sوَيْلَكُمْ: واى بر شما. تَنْصِتُوا (از نَصَتَ): ساكت شد، گوش فرا داد. اِنْخَزَلَ: آهسته ولاك پشت وار رفت .مَلاََ: پر شده است . طَبَعَ: مهر زده است . تَرَحَ (به فتح راء بر وزنشَرَف ): حزن و اندوه . اِسْتَصْرَخَ: كمك خواست . ولَهين (از وَلَهَ): كثرت شوق و علاقه .اَصْرَخَهُ: به فرياد وى رسيد. مُؤَدّينَ (از ادى تادية ): آماده شدن . مُسْتَعَدّين (ازاستعداد):تاختن اسب ، كنايه است از سرعت و عجله . سَلَلْتُمْ (از سلَّ): كشيدن شمشير. حَشَشْتُم (ازحَشّ): روشن كردن و شعله ور كردن آتش . جَنى : جمع كردن و آماده ساختن . اِلْب (با كسراول ): نيرو، پشتوانه . خَسيس : پست و كم ارزش .تَفَيل (بر وزن كفيل ): ناصواب و ناروا. مَهْلاً: آهسته . وَيْلاتَ (جمع وَيْلَة ): بلا وگرفتارى . لم يشهر(مجهول از شهره ): شمشير كشيدن . جَاءش : قلب ، سينه ... طامِن :آرام . اِسْتِصْحافِ: تغيير يافتن . طَيْرَةِ الدَّباءِ طَيْرَة بناء مَرَّة است از طار يَطيرُ: پروازكرد. دَباء بفتح اول : نوعى از ملخ . تَداعُوا عَلَيْهِ:از روى دشمنى بر ضد او اجتماعكردند. طَواغيت (جمع طاغوت ): سركش . شذاذ: افراد بى رگ و ريشه . نَبَذَه (جمع نابذ):ترك كنندگان . نَفَثَه : اخلاط سر وسينه كه به بيرون انداخته شود. اِثْم : گناهوخيانت . مطفى ء (اسم فاعل از اطفاء) خاموش كردن . مُبير: هلاك كننده . صراخ : فرياد.
ترجمه و توضيح :
خوارزمى مى گويد: دومين سخنرانى امام عليه السلام در روز عاشورا و در سرزمين كربلابدين صورت بود: پس از آنكه هر دو سپاه كاملاً آماده گرديد و پرچمهاى عمرسعدبرافراشته شد و صداى طبل و شيپورشان طنين افكند و سپاه دشمن از هرطرف دور خيمههاى حسين بن على را فرا گرفته و مانند حلقه انگشترى در ميان خويش گرفتند، حسين بنعلى عليهما السلام ازميان لشكر خويش بيرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفتو از آنان خواست تا سكوت كنند و به سخنان وى گوش فرا دهند ولى آنها همچنانسروصدا و هلهله مى نمودند كه حسين بن على عليهما السلام بااين جملات به آرامش وسكوتشان دعوت نمود:((وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ اَنْ تَنْصِتُوا اِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلى...؛)) واى بر شما! چرا گوش فرانمى دهيد تا گفتارم را - كه شما را به رشد وسعادت فرامى خوانم - بشنويد هركس از من پيروى كند خوشبخت و سعادتمند است و هركسعصيان و مخالفت ورزد از هلاك شدگان است و همه شما عصيان و سركشى نموده و بادستور من مخالفت مى كنيد كه به گفتارم گوش فرانمى دهيد. آرى ، در اثر هداياىحرامى كه به دست شما رسيده و در اثر غذاهاى حرام و لقمه هاى غير مشروعى كه شكمهاىشما از آن انباشته شده ، خدا اين چنين بر دلهاى شما مهر زده است ، واى بر شما! آيا ساكتنمى شويد؟)).
چون سخن امام عليه السلام بدينجا رسيد لشكريان عمرسعد همديگر را ملامت نمودند كهچرا سكوت نمى كنند و همديگر را وادار به استماع سخنان آن حضرت نمودند. چون سكوتبر صفوف دشمن حاكم گرديد امام عليه السلام در ادامه سخنانش چنين فرمود:((تَبّاًلَكُمْ اَيَّتها الْجَماعَةُ وَتَرَحاً...؛)) اى مردم ! ننگ و ذلت و حزن و حسرت بر شما باد كهبا اشتياق فراوان ما را به يارى خود خوانديد و آنگاه كه به فرياد شما جواب مثبت دادهو به سرعت به سوى شما شتافتيم ، شمشيرهايى را كه از خود ما بود بر عليه ما بهكار گرفتيد و آتش فتنه اى را كه دشمن مشترك برافروخته بود، بر عليه ما شعله ورساختيد، به حمايت و پشتيبانى دشمنانتان و بر عليه پيشوايانتان بپا خاستيد، بدوناينكه اين دشمنان قدم عدل و دادى به نفع شما بردارند و يا اميد خيرى در آنان داشتهباشيد مگر طعمه حرامى از دنيا كه به شما رسانيده اند و مختصر عيش و زندگىذلتبارى كه چشم طمع به آن دوخته ايد.
قدرى آرام ! واى بر شما! كه روى از ما برتافتيد و از يارى ما سرباز زديد بدوناينكه خطايى از ما سرزده باشد و يا راءى و عقيده نادرستى از ما مشاهده كنيد آنگاه كهتيغها در غلاف و دلها آرام و راءيها استوار بود، مانند ملخ از هرطرف به سوى ما روىآورديد و چون پروانه از هرسو فرو ريختيد، رويتان سياه كه شما از سركشان امت و ازته ماندگان احزاب فاسد هستيد كه قرآن را پشت سر انداخته ايد، از دماغ شيطان درافتاده ايد، از گروه جنايتكاران و تحريف كنندگان كتاب و خاموش كنندگان سنن مىباشيد كه فرزندان پيامبران را مى كشيد و نسل اوصيا را از بين مى بريد. شما از لاحقكنندگان زنازادگان به نسب و اذيت كنندگان مؤ منان و فريادرس پيشواى استهزاگرانمى باشيد كه قرآن را مورد استهزا و مسخره خويش قرار مى دهند)).
امام عليه السلام در ادامه سخنانش مطالب ديگرى را بيان فرموده كه در بخش دوم اينخطبه ملاحظه مى فرماييد.
((... وَاَنْتُمُ ابْنَ حَرْبٍ وَاءشْياعَهُ تَعْتَمِدُونَ وَاِيّانا تَخذُلُونَ اَجَلْ وَاللّهِ اَلْخَذْلُ فيكُمْمَعْرُوف وَشَجَتْ عَلَيْهِ عُروُقُكُمْ وَتَوارَثَتْهُ اُصُوَلُكُمْ وَفُرُوعُكُمْ وَنَبَتَتْ عَلَيْهِ قُلُوبُكُمْوَغَشِيَتْ بِهِ صُدُورُكُمْ فَكُنْتُمْ اَخْبَثَ شَجَرَةٍ شَجىً لِلنّاظِرِ وَاُكْلَةً لِلْغاصِبِ اَلالَعْنَةُاللّه عَلَى النّاكِثينَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ الايمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَقَدْ جَعَلْتُمُاللّهَ عَلَيْكُمْكَفِيلاً فَانْتُمْ وَاللّهِ هُمْ اءَلا اِنَّ الدَّعِىَّ بْنَ الدَّعِىِّ قَدْرَكَزَبَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِلَّةِوَالذِّلَّةِ وَهَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّة يَاْبى اللّهُ لَنا ذلِكَ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْوَانوفٌ حَمِيَّةٌ وَنُفُوسٌ اَبِيَّةٌ مِنْ اَن تُؤْثرَ طاعَةَ اللّئام عُلى مَصارِع الْكِرامِ اءلا اِنِّى قَدْاءعْذَرْتُ وَاءنْذَرْتُ اءلا اِنِّى زاحِفٌ بِهذِهِ الاُسْرَة عَلى قِلَّهِ الْعَدَدِ وَخِذْلانِ النّاصِرِ.
فَإ نْ نَهْزِمْ فَهَزّامُونَ قِدْماً
|
وَاِن نُهْزَمْ فَغَيْر مُهَزَّمينا
|
وَما اِنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَلكِنْ
|
مَنايانا وَدَوْلَةُ آخَرينا
|
فَقُلْ لِلشّا مِتينَ بِنا اَفِيقُوا
|
سَيَلْقَى الشامِتُونَ كَما لَقِينا
|
اِذا مَاالْمُوْتَ رَفَعَ عَنْ اُناسٍ
|
بِكَلْكَلِهِ اَناخَ بِآخَرِينا
|
اَما وَاللّه لا تَلْبَثُونَ بَعدَها اِلاّكَريثَما يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتّى تَدُورَبِكُمْ دَوْرَ الرَّحىوَتَقْلَقَ بِكُمْ قَلَقَ الِْمحْوَرِ عَهْدٌ عَهِدَهُ اِلَىَّ اءَبِى عَنْ جَدّى رَسُولِاللّه فَاجْمِعُوا اءمْرَكُمْوَشُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لايَكُنْ اءمرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اْقضُوا اِلَىَّ وَلا تُنْظِرُونِ اِنّى تَوَكَّلْتُ عَلَىاللّهِ رَبّى وَرَبِّكُمْ ما مِنْ دابَّةٍ اِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها اِنَّ رَبِّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.
... اءَللّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَالسَّماءِ وَابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنى يُوسُفَ وَسَلِّط عَلَيْهِمْغُلامَ ثَقيف يَسْقيهِمْ كَاءساً مُصَبَّرَةً فَلا يَدَعُ فيهم اَحَداً قَتْلَةً بَقَتْلَةٍ وَضَرْبَةً بِضَرْبَةٍيَنْتَقِمُ لى وَلاَوْليائى وَلا هْلِ بَيْتى وَاءشْياعِى مِنْهُمْ فَاِنَّهُمْ كَذَّبُونا وَخَذَلُونا وَاَنْتَرَبُّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَاَليْكَ الْمَصيرُ))(174).))
ترجمه و توضيح لغات :
اِبْنُ حَرْبٍ: عبارت است از يزيد بن معاويه زيرانام جد وى (پدر ابوسفيان ) ((حَرْب )) مىباشد. اَشْياع : پيروان . تَعْتَمِدُونَ (از اعتماد): تكيه كردن ، پشتيبانى نمودن .تَخْذُلُونَ:( از خَذَل ): دست از يارى كشيدن . شَجَتْ عَلَيْه عُرُوقكُمْ: شَجاهُ شَجوَاً: او رابرانگيخت . عُروق : جمع عِرْق : رگ و ريشه .اءَصْل : ريشه . فرع . شاخه . غَشِىَ وَغِشْوَ:مشغول كرد، زيرپرده قرار داد. شَجىً: استخوان و مانند آن كه در گلو گير كند. ناطِر وناطُور: باغبان . اُكُلَه (به ضم اول و دوم ): لقمه ، ميوه شيرين و خوشايند. ناكِثين :بيعت شكنان . اَيمان : جمع يمين : پيمان . دَعِى (پسر خوانده ) آنكه در نسبش متهم باشدفرومايه . رَكَزَالرُّمْح : نيزه را بر زمين زد، ثابت و پابرجا گردانيد، چيزى را در محلىقرار داد. سِلَّه : شمشير. حُجُور: جمع حِجْر (با حركات سه گانه حاء): دامن ، آغوش .اءنوف :(جمع اَنْف ): بينى ،دماغ ، كنايه است از مغز. حَمِيّه : (مؤ نث حَمى ): كسى كه زيربار ظلم نمى رود. نُفُوس (جمع نَفْس به سكون فاء): روح ، اراده ، همت . اَبّى (به فتحالف و كسر باء و تشديد ياء): تسليم ناپذير. تُؤْثِرُ (از ايثار): برگزيدن چيزى برچيز ديگر. مَصارع (جمع مَصْرَع ): قتلگاه . كِرام (جمع كريم ): شخص بلندنظر، بخشنده. اعذار: عذرآوردن ، اتمام حجت . زحْف : حركت نمودن كه تواءم با هدف باشد. اُسْرَة :افراد خانواده . هَزْم : شكست دادن به دشمن . نَهْزِمُ: در مصرعاول به صورت معلوم و در مصرع دوم به صورتمجهول مى باشد و مُهَزَّم در همين مصرع دوم به صورت اسممفعول است . طِبّ: خوى ، عادت . مَنايا: حوادث . اِفاقَه : به هوش آمدن ، آگاه شدن .كَلْكَل : گلّه شتر. اِناخَه : خواباندن شتر. ريث : مدت ، زمان . رَحَى : آسياب . قَلَقْ:اضطراب ، ناآرامى ، غمَّه : كار مبهم . ناصِيَة : موى پيشانى . اخذ ناصيه : كنايه از ذلتطرف است . سنين (جمع سنه ): سال قحطى . مُصَبَّرَ: تلخ شديد.
ترجمه و توضيح :
((و شما اينك به ابن حرب و پيروانش اتكا و اعتماد نموده و دست از يارى ما برمى داريدبلى به خدا سوگند! خذل و غدر از صفات بارز شماست كه رگ و ريشه شما بر آناستوار، تنه و شاخه شما آن را به ارث برده و دلهايتان با اين عادت نكوهيده رشدنموده و سينه هايتان با آن مملو گرديده است شما به آن ميوه نامباركى مى مانيد كه درگلوى باغبان رنجديده اش گير كند و در كام سارق ستمگرش شيرين و لذتبخش باشد،لعنت خدا بر پيمان شكنان كه پيمان خويش را پس از تاءكيد و محكم ساختن آن مى شكنند وشما خدا را بر پيمانهاى خود كفيل و ضامن قرار داده بوديد و به خدا سوگند! كه همانپيمان شكنان هستيد، آگاه باشيد كه اين فرومايه (ابن زياد) و فرزند فرومايه ، مرا دربين دو راهى شمشير و ذلت قرار داده است و هيهات كه ما به زير بار ذلت برويم ؛ زيراخدا و پيامبرش و مؤ منان از اينكه ما ذلت را بپذيريم ابا دارند و دامنهاى پاك مادران ومغزهاى باغيرت و نفوس با شرافت پدران ، روا نمى دارند كه اطاعت افراد لئيم و پسترا بر قتلگاه كرام و نيك منشان مقدم بداريم . آگاه باشيد كه من با اين گروه كم و باقلت ياران و پشت كردن كمك دهندگان ، بر جهاد آماده ام )).
آنگاه امام عليه السلام اين اشعار را خواند:
((اگر ما بر دشمن پيروز گرديم در گذشته هم پيروزمند بوده ايم و اگر شكستبخوريم باز هم شكست از آن ما و ترس از شؤ ون ما نيست ولى اينك حوادثى به ما رخ دادهو سودى ظاهرا به ديگران رسيده است .
شماتت كنندگان ما را بگو بيدار باشيد كه آنان نيزمثل ما با شماتت كنندگان مواجه خواهند گرديد كه مرگ هروقت شتر خويش را از كنار درىبلند كرد، در كنار درب ديگرى خواهد خواباند)).
آنگاه فرمود:((آگاه باشيد! به خدا سوگند. پس از اين جنگ به شما مهلت داده نمى شودكه سوار بر مركب مراد خويش گرديد مگر همان اندازه كه سواركار بر اسب خويش سواراست تا اينكه آسياب حوادث شما را بچرخاند و مانند محور و مدار سنگ آسياب مضطربتانگرداند و اين ، عهد و پيمانى است كه پدرم على عليه السلام از جدمرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بازگو نموده است پس با همفكران خود دست به همبدهيد و تصميم باطل خود را پس از آنكه امر بر شما روشن گرديد، درباره من اجرا كنيد ومهلتم ندهيد، من بر خدا كه پروردگار من و شما استتوكل مى كنم كه اختيار هر جنبنده اى در يد قدرت اوست و خداى من بر صراط مستقيم است)).
سپس آن حضرت دستهاى خود را به سوى آسمان برداشت و لشكريان عمرسعد را اين چنيننفرين نمود:((خدايا! قطرات باران را از آنان قطع كن و سالهايى (سختى ) مانندسالهاى يوسف بر آنان بفرست و غلام ثقفى را بر آنان مسلط گردان تا با كاسه تلخذلت ، سيرابشان سازد و كسى را در ميانشان بدون مجازات نگذارد، درمقابل قتل ، به قتلشان برساند و در مقابل ضرب ، آنان را بزند و از آنان انتقام من وانتقام خاندان و پيروانم را بگيرد؛ زيرا اينان ما را تكذيب نمودند و درمقابل دشمن دست از يارى ما برداشتند و توئى پروردگار ما، به توتوكل كرده ايم و برگشت ما به سوى تو است )).