى گذشته ، به چنين غنيمتى نرسيده بودند كه عبارت بود از: شش هزار اسير،24 هزار شتر و چهل هزار گوسفند و در حدود 852 كيلو نقره . غنيمت بزرگتر، غنيمت معنوى بود و آن اينكه نمايندگان قبيله هوازن خدمت پيامبر صلى اللّهعليه وآله آمدند و اسلام را پذيرفتند، حتى فرمانده آنها (مالك بن عوف ) رئيس وبزرگ آنها اسلام را پذيرفت ، پيامبر صلى اللّه عليه وآله به او محبت كرد، اسيران واموال او را به او برگردانيد. آرى پايدارى پيامبر صلى اللّه عليه وآله و يك گروه اندك ، ولى با ايمان و فداكار، آنهمه نتايج را براى مسلمانان به بار آورد. مالك بن عوف از الطاف و محبتهاى پيامبر صلى اللّه عليه وآله شرمنده شد و اشعارى درجوانمردى و نظر بلندى پيامبر صلى اللّه عليه وآله گفت و معنى اولين شعرش اين است : (من در ميان تمام مردم جهان ، شخصى به بزرگوارى محمد صلى اللّه عليه وآله نه ديدهو نه شنيده ام .) لطف خاص پيامبر صلى اللّه عليه وآله به حليمه سعديه و دختر او قبيله بنى سعد كه تيره اى از قبيله هوازن بودند، در جنگ با لشكر اسلام شركت داشتند،كه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه وآله در دوران كودكى حدود پنجسال در ميان اين قبيله زندگى كرده بود و زنى بنام حليمه سعديه به او شير داده بو،پيامبر اگر از كسى محبت يا خدمتى مى ديد هيچگاه آن را فراموش نمى كرد، بلكه آن را چندبرابر جبران مى نمود. به پيامبر صلى اللّه عليه وآله خبر رسيد كه چند نفر از خانواده حليمه سعديه ، در مياناسيران است ، پيامبر صلى اللّه عليه وآله وقتى آنها را شناخت ، به آنها محبت فراواننمود و آنها را آزاد كرد. در ميان آنها (شيماء) دختر حليمه سعديه نيز بود، به حضور پيامبر صلى اللّه عليهوآله آمد و خود را معرفى كرد، پيامبر به او محبت فراوان نمود، حتى عباى خود را در زمينپهن كرد و او را به روى آن نشاند، و از بستگان اواحوال پرسى نمود، سپس به او فرمود: اختيار با خود تو است يا نزد ما بمان و يا بهخانه خود برگرد. او بازگشت به خانه اش را انتخاب نمود، پيامبر صلى اللّه عليه وآله به او يك كنيز ودو شتر و چند گوسفند بخشيد، او درباره ساير اسيرانفاميل خود با پيامبر صلى اللّه عليه وآله صحبت كرد، و آزادى آنها را از پيامبر صلىاللّه عليه وآله خواست ، پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: (من سهم خودم و سهمفرزندان عبدالمطلب را به تو بخشيدم ، اما سهم ساير مسلمانان ، مربوط به خودشاناست ؛ از آنها بخواه بلكه به خاطر من ، سهميه خود را بخشيدند.) وقت نماز ظهر فرا رسيد دختر حليمه برخاست و از مسلمانان خواست كه اسيران را آزادكنند، مسلمانان از پيامبر متابعت كردند و سهميه خودشان را بخشيدند. آرى پيامبر صلى اللّه عليه وآله سبب شد كه تقريبا تمام اسيران هوازن آزاد شدند،علاقه آنها به اسلام زياد شد، همه آنها با تمام وجود اسلام را پذيرفتند و به سوىطائف برگشتند، و در نتيجه مالك به عنوان نماينده اسلام و رئيس قوم خود به طائفبرگشت ، و اين بار به عنوان دفاع و حمايت از اسلام ؛ طائفه ثقيف را در مضيقه اقتصادىقرار داد، و بر آنها سخت گرفت تا هرگز در آينده مخالفت با اسلام را در سرنپروانند(130). پس از اين فتوحات و پيروزيها، اسلام بر همه حكومت يافت و دشمنان ومخالفان ، سر تسليم فرود آوردند. درسهاى بزرگ از اين نبرد عجيب درس بزرگى كه امروز ما بايد از اين جنگ بياموزيم اين است كه اولا بايد بدانيم كهبسيارى نفر، و انبوه جمعيت ، نبايد باعث غرور گردد، اسلحه واقعى در جنگ روحيه عالى وايمان است ، نه بسيارى نفر، ثانيا پايدارى و استقامت يك گروه اندك ولى فداكار، هشيارو آگاه ، چه نقش بزرگى در پيروزى اين جنگ داشت ، امروز نيز بايد هرگز نقشپايدارى و هوشيارى و ايستادگى را فراموش نكنيم و بدانيم كه لطف و تاءييد خداشامل افراد پايدار و با ايمان خواهد شد. درس سوم اينكه : هيچگاه به منافقان اعتماد نكنيم ، كه آنها پى از فرصت مى گردند، ودر فرصتها، ضربه خود را مى زنند، و دست از يارى برمى دارند. درود فراوان بر جنگ آوران و قهرمانان پايدار اسلام كه به راستى ، دلاوريهاى آنهاصفحات تاريخ اسلام را زينت داده ، و انسانها را شگفت زده و مبهوت كرده است . |