بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهایی از آثار و برکات علماء, حجت الاسلام والمسلمین على میرخلف زاده   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ASAR0001 -
     ASAR0002 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

مقدمه 
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين والعاقبة لاهل التقوى واليقين الصلوة والسلام على اشرف الانبياءوالمرسلين حبيب اله العالمين ابى القاسم محمد صلى الله عليه وآله المعصومين الذين اذهبالله عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا سيما ناموس الدّهر وولى الامر روحى وارواح العالمين لهالفداء.
وجود يك عالم با عمل ربانى آثار وبركات زيادى دارد. كه ما چند نمونه در اينجا مىآوريم .
1- رابط بين خالق ومخلوق وواسط بين گنهكاران و خداى بخشنده ومهربان هستند.
2- عشق و علاقه به خدا و پيغمبر و اهلبيت عصمت وطهارت عليهم السلام را دردل بندگان زياد مى كنند.
3- محبت و دوستى وعشق بندگان را دردل خدا بسيار مى نمايد.
4- علم خير دنيا و آخرت را در قلب بندگان ... وآنها را ازجهل وگمراهى نجات مى دهند. چنانچه حضرترسول صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند اطاعت كرده مى شود بوسيله علم ، وخير دنياوآخرت با علم است و شر دنيا و آخرت با جهل است . آيا خبر ندهم شما را از جماعت وگروهىكه نه از انبيائند و نه از شهداء؟! وهمه مردم در روز قيامت غبطه مقام و منزلت آنها را مىخورند و بر خيرهايى از نور مى نشينند؟!
كسى عرض كرد: يا رسول الله اينها چه كسانى هستند؟! حضرت فرمود: آنها بنده ها راپيش خدا محبوب وخدا را نزد بندگان عزيز و دوست داشتنى مى كنند.
عرض كردند: اينكه خدا را محبوب بنده اش مى كنند را فهميديم ولى چگونه بندگان راپيش خدا محبوب مى كنند؟! فرمودند: امر مى كنند آنها را به آنچه خدا امر فرموده ودوستدارد. ونهى مى كنند از آنچه خدا منع فرموده ومكروه دارد. وچون آنها خدا را اطاعت كردند، خداآنها را دوست مى دارد.
واز بركات وآثار وجود علما اينستكه : نماز با عالم در غير مسجد جامعمقابل با هزار ركعت است ودر مسجد جامع مقابل با صد هزار ركعت ... صدقه بر عالم بهازاى يكى از هفت هزار است ...
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ مؤ منى يك ساعت نزد عالمى نمى نشيند، مگرآنكه پروردگارش او را ندا مى كند كه پيش حبيبم نشستى ، قسم به عزت وجلالم تو رابا او در بهشت همنشين مى كنم .
از حضرت امير عليهم السلام است كه فرمودند: يك ساعت نزد علماء نشستن پيش خدامحبوبتر است از هزار سال عبادت كردن .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: يك نظر به صورت عالم يا درب خانهعالم را نگاه كردن نزد خدا از شصت سال عبادت كردن محبوبتر وبهتر است .
وهمچنين حضرت موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: هر كس قدرت ندارد به زيارت قبورما بيايد پس به زيارت علماء وصلحا و برادران ما بروند. و به واسطه وجود علماء عذابدنيا و آخرت از همه دفع مى گردد.
اكنون در متن مى خوانيد آثار و بركات وجود علماء چه بسيار است ، انشاء الله اين نوشتهو ريزه آثار وبركات علماء مورد قبول پروردگارمتعال باشد وهديه درويش است به ساحت مقدس قطب عالم امكان حضرت مهدى امام زمان (عج )وثواب آن نثار ارواح علماء وفضلا وخدمتگذاران به دين ومملكت اسلامى ومتدينين و برادرشهيدم آشيخ احمد مير خلف زاده نائل گردد.
قم المقدسه
على ميرخلف زاده
احاديث آثار و بركات علماء 
قال رسول اللّ ه صلّى اللّه عليه و آله :
رسول خدا فرمود: (همنشينى با اهل دين شرف دنيا و آخرت است ).(1)
امام باقر عليه السلام فرمود: (نشستن نزد كسى كه به او اعتماد دارم كه عالم است ازعبادت يك سال برايم اطمينان بخش تر است ).(2)
ابوجارود گويد: شنيدم كه امام باقر عليه السلام فرمود: خدا رحمت كند بنده اى را كهعلم را زنده كند. عرض كردم : زنده كردن علم چيست ؟ فرمود: (اين است كه بااهل دين و اهل ورع مذاكره نمايد).
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: (همنشينى با عالم و پيروى از او دينى است كه خدابوسيله آن ديندارى و پرستش شود و اطاعت عالم موجب به دست آمدن حسنات و محو گناهاناست و براى مؤ منين ذخير ايست و در زمان حيات مايه سربلندى و پس از مرگ موجب ذكر خيراست )(3)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (خيرى در زندگى دنيا نيست جز براى دو كس ،عالمى كه مردم از او پيروى كنند و شنونده اى كه حفظ كند و آنچه شنيده و حفظ كرده بكارببندد و عمل نمايد.(4)
(سفينة البحار) اگر در زمان غيبت امام زمان عليه السلام علما نبودند مردم از دين بر مىگشتند).
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده است : (حواريون حضرت عيسى عليهالسلام به آن حضرت عرض كردند: يا روح اللّه ما با چه اشخاصى معاشرت و مجالستداشته باشيم حضرت عيسى عليه السلام فرمود: با كسانى بنشينيد كه ديدن آنها شما رامتوجه خدا كند و سخنانشان بر علم و دانش شما بيفزايد وعمل و كردارشان شما را به سوى آخرت ترغيب و تشويق نمايد.)
يك عالم يك منطقه اى را مسلمان كرد 
در (مجالس المؤ منين ) است كه (بوهره ) طايفه اى از مؤ منان پاكيزه سرشتند كه دراحمد آباد گجرات (در هندوستان ) هستند. تقريباً سيصدسال قبل به ارشاد وهدايت يك نفر عالم بنام (ملا على ) به اسلام گرويدند.
ايشان را پيرى كهنه گبر بوده كه به غايت معتقد و مريد او بوده اند. ملا على چنينتدبير كرد كه اول آن پير را مسلمان كند آنگاه به هدايت و اسلام ديگران بپردازد.
بنابراين ، چند سال در خدمت آن پير روزگار گذرانيد و زبان ايشان را ياد گرفته وكتب آنها را مطالعه نمود و بر علوم ايشان استيلا يافت و بتدريج حقيقت دين اسلام وحقانيّت آنرا به آن پير روشن ضمير ظاهر ساخت و او را مسلمان نمود و ديگران هم بمتابعتاو مسلمان شدند.
وزير آن ديار نيز بخدمت آن عالم با تدبير رسيده و اسلام اختيار كرد، ولى مدّتى آن پيرواين وزير اسلام خود را از شاه پنهان مى كردند.
بالا خره خبر اسلام وزير به پادشاه رسيد و پادشاه در مقام استعلامحال او برآمد، تا آنكه روزى بى خبر وارد خانه وزير شد و در حالى كه وزير درحال ركوع نماز بود او را ديد و بر او متغير گرديد. چون وزير موجب حضور پادشاه رادانست و تغيّر او را از ديدن خود بحال ركوع فهميد، لطف خداشامل حال او گشته فى الحال به تعليم الهى گفت كه من بسبب مشاهده مارى كه در زاويهخانه ظاهر گشته بود افتان و خيزان بودم و در پى دفع آن بودم .
اتفاقاً تا پادشاه بزاويه خانه نظر انداخت باذن اللّه تعالى مارى به نظر او آمد عذروزير مقبول افتاد و سوءظنّ پادشاه رفع شد ولى در آخر پادشاه هم در اثر تبليغ وهدايت آن عالم كامل مسلمان شد و بالا خره از بركت وجود آن مرد الهى همه اهالى آن ناحيه ازشاه ووزير و عالم و عامى بدين مقدّس اسلام گرويدند(5).
ارشاد سردسته اشرار 
در اوائل حال (آخوند ملاّ محمد تقى مجلسى ) كه هنوز شهرتى نداشت مردى كه به آخوندارادت داشت بآن جناب عرض ‍ نمود: مرا همسايه ايست كه از دست او به تنگ آمده ام شبهافسّاق و اشرار را به خانه خودش جمع مينمايد تامشغول عيش و عشرت و شرابخوارى و ساز و رقص بشوند آيا ميشود در اين باب راه علاجىپيدا كرد؟
شيخ فرمود: امشب ايشان را به مهمانى دعوت كن من هم در آن مهمانى حاضر ميشوم . پس آنمرد آنها را براى شام دعوت كرد. رئيس اشرار گفت : چه طور شد كه تو هم به جرگه مادر آمدى ؟
گفت : چنين اتفاق افتاد. اشرار همه خوشحال شدند كه يك نفر ديگر به افرادشاناضافه شده . شب ، آخوند قبل از همه وارد منزل شد و در گوشه اى نشست .
ناگاه رئيس اشرار با دار و دسته اش از در وارد شدند و نشستند، چون آخوند را در مجلسديدند برايشان ناگوار آمد، براى آنكه آخوند از غير جنس آنها بود و بسبب وجود او عيشايشان منغض ميشد. پس رئيس ايشان خواست كه آخوند را از ميدان بيرون كرده باشد روىبآخوند كرده وگفت : شيوه ايكه شما در دست داريد بهتر است يا شيوه ايكه ما داريم ؟
آخوند گفت : هر يك خواص و لوازم كار خود را بيان كنيم آنوقت ببينيم كدام بهتر است ؟
رئيس گفت : اين سخن منصفانه است . آنوقت گفت : يكى از اوصاف ما اينست كه چون نمككسى را خورديم به او خيانت نمى كنيم .
آخوند گفت : اين حرف شما را من قبول ندارم .
رئيس گفت : اين در ميان همه ما مسلّم است .
آخوند گفت : من مى دانم شما نمك كسى را خورده ايد و نمكدانش را شكسته ايد.
رئيس گفت : نمك چه كسى را خورده ام و نمكدانش را شكسته ام ؟
آخوند گفت : آيا هرگز شما نمك خداوند عالم را نخورده ايد؟! چون رئيس اين سخن را شنيدتاءمّلى كرده يك مرتبه از جاى خود حركت كرده و رفت و تابعان او همه رفتند.
صاحب خانه به آخوند گفت : كار بدتر شد چون ايشان به قهر و غضب رفتند. آخوندگفت :
اكنون كار باينجا انجاميد تا ببينيم بعدها چه خواهد شد، چون صبح شد رئيس دزدها به درخانه آخوند آمده عرض كرد: كلام ديشب شما بر من اثر كرد اكنون توبه كردهغسل نموده ام كه مسائل دين بمن تعليم نمائى .
پس بسبب تاءثير نفس آخوند ملاّمحمد تقى مجلسى آن شخص از هدايت يافتگان شد.(6)
بهترين هدايا 
مرحوم (ملا آقا دربندى ) در كتاب (سعادت ناصريّه )نقل كرده كه : (عمر پاشا) حاكم بغداد در حدود حكمرانى خود تعدّى و ظلم ميكرد در آنزمان (يعقوب افندى ) حاكم (هنديه ) بود، او كه در باطن از اماميّه بود از آخوند دربندى خواهش كرد كه حاكم بغداد را موعظه و نصيحت كند كه از ستم و اذيّت زوّار دستبردارد.
آخوند ميگويد: من دير رسيدم وقتى رفتم حاكم خودش نبود و دفتردار افندى را نايب خودقرار داده بود، من به ملاقات او رفتم ، و باو گفتم : خواستم تحف و هدايائى كه از همههدايا بهتر و اشرف باشد نزد شما بياورم .
گفت : آن هدايا چيست ؟ گفتم از فضائل (آل محمّد صلى الله عليه و آله خصوصاً(سيّدالموحّدين اميرالمؤ منين عليه السلام ). آن وقت گفتم اشرف كتب اخبار در نزد شماكدام است ؟ گفت جامعه صحيحه امام بخارى . پس من ازاحوال بخارى و كيفيّت اطلاع او از بعضى از علوم در سن ده سالگى و مسافرت او به مكّهو مدينه و حجاز و يمن و بلاد مغرب و شامات براى اخذ حديث واينكه هفتصد هزار حديث حفظبود و كيفيّت تدريس او در بغداد گفتم ، و چند حديث از كتاب صحيح او در فضيلت (علىعليه السلام ) بيان كردم . دفتر دار با ادب تمام نشست و خود را بفكر فرو برد.
پس گفتم قدرى از (فضائل امام حسين عليه السلام ) را نيز بشنو، گفت : بيان كن گفتم: اولاً اين حديث كه (رسول خدا صلى الله عليه و آله ) فرمود: ضَرْبَةُ عَلِييَوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَقَلَيْن يعنى : ضربت على در روز خندقكه به (عمرو بن عبدود) زد فضيلت و ثوابشافضل از عبادت جنّ وانس ‍ است ، آيا از علماء اهل سنّت كسى منكر اين حدث هست ؟ گفت : نه .گفتم : پس عبادت جميع انبياء داخل در عبادت ثقلين است و اين يك ضربت از عبادت جميعانبياء جز (خاتم الانبياء) صلّى اللّه عليه و آله :افضل است . چه به اين درجه بودن اين ضربت بواسطه اطاعت امر پيغمبر و شريعت اوست.
پس گفتم : آيا پيغمبر هرگز اغراق و دروغ ميگويد؟ گفت : نه ، بجهت آنكه : وَمايَنْطَقُ عَنِ الْهَوى اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى . گفتم : آيا ثواب يك حج پيغمبرصلّى اللّه عليه و آله : بالاتر است يا ثواب ضربت على عليه السلام در خندق ؟
دفتردار سكوت كرد. گفتم : جاى سكوت نيست بلكه حج پيغمبر صلى الله عليه و آلهافضل است ، بدليل آنكه قبلاً ذكر شد. آنوقت گفتم در صحيح بخارى نوشته يك روزحسين در نوبت عايشه به نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و آهسته آهسته راه ميرفتپيغمبر او را در آغوش كشيد و بسيار بوسيد و بوئيد.
عايشه گفت : يا رسول اللّه چقدر اين پسرت را دوست دارى ؟ فرمود: مگر تو نميدانى كهاين پاره جگر من است ؟ پس آن حضرت بسيار گريست ، عايشه از علّت گريه سؤال كرد:
فرمود: جاى شمشيرها و نيزه هاست كه ميبوسم عايشه عرض كرد: مگر او را ميكشند؟
فرمود: بلى بالب تشنه ، پس فرمود: خوشابحال آن كسى كه بعد از شهادت او را زيارت كند كه خداوند يك حج مرا بآن كس ‍ ميدهدعايشه با تعجّب سؤ ال كرد: بقدر ثواب يك حج تو؟ فرمود: بلكه ثواب دو حج من .پرسيد: دو حج تو؟ فرمود: چهار حج . پس ‍ عايشه هر چه تعجب كرد و سؤال نمود حضرت بالاترش را فرمود، تا آنكه فرمود: بلكه به قدر ثواب نود حج وعمرهمن خداوند اجر وثواب به زائر حسين من ميدهد. عايشه سكوت نمود.
پس آن دفتر دار گفت : مولاى من ، اينجا من اشكالى دارم و آن اينكه پيغمبر اغراق و كذبنمى گويد پس اين جوابهاى گوناگون در برابر سؤال عايشه چيست ؟ چرا اول يك حج را فرمود و بعد بتدريج حرفش را عوض كرد و بالاترگفت تا به نود حج رسيد؟
من گفتم اين اشكال جوابش اين است كه مراتب زائرين از حيث معرفت به امام و قرب و بعدمسافت زائرين و كثرت و قلّت حمت و در نتيجه ، ثواب زيارت فرق مى كند، دفتر داربسيار مسرور شد و گفت خداوند به تو جزاى خير بدهد و گريه شديدى كرد و خود رابپاى من انداخته ومكررّاً بوسيد.
سپس گفتم : واللّه مؤ اخذه خواهيد شد. پس رنگش متغيّر شد و گفت : چرا؟ گفتم : به زوّارامام حسين عليه السلام اذيت ميكنند و مزاحم ميشوند واموالشان را ميگيرند و ميبرند كسىبدادشان نميرسد. دفتر دار گفت : حكم ميكنم كه از اين پس ديگر اذيّت نكنند.(7)
اثر عالم 
از ويژگيهاى (محدّث قمى ) نفوذ كلمه بود كه چون سخنان و گفتارش ازدل بر مى خاست و خود به آنها معتقد بود و قبل از ديگران به آنهاعمل مى كرد در شنوندگان و مخاطبين تاءثيرى مخصوص داشت .
برخى از آنان كه پاى درسهاى اخلاق و مواعظ سودمند ايشان حاضر مى شدند گفته اند:(سخنان آن مرحوم چنان بود كه تا يك هفته انسان را از تمام سيّئات و پندارهاى ناروا وگناهان باز مى داشت و به خدا و عبادت متوجّه مى كرد).
يكى ديگر از خصلتهاى پسنديده آن مرحوم پاى بندى به نماز شب و شب زنده دارى وقرائت قرآن و تلاوت ادعيه واوراد و اذكار ماءثوره از ائمه معصومين عليهم السلام بود ودر اين رابطه فرزند بزرگش مى گويد: (تا آنجا كه من خاطر دارم بيدارى آخر شب ازآن مرحوم فوت نشد حتى در سفرها.) خصيصه ديگر ايشان اين بود كه درعمل به اين دستور پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: اكرموا اولادى ... (فرزندانمرا اكرام و احترام كنيد...) بى اختيار بود و آنان (سادات ) را اكرام مى كرد و بزرگ مىداشت .(8)
پيامبر اكرم فرمود: اعمالتان را خالص واسلام را عزيز نمائيد، عرض كردند چگونهاسلام را عزيز كنيم ؟ فرمود: با حضور در نزد علما براى يادگرفتن علم كسى كه دانشبياموزد وجواب اهل هوا را بدهد در بحث با آنها براى رضاى خدا، براى او است ثوابعبادت ثقلين و جن و انس .
عرض كردند يارسول اللّه رياكار هم از عملش بهره اى دارد؟ فرمود: كسى كه فقطخالصاً لوجه اللّه براى عزت اسلام كار مى كند براى اوست ثواباهل مكه از وقتى خلق شده اند ولى اگر قصدش فقط براى خدا نباشد (با اينحال ) خدا آتش جهنم را بر او حرام كرده است .
چهل مؤ من شهادت دادند 
(آخوند ملا محمد باقر مجلسى ) را بر اسلام ومسلمين حق بسيار است ، چه انتشار مذهبشيعه از بركت تاءليفات آن بزرگوار است ، (معروف است كه چون كتاب (حق اليقين )او انتشار يافت ، تا به ولايت شام رسيد در اطراف و توابع شامات هفتاد هزار نفر شيعهشدند ترجمه احاديث و اخبار و قصص و معجزات حضرات معصومين عليهم السّلام توسّطآنجناب باعث زيادتى و محكم شدن عقائد مسلمانان و شيعيان شد وقبل از او جماعت صوفيه در كثر و غلوّ بودند تمامىاصول آن شجره را قلع و قمع نمود و در امر بمعروف و نهى از منكر وترويج علم وتدريس و تاءليف يگانه اهل زمان بود و امام جمعه و جماعت اصفهان بود، شاه سلطان حسينسلطانى بود بى نظم وليكن آخوند ملا محمد باقر تا زنده بود به واسطه وجود شريفاو مملكت برقرار و منظم بود و چون آخوند از دنيا رفت ولايت قندهار از دست سلطان بيرونرفت ورخنه در مملكت افتاد تا آنكه از افغان به اصفهان آمدند و سلطان را كشتند.)
تاليفات او از زمان ولادت تا زمان وفات ، روزى هزار سطر است كه هر سطرى پنجاهحرف باشد واين ممكن نمى شود مگر به تاءييد خداوند، يكى از تاءليفات او كتابگران قدر بحار الانوار است كه مانندش نوشته نشده ، تاريخ ولادت آن بزرگوار راحساب كرده اند مطابق شده با جمله : (جامع كتاب بحار الا نوار) (9)
اثر دعاى عالم عامل 
حاجى ابراهيم بن محمد حسن خراسانى كلباسى اصفهانى از شاگردان مرحوم سيد بحرالعلوم وشيخ جعفر كبير وسيد على صاحب رياض بود.
گويند كه وقتى حاكم اصفهان با جناب حاجى كم اخلاصى كرد حاجى دعا فرمود در اندكزمانى آن حاكم معزول شد جناب حاجى به او نوشت :

ديدى كه خون ناحق پروانه شمع را


چندان امان نداد كه شب را سحر كند(10)


تدبيرى كه مردم را از كشتار مغول 
(علامه حلّى ) رضوان اللّه عليه از پدرشنقل مى كند: علت اينكه در فتنه مغول اهل كوفه و كربلا و نجفقتل عام نشدند و از هجوم سربازان (هلاكو) مصون ماندند اين بود كه وقتى هلاكو بهخارج بغداد رسيد و هنوز شهر را فتح نكرده بود، بيشتراهل حله از ترس خانه هاى خود را ترك گفتند و به (بطايح ) گريختند و جمع قليلى درشهر ماندند از آن جمله پدرم و (سيد بن طاووس ) و فقيه (ابن ابى العزّ) بودند.
اين سه نفر تصميم گرفتند به هلاكو نامه بنويسند و صريحاً اطاعت خود را نسبت بهوى اعلام دارند. نامه نوشتند و بوسيله يك مرد غير عرب فرستادند.
هلاكو پس از دريافت نامه فرمانى بنام آقايان صادر كرد. وبه وسيله دونفر فرستاد وبه آن دو سفارش كرد به آقايانى كه نامه نوشته اند بگوئيد اگر نامه را از صميمقلب نوشته ايد و دل هاى شما با نوشته شما مطابق است نزد ما بيائيد.
فرستاد گان هلاكو به حلّه آمدند و پيام هلاكو را به آقايان ابلاغ كردند. آقايان ازملاقات با هلاكو بيمناك بودند زيرا نمى دانستند پايان كار چه خواهد شد.
پدرم به آن دو نفر گفت : اگر من تنها بيايم كافى است ؟ گفتند: آرى ، او به معيّت آن دونفر حركت كرد. در آن موقع هنوز بغداد فتح نشده بود و خليفه عباسى را نكشته بودندوقتى پدرم به حضور هلاكو رفت به او گفت : چطور با من به مكاتبه پرداختيد و چگونهبه ملاقات من آمدى پيش از آنكه بدانى كار من و خليفه بكجا مى كشد؟، از كجا اطمينان پيداكرديد كه كار من وخليفه به صلح نيانجامد و من از او در نمى گذرم ؟ پدرم در جواب گفت: اقدام ما بنوشتن نامه و آمدن من به حضور شما بر اساس روايتى است كه از حضرتاميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام به ما رسيده است :قال في خطبةٍ: الزوراء و ما ادريك ما الزّوراء ارض ذاتاثل يشتدّ فيه البيان و تكثر فيه السّكان ... والويلُ والعَويلُ لاَهْلِ الزَّوْراءِ مِنْ سَطَواتِالتُّرْكِ وَهُمْ قَوْمٌ صِغارُ الْحَدَقِ وُجُوهُهُمْ كَالْمِجانِّ الْمُطوقِدِ لباسهم الحديد جرد مرد يقدمهمملك ياءتى من حيث بداء ملكهم جهورى الصّوت قوى الصّوله عالى الهمة لايمر بمدينةالافتحها ولا ترفع عليه راية الانكسها الويل لمن ناواه فلايزال كذلك حتى يظفر.
على عليه السلام در خطبه زوراء فرموده است : چه ميدانى زورا چيست : سرزمين وسيعى استكه در آن بناهاى محكم پايه گذارى مى شود مردم بسيارى در آن مسكن مى گزينند، رؤ ساو ثروت اندوزان در آن اقامت مى كنند، بنى عباس آنجا را مقرّ خود و جايگاه ثروتهاىخويش قرار مى دهند.
زوراء براى بنى العباس خانه بازى ولهواست . آنجا مركز ستم ستمكاران و كانون ترسهاى دهشت زا است . جاى پيشوايان گناهكار وامراء فاسق و فرمان روايان خائن است و جمعىاز فرزندان فارس و روم آنان را خدمت مى كنند، در چنين محيط تيره و گناه آلوده و در آنشرائط ننگين و شرم آور، اندوه عمومى و گريه هاى طولانى وشرور و بدبختى دامنگيرمردم زوراء مى شود و گرفتار هجوم اجانب نيرومند مى گردند اينان ملّتى هستند كه حدقهچشمان آنها كوچك است صورتهاى آنان مانند سپر طوق شده ولباسشان زره آهنين است .سيماى جوانى دارند و پيشاپيش آنها فرمانروائى است كه از سرزمين اصلى خود آماده است. او صدائى بلند وسطوتى نيرومند و همتى عالى دارد. به هيچ شهرى نمى گذرد مگرپس از فتح آن وهيچ پرچمى در مقابلش بر افراشته نمى شود مگر آنكه سرنگونش مىسازد. بلا و عذاب بزرگ براى كسى است كه به مخالفتش برخيزد. او همچنين صاحبقدرت و نيرو است تا پيروزى نهائى نصيبش گردد.
پدر علامه پس از قرائت خطبه به هلاكو گفت : امام ما عليه السلام اوصافى را در خطبهذكر كرده كه ما همه آن اوصاف را در شما مى بينيم و به پيروزى شما اطمينان داريم ،به همين جهت نامه نوشتيم و من به حضور شما آمدم . هلاكو انديشه و فكر آنان را به حسنقبول تلقى كرد و فرمانى به نام پدر علامّه نوشت و در آن فرمان مردم حلّه را مورد عنايتمخصوص خود قرار داد.
طولى نكشيد كه هلاكو بغداد را فتح كرد و (معتصم ) خليفه عباسى را بهقتل رسانيد. بطورى كه دائرة المعارف بستانىنقل نموده در آن حادثه متجاوز از دو مليون نفر هلاك شدند،اموال فراوانى به غارت رفت و خانه هاى بسيار طعمه حريق شد، و سرانجام آشكارگرديد كه آقايان علماء حلّه خطبه على عليه السلام را بخوبى فهميده و به درستى آنرا با هلاكو لشكريانش تطبيق نموده بودند.
تشخيص صحيح و اقدام بموقع ايشان جان مردم حله و كوفه و نجف و كربلا را از مرگقطعى نجات داد و از كشتار دسته جمعى آنان جلوگيرى نمود.
محكوم شدن قاضى مدرس 
درباره لقب (مفيد) (ابن شهر آشوب ) رحمت اللّه عليه در (معالم العلماء) در ترجمهشيخ مفيد گفته : اين لقب را (صاحب الامر) عليه السلام به شيخ مفيد داد چنانچه (محدثقمى ) در (فوائد الرضويه ) فرموده : در توقيع شريف (حضرت بقية اللّه ) عليهالسلام مرقوم است : (للشيخ السّديد والمولى الرشيد الشيخ المفيد).
اما بنابرآنچه در ميان مردم مشهور است و چنانچه در كتابهاى (سرائر) و (مجالس المؤمنين ) وديگران نوشته اند (قاضى عبدالجبار معتزلى ) در بغداد در مجلس درس نشستهبود و ائمه فريقين (شيعه و سنى ) همه حاضر بودند. شيخ مفيد كه مجتهد شيعه بود وقاضى نام او را شنيده بود ولى او را نديده بود در مجلس درس حاضر شد و در محلّ كفشكن مجلس نشست و بعد از لحظه اى خطاب به قاضى كرده گفت : اگر اجازه بدهيد از علماءسؤ الى دارم .
قاضى گفت : بپرسيد. گفت : آن خبر كه طايفه شيعه روايت مى كنند كه پيغمبر خدا صلىالله عليه و آله در روز غدير درباره على عليه السلام فرموده : (من كنت مولاه فعلى مولاه) صحيح است يا شيعه آن را ساخته است ؟ قاضى گفت : خبر صحيح است .
شيخ گفت : پس اين خلافها وخصومت ها چيست ؟ قاضى گفت : اى برادر اين خبر روايت استولى خلافت ابابكر درايت است . آدم عاقل درايت را براى روايت ترك نمى كند.
شيخ دوباره پرسيد: چه مى گوئيد درباره خبرى كه از پيغمبر است كه فرمود: (يا علىحربك حربى و سلمك سلمى ) يعنى يا على جنگ با تو جنگ با من است و صلح با توصلح با من است آيا اين خبر صحيح است ؟
قاضى گفت : اى برادر آنها كه با على جنگيدند بعداً توبه كردند.
شيخ فرمود: اى قاضى جنگ با على عليه السلام درايت است ولى توبه كردن آنان روايتاست . و به قول شما روايت در مقابل درايت اعتبار ندارد. قاضى نتوانست جواب بدهد مدتىسر به زير انداخت بعد گفت : تو كه هستى ؟
شيخ گفت : من محمد بن محمد بن نعمان حارثى ) هستم . قاضى برخاست و دست شيخ راگرفت و در جاى خود نشاند و گفت : (انت المفيد حقّاً) علماء را خوش نيامد. قاضى گفت :اين مرد مرا الزام كرد، اگر شما جواب او را ميدانيد بگوئيد. همه ساكت ماندند.(11)
سيزده نفر با يك زن ازدواج كردند 
مرحوم (ميرزاى بزرگ شيرازى رحمه الله ) موقعى كه شخصى از كشورى به حضورشمى آمد از تمام جهات و خصوصيات آن كشور سؤال مى كرد. روزى عده اى از يك كشور دوردست به حضور او آمدند آن مرحوم از اقتصاد آنكشور و آن شهر سؤ ال نمودند، يكى از آنها گفت : (ما آن قدر فقيريم كه ما سيزدهنفريم و يك زن داريم !)
ميرزا گفت : چه گفتى ؟!
آن مرد باز كلامش را تكرار نمود كه : ما سيزده نفريم و يك زن داريم ، كه اين زن هرشبى نزد يكى از ما مى ماند.
(مرحوم ميرزا بسيار ناراحت شده فرمود: مگر نمى دانيد زن حق نداد، بيش از يك شوهرداشته باشد؟
گفتند: نمى دانيم .
ميرزا فرمود: مگر در شهر شما عالم نيست ؟
گفتند: خير، ميرزا دستور داد كه بعضى از آنها در شهر سامراء بمانند براىتحصيل علم و يادگرفتن احكام حلال و حرام . و فرمود: هر كدام آمادگى داريد كه بمانيدبراى تحصيل علم من زندگى او را تاءمين مى كنم ) هم اكنون عده اى ازاهل آن شهر در نجف و كربلا و قم مشغول بهتحصيل مى باشند.(12)
از بركت آن عالم فرج نزديك شد 
مرحوم (مجلسى ) از (حضرت امام زين العابدين ) عليه السلام از (حضرترسول صلى الله عليه و آله ) نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند: (حضرت يوسف عليهالسلام ) در وقت رحلت خود به اهلبيت و شيعيان خويش تذكر داد كه (بعد از من شما مبتلابه ظلم خواهيد گرديد به نحوى كه بچه هاى شما را سر مى برند و زنان آبستن شما راشكم پاره مى كنند وفَرَجِ شما به دست كسى است كه گندم گون و بلند بالا واز اولاد(لاوى ) پسر يعقوب است ).
هنگامى كه حضرت يوسف از دنيا رفت مردم بنىاسرائيل مبتلا به ظلم فرعون گشتند كه بچه هاى آنها را سر مى بريد و شكم زنانآبستن را پاره مى كرد و آنها به ظلم او صبر مى كردند تا اين كه ظلم فرعون بر آنهازياد گرديد به نحوى كه ديگر نتوانستندتحمل كنند، به خدمت عالمى كه در كوه زندگى مى كرد رسيدند و از ظلم فرعون شكايتنمودند.
آن عالم آنها را امر به صبر مى كرد تا اين كه آنها بى اختيار صدا به گريه بلندنمودند و گفتند: در حدود چهارصد سال است كه ما مبتلا به ظلم و شكنجه مى باشيم و هروقت حضور تو شكايت نموديم به غير از امر به صبر و مژده آن كه خداوند ما كسى را كهما را از ظلم نجات خواهد داد مى رساند، از تو چيزى نشنيده ايم آيا هنوز وقت آن نرسيده كهخداوند به فضل خود ما را از ظلم نجات دهد و آن كسى را كه به انتظار او به سر مىبريم به ما برساند.
آن عالم هم به حال آنها متاءثر گرديد و در حق آنها دعا كرد و از خداوند براى آنها فرجخواست ، ناگاه صدايى به گوش آن عالم رسيد؟ كه منچهل سال ديگر فرج را مى رسانم ، آن عالم خبر وحى رسيده را به آنها دادم آنها حمد الهىرا به جا آوردند و از خداوند تشكر نمودند به آن عالم وحى رسيد كه در اثر آن كهبندگان من از شنيدن مژده فرج خوشنود شدند و حمد مرا به جاى آوردند من دهسال فرج آنها را جلو انداختم و سى سال ديگر، از براى آنها فرج مى رسانم .
آنها از اين مژده زيادتر خدا را شكر كردند و حمد او را به جاى آوردند. خطاب شد: بهآنها بگو: من فرج را از براى شما بيست سال ديگر قرار دادم ، آنها باز از اين مژده حمدالهى را به جا آوردند.
خطاب شد: به آنها بگو: من فرج شما را در دهسال ديگر مقرر داشتم ، آنها باز از اين مژده حمد الهى را زيادتر به جاى آوردند، خطابرسيد: به بندگان من بگو از جا برخيزيد و از آن كسى كه من فرج آنها را بدست اوقرار داده ام استقبال نمائيد.
آنها از اين مژده بسيار خرسند گرديدند و حمد الهى را به جاى آوردند واز جا برخاستندديدند از دور كسى مى آيد و چون شب مهتاب بود ديدند آن كسى كه مى آيد بر حمارىسوار است و تمام صفات او مثل همان است كه آن عالم از براى آنها بيان نموده بود.
لذا به استقبال او دويدند و دست و پاى او را بوسيدند و آن عالم از نام او سؤال كرد: فرمودند: (موسى پسر عمران )، تا اين كه اجداد خود را رسانيد به (لاوى )پسر يعقوب .
آن عالم فرمود: (اى مردم ! آن كسى كه در پى او مى گشتيد و فر ج شما در دست او استاين مرد مى باشد). پس حضرت موسى در نزد آنها پياده شد و آنها را امر به صبر كرد وفرمود: من از طرف خدا ماءمور مى باشم كه به (مدين بروم و پس ازچهل سال ديگر در (مصر) شما را ملاقات خواهم كرد و فرج شما پس از اينچهل سال خواهد بود. آنها عرض كردند در اينچهل سال صبر خواهيم نمود و كارى كه خلاف وظيفه ما باشد از ما صادر نخواهد گرديد.
اين مذاكرات در بين آنها واقع گرديد و حضرت موسى از نظر آنها غائب گرديد و پس ازچهل سال از طرف خدا ماءمور به دعوت فرعون گرديد تا اين كه آخر الامر او را در درياغرق نمود و شيعيان خود را بر سرير تخت نشانيد.(13)
تاءثير دعاى علما 
در (روضة الانوار) است به (سلطان ملكشاه ) گفتند: (خواجه نظام الملك ) در هرسال از خزانه نهصد هزار خلعت به علما وزهاد و عابدان مى دهد و از آنها به شما نفعىنيست و به آن مبلغ ، لشكر جرارى مى توان فراهم نمود.
سلطان اين سخن را به خواجه گفت : به اين مبلغ مى توان لشكرى ترتيب داده كه ايشاندشمنان را با شمشير يك ذرعى و به تيرى كه رفتنش سيصد ذرع است دفع كنند.
خواجه گفت : (ولى من به اين زر براى تو لشكرى ترتيب دهم كه ازاول شب تا صبح دستها را به دعا بلند كنند به درگاه خداوند كه شمشير همت به ابربرسانند و تير دعا از هفت آسمان گذرانند و لشكر، و من و تو در پناه ايشانيم )، سلطانگريه كرد و او را تحسين نمود.(14)
چهار درهم 
(منصور بن عمار) از معروفين وعاظ بود روزى در منبر بود شخصى از حاضرين برخاستو گفت : براى رضاى خداى متعال مرا چهار درهم احسان كنيد. واعظ مزبور گفت : هر كسچهار درهم به اين فقير بدهد من چهار دعا برايش مى كنم شخصى كه غلام يهودى بود جلوآمد و چهار درهم را داد به واعظ و گفت :
چهار دعا براى من بكن . اول : آن كه خدا مرا آزاد كند. دوم : آن كه مرا غنى كند. سوم : آن كهمرا بيامرزد. چهارم : آن كه اسلام را به آقاى من روزى فرمايد). و آن عالم دعاىچهارگانه را در حق او به جاى آورد، وقتى غلام به نزد آقايش آمد پرسيد: چرا دير كردى؟ گفت : در مجلس وعظ منصور بن عمار بودم چهار درهم در آن مجلس تصدق دادم و(چهار دعاخواستم . اول آزادى خودم را، يهودى گفت : انت حر، تو آزادى . دعاى دوم : بى نيازى .يهودى گفت : چهار هزار درهم به تو مى دهم ، گفت : دعاى سوم : اسلام ترا خواستم .يهودى گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه واشهد ان محمدرسول اللّه ). غلام گفت : دعاى چهارم آمرزش ترا و خودم را خواستم . يهودى گفت : اين درقدرت من نيست . شب در خواب ديد گوينده اى گفت : (انت فعلت ما فى قدرتك و اناافعل ما في قدرتى قد غفرت لك و للعبد وللواعظ و للحاضرين اجمعين ).
(تو آنچه را كه در قدرتت بود انجام دادى ومن هم آنچه در قدرتم هست انجام مى دهم ومنتو وغلامت وواعظ وهمه حاضرين را بخشيدم .)(15)
مجتهد وفرمان بسيج 
يكى ديگر از خدمات مهم روحانيت به اجتماع حفظاستقلال كشور اسلامى وايجاد سد دفاعى است كه در برابر اجانب و بيگانگان ايجاد مىنمايد ؛ يعنى ، عملى كه شايد يك ارتش مجهز از انجام آن عاجز باشد يك روحانى بزرگو پيشواى دينى آن را به بهترين وجه انجام مى دهد به عنوان نمونه :
در يكى از سفرهاى اروپا كه ناصر الدين شاه به انگلستان رفته بود ملكه آن روز(اليزابت ) دستور داد تا ارتش انگليس در روز معينى در حضور شاه ايران رژه بروند تاشاه ايران ارتش و نيروى نظامى دولت انگليس را از نزديك ببيند و پيش از پيش مرعوبآن واقع شود. ارتش انگلستان در روزى كه از طرف ملكه تعيين شده بود با تمام ساز وبرگ نظامى در حضور ملكه انگلستان و ناصر الدين شاه رژه رفت پس از پايان رژهملكه (اليزابت ) براى آن كه بداند قدرت ارتش انگليس تا چه حد در روحيه شاه ايرانمؤ ثر واقع شده از ناصرالدين شاه پرسيد:
ارتش ما چگونه بود ناصر الدين شاه جواب داد بسيار نيرومند و مجهز بود. سپس ملكه باپوزخندى از شاه ايران پرسيد كه ارتش شما در ايران چگونه است و قواى نظامى شمادر چه حدى است ؟
(اتابك اعظم ) كه در حضور شاه ايران و ملكه (اليزابت ) ايستاده بود، مى گويد: منخود فكر كردم كه شاه ايران در پاسخ ملكه انگليس چه خواهد گفت ؛ زيرا اگر حقيقت امررا اظهار نمايد آبروى ملت ايران مى رود ودر برابر ملكه انگليس و اطرافيانش به خطرخواهد افتاد، چون ارتش ما در برابر ارتش انگليس بسيار ناچيز است و اگر در پاسخخلاف واقع سخن گفته و به دروغ لاف بزند آنها از تمام تشكيلات كشور ما مطلع و آگاههستند.
ولى ناگاه ديدم كه ناصر الدين شاه پاسخ عجيبى داد كه ملكه انگلستان واطرافيان اورا به حيرت انداخت ؛ زيرا در جواب ملكه گفت :
(ما در ايران يك عدد معينى نظامى و ارتش داريم كه فقط به منظور حفظ انتظامات داخلهكشور است ، اما اگر روزى مملكت ما مورد تهاجم و تجاوز يك دولت بيگانه واقع شود درآن روز پيشواى روحانى و مذهبى مسلمين دستور دفاع از مملكت را صادر مى كند و اگر چنيندستورى از طرف او صادر گردد تمام افراد كشور از زن و مرد و بزرگ و كوچك سر بازو نظامى هستند و براى دفاع از كشور بر مى خيزند، حتى در آن روز من كه پادشاه كشورممانند يكى از سربازان بايد به حكم وظيفه مذهبى در جبهه جنگ به دفاعمشغول گردم .)
اين پاسخ ناصر الدين شاه آنچنان اثر عميقى در ملكه انگلستان و اطرافيان او بخشيد كهناچار آنها را واداشت تا با تمام قوا براى درهم شكستن اين نيروى عجيب مذهبى ؛ يعنى ،قدرت روحانيت مبارزه كرده و آن را نابود سازد؛ زيرا بديهى است كه با وجود چنين نيروىخارق العاده آنها نمى توانند مقاصد شوم نيات پليد خود را با دستعمال خود درباره كشورهاى اسلامى عملى كرده و تمام هستى و ثروتهاى خداداد مردم مسلمانرا به يغما ببرند، مخصوصاً اين موضوع را در مورد تحريم تنباكو به وسيله مرحوم(آيت اللّه شيرازى بزرگ ) امتحان كردند.
آخوند ملا حسين قلى مردى را توبه داد 
مرحوم حاج (ميرزا جواد آقاى ملكى ) تبريزى در يكى از نوشته هايش درباره استادبزرگوارش مرحوم آخوند (ملا حسينقلى ) همدانى كه از اعجوبه هاىاهل معنى بوده ، مى نويسد: (كه يك آقايى آمد پيش مرحوم آخوند و مرحوم آخوند او راتوبه داد. چهل و هشت ساعت بعد وقتى آمد ما او را نشناختيم ، آن چنان عوض شده بود، ازنظر چهره و قيافه كه ما باور نمى كرديم كه اين همان آدمچهل و هشت ساعت پيش است .)(16)
جوان لامذهبى متدين و صاحب مقام شد 
(علامه طباطبايى ) رحمه الله عليه مى گويد: يكى از دوستان چنيننقل كرد كه در ماشين نشسته بوديم از ايران به سفر كربلاى معلا حركت مى كرديم درنزديكى صندلى من جوانى ريش تراشيده و فرنگى مآب نشسته بود به اين جهت سخنىبين من و او رد و بدل نمى شد.
ناگهان صداى اين جوان يك دفعه به زارى و گريه بلند شد. بسيار تعجب كردمپرسيدم ؛ سبب گريه چيست ؟
گفت : (اگر به شما نگويم به چه كسى بگويم من مهندس راه و ساختمان هستم از دورانكودكى تربيت من طورى بود كه لامذهب بار آمده و طبيعى بودم و مبداء و معاد راقبول نداشتم فقط در دل خود محبتى به مردم ديندار احساس مى كردم خواه مسلمان باشند يامسيحى يا يهودى ، شبى در محفل دوستان كه بسيارى از آنها بهايى بودند حاضر شدم وتا ساعتى چند به لهو و لعب و رقص و مانند آنهااشتغال داشتم پس از گذشت زمانى در خود احساس شرمندگى نمودم و از كارهاى خودم خيلىنادم بودم و بدم آمد. ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتى گريهكردم ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتى گريه كردم و چنينگفتم :
اى آن كه اگر خدايى هست آن تو هستى ، مرا درياب !
پس از لحظه اى پايين آمدم شب به پايان رسيد و ما از هم جدا شديم فرداى آن شب اتفاقاًرئيس قطار و چند نفر از بزرگان براى ماءموريت فنى خود عازم مسافرت به مقصدىبوديم ، ناگهان ديدم از دور سيدى نورانى نزديك من آمده به من سلام كرد و فرمود: باشما كارى دارم ، وعده كردم فردا بعد از ظهر با او ديدار كنم .
اتفاقاً پس از رفتن او بعضى گفتند: اين بزرگوار است چرا با بى اعتنايى جواب سلاماو را دادى ؟ چون وقتى آن سيد به من سلام كرد گمان كردم او احتياجى دارد و براى اينمنظور اين جا پيش من آمده است . از روى تصادف رئيس قطار فرمان داد كه فردا بعد ازظهر كه كاملا تطبيق با همان وقت معهود مى كرد بايد فلان مكان بوده و دستوراتى داد كهبايد عمل كنم .
من با خود گفتم بنابراين نمى توانم به ديدن اين سيد بروم فردا وقتى كه زمان كارمحوله رئيس قطار نزديك مى شد در خود احساس كسالت كردم كم كم دچار تب شديدى شدمبه طورى كه بسترى شدم پزشك براى من آوردند و طبعاً از رفتن به ماءموريت معذورگرديدم پس از آن كه فرستاده رئيس قطار بيرون رفت ديدم تب فرو نشست و حالم عادىشد خود را كاملاً خوب و سرحال ديدم ، دانستم بايد در اين ميان سرى باشد ازاين روبرخاسته به منزل آن سيد رفتم به مجرد آن كه نزد او نشستم فوراً يك دورهاصول اعتقادى با دليل و برهان برايم گفت ، به طورى كه من ايمان آوردم ، سپسدستوراتى به من داده فرمود: فردا نيز بيا؛ چند روزى همچنان نزد او رفتم . هنگامى كهپيش روى او مى نشستم هر حادثه اى كه براى من رخ داده بود بدون ذره اى كم و بيشحكايت مى كرد. و از افكار و نيت شخصى من كه احدى جز من بر آنها اطلاع نداشت بيان مىنمود. مدتى گذشت تا آن كه شبى از روى ناچارى در مجلس ‍ دوستان شركت كردم و مجبورشدم قمار بازى كنم ، فردا هنگامى كه خدمت او رسيدم فوراً فرمود: آيا حيا نكردى كه اينگناه كبيره را مرتكب شدى ؟
اشك ندامت از ديدگان من سرازير شده گفتم : غلط كردم ، توبه كردم ، فرمود:غسل كن و توبه كن ديگر چنين عملى را انجام مده . سپس دستوراتى ديگر فرمود خلاصه ،به طور كلى رشته كارم را عوض كرد و برنامه زندگى مرا تغيير داد؛ چون اين قضيهدر زنجان اتفاق افتاد وبعداً خواستم به تهران حركت كنم . امر فرمود كه بعضى از علمارا در تهران زيارت كنم و بالاخره ماءمور شدم كه براى زيارت اعتاب عاليات مسافرتكنم اين سفر سفرى است كه به امر آن سيد بزرگوار انجام مى دهم .
دوست ما گفت : در نزديكيهاى عراق دوباره ديدم ناگهان صداى او به گريه بلند شد،سبب را پرسيدم ، گفت : الان وارد خاك عراق شديم ، چون حضرت ابا عبداللّه عليه السلامبه من خير مقدم فرمودند).(17)
منظور آن كه اگر كسى واقعاً از روى صدق و صفا قدم در راه نهد واز صميمدل هدايت خود را از خداوند طلب نمايد موفق به هدايت خواهد شد اگر چه در امر توحيد نيزشك داشته باشد.
از نوازندگى به بندگى خدا برگشت 
يكى از گويندگان مذهبى مى گفت : به همراه عده اى از وعاظ به سوى شهرى مى رفتيميكى از وعاظ به راننده ماشين كه جوانى بود پرخاش كرد، اما راننده جوان هيچ گونهعكس العملى نشان نداد و به سكوت مؤ دبانه گذراند، وقتى به مقصد رسيديم من بهجاى دوست واعظم از راننده عذرخواهى كردم ، راننده گفت : من با خودم عهد كرده ام بهآقايان علما مخصوصاً گويندگان مذهبى احترام كنم هر چند از ناحيه آنها ناراحتى ببينم ،آنگاه سرگذشت خود را اين طور تعريف كرد؛
من يك نوازنده ومطرب بودم و مرتكب هر گونه گناه و آلودگى مى شدم و اصلا با دين ونماز و روزه رابطه اى نداشتم تا اينكه ايام (عاشورا) و عزادارى امام حسين عليه السلامرسيد شب (تاسوعا) خانواده من همه به مسجد رفتند من در خانه تنها بودم حوصله ام سرآمد بلند شدم بى اختيار به طرف مسجد آمدم ، واعظى در منبر موعظه مى كرد نشستم درگوشه اى گوش دادم حرفهاى او مرا منقلب كرد مخصوصاً موقعى كه به ذكر مصيبتحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام رسيد آن شعر عربى را از زبان حضرتنقل كرد در موقعى كه دست راست آن بزرگوار را قطع كردند فرمود:
واللّه ان قطعتموا يمينى


انى احامى ابداً عن دينى


يعنى : به خداوند قسم اگر چه قطع كرديد دست راست مرا من تا ابد از دين خودم حمايتمى كنم و دست از يارى دينم بر نمى دارم .
اين كلام مرا تكان داد و منقلب شدم و اندكى فكر كردم با خود گفتم :ابوالفضل عليه السلام از دين خود آن قدر حمايت كرد كه شهيد شد، آيا من براى دين خودچه كرده ام ، در حالى كه خود را علاقه مند بهابوالفضل مى دانم ، اما دين خود را ويران كرده ام !؟
اينجا بود كه به خود آمده در همان مجلس توبه كردم آمدممنزل تمامى وسائل و آلات و اسباب معصيت را هر چه داشتم خُرد كرده و بيرون ريختم ،رفتم به دنبال رانندگى ، خداوند هم ياريم كرده وضع زندگيم بسيار خوب است اگربا آن شغل در ميان مسلمانان احترامى و آبرويى نداشتم ولى اكنون در ميان برادران وهمسايگان داراى احترام و عزت بوده و به مسائل دينى سخت پايبندم و اين از بركت ارشاد وهدايت و گفتار آن عالم است من نوكر همه شما هستم .(18)
مسلمان شدن يك قريه بودايى 
يكى از تجار آفريقا كه اكنون مردى دانشمند است به نام (محمد شريف ديوجى ) برنامهاش اين است كه هر سال دهه (عاشورا) به طور رايگان براى تبليغ و برگزارىمراسم عزاداران امام حسين عليه السلام به يكى از قريه هاى آفريقا مى رود او براى من(سيد محمد شيرازى ) تعريف كرد: (وقتى در آفريقا به يكى از قريه ها وارد شدم كهواعظ و خطيب نداشت من آمادگى خود را براى سخنرانى اعلام كردم ،اهل قريه هم خيلى خوشحال شدند.
وقت نماز رسيد اما هر چه گوش دادم صداى اذان نشنيدم بعد به خانه اى كه سياه پوشبود و جمعيت زيادى براى عزاداران موج مى زد وارد شدم و به يكى از افراد مجلس گفتم :چرا در محل شما صداى اذان شنيده نمى شود؟
جواب داد اذان چيست ؟ گفتم : اذان براى نماز.
گفت : نماز چيست ؟
گفتم : شما چه مذهبى داريد؟
جواب داد ما بودائى هستيم .
گفتم : پس چرا براى امام حسين عزادارى مى كنيد؟ گفتند: ما از گذشتگان خود پيروى مىكنيم چون آنها هميشه عزادارى امام حسين را بر پا مى كردند.
پس من بالاى منبر رفتم و گفتم : اى مردم ! امام حسين به قريه شما آمده ولى جد حسين وپدر حسين و دين حيسن به قريه شما نيامده است ، پس بياييد حسين عليه السلام را واسطهقرار بدهيم تا دين و جدّ او هم بيايند از آن روزمشغول بيان احكام و عقايد حقه اسلام و هدف مقدس حسين عليه السلام شدم واسلام را بهآنها معرفى كردم ، هنوز دهه عاشورا تمام نشده بود كه همهاهل قريه از كوچك و بزرگ و فقير و غنى مسلمان و شيعه شدند.)(19)
احمد بن داوود در دربار ماءمون 
(احمد بن داوود) در علم (فقه ) و (كلام ) و (ادبيات ) سرآمد دانايان وعلماء عصر خودبود چون در سال 204 ه‍ ق (ماءموران ) به بغداد آمد، به (يحيى بن اكثم ) قاضىگفت : چند تن از فضلاى معاصر را در نظر بگير و انتخاب كن كه مصاحب و همنشين منباشند، يحيى بيست تن را در نظر گرفت ؛ كه ابن ابى داود هم از آنها بود. ماءمون گفت :اين عده زياد است ، يحيى ده تن از آنها را انتخاب كرد.
ماءمون گفت : پنج تن را انتخاب كن ، يحيى ده تن از آنها را انتخاب كرد كه ابن داود ازآنها بود خليفه پس از آنكه به مراتب عقل وفضل و علم احمد پى برد، به برادرش (معتصم ) وصيت كرد كه پس از من احمد را از دستمده و از راءى او در كارهاى ظاهر و باطن خود سر مپيچ ؛ بنابراين معتصم در زمان خود او راقاضى القضات و يحيى را معزول نمود.
احمد بن ابى داود به اندازه اى در وجود معتصم نفوذ داشت ودخيل كارهاى او و محرم بود كه بارها از روى خوش نفسى و قانون شناسى از اجراى اوامرو احكام نارواى معتصم جلوگيرى كرد.
(ابن خلكان ) مى گويد: مردى را پيش معتصم آوردند نخست او را عتاب كرد سپس امر كردسفره خون (نطع ) را گسترده تا سر او را ببرند احمد بن ابى داود گفت : يا امير! حجتبراى كشتن اين مرد تمام نيست در كشتن او شتاب مكن ؛ زيرا كه مظلوم است . معتصمتاءمل كرد. ابن ابى داود مى گويد: در آن حال من از نگاهدارىبول در زحمت و فشار بودم ، ليكن ديدم اگر آنى غفلت كنم و غيبت نمايم آن بيچاره راخواهند كشت . ناچار حركت نكردم ولى لباسهاى خود را زير پا جمع كردم و خود را از آنزحمت و رنج خلاص دادم و آن مرد از خطر مرگ رهايى يافت و سفره را برچيدند.برخواستم كه بروم خليفه گفت : مگر به روى آب نشسته بودى چرا لباسهايت تر شده؟!
ماجرا را گفتم معتصم خنديده گفت : احسنت بارك اللّه عليك ؛ سپس خلعتى با صد هزار درهمبه من انعام كرد(20)
عالمى مال مردم را گرفت 
يكى از علماى تهران با اتوبوس به يكى از شهرهاى اطراف تهران مسافرت مى كرد وتصادفاً با جوان ژيگول به ظاهر آراسته اى (كه در همان شهرى كه آن عالم به آنجامسافرت مى كرد ساكن بود و شغل او هم تجارت ميوه بود) در يك صندلى نشسته بود، دربين راه آن جوان از آن عالم مى پرسد كه (خدمات روحانيت به جامعه چيست ؟)
آن عالم در پاسخ او مقدارى صحبت مى كند، در اثناى صحبت باربند اتوبوس پاره مىشود جعبه هاى زيادى كه پر از ميوه بودند و متعلق به آن جوان بود كه از تهران خريدهو براى فروش به محل خود مى برد از بالاى اتوبوس به روى زمين افتادند ؛ البتهپيداست كه تمام جعبه ها شكسته و ميوه ها در وسط بيابان پراكنده شده است .
اتوبوس توقف نمود آن جوان بيچاره كه با ديدن اين منظره خود را باخته بود و گوياتمام سرمايه كارش همان ميوه ها بوده ، فوراً از ماشين پياده شد تا ميوه ها را جمع آورىكند ولى آن همه ميوه كه در آن بيابان پراكنده شده بودحداقل نصف روز وقت لازم دارد كه تا يك نفر بتواند آنها را جمع آورى كند اما در عينحال آنچه كه آن جوان را شديداً متاءثر كرده بود اين بود كه ديد مسافرين اتوبوس اززن ومرد براى خوردن آن ميوه ها مثل ملخهاى گرسنه هجوم آوردند و آنچه آن جوان بيچارهفرياد زد كه بر من ترحم كنيد اين ميوه ها تمام هستى و سرمايه من است ، ابداً در مسافريناثر نكرد.
آن عالم و دانشمند با ديدن اين منظره از ماشين پياده شد و با عجله خود را به جلو جمعيترسانيد و با صداى رسا، رو به مسافرين كرده فرياد زد؛ مردم شما مسلمانيد خوردن اينمال حرام است با خوردن اين ميوه ها اين جوان را از هستى ساقط نكنيد از خدا شرم نماييد و ازروز حساب و قيامت بترسيد.
خلاصه آن مرد عالم پس از آنكه مختصرى آثار شوم خوردنمال حرام را از نظر دين مقدس اسلام بيان نمود مسافرين را از آنعمل منصرف كرد و همگى با كمال شرمندگى به عقب برگشتند، آن مرد عالم فرياد زدمردم خدمت به مسلمان نزد خداوند اجر و ثواب دارد، كه كمترعمل مستحبى از نظر ارزش به پايه آن مى رسد، بياييد براى خدا همگى به اين جوان كمككنيد و ميوه هاى پراكنده او را از بيابان جمع آورى كنيم .
به دنبال اين سخن تمام مسافرين با كمال مراقبتمشغول جمع آورى ميوه هاى پراكنده شدند و پس از چند دقيقه تمام ميوه ها جمع آورى گرديدو در ميان جعبه ها پر شد و در جعبه ها را بستند و به روى اتوبوس قرار دادند سپسمسافرين هر كس روى صندلى خود قرار گرفته ماشين حركت كرد.
پس از مقدارى راه پيمودن آن عالم روحانى به جوانى كه صاحب ميوه بود و در كنار همانعالم نشسته بود، رو كرد و گفت : (رفيق يك قسمت از خدمات روحانيت به اجتماع از همينقبيل است كه الان مشاهده كردى كه نه تنها اين جانب مسافرين را از خوردن ميوه ها منصرفكردم بلكه آنها را واداشتم تا در جمع آورى آن هم به شما كمك كنند)، آن جوان با شنيدناين سخن از سؤ ال و پرسش قبلى پشيمان شد وازعمل آن مرد عالم صميمانه تشكر كرد.(21)
محمد بن مسلم و قاضى ابن ابى ليلى 
روزى دو نفر براى طرح دعوا وحل اختلاف نزد (ابن ابى ليلى ) قاضى معروف آمدند،يكى از آنها ديگرى را نشان داده و گفت : اين مرد كنيزى به من فروخته است كه پاهايشفاقد مو مى باشد ومن گمان مى كنم از روز اول بدن او مو نداشته است و اين موضوع مرانگران كرده است . آيا اين عيب است و من مى توانم بخاطر آن معامله را فسخ كنم ؟
(ابن ابى ليلى ) كه تا آن موقع با چنين مساءله اى روبرو نشده بود و حكم آن را نمىدانست بهانه اى پيش كشيده گفت : مهم نيست مردم معمولا موهاى بدن را براى پاكيزگى ونظافت مى گيرند بنابراين عاملى براى ناراحتى شما وجود ندارد.
مدعى كه احتمال مى داد آقاى قاضى از حكم اصلى مساءله بى خبر است و به همين جهت طفرهمى رود، گفت : من كار با اين حرفها ندارم بالاخره اين موضوع عيب محسوب مى شود يا نه؟ و اگر عيب است ، بفرمائيد، وگرنه مرخص مى شوم .
در اين موقع قاضى دست خود را روى شكم گذارده گفت : فعلا دچار درد شدم اجازهبفرمائيد لحظه اى ديگر بر مى گردم . بلافاصله از جا حركت نمود از در ديگرىبيرون رفت و خود را به عالم بزرگوار (محمد بن مسلم ) رساند و گفت : راءى امامدرباره چنين مساءله چيست ؟
محمد بن مسلم گفت : عين اين مساءله را نمى دانم ولى از امام باقر عليه السلام شنيدم كهفرمود: (هر چيز طبيعى كه كم يا زياد شود عيب محسوب مى شود.) ابن ابى ليلى گفت :همين بس است . و بى درنگ به محكمه برگشت وبه طرفين شكايت اعلام كرد كه اگرمشترى مايل باشد مى تواند معامله را به واسطه عيبى كه در كنيز است فسخنمايد.(22)
محمد بن مسلم با توجه به شخصيت ارزنده علمى و معنوى كه داشت ، فوق العاده موردتوجه و علاقه پيشواى ششم بود و همواره از حمايت و پشتيبانىكامل آن امام بزرگ برخوردار بود.
روزى به امام صادق عليه السلام گزارش رسيد كه (ابن ابى ليلى ) در يك جريانقضائى شهادت محمد بن مسلم را رد نموده است و گواهى او را نپذيرفته است .
اين موضوع براى امام گران آمد و سخت ناراحت شد (ابوكهمش ) مى گويد: به محضرامام صادق عليه السلام شرفياب شدم ، فرمود: شنيده ام محمد ابن مسلم نزد ابن ابىليلى شهادت داده واو شهادت محمد بن مسلم را رد كرده است ؟
گفتم : بلى . فرمود: وقتى كه به كوفه رفتى نزد ابن ابى ليلى برو و بگو سهمساءله از تو مى پرسم پاسخ آنها را از تو مى خواهم ولى به شرط آن كه جواب مساءلهرا با قياس ويا نقل از قول فقها و محدثان ندهى . آنگاه سه مساءله زير را از او بپرس .هنگامى ابن ابى ليلى از پاسخ مسائل عاجز ماند چنين بگو:
جعفر بن محمد مى گويد: (به چه علت شهادت شخصى را كه به احكام خدا و روش ودستور صلى الله عليه و آله از تو داناتر وعالم است رد كرده اى ؟)
(ابوكهمش ) مى گويد: وقتى وارد كوفه شدم پيش از آنكه به خانه ام بروم نزد (ابنابى ليلى ) رفتم و گفتگوى زير بين من و او رد وبدل شد.
گفتم سه سؤ ال از تو دارم ولى خواهش مى كنم پاسخ مرا با قياس يا از زبان فقها ومحدثانند ندهى بلكه راءى و نظر خود را بگو.
سؤ ال اول : بگو راءى شما درباره شخصى كه در دو ركعتاول نماز واجب شك كرده است چيست ؟
ابن ابى ليلى مدتى سر به پائين انداخت آنگاه سر بلند كرده گفت : عقيده فقها در اينباره گفتم از اول با تو شرط كردم كه پاسخ مرا ازقول ديگران نقل نكنى گفت : من خودم در اين باره چيزى نمى دانم .
گفتم : خيلى خوب پاسخ سؤ ال دوم را بگو؛ كسى كه بدن يا لباسش بابول نجس شده ، لباس و بدن خود را چگونه بايد بشويد؟
وى مدتى به فكر فرو رفت و پس از مدتى سر برداشت و گفت : فقهاى ما در اين بارهفرموده اند...
گفتم : من با شما شرط كردم قول ديگران رانقل نكنى نظر و راءى خود را بگويى .
گفت : من شخصاً در اين باره چيزى نمى دانم .
گفتم : اشكالى ندارد سؤ ال سوم را پاسخ بده ؛ شخصى هنگام (رمى جمره ) به جاىهفت سنگ شش سنگ زده و سنگ هفتم به هدف اصابت نكرده است تكليف اين شخص چيست ؟
قاضى باز به فكر فرو رفت آنگاه سر برداشت و خواست بگويد فقهاى ما... گفتم :شرط خود را فراموش مكن . گفت متاءسفانه در اين باره چيزى نمى دانم . من كه منتظر چنينجوابى و اعترافى بودم گفتم : (جعفر بن محمد صلى الله عليه و آله به وسيله من بهتو پيغام داده كه شهادت شخصى را كه به احكام خدا و روش و دستور پيامبر از توداناتر و آگاه تر و عالم تر است چرا رد كرده اى ؟) گفت : كدام شخص ؟
گفتم : محمد بن مسلم .
گفت : شما را به خدا سوگند اين سخن جعفر بن محمد است ؟
گفتم : به خدا سوگند اين عين سخن جعفر بن محمد صلى الله عليه و آله است .
(ابن ابى ليلى ) وقتى اين سخن را شنيد فردى را به سراغ محمد بن مسلم فرستاد واورا به دادگاه دعوت كرد و پس از اداى مجدد شهادت گواهى او را پذيرفت .(23)

next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation