الله اكبر: خداى عزوجل بزرگتر است از همه چيز و از آنچه به وصف و نعتدرآيد، يا در وهم و خيال گنجد، يا ادراك او بهعقول و حواس توان نمود يا او را به چيزى قياس توان كرد.
عقل عقل است و جان ، جان است او
|
آنچه زان برتر است ، آن است او
|
حضرت امام جعفر صادق (ع ) مى فرمايد كه : هرگاه تكبير گفتى بايد خود را و هرچهدر آسمان و زمين است در برابر بزرگى و كبريائى او جلت عظمته حقير شمارى كه اگربنده اى تكبير گويد و در دلش عارضى باشد به حقيقت چنان است كه چيز ديگرى را بيشاز حق تعالى در دل تعظيم و توقير مى نمايد و در اينحال فرشته اش گويد: كه اى دروغگوى ! پندارى كه خداى را فريب توان داد، و به خداقسم كه چنين كس از حلاوت ذكر خداى ، محروم و مهجور است و از تقرب وتوسل به او، ممنوع و مردود.
اشهد ان لااله الاالله گواهى مى دهم كه به تحقيق معبودى سزاوار پرستش نيستجز معبودى يكتاى به حق ، كه او را همه صفاتكمال است و بس اوست كه در خور پرستش است .
و بايد كه در اين شهادت نيز صادق باشد بدانگونه كه هيچ چيز ديگر را بر حقتعالى نگزيند و از وى دوست تر ندارد چه هر كه چيزى را بسيار دوست دارد و اهتمام تمامدر شاءن او كند و بدو دل بندد، در حقيقت او را پرستنده است پس اگر محبت و اهتمام در آنچيز،به امر حق است و به قصد فرمانبردارى اوجل شاءنه ، در اين صورت حق را پرستنده است والا آنچه را پرستيده كه او را به مهر آنواداشته ، چون : شيطان و هواى نفس و مانند آن ...
برافكنده پرده تا معلوم گردد
|
كه ياران ديگر را مى پرستند
|
از احاديث قدسى است كه تا تو غير ما را خواهى ، غير ما را پرستى .
ما را خواهى خطى به عالم دركش
|
كاندر يكدل ، دو دوستى نايد خوش
|
هرچه دلبند تو است خداوند تو است و هرچه هواى تو است خداى ، تو است . اراءيتمن اتخذ الهه هواه سوره فرقان آيه 439.
از گفتن و اقرار كردن كه الله يكى است ، چه سود؛ كه در پيش هزار صنم مىكنى سجود علم بى عمل وبال است و قول بىقعل نكال .
اى يكدله صد دله ، دل يكدله كن
|
از هرچه بغير دوست ، دل را يله كن
|
خواهى كه توحيد تو مسجل شود، قبله دل يكتا كن و از غير حق تبرى ، تافعل تو مصدق قول تو باشد.
اى آنكه به قبله وفا روست تو را
|
از مغز چرا حجاب شد پوست تو را
|
دل در پى اين و آن نه نيكوست تو را
|
يك دل دارى ، بس است يكدوست تو را
|
اشهد ان محمدا رسول الله گواهى مى دهم كه همانا محمد فرستاده خداستجل جلاله و بايد كه چون اين شهادت دهد، به اقتضاى آن رفتار كند و مقتضاى آناينكه ، اوامر و نواهى آن حضرت را -صلى الله عليه وآله - فرمانبردارى نمايد.
چنانكه حق تعالى فرمايد: و ما اتيكمالرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا سوره حشر آيه 7 آنچه آوردهاست شما را رسول ، فراگيرد و از آنچه بازداشته است شما را، از آن باز ايستد.
حى على الصلوة بشتاب ! روى آر به نماز، ترغيب به نماز در اذان ، از آن جهتاست كه وضع اذان از براى اخبار است به دخول وقت چه معنى اذان اشعار استيعنى : آگاه گردانيدن .
حى على الفلاح بشتاب ! روى آر به كارى كه موجب فوز و رستگارى و ظفريافتن به سعادت عظمى است در آخرت .
حى على خير العمل بشتاب ! روى آر به بهترين كار كه نماز به درگاه ايزدبى نياز است .
شايد گفتن كه دين همين است
|
قد قامت الصلوة به تحقيق كه برپا شد نماز يعنى : هنگام شروع ان فرا رسيدو اين كلمه مخصوص اقامت است و در اذان نيست .
نيز در آخر هر يك تكبير و تهليل دعاهاى مخصوص بايد گفت .
و همه اذكار در هر كدام دو نوبت است ، مگر تكبيرهاىاول اذان كه چهار نوبت بايد گفت و تهليل در آخر اقامت به يك نوبت ...
و اذان را بلند و به تاءنى گفت و اقامت را آهسته تر و تندتر و وقف در اواخر و وفواصل هر دو بايد نمود.
و فاصله ميان هر دو، به دو ركعت نماز، يا يك سجده ، يا يك نشستن ، يا يك گام برداشتن، يا به گفتن يك تسبيح يا تحميد است .
اللهم اجعل اقبل بآرا و عملى سارا، و عيشى قارا واجعل لى عند قبر رسولك محمد صلى الله عليه وآله مستقرا و قرارا
بار خدايا بگردان دلم را نيكى كننده ، و عمل مرا مسرور وخوشحال گرداننده ، و رزق و روزيم را تازه بتازه آينده ، و زندگانى مرا در خوشى وشادمانى گذرنده ، و بگردان از براى من نزد قبر پيغمبر خود، حضرت محمد -صلى اللهعليه وآله - مكان و منزلى در دنيا و جاى اقامت و درنگ در آخرت .
درِ دوم : ادعيه افتتاحيه ، تكبيرات هفتگانه
اينك دعاى افتتاح كه نوبت آن پس از تكبير سوم است : اللهم انت الملك الحق المبين، لااله الا انت ، سبحانك انى عملت سوء، و ظلمت نفسى ، فاغفرلى ذنبى ، انه لايغفرالذنوب الا انت
اللهم انت الملك الحق المبين بار خدايا تويى پادشاه استوار و پايدار و پديدارلااله الا انت نيست معبودى سزاى پرستش جز تو سبحانك پاك مى دانم ومنزه مى خوانم جناب تو را، از هرچه به جلال تو نسزد وجمال تو را نزيبد.
پاك از آنها كه جاهلان گفتند
|
پاك تر زانكه عاقلان گفتند
|
انى عملت سوء وظلمت نفسى همانا كه من بد كردم و به نفس خود ستم روا داشتم وفاغفرلى ذنبى پس بيامرز گناهانم را انه لايغفر الذنوب الا انت بدرستى كه نيامرزد گناهان را احدى غير از تو.
و پس از تكبير پنجم : لبيك وسعديك ، والخير فى يديك ، و الشر ليس اليك ،و المهدى من هديت ، عبدك و ابن عبدك ، بين يديك ، منك و بك ، و لك و اليك ، لاملجا ولامنجامنك الا اليك ، سبحانك و حنانيك ، تباركت و تعاليت سبحانك رب البيت
لبيك كنايه از آنكه : مى ايستم به خدمت تو، ايستادنى پس از ايستادنى يعنى :هميشه ، تو را خدمتگزارم . و سعديك كنايه از آنكه : فرمان بردم تو را، فرمانبردنى ، پس از فرمان بردنى يعنى : پيوسته تو را فرمانبردارم .
يك نگاه از تو و در باختن جان از من
|
يك اشارت ز تو و بردن فرمان از من
|
و الخير فى يديك آنچه نيك است در دست تو است و از تو برآيد و الشرليس اليك بد را به سوى تو راه نيست و به تو نسبت آن نشايد.
هرچه هست از قامت ناساز كج اندام ماست
|
ور نه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست
|
و المهدى من هديت راه يافته آنكه تو او را ره نمودى . عبدك و ابن عبدكتو را بنده و بنده زاده ام و بين يديك كه در حضورت ايستاده ام . منك از تو است تمام وجود من و بك و به تو است قوام بود و نبود من و لك و تو راست تملك من . و اليك و به سوى تو است بازگشت من . لاملجاءولامنجا منك الا اليك نيست پناهى و نه گريزگاهى از تو مگر به سوى تو
غير از در تو، درى ندانم ،
|
سبحانك وحنانيك پاك و منزه مى دانم ساحت كبريائى تو را، از غبار آنچه تو رانسزد و نشايد اى پروردگار.
و درخواست مى كنم از تو، عطوفت فراوان و بخشش بسيار.
گر ما مقصريم ، تو درياى رحمتى
|
جرمى كه مى رود به اميد عطاى تست
|
دانم كه در حساب نيايد گناه ما
|
آنجا كه فضل و رحمت بى منتهاى تست
|
تباركت بزرگوار و برتر و استوار و قائم و دائم و مبداء و موجب همه خير وبركتها توئى . و تعاليت و بس والا جاهى ، دست ادراك از دامن معرفت تو، كوتاهاست و پاى سعى را از وصول به جنابت ، خارها در راه .
آيينه چين ز سوى زنگ آوردن
|
از باده رخ شيخ به رنگ آوردن
|
بتوان ، نتوان تو را به چنگ آوردن
|
سبحانك مقدس و منزهى رب البيت اى خداى خانه كعبه به اين معنى كهبه امر تو روى به جانب كعبه آورده و به سوى آن توجه كرده ام وگرنه ، كعبه نيزآفريده تست و نه سزاى پرستش است و نه آن است كه پرستش آن مى كنم .
قبله راهى به سوى خانه تست
|
و بعد از تكبير هفتم : وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض ، عالم الغيب والشهادة حنيفا مسلما على ملة ابراهيم و دين محمد -صلى الله عليه وآله - و هدى اميرالمؤمنين -عليه السلام - و ما انا من المشركين ، ان صلواتى و نسكى و محياى و مماتى لله ربالعالمين لاشريك له و بذلك امرت و انا من المسلمين .
وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض روىدل خود را متوجه ساختم به آنكه ، به قدرت محض بيافريد آسمانها و زمين را عالمالغيب و الشهاده داناى نهان و آشكارا. حنيفا در حالتى كه متمايلم از همه دينها به دين توحيد. مسلما در صورتى كه فرمانبردارم . على ملة ابراهيم به روش حضرت ابراهيم - عليه السلام - . و دين محمد - عليه السلام - و راهروش دين محمد - عليه السلام - و بر هدايت و راهنمايى ولى الله اعظم على بنابيطالب امير المؤمنان كه سلام بر او باد. با انا من المشركين و نيستم از شركآورندگان مرحق تعالى را، جل شاءنه . (ان صلوتى همانا كه نماز من . ونسكى و قربانى يا حج يا همه عبادتهاى من . و محياى و زندگانى من ، يعنى :آنچه كه برآنم در مدت حيات ، از اعتقادات صحيحه وافعال حسنه و جمله خيراتى كه بجاى مى آورم . و مماتى و آنچه بر آن مى ميرماز ايمان و طاعت و مبراتى كه پس از مرگ ، عوائد آن به روان من عائد گردد. لله مرخداى راست . رب العالمين كه پروردگار جهانيان است . لاشريك له نيست مر او را شريكى :يعنى من در عبادت خود كسى را با او شرك ندهم چون بت پرستان واين كلماتى است كه حق تعالى در قران مجيد از ابراهيمخليل - عليه السلام - حكايت فرمود و گفته اند كه مراد از اين ، تفويض جميع امور استبه حق تعالى يعنى : هرچه كنم و بگويم همه محض خداست .
سفر به سوى تو پويم ، حضر بكوى تو جويم
|
سخن براى تو بگويم ، خمش براى تو باشم
|
و بذلك امرت و به اين ماءمور شده ام و انا من المسلمين و من از زمرهفرمان برادرانم .
و بايد كه در اين قول نيز صادق باشد يعنى : روىدل با حق داشته و همه كارها، به او وا گذاشته باشد، نه آنكه بسته كار و بار و رهاندكان و بازار و محو آمال و اميال و مستغرق ، شهوات و غرقه وسوسه ها گردد.
دل به بتخانه رفته ، تن به نماز
|
پس دروغ گفته ، آنكه روى دل به خدا نياورده و كار خود به او رها نكرده است و بسااول كلامى كه در نماز، افتتاح به آن كنند، دروغ محض باشد.
و مستحب است كه در حال تكبيرات ، دستها را تا برابر گوشها بردارد، چنانچه كفها بهجانب قبله باشد و انگشتان بهم بچسبد، مگر دو انگشت بزرگ و ابتداى تكبير، ابتداى دستبرداشتن باشد وانتهاى آن به انتهاى آن و همچنين مى توان هر يك ازا ين تكبيرات هفتگانهرا در آغاز نماز و قبل از آن گفته مى شود، مقارن نيت فرض گفت و تكبيرة الاحرام قرار دادو با آن نماز بست .
حضرت اميرالمؤمنين على (ع ) را پرسيدند، از علت و مصلحت برداشتن دستها درحال تكبير فرمود: مقصود آنكه خداى بزرگتر است ، يكتاى بى همتاست ، نيستمثل او چيزى و بسوده نشود به انگشتها و دريافته نگردد به حس ها.
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
|
نه بر ذليل وصفش رسد دست فهم
|
و به روايت ديگر: دست برداشتن ، اشاره اى است به اينكه : اى خدا آمرزگار، در يم گناهغرقه ام ، دستم گير تا برآيم .
مانده در دشت فراقم ره نما، اى رهنما
غرقه در درياى هجرم دست گير، اى دستگير