باب صدم در حقيقت عبوديّت است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلْعُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّةُ فَما فُقِدَ فِى الْعُبودِيَّةِ وُجِدَ فِى الرُّبوبِيَّةِ وَما خَفِىَ عَنِ الرُّبوبِيَّةِ اُصيبَ فِى الْعُبودِيَّةِ .قالَ اللهُ تَعالى : ( سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الاْفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْء شَهِيدٌ )(38) اَىْ مَوْجودٌ فى غَيْبَتِكَ وَحُضورِكَ .
وَتَفْسيرُ الْعُبودِيَّةِ بَذْلُ الْكُلّيَّةِ ، وَسَبَبُ ذلِكَ مَنْعُ النَّفْسِ عَمّا تَهْوى وَحَمْلُها عَلى ما تَكْرَهُ ، وَمِفْتاحُ ذلِكَ تَرْكُ الرّاحَةِ وَحُبُّ الْعُزْلَةِ ، وَطريقُهُ الاِْفْتِقارُ اِلَى اللهِ تَعالى .قالَ رسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اُعْبُدِ اللهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ يَراكَ .
وَحروفُ الْعَبْدِ ثَلاثَةُ : اَلْعَيْنُ وَالْباءُ وَالدّالُ ، فَالْعَيْنُ عِلْمُهُ بِاللهِ تَعالى ، وَالْباءُ بَوْنُهُ عَمَّنْ سِواهُ ، وَالدّالُ دُنوُّهُ مِنَ اللهِ تَعالى بَلاكَيْف وَلا حِجابِ .وَاُصولُ الْمُعامِلاتِ تَقَعُ عَلى اَرْبَعَةِ اَوْجُه : مُعامَلَةُ اللهِ ، وَمُعامَلَةُ النَّفْسِ ، وَمُعامَلَةُ الْخَلْقِ ، وَمُعامَلَةُ الدُّنْيا .
وَكُلُّ وَجْه مِنْها مَنْقَسِمٌ عَلى سَبْعَةِ اَرْكان :اَمّا اُصولُ مُعامَلَةِ اللهِ فَبِسَبْعَةِ اَشْياءَ : اَداءِ حَقِّهِ ، وَحِفْظِ حَدِّهِ ، وَشُكْرِ عَطائِهِ ، وَالرِّضا بِقَضائِهِ ، وَالصَّبْرِ عَلى بَلائِهِ ، وَتَعْظيمِ حُرْمَتِهِ ، وَالشَّوْقِ اِلَيْهِ .
وَاُصولُ مُعامَلَةِ النَّفْسِ سَبْعَةٌ : اَلْجَهْدُ وَالْخَوْفُ ، وَحَمْلُ الاَْذى وَالرّياضَةِ ، وَطَلَبُ الصِّدْقِ ، وَالاِْخْلاصُ ، وَاِخْراجُها مِنْ مَحْبوبِها ، وَرَبْطُها فِى الْفِقْهِ .وَاُصولُ مُعامَلَةِ الْخَلْقِ سَبْعَةٌ : اَلْحِلْمُ وَالْعَفْوُ ، وَالتَّواضُعُ ، وَالسَّخاءُ ، وَالشَّفَقَةُ ، وَالنُّصْحُ ، وَالْعَدْلُ ، وَالاِْنْصافُ « اَوِ الاِْنْصاتُ » .
وَاصولُ مُعامَلَةِ الدُّنْيا سَبْعَةٌ : اَلرِّضا بِالدّونِ ، وَالاْْيثارُ بِالْمَوْجودِ ، وَتَرْكُ طَلَبِ الْمَفْقودِ ، وَبُعْضُ الْكَثْرَةِ ، وَاخْتيارُ الزُّهْدِ ، وَمَعْرِفَةُ آفاتِها ، وَرَفْضُ شَهواتِها ، مَعَ رَفْضِ الرّياسَةِ . فَاذا حَصَلَتْ هذِهِ الْخِصالُ بِحَقِّها فى نَفْس فَهُوَ مِنْ خاصَّةِ اللهِ تَعالى وَعِبادِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَوْليائِهِ حَقّاً .قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
اَلْعُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّةُاز آثار اسلامى و معارف الهى بخصوص آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه انسان ، بالقوّه از بسيارى از موجودات غيبى و شهودى برتر و بالاتر است و راه به فعليّت درآوردن اين برترى تا سرحدّ برتر شدن از موجودات لاهوتى و ناسوتى فقط و فقط عبادت و بندگى حق بر اساس آيات قرآن و قواعد انبياء و ائمه آنهم با رعايت خلوص است ، و جز اين راه ديگر براى رسيدن به اين مقام وجود ندارد . من به تمام معنى خود را از شرح اين روايت ، كه آخرين روايت كتاب شريف « مصباح الشريعه » است عاجز مى دانم ، شرح دادن اين روايت بضاعت معنوى و علمى فوق العاده مى خواهد و بخدا قسم اين فقير ناتوان و عاجز مسكين فاقد هر دو است .
نظير اين روايت در تمام كتب روائى كم است ، اين روايت مشتمل بر بسيارى از مسائل اصولى و معارف بلند آسمانى است ، آنچه را اين افتاده به عنوان شرح مى نويسد به اندازه ى فهم و فكر و ظرفيّت خود اوست ، اميد است متخصّصين فن و آنان كه از علوم الهى و الهامى و طهارت روح و تزكيه نفس بهره دارند ، اين روايت را تحت عنوان راه عبادت در كتابى جداگانه به ميدان شرح آوردند ، تا تشنگان حقيقت از اين سرچشمه ى فضيلت سيراب گردند .
در مقدمه اين روايت لازم است دورنمائى از عظمت و استعداد و قدرت فكرى و روحى و معنوى انسان از طريق آثار اسلامى و عرفانى و فلسفى كه همه و همه به صورت قوه در انسان به وديعت نهاده شده و با بندگى و عبادت به فعليّت مى رسد در اختيار بگذارم ، آنگاه به توضيح روايت پرداخته تا موقعيّت انسان در خلقت ، و نقش عبادت در ظهور اين موقعيّت روشن گردد .
جايگاه عظيم انسان در كرسى آفرينش
اگر انسان را از ديدگاه حضرت ربّ كه موجد و خالق اوست بنگريد ، بجاى ديدن يك نطفه و سير تكاملى ظاهر آن كه عبارت است از طفل و جوان و پيرى كه براى بدست آوردن چند لقمه نان ، و مقدارى پوشاك و طول و عرضى براى مسكن و به چنگ آوردن اندكى مال و منال و مقام و جاه و عنوان و شهرت در حركت است و پس از مديت به خانه گور مى رود و از او اسم و رسمى باقى نمى ماند ، موجودى مى بينيد كه بالقوّه ، خليفة الله ، عين الله ، يدالله ، اذن الله ، لايق كرامت ، ظرف هدايت ، جايگاه علوم مادى و معنوى ، منبع الهام ، تجلّى گاه انوار الهى ، برتر از جن و ملك ، نفس مطمئنه ، راضيه ، مرضيه ، قابل مقام كشف و شهود ، عرصه گاه اخلاق الهى ، جلوه گاه فضائل ، كاسب حقايق ، چشمه ى بركت ، مركز حقيقت ، جامع واقعيّت ، مالك نفس ، ضابط حدّ ، مرغ باغ ملكوت ، اهل بهشت ، عابد ، زاهد ، پارسا ، پرهيزكار ، ايثارگر ، شاهد ، شهيد ، اصيل ، شريف ، صدّيق ، سيّد ، حَصور ، عادل ، رئوف ، رحيم ، حليم ، صبور ، شكور ، وقور ، محسن ، مستقيم ، مؤمن ، حكيم است ! !
خداوند مهربان كه به اراده و مشيّت و لطفش اين همه واقعيّات را به صورت قوه و استعداد در ذات و باطن انسان قرار داده ، راهى تحت عنوان راه عبوديّت و به تعبير ديگر صراط مستقيم در برابر اين مخلوق عزيز و محبوبش قرار داده ، تا با طىّ اين مسير همه آن استعدادها را به فعليّت و به ظهور برساند و با بدست آوردن اين مقامات به فيض مقام مع اللّهى و قرار گرفتن در ( مَقْعَدِ صِدْق عِندَ مَلِيك مُقْتَدِر )(39) و ( رِضْوَانٌ مِنَ اللهِ )(40) برسد ، و دنيا و آخرتش را گلستان كرده و به كسب سعادت دارَين نايل گردد .
بيائيد به نحو حقيقت دست از ظاهرنگرى برداريم و از اينكه در زندان تن و توابع آن كه اندكى خوراك و پوشاك و مسكن است بپوسيم و بميريم خود را نجات داده و حق نگر شويم تا با حق نگرى حقيقت خود را كه بافته شده از آنهمه واقعيّات است بيابيم و برابر با هدايت حضرت ربّ العزّه در وادى عبادت وارد شده و آن واقعيّات را كه سرزمين وجود ما بصورت دانه سربسته است با هواى خوش بندگى و نسيم عبادت و خورشيد توحيد و نبوت و امامت تبديل به شجره ى طيبه كنيم ، آن شجره اى كه قرآن مجيد در سوره ى مباركه ابراهيم بدينصورت از آن ياد مى كند :
( أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ * تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِين بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللهُ الاَْمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ) .آيا نديدى خداوند چگونه كلمه پاكيزه را « انسانى كه در معرفت و عمل به كمال مطلوب رسيده » به درخت زيبائى مثل زده كه ريشه آن برقرار و شاخه اش به آسمان است و آن درخت به اذن خدا در همه وقت ميوه هاى خوش دهد . « جان پاك ، قلب سليم ، افكار عالى ، كردار نيكو ، منفعت دائم براى خود و ديگران بدان درخت پاك مى ماند » . خداوند اينگونه مثل هاى واضح را براى يادآورى مردم نسبت به حقايق مى آورد .
آرى بهترين سفر انسان كه به هدايت حضرت حق مقرر شده سفر از جسم به روح ، از جهل به عقل ، از ظلم به عدل ، از ظلمت به نور ، از باطل به حق ، از حيوانيّت به انسانيّت ، از رذيلت به فضيلت ، از نادرستى به درستى ، از شقاوت به سعادت ، از دنيا به آخرت ، از جهنّم به بهشت ، از خلق به حق ، و از حق در حق است و اينجا نقطه ى اوج حركت انسان و به تعبير قرآن مجيد مقام لقاء است ، كه اينهمه از طريق بندگى و عبوديّت آنهم بر اساس دستورات حق و انبياء و ائمه بدست مى آيد :
( قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ يُشْرِك بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ).
آمده اوّل به اقليم جماد *** وز جمادى در نباتى اوفتاد
سالها اندر نباتى عمر كرد *** وز جمادى ياد ناورد از نبرد
و ز نباتى چون به حيوان اوفتاد *** نامدش حال نباتى هيچ ياد
جز همان ميلى كه دارد سوى آن *** خاصه در وقت بهار و ضَمْمَران
همچو ميل كودكان با مادران *** سرّ ميل خود نداند در لبان
باز از حيوان سوى انسانيش *** بر كشيد آن خالقى كه دانيش
عقلهاى اوّلينش ياد نيست *** هم از اين عقلش تحول كردنى است
تا رهد زين عقل پر حرص و طلب *** صد هزاران عقل بيند بوالعجب
گرچه خفته گشت و ناسى شد ز پيش *** كى گذارندش در آن نسيان خويش
باز از آن خوابش به بيدارى كشند *** او بركند بر حالت خود ريشخند
همچنين اقليم تا اقليم رفت *** تا شد اكنون عاقل و دانا و زفت
پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتى است *** مصطفى فرمود دنيا ساعتى است
استعدادهاى شگرف انسان در عرصه ى معنويت
از وجود مقدّس سر حلقه ى عاشقان و امام عارفان حضرت مولى الموحدين على (عليه السلام) نقل است كه :
اى انسان تصور مى كنى همين جرم و جسم و وزن اندكى ؟ در حاليكه عالم اكبر « كه مقصود جهان آفرينش يا عالم ملكوت است » در تو منطوى است .
در توضيح اين جمله عارفانه و حكيمانه اهل معرفت داد سخن داده ، و به بيان عالى ترين مسائل الهى كه در صفحه ى باطن انسان بدست نقاش ازل نقش بسته برخاسته اند ، در اينجا گوشه اى از خصوصيّات معنوى انسان را كه بالقوه داراست عنايت كنيد ، خصوصيّاتى كه از جانب حق بر هر انسانى واجب عينى و لازم حتمى گشته كه به فعليّت برساند ، و راه به فعليّت رساندنش هم فقط بندگى درگاه حضرت اوست .
1 ـ انسان مانند جهان بزرگ مظهر تجلّى ذات و صفات و افعال الوهيّت است .
2 ـ حكمت ، مركز ذات الوهيّت را و محبّت ، مركز صفات او را و مشيّت مركز افعال حضرت حق را تجلّى مى دهد .
3 ـ روح جامع انسانى نمايشگاه تجلّى ذات يا حكمت خداست و نفس انسانى آيينه ى تجلّى صفات يا محبّت خداست ، و جسم انسانى ميدان فعاليّت افعال يا مشيّت حق است .
4 ـ روح انسانى نماينده ى عقل كل ، و نفس ناطقه ى انسانى نماينده ى نفس كل ، و جسم انسانى نماينده ى طبع كل جهان بزرگ مى باشد كه مظهر حسّى مشيّت خداست .
5 ـ روح جامع انسانى يا عقل فعّال جوهرى است بسيط و مجرّد و مقيم عالم جبروت كه مقام عقل اوّل است و خود نورى است از انوار اين عقل .
6 ـ منطقه ى فعاليّت روح جامع انسانى يا عقل فعّال ، عالم تجرّد يا جبروت است و از آنجا انوار فيوضات خود را به عالم نفس و جسم مى فرستد .
7 ـ انوار روح جامع انسانى يا عقل فعّال عبارت است از افعال مجرده و حقايق بسيطه و مقولات محضه كه در شكل معرفت و حقيقت و عشق خدايى نسبت به استعداد هر نفس ناطقه در درجه هاى مختلف تظاهر مى كنند .
8 - نفس ناطقه ى انسانى شعاعى است از روح جامع يا عقل فعّال چنانكه در جهان بزرگ نيز نفس كل نورى از عقل كل بوده است .
9 ـ منطقه ى فعاليّت اصلى نفس ناطقه ى انسانى عالم ملكوت است .
10 ـ مقصود از تعيين اين منطقه ى فعاليّت اين نيست كه نفس ناطقه در عالم طبيعت و جسم كار نمى كند ، بلكه مراد اين است كه از حيث لطافت و جوهريّت و تجرّد نفس ناطقه تعلّق به عالم ديگر دارد و نشيمن او آن عالم است .
11 ـ نفس ناطقه نيز به نوبت خود انوار فيوضات را كه از روح جامع يا عقل فعّال دريافت مى كند به عالم جسم يا محسوسات انتقال مى دهد .
12 ـ انوار فيوضاتى كه نفس ناطقه اخذ و انتقال مى دهد عبارتند از مفهومات كلّى و مدركات عقلى و صور خيالى و ادراكات معنوى و افكار تركيبى و يا تفسيرى .
13 ـ اين انوار فيوضات نفس ناطقه در حيات انسانها نسبت به استعداد فطرى و كسبى ايشان در اشكال گوناگون و در قلمرو معارف دينى و فلسفى و اخلاقى و علمى و صنعتى و عملى و غيره تظاهر مى كنند و رنگ ها و جلوه ها و قدرتها و جمالهاى متنوع نشان مى دهند .
14 ـ نفس ناطقه بالقوه داراى همه ى قوّه ها و قدرتهاى روح جامع يا عقل فعّال است چونكه پيوسته با او مربوط و خود شعاعى از اوست امّا بالفعل هميشه اين قوّه ها را ندارد .
15 - نفوس كامله ى انبياء و اولياء و عرفا مى توانند قسمت اعظم قوّه ها و قوّت هاى روح جامع يا عقل فعّال را به فعليّت بگذارند ، يعنى بالفعل سازند و آنهم در مواقع مخصوص و براى مقاصد مخصوص كه از طرف عقل فعّال معيّن مى شود .
16 ـ جسم انسانى كه نمونه و نماينده ى عالم طبيعت است جوهرى است مركب از عناصر طبيعت يا ماده و صفات و قواى آن از قبيل پذيرفتن و داشتن صورت و ابعاد و غيره .
17 ـ جسم انسانى بالقوه و يا بالفعل داراى همه ى عناصر و قواى طبيعت است ولى بعضى از آنها را بالفعل دارد و بكار مى برد و بعضى ها را هم بالقوه دارد يعنى در وى نهانند و به نمايش نيامده اند و يا اينكه آنها را وقتى داشته و حالا بى نياز از آنها شده است .
18 ـ جسم انسانى انوار فيوضاتى را كه از دست نفس ناطقه و از عالم ملكوت دريافت مى كند ، در شكل افكار و حسّيات و حركت و انواع گوناگون صفات و طبايع و قوه هاى بدنى به موقع ظهور مى گذارد .
19 ـ بدين قرار انواع فيوضات روح ، از عالم جبروت كه مصدر معقولات بسيطه و مجرده است به عالم ملكوت كه نشيمن نفس ناطقه است وارد شده در آنجا مبدل به مفهومات و معانى و مخيّلات مى گردند و از اينجا هم به عالم ناسوت يا طبيعت فرود آمده در مغز و قلب انسان مبدل به افكار و حسّيات و صور ذهنيه و قواى ظاهرى و باطنى نفسى و جسمى مى شوند .
20 ـ از اين رو هر انسان متفكر در همانحال در هر يك از سه عالم جبروت و ملكوت و ناسوت قدم مى زند و كار مى كند يعنى با معقولات و مخيّلات و محسوسات مشغول است و به عبارت معروف هموطن هر سه عالم است .
21 ـ جسم انسانى كه نماينده ى طبيعت يا طبع كل است تابع اوامر و آئينه ى تظاهر نفس ناطقه است و كمال و نقص و سعادت و شقاوت آن بسته به اطاعت و نافرمانى آن است در مقابل احكام نفس ناطقه .
22 ـ نفس ناطقه نيز كه نماينده ى نفس كل است تابع اوامر و مظهر فيوضات روح جامع يا عقل فعال است و كمال سعادت جاودانى او بسته به پيروى اوست از اوامر و احكام اين عقل فعال .
23 ـ عقل فعال نيز كه نماينده ى عقل كل است تابع مافوق خود كه عقل كوكبى است مى باشد ، و اين هم پيرو عقل شمسى است و بدين قرار تا برسد به عقل او ، و كمال هر يكى بسته به اطاعت از مافوق خودش است .
24 ـ جسم انسانى نسبت به نفس ناطقه و اين يكى هم نسبت به روح جامع يا عقل فعال ناقص و جزيى و تاريك و خشن است ولى نسبت به مادون خود يعنى حيوان و نبات و جماد بسى كامل تر و روشن تر و لطيف تر است .
25 ـ فرق در ميان همه ى موجودات فقط از حيث درجات ادراك يا شعور است ، يعنى از حيث نقص و كمال ، و تنها اين را ميزان سنجش ارزش موجودات قرار بايد داد .
26 ـ از اين رو كمال عبارت است از دارا شدن بالاترين درجه ى قوه ى ادراك كه تحصيل آن در مرتبه ى با عالم مخصوص هر موجودى ممكن است ، بطورى كه قوه ى ادراك آن موجود كاملْ محيط افق آن مرتبه ى عالم مى گردد .
27 ـ اين قوه ى ادراك كه مظهر تجلّى ذات الوهيّت است از قوه ى عشق و مشيّت جدا نيست زيرا كه اين دو از مظاهر صفات و افعال خدايند .
28 ـ خداوند كمال مطلق است ، يعنى قوه ى ادراك او محيط جميع عوالم است ، و قوه ى محبّت او پرورنده ى همه ى موجودات ، و قوه ى مشيّت او نگهدارنده و محوكننده كائنات است .
29 ـ هر انسانى در اين دايره ى كمال هر قدر بالاتر رود ، يعنى اين سه صفات را در خود تجلّى بياورد بهمان درجه به خدا نزديك تر و شبيه تر مى گردد .
30 ـ در جسم انسانى كه نماينده ى طبيعت است بسيارى از مواد و عناصر طبيعى از جمادى و نباتى و حيوانى بالفعل موجود است و چنانكه علم طب ثابت كرده نطفه انسانى در رحم مادر مراتب جمادى و نباتى و حيوانى را با سرعت فوق العاده مى پيمايد .
31 ـ بسيارى از نيروهاى طبيعت مانند قوه مغناطيس و الكتريك و جاذبه و دافعه و ماسكه و حافظه و توازن و غير آنها در جسم انسان نيز موجود و كارگرند .
32 ـ نمونه هاى قوه و عناصر ديگر طبيعت نيز مانند رعد و برق و طوفان و كوه و دره و دريا و نهر و آب و باد و آتش و خاك و جز آنها در شكل هاى جامد و مايع و بخار و در صورتهاى گوناگون در جسم انسان موجود است .
33 ـ در بدن انسانى نه تنها هر يك از سلسله هاى منظومه و عضوهاى رئيسه يك كشور و ملت كوچكى تشكيل مى دهد ، بلكه هر سلول نيز يك منظومه شمسى را تمثيل مى كند كه آفتابى در مركز خود دارد و ستارگانى در اطراف او در گردشند و حتى هر اتم آن نيز داراى يك چنين منظومه اى است .
34 ـ همان رشته يگانگى و اشتياق كه در ميان آفريدگان جهان بزرگ موجود است در ميان ذرات اتم ها و سلولهاى بدن انسانى هم حاصل و پايدار است .
35 ـ چنانكه در فن طب ثابت شده ، در ميان همه ى اجزا و اعضاى بدن يك حسّ مشاركت و معاونت متقابل و حتى يك حس مسئوليّت مشترك حكمفرماست و بعض اجزا و اعضا در موقع خطر و يا عاجز ماندن يك عضو از ايفاى وظيفه ى خود ، كار او را به عهده مى گيرند واو را مدافعه و محافظه مى نمايند .
36 ـ از اينرو در جسم انسان نيز اجزاء و اعضاى مادون تابع و مطيع اجزاء مافوق و عالى بوده ، نسبت به يكديگر يك حس محبّت و اطاعت و شفقت و دستيگرى و راهنمائى نشان مى دهند .
37 ـ به موجب قانون و نظم كلّ جهانى انسان نيز مكلّف است كه انوار فيوضات افكار و قواى عالى را كه از عوالم بالاتر اخذ مى كند به قلب و روح و اعضاى خود انتقال داده و تمام حركات درون و برون خود را بر اساس آن فيوضات ربانيه قرار دهد .
38 ـ از اين حيث هر انسان نه تنها مكلّف به خدمت و محبّت به همنوع خود مى باشد ، بلكه درباره ى همه ى موجودات فُرودين و بخصوص حيوانات كه در مرتبه ى بلافاصله پائين او هستند مسئوليّت و وظيفه ى بزرگى دارد .
39 ـ جسم انسانى در اعمال خود هر قدر به نفس ناطقه نزديك تر شود ، يعنى خود را پيرو اوامر و رهنمائى او سازد بهمان درجه لطيف تر و عالى تر و كامل تر مى گردد ، همچنين نفس ناطقه نسبت به روح .
40 ـ جسم انسانى هر قدر لطيف تر و كامل تر شود بهمان نسبت مى تواند آينه و مظهر قواى عالى روحى گشته خود را از انوار حقايق و قواى خلاّقه عوالم عِلوى تغذيه كند .
41 ـ همينطور نفس ناطقه نيز مى تواند بوسيله ى تزكيه و تصفيه خود لطيف تر و كاملتر گشته ، صعود به مدارج روح جامع يا عقل فعال يعنى عالم جبروت كرده حقايق و فيوضات او را دريافت نمايد و بدان وسيله به حظوظ روحانى برسد .
42 ـ در دل ذرات اجزاء جسم نسبت به نفس ناطقه و در دل اين يكى هم نسبت به روح جامع يا عقل فعال و در دل اين يكى هم نسبت به جسم و نفس همان آتش عشق و عشق فروزان است كه در دل ذرات جهان بزرگ پيدا و هويداست .
43 ـ جسم و نفس و روح انسانى هم مانند عقل كل و نفس كل و طبع كل از همديگر جدا نيستند و محدود به حدود امتدادى نمى باشند .
44 ـ روح جامع انسانى يا عقل فعال را به مناسب تعلّق خود به عالم جبروت كه منطقه ى معقولات مجرده است جوهر مجرد محض نامند .
45 ـ بدينقرار شباهت و مطابقت انسان كه جهان كوچك است با جهان بزرگ بخوبى آشكار و روشن مى گردد .
46 ـ پس انسان در عين حال يك موجود ناسوتى و ملكوتى و جبروتى و نماينده ى عقل كل و نفس كل و طبع و مظهر تجلّى ذات و صفات و افعال الوهيّت مى باشد .
آرى اين است دورنمائى از عظمت و شخصّيت انسان كه گروه كثيرى از آن بى خبرند و بخاطر بى خبرى و عدم اطلاعشان خود را در بند جسم و شكم و شهوت اسير كرده ، و سعادت دنيا و آخرت خود را به باد داده اند ، و خبرداران هم بر اثر قرار گرفتن در مدار عبادت به ظهور شخصيّت الهى خود اقدام كرده و خود را به لقاء حق و وصال محبوب رساندند .
تا تو ز هستى خود زير و زبر نگردى *** در نيستى مطلق مرغى بپر نگردى
زين بحر همچو باران بيرون شو و سفر كن *** زيرا كه بى سفر تو هرگز گهر نگردى
اين پرده نهادت بر درزهم كه هرگز *** در پرده ره نيابى تا پرده در نگردى
در بحر عشق جانان جايى كه غرقه گردى *** هشدار تا ز دريا يك قطره تر نگردى
گر با تو خلق عالم آيد برون به خصمى *** هان تا به دفع كردن گرد سپر نگردى
گر هر دو كون بيرون آيد به خصمى تو *** گر مرد اين حديثى زنهار برنگردى
ور بر تو تير ريزند ذرات هر دو عالم *** هشدار تا ز دوران زير و زبر نگردى
گر عاقل جهانى كس عاقلت نگويد *** تا تو ز عشق هر دم ديوانه تر نگردى
گرچه ميان دريا جاويد غرقه گشتى *** هشدار تا ز دريا يك موى تر نگردى
گر تو كبود پوشى همچون فلك درين ره *** پس چون فلك چرا تو دايم به سرنگردى
عطار خاك ره شو زيرا كه در ره او *** بادت بدست ماند گر خاك در نگردى
الهى از شدّت غم و تأثّرى كه در اين وقت شب بخاطر كشته و شهيد شدن نزديك به شش هزار نفر طفل و زن و مرد و پير و جوان در شهر حلبچه كردستان عراق كه به دست سپاه اسلام فتح شده بر اثر بمباران شيميايى صدّاميان كافر بسرپرستى آمريكا و فرانسه و انگليس و شوروى به من دست داده ، و از رنجى كه به خاطر شهيد شدن و كشته شدن عزيزانمان در بعد از ظهر امروز در سه نقطه ى تهران بر اثر حملات موشكى فرعون عراق بدستور اربابانش بر دلم نشسته و مجامع بين المللى در برابر اين جنايات و تجاوزات بى نظير در سكوت محضند و كارگردانان آن مجامع ثابت كرده اند كه از وجدان و انصاف و عاطفه و آدميّت بكلّى دورند ، گويى عاجز از ادامه ى نوشتنم ، خدايا به من و همه ى آنان كه در اين مملكت اسلامى علاقه به خدمت به دين و عباد تو دارند صبر و حوصله بيشتر عنايت كن و توفيق اتمام صفحات آخر اين كتاب را در اين روزها و شبهاى پرحادثه به اين بنده ى مسكين مرحمت فرما ، خدايا به معرفتم بيفزا و شوق عمل به برنامه هاى دين را در وجودم زياده كن و نور با عظمت اخلاص را در قلبم برافروز كه مرا جز تو پناهى نيست و به غير رحمت و لطفت اميدى ندارم و جز بخشش و عفو گناهانم از جانب تو در دلم آرزويى نيست .
اين شكسته بال همراه با وزر و وبال ، و اين گفتار درد فراق به محضر حضرت حق عرضه داشته :
دل من ز كف ببردى به صفاى آشنايى *** چه زيان تر است اى جان اگرم ز در درآيى
سخنى ز مهر و رأفت به من از وصال خود گو *** ز چه رو به لب تو دارى سخن از غم جدايى
ز غم فراقت اى جان ز دو ديده اشكبارم *** شده منتظر كه يك دم به تفقّدم بيايى
به رهت فشانم اين جان اگترم نظر نمايى *** تو چرا فقير خود را به كرامتى نپايى
همه شب به خاك راهت سر مسكنت گذارم *** ز غم اين غزل سرايم ز چه روى در نيايى
دلم از غم فراقت به وصال كن مداوا *** كه به درگهت مقيم به بهانه گدايى
من دل فكار مسكين نروم ز كويت اى جان *** مگر از عنايت خود به رحم تو در گشايى
شما اگر صد روايت كتاب پرقيمت « مصباح الشريعه » را همراه با شرح و توضيحى كه اين فقير بر اساس آيات قرآن و روايات بر آن نوشته ام بخوانيد بيشتر به مقام و موقعيّت انسان و نقش بندگى و عبادت در بظهور آوردن استعدادهاى او و مقامات ملكوتى وى واقف خواهيد شد ، بدين لحاظ در توضيح روايت صدم نياز بيشترى به بسط مقدّمه نمى بينم ، از اين جهت متن روايت را ترجمه كرده و به نكاتى از زندگى عباد وارسته اشاره كرده و به اين دوازده جلد كه به توفيق الهى از شروع جنگ تحميلى دولت كافر عراق به سركردگى آمريكا بر ايران اسلامى تحميل شد آغاز گشت و هم اكنون كه در روز هيجدهم فروردين ماه سال هزار و سيصد و شصت و هفت شمسى است به آخر مى رسد با لطف و عنايت حضرت دوست پس از هفت سال خاتمه مى دهم و از حضرت حق خاضعانه درخواست مى كنم كه اين جنگ را كه نزديك به هشت سال است از آن مى گذرد با پيروزى اسلام بر كفر جهانى به پايان برساند .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
عبوديّت و بندگى حقيقتى است كه كُنه و ذات آن خداوندگارى است ، به اين معنى كه انسان از طريق عبادت به مقام مالكيّت بر هوا و نفس و مقام تصرّف در شئون تكوينى به اندازه قدرت عبادتش به اذن حضرت حق مى رسد .
آنچه از اوصاف واجبه در عبد نيست و تنها در حضرت حق است ، از طريق نور عبادت و براهين عقليه و نقليه بطور علمى مى توان به آن رسيد ، و نيز مى توان از طريق بندگى به اسرار ربوبى دست پيدا كرد .
خداوند مهربان در قرآن مجيد به اين واقعيّت اشاره فرموده آنجا كه فرموده : نشانه هاى قدرت خود را در آفاق و انفس به آنان ارائه مى كنيم تا روشن شود كه جناب او حق و بر هر چيزى قادر است ، و نيز مى فرمايد : آيا كافى نيست پروردگار تو كه بر هر چيزى گواه است ؟ به اين معنى كه حضرت او همه جا حاظر است و غيب و شهود براى او يكسان است .
عبوديّت بذل همه ى موجوديّت در راه عشق اوست . و اين ميسّر نيست مگر به منع نفس از خواهشهاى غلط و واداشتن او به برنامه هاى الهى گرچه در اول اين واداشتن از آن برنامه ها كراهت داشته باشد ، و كليد ترك خواهشها و واداشتن نفس به آنچه از آن كراهت دارد ، ترك راحت و عشق به عزلت از اهل آلودگى و پليدى است و راهش احساس حقيقى احتياج به حضرت حق است .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : خداى را آنچنان بندگى كن بگونه اى كه او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى حضرت حق تو را مى بيند .
عبد را سه حرف است : ع ، ب ، د .
عين : اشاره به علم و معرفت عبد به حق است .
باء : اشاره به بُعد و دورى از غير اوست .
دال : اشاره به دُنُّو و قرب عبد به حضرت حق دارد .
ريشه ى تمام معاملات بر چهار مرحله است :
1 ـ معامله با الله .
2 ـ معامله با نفس .
3 ـ معامله با خلق .
4 ـ معامله دنيا .
و هر يك را هفت ركن است :
1 ـ اداء حق الهى : شركت قلبى در ميدان اصول عقايد ، و عمل به تمام واجبات بدنى و مالى .
2 ـ حفظ حدود حق : آراسته شدن به حسنات و ترك محرّمات اعم از اخلاقى و اجتماعى و مالى .
3 ـ در هر حال شاكر بودن و از جناب حق راضى بودن .
4 ـ رضايت به قضاى دوست اعم از سلامت و مرض ، فقر و غنا ، و ساير احوالات .
5 ـ صبر بر حوادث .
6 ـ بزرگداشت عظمت او در همه ى شئون .
7 ـ شوق و عشق به لقاى حضرت او .
اما هفت ركن معامله با نفس عبارتست از :
1 ـ جهاد با نفس و مقهور و مغلوب داشتن آن در تمام احوالات ، مبادا كه آدمى را از طريق بندگى منحرف كند .
2 ـ هراسان بودن از وضع نفس و خدعه و مكر و فريب او .
3 ـ تحمّل رياضت و جهاد نفس .
4 ـ ملازم صدق بودن .
5 ـ خلوص در همه ى افعال و كردار .
6 ـ دور داشتن نفس از لذائذى كه محبوب اوست ولى مخالفت با خواسته هاى حق است .
7 ـ نفس را در راه طلب فقه و علم و دانش قرار دادن .
اما هفت ركن معامله با خلق عبارتست از :
1 ـ حلم و بردبارى و فرونشاندن شعله ى غضب در برابر اشتباه اخلاقى همنوعان .
2 ـ رفتار با مردم به فروتنى و تواضع .
3 ـ رعايت صفت سخا و كرم در حد عدالت و احسان .
4 ـ با لطف و مهربانى با مردم برخورد كردن .
5 ـ معاشرت و آميزش با خلق را از نفاق و تصنّع دور داشتن .
6 ـ همراه بودن با صفت عدل در همه ى امور .
7 ـ ملازم انصاف به سكوت بودن از سخن غير حقّ .
امّا اركان معامله با دنيا عبارت است از :
1 ـ به اندك از دنيا و حلال آن قانع بودن .
2 ـ صرف آنچه از دنيا به او عنايت شده در معيشت خود و زن و فرزند و ديگران به نحو ايثار .
3 ـ طلب ننمودن آنچه در دسترس نيست و يا براى انسان ميسّر نمى شود .
4 ـ دشمنى با اضافه از ضرورت كه حاصلى جز وزر و وبال و برانگيختن حرص و طمع ندارد .
5 ـ اختيار كردن زهد .
6 ـ غافل نماندن از آفات و مهالك دنيا و بدور انداختن شهوات غلط آن .
7 ـ ترك رياست و مقام مادى كه حاصلى جز فرعون شدن ندارد .
چون اين واقعيّات تحصيل شود آدمى از بندگان خاص و عباد مقرّب حضرت الله مى شود .
خداوندا به لطف و كرمت اين نوشتار كه تنها به قصد نشر معارف فرهنگ والايت ، و استفاده بردن بندگانت از مسائل معنوى نوشته شد به پايان رسيد .
من از شكر اين نعمت عظمايى كه بدون لياقت و استعداد عنايتم فرمودى بحق خودت قسم عاجزم ، اين عجز از شكرت را بجاى شكر بپذير و در بقيّت عمر توفيق ادامه ى اينگونه برنامه ها را به اين بنده ى فقير و ذليل و مسكينت عنايت فرما و ديده ى دلش را براى تماشاى نور جمالت روشن كن .
يا رب به سرّ السر ذات بى مثالت *** روشن دلم گردان ز اشراق جمالت
عمريست دل دارد تمنّاى وصالت *** با يك نظر درد فراقم ساز درمان
نالم به كويت حالى از درد جدايى *** گريم كه شايد پرده از رخ برگشايى
تو افكنى بر من نگاه دل ربايى *** من بنگرم آن حسن كل با ديده ى جان
ما جز تو يا رب ياور و يارى نداريم *** با حضرتت حاجت به دَيّارى نداريم
جز رحمتت با كس سر و كارى نداريم *** باز است بر بيچارگان درگاه سلطان
دورنمايى از حيات عابدان عارف
آنان كه اركان معامله با الله و با نفس و با خلق و با دنيا را رعايت كردند به دريافت لذّت عبادت و بندگى نايل شدند ، و كارهاى عظيم و مهمّى از پى بندگى و رعايت اخلاص به نفع خود و جامعه ى انسانى از آنان سر زد .
شرح آن بزرگواران در كتبى بسيار مهم چون « اعيان الشيعه » ، « الغدير » ، « خاتمه مستدرك » ، « الذريعه » ، « تأسيس علوم الشيعه » ، « قاموس الرّجال » ، « جامع الروات » ، « رجال كشى » ، « خلاصه ى علاّمه » ، « رجال بحر العلوم » ، « رجال مامقانى » ، « معجم الرجال » خويى و صدها كتاب ديگر آمده كه من براى اداى گوشه اى از حق آنان و نيز براى نمونه و ارائه ى راه مستقيم ، به ذكر حالات تعدادى از آنان قناعت مى كنم ، باشد كه نكات روشن حيات آنان چراغ فروزانى فرا راه ما ناقصان جهت كامل شدن وجودمان در امور معنوى گردد ، در اين زمينه مى بايست احوالات عالى و پرارزش انبياء و ائمه را مقدّم مى داشتم ولى احوالات آن بزرگواران را در حدّ لازم در قرآن و كتب حديث و تاريخ ديده يا مى بينيد ، آنچه را اشاره مى كنم از قبيل مسائلى است كه كمتر در دسترس عموم است و علاوه بر اين اكثر كتبى كه مشتمل بر حيات عباد الهى است به زبان عربى مى باشد و براى همگان استفاده كردن از آن كتب ميسّر نيست ، بدين جهت از ذكر احوالات انبياء و ائمه صرفنظر كرده تنها به دقايق حيات پرورش يافتگان مدرسه و مكتب آنان شما را توجه مى دهيم ، آن پرورش يافتگانى كه در برابر خدا و پيامبر و امام با تمام وجود تسليم بوده و جز عبادت و بندگى ، و پرهيزكارى و تقوا ، و خدمت به اسلام و مسلمين و تعليم و تبليغ دين به هر مرحله و شكلى كه زمان اقتضا داشت برنامه اى در تمام زندگى نداشتند ! ! .
1 ـ بُرَيْر بن خُضَيْر : از اصحاب حضرت سيد الشهداء و از شهداى بزرگوار روز عاشورا است ، در احوالاتش نوشته اند : مردى بود عابد ، زاهد ، عارف ، تسليم مقام امامت ، شجاع ، و مدافع راستين مكتب توحيد .
2 ـ مسلم بن عَوْسَجه : از شهداى با كرامت كربلا ، عارف معارف الهيه ، منور به نور توحيد ، عاشق حق ، عابد كم نظير ، وكيل مسلم بن عقيل در ايّامى كه آنجناب از طرف امام حسين در كوفه بود .
3 ـ ابو ثُمامه ى صَيْداوى : كه در عبادت حق و تسليم به مقام توحيد و نبوّت و امامت همّتى فوق العاده داشت و انسانى كامل و تمام عيار بود .
او همان شخصيّت والايى است كه به هنگام زوال روز عاشورا ، در آن بحبوحه ى حوادث و سختى ها به محضر حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) عرضه داشت : جانم فدايت مى بينم كه اين لشگر به مقاتلت نزديك شده اند امّا بحق حق قسم كه تو كشته نشوى تا من در خدمت تو به شرف شهادت نائل نشوم و به خونم در نغلتم ، دوست دارم نماز ظهر را با تو بخوانم سپس خداى خود را ملاقات نمايم . امام سر بسوى خدا برداشت و گفت : ياد نماز كردى خداوند تو را از نمازگزاران و ذاكران قرار دهد .
4 ـ حبيب بن مظاهر اسدى : از رجال علم و عبادت و معرفت و مروّت و اصالت و حقيقت است ، آورده اند كه شهادت آن جناب اثر عظيم بر حضرت حسين داشت و امام به وقت قرار گرفتن در كنار بدن حبيب فرمود : خداوند تو را جزا دهد كه مرد فضل و كرامت بودى و به يك شب ختم قرآن مى نمودى . حبيب حامل لواى علوم اهل بيت و از خواصّ اصحاب حضرت مولى الموحدين على (عليه السلام) بود .
5 ـ جابر بن عروه غفارى : از شخصيّت هاى بزرگ اسلامى و از اصحاب رسول خدا و در ايمان و هجرت و جهاد فى سبيل الله مقامى بس بلند داشت .
در بدر و حنين جهت يارى رسول خدا حاضر بود و به روز عاشورا براى دفاع از حق و حقيقت با آنكه پيرى سالخورده بود كمربندش را به عمامه ى سر بست و ابروهاى خود را از روى چشمان خويش پس زده با دستمالى بست تا بتواند جلوى خود را ديده و از دين الهى دفاع كند ، حضرت حسين جنگ او را نظاره مى كرد و مى فرمود : اى پيرمرد سعى و كوششت در راه حق مشكور باد ، او در عين سالخوردگى شصت نفر از دشمنان انسانيّت را به خاك انداخت آنگاه به شرف با عظمت شهادت در ركاب حضرت سيدالشّهداء نايل شد .
6 ـ سعيد بن عبدالله حنفى : از بزرگان و وجوه شيعه و مردى شجاع و صاحب عبادت و معرفت بود ، او همان كسى است كه ظهر عاشورا در پيش روى حضرت سيدالشهداء ايستاد تا حضرت نمازش را با اصحاب بخواهد و در پايان ركعت اول نماز بر اثر كثرت جراحاتى كه از تير و نيزه و سنان به او رسيده بود در حالى كه مى گفت : الهى سلام مرا به پيامبر برسان و به آنجناب بگو كه من در تحمّل اينهمه سختى قصدى جز دفاع از حسين و ذرّيه ى تو نداشتم ، جان سپرد .
7 ـ نافع بن هلال : از رجال برجسته ى اسلام ، و از ايمان و يقين و صبر فوق العاده اى برخوردار بود ، او همان انسان با معرفت و مجاهدى است كه بحضرت حسين (عليه السلام) عرضه داشت :
وَاِنّا عَلى نِيّاتِنا وَبَصائِرِنا نُوالى مَنْ والاكَ وَنُعادى مَنْ عاداكَ .
ما از پى نيّات الهى و پاكمان ، و از اثر بصيرتى كه در سايه ى عبادت و خلوص بدست آورده ايم دوست دوستانت و دشمن دشمنانت هستيم .
8 ـ سيف بن حارث بن سريع و مالك بن عبدالله بن سريع : از رجال برجسته ى دين و از شجاعان روزگار و از پرهيزكاران به نام و دو پسر عمو بودند . در عاشورا خدمت امام رسيدند در حاليكه سخت گريه مى كردند ، حضرت فرمود : چرا مى گرييد ؟ به خدا قسم اميد دارم كه بعد از ساعت ديگر ديده ى شما روشن شود ، عرضه داشتند : خدا ما را فداى تو گرداند ، والله قسم ما بر جان خويش گريه نمى كنيم بلكه براى شما مى گرييم كه دشمنان تو را احاطه كرده و ما قدرت بر دفع آنان را نداريم .
حضرت فرمود : خداوند شما را به اندوهى كه بر من داريد و به مواساتتان با من ، بهترين جزاى پرهيزكاران عنايت كند .
9 ـ عابس بن ابى شبيب شاكرى : از رجال بزرگ و با كرامت شيعه مردى شجاع و خطيب و انسانى عابد و متهجّد و باتقوا بود ، او همان انسان بزرگوارى است كه اولين نامه ى مسلم بن عقيل را پس از بيعت كوفيان از كوفه تا مكه جهت حضرت سيدالشهداء برد .
10 ـ حنظلة بن اسعد شبامى : از شجاعان نامى و از وجوه شيعه و در عبادت و تقوا و زهد و كرامت مقامى بس والا داشت .
امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا به او خطاب كرد : اى حنظله خداوند تو را رحمت كند ، بدان كه اين جماعت بخاطر سرتافتن از حق و هجوم به تو و ياران و اصحابت مستوجب عذاب شدند . چگونه خواهد بود حال اينان كه برادران پارساى تو را كشتند ؟
حنظله عرضه داشت راست گفتى فدايت شوم آيا من به سوى حق نروم ، و به برادرانم ملحق نشوم ؟ فرمود : چرا به سوى آنچه برايت مهيّا شده بشتاب ، آن چيزى كه از دنيا و ما فيها بهتر است ، يعنى آن سلطنت و ملكى كه كهنه نشود و زوال نگيرد ، پس آن سعيد نيك اختر حضرت را وداع كرد و عرضه داشت :
سلام بر تو اى ابا عبدالله ، درود خدا بر تو و بر اهل بيتت باشد كه خدا ما و شما را در بهشت گرد هم آورد .
11 ـ سُوَيد بن عَمْرو : از رجال شريف النّسب و داراى معرفت كامل و كرامت جامع بود ، او در ميان مردمان به كثرت نماز و آراستگى به زهد مشهور بود ، به روز عاشورا از كثرت جراحات در بين كشتگان افتاد و همگان گمان بردند از دنيا رفته ، به همين منوال بود تا گاهى كه شنيد امام حسين شهيد شده ، او را تاب نماند كاردى كه در كفش خود پنهان كرده بود بيرون آورده و به زحمت و مشقّت شديد اندكى جهاد كرد تا به شرف شهادت نائل آمد ! !
اين چند تن كه خيلى مختصر به احوالات الهى و ملكوتيشان آشنا شديد نمونه هايى از آن هفتاد و دو نفر بودند كه در سخت ترين روزگار و مشكل ترين شرايط ، حق حضرت الله را ادا كرده و از فرهنگ الهى با نثار جان دفاع نمودند . و درس زهد و صبر و توكل و عبادت و تسليم و كرامت و حرّيت و اصالت و شرف را به تمام انسانهاى روزگار دادند ، آرى اينان از مصاديق بارز روايت باب عبوديّتند ، روايتى كه حضرت صادق در آن روايت به مقامات و حالات عاشقان حقيقى حق اشاره فرموده اند .
مجنون راه عشقم و دل هادى من است *** منشور عاشقى خط آزادى من است
آن آتشى كه كوه نيارود تاب آن *** شبها چراغ و روز گل وادى من است
مجنون كجاست تا گله دل كنم كه او *** همدرد كهنه عدم آبادى من است
عشقم كَند ز جاى اگر بيستون شوم *** ويران دلى كه در پى آبادى من است
من خود چنين خرابم و دشمن گمان برد *** كاين بى خودى ز غايت استادى من است
در رنج و راحتم دل از انديشه دور نيست *** بيچاره مبتلاى غم و شادى من است
آهت بلند باد فغانى كه اين چراغ *** در منزل ستاره وشان هادى من است
12 ـ اَبان بن تَغْلِب : از اهل كوفه و ثقه و جليل القدر و قارى و عالم به وجوه قرائت و دلايل آن بود .
در تفسير قرآن و علم حديث و فقه و لغت سرآمد زمان خويش بود ، رجال ابن داود مى گويد : آن جناب از وجود مبارك امام صادق (عليه السلام) سى هزار حديث حفظ داشت ! ! داراى تصانيف متعددى در علوم اسلامى و بخصوص در قرآن مجيد است ، كتاب فضائل و احوال صفيّن نوشته آن مرد بزرگ الهى است ، خدمت حضرت زين العابدين و امام باقر و حضرت صادق رسيد و به التفات خاص از طرف آن سه امام همام مشرف گشته ، امام باقر به او فرمود : در مسجد مدينه بنشين و مردمان را فتوا ده كه دوست دارم در شيعه مانند تو را ببينند . و در كلامى ديگر فرمود : با اهل مدينه مناظره كن كه دوست دارم مانند تو از رُوات و رجال من باشد . امام صادق (عليه السلام) چون خبر مرگ وى را شنيد فرمود : رحمت خداوند بر او باد و سوگند به خدا كه مرگ او دل مرا به درد آورد ! !
آرى اين است راه و رسم عبادت و معامله با حضرت حق و طريق خدمت به اسلام و اهل اسلام و نثار همّت و اراده در راه دوست .
13 ـ اسحاق بن عَمّار صَيْرفى : از اصحاب حضرت صادق و موسى بن جعفر و از بزرگان اصحاب آن دو بزرگوار و از هر جهت ثقه و مورد اطمينان اهل اسلام و راويان حديث است ، عمّار بن حيّان ( پدرش ) مى گويد به حضرت صادق گفتم اسحاق در حق من نيكوكار است ، امام ششم فرمود : او را دوست داشتم و الحال عشق و محبّتم به او اضافه گشت . امام صادق هرگاه اسحاق بن عمار را مى ديد مى فرمود : خداوند گاهى دنيا و آخرت را به بعضى عنايت مى كند ! ! .
14 ـ بُرَيد بن معاويه عِجْلى : از وجوه فقهاى اصحاب و ثقه و جليل القدر و عظيم الشأن و از حواريّين حضرت باقر و حضرت صادق (عليهما السلام) است ، او نزد ائمه مكانت و محلّ عظيم ، و از اصحاب اجماع به شمار مى آيد .
امام صادق (عليه السلام) فرمود :
اوتاد زمين و اعلام دين چهار نفرند : محمد بن مسلم ، لَيْث بَخْتَرى ، زُرارة بن اعين و بريد عجلى .
و هم در روايتى در حق ايشان فرمود :
اينان قوّامون به قسط و گويندگان صادق ، و سبقت گيرندگان سبقت گيرندگان و بندگان مقرب حضرت حقند ! !
و در بيانى فرمود :
مخبتين را به بهشت الهى بشارت دهيد . آنگاه اسم اين چهار نفر را برد و فرمود اينان از نجبائند و اُمناء الهى در حلال و حرام ، اگر ايشان نبودند آثار نبوت منقطع و مندرس مى شد ! !
15 ـ ابو حمزه ى ثُمالى : ثقه و جليل القدر و از مشايخ اهل كوفه و در محبّت و عشق به حق و ائمه و عبادت و زهد و كياست و درايت مقامى بس ارجمند دارد .
از حضرت رضا (عليه السلام) نقل شده كه ابو حمزه در زمان خود مانند سلمان بود در زمان خودش از اين جهت به چهار نفر از ما حضرت زين العابدين و امام باقر و حضرت صادق و موسى بن جعفر (عليهم السلام) خدمت كرد .
امام صادق (عليه السلام) روزى او را طلبيد و فرمود :
اِنّى لاََسْتَريحُ اِذا رَأَيْتُكَ .هرگاه تو را مى بينم آرامش و راحت و آسايش پيدا مى كنم ! !
در احوالات آنجناب كه داراى مقامات ملكوتى بود نوشته اند دختركى داشت به زمين افتاد و دستش شكست ، نشان شكسته بند داد : گفت استخوانش شكسته ، بايد آن را جبيره كرد ، يعنى بست تا زمانى كه جوش بخورد ، ابوحمزه به حال آن دخترك رقّت كرد ، اشك از ديده اش ريخت و به پيشگاه حق دعا كرد ، شكسته بند خواست آن دست شكسته را ببندد ، ديد از آثار شكستگى خبرى نيست ، به دست ديگرش نظر انداخت ديد عيبى ندارد . گفت : اى مرد دست دخترت بى عيب است و احتياج به معالجه نيست .
اين حقير وقتى اين جملات را مى نوشتم باز هم پس از يك ماه و نيم تهران در معرض موشك باران صداميان كافر بود و از هر طرف صداى عظيم انفجار موشك كه به دستور اربابان كفر بوسيله ى صدام جانى شليك مى شد مى آمد ، در حالى كه بر اثر پرتاب آن مسجد و مدرسه و بيمارستان و مهد كودك ويران مى گشت و تعدادى به شهادت مى رسيدند و تمام دولت ها و سازمان هاى بين المللى هم در برابر اين جنايت ساكت بودند ، من هر لحظه در انتظار آمدن موشك به خانه ى خود بودم ، براى خود و زن و فرزندان بى گناهم فاصله اى با مرگ نمى ديدم ، از حضرت حق عاجزانه و خاضعانه خواستم كه اتمام اين كار يعنى عرفان اسلامى را به من مرحمت كند و اگر مصلحت باشد براى خدمات ديگر زنده ام بدارد ورنه مرا گرچه هيچ لياقتى ندارم از فيض عظيم شهادت بهره مند كند . در اين لحظه پرخطر و حساس به پيشگاه حضرت دوست در كمال خاكسارى عرضه داشتم :
آن كه غير غم عشق تو نياموخت منم *** آن كه ياد تو به دل چون گهر اندوخت منم
آن كه در راه تماشاى جمال تو حبيب *** شد سراپا نظر و ديده به من دوخت منم
آن كه در راه وصال تو به جان در همه عمر *** هم شمع شب عشاق برافروخت منم
آن كه دل در غم رويش ز كفم برد تويى *** وان كه در پاى تو اى مهر جهان سوخت منم
آن كه در مدرسه عشق تو اى مظهر حسن *** راه و رسم دل و دين باختن آموخت منم
آن كه نقد گهر هستى خود را ز ازل *** به نثار قدم عشق تو بفروخت منم
آن كه اندر غم هجر تو لباسى به عزا *** هم چو مسكين به سراپاى دلش دوخت منم
16 ـ حُمران بن اَعْيَن : از حواريين حضرت باقر و حضرت صادق است ، بر اثر معرفت و عبادت و دانش و بينش و كمالى كه داشت حضرت باقر به او فرمود : تو در دنيا و آخرت شيعه ى مائى . و حضرت صادق پس از مرگش فرمود :
ماتَ وَاللهِ مُؤْمِناً .به خدا قسم مؤمن از دنيا رفت .
17 ـ زرارة بن اعين : كه جلالت شأن و عظمت قدرش بيش از آن است كه ذكر شود ، جميع خصال خير از علم و فضل و فقاهت و ديانت و وثاقت در او جمع بود از حواريّين حضرت باقر و امام صادق است ، امام ششم فرمود آنچه را او از ابوجعفر نقل كرده بر ما ردّ آن جايز نيست . آن حضرت به فيض بن مختار فرمود : هرگاه خواستى حديث ما را پس از زراره اخذ كن .
امام ششم در حق او فرمود :
اگر زراره نبود مى گفتم احاديث پدرم امام باقر از بين مى رفت .
ابن ابى عمير كه از بزرگان اصحاب است مى گويد : وقتى به جميل بن دُرّاج كه از اعاظم فقها و محدّثين است گفتم : محضرت چه نيكوست و مجلس افاده است چه زينت دارد ! گفت آرى اما به الله سوگند ما در برابر زراره نبوديم مگر به منزله ى طفل مكتبى در برابر استادش ! !
18 ـ عبد الرحمن بن اعين : كه در جلالت و منزلت و معرفت و عبادت همانند برادر با كرامتش زراره بود .
19 ـ صَفْوان بن جَمّال كوفى : فوق العاده ثقه و داراى منزلت عظيم و از اعاظم اصحاب و عابدى بزرگوار و جليل القدر است . از امام ششم حديث روايت مى كند و او همان شخصيّت معتبرى است كه ايمان و اعتقاد خود را درباره ى ائمه به آن حضرت عرضه داشت ، حضرت به او فرمود :
رَحِمَكَ اللهُ !
20 ـ عبدالله بن ابى يعفور : انسانى با كرامت و ثقه و بسيار جليل القدر است ، در ميان اصحاب ائمه مردى كم نظير و از حواريّين حضرت باقر و صادق است . او در نزد امام ششم محبوبيّت فوق العاده داشت و حضرت از او اعلام رضايت فرمود ، به علّت اينكه در مقام اطاعت و امتثال امر آن جناب و قبول قول آن حضرت خيلى ثابت قدم بود ، چنان كه در روايت آمده روزى به حضرت صادق عرضه داشت بخدا قسم اگر شما انارى را نصف كنى و بگويى اين نصف حرام است و اين نصف حلال من آنچه را فرمودى شهادت مى دهم ، حضرت دو مرتبه فرمود : خداوند تو را رحمت كند .
حضرت پس از مرگ عبدالله بن ابى يعفور براى مفضّل بن عمر نامه اى نوشتند كه سراسر آن نامه ثناى عبدالله و رضايت آنجناب از اوست و كلمات و جملات نامه به مرتبه اى است كه عقل آدمى به حيرت مى افتد . من اين دفتر را با تمام كردن احوالات اين 20 نفر از رجال بزرگ و شايسته كه تعدادشان در رجال الهى براى ما قابل احصاء نيست و اينان نمونه اى از آن طايفه بزرگند و هم چنين با فرمايشات عجيب حضرت صادق درباره ى عبدالله بن يعفور به پايان مى برم و خداى بزرگ را بر اين نعمت باارزش كه به اين بنده ى بى ارزش عنايت فرمود شكر مى كنم .
وَقُبِضَ صَلَواتُ اللهِ عَلى روحِهِ مَحْمودَ الاَْثَرِ ، مَشْكورَ السَّعْىِ ، مَغْفوراً لَهُ ، مَرْحوماً بِرِضَى اللهِ وَرَسولِهِ وِاِمامِهِ عَنْهُ فَبِوِلادَتى مِنْ رَسولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) ما كانَ فى عَصْرِنا اَحَدٌ اَطْوَعَ للهِِ وَلِرَسولِهِ وَلاِِمامِهِ مِنْهُ ، فَما زالَ كَذلِكَ حَتّى قَبَضَهُ اللهُ اِلَيْهِ بِرَحْمَتِهِ وَصَيَّرَهُ اِلى جَنَّتِهِ .اى مفضل بن عمر عبدالله بن ابى يعفور از دنيا رفت ، صلوات خدا به روحش ، او را اثرى پسنديده است ، سعى و كوشش او در راه حق مشكور باد ، خداوندش بيامرزد ، او از پى خوشنودى خدا و رسول و امام كه از او داشتند غرق رحمت است ، به جان خودم سوگند كه جگر گوشه ى رسول خدايم ، در زمان ما كسى نسبت به حق و رسول الهى و امامش مطيع تر از او نبود ، آن مرد الهى كه در تمام اين زمينه ها پايدار و ثابت قدم بود تا به رحمت حق واصل شد و به عنايت الهى به بهشت رسيد .
تذكّر : اى دل شكسته فقير زمانى كه اين 12 جلد « عرفان اسلامى » را مى نوشت ، مصادف با جنگ تحميلى صداميان كافر با مردم متعهّد و مؤمن و انقلابى ايران بود ، مسئله ى كاغذ و چاپ و ساير امور كتاب بر اثر جنگ و تحريم اقتصادى گران و سنگين بود و مرا قدرت چاپ نبود ، در اينجا از باب مَنْ لَمْ يَشْكُرِ الَْمخْلوقَ لَمْ يَشْكُرِ الْخالِقَ لازم مى دانم از عنايات برادران عزيز و ياران صديق و مهربانم جنابان آقايان حاج عباس توسّلى و حاج حسين مروّج و حاج على نجف اصفهانى كه مخارج چاپ دوازده جلد را صرفاً براى رضاى حق عهده دار شدند و از اين راه خدمتى به سزا به مشتاقان و عاشقان مسائل الهى كردند تشكر كرده و براى آنان از حضرت حق سعادت دارَيْن و ادامه ى خدمت خالصانه به فرهنگ الهى بخواهم .
الها ، كريما ، داورا ، بحق مقربان درگاهت وجود مبارك رهبر كبير انقلاب ، درهم كوبنده ى كاخ ستمگران برپاكننده ى حكومت جمهورى اسلامى حضرت امام خمينى كه بارها به لطف حق مرا مورد مرحمت قرار داده و افتخار وكالت از جانب خود در امور حسبيّه و دينيه را به خط مبارك شريفشان به اين فقير عنايت فرموده و براى پايان يافتن 12 جلد « عرفان اسلامى » به وقتى كه نگارش و تأليفش را به حضرت او خبر دادم دعايم فرمودند و پايان اين كار را با حالتى خاص از حضرت حق برايم خواستند تا انقلاب مهدى آل محمد و در كنار آنحضرت حفظ فرما ، و او را به تمام مقاصدش برسان .
خداوندا رزمندگان مؤمن و با شهامت و با قدر و قيمت ما را بر كفر جهانى پيروز كن ، يا ربّ اسيران و مفقودان ما را از دست صدام كافر نجات بخش و شهيدان با كرامت ما را به حضرت سيّدالشّهداء (عليه السلام) محشور كن ، و مجروحين انقلاب اسلامى و جنگ تحميلى را شفاى عاجل عنايت فرما و اين ملّت فداكار و شهيد پرور و مجاهد فى سبيل الله را از شرّ اشرار در پناهت حفظ كن آمين يا رب العالمين .
پايان نزديك اذان ظهر روز پنج شنبه
18/1/1367 شمسى برابر با 19 شعبان المعظم
1408 هجرى قمرى در شهر قهرمان خيز و استوار تهران