امام المهدى يا جوادالائمه
|
سپهر كرم ، ابر رحمت يم جود
|
چه گويم به وصفت كه فرموده آن را
|
به قرآن خدا، يا جوادالائمه
|
به كشتى ايمان در امواج طوفان
|
توئى ناخدا، يا جوادالائمه
|
چه در هفت گردون چه در هشت جنت
|
توئى مقتدا، يا جوادالائمه
|
سماواتيان راست مدح تو، بر لب
|
به صبح و مسا، يا جوادالائمه
|
رخ اولياء، يا جواد الائمه
|
زشاهيست عارم كه در آستانت
|
بود بى ولاى تو طاعات عالم
|
سراسر هبا، يا جواد الائمه
|
اگر بود واقف زعلمى كه داده
|
تو را كبريا، يا جوادالائمه
|
نه بگشودى اندر برت پور اكثم
|
گرم سر جدا گردد از تن ، نگردد
|
دل از تو جدا، يا جوادالائمه
|
به غير از خدا هر كه گويد ثنايت
|
خدا داد پاسخ به هر بينوا كو
|
تو را زد صدا، يا جوادالائمه
|
به بازار محشر ولاى تو آدم
|
به روز جزا، يا جوادالائمه
|
ثناى تو گويم عصا از تو جويم
|
به هر دو سرا، يا جوادالائمه
|
رهايى به مهر تو خواهم كه گشتم
|
خوش آن ملتجى راكه در آستانت
|
كند التجاء، يا جوادالائمه
|
جوادى ، جوادى ، گدايم گدايم
|
عطا كن ، عطا يا جوادالائمه
|
بخوان جانب كاظمينم وز آنجا
|
بمانم ، بميرم سپس زنده گردم
|
به مهر شما، يا جوادالائمه
|
به جان پيمبر به زهراى اطهر
|
به بابت رضا يا جوادالائمه
|
مگردان جدا، يا جوادالائمه
|
تهى دستم و هستيم هست ، تنها
|
گناه و رجا، يا جوادالائمه
|
قدم گشته خم ، پافرو مانده در گل
|
نخل ميثم مجموعه اشعار حاج غلامرضا سازگار ص 338، 337
كوبم در سراى جوادالائمه را
|
تا بشنوم صداى جوادالائمه را
|
سربر نگيرم از دولتسراى او
|
بس ديده ام سخاى جوادالائمه را
|
دلداده ام به زاده آزاده رضا
|
دارم به سر هواى جوادالائمه را
|
تا زنده ام به دولت حب على و آل
|
دارم به لب ثناى جوادالائمه را
|
حاشا اگر به قيمت هستى دهم زكف
|
سرمايه ولاى جواد الائمه را
|
نشناخت آنكسى كه مقام ولايتش
|
نشناخته خداى جوادالائمه را
|
ماه رجب كه كرده مصفا جهان حسن
|
دارد بخود صفاى جوادالائه را
|
گاه طلوع صبح دهم زين مه آفتاب
|
بوسيده خاك پاى جوادالائمه را
|
روزيكه نيست غير عمل دستگير خلق
|
دل بسته ام عطاى جوادالائمه را
|
دارم (اميد) اينكه ز اخلاص بندگى
|
حاصل كنم رضاى جوادالائمه را
|
محمد موحديان ص 167، 166 گلهاى شادى
محمد موحديان ص 179 گلهاى شادى
اى دل گرت مطالب و خواهى اگر مراد
|
روكن بسوى درگه سلطان دين جواد
|
آئينه جمال و كمالات احمدى
|
سلطان عيسوى نفس و موسوى نژاد
|
مهر سپهر مجد و كرامت ، محيط جود
|
قطب وجود و حجت معبود بر عباد
|
برسر گرفت تاج كرامت ، امين وحى
|
بر آستانه اش چو سربندگى نهاد
|
در بارگاه حضرت او خازن بهشت
|
از باغ خلد و روضه رضوان درى گشاد
|
خرم كسى كه رفت در آن باغ مينويى
|
شادان هر آن كسى كه بر اين درگه ايستاد
|
نور مجرد است و تجلى نور حق
|
در كسوت عناصر و در صورت مواد
|
مارا زتيه وادى حيرت نجات بخش
|
اى صاحب كرامت واى مظهر رشاد
|
افتادگان ورطه غم را بگير دست
|
يا صاحب الولاية ، يا شابع العباد
|
از دود آه من شود آيينه سپهر
|
تاريك چون زغربتش آيد مرا بياد
|
اى كاش كاندمى كه همى سوخت از عطش
|
خشكيده آب دجله چو آتش وزيد باد
|
شد پاره پاره اش دل و ناليد از ستم
|
لعنت بر آن ، كه زهر خورانيدش از عناد
|
آخر عزيز فاطمه از كيد ام فضل
|
جانش زتن برآمد و صد آهش از نهاد
|
زان رواست كلك آيتى اى خواجه روح بخش
|
كاب حيات خضر نهان است در سواد
|
ديوان آيت الله آقاى حاج شيخ محمد حسين آيتى بيرجندى ص 34، 33
اين جواد است آنكه محبوب خداست
|
لطف عامش دستگير ماسوى است
|
نور چشم فاطمه ابن الرضا است
|
اى بسا شبها كه ذكر خواب او
|
((كان دو را از خاك بيرون مى كشم
|
هر دو را در آتش و خون مى كشم ))
|
((آن دو را با شعله همبستر كنم
|
هر دو را سوزانده خاكستر كنم ))
|
((سر به دريا ميدهم آن خاك را
|
تا كنم شاد اين دل غمناك را))
|
آخر اينها مادرم را خسته اند
|
در سقيفه تا به هم پيوسته اند
|
حق آن مولى ز اينان غصب شد
|
مادرم زين هر دو ناخشنود بود
|
شفق مشهدى - سفينه عشق ص 201 و 200
يگانه گوهر درياى دانش و حكمت
|
بحار جود عطايا و كعبه آمال
|
بخلق و خوى محمد به علم و فضل على
|
حسن به حلم و حسينى و راست خوى و خصال
|
جواد در كف او سيم و زر و بسى بى قدر
|
جلال را بمثل مظهرى زرب تعال
|
امام مفترض الطاعة جانشين رضا
|
خداى را بپرستش يكى گزيده مثال
|
همين بس است فضيلت كه در حداثت سن
|
شكست خصم بدانديش راز حسن مقال
|
مگر نبود كه يحيى بن اكثم از ره علم
|
گشود در بر او بابها زروى سؤ ال
|
تمام حل قضايا نمود بى توفير
|
از او نماند دگر بهر خصم راه مجال
|
چنان به حل كلام او زمدعى پراخت
|
كه عجز خصم مدلل شدش ز استدلال
|
نه اوست وارث عمل محمد محمود؟!
|
نه اوست هادى دين و مسلم از افضال ؟!
|
هرآنكه پيرو او شد گرفت را نجات
|
رسيد تابع او بر سعادت و اقبال
|
جواد را زخدا جاه و مرتبت باقى
|
به قبه اش نگر و آن همه جلال و جمال
|
سحاب فيض زيارت تو را چه گشت نصيب
|
سپاس و شكر كن از فضل حق در آن احوال
|
مرحوم ابوالقاسم سحاب در سرور الفؤاد ص 114
خورده ام از چشمه حيوان او
|
انبيا مشتاق آن حسن و جمال
|
كوثرنامه ابوالقاسم راز شيرازى .
سرو سهى شد خجل از قد و بالاى خويش
|
سايه ((ابن الرضا)) چون به زمين اوفتاد
|
زمزمه جويبار، چون غزل عشق اوست
|
ميرود از آن سرود، خاطره غم زياد
|
بوى بهشت آمد و نغمه شادى به باغ
|
آن گل بى خار چون ، پاى به گيتى نهاد
|
شوخى نرگس ببين خم شده ، روى زمين
|
تا كه مگر پانهد بر سرو رويش ((جواد))
|
مادر او ((خيزران )) از پدرى چون رضا
|
عاشر ماه رجب ، اين پسر پاك زاد
|
معدن احسان وجود آيت حسن و جمال
|
چشمه مهر و صفا، خيمه دين را عماد
|
ياور دين خدا، سرور خوبان ((تقى ))
|
دوست هر متقى دشمن كفر و عناد
|
مجمر پرآتش و، عود و سپند آوريد
|
ذكر مكرر كنيد: ((چهار قل و و ان يكاد))
|
از اثر معجزش ، خاك طلا مى شود
|
نقره كند برگ را، آن شه نيكونهاد
|
كس نتواند دهد، شرح كمالات او
|
گرهمه دريا شود، بهر نوشتن مداد
|
مقدم شهزاده را خدمت سلطان طوس
|
عرض نمايد (حسان ) تهنيت و شاد باد.
|
ديوان حاج حبيب چاپچيان (حسان ) اى اشكها بر يزيد ص 354، 353.
داد عاقبت عداوت بى حد تو را فريب
|
كشتى مرا بحيله و تزوير اى رقيب
|
نبود جفا وجور زبيگانگان عجب
|
اى آشنا جفاى تو باشد بسى عجيب
|
من بى گنه شهيد ز زهر جفا شدم
|
اى واى بر تو نزد پيغمبر صف حسيب
|
اندر وطن صبا به عزيزان من بگو
|
مسموم كنج حجره فتادم من غريب
|
اى يار بى وفا جگرم سوخت از عطش
|
ناكشته كس بدهر بدين ماجرا حبيب
|
بر من چنانكه رحم نكردى تو را به دهر
|
درديكه بى علاج بود حق كند نصيب
|
ديوان تابع ص 30