بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهایی از آثار و برکات علماء, حجت الاسلام والمسلمین على میرخلف زاده   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ASAR0001 -
     ASAR0002 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

سخنان مهم امام خمينى درباره مجلسى 
در اينجا خوانندگان محترم را به شنيدن سخنان بسيار مهم (امام خمينى رحمه الله عليه )در اين مورد جلب مى كنم : (در امور سياسى در اين صد و چندسال اخير كه نزديك به زمان ماست و يا مقدارى پيشتر برويم مى بينيم طايفه اى از علمااز مقاماتى گذشته اند و به بعضى از سلاطينمتصل شده اند با اين كه مى ديدند مردم با سلاطين مخالفند ولى براى ترويج ديانت ،براى ترويج تشيع اسلامى ، براى ترويج مذهب به سلاطينمتصل شدند و آنان را به ترويج مدهب تشيّيع وادار كردند. آنها آخوند دربارى نبودند ايناشتباهى است كه بعضى از نويسندگان ما (اشاره به دكتر على شريعتى است ) مى كنند،اين آقايان اهداف سياسى داشتند، اغراض دينى داشتند. به محض اين كه به گوش كسىخورد مرحوم (مجلسى ) رضوان اللّه عليه (محقق كركى ) رضوان اللّه عليه (شيخبهائى ) رضوان اللّه عليه با آنها رابطه داشتند به سراغ آنها مى رفتند نبايدخيال كنند كه اين آقايان براى كسب جاه و عزت احتياج به سلاطين داشتند و مى رفتند تاسلطان حسين يا شاه عباس به آنها عنايتى بكنند اين حرفها در كار نبوده است اينها گذشتكرده اند مجاهده نفسانى كردند تا بدين وسيله و به دست آنان مذهب را ترويج نمايند، درمحيطى كه وقتى از سب حضرت امير عليه السلام جلوگيرى شد در يكى از بلاد ايران تاشش ماه مهلت خواستند كه سب بكنند، در چنين محيطى كه سب حضرت امير عليه السلام رايجبوده واز مذهب تشيع خبرى نبوده اين آقايان با مجاهده خودشان را پيش مردم طورى كردندكه در آن عصر به آنان اشكال داشتند البته از باب نفهمى . در زمان ائمه عليه السلامهم بوده اند از افرادى كه براى خدمت به شيعهمتصل مى شدند به بعضى از مقامات ، مانند على بن يقطين ، اين دربارى شدن نيست آدمسازى است (24)).
از حضرت باقر روايت است : من مشى الى سلطان جائر فامره بتقوى اللّه ووعظهوخوفه كان له مثل اجر الثقلين من الجن والانس ومثل اجورهم .
(كسى كه نزد سلطان ظالم رفته و او را دعوت به تقواى الهى كرده و موعظه كند و ازقيامت بترساند براى همچون فردى پاداش جن و انس خواهد بود(25))
خواجه نصيررحمه الله ومجلسى 
(خواجه نصير) وامثال (نصير) وقتى در اين دستگاهها وارد مى شدند نمى رفتند وزارتكنند مى رفتند آنها را آدم كنند نمى رفتند كه تحت نفوذ آنها قرار بگيرند، مى خواستندآنها را مهار كنند.
خواجه نصير وقتى كه دنبال (هلاكو) رفت خدمت بسيار ارزنده اى كرد؛ چرا كه شركت اوبراى مهار كردن (هلاكو) و براى كسب قدرت براى خدمت به عالم اسلام بود.
امثال او مانند مرحوم (مجلسى ) كه در دستگاه صفويه رفتند صفويه را به ميان مدرسهو به سوى علم و دانش كشيدند اينها تا اندازه اى كه توانستند كار كردند مقصود اين استكه انسان درست كنيم آنان مى گفتند كه جنگ كنيم براى كشورگشايى اما سربازان اسلاممى گفتند جنگ مى كنيم اگر كشته بشويم به نفع ماست واگر بكشيم نيز به نفع ماست.(26))
درباره خلاصى مؤ منى 
(سيد نعمت اللّه جزائرى ) گويد: مرحوم مقدس اردبيلى براى كمك به سيدى به شاهطهماسب نامه اى توصيه نوشت و او را در آن نامه بردار خطاب كرد، شاه دستور داد نامهرا بعد از مرگش در كفنش بگذارند كه در موقع سؤال با نكير و منكر به همين لقب برادرى مقدس احتجاج نمايد.
و نيز به خاطر يكى از مقصرين كه از ترس عقوبت شاه عباس به حرم مطهر (امير المؤمنين عليه السلام ) پناه برده بود نامه اى به شاه عباس بدين مضمون نوشت (بانى ملكعاريت عباس بداند اگر چه اين مرد اول ظالم بوده اكنون مظلوم مينمايد چنانچه از تقصيراو بگذرى شايد حق تعالى از پاره اى از تقصيرات تو بگذرد).
كتبه بنده شاه ولايت احمد اردبيلى .
جواب شاه : به عرض مى رساند عباس خدماتى كه فرموده بوديد به جان منت داشته بهتقديم رسانيد اميد كه اين محب را از دعاى خير فراموش نكنند.(27)
كتب كلب آستان على عباس
آرى در اثر توازن علم وعمل ميتوان باعلى درجات مراتب سير و سلوك رسيده و از ميوه هاىعلمى و عرفانى بهره برد در حديث است : من علم وعمل بما علم ورثة اللّه علم ما لم يعلم .
مناظره ابن فهد حلى با اهل سنت 
مؤ لف كتاب (روضات الجنات ) گفته است : يافتم در بعضى از مصنفات يكى ازمعاصرين خود كه نوشته بود: (احمد بن فهد حلى ) مناظره و مباحثه كرد بااهل سنت و جماعت در زمان حكومت (ميرزا اسنبد تركمان ) در عراق عرب و چون ابن فهد درمناظره غلبه و پيروزى را بدست آورد و با اقامهدليل و برهان حقانيت شيعه و بطلان مذهب اهل سنت ، تشيع را اختيار كرد، ميرزا از مذهب تسننتغيير عقيده داده و مذهب تشيّع را اختيار كرد و خطبه اى به نام حضرت امير المؤ منين وفرزندان معصومين آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين خواند.(28)
طاوس يمانى با عبدالملك 
آورده اند كه (هشام بن عبدالملك ) براى انجام مناسك حج روانه مكه شد امر كرد: يكى ازصحابه را پيش من بياوريد. گفتند: از صحابه كسى زنده نمانده است .
گفت : از تابعين و پيروان آنها اگر كسى هست بياوريد، (طاوس يمانى ) را خبر كردند،وقتى طاووس به حضور رسيد كفش ‍ خود را در كنار بساط خليفه كند و به امارت به اوسلام نكرد، و به كنيه و القاب او را خطاب نكرد و روبروى او نشست و بطور عادى گفت :هشام حالت چطور است ؟
هشام از رفتار او بسيار خشمناك شد و گفت : به چه جراءت با من چنين رفتار كردى ؟طاووس گفت : مگر چه كردم ؟
هشام گفت : كفشت را در كنار بساط من كندى و مرا اميرالمؤ منين نگفتى و به كنيه خطابنكردى و بطور عادى روبروى من نشسته احوال پرسى كردى .
طاووس گفت : در هر روزى چند مرتبه در پيشگاه خداوند كفش مى كنم به من خشم نمى كند.اما ترا امير المؤ منين خطاب نكردم چون نخواستم دروغ بگويم چون همه مؤ منين به اميربودن تو راضى نيستند كه من تو را امير المؤ منين گويم ، اما به كنيه نام بردن ، چونديدم خداوند در قرآن دوستانش را با نام خوانده چون داود، موسى ، عيسى ، ابراهيم ،محمد... ولى دشمنش را با كنيه نام برده چون (تبّت يدا ابى لهب ) اما اينكه من درمقابل تو نشستم و نايستادم چون از اميرالمؤ منين على عليه السلام روايت كرده اند كه :هرگاه بخواهى بدانى كه اهل دوزخ كيانند نگاه كن به اشخاصى كه خود نشسته اند وگروهى در اطراف ايشان ايستاده اند.
هشام گفت : مرا موعظه كن . گفت : در دوزخ مارها و عقربهائى ميباشند مانند كوه . اميرى راكه با رعيت به عدالت رفتار نكند مى گزند.
طاووس بعد از اين سخنان پندآميز برخاست و رفت . (29)
شيخ ابوالحسن نورى خمهاى شراب معتضد را شكست 
(محقق سبزوارى ) در حالات (شيخ ابوالحسن نورى ) گفته است : او منزوى و گوشهنشين بود و اگر منكرى را مى ديد از آن جلوگيرى مى كرد و اگر چه بيم كشتن در آنباشد. روزى براى وضو و طهارت كنار دجله رفت زورقى ديد كه در آن سى خم سر بهمهر بود كه به آنها نوشته بود لطف شيخ ، بسيار تعجب كرد از ملاح پرسيد در اين خمهاچه باشد؟ ملاح گفت : فضولى نكن در اين خمها شراب است كه به جهت تشريفات مجلسخليفه آورده اند، شيخ چوبى كه در زورق بود برداشت و همه آن خمها را شكست . ملاح بهداد و فرياد آمد و ماءمورين را خبر كرد، شيخ را گرفتند و نزد (معتضد) كه خليفه اىبسيار بيرحم و شمشيرش هميشه پيش از سخنش بود بردند، مردم بغداد از بردن شيخغمناك شدند. معتضد به شيخ بانگ زد: (تو به چه جراءت و به امر كى اين گستاخى راكردى ؟)
شيخ گفت : (من به امر خداوند اين كار را كردم و به امر آنكه ترا پادشاهى داده آقاىپادشاه اين گونه اعمال رعيت را وادار به ارتكاب اين گونه منكرات مى كند و گناه آنهانيز به حساب تو نوشته شود و رعيت در صلاح و فساد پيرو تو هستند بنابراين هم بهتو و هم به رعيت دلسوزى كردم و غرضى جز خشنودى خدا را نداشتم ).
معتضد از سخنان او خوشحال شده به گريه آمد و گفت : تو سزاوار بدين كارى و در اينكار آزادى (30).
سخنان بهلول به هارون الرشيد 
(بهلول ابن عمر) كنيه اش (ابوذهب ) بود، از اخبار چنين بر مى آيد كه او عالم وفاضل و عاقل و امامى المذهب بوده و علت اينكه خود را به ديوانگى زده اين است كه :هارون الرشيد از او خواست كه قضاوت بغداد راقبول كند و چون او نخواست اين مسئوليت را در دولت و حكومت هارونقبول كند، به جهت خلاصى خود از اين بن بست خود را به ديوانگى زد چنانچه وقتى بههارون گفتند: بهلول ديوانه شده است ، هارون گفت : او ديوانه نيست ، بلكه به اين وسيلهدينش را برداشته و فرار كرده است .
و از بهلول كلمات و سخنان پرفائده اى نقل شده است كه بعضى از آنها را براى استفادهنقل مى كنيم .
روزى هارون به بهلول گفت : دوست دارى خليفه باشى ؟بهلول گفت : نه به جهت اينكه من مرگ سه خليفه را ديده ام ولى يك خليفه مرگ دوبهلول را نديده است .
هنگامى كه هارون از حج بيت الله الحرام برمى گشت در بين راه سه مرتبهبهلول او را با صداى بلند به اسم صدا زد و گفت : يا هارون يا هارون يا هارون . هارونپرسيد اين صداى كيست ؟ گفتند: بهلول است ، هارون برگشت و خطاب بهبهلول كرده گفت : هيچ مى دانى من كيستم ؟ بهلول گفت : بلى مى دانم تو آن كسى هستىكه اگر در مشرق به كسى ظلم و ستمى شده باشد و تو در مغرب باشى روز قيامتخداوند از تو مؤ اخذه و سؤ ال خواهد كرد و تو بايد جوابگويش باشى هارون از شنيدناين كلام گريه كرد.
آنگاه از او پرسيد: آيا حاجتى دارى كه برآورم ،بهلول گفت : آرى مى خواهم گناهان مرا بيامرزى و مرا وارد بهشت كنى . هارون گفت : اينكار در اختيار من نيست ولى من مى توانم دين تو را ادا كنم .
بهلول گفت : دين با دين ادا نگردد تو آنچه دارىمال مردم است آيا خيال كردى خدا مرا فراموش مى كند و روزيم را نمى دهد كه تو به منبدهى !؟
روزى بهلول وارد قصر هارون شد و يكسره رفت روى مسند و متكائى كه مخصوص هارونبود نشست غلامها و خدمتگزاران چون اين را ديدند به او حمله كرده و كشيدند و از آن مكانخارج نمودند، چون هارون از اندرون خارج شده و به قصر وارد شد ديدبهلول در گوشه اى نشسته و گريه مى كند چون علت گريه او را پرسيد: گفتند: چوندر جاى مخصوص خليفه نشسته بود ما او را از آنجا بيرون كرديم .
هارون خطاب به بهلول كرده و گفت : گريه مكن ،بهلول گفت : اى هارون من به حال خود گريه نمى كنم كه مرا اذيت كرده اند بلكه بهحال تو گريه مى كنم چون ديدم من يك لحظه نشستم در جائى كه جاى من نبود اينگونهمورد غضب و تنبيه و توهين قرار گرفته ام پس تو كه يك عمرى در اين مكان كه جاى تونيست و حق ديگرى است و جاى كسانى است كه بايد باعدل و انصاف با رعيت رفتار كنند و حق سايرين را بالسويه تقسيم كنند كه تو چنيننيستى پس با تو چه خواهند كرد در روز دادخواهى و روز حساب .(31)
ابو عبد اللّه صفوانى قاضى موصل 
(محمد بن احمد بن عبداللّه بن قضاعه ) مكنى به (ابو عبداللّه ) صفوانى ، از اولاد(صفوان بن مهران جمال ) از اصحاب (امام صادق ) عليه السلام از حُفّاظ بزرگ وداراى دانشى بسيار و مردى زبان آور بود. گويند او نه مى خواند و نه مى نوشت ، اوداراى كتابهائى است كه از حفظ املا مى كرد، از جمله كتب او كتاب الكشف والحجة وكتاب انسالعالم ، وكتاب يوم و ليله و... مى باشد.
نجاشى نوشته است او در نزد سلطان جايگاهى بزرگ داشته است علت آن هم اين بود كهوى با قاضى موصل در حضور ابن حمدان (سيف الدوله حمدانى ) حكمران شيعهموصل پيرامون امامت مناظره مى كرد و كار به جائى رسيد كه به قاضى گفت : حاضرهستى با من درباره حقانيت خود مباهله كنى ؟ قاضى به وى مهلت فردا را داد و چون فرداحضور يافتند دست خود را در دست قاضى نهاد و مباهله كردند و برخاستند و رفتند،قاضى هر روز در دربار سيف الدوله حضور مى يافت ولى پس از آن روز ديگر نيامد، اميرسيف الدوله گفت : ببينيد چه شده كه قاضى نيامده است ؟
فرستاده رفت و برگشت و گفت : از همان لحظه كه از جاى مباهله برخاسته است تب كرده وهمان دستى كه براى مباهله با صفوانى دراز كرده و رم كرده و سياه شد، و فرداى آن روزدر گذشته است . اين موضوع باعث شد كه ابوعبداللّه صفوانى در نزد پادشاه عصر مقامو منزلتى يابد.(32)
حاج ملا احمد نراقى و حاكم ظالم 
مرحوم (حاج ملا احمد نراقى ) رحمه الله حاكم ظالمى را از كاشان اخراج كرد كه قبلاًنيز چندين حاكم ظالم را بيرون كرده بود.
سلطان حاجى را احضار نمود و در مجلس با او تغيّر نمود و گفت : شما در اوضاع سلطنتاخلال مى نمائيد و حاكم را اخراج مى كنيد و...
حاج ملا احمد در اين هنگام آستين بالا زده و هر دو دست به آسمان بلند كرد و چشمهايش پراز اشك شد، عرض كرد: خدايا اين سلطان ظالم حاكمى ظالم را بر مردم قرار داد و من رفعستم نمودم و اين ظالم بر من متغير است و چون خواست نفرين كند (فتحعلى شاه ) بىاختيار از جاى برخاست و دستهاى حاجى را گرفت و به پائين آورد و معذرت خواست و او راراضى كرد و به خواست او حاكمى بهتر براى كاشان معين ساخت .(33)
گزارش سرجان ملكم انگليسى 
(سرجان ملكم ) انگليسى كه با ماءموريت سياسى عازم ايران شده است در كتاب خودنوشته است : علماى ملت كه عبارت از قضات و مجتهدين هستند، هميشه مرجع رعاياى بىدست و پا و حامى فقرا و ضعفا و بيچارگانند اعاظم اين طايفه به حدى محترمند كه ازسلاطين كمتر بيم دارند و هر وقت مخالف شريعت و عدالت حادث شود خلق رجوع به ايشانو احكام ايشان مى كنند و احكام عموماً جارى است ، تا وقتى كه وضع مملكت اقتضاى آلاتحرب نكند.
ملكم با اشاره به اينكه بعد از نادرشاه علما نه منصبى دارند و نه آن را مى پذيرند، مىنويسد: اما به جهت فرط فضيلت وزهد و صلاحيتى كه در ايشان است اهالى هر شهر كهمجتهدى در آن سكنى دارد بالطبع و الاتفاق به ايشان رجوع كرده مجتهدين را هادى راهنجات و حامى از ظلم بغات و طغات مى دانند و چنان در تعظيم وتجليل ايشان مبالغه مى نمايند كه جبارترين سلاطين نيز مجبور است كه در اين امر متابعتخلق را نموده از روى اعتقاد يا تكلّف مجتهد را رعايت و احترام كند.(34) و در ادامه سخنانشبا اشاره به احترام شاهان نسبت به مجتهدين مى نويسد: لكن فايده اهالى ايران از اينطايفه همين نيست كه گاهگاهى در احكام عدالت از ايشان استعانت جويند بلكه شريعت رااعتبار است به سبب صلاحيتى كه در نفس امناى شرعست و پادشاه را ياراى آن نيست كه ردّاحكام ايشان كنند... خانه ايشان پناهگاه مظلومان است و بعضى اوقات شهرى را به واسطهوجود شخصى از اين طبقه بخشيده و معاف داشته اند.(35)
محقق كركى و فرمانروائى او 
مروج المذهب محيى مراسم الشريعة (نورالدين ابوالحسن على بن الحسين بن عبدالعالىالعاملى كركى ) معروف به (محقق ثانى ) از علما قرن دهم كه مراتبفضل او و آثار علمى او خارج از اين رساله است و فقط اشاره اى به قسمتى از خدمات اوبه دين مقدس اسلام و مذهب شيعه مى شود.
آن بزرگوارى كه هميشه در فكر ترويج اسلام بود به فكر افتاد كه به ايران سفركند كه به وسيله شاه طهماسب صفوى بلكه به اين مقصد عالىنائل گردد پس به ايران حركت كرده و شروع كرد به افاضه علم و دعوت به دين وترويج احكام خيرالمرسلين به حدى كه شاه را مريد و مخلص خود نمود كه مورخ هم عصراو حسن بيك روملو در تاريخ خود نوشته كه خلاصه ى اين است :
پس از خواجه (نصيرالدين طوسى ) احدى از علماى اسلام به مرتبه محقق كركى نرسيدهاز جهت اعلاى كلمه حقه و ترويج شريعت و مذهب شيعه اثنى عشريه و قلع و قمع كردنمخالفين و متهتكين و جلوگيرى كردن از مفاسد و فجايع و فجور و برطرف كردن بدعتهاو منكرات و اقامه فرائض و سنن و محافظت جمعه و جماعات و پرسش ازاحوال علما و مؤ منين و مؤ ذنين .
در (لؤ لؤ ة البحرين ) گويد كه محقق كركى از علماى عهد شاه طهماسب صفوى بوده كهشاه امور مملكت را به ايشان واگذار نمود و به جميع ممالك نوشت كه اوامر و دستوراتشيخ را امتثال نمايند و آنكه اصل حكومت حق اوست چون كه او نائب امام زمان عليه السلاماست ، پس محقق به تمامى شهرها درباره خراج ولايات و ساير تدابير امور شرعيه نامهنوشت و دستورهائى صادر فرمود.
مرحوم جزائرى هم در (عوالى الئالى ) گفته وقتى محقق به اصفهان و قزوين تشريفآورد، شاه به او گفت : تو سزاوارترى از من به حكومت كردن چون تو نائب امامى و منيكى از عمّال تو هستم كه اوامر تو را اجرا مى كنم و من ديدم كه شيخ به ممالك دستورصادر مى فرمود، دستوراتى كه متضمن قسط وعدل و رعايت احكام اسلام بود و امر كرد به آنكه در هر شهر و قريه امام جماعت وجمعهباشند كه اقامه نماز نموده و تعليم احكام نمايند و شاه به تمامىعمال خود نوشت كه به دستور و اوامر و نواهى محقق همهعمل نمايند در (رياض و مستدرك )، صورت حكم صادره از شاه طهماسب رحمة الله عليه رانوشته اند كه در آن فوائدى است .
نقش علما در نهضت و قيام سربداران 
امراى سربداران در سبزوار به سال 7 عليها السلام 7 منطقه بيهق يعنى سبزوار كنونىو نواحى آنها و ديگر قلمرو خراسان را تصرف نمودند و يك دولت شيعى درمقابل سلطه مغول بر سر كار آوردند. علت نامگذارى آنها به سربداران ، اين است كه :پنج ايلچى مغول در خانه دو برادر به نامهاى حسن حمزه و حسين حمزه از مردم شيعه قريهباشتين سبزوار نزول كردند و از ايشان شراب و شاهد خواستند و لجاج كردند و بىحرمتى نمودند.
يكى از دو برادر قدرى شراب آورد. وقتى كه ايلچيان مست شدند شاهد طلبيدند و كارفضاحت را به جائى رساندن كه عورات ايشان را خواستند. دو برادر گفتند: ديگرتحمل اين ننگ نخواهيم كرد. بگذار سر ما به دار رود. پس شمشير از نيام كشيدند و هرپنج تن مغول را كشتند و از خانه بيرون رفتند و گفتند: ما سر به داريم ، و قيام بدينطريق آغاز شد. اين كارى بود كه در آن زمان بسيار بزرگ مى نمود، كشتن پنج ايلچىمغول خطرى در پيش داشت كه چه بسا به قيمت نابودى تمام قلمرو بيهق مى شد. ولىچاره اى نبود كه آن دو برادر جانباز و غيرتمند شيعه سبزوارى اين كار را كردند و باعثبر سر كار آمدن امراى سربداران شدند.
پايه گذار نهضت فكرى سربداران (شيخ خليفه مازندرانى ) يك نفر روحانىپاكدل شيعه بود. پس از شهادت وى به دست بدخواهان كه نفوذ روحانى شيعه مانند اورا به زيان مذهب خود مى دانستند شاگرد شيخ خليفه به نام (شيخ حسن جورى ) كهاهل (جور) محله اى از نيشابور بود، راه او رادنبال كرد تا كار سربداران نضج گرفت . شيخ حسن جورى نيز در گرماگرم جنگ بادشمن به شهادت رسيد، (خواجه على مؤ يد) آخرين امير سربداران 17سال بر سر كار بود و بيش از بقيه امراى سربداران حكومت كرد، او درسال 766 ه‍ به حكومت رسيد و دو سال بعد 788 يا به گفته شهيد ثانى 789 يا دهسال بعد از شهادت شهيد اول به امر تيمور لنگ كه همه جا او را به همراه خود مى بردبه قتل رسيد و در حقيقت او نيز شهيد شد.
او بيش از اسلاف خويش در مذهب تعصب نشان مى داد، به دستور وى بنام دوازده امام سكهزدند، سادات و علما مورد احترام خاص وى بودند. پيوسته جامه بى تكلف مى پوشيد، درسفره او خاص و عام شركت مى كردند و هر سال نو خانه خود را تاراج دادى و شبها درمحلات ، بيوه زنان را طعام دادى و...(36)
آخرين امير سربداران خواجه على بن مؤ يد براى اخذ نتيجه بيشتر و رسميت دادن وگسترش مذهب شيعه در داخله ايران متوسل به اعلم علماى وقت و فقيه عاليقدر شيعه شهيداول مى شود و نامه اى به محضر آن بزرگوار مى نويسد.
قدرت بيان خطباى شيعه 
بنيانگذار (دارالتقريب ) علامه (شيخ محمد تقى ) گويد: (احمد امين مصرى ) نويسندهمشهور، سابقاً كتابى نوشته بود كه در آن نسبت به شيعه اظهار بدبينى كرده و آن رامسلكى سياسى خوانده بود و اضافه كرده بود كه : شيعه دراصل از آداب يهود و زرتشت گرفته شده و نظر از تاءسيس آن محو اسلام است .
بعدها او عقيده خود را تغيير داد و در سلك نويسندگان مجله (رسالة الاسلام ) قرارگرفت .
روزى براى من نقل كرد كه بعد از انتشار آن كتاب از طرف وزارت فرهنگ در راءس هيئتىبه عراق دعوت شدم تا به فرهنگ آنجا رسيدگى كنم . وقتى به عراق رفتم در آنجا باهياهو و جنجال مواجه شدم ، بعضى مرا تهديد مى كردند كه چون بر عليه شيعه كتابنوشته ام ممكن است بر ضد من اقدامى صورت گيرد. تا اينكه روزى ما را به مسجد دعوتكردند، در آنجا خطيب معروفى به منبر رفت و نسبت به اين هيئت كه من در راءس آن قرارداشتم خير مقدم گفت و پس از بيان مطالبى سخن خود را به اينجا كشانيد كه : آرى در اينهيئت كسى است كه شيعه را مخلوطى از يهود و زرتشت مى داند و آن را ساخته دست ملحدينمى شمارد. به من اشاره كرد... ناگهان مردم به سوى من هجوم آوردند و جان من به خطرافتاد... ولى او مردم را ساكت كرده و گفت : چرا بلند شديد بحث و علم اين حرفها را ندارد.اينها مهمان ما هستند و نسبت به مهمان نبايد اين چنين كرد. آنگاه قدرى به تعريف از ماپرداخت و گفت : اينها محققينى هستند كه داراى آثار پرارجند ولى كسى كه محقق خوبى استو آثارى دارد نبايد بدون تحقيق چيز بنويسد. قلم براى خدمت به علم است نه شهرت ومسلماً كسى كه بى جهت آبروى ملتى را مى برد احترامى ندارد.
بار ديگر مردم بلند شدند و به طرف ما هجوم آوردند و تا يك مترى من رسيدند كهيكدفعه نعره اى برآورد و گفت : مقصود من اين نيست كه شما بلند شويد و چنين حركتىكنيد، برگرديد. همه برگشتند و به جاى خود نشستند، و باز شروع به تعريف كرد كه: اين فرد جزء مفاخر و محقق عرب است و كتابهاى فوق العاده اى نوشته و اكنون آمده تابه فرهنگ و معارف ما خدمت كند و ما بايد افتخار كنيم كه در ميان ما مسلمانان كسانى هستندكه ما را از مستشاران خارجى بى نياز مى سازند. مردم كاملاً آرام شدند و خطيب در ادامهگفتار خود چنين بيان داشت :
در عين حال لطمه اى كه او به شيعه وارد كرده لطمهقابل جبرانى نيست ، شما فكر كنيد اگر اين شخص نسبت به هر مذهب ديگرى اين چنينتوهين كرده بود آنها چه معامله با وى مى كردند؟ اكنون اين شخص چه جوابى دارد كه بهما بدهد؟ چرا اين مرد مذهبى را كه منسوب به اهلبيت است فرقه الحادى خوانده است ؟ ايننوبت مردم شديدتر از دفعات قبل از جاى جستند و به من حمله ور شدند و اين بار خطرقطعى بود و نمى دانم چه شد كه مردم را به جاى خود نشاند و گفت : حالا برويم سرصحبت خودمان ...
اين داستان را راجع به قدرت بيان خطباى شيعه تعريف مى كرد و مى گفت : قدرتخطابه اى كه من در شيعه مشاهده كردم در هيچ جا نديدم و معلوم شد كه اين جريان را وقتىتعريف مى كرد يك حالت لرزه و ارتعاشى در وى نمودار بود.(37)
كسى كه خدا را دارد همه چيز دارد 
نوشته اند: (يعقوب صفارى ) (مؤ سس سلسله صفاريان ) بيمار شد اطباء براى معالجهاش جمع شدند هيچكس از عهده برنيامد. يعقوب گفت : اگر در گوشه و كنار، مرد خدائى راسراغ داريد كه پيش خدا آبرو داشته باشد بياوريد.
گفتند: (سهل بن عبداللّه شوشترى ) زاهد مشهور چنين است ،دنبال سهل رفتند نيامد بالاخره به هر خواهشى و تمنائى بود او را آوردند،سهل كنار بستر يعقوب نشست و گفت : آيا مى خواهى خدا ترا شفا دهد؟ در حالى كه چقدر آهو ناله مظلومان پشت سرت بلند است .
يعقوب گفت : چه كنم ؟ سهل پاسخ داد محبوسين را آزاد كن ، يعقوب دستور داد زندانيان راآزاد كنند، سهل گفت : تو به بندگان خدا ظلم مى كنى آنوقت اميد دارى خدا ترا ببخشد وشفايت دهد بيا و از گذشته هايت توبه كن .
بالاخره يعقوب را به توبه و استغفار واداشت آنوقت دست را به دعا بلند كرد و گفت :اى خدائى كه يعقوب را از ذلت گناه نجات دادى از اين بستر بيمارى نيز او را نجات بده.
نوشته اند يعقوب در همان مجلس از بستر بيمارى برخاست ، امر كرد طبق زر براىسهل بن عبداللّه آوردند، سهل گفت : كسى زر مى خواهد كه خدا را نداشته باشد كسى كهخدا را دارد همه چيز دارد.(38)
دعاى امير شرف الدين دشتكى 
السيد الاعظم والواعظ المعظم (امير شرف الدين ابراهيم بن امير صدر الدين الدشتكى )در كتاب فارسنامه (ناصرى ) ترجمه اين سيدجليل را از كتاب مزارات شيراز نقل كرده و او را بدين اوصاف ستوده : آن سيدجليل فاضلى است نيكوكردار، عالمى است كامل و خوش گفتار... تا آنكه مى فرمايد و درمدرسه رضويه با كلماتى مستطاب و دعواتى مستجاب خلق را موعظه و مردم را نصيحتنموده روزى در خدمتش براى طلب باران به صحرا شديم و آن جناب نماز باران را بهجماعت گذارده آنگاه مردم را مخاطب ساخته و آنها را بدين كلمات موعظه فرموده كه
اى برادران با صفا و اى دوستان با وفا، ظلم را بگذاريد و حق را برداريد و پير وسيرت مصطفى و اخلاق مرتضى گرديد كم كم دنياى فانى را گذاشتيد و بر كنارهعقباى باقى رسيديد و چون سخن آن جناب به آنجا رسيد وقتىحال عظيم در خلق پيدا شد و همه آغاز گريه كردند، در اين وقت ابرى ظاهر و آثارباريدن پيدا شد و هنوز مردم به منزلهاى خود نرسيده بودند كه باران رحمت باريدنگرفت و بر بندگان نازل گرديد، و آن جناب در ماه صفرسال 888 ه‍ به رحمت ايزدى پيوست و در محله دشتك شيراز مدفون شد.(39)
ايثارگرى يك روحانى 
به هر حال در اين معبر همه مانده بودند كه چه كنند و چگونه از روى اين سيمهاى خاردارميدان مين عبور كنند كه ناگاه يك نفر از برادران عزيز روحانى كه هم وظيفه ارشادشاگردان را داشت و هم پيشاپيش آنها حركت مى كرد، گفت : بچه ها، شما را قسم مى دهمبه خدا كه من روى اين سيم خاردارها مى خوابم شما به سرعت از روى من رد شويد و بعدمنتظر جواب نمانده و خود را روى سيم خاردارها انداخت وفشار و تيزى آنها را به بدنخويش خريد، بچه ها ابتدا نمى رفتند حداقل مى خواستند يكى از خودشان اين كار را بكندولى حاج آقاى روحانى بچه ها را قسم مى داد كه وقت را تلف نكنيد و تعارف نكنيد و ازروى پشت من عبور كنيد بچه ها بسرعت از روى او راه مى رفتند هر كسحداقل دو يا سه قدم بايد روى بدن اين روحانى فداكار بگذارد و پس از قدم آخر خود رابه آن طرف مانع پرت كند، بيش از شصت و هشت نفر بدين طريق از روى بدن اين عزيزگذشتند و به پيشروى خود به سوى دشمن ادامه دادند، اين ايثارگرى نقش بسيار مهمىدر كسب و تصرف مواضع دشمن و انهدام نيروهاى فريب خورده بعثى بود در صورتىاگر بچه ها پشت آن مانع زمين گير مى شدند شايد همگى يا غالب آنان مورد اصابتگلوله و محصور آتش دشمن مى شدند.
آرى بچه ها گذشتند و به هدف خود رسيدند و اين روحانى عزيز نيز از جان خود گذشتو به هدف خويش كه وصال محبوب بود رسيد و به جوار حق تعالى شتافت و سعادتابدى را نصيب خود ساخت . فرداى عمليات پيكر پاك غرقه به خون اين برادر روحانىدر زير تابش آفتاب حكايت از فتح الفتوحى ديگر مى كرد. منطقه عملياتى كربلاغلامعلى رجائى .(40)
استاد الهى 
مرحوم (شهيد مطهرى ) مى گويد: درس اخلاقى كه به وسيله شخصيت محبوبم در هرپنجشنبه و جمعه گفته مى شد و در حقيقت درس معارف و سير و سلوك بود مرا سرمست مىكرد، بدون هيچ اغراق و مبالغه اى اين درس مرا آنچنان به وجد مى آورد كه تا دوشنبه وسه شنبه هفته ديگر خودم را شديداً تحت تاءثير آن مى يافتم ، بخش مهمى از شخصيتفكرى و روحى من در آن درسها و سپس درسهاى ديگرى كه در طى 12سال از آن استاد الهى فرا مى گرفتم انعقاد يافت و همواره خود را مديون او دانسته و مىدانم راستى كه او روح قدس الهى بود.(41)
نقش روحانيت شيعه در نهضتها 
يك آمريكائى كه ظاهراً مسلمان شده به نام (حامد آلكار) كتابى نوشته به نام (نقشروحانيت پيشرو در نهضت مشروطيت ايران ) كه به فارسى هم ترجمه شده ... در اينكتاب بخوبى روشن شده است كه در طول دويست و پنجاهسال دوره قاجاريه ، علماى شيعه همواره درگير مبارزه با سلاطين و در كار رهبرىنهضتهاى ضد سلاطين بوده اند... وبخوبى اين نكته را روشن مى كند كه روحانيت شيعههمواره در كنار مردم بوده و به سود مردم قيام و حركت مى كرده است .
در همين نهضت ملى شدن نفت ايران كه شاهد آن بوديم ديديم كه روحانيت شيعه به رهبرى(آيت اللّه خوانسارى ) و (آيت اللّه كاشانى ) و همكارى فدائيان اسلام چه نقش عظيمىداشتند و اگر قدرت و نفوذ اينها نبود محال بود كه نفت ايران ملى شود.
در نهضت ديگرى كه از پانزده خرداد آغاز شد روحانيت تنها نيروى پيشتاز بود، بهطريقى هم وارد عمل شد كه توانست اصل فساد را از ريشه بكند.(42)
انقلاب ايران اگر در آينده بخواهد به نتيجه برسد و همچنان پيروزمندانه به پيش رودمى بايد باز هم پرچم انقلاب روى روحانيت و روحانيون قرار داشته باشد، اگر اينپرچم دارى از دست روحانيت گرفته شود و به دست به اصطلاح روشنفكران بيفتد يكقرن كه هيچ يك نسل كه بگذرد اسلام بكلى مسخ مى شود زيراحامل فرهنگ اصيل اسلامى در نهايت باز هم همين گروه روحانيون متعهد هستند. به ايندليل لازم است روحانيت را اصلاح كرد نه اينكه آنها را از بين برد، روحانيت يك درخت آفتزده است و بايد با آفتهايش مبارزه كرد(43)...
گزارش سفير روس راجع به تاءثير كلام علما 
و نيز (آيت اللّه العظمى حاج سيد محمد شيرازى ) (رضوان الله تعالى عليه )فرمودند: در قضيه سفر مرحوم (حاج شيخ جعفر شوشترى ) عليه السلام به ايرانوقتى ايشان وارد تهران شدند جمعيتى زياد از جمله سفير كشور روسيه به ملاقاتشرفتند. مردم از آن مرحوم خواستند آنها را موعظه و نصيحت كند، ايشان نيز بنا به درخواستمردم سرش را برداشته فرمود: اى مردم بدانيد و آگاه باشيد كه خدا در همه جا حاضراست و مطلب ديگرى نفرمود، لكن اين سخن تكان دهنده اثر خودش را بخشيد بطورى كهاشكها جارى گرديد قلبها در هم طپيد و حالت مردم بهشكل عجيبى دگرگون شد جريان گذشت و سفير روسيه در نامه اى به نيكولا قيصرروس اين چنين نوشت : (تا مادامى كه اين قشر روحانيون مذهبى در بين مردم هستند و مردم نيزاز آنها پيروى مى كنند ما نمى توانيم كارى از پيش ‍ ببريم ، زيرا وقتى يك جمله چنينانقلاب عجيب روحى بوجود مى آورد ديگر دستورات و فتاواى صادره چه خواهد كرد؟)

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation