|
|
|
|
|
|
شرايط تربيتى خانواده خانواده به عنوان اولين عامل تربيت ، زمانى قادربه ايفاى نقش خود خواهد بود كهحداقل برخى از ويژگيهاى زير در آن مشاهده شود: 1. باور اعتقاد قلبى والدين به اين امر كه فرزند امانتى الهى است و آنان امانتدارپروردگار متعال هستند. 2. باور و اعتقاد قلبى والدين بر مؤ ثر بودن نقش آنها در تربيت فرزند و اينكه آنان ،اولين مربيان فرزند هستند. 3. والدين از نظر شناختى به نيازها و مقتضيات سنى فرزندان آگاه باشند و در شيوههاى ارتباطى خود اين ويژگيها را مد نظر قرار دهند. 4. والدين از نظر وحدت نظر و عمل به نقطه مشتركى دست يابند و على رغم اختلافرويكردها و كاركردها، تلاش خود را براى همفكرى و هماهنگى با يكديگر به كار گيرند. 5. والدين از نظر ارزشهاى اخلاقى ، پايبند به موازين عالى باشند، و نيز توانايىانتقال آنها را به فرزندانشان داشته باشند. 6. والدين از نظر ارتباطى ، رابطه اى صحيح وقابل قبولى كه متكى بر اعتماد متقابل است ، با فرزندانشان برقرار كنند. 7. خانه به خوابگاه تبديل نشود، بلكه محلى براى برقرارى توسعه و تعميقارتباطهاى درون خانواده باشد. 8. والدين از شيوه هاى تربيت ، به گونه اى علمى شناختحاصل كنند و بدين وسيله بر اعتماد به نفس خويش بيفزايند. ج - محيط آموزشى از استاد كل ، وحيد بهبهانى ، پرسيدند كه چگونه به اين مقام علمى و عزت و شرف ومقبوليت رسيده اى ؟ آقا در جواب نوشت : من ابدا خود را چيزى نمى دانم و در رديف علماىموجود به شمار نمى آورم و آنچه ممكن است مرا به اين مقام رسانده باشد، اين است كه هيچگاه از تعظيم و بزرگداشت علما و نام آنان را به نيكى بردن خوددارى ننمودم و هيچ وقت، اشتغال به تحصيل را تا آن جا كه مقدورم بود، ترك نكردم و هميشه آن را بر تمامكارها مقدم مى داشتم (148). عامل ديگرى كه در تربيت از جنبه اساسى و تعيين كننده اى برخوردار است ، محيطآموزشى يا مدرسه است كه معلم ، چهره شاخص و نماينده برجسته آن است . آنچه درفرايند تعليم و تربيت به متعلم انتقال مى يابد، تنها معلومات و مهارتهاى معلم نيست ،بلكه تمام صفات ، خلقيات ، حالات نفسانى و رفتار ظاهرى او نيز به شاگردانمنتقل ميشود. بر همين اساس بود كه بزرگان و انديشه وران در انتخاب استاد، نهايدت دقتو باريك بينى را مبذول مى كردند و تاءمل و سؤال در يافتن معلم اخلاق به اوج خود مى رسيد. در قداست مقام و منزلت معلمى همين بس كه خداوند تبارك و تعالى در برخى از آياتكريمه قرآن ، شاءن معلمى را به خود نسبت داده است ، يكى آنجا كه مى فرمايد: وعلم آدم الاسماءكلها (149) خداوند اسما را به آدم آموخت . و ديگرى زمانى كه به عنوان پاداشى معنوى ، به پرواپيشگان مژده مى دهد كه : واتقواالله و يعلمكم الله تقوا داشته باشيت و خداوند خود به شما خواهد آموخت . دراين جا شايسته است كه ابتدا گذرى كوتاه به بيان ارزشمند حضرت امام سجاد (ع ) درمنزلت و تكليف معلم و سپس وظيفه شاگرد داشته باشيم . وظيفه معلم در كلام امام سجاد (ع ) اما حق كسانى كه به شنيدن كلام تو نشسته اند اين است كه بدانى ، خداوند تو راسرپرست و حافظ حقوق آنان قرار داده است و تكليف تو آن است كه آنان را به حداكثربهره ممكن برسانى . با متعلم ،با خوشخويى و ملايمت رفتار كنى . اين مسؤ وليت(سرپرستى ) را به خوبى ، به انجام برسانى و (موقعيت كسى را پيدا كنى كه )نيازهاى معنوى آنان را تهيه و ذخيره مى كند نسبت به آنان خيرخواه باشى نصحتگر آنانباشى همان گونه كه سرپرست به امور كسانى كه تحت تربيت و حمايتش دارد،رسيدگى مى كند. صبر وتحمل داشته باشى . (نسبت به او و عمر و استعدادش ) حسابگرباشى ، همانند كسى كه اگر نيازمند فقيرى را مى بيند، به اندازه نيازش به او عطا مىكند در اين صورت است كه واقعا راهنما و رهبر شايسته اى براى او هستى و مى توانى (دراين زمينه ) مايه اميد و دلبستگى باشى و غير اين صورت نسبت به آفرينش او ظلم كردهاى و متعرض نابودى او و از بين رفتن عزت و سيادت او شده اى . اگر تكاليف معلمى رابدانى و به آنها رفتار كنى ، در اين صورت ، خداوند نعمت دانش را بر تو زيادت خواهدكرد، اگر در تعليم دانش خود بخل ورزيدى يا با شاگردان (خود) به درشتى رفتاركردى ، گويا خود را سزاوار آن دانسته اى كه خدا صفاى دانش را از تو بگيرد و احترام ومنزلت علمى تو از دلها برداشته شود، زيرا با وجود عدم لياقت و نداشتن صلاحيت لازم وكافى ، تصدى اين كار مهم را پذيرا شده اى (150). وظيفه شاگرد در كلام امام سجاد (ع ) حضرت زين العابدين - عليه السلام - در اين مورد مى فرمايند: حق راهبر و مدبر زندگانى روحى تو اين است كه از اوتجليل كنى ، مجلس و محفل او را گرامى دارى ، به سخنان او كاملا گوش فرادهى و باچهره اى گشاده به وى روى آورى ، صدايت را هنگام گفتگو بلند نكنى ، اگر كسى از اوسؤ ال كرد، در پاسخ دادن به آن پيشدستى نكنى و بگذارى خود او آن پرسش را شخصاپاسخ دهد، اگر كسى نزد تو از او به بدى ياد كرد بايد در مقام دفاع از او برآيى ،از او عيب پوشى كنى و خوبيهاى او را به ديگران اظهار نمايى ، با دشمنان همنشينى وبا دوستانش دشمنى مكنى (151). منش معلمى امام خمينى (س ) امام به عنوان يك مربى ، خود محصول شرايط خاصى بود. از يك سوى ، پاكى طينت ،اصالت خانوادگى ، سيادت ، استعداد و قابليت كم نظير و از سوى ديگر، درك محضربزرگانى همچون مرحوم آيت الله العظمى حائرى يزدى ، مرحوم شيخ على اكبر يزدى(معروف به حكيم الهى ) مرحوم آيت الله محمد على شاه آبادى ، و مرحوم ميرزا جواد آقاملكى تبريزى ، شخصيت امام را به عنوان يك مرجع مسلم ، فيلسوف ، عارف فقيه ، عالمربانى ، حكيم ، و بالاءخره به مثابه مربى يك جامعه ، به جهان نشان داد به گفتهبرخى از محققين اهميت آثار امام فقط به واسطه تضلع مؤ لف در علوم مختلف نيست ،بلكه مربى بودن امام براى ميليونها انسان حق طلب ونيز راهبرى ايشان ، بهترين صدقبه وجود آورنده آثارى اين چنين ارزشمند است (152). بالاترين تجليل از مقام معلم را در كلام امام مى توان مشاهده كرد ايشان زمانى كه درآثارشان به مناسبتى از استاد عرفان خود مرحوم شاه آبادى مى برند، مى نويسند:شيخ عارف كامل ، روحى فداه و دربيانيه اى كه به مناسبت شهادت فرزنداستاد(شهيد حجت السلام و المسلمين مهدى شاه آبادى ) صادر فرمودند، اظهار: داشتنداينشهيد عزيز... فرزند برومند شيخ بزرگوار ما بود كه حقا حق حيات روحانى بهاينجانب داشت كه با دست و زبان از عهده شكرش برنمى آيم (153). بديهى است كه شاگرد برجسته و پاره تن آن امام ؛ يعنى استاد شهيد مطهرى ، زمانى كهاز استاد بزرگوارش حضرت امام خمينى نام مى برد، با تعبير جان جانان يادكند و زمانى ديگر كه از استادى برجسته و مفسر بزرگ قرآن ؛ يعنى مرحوم علامهطباطبايى نام مى برد، عبارت روحى فداه را به كار مى برد. معلم در كلام امام خمينى اگر تربيت (شما معلمين ) يك تربيت انسانى و روى فطرت انسان باشد، بعدها همكه (شاگرد) هر كار خوبى بكند، شما شريك هستيد در آن كار خوب (154). معلم ، امانتدارى است .. اگر... اين امانت به آن خيانت شود، يك وقت مى بينيد خيانت بهيك ملت است ، خيانت به يك جامعه است ، خيانت به اسلام است (155) شماها(معلمين را) يك مردم عادى نيستند، گاهى شريك يك نوارنيتى هستيد كه شما ايجادكرديد(156). شماها، معلم نسلى هستيد كه در آتيه همه مقدورات كشور به آننسل سپرده مى شود، شما امانتدار يك همچو نسلى هستيد و تربيت شما و تعليم شما بايدهمراه هم باشد(157). اين وظيفه (همراه بودن تربيت با تعلم ) فقط وظيفه معلم دينى نيست ، اين وظيفه همراهاست براى تمام معلمين در هر رشته و تمام اساتيد دانشگاه در هر رشته اىهستند(158). اهميت تربيت را از تعليم بيشتر بدانيد(159). نقش معلم در جامعه ، نقش انبياست ، انبيا هم معلم بشر هستند (160). نقش (معلم ) بسيار حساس و مهمى است و مسؤ وليت بسيار زيادى دارد، نقش مهمى است كههمان نقش تربيت است كه "اخراج من الظلمات الى النور" است (161). خداى تبارك و تعالى اين سمت (معملى ) را به خودش نسبت مى دهد كه خداى تبارك وتعالى ولى مؤ منين است و آن ها را از ظلمات اخراج مى كند به سوى نور(162). معلم اول ، خداى تبارك و تعالى است ... و به وسيله انبيا و به وسيله وحى ، مردم رادعوت مى كند به نورانيت ، دعوت مى كند بهكمال ، دعوت مى كند به عشق ، دعوت مى كند به محبت ، دعوت مى كند به مراتب كمالى كهاز براى انسان است (163). نتيجه اى كه مى گيريم اين است : O شخصيت آدمى ، محصول و برايند چندين عامل ، از جمله معلم (مربى ) است . O از زمان آغاز تربيت رسمى (ورود به دبستان ) نافذترينعامل تربيتى ، معلم و مربى است . O رويكرد به معلمى ، رويكردى عرفانى ، الهى و معنوى است ، چه آن كه خداوند،اول معلم عالم هستى است و معلمى را به خود نسبت مى دهد. O شعاع و دايره نفوذ معلم از سطح و مرز كودك و مدرسه فراتر مى رود جامعه ، ملت وبلكه جهان را در برمى گيرد. O تاءكيد بر جلالت مقام معلمى از انسان شناسى فطرى نشاءت مى گيرد. O التزام تعليم و تربيت و معيت اين دو با يكديگر، موجب توفيق در كار معلمى است . O حقيقت نقش معلمى ، خارج كردن كودكان از وادى ظلمات و هدايت آنان به منزلگه نور است. O معلمان پابه پاى انبيا در دعوت مردم به نورانيت وكمال ، مشابهت شغلى دارند. O همراهى تعليم با تربيت ، اختصاص به معلم دينى ندارد؛ بلكه همه معلمان و استاداندانشگاه را نيز شامل مى شود. O شاگردان و همه آنچه بدانها مربوط مى شود نظير فرصت عمر، پاكى فطرتوزلال وجدان آنها همچون امانتى از جانب پروردگار در دست معلمان محسوب مى شود. د - محيط اجتماعى در بررسى عوامل تربيتى ، به رابطه ميان محيط اجتماعى و پيامدهاى تربيتى اخلاقىناشى از آن مى پردازيم . چنانچه تحليل دقيقترى از عناصر پديد آورنده جامعه ارائهكنيم ، به عناوينى چون نوع حكومت ، رسانه هاى گروهى ، مطبوعات و نظاير آنها برمىخوريم كه هر يك درخور بحث مستقلى است . در اين ميان ، ابتداعامل حكومت را، به لحاظ گستردگى در اختياراتش ، بررسى مى كنيم . رابطه حكومت و انسان از نوع تاءثير است نه التزام ،لذا مى توان اظهار كرد كهويژگى هاى اخلاقى و تربيتى آدمى ، تابعى از نوع حكومتى است كه بر اواعمال ميشود، ولى رابطه مذكور قهرى نيست ، و نياز به تبين و تحديد دارد. براى مثال ، ابتدا به يكى از آيات قرآن استناد و سپس به دو جمله از كلام معصومان (ع )اشاره مى كنيم . قرآن كريم ميفرمايد: ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فىالارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماويهم جهنم و سائتمصيرا (164). همانا آنان كه دريابندشان فرشتگان ، ستم كنندگان بر خويشتن ، گويند در چهبوديد، گويند ناتوانى در زمين ، گويند آيا نبود زمين خدا پهناور تا هجرت كنيد در آن،آنان جايگاهشان دوزخ است و چه بد بازگشتگاهى است . در اين آيه شريفه ، كسانى را كه با تكيه بر شرايط اجتماعى ، خود را از هر گونهمسؤ وليتى مبرا مى دانند، مورد پرسش قرار داده است و مى فرمايد كه چرا مهاجرتنكرديد؛ يعنى نفى پذيرش شرايط اجتماعى و به عبارت ديگر مى خواهد بگويد كهانسان مى تواند بر موقعيتهاى نامطلوب اجتماعى كه منجر به تضعيف ارزش انسانى مىشود، غلبه كند و به هر گونه شرايط تن ندهد. در بيانى صريح از پيامبر اسلام (ص ) آمده است كه فرمودند: كما تكونوا يولى عليكم (165). چونان هستيد، همان گونه كه بر شما حكومت كنند. و در همين زمينه ، سخنى از حضرت على (ع ) آمده است كه مى فرمايند: الناس بامرائهم اشبه منهم بابائهم (166). مردم در روشهاى اخلاقى و صفات اجتماعى ، به حكومتهاى خود بيشتر شباهت دارند تا بهپدران خويش . استنتاج ما از اين دو عبارت شريف چنين است : متناسب با روحيات و خصلتهاى مردم ، تنوعويژه اى از حكومتها يا الگوهاى زمامدارى در جهان وجود دارد، به گونه اى كه نوعىتناسب و تشابه منطقى ميان روحيات ملتها و نوع حكومتها نيزقابل تعريف است ، بر اساس همين باور مى توان باتحول در نظام حكومتى جوامع ، تربيت آنها را نيزمتحول كرد. چنين رابطه اى تا آن اندازه واجد معنا و مفهوم استوارى است كه همانندسازىمردم با نوع حكومت خويش به مراتب بيشتر از مشابهت آنان به پدران خود از لحاظ صفات، روحيات وشيوه هاى رفتار ايشان است . افلاطون به عنوان يكى از برجسته ترين فلاسفه و حكماى دوره گلبار يونان در كتابهشتم جمهورى به بررسى انحطاط جامعه ونسل انسان مى پردازد و تاءثير هر نوعحكومتى را بر اخلاق فرد بيان مى كند و از جمله حكومتهاى مطرح ، تيموكراسى ،اليگارشى ، دموكراسى ، و استبدادى را مورد بحث قرار مى دهد و مضار هر يك را بهروشنى بر مى شمارد و در نهايت به عنوان راه حلى مطمئن براى رفع انحطاط روحىبشر، حكومت فيلسوف شهريارى را پيشنهاد و جزئيات آن را بهتفصيل بيان مى كند(167). هدف افلاطون از طرح مدينه فاضله در حقيقت اين بود كه برجسته ترين و دانشمندترينافراد كه همانا فلاسفه و حكيمان هستند، بر جوامع بشرى حكومت كنند، چه در اين صورتاست كه مى توانند مصالح مردم را در نظر گيرند و موجبات رشد و تعالى آنها را فراهمكند. هگل ، بر آرمانهاى اساسى دولت و حكومت تاءكيد مى كند و معتقد است كه تربيت بايدتابع آرمانهاى حكومت باشد. در نظر او حكومت بالاترين قدرت تصميم گيرنده تلقىميشود(168). نيچه نيز بر اقتدار دولت و حكومت اصرار مى ورزد و خود فسلفهاصالت قدرت را مطرح مى كند. ويل دورانت در تحليل رابطه فرهنگ وحكومت مى نويسد: قدرت هر اندازه بيشتر و مسؤوليت آن كمتر باشد، فاسدتر است ، اشراف هميشه بى رحم بوده اند، مانند اسپارتياندر برابر غلامان يا نجباى رم در برابر بدهكاران يا زمينداران انگلستان در برابردهقانان ايرلندى (169). وى در تجليل از دموكراسى مى گويد: هيچ كس آن اندازه خوب نيست كه بى رضايتديگرى بر او حكومت كند، دموكراسى همه را تشويق مى كند كه مسؤ وليت خود را بر عهدهگيرند، دموكراسى استخوان بندى را محكمتر مى سازد و نظر را وسعت و تعالى مىبخشد(170). و در ارزيابى دستاوردهاى فرهنگ اشرافى وحكومت اريستوكراسى چنين مى نويسد: هيچشخص با اطلاعى ، وجود علم و هنر را به اشراف نسبت نمى دهد، پيشرفت مديون عدهمعدودى است (171). حكومت و تربيت امام خمينى (س ) در تبيين رابطه حكومت و تربيت مى فرمايند: انبيا، دنبال اين بودند كه حكومت عدلى در دنيا متحقق كنند، براى اين است كه اگر حكومتعدل باشد، حكومتى باشد، با انگيزه الهى ، با انگيزه اخلاق و ارزشهاى معنوى انسانى ،يك همچو حكومتى ، اگر تحقق پيدا بكند، جامعه را مهار مى كند و تا حد زيادى اصلاح مىكند(172). و به جهت ترسيم آفات حكومتهاى غيرالهى ، بر اين باور تكيه دارند كه : اگر حكومتها به دست جباران باشد، به دست منحرفان باشد، به دست اشخاصىباشد كه ارزشها را در آمال نفسانى خودشان مى دانند، ارزشهاى انسانى را هم گمانميكنند كه همين سلطه جوييها و شهوات است ، تا اين حكومتها برقرار هستند، بشريت پيدابكند ولو بعض آمال انبيا، آن كشور رو به اصلاح مى رود(173). و در معرفى نوع حكومتى كه موجب رشد و تعالى انسان مى شود مى فرمايند: حكومت اسلام ، حكومت قانون است ، در اين طرز حكومت ، حاكميت منحصر به خداست و قانونفرمان و حكم خداست ، قانون اسلام يافرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامى ،حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم (ص ) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سايرافراد تا ابد تابع قانون هستند(174). آرمان حكومتى امام ، حكومتى مبتنى بر عدالت و انسان سازى است . در حقيقت اين حكومت بهلحاظ تاءثير مهمى كه در ساختن انسانها دارد، آرمان و آرزوى مصلحان است . امام در اينباره مى فرمايند: آنها (انبيا) مى خواهند يك انسانى تربيت كنند كه خلوتش و جلوتش فرقى نداشتهباشد، همان طورى كه خيانت نمى كنند در جلوت و در پيش مردم ، براى اينكه از مردمملاحظه مى كند، انبيا مى خواهند كه انسانى درست كنند كه پيش مردمش و غياب مردمش ، ديگرفرقى نباشد... ميل همه ما اين است كه ما يك چنين حكومتى داشته باشيم ، همان جورحكومتهايى كه درصدر اسلام بود كه عدالت بود، همه اش عدالت بود (175). نكته مهم در خصوص حكومت اين است كه انبيا و اولياى الهى گرچهدنبال آن بودند كه حكومت الهى و معنوى برقرار كنند، با اينحال حكومت براى آن ها غايت نبود، بلكه وسيله بود. رويكرد آنها به حكومت به منزلهپديده اى اصيل نبود امام دراين باره مى فرمايند: انبيا خودشان را خدمتگزار مى دانستند نه اينكه يك نبى اى كهخيال كنند حكومت دارد به مردم ، حكومت در كار نبوده ، اولياى بزرگ خدا، انبياى بزرگهمين احساس را داشتند كه اينها آمدند براى اينكه مردم را هدايت كنند، ارشاد كنند، خدمت كنندبه آنها(176). چنانچه منظور از تشكيل و برقرارى حكومت را رشد و تعالى انسانها تلقى كنيم ، قطعاانگيزه نيرومندترى براى انبيا و اولياى آنها كه همان اطاعت امر خداوند باشد، جايگزينانگيزه هاى غير الهى خواهد شد و علاوه بر آن ، آثار تربيتى چنين حكومتى تلاش بىوقفه ، استقامت تا پاى جان و تزلزل ناپذيرى در برابر تهديدهاى دشمنان خواهد بود. امام مى فرمايند: نظر به اين بود كه اينها را آدم كند، هر كس كه آدم مى شد، يك بشاريت براىرسول اكرم (ص ) يا انبيا بود و اما اينكه بخواهند يك كشورى را بگشايند و بخواهند -فرض كنيد كه - بلوكى داشته باشند و اين حرفهاى نامربوطى كه بين اصحاب طاغوتهست ، اينها در بين انبيا اصلا مطرح نبوده ، اصلا مطرح نيست (177). ثبات قدم انبيا و اولياى الهى ، نتيجه انگيزه الهى و معنوى آنان است . امام مى فرمايند: آن عملى كه الهى باشد و انگيزه اى جز الوهيت نداشته باشد،مثل اعمالى كه انبيا - عليهم السلام - در تبليغات خودشان انجام مى دادند، ايناعمال طورى است كه هيچ انگيزه اى ندارند، الا خداى تبارك و تعالى و لهذا انبياى بزرگدر عين حالى كه در اين تبليغشان و در اين ارشادشان آنقدر زحمات رامتحمل مى شدند، هيچ يك از اين زحمات ، آنها را از آن عملى كه داشتند، سست نمى كرد وبايد گفت كه هيچ يك از آن رحماتى كه به حسب انگيزه هاى بشرى به نظر مى ايد كهزحمت است براى آنها اين طور نبود براى اينكه روى آن مقصدى كه آنها حركت مى كردند وعمل مى كردند، آن مقصد به قدرى بزرگ بود و به قدرى عالى بود كه تمام زحماتىكه براى آن مقصد متحمل مى شدند به نظرشان زحمت نبود، مقصد (مورد) نظر بود و لهذامى بينيد كه تمام عمرشان را انبيا صرف مى كردند در همان مقصدى كه داشتند و يك قدمعقب نمى گذاشتند و هيچ تزلزلى در روح آنهاحاصل نمى شد(178) ه- رسانه هاى گروهى دو موضوع ، نقش رسانه هاى گروهى را به عنوان يكعامل تربيت از ساير عوامل ممتاز مى كند، يكى جذابيت و گيرايى پيام و ديگرىگستردگى و فراگير بودن آن است . بى ترديد امروزه در رقابت جاذبه مدارس ونظامهاى آموزشى نمى توانند خود را به پاى صدا وسيما مطبوعات ، كتاب و نظاير آنهابرسانند. جاذبه رنگ وتصوير وجلوه هاى بديع هنرى ، تلويزيون را به با نفوذترينو پربيننده ترين عامل ، تبديل كرده است . ولى همه اينها، گرچه جنبه هاى قوت و مثبت اينعامل را اثبات ميكند، در كنار آن به جهت ساختار آن ، زمينه انحراف و لغزش از اهدافتربيتى نيز به شدت وجود دارد. امام خمينى درتوصيه به مسؤ ولان مملكتى چنين سفارش مى كنند: نگذارند اين دستگاههاى خبرى و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح كشور منحرفشوند... تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومىومصالح كشور حرام است و بر همه ما و همه مسلمانان ، جلوگيرى از آنها واجب است و ازآزاديهاى مخرب بايد جلوگيرى شود(179). ايشان در ارزيابى خود از نقش رسانه ها، بالاترين درجه اهميت را براى تلويزيونقايلند و مى فرمايند: اين رسانه هايى كه ما الان داريم ، چه مطبوعات و مجلات و روزنامه ها و چه سينماها وتئاترها و امثال ذلك و چه راديو و تلويزيون است .از همه آن دستگاهها بيشتر رابطه ،با انسان دارد، تلويزيون است ، از دو جهت ، يك جهت اينكه مطبوعات هرچه هم تيراژش زيادباشد، اولا در سطح يك مملكتى نيست و ثانيا همه افراد نمى توانند از اين استفاده كنند...سينماها در يك محيط محدود مى توانند كار خودشان را انجام بدهند، راديو هم در همه جا هست ،در همه چيز هست لكن فقط از راه سمع است ... تلويزيون هم سمعى است وهم بصرى ،تبليغات تلويزيون مى تواند از راه سمع مردم را يا تربيت كند يا منهدمكند(180) توصيه هاى تربيتى امام خمينى (س ) آنچه از مفاد سخنان و رهنمودهاى امام خطاب به مسؤ ولان رسانه هاى گروهى ، در قالبتوصيه هاى تربيتى مى توان ارائه كرد، به شرح زير است : رسانه هاى گروهى در حقيقت مراكز آموزش و پرورش عمومى هستند و بايد به اين معناتوجه لازم داشته باشند مسؤ ولان رسانه هاى گروهى ، در خودشان اميد ايجاد كنند و خود را باور نمايند(181). به اين ملت روحيه بدهند و ملت را ماءيوس نكنند(182). روحيه عدم وابستگى به شرق و غرب را تقويت كنند (183) پيروزى ملت در پرتو اطمينان روحى است كه مسؤ ولان رسانه ها و مطبوعات در مردمايجاد مى كنند(184) رسانه هاى گروهى ، توانايى ارائه خدمات گرانمايه اى را به فرهنگ اسلام وايران دارند. يكى از مهمترين مسؤ وليتهاى رسانه ها، آموزش راه و روش زندگى شرافتمندانه وآزادمنشانه به ملت است (185) راهى را كه رسانه ها طى مى كنند بايد در مسير ملت و در خدمت ملتباشد.(186). از جمله وظايف رسانه ها به ويژه مجلات اين است كه انسانهاى برومند و متفكر تربيتكنند تا براى مملكت مفيد باشند(187). و - قرآن ، عامل تربيت رسول اكرم (ص ) مى فرمايند: كسى كه قرآن مى خواند، گويا در مرحله نبوت سير مى كند با اين تفاوت كه فاقدوحى آسمانى است (188). قرآن ، يكى ديگر از انگيزه هاى ارسال پيامبران الهى را تلاوت آيات الهى بر مردممعرفى و هدف اصلى از نبوت را تلاوت كتاب ، تزكيه و تعليم آيات حكومت (سخناستوار) بيان ميكند و مى فرمايند: يتلوا عليهم آياته و ليعلمهم الكتاب و الحكمه (189) و در برخى از آيات ، قرآن را عامل هدايت و ارشاد معرفى مى كند. ان هذاالقرآن يهدى للتى هى اقوم (190) عظمت و قداست قرآن تا جايى است كه رسول اكرم (ص ) قرائت آن را بزرگترين عبادتهامى داند و حضرت امير (ع ) بهترين ، انسانها را كسى مى دانند كه قرآن را فرا گيرد وبه ديگران نيز تعليم دهد(191). اگر چه بركات قرآن كريم ، به جهت گستردگى و ژرفاى آن ،قابل تبيين ژرفاى و تحليل نيست ولى به طور خلاصه به برخى از آثار آن مىپردازيم . آثار اخلاقى و تربيتى قرآن در كلام معصوم (ع ) جوان مؤ منى كه قرآن مى خواند، قرآن با گوشت و خونش (تمام وجودش ) آميخته مىشود (192). قرآن شاد كننده دلها و بهترين كلام و گفتارهاست تلاوت قرآن در خانه ، سبب خير و بركت و نيكبختىاهل آن است . شنيدن قرآن ، بلاهاى دنيوى و تلاوت آن ، عذابهاى اخروى را از فرد دفع مىكند. تعليم يك آيه قرآن موجب مى شود تا زمانى كه آن آيه تلاوت مى شود، به فردپاداش داده ميشود قرآن حاوى سرگذشت پيشينيان و پيشگويى آيندگان است قرآن انسان را در غلبه بر تنهايى يارى ميدهد. امام سجاد (ع ) فرمودند: اگر تمام مردم شرق و غرب عالم بميرند، تا زمانى كه قرآن همدم و همراه من است ،كمترين هراسى (از تنهايى ) به خود راه نخواهم داد. تلاوت كننده و شنونده قرآن ، هر دو در اجر و پاداش يكسانند . تلاوت قرآن ، موجب نورانى شدن خانه ها مى شود(193). قرآن ثروتى است كه موجب بى نيازى آدمى مى شود و هيچ غنايى بالاتر از آن تصورنمى شود(194) تلاوت قرآن ، موجب پاك شدن انسان از گناهان مى شود(195). تعظيم و بزرگداشت قرآن همانا تعظيم و بزرگداشت خداوند است (196). تلاوت قرآن ، دلهايى را كه همانند آهن زنگ زده است ،صيقل مى هد(197) دلهايى كه قرآن را در مى يابند از عذاب در امانند(198). كسى كه شب برخيزد و كتاب خدا را تلاوت كند، محبوب خداست (199). قرآن براى كسى كه آن را تلاوت كند، روز قيامت شفاعت مى كند (200). جايگاه قرآن در كلام امام خمينى (س ) امام ، بعثت و قرآن را عوامل تربيت مى دانند و اولى را مقدمه اى براى دومى تلقى مى كنندو مى فرمايند: تلاوت (قرآن ) مى كند براى تزكيه ، و براى تعليم و براى تعليم همگانى ،تعليم همين كتاب و تعليم حكمت كه آن هم از همين كتاب است ، پس انگيزه بعثت ،نزول وحى است و نزول قرآن است و انگيزه تلاوت و قرآن بر بشر اين است كه تزكيهپيدا بكنند و نفوس مصفا بشوند، از اين ظلماتى كه در آن ها موجود است تا اينكه بعد ازاينكه مصفا شدند، ارواح و اذهان آن ها قابل اين بشود كه كتاب و حكمت رابفهمند(201). ايشان در جاى ديگرى چنين مى فرمايند: بدان كه اين كتاب شريف ، چنانچه خود بدان تصريح فرموده كتاب هدايت و راهنماىسلوك انسانيت و مربى نفوس وشفاى امراض قلبيه و نوربخش سير الى الله است(202) آثار اخلاق و تربيتى قرآن در كلام امام خمينى در يك جمع بندى ، قرآن از اين نظر عامل تربيت است كه به تعبير و بيان امام ، مبتنى برآثار و بركات زير است : قرآن براى استخلاص مسجونين در اين زندان تاريك دنيا و رساندن آنها از حضيضنقص و ضعف و حيوانيت به اوج كمال و قوت و انسانيت است (203) (قرآن ) براى وصول به مقام قرب و حصول مرتبه لقاءالله (است ) كه اعظم مقاصدو مطالب اهل الله است (204). قرآن دعوتى به مقاصد مهمه اى نظير معرفت الله و بيان معارف الهيه است(205) قرآن شفاى دردهاى درونى است (206) قرآن براى تهذيب نفوس و تطهير بواطن از ارجاس طبيعت وتحصيل سعادت است (207) قرآن حاوى قصص انبيا، اوليا و حكماست (208) قرآن حاوى كيفيت تربيت حق نسبت به انبيا واوليا و حكماست . قرآن حاوى كيفيت تربيت انبيا و اوليا و حكما نسبت به خلق است (209). قرآن مشحون از تعليمات و تربيتهاى ربوبيه مذكور و مرموز است (210). قرآن ، مكرر قضايايى را طرح مى كند تا در نفوس قاسيه تاءثير كند تنوع مطالب قرآن و متنوع بودن شيوه هاى ارائه حقايق در آن ، الگويى است كه دستاندركاران تربيت ، تعليم و تعلم و انذار و تبشير، بتوانند به همان كيفيت نفوس مختلفهو قلوب متشتته را بهره رسانند(211). قرآن با بيان كيفيت مجاهدات اصحاب رسول خدا(ص ) موجب بيدارى مسلمين ازخواب غفلتو برانگيختن آنها براى مجاهده فى سبيل الله مى شود(212). قرآن حاوى قوانين ظاهر شريعت و آداب و سنن اليه است . قرآن همچون كتاب بزرگ تربيت براى عموم ، مطالبى را با صراحت و براى طبقهخاصه به رمز و اشاره بيان فرموده است (213) قرآن كيفيت احتجاجات و براهين ذات اقدس متعال را آورده تااهل معرفت در اين خصوص نيز استفاده كامل برند(214). قرآن حاوى معارفى بى شمار و اسرارى بس دشوار است كه اطلاع بر آن جز بهسلوك برهانى يا نور، عرفانى ، ممكن نيست (215). قرآن براهين دقيقه اى در اوصاف كماليه دارد كهاهل معرفت از آن استفاده كامل بنمايند(216). جايگاه تلاوت قرآن در زندگى امام خمينى (س ) نكته برجسته اى كه در سيره اخلاقى و تربيتى آن رهبر بزرگوار به صورت ممتاز وقابل تحسين وجود دارد، اين است كه ايشان على رغم حضور در نقطهثقل مبارزات سياسى و اجتماعى ، هرگز از اذكار ونوافل و زيارت غافل نبودند و در انجام دادن آنها مقيد به نظم و ترتيب خاصى بودند.اينك به نمونه هايى اشاره مى كنيم . يكى از نزديكان امام خمينى مى گويد: امام روزانه چندين نوبت قرآن مى خواندند با همان صداى ملكوتى ايشان در هر فرصتمناسبى كه پيش مى آمد، قرآن مى خواندند و معمولا بعد از نماز صبح ،قبل از نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا يا در هر فرصت ديگر، مقيد به اين مستحب الهىبودند و ما بارها كه در ضمن روز خدمت ايشان مى رسيديم ، امام رامشغول خواندن قرآن مى يافتيم (217). يكى از همراهان امام در نجف اشرف درباره ايشان اظهار مى كردند كه : ايشان هر روز ده جزء قرآن در ماه رمضان مى خواندند، يعنى در هر سه روز يك دورهقرآن مى خواندند، برخى از برادران خوشحال بودند كه دو دوره قرآن خوانده اند، ولىبعد مى فهميدند كه امام ده يا يازده دوره قرآن را خوانده اند(218). علامه مجلسى اول (ره ) در اجازه اى كه براى فرزندش ملامحمد باقر صاحب بحارالانوارنوشته است ، او را به قرائت يك جزء قرآن در هر روز و مطالعه و تفكر در نامه حضرتاميرالمؤ منين (ع ) به امام حسن مجتبى (ع ) - كه در نهج البلاغه مسطور است - وعمل به آن سفارش مى كند(219). اين بخش در توصيف پرواپيشگان گهربار از حضرت على (ع ) به پايان مى بريم.ايشان در توصيف پرواپيشگان ، ويژگيهايى را بيان مى فرمايند كه بخشى از آن چنيناست : چون شب شود(براى نماز) برپا ايستاده آيات قرآن را باتاءمل و انديشه تلاوت مى نمايند، با زمزمه آن آيات و دقت در معنى آنها غمى عارفانه دردل خود ايجاد مى كنند و دواى دردهاى خويش را بدين وسيله ظاهر مى سازند، هرچه از زبانقرآن مى شنوند، مثل اين است كه به چشم مى بينند(220) ز - جنگ ، عامل تحرك دوره هشت ساله دفاع مقدس ، گرچه با افتخارات بزرگى براى ملت رشيد ما به پايانرسيد، از دو جهت ، بيان آثار و پيامدهاى آن ضرورى و مفيد است ؛ ابتدا اينكهنسل نوجوان امروز و آينده ساز ميهن اسلامى ما شايد تصور دقيق و درستى از تجربهدفاع مقدس نداشته باشد و در آينده اى نه چندان دور، تحت تاءثير برخى القائات وتفسيرهاى مغرضانه اسلامى نداشته باشد از جهت ديگر، به لحاظ وجود قانونمنديهاىتاريخى كه بر جريانها و تحولات يك ملت حاكم است ، چنانچه انقلاب اسلامى در معرضتهديدهاى نظامى ديگرى قرار گيرد، جوانان و نوجوانان بتوانند باتحليل صحيحى كه از تجربه دفاع مقدس دارند، موضع درست و سنجيده اى اتخاذ كنند ودر دفاع از آرمانها و ارزشهاى اسلام و انقلاب اسلامى ، سهم خويش را ايفا نمايند. با اينكه بخش مهمى از سخنان امام خمينى ، به دفاع مقدس اختصاص يافته است ، ولىبه لحاظ انطباق مضمونى ، قسمتهايى از بيانات ايشان را كه ناظر به آثار اخلاقى وتربيتى دفاع مقدس است ، در زير مى آوريم و در ابتدا به عبارتى از حضرت امير (ع )استناد مى جوييم كه فرمودند: فى القلوب الاحوال علم جواهر الرجال (221). در دگرگونى حالات و روزگاران ، جوهر واقعى انسانها آشكار مى شود. آثار تربيتى جنگ رويكرد امام خمينى (س ) به آثار تربيتى و اخلاقى جنگ و تحريم اقتصادى ، عمدتا درمحورهاى ذيل قابل تبيين است : O جنگ و تحريم اقتصادى ، يك تحفه الهى ؛(222) O جنگ ، عامل شكوفايى مغزها؛(223) O جنگ ، موجب اثبات قدرت ملت به دشمن ؛(224) O جنگ مكمل دانش نظامى ؛(225). O جنگ عامل شكستن ابهت دو ابرقدت ؛(226) O جنگ ، عامل وحدت ملى (227). O جنگ ، عامل رسوايى مخالفين اسلام ؛(228) O جنگ ، عامل تحرك در ملت ؛(229) O جنگ عامل صدور انقلاب ؛(230) يك تحليل تربيتى در پس هر رويداد تاريخى ، مى توان به يكتحليل تربيتى دست يافت . تجربه دفاع مقدس ، علاوه بر آثار تحولى و بديع خود كه در سخنان امام بدانهااشاره شده است ، متضمن آثار ديگرى از لحاظ تربيتى نيز هست كه به طور خلاصه بهبرخى از آنها اشاره مى شود: جنگ ، تفسير جديدى از زندگى به جوانان ارائه كرد در حقيقت قشر عظيمى ازنسل نوجوان و جوان كه زندگى را در تكرار مكررات و روزمرگى مى گذراندند، در شورو هيجان دفاع مقدس ، معناى نوينى از چگونه زيستن و چگونه بودن راآموختند و به طور مسلم ، جوانانى كه با بصيرت به پهنه هستى مى نگرند، آرمانها،آمال ، انتظارات و نوع رابطه شان با عالم انفسى و آفاقىمتحول مى شود و در تب و تاب رنجهاى حقير و دردهاى ناشى از خودخواهى ، اسير وگرفتار نخواهند شد. نتيجه منطقى چگونه زيستن در پديده چگونهتحمل كردن و افزايش سطح شكيبايى انسان نهفته است . اگر جوانان بدانند براىچه زندگى مى كنند، قادر خواهند بود با هر مشكلى مبارزه كنند، چه انگيزه زيستن موجبانگيزه ايستادگى مى شود تاءثير و تحول ديگرى كه در دفاع مقدس قابل تبيين است ،حل يكى از معضلات بزرگ بشرى ؛ يعنى مساءله مرگ است . مرگ هميشه به عنوانبزرگترين تهديد عليه امنيت ، سلامتى و زندگى ، وارد صحنه مناسبات و دايره آرزوهاىبشر شده و ظاهرا موضوعى قابل حل تلقى نشده است . ليكن باتجربه دفاع مقدس ،ترس از مرگ يكباره فرو ريخت ، زيرا مرگ ديگر پايان همه چيز نبوده ، بلكه يك مرحلهانتقالى و پل ارتباط ميان دو مرحله از حيات و ترك كردن رحم بسته دنيا و ورود بهفرافضاى عالم ابديت تلقى شد. از ديدگاه تربيتى ، فاصله طولانى ميان جوانانى كه به اندك مساءله اى آسيب پذيرمى نمودند و جوانانى كه با اصرار و حتى گريه از فرماندهان خود مى خواستند كه آنهارا به خط مقدم بفرستند يا افتخار خط شكن شدن به آنها بدهند، حقيقتا راهى درازو ناممكن مى نمود، ولى به بركت دفاع مقدس ، به همت والاىنسل شهادت طلب به رهبرى امام خمينى و دست عنايات حق تعالى ، صحنه هاى بديعى درتاريخ به وقوع پيوست كه اگر نگويم بى نظير،لااقل كم نظير است . فصل چهارم : انسان ، موضوع تربيت رويكرد انسان شناختى امام خمينى (س ) هر مكتبى ناگزير از تبيين مواضع انسان شناسى ، معرفت شناسى ، ارزش شناسى وهستى شناسى است و در حوزه تعليم و تربيت ، ابتدا جايگاه انسان تعريف و تبيين مىشود و پس از آن از روشهاى تربيتى سخن به ميان مى آيد. ارتباط جسم و روح در انسان شناسى از ديدگاه اسلام ، تصويرى كه از آدمى ارائه مى شود، متضمن دو جنبهروح و بدن و ارتباط ميان اين دو است : روح نفخه اى كه از جانب خداوند به اوافاضه شده : و نفخت فيه من روحى (231) و ديگر موجودات را از اين جهت ،برخوردار نگردانيده است و بدن محسوس و قواى ظاهرى كهمحل تجليات روح مى باشد. امام خمينى (س ) در اين باره مى فرمايند: بدان كه انسان ، اعجوبه اى است داراى دو نشئه و دو عالم ، نشئه ظاهره ملكيه دنيويهكه آن بدن اوست و نشئه باطنه غيبيه ملكوتيه كه از عالم ديگر است و نفس او كه از عالمغيب و ملكوت است ، داراى مقامات و درجاتى است (232). بديهى است كه اين دو جنبه نه تنها در ضديت با يكديگر بالضروره نيستند - نظيرآنچه در برخى مكاتب عرفانى تلقى مى شود - بلكه با انسجام و هماهنگى با يكديگرمى توانند به حيات آدمى تداوم بخشند و هر يك از حقوقى ويژه برخوردارند. امام در اينخصوص نيز مى فرمايند: روح و جسم ، با هم وحدت دارند. جسم ، ظل روح است ، روح باطن جسم است . جسم ظاهرروح است ، اينها با هم يك هستند جدايى از هم ندارند، همان طورى كه جسم انسان و روحانسان وحدت دارد، بايد طبيب جسمى و طبيب روحى ، وحدت داشته باشند، آنها بايد يكباشند(233) انسان موجودى چند بعدى تربيت مطلوب ، مستلزم معرفت به همه ابعاد موجودى انسان است .غفلت مربيان و معلمانازيك يا برخى از ابعاد، به همان ميزان برحاصل و نتيجه عمل تاءثير كاستى مى گذارد. لذا رويكرد معرفتى هر مكتب به انسان ،موجد ارائه راهكارها و شيوه هاى خاصى مى شود. بديهى است كه به وسعت شعاع ديدانسان شناسى ، تربيت نيز از گستره بيشترى برخوردار مى گردد. در اين بيان ، اديان الهى به لحاظ انطباق كامل محتوايى و مضمونى با فطرت انسان ، ازرويكردى كامل و جامع به ماهيت وى برخوردارند، زيرا آن كه خالق آدمى است و از فطرتخويش وى را منظور كرده است ، بيش از همه به تربيت او و چگونگى آن ، اشراف و احاطهدارد. امام خمينى مى فرمايند: همه اديان كه از جانب خداى تبارك و تعالىنازل شده است و همه پيغبمران گرامى كه ماءمور ابلاغ بودند، براى آسايش بشر آمدهاند و براى انسان سازى آمده اند، خداوند تعالى با وحى به انبياى بزرگ مى خواستهكه مردم را، همه بشر را هدايت كنند و آدم بسازند، آدم با همه ابعادى كه دارد(234) آن اديانى كه از طرف خداى تبارك و تعالى مى آيد، از باب اينكه خداوند، تمام ابعادانسان را آفريده است و توجه به آن دارد، انسان را با همه ابعادش ميخواهد تربيتبكند(235). مغفول ماندن برخى از ابعاد وجودى انسان ، به رشد ناموزون و غيرمتعادل وى منجر مى شود و در نهايت توازن اخلاقى و معنوى جامعه را بر هم مى زند. امام مىفرمايند: تمام مسلكهايى كه در دنيا هست (غير مسلكهاى توحيدى ) كار ندارند، به اينكه انساندر باطن ذاتش چه باشد، نفسيتش چه باشد هر كارى كه مى خواهد بكند، آنها فقط متوجهبه اين هستند كه حفظ دنيايشان را بكنند و حفظ اينكه انتظامات باقى باشد، فقطدنبال اين هستند كه نظم برقرار باشد و اگر نظم برقرار باشد، ديگر بشر هر كارىمى خواهد بكند(236). فرجام رويكرد يك بعدى به انسان را از عمل فردريك ماير يك انديشمند تربيتى ، مىتوان چنين توصيف كرد: عصر ما، دوران سرخوردگى است ، خوشبينى اى كه ازويژگيهاى بخشى از سده نوزدهم بود، در اثر جنگها، بحرانها، و بروز خودكامگيها،تضعيف شده است ... صنعت در عصر ما غولى شده است و ما به صورت بردگان ماشين درآمده ايم ، راحتى ما ازهميشه بيشتر است ، ولى وقتى به آينده مى نگريم ، احساس ناراحتى عميقى مى كنيم ،براى تفريح و سرگرمى ، وسايل بهتر و راههاى بيشترى داريم ، و در عينحال ، بسيارى از ما احساس مى كنيم كه زندگى ما كاملا ميان تهى است (237).
|
|
|
|
|
|
|
|