|
|
|
|
|
|
تاريخ : 16/4/58 بيانات امام خمينى در جمع پاسداران كميته انقلاب اسلامى حصارك كرج جديت در شناخت عوامل پيروزى و كوشش فراوان جهت حفظ آن بسم الله الرحمن الرحيم مـن اول راجـع بـه آنـچـه گـذشـتـه اسـت يك كلمه عرض مى كنم و بعد آنچه بايد در آيندهبـشـود و ما تكليف داريم راجع به آنچه گذشت و بحمدالله خوب گذشت . چه چيز اسبابشـد كـه اين ملت ، اين راه را رفت و پيروز شد و چه بايد كرد كه اين پيروزى ادامه پيداكند؟ چه بسا يك لشكرى ، يك جمعيتى پيروز بشوند به يك جمعيت يا ملت ديگر و خوب ازعهده بر آيند لكن نتوانند حفظ كنند پيروزى خودشان را. بسيارى از اين كشورگشاها بودهانـد كه زده اند، رفته اند و جلو رفته اند و فتح كرده اند لكن نتوانستند حفظ كنند. وقتىكـه بـه يـك حدى رسيدند، يك جهاتى پيش آمد كه نتوانستند حفظ كنند، شكست خوردند. اينبـايـد عبرت بشود براى كسانى كه در يك ميدان پيروز شدند و باز تتمه دارد، نرسيدهاند به مقصد. در همين جنگ هاى عمومى كه شده است ، يك وقت ، يك سردارى با فشار و زورو بـا لشـكـر خـيـلى جـرار جـاهـايـى را گـرفـت و پـيـش رفـتمـثل هيتلر، پيش رفت فرانسه را گرفت و !!! عرض مى كنم !!! حمله كرد به شوروى و يكمـقـدارى هـم از شوروى گرفت لكن جهاتى پيش آمد كه در همان جا شكست خورد و شكستن همتا آخر تا ملزم شد (به طورى كه گفته اند) خودش را بكشد. مـا نـبـايـد مـغرور بشويم به اين پيروزى كه پيدا كرده ايم با اينكه پيروزى بزرگىبود، يعنى يك پيروزى بود كه احتمالش را نمى دادند، شايد اين حركات ما را يك حركاتغـيـر عاقلانه مى دانستند، حتى در اين اواخر هم كه خود آن مردك رفته بود و بختيار جايشبـود بـاز نـاصـح هاى بى اطلاع نصيحت مى كردند كه بايد ساخت ديگر با اينها، بايدشـوراى سـلطنتى را تاءييد كرد و بعد رفت وكيل درست كرد و بعد از راه او مساءله را ختمكـرد و شـايـد اين پافشارى هائى كه از طرف بعضى مى شد، اينها صحيح نمى دانستند.حـالا شـمـا بـه يـك پـيـروزى بـحـمدالله رسيديد و يك پيروزى بزرگى بود كه هم يكقـدرت بـسـيـار بزرگ را شكستيد و هم از كشور خودتان دست قدرت هاى بزرگ را كوتاهكـرديد. تا اينجا بايد ما از همه ملت تشكر كنيم و اين خدمتى كه ملت كرد، اين وحدت كلمهاى كه پيدا كرد، اين كوششى كه كرد، اين جان نثارى و فداكارى كه كرد، در محضر خداىتـبـارك و تـعـالى مـاءجـور است و مورد نظر ولى عصر (سلام الله عليه ) است . تا اينجاخـوب رفـتيم و نتيجه هم خوب گرفتيم اما ما كارمان كه به آخر نرسيده است ، الان نه يكحـكـومـت مـسـتـقـر داريـم ، يـك دولت انـتـقـالى اسـت ، در عـيـنحال كه خوب است لكـن يـك دولت مـتزلزل انتقالى است ، و نه قانون اساسى كه اساس هر كشورى هست الانداريـم و نـه يـك رئيـس جـمهور داريم و نه يك مجلس شورا داريم كه اينها اساس يك حكومتاسـت و هـمه اينها بايد باشد آنقدرى كه ما تا حالا به آن رسيديم اين است كه با راءى ورفـرانـدم عـمـومـى آن رژيـم از بين رفت و به جاى او جمهورى اسلامى آمد، الان ايران بهعـنـوان جـمـهـورى اسلامى در دنيا شناخته شده است ، اما جمهورى اسلامى كه فقط ما به آنراءى داديم اما مجلس نداريم و رئيس جمهور نداريم و قانون اساسى نداريم اينها را بايددرسـت كنيم . پس ما بين راهيم ، مثل يك لشكر فاتح مى ماند كه زده و رفته و يك جايى راگـرفته است لكن معلوم نيست كه بتواند حفظش بكند. ما الان معلوم نيست كه با اين توطئهها كه هست و با اين تفرق ها كه موجود شده است و با اين كارها كه انجام مى گيرد، بعد ازپـيروزى معلوم نيست سرنوشتمان چه خواهد شد، نگرانى داريم . تكليف ما امروز چه هست ؟ما اگر بخواهيم پيروزيمان كه تا اينجا رسيده به آخر برسد، چه بكنيم كه حفظ بشودايـن پـيـروزى و مـثـل قضيه هيتلر نشود كه محتاج بشود به خودكشى . ما بايد بفهميم چراپـيروز شديم ، اين چرا را اگر فهميديم آنوقت بايد كوشش كنيم كه همان چيزى را كه مارا پـيـروز كـرده حـفـظـش كـنـيم ، اگر حفظش نكنيم ، همان است كه يك لشكر فاتحى آمده ونتوانسته بعدش را حفظ كند. اكثر فتح هائى كه شده نتوانستند حفظ كنند بعد رفتند و رهاكـردنـد. حـتى نادرشاه هم كه رفت هندوستان را گرفت ، آنجا ديد نمى تواند حفظ كند يكقـراردادى كـرد و بـرگـشـت . حـفـظ يـك نـظـامـى ، حـفـظ يـك پـيـروزى ازاصـل يـك پيروزى مشكلتر است و نكته اش هم اين است : در آنوقت كه يك جمعيتى دارند حملهمـى كـنند براى گرفتن يك قلعه اى ، همه توجه شان به گرفتن قلعه است ، هيچ توجهديگرى ندارند، هيچ كس فكرش اين نيست كه ما امشب وقتى شب شد شام چه داريم ، ناهار چهداريـم ، بـچـه مـان كـسـالت دارد، هـيـچ در فـكـر نـيـسـتـنـد، تـمـام قـواى هـر فـرددنـبـال ايـن اسـت كـه ايـن فتح را بكنند، اين قلعه را بگيرد و يك گروهى كه با هم مجتمعشـدنـد، هـمـه يـكـصـدا و قـواى مـخـتـلفـه جـمـع شـده اسـت و بـهحال حمله است ، همه قوا مجتمع شده است و همه هم نظرشان يك چيز است و آن اين است كه اينقـلعـه رابـايـد مـا فـتـح بـكـنـيـم ، تـا وقـتـى كه رسيدند و فتح كردند و آنوقتى كه درداخـل قلعه بودند و نشستند و ديدند الحمدالله فتح كرديم ، سستى ها شروع مى كند پيداشدن ، خستگى ها، سستى ها، اختلاف ها، در داخل همان قلعه ممكن است كه هم سستى براى اينافـرادى كـه آنـوقـت بـا ايـن قـدرت پـيش رفتند، پيش بيايد و قدرت خودشان را از دستبـدهـنـد و هم تا حالا همه متحدالكلمه براى اين فتح و پيروزى بودند حالا كه خودشان راپـيـروز مـى بـيـنند مى افتند به گله هايى كه از هم دارند، اشكالاتى كه برايشان هست ،زنـدگـيـمان چطورى هست ، بچه هايمان چطورند، مناقشاتى كه بعضى با بعضى دارند،اغـراضـى كه دارند، آن سستى بعد از پيروزى و اين اختلاف بعد از پيروزى موجب اين مىشـود كـه نـتـواند اين فاتح حفظ كند فتح خودش را و آنهايى كه شكست خورده اند بسيارايـنـطـور اتـفـاق افـتـاده آنـهائى كه شكست خورده اند، آنها براى اينكه عقده شكست خوردندرشـان هـست شروع مى كنند به پيوند با هم . از آن طرف شكست خورده ها روى عقده اى كهپـيـدا كـردنـد بـنـا مـى كـنـنـد ايـن جـزيـى جـزيـى هـا بـه هـممتصل بشوند و وحدت پيدا بكنند،از اين طرف اينهائى كه فتح كرده اند، براى ايـنكه عمق مسائل را درست ادراك نكرده اند شروع مى كنند به اينكه استراحت بكنند، سستىپـيـدا مـى كـنـند و عمده ، اختلافات ، جدا از هم بشوند، آنوقت كه با هم مجتمع بودند فتحكـردنـد، حـالا آنـهـايـى كـه شكست خوردند دارند با هم مجتمع مى شوند، اينهايى كه فتحكردند دارند از هم جدا مى شوند، نتيجه چه ميشود؟ نتيجه اين مى شود كه همان رمزى كه درفـتـح شـما بود در اينها پيدا مى شود و همان رمزى كه در شكست آنها بود در شماپيدا مىشـود. پـس مـا بـايـد چـه بـكـنيم ؟ اين فتحى را كه كرديد، يك فتح كوچكى نبود، ما بازادراكـش را خـيـلى نـمى كنيم ، اينهائى كه از خارج مى آيند، از امريكا مى آيند، از انگلستانمـى آيـنـد، از بـلاد خـارج و غرب مى آيند، اينها گاهى به ما مى گويند كه ايرانيان نمىدانند كه چه كرده اند، نمى دانند كه چه فتحى كرده اند، يك فتحى بوده است كه همه عالمرا بـه تـعـجـب واداشته است كه چطور يك جمعيتى كه هيچ چيز دستشان نبود بر يك قوائىكـه هـمـه قـواى عـالم بـا هـم جـمـع شـده بـودنـد، شـمـاخـيـال مـى كـنـيـد كـه فـقـط مـحـمـد رضـا بـود و امريكا؟ مساءله اين نبود، محمدرضا بود ودنـبـال سـرش هـمـه دولت هـا، چـه اسـلامـى و چـه غـيـر اسـلامـى ، هـمـهدنبال سرش بودند. بى جهت بود كه ما را در كويت راه ندادند؟ با ما دشمنى نداشتند آنها،بـراى ايـنـكـه پـشـت سـر او بودند. بى جهت بود كه ما را كارى كردند كه نتوانيم عراقبـمـانـيـم ؟ بى جهت بود كه من ممالك اسلامى را رها كردم و رفتم به خارج ، در يك مملكتكـفـرى ؟ ايـنـهـا هـمـه جـهت داشت براى اينكه من ديدم همين كارى كه عراق دارد مى كند و همينكارى كه كويت مى كند نمى گذارد ما از اين طرف شهر برويم آن طرف شهر سوار طيارهبـشـويـم و بـرويـم ، ايـنـقـدر هـم مـانـع شـدنـد، گـفـتـند از همان جا كه آمديد به همان جابـرگـرديـد. ايـن بـراى ايـن بـود كـه هـمـه اينها طرفدار بودند با آن رژيم ، آنوقت آنقـدرتـهـاى بـزرگ هـم هـمـه پـشـت سـرش بـودنـد، بـعـضـى هـا صـريـح مـى گـفـتـنـدمـثـل امـريـكا و انگلستان ، بعضى ها هم صريح نمى گفتند لكن بودند براى اينكه منافعخودشان را به وجود او مى دانستند و متاءسف بودند از رفتن او. در عـيـن حـال كه همه قوه هاى عالم بر خلاف يك 35 ميليون جمعيت ، يك جمعيت ايرانى ، همهقـوه هـاى عـالم مـخـالف ، معذلك نتوانستند نگه دارند او را چه اسباب اين شد كه يك همچوپيروزى پيدا شد؟ ماها چنين عرضه اى داشتيم ؟ نه ، ايمان و نظر خدا بوده وقتى همه شمااز ظـلم بـيـزاريد و همه شما به عدالت اسلامى رو آورديد خداى تبارك و تعالى به شماكمك مى كنند، ملائكة الله به شما كمك مى كنند، اين ملائكة الله كه در جنگ هاى اسلامى بهجـمعيت هاى كوچك كمك مى كردند كه پيروز مى شدند بر جمعيت هاى بزرگ ، منتها خود مردمآنجا نمى دانستند، پيغمبر(ص ) مى دانست به وحى ، الان هم اگر پيغمبر بودند، شايد مىفـرمـودنـد كـه شـمـا اين پيروزى را كه پيدا كرديد ملائكة الله با شما موافق بود، همهاسـلام را مـى خـواستيد، دين حق را مى خواستيد و از رژيم فاسد اعراض كرديد، اين اسبابايـن مـعـنـا شـد، اين دو تا كلمه ، همه با هم وحدت كلمه و همه با هم اسلام . اين دو تا كلمهرمـز پـيـروزى شـمـا بـود و عـمـل بـه آيـه كـريـمـه : (واعـتـصـمـوابـحـبـل الله جـمـيـعـا و لا تـفـرقـوا) در ايـن آيـه همين رمز است كه همه تان با هم به خدابـپـيـونـديـد و جـدا از هـم نـبـاشيد، اجتماع با هم باشد و توجه به خدا باشد، تفرقه همنباشد در كارهايتان ، اين اسباب اين شد كه يك جمعيت كمى با نداشتن هيچ ساز و برگ جـنـگـى مشتى داشتند و ايمانى داشتند، غلبه كردند بر جمعيت هاى بزرگ و با اشخاصىكـه مـنافعشان در خطر بود، منافع حياتشان در خطر بود و پشتيبان او بودند، هيچ كس همنتوانست اين را نگهش دارد. ما تا اينجا آمده ايم ، پس ما يك فاتحى هستيم كه در نيمه راهيم. از اينجا به بعد چه بكنيم كه اين فتح را به آخر برسانيم ، حفظ كنيم اين فتح را، اينپـيـروزى را حـفـظ كـنـيـم ، مـثل هيتلر نشويم كه بين راه برش گرداندند، توى دهنش زدندبرش گرداندند و محتاج به خودكشى شد؟ آنچه كه بايد بكنيم اين است كه همين رمز را،هـمـيـن دو تـا كـلمـه را حفظ كنيم : يكى جدا نشويم از هم و الان دستهايى در كار است كه مىخـواهـنـد ايـن رمـز را از مـا بـگـيـرنـد، دسـت هـاى زيـاد، دسـت هـايـى كـه مـع الاسـفاغـفـال كـرده انـد دوسـتـان مـا را، نـه هـمـان دشـمـن هـا، دوسـتـان را هـماغـفال كرده اند و دارند بذر نفاق و جدائى را در اين مملكت پخش مى كنند. اين مملكتى كه ازمـركـز تا سرحدات همه جا يك كلمه مى گفتند، مى گفتند: جمهورى اسلامى ، يك كلمه مقدمهآن بود، مى گفتند: كه اين رژيم نه ، از مركز اين بود تا سرحدات ،از هر طرف بروى ،هر جائى مى رفتى همين كلمه بود، فهميدند آنهايى كه مى خواهند غارت كنند ما را كه رمزپـيروزى ما اين وحدت كلمه بود و مقصد، يك مقصد بودن ، هر كس يك طرف نمى كشيد، همهيـك چـيـز مـى گـفـتـند، همه مى گفتند: (جمهورى اسلامى ). حالائى كه ما رسيده ايم بهايـنجا، الان آنهايى كه اين معنا را لمس كردند كه اين وحدت كلمه و وحدت مقصد، همه با همو همه با هم اسلام ، اين پيروز كرده ما را، مى خواهند اين را از ما بگيرند، همه را بگيرند،اسـلامـش را هـم بـگـيـرند. اين دو تا كلمه اى كه اساس پيروزى شما بود، الان شياطين درصـددنـد كـه از شـمـا ايـن رمـز را بـگـيـرنـد و اگر اين رمز را حفظش نكنيد و شياطين خداىنـخـواسـتـه غـلبـه كـنـنـد بـر شـمـا و رمـز را بـگـيـرنـد، مـمـلكـت مـا مـى شـودمثل همان قضيه هيتلر مى شود، در نيمه راه برش مى گردانند، مى زنند توى دهنش بيرونشمى كنند. مابايد اين را حفظش كنيم . بيدارى در برابر نقشه هاى حساب شده شياطين و پيشگيرى از اختلاف و افتراق الان شـمـا بـبـيـنـيد، در تهران از قرارى كه روزنامه ها مى نويسند قريب صد گروه پيداشـده انـد، اظـهـار وجـود كـرده انـد، گـروه ، گـروه ،گـروه ، ولو چـيـزى نـيستند اينها، درمـقـابـل مـلت ايـنـهـا چيزى نيستند لكن اين زنگ خطر است . اين زنگ خطر براى اينكه آن رمزپـيـروزى كـه اجـتماع بود از ما بگيرند. آنوقت ما گروه گروه ها را به هم پيوند داديم ،مـلت ، گـروه ، گـروه هـا را بـه هـم پـيـونـد داد، حـالا درمـقـابـل او بـعـد از اينكه به اين حد رسيديد، دارد پيوندها از هم گسسته مى شود و گروهگـروه مى شوند. اين كيست ؟ حزب چه اين كيست ؟ حزب چه . اين كيست ؟ جبهه چه . آن كى ؟بـسـيـارش هـم اسم اسلام رويش هست ، اما غفلت از اينكه حالا تكه تكه كردن صحيح نيست ،محله محله كردن ، گروه گروه كردن الان صحيح نيست ، ما در يك حالى الان هستيم كه بايدايـن مـراحـل را طـى كنيم تا بتوانيم بگوئيم ما حالا پيروز شده ايم . آنوقت هم بايد حفظشبـكـنـيـم . هـمـيـشـه بايد حفظش بكنيم اما حالا نيمه پيروزى است ، نه پيروزى ، الان ما يكمـقـدارى جـلو رفتيم ، مقدار ديگرش مانده است . اگر در اين نيمه راه كه ما هستيم غلبه كنندبـر مـا، مـا از هـم جـدا بـشـويـم ، كـم كـم آنـهـا از زيـر پـيـونـدكنند،مثل همان فاتحى كه قلعه رافتح كرده و لشكرش رو به سستى و رو به افتراق گذاشته است و اهالى قلعه اى كه شكست خوردهبـودنـد رو بـه اجـتماع و روى دسته بندى كه با هم يكى بشوند، نتيجه اش اين مى شودكـه بـعـد از چـندى اين گروه فاتح شكست خورده مى شوند و از قلعه بيرونشان مى كنند.اگـر مـا اين رمز را حفظ نكنيم (ما مقصودم همه ايران است ، همه مملكت ، طبقه روحانى ، طبقهدانـشـگـاهـى ، پـاسـداران ، بـازارى ، كـارمـنـد، كارگر، دهقان ، همه مكلفيم ) اگر ما نگهنـداريـم ايـن پـيـروزى كـه برايمان پيدا شده است و اين فتح عظيمى كه براى شما پيداشـده اسـت ، اگـر حـفـظـش نـكـنـيم ، در حالى كه بين راه هستيم ، آنها دارند با هم مجتمع مىشـونـد مـا داريـم گـروه گـروه مـى شويم الان بسيارى از اين منحرفين ، زيرزمينى با هممـجـتـمـع دارند مى شوند، با هم پيوند مى كنند. اضافه كنيد دست هم از خارج هست كه دستهـا، آن كـمك هاى خارجى هم اين مطلب را به آن باد مى زنند، كمك مى كند. از مرزها الان بازاشـخـاصـى وارد مـى شـونـد اسـلحـه وارد مـى شـود، از ايـن چـيـزهـا، درداخـل بـاز ايـنـطور روابط دارد درست مى شود، گروه ها با هم مجتمع مى شوند. آنها دارندمـجـتـمـع مـى شـونـد، مـاهـا داريـم مـتفرق مى شويم . ما خودمان را فاتح ديديم به سستىگرائيديم و جدا داريم از هم مى شويم ، آنها خودشان را مغلوب ديدند و عقده پيدا كردند ودارنـد بـا هم پيوند مى كنند و ما را متفرق مى كنند، رمز را از ما مى گيرند خودشان رفتارمى كنند رمز پيروزى يعنى يك رمزش را و آن وحدت كلمه و آن اجتماع ، اجتماع را دارند از مامى گيرند، گروه گروهش مى كنند. آقا اين بى جهت نيست كه صد گروه يك وقت ، در حدوديـك ماه يا يك خرده بيشتر در تهران پيدا بشود، اين يك مساءله عادى نيست كه يك دسته اىدلشان خواسته ، دلشان خواسته ، اين يك نقشه اى است و يك چيزى است كه زير پرده يكدستى پشت سر اينهاست ، آنهايى كه آدم هاى صحيح هستند و حسن نيت دارند، غفلت مى كنند،بـايـد بـيـدار بـشـونـد، آنـهايى كه شياطين هستند روى نقشه كار مى كنند. اگر اين دستههايى كه علاقه دارند به اسلام ، علاقه دارند به كشور خودشان ، علاقه دارند به ملتخـودشـان ، ايـن دسـتـه هـا از اين تفرق ها دست بردارند، براى آنها چيزى خيلى نمى ماند،ديـگـر آنـها صد گروه نيستند. از آن طرف دارد آنها مجتمع ، از اين طرف گسسته مى شود.نتيجه اين مى شود كه خداى نخواسته اگر ما سستى كنيم ، اگر ما غفلت كنيم ، شياطين همبا هم مجتمع بشوند، يك وقت چشممان را باز كرديم كه يك كودتا شد و همه بساط را بههـم ريخت . همه بساطى كه تا حالا، همه خون هائى كه تا حالا داديد هدر مى رود، همه زحمتهـايـى كـه كـشـيـديـد بـاطـل شـد، بايد چه كرد؟ نبايد امروز ما هى فرياد كنيم كه ما چنينكـرديـم ، مـا امـروز بايد فرياد كنيم كه بايد اين كار را بكنيم . نبايد يك لشكر فاتحهى بنشيند از فتحش بگويد، اين ثناخوانى از فتح اسباب اين مى شود كه دلگرم بشوندكـه الحـمدلله ديگر گذشت ، سستى پيدا مى شود. !!! ما!!! بايد از آن طرف صحبت كرد،فـريـاد كنيم كه ما بايد جلو برويم ، همان فريادهاى الله اكبرى كه كرديد و با قدرتالهى پيش برديد اين پيشبرد عظيم را، همين را بايد حفظش بكنيد. اين مساجد را بايد مسلمان ها پر كنند از جمعيت الان ماه مبارك رمضان جلو است ، ماه بسيار شريف شعبان هم درش واقع هستيم ،اين مساجد را بـايـد مـسـلمـان هـا پر كنند از جمعيت ، اين سنگرهاى اسلامى را پر كنند از جمعيت ها و درآنجا مسائل روز رابگويند و فرياد كنند. الان ما احتياج به الله اكبر بيشتر داريم . تا آنوقتى كه آن مردك بود. الان احتياج ما بيشتر است ، الان ما به اجتماعات بيشتر احتياج داريم. حـربـه دست شماست ، اگر بتوانيد نگهش داريد. شما همه چيز داريد، اگر بتوانيد نگهداريد. شماقدرت ايمان داريد بايد نگهش داريد. شمايك ملت رنجديده بوديد كه از وقتىچـشـمـتـان را بـاز كرديد و هوشتان بوده است هى سازمان امنيت به گوشتان خورده ، هى درسازمان امنيت چه شده ، هى دلتان لرزيده براى اينكه سازمان امنيت مبادا چه بكند، پاسبانمـبـادا چـه بـكند. شما با اين تنفرى كه پيدا كرديد از اين رژيم و با آن توجهى كه پيداكرديد به اسلام ، پيروز شديد. ايـن وحـدت كـلمـه را حـفـظـش كنيد و اين ايمان را، اين ايمان را كه جوانهاى عزيز ما، بسيارعـزيـز مـا مـى آيـند استدعا مى كنند كه دعا كنيد ما شهيد بشويم ، اين جوان 30 ساله ، 20سـاله ، 25 سـاله ، كـمـتـر، 18 ساله مى آيد كه دعا كنيد من شهيد بشوم اين رمز پيروزىاست . اين احساس ، اين تحولى كه در جامعه ما پيدا شد، اينها رمز پيروزى ما بود، اين رانـگهش داريد. اين روحيه ، اين روحيه بزرگ ، اين روحيه الهى ، غيبى ، اين را حفظش كنيد واز تـفرقات ، از اين افتراق ها پرهيز كنيد. من همه را دارم مى گويم ، من خطابم به هر جابـرسـد صـدايـم . مـعـنـا ندارد امروز در يك مملكتى كه فتحش نيمه كاره است احزاب مختلفبـگـذارنـد اسـتـقـرار پـيـدا بـكـنـد بعد هر كارى مى خواهند بكنند. بگذارند ما درست مستقربـشـويـم ، اقـتـصـادمـان درسـت بـشـود، زراعـتـمـان درسـت بـشـود،لااقـل دسـتمان دراز نباشد براى ديگران كه گندم بده ، جو بده ، چه بده ، همه چيزمان رااز ديگران بگيريم بگذاريد اينها قدرى درست بشود، اگر شما خدا را مى شناسيد، براىخـاطـر خدا، اگر شما ملت را دوست داريد، براى خاطر ملت ، اگر كشورتان را مى خواهيد،بـراى خـاطـر كشور بازى نخوريد از اين يك مشتى كه دارند كارى مى كنند كه همه چيز مابـه بـاد بـرود، تـا مـى تـوانـسـتـنـد نمى گذاشتند كسى زراعت درست بكند، بعدش نمىگـذاشـتـنـد كسى زراعتش را بردارد، حالا كه برداشت كرده اند آتش مى زنند. اينها دلشانبراى ملت سوخته ؟ ارزاق يك ملتى را كه اينطور دارند به باد مى دهند آنوقت مى گويندكه ما ملى هستيم ، ما با ملت آشنا هستيم . نيست مطلب اينطور، باز نخورند اين جوانان عزيزمـا، ايـنـهـائى كـه قصدشان اين است كه خدمت بكنند لكن راهش را نمى دانند، دست بردارنداينها از اين متفرق شدن و گروه گروه درست كردن . با رفتار موافق موازين و انجام وظايف انسانى اسلامى پاسدار مكتب باشيد مـطـلب زيـاد اسـت و مـن هـم نـمـى تـوانـم ديـگـر ادامـه بـدهـم ،مـحول به خودتان . اسلام را امروز به دوش من و شما گذاشته اند كه اين را حفظش كنيم ،مـسئوليتش به دوش من و شماست ، به دوش اين ملت است اين را حفظش كنيد. شما پاسدارانخـدمت مى توانيد بكنيد به اين نهضت ، و خداى نخواسته مى توانيد كارى بكنيد كه اسلاماز دست برود، شما پاسدارها اگر پاسدارى واقعا از اسلام مى كنيد، پـاسـدارى از مـملكت اسلامى مى خواهيد بكنيد، توجه كنيد به اينكه خودتان يك قدم خلافبـر نـداريـد. اگـر شـمايى كه الان پاسدار اسلاميد از شما يك خلاف ببينند، مى گوينداسـلام ايـنـطـورى اسـت ، چنانچه اگر از روحانيون يك چيزى ببينند، مى گويند اسلام ايناسـت . بـايد شماها وظايف پاسدارى از اسلام ، پاسدارى از جمهورى اسلامى پاسدارى ازمـمـلكت اسلام ، شمائى كه الان به اين شغل بسيار شريف و لباس بسيار مبارك در آمديد،قـدرش را بـدانـيـد. اگر الان شما يك خلافى بكنيد، گردن شما نيست مى گذارند گردنجـمـهورى اسلامى ، مى گويند جمهورى اسلامى هم همين است ، آنوقت سازمان امنيت به ما ظلممـى كرد و حالا پاسداران اسلامى . مكتب ما را، آن مكتب بزرگ ما را دفن مى كند. اگر در ايننهضت مكتب ما شكست بخورد، دفن مى شود و ديگر كسى نمى تواند بيرونش بياورد. كارىبـكنيد كه شكست نخوريد، كارى بكنيد كه مكتبتان شكست نخورد. شما به وظايف انسانى واسـلامـى خـودتـان رفـتـار كـنيد و ما هم همين طور انشاءالله و همه گروه ها هم همين طور تاايـنـكـه ايـن فـتـحى كه تا اينجا رسانديم بتوانيم نگهش داريم تا به آخر برسانيم وبـتـوانـيـم مـا عـرضه كنيم به دنيا كه ما يك چنين متاعى داريم ، اسلام يك چنين چيزى است .اگـر بنا باشد كه حالايى كه يك پيروزى نصيب ملت ما شده است ، كميته ها تعدى بكنندخـداى نـخـواسـته ، پاسدارها تعدى بكنند خداى نخواسته ، روحانيون خلاف مسلك روحانيتعمل بكنند خداى نخواسته ، دولت خلاف دولت اسلامى رفتار كند خداى نخواسته ، ارتش خـلاف ارتـش اسـلامى رفتار كند خداى نخواسته ، و همين طور، اگر يك چنين قصه اى پيشبـيـايـد، در دنيا منعكس مى شود، آنهايى كه در صددند كه اين نهضت را آلوده كنند و اسلامرا !!! دشـمـن دارد اسـلام !!! آنـهـا در خـارج و در داخـل مـنـعـكـس كـنـنـد كـهاعـمـال هـمـان تـا عـمـال اسـت مـهـره هـا عـوض شـده آنـوقـت نـصـيـرى بـود حـالا بـصـيرى ،عـمـل چـه عـمـلى اسـت . اگر ما اعمالمان را موافق با آنكه جمهورى اسلامى اقتضا دارد منطبقنكنيم ، اگر ما كه پاسدار احكام و شما پاسدار اسلام (همه مان الحمدلله اميدورام پاسداربـاشـيـم ) اگـر ما اعمالمان را مطابق با آن وظيفه پاسدارى نكنيم ، ما را متهم مى كنند بهايـنـكـه ، (خودمان را متهم نمى كنند، آنها ديگر حالا كارى به شخص ندارند) مكتب ما را متهممـى كـنـنـد بـه اينكه اين هم همان رژيم شاهنشاهى است ، افراد فرق كرده اند، اسمش فرقكـرده ، آنـوقـت مـى گـفـتـند رژيم شاهنشاهى و حالا مى گويند جمهورى اسلامى ، آنوقت مىگـفـتـنـد شـاهـنـشـاه حـالا مى گويند يكى ديگر، اما معنا همان معناست ، محتوا همان محتواست ،اشكالات هم همان اشكالات است و تعديات همان تعديات است . اگر يك كارى بكنيد، زيادش مى كنند، اگر كسى يك تعدى بكند، نمى گويند اين كرده ، مى گويند پاسدارهاى اسلاماينطور، از اينجا هم برش مى دارند و مى گذارند روى اسلام و مى گويند اسلام اين است ،آن اسلامى كه اينها فرياد مى كردند ما اسلام مى خواهيم ، ما رژيم شاهنشاهى نمى خواهيم ،ما رژيم اسلام را مى خواهيم ، اين هم اسلامشان . اينطور براى ما مى گويند. توصيه به اصلاح خويشتن و مؤ اخذه از خلافكاران امروز اسلام به شما محتاج است ، قرآن كريم محتاج به شماست ، خودتان را اصلاح كنيد.شما هم خـودتـان را اصـلاح كـنيد، اين طبقه هم خودش را اصلاح كند. اگر هر كس يك جايى فرضكنيد يك صورت روحانى به خودش داد و چهار تا از اين تفنگدارها را دور خودش جمع كردو شـروع كـرد خـلاف آن چـيـزى كـه وظـيـفـه روحـانـى اسـتعـمـل بكند، اسلام را باد داده ، امروز نمى گويند زيد اين كار را كرده مى گويند جمهورىاسـلامى اين است ، منعكس مى كنند اين جمهورى اسلامى است . وظيفه سنگين ، مسئوليت سنگينو همه تان مسؤ ول است . خواهيد بود اگر يكى تان يك كارى بكند ديگرى ساكت باشد اوهـم مـسـؤ ول اسـت يكى يك خلاف كرد، همه بايد برويد دنبالش كه آقا چرا. لازم نيست كهكتك كارى بكنيد، مؤ اخذه كنيد. اگر يك نفر خلاف كرد، 20 نفر از شماها رفت گفت نكن اينكـار صـحيح نيست ، تحت تاءثير واقع مى شود. اگر يك معمم ، يك صورت معمم ، يك كارخلاف كرد، از اطراف ، معممين هجوم به آن آوردند كه چرا اين كار را مى كند، ديگر اگر مندخـالتـى كـردم هـمـه تان هجوم آورديد كه چرا اين كار را مى كنى من سر جايم مى نشينم ،هـمـه تان مسؤ وليد همه مان مسؤ وليم ، امروز مسؤ وليت بزرگ است براى ما، ما نصف راههستيم و من خوف اين را دارم كه قضيه ما قضيه هيتلر بشود. خـداوند انشاءالله شما را سلامت بدارد. ماها همه را به وظايف خودمان آشنا كند و مملكت ما رااز هـمـه شرها نجات بدهد و نادان هاى ما را دانا كند و آن كسانى كه خيانت مى خواهند بكنندبه اين مملكت ، هدايت كند. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته تاريخ : 16/4/58 بيانات امام خمينى در جمع بانوان مكتب ولى عصر نقش عظيم تعليم و تربيت در رشد معنوى انسان بسم الله الرحمن الرحيم مـن امـيـدوارم كـه هـمـه خواهرها و برادرها و همه قشرهاى اين ملت و همه ما از خدمتگزاران بهاسلام و ولى عصر سلام الله عليه باشيم . مـا در يـك مـمـلكـتـى هستيم كه مملكت ولى عصر است و وظيفه آنهائى كه در مملكت ولى عصرزنـدگـى مى كنند، يك وظيفه سنگين است . نمى توانيم ما لفظا بگوئيم ما در زير پرچمولى عـصـر سـلام الله عـليـه هـسـتـيـم و عـملا توى آن مسير نباشيم ، چنانچه نمى توانيمبـگوئيم كه ما جمهورى اسلامى داريم و عملا آنطور نباشيم اسلامى نباشيم . شما كه بهنـام مـقدس ولى امر يك گروه متشكلى تشكيل داده ايد و زحمت مى كشيد و خدمت مى كنيد و احكاماسـلام را تـرويـج مـى كـنـيـد و تـعـليـم و تربيت مى كنيد، تعليم بايد پهلويش تربيتبـاشـد، تـربـيت صحيح ، تربيت اسلامى . اگر تعليم تنها باشد بى تربيت ، فايدهندارد بلكه گاهى مضر است ، تربيت بى تعليم هم نمى شود، به نتيجه نمى رسد. ايندوتا بايد با هم باشند، تواءم باشند، تعليم و تربيت . انسان يك موجودى است كه باتـعـليـم و تربيت رشد مى كند. يك رشد نباتى و حيوانى انسان دارد كه با نباتات و باحيوانات شريك است ، همه با هم ، اين قافله حركت دارند مى كنند، انسان هم يكى از آنهاست، يـك نـبـاتـى اسـت اول و بـعـد يك حيوانى مثل ساير حيوانات است و تا سرحد حيوانيت باحـيوانات شريك است چنانچه تا سرحد نبات با نباتات شريك است . يك موجودى است كههـم نـبـات اسـت و هم حيوان و تا سرحد حيوانيت با همه حيوانات شركت دارد. و از آنجا راهشجـلوتر مى رود. حيوانات با انسان شركت دارند در همين امور مادى ، همان خوردن و خوابيدنو تـوليـد مـثـل كـردن ، هـمـه حـيـوانـات هـمـيـنـنـد، انـسـان هم اگر همين باشد، حيوانى استمـثل ساير حيوانات ولو اينكه خوراكش با او فرق داشته باشد، حيوانات هم بعضى شانبـا بـعـضـى خوراكشان فرق دارد، يكى گوشتخوار است ، يكى علفخوار است و انسان همجزء آنهاست كه علفخوار است منتها حالا گوشتخوار هم شده . اگر انسان تربيت و تعليمنـداشته باشد تواءم با هم ، در همين حد حيوانيت باقى مى ماند و انسان از ساير حيواناتاگر آن تربيت و تعليم نباشد، بدتر است . شعاع آمال و آرزوها و شهوات انسان نامحدود است حيوانات حدود شعاع فعاليتشان خيلى محدود است و حدود تجاوز و تعديشان هم محدود است ،يـك طعمه اى گير مى آورد و مى خورد و ديگر ذخيره نمى كند الا بعضى شان و همان وقتىكه سير شد مى رود سراغ كارش مى خوابد. انسان يعنى اين حيوانى كه حالا نرسيده بهحـد انـسـانيت ، اين حيوان ، اين قسم از حيوان كه ما اسمش را انسان مى گذاريم براى اينكهبـعـدهـا مـمـكـن اسـت انـسـان بـشـود، ايـن هـيـچ حـدى نـدارد، نـه در شـهـوت حد دارد و نه درآمـال و آرزوهـائى كه بايد باشد حد دارد. شما اگر فرض كنيد براى يك انسانى ، يكىاز هـمـيـن هـا، ابتدائا خودش خيال مى كند كه من اگر يك خانه خوبى داشتم بس بود. وقتىبـه خـانه مى رسد مى بيند بس نيست ، خوب يك باغى هم پهلوى آن خانه بود بس بود،بـه بـاغ رسـيد مى بيند بس نيست ، يك مزرعه اى داشتيم ، خوب ، بد نبود. به مزرعه هممـى رسد، يك دهكده خوب بود داشته باشيم ، به آن مى رسد. هر چه بالا مى رود زيادترمـى شـود، ابـتـدائا يـك چيز مختصرى مى خواست ، هر چه بالاتر رفت ، زيادتر مى شود،طـمـعـش زيادتر مى شود، آرزويش زيادتر مى شود. اينهائى كه يك مملكت دارند، مى بينيدكـه مـى رونـد دنـبـال يـك مـمـلكـت ديـگـر، مملكت گيرى مى كنند. اگر همه ممالك دنيا را يكانسانى بگيرد، آنوقت به فكر مى افتد برود كره ماه ، برود آنجا را هم بگيرد، بعد بهفـكـر مـى افـتد برود كره مريخ ، آنجا را هم بگيرد، بعد مى رود سراغ جاهاى ديگر. آخرنـدارد، ايـن يـك موجودى است كه خدا اينطور خلقش كرده است كه در حد حيوانيت ، يعنى همانهـائى كـه حـيـوان مـى خـواسـت ايـن زيـادتـرش را دارد، حـدود هم ندارد. حيوانات در يك وقتخـاصـى شـهـوت دارنـد، در وقـتـى كـه وقـت حـمـله اسـت ، وقـتى است كه مى خواهند توليدمثل بكنند، در ما بقيش آنطورها نيستند. انسان اينجور نيست ، انسان شهوتش هم حد ندارد، نهحـدود دارد و نـه يـك طـور خـاصـى كه غير از آنطورى كه انبيا آمده اند محدودش كردند بهحـدودى ، انـسـان هـيچ اين حرف ها ندارد، با آن بهترين محارمش هم فرق نمى كند پيشش بااو، دخترش با اجنبى فرقى ندارد پيش او. يك همچو حيوانى است ، در هر چيز نامحدود است .شـمـا يـك مـوجـود نامحدود هستيد. اگر اين نامحدودى در طرف حيوانيت صرف شد، يك حيواننـامـحـدود، يـك حيوانى كه با ساير حيوانات فرق دارد، حيوانات ديگر شهواتشان محدوداسـت ، آمـالشـان مـحـدود اسـت ، ايـن انـسـان نـامـحـدود اسـت ، اگـر بـه هـمـيـنحـال حـيـوانـيـت بـاشـد و دنـبـال هـمـيـن كـارهـاى حـيـوانـى ،دنـبـال هـمـيـن شـهـوات ، دنـبـال هـمـيـن آمـال و آرزوهـاى حـيـوانـى كـه هـمـه ايـنآمـال و آرزوهـائى كـه مـربـوط بـه طـبـيـعـت اسـت ، تـمـامآمـال و آرزوهـائى كـه مـربوط به امور طبيعى است ، حيوانى است ، اگر به اين حد باقىبـمـانـد ايـن تـا آخـر حـيـوان اسـت ، ايـنـجـا صورتش ، صورت انسان است وقتى اين پردهبـرگـشـت و آن عـالم پيدا شد، صورتش هم يك صورت ديگر مى شود. همچو نيست كه بهصورت انسانيت آنجا محشور بشود، اگر انسان اينجا شد، آنجا انسان است ، اگر كسى درايـنـجـا تـوانـسـت خـودش را انـسـان بـكـنـد، آنـجـا كـه بـرود، آنـجـا انـسـانـيـتـش بـه طوركـمـال و آنـطـورى كـه چـشـم هـاى ايـن عـالم نـمـى تـوانـد او را بـبـيـنـد، بـه طـوركـمـال در آنـجـا تـحقق پيدا مى كند و اگر چنانچه نتواند اين كار را بكند، مهار را رها كند،خوب بسيارى هستند كه مهار ندارند، رها هستند، آزادند، اين آزاديى كه غربى ها مـى خـواهـنـد هـمـين است ، آزادند، هر چه مى خواهند، هر كارى مى خواهند بكنند، ظلم بكنند آزاداسـت ، شـهـوات غير مشروع ، آزاد است ، بدگوئى به هر كس ، آزاد است ، قلمفرسائى بهضـد هـر كـس ، آزاد اسـت . اگـر ايـن آزاديـى كه همين غير محدود بودن اين قسم حيوان ، غيرمـحـدود بـودن ايـن قـسـم حـيـوان ، ايـن حـدى نـدارد بـراى خـودش ، آزاديـش را حـدىقائل نيست ، هر جا جلو برود باز در اين آزادى مى خواهد جلوتر برود. نـيـاز انـسـان بـه هـدايـت انـبـيـا در پـيـمـودن مـسـيـركمال و كنترل غرائز اگـر مـا تـربـيـت و تـعليم نداشته باشيم ، تربيتى كه انبيا آورده اند براى اينكه غيرانـبيا راه را نمى دانند، ما الان يك راهى را داريم قهرا مى رويم خودمان هم ملتفت نيستيم و آنراهـى كـه انـبـيـا بـراى ما آوردند كه از آن راه بايد برويد آن صراط مستقيم كه منتهى مىشـود بـه آنـجائى كه ماها ديگر الان نمى توانيم ادراك بكنيم ، اين را انبيا آورده اند، مكتبغـيـر انـبـيـااطـلاع از مـاوراء طـبـيعت ندارد، هر چه مكتب هست همين طبيعت است ، مكتب انبيا است كهماوراء طبيعت را هم طرح مى كند. در مكتب هاى ديگر اصلا طرح نمى شود ماوراءالطبيعه ، بلهمـى گـويـنـد دروغ اسـت . يـك آدمـى كـه اصل نمى داند ماوراء طبيعت چيست ، همين طور نشستهتوى خانه اش و مى گويد نخير، نيست . انبيا مى دانند راه چه هست ، از كجا بايد رفت ، چهجـورى بـايـد رفـت . راهـى اسـت كـه تا بوسيله انبيا و تعليمات انبيا نباشد، انسان نمىتـوانـد به مقصدش برسد. از راه مستقيمى كه انسان را به مقصد مى رساند اگر راه انبيانـبـاشـد معوج مى شود يا اين طرف مى رود يا آن طرف مى رود. انبيا هستند كه ما را به راهمـسـتقيم هدايت مى كنند و كيفيت تربيت و تعليمى كه براى آن عالم هم باشد، هم اين عالم وهـم آن عـالم ، نـه ايـنـكـه انـبـيـا بـه ايـن عـالم كـارى ندارند، اين عالم هم با هر چيزى كهبـگـوئيـد، آنـهـا مـنـافـى و مـخـالف بـا آن نـيـسـتـنـد، مـخـالف بـادل بستن به دنيا هستند، اين دو تا اشتباه مى شود. آنهائى كه مى خواهند عيب گيرى كنند مىگـويـنـد كـه با همه تمدن ها مخالف است . اسلام با همه تمدن ها مخالف است ، اين اشتباهاسـت ، اسلام با هيچ تمدنى مخالف نيست ، اسلام يك تمدنى را ايجاد كرد، ششصد، هفتصدسـال يـك دنـيـا را تـقـريـبـا اكثر معموره را چيز كرد، با اينكه باز اسلام نبود درست . باتـمـدن ، اسـلام مـخـالف نـيـسـت ، بـا دلبـسـتـگـى و مـحـدود شـدن مـخـالف اسـت كـه هـمـهآمـال و آرزوى مـا هـمين باشد، همه هم ما همان علفمان باشد، تمام همت ما اين باشد كه خوببخوريم ، خوب بخوابيم و خوب شهوات . دلبستگى را مخالف است . اين هم انسان علفشبـاشـد يـا الفش باشد، با اين مخالف است اسلام . تمدن به اعلى مرتبه ، مهار، مهار درمـعـنـويـت . هـمـه مظاهر تمدن را انبيا قبول دارند لكن مهار شده ، نه مطلق و رها. شهوات راجلويش را نگرفتند، جلوى اطلاقش را گرفتند، جلو رهائى و آزادى را گرفتند. يك كسى ،در هـمـان زمـان هـاى سـابـق به يك ظريفى كه از آشناهاى ماست راجع به امور جنسى گفتهبـود كـه فـلان ، ايـن حـل شـده . ايـن گـفـتـه بـود ايـن را در صـدر خـلقـت ، خـرهـاحـل كـرده بـودنـد. آن آزادى كـه شـمـا مـى گـوئيـد كـهحـل شده همان است كه حيوانات در صدر خلقت آزاد بودند. انبيا آمدند اين آزادى را جلويش رابگيرند و الا اصلش را مخالف نيستند، دعـوت هـم بـه آن كرده اند، اين دعوت به ازدواج ، اينقدر تعريف از ازدواج براى اينكه همازدواج بـشـود، هـم انـحـراف نباشد. از اين شهوات مطلق ، از اين مراكز فساد و فحشا انبياجـلوگـيرى مى كنند، نه از اصل شهوت . اصل شهوت طبيعى است و بايد هم كار خودش راانـجـام بـدهـد اما حدود دارد. اگر تربيت و تعليم آنطورى كه انبيا و تحت تربيت انبياستتحقق پيدا بكند، انسان ، هم اينجايش صحيح مى شود و روى يك نظمى تحقق پيدا مى كند وايـن آكل و ماءكول و اين تعديات و اين تجاوزها و اين اختلاف هاى طبقاتى پيدا نمى شود وهم آن طرف ، كه عمده آن طرف است ، آن حيات جاويدى كه آخر ندارد، هم آن طرف تاءمين مىشـود. كوشش كنيد كه شما كه حالا منتسب به ولى امر سلام الله عليه هستيد، مكتب ولى امررا بـه آن تـوجـه كـنـيـد كـه بـراى تـعـليـم و تـربـيـت ايـن انـسان است كه از حد حيوانيتبرساندش به حد انسانيت و رشد انسانى پيدا كند و تربيت انسانى پيدا كند و تعليمات، تعليمات صحيح باشد. خداوند همه شما را انشاءالله موفق بدارد. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته تاريخ : 17/4/58 بيانات امام خمينى در جمع وعاظ و روحانيون تهران وقتى كه قلب الهى شد همه چيز انسان الهى مى شود بسم الله الرحمن الرحيم مـن چـنـد جـمـله راجـع بـه تـكـاليـف كـلى روحـانـيـون واهـل مـحراب و منبر بايد عرض بكنم و بعد مشكلاتى كه هست . آقايان روحانيون و خصوصاهل منبر، خطبا، اينها سخنگوى اسلام هستند. اگر حكومتى سخنگو مى خواهد، سخنگوى اسلامآقايان خطبا هستند و وقتى مى توانند آقايان خطبا سخنگوى يك اسلامى باشند، آن اسلامىكـه هـمـه چـيز در آن هست ، اين اگر خودشان را اسلامى كنند و مطالبى كه گفته مى شود،اسـلامـى بـاشـد و از قـلب پـاكـيزه اسلامى بيرون بيايد، اين صلاحيت سخنگويى براىاسـلام را دارد. سـخنگوى دولت هاى ديگر هيچ كارى به اين ندارند كه اين حرفى كه تومى زنى ، باوردارى ، از روى قلب است . به قلب هيچ كارى ندارند اينها، فقط كار دارندكه اين خوب صحبت بكند و مطالب دولت را خوب ادا بكند، حالا به حسب قلبش معتقد باشديا نباشد كارى به آنها ندارد و از سخنگويى او هم چيزى كسر نمى شود اما اسلام اينطورنيست ، اسلام آنقدرى كه به قلب اعتنا دارد، به زبان اعتنا ندارد. مركز، قلب است ، مركز،لب انـسـانـى اسـت . اگـر خـداى نـخـواسـتـه شما حرف هايى كه مى زنيد همه اش اسلامىبـاشـد، لكـن از يك قلب اسلامى بيرون نيايد، اين شايستگى براى سخنگويى در اسلامنـدارد ولو خـيلى هم خوب صحبت بكند. و اگر از قلب اسلامى بيرون بيايد، يعنى قلبىكه اعتقاد دارد به مبانى اسلام ، ايمان آورده است به اينكه اسلام همه چيز است و مكتب اسلاممـكـتـبـى اسـت كه تنها اين مكتب و مكتب هاى الهى كه آنها هم همه اسلامند، اين مكتب است كه مىتـوانـد انسان ها را به همه ابعادى كه دارد، تربيت كند و نظام را به همه ابعاد برقراركـنـد و انـسان ها را برساند به آنجايى كه مقام انسانيت است . با همچو اعتقادى ، با همچوايـمـانـى اگـر چـنـانـچـه خـطـيـب خـطـبـه بـخـوانـد و مـلا مـوعـظـه بـكـنـد و روحـانـىعـمـل بـكـنـد، اگـر از روى يـك همچو قلبى بيرون بيايد، روحانى ، روحانى است خطيب همخـطـيـب اسلامى است و اهل منبر هم سخنگوى اسلام هستند، روحانيون هم باز سخنگوى اسلام .ابـتـدا از قلب شروع مى شود، همه چيزها از قلب انسان شروع مى شود، نه اين قلبى كهحـيـوانـى اسـت ، قـلب انـسانى ، همه مسائل از قلب انسانى شروع مى شود و اگر چنانچهقـلب ، يـك سرچشمه نور و هدايتى در آن باشد، زبان هم به نورانيت قلب منور مى شود،چشم هم به نورانيت قلب منور مى شود، همه اعضاى انسان كه تابع قلب است ، وقتى قلبالهى شد، همه چيز انسان الهى مى شود يعنى حرف كه مى زند، حرفش هم الهى است ، استماع هم كه مى كند، استماعش هم الهى است ، راه هم كه مى رود، راهرفتنش هم الهى است . اين همان است كه انبيا آمده اند براى تربيت انسان ها كه اين انسانىكـه يـك حيوانى است ، با ساير حيوانات فرق ندارد يا بدتر از ساير حيوانات است مىخـواهـند كه اين انسان را از اين لجنزار بيرون بياورند و يك انسان الهى ، يك انسانى كهسـر تـا پـايـش مـعرفت الله باشد، توحيد باشد، حركتى نكند الا به حركت الهى (و مارمـيـت اذ رمـيـت و لكـن الله رمـى ) نـه ايـن است كه معنايش اين است كه خدا تير را با دستانـداخـت . ايـن دسـت ، دسـت خـداست و نفسانيت در تو نبوده است تا اينكه رمييى كه مى كنى ،رمى تو باشد. تو الهى بودى ، تو يك موجود الهى بودى ، موجود الهى همه چيزش الهىاست ، رميش رمى الله است ، عينش ، عين الله است ، همه چيزش خداست . بـايـد كـوشـش كـنـيـم مـا مـعـمـمـيـن ، مـا كـه خودمان را اسممان روحانى گذاشتيم ، چه طبقهاهل منبر باشند، چه اهل محراب باشند، چه از قشرهاى ديگر، همين بنگاه ، اين بنگاه را بنگاهاسلامى اش كنيم . ما كه امروز همچو قدرتى خدا به ما داد و اعطاى خدا بود، ليس الا براىايـن نـيـم توجهى بود كه به اسلام شد و همه گفتند اسلام را مى خواهيم ، يك همچو قدرتهايى را از بين برديم ، برديد و همه قشرها هم در اين شركت داشتند، زن ها، مردها، بچه ،بـزرگ هـا، ما همه ، روحانى ، دانشگاهى ، همه ، ما كه الان آن قدرت ها را از بين برديم والان هم مدعى هستيم كه رژيم ما رژيم اسلامى است و جمهورى ما جمهورى اسلامى است ، بايداكـتـفاى به اين نكنيم كه يك لفظى را برداشتيم و يك لفظ ديگر جايش گذاشتيم يا يكرژيـمـى را مـنقرض كرديم ، يك رژيم ديگرى جايش گذاشتيم . بايد ما همه متوجه اين معناباشيم كه لااقل اين محيط بنگاه روحانى ، اين محيطى كه سر و كار دارند با قلوب مردم ،دعوت مى كنند مردم را و سر و كارشان با دل هاى مردم است ، شمائى كه سر و كارتان باجـان مـردم است ، بايد كوشش كنيد كه جان خودتان را، قلب خودتان را اصلاح كنيد، الهىكـنـيـد كـه وقـتـى كـه منبر مى رويد مثل منبرهاى ، البته نمى شود، اما شيعه آن صاحب منبرحـقـيـقـى كـه حـضـرت امـيـر سـلام الله عليه هست باشد كه هر چه مى گفت و از قلب الهىسـرچـشـمـه مـى گـرفـت (ضـربـت عـلى يـوم الخـنـدقكافضل من كذا..) اين نه اينكه مساءله اين بود كه تمام كفر با تمام اسلام مقابله كردند،از ايـن جـهـت شـده اسـت . مـا اگر فرض مى كرديم كه غير حضرت امير همين ضربه را زدهبود و همان شكست را هم داده بود، باز اصلا معلوم نبود كه يك فضيلتى داشته باشد تافـضـيـلتـش از نـمـاز انـبـيـا هـم بـالاتـر بـاشـد ايـن ضـربـه ضـربتى بود كه از روحاميرالمومنين سرچشمه گرفته بود همه ايامى كه ضربت مى زد، فضيلتش بالاتر از همهبـود بـراى ايـنـكـه قـلب ، قـلب الهـى بـود، قـلبى بود كه غير از خدا در او راه نداشت .ضـربـتـى كه از آن قلب سرچشمه بگيرد، تصميمى كه از آن قلب سرچشمه بگيرد، اينارزشـش هـمـان اسـت كـه فـرمـوده اسـت افـضل از همه چيزهائى كه در عالم واقع شده است .البـتـه بـراى ماها و بالاتر از ماها اين مقام ميسور نيست لكن آن تا حدودى كه ميسور است مابـايـد كـوشـش كـنـيـم (حـالا كه نشد، هيچ ، نباشد) حالا كه ما نمى توانيم حضرت اميرسـلام الله عـليـه بـاشـيـم شـيعه اش هم نبايد باشيم ؟! نه ، خود ايشان هم فرمودند كهشـمـاهـا نـمـى تـوانـيـد ايـنـطـور بـاشـيـد لكـن اعـانـت كـنـيـد مـرا بـه تـقـوا و بـهامثال ذلك . رسالت عظيم روحانيت در حفظ شؤ ونات و اداى مقاصد اسلام بـايـد شـمـا سـخـنـگـوى اسـلام بـاشـيـد، ايـن شـغـل شـمـاسـت و ايـنشـغـل اگـر چـنـانـچـه واقـعـيـتـى داشـتـه بـاشـد از هـمـهشغل ها بالاتر است براى اينكه مقاصد اسلام با زبان شما ادا مى شود، همه مقاصد اسلام، و مسؤ وليتش از همه چيز زيادتر است . اگر خداى نخواسته يك نفر از كسانى كه ادعاىاهل منبرى مى كنند يا محرابى ، يا در منبر مى روند و يا در محراب اگر چنانچه آن كسى كهمنبر مى رود، زبانش يك وقتى يك زبانى باشد كه بر خلاف مسير اسلام باشد، اين غيراز يك آدم عادى است كه توى دكانش يك خلافى مى كند، يك كم فروشى مى كند، اين خطر،خطر به مكتب است . شماها سخنگوى اسلام هستيد اگر سخنگوى اسلام يك چيزى بگويد كهبا برنامه اسلام مخالف باشد، با مقاصد اسلام مخالف باشد، اين مسؤ وليتش غير از آنمـسـؤ وليـتى است كه يك نفر آدم عادى يك چيزى مى گويد. يا بايد اين ادعا را نكنيد و اينشغل را قبول نكنيد يا اگر قبول كرديد و اين ادعا را كرديد، بايد سرش بايستيد همه مان، همه ما الان اين لباسى كه الان شعار است لباس اسلام است ، شعار است لباس روحانيتاسـت ، مـا كـه ايـن لبـاس را پـوشـيـديـم ، به لوازم اين لباس بايد التزام پيدا بكنيمدنـبـال ايـن بـاشـيم كه شؤ ون اين لباس كه مى گوئيم لباس اسلام است شؤ ون اين رابـايـد حـفـظ بـكـنـيـم اگـر خداى نخواسته ما شؤ ون اين را حفظ نكنيم لباس ، يك لباسغـصـبى است ، ماقاچاق هستيم براى اينكه لباسى كه بايد يك فردى بپوشد كه اسلامىبـاشـد مـا ايـن لبـاس را از او غـصـبـا پـوشـيـده ايم . بايد مافكر اين مطالب باشيم كهاول شـرط روحـانـى بـودن ، چـه آن قـشـر از روحـانـى كـهاهـل مـنـبـر و خـطـبـا هستند كه سرو كار با روحانيت دارند، سر و كار با روح دارند و چه آنقـشـرى كـه اهـل مـحـراب و اهـل تـحـصـيـل و اهـل فـتـوى واهـل اين چيزها هستند، اين يك مسئله اى است كه براى همه سنگينى دارد و مشكلات دارد و براىهـمـه مـسـئوليـت دارد مـنـتـهـا مسئوليت ها كم و زياد دارد. يك كسى است فرض كنيد كه اگرچنانچه يك خلافى بكند يك مملكت به واسطه خلاف او يك وقت خداى نخواسته به اعوجاجكشيده مى شود، يك وقت يك كسى هست كه يك شهر، يك وقت يك كسى است كه يك ده ، يك وقتكـسـى يـك كـسـى اسـت كـه يك مسجد، البته فرق مى كنند اينها،لكن همه مشتركند در اينكهمـسـئول هـسـتند و همه مشتركند در اينكه بايد از اين مسئوليت درست از كار بر آيند. الان يكرژيـم اسـلامـى بـه حـسـب راءى هـمـه مـردم ، رژيـم ما ديگر رژيم سلطنتى نيست و جمهورىاسـلامـى اسـت ، امـا آنـقـدرى كـه تـا حـالا واقع شده است همين است كه ما راءى داديم به يكمـسـاءله اى و دنـيـا هـم ايـران را شـنـاخـت بـه ايـنـكـه جمهورى اسلامى است ، اما محتواى اينجـمـهـورى اسلامى كه يك مقداريش مربوط به دولت است و دستگاه هاى دولتى كه آن الانبـه مـا، مـحـل صـحبت ما نيست ، يك قسمت مهمش هم مربوط به اين بنگاه است ، به اين بنگاهروحانيت است ، ما بايد اين بنگاه روحانيت را يك كارى بكنيم كه اسلامى بشود و ما بتوانيمبـگوئيم كه ما در جمهورى اسلامى واقع شديم ، ما حالا ديگر آزاد هستيم ، اختناق نداريم ومـسـائل اسـلامـى را آنـطـور كـه بـايـد مـى گـوئيـم ، آنـطـور كـه بـايـدعمل مى كنيم پيشتر نمى توانستيم ، آزاد نبوديم ، منبر آزاد نبود، محراب آزاد نبود، حالا آزادشديم اما نه آزاد به اينكه حالا بخواهيم هر چه دلمان مى خواهد بگوئيم و هـر چـه بـخـواهـيـم بـكـنـيـم ، نـه آزاديـم كـه پـيـشـتـر نـمـى تـوانـسـتـيـمعمل به اسلام و مقاصد اسلامى را بگوئيم ، حالا آزاديم كه مقاصد اسلامى را بگوئيم . امـروز تـمـامـى چـشـم هـا بـراى طـرح اشـكـالمتوجه جمهورى اسلامى است الان همه چشم ها دوخته شده است به اين مملكت و شايد بيشتر به اين بنگاه كه اين بنگاهىكـه در اسلام در طبقه بالا واقع شده اند، مربى هستند، تربيت مى خواهند بكنند، سخنگوىاسـلام هـستند، اينها چه مى كنند وضع همان وضع است و لفظ تغيير كرده است يا خير حالاوضـع را دارنـد تـغـيـيـر مـى دهـنـد مـحـتـوا را دارنـد تـغـيـيـر مـى دهـنـد،مـتـبـدل شـده انـد، هـمـيـن طـورى كـه حـكـومـتـشـان ، رژيـمـشـانمـتـبـدل شـد از طـاغـوتـى بـه رژيـم اسلامى ، اين قشر هم كه قشر روحانى باشند اعم ازمـراجـع اسـلام ، از عـلماى اسلام و از خطباى اسلام ، از همه اينها، مساءله گوى اسلام ، همهايـنـهـا كـه در ايـن بنگاه واقع شده اند، نظرها الان دوخته شده است به اينكه اينها چه مىكـنـنـد، الان در چـه حـالى هـسـتـنـد، تـغـيـيـرى در ورحـيـه ايـنـهـا پـيـدا شـده ، دراعـمـال ايـنـهـا پـيـدا شـده اسـت يـا اعـمـال هـمـان اعمال و روحيه همان روحيه و يك لفظى رابـرداشـتـنـد يـك لفظ ديگرى جايش گذاشتند. در دولت هم همين طور، در وزارتخانه ها همهمين طور، در ادارات دولتى هم همين طور است ، در ارتش هم همين طور، همه جا همين است مطلب، منتها يك چشم هاى دشمن است كه به ما دوخته شده است و يك چشمها هم از غير دشمن آن چشمدشـمـن كـه بـه مـا دوخـتـه شده است ، هم در داخل كم نيستند و هم در خارج زيادند. اينها چشمهـايـشـان را دوخـتـه انـد بـه مـا كـه از مـاهـا اشـكـال بـگـيـرنـد، بـه مـااشـكـال بـكنند و اشكال را به آن باد بزنند تا زياد بشود، يكى را چندين هزار كنند و درمـجـلات ايـنجا و روزنامه هاى اينجا به طور كنايه و رمز و در خارج به طور صريح حملهكـنـنـد، نـه حـمـله بـه بـنـده و شـمـا، حـمـله بـه مـكـتـب . مـسـاءله ايـن اسـت كـه ازاعمال ماها يك بهانه اى دست دشمن داده بشود كه مكتب ما را بگويند اينطورى است . اين مكتبدارهـا شـمـا هـسـتيد اگر مكتب دارها خدشه در آنها پيدا شد، آنها مى گويند مكتب خدشه دارد،بـراى ايـنـكـه سـايـر قشرها سر و كار با موارد طبيعت دارند، با اسلام هم اگرسر و كاردارنـد، بـه ايـن رژيـم طـبيعى اسلام آنها سر و كار دارند اما شماها و ماها همه ادعايمان ايناست كه ما سر و كار با ارواح مردم داريم ما خواهيم روح مردم را تربيت كنيم ، اگر چنانچهمـا كـه سـروكـارمـان بـا مـعـنـويـات اسلام است و با واقعيات اسلام است ، از ما يك مسائلىبـبينند، در محراب ببينند، در مسند ببينند، در منبر ببينند، اگر ببينند، نمى گويند كه اينآقـا كـه مـنـبـر اسـت يـك آدم كـذائى اسـت ، مـى گـويـنـد كـه روحـانـيـون ايـنـطـورنـد،اهـل مـنـبـر، خـطـبـاى اسـلام ايـنطورند، بعد جرش مى كنند به اسلام كه اصلا اين همين استديـگـر،اين رژيم هم همان رژيم است منتها يك اسمى را تغيير دادند و يك افرادى رفتند، يكظـلمـه اى رفـتـند و يك ظلمه اى ديگر جايشان نشستند، يك منحرفينى رفتند يك منحرف هاىديـگـر جـايـش نـشستند. اينها براى ما يك همچو چيزهايى درست مى كنند. امروز مسئوليت مانمـسـئوليـت شـخصى نيست كه من موظفم كه حفظ آبروى خودم را بكنم . اين وظيفه است براىهمه ، هر كسى وظيفه دارد حفظ حيثيت و آبروى خودش را بكند، اختيار ندارد كـه آبـروى خـودش رابـريـزد. قـضـيـه اين نيست كه حيثيت شخص من ، حيثيت شخص شما يكوقتى خدشه دار بشود تا مسئوليت به حدود همان خود آدم برگردد، صحبت در اين است كهبـا عـمـل مـا، مـكـتـب مـا دفـن بشود، يعنى حالائى كه ما جمهورى اسلامى پيدا كرديم و هياهوكـرديـم كـه مـا ظـلم نـمـى خواهيم و عدالت مى خواهيم ، حالا ما كه اولى هستيم به اينكه اينعدالت را اجرا بكنيم ، اولى هستيم به اينكه اعوجاجات را مستقيم كنيم ، خداى نخواسته از ماعـمـلى صـادر بـشـود كـه بـر خـلاف مـجارى عدالت است ، انحرافى است اگر اينطور شدجـمـهـورى اسلامى شكست مى خورد. اگر اين جمهورى اسلامى شكست خورد اسلام مدفون مىشود، ديگر خيال نكنيد بعدها شما بتوانيد دوباره يك كارى انجام بدهيد. مسئوليت يك همچومسئوليتى است . مسئوليت يك مسئوليتى است كه انبيا و اوليا و همه خونشان را دادند براىحفظ اين ، همه براى حفظ مكتبشان خون هايشان را دادند، چه انبياء سابق و چه نبى اكرم كههـمـه تـاريخش را مى دانيد، همه چيزشان را دادند براى اينكه حفظ بشود اين مكتب و يك وقتاعـوجـاجـانـى در آن پـيـدا نـشـود. سيدالشهدا سلام الله عليه كه آن قيام را كردند، براىاينكه معاويه و پسرش اسلام را وارونه كرده بودند، هم امام جماعت بود و هم امام جمعه بودو هـم خـطـيـب بـود و هـم شـارب الخمر و هم همه چيز، مكتب داشت از بين مى رفت . يك وقت يككسى است كه مى گويد من رضاخان پهلوى هستم ، هر غلطى بكند به مكتب ضرر نمى زندمـردم مـى گـويـنـد مـرديـكـه كـذاسـت . يـك وقـت يـك كـسـى اسـت كـه مـى گـويـد مـن خليفهرسـول الله هـسـتـم ، مـى آيـد خـطـبـه مـى خـوانـد و مـى آيـد جـمـاعـت خـوانـد و خـلافـترسـول الله اسـت و بـا اينكه خلافت رسول الله است ، آن اعوجاج ها را مى كند،آن خطاها رامـى كند، اين غير خطاى محمد رضا و رضاست . خطاى يزيد قضيه اين نبود كه سيدالشهدارا كـشـت ، اين يكى از خطاهاى كوچكش بود، خطاى بزرگ اين بود كه اسلام را وارونه اشكرده بودند و سيدالشهدا به داد اسلام رسيد، سيدالشهدا اسلام را نجات داد.
|
|
|
|
|
|
|
|