|
|
|
|
|
|
بخش سوم : در كربلا: نامه اى به محمد حنفيّه متن سخن : ((بسم اللّه الرحمن الرحيم من الحسين بن على عليهما السلام الى محمد بن على عليهما السلام و من قِبَله من بنى هاشم اَمَّا بَعْدُ، فَكَانَّ الدُّنْيا لَمْ تَكُنْ وَكَانَّ الاخِرَةَ لَمْ تَزَلْ والسّلام ))(136) ترجمه و توضيح : ابن قولويه در كامل الزيارات از امام باقر عليه السلامنقل مى كند كه حسين بن على عليهما السلام پس از ورود به كربلا نامه اى خطاب بهمحمد حنفيه و افراد قبيله بنى هاشم كه با امام عليه السلام همسفر نشده بودند نگاشت ،متن نامه چنين است : ((بسم اللّه الرحمن الرحيم :)) از سوى حسين بن على به محمد بن على و افرادبنى هاشم كه نزد وى مى باشند، اما بعد: گويا دنيايى وجود نداشته (و ما هم در اينجهان نبوده ايم ) همان گونه كه آخرت هميشگى است (و ما از بين نخواهيم رفت )). اين سخن امام بينش آن حضرت را مانند همه ائمه نسبت به دنيا و جهان آخرت نشان مى دهدكه درنظر او ارزش دنيا و زندگى آن منهاى انجام وظيفه ، مساوى با هيچ است ؛ زيرا آنچهموقت و زودگذر است و پايان پذير، نمى تواند بيش از اين ارزش داشته باشد و از ديداو همه زندگى ، همه لذايذ آن با مقام و مال ومنال آن ، با نبودن آنها بلكه با تلخيها و ناكاميها و زجرها و شكنجه ها مساوى و يكساناست و اين دو تفاوتى در نظر وى نمى تواند داشته باشد. و اما جهان آخرت در نظر حسين بن على عظمت بى حساب و نامحدودى دارد كه با هيچ مقياس ومعيارى نمى توان آن را سنجيد؛ زيرا هميشگى و جاودانى است ،زوال و فنايى ندارد، سعادت ، عيش و لذتش دائمى وزوال ناپذير و از همه مهمتر ((و رضوان من اللّه اكبر)). و همين طور زجر و عذاب و شكنجهاش پايان ناپذير است و با اين بينش است كه دست شستن از دنيا با تمام لذايذ و راحتىها و ثروت و مقامش و بى اعتنايى به زرق و برقش و پيوستن به جهان آخرت ، بسيارسهل و ساده و طبيعى خواهد بود و تمام مصائب و آلام و زجرها و ... در ذائقه چنين انسانى نهتنها قابل تحمل بلكه شيرين و گوارا و لذتبخش مى باشد و همان گونه كه حسين بنعلى عليهما السلام اين بينش را در اين گفتارش منعكس ساخته است عملاً نيز نشان داده و ازمرحله سخن و ذهنيت به مرحله عينيت رسانده و لباسعمل بر آن پوشانده است . امام در اين گفتارش از طرفى حقيقت دنيا و جهان آخرت را در قالب يك عبارت ساده و كوتاهبه برادرش محمد حنفيه و ساير اقوام و عشيره اش بيان نموده و در آخرين روزهاىزندگيش آنها را از موعظه و نصيحت و راهنمايى خويش برخوردار مى سازد و از طرفديگر به همه جهانيان و براى همه رهبران مذهبى كه هدايت و رهبرى جامعه را به عهدهدارند، راهى كه بايد برگزينند و بينشى را كه بايد داشته باشند، ترسيم مى نمايد. بخش سوم : در كربلا: در پاسخ نامه ابن زياد متن سخن : ((لا اَفْلَحَ قَومٌ اِشْتَروا مَرْضاتِ الْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ ... مالَهُ عِنْدِى جَوابٌ لاَنَّهُ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَِلمة الْعَذابِ))(137) ترجمه و توضيح : ((حرّ بن يزيد)) طى نامه اى ورود حسين بن على عليهما السلام را به ابن زياد اطلاع داد واو اين نامه را به امام عليه السلام نوشت : اما بعد من از ورود شما به سرزمين كربلا مطلع گرديدم و اميرمؤ منان يزيد بن معاويهبه من دستور داده است كه سر به بالين راحت نگذارم و شكم از غذا سير ننمايم تا تو رابه قتل برسانم يا اينكه به فرمان من و به حكومت يزيد گردن بگذارى ، والسّلام . امام عليه السلام چون نامه ابن زياد را خواند، آن را بر زمين انداخت و چنينفرمود:((رستگار نباد مردمى كه خشنودى خلق را بر غضب خدا مقدم داشتند)). نامه رسان درخواست پاسخ نامه را نمود، امام در جواب او اين جمله را فرمود:((مالَهُعِنْدِى جَوابٌ لاَنَّهُ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَة الْعَذابِ؛)) نامه ابن زياد در پيش ما پاسخى ندارد،زيرا عذاب خدا بر وى ثابت گرديده است )). يعنى او دشمنى و مبارزه با خدا را براى خود اختيار نموده است . چون نامه رسان نزد ابن زياد برگشت و عكسالعمل امام را در مورد نامه اش به اطلاع وى رسانيد، ابن زياد شديدا خشمناك گرديد. امّا پاسخ امام : پاسخ امام عليه السلام پيامى بود كه در روز عاشورا داد و چنين فرمود:((ان الدّعىابن الدّعى قد ركزنى بين اثنتين بين السّلّة والذلّة و هيهات منّا الذّلّة ياءبى اللّه لنا ذلك ورَسُولُهُ ...)) بخش سوم : در كربلا: با عمر بن سعد متن سخن : ((يَابْنَ سَعْدٍ وَيْحَكَ اَتُقاتِلُنِى ؟ اَما تَتقى اللّه الَّذى اِلَيْهِ مَعادُكَ فَانَاابْنُ مَنْعَلِمْتَ اَلا تَكُونُ مَعِى وَتَدَعُ هؤُلاءِ فَاِنَّهُ اَقْرَبُ اِلَى اللّه تَعالى ... مالَكَ ذَبَّحَك اللّهُ عَلى فِراشِكَ عَاجِلاً وَلا غَفَرَ لَكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَوَاللّه اِنِّى لاَرْجُو اَنْ لا تَاءْكُلَ مِنْ بُرِّالْعِراقِ اِلاّ يَسيراً))(138). ترجمه و توضيح : بنا به نقل خطيب خوارزمى ، حسين بن على عليهما السلام به وسيله يكى از يارانش به نام((عمرو بن قرظه انصارى )) به عمر بن سعد پيام فرستاد تا با همديگر ملاقات وگفتگو نمايند. عمرسعد با اين پيشنهاد موافقت نمود و آن حضرت شبانه (139) بابيست تن از ياران خويش به سوى خيمه اى كه در وسط دو لشكر برپا شده بود، حركتنمود و دستور داد يارانش بجز برادرش ابوالفضل و فرزندش على اكبر وارد خيمهنشوند. عمرسعد هم به يارانش كه تعداد آنها نيز بيست تن بود همين دستور را داد و تنهافرزندش حفص و غلام مخصوصش به همراه او وارد خيمه شدند. امام در اين مجلس خطاب به عمرسعد چنين گفت :((فرزند سعد! آيا مى خواهى با من جنگكنى در حالى كه مرا مى شناسى و مى دانى پدر من چه كسى است و آيا از خدايى كهبرگشت تو به سوى اوست نمى ترسى ؟ آيا نمى خواهى با من باشى و دست از اينها(بنى اميه ) بردارى كه اين عمل به خدا نزديكتر و مورد توجه اوست )). عمرسعد در پاسخ امام عرضه داشت مى ترسم در اين صورت خانه مرا در كوفه ويرانكنند. امام فرمود: من به هزينه خودم براى تو خانه اى مى سازم . عمرسعد گفت : مى ترسم باغ و نخلستانم را مصادره كنند. امام فرمود: من در حجاز بهتر از اين باغها را كه در كوفه دارى به تو مى دهم . عمر سعد گفت : زن و فرزندم در كوفه است و مى ترسم آنها را بهقتل برسانند. امام عليه السلام چون بهانه هاى او را ديد و از توبه و بازگشت وى ماءيوس گرديد درحالى كه اين جمله را مى گفت ، از جاى خود برخاست : ((چرا اينقدر در اطاعت شيطان پافشارى مى كنى ! خدايت هرچه زودتر در ميان رختخوابتبكشد و در روز قيامت از گناهت درنگذرد، به خدا سوگند! اميدوارم كه از گندم عراق نصيبتنگردد مگر به اندازه كم (يعنى عمرت كوتاه باد)). عمرسعد نيز از روى استهزاء گفت : جو عراق براى من بس است (140). آنچه از اين سخن امام استفاده مى شود اين سخن امام داراى دو نكته جالب و حساس است : 1 - به طورى كه مى بينيم حتى با دشمن سرسخت و خون آشام خويش - يعنى عمرسعد -هم از روى خيرخواهى سخن مى گويد و از رهگذر موعظه و نصيحت وارد مى گردد تا او رااز پرتگاه سقوط و بدبختى نجات بخشد و چون او به بهانه هاى واهى و مادى متمسك مىشود و از خانه و نخلستان سخن مى گويد، امام عليه السلام باز هم پاسخ مساعد داده ووعده جبران اين خسارتها را به او مى دهد. 2 - و اما نكته دوم اينكه امام عليه السلام در اين سخنش آينده نافرجام عمرسعد را پيشبينى مى كند آنجا كه پس از ماءيوس شدن از تاءثير پند و اندرزش در وى مى فرمايد: ((نه زندگى و عمر زيادى نصيب تو خواهد گرديد و نه پُست و مقامى ))، كه در سخنآينده امام عليه السلام با عمرسعد توضيح بيشترى در اين زمينه براى خواننده ارجمندخواهيم داشت ان شاءاللّه . بخش سوم :در كربلا: گفتار امام در عصر تاسوعا متن سخن : ((اِنِّى رَاءَيْتُ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله فِى الْمَنامِ فَقالَ لِى : اِنَّكَ صائِرٌ اِلَيْنا عَنْ قَريبٍ ... اِرْكَبْ بِنَفْسِى اَنْتَ يا اَخِى حَتّى تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ لَهُمْ ما لَكُمْ وَما بَدَاءَ لَكُمْ وَتَسْاءَلُهُمْ عَمَّا جاءَ بِهِمْ... اِرْجِعْ اِلَيْهِمْ فَاِنْ اسْتَطَعْتَ اَنْ تُؤَخِّرَهُمْ اِلى غُدْوَةٍ وَتَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ نُصَلِّى لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَنَدْعُوهُ وَنَسْتَغْفِرَهُ فَهُو يَعلَمُ اَنِّى اُحِبُّ الصَّلوةَ وَتِلاوَةَ كِتابِهِ وَكَثْرَةَ الدُّعاءِ وَاْلا سْتِغْفارِ))(141). ترجمه و توضيح لغات : صائرٌ (از صارَ يَصُورُ): برگرديد، مى گويند: صارَ وَجْهُهُ اِلَىَّ: صورتش را بهسوى من برگرداند. غُدْوَةَ: اول صبح . عَشِيَّة : شب هنگام . ترجمه و توضيح : بنا به نقل طبرى عصر پنجشنبه نهم محرم عمرسعد فرمان حمله داد و لشكر به حركتدرآمد امام عليه السلام در آن ساعت در بيرون خيمه به شمشيرش تكيه نموده خواب خفيفىبر چشمانش مستولى شد. و چون زينب كبرى عليهاالسلام سروصداى لشكر عمرسعد را شنيد و جنب و جوش آنها راديد به نزد امام آمد و عرضه داشت : برادر! اينك دشمن به خيمه ها نزديك شده است . امام عليه السلام سربرداشت و اوّل اين جمله را گفت :((اِنِّى رَاءيْتُ رَسُولَاللّه...؛)) اينك جدم رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: فرزندم به زودى بهنزد ما خواهى آمد)). سپس برادرش ابوالفضل عليه السلام را خطاب كرد و چنين گفت : جانم به قربانت !سوار شو و با اينها ملاقات كن و انگيزه و هدف آنان را بپرس . طبق فرمان امام عليه السلام حضرت ابوالفضل با بيست تن كه زهير بن قين و حبيب بنمظاهر نيز در ميان آنان ديده مى شد به سوى دشمن حركت نموده و درمقابل آنان قرار گرفت و انگيزه حركتشان را سؤال نمود. لشكريان عمرسعد در جواب او گفتند: اينك از سوى امير (ابن زياد) حكم تازه اى رسيدهاست كه بايد شما بيعت كنيد و الا همين الا ن وارد جنگ خواهيم گرديد. حضرت ابوالفضل به سوى امام برگشت و پيشنهاد آنان را به عرض آن حضرترسانيد. امام در پاسخ وى چنين فرمود:((به سوى آنان بازگرد و اگر توانستى همين امشب را مهلتبگير و جنگ را به فردا موكول بكن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات باپروردگارمان بپردازيم ؛ زيرا خدا مى داند كه من به نماز و قرائت قرآن و استغفار ومناجات با خدا علاقه شديد دارم )). ابوالفضل عليه السلام برگشت و تقاضاى مهلت يكشبه نمود. عمرسعد چون درقبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكر مطرح و نظر آنان را جوياگرديد. يكى از فرماندهان به نام ((عمروبن حجاج )) گفت : سبحان اللّه ! اگر اينها از ترك وديلم بودند و چنين مهلتى را از تو درخواست مى كردند بايستى به آنان جواب مثبت مىدادى ((در صورتى كه اينها فرزندان پيامبر هستند)). ((قيس بن اشعث )) يكى ديگر از فرماندهان گفت : به عقيده من هم بايد به اين درخواستحسين جواب مثبت داد؛ زيرا اين درخواست وى نه براى عقب نشينى آنها از جبهه و نه براىتجديد نظر است بلكه به خدا سوگند ! فردا اينها پيش از تو به جنگ شروع خواهندنمود. عمرسعد گفت : اگر چنين است پس چرا شب را به آنان مهلت بدهيم ؟ به هرحال ، پس از گفتگوى زياد پاسخ عمرسعد به حضرتابوالفضل عليه السلام اين بود: ما امشب را به شما مهلت مى دهيم اگر تسليم شديد وبه فرمان امير گردن نهاديد به نزد او مى بريم و اگر امتناع كرديد ما هم شما را بهحال خود باقى نخواهيم گذاشت و جنگ است كه سرنوشت شما را تعيين خواهد نمود. و بدينگونه با درخواست امام عليه السلام موافقت گرديد و شب عاشورا به وى مهلت دادهشد. اهميت نماز از اين درخواست امام عليه السلام مى توان به اهميت نماز و دعا و نيايش و تلاوت قرآنپى برد كه آن حضرت تا آنجا به اين مسائل علاقه دارد كه از دشمن ناجوانمردشدرخواست مهلت مى كند تا يك شب ديگر از عمر خويش را با ايناعمال بگذراند و چرا چنين نباشد كه حسين عليه السلام براى ترويج و زنده ساختن نمازو قرآن و شعارهاى الهى بدينجا آمده است و مناجات و نيايش با پروردگار بهترين و لذتبخشترين دقايق زندگى اوست و بايد هر ملتى كه براى خدا قيام مى كند، هميناعمال را شعار و ملاك عمل خويش قرار بدهد. و از اينجاست كه در زيارتنامه امام آمده است :((وَاَشْهدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَيْتَالزَّكوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاَطعْتَاللّه وَرَسُولَهُ حَتّى اءَتاكَالْيَقِينُ)) بخش سوم : در كربلا: سخنان حسين بن على (ع ) در شب عاشورا متن سخن : ((اُثْنِى عَلَى اللّه اَحْسَنَ الثَّناءِ وَاَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّراءِ اَللّهُمَّ اِنِّى اَحْمَدُكَ عَلى اَنْ اَكْرَمْتَنا بِالنُّبُوُّةِ وَعَلَّمْتَنا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنا فِى الدِّينِ وَجَعَلْتَ لَنا اَسْماعاً وَاَبْصاراً وَاَفْئِدَةً وَلَمْ تَجْعَلنا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. اَمَّا بَعْدُ: فَاِنِّى لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلى وَلا خَيْراً مِنْ اَصْحابِى وَلا اَهْلَبَيْتٍ اَبَرَّوَ لا اَوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَيْتىِ فَجَزاكُمُاللّهُ عَنِّى جَميعاً خَيْراً. وَقَدْ اَخْبَرَنِى جَدّى رَسُولُاللّه صلّى اللّه عليه و آله بِاءنّى سَاُساقُ اِلَى الْعِراقِ فَاَنْزِلُ اَرْضاً يُقالُ لَها عَمُورا وَكَرْبَلا وَفيها اُسْتَشْهَدُ وَقَدْ قَرُبَ الْمَوعِدُ. اَلا وَانِّى اَظُنُّ يَوْمَنا مِنْ هؤُلاءِ اْلاَعْداءِ غَداً وَانِّى قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطِلقُوا جَميعاً فى حِلّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّى ذِمامٌ وَهذااللّيلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَملاً وَلِيَاءْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْاَهْلِبَيْتِى فَجَزاكُمُاللّه جَمِيعاً خَيْراً وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِكُمْ وَمَدائِنِكُم فَاِنَّ الْقَوْم اِنَّما يَطْلُبُونَنى وَلَوْ اَصابُونى لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَيْرى ))(142). ((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ))(143). ((... اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَكُلُّكُمْ تُقْتَلُونَ مَعِى وَلا يَبْقى مِنْكُمْ اَحَدٌ حَتَّى الْقاسِمِ وَعَبْدِاللّه الرَّضيع ))(144). ترجمه و توضيح لغات : سَرّاء: وسعت و آسايش . ضَرّاء: شدايد، رنج و ناراحتى . اَفْئِده (جمع فؤ اد): قلب . اَبَرَّ(افعل التفضيل از: بَرَّ، يَبِرُّ): نيكوتر، پرهيزكارتر. اَوْصَلَ(افعل التفضيل از وَصِلَ يَصِلُ): كسى كه وظيفه قوم و خويشى را به نحو احسن انجامدهد. اُساقُ (مجهول است از ساقَ يَسُوقُ): كشيدن .حل : برداشتن پيمان . ذِمام : پيمان و تعهد. سَواد: آبادى . مَدائن (جمع مدينه ): شهر.اَصابَهُ: بر وى دست يافت . ذَهَلَ، ذُهُولاً: او را ترك نمود، فراموش كرد. ترجمه و توضيح : حسين بن على عليهما السلام نزديك غروب تاسوعا و پس از آنكه از طرف دشمن مهلت دادهشد (و يا پس از نماز مغرب ) در ميان افراد بنى هاشم و ياران خويش قرار گرفته اينخطابه را ايراد نمود: ((خدا را به بهترين وجه ستايش كرده و در شدايد و آسايش و رنج و رفاهمقابل نعمتهايش سپاسگزارم . خدايا! تو را مى ستايم كه بر ما خاندان ، با نبوت ، كرامتبخشيدى و قرآن را به ما آموختى و به دين و آيين مان آشنا ساختى و بر ما گوش (حقشنو) و چشم (حق بين ) و قلب (روشن ) عطا فرموده اى و از گروه مشرك و خدانشناس قرارندادى . اما بعد: من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده ام واهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم . خداوند به همه شماجزاى خير دهد. آنگاه فرمود: جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر داده بود كه من به عراقفرا خوانده مى شوم و در محلى به نام ((عمورا)) و يا ((كربلا)) فرود آمده و در همانجابه شهادت مى رسم و اينك وقت اين شهادت رسيده است به اعتقاد من همين فردا، دشمن جنگخود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم و بههمه شما اجازه مى دهم كه از اين سياهى شب استفاده كرده و هريك از شما دست يكى از افرادخانواده مرا بگيرد و به سوى آبادى و شهر خويش حركت كند و جان خود را از مرگ نجاتبخشد؛ زيرا اين مردم فقط در تعقيب من هستند و اگر بر من دست بيابند با ديگران كارىنخواهند داشت ، خداوند به همه شما جزاى خير و پاداش نيك عنايت كند)). آخرين آزمايش حسين بن على عليهما السلام كه در طول راه از مدينه تا كربلا و در مواقع مختلف ،شهادت خويش را اعلان نموده بود و براى يارانش اجازه مرخصى داده و بيعت را از آنانبرداشته بود، در شب عاشورا و براى آخرين بار نيز اين موضوع را با صراحت مطرحنمود كه ((قَدْ قَرُبَ الْمَوْعِدُ)) هنگام شهادت فرا رسيده است و من بيعت خود را ازشما برداشتم ، از اين تاريكى شب استفاده كنيد و راه شهر و ديار خويش را پيش بگيريد. و اين پيشنهاد در واقع آخرين آزمايش بود از سوى حسين بن على عليهما السلام و نتيجه اينآزمايش ، عكس العمل ياران آن حضرت بود كه هريك با بيان خاص وفادارى خود را نسبتبه آن حضرت و استقامت و پايدارى خويش را تا آخرين قطره خون اعلان داشتند و بدينگونه از اين آزمايش روسفيد و سرافراز بيرون آمدند. و اينك پاسخ چند تن از اين ياران باوفا و اهل بيت صديق و باصفا: 1 - اولين كسى كه پس از سخنرانى امام عليه السلام لب به سخن گشود برادرش عباسبن على عليه السلام بود او چنين گفت :((لا اَرَانااللّه ذلِكَ اَبَداً؛)) خدا چنين روزى رانياورد كه ما تو را بگذاريم و به سوى شهر خود برگرديم )). 2 - و سپس ساير افراد بنى هاشم در تعقيب گفتار حضرتابوالفضل و در همين زمينه سخنانى گفتند كه امام نگاهى به فرزندانعقيل كرد و چنين گفت :((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُم ؛)) كشتهشدن مسلم براى شما بس است ، من به شما اجازه دادم برويد)). آنان در پاسخ امام چنين گفتند: در اين صورت اگر از ما سؤال شود كه چرا دست از مولا و پيشواى خود برداشتيد چه بگوييم ؟ نه ، به خدا سوگند!هيچگاه چنين كارى را انجام نخواهيم داد بلكه ثروت و جان و فرزندانمان را فداى راه توكرده و تا آخرين مرحله در ركاب تو جنگ خواهيم كرد. 3 - يكى ديگر از اين سخنگويان ، ((مسلم بن عوسجه )) بود كه چنين گفت : ما چگونه دستاز يارى تو برداريم ؟ در اين صورت در پيشگاه خدا چه عذرى خواهيم داشت ؟ به خداسوگند! من از تو جدا نمى گردم تا با نيزه خود سينه دشمنان تو را بشكافم و تاشمشير در دست من است با آنان بجنگم و اگر هيچ سلاحى نداشتم با سنگ و كلوخ بهجنگشان مى روم تا جان به جان آفرين تسليم كنم . 4 - و يكى ديگر از ياران آن حضرت ((سعد بن عبداللّه )) بود كه چنين گفت : به خداسوگند! ما دست از يارى تو برنمى داريم تا در پيشگاه خداوند ثابت كنيم كه حقپيامبر را درباره تو مراعات نموديم ، به خدا سوگند! اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشتهمى شوم و بدنم را آتش زده و خاكسترم را زنده مى كنند باز هم هرگز دست از يارى توبرنمى دارم و پس از هر بار زنده شدن به ياريت مى شتابم در صورتى كه مى دانماين مرگ يك بار بيش نيست و پس از آن نعمت بى پايان خداست . 5 - ((زهير بن قين )) چنين گفت : يابن رسول اللّه ! به خدا سوگند! دوست داشتم كه درراه حمايت تو هزار بار كشته ، باز زنده و دوباره كشته شوم و باز آرزو داشتم كه باكشته شدن من ، تو و يا يكى از اين جوانان بنى هاشم از مرگ نجات مى يافتند. 6 - در همين ساعتها كه خبر اسارت فرزند محمد بن بشير حضرمى (يكى از ياران آنحضرت ) به وى رسيده بود، امام به او فرمود تو آزادى برو و در آزادى فرزندتتلاش بكن . محمد بن بشير گفت : به خدا سوگند! من ابدا دست از تو برنمى دارم ! و اين جمله را نيزاضافه نمود كه : درندگان بيابانها مرا قطعه قطعه كنند و طعمه خويش قرار دهند اگردست از تو بردارم . امام چند قطعه لباس قيمتى بدو داد تا در اختيار كسانى كه مى توانند در آزادى فرزندشتلاش كنند قرار دهد(145). آنگاه كه حسين بن على عليهما السلام اين عكسالعمل متقابل را از افراد بنى هاشم و صحابه و يارانش ديد و آن كلمات و جملاتى كهدليل بر آگاهى و احساس مسؤ وليت و وفادارى آنان نسبت به مقام امامت است به سمع آنحضرت رسيد، در ضمن اينكه آنها را با اين جمله دعا مى نمود ((جزاكُمُاللّهُ خيراً))خدا به همه شما پاداش نيك عنايت كند. به طور قاطعانه و صريح چنين فرمود:((اِنِّىغَداً اُقْتَلُ وَكُلّكُمْ تُقْتَلُونَ ...؛)) من فردا كشته خواهم شد و همه شما و حتى قاسم وعبداللّه شيرخوار نيز با من كشته خواهند شد)). همه ياران آن حضرت با شنيدن اين بيان يكصدا چنين گفتند: ما نيز به خداى بزرگسپاسگزاريم كه به وسيله يارى تو به ما كرامت و با كشته شدن در ركاب تو بر ماعزت و شرافت بخشيد، اى فرزند پيامبر! آيا ما نبايد خشنود باشيم از اينكه در بهشت باتو هستيم ؟ و طبق نقل خرائج راوندى امام پرده را از جلو چشم آنان كنار زد و يكايك آنانمحل خود و نعمتهايى كه در بهشت برايشان مهيا شده است مشاهده نمودند(146). يك سخن معروف و ناصحيح اين بود صحنه شب عاشورا و اين بود سخنان امام عليه السلام درتجليل و تقدير از اصحاب خويش و اين بود پاسخ حماسى ياران آن حضرت . ولى مطلبى در بعضى از كتابها و مقاتل در مورد عكسالعمل گروهى از ياران حسين بن على عليهما السلام در شب عاشورا از سكينه بنت الحسينعليه السلام نقل شده و در ميان گويندگان و ذاكرين معروف گرديده است كه به نظر ماغيرصحيح و از نظر تاريخى نادرست است و خلاصه آن مطلب اين است كه : سكينه بنتالحسين مى گويد در ميان خيمه نشسته بودم ، پدرم در ضمن اينكه از شهادت خود سخن مىگفت ، به يارانش نيز اعلام نمود كه هركس علاقه به شهادت ندارد از تاريكى شباستفاده نموده و به شهر و ديار خويش برگردد و هنوز گفتار امام به پايان نرسيدهبود كه ياران آن حضرت ده تا ده تا و بيست تا بيست تا متفرق گرديدند و تنها هفتاد واندى از آنان باقى ماندند ... اما به دلايلى چند، اين مطلب در مورد شب عاشورا درست نيست ؛ زيرا: 1 - در مدارك و منابع تاريخى معتبر و دست اول تا آنجا كه در دسترس ما بود از چنينمطلب خبرى نيست و اين مطلبى است كه در منابع دست سوم و چهارمنقل شده است از جمله در ناسخ التواريخ بدون ذكر ماءخذ و همچنين در معالى السبطين بهنقل از كتاب نورالعين (147) و... 2 - اين مطلب با آنچه قبلاً از مرحوم مفيد و طبرىنقل نموديم (148) مخالف است كه مى گويند: آنهايى كه به طمع منافع مادى با حسينبن على عليهمالسلام آمده بودند در منزل زباله با اعلان آزادى از سوى آن حضرت متفرقگرديدند و به همراه وى نماندند مگر آنانكه تصميم داشتند تا پاى جان از او حمايتكنند. پس اين عده زيادى كه در كربلا و در شب عاشورا ده تا ده تا بيست تا بيست تا متفرقشدند از كجا آمده بودند؟! تاءييد ديگر: مؤ يد اين نظريه ، بيان مرحوم ((طبرسى )) است كه پس ازنقل خطبه امام حسين عليه السلام كه در ضمن آن اجازه بازگشت به اصحابش را داده است وپس از نقل پاسخ چند نفر از اصحاب آن حضرت كه ما نيزنقل نموديم ، چنين مى گويد:((فجزاكم اللّه خيراً و انصرف الى مضربه ؛)) امامحسين به آنان فرمود: خداوند به شما جزاى خير دهد، آنگاه به خيمه خويش مراجعتفرمود))(149). اگر مراجعت گروهى از اصحاب امام حسين در شب عاشورا صحت داشت مسلَّما مرحوم ((طبرسى)) در اين مورد بيان مى نمود و يا اشاره اى به آن مى كرد ولى به طورى كه ملاحظه مىكنيد در كلام او نيز خبرى از اين موضوع نيست . و بعيد نيست آنچه از سكينه بنت الحسين عليه السلامنقل شده است در صورت صحت ، مربوط به همينمنزل زباله باشد و چنانچه مى بينيم در گفتار او سخنى ازشب عاشورا نيست بلكه بهصورت كلى است و صحبت از ((يك شب )) است (150) منتها بعضى از نويسندگان وبيشتر، گويندگان آن يك شب را به جاى منزل زباله با شب عاشورا تطبيق كرده اند. بخش سوم : در كربلا: حماسه ديگرى از زبان حسين بن على (ع ) متن سخن : ((وَاللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فيهِمِ اِلاّ الا شْوَسَ الاَقْعَسَ يَسْتَاءْنِسُونَبِالْمَنِّيَةِ دُونى اِسْتِيناسَ الطِّفْلِ اِلَى مَحالِبِ اُمِّهِ))(151). ترجمه و توضيح لغات : بَلَوْتُ (از بلى يَبْلُو): آزمايش كردن . اَشْوس : دلاور، جنگجو، غرنده . اَقْعَسْ: استوار.اِسْتيناس : كثرت انس و علاقه . مَحْلَبْ: پستان . ترجمه و توضيح : مرحوم مقرم نقل مى كند كه امام عليه السلام در شب عاشورا و در ميان تاريكى از خيمه هادور شد. نافع بن هلال كه يكى از ياران آن حضرت بود خود را به امام عليه السلامرسانيد و انگيزه بيرون شدن از محيط خيمه ها را سؤال كرد و اضافه نمود: يابن رسول اللّه ! آمدن شما به سوى لشكر اين مرد طاغى مراسخت نگران و متوحش ساخت . امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((آمده ام تا پستى و بلندى اطراف خيمه ها رابررسى كنم كه مبادا براى دشمن مخفيگاهى باشد و از آنجا براى حمله خود و يا دفع حملهشما استفاده كند))(152). آنگاه امام عليه السلام در حالى كه دست نافع در دستش بود چنين فرمود:((هِىَ واللّهوَعْدٌ لا خُلْفَ فيه ؛)) امشب همان شب موعود است ، وعده اى است كه هيچ تخلف در آن راهندارد)). سپس امام عليه السلام رشته كوههايى راكه در مهتاب شب از دور ديده مى شد به نافعنشان داد و فرمود:((اَلا تَسْلُكُ بَيْنَ هذَيْنِ الْجَبَلَيْنِ فِى جَوْفِ اللّيلِ وَتَنْجُونَفْسَكَ؟؛)) نمى خواهى در اين تاريكى شب به اين كوهها پناهنده شوى و خود را ازمرگ برهانى ؟)). ((نافع بن هلال )) خود را به قدمهاى آن حضرت انداخت و عرضه داشت مادرم به عزايمبنشيند من اين شمشير را به هزار درهم و اسبم را هم به هزار درهم خريدارى نموده ام ،سوگند به آن خدايى كه با محبت تو بر من منت گذاشته است بين من و تو جدايى نخواهدافتاد مگر آن وقت كه اين شمشير، كند و اين اسب خسته شود(153). ((مقرم )) از نافع بن هلال (154) چنين نقل مى كند كه : امام عليه السلام پس از بررسىبيابانهاى اطراف به سوى خيمه ها برگشت و به خيمه زينب كبرى (س ) وارد گرديد ومن در بيرون خيمه كشيك مى دادم ، زينب كبرى (س ) عرضه داشت : برادر! آيا ياران خود راآزموده اى و به نيت و استقامت آنان پى برده اى ؟ مبادا در موقع سختى دست از تو بردارندو در ميان دشمن تنها بگذارند. امام عليه السلام در پاسخ وى چنين فرمود:((وَاللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ ...؛)) آرى ، بهخدا سوگند ! آنها را آزمودم و نيافتم مگر دلاور و غرّنده (شيروار) و با صلابت و استوار(كوهوار)، آنان به كشته شدن در ركاب من آنچنان مشتقاق هستند مانند اشتياقطفل شيرخوار به پستان مادرش )). نافع مى گويد: من چون اين سؤ ال و جواب را شنيدم ، گريه گلويم را گرفت و بهنزد حبيب بن مظاهر آمده و آنچه از امام و خواهرش شنيده بودم بدو بازگو نمودم . حبيب بن مظاهر گفت : به خدا سوگند! اگر منتظر فرمان امام عليه السلام نبوديم همين امشببه دشمن حمله مى كرديم . گفتم حبيب ! اينك امام در خيمه خواهرش مى باشد و شايد اززنان و اطفال حرم نيز در آنجا باشند و بهتر است تو با گروهى از يارانت به كنار خيمهآنان رفته و مجددا اظهار وفادارى بنماييد تا هرچه بيشتر مايه دلگرمى اين بانوانباشد. حبيب با صداى بلند ياران امام را كه در ميان خيمه ها بودند دعوت كرد و همه آنان ، خود رااز خيمه ها بيرون انداختند. حبيب اول به افراد بنى هاشم گفت : از شما درخواست مى كنمكه به درون خيمه هاى خود برگرديد و به عبادت و استراحت خويش بپردازيد، سپسگفتار نافع ر ا براى بقيه صحابه نقل نمود. همه آنان پاسخ دادند: سوگند به خدايى كه بر ما منت گذاشته و بر چنين افتخارىنايل نموده است اگر منتظر فرمان امام نبوديم ، همين حالا با شمشيرهاى خود به دشمن حملهمى كرديم ، حبيب دلت آرام و چشمت روشن باد. حبيب بن مظاهر در ضمن دعا به آنان پيشنهاد نمود كه بياييد با هم به كنار خيمه بانوانرفته به آنان نيز اطمينان خاطر بدهيم . چون به كنار اين خيمه رسيدند، حبيب خطاب به بانوان بنى هاشم چنين گفت : اى دخترانپيامبر و اى حرم رسول خدا! اينان جوانان فداكار شما و اينها شمشيرهاى براقّشان استكه همه سوگند ياد نموده اند اين شمشيرها را در غلافى جاى ندهند مگر در گردن دشمنانشما و اين نيزه هاى بلند و تيز در اختيار غلامان شماست كه هم قسم شده اند آنها رافرونبرند مگر در سينه دشمنان شما. در اين هنگام يكى از بانوان به آنان چنين پاسخ داد:((اَيُّهَا الطَّيّبون حامُوا عَنْ بَناتِرَسولِاللّه وَحَرائِر اَمِيرِالمؤ منينَ؛)) اى پاك مردان ! از دختران پيامبر و زنان خانداناميرمؤ منان دفاع كنيد)). چون سخن اين بانو به گوش اين افراد رسيد، با صداى بلند گريه كرده و هريك بهسوى خيمه خويش بازگشتند. و اين بود حماسه اى كه درباره صحابه و ياران حسين بن على عليهما السلام از زبان آنحضرت شنيديد و اين بود گفتار نافع بن هلال و ساير ياران آن حضرت در شب عاشورا. ((بِاَبى اَنْتُمْ وَامّى طِبْتُمْ وَطابَتِ الارْضُ الَّتى فيها دُفِنْتُمْ وَفُزتُمْ فَوزاًعظيماً)) بخش سوم : در كربلا: شعر امام (ع ) و وصيت آن حضرت به خواهران و همسرانش درشبعاشورا متن سخن :
يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ
|
كَمْ لَكَ بِاْلا شْراقِ وَالا صيلِ
|
مِنْ صاحِبٍ اَوْطالِب قَتيلِ
|
وَالدَّهْرُ لايَقْنَعُ بِالْبَديلِ
|
وَانَّما الاَمْرُ اِلَى الجَليلِ
|
وَكُلُّ حَىّ سالِكٌ سَبيلِ
| ((... يا اُخْتاهُ تَعَزّى بِعَزاءِا للّه واءعلمى اءَنَّ اَهْلَ الاَرْضِ يَمُوتُونَ وَاَهْلَ السَّماءِ لا يَبْقُونَ وَاءَنَّ كُلَّ شَىْءٍ هالِكٌ اِلاّ وَجْهَاللّه الذَّى خَلَقَ الاَرْضَ بِقُدرَتِهِ وَيَبْعَثُ الْخَلْقَ فَيَعُودُونَ وَهُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ اَبى خَيْرٌ مِنّى وَاُمّى خَيْرٌ مِنِّى وَاَخِى خَيْرٌ مِنِّى وَلِىَ وَلَهُمْ وَلِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِاللّهِ اُسْوَةٌ ... يا اُخْتاه يا اُمَّ كُلْثُومَ يا فاطِمَةُ يا رَبابُ انظرنْ اِذا قُتِلْتُ فَلا تَشْقُقْنَ عَلَىَّ جَيْباً وَلا تَخْمُشْنَ وَجْهاً وَلا تَقُلْنَ هَجْراً))(155). ترجمه و توضيح لغات : <اِشراق : طلوع آفتاب ، هنگام طلوع . اَصيل : هنگام غروب . صاحِب : يار و دوست . طالِب :خواهان ، علاقه مند. بَديل : عوض . تَعَزّى : تحمل ، صبر و شكيبايى . اُسْوَةٌ:سمبل ، الگو. تشْقُقْنَ (از شَقَّ): چاك نمودن . جَيْب : گريبان . خَمْشُ وَجْهٍ: چنگ بهصورت زدن ، خراشيدن صورت . هَجْر: هذيان ، سخنى كه شايسته نيست . ترجمه و توضيح : از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه در شب عاشورا پدرم در ميان خيمه با چند تن ازيارانش نشسته بود و ((جَون )) غلام ابوذر مشغول اصلاح شمشير امام عليه السلام بود آنحضرت به اين اشعار مترنم و متمثل گرديد: ((يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ...؛)) اى دنيا! اف بر دوستى تو كه صبحگاهان وعصرگاهان چقدر از دوستان و خواهانت را به كشتن مى دهى كه به عوض قناعت نورزى وهمانا كارها به خداى بزرگ محول است و هر زنده اى سالك اين راه )). امام سجاد عليه السلام مى گويد: من از اين اشعار به هدف امام عليه السلام كه خبر مرگو اعلان شهادت بود پى بردم و چشمانم پر از اشك گرديد ولى از گريه خوددارى كردم، اما عمه ام زينب كه در كنار بستر من نشسته بود با شنيدن اين اشعار و با متفرق شدنياران امام ، خود را به خيمه آن حضرت رسانيد و گفت : و اى بر من ! اى كاش مرده بودم وچنين روزى را نمى ديدم ، اى يادگار گذشتگانم و اى پناهگاه بازماندگانم گويا همهعزيزانم را امروز از دست داده ام كه اين پيشامد، مصيبت پدرم على و مادرم زهرا و برادرمحسن عليهما السلام را زنده نمود. امام عليه السلام به زينب كبرى تسلى داده و به صبر و شكيبايى توصيه نمود و چنينگفت :((يا اُخْتاهُ تَعَزّى بِعَزاءِاللّه ...؛)) خواهر! راه صبر و شكيبايى را در پيشبگير و بدانكه همه مردم دنيا مى ميرند و آنانكه در آسمانها هستند زنده نمى مانند، همهموجودات از بين رفتنى هستند مگر خداى بزرگ كه دنيا را با قدرت خويش آفريده است وهمه مردم را مبعوث و زنده خواهد نمود و اوست خداى يكتا. پدر و مادرم و برادرم حسن بهتر ازمن بودند كه همه به جهان ديگر شتافتند و من و آنان و همه مسلمانان بايد ازرسول خدا پيروى كنيم كه او نيز به جهان بقا شتافت )). سپس فرمود:((خواهرم ام كلثوم ! فاطمه ! رباب ! پس از مرگ من گريبان چاك نكنيد وصورت خود را نخراشيد و سخنى كه از شما شايسته نيست بر زبان نرانيد)). بخش سوم : در كربلا: قرائت امام (ع ) در شب عاشورا متن سخن : (وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لا نْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ ما كانَاللّهُ لِيَذَرَالْمُؤْمِنينَ عَلى مااَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَميزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّب )(156) ترجمه و توضيح لغات : يَحْسَبَنَّ (از: حَسِبَ يَحْسِبُ): پنداشتن . نُمْلى (از: اِمْلاء): مهلت دادن ، تاءخير انداختن .مُهين (به ضم ميم ): ذلتبار. يَذَرُ (از: وذره ): او را ترك نمود.يميزُ (از ميز): جدا كردن . ترجمه و توضيح : در شب عاشورا در ميان خيمه هاى حسين بن على عليهما السلام جنب و جوش عجيب و نشاط فوقالعاده اى به چشم مى خورد: يكى سلاح خود را براى جنگ اصلاح و آماده مى نمود، ديگرىمشغول عبادت و مناجات با پروردگار و آن ديگرىمشغول خواندن قرآن ((لَهُمْ دَوِىُّ كَدَوِىِّ النَّحْلِ بين قائمٍ وَقاعدٍ وَراكِعٍ وَساجِدٍ)) ازضحاك بن عبداللّه مشرقى نقل شده كه در آن شب در هر چند لحظه گروهى سواركار ازلشكريان عمرسعد به عنوان ماءموريت و نظارت به پشت خيمه هاى حسين بن على عليهماالسلام مى آمدند و به وضع اين خيمه نشينان سر مى كشيدند، يكى از آنان صداى امامعليه السلام را كه اين آيه شريفه را مى خواند، شناخت :((وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ...؛)) آنانكه كفر ورزيدند گمان نبرند مهلتى كه به آنان مى دهيم به نفع آنهاستبلكه به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهان خود بيفزايند و براى آنان عذابى استذلتبار، خداوند مؤ منان را با اين وضعى كه هستند واگذار نخواهد نمود تا بد را از نيك وناپاك را از پاك جدا سازد)). آن مرد با شنيدن اين آيه گفت : به خدا سوگند! اين افراد نيك ، ما هستيم كه خدا ما را ازشما جدا كرده است !! ((برير)) هم جلو آمد و به او پاسخ داد كه : اى مرد فاسق ! خدا تو را در صف ناپاكانقرار داده است ، به سوى ما برگرد و از اين گناه بزرگ خود توبه بكن ؛ زيرا به خداسوگند كه ماييم افراد پاك . آن مرد از روى استهزا گفت :((وَاَنَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدِينَ؛)) من نيز به اين شهادتمى دهم )). آنگاه به سوى اردوگاه لشكر ابن سعد برگشت (157). صحنه آزمايش امام عليه السلام با انتخاب اين آيه شريفه از مجموع آيات قرآن مجيد در شب عاشورا و درآن شرايط خاص ، خواسته است وضع هر دو گروه را كه درمقابل هم قرار گرفته بودند، بيان كند كه آيهاول فلسفه برترى ظاهرى گروه ظالم و جنايتكار را روشن مى كند و نبايد اين تفوق وبرترى ظاهرى موجب ناراحتى و انكسار مؤ منان گردد بلكه اين پيروزى موقتى است ومهلتى است از سوى خداوند تا گروه جنايتكار هرچه بيشتر در منجلاب فساد و گناه قرارگرفته و يكسره در آن غرق شوند و اگر مناقشه در تعبير نباشد بايد بگوييم : اينفرصتى است تاكتيكى . و هر گروه و حكومت و هر شخصى با داشتن روش ظالمانهمشمول چنين فرصت موقت و تاكتيكى باشد بايد خود را آماده روزى كند كه عذاب خدا بهسخت ترين وجهى او را فرا خواهد گرفت . و اما آيه دوم در مورد گروه مؤ منان است كه اگر روزى به بلا و مصيبت گرفتار مىشوند و به ظاهر با هزيمت و شكست مواجه مى گردند، باز هم به علت امتحان و آزمايشاست تا پاكان از ناپاكان و نيكان از بدان متمايز گردند. و اين موضوع به صحنه عاشورا و بيابان كربلا كه با تمام حيثياتش يكى ازبزرگترين صحنه هاى امتحان و آزمايش نيز بود، اختصاص ندارد بلكه همه تاريخ و همهاين جهان با عظمت ، صحنه آزمايشى است براى همه افراد بشر كه :((كُلُّ يَوْم عاشُوراوَكُلُّ اَرْض كرْبلا)) بخش سوم : در كربلا: رؤ ياى امام (ع ) در شب عاشورا متن سخن : ((... اِنِّى رَاءَيْتُ فى مَنامى كَاءَنَّ كِلاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَىَّ تَنْهَشُنِى وَفِيها كَلْبٌ اَبْقَعُ رَاءْيْتُهُ اَشَدَّها وَاظُنُّ اَنَّ الذَّى يَتَوَلّى قَتْلى رَجُلٌ اَبْرَصُ مِنْ هؤُلاءِ الْقَوْمِ. وَاِنِّى رَاءيْتُ رَسُولَاللّه بَعْدَ ذلِكَ وَمَعَهُ جَماعَةٌ مِنْ اَصْحابِهِ وَهُوَ يَقُولُ اَنْتَ شَهيدُ هِذِهِ الاُمَّةِ وَقَدِ اسْتَبْشَرَبِكَ اءهْلُ السَّماواتِ وَاَهْلُ الصَّفيحِ الاَعلى وَلْيَكُنْ اِفْطارُكَ عِنْدِى اللَّيْلَةَ عَجِّلْ وَلا تُؤْخِّرْ فَهَذا مَلَكٌ قَدْ نَزَلَ مِنَالسَّماءِ لِيَاءْخُذَ دَمَكَ فى قارُورَةٍ خَضْراءَ فَهذا ما رَاءْيتُ وَقَدْ اَنِفَ الاَمْرُ وَاقْتَرَبَ الرَّحِيلُ مِنْ هذِهِ الدُّنْيا لا شَكَّ فيه))(158). ترجمه و توضيح لغات : شَدَّتْ عَلىَّ: بر من حمله نمود: نَهْش : گاز گرفتن ، پاره كردن . اَبْقَع : سفيد و سياه .اَبْرَص : مبتلا به مرض برص . اِسْتِبْشار: مژده دادن ،خوشحال بودن . صفيح اَعْلى : ملكوت اعلى . قارُورَةٍ: شيشه . اَنِفَ (بر وزن حَسِبَ): فَرارسيد. رَحيل : هنگام كوچ كردن . ترجمه و توضيح : صاحب ((نَفَس المهموم )) از مرحوم صدوق ؛ نقل مى كند كه در ساعتهاى آخر شب عاشوراخواب سبكى چشم امام عليه السلام را فرا گرفت و چون بيدار گرديد خطاب به ياران واصحابش فرمود: ((من در خواب ديدم كه چندين سگ شديدا بر من حمله مى كنند وشديدترين آنها سگى بود به رنگ سياه و سفيد و اين خواب نشانگر آن است از ميان اينافراد كسى كه به مرض برص مبتلاست قاتل من خواهد بود)). امام عليه السلام سپس فرمود: و پس از اين خواب ،رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را با گروهى از يارانش ديدم كه به من فرمود: ((توشهيد اين امت هستى و ساكنان آسمانها و عرش برين ، آمدن تو را به همديگر مژده وبشارتمى دهند، تو امشب افطار را در نزد من خواهى بود، عجله كن و تاءخير روا مدار و اينكفرشته اى از آسمان فرود آمده است تا خون تو را در شيشه سبزرنگى جمع آورى كند)). ترسيم واقعيت به صورت رؤ يا آنچه بنا بود به زودى واقع شود، در خواب و به صورت رؤ يا براى امام عليه السلامترسيم گرديده و او نيز به همان صورت به ياران جانباز و فداكار خود بيان فرمودهاست تا مساءله اى از آنان مخفى و مستور نماند. شهادت در فرداى همان شب ، خصوصيات قاتل و مبتلا بودن وى به مرض برص كه بهصورت ((سگ سياه و سفيد)) ترسيم شده ، مهمانرسول خدا بودن ، استقبال فرشتگان از روح زنده بزرگ شهيد اسلام و ذخيره كردن خونوى كه بايد هميشه در عروق پيروانش جوشان بماند همه اين حقايق در همان خواب - بهصورتى كه نقل گرديد - نشان داده شده و روز عاشورا تحقق پذيرفته است .
|
|
|
|
|
|
|
|