بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تربیت اسلامی با تاءکید بر دیدگاههای امام خمینی, دکتر محمدرضا شرفى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     TARBIA01 -
     TARBIA02 -
     TARBIA03 -
     TARBIA04 -
     TARBIA05 -
     TARBIA06 -
     TARBIA07 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

تنوع غايات و اهداف  
تربيت ، منشورى كثيرالاضلاع است كه از هر سوى بدان بنگريم ، جلوه خاصى را نظارهگر خواهيم ، به گونه اى كه انديشمندان ، تربيت را در جنبه هاى اجتماعى ، اخلاقى ،(دينى ) عقلانى (ذهنى )، عاطفى و بدنى (فيزيكى ) مورد بررسى قرار مى دهند. بر همينقياس ، غايات تربيت نيز از تنوع قابل ملاحظه اى برخوردار است .
از عوامل استحكام نظام تربيت اسلامى ، علاوه بر تنوع اهداف و زمينه ها، مى توان بهتوازن و تعادل موجود ميان حوزه هاى گوناگون آن اشاره كرد. به عنوان نمونه ، از يكسوى با هدفهايى نظير عدالت اجتماعى مواجهيم و از سوى ديگر به گونه اى متوازن ،هدفهايى را در زمينه هاى فردى ، همچون خودسازى و تعالى نفس شاهد هستيم .
اينك برخى از رويكردهاى امام در قلمرو اهداف تربيت را مرور مى كنيم :
اهداف ناظر به تربيت اخلاقى (معنوى )  
واژه تحول در بينش امام خمينى (س ) در حقيقت واژه اى محورى و كليدى و نيزنشانگر نقطه اوج در تربيت اخلاقى است ايشانازتحول معجزه آساى ملت به منزله محصول اسلام و قوت ايمان نام مى برند(68) و آنرا منشاءتغييرات تكوينى ، تغييرات جهانى ، و تغييرات موسمى تلقى مى كنند(69). ونيز منشاء تحول ملت را تحول درنفوس مى دانند و با استناد به آيه شريفه ان اللهلايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم مى گويند: پس خداى تبارك و تعالى ،تغيير نمى دهد مگر اينكه ما خودمان تغيير بدهيم خودمان را. و (70)با نگاهىموشكافانه مبناى تغيير و تحول را نيز توفيق الهى مى دانند(71). و در جايى ديگر،مقصود اصلى انبيا را دعوت مردم به نور بيان (72)مى كنند.
بايد توجه داشت كه در حوزه تربيت اخلاقى ، مفاهيم و واژه هاى متنوعى دلالت بر آرمانهاو اهداف دارد كه برخى از آنها جامعيت بيشترى نسبت به سايرين دارد به عنوانمثال ، واژه تزكيه به مفهوم پالايش درون از شوائب و در نهايت رشد و تعالى رادر نظر آوريم . تزكيه به عنوان اصلى ترين مقصد انبيا و به عبارت ديگر، مقصداساسى تعليم و تربيت نيز به حساب مى آيد.
امام مى فرمايند:
انگيزه بعثت اين است كه ما را از اين طغيانها نجات دهد و ما تزكيه كنيم خودمان را،نفوس خودمان را مصفا كنيم ، و نفوس خودمان را از اين ظلمات نجات بدهيم ، اگراين توفيقبراى همگان حاصل شد، دنيا يك نور قرآن و جلوه نور حق (73).
ايشان در چشم اندازى عالى تر به عنوان يك هدف تربيت اخلاقىتحول علمى - عرفانى را مطرح مى كنند و مى فرمايند: مساءله بعثت يكتحول علمى عرفانى در عالم ايجاد كرد كه آن فلسفه هاى خشك دارد، لكنمبدل كرد به يك عرفان عينى و يك شهود واقعى براى ارباب شهود(74).
اهداف ناظر به تربيت اجتماعى  
از نقاط قوت يك نظام تربيتى ، رها شدن از دايره تنگ و بسته فرديت و علايق فردىاست ، تا جايى كه مى توان از معيارهاى ارزشگذارى يك دستگاه تعليم و تربيت ، وسعتنظر و عمق توجه آن به جامعه و اهداف آن را برشمرد.
امام خمينى در تبيين انگيزه قيام انبيا مى گويند:
انبيا هم كه آمده اند از طرف خداى تبارك وتعالى ، براى همين تربيت بشر و براىانسان سازى است . تمام كتب انبيا خصوصا كتاب مقدس قرآن كريم ، كوشش دارند بهاينكه اين انسان را تربيت كنند براى اينكه با تربيت انسان ، عالم اصلاح مىشود(75).
ارتباط قانونمند انسان تربيت شده و اصلاح عالم در سخنان ايشان ، از يك سوىنمايانگر عمق انديشه تربيتى آن بزرگوار است ، به اين معنا كه اگر حقيقتا انگيزهاصلاح عالم ، مورد نظر همه مكاتب يا ملتهاست ، بايد از تربيت انسان آغاز كنند و ازديگر سوى ، بيانگر سعه صدر و بينش اجتماعى ايشان است كه در تنظيم اهداف ، بهكمتر از اصلاح عالم اكتفا نمى كنند و اين معنا كلام گهربار مولاى متقيان را يادآور مى شودكه فرمودند: الشرف بالمهم العاليه ، لابالرمم البالليه (76).
شرف و بزرگوارى (انسان ) به ميزان همتهاى بلند (او) است ؛ نه به استخوانهاىپوسيده نياكان .
امام خمينى در جاى ديگر از سخنانش ، يكى از آرمانها و آرزوهاى خويش را استقرار صلحجهانى اعلام مى كنند و مى فرمايند:
اميدوارم كه صلح جهانى بر پايه استقلال ملتها و عدم مداخله در امور يكديگر ومراعات اصل حفظ تماميت ارضى كشورهاى منطقه بناگردد و هرگونه تعرضى بهكشورهاى دنياى سوم و اسلامى و به خصوص در اين منطقه برخلاف موازين است كه بايدپايه و اساس ‍ درستى مابين ملتها باشد(77).
نكته قابل ذكر آن است كه در سخنان برخى از زمامداران و حتى انديشمندان بيگانه ، آرمانصلح جهانى مطرح بوده و هست ، وليكن ميان شعارها و باورهاى قلبى و نيز تحقق آن درعمل ، فاصله بسيار است .
از ويژگيهاى حضرت امام اين بود كه به آنچه بيان مى كرد، باور و اعتقاد عميق داشت ودر عملى كردن آنها نيز تا جايى كه توانست پيش رفت و التزام بهعمل ، ايشان را از سايرين متمايز مى ساخت .
از ويژگيهاى تربيت اجتماعى ، نفى سلطه پذيرى است . تربيت اسلامى ، ناظر بهپرورش انسانهايى است كه نه سلطه گر و نه سلطه پذير باشند .
قرآن نيز بر اين مطلب تاءكيد كرده است و مى فرمايد:
لاتظلمون و لاتظلمون (78).
نه ستم كنيد، نه مورد ستم قرار گيريد.
همچنين در سخنان حضرت على - عليه السلام - آمده است :
والله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا و...
سوگند به خدا اگر شب را بيدار بر روى خار سعدآن (گياهى است داراى خار سر تيز)بگذارانم و (دست و پا و گردن ) مرا در غلها بسته بكشند، محبوبتر است نزد من از اينكهخدا و رسول را روز قيامت ، ملاقات كنم ، در حالى كه بر بعضى از بندگان ستم كرده وچيزى از مال دنيا غضب كرده باشم و چگونه به كسى ستم كنم براى نفسى كه با شتاببه كهنگى و پوسيدگى باز مى گردد و بودن در زير خاك بهطول مى انجامد(79).
در فرمايشهاى حضرت امير (ع )، سلطه گرى و ظلم و تعدى بهمال ديگران نفى شده است ، اگر چه تحقق اينها، مستلزم پذيرش ‍ سختيهاى بسيار باشد.
امام خمينى در تمام ساليانى كه علم مبارزه با ظلم و سلطه را بر دوش ‍ مى كشيد، لحظهاى از تقبيح سلطه پذيرى و مذمت سلطه گرى ، غفلت نكرد و بارها و بارها بر اين آرمانپافشارى مى كرد و مى فرمود:
از اول ، انبيا، اين دو شغل را داشته اند، شغل معنوى كه مردم را از اسارت نفس خارجكنند، از اسارت خودش خارج كنند (كه شيطان بزرگ است ) و مردم و ضعفا را از گيرستمگران نجات بدهند اين دو شغل ، شغل انبياست (80).
و در ادامه مى افزايند:
خود پيغمبر(ص ) هم علمش اين طور بود، تا آن روزى كه حكومتتشكيل نداده بود، معنويات را تقويت مى كرد، به مجرد اينكه توانست حكومتتشكيل بدهد علاوه بر معنويات ، اقامه عدل كرد، حكومتتشكيل داد و اين مستمندان را از زير بار ستمگران تا آن قدر كه وقت اقتضا داشت ، نجاتداد(81).
امام در بيان ارزش و حدود تربيت اجتماعى مى فرمايند:
(انگيزه ) تمام انبيا براى اين بوده است كه جامعه را اصلاح كنند و فرد را فداى جامعهمى كردند ما فردى بالاتر از خود انبيا نداريم ، ما فردى بالاتبر از ائمه - عليهمالسلام - نداريم ، اين فردها، خودشان را فدا مى كردند براى جامعه ، خداى تبارك وتعالى مى فرمايد كه انبيا را ما فرستاديم ، بينات به آنها داديم ، آيات به آنها داديم، ميزان به ايشان داديم و فرستاديم (ليقوم الناس بالقسط) غايت اين است كه مردم قيامبه قسط بكنند عدالت اجتماعى در بين مردم باشد، ظلمها از بين برود، ستمگريها از بينبرود و به ضعفا رسيدگى بشود، قيام به قسط بشود(82).
اهداف ناظر به تربيت عاطفى  
دلالتهاى تربيت عاطفى را از دو جنبه مى توان بررسى كرد ابتدا در شخصيت و سجاياىاخلاقى مربيان بزرگ ، مى توان به جستجوى شواهدى از عواطف پرداخت و سپس در كلام ،آنان شواهدى از پرورش عاطفه را نظاره كرد.
به عنوان نمونه در تحليل شخصيت والاى پيامبر اكرم (ص )، اين دو جنبه با شفافيتخاصى ظاهر مى شود ابتدا قرآن كريم با بيان صفاتى ، همچون (رحمة الله ) و(بالمومنين رؤ وف رحيم ) و نظاير آنها بر راءفت و رحيميت آن اسوه عالميان صحه مىگذارد و چنانچه در طول سالهاى بعثت و دعوت پيامبر(ص ) به نحوه سلوك و رفق آنحضرت با مردم نظر مى افكنيم ، تمام صفحات تاريخ زندگى ايشان را مشحون از لطف ومحبت بى دريغ به امت مى بينيم و در گفتار و كلمات قصار نيز تجلى نيرومند و كاملى ازتربيت عاطفى موج مى زند.
اينك به صورت گذرا، برخى از عبارات آن حضرت را مى آوريم :
من پنج خصلت از خصال كودكان را دوست دارم ،اول اينكه كودكان مى گريند. دوم اينكه بر روى خاك گرد هم مى آيند (روى خاك مىنشينند و بازى مى كنند) سوم اينكه با يكديگر دعوا مى كنند بدون اينكه كينه هم را بهدل بگيرند. چهارم اينكه براى فردا اندوخته نمى كنند و پنجم اينكه كودكان آباد ميكنند وسپس ويران مى كنند.
هر كدام از شما كه نسبت به اهلش (همسر و فرزندانش ) مهربانتر باشد به مننزديكتر است و من از همه شما نسبت به اهلم ، مهربانترم . آيا دين جز محبت چيز ديگرى است؟(83).
نظاير اين عبارتها در كلام معصومان - عليهم السلام - به وفور مشاهده در شخصيت وسيره تربيتى امام خمينى (ره ) همانند كلام ايشان ، قرينه ها و شواهد عاطفى فراوانى رانظاره گريم ، با اين حال برخى از جهتگيريهاى عاطفى ايشان را به طور مختصر وفهرست وار نقل مى كنيم :
الف - رفتار دوستانه با ديگران ؛(84)
ب - حمايت از مظلوم ؛(85)
ج - خود را رهين منت مردم دانستن ؛(86)
د - دوستى با اطفال و تاءكيد بر فطرت پاك آنها؛(87)
اهداف ناظر به تربيت اعتقادى (دينى )  
در اين بخش ، هدفهايى كه به آموزش معرفت دينى و پرورش ‍ ويژگيهاى اعتقادى ناظرهستند، مورد بررسى قرار مى گيرند قرآن كريم به عنوان يك دستورالعمل به عموم مسلمانان مى فرمايد:
فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين .
پس چرا از هر گروهى از ايشان ، دسته اى مهاجرت نمى كنند تا در دين داراى دانش (معرفت) شوند
اين آيه كريمه بر اين امر دلالت دارد كه دستيابى به علم و معرفت دينى ، يك هدف وآرمان تربيت اسلامى محسوب مى شود.
امام خمينى در خصوص اصل آموزش مى فرمايند: با آموزش است كه انسان مى تواندتربيت كند جوانها را به طورى كه مصالح دنيا و آخرت خودشان را خودشان حفظكنند(88).
رويكرد ايشان همچنان در ضرورت آموزش و تربيت اعتقادى چنين است :
آنچه كه انبيا براى آن مبعوث شده بودند و تمام كارهاى ديگر، مقدمه آن است ، بسطتوحيد و شناخت مردم از عامل است . ارائه عالم به آن طورى كه هست ، نه به آن طورى كهما ادراك مى كنيم و دنبال اين بودند كه همه تهذيبها، تعليمها و همه كوششها در اين باشدكه مردم را از اين ظلمتكده هايى كه همه عالم ظلمت است ، نجات بدهند و به نوربرسانند(89).
و در جاى ديگرى هدف اصلى رسولان الهى را چنين بيان مى كنند:
تمام مقاصد انبيا برگشتن به يك كلمه است و آن معرفة الله است ، تمام ، مقدمه ايناست ، اگر دعوت به عمل صالح شده است ، اگر دعوت به تهذيب نفس شده است ، اگردعوت به معارف شده است ، تمام برگشتش به اين است كه آن نقطه اصلى را كه فطرتهمه انسانها هست ، حجاب را بردارند تا انسان برسد به آن و آن معرفت حق است ، مقصدعالى همين است (90).
و در خصوص رابطه عالم محسوس و عالم معقول مى فرمايند:
اسلام براى برگرداندن تمام محسوسات و تمام عالم به مرتبه توحيد است ،تعليمات اسلام ، تعليمات طبيعى نيست ، تعليمات رياضى نيست ، همه را دارد، تعليماتطب نيست ، همه اينها را دارد، لكن اينها مهار شده با توحيد، برگرداندن همه طبيعت و همهظل هاى طلمانى به آن مقام نورانى كه آخر، مقام الوهيت است .
(91)
اهداف ناظر به تربيت فردى  
در رويكرد تربيتى اسلام ، فرد از ارزش و اهميتى به ميزان يك جامعه برخوردار مىشود، او صرفا حلقه اى از سلسله بى منتهاى بشريت نيست بلكه در چشم اندازى عميق وگسترده ، همسنگ و هموزن جامعه تلقى مى شود.
از مواردى كه در قرآن دلالت بر اين امر دارد، آيه مباركه زير است :
من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه منقتل نفسا بغير نفس ‍ او فساد فى الارض فكانماقتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا (92).
بدين سبب بر بنى اسرائيل ، چنين حكم كرديم كه هر كس ، نفسى را بدون حق قصاص يابى آنكه فساد و فتنه اى در روى زمين كند بهقتل رساند، مثل آن باشد كه همه مردم را كشته است و هر كه نفسى را حيات بخشد (از مرگنجات دهد) مثل آن است كه همه مردم را حيات بخشيده است (كه يك تن منشاء حيات خلقىتواند شد)
فضيل بن بسيار از امام باقر - عليه السلام - مى پرسد كه آيا از اين آيه شريفه مىتوان چنين استنباط كرد كه اگر كسى ، ديگرى را هدايت كند، به مانند آن است كه همه مردمرا هدايت كرده است و اگر كسى ، ديگرى را گمراه كند، همانند آن است كه همه مردم راگمراه كرده است ؟
حضرت فرمودند: بلكه تاءويل بزرگ آيه همين است
از اين روى ، ابعاد تربيت فردى نيز همپايه تربيت اجتماعى مورد توجه مكتب اسلام است .
در سخنانى از امام خمينى چنين آمده است :
خلاصه مطلب ما بايد اين را بفهمد كه همه چيز هستيم و از هيچ كس كم نداريم ، ما كهخودمان را گم كرده بوديم ، بايد اين خود گم كرده را پيدا كنيم و اين فكر كه بر ماتحميل شده بود كه "اگر دست خارج كوتاه شود مى ميريم " را با تمام قدرت از بينببريم (93).
و در عبارت ديگرى از ايشان چنين آمده است :
مطمئن باشيد كه در دراز مدت ، شما همه كار مى توانيد بكنيد و اميدواريم كه مغزها رابه كار بيندازيد و آن خوفهايى كه ايجاد كرده بودند در كشور ما، آن را هم كناربگذاريد و با شجاعت وارد بشويد و كار خودتان را انجام بدهيد همان طورى كه با شجاعتابرقدرتها را خارج كرديد، با شجاعت در فرهنگ خودتان كار بكنيد و در كارهاى خودتان، خودتان عمل بكنيد و اتكاى خودتان را هر روز به (خارج كم ) بكنيد و يك وقتى برسدكه هيچ اتكا به خارج ، ما ندانسته باشيم . (94)
اما در همان زمان كه نداى بازگشت به خويشتن را سر مى دهند و تاءكيد برخودجوشىوخودكفايى دارند به شكوفايى استعدادها و نيز از سلطه ديگران خارج شدن نيز اهتماممى ورزند(95).
رابطه تربيت و كمال نفس نيز از ديدگاه ژرف امام پنهان نمانده است (96).
فصل دوم : اصول تربيت 
اصول تربيت  
در تعريف اصل گفته اند كه آن به معناى ريشه و اساس است و برخىاهل لغت ، آن را به معناى بنيان و تكيه گاه تعريف كرده اند. دكتر هوشيار،اصول تربيت را مبناى رفتار شاگرد و معلم تلقى مى كرد و آن را اساس رفتارپرورشى مى دانست و معتقد بود كه اصول را بايد از نيازهاى فردى و اجتماعى استخراجكرد.
دراين بحث ، به مانند تكيه گاه هاى نظرى و عملى تربيت است كه بر اساس آن مى توانروشها و شيوه هاى تربيتى را اخذ كرد و به عنوان راهكارهاى اساسى ، در فعاليتهاىتربيتى مورد استفاده قرار داد.
در نظام تربيتى اسلام ، اصول عبارت از مفاهيم و تكيه گاههاى نظرى است كه از مطالعهدر متن قرآن ، احاديث و سيره نبوى ، كشف ، استخراج و تدوين مى شود تا راهنماى مربيان ومعلمان در فعاليتهاى تربيتى باشد.
در اين مبحث ، برخى از اصول تربيت را به گونه اى اجمالى مورد بررسى قرار مىدهيم :
1. اصل ارتباط باطن و ظاهر  
باطن و ظاهر آدمى ، دو جلوه از واقعيت وجودى او راتشكيل مى دهند، اولى ، نمود پيچيده و پنهان اين واقعيت رابه خود اختصاص مى دهد و دومىنمود كم و بيش آشكار و سطحى را شامل مى شود اين دو جلوه از رابطه اى معنادار و عميق بايكديگر برخوردارند.
يكى از بهترين توصيفها دراين زمينه را مى توان از كلام حضرت على (ع ) برداشت كرد،آنجا كه مى فرمايند:
و اعلم ان لكل ظاهر باطنا على مثاله ، فما طالب ظاهره ، طاب باطنه و ما خبث ظاهره خبثباطنه .
وبدان براى هر ظاهر وآشكارى ، برابر آن باطن و پهانى است ، پس ‍ آنچه راظاهر، نيكوباشد، باطنش هم نيكوست ، و آنچه را ظاهرش ‍ زشت و بد باشد، باطنش نيز زشت وناپاك است (97).
و از كلام آن سرور است كه به منظور نشان دادن رابطه ميان اسرار باطنى و رفتارظاهرى فرمودند:
مااضمر احد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه .
كسى چيزى را در درونش پنهان نكرد، الا آنكه همان چيز در رنگ رخسارش و گفتارهاىلغزشى زبانش آشكار گرديد(98).
مكتب تربيتى اسلام ، ناظر به تحول آدمى از درون و اعماق وجود اوست ، زيرا چنيندگرگونى كه از درون و در باطن ايجاد شود، به ندرت در معرضزوال قرار مى گيرد و به تعبيرى در وجود او نهادينه مى شود.
علاوه بر آن ، انسان براى دستيابى به هر تحولى نياز به اميد و نگرش ‍ مثبت دارد تاانگيزه اى براى تحولات بعدى در او ايجاد شود. حضرت على (ع ) در كلامى گوهربار،هر دو مفهوم رامورد نظر قرار داده اند و مى فرمايند:
من اصلح سريرته اصلح الله علانيته ، و منعمل لدينه كفاه الله امر دنياه ، و من احسن فيما بينه و بين الله احسن الله ما بينه و بينالناس (99).
آن كس كه درونش را اصلاح كند، خداوند ظاهرش را اصلاح مى نمايد و هر كس براى دينشكار كند، خداوند دنيايش را كفايت مى كند و آن كس كه ميان خود و خدا را اصلاح كند، خداوندبين او و مردم را اصلاح خواهد كرد.
در عبارتى از حضرت عيسى - عليه السلام - آمده است :
باطن شخص را از كلمات و اعمالش بسنجيده .
شارح حديث مى نويسد، زيرا كه هرگز درخت خار انجير ندهد هرچه از زبان مى تراود، ازدل سرچشمه ميگيرد. كسى كه فحاش و بدگوست ، چون دلش معدن تاريكى و ظلمات وپليدى هاست ، از زبانش نيز همان بيرون مى تراود از اين روى بود كه وقتى كسى بهحضرت عيسى (ع ) بد گفت ايشان در حقش دعا فرمود، ازايشان پرسيدند: آن كس بدكرده است و تو او را دعا مى كنى ؟ آن حضرت فرمود كه هركس از آنچه خزانه داردانفاق مى كند(100).
امام خمينى (س ) در اين زمينه بحثى را عنوان مى كنند كه مخلص آن تاءثيراعمال در نفس آدمى است ايشان مى فرمايند:
هر يك از اعمال حسنه يا سيئه را در نفس تاءثيرى است ؛ پس اگر آنعمل از سنخ عبادات و مناسك باشد، تاءثيرش آن است كه قواى طبيعيه را خاضع قواىعقليه كند و جنبه ملكوت نفس را بر ملك قاهر نمايد و طبيعت را منقاد روحانيت نمايد تابرسد به آن مقام كه جذبات روحيه دست دهد و به مقصود اصلى رسد و هر عملى كه اينتاءثير را بيشتر كند و اين خدمت را بهتر انجام دهد، آنعمل مصابتر و مقصود اصلى ، بر آن بهتر مترتب است (101).
ايشان در اين عبارات از تاءثير اعمال ظاهرى بر باطن آدمى جلوه اى رابيان كرده اند و دربيان تاءثير معاصى بر باطن آدمى مى فرمايند:
اگر عصيان موجب فعليت و بروز وظهور ملكات رذيله نفسانيه نشود، صاحب آن از ساحترحمت و درگاه قرب عزت پروردگار دور نيفتد به خلاف آن كه اگر معصيترذايل فطريه را ظاهر و فعلى سازد و صورت باطن انسان رامبتدل به صورت جنود جهل نمايد از ساحت رحمت دور شود و چه بسا شود كه نور فطرتالهى به كلى منطفى گردد (102)
آن بزرگوار در بيان شيوه هاى دستيابى به ملكات اخلاقى مى نويسند:
بايد دانست كه به واسطه شدت اتصالى كه مابين ملك بدن و نشئات غيب و شهادتاست و آن عالى در عين دنو است و دانى در عين علو است و با وحدت تمام قواست - بنابراينتمام آثار ظاهريه در روح و آثار معنويه در ملك بدن سرايت مى كند.پس اگر كسى درحركات و سكنات مواظبت كند كه با سكونت و آرامش رفتار كند و دراعمال صوريه مانند اشخاص حليم رفتار كند، كم كم اين نقشه ظاهر به روح سرايت كندو روح از آن متاءثر شود و نيز اگر مدتى كظم غيظ كند و حلم را به خود ببندد، ناچار اينتحلم به حلم منتهى شود(103).
امام بر ارتباط باطن و ظاهر آدمى نيز، ضمن مباحث ديگر، مكرر تاءكيد مى كنند و مىفرمايند:
مكرر ذكر شد كه رابطه بين روح و باطن ملكوتى با ظاهر و قواى ملكى نفس ، بهقدرى است كه هر يك از ظاهر و باطن متاءثر از آثار ديگر شود وكمال و نقص و صحت و فساد هر يك سريان به ديگرى نمايد(104).
و چنانچه روح سالم كامل ، سلامت و كمال خود را از روزنه هاى قواى ملكى نمايش دهد،مانند كوزه كه آب صاف گواراى خود را از منافذ خود كه روابط بين ظاهر و باطن استبيرون دهد(قل كل يعمل على شاكلته ) (بگو هركس به آنعليل ناقص - كه تيره بختى و پريشان روزگارى بر چهره او چيره شده و در تحتتصرف شيطان ، سعادت و كمال فطرى را از دست داده و به انواع احتجابات محتجب شده -از منافذ قواى خود كه روابط ملكوت و ملك است ، رنگ خود را كه صبغة الشيطان و در مقابل صبغة الله است بيرون دهد(105).
از آنچه گفته شد، اين نتيجه حاصل مى شود كه :
O باطن و ظاهر آدمى ، از تاءثير و تاءثر متقابلى بر يكديگر برخوردارند.
O هر عملى كه آدمى انجام دهد، نشان دهنده تاءثيرى در باطن اوست .
O براى تحول آدمى ، مى توان او را به اعمالى ترغيب كرد تا به تدريج در باطن اوسرايت كند.
O بايد باطن را از شوائب تخليه كرد تا در ظاهر نيز آراستگى پديد آيد.
2. اصلاعتدال
آدمى پيوسته ميان دو افراط و تفريط در نوسان است و آسيبهاى اخلاقى و تربيتى نيزعمدتا از عدم اعتدال ناشى مى شود.
در سفارشهاى اخلاقى پيامبر اسلام (ص ) نيز آمده است كه :
اى مردم معتدل باشيد، زيرا خدا ملول نمى شود، مگر هنگامى كه شماملول مى شويد (106).
نام نيك و ملايمت و اعتدال ، يك جزء از بيست و چهار جزء پيغمبرى است (107).
اين دين (اسلام ) متين است ، پس در آن با رفق و مدارا وارد شويد(108)
برداشتى كه از سخن فوق حاصلمى شود اين است كه چون جوهر دين اعتدال است ، پساعمال و عبادات و وظايف دينى را با رعايت حداعتدال انجام دهيد.
امام خمينى (س ) در اين باره مى نويسند:
و اعتدال حقيقى ، جز براى انسان كامل كه ازاول سير تا منتهى النهايه وصول ، هيچ منحرف و معوج نشده است ، براى كسى ديگر مقدرو ميسور نيست و آن به تمام معنى خط احمدى و خط محمدى است و ديگران از سايرين ، سيربه تبع كنند نه به اصالت ... ازاين جهت فضيلت بهقول مطلق و سير بر طريق عدالت و بر سبيلاعتدال بيش از يكى نيست (109)
ايشان در بخشى از مباحث خود با عنوان تحصيل فضيلت عدالت مى نويسند:
بدان كه تعديل قواى نفسانيه كه غايت كمال انسانى و منتهاى سير كمالى بسته بهآن است ، بلكه به يك معنى خود آن است از مهمات امور است كه غفلت از آن خسارت عظيم وخسران و شقاوت غير قابل جبران است (110).
امام رسيدن به شخصيت معتدل را در جوانى عملى تر مى دانند تا سنين بعد از جوانى(111)
از متفكران و انديشمندان تربيتى مكتب اسلام ، بايد از شهيد ثانى (ره ) نام برد كه درآداب و وظايف معلم ، از رعايت اعتدال به عنوان يك وظيفه نام مى برد و معتقد است كه معلمبايد مصلحت و شرايط واوضاع شاگرد را هميشه مورد نظر قرار دهد(112)
3. اصل ابتلا  
ابتلا از ريشه بلى به معناى مندرس شدن و فرسودگى آمده است وظاهرا اهل لغت معتقدند كه چون انسان در معرض شدايد و تنگناها قرار گيرد، از شدت ودشوارى آنها، فرسوده مى شود و در آيات قرآنى به معناى امتحان الهى و آزمون به كاررفته است به عنوان نمونه در آيات 1 و 2 سوره ملك آمده است :
تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى ء قدير، الذى خلق الموت والحيوة ليبلوكمايكم احسن عملا
فرخنده است آن كه به دست اوست ملك و سلطنت ، و او بر هر چيز تواناست ، آن كس كهآفريد مردن و زندگانى را تا امتحان كند شما را كه كدام يك درعمل نيكوتريد.
در كلام رسول خدا(ص ) آمده است :
وقتى خدا بنده اى را دوست دارد، وى را مبتلا سازد تا تضرع او را بشنود(113)
وقتى خداوند بنده اى را دوست دارد، وى را مبتلا سازد و وقتى وى را كاملا دوست دارد، اورا خاص خود مى سازد(114).
ابتلاى پيغمبران ازهمه مردم سخت تر است و پس از آن هركه به آنها نزديكتر است ،به اندازه قوت دين خود بلا مى بيند. اگر دين او محكم باشد، ابتلاى او سخت است و اگردين او سست باشد، به اندازه دين خود بلا مى بيند بلا بر بنده فرود مى آيد تا همهگناهان او را پاك كند(115).
وقتى خداوند براى قومى نيكى خواهد، آنها را مبتلا سازد...(116)
نكته قابل توجه آن است كه دايره ابتلا به اوليا و بندگان الهى محدود نمى شود،بلكه افراد نافرمان و عاصى را نيز دربر مى گيرد ولى نوع بلا انگيزه الهى ازنزول بلا و تاءثيراتى كه در هر يك بر جاى مى گذارد، متفاوت است دقت در حديثذيل اين تفاوتها را تا حدودى آشكار مى سازد.
ان البلاء للظالم ادب و للمؤ من امتحان و للانبياء درجة و للاولياء كرامة (117).
به درستى كه بلا براى ستمگر، (نوعى ) گوشمالى و براى ايمان آورده ، آزمون وبراى پيامبران ، رفعت مقام وبراى اوليا، موهبتى محسوب مى شود.
امام خمينى در توجيه نسبت به ابتلا به حق تعالى مى نويسند:
نفوس انسانيه در بدو فطرت و خلقت ، جز محض استعداد و نفس ‍ قابليت نيستند و عارىاز هرگونه فعليت در جانب شقاوت و سعادت هستند و پس از وقوع در تحت تصرفحركات طبيعيه جوهريه و فعليه اختياريه ، استعداداتمتبدل به فعليت شده و تميزات حاصل مى گردد. پس اميتاز سعيد از شقى و غث از سمينبه حيات ملكى پيدا شود و غايت خلقت حيات اميتاز و اختبار نفوس ‍ است ، پس ترتب امتحانبر خلق معلوم شد.
تجزيه و تحليل  
از بررسى موارد مذكور نكاتى چند حاصل مى شود كه به ترتيبذيل ارائه مى شود:
O انسان ، مجموعه اى بى نظير از قابليتها، تواناييها و ظرفيتهاست .
O قرار گرفتن آدمى در شرايط عادى و معمولى زندگى ، موجب شكوفايى بخش محدودىاز قابليتها مى شود.
O واقع شدن در دايره ابتلا و آزمايش الهى ، موجب آزاد شدن بخش ‍ ديگرى از استعدادها كهدر حال كمون ونهفتگى است ، مى شود.
O ابتلا (درگيرى با سختيها) موجب مى شود كه فرد نسبت به جنبه هاى قوت و ضعفخويش ، معرفت بيشترى كسب كند و در نتيجه خودآگاهى او رشد مى يابد.
4. اصل فطرت  
امام خمينى در تمام بياناتى كه سخن از كودك ، نوجوان و جوان به ميان مى آيد، با نگاهحكيمانه اى كه به اعماق وجود آدمى دارند، نفوس آنها را مفطور به فطرت الهى مى دانندو برهمين اساس ، مستعد تحول و تكامل در نظر مى آورند.
برخى از اهل لغت مى نويسند: در آيه مباركه فطرة الله التى فطر الناس عليها فطرت عبارت از اين است كه خداى تعالى مردم راطورى آفريده است كه طبعا و بهخودى خود خداى را بشناسند وعقيده به وجود صانع ، امرى است كه در قلب انسان مركوز وجزو طبيعت و خلقت است و فطرت الله ، عبارت از قدرت بر شناختن ايمانى است كه با آبو گل آدمى سرشته شده باشد(118)
اگر چه فطرت صغه الهى دارد، ولى در اثر معاصى و غفلتها، نورانيت خود را از دستمى هد و به ظلمات محجوب ميشود اما در اين زمينه مى نويسند:
پس انسان تا به فطرت اصليه خود است ، چون از عالم نور و طهارت است ، متناسببا علوم حقيقيه و معارف الهيه وحقايق روحانيه وعوالم غيبيه است و وجهه نفس چون آيينه اىعالم غيب كه همه از جنس علوم حقه و سنخ معارف است در، آن منقش (119)
گردد

ايشان ، حالت ديگرى را كه فطرت انسان غافل پيش مى آيد، چنين شرح مى دهند:
ولى همين فطرت ، اگر از روحانيت خود محجوب شد و به واسطهاشتغال به عالم طبيعت ، ظلمانى گرديد و سلطان شهوت وجهل و غضب و شيطنت بر آن غلبه كرد... وجهه باطنش از عالم روحانيت و ملكوت منصرف وتناسبش با آن عوالم نوارانى منقطع گردد و حقايق و معارف الهيه و آنچه از عالم نور وطهارت و قدس است در ذائقه او تلخ و درسامعه اش سنگين و ناگوار آيد(120).
و در جهت معرفى برخى از فطريات مى فرمايند:
بدان كه از امور فطريه كه هر انسان جبلة و فطرة بدان حكم مى كند، احترام منعم استو هركس در كتاب ذات خود اگر تاءملى كند، مى بيند كه مسطور است كه بايد از كسى كهبه انسان نعمتى داد، احترام كند و معلوم است هر چه نعمت بزرگتر باشد و منعم در آن انعامبى غرضتر باشد، احترامش در نظر فطرت لازمتر و بيشتر است (121).
5. اصل تغيير پذيرى انسان  
در حديث قدسى آمده است كه : يا داود، اگر آن بندگانم كه به من پشت كرده اند،بدانند كه به من با چه شوقى انتظار آنها را مى كشم ، هرآينه از شوق مى مردند و جاندر بدنشان قرار نمى گرفت
آدمى ، هر لحظه درموقعيتى خاص براى انتخاب رويكرديا عملكردى نوين است و نحوهگزينش اوست كه در قبال خود و جامعه مسؤ وليت آفرين مى باشد. از منازعاتى كه ميانانديشه وران علم اخلاق و متفكران تربيتى جريان دارد، تغيير پذيرى خلق و خوى آدمىاست .
در مقايسه با برخى از روانكاوان نظير فرويد و كارن هورناى كه دوران كودكى راسرحد و منتهااليه شكل پذيرى انسان فرض مى كنند، با رويكرد يونگ مواجهمى شويم كه مرز تغيير پذيرى وى را تا چهل سالگى مى داند(122)
هر اندازه تغيير پذيرى انسان را باور داشته باشيم ، اميداوارى براى تلاشهاىتربيتى بيتشر خواهد بود.
فسلفه اخلاقى اسلام ناظر به اين معناست كه جوهرهارسال رسل براى تزكيه انسان از سوائب و آلودگيها و ايجاد تحولات در خلق و خوىاوست .
قرآن كريم مى فرمايد:
لقد من الله على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفىضلال مبين (123).
خداوند بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولى از خودشان و ميان آنها برانگيخت كه بر آنها،آيات خدا را تلاوت كند و نفوسشان را از آلايش و نقص پاك گرداند، و احكام شريعت وحقايق حكمت را به آنان بياموزد، هرچند از پيش گمراهى آنها آشكار بود.
اين آيه شريفه دلالت بر اين واقعيت دارد كه نفس آدمىقابل تغيير است و پيامبران نيز به همين منظور آمده اند و چنانچه اخلاق انسانقابل تغيير نمى بود، بعثت انبيا نوعى نقض غرض مى بود.
در كلام معصومان - عليهم السلام نيز اين مطلب به صراحت بيان شده است كه اينك به چندمورد از آن ها اشاره مى كنيم :
اسحاق بن عمار از امام صادق (ع ) روايت كرده است كه فرمود:
خلق خوب و صفت پسنديده ، عطيه الهى است كه خداوندعزوجل به بندگان خود عطا فرموده است و آن بر دو قسم است :نزد بعضى فطرى و بهصورت سجيه ، و در گروه ديگرى اكتسابى و قائم به نيت و اراده است
اسحاق پرسيد: كدام يك نسبت به ديگرى برترى دارد؟ حضرت فرمود: صفت فطرىبا سرشت آدمى تركيب شده است و صاحبش ‍ به طور طبيعى نمى تواند به غير آن متصفباشد، ولى خلق اكتسابى از راه مجاهده و بردبارى به دست آمده است و هر صفت پسنديدهاى كه با كوشش و صبر به دست آيد، بر صفت طبيعى برترى دارد(124).
از حضرت على (ع ) نقل شده است كه فرمود:
ناتوانترين مردم ، كسى است كه به اصلاح نقايص معنوى و سيئات اخلاقى خود قادرباشدو اقدام نكند(125).
و نيز آن حضرت فرموده است :
اگر فرضا نه به بهشت اميدوار باشيم و نه از آتش ترسان ، ثواب و عقابى راعقيده نداشته باشيم ، باز شايسته است از پى سجاياى اخلاقى برويم ، زيرا اخلاقپسنديده و ملكات فاضله است كه ما را در زندگى به راه رستگارى هدايت مى كند(126).
آن حضرت در جايى ديگر اشاره مى كنند:
چه بسا عزيزانى كه اخلاقى ناپسند، آنها را به ذلت و خوارى انداخته و چه بسامردم پست و كوچكى كه صفات پسنديده آنان را عزيز و محبوب ساخته است (127).
امام خمينى در اين خصوص مى فرمايد:
پس بگوييم كه بايد دانست كه مقصود از طبيعى بودن و فطرى بودن خلقى ، آن نيستكه ذاتى غير قابل تغيير است ، بلكه جميع ملكات و اخلاق نفسانيه ، تا نفس در اين عالمحركت و تغيير است و در تحت تصرف زمان و تجدد واقع است و داراى هيولى و قوه است ،قابل تغيير است و انسان مى تواند، جميع اخلاق خود رامتبدل به مقابلات آنها كند، چنانچه دلالت بر اين مدعى كند، علاوه بر برهان و تجربه ،دعوت انبيا و شرايع حقه به سوى اخلاق كريمه و ردع آنها ازمقابل آنها(128).
ايشان ضمن تشبيه اخلاق پسنديده به نور و اخلاق ناپسندبه ظلمت مىافزايند:
وانسان تا در اين عالم است ، مى تواند خود را از اين ظلمت نجات دهد و به آن انواربرساند، آرى مى تواند ولى نه به اين حالت سردى و خمودى و سستى و فتور وسهل انگارى كه در ماست كه همه مى بينيد كه با هر خلق زشت و اطوار ناپسندى كه ازاول طفوليت بزرگ شديم و با معاشرت و موانست هاى نامناسب ، تهيه كرديم ، تا آخرباقى مى مانيم ، سهل است روز به روز بر آن سربار مى كنيم و مى افزاييم ، گويىگمان نداريم كه عالم ديگرى است و نشئه باقيه ديگرى خواهد آمد(129)
نتيجه اى كه مى گيريم :
O كرامتهاى اخلاقى ، اعم از ذاتى و اكتسابى است .
O خلق و خوى اكتسابى ، فضيلت بيشترى نسبت به اخلاق ذاتى دارد.
O توانايى روحى انسان به ميزان اصلاح نقصهاى اخلاقى اوست و به همين نسبتناتوانى آدمى در عدم موفقيت او در رفع آلودگيهاى اخلاقى معنا مى يابد.
O ارزشهاى اخلاقى داراى حسن ذاتى اند؛ يعنى چنانچه كيفر و پاداش اخروى نيز در كارنبود، سجاياى اخلاقى شايستگى آن را داشتند كه انسان ،مستقل از لطف و پاداش الهى در پى دستيابى بدانها برآيد.
O باور آدمى به تحول پذيرى شخصيت ، معناى جديدى از آزادى و اراده خودساز راترسيم مى كند چنين رويكردى به حصول اميد و مثبت گرايى مى انجامد و در درون انسان ،منجر به حركت و پويايى نوينى مى شود.
فصل سوم : عوامل تربيت 
عوامل تربيت  

چار چيز است كه در سنگ اگر جمع شود
لعل و ياقوت شود سنگ بدان خارايى
پاكى طينت و اصل گهر و استعداد
تربيت كردن مهر از فلك مينايى
در من اين هر سه صفت است كنون مى بايد
تربيت از تو كه خورشيد جهان آرايى
در تعريف عامل تربيت ، هر پديده اى را كه بر روند و رشد و بالندگى آدمى اثرگذارد باشد، اصطلاحا عامل تربيت مى ناميم ، با اين ملاحظه ، طيف وسيعى ازعوامل تربيت را پيش روى خواهيم داشت . در اين ميان برخى از آن هاعامل اصلى (اساسى ) و پاره اى ديگر، عامل فرعى (جنبى ) هستند.
يكى از متفكران تربيتى به نام فردريك ماير در تبيينعوامل مؤ ثر در حل مسايل انسانى مى نويسند:
سه روش عمده براى حل مشكلات جهانى وجود دارد، نخست تغيير ناگهانى اوضاعاجتماعى ، يعنى انقلاب ، دومين وسيله اى كه ممكن است براىحل مشكلات جهانى بدان متوسل شويم ، جنگ است . هراكليتوس در يونان اظهار مى كند كهجنگ پدر همه چيز است و بذر ترقى را خلق مى كند.هگل معتقد است كه جنگ سرنوشت عالم را تعيين مى كند. نيچه هم گفته است كه جنگ عصارهتمدن است ولى امروز ما مى دانيم كه يك تصادم بزرگ ، متمضمن پايان تمدن است شقسوم ، تربيت است . تربيت به آرامى و به صورت سير تكاملى مؤ ثر مىافتد(130).
در جهان بينى اسلامى ، پديده هاى اثر گذار بر جريان تربيت اعم ازعوامل بزرگ وكوچك با دقت مورد بررسى و ارزيابى واقع مى شود و هيچ عاملى بهبهانه محدوديت يا كم تاءثير بودن ، مورد غفلت قرار نمى گيرد. اينك برخى ازعوامل تربيت را مورد بحث قرار مى دهيم .
الف - محيط تكوينى  
منشاء و مبداء تربيت را در حقيقت بايد در مرحلهقبل از تولد جستجو كرد. اين مرحله از ديدگاه شارع مقدس اسلام ، اهميت ويژه اى دارد و بههمين جهت حضرت امام جعفر صادق (ع ) توصيه مى كنند كه :
هنگام انتخاب همسر، بنگر كه شخصيت خويش را به دست چه كسى مى سپارى و چهكسى را در مايملك خويش شريك مى كنى و بر اعتقادات دينى و رازهاى نهانيت چه كسىآگاه خواهد شد(131).
امام خمينى (س )نيز در خصوص اهميت اين مرحله مى فرمايند:
اسلام ، قبل از اينكه ازدواج بكنى ، نقشه آن بچه اى را كه شما مى خواهيد بعد ازازدواج آن بچه را توليد كنيد، نقشه را قبل از ازدواج در شما ريخته است ، چه جور زنىانتخاب كن ، چه جور مردى انتخاب كن . براى اين است كه اين انسانمثل يك نباتى مى ماند كه بايد رشد بكند. انسان هم يك همچو موجودى است ازقبل از اينكه كشت شود، زمينش را ملاحظه مى كند كه اين زمين چه جور زمينى بايد باشد، آنكسى كه مى خواهد كشت كند چه جور بايد باشد، بعد از اينكه ازدواج واقع شد، زمانتلقيح چه جور بايد باشد، همه ابعاد را مى خواهد درست كند(132).
نتيجه اى كه مى گيريم اين است كه اولين گام در تربيت فرزند، انتخاب همسرىشايسته و صالح است ، زيرا ازيك سوى ، صفات خاصى از او به فرزند از راه وراثتمنتقل ميشود و از سوى ديگر، مادر ايجاد كننده محيط تربيتى ويژه اى است كه امكانفراگيرى همه جانبه اى را براى فرزند فراهم مى كند. فراگيرى جامعى كه عادات ،مهارتها، رفتارها و بينشهاى نوين را شامل مى شود.
ب - محيط خانوادگى  
روش رسول اكرم (ص ) در خانواده اين بود كه هر روز صبح ، دست محبت به سرفرزندان خود مى كشيد(133).
محيط خانواده همچون سرزمين حاصلخيزى است كه فرزندان همچون گلهاى شادابى در آنمى رويند. تاءثير عامل خانواده تا آنجاست كه برخى از انديشه وران ، سعادت يا شقاوتفرزند را به نوع خانواده مربوط مى دانند درتحليل جايگاه اين عوامل ، مادر نقش ‍ اول را داراست .
مادر از دو جهت حايز نقش ويژه اى در تربيت فرزند است ، ابتدا اينكه كودك مهمترينسالهاى تكوين شخصيت را در محيط انس و الفت با او مى گذراند و اين سالها، فرصت كمنظيرى براى اكتساب عادات ، صفات و ساير ويژگيهاى رفتارى از مادر است . از جهتديگر، مادران به لحاظ عواطف سرشار و خالصانه خود، پناهگاه مطمئنى براى كودك هستندو فرزند (دختر يا پسر) هر زمانى كه احساس ناامنى مى كند، ابتدا به مادر پناه مى بردو امنيت مورد نظر خود را در آغوش وى جستجو مى كند.
از همين روى ، در تكريم جايگاه مادرى ، سخنى ازرسول اكرم (ص ) نقل شده است كه فرمودند:
مادر خود، مادر خود، مادر خود را رعايت كن ، سپس پدر خود را و پس از آن كسانى را كهبه تو نزديكترند(134).
يا تعبير ارزنده حضرت فاطمه زهرا (س ) است كه فرمودند:
در خدمت مادر باش كه بهشت زيرا پاى مادران است (135).
امام خمينى در تبيين نقش مادر به عنوان يك عامل تربيتى فرمودند:
در دامن مادر، بچه ها بهتر تربيت مى شوند تا در پيش استادان ، علاقه اى كه بچهبه مادر دارد، به هيچ كس ندارد و آن چيزى كه در بچگى از مادر مى شنود در قلبش نقشمى بندد و تا آخر همراهش ‍ است . مادرها بايد توجه به اين معنى كنند كه بچه ها را خوبتربيت كنند، پاك تربيت كنند. دامنهايشان يك مدرسه عملى و ايمانى است و از كسى ديگرساخته نيست . آن قدرى كه بچه از مادر چيز مى شنود، از پدر نمى شنود، آن قدرى كهاخلاق مادر به بچه كوچك نورس تاءثير دارد و به اومنتقل مى شود، از ديگران عملى نيست (136).
رويكرد ايشان در خصوص نقش مادر به مثابه يك نجات دهنده امت است و مى فرمايد:
مادرها مبداء خيرات هستند و اگر خداى نخواسته مادرانى باشند كه بچه ها را بدتربيت كنند، مبداء شرند، يك مادر ممكن است يك بچه را خوب تربيت كند و آن بچه يك امترا نجات بدهد و ممكن است بد تربيت كند و آن بچه موجب هلاكت يك امت بشود(137).
و در مقايسه جايگاه و منزلت مادر با ديگر عوامل تربيتى مى فرمايند:
شما خانمها شرف مادرى داريد كه دراين شرف از مردها جلو هستيد و مسؤ وليت تربيتبچه را در دامن خودتان داريد، اول مدرسه اى كه دارد، دامن مادر است . مادر خوب بچه خوبتربيت مى كند (138).
ايشان زمان مناسب را براى تربيت كودك ، دوران نوزادى او مى دانند و مى فرمايند:
شما (مادران اين مسؤ وليت بزرگ را داريد. بايد بچه هاى خودتان را كه نوزاد هستندو نفوسشان زود (مطالب ) راقبول مى كند، تربيت را زودقبول مى كند، خوب و بد را زود قبول مى كند، شما دراول كه اين بچه ها در دامن شما بزرگ مى شوند مسؤول افعال و اعمال آن ها هستيد، همانطورى كه اگر يك بچه خوب تربيت كنيد، ممكن است كهسعادت يك ملت را همان يك بچه تاءمين كند، اگر يك بچه بد هم خداى نخواسته در دامنشما بزرگ شود.... گمان نكنيد كه يك بچه است ، يك بچه گاهى وقتها در جامعه وقتىكه وارد شد، در راءس ‍ جامعه واقع مى شود، ومتحمل است كه جامعه را به فساد بكشد(139).
دومين عامل تربيتى خانواده پدر است كه نقش اومكمل وظيفه مادر تلقى مى شود. براى به تصوير كشيدن منزلت پدر، از كلام گهربارامام سجاد (ع ) مدد مى جوييم . آن حضرت ميفرمايند:
حق پدر اين است كه بدانى او به منزله اصل و ريشه و تو به منزله شاخه اى از اوهستى (او ظاهرا) منشاء پيدايش تو در اين جهان است ، به طورى كه اگر او نبود، تو همبه اين ترتيب كه هستى نبودى . پس ‍ هرگاه در خود، توانايى ، دانش ،كمال يا هرچه يافتى ، اصل و اساس ‍ آن را از ياد مبر(140).
از نظر امام سجاد - عليه السلام - پدر منبع فيض براى فرزند است ، لذا نقش تربيتىپدر به عنوان يك عامل ، بعد از نقش مادر مطرح مى شود.
براى پى بردن به اهميت نقش پدر، بيان روايتذيل مى تواند وافى به مقصود باشد. امام باقر (ع ) فرمودند:
يحفظ الاطفال بصلاح آبائهم (141).
حفظ و مصونيت فرزندان ازخطرها وانحرافها در پرتو صلاحيت و شايستگى پدرانآنهاست .
امام خمينى در توصيف منزلت پدر چنين مى گويند:
اساسا تربيت از دامان پاك مادر و جوار پدر، شروع مى شود و با تربيت اسلامى وصحيح آنان استقلال و آزادى وتعهد به مصالح كشور پايه ريزى مى شود(142).
و در زمينه مراقبت والدين از فرزندان مى فرمايند:
امروز بايد پدران و مادران ، مواظب رفتار فرزندان خويش باشند كه در صورتمشاهده حركات غير عادى ، آنان را نصيحت نمايند))(143).
ايشان نقش مادر را در سالهاى اول زندگى و نقش پدر را در سالهاى نوجوانى ، با اهميتتلقى مى كنند و مى فرمايند:
نقش خانواده و به خصوص مادر در تربيت نونهالان و پدر در نوجوانان ، بسيار حساساست و اگر فرزندان در دامن مادران و حمايت پدران متعهد به طور شايسته و با آموزشصحيح تربيت شده و به مدارس فرستاده شوند، كار معلمان نيز آسانتر خواهدبود(144).
امام در چگونگى تربيت خانواده ، معتقد به جنبه عملى آن مى باشند و مى فرمايند:
چون اطفال را در حشر دايم يا غالب با پدر و مادر است تربيتهاى آنها بايد عملىباشد؛ يعنى اگر فرضا خود پدر و مادر به اخلاق حسنهواعمال صالحه متصف نيستند، در حضور طفل با تكلف ، خود را به صلاح نمايش دهند تا آنها عملا مرتاض و مربى شوند و اين خود، شايد مبداء اصلاح خود پدر و مادر نيزشود(145).
و در تبيين كيفيت تاءثير هر يك از عوامل تربيتى ميفرمايند:
فساد عملى پدر و مادر از هر چيز بيشتر دراطفال سرايت كند، چه بسا كه يك طفل ، كه عملا در خدمت پدر و مادر بد تربيت شد، تا آخرعمر با مجاهدت و زحمت مربيان اصلاح نشود(146).
ايشان در تحليل عوامل قهرى تربيت ، بر عامل خانواده تاءكيد مى كنند و مى فرمايند:
حسن تربيت و صلاح پدر و مادر از توفيقات قهريه و سعادات غير اختياريه اى استكه نصيب طفل گاهى مى شود، چنانچه فساد و سوء تربيت آنها از شقاوات و سوءاتفاقات قهريه اى است كه بى اختيار نصيب انسان شود. چنانچهمراحل سابقى بر اين مرحله نيز است كه ممكن استن در آنمراحل ، بذر سعادت انسان و شقاوت آن كشته گردد؛ چون اختيار زن صالح خوب خوشاخلاق ، سعيد و اختيار غذاهاى مناسب حلال ، درقبل از حمل و زمان و ايام رضاع و امثال آن (147).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation