پيشگفتار ابوعثمان مى گويد: پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله ) آن قدر براى نماز و عبادت مى ايستاد كه پاهايشورم مى كرد، آن قدر نماز شب مى خواند كه چهره اش زرد مى شد و آن قدر درحال عبادت مى گريست كه بى حال مى گشت . ابن مسعود كه يكى از دانشمندان اصحاب رسول اكرم بود روزى وارد اتاق پيغمبر (صلىالله عليه و آله ) شد، در حالى كه حضرت روى حصير خوابيده بود. مرد مسلمانى بود كه شاخه يكى از درختان خرماى او به حياط خانه مرد فقير و عيالمندىرفته بود، صاحب درخت گاهى بدون اجازه وارد حياط خانه مى شد و براى چيدن خرماهابالاى درخت مى رفت ، گاهى تعدادى خرما به حياط مرد فقير مى افتاد و كودكانش خرماهارا بر مى داشتند، مرد از درخت پايين مى آمد و خرماها را از دست آنها مى گرفت و اگر خرمارا در دهان يكى از بچه ها مى ديد انگشتش را درداخل دهان مى كرد و خرما را بيرون مى آورد. گروهى از اسيران كافر را به حضور پيامبر اسلام عليه السلام آوردند. پيامبر دستورداد همه را اعدام كنند، به جز يك نفر، كه مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد. اسماء دختر عميس مى گويد: شخصى محضر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) مشرف شد. حضرت به او فرمود:آيا مى خواهى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به وسيله آنداخل بهشت شوى ؟ روزى كاروان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) از محلى مى گذشت ، به اصحابفرمود: روزى يكى از دشمنان اسلام به نام ((ابى پسر خلف )) قطعه استخوان پوسيده اى رانزد پيامبر اسلام آورد. (به خيال خود مى تواند سخنانرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را درباره معاد، با آنباطل كند.) و آن را در دست خود نرم كرد و در فضا پراكنده ساخت و گفت : ابن عباس نقل مى كند: پس از شهادت اميرالمؤ منين عليه السلام ((سوده )) دختر ((عماره )) براى شكايت ازفرماندار ظالمى كه معاويه بر آنها گماشته بود، پيش معاويه رفت . سويد پسر غفله مى گويد: اولين جنگى كه در دوران زمامدارى اميرالمؤ منين على عليه السلام اتفاق افتاد، جنگجمل بود. لشكر على عليه السلام در اين نبرد پيروز شد و جنگ خاتمه يافت ، يكى ازاصحاب حضرت كه در جنگ شركت داشت ، گفت : دوست داشتم برادرم در اين جا بود و مىديد چگونه خداوند شما را بر دشمن پيروز نمود. او نيزخوشحال مى شد و به اجر و پاداش نايل مى گشت . براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دو شتر بزرگ آوردند. حضرت به اصحابفرمود: نجاشى شاعر، يكى از اطرافيان و ارادتمندان على عليه السلام بود و با اشعارش سپاهعلى عليه السلام را بر ضد معاويه تحريك مى كرد، بارها در سپاه اميرالمؤ منين عليهالسلام با دشمن جنگيد، ولى همين شخص يك بار پايش لغزيد و در ماه رمضان شرابخورد. وى را پيش اميرالمؤ منين آوردند و شرابخواريش را ثابت كردند. شريح قاضى (20) مى گويد: اميرالمؤ منين على عليه السلام روز جمعه در كوفه سخنرانى زيبايى كرد، در پايانسخنرانى فرمود: مرد سياه چهره اى به حضور على عليه السلام رسيد عرض كرد: روزى اميرالمؤ منين على عليه السلام از كوفه حركت كرد و به سرزمين نجف آمد و از آن همگذشت . پس از شهادت على عليه السلام برادرش عقيل وارد دربار معاويه شد، معاويه ازعقيل داستان آهن گداخته را پرسيد، عقيل از يادآورى برادرى مانند على عليه السلام قطرههاى اشك از ديده فرو ريخت ، سپس گفت : به امام على عليه السلام خبر رسيد معاويه تصميم دارد با لشكر مجهز به سرزمين هاىاسلامى حمله كند. در آخرين روزهاى زندگى ، زهراى مرضيه به اسماء (27) دختر عميس فرمود: فضه كنيز فاطمه زهرا عليهاالسلام بود و در محضر آن بانوى گرامى پرورش يافت ،مدتها مطالب خود را با آياتى قرآنى ادا مى نمود.
|