قبل | فهرست | بعد |
لقمان حكيم
بخش هفتم
* حكمت* توحيد* معاد* نماز* امر به معروف و نهى از منكر* تكبر* دنيا* روزه* عفو و عذاب* علم ـ عمل ـ ايمان* حسن خلق* اندرزهاحكمت
حكماء در تعريف حكمت گفته اند :
حكمت علم به احوال اعيان موجودات است به قدر طاقت بشر ، البته موجوداتى كه وجودشان در قدرت و اختيار ماست كه علم به اين قبيل اعيان ما را به صلاح معاش و معاد برساند و اين نوع حكمت را عمليّه گويند و حكمت عمليه را نيز به سه قسمت تقسيم نموده اند :
تهذيب اخلاق ـ تدبير منزل ـ سياست مدن .
و نيز حكمت در لغت معناى وسيع و جامعى دارد كه بر هر سخن و نظريه محكم و پابرجايى كه مطابق با واقع است اطلاق مى شود ، بنابر اين هرنظريه سودمندى كه ضامن صلاح فرد و اجتماع باشد از مصاديق حكمت است و هر عقيده اى در باب معرف و خداشناسى و صفات و ساير مسائل عقيده اى كه مطابق و عين حق و صواب باشد حكمت است ، و خلاصه تمام صفات پابرجا و اصولى كه مطابق با واقعيات آفرينش است حكمت است .
حكمت هاى لقمان از جمله مراتبى است كه بر حكمت مطلق تطبيق مى شود و هر انسانى به اندازه وسعت تكليف خود مى تواند از آن بهره مند شود ، اما چون حكمت عملى به عنوان اخلاق از نظر رتبه مورد اهميت است به ترجمه مختصر آن مى پردازيم .
عمل اخلاق معاملاتى را كه مردم سزاوار است با يكديگر بنمايند بيان
و انسان ها را به راهى كه شايسته آنند راهنمايى مى نمايد .
موضوع اين عمل رفتار انسان است ، آن رفتارى كه از روى اختيار باشد و معلوم است كه از ما سر مى زند و مسبوق به عمل و اراده ماست منحصر در خير و شر است .
با تصور تعريف و موضوع اخلاق بر ما شايسته است كه اعمال خود را تهذيب و روح را از آلودگى ها پاك گردانيم .
براى روشن شدن راه بهره بردارى از علم اخلاق و تبديل صفات رذيله به اخلاق حميده اين پرسش را پاسخ مى گوييم كه آيا عمل اخلاق توانايى دارد صفات ناستوده انسان را به ستوده تبديل نمايد ؟
پاسخ اين پرسش منفى است ، زيرا عمل اخلاق نمى تواند مردم را به جبر وادار به كردارهاى پسنديده كند ، بلكه اخلاق چون طبيبى است كه بيمارى مريض را تشخيص مى دهد و براى رفع آن دارو معين مى كند بيمار در رفع مرض به وسيله داروى اخلاق آزاد است همانطورى كه پزشك زيان هاى استعمال مسكرات را بيان مى كند علم اخلاق اعمال و كردار نيك و بد را شرح مى دهد ولى تزكيه عمل مربوط به بيمار است اگر دستورات اخلاقى را به كار بندد نجات و گرنه در گمراهى باقى مى ماند .
خلاصه : عمل اخلاق مسائل حياتى ما را تشكيل مى دهد تا ما را مستعد نمايد براى مثل اعلاى انسان واقعى .
ارسطو مى فرمايد : دانستن فضيلت كافى نيست ، بلكه لازم است پس از دانستن فضيلت را به كوشش به دست آورد ، كتاب ها و خطبه ها بدون عمل ما را داراى فضيلت نخواهند نمود .
هر عمل ارادى كه از انسان سر مى زند سلوك ناميده مى شود مثل راستگويى و دروغ پردازى ، سخاوت و بخل براى سلوك و اعمال ارادى اساس هاى نفسانى
وجود دارد كه منشأ اعمال و سلوك ماست ، و جميع كردارهاى ما از آن اساس هاى نفسانى صادر مى شود ، مانند : غريزه و عادت .
ما متوجه اساس هاى نفسانى نمى شويم ولى آثار اساس ها را حس مى كنيم ، علم اخلاق فقط از ظواهر اعمال بحث نمى كند بلكه در اساس و منشأ عمل توجه دارد همانطورى كه علماى طبيعى به نظر ظاهر جو قانع نمى شوند مگر علل و اسباب آنرا بشناسند همين قسم علماء اخلاق استطاعت دارند در اساس سلوك توجه نموده و اساس را اگر بد است معالجه و اگر خوب است تشجيع نمايند ، مثلا دروغ را با نهى تنها معالجه نمى كنند بلكه در علل و حالات نفسانى كه انسان را وادار به دروغ گفتن نموده توجه و منشأرا معالجه مى نمايند .
سرآمد تمام حكماى الهى لقمان حكيم اين مطلب را منظور داشته ، از اين جهت در برنامه هاى حكمت توجه دقيق و عميق خود را براى تهذيب بشر ابتدا متوجه اين موضوع نموده كه بايد اساس توجه به خداوند را ابتدا در روح بشر محكم كرد كه بواسطه اين قدرت بتوان انسان را از هر آلودگى پاك و به طرف خوبى ها راهنمايى كرد ، و بعد از توجه به حق او را به سوى اخلاق خواند تا به راحتى دعوت به سوى خير را اجابت كند ، يعنى ابتدا بايد اساس فطرت را در وجود بشر بيدار كرده آن گاه براى سوق به خوبى از آن عامل مؤثر كه در ذات انسان پرتو افكن است استفاده كرد .
آن بزرگ مرد در ميان ارباب استعداد فرزندى برومند داشت كه همت خود را بيشتر مصروف تربيت او مى كرد ، نظر به همين جهت بود كه لقمان اكثر نصايح و حكمت هاى خود را اگر چه جنبه عمومى داشت به عنوان آن فرزند لايق مخصوص نمود .
مسائل مربوط به تعليم و تربيت كودك يكى از امور مهم اجتماع بشرى است ، عقلاى عالم به خوبى دريافته اند كه زيربناى زندگى در دوران كودكى پى ريزى
مى شود ، و سعادت و شقاوت ادوئار مختلف زندگى يعين دوران هاى جوانى و پيرى در گرو تربيت دوران كودكى است .
با اينكه شخصيت انسان بستگى به عوامل گوناگونى دارد كه هر كدام از آنها تأثير مهم در سرنوشت انسان دارد ، و دوران كودكى يكى از آنهاست مع الوصف اين قسمت در نظر دانشمندان اهميت بسزايى دارد .
قلب و روان كودك بسان صفحه كاغذى است كه در دست نقاش چيره دست قرار گيرد ، هر نقشى كه روى آن ترسيم شود تا آخر عمر آن صفحه باقى است يا مانند ماده خامى از عناصر طبيعت است كه مى توان آن را به هر شكل و قيافه ساخت .
روح و روان كودك در آغاز زندگى از جهات بسيارى مانند همين ماده خامى است كه براى هر گونه فعاليت ها و صورت ها و براى همه رقم تربيت ها و پرورش ها آمادگى دارد ، و اگر اولياء كودك حسن ابتكار به خرج دادند و فطرت پاك و احساسات ارزنده او را با شيوه هاى پسنديده رهبرى نمودند سرنوشت او را از اين طريق روشن كرده اند ، و اگر در اين راه سهل انگارى نمايند و با روش هاى غلط و پرورش هاى ناستوده فطرت او را آلوده سازند بايد بدانند كه مقدمات بدبختى كودك را فراهم ساخته اند .
مربيان كودك بايد متوجه باشند كه كودك يك انسان به تمام معنى واقعى است و چيزى از انسانيت كم ندارد ، چيزى كه هست در حال رشد و تكامل ، و در حال پيشرفت و پرورش است و مرى بايد از ذخاير و سرمايه هاى معنوى و فطرى او بتدريج بهره بردارى كند .
اندرزهايى كه لقمان حكيم به فرزند خود گفته و قرآن مجيد به عنوان برنامه هاى تربيتى آنها را ذكر كرده همگى بر اساس ايجاد شخصيت در فرزند استوار است ، او مانند بيشتر پدران فعلى از تربيت انسانى اولاد غفلت نورزيده
و اهميت شايانى به آن مى داده است .
اكنون بايد ديد چه مسئله اى را در آغاز زندگى مطرح مى سازد و از كجا شروع مى كند ، و چگونه اساس تربيت را پى ريزى مى نمايد .
او برنامه تربيتى خود را با فطرى ترين مسائل كه همان مسئله توحيد و يكتاپرستى و بت شكنى است آغاز مى نمايد و هيچ مسئله اى ساده تر و روشن تر و مستعدتر از مسئله توحيد نيست كه هر فردى به اتكاء سرشت مى تواند آن را بفهمد و درك آن نيازى به دلايل پيچيده عقلى ندارد .
توحيد
فرزند عزيزم ! براى خداوند شريكى قائل مشو ، زيرا مخلوقى ضعيف را با خالقى عظيم و بى نياز برابر كردن ظلمى عظيم است(1) .
اعتقاد به وجد سازنده و گرداننده دنيا شايد قديمى ترين و از اصيل ترين پذيرفته هر انسان و بديهى ترين عقيده اى باشد كه هرگز احتياج به بحث و اثبات نداشته است ، زيرا تجربى و فطرى اسنان است كه هيچ جا و هيچ وقت مصنوعى بدون صانع و عملى بدون عمل نديده است .
بيابانى وحشى و حتى كودك دنيا نديده هر وقت صدايى مى شنود يا حركتى مى بيند طبعاً و بالبداهة به طرف منبع صدا و منشأ حركت متوجه مى شود هرگاه ساده ترين كلبه گلى يا چرخ ريسندگى را نتوان قبول كرد كه بدون كارگر ساخته شده يا به گردش درآمده باشد ، كدام عقل سليم مى تواند كره زمين را با كوه و دريا و درخت و جنگل ها و تمام عالم را بى نياز از سازنده بداند و بدن خويش را با چنين اعضاء مفصل و دستگاه هاى دقيق كه با نظم عجيب كار مى كند معلول تصادف بشناسد .
ــــــــــــــــــــــــــــ(1) سوره ى لقمان : آيه ى 13 .
اساس زندگى عملى و مبانى علم و فكر بشرى روى قبول علت براى هر معلول قرار دارد هرگز به خاطر شما خطور نخواهد كرد كه به بازار نرفته و جنس نخريده و اجاق نيفروخته و غذا نپخته و وسايل سفره فراهم نياورده خوراك گرم و مطبوع فراوانى بدون مواد و مقدمات براى غذاى شما چيده شود .
همچنين سراسر علوم : فيزيك و شيمى و زمين شناسى و اقتصاد و جامعه شناسى ، و غيره و تحقيق در پديده ها ، به منظور تعيين عوامل و علل آنها و تشخيص روابط فيما بين مى باشد ، رياضيات نيز كه آن را در رأس علوم دقيق و يقينى قرار مى دهند جز آنكه فرض هايى ببافد و نتايجى از آنها دربياورد و سپس رابطه ما بين فرض ها و حكم ها يا متغيرها و تابع ها را به صورت قضايا و معادلاتى بيان نمايد كار و كلام ديگرى ندارد .
اگر دانشمندى در يك معادله رياضى علامت مثبتى را بى جهت منفى كند و رقمى را نديده بگيرد يا ادعا كند كه آب دريا و حتى مختصر آب استكان ممكن است بدون دريافت حرارت و تبادل انرژى خشك شود ، او را ديوانه يا بيهوش خواهند گفت .
هر كسى سِرّ مقدس عالم يعنى خداوند را در نهاد خود مى يابد و در باطن امر به خداوند جهان اقرار و اعتراف دارد و اگر چه صورتاً و به حسب ظاهر به آن اقرار نكند اما خالى بودن از عقيده ممكن نيست ، زيرا نمى توان احدى رايافت كه در باطن خود احساس خداپرستى نكند ، اختلاف عقايد فقط و فقط در تطبيق مفهوم است كه بعضى اين راه آسان را به غلط پيموده و جمعى خيال مى كنند كه عده اى در عالم به نام منكر اصل خداپرستى زيست مى كنند انبياء گرام حق براى به يك سو زدن اين وهم هاى غلط و پندارهاى بيجا مبعوث به رسالت شدند .
اگر كسى در صدد انكار برآيد چنانچه از او سؤال شود اين دستگاه نظام آفرينش و پيدايش ماده اصلى يعنى اتم از چيست و اين قوه هاى الكترون مثبت
و منفى كه اساس اتم را تشكيل مى دهد از كجا سرچشمه مى گيرد جوابى جز اين نخواهد داشت كه عامل از مبدئى سرچشمه دارد كه تمام شدنى نيست ، فنا و زوال در آن راه ندارد و او است خداى جهان كه تمام عالم را خلق فرموده و نظم عالم را برپا داشته است .
پس هر كسى اعتراف دارد و در باطن امر عقيده مند است به اين كه اين جهان و موجودات آن را پروردگارى است كه خلقت و اداره كردن اين صحنه پهناور به دست اوست و در اين عقيده در عالم مخالفى نيست اگر چه به صورت منكر باشد ، اما فطرت خدا پرستى مرحله اى غير قابل انكار است .
خلاصه تمام افراد بشر به اين عقيده فطرتاً پاى بندند و گاهى اين عقيده چنان در انسان قوى مى شود كه اثرات آن در اعضاء و جوارح ظاهر و آشكار گشته و در مقام عمل هم متوجه او شده و دست تضرع و زارى به طرف او دراز مى كند وبه زبان خود جارى كرده او را مى خواند و اين مطلب هم در مواقعى صورت مى گيرد كه بشر تحت فشار و شكنجه سخت روزگار واقع گشته و دستش از همه جا كوتاه و تمام وسايل ظاهرى نجات خود را قطع ببيند آن وقت است كه صداى ناله فطرت بلند شده و شراره آتش و حرارت آن به اعضاء و جوارح سرايت و از سوزش درد آن انسان مى سوزد .
اما متأسفانه براى عده اى اين توجه موقتى است زيرا وقتى انسان از آن گرفتارى نجات پيدا كرد و به زندگى دنيا سرگرم شد خدا را فراموش كرده و جاى او را مراتب ديگر مى گيرد ، در قرآن مجيد مى فرمايد :
همين كه آنها را از گرداب دريا نجاتشان داده و به خشكى رسانديم آن وقت مشرك مى شوند ، اين توجه عجيب و بديهى در آن مواقع بهترين دليل بر فطرت پاك خداشناسى است و اگر نبود پس از اين واقعيت عجيب چيست ؟
براى اينكه توجه به خداوند يكتا در بشر هميشگى باشد يعنى انسان جز ذات
او چيز ديگرى را اراده نكند و نيت خود را از تمام آلودگى ها پاك گرداند ، كسانى از طرف حق برانگيخته شده اند كه بشر را به ياد حق آورده و همان چيزى كه فطرت بشر خواهان اوست ، در مقام عمل هم انسان را متوجه او گرداند و حق را مراد و مقصود زندگى خود دانسته و تمام اعمال مختلفه و گوناگونى كه سبب بدبختى و بيچارگى بشر را فراهم ساخته دريك كانون و مركزى جمع كرده و متوجه حق گرداند و همه چيز ر ابه خاطر او بخواهد .
اى پيغمبر ! بگو كه نماز و دعا و قربانى و زندگانى و مردنم همه براى خدايى است كه پروردگار عالميان است و شريكى براى او نيست و من به اين دستور مأمور شدم و اول مسلمانم(1) .
پس دعوت برگزيدگان الهى يعنى انبياء همان دعوت فطرت بوده و اگر چنين امرى در بشر نبود كسى دعوت انبياء را قبول نمى كرد ، و اگر چنانچه فطرت دروغ بود و بى حقيقت مرحله دروغ و غير حقيقت كه اين مقدار نبايد دوام آورد مگر امروز سراسر گيتى را فساد نگرفته با اين حال اين همه معابد و مساجد و كليساها و مراكز دعوت به حق چيست ؟ دروغ كه تا اين حد استقرار و ثبات ندارد .
عده اى بى خرد در جهان كوشيدند كه نام خدا را محو و برنامه هاى انبياء را كه به وسيله او فرستاده شده بود بردارند ، اما در هر زمان و مكان دوران كوتاه عمر به آنان مهلت غلبه در اين مبارزه را نداد و اين آرزوى آنان در مغز پوشاليشان در ميان قبر تبديل به خاك شد ، يا حيوانات خاكى مغزها را خورد و كاسه سر آنان را براى چند روزى جايگاه زندگى قرار داد .
در هر دوره اى عده اى منكر از هر گوشه اى سر بدر آورده ، و داد لامذهبى داده اند ، اما اجل به آنان مهلت پيروزى و غلبه در اين مبارزه ننگين را نداد مگر نه
ــــــــــــــــــــــــــــ(1) سوره ى انعام : 162 .
اين است كه در هر ثانيه خود جهان با نظم عجيب آن دليل بر وجود خالق است براى انكار خالق بايد تمام بساط آفرينش را محو كرد و گرنه بدون اين راه انكار خالق ممكن نيست ، و اگر مرام واقعى خداپرستى در ميان جامعه عملى نشود و حق را مدار زندگى و محور حيات قرار ندهند محال است جامعه روى سعادت ببيند تا چه رسد سعادتمند شود .
از اين جهت روى اصل فطرت بشر از اول خداشناس بوده و خود را عاجز و محتاج مى ديده است .
لكن چون عده اى قبلا خبر از ارتباط كامل ما بين آثار طبيعت و پديده هاى مختلف نداشته اند و هنوز در تجربه و دانش به آنجا نرسيده بودند كه كليت قوانين و وحدت نظامات جهان را درك كنند ، به ذهنشان نمى آمده است كه همه اين عالم زير نگين صانع و صاحب واحدى باشد و آن صاحب واحد شبيه بخود او يا موجودات مأنوس نباشد براى هر قسمتى از دنياى شناخته شده و هر نوع از انواعى كه بر خورد كرده بودند سازنده اى جداگانه مى طلبيدند و به بيان ديگر براى هر معلول علت مستقل و مخصوصى تصور مى نمودنده اند ، مثلا براى دريا يك خدا ، و براى كوه يك خدا ، و همچنين خداهاى متناسب براى عقل ـ زيبايى ـ خوشگذرانى ـ بركت ـ نور ، و ظلمت قائل بوده اند .
التبه معرفى هاى غلط ممكن است كم كم كار عده اى را به جايى رسانده باشد كه از حوزه خداپرستى خارج و خود را از اين علاقه رسته اند ولى ناشى بودن معمار يا بى دقّتى او در كج چيدن بنا و ريختن سقف نه تقصير فن ساختمان است ، و نه اساس خانه سازى و خانه دارى را محكوم مى كند ، اتفاقاً دشمنان سرسخت و كارشكن انبياء از ميان كاهن ها و روحانيون ظاهرالصلاح يهود و كشيش هاى عيسوى برمى خواسته و روش غلط آنان كم كم منشأ پيدايش مادّيون و منكرين شد ، و عاقبت كار به جايى رسيد كه كه بهانه بسيار رايج
و راحتى كه از زمان هاى كهن در زبان كسانى كه مصمم يا مايل به انكار خدا و اعراض از دين بوده اند ، بسيار تكرار مى شد و مى شود و مى گويند :
اگر خدا هست چرا نمى بينيم ؟
در قرون اخير نيز كه اساس علوم بر مشاهده و تجربه استوار گرديد ماديون به اين كلام آب و تاب بيشترى دادند ، يك دانشمند جراح طعنه مى زند كه هر وقت من خدا را زير چاقوى جراحى ديدم به او ايمان مى آورم و ... .
در حالى كه خداى يگانه كه انبياء به ما معرفى كرده اند نه تنها ديده نمى شود بلكه به هيچ يك از حواس ظاهرى ما در نمى آيد نه صداى او را ما مى شنويم ، و نه مى توانيم او را لمس كنيم ، خدا همه جا هست ، از ازل بوده تا ابد خواهد بود ، ابتدا و انتهايى ندارد كسى او را نساخته و نزاييده است بينا و توانا عالم و قادر است ، پيروان فلسفه مادى هستند كه وجود حقايق نامحسوس كه از جمله آنها خدا و فرشتگان و قيامت و برزخ است انكار مى كنند .
خلاصه فلسفه آنان اين است كه :
موجودات عبارتند از :محسوسات و آنجه با حواس بشر درك نمى شود موجود نيست ، خالى مى كنند ، ميزان شناخت حقايق ترازوى سنجش عوالم فقط و فقط بشر است و هر چه با عقل او وفق داد درست ، و گرنه از حوزه موجود بودن خارج است ، اگر چه موجود باشد .
زهى پندار غلط ، و زهى عجب و خودبينى و غرور .
مسلم است كه انكار غيب يك ادعاى بدون دليل است ، ماديون با سرسختى و لجاج عجيبى عالم غيب و موجودات غير محسوس و غير مادى را انكار مى كنند ، ولى جالب اين است كهخ خود آنان در مبحث انتقال نور از كرات تابناك فلكى به زمين اين عقيده قطعى خود را نقض كرده و به وجود اتر كه يك موجود غير عادى و غير محسوس است اعتراف كرده اند .
اين حقيقت مسلم است كه اجرام تباناك و ستاره هاى درخشان پيوسته كاروانى عظيم از نور و حرارت را از اوج فلك به زمين و ساير اطراف فضا مى فرستند و چون رسيدن امواج نور از آن كرات به زمين و اطراف محمل و مركبى لازم دارد و بدون وجود اين واسطه ممكن نيست ، و از طرفى ثابت شده كه واسطه رسيدن نور به زمين نمى تواند يك موجود مادى باشد ، از اين جهت علماء طبيعى ناچار اعتراف مى كنند كه وسيله رسيدن نور به زمين موجودى غير مرئى و غير مادى به نام اتر است ولى ماديون از ترس آن كه مبادا به موجودات روحى و غيبى ، معتقد شوند اتر را غير مادى ناميدند نه موجود روحى و غيبى ، در صورتى كه تغيير لفظ مسلماً اثرى در معناى متصوّر ندارد ، ماديون خواه ناخواه با اثبات اين مطلب و اعتراف به وجود اثر مبناى عقيده خود را كه بر اساس انكار موجودات غير محسوس و غير مادى بود در هم شكسته اند و محتاج به توضيح نيست كه اين اعتراف آنان را دچار يك تناقض صريح ساخته است .
دانشمندان مادى مى گويند اتر موجوديست كه سراسر عالم وجود را فرا گرفته و در عرصه زمين و صحنه آسمان هيچ نقطه اى وجود ندارد كه از اين موجود و آثار قدرت خالى باشد .
قدر مسلم اين است كه خواصى كه ايشان براى اتر قائلند ندارد زيرا ماديون مى گويند اتر وجود مطلقى است كه نه آغاز دارد نه انجام ازلى و ابدى و مصدر و منشأ همه كائنات است و همگى قوا و موجودات عالم از آن صادر شده و مى شوند و به سوى آن باز مى گردند و كليه تجليات حيرت انگيز خلقت مربوط به اتر است .
اينها اعترافات مادين است ولى آنان فراموش كرده اند كه حمله هاى آنان به جبهه خداپرستان بر اين بود كه اين جمعيت معتقد به امورى شده اند كه از حد تجربه و حس بيرون است .
اكنون از ايشان مى پرسيم آيا چنين موجودى را كه اتر نام نهاده اند و اين همه صفات براى آن قائلند با حواس خود درك كرده ايد ايا براى اثبات آن دليلى داريد در صورتى كه به تصديق خودتان چنين موجودى را هرگز نديده ايد و درك نكرده ايد چگونه وجود و صفات آن را ثابت مى كنيد اينجاست كه آنان عاجز شده و در جواب الهيون ساكت و خاموشند .
ماديون زير تازيانه اين سؤلات چاره اى جز شرمندگى و سرافكندگى و سكوت ندارند ، اينجا فرصت سكوت را مغتنم شمرده از ايشان مى پرسيم در صورتى كه خود شما ايمان به غيب يعنى اتر داريد كدام انسا به شما چنين حقى داده كه مؤمنين به غيب و خداوند را نكوهش كنيد ؟
حال بايد ديد آيا نامحسوس بودن و نامأنوس بودن صفات خداوند دليل بر عدم اوست ، آيا در دنيا مخصوصاً با منطق علوم امرزى چيزهايى كه ما قبول داريم و اعتقاد مى كنيم ديده و حس كرده مى شوند و مشخصات آنها مثل خود ما يا مشهودات خارجى ماست ؟
معروف است شخصى دهرى نزد خليفه آمدو مدعى شد : اگر راست مى گويى خدايى هست آن را به من نشان ده ، به اشاره خليفه سنگى محكم بر سر او زدند ، مرد سخت برآشفت ، خليفه علت پرسيد ، جواب داد :
نمى بينى دارم از درد مى ميرم ، خليفه گفت : من درد تو را قبول ندارم اگر راست مى گويى درد را به نشان ده .
امروز ديگر احتياج به چنين صحنه سازى ها نداريم استدلال بر توحيد محتاج به عرض طول علم كلام ديروز نيست ، اگر بگذارند نسل جديد با فطرت اوليه تربيت شود ، و اگر اماكن و مراكز فساد و فحشاء به جوانان امروز و فرزندان سرگردان صحنه گيتى اجازه و فرصت دهد به آسانترين راه مى توان آنان را به سوى حق دعوت كرد و خداوند را با پيمودن كوتاه ترين راه به آنان معرفى نمود ،
و تمام حركات آنان را در پرتو نور حق گرفت ، اما افسوس كه اين مطلب با وضع جهان امروز خيالى بيش نيست ، تربيت كنندگان واقعى به گوشه انزوا آرميده و خود را از هر گونه مسؤوليتى بركنار دانسته رشته اجتماع از نظر تربيت گسسته و احساس مسؤولت ها در دفتر فراموشى سپرده شده است .
خلاصه : امروز معلومات مسلم و كلاسيك ما پر از قضايا و حقايقى است كه تماماً نامحسوس و نامأنوس اند معذالك درباره آنها هيچ ماترياليستى شك و ايراد ندارد ، مثلا قوه عمومى جاذبه كه بعد از نيوتن به صورت ظاهر اما بعد از قرآن به صورت واقع جزو پايه هاى اصلى علم و صنعت جديد و حتى زندگى عادى قرار گرفته است نه ديده مى شود و نه صدايى دارد ، و نه به هيچ يك از حواس ما در مى آيد ، نيوتن هم آنرا نديد فقط از افتادن سيبى از درخت بر وجودش حكم كرد ، بعد از نيوتن علماى علم هيئت و فيزيك با فرض وجود جاذبه و قبول فرمودل مربوط به حركات و سيارات و غيره را حساب مى كنند و چون حساب ها درست درمى آيد حكم بر صحت آن مى نمايند .
خلاصه : آنكه از مشاهده آثار و مطالعه كيفيات است كه حكم به وجود منشأ و مبدأ مى شود و از اين قبيل شاهد مثالها فراوان است مى توانيم قوه الكتريسته را كه مانند رگ و ريشه در پيكره علم و تمدن جريان دارد در نظر بگيريم نه كلفت خانه اطو را به برق مى زند و نه فيزيسين تحقيق كننده در آزمايشگاه خود الكتريسته را ديده هرگز نديده اند و كلامش را نشنيده و وزن و زبرى و نرمى از او احساس و لمس نكرده اند هرگز كسى نمى تواند وجود و عبور برق را در يك سيم مستقيماً تشخيق دهد مگر آنكه كليد چراغ را بزند و يا ولت متر را و اسباب آزمايش ديگرى ر ابكار اندازد و از روشن شدن چراغ و تكان خوردن عقربه يعنى حكم به آثار ناشيه بگويد جريان برق وجود دارد .
برنامه هاى اتم و انرژى هاى ديگر نيز مانند الكتريسيته و جاذبه است
و نتيجتاًعجيب است و بالاتر از آن كه وقتى كليه محسوسات و تجربيات و استنباط هاى ما ناگزير به آنجا منتهى مى شود كه معلول ها را علتى و هر اثرى را مؤثرى و اين دستگاه را گرداننده و سازنده اى هست بعضى كوته فكران پشت پا به تمام آنچه در زندگى روزمره و در تشخيص ها و قضاوت هاى اوليه و در كاوش ها و حكم هاى علمى و نظرى متداول و معقول مى باشد مى زنند و مى گويند خدايى نيست اگر قدرى اصرار بورزيم ، اين ديوانگان اصلا منكر وجود خودشان هم مى شوند در صورتى كه اگر قدرى تحقيق كنيم نديده هاى ما در زندگى از ديده هاى ما بيشتر است آيا به صرف نديدن مى توان هر چيزى را انكار كرد ؟
براى مردم عاقل جهت اثبات خداشناسى و معرفت به پروردگار قرآن و كلمات انبياء و پيشوايان دين مبين اسلام كافى است و با بودن اين معارف و حقايق ما احتياجى به استدلالات خارج از منطق وحى نداريم اما براى غرب زدگان ديوانه كه به داعى تقليد بسيارى از بديهيات را منكر شده اند ناچاريم نام چندين نفر از عقلاى اروپا و دانشمندان معتقد به حق و پروردگار را با مطالبى مختصر از هر يك از آنان در مسئله خداپرستى نقل كنيم كه استدلال ما براى دو طرف كامل و جامع باشد هم براى دسته اى كه در معارف خود را گداى مغربيان نمى بينند و براى هم دسته غرب زده كه مانند ديوانگان هوش و حواس خود را به آن سرزمين باخته اند .
1 ـ پرفسور ادوين كونكلين ، تعبير لطيف و استادانه اى در باب خداشناسى از راه انديشه در جهان آفرينش دارد كه شايسته است آن را با دقت مطالعه كرد ، او مى گويد :
احتمال پيدايش جهان خلقت و اين همه موجودات بديع و گوناگون بر اثر تصادف و اتفاق به همان اندازه است كه مثلا در نتيجه وقوع حادثه انفجارى در
يك مطبعه يك كتاب دايرة المعارف قطور و دقيق و محققانه اى به وجود آيد .
2 ـ آلبرت ماك كومب ، جانورشناس آمريكا مى گويد :
هر كشف تازه اى كه در دنياى علم به وقوع مى پيوندد صدها درجه بر استوراى ايمانم مى افزايد ايمان و اعتراف بشر به خداوند با معرفت به اين كشفيات و علوم نه تنها چنانكه كوته نظران مى پندارند كاسته نمى شود بلكه با شناختن اين موجودات تازه و اسرار جديد و تماشاى اين خلقت منظم و قوانين شگفت آور آن صدها هزار درجه افزون تر سر تعظيم و تقديس در برابر قدرت و عظمت آفريدگار فرود مى آوريم و به عظمت و جلال و قيموميّت خداوندى وى واقف تر مى شويم .
3 ـ آدموند كارل ، شيمى دان آمريكايى مى گويد :
براى كسى كه شگفتى ها و رموز و نظم و ترتيب شيمى آلى را مخصوصاً پيش اجسام زنده ديده است تصور به وجود آمدن جهان بر اثر تصادف محال است هر قدر ما ساختمان ذره را بيشتر زير نظر قرار مى دهيم به همان اندازه روشن تر درمى يابيم كه يك نيروى جهانى و عقل كل نقشه هاى عالم را طرح و با اراده و مشيت قاهر و توناى خويش آن را خلق كرده است .
4 ـ دونالد رابرت كار ، متخصص ژئوشيمى مى گويد :
نظم به ترتيب عالم كه مورد نياز دانشمندان است نه تنها از نظر اصل خلقت وجود خداوندى را ايجاب مى كند بلكه براى ادامه نظم و ترتيب عالم وجود يك حكمت عاليه را محقق مى سازد اگر جهان نظم و ترتيبى نداشت معجزات پيامبران كه دليل بعثت آنان از طرف خداوند است خارق العاده شمرده نمى شد ، در جهانى كه با نظم و ترتيب به سير خود ادامه مى دهد وقوع قيامت امر حتمى است .
آرى ، دنيا در دست قدرت حكيمى متعال و توانا و به مشيت او بسته است و به
همين جهت است كه دعا و عبادت ما مى تواند مفهومى بسيار اساسى داشته باشد همه گونه قدرت خلق و ابداع و نظام دادن به دست اوست ، بدون آن كه براى استجابت دعاى ما نظم جهان را بر هم زند با قدرت لايتناهى و رحمت بى اعتناى خود به حوائج ما عنايت مى كند .
5 ـ مريت استانلى ، مى نويسد :
ممكن نيست ، اين همه اعمال معقول و منظم و سازمان هاى حياتى شگفت انگيز و بهت آور موجودات و مثلا گردش الكترون ها را در مدارات خاص و كيفيت شگفت انگيز توليد مثل را در زيست شناسى و عمل حياتى نور را در ذخيره كردن انرژى خورشيد در گياهان براى ادامه حيات موجودات زنده به سطح زمين و نظاير آنها را بر اثر تصادف ابتدايى حمل كنيم و بگوييم بدون وجود عامل ذى شعورى صورت گرفته است چگونه ممكن است اين وحدت و كليت و تماميت و هدفدارى و هم آهنگى سلسله هاى بيكران موجودات را نسبت به يكديگر به شعور كاملى منتسب ندانست .
6 ـ مرلين گرانت اسميت مى نويسد :
البته كشف قوانين نتيجه زحمات محققان است ، ولى بايد ديد وضع اين قوانين از كجاست ، بديهى است كه اين قوانين تازگى ندارد ، و از بدو وجود عالم بوده اند منتهى بشر تازه به وجود آنها پى مى برد ، پس صحيح آن است كه به جاى آنكه گفته شود قانون جاذبه نيوتن گفته شود قانون جاذبه خدا . آيا ما مى توانيم قبول كنيم اين قوانين توسط ماده وضع شده اند ؟
اين تفنّن بزرگ خداست و خدا چنانچه بعضى كوتاه نظران مى پندارند زاييده تخيل و وهم نيست ، بلكه اصل الاصول و حقيقت مطلقى است كه تمام عالم وجود به وجود او دم بدم شهادت مى دهند و در طى اعصار و قرون انبياء و كتب ازجانب او براى هدايت بشر به سوى او و معارف عاليه او مبعوث و نازل
شده اند .
7 ـ ادوارد لوتركيل جانورشناس مى نويسد :
تحولاتى كه در حيوانات و نباتات مشاهده مى شوند نتيجه تصادف ، و پيش آمدهاى غير مترقبه نيستند ، مثلا اگر تحولاتى را كه براى كوچك نمودن اعضاء انجام مى گيرند در نظر بگيريم اگر تحول تصادفى بود ، لازم مى آمد كه روى عضو عمل بكند در صورتى كه ما مى بينيم روى خاصيت ها نيز تحول ايجاد مى شود و انواع را به تكامل سوق مى دهد بايد قبول كرد كه در پشت اين تحولات و تغييرات قوه عاقله اى وجود دارد كه آنها را ايجاد و قوانين آنها را برقرار نموده است ، طرح اين تحولات در نتيجه مشيت مريد مدبر و طراح حكيمى است .
8 ـ ويليام هرشل فلكى مى نويسد :
هر قدر دامنه علم وسيع تر مى شود استدلالات دندان شكن و قويترى براى وجود خداوند ازلى و ابدى به دست مى آيد .
9 ـ رئينگ آلمانى كه مخالف خداپرستى بود عاقبت كتابى تأليف كرد كه دنيا مخلوق است و با اين يقين و خضوع اعتراف كرد كه جهان را آفريدگار است .
10 ـ رومين انگليسى كه مخالف حق بود عاقبت گفت تمامى مبانى علمى و فلسفى من در باب پديدار شدن جهان از ماده لاشعور باطل و وجود جهان نيز بدون صانع متعال و حكيم مقتدر كه احساس درونم به تحقيق او گواه و حكمت هاى آفرينش او را تصديق مى كند آن مبانى من محال است و آفريدگار جهان حق است .
11 ـ ميكائيل فاراى كه جهان را اتفاقى مى دانست در يكى از روزها كه در بستر بيمارى افتاده بود در پاسخ يكى از دوستانش كه به او گفت به چه مى انديشى ؟ چنين گفت :
خدا را شكر كه به هيچ نظريه اى فكر نمى كنم ، من به پيشگاه خداوند پيشانى
مسكنت مى سايم و زانوى اعتراف به زمين مى زنم تنها به او كه فطرت من و احساس و شعور باطنم و همه نظامات علوم وجود او را شهادت مى دهند مى انديشم ، من خداى خودرا مى شناسم و اطمينان دادرم كه تقصيرات ـ ولاطائلات مرا به انكسار و عجز و توبه ام خواهد بخشيد .
اينها نمونه كمى از بسيارى از اعترافات عقلاى جهان و دانشمندان بررگ عالم نسبت به وجود حق است ، و با اين برنامه رنجيدن از عده اى بى خرد كوته فكر به نام مادّيگر و منكرين حق كارى است بيهوده و عملى است بى قدر و ارج ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ(1)
، شب پره قدر آفتاب نكاهد .
عملا هم در طول تاريخ ثابت شده كه خداپرستان در برابر منكرين پيروز بودند حتى در مبارزات جنگى اگر خداپرست غالب مى شد پيروز و اگر هم به صورت ظاهر مغلوب مى شد باز هم پيروز بود اين داستان باعظمت كه در بشر اوليه به صورت نزاع در خلوص عمل بين هابيل و قابيل به وقوع پيوست ، اين صداى با فرّو جاه خداپرستى نوح و ذلّت امّت منكرش ، آن تاريخ جاويد و زنده ابراهيم و نمروديان ، و آن داستان حيرت انگيز موسى و فرعونيان ، و جريان بهت آور عيسى و فريسيان و آن برنامه منظم و دقيق نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و مشركين قريش ، اين حادثه زندگى امام على(عليه السلام) و مردم لاابالى زمان معاويه ، آن برنامه جاويد و اثر حماسه اى با عظمت كربلا و يزيديان هيچ گونه راه انكارى براى توحيد بر احدى باز نمى گذارد و خلاصه بشر در هر زمان و مكان فطرتاً به وجود حق معترف است اگر چه به صورت ظاهر منكر باشد .
در كشور پهناور آمريكا پرچمدار جاهليت نوين كه انبوه ترين قواى خود را براى مبارزه با اسلام و توحيد در قاره آفريقا و آسيا تجهيز نموده است و خطرناك ترين سلاح ها را براى اين مبارزه آماده كرده و نيروهاى مشترك
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سوره ى مائده : آيه ى 99 .
صليبى و صهيونى را براى افناء اسلام خداپرستى متحد ساخته .
آرى ، در همين آمريكا و از ميان مردم خود اين قاره كه اطراف آنان را شرك و انكار به حق فرا گرفته ، نهضت اسلامى جوان و نيرومندى بر اساس خداپرستى برخاسته است كه مردم را به اقامه حكومت اسلامى در همين سرزمين دعوت مى كند ، و شك نيست كه براى خدا اين بد انديشان و دشمنان دين و خدا ريشخندى و استهزايى از طرف خدا بزرگتر و مؤثرتر از اين متصور نيست زيرا پيروان صليبى و صهيونى در مبارزه با اسلام در داخل عالم اسلامى و فرو نشاندن هر نهضت و خاموش ساختن هر دعوتى به دين خدا كوشش بسزا بكار بردند ، و پنداشتند با كوبيدن اين دين در مركز اسلامى و وطن اصلى آن از چنين دشمن سهمگين و خطرناك كه از بيدارى آن در آينده اى نزديك يا دور نگران بودند نجات يافته اند و بر لب از اين جهت در حالى كه دين خدا را به باد استهزاء گرفته و تبسم شادى و رضا بر لب داشتند بر كرسى هاى امن و استقرار تكيه زده اند ولى در همين گيرودار بود كه واقعه هولناك و حادثه اى وحشت انگيز در قلب كشور و درون خاه خودشان رخ داد و ايشان را به مصيبتى چنان عظمين و روزافزون گرفتار ساخت كه راه بيرون شدن از آن را نمى دانند .
اين حادثه سهمگين كه در نظر مردم آن سرزمين بزرگ ترين مصيبت تلقى مى شود همان اسلام است كه در رأس تعليمات آن خداپرستى است كه اروپا و آمريكا در برابر نفوذ آن سراسيه و سرگردان شده اند ، و با تمام بلاها كه بر سر مسلمانان آن مرز و بوم مى آورند و با قتل و شكنجه ، و زندان و تبعيدى كه درباره ايشان روا مى دارند و با تعليمات سويى كه براى ايجاد تنفر و انزجار از عقيده ايشان برمى انگيزند اين مصيبت عظيم روز بروز بر گسترش خود مى افزايد و قسمت بيشترى از اين سرزمين را زيز دامن خود مى كشد .
اين نمونه اى از مكر خداست كه به اين وسيله نيرنگ و مكرپردازان و تهى
مغزان صهيونيسم و صليبى را تهديد مى كند (وَ مَكَروُا وَ مَكَرَاللّه وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ)(1)
بحث توحيد بحثى است مفصل و دامنه دار كه تا همين مقدار براى آشنايى به آن اكتفا كرده و در خاتمه اين بحث به ترجمه خطبه توحيدى اميرالمؤمنين(عليه السلام)
از نهج البلاغه فاضل مى پردازيم .
آن كس را كه مى ستايم كه ستايش گويندگان تا آخرين حد مبالغه وصف كمالش را كفايت نكند و روزى خوران از شمردن نعمت بى پايانش عاجز باشند و هر چه بكوشند يك از هزاران را سپاس نتوانند .
و چه پايگاه بلندى كه افكار دورانديش در پيرامون آن نگردد ، چه اقيانوس ژرفى كه غواص خرد بازيچه كوچكترين موجش گردد همى شنا كنند و در جزر و مد آن درياى بيكران بى اختيار بدين سوى و آن سوى رود ولى سرانجام همچون دسته اى خاشاك تسليم تلاطم امواج شود ، دستى تهى به ساحل آورد و اندامى سخت خسته و فرسوده به كنار بكشد .
صفت كمالش را حدى نيست كه بتوان به ميزان آن پى برد و نامهاى دلاويزش آن چنان بزرگ و پاك باشد كه از سطح عالى لغات فراتر نگاشته شده است ، پررويى كه تاب مستورى ندارد ناگزيز خود را بيارايد و چهره زيبايش را به صاحبدلان و احساسات آشفته عرضه كند تا دلها ببرد و خاطر خاطره ها شيدا سازد .
جمال ابديت در پس پرده غيبت پنهانى مصلحت ندانست و ناگزير پرده از رخسار دلارا بردشت و بر صحراى خاموش عدم كهخ كشور خراب آباد ماهيات بود فروغ وجود بدرخشيد و آن اشباح افسرده را كه همچون خيال سبك و همچون سايه بيرنگ بودند صفاى هستى و استقامت حيات بخشيد ، چرخ آفرينش به حركت افتاد و نسيم عشق وزيدن گرفت . گهواره لرزان زمين با
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سوره آل عمران : آيه ى 54 .
كوههاى گران سنگ كه چون ميخ بر او كوفته شدند استوار گرديد و صلاى دلكش زندگى و غوغاى آشنايى در فضاى خاموش دنيا منعكس شد ارواح آشفته به اهتزاز در آمدند و افسردگان بى حس و حال به تكاپو و حركت گرم شدند ، بارى جهان پديد آمد و زندگى سر و صورت گرفت .
آغاز دين معرفت كردگار است و كمال معرفت ايمان به ذات پروردگار ، ايمان را به توحيد خداوند يعنى : شهادت بر يگانگى او تكميل كنند و توحيد را با صميميت و اخلاص تمام نمايند .
صاحبدلان چون صميمانه بر وحدت خداى اعتراف كردند آن چنانش بى آلايش و پاك بينند كه از هر نام و صفت ذات مقدسش را منزه و پاك دانند .
حاشا كه او به صفتى موصوف باشد ، زيرا كه به هنگام توصيف چنان نمايد كه نام از صفت جدا و بيگانه است ، پس آنكه ايزد متعال را وصف كند چنان است كه براى بى همتا همتايى آورده و چنين كس از سرمنزل حقيقت سخت به دور و گمراه باشد ، وجودى است كه با عدم سابقه ندارد و هستى او را آغازى نيست .
با همه چيزست و دور از همه چيز آن چنان كه جرم خورشيد با پرتو نافذ خود كائنات را نوازش مى كند ولى خويش فرسنگ ها از آن به دور باشد چرخ فلك مى گردد ولى گرداننده آن از آلات و اسباب تهيدست بى نياز است .
كارخانه حيات گرم است اما جز از اراده و نيروى ابديت نور نمى گيرد تنهاست ولاى از تنهايى وحشتناك و ترسان نيست ، بى كس است ، زيرا كسى نيست كه تواند همسايه و همخانه او گردد .
گيتى را از طبايع متضاد آفريد و آن چنان بين اضداد آشنايى و صفا برقرار كرد كه آب را در آغوش خاك انداخت و آتش را بر دوش باد سوار كرد ، غرايز سركش و ماجراجويى كه در نهاد بشر به هم مأنوس و رفيقند اسرار ناگفتنى خلقت را با صريحترين بيان مى گويند و عظمت پروردگار را به فرياد گوشزد
مى كنند .
بنابراين سر سلسله كليه تحولات توحيد است اين است كه در ابتدا لقمان بزرگوار فرزند خود را نسبت به اين اصل مهم آشنا ساخته و او را به دين راه استوار و اصل بزرگ و مرحله اى كه ريشه آن به نام فطرت در قلب هر انسانى موجود است دعوت كرده و نقص در اين اصل را براى انسان و هر فردى بزرگترين ظلم شمرده است .
معاد
فرزندم ! هر عمل از نيك و بد كه از آدمى سر زند هر چند از كوچكى برابر با خردل يا ارزنى باشد و در پوشيده ترين و محكم ترين جاى مانند دل سنگ يا در مرتفع ترين كمال مانند آسمان ها يا در پست ترين نقطه مانند اعماق زمين باشدخداى توانا در روز رستاخيز آن را به كنار ميزان عدالت حاضر خواهد كرد و در حساب اعمال منظور خواهد ساخت و به آيين حق و عدل پاداش و كيفر خواهد داد ، زيرا ههگى اشياء و اعمال از خرد و كلان زير پرتو نيرومند علم خدا در يك سطح هويدا و نمايانند .(1)
در قديم و در نظر معتقدين به خداوند فرضيه آخرت يك امر طبيعى و بديهى بوده و آن را لازمه عدالت الهى مى دانسته اند ولى منكرين اديان و كسانى كه نمى خواهند زير بار مسئوليت دينى و حكومت بر تمايلات نفس بروند و ضمناً ادعاى پيروى از مكاتب تجربى مى نمايند مى گويند آن دنيا را چه كسى ديده است يا هنوز كسى خبر از آنجا براى ما نياورده است تا باور كنيم .
علاوه بر اين كه فرق عاقل با مردم غافل و تنبل در اين است كه اولى پيش از رسيدن حادثه احتياطاً هم كه شده در فكر چاره مى افتد و منتظر رسيدن خبر
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سوره ى لقمان : آيه ى 16 .
مصيبت و از دست رفتن فرصت نمى شود ، آيا نرسيدن خبر از چيزى دليل بر نبود آنست ؟ كه منكرين قيامت بدون مطالعه و دقت به صرف سخن منكرند با اينكه خبرهايى كه درباره روز بازپسين رسيده از حد برون است .
اگر ما از واقعه اى خبردار نشده باشيم هيچگاه حكم بر عدم وقوع يا بر دروغ مطلق آن خبر نمى توانيم بكنيم و تا دليل در محال بودن چيزى و شاهد بر نفى نداشته باشيم حق نداريم انكار كنيم ، مثلا چون ثابت شده است كه آب در حرارت صفر درجه و در فشار يك جو يخ مى بندد اگر كسى گفت در فلان محل در ديگ آبجوش قطعات يخ شناور بود آيا گفته او را تكذيب خواهيم كرد ؟
اما قيامت چون خبر از يك حادثه و پديده اى است كه هنوز حادصل نشده و علم و اطلاع بشر هميشه بعد از حصول و حدوث اشياء است پس نبايد انتظار شهود و توقع اثبات قيامت را از كسى داشت ، توضيح مطلب آنكه معلومات بشرى هيچ يك در حقيقت اكتشاف و ابتكار و مخلوق ذهن او نيست بلكه بعد از آن كهخ انسان مرغى را در خارج ديد و صدايش را شنيد تصوير او را مى كشد يا صحبت از حالات آن مى كند بنابراين قيامت چون يك دوران و پديد تركيبى است كه به قول انبياء بعداً برپا مى شود پيش بينى و علم كامل آن براى بشر غير ممكن است .
بشر با بينش و دانش خود نمى توانسته است پس پى به پيدايش كيفيت دورانى كه معلوم نيست كى و چگونه خواهد بود ببرد .
حواس انسان هميشه متوجه و متمركز در گرفتارى ها و احتياجات روزمره و محدود به زمان و مكان كوچك شخصى بوده و حتى آينده نزديك عمر خود و افرادش را كمتر مى تواند در نظر بگيرد يا نمى تواند .
قيامت و آخرت راست است و واقع خواهد شد به دليل آنكه انبياء خبر داده اند و مى دانيم كه پيغمبران نه مردمان حقه باز و سودجوى فريبكار بودند ،
و نه ساده لوح نفهم خيالباف كه از روى غرض يا جهل حرفى زده باشند ، بلكه از لحاظ عقل و فهم و هوش و سلامت و شعور و رشد و شهامت سرآمد تمام افراد بشرند و بى مدرك و بى جهت خبرى نمى دهند و به وحى و علم و اطلاع خدا صحبت مى كنند آنها صالح و راستگو بوده اند و از جايى خبر مى آوردند كه احتمال اشتباه و خطا در آن داده نمى شد .
عقيده به قيامت و دنياى ديگر از عقايد قديمى و ريشه در تاريخى بسيار كهن دارد يعنى همزمان با پيدايش انسان عقيده به قيامت در سرشت او عجين و با فطرت او همراه بوده زيرا هر چه به تاريخ قبل برگرديم نشانه هايى به تناسب زمان و مكان از زندگى گذشتگان نسبت به عقيده به روز جزا مى بينيم .
ملل و اقوام جهان از قديمى ترين دوران و تاريك ترين اعصار زندگى در هر گوشه و كنار جهان كه مى زيسته اند به قيامت معتقد بودند و از همين جا معلوم مى شود كه اين عقيده با غرايز انسان پيوند دارد .
اعتقاد به معاد از چند جهت با غريزه و وجدان انسان ارتباط و اتصال دارد يكى از اين جهت كه انسان وقتى به حد رشد رسيد و در اجتماع وارد شد مى بيند كه قهرمانان خير و شر با يكديگر در مبارزه اند ، و در جنگ فضيلت با رذيلت ادامه دارد و غالباً شر و فساد بر خير غلبه دارد و براى وجدن بيدار هر انسان عاقل قابل قبول نيست كه قهرمان خير مغلوب شر بماند اعتقاد به وجود خداى دانا و عادلى كه آثار عدلش همه جا آشكار است ايجاب مى كند كه خير و شر پاداش و كيفرى داشته باشند كه چون اين جهان و عمر كوتاه و محدود انسان گنجايش آن را ندارد ناچار بايد در جهان ديگر انجام گيرد و رسيدگى شود ، البته خير و شر قائم به عمل است و عمل قائم به وجود انسان ، از اين رو قيامت روزى است كه ذات اقدس حق مردگان را مبعوث و به حساب اعمال آنان رسيدگى نموده و به جزاى خود بهشت يا جهنم مى رساند ، قرآن مى فرمايد اين يك وعده حتمى
است و بدون تخلّف كه خداى توانا آنرا انجام خواهد داد و تنها خدا مى داند كه اين روز كى بر پا مى شود .
گروهى واقعاً تعجب مى كنند كه چگونه ممكن است استخوان هاى پوسيده و خاك هاى پراكنده پس از گذشتن روزگارهابار ديگر زنده شود و در محكمه حساب حاضر گردد .
اينان فكر نمى كنند خدايى كه آسمان ها و زمين ها را آفريده انسان را در دنيا از خاك سپس از نطفه خلق كرده ، بر زمين سرد و مرده نسيم حيات بخش مىوزانداز ابرهاى آسمان باران بر اين خاك تيره مى پاشد و او را به جنب و جوش درمى آورد و از اين خاك تيره انواع گل و ريحان و ميوه مى روياند وى تواناست كه مرده ها را بار ديگر زنده كند و تمام اعضاء و جوارح و حتى انگشتانش را آن طورى كه بود منظم نمايد چه گمان باطلى است كه جمعى فكر مى كنند زندگى منحصر به همين دنياست و اين روزگار است كه كار حيات و مرگ به دست اوست .
مگر ذات اقدس حق انسان را عبث آفريد كه چندى در اين دنيا هر چه خواست انجام دهد و سپس از بين رفته طومار زندگى او براى ابد هنگام مرگ برچيده شود و كسى به نتيجه خوبى ها و خدمات يا جرائم و ستم ها ى خود نرسد .
مگر خداوند از آفرينش اوّلى انسان خسته شده كه نتواند بار ديگر وى را زنده كند آنان كه منكرند و از قدرت خداوند غافلند يا مى خواهند با انكار رستاخيز به زشتكارى بپردازند و خود را از مجازات ايمن دانند اينان تنها آنروز باور مى كنند كه خود را در پاى ميزان عدل حق حاضر ببينند ،در آن هنگام است كه مى گويند خدايا ديديم و شنيديم و باور كرديم اكنون ما را باز گردان تا كردار نيك انجام دهيم و دعوت تو را اجابت كرده وانبياء را پيروى كنيم ما پشيمان
و شرمساريم . جواب مى شنوند خاموش باشيد ديگر بازگشتى در كار نيست در دنيا به شما گفتند ولى فراموش كرديد ، گروهى از بندگان من مى گفتند خدايا ما به تو ايمان آورديم ما را بيامرز و به ما رحم كن شما مى خنديديد و استهزاء مى كرديد اكنون به جبران آن بى اعتنايى گرفتار عذاب جاويدان باشيد تمام اين مطالب متن آيات قرآن مجيد است كه ارتباط عقيده به قيامت را به خوبى با وجدان و عقل سالم اثبات مى كند .
پيوند دومى كه عقيده به رستاخيز را به رشته هاى دل و جان بشر اتصال مى دهد آمال و انديشه هاى بى پايان اوست كه به قول سقراط اين بذرهاى بى شمار براى روييدن خود مزرعه اى غير متناهى لازم دارند و باغبان خلقت كه براى بذر گل ها و گياهان طبيعى زمين وسايل روييدن را از هر جهت فراهم ساخته به حكم فطرت و احساس قلب انسان كه نماينده خداست براى روييدن بذرهاى بى پايان آن نيز سرزمينى فراهم خواهد ساخت و چون مزرعه زندگانى اين جهان گنجايش آن را ندارد ناچار آن زمين در جهان بى پايان ديگر خواهد بود و ناچار اين بذرهاى مانده و خشك شده در دل و روح انسان روزى به دميدن هواى قيامت در سرزمين پهناور و بى پايان او به حركت آمده و انسان تمام برنامه ها و مزد اعمال و رفتارهاى خود را از نظر نتيجه خواهد ديد .
خداوند مى فرمايد :زمين را خشك و خالى و بى جان مى بينى وقتى آب باران بر او فرو فرستاديم همين زمين پاييزى به جنب و جوش درمى آيد و انواع واقسام گل ها و گياهان را زنده و سرسبز مى سازد .
آرى ، همان آفريدگار بزرگ و زنده كننده مردگان بر همه چيز قادر و تواناست زمين مرده پاييزى را به صورت بهار زنده مى كند ، قيامت و رستاخيز موعود نيز همچون فصل بهار فرا خواهد رسيد و پروردگار متعال كسانى را كه در قبرها آرميده اند زنده خواهد ساخت ، قرآن در بسيارى از آيات تجديد حيات جسمانى
را با تمام مراحل آن به احياى زمين تشبيه نموده است و در عين حال اين خود بهترين دليل نيز بر اثبات معاد جسمانى است .
اگر در فصل زمستان به باغ و بوستان قدم بگذاريم مى بينيم كه زمين ها مانند قبرستان به خشكى و خاموشى گراييده و اثرى از گل هاى رنگارنگ و از نغمه هاى بلبل ديده و شنيده نمى شود ، چنين خيال مى كنيم كه اين درختان بى برگ مرده و زمين اثر حياتى خود را از دست داده است .
ولى پس از چندى كه از فصل زمستان گذشت و بهار جاى او را گرفت و محيط براى زنده شدن نبات آماده شده مى نگريم كه چگونه زمين به جنب و جوش درآيد و درختان و گياهان زنده و سرسبز شده غرق در شكوفه مى شوند ، درمى يابيم كه نباتات گرچه در زمستان تغيير شكل مى دهند ولى هرگز معدوم نمى شوند ، بلكه در عين خشكى و خاموشى درون آنها ريشه ها و دانه هاى فراوانى كهخ يادگار دوران زندگى تابستانى است وجود دارد كه به خاطر نامساعد بودن شرايط زندگى به طور موقت از فعاليت باز مانده اند و همين كه بهار مى آيد و محيط براى حيات آماده مى گردد همان درختان بى جان مى گيرند و رو به تكامل مى گذارند .
آرى ، زنده شدن مردگان نيز به فراهم شدن محيط نيازمند است ، و هنگامى كه قيامت يعنى بهار زندگى دوم انسان فرا رسيد روح انسانى در كالبد وى تجلى كرده حيات خود را از سر مى گيرد .
اين نكته پوشيده نماند كه در هر دورانى از دوران هاى حيات كره خاكى ، ملت ها از نظر حساب جمعيت محدود بوده اند زيرا با تجديد هر قرن نسل تجديد مى شود و نسل گذشته مى ميرند چون اگر مردن نبود زمين محدود به گنجايش پذيرش آن همه انسان را نداشت ، اما روز قيامت تمام مردگان قرون و اعصار در يك زمان زنده مى شوند ، پس لازمه اين زنده شدن زمين بى انتهايى
است كه بتواند انسان ها را با تمام آرزو و آمال براى پياده كردن نقشه هاى آنان در خود جاى دهد ، از اين جهت نيز قرآن مجيد اين ارتباط را با آيات كريمه خود ثابت مى كند و براى برپا شدن قيامت طى بيان آياتى در كتاب خود اين طور اشاره مى كند :
آسمان ها به حركت مى آيد آن گاه شكافته مى شود و در هم مى پيچد و همچون فلز گراخته مى شود خورشيد تاريك مى گردد ماه مى گيرد هر دو يكجا جمع مى شوند . ستارگان تاريك و پراكنده مى شوند در زمين زلزله عظيمى روى مى دهد كوهها خرد و پراكنده مى شوند ، درياها شكافته شده و شعلهور مى گردند ، زمين دگرگون مى شود شكافته شده و گسترده مى گردد تمام اشياء از دل خاك بيرون مى آيد انسان ها سر از لحد و خاك بدر مى آورند و همچون ملخ پراكنده مى شوند ، داستان قيامت به چشم بهم زدنى برپا مى شود ، اوضاع و شرايط عوض مى گردد اين زندگى جديد به نام قيامت عكس العمل همان حيات ديروز است مردم فكر مى كنند چيزى نگذشته و چند روزى بيش با دنيا فاصله ندارند مقامات و برنامه هاى مادى از دست رفته اند ، اموال و فرزندان دردى دوا نمى كند ، همه به خود مشغولند شفاعت جز در مواردى كه ذات الهى اذن دهد اثرى ندارد ، حكومت مطلقه آن روز به دست خداست ،حق و حقيقت آشكار مى شود ، پرده ها بالا مى رود و اسرار فاش مى شود ، وعده خدا و انبياء به انبياء به وقوع مى پيوندد ، مجرمين و گناهكاران سر خجلت به زير انداخته به اين طرف و آن طرف نگاه مى كنند ، و راه فرارى ندراند ، نور و روشنايى براى آنها نيست آنها كه در دنيا از ديدن حق چشم بستند و به سخن حق گويان گوش ندادند امروز كر و كورند ، تمام صحنه هاى گذشته در نظر آنان مجسم شده است ، زشت و زيباى عمل خود را مى بينند مغبونند و پشيمانند ، حسرت و تأسف مى خورند كه اى كاش عمل نيكو انجام داده بوديم ، مى گويند اى كاش اين اعمال ناشايست كه به صورت
هيولاى مخوفى در جلوى ما جلوه گر شده است از ما دور مى شد امروز ديگر دهانشان بسته و چشم و گوش و حتى پوست بدنشان بر اعمالشان گواهى مى دهد سيماى آنان شاهد جرم هاى آنان است علاوه بر همه اين مراحل ، از ميان هر امت گواهى انتخاب مى شود كسانى از ملائكه كه شاهد رفتار شخص بوده اند شهادت مى دهند ، دفتر اعمال نشان مى دهد خود انسان نيز از خويشتن بى خبر نيست .
ميزان اعمال به پا مى شود به جزئيات اعمال هر انسانى رسيدگى مى گردد در آن حساب هيچ گونه اشتباهى نيست در آن محاكمه اجحاف و تعدى راه ندارد ، دروغ و شهادت ناحق نيست ، آثار جرم در آنجا در جلو مجرم پيداست ، ناگهان صفوف از هم جدا مى شود صاحبان هر مذهب و مسلك در صف جداگانه اى مى روند ، درجات و مراتبى دارند نامه عمل هر كس به دست وى داده مى شود ، با تعجب مى گويد :
آه ! چه كتابى است كه هيچ عمل بزرگ و كوچكى را فراموش نكرده يك ذره عمل خوب نيست مگر آن كه آن را مى يابد ، يك ذره عمل بد نيست ، مگر آنكه آن را مى بيند اين مطلب متن آيات قرآن مجيد است كه در يك آيه به طور خلاصه و كلّى لقمان بزرگوار با فرزند خود در ميان مى گذارد .
خلاصه اين كه : اعمال انسان قسمتى از موجودات طبيعى اين جهان است به طورى كه نبات و حيوان نمود دارد ، مى رويد و بزرگ مى شود ، عمل انسان هم مى رويد و بزرگ مى شود و همانطور كه دانه گياه را مى كارند ، پس از مدتى از زمين بيرون مى آيد و نمو مى كند اعمال انسان نيز مانند دانه ها مدتى در ميان موجودات دنيا در حال نهان است ، آن گاه كهخ روز موعود فرا رسيد آشكار مى شود و در شكل نعمت هاى بهشتى يا عذاب جهنم به انسان مى رسد چنانچه نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود :
دنيا كشتزار آخرت است .
اگر دنيا و آخرت را جهان واحد و ممتدى بدانيم و آن را به زندگى جهان فعلى تشبيه نماييم ، خواهيم ديد آن جهان بزرگ مانند اين جهان كوچك داراى چهار فصل است ، نخست همين زندگى ناپايدار كنونى كه به جاى فصل پاييز است ، زيرا كهخ وقت شخم كردن و بذر افشاندن و آبيارى كردن به وسيله اعمال است .
قسمت دوم : آن عالم برزخ است كه انسان ها با كفن هاى سپيد به خواب سنگين مى روند ، چون فصل زمستان . قسمت سوم زمان محشور شدن و سر از خاك بدر آوردن است چون فصل بهار مانند گل هاى رنگارنگ يا خارهاى خوفناك ، قسمت چهارم دريافت زندگى نوين يا در بهشت برين يا در آتش جحيم ، ما به چشم خود مى بينيم و با وجدان خود درك مى كنيم كه زندگى اين جهان براى ما مانند كتابى ناقص است كه چند فصل آن در اين دنيا نوشته شده و نتيجه فصول حساس آن باقى است ، از اين جهت ضمير ما حكم مى كند كه زندگى ما با مرگ و رخت بربستن از اين جهان پايان نمى پذيرد ، بايد جهان ديگرى باشد كه اين كتاب در آن كامل شود و فصل هاى ديگرش در آنجا پرداخته گردد .
نماز
آثار حفارى و سنگ نبشته هاى مصر كه از دو هزار و ششصد سال قبل از مسيح باقى مانده نشان مى دهد كه مردم مصر هزاران سال پيش از باقى گذاشتن اين آثار به بقاء بعد از مرگ و به رستاخيز و حساب معتقد بوده همچنين اين عقيده در آثار كلدانيان و آشورى ها كاملا مشهود است ، و در عقايد ايرانيان قديم در رأس مسائل حساس اعتقادى بوده و در كتب دينى هند و چين دوام و بقاء را نوعى از عقيده به معاد نشان مى دهد .
اما در طول تاريخ بشريت در ميان اكثريت ملت جهان كه معتقد به معاد بوده اند دسته و اقليت هاى كمى هم بوده اند كه در اثر انحراف از فطرت
و روگرداندن به ماديت و ميل به شهوات و لذات كوشيده اند كه اين نداى وجدان را فر نشانده و اين شعله خاموش نشدنى الهى را كه از ميان جان برخاسته فرو نشانند .
اما چون فرو گشتن اين شعله تابناك محيط روح را تيره مى سازد و فرصتى براى جولان به دست خفاش ها و جغدهاى بيداد و جنايات مى دهد خداوند پيغمبرانى را فرستاد تا با فروغ وحى و هدايت اين چراغ را برافروزند و تاريكى كفر و فسق و فجور را در پرتو نور معرفت بر طرف سازند و بدون شك و ترديد اسلام مهم ترين دينى است كه در دعوت خود بر اثبات رستاخيز قوى ترين حجت ها را اقامه كرده و عقيده به معاد را بر پايه هاى نيرومندى از استدلال و برهان برپا داشته و براى رفع شبهه در اثبات قيامت به بحث قبل يعنى خداشناسى مى توانيد مراجعه كنيد .
نماز
فرزندم ، نماز را كه رابطه ميان حق و بنده و سدى در برابر ارتكاب گناه و معاصى است به پاى دار .
از بارزترين و روشن ترين خصوصيات روش اسلامى و انسانى روش عبادت است ولى عبادت در اسلام احتياج به توضيح دارد ، اين مطلب را بايد دانست كه عبادت منحصر به آداب و رسوم تعبدى معروف مانند نماز تنها و روزه و زكوة و حج نيست ، بلكه شديداً دارى معناى عميق تر و شامل ترى است و آن عبارت است از پيوند هميشگى با خدا .
سراسر روش تربيتى اسلام در حقيقت همان پيوند است همه فروغ و شعبه هاى تربيت از آن سرچشمه گرفته و بازگشت همه آنها در پايان كار نيز به سوى آن است چون در همه احوال اين حقيقت در نظر باشد معانى ساير آداب
و تشريفات و مناسك روشن خواهد شد .
در رأس تمام عبادات كه رمز پيوند بنده با پروردگار است و بسيارى از رعايت هاى اصول اجتماعى نيز در آن لحاظ شده نماز است .
ابراهيم خليل وقتى كعبه را به فرمان خدا ساخت در پايان عمل رو به درگاه خداوند كرد و چنين گفت بار الها من فرزندانم را از آن سرزمين هاى سرسبز به اين نقطه خشك و بد آب و هوا آورده ام تا در اين محيط آزاد دور از حكومت هاى بت پرست تو را پرستش كنند و در كنار تو نماز بگذارند اين مطلب را خداوند در قرآن مجيد نقل كرده است و اين آيه نشان مى دهد كه نماز در دوران ابراهيم جزء وظايف بوده و غرض از ساختن كعبه همين پيوند و رابطه با خدا بوده است .
قرآن درباره حضرت عيسى مى فرمايد :
عيسى در گهواره لب به سخن گشود و يادآور چند چيز شد .
از طرف پروردگار به من سفارش شده است از آن جمله يكى نماز است قرآن مى فرمايد :
حضرت اسماعيل به فرزندان خود نماز و زكوة را توصيه مى نمود .
قرآن يكى از اسرار نماز را ياد خدا مى داند و مسلم است ياد خداى متعال بسيارى از فضايل را در انسان زنده مى كند ريشه واقعى خيلى از روش هاى اخلاقى و تربيتى ياد خداست ، بلكه مى توان گفت ضامن اجراء واقعى براى بسط عدالت و گسترش دادن حق و حقيقت و اجتناب از هر گونه تجاوز به حقوق فرد و اجتماع همان ايمان به خدا و ياد خداست .
ياد پروردگار زنجيرى است كه انسان را از بسيارى از كارهاى ناشايست كه موجب خشم اوست باز مى دارد ، جوانى كه به انواع وسايل هوسرانى مجهز است پايه هاى حكومت غرايز شهوانى در كانون وجود او مستحكم و پاى
برجاست و براى اميال جنسى و هوس هاى خود مرزى نمى شناسد يگانه وسيله براى كنترل كردن او همان ياد خدا و پيوند با آفريدگار جهان است .
نماز يك نوع دعاد و تضرع و خشوع و فرمانبردارى است كه رابطه بنده را با پروردگارش محكم مى كند و خير و رحمت خدا را بر او مى رساند ، دل آدمى را از حرص و علاقه به امور دنيوى پاك مى كند و به وى اخلاص و بى ريايى مى آموزد ، تن انسان را نيز به حركت وامى دارد ، و او را به رعايت انتظام در امور وقت شناسى عادت مى دهد .
مسلمان در نماز با دل خاشع و ذهن حاضر قرآن مى خواند ، معارف قرآن را مى آموزد و به نور قرآن هدايت مى شود و دلش با صفا و عقلش روشن مى گردد .
ركن يا پايه اول از اركان اسلام نماز است ، در حقيقت نماز جز اين نيست كه در شبانه روز پنج مرتبه ذكر آنچه را كه قبلا به آن ايمان آورده ايد به وسيله زبان و اعمالى كه به جاى مى آوريد تكرار كنيد ، و به خاطر بياوريد كه چه وظايفى را به عهده گرفته ايد .
هر روز اول وقت كه بيدار مى شويد قبل از آنكه به كراى بپردازيد بايد با بدنى پاك و پاكيزه نزد پروردگارتان حاضر شويد و سپس چه ايستاده چه نشسته چه در حال ركوع چه در سجود نزد خداى متعال به بندگى خود اقرار كنيد و از او يارى طلبيد و هدايت و راهنمايى خواهيد و عهد و پيمان و طاعت و بندگى خود را با او تجديد كنيد .
در نماز هر بار آرزوى خودتان را در رسيدن به رضاى او و دورى از خشم و غضب او تكرار مى كنيد و درس كتاب او را اعاده مى نماييد و به راستى رسالت پيغمبر او شهادت مى دهيد و آن روزى كهخ در محكمه او حاضر خواهيد شد تا از كارهايى كه كرده ايد از شما بپرسند و پاداشى كه در خور آن هستيد به شما بدهند ياد مى آوريد .
با اين عمل روزتان را شروع مى كنيد سپس همين كه مشغول كار شديد و طى چند ساعت كارتان را انجام داديد مؤذن به شما اعلام مى كند كه بياييد و باز خدا را به ياد آوريد و يك بار ديگر درستان را تكرار كنيد كه مبادا آن را فراموش كرده غافل بمانيد ، آن گاه از جايى كه هستيد برمى خيزيد و پس از آنكه ايمانتان را تجديد كرديد دوباره به كارهاى دنيا مشغول مى شويد سپس براى مرتبه سوم پس از چند ساعت مؤذن شما را به نماز مغرب و عشا مى خواند و در حقيقت تمام عمر شما را با مبدأ حقيقى اتصال پيدا مى كند و معناى واقعى پيوند هميشگى اگر توجه داشته باشيد براى شما تحقق پيدا مى كند .
امام صادق(عليه السلام)هنگام ارتحال از جهان به سوى عالم ديگر فرمود :
افراد نزديك مرا جمع كنيد ، سپس به آنان فرمود كه به ديگران تا قيامت برسانند كه هر كس اين عبادت عظيم را سبك بشمارد دست او به رشته اتصال ما در روز قيامت نخواهد رسيد .
نبى اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود : از دنياى شما سه چيز را انتخاب كردم :
1 ـ بوى خوش .
2 ـ عيال صالحه .
3 ـ نور چشم من در نماز است ، اين مسئله بديهى است كه وسيله ارتباط انسان با جهان آفرينش روشنايى چشم است ، جايى كه نماز را او روشنى چشم بداند حساب آن از ديگر عبادات روشن و به اهميت آن بيشتر واقف مى شويم .
در حديث ديگر فرمود : كسى كه روز قيامت در پرونده اعمال او نماز نباشد اعمال ديگرش پذيرفته نخواهند شد زيرا اعمال ديگر به منزله اجناس الكتريكى و نماز هم چون برق است و روشن كننده اعمال ، بدون الكتريسيته اجناس الكتريكى چه ارزش دارد ؟
نماز تنها عاملى است كه پيوسته اساس اسلام شما را روزى پنج بار تقويت
مى كند و شما را براى عبادت حقيقى پردامنه اى كه بيان شد آماده مى سازد و باز همان عامل است كه شما هميشه به عقايدى كه طهارت نفس و ارتقاء روح و صلاح اخلاق و اعمالتان منحصر در آن است متذكر مى سازد .
پس نماز دارى آن معناى عميق تر و شامل تر يعنى پيوند هميشگى با خداست اهل نماز در مقابل عبادات ديگر سر فرود مى آورد ، در صورتى كه نماز را به صورت واقعى بپا دارد و گرنه خواندن نماز تنها كفايت نمى كند .
از امام صادق(عليه السلام)سؤال كردند : از بهترين اعمال آن حضرت فرمود : چيزى بعد از معرفت به خداوند بالاتر از نماز نيست مگر نمى بينيد كه خداوند در كتابش از قول عيسى نقل فرموده كه عيسى وصيت به نماز شده بود .
نبى اسلام فرمود : نماز مانند عمود خيمه است هنگامى كه عمود برجا باشد طناب و پيچ و پرده بر جاست و زمانى كه عمود نباشد آنها براى قيافه خيمه فايده اى ندارد و فرمود مثل نماز مانند نهرى است كه درب منزل شما جارى باشد كه شما شبانه روز در آن پنج مرتبه شستشو كنيد همان طورى كه بعد از پنج مرتبه نظافت كثافتى در بدن شما نمى ماند آن طور هم نماز خواندن شما را گناهان محفوظ مى دارد .
علاوه بر همه اين مراتب تأكيد شده نماز را مسلمانان با جماعت انجام دهند و نيز مقرر فرموده كه نماز جمعه را مخصوصاً هر هفته با صورت معين و شكل خاصى بخوانند .
نماز جماعت درميان مسلمانان ايجاد يگانگى و محبت و برادرى مى كند و از همه افراد توده اى متراكم و فشرده به وجود مى آورد زيرا وقتى كه به صورت جمع در مقابل خدا قنوت و سجود و ركوع مى كنند دلهاشان به يكديگر نزديك مى شود و اين احساس در آنها بيدار مى گردد كه همه برادرند سپيد و سياه ، ترك و ديلم ، عجم و عرب و فقير و غنى ندارند دهاتى و شهرى در اين دين مطرح
نيست در نماز جماعت ملاحظه مى كنيد همه افراد چه غنى و فقير و چه صغير و كبير و ... پهلو به پهلوى يكديگر مى ايستند آن گاه نه اشرافى وجود دارد نه غير اشرافى نه رفيعى و نه وضيعى علاوه بر اين ها نماز داراى اسرار اجتماعى بسيار مهمى است كه براى دريافتن آن بايد به كتاب هايى كه مخصوص اين مسئله نوشته شده مراجعه شود .
امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر
فرزندم ! خلق را به پيروى از خوبى ها و تهذيب نفس رهبرى كن و از سقوط در ورطه عصيان باز دار ، و در اين جهاد مقدس كه امر به معروف و نهى از منكر است آزار مردم را با استمداد از نيروى صبر خويش هموار ساز .
استعدادى در روان آدمى است كه تحت تأثير سخن قرار مى گيرد البته اين استعداد موقتى است از اين جهت سخن بايد تكرار شود .
پند و اندرزى كه مستقيماً از راه ضمير باطن و وجدان راه خود را به جان انسان باز مى كند آن را سخت به جنبش درآورده نهفته هايش را برمى انگيزد اين كار براى لحظه موقتى است مانند سيلى كه ته نشين هايش را درآورند واقعيت و ماهيت آن سيل گير نمايان مى شود ولى چون به حال خود گذاشته شود دوباره رسوبى روى رسوب هايش اضافه مى گردد و هيچ حركتى در عمق آن ايجاد نمى گردد جان انسان هم در هر لحظه به لايروبى احتياج دارد .
از اين لحاظ اگر سرمشقى در كنار موعظه نباشد كه شخص اثر پند و اندرز را در وجود او آسان و ارجا شده ببيند تا از او پيروى كند ، موعظه به تنهايى كافى نيست .
سرمشق مشاعر و افكار را به خود وابسته مى كند كه به نظر عام و براى همه قابل لمس باشد و نگذارد كسى كه مى خواهد از او پيروى كند در بيابانى بى انتها
سرگردان بماند و بى حركت در جاى خود مقيم شود ، اگر ابتدا سرمشق شايسته اى وجود داشته باشد ، موعظه يعنى امر به معروف و نهى از منكر اثر به جايى در نفس مى گذارد و از طرف ديگر موعظه براى نفس ضرورت دارد در نفس انسانى پاره اى انگيره هاى فطرى هست كه هميشه احتياج به ارشاد و تهذيب دارند و اينكار ميسر نمى شود جز با موعظه و پند و اندرز ، در اين صورت انسان تنها به سرمشق يا نها به موعظه اكتفاء نكرده بلكه هر دو را دريافت داشته ، قرآن مى فرمايد ابتدا خود را بترسانيد ، سپس اهل خود را .
به عقيده شيعه امر به معروف يا دعوت به سوى نيكى ها و نهى از منكر يا مبارزه با بدى ها جزو مهم ترين و گرانبهاترين دستورات اسلامى است كه عقل و شرع در لزوم آن هم آهنگند اين وظيفه بزرگ از اساسى ترين پايه هاى اسلام محسوب مى شود و در رديف بهترين عبادات و يكى از اقسام جهاد است .
موضوع امر به معروف و نهى از منكر و به اصطلاح نظارت ملّى يك موضوع دامنه دارى است كه در تمام شؤون زندگى ما دخالت دارد .
در جهان امروز علاوه بر نظارت و مراقبت هايى كه خصوصى بر عهده بعضى از مؤسسه ها و دوائر است مانند شهردارى كه حق نظارت بر عمران و آبادى شهر دارد يك نظارت ملى و عمومى به تمام مردم واگذار شده كه حق نظارت و راهنمايى و انتقاد در كليه امور داشته باشند تا با بيان و منطق لغزش ها را تذكردهند .
بنابراين در دنياى متمدن ملت مى تواند در تمام شؤون كشور نظارت بنمايد زيرا سرچشمه قدرت و علت پيدايش و تشكيل سازمان ها ملت است او مى تواند هر گونه انحرافى در سازمان هاى ادارى و تشكيلات كشورى ديد فوراً انتقاد كند و نظر بدهد و به ميزان انحراف لحن انتقاد خود را شديدتر سازد ، زيرا مبدأ نيرو اوست ، اين همان نظارت ملى است كه جهان امرز آن را به صورت عالى ترين
اصل پذيرفته و اسلام چهارده قرن پيش پايه گذار آن بوده است .
ملت هايى كه اين دو اصل بزرگ را فراموش كنند به صور حتم خداوند آنها را در چنگال ذلت و خوارى گرفتار خواهد نمود و لباس بدبختى به اندام آنان خواهد پوشيد ، چنين ملتى طعمه آماده اى براى درندگان انسان نما و ستمگران خواهند بود ، و لذا از شخص نبى اسلام و ائمه طاهرين عبارات تكان دهنده اى در لزوم انجام اين دو وظيفه بزرگ و مفاسد زيان هايى كه از ترك آن دامگير اجتماعات انسانى مى شود نقل شده .
نبى اسلام فرمود : كسى كه درباره امور مسلمانان نينديشد از آنان نيست ، حضرت فرمود : كسى كه شر سيلاب يا آتش سوزنده اى را از مردمان مسلمان كوتاه سازد بهشت بر او واجب مى شود چه شرى و كدام آتشى بدتر از شر و آتش معصيت است ؟
امام صادق(عليه السلام) فرمود : بر تو باد كه براى خدا در ميان خلق به نصيحت پردازى ، زيرا عملى بالاتر از آن نمى يابى .
نبى اكرم فرمود : بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد ، و گرنه ظالم بر شما مسلط مى شود و دعاى خوبانتان مستجاب نمى شود ، قبل از اين كه در استجابت دعا به روى شما بسته شود امر به معروف و نهى از منكر كنيد .
پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اسلام فرمود : از نشستن ميان راه بپرهيزيد ، گفتند : عادت ماست براى مجالست و گفتگو .
فرمود : پس حق راه را اداء كنيد گفتند : حق راه چيست ؟
فرمود : چشم پوشى از نامحرم ، آزار نرساندن ، جواب سلام ، امر به معروف ، و نهى از منكر .
قرآن مجيد امر به معروف و نهى از منكر را بر مسلمانان واجب كرده و اين وجوب ، امتياز اسلام را بر ملل متمدن كه انتقاد را مباح مى دانند روشن مى سازد ،
و نيز از فرمايشات نبى مكرم اسلام و پيشوايان شيعه وجود آن استفاده مى شود .
امام باقر(عليه السلام)فرمود : در سايه نظارت مردم فرائض و تكاليف انجام مى گيرد و مردم ملزم مى شوند از حرام بپرهيزند و از طرق مشروع و كسب حلال ارتزاق كنند در سايه دستگاه هاى مبارزه با فساد تمام راههاى كشور امن مى گردد و امنيت بر اثر اجراى حدود و كيفر دادن جنايتكاران در سراسر كشور سايه مى اندازد .
اگر اين دو قدرت با تمام مراحل گوناگونى كه دارد از راهنمايى زبانى گرفته تا برسد به اجراء حدود و قوانين جزايى از اجتماع گرفته شود هرج و مرج و بى نظمى ، وحشت و اضطراب در تمام شؤون مردم رخنه كرده و لذت زندگى را از بين مى برد .
آنان كه تصور مى كنند امر به معروف و نهى از منكر مانع از آزادى مردم است نبى اسلام پاسخ اين پرسش را در ضمن يك سؤال بيان فرموده .
اجتماع ما بسان يك كشتى است ، سرنشينان كشتى تا آنجا آزادند كه موجبات هلاك ديگران را فراهم نكنند هر گاه مسافرى از اين آزادى سوء استفاده نمايد و بخواهد با ميخ يا تيشه ديوار كشتى را سوراخ كند ، كليه مسافران روى غريزه دفاعى كه دارند به شدت هر چه تمام تر با او مبارزه مى نمايند و عمل او را يك نحو سوء استفاده از آزادى تلقى مى كنند ، جامعه نيز بسان كشتى است افراد اين جامعه سرنشينان كشتى هستند ، آنها در ضرر و نفع يكسانند و نمى توان حساب ضرر زدن يك فرد را از اجتماع جدا نمود .
قرآن كريم در لزوم اين دو وظيفه بزرگ آياتى دارد از اين قبيل :
بايد در ميان شما طايفه اى باشد دعوت به خير كند امر به نيكويى نمايد و نهى از منكر كند ، مساوى نيستند در ميان امت كسانى كه شب و روز در تلاوت آيات حقند و سجده به سر مى برند ، ايمان به خدا و آخرت دارند امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و در خيرات و خوبى ها سرعت مى گيرند و از صالحينند و با
ديگران يعنى مؤمنين و مؤمنات دوستان يكديگرند ، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و بر پا دارنده نمازند .
لعنت شدند قومى از بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى به گناهانشان و نهى نكردنشان ، شما بهترين امتى هستيد كه از ميان ملت ها انتخاب شديد كه امر به معروف و نهى از منكر كنيد ، كمك كنيد به خوبى ها و كمك نكنيد به بدى ها و پستى ها .
بى خردان تهى مغزى كه چشم خود را از ابتدا به عرصه اروپا گشوده اند و جز برنامه مغرب زمين طريقه ديگرى را قبول ندارند ، خيال نكنند روش انتقاد صحيح را اروپائيان يا ملت آمريكا پايه گذارى كرده ، و اين كار بزرگ يادگار آن ملت است ، اينها نمونه هايى از دستورات اسلام در چهارده قرن قبل است .
نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود : خداوند خودبان را عذاب نمى كند مگر بدى ها بين بدكاران آنان ظاهر شود ، و آنان قدرت بر نهى داشته باشند .
از نبى اسلام رويت شده كه فرمود : چه مى كنيد روزى كه زن هاى شما طغيان كنند ، و جوانان شما فاسق شوند ، و كوشش در راه خدا ترك شود ؟
گفتند : چنين برنامه اى مى شود ؟
فرمود : به كسى كه جان من در دست اوست بدتر هم مى شود .
گفتند : چيست ؟ فرمود : چه مى كنيد زمانى كه امر به معروف و نهى از منكر ترك شود ؟
گفتند : مى شود ؟
فرمود : بدتر هم مى شود .
گفتند : چگونه ؟
فرمود : ببينيد معروف منكر ومنكر معروف است .
گفتند : مى شود ؟
فرمود : بدتر هم مى گردد ، روزى كه امر شود به منكر و نهى شود از معروف ، آيا با اين آيات و احاديث اين دو وظيفه بزرگ اسلامى و اجتماعى بر شما واجب نيست ؟
بدبختانه ما امروز مفاسد و زيان هايى را كه از سستى و انجام اين دو وظيفه سرچشمه مى گيرد با چشم خود آشكارا مى بينيم ، ولى اى كاش مطلب به همين جا ختم مى شد و تنها به ترك اين دو وظيفه قناعت كرده بوديم و كادر به اينجا نمى رسيد كه منكر در نظرها معروف و معروف در نظرها منكر گردد .
آمرين به معروف و دعوت كنندگان به حق و فضيلت خودشان پشت پا به حق و فضيلت بزنند و نهى كنندگان از منكر خودشان آلوده انواع منكرات شوند ، اين بلاى كمرشكن و غير قابل تحمل بر اثر كارهاى بد مردم عاقبت فساد را در زمين و روى اقيانوس ها و در جو آشكار كرد با اينكه معصوم(عليه السلام)فرمود :
لعنت بر كسانى كه دعوت به نيكى مى كنند و خودشان ترك مى نمايند و آنها كه نهى از بدى مى كنند و خود آن را انجام مى دهند .
راستى آفرين بر اين مذهب و بر اين وسعت احكام و جامعيت آن زيرا آنچه براى دين و دنياى انسان لازم بوده و آنچه موجب ترقى و پيشرفت و سعادت او مى شده اسلام پيش بينى نموده است ، از طرفى دستورات جامع و قوانين زنده اى براى مردم جهان وضع كرده كه در واقع و در حقيقت به منزله قوه مقننه است ، بديهى است اين قوه قانون گذارى بدون يك نيروى اجرايى كافى اثرى نخواهد بخشيد ، لذا در درجه اول ضمانت اجرايى آن را به عهده عموم مسلمانان گذارده و امر به معروف و نهى از منكر را وظيفه فرد فرد آنها قرار داده تا هر كس يك قوه مجريه براى آن احكام و مقررات بوده باشد و همه بر وضع يكديگر نظارت كنند و همه در برابر يكديگر مسؤول باشند كسى كه بخواهد به عمق اين وظيفه بزرگ اسلامى پى برد بايد به صحنه تشريح دقيق سرور آزادگان امام سوم حضرت
ابى عبد الله الحسين(عليه السلام)نظر كند ، امام(عليه السلام)اين مسئله را با توجه به تمام جهات و نكات اينطور بيان مى كند :
خداوند به اولياء خود پند داده است كه مانند علماء يهود از امر به معروف و نهى از منكر سرباز نزنند ، زيرا پيشوايان يهود جور و ظلم و ستمكاران را مى نگرند و آنان را از اين كار زشت نمى ترسانند و بر حذر نمى دارند به اميد آن كه از پرتو مرحمت ستم پيشگان به نوايى برسند و از دست آنان گزند نبينند و براى آن كه دو روز خودش زندگى كنند و غبار ناراحتى بر دلشان ننشيند از گفتن حرف حق هراسناك اند .
در حالى كه پروردگار بزرگ مى گويد : فقط از من بيمناك باشيد ، و از مردم عاجز و زبون نهراسيد و باز خداوند مى فرمايد :
مردم با ايمان كسانى هستند كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند زيرا اگر در ميان مسلمانان اين دو امر رواج بيابد كارها به صلاح مى پيوندد و بنيان ملك و ملت استحكام مى پذيرد .
اگر مردم به كارهاى نيك بگرايند و از دشوارى آن باك نداشته باشند طومار ظلم در هم مى پيچد انديشه هاى مردم پاك مى شود نور صلاح و فلاح در دل ها مى تابد ، حق به حق دار مى رسد ، و زورمندان بد سگال مانند گرگ به ناتوانان حمله ور نمى شوند ، و محتكرين خون ضعيفان را نمى مكند و رحم و انصاف از خانه مردم رخت برنمى بندد .
اى مردمى كه در دانش شهره شهر هستيد و در نيك نامى زبان زد خاص و عام مى باشيد ، خداوند آن چنان اهميت و احترامى از شما در دل مردم به وجود آورده است كه قوى از شما حساب مى برد و ناتوان از شما احترام مى كند حتى در كسانى كه بر آنها فضيلتى نداريد از عنايت خداوندى نفوذ داريد و چنان آبرويى كسب كرده ايد كه توانگران به امر شما حاجت نيازمندان را برمى آورند و هنگامى
كه از كوچه و خيابان مى گذريد مانند پادشاهان شكوه و عظمت داريد ، و مقام و مرتبه شما با پيشوايان و بزرگان قوم برابرى مى كند .
خداوند اين شوكت و قدرت را به شما ارزانى داشت كه از حقوق حداوند دفاع كنيد ، ولى شما آسوده خاطر نشسته ايد و جنبشى نمى كنيد حق ضعفاء و بينوايان تضييع مى شود و شما تماشاگر هستيد و دم برنمى آوريد ولى تا حق خودتان به مخاطره مى افتد به دست و پا مى افتيد و به هر سو مى دويد حاضر نيستيد در راه خدا جزيى مخاطره شما را تهديد كند فقط در فكر جلب نفع براى خود و فاميل خود هستيد و با اين حال آرزو داريد در قيامت شعله عذاب الهى دامان شما را نگير و بهشت را مالك شويد و همنشين انبياء باشيد ؟
اى راحت طلبانى كه بهشت را آرزو مى كنيد من مى ترسم كه در روز جزا به جاى نعمت زهر عذاب و درد به شما چشانده شود و اين آرزوهاى بى جاى شما سرابى بيش نباشد ، مى ترسم كه با اين بى اعتنايى به احكام خدا عاقبت در خشك زار معاصى بمانيد و در آرزوى زلال نجات با لب تشنه به هر سو بدويد و عاقبت در كوير بدنامى و ناكامى جان بسپريد .
لطف خداوندى شما را به همه چيز رسانده است و در پرتو عنايت خداوند به كرامت و بزرگوارى رسيده ايد ولى خداشناسان را اكرام نمى كنيد شما با چشمان خود به خوبى مى بينيد كه حقوق خداوندى اداء نمى شود و پيمان او را مى شكنيد و دم برنمى آوريد ولى براى پشيزى حقوق از دست رفته پدرانتان فرياد مى كشيد و ضجه مى زنيد .
حقوق رسول خدا را پايمال مى كنند و به غارت مى برند هزاران كور و كر و بينوا در شهرستان ها از بينوايى ناله مى زنند و شما به اين مناظر رقت انگيز مى نگريد ؟
ستمكاران مردم ضعيف را زير لگد مى كوبند و شما به جاى امر به معروف
و نهى از منكر كار را با چاپلوسى و تملق مى گذرانيد فقط براى اين كه دو روز زندگى كنيد .
مسبب تمام اين بدبختى ها شما مسامحه كاران هستيد كه از امر به معروف و نهى از منكر دست برداشته ايد .
بزرگترين مصيبت و رنج از آن شماست كه دست از وظايف خود كشيديد و در اجراى حلال و حرام خدا كوتاهى كرديد و مرتبه عظيمى را از خود سلب نموده ايد .
مقام عالى شما به پستى نگراييد مگر اينكه از خدا جدا شديد و او را فراموش كرديد و با داشتن دلايل بى شمار در احكام خدا بين شما اختلاف به وجود آمد و به واسطه همين اختلاف ها رشته كار از دست شما در رفت و به دست زورگويان ستم پيشه افتاد و شما نشسته ايد و به فجايع آنان نگاه مى كنيد و احكام تكبر
و امور خداوند را تسليمشان كرده ايد و اين ستمگران خيره سر در پى شهوترانى و كامجويى خويشند .
شما براى آن كه از مرگ نمى ترسيد و براى آنكه به چند روزه عمر گذران علاقمنديد خدا را فراموش كرده ايد و با ستمكاران مماشات روا مى داريد آنان به ستم خويش مشغولند و شما سرگرم زندگانى آسوده و بى حقيقت خود هستيد .
از حقوق بدبختان دفاع نمى كنيد و مشتى بيچاره از پا افتاده را زير دست و پاى جابرين و قلدرها رها كرده ايد و اين ستمكاران خداناشناس گروهى ضعيف و بينوا را به اطراف و اكناف پراكنده مى كنند .
برنامه هاى كشور با آراء ناصوابشان زير و رو مى شود و گروهى بزرگوار دربرابر خودرأيى و خيره سرى آنان خوار مى شوند اين ستمكاران از خداوند قهار نمى هراسند و به پشت گرمى عده اى فتنه جو با ايزد جبار به ستيزه برمى خيزند .
تكبر
فرزندم ! در هنگام سخن با مردم روى از ايشان مگردان ، و هنگام راه رفتن چون متكبران قدم بر مدار كه خدا مغروران را دوست نمى دارد . وقت عمل مطابق طبع خود عمل كن و از آيين تصنع بپرهيز ، نه مانند متكبران قدم بردار و نه چون مردم زبون طى طريق كن .
آهسته سخن گوى و فرياد مزن ، زيرا بيرون از حد تشبه به چهارپا پيدا كرده و كريه ترين صداها صداى خران است(1) .
نبى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود : كسى كه در دل او ذره اى از كبر باشد ، استفاده از بهشت برين نمى كند و آن كس كه در دلش ذره اى از ايمان باشد ، او از عذاب جهنم در ايمنى است .
و نقل شده كه سه طايفه از بهشت و نعيم آن محرومند :
1 ـ متكبر .
2 ـ بخيل .
3 ـ كسى كه مداومت بر معصيت دارد .
نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود : چه فرد بدى است كسى كه تكبر كند و عظمت حق را فراموش نمايد .
به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)عرض شد : تكبر فلان شخص زياد است ، فرمود آيا مرگ از پس او نيست ؟
عمر بن يزيد گفت : حضور امام صادق(عليه السلام)عرض كردم : من از بهترين خوراكى ها استفاده مى كنم و از بوى خوش استشمام مى نمايم و بر مركب نيكو سوار مى شوم و در برنامه زندگى داراى نوكر هستم ، آيا در اين قسمت هاى از
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ لقمان : 17 .
زندگى من از تكبر موجود است ؟
امام(عليه السلام)ساكت شد ، فرمود : علامت كبر دو چيز است :
1 ـ كوچك شمردن مردم .
2 ـ انكار حق .
نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود : كرم تقوى است ، عظمت تواضع است ، يقين ثروت است .
عيسى بن مريم فرمود : خوشا به حال متواضعين كه در قيامت از همه مردم بزرگوارترند .
شخصى سياه چهره و آبله رو به محضر رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)كه بر سفره اى دعوت داشتند رسيد ، افراد مجلس از نشاندن سياه چهره نزديك خود كراهت داشتند كسى به او توجه نكرد مگر رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)كه او را پهلو به پهلوى خود جاى داد .
نبى اسلام به اصحاب خود فرمودند : چرا شيرينى عبادت را در شما مشاهده نمى كنم ، گفتند شيرينى عبادت چيست ؟ فرمود : تواضع .
به موسى خطاب رسيد مى دانى چرا از ميان تمام بندگان تو را براى تكلم خود انتخاب كردم ؟
عرض كرد : پروردگار من براى چه ؟
خطاب رسيد : من تمام جهات بندگان خويش را نظر كردم ، ظاهر و باطن آنان را ديدم نيافتم كسى را كه ذليل تر باشد به دربار من غير از تو زيرا هر زمانى كه تو به عبادت قيام مى كنى صورت خود را روى خاك مى گذارى .
امام چهارم در كوچه اى از محله هاى مدينه سواره مى گذشتند ، و عده اى جذامى مشغول غذا خوردن بودند ، حضرت را به شركت در غذا دعوت كردند ، امام فرمود : اگر روزه نبودم در غذاى شما شركت مى كردم يعنى با شما نشسته
و از رفاقت با شما عار نداشتم ، زمانى كهخ به منزل رفت دستور داد غذايى مطبوع تهيه كردند ، مجذومين را دعوت نمودند و با آنان بر سر يك سفره نشستند و غذا تناول كردند .
به داود خطاب شد : همچنانكه اهل تواضع به من نزديك اند ، به همان مقدار اهل كب از من دورند .
امام صادق(عليه السلام) فرمود : تواضع آن است كه هنگام ورود به مجلسى مكانى كه خالى بود بنشينى ، و توقع بالا نشستن خود را نداشته باشى و به هر كسى برخورد كردى سلام كنى ، جدال را در مباحثه ترك كنى اگر چه حق به جانب توست واز اينكه تو را به زهد و تقوى تعريف كردند خوشحال نشوى .
بر اميرالمؤمنين(عليه السلام)دو مهمان وارد شد ، يكى پدر و ديگر پسر امام به احترام هر دو برخاست و هر دو را احترام كرد و در صدر مجلس جاى داد و خود روبروى آنان نشست ، سپس امر به غذا كرد ، پس از صرف غذا قنبر غلام اميرالمؤمنين طشت و حوله و ابريقى براى شستن دست مهمانان آورد ، اميرالمؤمنين(عليه السلام)ابريق و حوله و طشت را گرفت و خويش را براى ريختن آب به دست پدر آماده كرد ، مهمان از اين برنامه تعجب نمود و خود را كنار كشيد ، عرض كرد :
سيّد من ! من كجا و اين برنامه شما ؟ حضرت او را قسم داد ، فرمود بنشين و دست خود را همانطور كخه قنبر من مى ريخت مى شستى بشوى ، زيرا من و تو از يك سريم و هر دو برادريم در قسمت انسانيت فرقى بين من و تو نيست ، براى اين عمل خداى توانا به من ده برابر مزد آنچه در دنيا مى دادند عنايت مى كند ، خدا مرا به شرف اين خدمت به برادر مسلمان نايل كرده بنشين واز اين عمل سر مپيچ .
مهمان حاضر شد دست خود را شست ، آن گاه وسايل را به محمد حنفيه داد
فرمود : دست پسر را بشوى اگر پسر به تنهايى حاضر بود من دست او را مى شستم اما خداوند بين پدر و پسر از نظر پدرى عظمت برقرار كرده زمانى كه در يك جا جمع باشند . امام چهارم(عليه السلام)فرمود : هركس پيروى از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)كند حقاً او شيعه است .
اگر چه نبى اكرم در زمان بعثت در راه نجات قوم عقب افتاده و متكبّر عربستان كوشش خود را تا نهايت درجه به كار برد و در پرتو تعاليم حيات بخش خود بسيارى از رذايل اخلاقى آنان را سركوب كرد ، ولى خوى ناپسند تكبر و خودستايى در طول قرن هاى متمادى چنان در اعماق جان آنان ريشه دوانده بود كه پس از گذشتن مدتى از قيام اسلام باز هم افرادى به صفت ناپسند تكبر مبتلا بودند و ديگران را با ديده پستى و حقارت مى نگريستند . علقمه بن وائل براى ملاقات با رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)به مدينه آمد شرفياب محضر رسول اسلام شد و پس از پايان جلسه خواست به منزل يكى از بزرگان انصار وارد شود . خانه مهماندار در يكى از محلات مدينه بود و علقمه نمى دانست معاويه در مجلس حاضر بود ، حضرت او را براى راهنمايى علقمه فرستاد معاويه مى گويد من به اتفاق علقمه از مجلس خارج شديم او بر مركب خود سوار بود و من پياده و پاى برهنه در شدت گرما با وى حركت مى كردم بين راه به او گفتم از شدت گرما سوختم مرا به ترك خود سوار كن .
دنيا
در جواب گفت تو را آن لياقت نيست كه در رديف بزرگان سوار شوى معاويه گفت : من فرزند ابو سفيانم ، علقمه گفت : مى دانم نبى اكرم به من گفته بود . معاويه گفت : اكنون كه مرا سوار نمى كنى لااقل كفش خود را به من ده ، زيرا پايم مى سوزد ، گفت : كفش من براى پاى تو بزرگ است ، ولى همين قدر به تو اجازه مى دهم در سايه شتر من راه بروى و اين خود ارفاق بزرگى از طرف من نسبت به توست و براى تو نيز در ميان مردم مايه شرف و افتخار است .
نبى اسلام روزى در كوچه هاى مدينه به مرد مصروعى برخورد كه مردم براى تماشاى او اطرافش را گرفته بودند ، فرمود : براى چه اجتماع كرده اند ؟
گفتند : دور ديوانه اى را گرفته اند .
فرمود : اين شخص ديوانه نيست ، آيا شما را خبر دهم ديوانه كيست ؟
عرض كردند : خبر ده .
فرمود : ديوانه واقعى آن مرد متكبرى است كه با تكبر راه رود و از خودپسندى به دامن هاى خويش نگاه كند و پهلوهاى خوش را با حركت هاى دوش خويش حركت دهد ، چنين شخص ديوانه واقعى است ، اين مرد كه گردش را گرفته اند مبتلا به مرضى است .
مهلب بن ابى صفره از طرف عبدالملك مروان استاندار خراسان بود روزى جامه خز نيكويى ببر كرده و در كمال خودپسندى و تكبر از راه عبور مى كرد ، بزرگ مردى او را ديد نزديك شد و گفت :
اين گونه راه رفتن مورد دشمنى خدا و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)است .
گفت : مرا مى شناسى ؟
گفت : آرى ! اوّلت نطفه نجسى بودى و آخرت مردار خبيثى خواهد بود و بين اين دو زمان حامل كثافتى .
گفتار حكيمانه آن مرد مهلب را از مركب تكبر پياده كرده تا اينجا متن نصايحى بود كه از قرآن مجيد سوره لقمان نقل كرديم ، و در دنباله كتاب فقط به نصايح مشهورى كه قريب به يقين از آن حضرت نقل شده اكتفا مى كنم .
دنيا
نور ديده ام دنيا دريايى است بى پايان كه ملت هاى بسيارى در آن غرق شدند براى عبور از اين ورطه خطرناك كشتى از ايمان بساز ، و بادبانى از توكل بر فراز
آن قرار بده ، و براى پيمودن اين سفر توشه اى از تقوى برگير كهى اگر از اين سفر پر خطر به سلامت برهى رحمت حق تو را نجات داده ، و اگر دچار هلاكت شوى گرانى بار گناهت تو را بيچاره كرده است .
فرزند ، از متاع دنيا چندان كه تو را از خلق بى نياز كند و به مقصد برساند بردار ، و از دنيا چنان رو مگردان كه يك باره تهيدست شوى ، و چون جنازه بار گران بر دوش دگران گردى ، اما چندان در انديشه دنيا فرو مرو كه از اصلاح نفس باز مانى .
بعضى دنيا را زشت مى دانند و عده اى آن را زيبا مى پندارند مردمى آن را پست مى نگرند ، و قومى آن را از عرش اعلى بالاتر مى دانند ، زمانى از وضع آن شكايت مى كنند و مدتى به آن چشم دوخته از برنامه هاى آن خوشخالند اما همه اين تطوّرات سطحى و محدود به مناسباتى است كهخ براى هر كس در ايام چند روزه پيش مى آيد .
روزى كه اقتصاد و ثروت عده اى از آنان را در بهترين خوشى ها و آرامش ها قرار داد دنيا را بهترين وسيله خوشبختى مى دانند ، ايامى كه چرخ زندگى برگشت و وجهه مطلوب دنيا بنظرشان كريه آمد ، آنجا را بدترين محل معرفى مى كنند ، آن روز كه از باده غرور و نخوت ، و تكبر مست هستند تمام مقدسات و معنويات در نظرشان پوچ است و آن ساعتى كه تزلزل در اركان زندگى پيش آيد به معنويات و اخلاقيات متوسل شده دنيا را زندان حساب مى كنند ، اين نظريات جز از دريچه ديد كودكانه چيز ديگرى نيست ، دنيا خود بخود مقصر نيست و خود بخود مستقل نيست ، بلكه اين خانه بستگى به اعمال افراد دارد ، قضاوت درباره دنيا فقط بايد از ديدگاه اعمال بشر باشد ، زيرا خشت و گل و سنگ و آهن و مركب ها و گلستان ها و بيابان ها و ماه و خورشيد و ستارگان فروزان هيچ يك تقصير نداشته اين بدبينى و خوش بينى را بايد از زبان عقلاى بشر آن هم در پرتو
عمليات انسان دريافت و گرنه تمام آن نظريات جز مبانى شخصى و جهت ماديت و عدمش چيز ديگر نيست كه آن را قابل مطالعه دانست .
اين مطلب صحيح است كه اسلام جنبه هاى دنيا را هدف عالى قرار نداده و زهد در آن را از علائم كمال و عوالم سعادت دانسته زيرا زندگى دنيا استقلالى ندارد ، بلكه مقدمه اى است براى رسيدن به يك زندگى بهتر و مدرن تر و خصوصيات ابدى اما از دريچه دنيا و زندگى صحيح و عقلايى در آن .
و همچنين مذمت هايى فراوان كه از دنيا شده و تشبيهاتى كه در ناپايدارى و سستى از آن شده جاى ترديد نيست ، اما شيوع پاره اى از مكتب هاى غلط و نادرست مبنى بر بدبينى به جهان و سوء ظن بر گردش آن و پاره اى علل ديگر سبب شده كه نظر اسلام درباره بسيارى از مطالب از جمله دنيا به طرز غلطى تفسير گردد ، در نتيجه موضوعى كه با طرز فكر و نوع توجه مردم به مسائل زندگى و روابط اقتصادى و اجتماعى داشت در اثر همين سوء تعبير از عوامل اساسى عقب ماندگى و بيچارگى و ذلت ملت مسلمانان بشمار آيد .
جاى بسيار تعجب و تأسف است كه متداولترين موضوعى كه به نام پند و اندرز از اسلام در ذهن مردم جاى گرفته همين توصيه ترك دنياست در حالى كه اسلام به همه مبانى زندگى دنيايى انسان ها توجه فرموده ، و دربراه تمام جهات زندگى دنيايى قانون وضع كرده كه در هر زمان و مكان با تمام شرايط صحيح وجودى انسان موافقت داشته و اتفاقى براى هيچ يا از برنامه هاى زندگى نخواهد افتاد مرگ اين كه از نظر كلى ، اسلام درباره تجويز يا منع او با حفظ تمام جهات قانون وضع نموده است از اين جهت ما بايد دنيا را به دو جنبه تقسيم كنيم و آيات قرآن و احاديث ائمه طاهرين را با حفظ اين دو جهت تفسير و ترجمه نماييم يكى دنياى مادّيگران كه از كليه حقايق چشم پوشيده و ديگر دنياى مؤمنان كه به واقعيت زندگى پى برده اند .
قرآن درباره دسته مادّيگر مى فرمايد :
از كسانى كه به قرآن پشت كرده و به جز زندگى دنيا به اندزاه سطح عملى كوتاه خود طالب نيستند روى بگردان .
آنهايى كه به ديدار ما اميد ندارند و به زنگى دنيا راضى شده و آرام گرفته اند از نشانه هاى ما غافلند .
آيا بجاى آخرت به زندگى دنيا راضى شده ايد در حالى كه دنيا نسبت به آخرت اندگى بيش نيست .
عده اى از مردم هستند كه فقط از دنيا نصيب مى خواهند و در آخرت بهره اى ندارند ، البته مذمت از دنيا و روى گرداندن از آن گونه دنيا در آيات حق و روايات اسلامى مسئله اى است اصولى و قابل پيروى .
اما طايفه دوم كه دنيا را وسيله تجارت براى آخرت قرار داده اند از انواع كمك هادرباره مردم دريغ ندارند مال التجاره خود را براى رفاه مردم بكار مى اندازند معاملاتى كه مورد نظر حق و داراى استفاده هاى سرشارى است براى خدا از آن بهره بردارى مى كنند و دنيا را وسيله رسيدن به هدف عالى انسانى قرار داده اند .
اينان را اسلام به دنيا ترغيب و تحريص و تشويق كرده و حتى در جمله اى امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)به فرزندش مى فرمايد :
براى زندگى دنيا آن چنان كن كه خيال كنى براى هميشه خواهى ماند و براى آخرت كارى كن كه خيال كنى فردا خواهى مرد .
ونيز مردى در حضور امام على(عليه السلام)از دنيا شكايت كرد ، فرمود6 از كدام نعمت آن شكايت مى كنى ؟
آن مرد در جواب حضرت فرو ماند .
بنابراين مطالبى كه درباره مذمت دنيا وارد شده براى مادى گران است اما براى
دسته دوم دنيا بهترين جايگاه و مناسب ترين محل براى تجارت است .
علاوه بر اين كناره گيرى از دنيا و اجتماعات انسانى در اسلام گناهى نابخشودنى و روش غلطى است كه از دين تحريف شده مسيحى گرى به برنامه زندگى بعضى از مردم كوته نظر رسوخ كرده در حالى كه قرآن مى فرمايد چه كسى زينت هاى دنيا و نعمت هايش را بر شما حرام كرده است ؟
پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : من مبعوث شدم تا دنيا و آخرت شما را آباد كنم .
بنابراين اساس اين مذهب جلوگيرى از انحصار علايق و غرائز در زندگى محدود دنيا مى باشد ، زيرا دنيا لياقت آن را ندارد كه غايت آمال بشر گردد ، و انسان به آن دلخوش و راضى شود تا جايى كه به آخرت و جهان ابدى توجه نكند ، پس دوستى و علاقه به دنيا و تحصيل مراتب آن در اسلام مذموم نيست ، زيرا نصف وجود انسان گرفته شده از همين دنياست بلكه مستقل دانستن آن و اين كه جز آن جايى نيست و تا سرحد اعلى جان كندن براى به دست آمدن دنيا مذموم است ، قرآن مى فرمايد :
براى كسانى كه كار نيك انجام دهند براى دنيا در همين دنيا خداوند پاداش معين فرموده است .
قرآن مال و فرزندان را زينت زندگى اين عالم مى داند ، قرآن ابراهيم و اسماعيل و عيسى و موسى را همانطور كه از صلحا و افراد خوشنام عالم مى داند از برگزيدگان و آبرومندن اين جهان معرفى مى كند ، و اين مسئله خود بهترين گواه بر خوشى بينى قرآن نسبت به دنياست .
روزه
فرزندم ! شهوات نفس را به قدرت رياضت روزه بشكن اما نه چندان كه ضعيف شوى و از برپا داشتن نماز مانى ، زيرا نماز از روزه نزد پروردگار
پسنديده تر است .
روزه براى فرمانبردارى از خدا و يقين بر اينكه او داناست و ايمان به روز جزاء و حضور در محكمه حق و طاعت شديد قرآن و پيغمبر و احساس قوى وظيفه شناسى و ورزيدگى در صبر و استقامت و قدرت غلبه بر شهوت هاى نفسانى ، و خلاصه در مسير حق قدم زدن است .
سالى يك مرتبه ماه رمضان مى آيد كه مردم را در اين مدت سى روز با اين صفات و اخلاق عالى تربيت كند براى كه واقعاً مسلمان كاملى باشند و احراز چنان مقام در تربيت مى تواند انسان را آماده براى عبادت حقيقى نمايد .
موادى را كه خدا در اين جهان آفريده تا شكُفته نگردد خيراتى كه بايد از آن ظاهر نمى شود مثلا هسته درخت تا تنگ و بهم بسته است خيرى از آن نمايان نيست نه برگى دارد ، نه شاخه اى و نه ميوه اى ، اما همين كه شكفته شد و از هم بازگشت درختى مى شود با شاخ و برگ و سايه و ميوه و انواع خيرات و بركات ديگر .
زمين تا از سرماى زمستان افسرده و در هم است مانند دست لئيمان خشك و هم چون روح جاهلان بى فروغ است ، اما پس از باران و پس از تابش آفتاب كه سينه اش باز مى شود چون چهره عارف گشاده و چون خاطر دانا منوّر مى گردد ، در آن هنگام از هر سنگلاخش جويبارى جارى مى شود و از هر توده خاكش مرغزارى مى رويد و در هر قدمش نعمتى و سعادتى جلوه مى كند .
روح انسان نيز همين طور است تا تنگ و گرفته است نمى تواند خيرى بدهد و نه بگيرد نه مى تواند حقيقتى را بيان كند نه بفهمد نه دلالتى كند نه بپذيرد نه بشارتى دهد نه دريابد نه محبّتى كند نه بچشد مگر آنكه باز و منشرح گردد تا هم حقايقى را كه باعث سعادت او و ديگران است بتواند خوب بفهمد و بيان كند عفو و عذاب
و هم از انواع خوبى ها بهره مند شود .
قرآن مجيد مقدمه همه خوبى ها را شرح صدر مى داند آن كه بايد به سعادتى برسد نخست در جانش شرح صدر پيدا مى شود ، يعنى انبساطى و جنبشى و همّتى در خود احساس مى كند كه مقدمه پرواز كردن و اوج گرفتن روح و پس از آن به مقصد رسيدن است .
ماه رمضان فرصتى است براى كسانى كه طالب شرح صدر و روشنى جانند تا به وظايف اين ماه رفتار كنند و جان خود را از شر شيطان باز كرده با فرشتگان انباز گردانند و خويش را براى پذيرفتن انواع رحمت ها آماده نمايند .
امتياز ديگرى كه ماه رمضان دارد اين است كه خداوند روزه آن را بر همه واجب فرموده نه متفرق و جداى از يكديگر ، و اين عمل دسته جمعى نيز منافع بسيارى در بر دارد ، زيرا همين كه ماه رمضان مى آيد سراسر محيط اسلامى را طهارت و نظافت و ايمان و ترس از خدا و اطاعت از احكامش و خوش اخلاقى فرا مى گيرد و بازار منكرات كساد مى گردد ، و انتشار خيرات عموميت پيدا مى كند ، و بندگان نيكوكار خدا به خوبى و احسان مى پردازند و به يكديگر كمك مى كنند ، بدكاران از ارتكاب منكرات خجل مى شوند و در اغنياء عاطفه مساعدت و كمك نسبت به برادران بينوا و درماندگان بيدار مى گردد .
خلاصه اين وضع يك نواخت در ميان مسلمانان احساس مشتركى به وجود مى آورد كه همه اعتراف مى كنند مسلمانان جمعيت واحدى هستند و اين است بهترين معناى عام شكستن شهوات .
عفو و عذاب
فرزندم ! چنان از خدا بترس كه اگر روز قيامت با خوبى هاى تمام بندگان وارد شوى از عذاب او بيمناك باشى و جندان به او اميدوار كه اگر با بار گناهان همه وارد شوى اميد عفو از او داشته باشى .
قرآن مجيد زندگى شخصى كه پروردگار خود را فراموش كرده ، و به دنبال غير او رفته زندگى تنگى مى داند هر چند زندگى او رد نظر ما وسعت داشته باشد چنانچه فرموده :
كسى كه اعراض از ياد من كند ، داراى معيشت تنگى است .
انسان سعادت و شقاوت خو را در هر چه گمان كرد و تشخيص داد به ميزان همان خزن و شادى ، رغبت و بى ميلى ، سرور و غم و بالاخره معذّب بودن يا در ناز و نعمت بودنش ادراك مى كند .
ديگر آنكه سعادت و شقاوت هر چيزى معنايى مخصوص به خود دارد كه در مورد چيز ديگر صدق نمى كند مثلا روح سعادت و شقاوتى مخصوص به خود دارد و جسم سعادت و شقاوتى مخصوص به 0خود انسان يك نوع سعادت و شقاوت دارد حيوان يك نوع ديگر اين دو مقدمه كه معلوم شد .
بايد گفت انسان مادى كه در شهوات فرو رفته و از آداب انسانيت و اخلاق الهى بهره نبرده چون ماديگرى را سعادت پنداشته به سعادت روح توجهى ندارد به درياى حرص مى افتد و تنها همّش جمع مال مى شود و فراهم كردن اولاد و پيدا كردن جاه و بدست آوردن قدرت . اگر چه انسان مادى بيچاره قصد اصل و ابتدايى خو را اين قرار داده و در واقع به تصور خويش خواهان لذت كامل است ، ولى متأسفانه چجون به مقصودش مى رسد خود را سيراب نديده لذت خالص نمى بيند .
چگونه لذت كامل ببيند با اين كه هر يك از رويدادهاى مادى با هزاران درد و مصيبت همراه است هنگامى كه به آرزوى خود نرسيده ، جز حسرت بهره اى ندارد و زمانى كه رسيد غير آنچه طالب بوده درك مى كند آرى او دل را به ذكر الهى مطمئن نكرد اين است حالش در مقابل بدست آمده اين نظر غلط انسان مادى در درك مستقل خودش .
اما انسان را قرآن موجود مركب دانسته و او را تركيب از روح جاويدان و بدن متحول مى داند بنابراين آنچه را كه مربوط به سعادت روح است ، چون دانش و امثال آن از سعادت هاى انسانى مى داند همين طور مطالبى كه سعادت جسم و روح را با هم متضمّن مى باشد مانند نعمت مال و اولاد در صورتى كه از ذكر الهى باز ندارد آنها را هم از سعادت هاى آدمى محسوب مى دارد و باز قرآن قسمت هايى را كه در ناحيه جسم از ناملايمات بوده ولى در ناحيه روح از سعادت است مانند كشته شدن در راه خدا و انفاق اضافه مال ، آنها را نيز از سعادت هاى انسانى مى داند اين مربوط به بحث قرآن از سعادت بشر است .
اما قسمت هايى كه از شقاوت و عذاب هاى انسانى تشخيص داده موضوعاتى است كه اگر چه از نظر جسم سعادت است ليكن از نظر روح شقاوت خالص است و هيچگونه سعادتى راه همراه ندارد مانند لذائذى كه فقط جنبه دنيايى داشته موجب فراموشى ذكر خداست آن را متاع قليل و زودگذر دنيا دانسته و عذاب مى داند .
و ديگر چيزهايى است كه شقاوت جسمى و روحى را با همه در بر دارد آنها را نيز قرآن عذاب شمرده است ، بنابراين كسانيك ه اعمال آنان مطابق با روش قرآن از نظر هدايت نيست در روز قيامت عكس العمل اعمال دنياى آنان عذاب اخروى است و آنان كه مطابق با هدايت است عكس العمل اعمال آنان جزاى نيكوى اخروى اتس كه يك شمه از مرحله به مزد رساندن اشخاص مؤمن عفو است .
عفو يعنى پوشش و بخشش ، آيات بسيارى در قرآن مجيد دلالت مى كند بر اينكه قرب به حق و منزلت نزد خدا و متنعم شدن به نعمت هاى او متوقف بر مغفرت قبلى است و لازم است قبلا پليدى شرك و گناهان با توبه و امثال آن زدوده شده باشد تا انسان مؤمن وارد روز قيامت گردد و بتواند عفو حق را شامل
حال خود كند .
خلاصه آن كه عفو و مغفرت از قبيل برطرف نمودن مانع و از بين بردن منافى مضاد است ، و خداوند ايمان و خانه آخرت را حيات و اثار ايمان و افعال اهل آخرت را نور شمرده است .
بنابراين مغفرت برطرف نمودن مرگ و تاريكى است و اين مغفرت كه از بين برنده مرگ و تاريكى است ناچار به وسيله حيات و نورى است كه حيات آن از ايمان و نور آن عبارت از رحمت الهى است .
بنابراين بايد گفت كافر نه داراى حيات است نه داراى نور اما مؤمن داراى حيات است و داراى نور اين است كه در مقابل خداوند بزرگ انسان بايد خود را ايمن از عذاب نداند و در مقابل عفو و رحمتش خو را نااميد نپندارد .
علم ـ عمل ـ ايمان
فرزندم براى هر چيز نشانه ايست كه گواه آن باشد و به وسيله آن شناخته گردد دين را سه علامت است :
علم ، ايمان ، عمل كردن به مقتضاى علم و لازمه ايمان .
نبى اسلام فرمود : خداوند به من وحى كرد كسى كه هر راهى از راه هاى دانش را طى كند مسير بهشت برا و آسان مى شود و نيز فرمود : دانشمند و دانش آموز در اجر شريكند براى عالم دو اجر است و براى دانش آموز يك اجز و خيرى بهتر از علم نيست .
از امام هفتم(عليه السلام)سؤال شد : آيا براى مردم رواست آنچه را نمى دانند ونياز به آن دارند نپرسند ؟
فرمود : ابداً روا نيست .
از امام صادق(عليه السلام)روايت شده : هر كه دانش آموزد و بكار بندد و آن را براى
خدا ياد دهد در ملكوت آسمان ها بزرگش خوانند و گويند براى خدا ياد گرفت و برا خدا عمل كرد و براى خدا تعليم داد .
حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمودند : ايمان حقيقتى عريان است لباس او تقوى ، زينت او حياء و ميوه او علم است .
و باز فرمود : مرگ قبيله اى آسانتر است از مردن يك دانشمند .
دانشمند امين خدا روى زمين است و به ابراهيم وحى شد : من عالمم و هر دانشمندى را دوست دارم .
خداوند در قرآن مى فرمايد : نيكو و خبيث ، كور و بينا ، ظلمت و نور ، سايه و حرارت ، حيات و مرگ ، يكى نيست در تفسير اين ايه گفته شده رجوع تمام اين مثالها به علم است ، در قرآن مجيد ابتدا ايمان سپس علم را ذكر مى كند ،و ايمان و علم جايى نفع دار كه عمل در او باشد ، پس ديندار واقعى كسى است كه داراى ايمان و علم و عمل باشد ايمان براى آن كه مصرف علم را تعيين كند و گرنه علم بدون ايمان چراغ بدون سوخت است ، و جز تاريكى نتيجه نمى دهد .
علم از نظر اسلام داراى رتبه اى است كه نبى مكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)آن را براى هر مسلمانى جزء برنامه واجب زندگى او شمرده است .
اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرمود : بدانيد كه كمال ديانت طلب علم و عمل به آن است طلب علم از طلب مال بر شما واجب تر است ، زيرا دارايى قسمت تضمين شده است كه عادلى ميان شما قسمت بندى كرده است و محققاً به شما پرداخت خواهد شد ، ولى علم نزد اهلش سپرده است شما دستور داريد آن را از اهلش بخواهيد .
امام صادق(عليه السلام)فرمود : دوست دارم تازيانه بسر يارانم بزنند تا دين را بفهمند و احكامش را ياد بگيرند يعنى آنان را مجبور كنند تا بفهمند .
اسلام براى معلم و علم ارزشى بس عظيم قائل است ابوعبدالرحمن سلمى در مدينه معلّم قرآن بود به يكى از كودكان امام سوم(عليه السلام) سوره حمد را تعليم كرد طفل چون آن سوره را براى پدر خواند ، حضرت در مقابل اين عمل جوايزى مرحمت فرمود كه سه رقم بود :
1 ـ دهان معلم را پر از زر كرد .
2 ـ هزار دينار به او عنايت كرد .
3 ـ هزار حلّه بافته شده يمن به او داد .
مردم مدينه براين سه جايزه در مقابل تعليم يك سوره ايراد كردند ، حضرت در مقابل سيل اعتراض مردم جوابى بدين مضمون بيان كردند اين پيش كشى كه من به او تقديم كردم كجا و آنچه او به طفل من عنايت كرد كجا ؟ در اين جواب آن همه جايزه را پيش كشى حساب كرد و نام عمل او را عطا فرمود و اين نيست مگر از عظمت مقام علم .
امام هشتم(عليه السلام)فرمود : پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد مسجد شد جمعى را ديد گرد مردى نشسته اند ، فرمود : اين كيست ؟
گفتند : علّامه است ، فرمود : يعنى چه ؟
گفتند : عامل است به انساب عرب و نبردهاى آنان ، فرمود : علمى است كه ندانستن آن زيانى ندارد و دانستنش سورى ندهد ، علم بر سه قسم است :
اول : آيه محكمه ، يعنى آنچه هميشه ثابت و پابرجا و جزء حقايق خلقت است .
دوم فريضه عادله .
سوم : روش زنده و برجا ، كه به جز اين سه مرحله بقيّه دانستنى ها از براى اشخاص فضل و برترى بر ديگران است .
شخصى از نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)پرسيد : اگر جنازه كسى روى زمين است بايد
تشييع و سپس به خاك سپرده شود و در همان حال مجلسى است كه در آن تعليم علم مى شود اگر در آن مجلس وارد شويم بهره مند مى شويم اما فرصتى نيست كه از هر دو استفاده شود ، اگر در تشييع جنازه شركت كنم از علم محرومم ، و اگر در مجلس علم از ثواب تشييع بى بهره ام ؟
فرمود : اگر كسانى هستند كه آن مرده را دفن كنند در مجلس علم برو زيرا حضور در مجلس علم از شركت كردن در هزار تشييع جنازه و از هزار عيادت بيمار و از هزار شب عبادت و هزار روز روزه و هزار درهم صدقه و هزار حج غير واجب بهتر است ، اينجا كجا و حضور در مجلس علم . مگر نمى دانى كه هب وسيله علم است خداوند اطاعت مى شود و خير دنيا و آخرت در پرتو علم و شر دنيا و آخرت محصول جهل است .
نبى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)وارد مسجد شد دو دسته تشكيل جلسه داده بودند ، كه دسته اى مشغول به عبادت و دسته ديگر سرگرم يادگرفتن و ياد دادن دانش هر دو را از نظر گذراند و از ديدن آنان اظهار خرسندى كرد و به كسانى كه در حضورش بودند فرمود :
من براى دانا كردن بشر فرستاده شدم وبه طرف آن دسته اى كه مشغول تحصيل علم بودند روان شد و در ميان آنان نشست .
عربى حضور امام حسين(عليه السلام)رسيد ، عرض كرد : پسر پيغمبر ! ديه كامله اى را ضامن شدم و قدرت پرداخت آن را ندارم ، با خود گفتم بايد از كريم ترين مردم سؤال كنم و كريم تر از اهلبيت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)كسى را گمان ندارم .
فرمود : من سه مسيئله از تو مى پرسم اگر يكى را جواب گفتى يك سوم مال را و اگر دو مسئله را دو سوم و اگر سه مسئله را همه مال را به تو عنايت مى كنم ، عرض كرد : مانند تويى كه از اهل شرف و علمى از عربى بدوى سؤال كنى ؟
فرمود : از جدم پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم)شنيدم كه فرمود در بخشش به روى مردم بايد
به اندازه معرفت گشاده داشت .
عرب عرض كرد : هر چه خواهى سؤال كن ، اگر دانم جواب گويم ، و گرنه از شما فرا خواهم گرفت .
حضرت فرمود : بهترين اعمال چيست ؟
گفت : ايمان به خدا .
فرمود : چه چيز مردم را از مهالك نجات مى دهد؟
عرض كرد : اعتماد به خدا .
فرمود : زينت آدمى در چيست ؟
عرض كرد : علم توأم با حلم .
فرمود : اگر بدين شرف دست نيافت ؟
عرض كرد :مال با سخاوت .
فرمود : اگر اين مرتبه را نداشت ؟
عرض كرد : فقر با صبر .
فرمود : اگر نداشت ؟
گفت : صاعقه اى از آسمان فرود آيد و او را بسوزاند ، چون اهليتى جز اين ندارد .
حضرت خنديد و كيسه اى كه هزار درهم در آن بود به او عنايت كرد ، فرمود : اين زر را به ديه بپرداز ، سپس انگشترى به او عطا فرمود كه نگين آن دويست درهم ارزش داشت ، فرمود : اين انگشترى را در نفقه خود خرج كن ، اعرابى گفت : خدا مى داند نبوت را در چه خانه اى قرار دهد .
اين مختصر از خصوصيات مرحله علم در اسلام بود ، اين مطلب را نبايد از نظر دور داشت كه همواره علم در اسلام با معناى كلى آن يعنى هر عملى كه نافع به حال جامعه است مورد توجه است درباره نشانه دوم يعنى ايمان در قسمت
تحت توحيد شرح داده شد ، اما قسمت سوم عمل به علم و لازمه ايمان محتاج به توضيح نيست در پيرو اين سه علامت لقمان بزرگوار مسائل سه گانه ديگرى براى فرزند بيان كرده كه شرح آن مسائل تقريباً در مباحث گذشته داده شد فقط اكتفاء به اصل مسئله مى شود .
فرزندم ! ايمان داراى سه علامت است :
1 ـ باور داشتن خدا .
2 ـ قبول داشتن كتاب هايى كه از طرف او نازل شده است .
3 ـ باور داشتن انبياء حق .
پايه هاى دين داراى سه علامت است :
1 ـ شناختن خدا .
2 ـ شناختن آنچه را خدا دوست دارد .
3 ـ شناختن آنچه را خدا دشمن دارد .
عاملين بدين را سه علامت است :
1 ـ نماز .
2 ـ روزه .
3 ـ زكوة .
شخص نادن را سه علامت است :
1 ـ با آنكه بالاتر از اوست نزاع كند .
2 ـ در آنچه نمى داند بحث نمايد .
3 ـ در تحصيل آنچه از دسترس او بيرون است رنج ببرد .
ظالم را سه نشانه است :
1 ـ نسبت به خداوند به نافرمانى ستم كند .
2 ـ نسبت به زير دست ظلم روا دارد .
3 ـ به ستمكار يارى كند .
منافق را سه علامت است :
زبانش با دلش و نيتش با عمل و برونش با درون مخالف باشد .
گنهكار داراى سه علامت است :
1 ـ خيانت كند .
2 ـ از دورغ نپرهيزد .
3 ـ كردارش مخالف با گفتارش باشد .
حسود داراى سه علامت است :
1 ـ در غياب مردم بدگويى و عيب جويى نمايد .
2 ـ در حضورشان تملقّ گويد .
3 ـ به كسى كه مصيبت وارد شده شماتت كند .
رياكارى داراى سه علامت است :
1 ـ در خلوت كسالت ورزد .
2 ـ در جمع خود را فعال نشان دهد .
3 ـ در هر عمل به انتظار مدح و ثناى مردم باشد .
مسرف داراى سه علامت است :
1 ـ چيزى كه در خور او نيست بخرد .
2 ـ جامه اى كه در خور او نيست بپوشد .
3 ـ طعامى كه در خور او نيست بخرد .
تنبلى را سه علامت است :
1 ـ آنقدر سهل انگارى كند تا فرصت از دست برود .
2 ـ موقع را از دست بدهد تا كار تباه شود .
3 ـ نسبت به خوبى ها بى تفاوت باشد .
خلاصه اينكه اگر كسى داراى امان به حق و فضايل انسانى باشد به صفات حسنه اى كه لقمان اشاره فرموده آراسته ، و كسى كه از لذت ايمان بى بهره باشد گرفتار صفات سوء است از اين جهت باز به فرزندش نصيحت مى كند كه اى فرزند در دوران روز و شب ساعاتى را وقف كسب دانش كن ، زيرا هيچ ضررى از ترك علم گران تر نيست ، با دانشمندان معاشر باش ، و در گفتگوى با آنان شرط ادب به جاى آور از لجاج بپرهيز كه تو را از نور دانش خود بى بهره سازد و با مردم سرسخت و لجوج به بحث و مناظره مپيچ ، و با ستمكاران همدم مشو ، و با تبهكاران پيمان برادرى مبند و با تهمت زنندگان معاشر مباش ، و چنانچه در جمع مال سعى دارى در اندوختن دانش نيز بكوش .
فرزندم ! من بارها بارهاى سنگين از سنگ و پولاد بر دوش كشيده ام اما براى گران تر از همسايه بد نيافته ام ، همه تلخى هاى زندگى را چشيده ام ، اما تلخ تر از فقر نديدم ، اگر روزى گرفتار فقر شوى اين راز را ميان خود و خدا نگهدار و با خلق در ميان مگذار ، زيرا اگر مردم از كار تو با خبر شوند تو را به ديده خوارى خواهند نگريست ، بهره اى را كه خدا راى تو قرار داده بر آن خوشحال باش تا زندگى تو راحت باشد و هرگاه بخواهى حقيقت عزت به دست آرى چشم طمع از مال مردم بپوش ، زيرا انبياء و صدّيقين از همين راه به آن مقام نائل شدند .
با كسانى كه سزاوار احسان باشند احسان كن ، و در اين كار خدا را منظور بدار ، در بخشش شرط اعتدال به جاى آور چنانچه بخل دست تو را از انفاق لازم
نبندد و تبذير مال تو را به باد فنا ندهد .
فرزندم ، اگر دستت از مالى كه با آن صله رحم بجا آورى و به ياران خود بخشش كنى تهى بود فكر كن كه حسن خلق را از دست ندهى ، زيرا هر كه خود را به حسن خلق بيارايد خوبان او را دوست خواهند داشت و از اذيت او دورى خواهند جست ، و در نيكوكارى خود به ديده اعجاب نظر مكن و از انجام عمل صالح فخر مفروش و مباهات مكن كه خويش را به هلاكت افكنى مردم را ناسزا و دشنام مگوى كه آنان را به ناسزا گفتن وادارى و خود موجب هتك حرمت خويش و پدر و مادرت را فراهم آورى .
حسن خلق
فرزندم ! هر كه خشنودى خدا را طلب كند بايد نفس اماره را خشمگين دارد ، زيرا هر كس نفس را خشنود سازد خدا را نمى تواند خشنود كند ، و هر كس خشم خود را فرو بخورد فرصت شماتت بدست دشمن نخواهد داد .
اى فرزند ! از حسد بپرهيز و از سوء خلق دورى كن ، زيرا زيان او دو به خودت رسد و چون خود به زيان خودت بكوشى دشمن را از كار خويش فارغ و در مبارزه با خودت پيروز خواهى ساخت ، زيرا دشمنى خودت نسبت به خود از دشمنى دشمنانت براى تو زيان بارتر است .
فرزندم ! به مردم شماتت مكن كه دشمنى تو را به دل خواهند گرفت و خود را در برابر آنان زبون نشان مده كه در تحقيرت خواهند كوشيد ، و نه چندان شيرين باش كه تو را بخورند ، و نه چندان تلخ باش كه تو را از نظر دور دارند .
فرزند ! هر كه را از درون خود واعظى باشد او را از جانب خداوند حافظى هست ، و هر كه داد خلق را از خويش دهد خدا بدين وسيله به عزتش بيفزايد خوارى در راه اطاعت خدا از عزت به وسيله معصيت بهتر است .
فرزند ! هزار دوست به دست آر و بدان كه هزار دوست كم است ، و يك دشمن ميندوز كه يك دشمن بسيار است .
فرزندم ! با مردم جز به روش خودشان دوستى مكن ، و بار توقع خود را گران تر از حد طاقتشان مساز ، زيرا معاشرينت از تو گريزان شوند و تو در اين ميان تنها بمانى ، نه دوستى داشته باشى كه با تو همدم شود و نه برادرى و يارى كه تو را كمك كند و چون تنها بمانى خوار و ذليل گردى .
فرزند ! از كسى كه به علت سخت گيرى عذر تو را نپذيرد و براى تو حقى قائل نباشد عذر خواهى مكن ، در مشكلات خود از كسى يارى طلب كن كه از برآوردن حاجتت اميد مزد داشته باشد ، زيرا چنين كسى در انجام كار تو مانند كار خويش خواهد كوشيد تا چون كار تو به سامان رسد يا از مزد مادّى و نتيجه دنيوى كوشش خود برخوردار شود و يا از حاصل معنوى و ثواب اخروى آن بهره گيرد .
حسن خلق
از تنگ حوصلگى و كژ خلقى و بى صبرى بپرهيز ، زيرا هيچ دوستى در مقابل اين صفات نخواهد ماند در كارها خويشتن را به بردبارى وادار ، و در برابر زحمات ياران شكيبايى بياموز ، و خوى خويشتن را با همگى خَلق خوش و سازگار ساز و هر زمان خواهى كسى را به رفاقت انتخاب كنى ابتدا از سر آزمايش او را از دست خود خمشگين ساز و بنگر در حال خشم آيا شرط انصاف را با تو به جاى مى آورد ، او را بگرين و گرنه از او برحذر باش ، و از دوستى و معاشرت او پرهيز كن .
برقرارى دوستى نتيجه حسن خلق و تفرقه بين مردم نتيجه سوء خلق است ، اخلاق پسنديده است كه موجب دوستى و الفت و توافق است و دشمنى و حسد و روگرداى نتيجه بدخلقى است ، حسن خلق است كه مردم را به طرف انسان جلب مى كند و راه دوستى را آسان مى نمايد و در معاشرت را به روى انسان بازمى كند .
نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود : بيشتر چيزى كه مردم را وارد بهشت مى كند تقوى و حسن خلق است ، فرمود : من مبعوث شدم تا مكارم اخلاق شما را به اعلى درجه برسانم .
از نبى اسلام سؤال شد : حسن خلق چيست ؟
فرمود : صله رحم با كسى كه با تو قطع رحم كرده ، و عفو از كسى كه تو را آزار كرده و عطا به كسى كه تو را منع كرده است .
پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود : براى طايفه اى در روز قيامت كرسى هايى در اطراف عرش الهى برقرار مى كنند صورت آنان مانند ماه شب چهارده مى درخشد تمام مردم در ناله و حسرتند مگر آنان ، و همه در وحشتند به جز آنان ، اين افراد دوستان خدايند ، ترس و وحشت ندارند ، پرسيدند : كيستند اين اشخاص ؟ فرمود : كسانى كه براى خدا دوستى و معاشرت مى كنند .
در خبر ديگر آمده است كه فرمود : در اطراف عرش جايگاه هاى بلندى از نور قرار دارد قومى بر آن مى نشينند كه لباس آنها و صورتشان از نور است آنان رتبه پيغمبرى و شهادت ندارند اما همه بر آنها غبطه مى خورند ، گفتند : كيستند ؟
فرمود : كسانى كه براى خدا دوستى كردند و براى خدا نشستند و براى خدا به ديدن يكديگر رفتند .
نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود : دوستى نمى كنند دو نفر براى خدا مگر اين كه نزد خدا آن كسى كه در دوستى شديدتر است محبوب تر است .
حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود : خداوند مى فرمايد :
سزاوار است محبّت من براى كسانى كه يكديگر را به خاطر من زيارت مى كنند و يكديگر را يارى مى نمايند وبراى من دوستى مى كنند و راى من به يكديگر مى بخشند .
از امام چهارم(عليه السلام)روايت شده : زمانى كه خلق اوّلين و آخرين در قيامت جمع شدند ، ندا كننده اى برمى خيزد و ندا مى كند آن چنان كه تمام مردم بشنوند كجايند كسانى كه براى خدا دوستى كردند ؟
پس طايفه اى ازمردم برمى خيزند ، به آنان گفته مى شود : به سوى بهشت حركت كنند بدون حساب ، ملائكه آنان را ملاقات مى كنند ، و سؤال مى كنند از چه دسته اى هستيد ؟
مى گويند : از كسانى كه دوستى كرديم براى خدا .
مى گويند : اعمال شما چيست ؟
جواب مى دهند : دوستى براى خدا ، و دشمنى براى خدا ، ملائكه مى گويند همين است اجر عمل كنندگان .
اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرمود : براى مسلمان سزاوار نيست با سه طايفه دوستى كند :
1 ـ طائفه ماجن .
2 ـ طائفه احمق .
3 ـ طائفه دورغ گو .
ماجن كسى است كه عمل خود را نزد تو نيك جلوه دهد و دوست دارد تو هم مثل او شوى ، تو را در امر دين و معاد كمك نمى كند ، دوستى او جفا و تاريكى است ، آمد و رفتش با تو ننگ است .
احمق كسى است كه تو را راهنمايى به خير نمى كند و اميد برگشت بدى ها را از تو ندارد ، چه بسا اراده مى كند به تو نفع رساند ضرر مى رساند پس مرگ او براى تو بهتر است از حياتش و سكوت او بهتر است از گفتگويش ، او دورى او سزاوارتر است از نزديكيش .
دروغگو در دوستى او خيرى نيست سخن تو را به ديگران و از ديگران به تو بازگو مى كند ، زمانى كه مطلبى پايان يافت مطلب ديگر انشاء مى كند چنانچه
براى تو دارد راست مى گويد اما دروغ است ، در ميان مردم ايجاد دشمنى مى كند و كينه در دلها مى افكند ، از خدا بترسيد و برنامه خود را بازديد كنيد .
لقمان حكيم فرمود :فرزندم ! آنقدر به مردم نزديك مشو كه عاقبت از آنان دور شوى و آنقدر دور مشو كه سبك گردى ، هر جنبنده اى مثل خودش را دوست دارد ، فرزندان آدم امثال خود را دوست دارند متاع خود را باز مكن مگر نزد كسى كه طالب اوست ، زيرا بين گرگ و گوسپنددوستى نخواهد شد ، همچنان كه بين خوب و بد دوستى نمى شود كسى كه نزديكى كند با افراد رنج دهنده خوى آنان را مى گيرد و كسى كه دوستى كند با بدكار روش او را عادت مى كند و كسى كه جدال را دوست داشته باشد مورد ملامت مى شود و كسى كه در بدكارى قدم بگذارد مورد تهمت قرار مى گيرد ، و كسى كه با بدخلق آميزش كند از سلامتى محروم مى شود ، و كسى كه مالك زبان خود نبوده باشد پشيمان مى شود .
اندرزها
پسرم ! از روزى كه به دنيا آمده اى پشت به دنيا كرده ، و روى به آخرت آورده اى ، بنابراين در مقام طى مراحل دنياى ديگرى ، و بى ترديد جايى كه به سوى آن مى روى به تو نزديك تر است از جايى كه از آن دور مى گردى .
فرزندم ! اگر در خردسالى آراسته به ادب شوى ، در بزرگى از آن بهره مند گردى ، آن كس كه ارزش آداب حسنه را بداند ، در تحصيل آن بكوشد ، و كوشاى در تحصيل آن تحمل رنج كند ، و آن كس كه با رنج و زحمت اين متاع گران را به دست آورد ، سعى مى كند خود را به آن بيارايد ، و چون آراسته شد سود دنيا و آخرت نصيبش گردد .
بنابراين به آداب پسنديده عادت كن ، تا يادگار مردمان نيك گذشته باشى ، و آيندگان را نيز نفع برسد ، در اين صورت دوستانت به تو اميدوار ، و دشمنانت از تو بيمناك خواهند بود .
زنهار كه در جستجوى آداب حسنه سستى مكن ، و از توجه به غير آن روى گردان ، از دست رفتن دنيا چيزى نيست ، ولى باختن آخرت سخت است ، و آن كس كه دانش را از غير موضعش بگيرد آخرت را از دست خواهد داد .
ساعاتى از روز و شبت را براى تحصيل دانش قرار بده ، زيرا هيچ چيز مانند ترك علم آدمى را ضايع نمى كند ، زيرا در ترك دانش ترس از دست رفتن آن مقدار از علم تحصيل شده هم هست ، علم را براى مجادله و غلبه بر افراد مخواه ، با دانا ستيزه مكن ، با صاحب قدرت آن طور نباش كه راه تسلط بر تو پيدا كند ، با ستمكار دوستى و همراهى منما ، با فاسق برادر مباش ،با متهم رفت و آمد مكن ، آنچه را مى دانى مانند طلايى كه پنهان مى دارى از دسترس نااهل پنهان بدار .
پسرم ! تمام همت خود را متوجه دنيا مكن ، كه مخلوقى نزد حق تعالى بى اعتبارتر از دنيا نيست ، مگر نمى بينى خداوند نعمت دنيا را اجر نيكان نكرده ، و بلاى دنيا را عذاب بدان .
فرزند ! تيغى تيزتر از تيغ حلم نيست ، چه بسيار دشمنانى كه دارى بتوانى آنان را با اخلاق حسنه مغلوب خود گردانى .
پسرم ! آن كس كه باورش نسبت به روزى دادن حق ضعيف است بايد چنئد مرحله را براى قوت دادن به ايمانش به ياد آورد :
آن گاه كه نبود به او لباس هستى پوشاندند ، سپس در رحم قرارش دادند به طورى كه از آفات مصون باشد و او را روزى دادند ، و آن گاه كه متولد شد نيز به نحو كامل از روزى برخوردار بود تا رشد و تكامل يافت ، و نيز پس از بريدن از شير به وسيله كسب پدر و زحمت مادر روزى خورد ،اين چنين آدم كه در آن سه مرحله بدون اينكه داراى تدبير باشد روزى كامل گرفت ، چرا در مرحله آخر نبايد به رزّاقيت حق ايمان داشته باشد ؟
فرزندم ! براى پيروزى بر دشمن او تقوا و كسب فضيلت و جوان مردى ، و كرامت نفس ، و اخلاق نيكو ، و پنهان داشتن راز ، و تصفيه باطن ، يارى جوى ، در چنين حال در سايه عنايت و پوشش حق خواهى بود ، و از شر دشمن در امان ، بيدار باش كه دشمن بر عيب آگاه نشود ، يا لغزشت را نيابد ، زيرا اگر غافل بمانى دشمن بر تو چيره گردد ، آن گاه عذرت پذيرفته نشود .
در راه جستن نفع مشقت بسيار را اندك شمار ، و اندك رنج را در طى و پيمودن راه ضرر بسيار دان .
پسرم ! بهترين برنامه حكمت است و به دست آوردنش از هر چيز لازم تر و آن حكمت عبارت از دين خداست ، و مَثلِ دين همانند يك درخت است آب آن ايمان ، ريشه اش نماز ، ساقه اش زكات ، شاخه هايش برادرى با مؤمنان ، برگش اخلاق پسنديده ، و ميوه اش ترك معصيت و درختى كامل نيست مگر به ميوه اش پس كمال انسان به ترك گناه است .
بدترين پريشانى ها پريشانى عقل ، بزرگترين مصيبت ها مصيبت دين و هولناكترين آفت ها آفت ايمان ، و پرسودترين توانگريها توانگرى دل بنابراين دل را به دانش و يقين و اخلاق حميده توانگر گردان و به آنچه از روزى به تو مى رسد قانع باش ، و به قسمت حق راضى .
آن كس كه خيانت به مال مى كند ، و از راه دزدى طلب روزى خداوند به همان اندازه از حلال محرومش مى كند ، در اين بين جز گناه ، و بار حق الناس برايش نمى ماند ،در حالى كه اگر به راه راست مى رفت به همان اندازه كه از حرام بدست آورده بدست مى آورد و از عقوبت دنيا و آخرت نيز در امان مى ماند .
عمل را خالص كن ، طاعتت را به پيروى از اهل حق زينت ده و دانش را به بردبارى بياراى و آن را از حماقت و بى خردى دور دار ، علم را به دورانديشى محكم كن ، و جاهل را به رسالت به جايى مفرست ، اگر عاقل نيابى خود به بردن
پيغام اقدام كن ، از بدى دورى كن تا بدى هم از تو دور بماند .
اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرمود از لقمان پرسيدند : برترين مردم كيست ؟
گفت : مؤمن غنى ، گفتند : غنى از مال ؟ گفت : نه ، از علم كه اگر مردم به او نيازمند شوند بهره برند و اگر به او رجوع نكنند خود از خود نفع گيرد .
گفتند : بدترين مردم كيست ؟
فرمود : كسى كه پروا نداشته باشد او را گناهكار و بدكردار ببينند .
فرزندم ! هر گاه با دوستانت به سفر رفتى در برنامه خود و آنان از مشورت با ايشان روى مگردان ، تبسم داشته باش و در خرج كردن كريم باش ، در سه برنامه بر آنان پيشى گير :
خاموشى بسيار ، نماز ، سخاوت و جوانمردى .
چون بر مسئله حقى تو را گواه گيرند گواه باش ، و در هنگامى كه از تو مشورت كردند سعى كن نظر و رأيت ب هخير آنان باشد ، قبل از تأمل در رأى و فكر بسيار اظهار حكم مكن ، زيرا خداوند رأى و عقل كسى كه در رأى خالص و دقيق نباشد سلب مى كند .
در پياده روى با دوستان همراهى كن ، در كار با آنان شريك شو چون انفاق كنند و قرض دهند تو نيز آن كادر را انجام ده ، سخن بزرگتر را بشنو ، در خواسته هاى درستشان نه مگو ، زيرا نه ،گفتن از عجز و زبونى است ، چون راه را گم كنيد و به شك افتيد پياده شويد و با يكديگر مشورت كنيد ، در بيابان از شخص غريب احوال راه مپرسيد و بر گفته اش اعتماد نكنيد ، زيرا ممكن است جاسوس دزدان باشد .
نماز را به خاطر كار تأخير مينداز ، از نماز اطمينان و امنيت طلب كه نماز اصل دين است ، نماز را با جماعت به جاى آر اگر چه بر سر نيزه باشى چون نزديك منزل رسى از چهارپا فرود آى و پياده حركت كن ، چون به منزل رسى قبل از
رسيدگى به طعام خود چهارپا را متوجه شو ، از براى فرودآمدن زمينى كه از نظر خاك و گياه بهتر است انتخاب كن ، و پس از پياده شدن دو ركعت نماز بگذار ، براى قضاى حاجت از چشم بيننده دور شو ، و به هنگام عزيمت باز دو ركعت نامز بگذار ، و بر آن زمين و اهلش درود فرست كه در هر بقعه اى جمعى از ملائكه هستند .
اگر بتوانى از طعام خوردن خود تصدّق ده ، در هنگام فراغت دعا كن اول شب راه مرو ، ولى از نصف شب تا آخر را براى راه رفتن اختيار كن ، در راه صدايت را بلند مكن .
با صد كس همنشين باش و با يك نفر دشمنى مكن ، آنكه بكار تو آيد اخلاق توست ، پس اخلاق تو در حقيقت دين توست ، در رد امانت بكوش تا دنيا و آخرتت سالم بماند ، امين باش تا توانگر و بى نياز گردى .
فرزندم ! چرا مردم از عقوبت هاى اعمال بدشان كه به آنان وعده داده اند نمى ترسند در حالى كه روز بروز به پستى مى گرايند ؟
و چرا خود را براى رسيدن به وعده هاى خدا آماده نمى كنند ، در حالى كه عمر آنان به زودى تمام مى شود ؟
در مجالس دقت كن ، اگر جمعى در آن به ياد حق گرد آمده اند به ايشان بپيوند ، زيرا اگر دانايى به علمت افزوده گردد ، و نيز از دانشت بهره مند شوى ، و اگر ناداى از ايشان كسب دانايى كنى ، آن وقت است كه به هنگام نزول رحمت بر ايشان تو نيز سود وافر برى .
پسرم ! اگر در مرگ شك دارى خواب از خود برطرف كن ، درحالى كه نتوانى ، و اگر در زنده شدن پس از مرگ ترديد دارى ، بيدارى بعد از خواب را از خود دور كن ، در حالى كه ممكن نيست ، چون در اين دو حالت فكر كنى به اين نتيجه مى رسى كه جان در اختيار تو نيست ، چنانچه اصل خواب و بيدارى در
اراده تو نمى باشد ، پس مرگ و زنده شدن همانند خواب و بيدار شدن است .
چنانچه ميان گرگ و گوسپند دوستى نيست ، ميان نيكوكار و بدكار هم پيوند نيست ، همنشينى با فاجر انسان را به بد آموزى عادت مى دهد مجادله با خلق سبب دشنام خوردن مى گردد ، و شكرت در مجالس خلاف باعث اتهام به انسان است ، همنشينى با بدان به انسان ضرر مى رساند ، و آن كس كه زبانش رها باشد به پشيمانى مى رسد .
امين باش كه خدا خائن را دشمن دارد ، ظاهرى نيك و باطنى بد نداشته باش ، دنياى خود را به آخرت بفروش كه خير دنيا و آخرت يابى ، و آخرت به دنيا مفروش كه زيان اين دنيا و آن دنيا برى .
پسرم ! دروغ مى گويد آن كس كه عقيده دارد بدى را به بدى مى توان دفع كرد ، به او بايد گفت : دو جا آتش افروزد ، ببيند مى توان آتش را به آتش خاموش كرد ؟ آنچه شر را دفع مى كند نيكى است ، چنانه آب آتش را خاموش مى كند .
در دنيا چون گوسپند افتاده در علفزار مباش كه مى خورد تا چاق شود براى قربانى شدن ، بلكه دنيا را همانند پلى براى عبور به آخرت قرار ده .
از چهار چيز در دادگاه قيامت سؤال شوى :
از جوانى كه آن را چگونه گذراندى ؟
از عمر كه در چه مصرف كردى ؟
از مال كه كجا آوردى و در كدام راه خرج كردى ؟
خود را براى جواب مهيا كن ، اگر حكيم و دانا تو را آزار برساند بهتر است كه نادان بر بدنت روغن خوشبو بمالد . توبه را تأخير مينداز كه مرگ ناگهان ميرسد ، شماتت بر مرگ مكن كه براى تو هم هست ، مردم را از احسان خود محروم مكن ، مبتلاى به بلا را مسخره منما ، پرهيزكارى تجارتى است بى سرمايه كه سودش عايد توست ، با تصدّق آتش گناه را خاموش كن ، آنچه را نمى دانى يادگير ، و هر چه را مى دانى ياد ده ، سخن كم گوى ، و همه جا خدا را به ياد داشته
باش ، زيرا خداوند تو را از عذاب ترسانده ، و به تو بينايى داده است ، از مردم پندگير پيش از آنكه از تو پند گيرند ، از بلاى كوچك عبرت گير ، قبل از اينكه بلاى بزرگ بر تو نازل شود ، به هنگام خشم خويشتن دار باش ، تا هيزم جهنم نگردى ، فقر بهتر از اينكه مال دار شوى و ياغى گردى ، مردم در گرو كرده هاى خويشند ، پس واى بر آنان از دست و دلشان ، تا شيطان زنده است از گناه ايمن مباش ، دنيا را براى خود زندان گردان ، تا آخرت بهشت تو باشد .
از معاشرت با شاهان بپرهيز كه تو را مى كشند و فرمان اينان مبر ، كه كافر به حق گردى ، براى يتيمان پدرى مهربان باش ، و براى بيوه زنان شوهرى مشفق7 به اينكه كسى بگويد مرا بيامرز مورد عفو نمى شود ، آمرزش گناهكار در سايه پيروى او از حق است .
پسرم ! ابتدا رعيت همسايه كن ، آن گاه به خود برس ، اول رفيق پيدا كن سپس به سفر اقدام نما ، نيكى را به نيكى مكافات كن ، و بدكار را واگذار كه بدتر از آنچه او در حق خود كرده تو نمى توانى بر او روا دارى .
چه كس خدا رابندگى كردكه او رايارى نداد ،و چه كس خداوند راطلبيد و اورا نيافت ،كدام انسان ياد خداكرد و خدايش ياد نكرد ،كدام انسان برحق تكيه كرد خدااو رابه ديگرى واگذاشت ، و كدام بنده به درگاهش زارى برد و او رحم نكرد ؟
در برخورد ابتدا سلام كن ، آن گاه به گفتگو برخيز ، بسيار شيرين مباش كه خورده شوى ، و زياد تلخ مباش كه تو را دور افكنند .
فرزند ! هفت هزار كلمه حكمت آموختم تو از آن چهار نامه حفظ كن كشتى خود محكم بساز كه دريا بسيار عميق است ، و بارت سبك كن كه گردن گاهى سخت در پيش است ، توشه بسيار بردار كه راه دور است ، عمل خالص گردان كه نقّاد عمل بسيار بينا و دانااست .(1)
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بحار جديد : ج 13 ، ص 408 ـ 434 .
قبل | فهرست | بعد |